دانش تاريخ

1-در مورد مذهب شیعه و برخی مطالبی که عنوان می شود (در سایت های عربی) توضیح بفرمایید. از نظر کدام مذاهب اسلامی شیعه از دین خارج است یا مذهبی جعلی است.

ضمنا این موضوع صحت دارد که مذهب شیعه از قرن چهارم هجری ایجاد شده؟

2- در مورد نقدهایی که به حضرت علی (علیه السلام) وارد است نظیر خشونت و ... توضیح دهید.

3- در مورد نام حضرت علی (ع) در دیگر ادیان مواردی را با ذکر سند بیان فرمایید.

پرسش1-در مورد مذهب شیعه و برخی مطالبی که عنوان می شود (در سایت های عربی) توضیح بفرمایید. از نظر کدام مذاهب اسلامی شیعه از دین خارج است یا مذهبی جعلی است. ضمنا این موضوع صحت دارد که مذهب شیعه از قرن چهارم هجری ایجاد شده؟
پاسخ:
در ابتدا لازم است واژه "شيعه " تعريف شود:
شيعه در لغت:
كلمه شيعه در لغت‏بر دو معنى اطلاق شده است:
الف: موافقت و هماهنگى در عقيده با عمل، بدون اينكه يكى تابع ديگرى باشد، (1) چنانكه در قرآن كريم از حضرت ابراهيم به عنوان شيعه حضرت نوح ياد شده است: «و ان من شيعته لابراهيم‏». (2)
بديهى است‏ حضرت ابراهيم از پيامبران صاحب شريعت‏ بوده است، و پيرو شريعت نوح نبوده است، ولى روش او در توحيد هماهنگ با روش نوح بوده است. و در آيه ديگر كلمه «اشياع‏» به معنى اشباه به كار رفته است، چنانكه مى‏ فرمايد: «و لقد اهلكنا اشياعكم‏».(3)
ب: پيروى كردن از ديگرى و محبت ورزيدن به او. چنانكه در قرآن كريم آمده است:
«فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه‏».(4) آن كس كه از دوستان و هواخواهان موسى بود، عليه كسى كه از دشمنان او بود از وى يارى خواست.
در لسان العرب به دو معناى مزبور چنين اشاره شده است: «الشيعة القوم الذين تجتمعوا على الامر، و كل قوم اجتمعوا على امر فهم شيعة، و كل قوم امرهم واحد يتبع بعضهم راى بعض فهم شيع‏».(5)
شيعه در اصطلاح:
لفظ شيعه در اصطلاح به كسانى گفته مى‏ شود كه به امامت و خلافت‏ بلافصل على (علیه السلام) معتقدند.(6)
لازم به يادآورى است كه عده‏ اى از شيعه زيديه، با اينكه به افضليت على (ع) از ابو بكر و عمر عقيده دارند، ولى خلافت آن دو را پذيرفته و گفته‏ اند حضرت على (ع) با رضايت‏ خود خلافت را به آنان واگذار كرد، ولى خلافت ‏بنى اميه و بنى عباس را نپذيرفته و امامت را حق فرزندان فاطمه زهراء (عليها )سلام مى‏ دانند. و همين امر سبب ناميده شدن آنان به شيعه است.
شيعه در احاديث نبوى
از طريق شيعه و اهل سنت رواياتى نقل شده است، كه در آنها لفظ شيعه توسط پيامبر اكرم (ص) در مورد عده‏ اى از صحابه به كار رفته است. چنانكه سيوطى از جابر بن عبد الله انصارى و ابن عباس و على (ع) روايت كرده كه پيامبر اكرم (ص) در تفسير آيه: «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية‏»، اشاره به على (ع) كرد، و فرمود: او و شيعيانش روز قيامت رستگار خواهند بود.
نوبختى در فرق الشيعه گفته است: «سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود و عمار بن ياسر نخستين كسانى بودند كه به نام شيعه ناميده شدند».
ابوحاتم رازى نيز گفته است: «لفظ شيعه در عهد رسول اكرم (ص) لقب چهار نفر از صحابه بود و آنها عبارت بودند از: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود كندى و عمار ياسر».
ممكن است گفته شود: در زمان پيامبر اكرم مسلمانان به فرقه‏ هايى تقسيم نشده بودند، تا عده‏ اى به نام شيعه معروف گردند، بلكه همگى به نام مسلمان ناميده مى‏ شدند. بدين جهت‏ بايد گفت اطلاق لفظ شيعه در كلمات پيامبراكرم (ص) ناظر به زمان آينده است، چنانكه اصطلاح قدريه و مرجئه نيز كه در كلمات آن حضرت به كار رفته، مربوط به آينده است، با اين تفاوت كه اسم شيعه دلالت‏ بر مدح دارد، و اسم مرجئه و قدريه دلالت‏ بر ذم و نكوهش.
ولى مى‏ توان گفت اطلاق لفظ شيعه بر عده‏ اى از مسلمانان در عصر پيامبر اكرم (ص) مستلزم اين نيست كه فرقه‏ اى خاص در مقابل ساير مسلمانان در آن زمان پديد آمده باشد، بلكه مقصود اين است كه عده‏ اى از صحابه پيامبر (ص) با توجه به موقعيت ممتاز على (ع) نزد پيامبراكرم (ص) و برجستگى‏ هايى كه در او سراغ داشتند، به وى ارادت ورزيده و رأى و فعل او را كه در حقيقت تجلى راى و فعل رسول اكرم بود، الگو و سرمشق خود قرار داده بودند، چنانكه اين امر در مورد برخى از شاگردان ممتاز يك استاد (در زمان حيات استاد) متداول و رايج است.(7)
با توجه به مطالب گذشته بايد گفت: فرقه شيعه اماميه، يکي از فرقه هاي اصيل اسلامي است که ريشه آن به صدر اسلام بر مي گردد.(8)
در آيات وروايات نيز بدان اشاره شده است، لذا آناني که شيعه را امر جعلي مي دانند، يا از متون ديني و تاريخي آگاهي ندارند و يا به منظور ايجاد شبهه در صدد بد جلوه دادن فرقه شيعه مي باشند.
البته بيان اين نکته لازم است: درباره پيدايش شيعه ديد گاه هاي ديگر نيز وجود دارد(9)، ولي اين ديدگاه که شيعه ريشه در صدر اسلام دارد، بيشتر مورد توجه مي باشد. درضمن اين مطالب را بايد مد نظر داشت که شيعه به معناى يک جمعيت سياسى-مذهبى که به خلافت بلافصل على(ع) عقيده داشته باشند، در جريان سقيفه بنى ساعده و بعد از رحلت پيامبر شکل گرفت؛ چون در اين هنگام برخى صحابه، حکومت ابوبکر را به رسميت نشناختند، و به جاى آن خواهان حکومت على (ع) شدند و علاوه بر بنى هاشم، عده‏ اى از مهاجران از جمله خالد بن سعيد، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، عمار ياسر، بريده اسلمى، و همچنين عده‏ اى از انصار از جمله ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، عبداللَّه بن مسعود، زيد بن وهب، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين، ابى بن کعب و ابى ايوب انصارى با حکومت ابوبکر به مخالفت برخاستند و خواستار اين شدند که قدرت سياسى جامعه اسلامى به دست امام قرار گيرد.(10)
اين افراد هسته اوليه شيعه به عنوان يک جمعيت سياسى-مذهبى را تشکيل دادند. سپس افراد ديگرى به آنان ملحق شدند. مرحوم سيد محسن امين در کتاب اعيان الشيعه، بيش از هفتاد و هفت تن از صحابه را نام مى‏ برد که اين عده به عنوان شيعه على(شيعه به همين معناى مذکور) شناخته مى‏ شدند.(11) سپس در بين تابعين و نسل‏ هاى بعدى شيعه گسترش چشمگيرى يافت.(12)
بدينسان بايد گفت:
شيعه به معناي پيرو علي (ع) از زمان حضرت رسول خدا به وجود آمد. حضرت نيز به پيروان علي (ع) واژه شيعه را اطلاق نمود؛ اما شيعه به معناي سياسي که معتقد به خلافت بلا فصل امام علي بعد از رسول خدا بود، بعد از جريان سقيفه به وجود آمد.
در اين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:
- رسول جعفريان ، تاريخ تشيع در ايران
- علامه طباطبايی، شيعه در اسلام
- علي رباني گلپا يگاني، درآمد برشيعه شناسي
- جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامي

پى‏ نوشت‏ها:
1. علي رباني گلپايگاني، فرق ومذاهب کلامي، قم، مرکز جهاني علوم اسلامي، 1377، چاپ اول ، ص 35، به نقل از الميزان، ج 17، ص 147 .
2. صافات، آيه 83.
3. قمر آيه 51.
4. قصص ،آيه 15.
5. لسان العرب، كلمه" شيع" .
6. علي رباني، همان، ص 36، به نقل از الملل و النحل، ج 1، ص 146.
7 . همان، فرق ومذاهب کلامي، ص37-38 .
8. علي رباني گلپايگاني، درآمد بر شيعه شناسي،قم، مرکز جهاني علوم اسلامي، چاپ اول، 1382، 28 9. همان، ص39 .
10. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات ، 1418، چاپ پنجم ج 1، ص 27.
11. همان، ص 27.
12. همان، ص 27-28 .
-------------------------------------------

پرسش2: در مورد نقدهایی که به حضرت علی (علیه السلام) وارد است نظیر خشونت و ... توضیح دهید.
پاسخ:
بله، -همان طور که اشاره نموديد- برخي افراد و سايت ها امام علي (ع) را به خشونت متهم مي نمايند، غافل از اينکه چنين نيست، بلکه آن حضرت امام مهربان و عطوفت مي باشد. اين امر ناشي ازجهل و غرض ورزي برخي انسان ها است. در اين جالازم است درباره قاطعيت و مدارا در سيره و کلام امام علي (ع) اشاره نمائيم تا روشن شود که امام در حوزه هاي مختلف از دو عنصر مدارا و قاطعيت بهره گرفت. و اين دو عنصر لازمه ي حکومت داري است. عقل و نقل نيز استفاده از اين دو عامل را لازم مي دانند قاطعيت، به معناي اجراي مناسب و به موقع قانون و بهره گيري از قدرتِ مشروع در جهت اجراي عدالت است و مدارا به معناي سعه صدر و تحمّل آراي ديگران.
امام علي (ع) از ابتداي ظهور اسلام در دامان پيامبر (ص) بزرگ شده بود و رحمت و شفقت پيامبر نسبت به انسان ها و مداراي آن حضرت با دشمنان و نيز قاطعيت او را در دفاع از حق مشاهده کرده بود (1) در نتيجه، از ابتدا حيات سياسي و اجتماعي آن حضرت بر اساس اين دو اصل، يعني قاطعيت و مدارا، شکل گرفته بود. اين دو اصل، که ريشه در قرآن و روايات پيامبر (ص) دارد، در شخصيت علي (ع)، نمود خارجي يافته است. دراين جا به نمونه هاي از مدارا و قاطعيت امام اشاره مي شود:
مدارا با خلفا و 25 سال سکوت:
علي (ع) با اين که خلافت و جانشيني پيامبر را از حقوق مسلم خود مي دانست، اما ديگران حکومت را تصاحب کردند، در برابر غصب شدنِ حق خويش، مدارا در پيش گرفت. اگرچه آن حضرت به مناسبت هاي گوناگون و به افراد مختلف حقانيت خود را گوشزد مي نمود، اما از نظر عملي دست به شمشير نبرد و از راه خشونت در جهت به دست آوردن حق خود بهره نبرد؛ بلکه براي حفظ اسلامِ ،حفظ وحدت ورعايت مصالع عمومي با خلفا از در سازش درآمد.(2)
قاطعيت و مدارا در برابر مخالفان حکومت:
روش حضرت در مقابل مخالفان، ابتدا نرمش و مدارا بود، امّا هنگامي که تمام راه هاي مسالمت آميز بسته شد، براي خاموش کردن فتنه اي که آنان ايجاد کرده بودند با قاطعيت اقدام نمود. حضرت هيچ گاه مخالفان خود را از امتيازات عمومي که حق هر مسلمان در جامعه اسلامي بود، محروم نساخت و سهميه آنان را از بيت المال قطع نکرد و هيچ گاه مخالفي را به صرف اتهام مخالفت يا اعلام مخالفت، دستگير يا زنداني نکرد و تا زماني که با آنان اتمام حجت کامل ننموده و از تمام راه هاي مسالمت آميز براي هدايت و بازگشت آنان بهره نبرده بود، از در جنگ و شدت عمل وارد نشد. نمونه هاي زير شاهد بر اين ادعا است:
مدارا و قاطعيت با اصحاب جمل:
علي (ع) که از قصد شوم طلحه و زبير آگاه بود، هيچ گاه قبل از رفتنشان به مکه به صرف اتهام اين که در آينده قصد مخالفت دارند آنان را دستگير و زنداني نکرد و از حرکتشان به سوي مکه ممانعت ننمود. هنگامي که حضرت از نقشه آنان براي جنگ بر ضد خود آگاه شد، دستور به کشتن آن ها نداد و لشگري را براي جنگ با آنان به مکه نفرستاد؛ بلکه از راه سازش و مسالمت درآمد و با نوشتن نامه با آنان به گفت وگو نشست و بيعت آنان را با خود يادآوري کرد و کوشيد که غائله از راه مسالمت آميز پايان يابد. بدين ترتيب سعي حضرت بر آن بود که از طريق گفت گو، مخالفان خود را بر سر عقل آورد و آنان را به اطاعت مجدد از حکومت وادارد و جامعه اسلامي را از گسيختگي نجات دهد. حضرت در اين باره مي فرمايد: همانا اين گروه به سبب نارضايتي از حکومت من به يک ديگر پيوسته اند و من تا هنگامي که بر جامعه و اجتماع احساس خطر نکنم، شکيبايي پيشه مي کنم؛ چه اين که آنان اگر بر اين افکار سست و فاسد باقي بمانند و بخواهند اهداف خود را عملي سازند، نظام جامعه اسلامي از هم گسيخته خواهد شد.(3)
بدين ترتيب حضرت مرز تساهل و مدارا با مخالفان را تا مرحله اي مي دانند که اقدامات عملي آنان سبب جنگ وخونريزي و گسيختگي نظام جامعه اسلامي نگردد. اما اصحاب جمل بدون توجه به بيانات ايشان، لشکرکشي کردند و در بصره عده اي را به شهادت رساندند و جنگي تمام عيار با امام (ع) به راه انداختند و عملاً تمام راه هاي مسالمت آميز را بستند. در اين هنگام حضرت با قاطعيت تمام با آنان برخورد نمود. که اين امر لازم بود، زيرا امام نمي توانيست دربرابر حفظ نظام ومصالح جامعه بي تفاوت باشد، از اين رو حضرت در جواب جمعي از سربازان که ايشان را از تعقيب طلحه و زبير منع مي کردند، فرمودند: به خدا سوگند، من چون کفتار نباشم که با آهنگ به خوابش کنند و فريبش دهند و شکارش کنند. من تا زنده ام، با ياريِ جويندگانِ حق و فرمانبران يکدل، به رويگردانانِ از حق و نافرمانانِ بددل خواهم تاخت.(4)
و نيز فرمودند: اگر سرباز زنند، تيغ تيز در کار است، که درمان نابکار است و حق را يار. شگفتا! از من مي خواهند به ميدان کارزار آيم و در نبرد پايداري نمايم. مادرشان بر آنان بگريد. تاکنون کسي مرا از جنگ نهراسانده و از شمشير نترسانده، که من به خداي خود يقين دارم و در دين خود شبهه اي ندارم.(5)
حضرت در برخورد با اسيران جمل مدارا نموداز اين رو خطاب به ياران خود فرمود: مردم! زخمي هاي دشمن را نکشيد؛ فراري ها را تعقيب نکنيد؛ پشيمان شدگان را مورد توبيخ و سرزنش قرار ندهيد؛ اگر کسي از افراد دشمن سلاح خود را بر زمين انداخت در امان است. آنان را آزار نرسانيد. هر کس وارد خانه خود شد و در را بر روي خود بست، خون و جان او محفوظ است؛ آزارش ندهيد. تمام افراد سپاه دشمن از سياه و سفيد، کوچک و بزرگ، زن و مرد، همه در امانند و کسي حق تعرضّ به آنان را ندارد.(6)
مدارا و قاطعيت با خوارج:
سيره علي (ع) در مواجهه با مخالفان خود اين بود که به صرف جدا شدن آنان از حضرت و اعلام مخالفت، اقدامي انجام نمي داد و تا زماني که قصد براندازي حکومت و انجام اقدامات عملي در اين زمينه از آنان بروز نمي داد، با آنان مدارا مي کرد. خرّيتِ ناجي يکي از ياران حضرت بود که از بيعت او خارج شده بود و قصد شورش بر حکومت علوي را در سر مي پروراند. اصحاب اميرالمؤمنان(ع)، آن حضرت را از قصد خرّيت آگاه ساختند و متذکر شدند که وي قصد خروج از کوفه و شورش دارد، از امام خواستند قبل از بيرون رفتن از شهر، او را دستگير و زنداني کند. آن حضرت فرمود: اگر ما همه کساني را که متهم هستند دستگير کنيم، در اين صورت زندان ها پر خواهد شد؛ تا زماني که مردم تظاهر به خلاف نکرده و وارد عمل نشده اند، آنان را دستگير و زندان و مجازات نخواهيم کرد. (7) شهيد مطهري مي نويسد:
اميرالمؤمنين با خوارج در منتهى‏ درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد. او خليفه است و آنها رعيتش؛ هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد، به آنها نيز همچون ساير افراد مى‏ نگريست. اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏ كردند، طرفين استدلال مى‏ كردند، استدلال يكديگر را جواب مى‏ گفتند.
شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى‏ سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد. مى ‏آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى‏ كردند. روزى اميرالمؤمنين بر منبر بود. مردى آمد و سؤالى كرد. على بالبديهه جواب گفت. يكى از خارجي ها از بين مردم فرياد زد: «قاتَلَهُ اللَّهُ ما افْقَهَهُ» (خدا بكشد اين را، چقدر دانشمند است!) ديگران خواستند متعرضش شوند. اما على فرمود رهايش كنيد، او به من تنها فحش داد.
خوارج در نماز جماعت به على اقتدا نمى‏ كردند زيرا او را كافر مى‏ پنداشتند. به مسجد مى‏ آمدند و با على نماز نمى‏ گزاردند و احياناً او را مى‏ آزردند. على روزى‏ به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كرده‏ اند. يكى از خوارج به نام ابن الكَوّاء فريادش بلند شد و آيه‏ اى را به عنوان كنايه به على، بلند خواند:
«وَ لَقَدْ اوحِىَ الَيْكَ وَ الَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ اشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ».
اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى‏ رود و از زيانكاران خواهى بود. ابن الكوّاء با خواندن اين آيه خواست به على گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مى‏ دانيم، اول مسلمان هستى، پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد، در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى، خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالأخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست، اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى اعمالت به هدر مى‏ رود، و چون تو اكنون كافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى.
على در مقابل چه كرد؟! تا صداى او به قرآن بلند شد، سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند. همين كه به آخر رساند، على نماز را ادامه داد. (8) (9)

