دانش تاريخ

با سلام، چرا امامان، زنان زیادی داشتند؟ چرا بعضی از امامان با زنانی ازدواج می کردند که لیاقت نداشتند و بر علیه آنها بودند و شوهرانشان را به شهادت می رساندند؟

پاسخ:
در رابطه با تعدد همسران امامان (علیهم السلام) به گفتار زیر توجه نمائید:
ائمه ما همانند پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)، انسانی چون انسان های دیگر بودند با تمام غرایز و امیال طبیعی که در وجود آدمی است و از این جهت هیچ تفاوتی با انسان های دیگر نداشتند، پس اگر در وجود آنها میل و کشش غریزی و جنسی نیز وجود داشت، هیچ جای تردید نیست. اصولاً از این جهات هیچ تفاوتی میان آنها و انسان های دیگر نیست. اما اگر این میل غریزی در تقابل با کمالات انسانی و کسب فضایل باشد و مانعی در راه رسیدن به قرب الهی قرار گیرد، آنها قرب به خداوند و کسب فضایل را بر آن غریزه مقدم می دارند. این مسئله را می توان در تاریخ به خوبی مشاهده کرد.
تعدد همسر گزینی چیزی نبود که ناهمگون با کمالات انسانی باشد. این مسئله اگرچه ارتباط با میل جنسی دارد، اما به معنای شهوترانی نیست که تنها انگیزه برای ازدواج را در مسئله غریزه جنسی جستجو کنیم.
مطلبی که شما آوردید (ازدیاد نسل و فرزندان و ذریه آنان) تنها می تواند یکی از آن اهداف باشد تا کسانی که متولد می شوند، مستقیماً تحت تعالیم ائمه معصوم قرار دارند و از تربیت ویژه آنان برخوردار می شوند. تأثیر نژاد و ژن را نیز باید به آن اضافه کنیم که اگرچه تنها عامل تربیتی نیست، اما بی تردید در ساختار روحیات انسانی نقش به سزایی دارد.
اهداف و موارد دیگری نیز در این ازدواج ها وجود داشته که در ذیل به انها اشاره می کنیم:
1- ازدواج های متعدد در آن عصر امر رایجی بود و به عنوان یک فرهنگ پذیرفته شد که عیب و نقص تلقی نمی شد. امامان نیز با توجه به برخی ضرورت ها و مصلحت ها به این کار اقدام می کردند، ازجمله ازدیاد نسل امامان و سادات و گسترش اسلام اصیل و ناب توسط کسانی که در خانه آنان پرورش یافته بودند و تحت تعالیم مستقیم آنان بودند (زن و فرزندان).
2- امامان در صورت داشتن همسری که هم کفوشان باشد، معمولاً به ازدواج دیگر اقدام نمی کردند، مانند امام علی(ع) که در زمان حضرت زهرا(س)، همسر دیگری اختیار نکرد،
3- برخی از ازدواج های امامان(ع) اختیاری نبود، بلکه به جهت ترس از حکومت بود، مانند ازدواج امام هشتم(ع) با "ام حبیبه" دختر مأمون عباسی، نیز ازدواج امام جواد (ع) با "ام فضل" دختر مأمون عباسی.
4- گاهی علت ازدواج های امامان (ع) روش تربیتی و بها دادن به زیردستان و طرد امتیازات جاهلی است، مانند ازدواج امام سجاد(ع) با کنیزی که اوّل او را آزاد کرد، تا این اندیشه را میان مردم ایجاد کند که یک برده و کنیز مانند یک انسان آزاد است و می تواند تمام امتیازات اجتماعی آنان را نیز داشته باشد؛ بنابراین امام در عین حال که می توانست با کنیز خود همبستر شود، اما با آزاد کردن و ازدواج با او، پیام خاصی را به مردم ابلاغ کرد. به همین خاطر بود که "عبدالملک مروان" به حضرت خرده گرفت که چرا فردی از بزرگ خاندان قریش با یک کنیز آزاده شده ازدواج نموده است. حضرت فرمود: "اسلام تفاخرات جاهلی را لغو نموده است". (1)
5- بعضی از ازدواج‏ های آنها مثل بعضی از ازدواج‏ های پیامبر(ص) جنبه سیاسی و یا برای تألیف قلوب و ارتباط با یک جمعیت و قبیله بوده است.
6- ازدواج‏ های متعدد در زمان‏ های گذشته -مخصوصا در زمان معصومین- بیشتر به خاطر اوضاع بد اقتصادی و عدم امنیت برای بانوان بود. چیزی که ما از زمان حدود پنجاه سال قبل در جامعه خود سراغ داریم؛ مثلاً وقتی زنی شوهرش می مرد، شدیدا در تنگنا قرار می گرفت؛ چون آن روز تنها راه معیشتی خانواده‏ ها شوهر بود. کار برای خانم‏ ها نبود و اگر هم بود خیلی از افراد کار کردن را برای زن‏ ها بد می دانستند. مسأله دیگر عدم امنیت بود. کسانی که شوهر و همسر نداشتند، در تهدید امنیتی قرار داشتند.
زنان در آن دوران که مثل اکنون حکومت مقتدر و فراگیر در تمام شئون وجود نداشت؛ بسیار نیازمند به حامی بودند. حامی که از هر جهت آنان را تحت حمایت خود قرار دهد و برای آنان محل امنی ایجاد کند تا دارای آرامش باشند؛ بنابراین همسر گزیدن یکی از راه های مؤثر و بلکه در برخی موارد تنها راه بود؛ به همین خاطر حتی زنانی که به سن بالا هم می رسیدند و شوهر از دست می دانند، مجدداً ازدواج می کردند. این مسئله شاید اصلاً امروز و در جامعه معاصر مورد نداشته باشد. بنابراین قضاوت کردن با معیارهایی امروزی در مورد حوادثی که مربوط به گذشته و با معیارها و شرایط دیگر بود، بسیار دشوار و بلکه نادرست است.
در رابطه با ازدواج امامان (ع) با زنان ناصالح به گفتار زیر توجه نمائید:
اوّلاً امامان (ع) همانند دیگر مردم می باشند و در ارتباط با مردم و داد و ستد با آن ها به علم عادی رفتار می کردند و از علم غیب بهره نمی گرفتند. کارهای عادی و روزمره آن ها مانند دیگر مردم بود. خوردن و خوابیدن، ازدواج و ... آن ها تافته جدا بافته از مردم نبود.
ثانیاً :مثلا ازدواج امام حسن (ع) با جعده دختر اشعث بن قیس کندی یک مسئله عادی و طبیعی بود. قاتل بودن او نیز در آن زمان مشخص نبود. امام با دختری ازدواج کرد که مسلمان بود. پدر او از مردان مشهور در تاریخ نیمه نخست قرن اول است. وی بزرگ قبیله پر نفوذ کنده بود. از آغاز مسلمانی تا هنگام مرگ در بسیاری از حوادث نقش عمده داشت. می توان گفت که حضور او در پاره ای از حوادث بسیار تأثیر گذار بود.
ملک داری و فرمانروایی در خانه او سابقه ای طولانی داشت. (2) امام علی (ع) نیز وی را به عنوان استاندار آذربایجان منصوب نمود.(3) بر این اساس ازدواج امام حسن (ع) با دختر اشعث که از نظر ظاهر مسلمان بود و مدتی، فرماندار منصوب حضرت علی بود، مشکل و مانع شرعی نداشت. جعده در ابتدا دچار لغزش و مشکل نشده یا دشمن و قاتل نبود.
آنچه که در آموزه های دینی مد نظر است، وضعیت فعلی و ظواهر انسان ها است. او در ابتدا نیز به امام حسن علاقه مند بود؛ اما در نهایت دچار فریب و نیرنگ معاویه شد.
در خصوص این که امام از اهداف زشت جعده آگاهی داشت یا نه، و این که در آینده امام را مسموم می کرد یا نه؟ باید گفت: علم غیب مطلق در انحصار خدا است. (4) خداوند برخی از علوم غیب را اگر بخواهد در اختیار بندگان خالصش (پیامبر و امام) قرار می دهد، اینان در مسایل فردی و زندگی اجتماعی خود از علم غیب بهره نمی گرفتند، زیرا مأمور بودند مانند سایر مردم زندگی کنند. افزون بر آن، آنان الگوی مردم بودند. الگو بودن آن گاه ارزش پیدا می کند که در امور عادی زندگی از علم غیب استفاده نشود.(5)
در رابطه با امام جواد هم دقیقا معلوم نیست که چه کسی آن حضرت را شهید کرده است. عده ای از بزر گان شیعه قاتل حضرت را غیر ازهمسرش دانسته اند.(6)

پی نوشت ها:
1، محمد باقر مجلسی ، بحارالانوار، نشر دار الا حیا التراث العربی، بیروت 1403 ق ، ج5، ص 345؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران 1380ق، ج46، ص 105.
2. دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، ص 47.
3. همان، ص 48.
4. انعام (6)، آیه 59.
5. ر،ک، بررسی مسائل کلی امامت ، آیت الله ابراهیم امینی ،قم ،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، ص 323 -324.
6. ارشاد،شيخ مفيد، ترجمه رسولي محلاتي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج 2، ص 284.

