دانش تاريخ
۱۳۹۱/۰۲/۰۹ ۱۸:۲۶ شناسه مطلب: 67029
آیا امام حسین ویارانش با توجه به این که در کنار رود خانه فرات بودند ونزدیکی آب نمی توانستند چاه برای تامین آبشان حفر بکنند؟و چرا این کار را نکردند ؟
کربلا به رغم اینکه در کنار رود فرات بود، با این رود فاصله داشت ، از این رو بیابان بود. بعضی جغرافی دانان نیز همین عقیده را دارند. یاقوت حموی در ذیل واژه کربلا مینویسد: اما مبدأ اشتقاق این کلمه (کربلا) یا کربله به معنای سستی پا است. یا از «کربلت الحنطه» یعنی گندم از کاه و کثافات پاک کردم، می باشد؛ بدین مناسبت که آن زمین از ریگهای درشت و درخت پاک بوده است. (1) در فرهنگ معین میخوانیم: کربلا یکی از شهرهایی است که در کنار رودخانه فرات قرار داشت و در سال 61 هجری بیابان بود. (2) لغت شناسان دیگر نیز تصریح میکنند که کربلا در سال 61 بیابان بوده است. این که گفته میشود کربلا سرزمین بدون علف و بیابانی بوده ، معنایش این است که در سال 61 در آن جا کسی زندگی نمیکرد و این سرزمین خالی از سکنه بود، نه این که در آن سرزمین آب وجود نداشته است. معنای عدم وجود آب در کربلا آن است که آب را به روی اهل بیت و یاران امام بستند و تهیه آب برای امام مشکل بودو از روز هفتم ماه محرم تا بعد از ظهر عاشورا، امام حسین(ع) و یارانش با مشکل آب مواجه شدند! منابع و مآخذ تاریخی و روایی به روشنی اثبات می کند که نیروهای عمر بن سعد مأموریت یافتند که حسین بن علی و یارانش را در مضیقه قرار بدهند و مانع آوردن آب به خیمه ها شوند و نیروهایی را در اطراف فرات مستقر کردند تا اصحاب امام حسین(ع) نتوانند از فرات آب بیاورند . در غیر روز عاشورا امام و یارانش به سختی آب تهیه می کردند. ولی روز عاشورا مشکل آب بسیار جدی شد وتشنگی امام حسین(ع) شدت یافت ،حضرت به سوی فرات رفت که ابی بیاشامد ولی سپاه دشمن راه را براوبستند .واجازه ندادند که حضرت به فرات برسد . در نتیجه نتوانست آب بخورد . (3) در ضمن در این امر تردیدی نیست که امام و یاران اودر آن روزها آب تهیه می کردند. چنین نبود که در آن سه روز کسی آب نخورده باشد. اگر در آن سه روز و در آن هوایی گرم کسی سه روز اصلا آب نخورده بود، نمی توانست زنده بماند. روز عاشورا امام حسین و ابوالفضل با هم برای آوردن آب سوی فرات رفتند. ولی نیروهای عمر بن سعد مانع شدند و آنان نتوانستد آب بیاورند. (4) امام و یاران حضرت تلاش می کردند که آب تهیه کنند، ولی در آن روز که آتش جنگ شعله ور بود ، فرصت چاه کندن را نداشتند. افزون برآن این امر نیاز به ابزار و امکانات داشت که آن هم فراهم نبود و دشمن نیز اجازه حفر چاه را نمی داد؛ آنان که با بهره گیری از همه اهرم ها آب را بروی امام بسته بودند ، به یقین اجازه چاه کندن را نیز نمی دادند. در برخی گزارش ها آمده است: امام حسین (ع) در روز عاشورا در محدوده اردوگاه خود اقدام به حفر چاه نمود؛ اما وقتی گزارش آن به ابن زیاد رسید، او دستور شدت عمل بیش تر و ممانعت از آن را به عمر سعد ابلاغ نمود و مانع حفر چاه شدند. (5)
پی نوشت ها:
1. ابو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى ،معجم البلدان، ، بيروت، دار صادر، ط الثانية، 1995، ج4، ص445
2. فرهنگ معین، واژه کربلا.
3.ارشاد شیخ مفید ،ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی ،تهران ، علمیه اسلامیه ،ج 2 ،ص113-114
4.همان.
5. أبو محمد أحمد بن اعثم الكوفى، كتاب الفتوح، ، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991، ج5،ص91
۱۳۹۱/۰۲/۰۶ ۰۱:۲۷ شناسه مطلب: 66824
۱۳۹۱/۰۱/۳۱ ۱۹:۳۰ شناسه مطلب: 66658
در یک مناظره بین شیعه و سنی شنیدم که عالم سنی گفت: "امام علی چند روز بعد از ماجرای سقیفه و به همراه عباس (عموی پیامبر) با ابوبکر و عمر بیعت کردند و خودشون در بیعت کردن پیشقدم شدند اما امام علی(ع) تنها انتظاری که داشته، انتظار مشاوره با ابوبکر و عمر بوده." درباره منبعش دقیقا حضور ذهن ندارم اما گمون کنم معتبر بوده که تو مناظره ای بین شیعه و سنی مطرح شد. آیا همچین موردی سندیت داره و صحیحه؟
پاسخ:
چنين سخني كه امام علي (علیه السلام) در بيعت، چشم داشت مقام مشاوره اي داشته، سخني نادرست است. آن حضرت حتي از پذيرش مسئوليت و حضور و شركت در جنگ هاي دوران خلفا إباء داشت با آنكه سعي در متقاعد كردن او براي فرماندهي و يا شركت در جنگ داشتند. بله گاهي مشاوره مي داده و آن هم به جهت حفظ اسلام ومسلمين است.
امام علي با خلافت آنان مخالف بوده و با آنان در آغاز بيعت نكردند تا آنكه مجبور به بيعت شدند.
زيرا امام ادعاي جانشيني داشته است.
شواهد اين كه امام با خلافت ابوبكر مخالف بودند و خود ادعاي جانشيني داشته بسيار است كه ما به نمونه هايي اشاره مي كنيم:
رفتار و گفتار حضرت نشان مى دهد که ایشان پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) هرگز کسى را براى خلافت شایسته تر از خود نمى دانسته اند.
امام علی -طبق گفته «ابن قتیبه دینوری»- شبها حضرت فاطمه را سوار بر چهارپایانی می کرد و در مجالس انصار می گردانید. فاطمه(س) از آنها می خواست از امام علی پشتیبانی کنند. آنان در پاسخ میگفتند:
ای دختر رسول خدا! بیعت ما با ابوبکر انجام شده و کار از کار گذشته است. نمیتوانیم نقض بیعت کنیم. اگر شوهر تو قبل از ابوبکر به سوی ما می آمد، به او مراجعه کرده و رهبری او رامی پذیرفتیم. (1)
حضرت هنگام به خلافت رسیدن و پس از مخالفت طلحه و زبیر به ایشان مى فرماید:
«فَوَاللَّهِ ما زِلْتُ مَدْفوعا عَنْ حَقّى، مُستَأثَرا عَلى، مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیه ُ(2)؛ سوگند به خدا! همواره از حق خویش محروم ماندم. از هنگام وفات پیامبر تا امروز حق مرا از من باز داشته و به دیگرى اختصاص داده اند».
حضرت، در خطبه سوم نهج البلاغه، موسوم به شقشقیه نیز حقانیت خود را براى جانشینى پیامبر این گونه بیان مى فرماید:
آگاه باشید به خدا سوگند! فلانى (ابن ابى قحافه، خلیفه اول ابابکر) جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به سنگ آسیاب که دور آن حرکت مى کند. او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است. مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت را رها کرده، دامن جمع نمودم و از خلافت کنارهگیرى کردم. همواره در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکى که به وجود آورده اند، صبر پیشه سازم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، مردان با ایمان را تا قیام قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى دارد! پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند(3).
در خصوص بیعت امام علی (ع) با ابابکر اختلاف نظر وجود دارد. اختلاف در زمینه بیعت و عدم بیعت امام با ابوبکر و تاریخ و چگونگی بیعت حضرت می باشد. برخى معتقدند که حضرت در ابتداى کار و قبل از وفات فاطمه زهرا(س) بیعت نمود. عده کثیرى بر این باورند که علی(ع) بعد از رحلت جانگداز فاطمه(س) بیعت کرد. صاحب اعیان الشیعه مى گوید: بعضى از روایات دلالت دارد که علی(ع) همان روزى که ایشان را به مسجد بردند،بیعت کرد، ولی اکثر روایات دلالت دارند که ایشان شش ماه بعد و پس از وفات فاطمه(س) بیعت کرد (4).
در برخی کتاب های اهل سنت آمده است که امام پس از رحلت حضرت زهرا با ابابکر بیعت نمود.(5) در مجموع دلالت اکثر روایات و نتیجه تحقیق علما بر این است که حضرت پس از رحلت فاطمه زهرا بیعت نمود. البته بیعت بر اساس آن نبوده است که حضرت حکومت ابابکر را مشروع می دانست. بلکه بیعت حضرت جهت مصالح و حفظ دین بود؛ برخی باور دارند که بیعت امام با خلفا اجباری یا مصلحت در آن بوده است.
برای آگاهی بیش تر به کتاب ،فروغ ولایت، از آیت الله جعفر سبحانی مراجعه نمائید.
پي نوشت ها:
1. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، تحقيق خليل المنصور، دار الكتب العلميه، بيروت، ص 16.
2. نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 6.
3 . همان، خطبه 3.
4. اعیان الشیعه، سید محسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات،1418 ه ق، چاپ پنجم، تحقیق سید حسن امین، ج2، ص171.
5. تاریخ الطبرى، محمد بن جریر طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه ،1358، ج 2، ص 448.
۱۳۹۱/۰۱/۲۷ ۲۲:۵۹ شناسه مطلب: 66416
آیا اصطلاح "ولایت فقیه" عینا در روایات آمده است؟ اگر امری واجب و ضروری است، پس چرا از زمان شروع غیبت کبری تا به حال فقط از زمان انقلاب است که ولایت فقیه و تبعیت از اون مطرحه، تا قبل اون مردم چه می کردند؟
پاسخ:
اين نوع حكومت اگرچه از آرزوهاي ديرينه مكتب تشیع بوده، اما تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در تاريخ شيعه اماميه نظير ندارد؛ اما در تاريخ مي توان به مواردي مشابه دست يافت، مانند: حكومت فاطميون (اسماعیلي مذهب) در مصر كه بيش از دو قرن به طول انجاميد و يا به حكومت علويون (زيدي مذهب) در طبرستان و يمن و ... در قرن سوم به وجود آمد.(1)
همچنین در حكومت صفويه برخي از حاكمان صفويه امور مملكتي را با صلاحديد فقها و عالمان شيعه پي گير بودند.