پي نوشت ها:
1. مجله حوزه و دانشگاه، شماره 26 .
2. همان.
3. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه 169.
4. همان، خطبه6.
5. همان، خطبه 22.
6. مجله حوزه و دانشگاه، شماره 26 .
7. ر.ک: ، ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي، الغارات، انتشارات انجمن آثار ملي، ج1، ص331، محمد بن جدير طبري، تاريخ طبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، ج4، ص86؛ ابن اثير، الکامل، بيروت، دارصادر، ج3، ص364.
8. مرتضي مطهرى ، مجموعه‏آثار، ج‏16، ص 312 .
9. http://www.hawzah.ir/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID=1&id=46751...
----------------------------------------------------

پرسش 3: در مورد نام حضرت علی (ع) در دیگر ادیان مواردی را با ذکر سند بیان فرمایید.
پاسخ:
در مورد نام هاي امام علي (ع) در ساير اديان روايتي از حضرت نقل شده كه فرموده:
نام من در انجيل: اليا، در تورات: برئ، در زبور: اريّ، پيش هنديان: کبکر، نزد روميان: بطريسا، نزد فارس: حبتر، پيش ترکان: بثير، نزد زنجيان: حيتر، نزد کاهنان: بوئ، نزد حبشيان: بثريک، و پيش مـــادرم: حيـــــدره، و نزد دايه ام: ميمون، و پيش عـرب: علــّي و نزد ارمنيان: فريق و نزد پدرم: ظهيـر مي باشد.(1)

پي نوشت :
1. شيخ صدوق‏، معاني الأخبار، مكان چاپ: قم‏، ناشر: جامعه مدرسين‏، سال چاپ: 1403 ق، نوبت چاپ: اول،‏ ص??-?? ، علل الشريع، ص ?? - ?? .

باسلام. چرا ام البنین در حادثه عاشورا حضور نداشت؟ اما حضرت زینب و جناب ربابه (س) با فرزند شش ماهه اش بودند؟ در حالیکه  ام البنین هم مانند آنها در مدینه حضور داشت، چرا امام حسین (ع) را همراهی نکرد؟ باتشکر منابع پاسخ به سؤال را ذکر کنید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
همراه امام حسین (ع)بودن بستگی به چند امر دارد:
1 - توان جسمی و روحی:
بدیهی است که طی سفرهای طولانی به خصوص در آن عصر نیاز به توانایی دارد. نمی دانیم که ام البنین در آن عصر از نظر توانایی در چه وضعی بوده است.
2 - رضایت و تمایل خود طرف روشن است که اگر امام حسین (ع) مصلحت می دانست، قطعا وی همراه امام به کربلا می آمد .
3 - موافقت و مصلحت دانستن امام حسین (ع) :
چون حضور زنان و مردان همراه حضرت نیاز به رضایت و صلاحدید امام داشت ،ممکن است حضرت صلاح ندانسته که در این سفر همراهش باشد یا از نظر جسمی توانی نداشته است.
اما حضور زینب (س) که قطعا با صلاحدید امام بوده، برای پیام رسانی خون شهیدان و آگاهی بخشی به مردم کوفه و شام بود. اگر حضرت نبود،قیام امام حسین (ع) کامل نمی شد. رباب چون همسر امام بود و حضرت مصلحت می دانست او را همراه خود ببرد، فرزند شش ماهه به این جهت برده شد که رباب مادرش همراه امام حسین (ع)بود .البته شاید حکمت های دیگری نیز باشد.
روشن است که همراهی زنان با امام واجب نبود. کسانی که رفته اند،جزء همسران شهدا کربلا بوده یا مانند حضرت زینب با دلایل خاصی رفته اند .