باسلام، چرا امام حسین (علیه السلام) به سمت کوفه حرکت کرد؟ آیا مردمانی که آن همه به پدر بزرگوارشان ستم کردند و ایشان را به شهادت رساندند می توان برای درخواستشان ارزش قائل شد؟ مگر چه اتفاقی افتاده که بعد از چند سال از شهادت امام علی (ع) مردم را دگرگون کرده؟؟؟ همان زمان امام حسین (ع) می توانست به سمت یمن حرکت کند و ازسوی آنان نیز درخواست های زیادی بود، چرانرفتند؟؟ آیا واقعا با آگاهی به شهادت، به آن سرزمین رفتند؟؟؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط تان با مركز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني
از متون تاریخی و دینی استفاده می شود بعد از آن که امام حسین در مکه اقامت کرد، نامه نگاری مردم کوفه- در ايام اقامت امام در مكّه - آغاز شد.(1) از جهت فراوانى به مقدارى رسيد كه به حق مى‏توان از آن به نهضت نامه‏نگارى ياد كرد. ظرف اين چند روز، اين حركت به مرحله‏اى رسيد كه در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام(ع) مى‏رسيد؛ به گونه‏اى كه تعداد نامه‏ها به دوازده هزار نامه رسيد.(2)
طبیعی بود که امام هم جهت پاسخگوی به دعوت مردم و هم جهت بررسی وضع افکار عمومی مردم کوفه و میزان وفاداری آنان، نیاز به گزارش دقیق داشت. حضرت طی نامه ای حضرت مسلم را به کوفه فرستاد تا از وضع کوفه گزارش داده و امام را آگاه نماید. در نامه ای که امام به مردم کوفه نوشت و همراه مسلم فرستاد، تصریح نمود:
«عموزاده‏ام مسلم بن عقيل را به سوي تان گسيل داشتم تا رأى و نظر شما را به من گزارش دهد». مسلم با نامه امام رفت تا به كوفه رسيد، چون مردم از برنامه امام آگاه شدند، همگان از آمدن مسلم شادمان گرديدند، مسلم را در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى فرود آوردند، و شيعه نزدش رفت و آمد مى‏كردند. پس از اجتماع مردم نزد مسلم، مسلم نامه حسين عليه السّلام را قرائت كرد، مردم مى‏گريستند تا آن كه 18000 نفر با او بيعت كردند. پس مسلم به امام حسين عليه السّلام نامه نوشت و او را به بيعت كردن هيجده هزار نفر آگاه ساخت و خواست كه حضرت به كوفه بيايد.(3) حضرت با نامه نوشتن حضرت مسلم مبنی بر صداقت مردم کوفه وظیفه داشت که حرکت کند، گرچه گروه زیادی از مردم کوفه با امام علی(ع) بی وفائی کردند.
همان مردم کوفه هم به آن حضرت کمک کردند و نزدیک ترین مردم به امام، آنان بودند. مردم یمن از امام دعوت نکردند و پیکی نزد حضرت نفرستادند و قدرتی به حساب نمی آمدند.
براساس آیات قرآن، علم غیب مخصوص خدا است.(4) نیز از آیات برداشت می‌شود که بندگان خاص و برگزیده خود را از برخی امور غیبی آگاه می سازد. (5 ) بنابراین اگر پیامبران و معصومان(ع) از آینده آگاهی دارند و از آن خبر می‌دهند، از ناحیه خدا و به اذن و ارادة اوست.
از آیات و روایات به دست می‌آید که اراده و مشیت الهی بر آن است که پیامبر و امام همانند مردم عادی باشند. مانند آنان زندگی کنند و مورد آزمون الهی قرار گیرند .در رفتار خویش با مردم براساس علم غیب عمل نکنند.
پیامبر و امام بر اساس اراده و مشیت الهی عمل می‌کردند. رفتارشان مانند افرادی بود که هیچ اطلاعی از آینده ندارند. این گونه عمل کردن بسیار دشوار است. توان،‌تحمّل و ظرفیت فوق‌العاده می‌طلبد، و خود از کرامات است.
پیامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب کارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادی رفتار می‌کردند. پیامبر و امام، با منافقان بر اساس ظاهر اسلامی آنان رفتار می کردند. در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند دیگران عمل می‌کردند. پیشوایان معصوم(ع) الگوی دیگران بودند؛ بنابراین باید بر اساس علم عادی رفتار می‌کردند.
در کتاب شریف کافی، بابی با عنوان «الائمة اذا شاؤوا أن یعلموا علموا» وجود دارد. در این باب روایاتی جمع‌آوری شده که بیانگر آن است که امامان هر گاه اراده دانش کنند، آگاه می‌شوند. اما چون اراده الهی در امور مربوط به آن ها بر اساس عمل به علم عادی بود، آنان نیز همان را اراده می‌کردند. اراده استفاده از غیب در این امور نمی کردند.
مردم کوفه به حضرت نامه نوشتند و اعلام آمادگی کردند. هنگامی که حضرت از مکّه حرکت کردند، وجود نشانه قطعی بر شهادت حضرت نبود، بلکه با حضور او در مکه، بیش تر احتمال خطر و کشته شدن وجود داشت؛ بنابراین بهترین راه به طور طبیعی و عادی حرکت به سمت کوفه بود. امام حرکت به سوی کوفه را انتخاب کرد که جلو او را گرفتند و اجازه ندادند به کوفه برود تا این که در کربلا به شهادت رسید. بنا بر این گرچه امام نسبت به شهادت خود آگاه است، ولی وظیفه داشت بر اساس متعارف و معمول بین مردم عمل نماید.
پی نوشت ها:
1. مقتل ابی مخنف، ترجمه جواد سلیمانی ،ص32، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی،1377، قم.
2. بحارالانوار، ج 44، ص 344.
3. لهوف، ترجمه ‏ابوالحسن مير ابوطالبى( حسينى) ص 95-96 ،دليل ما ؛ ارشاد شیخ مفید ،ترجمه رسولى محلاتى ، تهران ، انتشارات علميه اسلاميه ، ج‏2، ص 37 -38 .
4. انعام(6) آیه 59؛ نمل(26) آیه 65.
5. آل عمران(3) آیه 44؛ هود(11) آیه 49.

خطیبی در بالای منبر می گفت: «حضرت موسی و یارانش در مورد حادثه کربلا و شهادت امام حسین (علیه السلام) مراسم عزاداری برپا می کردند صحت دارد یا خیر؟ اگر صحت دارد در کجا وتوسط چه منبعی؟

پاسخ:
خداوند به پیامبرانش بعض اسرار غیب و آینده را اطلاع داده تا آنان به اصحاب و پیروان خود خبر دهند تا نشانه بر پیامبران و هادیان آینده باشد و با دیدن آن اسرار و نشانه به حقانیت آنها علم یابند و ایمان آورند. به بسیاری از پیامبران اسراری از رسول خاتم و جانشینانش اطلاع داده شده و آنها هم به اطلاع پیروان خود رسانده اند. یکی از این اسرار که برای خیلی از پیامبران بازگو شده و به اراده خدا بر آن آگاهی یافته اند، واقعه جانسوز کربلا بود که خداوند به آنان خبر می داد که فرزند پیامبر خاتم را مظلومانه خواهند کشت و آن شهید گرانقدر در سرزمین کربلا دفن خواهد شد و چه بسا آن پیامبران از خدا می خواستند زمینی که در آنجا مدفون می شوند، بدانان بنمایاند و به اجازه خدا آن زمین را زیارت می کردند و در مصیبت فرزند پیامبر خاتم عزاداری می کردند و این مطالب در عالم نبوت مساله ای عادی است. زیرا آنان برگزیدگان خدا بودند که به امر خدا بر اسرار غیب آگاهی می یافتند و خزائن اسرار غیب بودند.
در بحارالانوار از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام) روایت شده که وقتی حضرت موسی با خضر همراه شد، حضرت خضر او را از مصیبت هایی که بر پیامبر و فرزندان و اهل بیت او نازل می شود، خبر داد و با هم بر عزا و مصیبت اهل بیت و مصیبت کربلا گریه کردند و حضرت موسی آرزو کرد که کاش از امت پیامبر خاتم و از یاران ایشان بود. (1)
بنا به روایت دیگر خداوند خبر مصیبت های اهل بیت و خبر واقعه عاشورا را به حضرت موسی داد و ایشان از خدا بر زیارت قبر امام حسین (ع) اجازه طلبید و خداوند اجازه داد و او با مشایعت هفتاد هزار فرشته، زمین کربلا و محل قبر امام را زیارت کرد. (2)
در روایت دیگر حضرت موسی در مناجات با خدا عرض کرد:
چرا امت پیامبر خاتم را بر بقیه امت ها برتری داده ای؟
خداوند فرمود:
برای ده ویژگی این امت: نماز ، زکات، .... و عاشورا.
حضرت پرسید: منظور از عاشورا چیست؟
خداوند فرمود: گریه و عزاداری بر فرزند پیامبر. ای موسی هیچ بنده ای نیست که برای فرزند پیامبر بگرید و محزون شود و عزادار گردد مگر این که بهشت را به او می دهم و هر کس در راه محبت حسین فردی را طعام دهد یا درهمی هزینه کند، در دنیا به مال او هفتاد برابر برکت دهم و گناهانش را بیامرزم و در بهشت آزاد خواهد بود. به عزت و جلالم سوگند هر کس از چشمانش در روز عاشورا اشک جاری شود و لو به اندازه یک قطره، اجر صد شهید برای او می نویسم.

پی نوشت ها:
1.موسی خسروی، ترجمه جلد 7 از بحار الانوار قدیم (امامت)، تهران ، اسلامیه ،1363 ش، ج 4 ، ص 213.
2. شرف الدین خویدکی ، کاشف الاستار در ترجمه جامع الاخبار، اسلامیه، تهران، 1388 ق، ص 37.
3. بروجردی، جامع احادیث شیعه، قم، مطبعه العلمیه، ج 12، ص 557. (فضلتهم لعشر خصال قال موسى وما تلك قال الله الصلاة والزكاة والصوم والحج والجهاد والجمعة والجماعة والقرآن والعلم والعاشوراء قال موسى يا رب وما العاشوراء قال البكاء والتباكي على سبط محمد صلى الله عليه وآله والمرثية والعزاء على مصيبة ولد المصطفى يا موسى ما من عبد من عبيدي في ذلك الزمان بكى أو تباكى وتعزى على ولد المصطفى صلى الله عليه وآله الا وكانت له الجنة ثابتا فيها وما من عبد أنفق من ماله في محبة ابن بنت نبيه طعاما وغير ذلك درهما الا وباركت له في دار الدنيا الدرهم بسبعين درهما وكان معافا في الجنة وغفرت له ذنوبه وعزتي وجلالي ما من رجل أو امرأة سال دمع عينيه في يوم عاشوراء وغيره قطرة واحدة الا وكتب له اجر مئة شهيد .)

آیا داستان کشیدن تیر از پای امام علی (علیه السلام) در حین نماز صحت دارد؟ چگونه ممکن است ایشان در حالتی متوجه درد تیر در حین نماز نشوند ولی در حالتی دیگر در نماز متوجه فقیر شوند و به او انگشتر بدهند؟

