دانش تاريخ

در بعضی منابع تاریخی آمده که امام حسین (علیه السلام) در برخورد با سپاه عمرسعد، سه پیشنهاد مطرح کرد: «یکی اینکه مرا بگذاری تا برگردم، یا به مرزی از مرزهای اسلام بروم، و یا اینکه به شام پیش یزید بروم و دستم را در دست او بگذارم». آیا این موضوع صحت دارد؟ اگر صحت داشته باشد، آیا با هدف قیام امام حسین (ع) که مبارزه با شخص یزید بوده در تعارض نیست؟ اگر صحت ندارد، آیا سند معتبری برای رد این ادعا وجود دارد؟ ممنون می‌شوم اگر آدرس منبع را بفرمایید.

پاسخ:
امام حسین (ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود، که -متاسفانه- نصایح امام، در وی اثر نکرد، اما در این گفتگو بیعت با یزید مطرح نشده است. اگر در برخی منابع هم چنین مطلبی باشد، باید آن را تحلیل و توجیه نمود، زیرا این امر با اهداف، گفتار و رفتار امام همسویی ندارد. امام از آغاز قیام از عدم بیعت با یزید و امر به معروف و نهی از منکر سخن گفت. بارها اعلام نمود که به هیج عنوان با یزید بیعت نمی کند(1). تا آخرین لحظه زندگی نیز از این هدف دست بر نداشت. اتفاقا بیشتر خطابه و سخنان عزت مندی و عزت گرایی امام در روز عاشورا و در برابر دشمن ایراد شده است. روز عاشورا خطاب به نيروهاى ابن سعد فرمود:
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركز بين اثنتين، بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة... ".
کسی که در آخرین لحظه زندگی این گونه سخن می گوید، چگونه به حکومت پیشنهاد بیعت می دهد؟ البته امام در گفتگوی با حر و عمر سعد فرمود: به جهت اینکه مردم کوفه از من دعوت کرده اند آمدم، حال اگر به این امر وفا دار نیستند بر می گردم، اما حرف امام معنایش این نیست که دست از اهداف خود برمی دارد، دیگر امر به معروف نمی کند و در برابر حکومت سکوت می نماید. امام در برابر دشمن چنین جوابی را داد و این جواب هم منطقی بود، زیرا کوفیان بودند که امام را دعوت کرده بودند. امام آنان را سرزنش نمود. مهم تر از همه اینکه خطابه و سخنان پرشور امام که در شب و روز عاشورا بیان شده است، حاکی از ادامه روحیه ستم ستیزی امام دارد. از سوی دیگر امام بیعت با یزید را مساوی با از بین رفتن اسلام خواند.(2) از او به عنوان انسان فاجر، فاسق و ظالم یاد کرد و حکومت وی را غیرمشروع دانست،(3) با این وضع چگونه امام بیعت با یزید را پیشنهاد می نماید؟
روز عاشورا فرستاده، نامه ابن سعد را به امام تقديم نمود و عرض كرد:
چرا به ديار ما آمده‏ اى؟ امام فرمود: اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده‏ اند. اگر از آمدن من ناخشنودند، باز خواهم گشت، سپس امام به فرستاده عمربن سعد فرمود: از طرف من به اميرت بگو: خود به اين ديار نيامده‏ ام، بلكه مردم اين ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند، از راهى كه آمده‏ ام باز مى‏ گردم.
وقتى فرستاده عمربن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين برهاند. آن گاه خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند، ولى او در پاسخ نوشت: از حسين بن على بخواه او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت.
چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: تصوّر من اين است كه عبيداللَّه بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست. عمر بن سعد، متن نامه عبيداللَّه بن زياد را نزد امام فرستاد. امام فرمود: هرگز به نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنين مرگى.
امام قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مى‏ خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشيم. چون شب فرا رسيد، ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام حسین (ع) نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند. امام به ياران خود دستور داد تا دور شوند. تنها عبّاس برادرش و على اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند. ابتدا امام آغاز سخن كرد و فرمود: واى بر تو، اى پسر سعد، آيا از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آيا با من مى‏ جنگى در حالى كه مى‏ دانى من پسر چه كسى هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكى تو به خداست. ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مى‏ ترسم خانه‏ ام را ويران كنند.
امام فرمود: آن را براى تو مى‏ سازم. ابن سعد گفت: من از جان خانواده‏ ام بيمناكم. مى‏ ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند. امام هنگامى كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمى‏ گردد، سكوت كرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند. در حالى كه از جا بر مى‏ خاست، فرمود: تو را چه مى‏ شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزى، نخورى.(4)
همان طور که ملاحظه می نمایید در این نامه و گفتگو سخن از بیعت امام با یزید نیست.

پی نوشت ها:
1. فتوح، ابن اعثم ، ج5 ،ص 31.
2.بحارالانوار،ج1، ص184 .
3.همان، ج44، 325 .
4. عاشورا ريشه‏ها، انگيزه‏ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد ، ص 395-398، مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)،قم،1384 .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

چرا سپاه ابرهه نابد شدند ولی کسانی که بعد از عاشورا کعبه را آتش زدند،کعبه آتش گرفت و جلوگیری نشد؟ برای دیدن بزرگانی مثل شیخ رجبعلی خیّاط در خواب ودرددل کردن با آنها چه باید کرد؟