با سلام، می خواستم بدونم چرا شورایی بودن ولایت فقیه از قانون اساسی حذف شد؟

پاسخ:
شورای رهبری نهادی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران پیش از اصلاح در سال ۱۳۶۸ بود که مجلس خبرگان رهبری در صورت نبود برجستگی لازم برای رهبری در هیچ یک از مراجع تقلید نسبت به دیگری آن را تشکیل می‌داد. در بازنگری قانون اساسی شورای رهبری حذف شد.
در تاریخ 1368/2/6 حضرت امام خمینی(ره) طی حکمی خطاب به رئیس جمهور وقت، حضرت آیت الله خامنه ای، بیست و پنج نفر از نخبگان علمی و فقهی را مأمور اصلاح و بازنگری در قانون اساسی نمودند. در بخشی از آن حکم چنین آمده است:
«از آن جا که پس از کسب 10 سال تجربه عینی و عملی از اداره کشور، اکثر مسؤولین و دست اندرکاران و کارشناسان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بر این عقیده اند که قانون اساسی با این که دارای نقاط قوت بسیار خوب و جاودانه است، دارای نقایص و اشکالاتی است که در تدوین و تصویب آن به علت جو ملتهب ابتدای پیروزی انقلاب و عدم شناخت دقیق معضلات اجرایی جامعه، کم تر به آن توجه شده است؛ ولی خوشبختانه مسأله تتمیم قانون اساسی پس از یکی دو سال مورد بحث محافل گوناگون بوده است و رفع نقایص آن یک ضرورت اجتناب ناپذیر جامعه اسلامی و انقلابی ماست.
چه بسا تأخیر در آن، موجب بروز آفات و عواقب تلخی برای کشور و انقلاب گردد، و من نیز بنا بر احساس تکلیف شرعی و ملی خود از مدت ها قبل در فکر حل آن بوده ام که جنگ و مسائل دیگر مانع از انجام آن می گردید.»(1)
در کمیسیون ولایت فقیه شورای بازنگری قانون اساسی، شورایی بودن رهبری رد شده بود. اما این موضوع هنوز رسمیت نیافته و مصوب شورای بازنگری نگشته بود. طرفداران «نظریه‌ فردى بودن رهبرى» معتقد‌اند:
اول؛ رهبرى در عصر غیبت، ادامه‌ رهبرى پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و حضرت على‏(علیه‌السلام) است و ما در آن‌ها، سابقه‌ شورا نداریم. رهبری شورایی در جانشینی ولی فقیه وجهه‌ شرعی ندارد.
دوم؛ با توجه به ناکارآمدی تجربه‌ مدیریت شورایی در کشور که حتی موجب بازنگری در قانون اساسی شده بود، به نظر نمی‌رسید تجربه‌ رهبری شورایی بتواند موفق باشد. به زعم طرف‌داران نظریه‌ رهبری فردی، مقام رهبری باید قاطعیت داشته باشد و با مسایل مختلف با صراحت و قاطعیت برخورد کند. اما در رهبری شورایى ممکن است اختلافات و حتی مشاجراتی رخ دهد. در مقابل طرف‌داران نظریه‌ رهبری شورایى معتقد بودند:
اول؛ رهبری شورایی در قانون اساسی ذکر شده است.
دوم؛ شخصیتی هم طراز امام خمینی(ره) برای رهبری وجود ندارد.
سوم؛ شورای رهبری طبعاً مرکب از 3 یا 5 نفر است. ترکیب ظرفیت‌های فقهی، مدیریتی، سیاسی هر یک از این اشخاص می‌تواند کاستی‌ها و کمبودهای محتمل را جبران نماید.
اما در این بین اتفاقی رخ داد که در نهایت منجر به توافق نهایی بر روی رهبری فردی شد. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در گفت‌وگو با فصل‌نامه‌ حکومت اسلامی این‌گونه این رخداد را تشریح می‌کند:
«در واقع یک اجماع مرکبى درست شده بود. البته تعبیر دقیق این است که بگوییم اجماع نسبى بود و اکثریت مرکبى به‌ وجود آمده بود، یک عده از علما که بیش‌تر از جامعه‌ مدرسین و همفکران آن‌ها بودند، به آیت‌الله گلپایگانى توجه داشتند و رهبرى فردى را مى‌گفتند؛ یعنى آن شورایى را که مد نظر ماها بود نمى‌خواستند. عده‌اى دیگر هم مى‌گفتند به طور مشخص آیت‌الله خامنه‌اى. این عده جمع زیادى بودند که ایشان را براى این مقام صالح مى‌دانستند. این افراد مى‌گفتند ما نباید کار را معطل کنیم و باید آیت‌الله خامنه‌اى را انتخاب کنیم و البته این وقتى بود که حرف‌هاى امام در جلسه نقل شد و اعضا با خبر بودند. بنابراین یک عده به خاطر آقاى گلپایگانى و یک عده به خاطر آقاى خامنه‌اى علیه شورایى بودن رهبرى رأى دادند و چون تا آن زمان هنوز کسى نظرش را روى فرد ابراز نکرده بود، آقایان جامعه‌ مدرسین فکر مى‌کردند به آیت‌الله گلپایگانى مى‌رسند. جمع زیادى هم فکر مى‌کردند با پذیرش رهبریت فرد به آیت‌الله خامنه‌اى مى‌رسند.»(2)
در نهایت در مجلس خبرگان رهبری رأی‌‌گیری شد که 45 نفر به رهبری فردی و بیش از 20 نفر به شورای رهبری رأی دادند. بنابراین قرار شد که یک فرد به عنوان ولی‌‌فقیه انتخاب شود.

پي نوشت ها:
1. صحیفه نور, ج122/21; تاریخ 68/2/4.
2. مجلس خبرگان و انتخاب رهبر معظم انقلاب در گفت ‌و گو با آیت‌الله هاشمى رفسنجانى، فصل‌نامه‌ حکومت اسلامی، شماره‌ 41، ص 121.

چگونه ممکن است امام علی (علیه السلام) که در نماز به فقیر انگشتر می دهد (شاید توجهش در این نماز به اطراف است). در نماز دیگری تیر را از پایش در می آورند و متوجه نمی شوند؟

پاسخ:
انگشتر دادن حضرت علی -علیه السلام- به فقیر، از امور مسلم و متواتر در تاریخ است که قرآن هم بر آن تأکید دارد؛(1) در حالی که داستان بیرون کشیدن تیر از پای حضرت، ظاهراً در منابع معتبر نقل نشده است و بیش تر داستانی مشهور محسوب می شود، نه یک روایت دارای سند محکم. در کتاب های نقل شده هم سندی كامل برای آن ذکر نشده است.(2)
در هر صورت، بر فرض صحت سند این نقل و درستی روایتی که می‌گوید در هنگام نماز تیر را از پای حضرت در آوردند و متوجه نشد، باید گفت: این حادثه و اعطای انگشتر در نماز به فقیر، هیچ منافاتی با هم ندارند. در هر دو، حضور قلب وجود داشته و هر دو عمل، عبادت خالصانه محسوب می گردد؛ زیرا:
اول: شنیدن صدای درخواست کننده و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست. آنچه در نماز مطلوب نیست، سرگرمی به امور غیر خدایی است. از آن جا که قلب پاک امام علی در برابر امور الهی، از جمله اظهار نیاز درخواست کنندگان حساس بود، کم ترین نکته ای در این خصوص برای ایشان جلب توجه می نمود.
در واقع، حضرت با این کار، عبادتی را با عبادت دیگر در آمیخت. در حال نماز زکات داد و به فقیر انفاق نمود. هر دو کار، برای خدا و در راه نزدیکی به او بود. این عمل را قرآن به بهترین وجهی تأیید کرده و ستوده است. اگر این عمل نشانه غفلت و دوری از یاد خدا بود، قرآن آن را به عنوان یک کار با ارزش تلقی نمی کرد.
دوم: حالات پیامبران، امامان و اولیای خداوند در همه حال و در حال نماز، همیشه به یک شکل نیست. گاهی حال متوسطی دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادی هم توجّه دارند و از آن ها غافل نیستند. اگر مسئله ای پیش آید، در صورت لزوم واکنش نشان می دهند. اعطای انگشتر به فقیر و مستمند توسّط امام هنگام نماز، یکی از نمونه های بارز همین حالت است.
نظیر این حالت را از پیامبر گرامی اسلام (ص) و دیگر امامان هم نقل کرده اند:
در کتاب های معتبر روایی نقل شده که:
در یکی از روزها که پیامبر به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وی اقتدا کرده بودند، در هنگام نماز، کودکی شروع به گریستن نمود. حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید. بعد از نماز، علت این کار را از حضرت جویا شدند. فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبی»؛ (3) «آیا فریاد بچه را نشنیدید؟» یعنی نماز را به سرعت به پایان رساندم تا این که مادر کودک هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساکت نماید.
گاهی هم غرق در عالم ملکوت می شوند و به جز ذات پاک کبریایی، چیزی نمی بینند و به آنچه در اطراف شان رخ می دهد، هیچ توجهی ندارند؛ حتی از بدن خود غافل می شوند. گویی که دستگاه حواس اهری آنان در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت خویش باز می ماند. آنچه را مربوط به بدن شان می شود، احساس نمی کنند.
شبیه این، جریان حضرت یعقوب پیامبر است. فرزندش حضرت یوسف (ع) به جفای برادران در چاه کنعان افتاد. حضرت متوجّه این امر نشد. بعد از گذشت سال های متمادی، حضرت یوسف عزیز مصر شد، برادران نزد یوسف رفتند و از مصر پیراهن فرزند گمشده یعقوب، یوسف را با خود آوردند. قرآن می گوید: «فلمّا فصلت العیر قال أبوهم انی لأجدُ ریح یوسف»؛(4) «هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود گفت: من بوی یوسف را استشمام می کنم».
سعدی شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه می‌کند و می‌پرسد که چگونه شد حضرت یعقوب در هنگامی که فرزندش یوسف را در نزدیک محل زندگی اش در کنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد؛ امّا پیراهن یوسف را از مصر استشمام نمود!
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند که ای روشن روان پیر خردمند
ز مصـرش بوی پیـراهن شنیــدی چرا در چاه کنعــانش ندیدی؟
سپس خود پاسخ را چنین می‌دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهـــی بر طارم اعلی نشینم گهـــی بر پشت بام خود نبینم (5)
پس حالات روحی و معنوی انبیا و اولیا هم مختلف و متفاوت بوده است. چه بسا حالات حضرت علی در نماز های واجب و در خلوت های شان، با وقتی که در مسجد و در جمع مردم نماز مستحبی می خواندند، متفاوت باشد.