پاسخ:
مورخان و مفسران نوشته اند: روزی در مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله) سائلی وارد شد و از مردم درخواست کمک نمود، امّا هیچ یک از مسلمانانِ حاضر در مسجد چیزی به او نداد؛ او دست خود را به سوی آسمان بلند کرد وگفت: خدایا، تو شاهد باش که من در مسجد پیامبر و فرستاده تو از مسلمانان کمک خواستم، ولی هیچ یک به من پاسخ مساعد نداد.
در همین حال حضرت علی(علیه السلام) که در نماز و در حال رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد و سائل نزدیک شد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد. به دنبال این عمل خدا پسندانه، بر پیامبر اکرم(ص) وحی نازل شد و آیه «انّما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون».(1) در عظمت و فضیلت امام علی(ع) بیان گردید.(2)
از سوی دیگر نوشته اند: به پای حضرت علی(ع) تیری اصابت نموده بود و از شدت درد نمی‌توانستند آن را از پای حضرت بیرون آورند، حضرت زهرا(س) فرمود: این تیر را در هنگام نماز از پای حضرت علی(ع) در آورند؛ چون که او در نماز فقط به خدا توجه دارد و درد را احساس نمی‌کند.(3) این دو نکته چگونه قابل جمع است؟
در صورت صحت سند و صحت انتساب، روایتی که می‌گوید: در هنگام نماز تیر را از پای حضرت علی(ع) درآوردند و حضرت متوجه نشد، می‌گوییم: این حادثه و اعطای انگشتر در نماز به فقیر هیچ منافاتی ندارد. در هر دو حضور قلب هست و هر دو عبادت خالصانه است، چون که
اوّلاً: شنیدن صدای سائل و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست. قلب پاک امام علی(ع) در برابر صدای سائلان حساس بود و به ندای آنان پاسخ می‌گفت.
حضرت با این کار عبادتی را با عبادت دیگر در می‌آمیخت و در حال نماز زکات داد و به فقیر انفاق نمود. هر دو کار برای خدا و در راه تقرّب به او بود. این عمل را قرآن به بهترین وجهی تأیید کرده و ستوده است.
اگر این عمل نشانه غفلت و دوری از یاد خدا بود، قرآن آن را به عنوان یک کار با ارزش تلقی نمی‌کرد. از این که قرآن به آن ارج نهاده، خود دلیل و گواه این مطلب است که پاسخ به ندای سائل در هنگام نماز، از بزرگ ترین عبادت‌ها است.
دوم: حالات پیامبران، امامان و اولیای خداوند در نماز همیشه به یک حال و به یک منوال نیست. گاهی حال متوسطی دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادی هم توجّه دارند و از آن‌ها غافل نیستند و اگر مسئله ای پیش آید، در صورت لزوم واکنش نشان می‌دهند. اعطای انگشتر به فقیر و مستمند توسّط امام علی(ع) در هنگام نماز یکی از نمونه‌های بارز همین حالت است. نظیر این حالت را از پیامبر گرامی اسلام(ص) و دیگر امامان اهل بیت(ع) هم نقل کرده اند:
شیخ صدوق در علل الشرایع و علامه مجلسی در بحارالأانوار می‌نویسند:
در یکی از روزها که پیامبر به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وی اقتدا کرده بودند، در هنگام نماز، کودکی شروع به گریستن نمود، حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید، بعد از نماز علت این کار را از حضرت جویا شدند، فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبی؛(4) آیا فریاد بچه را نشنیدید؟!» یعنی: نماز را به سرعت به پایان رساندم تا این که مادر کودک هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساکت نماید.
گاهی هم غرق در عالم ملکوت می‌شوند و به جز ذات پاک کبریایی، چیزی نمی‌بینند و به آن چه در اطرافشان رخ می‌دهد، هیچ توجهی ندارند؛ حتی از بدن خود غافل می‌شوند. انگار که دستگاه حواس ظاهری آنان در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت خویش باز می‌ماند و آن چه را مربوط به ابدانشان می‌شود، احساس نمی‌کنند.
بیرون کشیدن تیر از پای امام علی(ع) در هنگام نماز از این قبیل است.
در حالات عبادی امام سجاد(ع) نقل شده است: در یکی از شب‌ها فرزند امام از بلندی افتاد و دستش شکست. درون خانه فریادشان بلند شد و همسایگان جمع شدند. امّا امام سجاد هم چنان به عبادت مشغول بود و هیچ گونه توجهی به این حادثه نداشت. در هنگام صبح، حضرت متوجّه شد که دست بچه اش بسته شده است. علت را پرسید، گفتند: دیشب چنین اتفاقی پیش آمد.(5)
نیز نوشته اند: حضرت سجاد(ع) در خانه اش در حال نماز بود و سر بر سجده نهاده بود، در همین هنگام در گوشه ای از خانه آتش زبانه کشید. اهل خانه فریاد زدند: « آتش! آتش» حضرت هم چنان سر بر سجده ساییده و به عبادت مشغول بود و به سر و صدا و آتش هیچ توجهی نداشت. آتش را خاموش کردند . سپس امام زین العابدین سر از سجده برداشت و با کمال آرامش و بی توجه به همه این حوادث، نمازش را به پایان رساند.(6)
بنابراین اولیای الهی از حالات متفاوتی بهره مندند. گاهی غرق در ذات خداوندی‌اند و گاهی هم حالت متوسطی دارند. شبیه این، جریان حضرت یعقوب پیامبر است. فرزندش حضرت یوسف(ع) به جفای برادران در چاه کنعان افتاد، حضرت یعقوب(ع) متوجّه این امر نشد. بعد از گذشت سال‌های متمادی، حضرت یوسف عزیز مصر شد، برادران نزد یوسف رفتند، و از مصر پیراهن فرزند گمشدة یعقوب، یوسف را با خود آوردند، قرآن می‌گوید: «فلمّا فصلت العیر قال أبوهم انی لأجدُ ریح یوسف؛(7) هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود گفت: من بوی یوسف را استشمام می‌کنم».
سعدی شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه می‌کند و می‌پرسد که چگونه شد حضرت یعقوب در هنگامی که فرزندش یوسف را در نزدیک محل زندگیش در کنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد، امّا پیراهن یوسف را از مصر استشمام نمود؟!
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند که ای روش روان پیر خردمند
زمصـرش بوی پیـراهن شنیــدی چرا در چاه کنعــانش ندیدی؟
سپس سعدی پاسخ را چنین می‌دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهـــی بر طارم اعلی نشینم گهـــی بر پشت بام خود نبینم(8)
در صورت صحت سند روایتی که می‌گوید: در هنگام نماز تیر را از پای حضرت امیر(ع) بیرون کشیدند، منافاتی با اعطای انگشتر به فقیر در هنگام نماز ندارد، چون که اوّلاً: اعطای انگشتری در نماز نوعی عبادت است.
دوّم: حالات اولیاءالله در همه حال یکسان نیست.
این‌ها پاسخی بود که در صورت صحت سند آن روایت ارائه شد. لیکن با تحقیق و بررسی در سند این روایت معلوم می‌شود که این روایت سند درستی ندارد.
یکی از اسلام پژوهان معاصر در این زمینه می‌نویسد:
موضوع کشیدن تیر از بدن علی(ع) در هنگام نماز، از مشهورات تاریخی است.
کهن ترین مأخذی که این موضوع در آن آمده است، کتاب «کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین» از علاّمة حلی (648 ـ 726ق ) است. وی سند این روایت تاریخی را ذکر نکرده و حتی نگفته است در کدام یک از جنگ‌ها تیر به بدن آن حضرت رفته بود.
پس از آن، این موضوع در کتاب «ارشاد القلوب دیلمی (ج 2، ص 217) و الانوار النعمانیة از سید نعمت الله جزایری (ج2، ص 371) و المناقب المرتضویه از محمد صالح کشفی حنفی (ص 364) و حلیة الابرار از سید هاشم بحرانی (ج 2، ص 180) آمده است. به هر حال پذیرش این موضوع ـ که فاقد سند است ـ جای تأمّل دارد.
این موضوع در کتاب منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه از میرزا حبیب الله خوئی و منتهی الآمال از شیخ عباس قمی و جامع السعادات نراقی و ملحقات احقاق الحق و عروة الوثقی از سید محمد کاظم یزدی و مستمسک العروة الوثقی از سید محسن حکیم، و به تبع کتاب عروه الوثقی، در همه رساله‌های توضیح المسائل آمده است.
از گذشتگان: سنائی و عبدالرحمان جامی و حکیم شفائی اصفهانی این موضوع را به شعر در آورده‌اند. البته این کتاب‌ها نمی‌تواند منبع برای این موضوع تاریخی باشد.
به هر حال نویسنده برای این موضوع منبعی مستند نیافت و احتمال می‌رود که از مشهورات بی پایه و از گفته‌های صوفیان باشد».(9)

پی‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. تفسیر نمونه، ج 4، ص 421 ـ 422.
3. مرحوم فیض کاشانی در محجّه البیضاء بعد از ذکر اوصاف خاشعین می‌نویسد: «اقول و قیل هذا ینسب الی مولانا امیرالمؤمنین(ع) انه وقع فی رجله نصل فلم یمکن من اخراجه؛ فقالت فاطمه(س) اخرجوه فی حال صلاته فانه لا یمس لا یجری علیه حینئذٍ فاخرج و هو(ع) فی الصلاة». (محجه البیظاء، ج 1، ص 397 و 398).
4. مجلسی، بحارالانوار، ج 88، ص 93؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 2، ص 40.
5. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج 2، ص 10.
6. همان، ج 2، ص 10.
7. یوسف (12) آیه 98.
8. کلیات سعدی، ص 53.
9. محمد اسفندیاری، بُعد اجتماعی اسلام، ص 155، پاورقی.

1.ابوبکر را ابوبکر صدیق می نامیدند، حتی در زمانی که حضرت محمد صلی الله علیه وآله از دست کفار به غار فرار کرد ابوبکر بود که ایشان را درون کوله بار مخفی کرد و وقتی نگهبانان از او پرسیدند درون کیسه چه داری گفت محمد است و آنها فکر کردند شوخی کرده است؟ چرا واقعه غدیر را انکار کرد. این با راستگویی منافات ندارد؟

2.حضرت علی جانشینی بعد از حضرت رسول را پذیرفته بود آیا نباید برای حفظ آن و اینکه بدست نااهلان نیفتد از آن حفاظت می کرد؟ با توجه به اینکه آن حضرت دلاوری قوی بوده و ترس درون او وجود نداشته است. گفته شده حضرت علی برای جلوگیری از تفرقه درون مسلمانان سکوت کرده ، آیا حفظ اصل مقدم بر وحدت نیست؟

3.در صورتی که ابوبکر از واقعه غدیر سرپیچی کرده و آن هم واقعه ای به این مهمی که خدا در قران می فرماید اگر این رسالت را به انجام نرسانی رسالت را تمام نکرده ای پس ابوبکر اصلا مسلمان نبوده است. پس چرا حضرت رسول او را دور خود جمع کرده است؟

4.در مسئله ای به این مهمی که سرنوشت آینده انسانها به آن بستگی دارد چرا خداوند در قران و به صراحت نام حضرت امیر را نیاورده است؟

5.از معجزات قرآن این است که گفته شده برای تمام طول بشر کافی است آیا نباید در جایی از آن که جای حرف و بحث نداشته باشد مسئله ولایت بعد از پیامبر آورده شده باشد؟

6. گفته شده پس از معرفی حضرت علی به مردم و وقتی پیامبر از منبر پایین آمدند عده ای به آن حضرت اعتراض و پرخاش نمودند که جانشین نباید از قریش باشد به طوری که پیامبر از آنها دلگیر شده به چادر خود رفته و شروع به گریستن نمود که جبرئیل نازل شد و گفت نگران نباش به زودی از ستم آنها رهایی خواهی یافت با توجه به اینکه آنها در صدر اسلام بوده اند و پیامبر را درک کرده اند و نافرمانی کرده اند آیا مردم این زمان بهتر از مردم زمان صدر اسلام نیستند؟ در اخر اینکه با توجه به این همه مسایل مطرح شده که جای طرح بسیاری مسائل دیگر می ماند چگونه واقعه غدیر اثبات می شود؟