جواب پرسش 1:
کعبه خانه اي است که به امر خدا توسط ابراهيم بت شکن و فرزندش اسماعيل (عليهما السلام) ساخته شده و خدا آن را به خود منسوب کرده است:
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ؛ (1)
اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به واديى بى‏هيچ كشته‏اى، نزديك خانه گرامى تو جاى دادم‏.
اين خانه و متعلقاتش مثل صفا و مروه و قرباني و حج و...شعائر و نشانه هاي خدايي اند و حرمت دارند . بايد محترم بمانند . قطعا خداوند خودش حافظ اين خانه و ديگر شعائر پيرامون آن است. اما در سوره فيل و سوره هاي ديگر خداوند تهديد نکرده که اگر کسي به اين خانه بي حرمتي کرد، فوري او را نابود مي کند و نمي گذارد بيحرمتي اش را انجام دهد. در زمان جاهليت در اطراف خانه خدا حتي روي پشت بام آن پر از بت بود و برخي از مردم به صورت عريان طواف مي کردند و...
ابرهه در صدد برآمد اين آيت و نشانه و شعار خدايي را نابود کند و محو نمايد . خدا به دفاع از خانه و شعار خودش برآمد . در حالي که مردم براي حفظ اين نشانه خدايي آمادگي نداشتند، لذا خاوند خود با سپاه ابابيل آنان را به جهنم فرستاد . قطعا اگر ابرهه هاي ديگري بخواهند اين آيت و شعار خدايي را ريشه کن کنند، خدا با سپاهيان انساني يا غير انساني اش آنان را نابود خواهد ساخت، ولي يزيد و حجاج حداقل در ظاهر در پي ريشه کن ساختن خانه خدا نبودند ،بلکه مي خواستند دشمنان شان را که در خانه خدا پناه گرفته بودند، نابود کنند . موجوديت خانه در خطر نبود ، زيرا آنان بعد از کشتن دشمنان شان در صدد ساختن دوباره خانه بر مي آمدند و برآمدند.
دراين باره از گذشته تا حال علما و بزرگان دين نكات و دقايقي را مورد توجه قرار داده اند. اينک برخي از اين نکته ها ذكر مي شود.
شيخ صدوق در اين باره مي گويد:
«هدف حجّاج دستگيري ابن زبير بود و نه ويراني كعبه. ابن زبير، ضدّ حق، يعني مخالف حضرت سجّاد - عليه السلام - بود. وقتي اين مردِ ضدّ حق در كعبه متحصن شد، خداوند اراده نمود براي مردم بيان كند كه به او پناه نخواهد داد. از اين رو، مهلت داد تا كعبه را بر سر او ويران كنند.» (2)
آيت الله جوادي آملي هم در كتاب "صهباي حج" پس از ذكر اين نكته اضافه مي كند:
«پس تفاوت ابرهه و حجّاج در اين است كه ابرهه ستمگر قصد داشت قبله و مطاف حنفا را ويران سازد. اما حجّاج ستمگر قصد بدي نسبت به كعبه نداشت. مقصود وي در آن هنگام فقط تسلّط بر ستمگري همچون خود او بود(3)

پي نوشت ها:
1. ابراهيم (14) آيه 37.
2. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 249، نشر جامعه مدرسين‏، قم ، 1404 ق‏.
3. جوادي آملي، جرعه اي از صهباي حج، ولايت روح حج، ص 49، انتشارات مؤسسه اسراء، قم. (با اندکي تغيير در عبارت).

جواب سوال2. مرحوم حاج شيخ عباس قمي، در کتاب مفاتيح الجنان فرموده است: شيخ کفعمي در مصباح و محدّث فيض در خلاصه الأذکار فرموده است: ديدم در بعضي کتب اصحاب اماميه که هر کسي خواسته باشد در خواب، يکي از پيامبران(ع) و امامان(ع) را يا يکي از نزديکان و والدين خود را ببيند، اعمال زير را انجام دهد ، اين دستور فراگير است با انجام آن مي توان با افراد ديگر از جمله بزرگاني مثل رجبعلي خياط را نيز در خواب ديد .
اما نکته مهمي که بايد پيش از بيان دستور عمل به آن توجه کرد اين است : ارتباط زنده با مرده ، از طريق روح مي باشد . بنا براين بايد بين دو روح تماس گيرنده انس و الفت يا تجانس و تفاهمي و تقاربي وجود داشته باشد . اگر دو روح به هم نزديک نباشند و تفاهمي بين آنان وجود نداشته باشد ، معلوم نيست که با صرف دعا و نماز و آيات قرآن خواندن ارتباطي بين آن ها در خواب به وجود بيايد مگر آن که دعا و قرآن و نماز آن چنان با حضور قلب و با توبه همراه باشد که تحول و دگرگوني لازم را در شخص زنده ايجاد کند .
علاوه بر مطلب فوق،ارتباط زندگان با مردگان ، تابع مصالح و مقدرات الهي است و گاهي با هر اقدامي هم که صورت گيرد،اين ارتباط بر قرار نمي گردد.
به هر حال دستور عمل اين است :
سوره هاي شمس و ليل و قدر و کافرون و اخلاص و معوذتين (فلق و ناس) را بخواند، سپس صد مرتبه سوره توحيد بخواند، سپس صد مرتبه صلوات بر پيامبر(ص) و آل او بفرستد، آن گاه با وضو و به جانب راست بخوابد، ان شاءالله هر که را اراده کرده باشد، در خواب مي بيند و با او سخن مي گويد.
نيز در نسخه هاي ديگر آمده است: اين عمل را هفت شب، بعد از خواندن اين دعا را به جا آورد :
اللّهمّ انت الحيّ الّذي لا يوصف ـ و الايمان يُعرف منه، منک بدت الاشياءُ و إليک تعود، فما اقبل منها کنت ملجاهُ و منجاهُ و ما أدْبر منها لم يکن له ملجأٌ و لا ملجا منک إلاّ اليک فإسئلک بلا اله إلاّ أنت و أسئلک ببسم الله الرّحمن الرّحيم و بحقّ حبيبک محمدٍ(ص) سيّد النّبيين و بحقّ عليٍِّ خير الوصيّين و بحقّ فاطمة سيّدة نساء العالمين و بحقّ الحسن(ع) و الحسين(ع) اللّذين جعلتهما سيّدي شباب أهل الجنّة عليهم أجمعين السّلام أنْ تصلّي علي محمّدٍ و آل محمّد(ص) و أن تريني ميّتي (إمامي) في الحال الّتي هو فيها.(1)
پي نوشت :
1. شيخ عباس قمي(ره) ـ کليات مفاتيح الجنان، فهرست باقيات الصالحات ، باب ششم،( حاشيه،)، ص 964 ـ 960.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

متن کامل خطبه حضرت زینب در کاخ ابن زیاد چه بود؟

اگر متن به صورت عربی وفارسی باشد ممنون می شویم.التماس دعا...