اما اين كه فقيه، امور حكومت را خود به دست گرفته و با مباني ولايت فقيه مملكت را اداره نمايد، حكومتي بي نظير است.
اما اين تفكر و عقيده به مشروعيت حكومت و ولايت مطلقه فقيه در مجامع علمي پيش از انقلاب نيز مطرح بوده و بسياري به اين نوع حكومت باور داشتند.
پس بحث ولایت مطلقه فقیه، بحث جدیدى نیست که تنها از سوى امام خمینى مطرح شده باشد. نخستین گام را در دوره غیبت در جهت اثبات نیابت فقیه از امام زمان (عجل الله فرجه) شیخ مفید برداشته است.(2) و پس از وى، فقهاى بزرگوار شیعه، قلمرو گسترده اى را براى ولی فقیه قائل شده اند.(3)
مرحوم محقق کرکى (م: 940) مى نویسد: «فقهاى شیعه، اتفاق دارند که فقیه عادل امامى داراى همه شرایط فتوا، که از آن به مجتهد در احکام شرعى تعبیر مى شود، نایب از امامان معصوم (علیهم السلام) است، در همه امورى که نیابت در آن دخالت دارد …».(4)
مرحوم علاّمه نراقى (م: 1245هـ)، از ولایت و نیابت عامّه فقیه و دلیل هاى آن سخن گفته و بر این باور است که: در هر موردى که پیامبر (ص) و یا امامان معصوم (ع) ولایت داشته اند، ولی فقیه و حاکم اسلامى نیز در روزگار غیبت، ولایت دارد. هر کارى که مربوط به امور دینى و یا دنیوى مردم است و باید انجام گیرد، فقیه داراى شرایط، عهده دار آن ها خواهد بود. (5)
کوتاه سخن این که:
نظریه ولایت فقیه سابقه دیرینه ای در منابع شیعه دارد و افرادی مانند: شهید ثانى، زین الدین بن على العاملى (م:996)، صاحب مفتاح الکرامة جواد بنِ محمّد حسینى عاملى (م: 1226هـ.)، سید بحرالعلوم، ملا احمد نراقی، فاضل در بندی، میرفتاح حسینی و بسیاری از فقها آن را به طور مستقل بحث کرده اند؛ با این حال، انزوای مذهب تشیع و حاکمیت حاکمان جور باعث شد این نظریه از افکار عمومی مسلمانان فاصله بگیرد، تا جایی که بعضی آن را تئوری نوظهور بدانند.
امام خمینی این نظریه را در فرهنگ دینی احیا کرد و آن را به صورت درس رسمی، در حوزه علمیه نجف مطرح ساخت و با تشکیل حکومت اسلامی در ایران، این تئوری به واقعیت مبدل شد.
دلائل روايي ولايت فقيه بسيار است از جمله شیخ صدوق، توقیع شریفى(6) را از امام زمان نقل مى کند؛ در آن توقیع، حضرت نگاشته اند:
و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فیها اِلى رُواهِ اَحادیثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَیْکُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَیْهِم؛(7) امّا حوادث جدیدى که اتفاق مى افتد، درباره آن ها به راویان حدیث ما رجوع کنید; زیرا آن ها حجّت من بر شمایند و من حجت خدا بر آن ها هستیم.
براي آگاهي بيشتر به ولايت فقيه آيه الله جوادي آملي رجوع كنيد.
پي نوشت ها:
1. تاريخ تشیع در ايران، رسول جعفريان ، ج1، ص298، ناشر انتشارات انصاريان ، قم، چاپ چهارم ،1384.
2. شیخ مفید، در آثار خود، به ویژه کتاب (المقنعه) سخنانى دارد که بر نیابت عامّه فقیه، از امام معصوم(ع) در دوره غیبت دلالت دارد. ر.ک. المقنعه، ج 8، ص 811، 812، 721 و … در این باره در مجلّه (حوزه)، شماره 302/54 به هنگام معرفى (المقنعه) توضیحات لازم آمده است.
3. مجلّه حوزه، شماره 57 ـ 56 ، مقاله: جایگاه و قلمرو حکم و فتوا.
4. رسائل الكركي، المحقق الكركي، ج1، ص 142، چاپ : الأولى، سال چاپ : 1409، ناشر : مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي، قم .
5. عوائد الأيام،المحقق النراقي، ص187 ـ 188، چاپ : اول، سال چاپ : 1417 - 1375 م، چاپخانه : مطبعة مكتب الإعلام الإسلامي، ناشر مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الإسلامي .
6. اصطلاح توقیع، مخصوص نامه ها و پاسخ هایى است که امام زمان (عج) در اوایل غیبت براى نوّاب و یاران نزدیک خود مى فرستاد.
7. کمال الدین و تمام النعمة ، شیخ صدوق، ص 485، محرم الحرام 1405 - 1363 ش، مؤسسة نشر إسلامی وابسته به جماعة مدرسین قم.
۱۳۹۱/۰۱/۲۴ ۱۲:۱۲ شناسه مطلب: 66144
پرسش1: جدا از اینکه یک حدیث معتبر در مورد شهادت حضرت زهرا (رضی الله عنها) وجود ندارد و تازه اگر حدیثی هم وجود داشته باشد باید مربوط به امام علی یا امام حسن و امام حسین (رضی الله عنهم) که به ترتیب همسر و فرزندان آنها می باشد وجود داشته باشد. که حتی یک حدیث حتی جعلی هم وجود ندارد. در کل نهج البلاغه کوچکترین اشاره ای به این دروغ مضحک نشده است.
پرسش2: دروغ دوم بچه ای که هنوز در شکم مادر است چگونه اسمش محسن بود؟!!!!!!
پرسش3: سومین دلیل برای دروغ بودن شهادت حضرت زهرا (س) ازدواج جناب عمر با دختر امیرالمومنین است. اثبات ازدواج حضرت عمر با ام الکلثوم دختر امیرالمومنین (ع) و دختر حضرت فاطمه زهرا(س): «عمر رضی الله عنه از ام کلثوم دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه خواستگاری نمود. ولی او که دختری کوچک بود و عائشه به عنوان سخنگوی عمر پیش او آمده بود، خواستگاری عمر را نپذیرفت. عائشه رضی الله عنها گفت: وای بر تو، امیرالمؤمنین از تو خواستگاری کرده و تو نمیپذیری؟! گفت: بدین خاطر نمیپذیرم که او زندگی سختی دارد. آنگاه عائشه، عمرو بن عاص رضی الله عنه را نزد خلیفه فرستاد و او را به ازدواج با ام کلثوم دختر علی و فاطمه رضی الله عنهما راهنمایی کرد. پس از خواستگاری، علی رضی الله عنه نیز بی درنگ دختر خود را به عقد عمربن خطاب رضی الله عنه در آورد و عمر هم چهل هزار را به عنوان مهریه او قرار داد. عمر رضی الله عنه از او صاحب دو فرزند به نامهای زید و رقیه گردید». منبع: الکامل فی التاریخ (۲/۲۱۲). امکلثوم دختر علی رضی الله عنه، از عمر رضی الله عنه دختری به دنیا آورد که آن را رقیه نامیدند و پسری از او متولّد شد که زید نامیدند، یاران زید روایت کردهاند که زید بن عمر در جلسهی جر و بحثی از قوم بنی عدی بن کعب شرکت نمود، گویند: شب هنگام بود که زید بن عمر آمد تا در میانشان صلح و آشتی ایجاد کند، چون آنها در حال درگیری بودند، ضربه ای به سرش خورد و زخمیشد و در همان جا وفات یافت، مادرش نیز که وفات کرده بود، هر دو را با هم دریک وقت دفن کردند، نماز جنازهی آن دو را عبدالله بن عمر خواند، در حالی که حسن بن علی رضی الله عنه او را پیش نماز کرد و پشت سرش نماز خواند. “الاصابة /۲۷۶ کتاب الکنی و کتاب النساء”. این ازدواج را تمام تاریخ نویسان، نسب شناسان، محدثان و حتی فقهاء شیعه و اهل عناد و ستیزه جویی و مجادله کنندگان ایشان و پیشوایان معصومشان -آن طور که گمان میکنند- تأیید کردهاند و «علاّمهاحسان الهی ظهیر» تمام روایات مختص به این ازدواج را در کتابش که «الشیعة و السنة» نام دارد، آورده است. الشیعه و اهل البیت /۱۰۵٫ علماء اهل سنت نیز این ازدواج را در تاریخ ذکرکرده و تمام منابع بر آن اتفاق دارند، برخی از آنها که این ازدواج را ذکر کردهاند عبارتند از:
۱- طبری در”تاریخ طبری” ۵/۲۸٫
۲- ابن کثیر در ” البدایة و النهایة” ۵/۲۲۰٫
۳- ذهبی در ” تاریخ الاسلام فی عهد الخلفاء الراشدین” /۱۶۶٫
۴- ابن جوزی در ” المنتظم” ۴/۱۳۱٫
۵- دیار بکری در ” تاریخ الخمیس” /۱۹٫
همچنین علمای رجال شناس نیز این کتاب را در کتابهای رجال شناسی ذکر کردهاند. از جمله:
1- ابن حجر در ” الاصابة /۲۷۶ کتاب الکنی و کتاب النساء “،
2- ابن سعد، مولف کتاب “اسد الغابه” ۷/۴۲۵٫
3- استاد ابو معاذ اسماعیلی در کتابش: «زواج عمر بن خطاب من ام کلثوم بنت علی بن ابی طالب حقیقة و لیس افتراء» مفصّل به بررسی و ذکر منابع و مراجع اهل سنت در این موضوع پرداخته و به شبهاتی که به این ازدواج نسبت داده شده پاسخ دادهاند. و در اینجا به ذکر بعضی از منابع شیعه می پردازیم که مؤلفین این کتابها؛ بر صحت ازدواج عمر و أم کلثوم رضی الله عنهما اقرار کرده اند:
۱- کلینی؛ از معاویة بن عمار اؤ أبی عبد الله علیه السلام. [الکافی فی الفروع باب المتوفى عنها زوجها المدخول بها أین تعتد ص۳۱۱ ج۲ ط الهند]. و حتی در کتاب [الکافی فی الفروع ص۱۴۱ ج۲ ط الهند] بابی را تحت عنوان”باب فی تزویج أم کلثوم” آورده است.
۲- أبو جعفر الطوسی؛ تهذیب الأحکام فی باب عدة النساء، و الإبصار ص۱۸۵ ج۲٫ و ["تهذیب الأحکام للطوسی" ص۳۸۰ ج۲ کتاب المیراث ط طهران].
۳- محمد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی: [مناقب آل أبی طالب ص۱۶۲ ج۳ ط بومبئ الهند].
۴- الشهید الثانی للشیعة زین الدین العاملی: ["مسالک الأفهام" ج۱ کتاب النکاح ط إیران ۱۲۸۲ه].