پرسش1: ابوبکر را ابوبکر صدیق می نامیدند ،حتی در زمانی که حضرت محمد از دست کفار به غار فرار کرد ابوبکر بود که ایشان را درون کوله بار مخفی کرد و وقتی نگهبانان از او پرسیدند درون کیسه چه داری گفت محمد است و آنها فکر کردند شوخی کرده است .چرا واقعه غدیر را انکار کرد.این با راستگویی منافات ندارد؟
پاسخ:
جریانی که در رابطه با ابوبکر واین که ایشان حضرت محمد را درون کوله بار مخفی کرد ،صحت ندارد و در منبع معتبر نیامده است اما در رابطه با واقعه غدیر، پیروان ابوبکر و شاید خود ابوبکر نیز اصل غدیر را قبول دارند ولی بحث در محتوا و مراد از حدیث غدیر دارند .
بیشتر اندیشمندان اهل سنت حدیث «مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه»را قبول دارند.(1) علامه امینی اسامی تعداد زیادی از محدثان اهل سنت را آورده است که این حدیث را ذکر کرده و آن را مربوط به امام علی(ع) دانسته اند.(2)
برخی از مفسران اهل سنت در هنگام تفسیر آیه 67 مائده «یا ایّها الرّسول بَلِّغ ما أنزل إلیک...» یادآورد شده اند که شأن نزول آن امام بوده و حدیث «من کنت مولاه...» در جریان غدیر بیان شده است. سیوطی در الدرالمنثور،(3) ابوالحسن واحدی نیشابوری،(4) حافظ حسکانی،(5) شهاب الدین آلوسی،(6) ابن صباغ مالکی(7)، قاضی شوکانی(8) و ... تصریح کرده اند که این آیه و حدیث مذکور مربوط به حضرت علی است. از این جهت برخی از دانشمندان اهل سنت با شیعیان اختلاف ندارند. اختلاف آنان در معنای ولایت و پیام حدیث «من کنت مولاه...» ظهور می کند.
برخی از اهل سنت باور دارند: سخنان پیامبر در غدیر صرفاً به معنای لزوم «محبت و دوستی» حضرت علی است و دلالتی بر امامت و زمامداری و لزوم پیروی از ایشان ندارد
دلیل آن این است که ولایت چند معنا دارد و یکی از معانی روشن آن دوستی است. بنابراین تا زمانی که به این معنا قابل حمل است، نمی توان به معنای دیگر آن تمسک جست. بر این اساس حدیث غدیر در صدد بیان لزوم محبت به علی(ع) است، نه زمامداری حضرت.
در برابر اهل سنت شیعیان باور دارند که ماهیت حادثه غدیر و سخنان پیامبر نصی صریح و قاطع بر امامت و پیشوایی حضرت علی است. قراین و شواهد به گونه ای است که هرگز نمی توان آن را تنها به دوستی و محبت تفسیر کرد. شیعیان دلائل متعددی بر امامت علی(ع) بیان کرده اند که به برخی اشاره می شود:
1ـ لغت شناسان لفظ «ولی» را به معنای سرپرستی، عهده داری امور، چیرگی و رهبری معنا کرده اند. راغب اصفهانی می نویسد: ولایت یعنی یاری کردن، زمامداری و حقیقت آن سرپرستی است.(9)
ابن اثیر می نویسد: «ولیّ یعنی یاور، و هر کس امری را بر عهده گیرد» سپس می افزاید: «از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه» و سخن عمر که به علی(ع) گفت: «تو مولای هر مؤمن شدی» یعنی ولیّ مؤمنان گشتی.(10)
صاحب صحاح اللغه(11) و مقایس اللغه نیز «ولیّ» را به معنای سرپرستی دانسته اند.(12) بر این اساس نگرش اندیشمندان اهل سنت (که ولایت را تنها به معنای دوستی معنا کرده اند) قابل قبول نیست.
2ـ اگر معنای «ولیّ» به معنای دوست و دوستی باشد، عاقلانه نیست که پیامبر بیش از یکصد هزار نفر را در هوای گرم و در وسط بیابان های خشک و سوزان متوقف سازد تا به مردم بگوید: «هر که دوست او هستم، علی هم دوست او است و او را دوست بدارد»، زیرا دوستی مسلمانان با یکدیگر یکی از بدیهی ترین مسایل اسلامی است که از آغاز اسلام وجود داشته و بارها پیامبر مردم را به دوستی امام فرا خوانده بود.(13)
3ـ خطاب تند و قاطع خداوند بیانگر آن است که حادثه غدیر صرفاً اعلام دوستی علی(ع) نبوده است. مسئله آن قدر اهمیت داشت که خداوند خطاب به پیامبر وحی می کند که اگر آن را ابلاغ نکنی، رسالت الهی را انجام نداده ای! خداوند فرمود:
«... و إنْ لم تفعل فما بلغت رسالته»
4ـ خداوند در آیه 67 مائده به پیامبر دلداری می دهد: «والله یعصمک من النّاس؛ خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد».(14) آیا این مسئله نشان نمی دهد که مأموریت، مسئله مهمی بوده است که پیامبر(ص) بیم آن داشته برخی بر اثر هواهای نفسانی به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟
آنچه که موجب خطر برای پیامبر به حساب می آمد، طرح ولایت و رهبری امام علی بود، نه دوستی حضرت ، مضافاً بر این که بارها پیامبر از محبت امام سخن گفته بود و بیان آن، چالش های جدی را در پی نداشت.
5ـ بعد از آن که پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان رهبر تعیین کرد، مردم با علی بیعت کردند. ابوبکر و عمر نیز به علی تبریک گفته، با حضرت بیعت کردند و گفتند: مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی.(15)
همه حاضران، از خطابه پیامبر «امامت» علی(ع) را فهمیدند، از این رو با او بیعت کرده و برخی از آنان در ستایش علی شعر سرودند. حسان بن ثابت انصاری از پیامبر اجازه گرفت و اشعار زیبا سرود:
قــم یــا علـــی فــإنّنـــــی رضیتُک من بعدی اماماً و هادیاً
؛ای علی، برخیز، خرسندم که تو امام و هادی بعد از من باشی.(16)
6) بعد از آن که پیامبر(ص) علی (ع) را به عنوان زمامدار معرفی کرد، این آیه نازل شد:
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً»؛(17) امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم». بعد از نزول آیه پیامبر فرمود:
«خداوند بزرگ است؛ همان خدایی که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوّت و رسالت من و ولایت علی پس از من راضی و خشنود گشت».(18)
اگر مسئله فقط محبّت بود، در این باره قبلاً آیه نازل شده و از این جهت نقصی در دین نبود، زیرا آیه «قل لا أسئلکم علیه اجراً إلاّ المودة فی القربی»(19) قبلاً نازل گشته بود. بر این اساس آیه اکمال دین پیام دیگری دارد.
با توجه به دلایل فوق جانشینی بلافصل علی(ع) قطعی است و عدم قبولی ولایت امام به عنوان جانشین بلافصل پیامبر ریشه در عوامل دیگر دارد.
یکی از عوامل مهم در مخالفت با ولایت امام دنیاگرایی و حُبّ ریاست بود. آنانی که سقیفه را تشکیل دادند و سفارش پیامبر را نادیده گرفتند، بر آن بودند که خود به قدرت برسند. بنیانگذاران سقیفه می دانستند که علی(ع) لایق ترین فرد برای رهبری جهان اسلام است، ولی آنان با انحراف امامت و خلافت، زمینه مخالفت های عقیدتی و سیاسی بعد از خود را فراهم کردند.
شکل گیری سقیفه موجب شد که در حوزه اندیشه سیاسی این نگرش به وجود آید که پیامبر امر امامت را به مردم وا گذار کرده و کسی را بعد از خود به عنوان جانشین منصوب ننموده است. برخی از اندیشمندان اهل سنت آگاهانه و یا ناآگاهانه عملکرد بنیانگذاران سقیفه را معیار قرار داده و در صدد برآمدند حدیث «من کنت مولاه...» را توجیه کنند.
البته برخی از عالمان سنت بر اساس تعصبان مذهبی به مخالفت رهبری علی(ع) برخاسته و حدیث غدیر را توجیه کرده اند. عده ای نیز با انگیزه های دیگر، ولایت امام را قبول نکردند که باید در جای دیگر بدان پرداخته شود.
جهت آگاهی بیش تر.به فروغ ولایت از ایت الله جعفر سبحانی، مراجعه فر مایید:

پی نوشت ها:
1. تفسیر نمونه، ج 5، ص 11 به بعد.
2. علامه امینی، ج 1، ص 196 ـ 209.
3. الدرالمنثور، ج 2، ص 636.
4. اسباب النزول، ص 150.
5. شواهد التنزیل، ج 1، ص 188.
6. روح المعانی، ج 6، ص 172.
7. فصول المهمه، ص27.
8. فتح الغدیر، ج 3، ص 57.
9. المفردات، ص 570.
10. النهایه، ج 5، ص 227.
11. الصحاح فی لغه العرب، ج 6، ص 2528.
12. معجم مقایس اللغه، ج 6، ص 141.
13. تفسیر نمونه، ج 5، ص 16.
14. فروغ ولایت، ص 135.
15. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
16. همان.
17. مائده (5) آیه 70.
18. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
19. شوری (42) آیة 23.
---------------------------------

جهت آگاهی بیش تر از منابع اهل سنت در این مورد می توانید به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی (به نقل از خصائص ،ص 29).
- ابوالحسن واحدی نیشابوری در اسباب النزول ،صفحه 150.
-حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه ( به نقل از کتاب طرائف).
- ابن عساکر شافعی ( بنا به نقل درالمنثور ،ج 2 ،ص 298).
- فخر رازی در تفسیر کبیر خود ،ج 3 ،ص 636.
-ابواسحاق حموینی در فرائد السمطین.
- ابن صباغ مالکی در فصول المهمة ،صفحه 27.
- جلال الدین سیوطی در درالمنثور ،جلد 2 ،صفحه 298.
- قاضی شوکانی در فتح القدیر ،ج سوم ،ص 57.
- شهاب الدین آلوسی شافعی در روح المعانی ،ج 6 ،ص 172.
- شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة ،ص 120.
- بدر الدین حنفی در عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ،ج 8، ص 584.
- شیخ محمد عبده مصری در تفسیر المنار ،ج 6 ،ص 463.
------------------------------