پرسشگر گرامی با سلام سپاس از ارتباط تان با این مرکز
حضرت زینب در کوفه و در جمع مردم عزادار و قبل از ورود به کاخ شام خطبه خوانده است که ترجمه سخنان ایشان به شرح زیر است:
ستايش سزاوار خداست و درود حق تعالى بر پدرم رسول خدا. اما بعد :
اى اهل كوفه ،اى حيله گران ،اى مكاران،
اى پيمان شكنان! آيا گريه مى‏ كنيد؟ گريه هاتان نيارامد و ناله‏ هاتان فرو ننشيند! همانا مثل شما مثل آن زنى است كه تافته‏ هاى خود را وا مى‏ تابد. شما پيمان خويش را وسيله دغل بازى ساختيد. آيا چيزى جز لاف، خودبينى، گزاف، دروغ، تملق گويى كنيزان، و گوشه‏ چشم نگرى متكبرانه دشمنان، در شما هست؟
مَثَل شما مانند سبزه مزبله (کثافتگاه) است يا نقره و زيورى كه برگور نهند! هان! چه بد براى خود پيش آورديد! خدا بر شما خشم كرد و درعذاب ابد گرفتار شديد. بر كشته هاى ما گريه مى‏ كنيد و زارى مى‏ نماييد؟! آرى به خدا! بايد گريه كنيد كه همان گريه سزاوار شماست.
بسيار بگرييد و كم بخنديد كه چنان آلوده و گرفتار ننگى عظيم هستيد كه هرگز نتوانيد آن را از خود دور كنيد و بشوييد! چگونه خون فرزند خاتم نبوت و معدن رسالت را از خود بزداييد كه آقاى جوانان بهشت و پايگاه و پناهگاه جمع شما بود؟ دردِ شما را درمان مى‏ كرد و حافظ شما از پيشامدهاى بد و مرجع شما در اختلافات بود. چه بد بارى براى قيامت خود به دوش گرفتيد. نابودى بر شما باد. تلاشتان بى نتيجه ماند و دست هاتان از كار افتاد و سرمايه را در معامله از دست داديد. قرين خشم خدا شديد و مُهرخوارى و پستى بر جبين شما زده شد. واى بر شما اى اهل كوفه! مى دانيد كدام جگرى از رسول خد را شكافتيد؟ كدام پرده نشينانى را از پرده بيرون كشيديد!؟ چه پرده حرمتى از او دريديد؟! چه خونى از او را ريختيد؟! جنايتى كرديد كه چه بسا آسمان‏ها از (عظمت اين مصيبت) فرو ريزد و زمين از هم بپاشد و كوه‏ ها باخاك يكسان شود.
رنج و تيرگى و سرگردانى و بى‏ خودى و زشتى‏ هاى به ظرفيت زمين و آسمان به جا آورديد. آيا از اينكه آسمان خون ببارد تعجب مى‏ كنيد؟ هر آينه عذاب و شكنجه آخرت، خواركننده تر و شكننده تر است و شما را ياورى نخواهد بود. مهلت الهى شما را خيره‏ سر نكند، زيرا كه سرعت و سبقت شما، او را به عجله وا نمى‏ دارد و ترس از دست رفتن فرصت ندارد و بى شك در كمين ستمگران است.(1)
ایشان در وردو به کاخ مکالمه کوتاه و کوبنده ای با عبید الله داشته که به شرح زیر است:
پس از ورود اهل بيت به مجلس ابن زياد، حضرت زينب عليها السلام با جامه ه‏اى كهنه و به‏ طور ناشناس، با وقار و عظمت، بدون اعتنا به حاكم و اطرافيان در گوشه‏ اى از مجلس نشست. ابن زياد پرسيد: «كيستى؟» ولى جوابى نشنيد. ابن زياد سه بار سؤال خود را تكرار كرد، اما حضرت زينب عليها السلام به منظور تحقير او جواب نداد. سرانجام يكى از اطرافيان گفت:"او زينب، دختر على ابن ابى طالب است."
ابن زياد كه از بى اعتنايى اين بانو خشمگين شده بود، گفت: «سپاس خدا را كه شما را رسوا نمود و اخبارتان را دروغ گردانيد.»
حضرت زينب جواب داد: «سپاس خدا را كه ما را به واسطه پيامبرش گرامى داشت. از آلودگى و پليدى، پاك ساخت. همانا گناهكار رسوا مى گردد و بدكار دروغ مى گويد، و او ما نيستيم.»
ابن زياد گفت: «كار خدا را با خاندان خويش چگونه ديدى؟»
حضرت زينب فرمود: «جز نيكويى و خوبى نديدم. خداوند بر آن ها شهادت را مقدّر فرموده بود؛ پس آنان با شجاعت به قتلگاه خويش شتافتند. خداوند به زودى آن ها و تو را جمع خواهد كرد تا در پيشگاه او محاكمه شويد. پس خواهى ديد در آن روز، رستگارى از آن كيست؟ اى پسر مرجانه مادرت به عزايت بنشيند!»
ابن زياد خشمگين شد و گويا قصد كشتن آن بانو را داشت كه با وساطت عمرو بن حُرَيث از قصد خود برگشت و گفت:
خداوند دل مرا با كشته شدن برادر سركش و ديگر شورشيان و هواخواهان خاندانت آرامش بخشيد.
حضرت زينب فرمود: «به خدا قسم كه بزرگ مرا كشتى . فرع و شاخه مرا قطع كردى. اصل و ريشه ام را از بُن كندى. اگر شفاى دل تو در اين ها بود، پس شفا يافته‏ اى.»
ابن زياد گفت: «او نيز چون پدرش قافيه پرداز است و مثل او به سجع سخن مى‏ گويد.»
حضرت پاسخ داد: «زن را با قافيه پردازى چه كار؟»(2)

پی نوشت ها:
1. امالی مفید، ص322.
2. نفس المهموم، ترجمه کمره ای،ص184.