تعداد دیگری از منابع شیعه که ازدواج دختر حضرت فاطمه زهرا(س) را تأیید کرده اند: این هم منابع دیگری در اثبات ازدواج جناب عمر با ام الکلثوم دختر حضرت فاطمه زهرا(س):
1- الامالی شیخ المفید،ج۱، ص۳۵۴؛
2- العمدة ابن البطریق ص ۳۰؛
3- مستدرک سفینة البحار ج ۴ ص ۳۱۳ علی النمازی الشاهرودی؛
4- قاموس الرجال ج۱۲ ص ۲۱۶ محمد تقی تستری؛
5- اعیان الشیعه محسن امین ج ۱ ص ۳۲۶ ؛
6- الفصول المهمه فی معرفة الائمه ابن صباغ،
7- حاشیه ج ۱ ص ۶۴۷ ،_ دار الحدیث للطباعة والنشر ؛
8- محدث قمی در نفس المهموم ص ۴۳۱ ؛
9- بحار الانوار ج۴۲ ص ۷۴ .
پرسش4: در تاریخ رسمی ایران تا سال ۱۳۷۱ الی ۷۲ جلوی نام حضرت زهرا کلمه وفات بود و بعد از آن یک دفعه تبدیل به شهادت شد!! پاسخ ماله کشان این است که وفات هم برای شهادت به کار می رود و هم برای مرگ طبیعی. موضوع اینجاست که چرا کلمه وفات به شهادت تغییر پیدا کرده است. خوب اگر وفات همان شهادت است چرا تغییر پیدا کرد؟ که من دقیقا توضیح می دهم که چگونه شد که در تقویم ایران از سال ۱۳۷۱ به بعد کلمه وفات را به شهادت تغییر دادند؟ در سال ۷۱ بود که عده ای از کارشناسان و محققان مستقر در مجلس شورای اسلامی که جزو نمایندگان هم بودند پس از ۱۴۰۰ سال تحقیق و بررسی ناگهان به راز مهمی پی بردند و آن اینکه حضرت فاطمه دختر رسول خدا فوت ننموده بلکه شهید شده است اینجا بود که آن نمایندگان مجلس (که خداوند از آنان نگذرد) اعلام کردند از این پس در تقویم ها بجای وفات بنویسند شهادت. و این روز را تعطیل اعلام نمودند و به این صورت بزرگترین ضربت را بر وحدت اسلامی وارد نموده شکافی عمیق ایجاد نمودند.
پرسش5: سخن کاشف الغطاء (از علمای بزرگ شیعه) کتک خوردن فاطمه را رد می کند: علامه کاشف الغطاء مىگوید: اما داستان زدن زهرا و آسیب دیدن گونه او از آن مواردى است که نه وجدان، نه عقل و نه احساساتم توان پذیرفتن آن را ندارد. نه به خاطر اینکه آن قوم نمىتوانستند آن را انجام دهند؛ بلکه به این دلیل که خو و سرشت عرب و عادات و تقالید نیک جاهلیت پیش از اسلام که شریعت اسلام نیز آن را مورد تأیید قرارداد، همانند غیرت و تعصب نسبت به زنان هرگز به یک مرد عرب اجازه نمىداد که زنى را آن هم در برابر شوى او مورد ضرب و شتم قرار دهد. الشیخ جعفر، مشهور به کاشف الغطاء، جنه المأوی، ص 135.
پرسش6: چرا امام علی و امام حسن و امام حسین(رض) کوچکترین واکنشی نسبت به این قضیه از خود بروز ندادند؟
پرسش1: جدا از اینکه یک حدیث معتبر در مورد شهادت حضرت زهرا (رضی الله عنها) وجود ندارد و تازه اگر حدیثی هم وجود داشته باشد باید مربوط به امام علی یا امام حسن و امام حسین (رضی الله عنهم) که به ترتیب همسر و فرزندان آنها می باشد وجود داشته باشد. که حتی یک حدیث حتی جعلی هم وجود ندارد. در کل نهج البلاغه کوچکترین اشاره ای به این دروغ مضحک نشده است.
پاسخ:
با سفارش هاى بسيار پيامبر مبني بر محبت به خاندانش، متأسفانه برخى حرمت آن را ناديده گرفته، و به هتک آن پرداختند.
در اين مورد نصوصى را از کتب اهل سنت نقل مى نماييم، تا روشن شود که مسأله هتک حرمت خانه زهرا (سلام الله علیها) و رويدادهاى بعدى، يک امر تاريخى مسلّم است. با اينکه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضايل و مناقب اهل بيت در کار بود، ولى به حکم اينکه (حقيقت شى نگهبان آن است) اين حقيقت تاريخى به طور زنده در کتاب هاى تاريخى و حديثى محفوظ مانده است. در نقل مدارک، ترتيب زمانى را از قرن هاى نخستين، تا عصر حاضر، در نظر مى گيريم.
1. ابن ابى شيبه و کتاب «المصنَّف»
ابوبکر ابن ابى شيبه (159-235) مؤلف کتاب المصنَّف به سند صحيح نقل مى کند:
انّه حين بويع لأبي بکر بعد رسول اللّه...؛
هنگامى که مردم با ابى بکر بيعت کردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند. اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوب ترين فرد براى ما پدر تو است. بعد از پدرت خود تو؛ ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست که اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند، دستور دهم خانه را بر آن ها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على(ع) و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر به على و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شما بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد!(1)
2. بلاذرى و کتاب «انساب الاشراف»
احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در کتاب «انساب الاشراف» به نحو ياد شده در زير نقل مى کند.
انّ أبابکر أرسل إلى علىّ يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر و معه فتيلة... (2)؛
ابوبکر به دنبال على فرستاد تا بيعت کند، ولى على از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حرکت کرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بينم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين کار کمک به چيزى است که پدرت براى آن مبعوث شده است!!
3. ابن قتيبه و کتاب «الإمامة و السياسة»
مورّخ شهير عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري (212-276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پرکار حوزه تاريخ اسلامى است، وى در کتاب «الإمامة و السياسة» مى نويسد: انّ أبابکر رضي اللّه عنه تفقد قوماً تخلّقوا عن بيعته عند علي ...؛(3)
ابوبکر از کسانى که از بيعت با او سر برتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على آمد و همگان را صدا زد که بيرون بيايند . آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى که جان عمر در دست اوست !بيرون بياييد يا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!!
ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناک تر و دردناک تر نوشته است:
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى که فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا !پس از تو چه مصيبت هايى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسيد. وقتى مردم که همراه عمر بودند، صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بکر بردند و به او گفتند، بيعت کن، على گفت: اگر بيعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى که جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم... (4)
مسلّماً اين بخش از تاريخ براى علاقمندان به ابوبكر و عمر بسيار سنگين و ناگوار مى باشد و برخى در صدد بر آمدند که در نسبت کتاب به ابن قتيبه ترديد کنند، در حالى که ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ اين کتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى کند. متأسفانه اين کتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده ، در حالى که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.
4. طبرى و تاريخ او
محمّد بن جرير طبرى (متوفاى 310) در تاريخ خود رويداد هتک حرمت خانه وحى را چنين بيان مى کند: أتى عمر بن الخطاب منزل علي ...؛
عمر بن خطاب به خانه على آمد ، در حالى که گروهى از مهاجران در آن جا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مى کشم. مگر اينکه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد ، در حالى که شمشير کشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند. (5)
اين بخش از تاريخ حاکى از آن است که اخذ بيعت براى خليفه با تهديد و ارعاب صورت پذيرفت . حالا اين نوع بيعت چه ارزشى دارد؟ خواننده بايد خود داورى نمايد.
5. ابن عبد ربه و کتاب «العقد الفريد»
شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مؤلف کتاب «العقد الفريد» متوفاى (463 هـ ) در کتاب خود بحثى مشروح درباره تاريخ سقيفه آورده ، تحت عنوان کسانى که از بيعت ابى بکر تخلف جستند مى نويسد:
فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتى بعثت إليهم أبوبکر...؛
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند که ابوبکر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون کند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد کن! در اين موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر اين که در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد! (6)
تا اين جا بخشى که در آن به تصميم به هتک حرمت تصريح شده است، پايان پذيرفت، اکنون به دنبال بخش دوم که حاکى از جامه عمل پوشاندن به اين نيّت شوم است، مى پردازيم!
مبادا اين تصوير پيش آيد که آن ها مقصودشان ارعاب و تهديد بود تا على(ع) و يارانش را مجبور به بيعت کنند، و قصد عملى ساختن چنين تهديدى نداشتند.
دنباله اين گفتار نشان مى دهد که آن ها دست به اين جنايت بزرگ زدند! يورش!
6. ابو عبيد و کتاب «الاموال»
ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224) در کتاب خود به نام «الأموال» که مورد اعتماد فقيهان اسلام است نقل مى کند: عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: در بيمارى ابوبکر براى عيادت
وارد خانه او شدم . پس از گفتگوى زياد به من گفت: آرزو مى کنم اى کاش سه چيز را انجام نمى دادم، همچنان که آرزو مى کنم اى کاش سه چيز را انجام مى دادم. همچنين آرزو مى کنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى کردم.
سه چيزى که انجام داده ام و اى کاش انجام نمى دادم. عبارتند از:
«وددت انّي لم أکشف بيت فاطمة و ترکته؛(7)
اى کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وا مى گذاشتم» .
ابو عبيد هنگامى که به اين جا مى رسد، به جاى جمله: «لم أکشف بيت فاطمة و ترکته...» مى گويد: کذا و کذا. اضافه مى کند که مايل به ذکر آن نيستم!
هرگاه «ابو عبيد» روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سر برتافته است؛ محقّقان کتاب «الاموال» در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در کتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوى که بيان گرديد) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.
7. طبرانى و معجم کبير
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260-360) که ذهبى در «ميزان الاعتدال» در حقّ او مى گويد: فرد معتبرى است(8) آن جا که درباره ابوبکر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:
ابوبکر به هنگام مرگ، امورى را تمنا کرد: اى کاش سه چيز را انجام نمى دادم. يکي :هتک حرمت خانه فاطمه نمى کردم و آن را به حال خود واگذار مى کردم!(9)
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد که تهديدهاى عمر تحقّق يافت.
8. ابن عبد ربه و «عقد الفريد»
ابن عبد ربه اندلسى از عبدالرّحمن بن عوف نقل مى کند:
در بيمارى ابى بکر بر او وارد شدم تا از وي عيادت کنم، گفت: آرزو مى کنم که اى کاش سه چيز را انجام نمى دادم و يکى از آن سه چيز اين است:
وودت انّي لم أکشف بيت فاطمة عن شي و إن کانوا اغلقوه على الحرب؛(10)
اى کاش خانه فاطمه را نمى گشودم ، هر چند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.
اسامى و عبارات و شخصيت هايى که اين بخش از گفتار خليفه را نقل کرده اند، خواهد آمد.
9. سخن نَظّام در کتاب «الوافي بالوفيات»
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160-231) که به خاطر زيبايى کلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است ،در کتاب هاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(ع)را نقل مى کند. او مى گويد: انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها؛(11)
عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بکر بر شکم فاطمه زد، او فرزندى که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط کرد!
10. مبرد در کتاب «کامل»
محمّد بن يزيد بن عبدالأکبر بغدادى (210-285) اديب و نويسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در کتاب «الکامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را يادآور مى شود. (12)
11. مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نويسد:
آن گاه که ابوبکر درحال احتضار گفت: فوددت انّي لم أکن فتشت بيت فاطمة و ذکر في ذلک کلاماً کثيراً؛(13)
اى کاش هتک حرمت خانه زهرا را نمى کردم . در اين مورد سخن زيادى گفت!
مسعودى با اينکه نسبت به اهل بيت گرايش هاى نسبتاً خوبى دارد؛ ولى باز اين جا از بازگويى سخن خليفه خوددارى کرده و با کنايه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!
12. ابن أبى دارم در کتاب «ميزان الاعتدال»
«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث کوفى (متوفاى سال 357)، کسى که محمّد بن أحمد بن حماد کوفى درباره او مى گويد: «کان مستقيم الأمر، عامة دهره؛ در سراسر عمر خود پوينده راه راست بود». با توجه به اين موقعيت نقل مى کند که در محضر او اين خبر خوانده شد:
انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن؛عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد! (14)
13. عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب «الإمام علي»
وى هجوم به خانه وحى را در دو مورد از کتاب خود آورده است . به نقل يکى بسنده مى کنيم:
«و الّذي نفس عمر بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها على من فيها...؛قسم به کسى که جان عمر در دست اوست ! بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساکنانش آتش مى زنم».
عده اى که از خدا مى ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر(ص) را پس از او مى کردند، گفتند:
«اباحفص، فاطمه در اين خانه است».
بى پروا فرياد زد: «باشد!!».
نزديک شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبيد تا به زور وارد شود.
على(ع) پيدا شد...
طنين صداى زهرا در نزديکى مدخل خانه بلند شد... اين ناله استغاثه او بود...!» (15)
اين بحث را با حديث ديگرى از «مقاتل ابن عطيّة» در کتاب الامامة و السياسة پايان مى دهيم . او در اين کتاب مى نويسد:
هنگامى که ابوبکر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(ع)فرستاد. عمر هيزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد...(16)
در ذيل اين روايت تعبيرات ديگرى است که قلم از بيان آن عاجز است.
نتيجه: با بيان مطالب ياد شده از كتب اهل سنت روشن مي گردد که جريان شهادت و به آتش كشيدن خانه آن بانو امري مسلم است .
پي نوشت ها:
1. المصنف ، ابن أبي شيبة الكوفي ، ج 8،ص572، ، 1409 - 1989 م ، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان.
2. انساب الأشراف،ج 1،ص586 ،چ دار معارف، قاهره.
3. الامامة و السياسة،ص 12، چ مکتبة تجارية کبرى، مصر.
4. همان، ص 13.
5. تاريخ طبرى،ج 2،ص443، چ بيروت.
6. عقد الفريد،ج 4،ص93، چ مکتبة هلال.
7. الأموال، پاورقى 4، چ نشر کليات ازهرية؛
الأموال،ص 144، بيروت ؛
ابن عبد ربه در عقد الفريد،ج 4،ص93 .
8. ميزان الاعتدال،ج 2،ص195. چاپ اول ، 1382 - 1963 م ، دار المعرفة للطباعة و النشر - بيروت - لبنان
9. معجم کبير طبرانى،ج 1،ص62، شماره حديث 43، دار إحياء التراث العربي ، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي.
10. عقد الفريد،ج 4،ص93، چ مکتبة الهلال.
11. الوافي بالوفيات،ج 6،ص17، ش 2444؛
ملل و نحل شهرستانى،ج 1،ص57، چاپ دار المعرفة، بيروت. در ترجمه نظام به کتاب «بحوث في الملل و النحل،ج 3،ص248-255 مراجعه شود.
12. شرح نهج البلاغه،ج 2،ص46 و 47، چ مصر.
13. مروج الذهب،ج 2،ص301، چ دار اندلس، بيروت.
14. ميزان الاعتدال،ج 3،ص459.
15. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علي بن ابى طالب،ج 4،ص276-277.بي تا، بي جا .
16. کتاب الامامة و الخلافة، ص 160 و 161، تأليف مقاتل بن عطيّة که با مقدّمه اى از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عين الشمس قاهره به چاپ رسيده، چ بيروت، مؤسّسة البلاغ.
-------------------------------
پرسش2: دروغ دوم بچه ای که هنوز در شکم مادر است چگونه اسمش محسن بود؟!!!!!!
پاسخ:
حضرت امام علي (ع) فرمود: «اگر فرزندان سقط شده شما روز قيامت شما را ببينند در حالى كه نامى براى آنان نگذاشته ايد، سقط به پدرش مى گويد: چرا براى من نامى تعيين نكردى در حالى كه پيامبر (ص)، محسن (ع) را قبل از اين كه به دنيا بيايد نامگذارى كرده بود».(1)
بنابراين نام اين فرزند را پيامبر(ص) محسن نهاده بود همان گونه كه بسياري از دانشمندان اهل سنت به پسري به نام محسن تصريح نموده اند.
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160-231) كه به خاطر زيبايى كلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است، در كتاب هاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه (س) را نقل مى كند. او مى گويد: عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر، بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد.(2)
2. «احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث كوفى (متوفاى سال 357)، كسى است كه محمّد بن أحمد بن حماد كوفى درباره او مى گويد: «كان مستقيم الأمر، عامة دهره»: او در سراسر عمر خود پوينده راه راست بود.
او نقل مى كند كه در محضر او اين خبر خوانده شد: عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد!(3)
3. ابن سعد در طبقات و بلاذري در انساب الاشراف آورده است: فرزنداني که مادرشان حضرت فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) است که شامل امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و محسن و زينب کبرا و ام کلثوم کبرا است. محسن در جريان حمله به خانه حضرت زهرا (س) سقط شد.(4)
متون بسيار ديگري نسبت به اينكه فاطمه پسر ديگري به نمام محسن داشته است تصريح مي نمايند اما نقل ميكنند در كودكي مرده است.
پي نوشت ها:
1. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 43، ص 195، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ق.
2. الوافي بالوفيات 6/17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى: 1/57، چاپ دار المعرفة، بيروت.
3. ميزان الاعتدال 3/459. « انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن.»
4. كتاب جمل من انساب الأشراف، أحمد بن يحيى بن جابر البلاذرى (م 279)، بيروت، دار الفكر، ط الأولى، 1417/1996،نرم افزار نور السيره ، ج2، ص 189.
-------------------------------
پرسش3: سومین دلیل برای دروغ بودن شهادت حضرت زهرا (س) ازدواج جناب عمر با دختر امیرالمومنین است. اثبات ازدواج حضرت عمر با ام الکلثوم دختر امیرالمومنین (ع) و دختر حضرت فاطمه زهرا(س): «عمر رضی الله عنه از ام کلثوم دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه خواستگاری نمود. ولی او که دختری کوچک بود و عائشه به عنوان سخنگوی عمر پیش او آمده بود، خواستگاری عمر را نپذیرفت. عائشه رضی الله عنها گفت: وای بر تو، امیرالمؤمنین از تو خواستگاری کرده و تو نمیپذیری؟! گفت: بدین خاطر نمیپذیرم که او زندگی سختی دارد. آنگاه عائشه، عمرو بن عاص رضی الله عنه را نزد خلیفه فرستاد و او را به ازدواج با ام کلثوم دختر علی و فاطمه رضی الله عنهما راهنمایی کرد. پس از خواستگاری، علی رضی الله عنه نیز بی درنگ دختر خود را به عقد عمربن خطاب رضی الله عنه در آورد و عمر هم چهل هزار را به عنوان مهریه او قرار داد. عمر رضی الله عنه از او صاحب دو فرزند به نامهای زید و رقیه گردید». منبع: الکامل فی التاریخ (۲/۲۱۲). امکلثوم دختر علی رضی الله عنه، از عمر رضی الله عنه دختری به دنیا آورد که آن را رقیه نامیدند و پسری از او متولّد شد که زید نامیدند، یاران زید روایت کردهاند که زید بن عمر در جلسهی جر و بحثی از قوم بنی عدی بن کعب شرکت نمود، گویند: شب هنگام بود که زید بن عمر آمد تا در میانشان صلح و آشتی ایجاد کند، چون آنها در حال درگیری بودند، ضربه ای به سرش خورد و زخمیشد و در همان جا وفات یافت، مادرش نیز که وفات کرده بود، هر دو را با هم دریک وقت دفن کردند، نماز جنازهی آن دو را عبدالله بن عمر خواند، در حالی که حسن بن علی رضی الله عنه او را پیش نماز کرد و پشت سرش نماز خواند. “الاصابة /۲۷۶ کتاب الکنی و کتاب النساء”. این ازدواج را تمام تاریخ نویسان، نسب شناسان، محدثان و حتی فقهاء شیعه و اهل عناد و ستیزه جویی و مجادله کنندگان ایشان و پیشوایان معصومشان -آن طور که گمان میکنند- تأیید کردهاند و «علاّمهاحسان الهی ظهیر» تمام روایات مختص به این ازدواج را در کتابش که «الشیعة و السنة» نام دارد، آورده است. الشیعه و اهل البیت /۱۰۵٫ علماء اهل سنت نیز این ازدواج را در تاریخ ذکرکرده و تمام منابع بر آن اتفاق دارند، برخی از آنها که این ازدواج را ذکر کردهاند عبارتند از:
۱- طبری در”تاریخ طبری” ۵/۲۸٫
۲- ابن کثیر در ” البدایة و النهایة” ۵/۲۲۰٫
۳- ذهبی در ” تاریخ الاسلام فی عهد الخلفاء الراشدین” /۱۶۶٫
۴- ابن جوزی در ” المنتظم” ۴/۱۳۱٫
۵- دیار بکری در ” تاریخ الخمیس” /۱۹٫
همچنین علمای رجال شناس نیز این کتاب را در کتابهای رجال شناسی ذکر کردهاند. از جمله:
1- ابن حجر در ” الاصابة /۲۷۶ کتاب الکنی و کتاب النساء “،
2- ابن سعد، مولف کتاب “اسد الغابه” ۷/۴۲۵٫
3- استاد ابو معاذ اسماعیلی در کتابش: «زواج عمر بن خطاب من ام کلثوم بنت علی بن ابی طالب حقیقة و لیس افتراء» مفصّل به بررسی و ذکر منابع و مراجع اهل سنت در این موضوع پرداخته و به شبهاتی که به این ازدواج نسبت داده شده پاسخ دادهاند. و در اینجا به ذکر بعضی از منابع شیعه می پردازیم که مؤلفین این کتابها؛ بر صحت ازدواج عمر و أم کلثوم رضی الله عنهما اقرار کرده اند:
۱- کلینی؛ از معاویة بن عمار اؤ أبی عبد الله علیه السلام. [الکافی فی الفروع باب المتوفى عنها زوجها المدخول بها أین تعتد ص۳۱۱ ج۲ ط الهند]. و حتی در کتاب [الکافی فی الفروع ص۱۴۱ ج۲ ط الهند] بابی را تحت عنوان”باب فی تزویج أم کلثوم” آورده است.
۲- أبو جعفر الطوسی؛ تهذیب الأحکام فی باب عدة النساء، و الإبصار ص۱۸۵ ج۲٫ و ["تهذیب الأحکام للطوسی" ص۳۸۰ ج۲ کتاب المیراث ط طهران].
۳- محمد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی: [مناقب آل أبی طالب ص۱۶۲ ج۳ ط بومبئ الهند].
۴- الشهید الثانی للشیعة زین الدین العاملی: ["مسالک الأفهام" ج۱ کتاب النکاح ط إیران ۱۲۸۲ه].
تعداد دیگری از منابع شیعه که ازدواج دختر حضرت فاطمه زهرا(س) را تأیید کرده اند: این هم منابع دیگری در اثبات ازدواج جناب عمر با ام الکلثوم دختر حضرت فاطمه زهرا(س):
1- الامالی شیخ المفید،ج۱، ص۳۵۴؛
2- العمدة ابن البطریق ص ۳۰؛
3- مستدرک سفینة البحار ج ۴ ص ۳۱۳ علی النمازی الشاهرودی؛
4- قاموس الرجال ج۱۲ ص ۲۱۶ محمد تقی تستری؛
5- اعیان الشیعه محسن امین ج ۱ ص ۳۲۶ ؛
6- الفصول المهمه فی معرفة الائمه ابن صباغ،
7- حاشیه ج ۱ ص ۶۴۷ ،_ دار الحدیث للطباعة والنشر ؛
8- محدث قمی در نفس المهموم ص ۴۳۱ ؛
9- بحار الانوار ج۴۲ ص ۷۴ .
پاسخ:
شيخ مفيد اين ازدواج را نميپذيرد و معتقد است که اين گزارش توسط زبير بن بکار(1) نقل شده که مورد وثوق نيست. افزون بر اين، او از دشمنان علي(ع) به حساب ميآيد و در مطالبي که به بني هاشم نسبت ميدهد، قابل اعتماد نيست. متن روايت به صورتهاي مختلف و گاهي متضاد نقل شده که به آن اشاره ميشود:
أ) علي(ع) متولي عقد ازدواج بود.
ب) عباس، عموي علي، متولي ازدواج شد.
پ) بعد از اينکه بني هاشم مورد تهديد قرار گرفتند، اين ازدواج انجام شد.
ت) اين ازدواج از روي اختيار و بدون تهديد انجام شد.
ث) فرزندي به نام زيد، از اين وصلت به وجود آمد.
ج) زيد، زنده ماند و صاحب نسل شد.
ح) زيد و مادرش (امکلثوم) در زمان عمر کشته شدند، به گونهاي که معلوم نشد کدام يک زودتر درگذشتند.
خ) ام کلثوم بعد از عمر، زنده بود.
د) عمر، مهريه او را چهل هزار درهم قرار داد.
ذ) عمر، مهريه را چهار هزار درهم قرار داد.
ر) عمر، مهريه را پانصد درهم معيّن کرد.
مرحوم شيخ مفيد چنين نتيجهگيري ميکند که وجود اين همه اختلاف، موجب بطلان گزارش ميگردد.
وي ميفرمايد: اگر اين روايت صحيح باشد (و چنين ازدواجي محقق گرديده باشد) باز با مذهب شيعه منافاتي ندارد.(2) سيد مرتضى، شاگرد برجسته شيخ مفيد معتقد است اين ازدواج از روي اختيار نبود. سپس وي رواياتي را که دلالت بر اضطرار دارد، يادآور ميشود و در پايان ميفرمايد: حليت و حرمت هر کاري بستگي دارد به اينکه دليلي از دين و شريعت بر آن وجود داشته باشد . کار اميرالمؤمنين، از نظر ما حجت و دليل شرعي است.(3)
از مطالب مرحوم سيد مرتضى استفاده ميشود که وي وقوع اين ازدواج را پذيرفته، ولي دليل آن را اضطرار و تهديدهايي ميداند که متوجه بنيهاشم شده بود. علامه مجلسي بر اين عقيده است که انکار اين واقعه از سوي شيخ مفيد شگفتانگيز است. مجلسي بر اين باور است که شايد منظور شيخ مفيد اين بوده که اين موضوع از طريق اهل سنت قابل اثبات نيست،(4) چون رواياتي که از طريق آنان وارد شده، بسيار متفاوت و متضاد است! آن گاه مرحوم مجلسي ميگويد: بهترين و اساسيترين پاسخ به اين پرسش آن است که گفته شود اين کار به جهت تقيه و اضطرار انجام شد! سپس ميفرمايد: دور از ذهن نيست که چنين بوده، چون خيلي از کارهاي حرام، در حال ضرورت و ناچاري، حکم آن تغيير ميکند و گاهي مبدّل به وجوب ميشود.(5) جعفر شهيدي مينويسد: امکلثوم دومين دختر علي(ع) که مادرش حضرت زهرا(س) بود، در سال هشتم هجري متولد شد . در سال هفدهم با عمر ازدواج کرد . چون عمر کشته شد، با عون فرزند جعفر و پس از مرگ او با برادرش محمد بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد. امکلثوم از عمر پسري به نام زيد آورد.(6) سيد محسن امين بر اين باور است ،حضرت علي(ع) دو دختر به نام ام کلثوم داشته، مادر يکي از آنان حضرت فاطمه(س) و مادر دومي، زن ديگري بود. آن که با عمر ازدواج کرد، مادرش فاطمه(س) نبود و پيش از واقعه کربلا، در مدينه درگذشت. آن امکلثوم که در کربلا حضور داشت و در کوفه خطبه خواند، مادرش حضرت زهرا(س) ميباشد.(7) آقاي سامي الغريري بر اين عقيده است که ام کلثوم همسر عمر، دختر خليفة اوّل (ابو بکر) بود، که قلم به دستان مزدور چنين وانمود کردند که دختر علي(ع) است.(8) در فروع کافي، بحث طلاق، در مورد عِدّة زني که شوهرش از دنيا رفته، دو روايت يکي توسط معاويه ابن عمار(9) و ديگري توسط سليمان بن خالد،(10) از امام صادق(ع) نقل شده که محتواي هر دو اين است: چون عمر درگذشت، حضرت علي(ع) نزد امکلثوم رفت و او را به خانه خود برد از اين دو روايت استفاده ميشود که امکلثوم، دختر علي(ع) بود، اما اين که مادرش چه کسي بود در روايت به آن اشاره نشده است. مرحوم مجلسي روايت اوّل را موثق و روايت دوم را صحيح ميشمارد. با اين ديدگاههاي بسيار متفاوت و اينکه برخي در گذشت ام کلثوم را پيش از شهادت امام مجتبي (ع) ذکر کرده اند ، اظهار نظر قطعي، در اين باره بسيار مشکل است، ولي مسلّم است اگر اين ازدواج انجام شده باشد، با ميل و رغبت انجام نگرفته، اما چه ضرورتهايي ميتوانست آن را توجيه نمايد، با قاطعيت نميتوانيم اظهار نظر کنيم. ولي اگر اين کار انجام شده باشد مصلحت مهمي در آن بوده که امام اين وصلت پذيرفته ، هرچند ما از آن آگاه نباشيم .
بنا براين ازدواج عمر با دختر امير المومنين(ع ) اگر صحت داشته باشد ،هيچ دليلي بر اين که حضرت زهرا شهيد نشد نمي باشد .چون امام همواره مصالح اسلام ومسلمين را بر مسائل فردي وشخصي مقدم مي داشت .همانطور که حضرت به جهت مصلحت اسلام سکوت کرد ودست به اقدام ومخالفت ومبارزه نزد که خود به اين موضوع اشاره دارد .
حضرت در يکي از نامه هاي خود که به مردم مصر نوشته است ، به اين نکته اشاره ميکند و ميفرمايد:
«به خدا سوگند !هرگز فکر نمي کردم و به خاطرم خطور نمي کرد که عرب بعد از پيامبر امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگيرند و (در جاي ديگر قرار دهند) و خلافت را از من دور سازند!تنها چيزي که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم در اطراف فلاني (ابوبکر) بود که با او بيعت کنند. (وقتي که چنين وضعي پيش آمد) دست نگه داشتم تا اين که با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد (ص) را نابود سازند. (در اين جا بود) که ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم ،بايد شاهد نابودي و شکاف در اسلام باشم که مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود، چرا که اين بهره دوران چند روزه دنيا است که زايل و تمام مي شود، همان طور که «سراب» تمام ميشود و يا ابرها از هم مي پاشند» . (11)
پينوشتها:
1. ابو عبدالله، زبير بن ابي بکر بن عبدالله بن مصعب، در زمان معتصم عباسي از سوي وي عهدهدار قضاوت در مکه بود. در سال 256 درگذشت. (تاريخ بغداد، ج 8، ص 467.)
2. مصنفات المفيد، ج 7 (المسائل السرويه) ص 86 ـ 90 ، محمدباقر مجلسي، مرآة العقول، تهران ، ،دار الکتب الاسلاميه ،1366 چاپ اول. ج 20، ص 43
3. مرآة العقول، ج 20، ص 44.
4. همان .
5. همان.ص 45.
6. جعفر شهيدي ، زندگاني حضرت فاطمه(س)، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ،ص 263 ـ 264.
7. محسن امين، اعيان الشيعه، تحقيق سيد حسن امين، بيروت ،دارالتعارف للمطبوعات ،1418 ،چاپ پنجم ، ج 2، ص 12.
8. علي بن محمد، ابن صباغ مالکي، الفصول المهمه في معرفة الأئمة، تحقيق سامي الغريري ، انتشارات دار الحديث، ج 1 ، پاورقي، ص 647
9. فروع کافي، تحقيق علي اکبر غفاري، تهران ،دار الکتب الاسلاميه ،1388 ، چاپ دوم ، ج 6، ص 115
10. همان، ح 2.
11 . نهج البلاغه (فيض الاسلام) ،ص 1039 ، نامه 62 (ولا يخطر ببالي ان العرب ...).
---------------------------------
پرسش4: در تاریخ رسمی ایران تا سال ۱۳۷۱ الی ۷۲ جلوی نام حضرت زهرا کلمه وفات بود و بعد از آن یک دفعه تبدیل به شهادت شد!! پاسخ ماله کشان این است که وفات هم برای شهادت به کار می رود و هم برای مرگ طبیعی. موضوع اینجاست که چرا کلمه وفات به شهادت تغییر پیدا کرده است. خوب اگر وفات همان شهادت است چرا تغییر پیدا کرد؟ که من دقیقا توضیح می دهم که چگونه شد که در تقویم ایران از سال ۱۳۷۱ به بعد کلمه وفات را به شهادت تغییر دادند؟ در سال ۷۱ بود که عده ای از کارشناسان و محققان مستقر در مجلس شورای اسلامی که جزو نمایندگان هم بودند پس از ۱۴۰۰ سال تحقیق و بررسی ناگهان به راز مهمی پی بردند و آن اینکه حضرت فاطمه دختر رسول خدا فوت ننموده بلکه شهید شده است اینجا بود که آن نمایندگان مجلس (که خداوند از آنان نگذرد) اعلام کردند از این پس در تقویم ها بجای وفات بنویسند شهادت. و این روز را تعطیل اعلام نمودند و به این صورت بزرگترین ضربت را بر وحدت اسلامی وارد نموده شکافی عمیق ایجاد نمودند.
پاسخ:
بيشتر در اين باره مطالبي را خدمتتان ارسال نموديم و چندان پي گيري را ضروري نمي دانيم.
لازم به ياد آوري است كه تاريخ شهادت حضرت زهرا (س) مانند محل دفنشان از مجهولات تاريخي است و نشانه اوج مظلوميت آن بانوي گرامي است. و اقوال زيادي در تاريخ شهادت حضرت نقل شده، اما در اين بين مشهورترين قول بين شيعيان سوم جمادي الثاني است. از اين رو مجلس شوراي اسلامي در راستاي احياي فرهنگ اهل بيت و براي تعظيم شعاير اهل بيت و بر پايي مراسم سوگواري و بيان مظلوميت هاي آن بانوي گرامي يك روز را تعطيل رسمي اعلام نمودند. سخن آنان بر سر تغيير واژه وفات با شهادت نبود زيرا نزد شيعه امري مسلم است و از آن با واژه هايي چون رحلت، وفات و شهادت تعبير مي شود.
اصلاً در آن زمان بحث درباره چگونگي درگذشت حضرت زهرا(س) مطرح نبود؛ فقط بحث درباره تعطيلي آن روز بود.
در کتابهاي ديگر که صدها سال قبل نوشته شده، راجع به حضرت زهرا(س) از تعبير شهادت استفاده شده.
مرحوم شيخ مفيد (متوفاي سال 413 هجري قمري) از علماي بزرگ و معروف شيعه در کتاب الاختصاص، دو روايت نقل ميکند که اشاره به شهادت حضرت زهرا (س) دارد.(1)
مرحوم ابوالقاسم جعفر بن محمد قمي، مشهور به ابن قولويه، از محدثان بزرگ شيعه (متوفاي 368 هجري قمري) در کتاب کامل الزيارات، نيز روايتي ذکر کرده که اشاره به شهادت حضرت زهرا(س) مينمايد.(2)
ابوجعفر محمد بن يعقوب کليني، معروف به ثقةالاسلام کليني از محدثان بزرگ شيعه متوفاي 329) در کتاب کافي، روايت آورده که اين معني از موسي بن جعفر كه بيان مي دارد (ان فاطمه صديقه شهيده) از آن استفاده ميشود.(3)
بنابراين تا قبل از سال 72 موضوع شهادت آن صديقة طاهره دربرخي کتاب ها بوده است، اما روزي را به مناسبت شهادت تعطيل نميکردند. با توصيه برخي از برزگان حوزه علميه مبني بر بزرگداشت اين روز جهت تعظيم شعائر و اقامة عزاي عمومي مجلس محترم شوراي اسلامي تصميم به تعطيلي عمومي گرفت تا هم مردم به اقامه عزا بپردازند و هم از مظلوم ماندن ياد آن صديقه کبرى بکاهند.
موضوعي که نمايندگان محترم مجلس شوراي اسلامي، در سال 1371 تصويب کردند، تعطيلي روز سوم جمادي الاولى، روز درگذشت دخت گرامي پيامبر خدا(ص) بود، نه تغيير در تقويم و قرار دادن شهادت حضرت به جاي فوت.
پي نوشت ها:
1. مفيد، الاختصاص، ناشر دفتر انتشارات اسلامي قم، ص 344 و 185.
2. کامل الزيارات، ناشر مطبعه المرتضويه نجف اشرف سال چاپ 1356ه، ص 327.
3. كليني، کافي، ناشر دار الكتب الاسلاميه تهران1378 ه، ج 1، ص 458.
----------------------------------
پرسش5: سخن کاشف الغطاء (از علمای بزرگ شیعه) کتک خوردن فاطمه را رد می کند: علامه کاشف الغطاء مىگوید: اما داستان زدن زهرا و آسیب دیدن گونه او از آن مواردى است که نه وجدان، نه عقل و نه احساساتم توان پذیرفتن آن را ندارد. نه به خاطر اینکه آن قوم نمىتوانستند آن را انجام دهند؛ بلکه به این دلیل که خو و سرشت عرب و عادات و تقالید نیک جاهلیت پیش از اسلام که شریعت اسلام نیز آن را مورد تأیید قرارداد، همانند غیرت و تعصب نسبت به زنان هرگز به یک مرد عرب اجازه نمىداد که زنى را آن هم در برابر شوى او مورد ضرب و شتم قرار دهد. الشیخ جعفر، مشهور به کاشف الغطاء، جنه المأوی، ص 135.
پاسخ:
پاسخ به اين پرسش را از زبان علامه سيد جعفر مرتضى در توضيح كلام مرحوم كاشف الغطاء ارائه مي دهيم:
سخن كاشف الغطاء كه بعضى با استفاده از آن در حوادث وارده بر حضرت زهرا سلام الله عليها تشكيك كردهاند، نكات زيادى همراه دارد كه به برخى از آن اشاره مىكنيم:
1. كاشف الغطاء، منكر حوادث وارده بر حضرت زهرا سلام الله عليها نيست، و ما علي رغم اين كه معتقد هستيم كه او حوادث وارده را انكار نمىكند مىگوييم:
اولاً: كاشف الغطاء اگر چه دانشمندى برجسته و صاحب نام است؛ ولى اين ويژگى باعث نمىشود كه او از خطا و اشتباه مصون باشد؛ مخصوصاً اگر مسألهاى نيازمند تحقيق و تتبع دقيق در متون و مصادر آن باشد. و لذا مىبينيم كه او در داستان هجوم به خانه زهرا سلام الله عليها و كتك زدن و سقط جنين به دلايلى استناد كرده است كه مورد اعتماد وى بوده است؛بنابراين ضروري است كه در ادله او نهايت دقت و بررسى را داشته باشيم؛ چون ممكن است اين دليلهاى درست نباشد و بايد سخنان و آراء وى با دقت و كنجكاوى مورد نقد قرار گيرد و به صرف شيعه بودن و عالم بودن از تير رس نقد علمى نبايد دور بماند.
ثانياً: ممكن است كاشف الغطاء كسانى را مخاطب قرار داده باشد كه افراد مهاجم به خانه زهرا سلام الله عليها را انسانهاى پاك دانسته و با ديده احترام به اعمال آنان نگاه كنند و آنان را ميزان درستى و حق بدانند؛و لذا او مىخواسته است واقعيت امر را به آنان بفهماند بدون اين كه احساسات آنان را تحريك نمايد و به همين جهت است كه اين اعمال را از آنان بعيد دانسته است تا بتواند از ميانه اين دو هدف، وجدان خفته افراد غير متعصب را كه براى مهاجمين قداستى قائل نبودند، بيدار نمايد.
در تأييد اين نكته بايد گفت: او اين سخن را در پاسخ پرسش كسى گفته است كه اگر پاسخى غير از آن مىداد، به يقين احساسات وى را تحريك مىكرد؛ خصوصاً پس از آن كه كاشف الغطاء تلاش وسيعى براى ايجاد وحدت بين مسلمانان آغاز كرده بود و به آن بسيار اهميت مىداد.
ثالثاًٌ: اين دانشمند بزرگ در جايى ديگر بدون هيچ گونه ابهام و توجيهى كه در آن تحريك عواطف طرف مقابل وجود ندارد، عقيدهاش را بازگو مىكند و با صداى بلند فرياد مىزند كه محسن فرزند حضرت زهرا عليهما السلام را سقط كردند و دَرِ خانهاش را آتش زدند، او در اشعارش با سوزو گداز از مصيبتهاى زهراى اطهر سخن سرايى مىكند و شهادت فرزندش محسن را به اثبات مىرساند:
وفي الطفوف سقوط السبط منجدلا
من سقط محسن خلف الباب منهجه
وبالخيام ضرام النار من حطب
بباب دار ابنة الهادي تأججه
اگر حسين عليه السلام را در كربلا شهيد كردند، پيش از آن محسن زهرا عليهما السلام را پشت دَر، با ضربه لگد به شهادت رساندند، و اگر در كربلا خيمهها را آتش زدند، اين حركت ادامه به آتش كشيده شدن خانه زهرا و علي عليهما السلام بود.(1)
رابعاً: مرحوم كاشف الغطاء، مسأله هجوم به خانه وحى و آتش زدن دَرِ خانه را موضوعى مىداند كه همه بر آن اتفاق نظر دارند و لذا مىنويسد:
كتابهاى شيعه از آغاز اسلام و از نخستن قرن آن مانند كتاب سليم بن قيس و افرادى كه پس از او تا قرن يازدهم؛ بلكه تا زمان ما آثارى را نوشتهاند و بلكه همه كتابهايى كه متعرض حوادث زندگى ائمه عليهم السلام و پدر بزرگوارشان آيت و نشانه الهى و مادرشان حضرت صديقه سلام الله عليها شدهاند و يا افرادى كه شرح حال آنان را نوشته و به صورت خاص كتابش را به آنان اختصاص داده است، همه اين اشخاص سيلى خوردن زهرا را پس از فوت پيامبر صلى الله عليه وآله و كبود شدن چهره و سرخ شدن چشمها و افتادن گوشواره بر اثر آن ضربه، و همچنين شكسته شدن پهلوى زهرا را پشت دَر، و سقط شدن جنين و ورم كردن بازو را نوشتهو شرح دادهاند.
پس از مؤلفان و نويسندگان شيعه، شاعران اهل بيت عليهم السلام، اين مصيبتهاى و رنج ها را در اشعارشان بيان كردهاند؛ همانند كميت، سيد حميري، دعبل خزاعي، سلامى و ديك الجن.
و شاعرانى كه پس از آنان آمدهاند حتى شاعران زمان ما. خصوصا شاعران شيعه در قرن سيزده و چهاردهم مانند: خطي،كعبي، كوازين، آل سيد مهدى حلّى و غير آنان كه نام بردن از همه مشكل است.