پرسش2: حضرت علی جانشینی بعد از حضرت رسول را پذیرفته بود آیا نباید برای حفظ آن و اینکه بدست نا اهلان نیفتد از آن حفاظت می کرد؟با توجه به اینکه آن حضرت دلاوری قوی بوده و ترس درون او وجود نداشته است. گفته شده حضرت علی برای جلوگیری از تفرقه درون مسلمانان سکوت کرده ، آیا حفظ اصل مقدم بر وحدت نیست؟
پاسخ:
با سلام و تشكر از ارتباط شما با مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني
اگر در حالت عادی و بدون تعارض با اصل مهم تر، دفاعی از حق خود صورت نگیرد، و به سكوت بيانجامد، ناشی از تزلزل ایمان و یا عدم ایمان کامل است، اما در اینجا مصلحت بالاتری وجود داشت که در تعارض با دفاع از خود و حق خود و حتی خانواده وجود داشت. در اینجا نه تنها دفاع امر دینی و ایمانی نخواهد بود، بلکه مغایر با ایمان و تسلیم شخص در مقابل خداوند و دین او خواهد بود.
نسبت به مقام امامت كه خداوند به آن حضرت داده بود آن مقام ارتباطي به روي آوردن مردم ويا پشت نمودن آنها ندارد. بلكه مقامي است كه آن حضرت هميشه دارا است.
اما درباره خلافت وحكومت پس از پيامبر بايد گفت:
مشروعیّت حکومت ائمه اطهار(ع) نيز وابسته به رأی و رضایت مردم نمی ‏باشد؛ بلکه رأی و رضایت، باعث تحقّق و فعلیت حکومت اسلامی می ‏شود. حضرت امیر(ع) می ‏فرماید:
لولاحضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر... لا لقیتُ حبلها علی غاربها؛
اگر حضور بیعت‏ کنندگان نبود و با وجود یاوران حجّت بر من تمام نمی‏ شد... رشته کار [حکومت] را از دست می‏ گذاشتم(1).
هم چنین می ‏فرماید: لا رأی لمن لا یطاع؛
کسی که فرمانش پیروی نمی ‏شود، رأیی ندارد(2).
اگر چه مقبولیت مردمی با مشروعیت الهی، تلازمی ندارد. اما براي تحقق و به دست گرفتن حكومت بايد مردم همراه با آن حضرت مي بودند كه اين همراهي وجود نداشت.
افزون بر آن امام علی(ع) بعد از رحلت رسول خدا(ص) نه تنها ادعای خلافت کرد، بلکه برای برگرداندن حق خود اقدام کرد. این امر در قالب‌های مختلف ظهور نمود. از جمله اینکه حضرت تشکیل سقیفه را غیر قانونی اعلام و با ابابکر در ابتدا بیعت نکرد. حضرت خطاب به آنان فرمود:
«ولایت حق من است و شما بین آن و من فاصله ایجاد کردید». (3) همچنین حضرت بعد از جریان سقیفه از مهاجرین و انصار خواست تا وی را برای برگرداندن حق ولایت، یاری نمایند.
برای اینکه بهتر به اهمیت سکوت حضرت آگاه شویم، باید نگاهی به شرایط آن زمان و اهمیت حفظ وحدت و رفتار آن حضرت در این موضوع داشته باشیم که ما به طور تفصیلی آن را در ذیل می آوریم:
بعد از رحلت پیامبر شرایط به گونه ای بود که جامعه اسلامی شدیدا نیاز به وحدت داشت. زیرا جهان اسلام از سوی دشمنان خارجی تهدید و جنگ های داخلی موجب می شد که مسلمانان در برابر دشمنان تضعیف ودر جنگ شکست بخورند، از سوی دیگر بعد از رحلت پیامبر برخی از مردم از دین برگشته و مرتد شده بودند و دین در حال تضعیف بود، بدینسان قیام امام موجب می شد که دین بیشتر تضعیف شود. از این رو امام جهت حفظ وحدت اسلامی و حفظ دین سکوت نمود توضیح اینکه: علی(ع) با ملاحظة خطرهایی که در صورت قیام او جامعة اسلامی را تهدید می کرد، از قیام و اقدام مسلحانه خودداری کرد. این خطرها را می توان بدین ترتیب دسته بندی کرد:
1ـ اگر حضرت با توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد قبضة حکومت و خلافت بر می آمد، بسیاری از عزیزان که خود را که از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند، ‌از دست می داد، ‌علاوه بر این ها گروه بسیاری از صحابه پیامبر(ص) که به خلافت امام راضی نبودند، کشته می شدند. این گروه هر چند در مسئلة رهبری در نقطة مقابل امام موضع گرفته بودند، و روی کینه ها و عقده هایی که داشتند راضی نبودند زمام امور در دست علی(ع) قرار بگیرد، ولی در امور دیگر اختلافی با امام (ع) نداشتند و ممکن بود با کشته شدن این عده که به هر حال قدرتی در برابر شرک و بت پرستی و مسیحی گری و یهودی گری به شمار می رفتند،‌قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف گراییده شود.
امام هنگامی که برای سرکوبی پیمان شکنان (طلحه و زبیر) عازم بصره بود، خطبه ای ایراد کرد و در آن انگشت روی این موضوع حساس گذاشت و فرمود: «هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد،‌قریش با خود کامگی، خود را بر ما مقدم شمرده ما را که به رهبری امت از همه شایسته تر بودیم، از حق خود باز داشت، ‌ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است؛ زیرا مردم، به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی مملوّ از شیر بود که کف کرده باشد و کوچک ترین سستی و غفلت آن را فاسد می سازد، و کوچک ترین فرد آن را وارونه می‌کند».(4)
2ـ از آن جاکه بسیاری از گروه ها و قبایلی که در سال های آخر عمر پیامبر(ص) مسلمان شده بودند،‌ هنوز آموزش های لازم اسلامی را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده بود. هنگامی که خبر در گذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید گروهی از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلامی در مدینه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت مالیات اسلامی نشدند و با گرد آوری نیروی نظامی مدینه را به شدت مورد تهدید قرار دادند.
به همین جهت نخستین کاری که حکومت جدید انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان را برای نبرد با «مرتدان» و سرکوبی شورش آنان بسیج کرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گردید. در چنین موقعیتی که دشمنان ارتجاعی اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامی را تهدید می کردند، ‌هرگز صحیح نبود که امام پرچم دیگری به دست بگیرد و قیام کند.
حضرت در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره می‌کند و می‌فرماید: «به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر(ص) امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگیرند و (در جای دیگر قرار دهند) خلافت را از من دور سازند!‌تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، ‌اجتماع مردم در اطراف فلانی (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتی که چنین وضعی پیش آمد) دست نگه داشتم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود،‌چرا که این بهره دوران چند روزه دنیا است که زایل و تمام می شود، همان طور که «سراب» تمام می‌شود و یا ابرها از هم می پاشد. پس در این پیش آمدها به پا خاستم تا بِالکل از میان رفت و نابودشد و دین پابرجا و محکم گردید».(5)
این مطلب در خطبه ای دیگر نیز بیان شده است.
حضور منافقان در میان مسلمانان و کسانی که به ظاهر اظهار اسلام کردند،‌ولی همیشه منتظر بودند که در یک فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، یکی از عوامل اصلی عدم اعتراض مسلحانه حضرت علی(ع) بود. آن حضرت در مقابل درخواست ابوسفیان برای قیام و مبارزه با ابوبکر -‌که وعده یاری به او داده بودند - و به دست گرفتن حکومت توسط آن حضرت، به ماهیت این منافقان و علت اساسی چنین پیشنهادی که ضربه زدن به اسلام نوپای بود،‌اشاره می‌کند.
3ـ علاوه بر خطر مرتدین،‌مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند «مسیلمه کذاب»، «طلیحه» و «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکاری و اتحاد مسلمانان پس از زحماتی نیروهای آنان شکست خوردند.نيز خطر حمله احتمالی رومیان نیز می توانست مایة نگرانی دیگری برای جبهة مسلمانان باشد؛
با در نظر گرفتن نکات مذکور، به خوبی روشن می‌شود که چرا امام(ع) بعد از آن که مکرر حق خود را مطالبه نمود و شدیداً بر غاصبان حقش اعتراض کرد،‌صبر را بر قیام ترجیح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبیر و دور اندیشی، جامعة اسلامی را از خطرهای بزرگ نجات داد، ‌و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخیم اختلاف و دودستگی نمی ترسید،‌هرگز اجازه نمی داد رهبری مسلمانان از دست اوصیا و خلفای راستین پیامبر خارج شود و به دست دیگران افتد.(6) بلی حفظ اصل بر همه چیز مقدم است، ولی در آن عصر، اصل اسلام بود، که اگر حضرت به زور وقدرت متوسل می شد، اسلام از بین می رفت.برای اگاهی بیشتر به کتاب، فروغ ولایت،از آیت الله جعفر سبحانی،‌مراجعه نمائید.

پی نوشت:
1. نهج البلاغة، خطبه: 3 (شقشقيه).
2. نهج البلاغة، خطبه:27.
3. نهج البلاغه،خطبه، 172.
4. شرح نهج البلاغة،ابن أبي الحديد، ج 1، ص 308،چاپ : أول،سال چاپ : 1378 - 1959 م،ناشر: دار إحياء الكتب العربية - عيسى البابي الحلبي وشركاه
5. نهج البلاغه (فیض الاسلام) ص 1039.
6. جعفر سبحانی،‌فروغ ولایت،‌ص 151 - 173، انتشارات صحيفه چاپ اول سال 1368؛ مهدی پیشوایی، سیرة پیشوایان، ‌ص 63 - 71. موسسه امام صادق (ع) ،قم،1379.
------------------------------

پرسش3: در صورتی که ابوبکر از واقعه غدیر سرپیچی کرده و آن هم واقعه ای به این مهمی که خدا در قرآن می فرماید اگر این رسالت را به انجام نرسانی رسالت را تمام نکرده ای پس ابوبکر اصلا مسلمان نبوده است. پس چرا حضرت رسول او را دور خود جمع کرده است؟
پاسخ:
سر پیچی از واقعه غدیر بعد از رحلت یپامبر (ص ) بود.و پیامبر وظیفه داشت که براساس متعارف ومعمول با مردم رفتار نماید و در زمان ان حضرت عملی که موجب کفر باشد از ابوبکر دیده نشده بود. بلکه وی در امور مختلف وحوادث مهم در کنار ان حضرت وحامی او بود . ودلیلی نداشت که اورا طرد نماید. وی جزو نفرات بود که در ابتدا اسلام اورد ،واز ثروت خود در راه اسلام هزینه کرد .پیامبر در امور جاری از علم غیب خود استفاده نمی کرد ،که با انان برخورد نماید.
پیامبر و امام بر اساس اراده و مشیت الهی . رفتارشان مانند افرادی بود که هیچ اطلاعی از آینده ندارند. این گونه عمل کردن بسیار دشوار است و توان، ‌تحمّل و ظرفیت فوق‌العاده می‌طلبد، و خود از کرامات است.
پیامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب کارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادی رفتار می‌کردند. پیامبر و امام، بامنافقان بر اساس ظاهر اسلامی آنان رفتار می کردند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند دیگران عمل می‌کردند. پیشوایان معصوم(ع) الگوی دیگران بودند؛ بنابراین باید براساس علم عادی رفتار می‌کردند.
افزون براین در زمان ماهم که اهل سنت امامت بلا فصل امام علی (ع) قبول ندارند،هیچکس از فقها ، نگفته که انان مسلمان نیستند. اگر کسی توحید و نبوت و معاد را بپذیرد و منکر ضروری دین نباشد مسلمان است.(1)