اینکه حضرت زینب (سلام ا... علیها) سرخود را به چوبه محمل زده صحت دارد؟

پاسخ:
مسلم گچکار نقل می کند كه:
مردم كوفه را ديدم كه بر اطفال اهل بيت رقّت و ترحّم مى كردند و نان و خرما و گردو براى ايشان مى آوردند. آن اطفال گرسنه هم مى گرفتند، امّ كلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان كودكان مى ربود و مى افكند، پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود: «يا اَهْلَ الْكُوفَة ! اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَيْنا حَرامٌ؛ دست از بذل اين اشياء بازگيريد كه صدقه بر ما اهل بيت روا نيست! ».
زنان كوفيان از مشاهده اين احوال زار زار مى گريستند، امّ كلثوم سر از محمل بيرون كرد، فرمود: اى اهل كوفه! مردان شما ما را مى كشند و زنان شما بر ما مى گريند، خدا در روز قيامت ما بين ما و شما حكم فرمايد.
هنوز اين سخن در دهان داشت كه صداى ضجّه و غوغا برخاست و سرهاى شهدايي را كه بر نيزه كرده بودند، آوردند، و از پيش روى سرها سر حسين عليه السّلام را حمل مى دادند و آن سرى بود تابنده و درخشنده ، شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و سياهي محاسن شريفش مانند شَبَه مشكى بود و بن موها سفيد بود؛ و طلعتش چون ماه مى درخشيد و باد، محاسن شريفش را از راست و چپ جنبش مى داد، زينب را چون نگاه به سر مبارك افتاد، جبين خود را بر چوب مقدّم محمل زد! چنانچه خون از زير مقنعه اش فرو ريخت و از روى سوز دل با سر خطاب كرد و اشعارى فرمود كه: صدر آن اين بيت است:
شعر :
«يا هِلالاً لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمالاً -غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدى غُروب »
( شیخ عباس قمی ) گويد كه:
ذكر محامل و هودج در غير خبر مسلم جصّاص نيست، و اين خبر را گرچه علاّمه مجلسى نقل فرموده، لكن مآخذ نقل آن: منتخب طُريحى و كتاب نورالعين است كه حال هر دو كتاب بر اهل فن حديث مخفى نيست، و نسبت شكستن سر به جناب زينب عليهاالسّلام و اشعار معروفه نيز بعيد است از آن مخدره كه عقيله هاشميين و عالمه غير مُعَلّمه و رضيعه ثدى نبوّت و صاحب مقام رضا و تسليم است .
و آنچه از مقاتل معتبره معلوم مى شود حمل ايشان بر شتران بوده كه جهاز ايشان پَلاس و رو پوش نداشته؛ بلكه در ورود ايشان به كوفه موافق روايت حذام (يا حذلم) ابن ستير به حالتى بوده كه محصور ميان لشكريان بوده اند؛ چون خوف فتنه و شورش مردم كوفه بوده؛ چه: در كوفه شيعه بسيار بوده و زن هايى كه خارج شهر آمده بودند، گريبان چاك زده و موها پريشان كرده بودند و گريه و زارى مى نمودند. بنا براین چنین مطلبی در کتاب های معتبر نیامده و با مقام و منزلت حضرت زینب (س) تناسب ندارد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

به نام خدا، آیا امام علی (علیه السلام) در حجة الوداع و غدیر خم بودند؟ عده ای می گویند امام علی در حج الوداع نبودند. لطفا جواب خود را با استناد به کتب معتبر شیعه و سنی بیان کنید.

پرسشگر گرامی با سلام سپاس از ارتباط تان با این مرکز
از كسي كه نمي خواهد حقيقت را بپذيرد عجيب نیست روز را در زير تابش خورشيد انكار كند. از بعضي منكران ولايت امام علي از آن رو كه نمي خواهند ولايت حضرت را بپذيرند، چنين گفته هايي بعيد نيست.خواسته اند راهي براي انكار ولايت بيابند، پس چيزي بهتر از انكار حضور علي(ع) درحجه الوداع نيافتند. وقتي حضور علي را در حج منكر شدند، ولايت را از ريشه منتفي مي دانند.
ريشه انكار آن جاست كه پيش از موسم حج پيامبر (ص)علي (ع)را همراه برخي از صحابه براي اخذ خراج و زكات به يمن فرستاد. ماموريت امام علي از سوي پيامبر در يمن موجب شده كه برخي چشم به روي حقايق بسته و بگويند علي اصلا در حجةالوداع حضور نداشته است، غافل از اينكه يمن نزديك مكه است. پيامبر پيكي نزد علي (ع) فرستاد كه در موسم حج خود را به مكه برسان.(1)
به فرض آن كه چگونه آمدن علي به مكه در تاريخ نمي آمد، گزارشات بسيار درباره غدير و ماجراي غدير جاي هيچ گونه ترديدي نمي گذارد كه علي در موسم حج حضور داشته و به مقام ولايت منسوب گشته است.
در اينكه حضرت على عليه السلام در حجة‏الوداع به همراه پيامبر بود ترديدى نيست. همه علماى شيعه و علماى اهل سنت به اين مطلب اعتراف دارند. وقتى كه رسول خدا به قصد انجام اعمال حج به مكه رفتند، حضرت على از يمن به مكه آمدند و به پيامبر ملحق شدند.(2) در تمام اعمال همراه پيامبر بودند. در بازگشت از حجة‏الوداع در غديرخم از جانب پيامبر به امامت و ولايت معرفى شدند. داستان غدير را هم همه علماى شيعه و سنى نقل كرده‏اند و هيچ كس در اين دو حادثه ترديد ندارد. اين دو حادثه در منابع سنى بيش از منابع شيعه ياد شده است.

پي نوشت ها:
1. البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى، ج‏7،ص 345، بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986.
2.العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آيتى، ج‏1،ص 464، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چ اول، 1363ش
تاريخنامه طبرى ، منسوب به بلعمى ج‏3،ص 303 ، تحقيق محمد روشن، تهران، ج 1و2 سروش، چ دوم، 1378ش، ج 3،4،5 البرز، چ 3، 1373ش
التنبيه و الإشراف، أبو الحسن على بن حسين مسعودي ،ص 253 ، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چ دوم، 1365ش
طبقات، محمد بن سعد كاتب واقدى ،ج‏2،ص 181، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش
المعارف، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة ،ص 208، تحقيق ثروت عكاشة، القاهرة، الهيئة المصرية العامة للكتاب، ط الثانية، 1992.

آیا این حمله مورد تایید ائمه بوده است یا خیر؟ در این زمینه حدیثی وجود دارد؟

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباطتان با این مرکز؛
در اسلام جنگ به منظور کشور گشایی و قدرت گرایی جایز نیست. دلیلی وجود ندارد که امام علی (ع) با آغاز این جنگ ها موافق بوده باشد. البته در حین جنگ ها و یا بعد از آن، شرایط به گونه ای فراهم می شد که بدان جهت امام با خلفا همکاری می نمود. (مشورت و راهنمایی)
همکاری امام در راستای مصالح جهان اسلام بود ، نه به معنای تأیید حکومت خلفا و تأیید مشروعیت جنگ.
امام نه به طور مطلق، موافق جنگ ها بود و نه به طور مطلق مخالف.
امام با بعضی از امور موافق و با بعضی از امور مخالف بود که می توان از آن به عنوان سیاست بی طرفانه یاد کرد.
جنگ ها، هم آثار مفید و سازنده داشت و هم آثار منفی و زیانبار. از آن جهت که برخی آثار مفید را در پی داشت، مورد تأیید امام بود؛ اما از سوی دیگر به دلیل این که جنگ ها برخی از شرایط جهاد و دفاع مورد نظر اسلام را نداشت و برخی پیامد های منفی را داشت، امام مخالف بود.
با توجه به محتوای دین اسلام (که مشتمل بر جهاد، دفاع، امر به معروف، نهی از منکر، دادخواهی و کمک به مظلومان و استضعاف زدایی و...، است) و سیره پیامبر و امامان (ع)، می‏توان به این نتیجه رسید که جهاد و دفاع و شیوه جنگی برای زدودن موانعی که در مسیر گسترش اسلام وجود دارد، تا حدودی، آن هم با وجود ضوابط و شرایطش، پذیرفته شده است.
جنگ هایی که مورد تأیید اسلام است، جنگ‏های کشور گشایی و فتوحات پادشاهان با انگیزه مادی نیست، بلکه مبارزات رهایی بخش است. شعار پیامبر، رستگاری، آزادی و آزادگی بشر بود (قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا) .
حضرت می‏کوشید با اقدامات فرهنگی مردم را به راه رستگاری رهنمون سازد. جنگ‏های پیامبر تنها برای رفع موانع بود، چون که دشمنان در مسیر فعالیت‏های سازنده حضرت موانعي ایجاد می‏کردند.
حال اگر پیامبر موانع را از مسیر راه بر نمی‏داشت، نمی‏توانست به هدف‏های والای خویش که هدایت و رستگاری بشر بود، نایل گردد؛ به ناچار از استراتژی جهاد و دفاع بهره می‏گرفت تا مانع‏های مسیر رشد، زدوده شده و راه برای سعادت و رستگاری هموار گردد.
اسلام استفاده از قدرت نظامی را تنها در سه مورد روا می‏داند:
1. برای نابودی آثار شرک و بت پرستی:
چون از نظر اسلام شرک و بت پرستی، انحراف و بیماری و خرافه است. از این رو پیامبر اوّل بت پرستان را از راه تبلیغ به سوی توحید دعوت می‏کرد، آن گاه که مقاومت کردند، به زور متوسّل شد.
2. برای نابودی نقشه‏های دشمنان:
کسانی که نقشه نابودی و حمله به مسلمانان را می‏کشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامی بر ضد اینان را صادر کرده است.
3. برای آزادی در تبلیغ:
زیرا هر آیینی حق دارد آزادانه و به صورت منطقی خود را معرفی کند . اگر کسانی مانع این کار شوند، می‏توان با توسل به زور این حق را به دست آورد.(1)
می‏توان همه این موارد سه گانه را در دایره دفاع از رشد و تعالی و کمال انسان‏ها قرار داد. دفاع یکی از ضروریات در زندگی بشر است.
دفاع در زندگی بشر همانند غرایز ديگري است که از درون انسان می‏جوشد، اسلام این ویژگی را هدایت نموده و با برنامه خاصی، به آن جهت داده است.
هر کس دین اسلام را بپذیرد ، بر اساس آن، برنامه دفاعی خود را تنظیم می‏کند. این برنامه دفاعی خردمندانه است و با منطق و برهان می‏توان از آن دفاع نمود.
در مورد حمله اعراب به ایران، امام علی(ع) موضع محتاطانه ايی داشت . آن جا که اعراب به دفاع مشروع می پرداختند، حضرت موافق بود، اما وقتی که عرب ها به ظلم رو مي آوردند، امام مخالف این کار بود.
به هر روی یکی از آثار مثبت فتح ایران توسط مسلمانان، رهایی آنان از ستم حکام زور گو بود .
دکتر عبدالحسین زرین کوب می گوید:
سقوط دولت ساسانی به دست عرب انجام شد ، ولی نه به خاطر قدرت نظامی عرب، بلکه به خاطر اين كه ضعف و فساد بر دولت ساسانی غلبه کرده بود.
اصلا مقارن هجوم عرب، ایران از پای در آمده بود. دولت ساسانی در آن روزگار مانند مرده حضرت سلیمان (ع) بود که بر عصایی تکیه داشت. موریانه عصا را خورد و آن پیامبر به زمین افتاد. ضعف و فساد در همه ارکان کشور راه یافته و دولت ساسانی روی به نکبت و ذلت نهاده بود. (2)
می توان انگیزه های اعتقادی، اقتصادی و سیاسی را برای تهاجم عرب ها به خارج جزیرة العرب برشمرد.
الف) اهداف اعتقادی:
بی تردید شرکت گروهی از مهاجمان (يا مهاجران) اولیه در فتوحات، بر پایه ایمان و شور مذهبی و با قصد جهاد و نشر اسلام بوده است. حضور تعداد زیادی از اصحاب پیامبر در این جنگ ها با این هدف بوده است.
برخی از جنگاوران، به صورت داوطلبانه و با زبان روزه می جنگیدند.(3) آنان کشتن و کشته شدن را یکسان می دانستند. مغیره در ملاقات با رستم، مسئله دعوت به اسلام را مطرح کرد ، نه مسائل اقتصادی را.(4)
عرب ها با این فتوحات، و عرضه اسلام به مردم، خدمت بزرگی به سرزمین های فتح شده، کردند.
ب) اهداف اقتصادی:
سختی معیشت عرب ها در عربستان می توانست زمینه ساز این حمله ها باشد. برای عده ای کسب غنیمت، انگیزه اصلی بود. عمر برای تشویق مسلمانان به پیوستن به جبهه نبرد، هوای غنائم خسروان را در دل های شان افکند.(5) همچنین گفت:
حجاز جای ماندن شما نیست. مگر آن که آذوقه از جای دیگر بجویید که مردم حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند.(6)
برای فراخواندن اعراب مسلمان به جنگ، این شعار تکرار می شد:
دست یافتن به یکی از دو نیکی: شهادت و فیض آخرت یا بهره این جهانی.(7)
وعده پیامبر(ص) به امت خویش در جنگ خندق مبنی بر تملک خزائن و گنج های کسری ها و قیصرها(8) در تشویق مسلمانان در این نبردها تأثیرگذار بود.
روح اصلی حاکم بر فتوحات، بیش تر دینی می نمود تا دنیایی.
ج) اهداف سیاسی:
دستگاه خلافت علاوه بر بهره برداری های اقتصادی، در فکر بهره برداری های سیاسی نیز بود. وحدت داخلی که پس از رحلت پیامبر(ص) در دو واقعه سقیفه و ارتداد، خدشه دار شده بود، با این جنگ ها احیا می شد . از هدر رفتن قوا در جنگ با اهل رده ممانعت می شد . نیز در زمان عثمان که تعداد ناراضیان رو به فزونی گذاشته بود، با ترتیب دادن این جنگ ها اذهان عمومی متوجه مسئله ای خارجی معطوف می گردید؛ خصوصا که اطلاعات واصله، حکایت از ضعف و فساد در ایران و روم داشت.
دکتر حسن ابراهیم حسن می نگارد:
محققاً، اگر توجه عرب ها به جنگ های خارجی معطوف نمی شد، ستیزه جويی آن ها مایه اختلافات و فتنه های داخلی می شد، و اساس دولت اسلامی را که هنوز کاملاً استقرار نیافته بود، واژگون می کرد.(9)
زمانی‌که اعتراض ها به عثمان به اوج رسید، مشاوران و کارگزاران خود را خواست و برای مقابله با این نارضایتی ها و این خواسته های مردم که می‌گفتند: باید عثمان عمال خود را عوض کند و افراد بهتری را به جای آنان قرار دهد، با آنان به مشورت پرداخت و نظر آنان را جویا شد. عبدالله بن عامر گفت:
به آنان دستور جهاد بده تا بدین طریق مشغول بوده، کاری به کار تو نداشته باشند . آنان را در جنگ‌های زیاد شرکت بده تا در برابرت رام شوند و همه به خود پرداخته و اندیشه‌ای جز زخم پشت اسب های شان و شپش پوستین‌های خود نداشته باشند.
بعد از آن، عثمان بر معترضین سخت گرفت و دستور اعزام آنان به سپاه را داد.(10)
فرماندهی این جنگ ها نیز اکثراً بر عهده کسانی بود که وجودشان در مدینه می توانست باعث ناآرامی شود. عمر فرماندهی سپاه مسلمانان در جنگ با ایران را به امیرالمؤمنین(ع) پیشنهاد می کند، اما حضرت از قبول آن سرباز می زند.(11)
بنا براین نمی توان به طور مطلق گفت که این جنگ ها کاملا مورد تأیید امامان (ع ) بوده است. همچنین نمی توان گفت که آنان به طور کامل مخالف این جنگ ها بوده اند. اصل این جنگ ها برای از بین بردن موانع تبلیغ حق ،مورد تأیید بوده، ولی شیوه ناصحیح برخورد ها و جنگ هايی که هدفش کشور گشايی بوده ، مورد تأیید آنان نمی باشد .
برای آگاهی بیش تر از علت حمله عرب ها به ایران مطالعه این منابع مناسب است:
ـ تاریخ ایران از ورود مسلمانان تا پایان طاهریان، حسین مفتخری و حسین زمانی، ص32 ـ 34.
-دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 8، ص 505، مدخل اسلام در ایران.
ـ خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضی مطهری.
پی نوشت ها:
1. تفسیر نمونه، ج 2، ص 206 و 207.
2. تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ دوم، ص 157.انتشارات امیرکبیر.
3. فتوح البلدان ، بلاذری ،ج2،ص 464 ، تحقیق : نشر و إلحاق وفهرسة : الدکتور صلاح الدین المنجد ،سال چاپ : 1957 م ، ناشر : مکتبة النهضة مصر، قاهرة.
4. تاریخ الطبری، الطبری ،ج3 ، ص 38 ،ناشر : مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت - لبنان.
5. فتوح‏البلدان أحمد بن یحیى بلاذرى ، ترجمه محمد توکل ،متن، ص361 ،تهران، نشر نقره ، چ اول، 1337ش.
6. تاریخ‏طبری، ترجمه ابو القاسم پاینده ،ج‏4،ص1588 ، تهران، اساطیر، چ پنجم، 1375ش؛ مروج‏الذهب مسعودی، ابو القاسم پاینده‏ ،ج‏1،ص664 ، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ پنجم، 374 .
7. اخبارالطوال ابو حنیفه احمد بن داود دینورى ،‌ترجمه محمود مهدوى دامغانى ‏، ص146، تهران، نشر نى، چ چهارم، 1371ش.
8. المغازى،ترجمه محمود مهدوى دامغانى ،ص:345 ،تهران، مرکز نشر دانشگاهى، چ دوم، 1369ش.
9. تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص242، نشر جاویدان،‌ تهران.
10. تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن(ع)، سید جعفر مرتضی عاملی، ترجمه محمد سپهرى ، ص 155 - 166‌، تهران ، سازمان تبلیغات اسلامي، 1369.
11. تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ج2، ص319،نشر دلیل ما، 1387 .

چرا امام حسن (علیه السلام) در هنگام سجده وقتی خاری از پای او بیرون اوردند متوجه نشد اما امام علی در هنگام رکوع انگشتری خود را داد

پاسخ:
جریانی که نقل کرده اید ، مربوط به امام حسن (ع) نیست، بلکه در باره حضرت علی (ع) است .
نوشته اند: روزی در مسجد پیامبر(ص) سائلی وارد شد و از مردم درخواست کمک نمود، امّا هیچ یک از مسلمانانِ حاضر در مسجد چیزی به او نداد؛ او دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، شاهد باش که در مسجد پیامبر و فرستاده تو از مسلمانان کمک خواستم، ولی هیچ یک به من پاسخ مساعد نداد.
در همین حال حضرت علی(ع) که در نماز و در حال رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد. سائل نزدیک شد و انگشتر را از دست حضرت بیرون آورد. به دنبال این عمل خدا پسندانه، بر پیامبر اکرم(ص) وحی نازل شد و آیة «انّما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»(1) در عظمت و فضیلت امام علی(ع) بیان گردید.(2)
از سوی دیگر نوشته اند: به پای حضرت تیری اصابت نموده بود و از شدت درد نمی‌توانستند آن را از پای حضرت بیرون آورند، حضرت زهرا(س) فرمود: این تیر را در هنگام نماز از پای حضرت علی(ع) در آورند؛ چون که او در نماز فقط به خدا توجه دارد و درد را احساس نمی‌کند.(3) این دو نکته چگونه قابل جمع است؟
پاسخ: در صورت صحت سند و صحت انتساب روایتی که می‌گوید: در هنگام نماز تیر را از پای حضرت درآوردند و متوجه نشد، می‌گوییم: این حادثه و اعطای انگشتر در نماز به فقیر هیچ منافاتی ندارد. در هر دو حضور قلب هست و هر دو عبادت خالصانه است، چون که
اوّلاً: شنیدن صدای سائل و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست. قلب پاک امام در برابر صدای سائلان حساس بود و به ندای آنان پاسخ می‌گفت.
حضرت با این کار عبادتی را با عبادت دیگر در می‌آمیخت و در حال نماز زکات داد و به فقیر انفاق نمود. هر دو کار برای خدا و در راه تقرّب به او بود. این عمل را قرآن به بهترین وجهی تأیید کرده و ستوده است.
اگر این عمل نشانه غفلت و دوری از یاد خدا بود، قرآن آن را به عنوان یک کار با ارزش تلقی نمی‌کرد. از این که قرآن به آن ارج نهاده، دلیل و گواه این مطلب است که پاسخ به ندای سائل در هنگام نماز، از بزرگ ترین عبادت‌ها است.
دوم: حالات پیامبران، امامان و اولیای خداوند در نماز همیشه به یک حال و به یک منوال نیست. گاهی حال متوسطی دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادی هم توجّه دارند و از آن‌ها غافل نیستند . اگر مسئله ای پیش آید، در صورت لزوم واکنش نشان می‌دهند که اعطای انگشتر به فقیر و مستمند توسّط امام در هنگام نماز یکی از نمونه‌های بارز همین حالت است. نظیر این حالت را از پیامبر گرامی و دیگر امامان هم نقل کرده اند:
شیخ صدوق در علل الشرایع و علامه مجلسی در بحارالأانوار می‌نویسند: در یکی از روزها که پیامبر به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وی اقتدا کرده بودند، در هنگام نماز، کودکی شروع به گریستن نمود، حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید، بعد از نماز علت این کار را از حضرت جویا شدند، فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبی؛(4) آیا فریاد بچه را نشنیدید؟!» یعنی: نماز را به سرعت به پایان رساندم تا این که مادر کودک هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساکت نماید.
گاهی هم غرق در عالم ملکوت می‌شوند و به جز ذات پاک کبریایی، چیزی نمی‌بینند و به آن چه در اطراف شان رخ می‌دهد، هیچ توجهی ندارند؛ حتی از بدن خود غافل می‌شوند. انگار که دستگاه حواس ظاهری آنان در هنگامه جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت باز می‌ماند و آن چه را مربوط به بدن شان می‌شود، احساس نمی‌کنند. بیرون کشیدن تیر از پای امام در هنگام نماز از این قبیل است.
در حالات عبادی امام سجاد(ع) نقل شده است: در یکی از شب‌ها فرزند امام از بلندی افتاد و دستش شکست و درون خانه فریادش بلند شد و همسایگان جمع شدند. امّا امام سجاد هم چنان به عبادت مشغول بود و هیچ گونه توجهی به این حادثه نداشت. در هنگام صبح، حضرت متوجّه شد که دست بچه اش بسته شده است. علت را پرسید، گفتند: دیشب چنین اتفاقی پیش آمد.(5)
نیز نوشته اند: حضرت سجاد(ع) در خانه اش در حال نماز بود و سر بر سجده نهاده بود، در همین هنگام در گوشه ای از خانه آتش زبانه کشید. اهل خانه فریاد زدند. اما حضرت همچنان سر بر سجده ساییده و به عبادت مشغول بود و به سر و صدا و آتش هیچ توجهی نداشت. آتش را خاموش کردند و سپس امام سر از سجده برداشت و با کمال آرامش و بی توجه به همه این حوادث، نمازش را به پایان رساند.(6)
بنابراین اولیای الهی از حالات متفاوتی بهره مندند. گاهی غرق در ذات خداوند‌اند و گاهی هم حالت متوسطی دارند. شبیه این، جریان حضرت یعقوب پیامبر است که فرزندش حضرت یوسف(ع) به جفای برادران در چاه کنعان افتاد، حضرت یعقوب(ع) متوجّهه این امر نشد. بعد از گذشت سال‌های متمادی، حضرت یوسف عزیز مصر شد، برادران نزد یوسف رفتند، و از مصر پیراهن فرزند گمشدة یعقوب، یوسف را با خود آوردند، قرآن می‌گوید: «فلمّا فصلت العیر قال أبوهم انی لأجدُ ریح یوسف؛(7) هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود گفت: بوی یوسف را استشمام می‌کنم».
سعدی شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه می‌کند و می‌پرسد که چگونه شد حضرت یعقوب در هنگامی که فرزندش یوسف را در نزدیک محل زندگیش در کنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد، امّا بوی پیراهن یوسف را از مصر استشمام نمود؟!
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند که ای روش روان پیر خردمند
ز مصـرش بوی پیـراهن شنیــدی چرا در چاه کنعــانش ندیدی؟
سپس سعدی پاسخ را چنین می‌دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهـــی بر طارم اعلی نشینم گهـــی بر پشت بام خود نبینم(8)
بنا براین در صورت صحت سند روایتی که می‌گوید: در هنگام نماز تیر را از پای حضرت بیرون کشیدند، منافاتی با اعطای انگشتر به فقیر در هنگام نماز ندارد، چون که اوّلاً: اعطای انگشتر در نماز نوعی عبادت است.
دوّم: حالات اولیاءالله در همه حال یکسان نیست.
این‌ها پاسخی بود که در صورت صحت سند آن روایت ارائه شد. لیکن با تحقیق و بررسی در سند این روایت معلوم می‌شود که این روایت سند درستی ندارد.
یکی از اسلام پژوهان معاصر در این زمینه می‌نویسد:
موضوع کشیدن تیر از بدن علی(ع) در هنگام نماز، از مشهورات تاریخی است.
کهن ترین مأخذی که این موضوع در آن آمده ، کتاب «کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین» از علاّمة حلی (648 ـ 726ق ) است. وی سند این روایت تاریخی را ذکر نکرده و حتی نگفته است در کدام یک از جنگ‌ها تیر به بدن حضرت رفته بود.
پس از آن، این موضوع در کتاب «ارشاد القلوب دیلمی (ج 2، ص 217) و الانوار النعمانیة از سید نعمت الله جزایری (ج2، ص 371) و المناقب المرتضویة از محمد صالح کشفی حنفی (ص 364) و حلیة الابرار از سید هاشم بحرانی (ج 2، ص 180) آمده است. به هر حال پذیرش این موضوع ـ که فاقد سند است ـ جای تأمّل دارد.
از گذشتگان: سنائی و عبدالرحمان جامی و حکیم شفائی اصفهانی این موضوع را به شعر در آورده‌اند. البته این کتاب‌ها نمی‌تواند منبع برای این موضوع تاریخی باشد.
به هر حال برای این موضوع منبعی مستند یافت نشد. احتمال می‌رود که از مشهورات بی پایه و از گفته‌های صوفیان باشد.(9)
پی‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. تفسیر نمونه، ج 4، ص 421 ـ 422.
3. مرحوم فیض کاشانی در محجّه البیضاء بعد از ذکر اوصاف خاشعین می‌نویسد:
«اقول و قیل هذا ینسب الی مولانا امیرالمؤمنین(ع) انه وقع فی رجله نصل فلم یمکن من اخراجه؛ فقالت فاطمه(س) اخرجوه فی حال صلاته فانه لا یمس لا یجری علیه حینئذٍ فاخرج و هو(ع) فی الصلاة». (محجه البیضاء، ج 1، ص 397 و 398).
4. مجلسی، بحارالانوار، ج 88، ص 93؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 2، ص 40.
5. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج 2، ص 44.2 ،قم ،انتشاراتی هجرت ،1378 ، چاپ سیزدهم .
6. همان، ص 44-45.
7. یوسف (12) آیه 98.
8. کلیات سعدی، ص 53.
9. محمد اسفندیاری، بُعد اجتماعی اسلام، ص 155، پاورقی.

صفحه‌ها