اين افراد اعم از نويسندگان و شاعران فجايع دردناك وارده بر حضرت زهرا را بازگو كردهاند؛ اگر چه اين فجايع، دردناك و ستمگرانه است؛ ولى عقل و وجدان آن را واقع شده مىپندارد و انديشه آزاد آن را مىپذيرد؛ زيرا همه اين حوادث تلخ در پى مسأله خلافت و جانشينى و غصب اين منصب از طرف نا اهلان اتفاق افتاد.(2)
در نهايت: آن چه كه كاشف الغطاء در بعيد دانستن كتك خوردن زن عربى و در توجيه آن گفته است، غير قابل قبول است؛ زيرا:
جباران براي رسيدن به قدرت، از هيچ عملي فروگذار نمىكنند.
اولاً: گاهى براى رسيدن به اهدافى مانند خلافت و حكومت بدترين و زشتترين فجايع را مرتكب مىشوند؛ مخصوصاً اگر در رسيدن به اين منصب ثروت فراوان و گسترش قدرت و نفوذ در بين مردم و شهرت وجود داشته باشد.
بنابراين در موضوع مورد بحث ما كه خلافت دينى و اسلامى است و مردم به آن نگاهى احترام آميز دارند،به يقين براى رسيدن و دست يابى به آن هر جنايتى قابل توجيه خواهد بود.
عرب، زنده بگور كردن دختران را ننگ نمىدانست:
ثانياً: آيا زنده به گور كردن دختران عار و ننگ نيست؟ و آيا برادر كشى براى رسيدن به دنيا ننگ نيست؟ آيا اين اعمال عارگونه مربوط به دوران جاهليت نبود؟ و همان گونه كه مىدانيد، خيزران بچهاش را براى به دست آوردن قدرت و رياست كشت، مأمون برادرش امين را كه مزاحم حكومتش بود از پا درآورد، و اين ضرب المثل از خود شما است كه:
الملك عقيم لا رحم له.
جهت آگاهي بيشتر رك:سايت:http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=5921 ؛ رنجهاي حضرت زهرا،علامه سيد جعفر مرتضي عاملي، ترجمه محمد سپهري
پي نوشت ها :
1. رك: الموسوي المقرم، سيد عبد الرزاق (متوفاي1391هـ)، مقتل الحسين، ص 389، ناشر: منشورات قسم الدراسات الإسلامية، طهران، إيران، رنج هاي حضرت زهرا (س) ، سيد جعفر مرتضي عاملي، مترجم محمد سپهري،(ترجمه مأساة الزهرا،) قم، انتشارات تهذيب ، چاپ سوم ، 1382 ش، ص 170 - 173.
2. كاشف الغطاء، الشيخ محمد حسين (متوفاي1373هـ)، جنة المأوى، ص 83 ـ 84 و 78 ـ 81، ناشر دار الأضواء، بيروت.
------------------------------------
پرسش6: چرا امام علی و امام حسن و امام حسین(رض) کوچکترین واکنشی نسبت به این قضیه از خود بروز ندادند؟
پاسخ:
اين كه چرا امام علي (ع) ستم به زهرا (س) احتجاج نكرده است بايد دانست.
اول:
اين مسئله بر مردم پوشيده نبود كه علي ياد آوري نمايد يا به آنان خبر دهد ضرورت ندارد كه در احتجاج به مضمون يك قضيه به همه وقايع آن استدلال نمود خصوصا اگر واضح و آشكار باشد.
دوم:
موقعيت زماني تحريك عواطف را برنمي تافت. بلكه نياز به مدارا، و تسكين عواطف جوشان مردم داشت تا به سيلي خروشان و خانه برانداز تبديل نشود و در نتيجه ناخواسته با مخالفت رسول الله (ص) كه او را به سكوت دستور داده بود، نيفتد.
سوم:
امام علي نسبت به اين موضوع سكوت نكرده اند. بلكه آن حضرت(ع) هنگامي از وقايع سخن گفت كه مانعي وجود نداشت. اما به شيوه آرام كه خلافت را به اختلاف در يك امر شخصي كه قابل عذر خواهي، و عفو و گذشت است تبديل نكند.
در تاريخ آمده است كه علي به سوي عاليه بيرون رفت ثابت بن قيس شماس در راه به او رسيد گفت يا ابي الحسن تو را چه شده فرمود مي خواستند خانه ام را به رويم آتش بزنند. ابوبكر بالاي منبر بود و مردم با او بيعت مي كردند. ولي نه آنان را از اين اقدام وقيحانه باز داشت و نه به كارشان اعتراض كرد.(1)
بنابراين اميرالمؤنين به بيان آن پرداخته و اظهار ناخوشنودي مي كند.
و يا در هنگام دفن آن بانو خطاب به رسو الله (ص) چنين عرض مي كند كه پس به اصرار از او (فاطمه) بپرس و احوال را از او جويا شو كه چه بسا سوزها داشت كه در سينه اش مى جوشيد و راهى براى شرح و بيرون ريختن آن نداشت و اكنون خواهد گفت، و خدا داورى خواهد كرد و او بهترين داوران است.(2)
اما احتجاجات امام حسن وامام حسين:
امام حسن (ع) در مناظرهاي كه با معاوية و دار و دسته وي داشت، خطاب به مغيرة بن شعبة فرمود: تو همان هستى كه فاطمه دخت گرامى رسول خدا (ص) را كتك زدى؛ تا آنجا كه خون آلود شد و فرزندي كه در رحم داشت سقط كرد.(3)
ثانياً: امام حسين (ع) نقل مي كند كه امام علي (ع) در هنگام دفن فاطمه زهرا سلام الله عليها فرمود: بر اين مصيبت بزرگ همچون مادرى كه فرزند از دست داده مى ناليدم. يا رسول الله! در محضر خداوند دخترت مخفيانه به خاك سپرده شد، حقّش را به زور گرفتند، و آشكارا از ارث خود محروم گشت، و حال آن كه هنوز از رحلت تو ديرى نپائيده و ياد تو فراموش نگشته است.(4)
براي آگاهي بيشتر رك رنجهاي حضرت زهرا نوشته علامه جعفر مرتضي عاملي.
پي نوشت ها:
1. امالى مفيد، ناشر كنگره شيخ مفيد، مكان چاپ قم، سال چاپ: 1413 ق،نوبت چاپ اول، ص49-50.
2. همان، ص 281.
3. احتجاج طبرسي ،ناشر مرتضى،مكان چاپ مشهد، سال چاپ 1403 ق، نوبت چاپ اول، ج1، ص 278.
4. كليني، الكافي، ناشر اسلاميه،مكان چاپ تهران، سال چاپ 1362 ش، نوبت چاپ دوم، ج 1، ص 458.
موفق باشید.
۱۳۹۱/۰۱/۰۷ ۱۷:۰۸ شناسه مطلب: 64922
سؤال1: آیا در زبان عربی کلمه "مولا " به معنی " جانشین " است؟ کلمه " مولا " در زبان عرب به معنای " آقا " و " سرور " است. بنابراین جمله حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) در غدیرخم: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» (هر کس من مولای اویم علی مولای اوست ) نمی تواند دلیلی بر جانشینی حضرت علی (علیه السلام) در غدیرخم باشد. اگر حضرت محمد(ص) قصد تعیین جانشینی حضرت علی(ع) را در غدیرخم داشت از واژه " نایب " به معنای "جانشین" استفاده می کرد.
سوال2: چرا هیچ یک از مسلمانان و یاران حضرت محمد(ص) که در غدیرخم حضور داشتند (بین 70.000 تا 120.000 نفر) در سقیفه بنی ساعده سخنی از حدیث "غدیرخم" به میان نیاوردند، در حالیکه از واقعه "غدیرخم" تا مرگ حضرت محمد(ص) بیش از 3 ماه نگذشته بود؟
سوال3: به روایت ابن هشام: به هنگام مرگ حضرت محمد، عباس (عموی حضرت محمد) از حضرت علی خواست که نزد حضرت محمد برود و درباره جانشین آینده وی نظرخواهی کند، اما حضرت علی(ع) از این کار پرهیز کرد و گفت: «مرا با این سؤال کاری نیست و اگر سید (حضرت محمد) ما را منعی کند یقین می باید دانست که هیچ کس بعد از وی چیزی به ما ندهد.» (سیرت رسول الله/ جلد 2/ صفحه 1112). اگر حضرت محمد(ص)، حضرت علی(ع) را به جانشینی خود در غدیرخم انتخاب کرده بود، دلیل این سؤال چه بوده است؟ چرا حضرت علی(ع) در پاسخ اشاره ای به ماجرای غدیرخم نکرد؟
سوال4: حضرت محمد(ص) زمانی که در بستر مرگ بود، ابوبکر را به نیابت خود برای امامت نماز تعیین کرد و در حقیقت حق امامت را به ابوبکر واگذار کرد. (سیرت رسول الله/ جلد 2/ صفحه 1106) احترام حضرت محمد(ص) به ابوبکر آنچنان بود که گاهی خود پشت سر او نماز می گذاشت. (تاریخ طبری/ جلد 4/ صفحه 1323). اگر به راستی حضرت علی(ع) به عنوان خلیفه آینده و جانشین حضرت محمد(ص) در غدیرخم انتخاب شده بود چرا حضرت محمد، زمانی که در بستر مرگ بود، وی را به امامت نماز منصوب نکرد؟
سوال5: پس از بیعت حضرت علی(ع) با ابوبکر، او ابوبکر سه روز پیاپی از مردم خواست که اگر از بیعت خود ناراضی هستند می توانند بیعت خود را با او برهم زنند. حضرت علی(ع) در مسجد از جای خود بلند شد و خطاب به ابوبکر گفت: «ما بیعت خود را با تو فسخ نخواهیم کرد، زیرا رسول خدا ترا در کار دین و امامت بر ما، در نماز مقدم داشت، پس کیست که بتواند تو را در اداره امور دنیای ما باز دارد و واپس اندازد. (تاریخ طبری/ جلد 4/ صفحه 1336). اگر حضرت علی(ع) از جانب خدا در غدیرخم به خلافت انتخاب شده بود و خود را مستحق خلافت می دانست، چرا این سخنان را بر زبان راند؟
سؤال1: آیا در زبان عربی کلمه "مولا " به معنی " جانشین " است؟ کلمه " مولا " در زبان عرب به معنای " آقا " و " سرور " است. بنابراین جمله حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) در غدیرخم: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» (هر کس من مولای اویم علی مولای اوست ) نمی تواند دلیلی بر جانشینی حضرت علی (علیه السلام) در غدیرخم باشد. اگر حضرت محمد(ص) قصد تعیین جانشینی حضرت علی(ع) را در غدیرخم داشت از واژه " نایب " به معنای "جانشین" استفاده می کرد.
پاسخ:
واژه "ولی" همچنان که لغت شناسان از جمله ابن اثير(1)، صاحب صحاح اللغة(2)، صاحب مقاييس(3) و راغب در مفردات گفته اند: قرارگرفتن چیزی در کنار چیزی دیگر است به نحوی که فاصله ای در کار نباشد.
اگر چند نفر پهلوی هم نشسته باشند و ما بخواهیم وضع و ترتیب نشستن آن ها را بیان کنیم، می گوییم زید در صدر مجلس نشسته است (ویلیه عمرو، و یلی عمروا بکر ) یعنی بدون فاصله در کنار زید عمرو نشسته است.
در کنار عمرو بدون هیچ فاصله ای بکر نشسته است. اگر "ولیّ" به معنای قرب و نزدیکی مکانی و معنوی، دوستی، یاری و کمک، تصدی امر و تسلط، استعمال شده بدین خاطر است که یک نحوه اتصال وثیق و محکم بینشان وجود دارد.
در حدیث غدیر علی (ع) به عنوان "ولیّ" کسانی که پیامبر مولای آنان است، معرفی شده است. حالا باید دید قراین حکم می کند "ولیّ" در این حدیث را به چه معنا بدانیم. بدون دلیل و قرینه محکم نمی توان گفت "ولیّ" در این حدیث به معنای دوست و یاور یا به معنای صاحب اختیار و سرپرست و متولی امر است.
شیعه با توجه به قرائن محکم و فراوان که در این حدیث است، "ولیّ" را به معنای صاحب اختیار و متولی امر می داند و اهل سنت آن را به معنای دوست و یاور می داند.
پیامبر نه تنها در غدیر، بلکه در مواضع فراوانی تصریح کرده که:
"علی ولیکم بعدی" ، "علیّ ولی کل مؤمن بعدی" ، " انک ولی المؤمنین من بعدی" ، "من کنت ولیه فعلی ولیه"؛(4) و اهل سنت با توجه به این که "ولیّ" دارای معناهای "یاور" ، "دوست"، " دوست دار، پیرو، هم قسم، همسایه و متولی امر دیگری آمده، آن را به عنوان "دوست یا دوستدار" گرفته اند.(5)
در این حدیث قطعا "ولیّ" فقط به معنای "متولی امر مسلمانان" است؛ زیرا معنای انحصار دارد و خطاب در آن به مسلمانان است و حضرت پیامبر که خود متولی امر آن ها است در صدد معرفی متولی بعد از خود می باشد؛ از این رو می فرماید: "علی ولیکم بعدی".
این عبارت با غیر این معنا برای "ولیّ" معنای صحیحی نخواهد داشت؛ زیرا معنا ندارد بگوید: بعد از من فقط علی شما را دوست دارد یا بعد از من فقط علی را دوست بدارید و ... .
دلیلی ندارد که پیامبر در مواضع مختلف از جمله در غدیر در آن بیابان و گرما و ... مسلمانان را جمع کند و خطبه بخواند و بگوید: علی دوستدار شماست، پس او را دوست بدارید!
در این عبارات به صراحت آمده: "علی بعد از من ولی شماست" و با توجه به این که این عبارت در غدیر و در آخر عمر پیامبر بیان می شود که حضرت خبر رحلت قریب الوقوع خود را داده است، معلوم می شود "بعد" یعنی زمانی که پیامبر نیست و با وجود پیامبر او ولی بالفعل نیست و معنا ندارد، بگوید بعد از من علی را دوست بدارید! بلکه معنایش این است که بعد از من علی سرپرست و متولی امر شماست.
جمله اول خطبه هم در این معنا صراحت دارد؛ زیرا حضرت سؤال می کند: " الست اولی بکم من أنفسکم؟ = من از شما به خودتان سزاوارتر نیستم؟".
پس معلوم می شود منظور اولی به تصرف و متصرف و متولی است.(6)
این که مؤمنان اعم از زن و مرد هم بعد از این سخن پیامبر، با علی بیعت کردند و تبریک گفتند، خود برترین قرینه بر معنای متولی امر می باشد.
براي آگاهي بيشتر به ايتن لينك مراجعه نماييدwww.pasokhgoo.ir/fa/node/871
نيز به دليل بالا بودن حجم پرسش ها پاسخ به بقيه پرسش هاي شما مقدور نمي باشد از این رو مي توانيد به كتاب غدير شناسي و پاسخ به شبهات علي اصغر رضواني مراجعه نماييد.
پی نوشت ها:
1. النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227.
2. الصحاح في لغة العرب، ج 6، ص2528.
3. مجمع مقاییس اللغه ماده، ولی، ج6، ص 141 .
4. شرف الدین ، المراجعات، قم ، بوستان کتاب، ص236-241 (نامه 36) به نقل از منابع متعدد اهل سنت.
4. المفردات الراغب، ص 570، استاد مطهری، ولاء و ولایت ها .
5. شرف الدین ، همان ، ص 242 (نامه 37).
6. همان ، ص 143 (نامه 38).
-----------------------------
سوال2: چرا هیچ یک از مسلمانان و یاران حضرت محمد(ص) که در غدیرخم حضور داشتند (بین 70.000 تا 120.000 نفر) در سقیفه بنی ساعده سخنی از حدیث "غدیرخم" به میان نیاوردند، در حالیکه از واقعه "غدیرخم" تا مرگ حضرت محمد(ص) بیش از 3 ماه نگذشته بود؟
پاسخ:
۱۳۹۰/۱۲/۲۷ ۰۶:۴۵ شناسه مطلب: 64488
۱۳۹۰/۱۲/۲۰ ۲۰:۰۹ شناسه مطلب: 63992
با سلام من علاقه مند به دانستن کلیه حوادث کربلا و شرح مصیبت های امام حسین (علیه السلام) و خاندانش می باشم. لطفا کتابی در این زمینه به من معرفی کنید که حتی اخبار مربوط به دفن امام حسین را هم در بر داشته باشد. هر چه کتاب کم حجم تر و پربارتر باشد، با توجه به شاغل بودنم، بهتر می باشد. با تشکر خداحافظ
پاسخ:
این که کتابی کم حجم و حاوی تمامی مطالب نهضت عاشورا باشد کمتر یافت می شود، می توانید در این رابطه به کتاب های:
بررسی تاریخ عاشورا، ابراهیم آیتی.
تأمل در نهضت عاشورا، رسول جعفریان.
عبد الرحمن انصاری، تاریخ واقعه کربلاء، قم، عصر غیبت،
لهوف سید بن الطاوس ترجمه ی عقیقی بخشایشی
مراجعه کنید.
۱۳۹۰/۱۲/۱۷ ۰۰:۱۱ شناسه مطلب: 63693
این که بعضی می گویند در واقعه ی کربلا کسی به نام رقیه نداریم واصلا امام حسین (علیه السلام) چنین دختری ندارد. آیا درست است؟ دلیل بر رد این مدعا راهم بگویید. باتشکر
پاسخ:
در مدارک معتبر کهن میان فرزندان امام حسین(علیه السلام) نامی از حضرت رقیه برده نشده است. محدث قمی در منتهی الآمال (1) از کامل بهائی نقل کرده است. امام دختری چهارساله داشت. شبی از خواب- در شام- بیدار شد. گفت: پدرم کو. اکنون او را در خواب دیدم. ناراحت و پریشان بود. زنان که نوای این کودک را شنیدند. همه صدا به گریه بلند کردند. سایر بچه ها نیز گریه می کردند. یزید از خواب بیدار شد. پرسید: چه خبر است؟ جریان را به او گفتند. دستور داد سر پدرش را برایش ببرند. سر را آوردند. در دامن آن کودک گذاردند. پرسید: چیست؟ گفتند: این سر پدر توست. چنان ناراحت شد که فریادی زد. از همان ناراحتی مریض گردید و پس از چند روز فوت شد.
این واقعه بنابر قول وقایع الشهور و الایام آیت الله بیرجندی در پنجم ماه صفر اتفاق افتاده است. در کتاب ریاض القدس می نویسد که روز پنجم صفر بنا به قولی حضرت رقیه خاتون از دنیا رفته و آن طفل کوچک که مرحوم بیرجندی در کتاب وقایع فرموده. به احتمال قوی رقیه بوده است. (2)
روایت فوق نام این دختر را بیان نکرده و از او فقط با تعبیر دخترک چهارساله یاد کرده است.
برای وجود چنین دختری دو شاهد می توان آورد:
شاهد اول: هنگامی که زینب (س) در کوفه با سر بریده امام حسین (ع) مواجه شد. اشعاری سرود که در ضمن آن آمده است: «ای برادرم! با فاطمه کوچک سخن بگو که نزدیک است قلبش تهی گردد». (3) که نشان از وجود چنین دختر خردسالی که در فراق پدر بیتاب بوده. دارد.
شاهد دوم: امام حسین (ع) در آخرین لحظات حیات خویش هنگام مواجهه با شمر فرمود:
الا یا زینب یا سکینه! یا ولدی! من ذایکون لکم بعدی؛ الا یا رقیه! یا ام کلثوم! انتم ودیعة ربی. الیوم قد قرب الوعد. (4)
امام نام رقیه را آورده است.
ابن فندق (م 565 ق) نیز در لباب الانساب از رقیه به عنوان دختر امام حسین(ع) یاد کرده است. (5)
شیخ مهدی مازندرانی از حمزاوی نقل کرده که در کتاب نفحاتش گفته: برای امام دختری به نام رقیه بوده که با حسین(ع) از مدینه حرکت کرده. پنج یا هفت سال داشته و سپس به کربلا رسیده. با حلقه اسیران به شام آمده و در شام وفات کرده است.
آقای محمد باقر مدرس می گوید: درباره این دختر امام حسین از مرحوم آیت الله نجفی کتباً و شفاهاً سؤالاتی نمودم. فرمود: ولو مدارک معتبر از وجود چنین دختری ساکت است لکن با وجود این شهرت نمی شود انکار کرد. (6)
پی نوشت ها:
1. محدث قمى، منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل، ناشر دليل،مكان نشر قم، سال چاپ: 1379 ش،نوبت چاپ: اول، ج2، ص 1002.
2. حضرت رقیه دختر امام حسین، شیخ علی فلسفی خراسانی، ص5
3. « …یا اخی فاطمة الصغیرة کلمّا فقد کاد قلبها ان یذوبا. بحارالانوار،ج 45،ص 115؛ القندوزی، ینابیع المودة، ج 2، ص 421.
4. مـوسوعة کلمات الامـام الحسین، معهد تحقیقات بـاقرالعلوم، ص511 ؛ ینابیع الموده، ج 2، ص 416.
5. لباب الانساب، ابن فندق، بي تا ،ج 1، ص 355.
6. شخصیت حسین، محمد باقر مدرس بستان آباد، ناشر دارالکتب الاسلاميه، ص458.