پی‌نوشت‌:
1. توضیح المسائل مراجع ، م 106 و ذیل آن.
----------------------------

پرسش4: در مسئله ایی به این مهمی که سرنوشت آینده انسانها به آن بستگی دارد چرا خداوند در قرآن و به صراحت نام حضرت امیر را نیاورده است؟
پاسخ:
خداوند حکيم نازل کننده قرآن است که همه کارهايش از روي حکمت مي باشد و ما کوچکتر از آنيم که به حکمت کارهاي خدا دست يابيم. آنچه قطعي است اين که خداوند حکيم و هدايتگر براي راهنمايي بشر به شاهراه سعادت، از هيچ اقدام لازمي فرو گذار نکرده است و تعيين و معرفي امام يکي از اين اقدام هاي لازم است که هم در تعيين و هم در معرفي امام، آنچه لازم بوده ، انجام داده و حجت را تمام کرده است.
اما اين که چرا نام امامان در قرآن نيامده، وجوه مختلفي به ذهن مي رسد. شايد يکي از وجوه آن مساله مهم امتحان و ابتلا باشد. يکي از سنت هاي خداوند سنت امتحان و ابتلا است. خدا بندگان را به فتنه و گرداب هاي امتحان مي اندازد تا مريض ها و گمراهي طلبان از حق جويان مشخص گردند و به دست بهانه جويان بهانه مي دهد تا مومنان واقعي آشکار گردند.
يکي ديگر از وجوه آن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قران از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد ، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اوصاف ذکر شد، انان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2) ، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد، مخالفان براي کنار زدن انان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود ، خداوند رسولش را ماموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي ، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي کند. رسول خدا در روزهاي آخر عمر در جمع اصحاب فرمود: "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسدچون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود : من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
بنا بر این قرآن به اجمال مانند تصریح، بلکه بالاتر از تصریح و رسول خدا به صراحت امامت امام علی را بارها و در مقاطع مختلف اعلام و تبیین کرده و عذری برای کسی باقی نگذارده اند و آنان که نمی پذیرند، اگر همه آیات قرآن هم نام علی بود، باز هم نمی پذیرفتند. بر خداوند لازم بود و هدایتگری اش اقتضا داشت امام و هدایتگر و حجت بعد از رسول را به مردم بشناساند که این کار را کرده است.

پي نوشت ها:
1. مائده (5)،آيه55.
2.احزاب (33)،آيه 33.
3. رهبري امام علي در قرآن و سنت(ترجمه المراجعات)،ص496 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج3،ص97.
4.فروغ ولايت ،ص182 به نقل از الامامة و السيسة، ج1،ص12.
-----------------------------

پرسش5: از معجزات قرآن این است که گفته شده برای تمام طول بشر کافی است آیا نباید در جایی از آن که جای حرف و بحث نداشته باشد مسئله ولایت بعد از پیامبر آورده شده باشد؟
پاسخ:
قرآن معجزه پیامبر خاتم و نشانه و آیت نبوت اوست و معارف و هدایت های لازم برای بشر تا آخر عمر دنیا را گفته و با توجه به وجود قرآن بشر تا قیامت در زمینه هدایت ، چیزی کم نخواهد داشت تا بر خدا حجت یابد و بر گمراهی معذور باشد اما لازم نیست حتما به امامت و جانشینی امام علی و فرزندانش به نام تصریح کند و این ذکر نشدن نام امامان در قرآن ، عیب و نقص بر قرآن نیست بلکه چنان که خواهد آمد خود نشانه خدایی بودن آن است.
البته اين که چرا نام امامان در قران نيامده ، سوال جالبي نيست زيرا ما از وجه کار هاي خدا آگاهي نداريم. خداوند که عالم مطلق و آشنا به مصالح بندگان و دوست دار واقعي آنان است ، حتما نياوردن اسم آنان را در قرآن به مصلحت بندگان نزديکتر ديده است .
از طرف ديگر، بناي دنيا بر ابتلا و امتحان است و براي اين که امتحان درست انجام شود، خدا هم حق را آشکار بيان مي کند و هم راه توجيه و فرار قرار مي دهد. اگر راه فرار نباشد ، بندگان در پذيرش حق ناچار مي شوند و ديگر امتحان معنا پيدا نمي کند.
علاوه اين که با وجود پيامبر احتياجي به ذکر نام امامان در قرآن نيست زيرا امامان در قرآن به نحو اشاره مانند تصريح بلکه در جاهايي بليغ تر و رساتر از تصريح معرفي شده اند به گونه اي که اگر کسي به واقع دنبال حق باشد ، آن را به وضوح مي يابد و پيامبر هم در مواضع بسيار با تبيين آن آيات و تصريح و نام بردن از امامان ، اين معرفي را کامل کرده و جاي هيچ عذر و حجتي براي نپذيرفتن نگذاشته است.
يکي از وجوه نیامدن نام امامان در قرآن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قران از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد ، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند .؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد ، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اوصاف ذکر شد، انان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2) ، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد ، مخالفان براي کنار زدن انان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند ، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود ، خداوند رسولش را ماموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي ، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي کند . رسول خدا در روزهاي اخر عمر در جمع اصحاب فرمود : "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسدچون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود : من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود ، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
اما اين که امامان در طول دوران خلفا چيزي (در مورد استحقاق خود نسبت به خلافت و جانشيني ) نگفتند ، حرف نادرستي است. البته بعد از پيامبر (ص) مخالفان امامان حاکم شدند و حکومت اجازه عرض اندام به امامان نداد و اعتراض ها را خفه کرد و پوشاند ولي آنان در همان حد محدودي که توانستند و فرصت يافتند ، بر استحقاق خود اصرار ورزيدند و هر وقت فرصتي دست داد اين استحقاق منحصر به فرد را يادآوري کردند.
در دوران خلفا ، امام علي به صورت هاي مختلف اعلام مخالفت مي کرد . به اتفاق همه مورخان حضرت تا مدتها از بيعت خودداري ورزيده و اعتراض هم کرده و صلاحيت منحصر به فرد خود را بارها اعلام فرموده است که متاسفانه نگذاشته اند در تاريخ ثبت شود ولي خوشبختانه در زواياي تاريخ نشانه هايي از اين اعتراضات باقي مانده است .
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و احمد بن طاهر در تاريخ بغداد از ابن عباس نقل کرده اند که گفت: روزي خليفه دوم احوال پسرعمويم را از من پرسيد و من گمان کردم منظورش عبد الله بن جعفر است. وقتي جواب دادم خليفه گفت : منظورم بزرگ شما اهل بيت،علي است.،بعد ادامه داد: آيا هنوز آرزوي خلافت در دلش هست؟آيا مي پندارد که رسول خدا تصريح کرده که او خليفه باشد؟ابن عباس گويد :به او گفتم من از پدرم (عباس بن عبد المطلب عموي پيامبر) در مورد ادعاي نص و تصريح رسول خدا بر خلافت علي پرسيدم و پدرم گفت : علي راست مي گويد. خليفه گفت: پيامبر در گفته هايش مقام بلندي را براي او قائل بود اما اين ها موجب اثبات حجتي يا قطع عذري نبود.(3)
وقتي فرستادگان خليفه اول براي بردن امام به مسجد براي بيعت به در خانه ايشان آمدند ،حضرت زهرا خطاب به آنان گفت: چرا حکومت خود را بر ما تحميل مي کنيد و خلافت را که حق ماست ، به ما باز نمي گردانيد؟(4)
البته موارد اعتراض امام علي و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين و ديگر افراد اهل بيت بسيار فراوان است و در کتب شيعه ثبت شده ولي در اينجا فقط به بعض موارد که در کتب اهل سنت ثبت شده ، اکتفا شد.

پي نوشت ها:
1- مائده (5)،آيه55.
2-احزاب (33)،آيه 33.
3- رهبري امام علي در قرآن و سنت(ترجمه المراجعات)،ص496 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج3،ص97.
4-فروغ ولايت ،ص182 به نقل از الامامة و السيسة، ج1،ص12.
----------------------------------