پی نوشت ها:
1. مائده (5)، آیه 55.
2. مرحوم فيض كاشاني در محجّه البيضاء بعد از ذكر اوصاف خاشعين مي نويسد: «گفته شده این امر به امام علی - علیه السلام - نسبت داده شده که در پای حضرت تیری واقع شد که خاج کردن آن ممکن نبود. پس حضرت زهرا - سلام الله علیها - فرمود آن را در حال نماز خارج کنید که در این حال، امام آنچه بر او وارد می شود را در نمی یابد. پس تیر را در حالی که ایشان در نماز بودند، خارج کردند». (فیض کاشانی، محجه البیضاء، ج 1، ص 397 و 398)
3. ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ج 6، ص 48، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ه ش.
4. یوسف (12)، آیه 98.
5. کلیات سعدی، ص 53.

سلام.چه گونه ممکن است امام علی(ع)که در نماز به فقیر انگشتر میدهد(شاید توجه اش در این نماز به اطراف است) .در نمازدیگری تیر را از پایش در می آورندومتوجه نمی شوند؟

پاسخ:
انگشتر دادن حضرت علی - علیه السلام - به فقیر، از امور مسلم و متواتر در تاریخ است که قرآن هم بر آن تأکید دارد؛ (1) در حالی که داستان بیرون کشیدن تیر از پای حضرت، ظاهراً در منابع معتبر نقل نشده است و بیش تر داستانی مشهور محسوب می شود، نه یک روایت دارای سند محکم. در کتاب های نقل شده هم سندی كامل برای آن ذکر نشده است. (2)
در هر صورت، بر فرض صحت سند این نقل و درستی روایتی که می‌گوید در هنگام نماز تیر را از پای حضرت در آوردند و متوجه نشد، باید گفت: این حادثه و اعطای انگشتر در نماز به فقیر، هیچ منافاتی با هم ندارند. در هر دو، حضور قلب وجود داشته و هر دو عمل، عبادت خالصانه محسوب می گردد؛ زیرا:
اول: شنیدن صدای درخواست کننده و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست. آنچه در نماز مطلوب نیست، سرگرمی به امور غیر خدایی است. از آن جا که قلب پاک امام علی در برابر امور الهی، از جمله اظهار نیاز درخواست کنندگان حساس بود، کم ترین نکته ای در این خصوص برای ایشان جلب توجه می نمود.
در واقع، حضرت با این کار، عبادتی را با عبادت دیگر در آمیخت. در حال نماز زکات داد و به فقیر انفاق نمود. هر دو کار، برای خدا و در راه نزدیکی به او بود. این عمل را قرآن به بهترین وجهی تأیید کرده و ستوده است. اگر این عمل نشانه غفلت و دوری از یاد خدا بود، قرآن آن را به عنوان یک کار با ارزش تلقی نمی کرد.
دوم: حالات پیامبران، امامان و اولیای خداوند در همه حال و در حال نماز، همیشه به یک شکل نیست. گاهی حال متوسطی دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادی هم توجّه دارند و از آن ها غافل نیستند. اگر مسئله ای پیش آید، در صورت لزوم واکنش نشان می دهند. اعطای انگشتر به فقیر و مستمند توسّط امام هنگام نماز، یکی از نمونه های بارز همین حالت است.
نظیر این حالت را از پیامبر گرامی اسلام (ص) و دیگر امامان هم نقل کرده اند:
در کتاب های معتبر روایی نقل شده که:
در یکی از روزها که پیامبر به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وی اقتدا کرده بودند، در هنگام نماز، کودکی شروع به گریستن نمود. حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید. بعد از نماز، علت این کار را از حضرت جویا شدند. فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبی»؛ (3) «آیا فریاد بچه را نشنیدید؟» یعنی نماز را به سرعت به پایان رساندم تا این که مادر کودک هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساکت نماید.
گاهی هم غرق در عالم ملکوت می شوند و به جز ذات پاک کبریایی، چیزی نمی بینند و به آنچه در اطراف شان رخ می دهد، هیچ توجهی ندارند؛ حتی از بدن خود غافل می شوند. گویی که دستگاه حواس اهری آنان در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت خویش باز می ماند. آنچه را مربوط به بدن شان می شود، احساس نمی کنند.
شبیه این، جریان حضرت یعقوب پیامبر است. فرزندش حضرت یوسف (ع) به جفای برادران در چاه کنعان افتاد. حضرت متوجّه این امر نشد. بعد از گذشت سال های متمادی، حضرت یوسف عزیز مصر شد، برادران نزد یوسف رفتند و از مصر پیراهن فرزند گمشده یعقوب، یوسف را با خود آوردند. قرآن می گوید: «فلمّا فصلت العیر قال أبوهم انی لأجدُ ریح یوسف»؛(4) «هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود گفت: من بوی یوسف را استشمام می کنم».
سعدی شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه می‌کند و می‌پرسد که چگونه شد حضرت یعقوب در هنگامی که فرزندش یوسف را در نزدیک محل زندگی اش در کنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد؛ امّا پیراهن یوسف را از مصر استشمام نمود!
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند که ای روشن روان پیر خردمند
ز مصـرش بوی پیـراهن شنیــدی چرا در چاه کنعــانش ندیدی؟
سپس خود پاسخ را چنین می‌دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهـــی بر طارم اعلی نشینم گهـــی بر پشت بام خود نبینم (5)
پس حالات روحی و معنوی انبیا و اولیا هم مختلف و متفاوت بوده است. چه بسا حالات حضرت علی در نماز های واجب و در خلوت های شان، با وقتی که در مسجد و در جمع مردم نماز مستحبی می خواندند، متفاوت باشد.

پی نوشت ها:
1. مائده (5)، آیه 55.
2. مرحوم فيض كاشاني در محجّه البيضاء بعد از ذكر اوصاف خاشعين مي نويسد: «گفته شده این امر به امام علی - علیه السلام - نسبت داده شده که در پای حضرت تیری واقع شد که خاج کردن آن ممکن نبود. پس حضرت زهرا - سلام الله علیها - فرمود آن را در حال نماز خارج کنید که در این حال، امام آنچه بر او وارد می شود را در نمی یابد. پس تیر را در حالی که ایشان در نماز بودند، خارج کردند». (فیض کاشانی، محجه البیضاء، ج 1، ص 397 و 398)
3. ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ج 6، ص 48، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ه ش.
4. یوسف (12)، آیه 98.
5. کلیات سعدی، ص 53.

مقام حضرت عبدالعظیم
عبدالعظیم حسنی یکی از این افراد است که به درجه ای از معرفت و ایمان به خدا و پیامبر و امامان رسیده که می تواند واسطه بین آنان و مردم باشد.

 لطفا دلیل اینکه جناب حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به مقامی میرسند که امام هادی(ع) در حدیثی زیارت ایشان را برابر زیارت کربلا معرفی می فرمایند را بیان کنید ؟؟ با تشکر فراوان

بعضی افراد در دیانت به درجه ای می رسند که عَلَم و هدایتگر و واسطه بین مردم و امام شده ، مردم را به امام می رسانند، همچنان که امام واسطه بین مردم و خداست و مردم را به خدا می رساند.
چنین افرادی که به این درجه از معرفت و تقوا و دینداری رسیده اند و می توانند واسطه بین امام و مردم شوند و "باب" امام گردند ، نمی توانیم به خودی خود بشناسیم . امامان که با توجه به علم خدادادی بر باطن پاک و نورانی این افراد آگاهی دارند ، آنان را به ما معرفی می نمایند.
عبدالعظیم حسنی یکی از این افراد است که به درجه ای از معرفت و ایمان به خدا و پیامبر و امامان رسیده که می تواند واسطه بین آنان و مردم باشد . امامان معاصر با ایشان سعی داشتند این مقام معنوی را به جامعه گوشزد کنند . جمله امام هادی به فردی که از ری آمده بود ، در همین راستا است ،زیرا عبدالعظیم حسنی در خدا و پیامبر و اهل بیت محو شده ، از لاک خودیت و منیت خارج شده ، بنده خدا و مطیع پیامبر و خلیفه های خدا شده است، از این رو زیارت او مانند زیارت خلیفه های خداست.
هر کس بنده خدا شد و از منیت خارج گردید و محو در اولیای خدا شد ، به آنان ملحق می گردد . زیارت او یا زیارت مرقد او در حکم زیارت اولیا می گردد. این که چه کسی به بندگی محض رسیده و در اطاعت از پیامبر و امامان محو گردیده ، جز پیامبر و امامان به اذن خدا نمی دانند.
عبدالعظیم به درجه ای رسید که به محضر امام هادی می رسد . در محضر ایشان زانو می زند . اجازه می گیرد تا اعتقاداتش را عرضه کند . در صورت صحت ،تایید گرفته و در غیر آن صورت تصحیح کند. چنین اقدامی از جز انسان های خدایی سر نمی زند .
او نقل می کند :به محضر امام هادی رسیدم . ایشان با دیدن من فرمود: ای ابوالقاسم! خوش آمدی که به حق تو یاور و دوستدار ما هستی.
عرض کردم : ای پسر رسول خدا !می خواهم دین و اعتقاداتم را بر شما عرضه کنم تا با تصحیح و تایید شما خدا را بر آن دین ملاقات نمایم.
امام (ع) اجازه داد و عرض کردم : معتقدم که خدا یگانه ای است که با او چیزی نیست. نه شبیه غیر خود است و نه شناخت ناپذیر . نه جسم است و نه صورت و نه جوهر و نه عَرَض ،بلکه جسمیت دهنده به اجسام و صورت دهنده به صورت ها و آفریننده ذات ها و جوهر ها است . او پروردگار هر چیز و مالک و خالق و قرار دهنده و ایجاد کننده هر چیز است. محمد (ص) بنده و رسول او و خاتم پیامبران است که بعد از او تا قیامت ، پیامبری نخواهد بود . شریعتش آخرین شریعت است .باور دارم که خلیفه و ولی امر بعد پیامبرش ، امیر مؤمنان علی و بعد حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و شما (امام هادی) می باشد.
در این جا امام هادی اضافه کرد: بعد از من فرزندم حسن و سپس جانشین او که خودش را
نمی بینند و نمی توانند نامش را ببرند تا این که خدا به او اجازه ظاهر شدن دهد تا به اذن خدا زمین را بعد از پر شدن از ظلم و جور ، از عدل و داد پر کند.
عرض کردم: مولای من به این ها اقرار می کنم و اعلام می نمایم که ولیّ اینان دوست خدا و دشمن اینان دشمن خدا و پیروی از اینان پیروی از خداست . نافرمانی اینان نافرمانی خداست . باور دارم که معراج حق بوده و سوال قبر حق است . بهشت و دوزخ و صراط و میزان حق اند . در قیامت شکی نیست . واجبات بعد از باور به ولایت امامان عبارتند از : نماز ،روزه ، حج ، جهاد ، امر به معروف و نهی از منکر .
امام هادی با شنیدن این اعتقادات فرمود: به خدا این دینی است که خدا برای بندگانش پذیرفته ، بر آن ثابت قدم باش که خدا تو را بر این قول حق در دنیا و آخرت ثابت بدارد . (1)
چنین اعتقاد و عملی است که فرد را به درجه ای می رساند که در امامان محو می شود و زیارت او حکم زیارت معصوم می یابد.
پی نوشت :
1. صدوق ، امالي ،چ پنجم ، بیروت ، اعلمی ، 1400 ق ، ص 419 - 420.

چرا امام علی (علیه السلام) دخترشان را به عقد عمر درآوردند در صورتی که عمر خلافت را غصب کرده و باعث شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نیز شده بود؟

پاسخ:
اهل سنت، نوعاً این مطلب را در کتاب های خود آورده اند؛ ولی علما و مورخان شیعه در این باره اختلاف نظر دارند.
شيخ مفيد، از بزرگان شيعه و از مورخان و فقها و متکلمان برجسته، اين ازدواج را نمي‌پذيرد. وی معتقد است که اين گزارش توسط زبير بن بکار (1) نقل شده که مورد وثوق نيست. افزون بر اين، او از دشمنان علي(ع) به شمار مي‌آيد. در مطالبي که به بني هاشم نسبت مي‌دهد، قابل اعتماد نيست. متن روايت به صورت‌هاي مختلف و گاهي متضاد نقل شده که به آن اشاره مي‌شود:
1. علي (ع) متولي عقد ازدواج بود.
2. عباس، عموي علي، متولي ازدواج شد.
3. بعد از اين که بني هاشم مورد تهديد قرار گرفتند، اين ازدواج انجام شد.
4. اين ازدواج از روي اختيار و بدون تهديد انجام شد.
5. فرزندي به نام زيد، از اين وصلت به وجود آمد.
6. زيد، زنده ماند و صاحب نسل شد.
7. زيد و مادرش (ام‌کلثوم) در زمان عمر کشته شدند؛ به گونه‌اي که معلوم نشد کدام يک زودتر درگذشتند.
8. ام کلثوم بعد از عمر، زنده بود.
9. عمر، مهريه او را چهل هزار درهم قرار داد.
10. عمر، مهريه را چهار هزار درهم قرار داد.
11. عمر، مهريه را پانصد درهم معيّن کرد.
مرحوم شيخ مفيد چنين نتيجه‌گيري مي‌کند که وجود اين همه اختلاف، موجب بطلان گزارش مي‌گردد.
وي مي‌فرمايد: اگر اين روايت صحيح باشد (و چنين ازدواجي محقق گرديده باشد)، باز با مذهب شيعه منافاتي ندارد. (2)
سيد مرتضى، شاگرد برجسته شيخ مفيد معتقد است اين ازدواج از روي اختيار نبود. سپس وي رواياتي را که دلالت بر اضطرار دارد، يادآور مي‌شود و در پايان مي‌فرمايد: حليت و حرمت هر کاري بستگي دارد به اين که دليلي از دين و شريعت بر آن وجود داشته باشد. کار امير مؤمنان، از نظر ما حجت و دليل شرعي است. (3)
از مطالب مرحوم سيد مرتضى استفاده مي‌شود که وي وقوع اين ازدواج را پذيرفته، ولي دليل آن را اضطرار و تهديدهايي مي‌داند که متوجه بني‌هاشم شده بود.
علامه مجلسي بر اين عقيده است که انکار اين واقعه از سوي شيخ مفيد، شگفت‌انگيز است. مجلسي بر اين باور است که شايد منظور شيخ مفيد اين بوده که اين موضوع از طريق اهل سنت قابل اثبات نيست؛ (4) چون رواياتي که از طريق آنان وارد شده، بسيار متفاوت و متضاد است! آن گاه مرحوم مجلسي مي‌گويد: بهترين و اساسي‌ترين پاسخ به اين پرسش آن است که گفته شود اين کار به جهت تقيه و اضطرار انجام شد!
سپس مي‌فرمايد: دور از ذهن نيست که چنين بوده، چون خيلي از کارهاي حرام، در حال ضرورت و ناچاري، حکم آن تغيير مي‌کند و گاهي مبدّل به وجوب مي‌شود. (5)
دکتر سيد جعفر شهيدي، نويسنده و پژوهشگر معاصر، مي‌نويسد: ام‌کلثوم دومين دختر علي (ع) که مادرش حضرت زهرا(س) بود، در سال هشتم هجري متولد شد. در سال هفدهم با عمر ازدواج کرد. چون عمر کشته شد، با عون فرزند جعفر و پس از مرگ او با برادرش محمد بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد.
ام‌کلثوم از عمر پسري به نام زيد آورد.(6)
نويسنده اعيان الشيعه، سيد محسن امين، بر اين باور است که حضرت علي (ع) دو دختر به نام ام کلثوم داشته است. مادر يکي از آنان، حضرت فاطمه(س) و مادر دومي، زن ديگري بود. آن که با عمر ازدواج کرد، مادرش فاطمه (س) نبود و پيش از واقعه کربلا، در مدينه درگذشت.
آن ام‌کلثوم که در کربلا حضور داشت و در کوفه خطبه خواند، مادرش حضرت زهرا (س) مي‌باشد. (7)
آقاي سامي الغريري که الفصول المهمه ابن صباغ مالکي را تحقيق کرده، بر اين عقيده است که ام کلثوم همسر عمر، دختر خليفه اوّل (ابو بکر) بود که قلم به دستان مزدور چنين وانمود کردند که دختر علي (ع) است. (8)
در فروع کافي، بحث طلاق، در مورد عِدّه زني که شوهرش از دنيا رفته، دو روايت - يکي توسط معاويه ابن عمار(9) و ديگري توسط سليمان بن خالد (10) - از امام صادق (ع) نقل شده که محتواي هر دو اين است: چون عمر درگذشت، حضرت علي(ع) نزد ام‌کلثوم رفت و او را به خانه خود برد.
از اين دو روايت استفاده مي‌شود که ام‌کلثوم، دختر علي (ع) بود؛ اما اين که مادرش چه کسي بود، در روايت به آن اشاره نشده است.
مرحوم مجلسي روايت اوّل را موثق و روايت دوم را صحيح مي‌شمارد.
با اين ديدگاه‌هاي بسيار متفاوت و اين که برخي در گذشت ام کلثوم را پيش از شهادت امام مجتبي (ع) ذکر کرده اند، اظهار نظر قطعي در اين باره بسيار مشکل است؛ ولي مسلّم است اگر اين ازدواج انجام شده باشد، با ميل و رغبت انجام نگرفته است. اما در خصوص این که چه ضرورت‌هايي مي‌توانست آن را توجيه نمايد، با قاطعيت نمي‌توانيم اظهار نظر کنيم. ولي اگر اين کار انجام شده باشد، مصلحت مهمي در آن بوده که امام اين وصلت پذيرفته است؛ هرچند ما از آن آگاه نباشيم.
محدث قمی در این خصوص می نویسد: اصحاب معتقدند که امام(ع) بعد از دفاع بسیار و امتناع شدید و عذر خواستن به صورت های گوناگون، چون با تهدید عمر مواجه شد که بر ضد حضرت به تهمت دزدی شاهد اقامه کند و دستش را قطع خواهد کرد، به ناچار در ازدواج دخترش کار را به ابن عباس واگذار کرد و او وی را به عقد عمر در آورد. (11)

پي‌نوشت‌ها:
1. ابو عبدالله، زبير بن ابي بکر بن عبدالله بن مصعب، در زمان معتصم عباسي از سوي وي عهده‌دار قضاوت در مکه بود. در سال 256 درگذشت. (تاريخ بغداد، ج 8، ص 467).
2. مصنفات المفيد، ج 7 (المسائل السرويه)، ص 86 ـ 90؛ محمدباقر مجلسي، مرآة العقول، ج 20، ص 43، تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1366 چاپ اول.
3. مرآة العقول، ج 20، ص 44.
4. همان.
5. همان، ص 45.
6. دکتر سید جعفر شهیدی، زندگاني حضرت فاطمه(س)، ص 263 ـ 264.
7. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، تحقيق سيد حسن امين، ج 2، ص 12، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1418، چاپ پنجم.
8. علي بن محمد، ابن صباغ مالکي، الفصول المهمه في معرفة الأئمة، ج 1، پاورقي، ص 647، تحقيق سامي الغريري، انتشارات دار الحديث.
9. محمد بن یعقوب کلینی، فروع کافي، تحقيق: علي اکبر غفاري، ج 6، ص 115، ح 1، تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1388، چاپ دوم.
10. همان، ح 2.
11. سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج 6، ص 385.

باسلام، چرا حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شبانه دفن شدند؟

پاسخ:
با توجه به برخي رواياتي كه در اين زمينه وجود دارد. احتمال دارد حضرت زهرا (سلام الله علیها) وصيت کرده که شبانه او را دفن کنند آن حضرت مي خواست با اين وصيت نارضايتي و ناخشنودي خود از برخي مسلمانان (به ويژه ابابكر و عمر) را اعلام نمايد، چنان كه حضرت در بستر بيماري از مسلمانان شكايت نموده و فرمود:
"به خدا دنياي شما را دوست نمي دارم و از مردان شما بيزارم! درون و بيرون شان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم!‌... نفرين بر اين مكاران... واي بر آنان! چرا نگذاشتند حق (ولایت امام علي) در مركز خود قرار يابد و خلافت بر پايه هاي نبوت استوار ماند؟".(1)
در برخي از روايات و متون تاريخي تصريح شده است كه حضرت زهرا(س) وصيت نمود كه ابابكر و عمر در تشييع جنازه او شركت نكنند.(2)
از امام صادق(ع) سؤال شد كه چرا حضرت زهرا(س) شبانه دفن شد؟ حضرت فرمود:
" لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لَا يُصَلِّيَ عَلَيْهَا الرَّجُلَانِ الْأَعْرَابِيَّانِ‏؛(3)
تا آن دو مرد (ابوبكر و عمر) بر او نماز نخوانند".
امام علي(ع) نيز طبق وصيت فاطمه زهرا(س) عمل نمود و او را شب دفن نمود.(4) در صحيح بخاري آمده است:
فَلَمّا تُوُفِّیَتْ دَفَنَها زَوْجُها عَلِیٌّ لَیْلاً وَ لَمْ یُؤَذِّنْ بِها اَبابَکْرٍ؛شوي او شبانه فاطمه را به خاك سپرد و رخصت نداد تا ابوبكر بر جنازه‌ او حاضر شود".(5)
ابن شهر آشوب نيز نوشته است ابوبكر و عمر بر علي(ع) خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پيغمبر نماز بخوانند. وي سوگند خورد كه فاطمه چنين وصيت كرده بود و آنان پذيرفتند.(6)
بخاری نيز چنين بيان مي كند
فَغَضِبَتْ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ، فَهَجَرَتْ اَبابَکْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهاجِرَتُهُ حَتّی تُوُفِّیَتْ؛ (7)
فاطمه بر ابوبکر غضبناک شد و با او قطع رابطه کرد . قطع رابطه و قهر وی تا وفاتش ادامه یافت.
طبق نقل بخاری حضرت زهرا سلام الله علیها ، در حالی دنیا را ترک کرد که شدیداً از دست خلیفه اول ناراضی و غضبناک بود. با او قطع رابطه کرد. این یعنی تا آخر عمر هرگز او را نبخشید.
با اين وصيت، حضرت زهرا(س) خواست نارضايتي خود از مردم، (به ويژه ابابكر و عمر) اعلام نموده و افكار عمومي را در طول تاريخ به اين نكته جلب كند كه دختر پيامبر از برخي مسلمانان راضي نبوده ؛ دستگاه حكومت نسبت به خاندان پيامبر(ص) ستم روا داشته است. هم چنين از اين طريق، مظلوميت حضرت علي، غصب خلافت او و غصب فدك فهميده شود.
اكنون بسياري از اهل سنت معتقدند كه حضرت زهرا(س) در نهايت از آن دو نفر راضي شده بود يا غصب خلافت و نارضاتي حضرت فاطمه(س) و حضرت علي(ع) را قبول ندارند.
مخفي نگه داشتن قبر حضرت اين پرسش در اذهان عمومي به وجود مي آورد كه چرا قبر دختر و تنها باقيمانده و يادگار پيامبر اسلام(ص) با آن عظمت مخفي باشد؟ مگر چه ستمي بر او روا داشته شده است؟ دانشمند ارجمند جعفر شهيدي مي نويسد: "... به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كساني چند نشان مي دهد و پيداست كه او (فاطمه زهرا(س)) مي خواسته است با اين كار آن ناخشنودي را آشكار سازد".(8)

پي نوشت ها:
1. سید محسن امین، اعيان الشيعه ،بیروت ، دار التعارف للمطبوعات ،1418 ه ق ،چاپ پنجم ، ج 2، ص 469؛
علامة المجلسي ، بحار الأنوار، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1403 - 1983 م ج 43، ص 206 - 207؛
جعفر شهيدي،‌ زندگاني حضرت فاطمه(س)، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 150 - 151.
2. بحارالانوار، ج 43، ص 206- 207.
3. همان؛ ابن شهر آشوب، مناقب، قم ، موسسه انتشارات علامه، چاپ علمیه قم؛ ج 1، ص 504.
4. محمد بن سعد، الطبقات الكبرى،بيروت ، دار صادر ، ج 8، ص 18 - 19.
5. بخاري، صحيح،بيروت، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1401 - 1981 م ، ج 5، ص 72.
6. مناقب، همان.
7. صحيح بخاري ،ج4، ص142.
8. جعفر شهيدي، زندگاني حضرت فاطمه، ص 165.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
بعد از قتل عثمان، گروه زیادی از مهاجر و انصار - که طلحه و زبیر هم جزو آنان بودند - ‌خدمت علی (ع) رسیدند و گفتند: مردم نیاز مبرم به امام و رهبر دارند و اکنون بر شماست که رهبری را عهده‌دار شوی. حضرت فرمود: «مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید!». جماعت همگی گفتند: به غیر شما راضی نمی‌شویم، هیچ کس شایسته‌تر از شما نیست، چون مردم اصرار کردند، حضرت فرمود: «در مسجد بیعت انجام شود، چون من بیعت پنهانی را قبول ندارم». مردم در مسجد اجتماع کردند و اولین فردی که بیعت کرد، طلحه بود، زبیر نیز بیعت کرد، علی (ع) به آن دو فرمود: «اگر دوست دارید، با شما بیعت می‌کنم و اگر دوست دارید با من بیعت کنید، اشکالی ندارد». آن دو گفتند: با شما بیعت می‌کنیم. (1)
بعد از مدتی طلحه و زبیر خدمت علی (ع) رسیدند و انتظار داشتند که علی (ع) حکومت عراق و یمن را به آن دو واگذار کند، ولی به مقصود خود نرسیدند. در زمان دیگر که با حضرت ملاقات کردند، با صراحت گفتند: اکنون که خدا خلافت را نصیب تو کرده، ما را به عنوان حاکمان کوفه و بصره انتخاب کن، امام پاسخی داد که آن دو متوجه شدند به هدف خود نمی‌رسند، ‌آن دو از مدینه رهسپار مکه شدند.
عایشه که در زمان قتل عثمان در مکه بود، و سخت با عثمان مخالفت می‌کرد و مردم را به کشتن عثمان تحریک می‌نمود، بعد از قتل عثمان رهسپار مدینه شد. در بین راه که متوجه شد مردم علی (ع) را به عنوان خلیفه معین کرده‌اند، بسیار ناراحت شد و گفت: ای کاش آسمان بر سرم فرو می‌ریخت ( و چنین چیزی نمی‌شنیدم ). مرا به مکه بازگردانید. او را به مکه بازگرداندند و مکه به صورت پایگاه مخالفان حکومت علی(ع) درآمده بود.
طلحه و زبیر، عایشه را راضی کردند تا با همدیگر علیه علی (ع) شورش و قیام نمایند و کشته شدن عثمان را بهانه قرار دادند. عایشه موافقت کرد . (2) سخنگوی شورشیان به مردم مکه اعلام کرد: آگاه باشید که ام المؤمنین و طلحه و زبیر عازم بصره هستند. هر کس می‌خواهد اسلام را عزیز گرداند و با کسانی که خون مسلمانان را حلال شمرده‌اند، نبرد کند و آن کس که می‌خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند، با این گروه حرکت کند و هر کس مرکب و هزینه رفتن ندارد، وسائل سفر برای او آماده است. (3)
شورشیان با گروه زیادی از بی امیه و افراد فریب خورده، رهسپار بصره شدند. آنان به بصره حمله کردند و گروهی از مردم بی‌گناه را کشتند و عثمان بن حنیف استاندار علی (ع) را دستگیر کردند. او را مورد ضرب و هتک قرار دادند و موهای سر و محاسنش را کندند. درباره قتل او مشورت کردند، ‌ولی چون از نفوذ برادرش سهل بن حنیف واهمه داشتند، او را رها کردند. (4)
سرانجام جنگ جمل به سرکردگی عایشه و طلحه و زبیر و دسیسه معاویه و بنی امیه میان دو گروه از مسلمانان رخ داد که چهارده هزار تن از مسلمانان از طرفین کشته شدند و کینه و اختلاف شدید میان مسلمانان ایجاد شد. (5)
برای آگاهی بیشتر به کتاب فروغ ولایت از آیت الله سبحانی مراجعه نمایید.
پی‌نوشت‌ها:
1 ابن الأثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر للطباعة و النشر - دار بيروت للطباعة والنشر، سال چاپ : 1386 - 1966م، ج 3، ص 190 ـ 191.
2. فروغ ولایت، ص 367 ـ 372.
3. ابي جعفر محمد بن جرير طبري، تاريخ الطبري، تحقيق : مراجعة و تصحيح و ضبط : نخبة من العلماء الأجلاء، بيروت - لبنان ،ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ، ج 3، ص 490.
4. فروغ ولایت، ص 387؛ کامل، ابن اثیر، ج 3، ص 217.
5. فروغ ولایت، ص 417؛ الجمل، شیخ مفید، ص 223.

سلام.چه گونه ممکن است امام علی(ع)که در نماز به فقیر انگشتر میدهد(شاید توجه اش در این نماز به اطراف است) .در نمازدیگری تیر را از پایش در می آورندومتوجه نمی شوند؟

پرسش 1:
حکم احتياط واجب يعني چه ؟
پاسخ:
@@@@پرسشگر گرامي با عرض سلام و سپاس به خاطر ارتباطتان با اين مركز
پرسشگر گرامي ، در احتياط واجب انسان بايد طبق نظر مرجع خود به احتياط عمل کند يا اينکه به فتواي مرجع ديگري که نسبت به مرجع خود از نظر علمي در رتبه بعدي قرار دارد، رجوع کند و طبق نظر او عمل نمايد.(1)
پي نوشت :
1. آيت الله خامنه اي ، رساله اجوبه استفتائات ، س 8.
پرسش 2:
حتما بايد مجتهد ديگر اعلم باشد يا هم سطح کافي است؟
پاسخ:
@@@@
اگر منظور از سوال رجوع به مجتهد ديگر در احتياط واجب است، لازم نيست فقط به اعلم بعد از مرجع تقليد فعلي باشد، بلکه به مساوي هم مي شود رجوع کرد .(1)

پي نوشت:
1. آيت الله خامنه اي ، رساله اجوبه الاستفتائات ، س 8 .

صفحه‌ها