پرسش6: گفته شده پس از معرفی حضرت علی به مردم و وقتی پیامبر از منبر پایین آمدند عده ای به آن حضرت اعتراض و پرخاش نمودند که جانشین نباید از قریش باشد به طوری که پیامبر از آنها دلگیر شده به چادر خود رفته و شروع به گریستن نمود که جبرئیل نازل شد و گفت نگران نباش به زودی از ستم آنها رهایی خواهی یافت با توجه به اینکه آنها در صدر اسلام بوده اند و پیامبر را درک کرده اند و نافرمانی کرده اند آیا مردم این زمان بهتر از مردم زمان صدر اسلام نیستند؟ در آخر اینکه با توجه به این همه مسایل مطرح شده که جای طرح بسیاری مسائل دیگر می ماند چگونه واقعه غدیر اثبات می شود؟
پاسخ:
مطلبی که نقل کرده اید در منابع معتبر نیامده است. منبع را نقل کنید تا مورد بررسی قرار گیرد .
اظهار نظر در اینکه مردم این زمان از مردم زمان پیامبر بهتر هستند ،به صورت کلی بسیار مشکل است .اما اگر دو ملت خاص را در دو دوره از نظر یک ملاک و معیار خاص مثل شجاعت ،اطاعت از اوامر الهی، وحدت و همدلی، ایمان به خدا و رسول خدا بسنجیم و بررسی دقیق انجام دهیم می توان نتیجه گرفت همان طور که امام خمینی(ره) دروصیتنامه الهی-سیاسی خود ملت ایران را در برخی جهات برتر از مردم صدر اسلام دانسته اند.
در رابطه با واقعه غدیر ،اصل ان جای تر دید نیست ،بحث در محتوا ی ان است .برای اگاهی بیشتر به گفتار زیر توجه نمائید :
اهل سنت اصل حادثه غدیر را قبول و باور دارند درغدیر خم و در آخرین حج رسول خدا(ص)، جریان غدیراتفاق افتاد .همچنین بیش تر اندیشمندان اهل سنت قبول دارند که حدیث «مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه»(1) مربوط به امام علی(ع) است. علامه امینی اسامی سی تن از محدثان اهل سنت را آورده است که این حدیث را ذکر کرده و آن را مربوط به امام علی(ع) دانسته اند.(2)
برخی از مفسران اهل سنت در هنگام تفسیر آیه 67 مائده «یا ایّها الرّسول بَلِّغ ما أنزل إلیک...» یادآورد شده اند که شأن نزول آن امام علی(ع) بوده و حدیث «من کنت مولاه...» در جریان غدیر بیان شده است. سیوطی در الدرالمنثور،(3) ابوالحسن واحدی نیشابوری،(4) حافظ حکانی،(5) شهاب الدین آلوسی،(6) ابن صباغ مالکی(7)، قاضی شوکانی(8) و ... تصریح کرده اند که این آیه و حدیث مذکور مربوط به حضرت علی(ع) است. از این جهت برخی از دانشمندان اهل سنت با شیعیان اختلاف ندارند. اختلاف آنان در معنای ولایت و پیام حدیث «من کنت مولاه...» ظهور می کند. اهل سنت بر این تصور اند که حادثه عظیم و تاریخی غدیر و سخنان پیامبر صرفاً به معنای لزوم «محبت و دوستی» حضرت علی(ع) است و هیچ دلالتی بر امامت و زمامداری و لزوم پیروی از ایشان ندارد و یا اگر روایت به امامت امام علی دلالت دارد، دلالت صحیح و روشن نیست.
آنان ولایت را به معنای دوستی می دانند، نه سرپرستی و زعامت و فرمانروایی و برای این عقیده خود به دلایل و شواهدی نیز تمسک می کنند.
در برابر اهل سنت شیعیان باور دارند که ماهیت حادثه غدیر و سخنان پیامبر نصی صریح و قاطع بر امامت و پیشوایی حضرت علی است. قراین و شواهد به گونه ای است که هرگز نمی توان آن را تنها به دوستی و محبت تفسیر کرد. شیعیان دلائل متعددی بر امامت علی(ع) بیان کرده اند که به برخی اشاره می شود:
1ـ لغت شناسان لفظ «ولی» را به معنای سرپرستی، عهده داری امور، چیرگی و رهبری معنا کرده اند. راغب اصفهانی می نویسد: ولایت یعنی یاری کردن، زمامداری و حقیقت آن سرپرستی است.(9)
ابن اثیر می نویسد: «ولیّ یعنی یاور، و هر کس امری را بر عهده گیرد» سپس می افزاید: «از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه» و سخن عمر که به علی(ع) گفت: «تو مولای هر مؤمن شدی» یعنی ولیّ مؤمنان گشتی.(10)
صاحب صحاح اللغه(11) و مقایس اللغه نیز «ولیّ» را به معنای سرپرستی دانسته اند.(12) بر این اساس نگرش اندیشمندان اهل سنت (که ولایت را تنها به معنای دوستی معنا کرده اند) قابل قبول نیست.
2ـ اگر معنای «ولیّ» به معنای دوست و دوستی باشد، عاقلانه نیست که پیامبر بیش از یکصد هزار نفر را در هوای گرم و در وسط بیابان های خشک و سوزان متوقف سازد تا به مردم بگوید: «هر که من دوست او هستم، علی هم دوست او است و او را دوست بدارد»، زیرا دوستی مسلمانان با یکدیگر یکی از بدیهی ترین مسایل اسلامی است که از آغاز اسلام وجود داشته و بارها پیامبر مردم را به دوستی امام علی فرا خوانده بود.(13)
3ـ خطاب تند و قاطع خداوند بیانگر آن است که حادثه غدیر صرفاً اعلام دوستی علی(ع) نبوده است. مسئله آن قدر اهمیت داشت که خداوند خطاب به پیامبر وحی می کند که اگر آن را ابلاغ نکنی، رسالت الهی را انجام نداده ای: «... و إنْ لم تفعل فما بلغت رسالته»
4ـ خداوند در آیه 67 مائده به پیامبر دلداری می دهد: «والله یعصمک من النّاس؛ خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد».(14) آیا این مسئله نشان نمی دهد که مأموریت،مهم بوده است که پیامبر بیم آن داشته برخی بر اثر هواهای نفسانی به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آنچه که موجب خطر برای پیامبر به حساب می آمد، طرح ولایت و رهبری امام علی بود، نه دوستی حضرت ، مضافاً بر این که بارها پیامبر از محبت امام سخن گفته بود و بیان آن، چالش های جدی را در پی نداشت.
5ـ بعد از آن که پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان رهبر تعیین کرد، مردم با علی بیعت کردند. ابوبکر و عمر نیز به علی تبریک گفته، با حضرت بیعت کردند و گفتند: مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی.(15)
همة حاضران، از خطابة پیامبر «امامت» علی(ع) را فهمیدند، از این رو با او بیعت کرده و برخی در ستایش علی(ع) شعر سرودند. حسان بن ثابت انصاری از پیامبر اجازه گرفت و اشعار زیبا سرود:
قــم یــا علـــی فــإنّنـــــی رضیتُک من بعدی اماماً و هادیاً
؛ای علی، برخیز، خرسندم که تو امام و هادی بعد از من باشی.(16)
6) بعد از آن که پیامبر(ص) علی (ع) را به عنوان زمامدار معرفی کرد، این آیه نازل شد:
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً»؛(17) امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم». بعد از نزول آیه پیامبر فرمود:
«خداوند بزرگ است؛ همان خدایی که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوّت و رسالت من و ولایت علی پس از من راضی و خشنود گشت».(18)
به رغم آن که محبت علی(ع) جایگاه بلند دارد و یکی از نشانه های ایمان است؛ لیکن آیه دلالت دارد که مسئله بالاتر از محبت است. آیا فقط با دوستی حضرت علی (نه رهبری او) دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسئله فقط محبّت بود، در این باره قبلاً آیه نازل شده و از این جهت نقصی در دین نبود، زیرا آیه «قل لا أسئلکم علیه اجراً إلاّ المودة فی القربی»(19) قبلاً نازل گشته بود. بر این اساس آیه اکمال دین پیام دیگری دارد.
با توجه به دلایل فوق جانشینی بلافصل علی(ع) قطعی است و عدم قبولی ولایت امام به عنوان جانشین بلافصل پیامبر ریشه در عوامل دیگر دارد.
یکی از عوامل مهم در مخالفت با ولایت امام دنیاگرایی و حُبّ ریاست بود. آنانی که سقیفه را تشکیل دادند و سفارش پیامبر را نادیده گرفتند، بر آن بودند که خود به قدرت برسند. بنیانگذاران سقیفه می دانستند که علی(ع) لایق ترین فرد برای رهبری جهان اسلام است، ولی آنان با انحراف امامت و خلافت، زمینه مخالفت های عقیدتی و سیاسی بعد از خود را فراهم کردند. شکل گیری سقیفه موجب شد که در حوزه اندیشه سیاسی این نگرش به وجود آید که پیامبر امر امامت را به مردم واگذار کرده و کسی را بعد از خود به عنوان جانشین منصوب ننموده است. برخی از اندیشمندان اهل سنت آگاهانه و یا ناآگاهانه عملکرد بنیانگذاران سقیفه را معیار قرار داده و در صدد برآمدند حدیث «من کنت مولاه...» را توجیه کنند. البته برخی از عالمان سنت بر اساس تعصبان مذهبی به مخالفت رهبری علی(ع) برخاسته و حدیث غدیر را توجیه کرده اند. عده ای نیز با انگیزه های دیگر، ولایت امام را قبول نکردند که باید در جای دیگر بدان پرداخته شود.
بر این اساس مخالفت اهل سنت با امام ریشه و مبنای علمی نداشته و بلکه بر اساس دنیاگرایی و تعصبات مذهبی بوده است.

پی نوشت ها:
1. تفسیر نمونه، ج 5، ص 11 به بعد.
2. علامه امینی، ج 1، ص 196 ـ 209.
3. الدرالمنثور، ج 2، ص 636.
4. اسباب النزول، ص 150.
5. شواهد التنزیل، ج 1، ص 188.
6. روح المعانی، ج 6، ص 172.
7. فصول المهمه، ص27.
8. فتح الغدیر، ج 3، ص 57.
9. المفردات، ص 570.
10. النهایه، ج 5، ص 227.
11. الصحاح فی لغه العرب، ج 6، ص 2528.
12. معجم مقایس اللغه، ج 6، ص 141.
13. تفسیر نمونه، ج 5، ص 16.
14. فروغ ولایت، ص 135.
15. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
16. همان.
17. مائده (5) آیه 70.
18. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
19. شوری (42) آیة 23.

با سلام، شنیدم که امام جواد (علیه السلام) به دست همسرشان مسموم شدند. برایم سوال پیش آمد که امامان چطور حاضر می شدند پسرانشان را مثلا با دختر مأمون به ازدواج در آورند! ازین رو سعی کردم به دنبال پاسخ بگردم. در کتاب منتهی الآمال خواندم که امام جواد (ع) همسران متعددی داشتند و یک کنیزی هم داشتند که همسرشان به مامون بسیار شکایت می کرده که چرا امام جواد سمت من نمی آید و بقیه را به من ترجیح می دهد! همین باعث کینه ی زن شده و ایشان را مسموم می کند. آیا این جریان حقیقت دارد؟ آیا امام عدالت را بین همسران رعایت نمی کردند؟ حتی اگر دختر مأمون باشد به هرحال همسر ایشان بوده و باید عدالت رعایت شود و از امام بعید بنظر می رسد. لطفا مرجع برای مطالعه معرفی بفرمایید. و من الله توفیق

در مورد شهادت امام جواد (عليه السلام) چند گزارش وجود دارد:
1. حضرت به دست همسرش ام الفضل، دختر مأمون، به اشاره معتصم مسموم گشت.
2. روايتى ديگر مى‏ گويد: بعد از آن كه معتصم امام را به بغداد طلبيد، به وسيله «اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد. اشناس به او گفت: پيش از شما اميرالمؤمنين به احمد بن ابى داوود و سعيد بن خضيب و گروهى از بزرگان از اين شربت نوشانيده و امر كرده است شما هم آن را با آب يخ بنوشيد. اين را گفت و يخ آماده كرد. امام فرمود: در شب آن را مى‏ نوشم. اشناس گفت: بايد خنك نوشيده شود. الآن يخ آن آب مى‏ شود، اصرار كرد. امام با علم به عمل آنان آن را نوشيد.
3. ابن ابى داوود بعد از ماجرايى مربوط به قطع دست سارق كه امام ديگران را مجاب كرد و معتصم به سخن امام عمل كرد و حرف ديگران را رد كرد، معتصم را به كشتن او تحريك كرد. ابن ابى داوود مى‏ گويد: «پس به معتصم گفتم: خيرخواهى براى اميرالمؤمنين بر من واجب است. در اين جهت سخنى مى‏ گويم كه مى‏ دانم با آن به آتش (جهنم) مى‏ افتم!
معتصم گفت: آن سخن چيست؟
گفتم: چگونه اميرالمؤمنين براى امرى از امور دينى كه اتفاق افتاده، فقها و علما را جمع كرد و حكم حادثه را از آنان پرسيد و آنان حكم را به طورى كه مى‏ دانستند گفتند و در مجلس، اعضاى خانواده اميرالمؤمنين و فرماندهان و وزرا و دبيران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه كه در مجلس مى‏ گذشت گوش مى‏ دادند. آن گاه به خاطر گفته مردى كه نيمى از مردم به امامت او معتقدند و ادعا مى‏ كنند از اميرالمؤمنين شايسته‏ تر به مقام او است، تمامى سخنان علما و فقها را رها كرد و به حكم آن مرد حكم كرد؟!
پس رنگ معتصم تغيير كرد. متوجه هشدار من شد و گفت: خدا در برابر خيرخواهيت به تو پاداش نيك عطا كند!
پس در روز چهارم يكى از دبيران وزرايش را مأمور كرد تا ابوجعفر (عليه السلام) را به منزل خود دعوت كند، او چنين كرد، ولى ابوجعفر نپذيرفت و گفت: مى‏ دانى در مجالس شما حاضر نمى‏ شوم. آن شخص گفت: شما را براى ضيافتى دعوت مى‏ كنم و دوست دارم بر فرش خانه من قدم بگذارى. با ورود شما به منزلم متبرك شوم. فلان بن فلان از وزراى خليفه دوست دارد خدمت شما برسد.
پس حضرت به منزل او رفت. چون غذا خورد، احساس مسموميت كرد. مركب خود را طلبيد. صاحب خانه از او خواست نرود، ابوجعفر فرمود: بيرون رفتن من از خانه براى تو بهتر است! (1)
گزارش مذكور كه در منتهي الآمال آمده، سخن از حسادت ام الفضل و حكايت گر كينه توزي وي است، نه آن كه امام عدالت بين همسران را رعايت نمي كرد.
عبارت منتهي الآمال: حضرت ميل به كنيزان مي فرمود و مادر امام علي النقي (ع) را بر او ترجيح مي داد با اين سبب ام الفضل نزد پدر رفته و شكايت كرد كه حضرت جواد (ع) زني از اولاد عمار ياسر گرفته و بد گويي حضرت كرد.
در اين گزارش از بي عدالتي امام سخن به ميان نيامده است.(2)

پي نوشت ها:
1.زندگانى امام جواد (ع) ص 126.
2.منتهي الآمال ،ج2،ص613،موسسه انتشارات هجرت؛
زندگاني امام محمد تقي، مدرسي؛
زندگاني امام جواد، ايمانى، مركز اطلاع رساني غدير.

سؤال1: در مورد تولد حضرت علی با گشایش دیوار خانه خدا اسناد چطورند؟ آیا همه معتبرند؟ آیا سنی ها هم قبول دارند این معجزه رو؟

سؤال2: در مورد کتب حدیث موجود در بازار آیا احادیث منتشر شده معتبرند؟ لطفا کتب حدیثی که نسبت به اعتبار آن مطمئن هستیم رو معرفی کنید؟

پاسخ1:
ولادت امام علی(علیه السلام) درون خانه خدا، توسط افراد متعددی نقل شده، به گونه ای که حتی برخی از عالمان اهل سنت نقل آن را متواتر دانسته اند. این حقیقت علاوه بر این که در روایات ثبت شده و محدثان شیعه و سنی آن را نقل کرده اند، در اشعار شعرا نیز جلوه فراوان دارد. حاکم از محدثان بزرگ اهل سنت در مستدرک الصحیحین می نویسد:
اخبار (یقینی و قطعی) است که امیرمؤمنان درون خانه خدا متولد شده و عالمان بسیاری از اهل سنت تاکید کرده اند که این واقعه جز برای علی اتفاق نیفتاده است.(1)
برخي خواسته اند حدیث تولد در کعبه تنها منسوب به یک نفر مشرک به نام یزید بن قعنب بدانند و در آن تشكيك نمايند.
کسانی، نقل آن را از دو نفر گفته اند، آن دو، یکی یزید بن قعنب و دیگری عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر دانسته اند عباس از مؤمنان به اسلام و پیامبر بوده و هیچ کس نمی تواند بر ایمان او ایراد بگیرد.(2)
علاوه بر این دو، از عتاب بن اسید که در فتح مکه ایمان آورد و پیامبر او را بعد از فتح، عامل خود بر مکه گردانید، روایت شده است.(3)
همچنین امام باقر (ع) به نقل از زیده، دختر قریبه بن عجلان ساعدی به نقل از مادرش ام عماره، دختر عباده بن فضله بن مالک بن عجلان ساعدی این جریان را نقل می کند.(4)
بنابراین راوی فقط یک مشرک نیست، بلکه چند مومن و مسلمان معتبر هم این روایت را نقل کرده اند.
سند و راویان حدیث به حدی از اعتبار بوده که رجال شناسان و روایت شناسان همگی آن را پذیرفته و هیچ کس انکار نکرده و تضعیف ننموده است.
البته مخالفان امام سعی داشته اند این فضیلت منحصر به فرد را انکار کنند و یا برای امام در این مورد شریک پیدا کنند که تلاش آنها بی نتیجه بوده و روایات ضعیف آنها در قبال این روایات نمی تواند عرض اندام کند.

پی نوشت ها:
1. مستدرک حاکم، دارالمعرفه، 1418 ه. 1998 م، ،ج3،ص483.
2. مدینه المعاجز ، سید هاشم بحرانی ، ج1، ص 46؛ غایه المرام،بحرانی، ج1،ص52.
3. علامة المجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ : 1403 - 1983 م ،ج35،ص7.
4.رجال ترکوا بصمات علی قسمات التاریخ، سید لطیف قزوینی، ناشر: موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت ،ص72.
-------------------------------

پاسخ2:
حديث ها از نظر اعتبار به چهار دسته کلي تقسيم مي شوند. البته تقسيم بندي هاي ديگري هم وجود دارد که تقريبا فروع همین تقسيم بندي کلي است.
احاديث از يک نظر به دو دسته تقسيم مي شوند: متواتر و غير متواتر (خبر واحد)
حديث متواتر حديثي است که صدور آن از معصوم قطعي است و شک و تردیدی در صدور آن از معصوم وجود ندارد. البته خود متواتر تقسيم هايي دارد، ولي احاديث متواتر محدود و کم هستند و غالب احاديث غير متواتر و به اصطلاح "خبر واحد" مي باشند.
احاديث غير متواتر که بيش تر و اکثريت قريب به اتفاق احاديث هستند ، خود به چهار دسته کلي تقسيم مي شوند:
1. خبر صحيح که راويان آن تا معصوم افراد شناخته شده، متصل به هم و عادل و شيعه دوازده امامي مي باشند. اين نوع حديث، بهترين نوع بعد از متواتر است و در احکام فرعي حجت مي باشد.
2. خبر موثق به احاديثي گفته مي شود که راويان آن تا معصوم متصل و شناخته شده اند و همگي مورد اطمينان و در درجه بالاي تقوا و راستگويي و ... هستند، گر چه بعضي از آنان شيعه دوازده امامي نيستند.
اين روايات از لحاظ اعتبار در درجه بعد از خبر صحيح هستند.
3. خبر حسن، که راويان شناخته شده و متصل و شيعه هستند. گرچه مدح هم شده اند، ولي وثاقت آنان يقيني نيست. از لحاظ ايمان و تقوا و راستگويي و حافظه و تقيد بر درستگويي و ... مورد يقين و اطمينان نمي باشند. اين روايات که تعدادشان بيش تر از انواع قبل است، در درجه اعتبار پايين تري از روايات قبل مي باشند.
4. روايات ضعيف که در سند يا دلالت آن ها ضعف و ايرادي هست، مثلا راويان تا معصوم متصل نيست و يا اصلا راويان ذکر نشده اند يا راوي بين چند نفر که ثقه و غير ثقه اند، مشترک مي باشد يا از راوي هيچ مدح و تاييدي نرسيده و ...
اين روايات که از لحاظ تعداد بيش ترين هستند، از لحاظ درجه اعتبار از همه پايين ترند.
کتابی که تمامی احادیث صحیح شیعه در آن گرد آوری شده باشد نداریم، بلکه کتاب هایی که بیشتر احادیث معتبر شیعه در آن وجود دارد و علمای شیعه به آن توجه بیشتری دارند، چهار کتاب است:
1- کافی.
2- استبصار.
3- من لایحضر الفقیه.
4- تهذیب الاحکام .
براي اطلاع بيش تر به کتاب هاي علوم حديث، نصيري - دراية الحديث، مدير شانه چي و دراية و رجال، علي صدرايي خويي مراجعه کنيد.
بنابراین ما هم روایات متواتر و یقینی داریم؛ هم روایات صحیح و مشهوری که با توجه به قرائن داخلی و خارجی اطمینان به صدور آن ها از معصوم داریم.
پس اين كه ما بگوييم تمام كتاب هاي حديثي موجود در بازار احاديثش معتبر است درست نيست بلكه مورد به مورد بايد بررسي شود.
و اگر براي مطالعه شخصي مي خواهيد سعي كنيد كتاب هاي حديثي كه علماء معتبر جمع آوري كرده اند مطالعه بفرماييد مانند كتاب ميزان الحكمه آقاي ري شهري كه در 15 جلد چاپ شده است.

علت حرکت امام حسین (علیه السلام) به کربلا در ماه محرم چه بوده؟ با علم بر اینکه اعراب در محرم جنگ نمی کردند، چرا امام حسین (ع) در ماه غیر حرام، راهی کربلا نشده اند! با تشکر

 

پاسخ:
بدون ترديد فلسفه وجودى ماه‏ هاى حرام از سوى خدا و به خاطر دست کشیدن از قتل و خون ریزى وجدال است، تا دامنه آرامش و امنیّت فراگیر شود و آدمیان در این مدّت با آسایش خاطر بتوانند در سایه عبادت و بندگى خدا سعادت خویش را تأمین نمایند.
در زمانی که سپاه «حر» در مسیر راه به امام برخورد کرد، بعد از آن که امام نماز را به جا آورد، همراهان «حر» را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «... اگر شما ما را نمی‌پذیرید و حق ما را پاس نمی‌دارید و دیدگاه‌تان، غیر از آن است که در نامه‌های‌تان بر آن تأکید کرده‌اید، بر می‌گردم».(4)
همچنین در روز عاشورا که مردم را مورد خطاب قرار می‌دهد، به نامه‌هایی که مردم از کوفه فرستاده و او را دعوت نموده‌اند، اشاره می‌کند.(5)
چون عبدالله بن مطیع از امام می‌پرسد: چه باعث شد که حرم خدا و حرم جدّت را رها کردی؟ فرمود: «چون مردم کوفه مرا دعوت کردند که به سوی آنان بروم.»­(6)
نیز در پاسخ فرستادة «عمر سعد» که از امام سؤال کرد: چرا به این جا آمده‌اید، فرمود: «اهالی این شهر (کوفه) مرا دعوت کردند و از من خواستند که به سوی ما بیا که پیشوا و رهبری نداریم. اگر وجود مرا ناخوشایند می‌دانید، بر می‌گردم».(7)
وقتی در نزدیکی کربلا، زهیر بن قین به امام پیشنهاد کرد جنگ با اینان (سپاه حر) برای ما آسان تر است، چون در آینده گروه بیشتری خواهند آمد که توانایی مقابله با آنان را نداریم، امام فرمود: «آغازگر جنگ نخواهم بود».(8)
این گزارش‌ها و مانند آن، نشانگر آن است که امام بنا نداشت روحیه تهاجمی داشته باشد. و در ماه حرام اغاز به جنگ حرام است نه دفاع.

آیا در واقعه کربلا گروهی از جنیان به امام حسین (علیه السلام) پیشنهاد کمک دادند؟

آنچه که دربرخی متون آمده این است که در روز عاشورا جنیان به حضور امام حسین (ع) رسیدند و خواستند امام را دربرابر دشمن کمک نمایند، اما حضرت برای آنها دعا نمود، ولی در خواست آنان را نپذیرفت. (1)

پی نوشت :
1.بحار الانوار ، ج45 ، ص330.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها