كلام

دلايل عقلي براي حقانيت پيامبر(ص)؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
دليل عقلي در جزئيات جاري نمي شود و بايد امري کلي باشد تا برهان عقلي در مورد آن جاري شود. در مورد اصل نبوت مي توان دلايل عقلي اقامه كرد اما در مورد حقانيت نبوت شخص پيامبر اسلام يا هر پيامبر ديگر نمي توان دليل عقلي اقامه كرد، زيرا اقامه دليل عقلي در جزئيات معنا ن دارد و فقط دركليات اقامه مي شود.
نبوت پيامبران به صورت عام (نبوت عامه) از سه طريق قابل اثبات است:
الف - معجزه‏اى كه همراه با دعوى نبوت آورده مى‏شود;
ب - گردآورى قرائن و شواهد، كه به صدق دعوى او گواهى مى‏دهند;
ج - تصديق پيامبر پيشين.
نبوت پيامبر اسلام (نبوت خاصه)را مى‏توان از هر سه راه فوق اثبات كرد، كه ما به صورت فشرده آنها را بيان مى‏كنيم.
ما در اين جا به كمك هفت اصل نبوت و پيامبري حضرت محمد را اثبات مي نماييم:
اصل اول
قرآن يا معجزه جاودان
تاريخ قطعى گواهى مى‏دهد كه پيامبر اسلام دعوت خود را با معجزات گوناگون مطرح ساخته ، ميان اين معجزات، حضرت روى يكى از آنها - كه در حقيقت معجزه جاودان اوست - تاكيد اساسى داشت: قرآن كريم .
پيامبر اسلام نبوت خويش را با آوردن اين كتاب آسمانى اعلان نموده و جهانيان را به مقابله با آن دعوت كرد، و به رغم تحدى آشكار و قاطع قرآن، هيچ كس نتوانست در عصر بعثت مانند آن را بياورد. امروز نيز پس از گذشت قرن ها، قرآن همچنان تحدى خود را اعلان كرده و مى‏گويد: ‹‹لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون‏بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا (اسراء/88)؛بگو اگر انس و جن دور هم گرد آيند كه كتابى مانند اين قرآن بياورند، نمى‏توانند نظير آن را بياورند، هرچند برخى از آنان به برخى ديگر يارى رسانند». قرآن در اينجا در مقام تحدى مى‏گويد:اى پيامبر، بگو اگر مى‏توانند كتابى مثل اين قرآن بياورند، و در جاى ديگر به كمتر از اين حدنيز تنزل فرموده و مى‏گويد: بگو اگر مى‏توانند، مانند ده سوره و حتى يك سوره از سوره‏هاى قرآن را بياورند.
‹‹قل فاتوا بعشرسور مثله مفتريات›› (هود/13).
‹‹قل فاتوا بسورة من مثله›› (بقره/23).
مى‏دانيم كه، دشمنان اسلام در طول 15 قرن كه از پيدايش اين دين مى‏گذرد، براى ضربه زدن به اسلام از هيچ تلاشى فروگذار نكردند، حتى از اتهام پيامبر اسلام به سحر و جنون و مانند آن باز ننشستند،ولى هرگز نتوانستند از پس مقابله با قرآن برآيند. امروز نيز همه نوع فكر و انديشه و ادوات را در اختيار دارند ولى توان پاسخگويى به اين تحدى قاطع و آشكار قرآن را ندارند، و اين خود گواه آن است كه قرآن، چيزى فوق سخن انسان است.
اصل دوم
پيامبر گرامى معجزات گوناگونى داشت، كه شرح آن در كتب تاريخ و حديث ضبط شده است. اما در آن ميان، معجزه جاويدان او كه در تمامى ادوار مى‏درخشد، قرآن كريم است . سراينكه رسول گرامى اسلام با چنين معجزه‏اى از ديگر پيامبران امتياز يافته، اين است كه آئين او، آئينى خاتم و جاودانه است. آئين جاودانه نياز به معجزه‏اى جاودان دارد تا در هر عصر و نسلى برهان قاطع نبوت باشد. افراد بشر در طول قرون بتوانند بدون مراجعه به اقوال ديگران مستقيما به آن مراجعه كنند.
قرآن از جهات مختلفى جنبه اعجاز دارد، كه بحث گسترده درباره يكايك آنها از گنجايش اين رساله بيرون است و ما به طور فشرده آنها را يادآور مى‏شويم:
در روز نزول قرآن، نخستين چيزى كه چشم جهان عرب و استادان سخن و بلاغت را گرفت، زيبايى كلمات، شگفتى و تازگى تركيب، و برترى معانى قرآن بود كه از مجموع آن به فصاحت و بلاغت تعبير مى‏آورند. اين ويژگى بر عرب آن روز (و امروز) كاملا مشهود بوده و از همين رو پيامبر گرامى با تلاوت پى‏درپى آيات قرآن و دعوت مكرر به تحدى، قهرمانان عرصه سخن و استادان بلاغت را به خضوع و خشوع وامى‏داشت و وادارشان مى‏كرد كه در برابر عظمت كلام او انگشت‏حيرت به دندان گرفته، و به فوق بشرى بودن آن اذعان كنند.
وليد بن مغيره، استاد سخن و شعر قريش، پس از شنيدن آياتى چند از پيامبر اكرم درباره آن چنين داورى كرد:«به خدا سوگند، ‏اكنون از محمد سخنى شنيدم كه نه به سخن انسان ها، و نه به سخن جنيان مى‏ماند. سخنى است داراى شيرينى و زيبايى خاص. شاخه‏هاى كلام وى پربار، و ريشه آن پربركت است; سخنى است والا كه هيچ سخنى برجسته تر از آن نيست، يعنى هرگز قابل رقابت نمى‏باشد». (1)

تنها وليد بن مغيره نيست كه در برابر جمال ظاهرى و شكوه معنوى قرآن سر تعظيم فرود آورده است، بلكه ديگر بلغاى عرب نيز نظير عتبة بن ربيعة و طفيل بن عمرو نيز اظهار عجز كرده و به اعجاز ادبى قرآن اعتراف كرده‏اند. البته، عرب جاهلى به علت پايين بودن سطح فرهنگ خويش، از قرآن جز اين جنبه از اعجاز را درك نمى‏كرد، اما زمانى كه اسلام، خورشيدوار، بر ربع مسكون جهان تابيد، متفكران جهان به غور و تامل در آيات بلند اين كتاب پرداخته و علاوه بر جهات ادبى، از جهات ديگر قرآن نيز كه هر يك مستقلا گواهى روشن بر ارتباط آن با عالم قدس است‏بهره گرفتند و در هر عصر، نكته‏هايى تازه از حقايق بى‏پايان آن آموختند، كه اين رشته همچنان ادامه دارد....
اصل سوم
در اصل پيش، اعجاز ادبى قرآن را به اختصار بيان كرديم. اكنون برآنيم كه به طور فشرده به جلوه‏هاى ديگرى از اعجاز قرآن اشاره كنيم. اگر اعجاز ادبى قرآن، تنها براى كسانى قابل درك است كه در زبان عربى مهارت كافى داشته باشند، خوشبختانه ديگر جلوه‏هاى اعجاز قرآن براى ديگران نيز قابل فهم است.
الف - آورنده قرآن، يك فرد امى و درس ناخوانده است; نه مدرسه‏اى رفته، نه در برابر استادى زانو زده، و نه كتابى را خوانده است: ‹‹ماكنت تتلوا من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (عنكبوت/108)؛ پيش از اين نه كتابى مى‏خواندى و نه با دست چيزى مى‏نوشتى، كه اگر غير از اين بود باطل گرايان [در حقانيت رسالت تو] ترديد مى‏كردند.
پيامبر اين آيه را بر مردمى تلاوت كرد كه از كارنامه زندگى او كاملا مطلع بودند. اگر وى سابقه تحصيل داشت، او را در اين ادعا تكذيب مى‏كردند. اگر مى‏بينيم برخى او را متهم مى‏كردند كه «قرآن را بشرى به وى مى‏آموزد» (2) اين تهمت نيز بسان ديگر تهمت ها كاملا بى‏اساس بود، چنان كه قرآن اين اتهام را رد كرده :«آن كس كه مى‏گويند قرآن را به پيامبر آموخته، از غير عرب است، در حالي كه زبان قرآن زبان عربى فصيح است. (3)
ب - قرآن طى مدت بيست و سه سال در شرايط گوناگون (صلح و جنگ، سفر وحضر، و...) توسط پيامبر
تلاوت شده است. طبيعت‏ چنين سخن گفتنى ايجاب مى‏كند كه در گفتار گوينده نوعى دوگانگى بلكه چندگانگى پيش آيد. مؤلفانى كه كتاب خود را در شرايطى يكسان و با رعايت اصول هماهنگى مى‏نويسند، چه بسا دچار اختلاف و ناهماهنگى در كلام مى‏شوند، چه رسد به كسانى كه سخنى را به تدريج، و در اوضاع و احوال مختلف، القا مى‏كنند.
در خور توجه است كه قرآن كريم درباره موضوعات گوناگون از الهيات، تاريخ، تشريع و قانونگذارى، اخلاق، طبيعت و غيره سخن گفته، در عين مجموعه آن وى از سر تا به بن داراى عالي ترين نوع هماهنگى و انسجام از نظر محتوا، و سبك سخن گفتن است. قرآن خود اين جنبه از اعجاز را يادآور شده :‹‹افلا يتدبرون القرآن و لو كان‏من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا› (نساء/82)؛ آيا در قرآن تدبر نمى‏كنند؟ اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلاف بسيار مى‏يافتند.
ج - قرآن كريم، فطرت ثابت انسان را مدنظر قرار داده و بر اساس آن قانونگذارى كرده است. در نتيجه اين بينش اساسى، به همه ابعاد روح و زواياى حيات انسان توجه كرده و اصولى كلى را، كه هرگز كهنگى و زوال نمى‏پذيرد، يادآور شده است.
از ويژگي هاى قوانين كلى اسلام آن است كه در شرايط گوناگون و محيط هاى مختلف قابل اجراست، و مسلمانان زمانى كه بر بخش عظيمى از جهان دست‏يافته بودند، در پرتو همين قوانين، قرن ها جوامع بشرى را با قدرت و عظمت اداره كردند. امام باقر عليه السلام مى‏فرمايد: «ان الله لم يدع شيئا تحتاج اليه الامة الا انزله في كتابه و بينه لرسوله و جعل لكل شي‏ء حدا و جعل عليه دليلا؛ (4) خداوند هيچ چيزى را كه مردم به آن نيازمندند وانگذارده مگر اينكه در كتاب خود از آن سخن گفته و براى رسول خود حكمش را توضيح داده ، و براى هر چيزى حدى، و براى هر حدى دليلى معين كرده است.
اصل چهارم
د - قرآن در آيات مختلف به مناسبت هاى گوناگون اسرار جهان آفرينش را كه بشر آن روز از آن آگاهى نداشت‏بيان كرده است، وكشف اين اسرار براى فرد درس نخوانده كه در يك جامعه بى‏خبر از همه چيز زندگى مى‏كند، جز از طريق وحى امكان پذير نيست. كشف قانون جاذبه از افتخارات علم جديد به شمار مى‏رود و اينك استوارى كاخ آفرينش را برپايه آن تفسير مى‏كنند. قرآن در جمله بسيار كوتاهى پرده از اين قانون برداشته و مى‏فرمايد:‹‹الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها›› (رعد/2) خدايى كه آسمان ها را بدون ستون مرئى برافراشته است.
كشف قانون زوجيت عمومى يكى ديگر از دست‏آوردهاى علم جديد است، و قرآن كريم در روزگارى كه كمترين اطلاعى در اين باره موجود نبود از آن خبر داده:‹‹و من كل شي‏ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون›› (ذاريات/49): از هرچيزى جفت آفريديم، باشد كه متذكر شويد.
نمونه‏هاى ديگر كه در كتاب هاى تفسير وكلام يا دائرة المعارف بيان شده‏اند.
ه - قرآن پيش از وقوع برخى حوادث، قاطعانه از آنها خبر داده و گزارهاى وى نيز دقيقا به وقوع پيوست است. نمونه‏هاى اين امر زياد است كه تنها به يك مورد آن اشاره مى‏كنيم: روزى كه روميان خداپرست مسيحى، مغلوب ساسانيان آتش‏پرست گرديدند; مشركان عرب اين ماجرا را به فال نيك گرفته و گفتند مانيز بر خداپرستان جزيرة العرب (مسلمانان) پيروز خواهيم شد. قرآن در آن موقع قاطعانه خبر داد:‹‹غلبت الروم × في ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون× في بضع سنين لله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المؤمنون››.(روم/1-4): روميان در نزديك ترين زمين (به ديار عرب) مغلوب شدند،و آنان پس از اين شكست، در مدت كمى (ميان سه تا نه سال) بر حريف پيروز خواهند شد. چيزى نگذشت كه اين پيشگويى به وقوع پيوست، و همزمان هر دو گروه خداپرست (مسيحيان روم و مسلمانان عربستان) بر دشمنان خويش (ايران ساسانى و مشركان قريش) پيروز شدند. از اين جهت در ذيل آيه از سرور و شادمانى مؤمنان سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد:‹‹يومئذ يفرح المؤمنون›› زيرا اين دو پيروزى همزمان رخ دادند.
و - قرآن زندگانى پيامبران و امت هاى پيشين را در سوره‏هاى مختلف با تعبيرهاى گوناگون بيان كرده است. اين سرگذشت ها در كتب عهدين (تورات و انجيل)نيز وارد شده است، ولى به هنگام مقايسه روشن مى‏شود كه قرآن يكسره وحى الهى است، ولى آنچه در عهدين آمده، از دستبرد تحريفگران مصون نمانده است.در گزارش قرآن از زندگى پيامبران، كوچك ترين مطلبى بر خلاف عقل و فطرت بى‏تناسب با مقام والاى پيامبران وجود ندارد، در حالي كه در قصص عهدين اين نوع نارسايي ها فراوان است.در اين زمينه تنها مقايسه ميان قرآن با عهدين در مورد سرگذشت آدم كافى است.
اصل پنجم

گردآورى قرائن و شواهد از امورى است كه مى‏تواند صدق دعوى پامبران را اثبات كند. در اينجا برآنيم كه به طور فشرده، به قرائنى كه بيانگر صحت دعوى پيامبر اسلام است اشاره كنيم. اين قرائن عبارتند از:
الف - سوابق زندگى پيامبر : مردم قريش پيامبر اسلام را پيش از مبعوث شدن به رسالت، محمد «امين‏» خوانده و اشياى گرانبها را نزد او به امانت مى‏گذاشتند. زمانى كه در تجديد بناى كعبه براى نصب حجرالاسود ميان چهار قبيله اختلاف رخ داد، همگان پذيرفتند كه اين كار را عزيز قريش، يعنى پيامبر انجام دهد. زيرا او مردى امين و پاكدامن است. (5)
ب - وارستگى از آلودگي هاى محيط: پيامبر اسلام در محيطى پرورش يافته بود كه در آن جز بت‏پرستى، قماربازى، زنده به گور كردن دختران، خوردن مردار وخون،و ستم و يغماگرى حاكم نبود. در چنين محيطى او انسانى والا بود كه به هيچ‏وجه آلوده به اين گونه رذايل عقيدتى واخلاقى نشد.
ج - محتواى دعوت: وقتى به محتواى دعوت پيامبر مى‏نگريم ،مى‏بينيم وى مردم را درست‏بر ضد آنچه كه در محيط وى رواج داشت ،فرا مى‏خواند. آنها بت‏پرست‏بودند، او به توحيد دعوت كرد; معاد را انكار مى‏كردند، او ايمان به معاد را شرط اسلام شمرد; دختران را زنده به گور كرده و براى زن كم ترين ارزشى قائل نبودند، اما او كرامت انسانى را به زن بازگرداند، ربا خوار و ثروت اندوز بودند، او از رباخوارى وتكاثر نهى نمود. ميگسارى و قمار رايج‏بود، او اين امور را كردار شيطانى ناميد و اجتناب از آن را فرض دانست....
د - ابزار دعوت: وسايل و ابزارى كه پيامبر براى نشر دعوت خود از آن كمك گرفت، كاملا انسانى و اخلاقى بود. حضرتش هرگز از روش هاى ضد انسانى همچون بستن آب بر دشمن و آلوده كردن آن، بريدن درختان و غيره كمك نگرفت. بلكه توصيه مى‏كرد به زنان و كودكان و پيرمردان آزار نرسانند، درختان را قطع نسازند، و پيش از اتمام حجت‏به دشمن، جنگ را شروع نكنند. از منطق‏ماكياوليستى «هدف، كاربرد هرگونه وسيله را مجاز مى‏سازد» بيزار بود .در جنگ خيبر، پيشنهاد يكى از يهوديان را براى به زانو درآوردن دشمن از راه مسموم كردن آب آنها نپذيرفت.تاريخ زندگانى وى، سرشار از برخوردهاى كريمانه با دشمنان است.
ه - شخصيت و خصال گروندگان: ملاحظه روحيات، افكار و رفتار كسانى كه به پيامبر ايمان آورده‏اند ،مى‏تواند پايه صدق گفتار او را روشن سازد. بديهى است هرگاه دعوت كسى در انسان هاى ممتاز جامعه مؤثر افتد، نشانه صدق و حقانيت دعوت اوست، ولى هرگاه افراد دنياپرست دور وى را بگيرند، نشانه ضعف ادعاى او خواهد بود. در ميان گروندگان راستين به پيامبر اسلام انسان هاى والايى مانند امير مؤمنان على عليه السلام، جعفر بن ابى طالب، سلمان، ابوذر، بلال، مصعب، ابن مسعود، مقداد و عمار را مى‏بينيم كه تاريخ به خصايل انسانى و زهد و تقوى و جهاد و ايثار و پاكى و درستى آنان اعتراف دارد.
و - تاثير مثبت در محيط، و پى‏ريزى يك تمدن عظيم و با شكوه: پيامبر در مدت بيست و سه سال، وضع جزيرة العرب را دگرگون ساخت. آن حضرت از انسان هاى يغماگر افرادى امين، و از افراد بت پرست موحدانى فرهيخته و پا برجا تربيت كرد كه نه تنها تمدنى با شكوه را در محيط سكونت‏خود برپا ساختند، بلكه تمدن بى‏نظير اسلامى را به مناطق ديگر نيز گسترش دادند. جعفر بن ابى طالب عليمها السلام، از مسلمانان صدر اسلام، بر همين نكته مهر تاكيد نهاد و در جواب سؤال فرمانرواى حبشه چنين گفت:
«اى فرمانروا، خدا در ميان ما پيامبرى را برانگيخت كه ما را از بت‏پرستى و قمار باز داشت .به نماز و زكات، دادگرى و نيكوكارى، و كمك به خويشاوندان امر فرمود . از فحشا و منكر و ستم نهى كرد». (6)
اين قرائن و نظاير آنها مى‏تواند ما را به صدق گفتار پيامبر اسلام وحقانيت مرام وى رهنمون گردد. قطعا فردى با اين خصوصيات، در ادعاى نبوت و ارتباط با جهان غيب، صادق بوده است، چنانكه قرائن ديگر نيز دقيقا مؤيد اين مطلب است.
اصل ششم
تصديق پيامبر پيشين: يكى از راه هاي اثبات دعوى نبوت، تصديق پيامبر پيشين است. زيرا فرض اين است كه نبوت پيامبر پيشين با دلايل قطعى ثابت‏شده، گفتار او مى‏تواند سندى قاطع بر استوارى نبوت بعدى قلمداد شود. از برخى آيات قرآن استفاده مى‏شود كه اهل كتاب، پيامبر اسلام را همچون فرزندان خود، مى‏شناختند، يعنى نشانه‏هاى نبوت وى در كتب آسمانى آنان بيان شده است.پيامبر اسلام مدعى اين معنا شد و كسى نيز او را تكذيب نكرد:
‹‹الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم وان فريقا منهم ليكتمون الحق وهم يعلمون›› (بقره/146):كسانى كه به آنان كتاب داده‏ايم (يهود و نصارى) پيامبر را بسان فرزندان خود نيك مى‏شناسند و گروهى از آنان، با آنكه حقيقت را مى‏دانند، آن را پنهان مى‏كنند.
پيامبر اسلام مدعى گشت كه عيسى عليه السلام درباره او بشارت داده و گفته : شما را به آمدن پيامبرى پس از خود نويد مى‏دهم كه احمد نام دارد:‹‹ومبشرا برسول‏ياتي من بعدي اسمه احمد›› (صف/6) و اهل كتاب اين ادعا را انكار نكردند، هرچند از اظهار حقيقت نيز سرباز مى‏زدند.
انجيل با آن كه قرن هاست دستخوش تحريف شده، در انجيل يوحنا (فصل هاى 14، 15،16) پيش‏بينى مسيح از آمدن شخصى به نام «فارقليطا» ( ستوده‏9 محمد) وجود دارد كه پژوهندگان مى‏توانند به آن مراجعه كنند. (7)
اصل هفتم
معجزات پيامبر منحصر به قرآن نبوده ، بلكه حضرت گاه در مناسبت هاى مختلف به منظور اقناع مردم دست‏به اعجاز مى‏زد. د راين زمينه بايد خاطرنشان ساخت كه محاسبه عقلى وجود معجزاتى غير از قرآن را در زندگانى پيامبر اكرم ثابت مى‏كند: پيامبر براى حضرت و براى حضرت مسيح نيز 5 معجزه را متذكر مى‏شود. (9) آيا مى‏شود پذيرفت پيامبر اسلام، كه خود را برتر از پيامبران گذشته و خاتم آنان مى‏شمرد، با نقل اين همه معجزات گوناگون براى پيامبران قبلى، تنها يك معجزه داشته باشد؟! آيا مردم، با توجه به صدور آن همه معجزات از پيامبران پيشين، تمناى معجزات مختلف از پيامبر نداشتند و به ديدن يك معجزه از وى اكتفا مى‏كردند؟!
وانگهى قرآن معجزات متعددى را براى پيامبر ذكر كرده است كه ذيلا بدانها اشاره مى‏كنيم:
الف - شق القمر:
زمانى كه مشركان ايمان خود را منوط به دو نيم شدن ماه به اشاره پيامبر دانستند، حضرت به اذن الهى اين كار را انجام داد، چنان كه قرآن مى‏فرمايد: ‹‹اقتربت الساعة× وانشق القمر×و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر›› (قمر/1-4): رستاخيز نزديك شد، و ماه به دو نيم گشت، اگر آيتى (معجزه‏اى) را ببينند روى برگردانده و مى‏گويند سحرى است مستمر. ذيل آيه كاملا گواه آن است كه مقصود از آيه، شكافتن ماه در روز رستاخيز نيست، بلكه مربوط به عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است.
ب - معراج - پيامبر اكرم در يك شب از مسجد الحرام در مكه به مسجد اقصى در فلسطين، و از آنجا به جهان بالا رفت‏سيرى چنين عظيم در زمانى آن‏سان كوتاه، از ديگر معجزات پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم است كه در قرآن نقل شده است، و قدرت الهى بالاتر از آن است كه عوامل طبيعى مانع از عروج فرستاده وى به عالم بالا باشد. (10)
ج - مباهله با اهل كتاب - پيامبر براى اثبات حقانيت‏خود عده‏اى از اهل كتاب را به مباهله دعوت كرد و گفت‏بياييد تا خود، فرزندان و زنانمان به مباهله برخيزيم. مسلم است كه مباهله به نابودى يكى از دو طرف منتهى مى‏شد ولى او آمادگى خود را اعلان كرد و در نتيجه آن گروه از اهل كتاب، با مشاهده قاطعيت و استوارى پيامبر اسلام و اينكه وى عزيزترين كسان خويش را بى‏پروا به عرصه مباهله آورده است، عقب‏نشينى كردند. و تن به قبول شرايط پيامبر دادند. (11)
در اخبار از غيب قبلا يادآور شديم كه حضرت مسيح از غيب خبر مى‏داد. (12) پيامبر گرامى اسلام نيز از طريق وحى از غيب خبر مى‏داد كه يكى از آنها پيروزى روميان بر ايرانيان (13) و ديگرى فتح مكه (14) بود.
اينها يك رشته معجزاتى است كه ذكر آن در خود قرآن آمده است. افزون بر اين، مورخان و محدثان اسلامى معجزات بسيار ديگرى براى آن حضرت نقل كرده‏اند، كه مجموع آنها از تواتر اجمالى برخوردار است.

پى‏نوشت‏ها:
1. مجمع البيان،ج 5،ص387.
2و 3. نحل،آيه103.
4. كافى،ج1،ص59.
5. سيره ابن هشام، ج1،ص209.
6. همان ص‏359و 360.
7. در اين باره به كتاب هايى كه بشارات عهدين درباره پيامبر اكرم را گرد آورده‏اند، مراجعه شود مانند كتاب انيس الاعلام.
8. اسراء،آيه101.
9. آل عمران،آيه49.
10. اسراء،آيه1.
11. آل عمران،آيه61.
12.همان،آيه49.
13. روم،آيه2.
14. فتح،آيه27.

دلايل عقلي حقانيت قرآن چيست؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
دلايل عقلي متعدد بر معجزه بودن قرآن وجود دارد که به چند نمونه اشاره مي‌گردد:
1ـ حکيم ژرف‌انديش معاصر امام خميني(ره) در تبيين دليل عقلي اعجاز قرآن بر اين نکته تأکيد نموده که حقايق عقلاني و معارف عرفاني (که در کتاب‌هاي فلاسفه بزرگ جهان چون ارسطو و افلاطون سابقه ندارد، ولي در قرآن) مطرح شده ،عقل آدمي از اين رهگذر مي‌فهمد قرآن کريم معجزه است و گرنه انسان درس نخوانده (پيامبر) هرگز نمي‌توانست آن معارف متعالي را بيان کند.
حضرت امام تصريح نمود: رسول آدمي بوده که در محيطي پرورش يافته است که اسمي از اين مسايل اصلاً مطرح نبوده، در مسايل عرفان و فلسفه و ساير مسايل اصلاً آشنايي نداشتند و در تمام عمرش در آن محيط زندگي کرد.
وقتي که بعثت حاصل شد، مطالبي پيش‌آورده که از حد بشر خارج است. اين اعجازي است که بر نبوت او دلالت مي‌کند و گرنه عقلاً محال است فرد درس نخوانده، اين گونه معارف را عرضه نمايد.(1)
طبق اين بيان معلوم مي‌شود که عقل سليم پس از نگاه اجمالي به معارف قرآن که از انسان درس نخوانده و به مکتب نرفته، در جامعه جاهلي و کاملاً بي‌خبر از معارف عقلائي و عرفاني عميق صادر شده، معجزه بودن آن را تصديق و اذعان مي‌کند، و اين روشن‌ترين دليل عقلي بر معجزه بودن قرآن است.
2ـ معارفي که در قرآن آمده، در هيچ کتاب عادي نيامده؛ معارف آن منحصر در موضوع با علم خاص نيست. فلسفه، عرفان، اخلاق، احکام، تاريخ، علوم طبيعي و... برخي از اخبار و حوادث در آن خبر داده شده که خبرهاي غيبي از گذشته است، نيز بعضي از اخبار غيبي که در آينده اتفاق مي‌افتاد، مانند آيه اوّل سورة روم. هم‌چنين بعضي از حقايق علمي که امروزه کشف شده و براي مردم آن زمان ناشناخته بود.
همة اين ها اگر چه به تنهايي مي‌تواند نوعي از اعجاز باشد، اما مطمئناً وقتي در يک جا و در يک کتاب ديده شود، فوق بشري بودن آن کاملاً هويدا مي‌شود (آن هم بشري که در 1400 سال پيش زندگي مي‌کرد).
3ـ تحدي نيز مي‌تواند دليل باشد، با اين بيان منطقي هر چيزي که توسط انساني ساخته شود، توسط افراد ديگر نيز مي‌تواند ساخته شود. هيچ چيز نداريم که انساني به آن دست يافته باشد، اما نه در آن زمان و نه در زمان‌هاي بعدي هيچ‌کس مانند آن را بتواند بسازد.
حال اگر پديده‌اي را فرض کنيم که توسط کسي آورده شود که هيچ انسان ديگر نتواند مانند آن را بياورد؛ معلوم مي‌شود اين پديده تنها از ناحيه يک انسان نيست و بايد چيزي فراتر از معمول باشد، و اين همان معناي تحدي است. پس اگر امکان نداشته که کتاب‌هايي مانند قرآن بياورند، در حالي که ديگران توسط قرآن به مبارزه خوانده شده‌اند، دليل منطقي بر آن است که قرآن فوق بشري است.
پي‌نوشت‌:
1. امام خميني، قرآن کتاب هدايت، ص 50، نشر مؤسسه آثار امام، ص 1382.

دلايل عقلي براي وجود فرشتگان چيست؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
حکماي الهي چند دليل عقلي بر اثبات موجودات مجردکه از آن ها در فلسفه به عقل و در آموزه‌هاي وحياني به ملائکه (فرشتگان) ياد مي‌شود، بيان کرده، از آن جمله اين که خداوند متعال يکتا و بسيط محض است. از او جز يک حقيقت بسيط صادر نمي گردد .هرگز او بدون واسطه علت موجودات کثيره نخواهد بود، چون از بسيط صرف جزء بسيط صادر نمي‌گردد، هيچ يکي از موجودات نظير جسم، ماده، صورت، نفس اعراض، نمي‌توانند از خداوند بدون واسطه صادر شده باشد، زيرا جسم که مرکب است و صدور مرکب از بسيط محض محال است، پس جسم صادر اول و واسط صدور ساير موجودات نيست، ماده نيز نمي‌تواند واسطه صدور باشد، زيرا صلاحيت فاعلي ندارد و ماده قوه و استعداد محض است.
صورت نيز نمي‌تواند واسطه صدور اشيا باشد، چون صورت در فاعليت خود محتاج ماده است . صورت اگر صادر اول از خداوند باشد و واسطه صدور اشيا باشد، بدين معنا است که قبل از ماده تحقق داشته ،در حالي که صورت تقدم وجودي بر ماده اول ندارد.
نفس نيز نمي‌تواند صادر اول از خدا و سبب پيدايش موجودات بعدي باشد، چون نفس محتاج بدن است .در کارهايش نيازمند بدن است. اگر قبل از بدن به عنوان صادر اول تلقي شود ، معنايش اين است که کارهايش را بدون بدن انجام داده ، واسطه صدور موجودات گرديده ،در حالي که نفس در فاعليت خود نيازمند بدن است.
همچنين اعراض نمي تواند صادر اول و سبب و واسطه صدور اشيا ازحق تعالي باشد، چون اعراض بدون جوهر تحقق پيدا نمي‌تواند، پس نمي‌تواند به عنوان صادر اول واسطه صدور جواهر از مبدء اول گردد.
بنابراين به طور يقين موجود مجردي به نام عقل (فرشته) صادر اول و بسيط و اولين آفريده است . سبب و واسطه خلقت موجود بعد از خود شده، به همين ترتيب سلسله موجودات مجرد يکي پس از ديگري به وجود آمده تا نوبت به خلقت جهان طبيعت رسيده است. (1)
پي‌نوشت:
1. کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 177 و 178 ؛ حکمت الهي (تاليف الهي قمشه‌اي) ص 294.

در یکی از زیارات بی بی دو عالم حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها داریم که: یا ممتحنته امتحنک الله الذی خلقک قبل ان یخلقک سئوال اینجاست که امتحان قبل از خلقت یعنی چه؟ اساسا موضوعیت دارد یا نه ؟ موضوع امتحان چیست؟ محل امتحان کجاست؟ هدف از امتحان چیست؟ آیا این عبارت در زیارت نامه سایر بزرگواران آمده است؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در مورد اين فقره از زيارت حضرت زهرا(س) که شيخ طوسي آن را از امام باقر(ع) در تهذيب نقل کرده(1)، مطلب و توضيحي از عالمان نيافتيم، ولي در روايات، مطلبي مشابه اين در باب خلقت عقل که اولين مخلوق و برترين مخلوق خدا است، مشاهده مي شود.
در مورد خلقت عقل در کافي و ديگر کتب معتبر به طريق هاي متعدد از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمود: هنگامي که خدا عقل را آفريد، او را امر به روآوردن و بعد امر به روگرداندن کرد . عقل هر دو امر را بدون درنگ اجرا کرد و خداوند فرمود: به عزت و جلالم قسم !مخلوقي مجبوب تر از تو نزد خودم، نيافريدم.(2)
با توجه به اين که در روايات ديگر "اولين مخلوق حتي قبل از خلقت ملائکه و عرش و کرسي و..."، نور رسول خدا و اهل بيت ايشان معرفي شده است:
امام علي(ع): خداوند نور رسول الله را قبل از خلق آسمان ها و عرش و کرسي آفريد.(3)
رسول خدا(ص): خدا من و علي و فاطمه و حسن و حسين را هفت هزار سال قبل از خلق دنيا آفريد.(4)
فرمود: اولين مخلوق خدا ارواح ما (چهارده معصوم) بود. پس ما به يگانه شمردن و ستايش خدا رو آورديم .سپس ملائکه را خلق کرد . وقتي آنان ارواح ما را به صورت نور واحد ديدند، شخصيت ما را بزرگ شمردند . ما تسبيح خدا گفتيم تا ملائکه بدانند که ما آفريدگان اوييم . او از صفات ما منزه و پيراسته است . ملائکه به تسبيح ما، تسبيح گفتند.(4)
بنا بر اين،عقل اول که در آن روايت "اولين مخلوق" و نور چهارده معصوم يگانه است .بنا بر اين امتحان خدا قبل از خلقت مادي و دنيايي و بعد از خلقت نوري آن ها در عالم ملکوت بوده است. همان که در روايت اول به عقل که نور معصومين است فرمود: رو آور و باز گرد . عقل اطاعت محض کرد .همان که آنان براي اينکه ملائکه به اشتباه نيفتند، فوري به بندگي خود اقرار و تسبيح و ستايش کردند.
کيفيت امتحان در اخبار نقل نشده، ولي از جمله بعد که مي فرمايد:"فوجدک لما امتحنک صابره ؛تو را براي آنچه بدان خاطر امتحانت کرد، با صبر و تحمل يافت" مي توان برداشت کرد که خدا مي خواسته اماناتي را بر دوش ايشان بگذارد . ايشان را حامل اسراري سازد و ايشان اين تحمل را اثبات کرده اند.
در زيارت غير حضرت زهرا اين عبارت را نيافتيم، ولي رواياتي به اين مضمون از امامان رسيده که:" امر ما صعب و سنگين است، به گونه اي که ملائکه مرسل و انبياي مقرب از تحمل آن عاجزند . فقط بنده اي که خدا قلب او را براي ايمان آزموده باشد، مي تواند حامل اين امانت باشد"(5)
بنده اي که خدا قلبش را براي ايمان آزموده و برتر از انبياي مرسل و ملائکه مقرب يافته، انوار مقدسه چهارده معصوم هستند.(6)
بنا بر اين حضرت زهرا قبل از خلقت مادي، يعني زماني که خدا نور او را قبل از اين جهان آفريد، امتحان شده ، صلاحيت خود را براي تحمل اسراري که خدا اراده داشته ، در او به وديعه گذارد، نشان داده ، ظاهرا محل اين امتحان عالم ملکوت بوده ، هدف هم آشکار شدن تحمل و قابليت براي تحمل اسرار بوده است . امتحان ظاهرا از انوار چهارده معصوم که نور واحد بوده، گرفته شده است اما کيفيت امتحان را فقط خدا مي داند .
پي نوشت ها :
1. تهذيب ،شيخ طوسي ، ج 6، ص 9 - 10.
2.کافي،ج1،ص10 و 26.
3.خصال،ج1،ص82.
4.عيون الخبار،ج1،ص272؛ علل الشرايع،ج1،ص6.
5.بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص47.
6.براي اطلاع بيش تر رجوع کنيد به: الاسرار الفاطميه،شيخ محمد فاضل مسعودي، ص43 به بعد.

با عرض سلام و خسته نباشید چرا بردن نام اصلی حضرت مهدی (عج) (که هم نام حضرت خاتم میباشد) اشکال دارد(فکر میکنم حرام باشد)؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در مورد نهي از بردن نام اصلي امام زمان(عج) روايات فراوان است .البته در رواياتي هم ايشان از جانب امامان به همين نام خوانده شده است .با توجه به مضمون روايات و جمع بندي آن ها ، نظر ها مختلف است:
بعضي کلا بردن نام اصلي امام را حرام دانسته اند.
بعضي بردن اين نام را در غير شرايط تقيه و ترس جايز شمرده اند.
برخي کلا قائل به جواز شده اند.
در روايات هم وجوه مختلفي براي اين منع ذکر شده مثلا:
قرينه ها در بعضي روايات حکايت دارد که منع از نام بردن خطاب به کساني بوده که در دوران حضور و غيبت صغري مي زيسته اند . دليل نهي هم فشارهايي بوده که ظالمان به جهت نام بردن، بر شيعيان وارد مي کردند.
در روايتي دارد: لعنت خدا بر کسي که مرا در ميان جمعي از مردم نام ببرد.(1)
احتمال داده شده منظور اين باشد که معاصران امام اگر ايشان را در بين جمعي ديدند، او را نام نبرند و به بقيه نشناسانند، زيرا افشا شدن هويت ايشان سبب متوجه شدن خطر به ايشان است.
در مجموع بيش تر روايات اشاره دارد که حرمت مربوط به معاصران ايشان در زمان غيبت صغرا بوده که نام بردن براي ايشان يا براي شيعيان ايجاد خطر مي کرد. در شرايط عادي که خطري نيست، بردن نام اصلي ايشان مانعي ندارد. (2)
پي نوشت ها:
1. شرح اصول کافي، ج6،ص483.
2. براي اطلاع بيش تر رجوع کنيد: فرهنگ نامه مهدويت،خدامراد سليماني، ص376-381.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام و تشکر از ارتباطتان) در زمينه اثبات وجود خدا، براهين بسيارى وجود دارد . كتاب هاي زيادى در اين زمينه تأليف شده است . اگر علاقه‏مند به بيان ساده و روان و در عين حال استدلال محكم و منطقى هستيد، كتاب آفريدگار جهان، تأليف آيت‏الله ناصر مكارم شيرازى و نيز كتاب خدا را چگونه بشناسيم، از همين مؤلف را به شما پيشنهاد مى‏كنيم.
در مورد اثبات وجود خدا ما به بيان دو برهان در اين زمينه اكتفا مى‏كنيم . شما را به كتاب هاي فوق ارجاع مى‏دهيم.
ا) برهان نظم:
خداپرستان براى اثبات خداى جهان به دلايل فراوانى استدلال كرده‏اند. در ميان دلايل آن ها روشن‏ترين و قانع‏كننده‏ترين دليلى كه جلب نظر مى‏كند «برهان نظم» است. زيرا اين برهان هم عقل را قانع مى‏كند و هم وجدان را راضى مى‏سازد . از اين جهت هميشه مورد توجه دانشمندان و فلاسفه الهى بوده است.
پايه‏هاى اساسى اين برهان: اين برهان بر دو پايه اساسى قرار دارد:
1ـ در هر گوشه‏اى از اين جهان پهناور آثار نظم و حساب و قانون و هدف به چشم مى‏خورد.
2- هر دستگاهى چنين باشد ،سازنده آن يك مبدأ عالم و عاقل است.
اكنون به توضيح اين دو مقدمه توجه فرماييد.
پايه اول: در هر گوشه‏اى از جهان پهناور، دستگاه‏هاى منظم و سازمان‏هاى مرتب به چشم مى‏خورد. برنامه و حساب و قانون حتى بر كوچك ترين اجزاي عالم حكومت مى‏كند . هر يك از اين موجودات گوناگون چون لشكرى انبوه كه به دسته‏هاى مختلفى تقسيم شده باشند، با صفوف منظم و با هماهنگى شگرفى تحت فرماندهى واحدى به سوى مقاصد خاصى حركت مى‏كنند.
جهان هستى درهم و برهم نيست . همه موجودات و حوادث در يك خط سير معينى سير مى‏كنند.
يك نوع ارتباط و هماهنگى خاصى در ميان تمام اجزا و موجودات عالم هستى مشاهده مى‏شود كه در اولين نظر محسوس است.
براى روشن شدن اين حقيقت توجه شما را به نكات زير جلب مى‏كنيم.
1- بررسى اجمالى برخى از عظمت و نظم كرات و سيارات:
نيوتون منجم معروف، در نظريه معروف خود مبنى بر جاذبه عمومى مى‏گويد: قانون جاذبه عمومى به ضميمه قوه «گريز از مركز» بر تمامى سيارات حكمفرما است .در هر يك از اجرام بالا، اين دو قوه به طور متعادل وجود دارد. از طرفى چون قوه جاذبه نسبت مستقيم با حجم دو جسم و نسبت معكوس با مجذور دو جسم دارد . وزن هر يك از سيارات متناسب با فاصله و سرعت سير آن ها است. بنابراين اگر تساوى بين اين دو ناموس برقرار نبود ،يعنى مثلًا قوه جاذبه بيش تر از قوه دافعه مى‏شد، جسم بزرگ تر، كوچك تر را به سوى خود جذب مى‏كرد . اگر قوه دافعه زيادتر مى‏شد ،سيارات تدريجا از مركز خود دور شده، نابود مى‏گرديدند. يعنى در اجرام سماوى اين دو نيرو به طور متساوى حكمفرما است. اگر كوچك ترين تخلفى روى دهد ،يعنى قوه جاذبه و يا نيروى گريز از مركز كم و زياد گردد . به طور كلى اگر سيارات فاصله يا حجم يا سرعت سيرى را كه دست قدرت براى آن ها تعيين كرده، از دست بدهند، وضع آن ها به كلى به هم مى‏خورد و اين خود يكى از مصاديق نظم در جهان بالا است.
حركت سيارات يكى از شواهد بارز نظم است كه روى يك حساب منظم و دقيقى به طور يكنواخت در حركتند. به طورى كه طى هزاران سال كمترين تغييرى در وضع آن ها ديده نمى‏شود.
مسأله خسوف و كسوف هم از موضوعات قابل ملاحظه است، زيرا مى‏توان وقوع آن ها را از سال‏ها قبل دقيقا پيش‏بينى كرد . اين خود به خوبى حكايت مى‏كند كه گردش كواكب چقدر منظم و دقيق است، به طور كلى در هر 18 سال و 11 روز 43 مرتبه كسوف و 28 مرتبه خسوف صورت مى‏گيرد. پس از گذشتن اين مدت باز كسوف و خسوف در اوقات معين تكرار مى‏شود. يعنى در هر 18 سال و 11 روز خورشيد و ماه و زمين در وضع متناسبى، مشابه جريان قبل قرار مى‏گيرند.
2- نگاهى گذرا به نظم در كوچك ترين ذرات عالم:
كوچك ترين موجودى كه تاكنون در دسترس علم بشر قرار گرفته «اتم» و اجزاي آن مى‏باشد. اتم كه از شگفت‏انگيزترين موجودات جهان آفرينش است، به قدرى ريز و كوچك مى‏باشد كه حتى با نيرومندترين ميكروسكوپ‏هاى الكترونى كه موجودات را چندين ده‏هزار برابر بزرگ تر نشان مى‏دهد، قابل رؤيت نيست، ولى تنها، محاسبات علمى و رياضى و آثار گوناگونى كه ضمن آزمايش‏ها روى شيشه‏هاى عكاسى و مانند آن ظاهر مى‏شود، بشر را به وجود اين موجود حيرت‏آور پر از قدرت هدايت نموده است.
اتم‏ها همان واحدها و مصالح ساختمان عظيم جهان ماده است كه از به هم پيوستن آن ها به طرزهاى گوناگون، اجسام و موجودات متنوع اين جهان به وجود آمده است .
تمام اجسام و موجودات عالم طبيعت مجموعه‏اى است از اتم‏ها و يك جسم بسيار كوچك كه به زحمت به چشم ديده مى‏شود، در حقيقت از تراكم ميليون‏ها اتم روى هم انباشته، به وجود آمده است.
ساختمان درونى اتم: اتم با آن همه كوچكى داراى اجزاي متعددى است كه عمده آن ها سه قسمت زير است كه آن ها را به منزله اركان اتم مى‏شود معرفى كرد:
«پروتون» كه داراى بار الكتريكى مثبت است. «نوترون» كه از نظر خاصيت الكتريكى خنثى است. «الكترون» داراى بار منفى بوده و گاهى به آن «نگاتون» هم گفته مى‏شود.
اين اجزاي بى‏نهايت ريز به طور شگفت‏انگيزى ساختمان اتم را تشكيل داده‏اند، به اين ترتيب كه پروتون و نوترون به طور اجتماع در مركز قرار گرفته، هسته اتم را تشكيل مى‏دهند . ذرات الكترون‏ها هم در فاصله‏هاى معينى در اطراف هسته به سرعت سرسام‏آورى در گردشند.
دانشمندان، ساختمان اتم را به ساختمان منظومه شمسى و حركت الكترون‏ها را به حركت دورانى سيارات تشبيه كرده‏اند، با اين تفاوت كه اگر تعجب نكنيد سرعت سير سارات اتمى به مراتب از سرعت سير سيارات منظومه شمسى بيش تر است. تعداد ذرات هسته و الكترون‏ها و فاصله آن ها و بالاخره مداراتشان در اتم‏ها فرق مى‏كند.
ابعاد اتم‏ها: پروتون كه يكى از اجزاي هسته‏اى اتم است ،به اندازه‏اى كوچك است كه هرگاه هزار ميليارد تا ده‏هزار ميليارد از آن ها كنار هم چيده شوند، تازه طول اين صف عجيب فقط يك سانتيمتر خواهد بود.
حجم يك اتم بيش از هزار برابر حجم يك پروتون مى‏باشد، ولى تمام اين حجم هم پر نيست . فاصله ميان الكترون‏ها و هسته كه نسبت به حجم هسته بسيار وسيع مى‏باشد، كاملًا خالى است . براى تصوير اين فضاى عجيب كافى است بدانيم كه اگر قطر يك اتم را يك كيلومتر فرض كنيم، تنها يك متر آن به وسيله هسته و پروتون اشغال شده ، الكترون‏ها در فاصله يك كيلومترى به دور هسته گردش مى‏كنند و بقيه را يك فضاى خالى تشكيل مى‏دهد.
قسمت پر و اشغال شده اتم‏ها نسبت به فضاى خالى آن ها به قدرى ناچيز است كه درست مانند جرم كره خورشيد است. در مقابل فضاى وسيع ميان آن و دورترين سيارات . روى اين حساب پيداست كه قسمت مهم حجم اتم خلاء بوده و ماده اصلى بسيار كوچك است . به گفته «ژوليو» دانشمند معروف اگر فضاى خالى ميان اتم‏هاى بدن يك انسان را از بين ببريم و تمام اجزاي اتم‏هاى آن را به وسيله مثلًا فشار فوق‏العاده به هم بچسبانيم، همين بدن انسان به قدرى كوچك مى‏شود كه به زحمت مى‏توان آن را مشاهده كرد . عجيب‏تر آن كه اين جسم بسيار كوچك وزن اوليه خود را از دست نخواهد داد، يعنى وزن آن برابر با وزن بدن اصلى مثلًا همان 70 كيلوگرم خواهد بود.
از سريع هم سريع‏تر الكترون‏ها كه ذراتى سبك‏وزن و داراى بار منفى هستند و گرد هسته مركزى اتم با سرعت سرسام‏آورى حركت مى‏كنند. در اتم هيدروژن كه ساده‏ترين اتم‏ها است و داراى يك الكترون مى‏باشد ،سرعت سير الكترون سه هزار كيلومتر در ثانيه است .در اتم اورانيوم كه الكترون‏هاى متعددى دارد ،سرعت حركت آن ها به 164 و 201 كيلومتر در ثانيه مى‏رسد.
اكنون فكر كنيد در اين ميدان بى‏نهايت كوچك موجودى با اين سرعت عجيب، گردش كند ،چه وضعى به خود گرفته و در يك ثانيه چند مرتبه گرد مركز خود بايد طواف كند و چه مسافتى را بپيمايد؟
با توجه به اين بيان تصديق خواهد كرد كه سيارات شمسى هم با آن عظمت و سرعتى كه دارد ،هرگز به گرد اين الكترون‏هاى كوچك و ناچيز نمى‏رسد
تفاوت اتم‏ها: سابق بر اين گمان مى‏كردند كه ساختمان تمام اجسام از عناصر اربعه: آب، باد، خاك، آتش ساخته شده و اين چهار عنصر سازنده جهان مادى خود بسيط بوده ،قابل تجزيه نيستند، ولى در اثر تحقيقات و آزمايش علمى معلوم شد كه نه تنها «عناصر» منحصر به چهار نيست، بلكه اين چهار عنصر اساسا قابل تجزيه بوده و خود از عناصر بسيط ديگرى پديد آمده‏اند.
از اين عناصر تاكنون حدود 104 عنصر كشف شده كه از حيث تعداد ذرات هسته‏اى و الكترون‏ها با هم تفاوت دارند و همين اختلاف است كه تنوع اتم‏ها را ايجاب كرده است.
به اين معنى كه اين اجسام گوناگون با آن همه اختلافاتى كه در خواص فيزيكى و شيميايى دارند، تفاوت و اختلافى جز در كم و زياد تعداد الكترون‏ها و پروتون‏ها ندارند.
ساده‏ترين اتم‏ها، اتم هيدروژن است كه فقط داراى يك الكترون و يك پروتون است تا مى‏رسد به اتم اورانيوم كه در آن 92 الكترون «ديوانه‏وار» در مدارات متعدد دور هسته مركزى (كه داراى 136 تا 147 نوترون و پروتون مى‏باشد) در گردشند . بعد از عنصر اورانيوم عناصر ديگرى كشف شده كه داراى الكترون‏هاى بيشترى هستند.
مطالعه در عالم «بى‏نهايت كوچك» اتم‏ها درس‏هايى به ما مى‏آموزد كه ما را به خداوند «بى‏نهايت بزرگ» راهنمايى كرده، به عظمت و قدرت و علم بى‏پايان او آشنا مى‏سازد.
در اين جا كافى است كه ما چهار قسمت را كه بيش از همه جلب توجه مى‏كند و هر كدام نمونه بارزى از علم و قدرت آفريننده اتم مى‏باشد مورد مطالعه قرار دهيم:
1- نظم اتم‏ها:
104 عنصرى كه تاكنون كشف شده ،همه داراى يك قاعده منظم و ترتيب مخصوصى مى‏باشد كه تعداد الكترون‏هاى آن ها به ترتيب از يك شروع شده ،تدريجا روز نقشه منظم و واحدى بالا مى‏رود. به طورى كه توانسته‏اند تمام آن ها را دسته‏بندى كرده و تحت يك جدول (معروف به جدول مندليف) تنظيم كنند.
2- تعادل نيروى جاذبه و دافعه:
دو «بار» مخالف الكتريسيته همواره يكديگر را جذب مى‏كنند، يعنى اگر يك جسم كه حامل الكتريسيته مثبت است ،با ديگرى كه داراى الكتريسيته منفى است ،نزديك شود، آن دو جسم به سوى يكديگر حركت كرده و همديگر را در آغوش مى‏فشارند و جرقه‏اى كه بايد نام آن را برق عشق گذارد ،مي جهد.
روى اين حساب، الكترون‏ها كه داراى بار منفى و پروتون‏ها كه حامل بار مثبت هستند ،بايد به فوريت يكديگر را جذب كنند و اين گردش‏هاى پرهيجان جاى خود را در دل اتم‏ها به سكون مرگبارى بدهند. بديهى است اگر چنين مى‏شد، جهان وضع ديگرى به خود مى‏گرفت، ولى هرگز چنين حادثه‏اى در جهان اتفاق نيافتاده و نخواهد افتاد . اين، روى يك حساب كلى دقيق و پايدارى مى‏باشد كه اين تعادل عجيب و نظم شگفت‏انگيز را در درون اتم به وجود آورده است.
رمز اين مطلب در اين است كه يك نظم و حساب معينى در اندرون اتم حكومت مى‏كند كه نگهدار و پديدآورنده اين تعادل است، يعنى يك قوه ديگرى كه در اثر گردش دورانى الكترون‏ها به دور هسته توليد مى‏شود و آن را قوه گريز از مركز مى‏نامند ،قوه جاذبه هسته مركزى را تعديل مى‏بخشد.
«قوه گريز از مركز» كه در اثر حركت دورانى به وجود مى‏آيد و قدرت آن متناسب با سرعت حركت مى‏باشد، همواره جسم متحرك را از هسته مزبور به عقب مى‏راند . از طرفى هم هسته مركزى با قوه جاذبه كه در اثر نزديكى دو «بار» الكتريكى توليد شده، الكترون‏ها را به شدت به طرف خود مى‏كشاند.
اكنون فكر كنيد كه براى حفظ موجوديت اتم بايد سرعت سير الكترون‏ها به اندازه‏اى باشد كه قوه دافعه متولد شده از آن، درست به اندازه قوه جاذبه و جوابگوى آن باشد . اگر كوچك ترين تجاوزى از اين حد و قانون معين رخ دهد ،دستگاه اتم از كار خواهد افتاد، يعنى اگر كمى قوه گريز از مركز زيادتر شود، الكترون‏ها به زودى فرار كرده و اتم تجزيه مى‏شود . اگر اين تعادل به نفع قوه جاذبه به هم بخورد، اجزاي اتم به زودى به هم نزديك شده و از كار خواهد افتاد . به اين ترتيب دستگاه اتم از بين خواهد رفت. فكر كنيد تنظيم اين حساب دقيق در آن محيط فوق‏العاده كوچك چه كار مشكلى است
3- نيروى فوق‏العاده اتم:
هسته اتم كه از ذرات پروتون و نوترون تشكيل يافته است، داراى يك نيروى فوق‏العاده عظيمى مى‏باشد كه در دل هسته اتم نهفته است . به عبارت صحيح‏تر اين ذرات چيزى جز «نيرو و انرژى متراكم» نيستند. وقتى اين نيرو از هسته اتم آزاد مى‏شود ،توليد يك انرژى عظيم مى‏كند كه آثار خارق‏العاده‏اى به وجود مى‏آورد ولى با اين همه، اين نيروى بزرگ به طور اسرارآميزى در درون ذرات بى‏نهايت كوچك هسته اتم مهار شده و آزاد كردن آن به اين سادگى و آسانى هم امكان‏پذير نيست، بلكه براى اين منظور احتياج به ماشين‏هاى عظيم الكتريكى دارد.
حال فكر كنيد اگر اين ديو ديوانه به زودى مى‏توانست زنجير خود را پاره كرده و اتم را منفجر سازد ،چقدر زندگى در اين جهان خطرناك و مشكل بود .
مطالعات اين نكات توحيدى درباره ساختمان دقيق اتم و ابعاد و نظم اسرارآميزى كه در هر قسمت از آن به كار رفته و نيروى فوق‏العاده‏اى كه در دل آن نهفته است ، ما را به يك منبع عظيم قدرت و علم كه به وجود آورنده آن است، راهنمايى مى‏كند.
راستى آيا ممكن است اين همه دقايق و اسرار نظامى را كه در وجود يك موجود بى‏نهايت كوچكى به كار رفته است ،معلول علل و عواملى دانست كه كاملًا از آن ها بى‏اطلاع و بى‏خبر مى‏باشد ،حتى به اندازه يك كودك دو ساله هم ازعقل و شعور بهره ندارد؟
پايه دوم: سازمانى با اين نظم و دقت نمى‏تواند معلول تصادف و اتفاق باشد، يعنى يك سلسله علل فاقد عقل و شعور آن را ايجاد كرده باشند. از اين دو مقدمه (عالم منظم است و نظم آن بدون فاعل عاقل حكيم ممكن نيست) چنين نتيجه مى‏گيريم كه جهان داراى مبدئى دانا و توانا است كه اين سازمان عظيم را طبق نقشه و هدف خاصى ايجاد كرده و رهبرى مى‏كند.
اكنون كه اساس اين استدلال اجمالًا روشن شد، به توضيح كامل هر يك از دو مقدمه آن مى‏پردازيم و چون مطالب مقدمه دوم ساده‏تر و از طرفى هنگام مطالعه از مقدمه اول جلوتر است، ما هم ابتدا مقدمه دوم را اثبات مى‏كنيم و سپس به بحث در پيرامون مقدمه اول مى‏پردازيم.
چرا نظم حاكى از عقل و فكر است؟
براى رسيدن به اين حقيقت كه نظم همواره حكايت از يك مبدأ عاقل و متفكر مى‏كند ،دو راه در پيش داريم، از هر كدام ميل داشته باشيد مى‏توانيم به مقصد برسيم ولى چه بهتر كه هر دو راه را با هم جمع كنيم:
راه اول:
همه مى‏دانيم كه براى ساختن يك آپارتمان آبرومند، يك خانه معمولى از هرگونه مصالحى نمى‏توان استفاده كرد. مثلًا مقوا و كاغذ و لاستيك براى اين كار به درد نمى‏خورد، بلكه سنگ و چوب و آهن و سيمان ومانند آن لازم است . باز مى‏دانيم كه اين مصالح «با كميت خاصى» به درد مى‏خورد و هر مقدارى از هر كدام باشد، كافى نيست. حتما بايد هر كدام به نسبت معينى باشند. اين هم نيز مسلم است كه مصالح مزبور هر كدام بايد با «كيفيت خاصى» باشد تا مفيد واقع شود. مثلًا اگر آهن به صورت «براده» و چوب به صورت قطعات خيلى كوچك در آيد، به هر مقدار هم كه باشد ،كوچك ترين فايده‏اى براى اين ساختمان نخواهد داشت.
از اين بيان چنين نتيجه مى‏گيريم كه براى هر ساختمانى «مواد مخصوص» با «كميت مخصوص» با «كيفيت مخصوص» لازم است. بنابراين براى رسيدن به مقصود بايد از ميان تمام مصالح و مواد گوناگون فراوانى كه در اين جهان هست، مواد مورد نظر را انتخاب نموده و جدا سازيم. همچنين بايد توجه به مقدار و اندازه آن نيز داشته باشيم كه كم و زيادى پيش نيايد . نيز كيفيت و چگونگى هر يك از مصالح را از ميان تمام كيفيات موجود انتخاب كنيم.و گرنه هرگز به منظور خود نائل نخواهيم شد. تازه از اين سه مرحله كه گذشتيم ،صحبت از «طرز تركيب» اين مصالح مختلف پيش مى‏آيد كه آنها را به صورت خاصى به هم پيوسته و تركيب كنيم تا ساختمان مورد نظر به دست آيد.
بديهى است هر يك از اين مراحل چهارگانه يعنى: انتخاب نوع مصالح، كميت لازم، كيفيت مورد نظر، طرز تركيب آنها به يكديگر محتاج به يك مبدأ عقل و شعور است كه آن را انجام دهد و بدون آن هيچ يك از اين مراحل عملى نيست.
تصادف كور و كر نمى‏تواند مصالح لازم و كيفيت و كميت آن را انتخاب كرده و به طرز خاصى به هم تركيب كند، از اين جاست كه ما از مشاهده يك ساختمان فورا متوجه مبدأ عقل و شعورى كه در ساختن آن به كار رفته مى‏شويم.
راه دوم حساب احتمالات: كتابى است علمى، مطالب آن طبق شماره صفحه مرتبه شده و داراى 100 برگ است. اوراق آن را در هم ريخته و مخلوط سازيد ،به طورى كه شماره‏ها و مطالب به طور مشوش و نامنظمى قرار گيرند، اكنون كتاب را به دست شخص بي سواد يا نابينايى بدهيد و خواهش كنيد كه آن را به صورت اول بازگرداند. او نابينا است يا سواد ندارد و در هر حال نمى‏تواند شماره ورق اول را بخواند. به منظور برداشتن همان ورق اول، ورقى را از ميان آن اوراق پراكنده
برمى‏دارد، به اميد اين كه همان ورق اول باشد.
احتمال رسيدن او به اين مقصد يك احتمال از صد احتمال است. اين ورق را هر چه هست كنار مى‏گذارد، ورقى را به احتمال برگ دوم برمى‏دارد، احتمال درست از آب در آمدن آن يك احتمال در 99 احتمال است. بنابراين موفقيت او در قرار گرفتن شماره‏هاى 1 و 2 پشت سر هم تقريبا يك احتمال در مقابل ده هزار احتمال است، يعنى: ميان اين ده هزار احتمال يك احتمال آن مطابق با واقع است و آن در صورتى است كه در دفعه اول ورق اول و در دفعه دوم ورق دوم را برداشته باشد . همچنين اگر ورقى ديگر را به منظور برگ سوم بردارد ،احتمال موفقيت آن يك احتمال در 98 احتمال است، يعنى احتمال منظم شدن برگ اول و دوم و سوم تقريبا يك احتمال در مقابل يك ميليون احتمال است. پس احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بيسواد در جمع‏آورى اين كتاب و مرتب كردن آن يك احتمال از عددي است نامتناهى، يعنى تقريبا يك احتمالى است در برابر «عدد 1 كه دويست صفر در سمت راست آن قرار داشته باشد»
مثال ديگر: فرض كنيد شعرى در كمال فصاحت روى كاغذى نوشته شده ،اين شعر يك مطلب اخلاقى را بيان مى‏كند و بسيار موزون و خوش‏قافيه و بالاخره مشمول كليه مزاياى شعرى است . از طرفى داراى مضمون بسيار عالى است . چنين به نظر مى‏آيد كه مربوط به هزار سال قبل است. آيا هيچ كس احتمال مى‏دهد كه اين شعر نتيجه حركات مدادى است كه به وسيله دست يك بچه خردسال به قصد بازى انجام گرفته و بالاخره از روى اتفاق به وجود آمده است؟
يا اين كه فرض كنيد لوحه بسيار زيبا و نقاشى شده‏اى در يكى از حفارى‏ها به دست آمده ، كارشناسان و متخصصين فن آن را مربوط به دو هزار سال قبل تشخيص داده‏اند. آيا مى‏توان احتمال داد كه اين لوحه در اثر چرخيدن ناموزون دست كسى كه هيچ‏گونه اطلاعى از اصول نقاشى نداشته ،به وجود آمده؟ بديهى است كه انسان از مشاهده اين آثار پى مى‏برد كه شاعرى زبردست و با اطلاع از شعر و اخلاق و همچنين هنرمندى كه كاملًا از فن نقاشى اطلاع داشته ،در سرودن آن شعر و ترسيم اين لوحه دست در كار بوده‏اند.
بدن انسانى را در نظر بگيريد: فرض كنيد اين بدن داراى صد جزء است كه با صد كيفيت تشكيل يافته كه هر كدام از اين اجزا با يك حساب دقيق تنظيم و هر كدام به طور منظمى كار خود را انجام مى‏دهند، اكنون آيا احتمال به وجود آمدن اين بدن با اين كيفيت از روى تصادف و اتفاق، روى حساب احتمالات مساوى با صفر نيست؟ آيا مى‏توان اين موجود منظم و صدها بلكه هزارها موجود ديگر را كه در سازمان خلقت به چشم مى‏خورد ،به علل فاقد شعور و اراده نسبت داد؟
از دو پايه فوق نتيجه مى‏گيريم: اين دستگاه شگفت‏انگيز با آن همه ريزه‏كارى‏هاى دقيق از روى «تصادف» به وجود نيامده است . احتمال پيدايش تصادفى آن مساوى با صفر است، بلكه وجودى عاقل و مقتدر كه خود در هستى‏اش محتاج به غير نيست، جهان هستى را خلق كرده و اداره مى‏كند.
ب) برهان عليت: مقدمه اول اگر مثلًا «الف» در وجودش محتاج «ب» باشد، به گونه‏اى كه اگر «الف» نباشد «ب» هست اما اگر «ب» نباشد خبرى از الف نيست،در اين صورت به «الف» معلول و به «ب» علت مى‏گويند.
مقدمه دوم: يك علت ممكن است خودش معلول علت بالاترى باشد، مثلًا اگر يك آهن‏رباى قدرتمند در پشت يك صفحه فلزى قرار دهيد و مقدارى براده آهن در جلو صفحه فلزى بريزيد، اين براده‏ها جذب صفحه مى‏شوند. پس علت جذب اين براده‏ها صفحه‏ى فلزى است اما خود صفحه نيز حالت مغناطيسى‏اش را مديون آهن‏ربا است ،يعنى آهن‏ربا علت اصلى است و معلول آهنرباى ديگرى نيست اما صفحه فلزى معلول آهن‏ربا است و علت جاذبه براده‏هاى آهن. اما براده‏ها فقط معلول‏اند و ديگر علت جذب چيز ديگر نمى‏باشد (در اين مثال).
مقدمه سوم: بين علت و آثار آن سنخيت و هماهنگى است. يعنى از علت گرمازا حرارت صادر مى‏شود و از علت سرمازا برودت صادر مى‏شود. از آب لطافت و از گل عطر و بوى خوش.
مقدمه چهارم: هر معلولى علتى دارد و اين را يك طفل شيرخوار نيز درك مى كند و وقتى آرام به صورت او دست مى‏زنيد ،
فورا به سوى شما متوجه مى‏شود. چرا كه فطرتا مى‏داند هر واقعه‏اى سبب دارد.
حال وقتى وارد منزل مى‏شويم ،در صورتى كه مشاهده كنيم كتاب‏هاى ما پاره شده است، چرا به سراغ برادر يا خواهر كوچكترتان مى‏رويم؟ چون اولًا پذيرفته‏ايم كه هر حادثه علتى دارد، پس اين پاره شدن كتاب‏ها نيز بى‏جهت و بى‏سبب نمى‏باشد ،پس علتى دارد اما چرا سراغ بچه‏ها مى‏رويم؟ چون مى‏دانيم پاره كردن كتاب كار عاقلانه‏اى نمى‏باشد، از طرفى پدر و مادر ديگر افراد بزرگسال منزل عاقل‏اند ،پس اين كار را نمى‏كنند. اما چون كوچك ترها عاقلانه كار نمى‏كنند، حتما پاره شدن كتاب‏ها كار آنهاست. (و اين همان سنخيت ميان علت و آثار آن است)
مقدمه پنجم:
اگر موجودى فقط علت باشد و معلول نباشد، بايد وجودش هميشگى باشد، يعنى ازلى و ابدى باشد ،چرا كه اگر قبلًا نبوده و بعدا موجود شود ،حتما براى موجود شدن علتى مى‏خواهد . در اين صورت معلول مى‏شود. خوب آيا ما مى‏توانيم بدون علت باشيم؟ نه، چرا؟ چون صد سال پيش ما نبوديم و عمر و سن ما دليل اين است كه در زمان هاى بسيار دور نبوده‏ايم و به قدر سنمان سابقه وجود داريم .پس چون قبلًا نبوده‏ايم و بعد موجود شده‏ايم معلوليم. چون معلوليم علت مى‏خواهيم.
علت ما كيست؟ آيا طبيعت است؟ آيا پدر و مادر است؟ آيا هيچ كدام اينها علت ما نمى‏باشند چون هر كدام به نحوى سابقه نيستى دارند و در وجود خودشان مديون موجود ديگرى هستند؟
اگر سلسله موجودات را دنبال كنيم ،به چيزى مى‏رسيم كه فقط علت است و ديگر معلول نيست. آن موجود شريف كه علت همه معلول‏ها است و خود معلول نمى‏باشد ،خداوند است. حال اگر كسى بگويد چرا خداوند علت ندارد؟ پاسخ مى‏دهيم در مقدمه چهارم گذشت كه هر معلول علت مى‏خواهد اما علت ديگر علت نمى‏خواهد. خداوند معلول نيست تا علت بخواهد. بلكه چون فقط علت است ديگر علتى براى او نيست.
با توجه به مقدمه سوم (سنخيت ميان علت و آثار آن). وقتى به تابلو زيباى يك نقاش يا خط خوش يك خطاط نگاه مى‏كنيم ،چرا صاحب آن اثر را تمجيد مى‏نمائيم؟ چون مى‏دانيم وقتى معلول زيباست ،علت آن نيز بايد داراى حسن و كمال و زيبايى باشد .در غيراين صورت چرا يك بچه خردسال كه هيچ گونه تعليم خط نديده است ،نمى‏تواند خطاط ماهرى باشد؟ همه اينها به خاطر ارتباط ميان علت و معلول است.
حال همان گونه كه يك تابلو زيباى نقاشى ما را به دو امر راهنمايى كرد :يكى وجود نقاش ،ديگرى هنر و حسن و مهارت او ،وقتى به آسمان و دريا و كره و طبيعت و نگاه مى‏كنيم،در درجه اول در مى‏يابيم كه آنها معلول‏اند. چون وجودشان هميشگى نيست. چون معلول‏اند ،علتى دارند. علت بايد صاحب حسن و زيبايى باشدو آن خداى بزرگ و مهربان است كه خالق همه هستى است و كمالات موجودات همه و همه ريشه در كمالات او دارد.
براى مطالعه در باب استدلال‏هاى فلسفى دو كتاب زير بسيار مفيد است:
1- جوادى، محسن، درآمدى بر خداشناسى فلسفى، نشر معارف؛
2- اصول فلسفه و روش رئاليسم، با تعليقات شهيد مطهرى، ج 5.

داروین نظریه ای در خصوص پیدایش انسان دارد که با از گل درست شدن انسان تضاد دارد این نظریه را اکثر دانشمندان نیز پذیرفته اند این نظریه را چگونه رد می کنید؟؟؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط تان با اين مركز
نظريه تكامل موجودات زنده از ابعاد مختلف قابل بررسي است:
گاهي از ديدگاه اعتقاد به خدا و توحيد بحث مي‏شود كه آيا اين نظريه با اعتقاد به خدا منافاتي دارد؟
گاهي از اين بعد كه با آيات قرآن در مورد خلقت منافات دارد ؟
آيا اين يك اصل مسلم و ثابت شده علمي ؟ اين نظريه هنوز هم يك فرضيه است و دانشمنداني با آن به مخالفت برخاسته يا تغييراتي در آن داده اند؛ بر فرض كه اين نظريه مخالف ظواهر برخي از آيات قرآني قلمداد شود، قدرت برابري با آن ها را ندارد.
به فرض تكامل ترانسفورميستي را بپذيريم و براي انسان اجداد حيواني قائل شويم، هيچ گونه مخالفتي با اينكه انسان‏هاي موجود همه داراي پدر و مادر واحدي به نام آدم و حوا باشند ندارد.
بلي اين سوال پديد مي‏آيد كه آدم و حوا از تكامل حيوانات ديگر خلق شده‏ اند (نظريه ترانسفورميسم) يا هيچ گونه اجداد حيواني ندارند (نظريه فيكسيسم)؟
ظواهر آيات قرآن نظريه دوم است، ولي در عين حال اين آيات نفي كلي نظريه ترانسفورميسم را در مورد انسان‏هاي قبل از انسان موجود (مانند انسان‏هاي نئاندرتال) نمي‏كند.
ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليون‌ها سال به صورت خلقت كامل انسان درآمده است.
همان گونه كه برخي نويسندگان آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق داده­اند.
هم چنين ممكن است بين انسان‏هاي امروزي و از نسل آدم با انسان نماهاي گذشته از نظر فيزيولوژي (جسماني) شباهت‏هاي وجود داشته باشد، اما به هيچ وجه نمي‏تواند بين عناصر اساسي انسانيت مانند روح انساني، خلاقيت، وجود ارزش‏هاي اخلاقي، خوب و بد و... شباهت‏ها را اثبات كرد تا بين انسان‏هاي امروزي موجودات حيواني ارتباط برقرار كرد.
در هر حال تئوري هاي علمي صرفا مي تواند شباهت­هايي را از نظر فيزيولوژي و مادي اثبات كند، اما در موضوع عناصر و ويژگي هاي ديگر انسان از نظر ساختار روحي و معنوي چيزي بيان نمي كند.
هم چنين حتي بر فرض اثبات كامل اين نظريه، باز نمي‏تواند نظريه‏اي مقابل و مخالف با قرآن باشد، زيرا بر اساس نظريه تكامل، راه پيدايش انسان از دگرگوني‏هاي طبيعي حيوان مي‏گذرد، اما ثابت نمي‏كند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق پا به عرصه هستي گذاشته ، زيرا تجربه دلالت مي‏كند بر اين كه از اين راه فلان حادثه رخ مي‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر اين كه رخداد فلان حادثه از غير اين راه محال است. (1)
به اين معنا كه ممكن است انسان نماهايي وجود داشته اند كه از نسل حيوانات و از تكامل آن ها به وجود آمدند، اما در عين حال آدم مي تواند مستقيما از خاك به وجود آمده باشد.
بنابراين درباره تكامل انسان و نظريه داروين بايد به اين نكته توجّه داشت كه يك نوع را در صورتي مي‏توان تكامل يافته نوع پيش دانست كه اتّصال اين نوع به نوع قبلي حتمي باشد. اگر احتمال داده شود كه نوع قبلي از بين رفته و نوع ديگري به وجود آمده كه شباهت به نوع پيشين داشته است، نمي‏توان اين نوع را تكامل يافته نوع قبل دانست. در مورد نسل انسان چنين است؛ براساس آنچه از ظاهر احاديث و آيات استفاده مي‏شود، نسل كنوني انسان به حضرت آدم و حوا منتهي مي‏شود و آن دو داراي آفرينش مستقل بوده‏اند. اينكه قبلاً موجوداتي شبيه به انسان بوده‏اند و فسيل‏هاي به دست آمده حاكي از آن هاست، دليل آن نيست كه انسان‏هاي تكامل يافته آنان باشد.
در هر حال اين مسئله از زواياي مختلف قابل بررسي بوده و با توجه برداشت‌ها و نظريات مختلف( هم در جانب علم و هم در برداشت از آيات قرآن) ناهمگوني ظاهري ميان آيات و تئوري تكامل كاملا قابل رفع است.
پي نوشت :
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 14، ص 26.

من به وجود خدا ایمان دارم ولحظه ای هم به وجود خدا شک نمی کنم ام نماز نمی خوانم اما با زبان خودم خدا را به خاطر تمام نعمت هایش شکر می کنم البته پدر ومادرم به من تذکر میدهند اما متاسفانه هنوز جواب قانع کننده ای برای سوالم پیدا نکردم لطفاٌ مرا راهنمای کنید متشکرم

پاسخ:
1) با عرض سلام و آرزوي موفقيت براي شما و سپاس از اعتماد به ما و ارتباط با اين مركز.
مشكل شما خواهر گرامي و برخي از جوانان پاك و مومني مثل شما در عدم شناخت درست از مقوله عبادت است. عبادت در يك معناي ساده يعني عبوديت و بندگي . بندگي يك اقتضا و لازمه بسيار روشن دارد و آن اطاعت است. كسي كه خود را بنده خدا بداند، يعني او را آفريدگار عالم هستي بشناسد .خيرخواه انسان كه سعادت و خوشبختي انسان را مي خواهد، طبعاً آنچه را دستور و فرمان داده است، اطاعت خواهد كرد. وقتي سخن از اطاعت به ميان‌ آيد، ديگر معنا ندارد كه بگوييم اين طوري كه خدا گفته ، انجام نمي دهم‌، آن طور كه خودم بهتر تشخيص مي دهم يا دلم مي خواهد، انجام مي دهم.
حال بفرماييد آيا چنين كسي اطاعت خدا كرد يا اطاعت از خواسته خودش؟‌ايا اين شخص علم و درك الهي را بالاتر دانسته يا علم و درك خودش را؟ آيا چنين كسي عبوديت و بندگي خدا كرد، يا عبويدت و بندگي نفس (خواسته دل) خود؟
متأسفانه خواهر محترم و پاك نفسي مانند شما كه اظهار مي داريد به خدا ايمان داريد و البته صداقت در اين بيان داريد، از اين موضوع بسيار ساده و روشن غفلت كرديد كه ايمان به خدا، يعني ايمان به خداوندي او و حق عبوديت و بندگي، در حالي كه با توجيه بسيار ناشيانه از عبوديت خدا بيرون رفته ايد، چون اطاعت نكرديد. چون از چيزي كه او براي بندگي مقرر كرده، سرباز زديد و در عين حال ادعاي ايمان راستيني به خدا داريد.
ما در صدد تشكيك در ايمان شما نيستيم و نبايد باشيم، بلكه مي خواهيم درك درستي از موضوع داشته باشيد . مطمئنيم كه با ايماني كه بيان كرديد، در صورت شناخت درست به لوازم ايمان خود پاي بند خواهيد بود.
خداوند در قرآن فرموده است:« اقم الصلوه لذكري؛ نماز را براي ياد من بر پا دار» اما متأسفانه خواهر محترمي چون شما به جهت عدم آگاهي كامل و عده بسياري شايد براي فرار از عبوديت و بندگي، با ادعاي اينكه من به‌آنچه كه خود مي خواهم خدا را ياد مي كنم، با او راز و نياز مي كنم، او را شكر مي گويم و...
در حالي كه غافل است( يا تغافل مي كند) كه خدا اين راه را براي ياد خودش معين كرده و اين اذكار را براي ارتباط با خود تعيين نموده و اين گونه اطاعت و عبادت و بندگي را از انسان خواسته است.
عده اي شايد تصور مي كنند كه خدا نياز به عبادت و نماز و روزه و... ما دارد كه تصوري باطل است. شايد عده اي هم اين مسئله را مي فهمند، اما به گونه اي رفتار مي كنند كه گويا شكر و عبادت و نماز و... ما
كاملاً‌ روشن است كه با درخواست راهنمايي در صدد اصلاح اين فكر و انديشه خود هستيد . شايد در ضمير ناخودآگاه خود نيز از اين توجيه گري نفس خود رضايت نداشتيد. به خوبي مي دانيد كه بزرگ ترين شاكرين و بندگان خداوند مانند ائمه معصوم(ع) دقيقاً‌ آن چيزي را انجام مي دادند كه دستور و فرمان الهي بود.
البته انسان مي تواند غير از به جا‌ آوردن نماز كه دستور و فرمان و خواست الهي است، در ساعات ديگر و در حالات خود با هر زباني با خدا راز و نياز كرده و شكر نعمت هايي او را به جا‌ آورده و اعمال و كارهاي خير بسيار ديگر انجام دهد كه ثواب و پاداش آن بسيار است، اما بايد عبوديت و بندگي خود را نيز با اطاعت از آنچه فرمان داده نيز اثبات نمايد.

سلام من جوانی 21 ساله هستم که یه سری سوال اعتقادی درباره ی دین اسلام دارم امیدوارم به آنها با دید روشن فکرانه و نه فقط از بعد اسلام پاسخ دهید. 1. مگر همه ی ما فرزندان آدم و حوا نیستیم ؟ پس چرا در دین اسلام محرم و نامحرم داریم؟ 2.آیا خداوند به انسان قدرت اختیار داده یا نه؟ اگر داده پس چرا این قدر انسانها را مخصوصا خانوم ها را از حقوق انسانی خود محروم می کنیم؟ چرا یک زن نباید تا قبل از ازدواج به نیازهای جنسی خود پاسخ دهد؟ مگر نه این است که سکس یک نیاز غریزی در انسان است، پس چرا پاسخی برای آن گذاشته نشده ؟ آیا این زیر سوال بردن قدرت الهی نیست؟ دختری که شرایط ازدواج ندارد آیا نباید به این نیاز خود پاسخی بدهد؟ امیدوارم به سوالات من پاسخ بدهید و اون رو در بایگانی سوالاتتون به یادگار نگذارید!

پرسش 1:
اعتقادي شرح : جواني 21 ساله هستم که يه سري سوال اعتقادي درباره دين اسلام دارم. اميدوارم به آن ها با ديد روشن فکرانه و نه فقط از بعد اسلام پاسخ دهيد. 1. مگر همه ما فرزندان آدم و حوا نيستيم ؟ پس چرا در دين اسلام محرم و نامحرم داريم؟ 2.آيا خداوند به انسان قدرت اختيار داده يا نه؟ اگر داده، پس چرا اين قدر انسان ها را مخصوصا خانوم ها را از حقوق انساني خود محروم مي کنيم؟ چرا يک زن نبايد تا قبل از ازدواج به نيازهاي جنسي خود پاسخ دهد؟ مگر نه اين است که سکس يک نياز غريزي در انسان است، پس چرا پاسخي براي آن گذاشته نشده ؟ آيا اين زير سوال بردن قدرت الهي نيست؟ دختري که شرايط ازدواج ندارد ،آيا نبايد به اين نياز خود پاسخي بدهد؟ اميدوارم به سوالات من پاسخ بدهيد و اون رو در بايگاني سوالات تون به يادگار نگذاريد! پاسخ :

پاسخ:
2با سلام و تشكر از تماس تان با اين مركز ؛
قبل از هر چيز همان طور كه از ما درخواست پاسخي روشن فكرانه كرديد، ما هم از شما درخواست مطالعه دقيق و منصفانه در پاسخ مان داريم .
به نظر مي رسد مساله محرم و نامحرم هيچ ارتباطي با اين كه همه ما فرزندان آدم و حوا عليهماالسلام هستيم ندارد. نسبت به اين قضيه با دقت و تامل خوبي برخورد نكرده ايد ؛ دراين زمينه توجه شما را به چند نكته جلب مي نماييم :
اصولا محرميت و نامحرميت از جمله امور اعتباري و تكليفي است ،نه امور حقيقي خارجي .در امور اعتباري و قانوني ، قانون گذار يا به اصطلاح ديني شارع مي تواند هر معيار و ميزاني را وضع نمايد . اين امر ربطي به امور واقعي و حقيقي مانند اين كه در واقع همه ما فرزندان يك پدر و مادريم ندارد .
مثلا از نظر قانوني و اعتباري ممكن است گفته شود به خاطر مقابله با مشكل ترافيك ،خودروها به صورت زوج و فرد در خيابان حاضر شوند ؛ يا به خاطر سلامت جسمي مردم كاركنان مراكز غذايي از لوازم معيني استفاده نمايند ويا ... ؛ در همه اين قوانين يك سري منافع و مصالح مد نظر قرار گرفته است كه چه بسا در آينده تغيير كرده يا حتي كاملا عوض شود ؛ اما در همه اين موارد معنا ندارد بگوييم چرا اين گونه است، در صورتي كه همه ما انسانيم و از يك پدر و مادريم .
دستورات ديني و تكاليف شرعي هم از زمره همين امور اعتباري هستند كه بنا بر مصالح و فوائدي كه دارند و همه آن ها براي ما روشن نيست ، وضع شده اند . افراد ملزم به رعايت آن ها هستند ؛ بر اين اساس در زمينه روابط اجتماعي با ديگر افراد و حريم هاي روابط خصوصي و همچنين ازدواج ، قانوني تحت عنوان محرميت وضع شده كه همانند همه قوانين ديگر كه در دين وارد شده رعايت آن را لازم مي دانيم و البته بسياري ازمنافع و فوائدان هم بر ما پوشيده نيست .
معيار در اين قانون مشخص و معين است . همه افراد از دو جنس زن و مرد با هم رابطه محرميت نداشته ،امكان ازدواج با هم را دارند، مگر آن كه رابطه نسبي درجه يك يا بسيار نزديك داشته باشند ،مانند خواهر و برادر يا عمه و برادر زاده و... ؛ اما همين كه اين امر كمي دورتر مي شود ،مانند پسر عمو و دختر عمو محرميت وجود ندارد .افراد ملزم به رعايت حريم هاي معيني در روابط بين خود هستند .
در نتيجه با اين اوصاف معيار محرميت نسبت خويشاوندي نيست تا گفته شود همه انسان ها در چند هزار سال پيش به يك پدرو مادر منتهي مي شوند و...
پرسش 2:
2.آيا خداوند به انسان قدرت اختيار داده يا نه؟ اگر داده پس چرا اين قدر انسان ها را مخصوصا خانوم ها را از حقوق انساني خود محروم مي کنيم؟ چرا يک زن نبايد تا قبل از ازدواج به نيازهاي جنسي خود پاسخ دهد؟ مگر نه اين است که سکس يک نياز غريزي در انسان است، پس چرا پاسخي براي آن گذاشته نشده ؟ آيا اين زير سوال بردن قدرت الهي نيست؟ دختري که شرايط ازدواج ندارد آيا نبايد به اين نياز خود پاسخي بدهد؟
پاسخ:
2در خصوص اين سوال هم متاسفانه به نظر مي رسد چندان با دقت و تامل برخورد نكرديد ؛ در واقع با كمي تامل روشن مي شود كه هيچ ربط منطقي بين قدرت اختيار و حق انتخاب انسان با ميزان و حجم بهره مندي او از حقوقش وجود ندارد .
انسان بر حسب خلقت خاص خويش، موجودي صاحب عقل و اراده است، به صورتي كه در هر كاري مي‏تواند انجام آن را اختيار كرده يا آن را ترك نمايد.اين همان حقيقت آزاد و مختار بودن انسان در كارهايش است كه از اين نوع آزادي انسان به «آزادي تكويني» ياد مي‏شود.
اما در خصوص چگونگي استفاده از قدرت انتخاب و آزادي دروني ،عوامل و قوانين و انگيزه هاي گوناگوني وجود دارند كه ما را بر انجام يا ترك برخي كارها متمايل مي سازند . به خاطر اين عوامل گوناگون احساس مي كنيم كه در انجام كارهاي مختلف آزاد نيستيم و محدوديت هاي گوناگوني را در برابر خود مي بينيم و درك مي كنيم كه اين نوع آزادي مطلق يعني «آزادي تشريعي» را نداريم .
به عنوان مثال وقتي فردي به پشت چراغ قرمز مي رسد ، به خودي خود در مي يابد كه قدرت بر عبور از چراغ قرمز را داراست. مي تواند بدون توقف به راه خود ادامه بدهد ، اما از آن جا كه مي داند انجام اين كار خلاف قانون بوده و عوارض بسياري براي او مي تواند داشته باشد ، از انجام آن خود داري كرده ، خود را مجبور به توقف مي بيند .
فرد در انتخاب رفتارهاي متفاوت رانندگي، اختيار و آزادي دروني و ذاتي داشت اما به واسطه قوانين اجتماعي دچار محدوديت و عدم آزادي بود ؛ همين حقيقت در دستور ديني هم وجود دارد ؛ اصولا انسان در انتخاب هر دين و شيوه زندگي آزاد است . حق انتخاب دارد اما بايد به تبعات و لوازم گوناگون از جمله تبعات عقوبتي آن تن بدهد ؛ پس در انجام هر عملي آزاد هستيم اما دليل نمي شود كه تبعات گوناگون آن از قبيل تبعات طبيعي و قانوني و شرعي آن را نپذيريم .
دراسلام همه دستورات ديني اعم از دستور حجاب و محدوده روابط اجتماعي و مالي و جنسي و ... منافاتي با آزادي تكويني و ذاتي ما ندارد. خداوند هر فرد را در چگونگي رفتار در اين حوزه ها آزاد گذاشته ، اختيار انجام هر رفتاري را به او داده است، اما اين به معني درستي و قابل قبول بودن هر نوع از اين رفتارها از نظر خداوند نيست . به همين خاطر خداوند به حكم عقل و همچنين دستورات شرع قوانين و مقررات خاصي را در هر يك از حوزه هاي فكري و رفتاري براي ما تعيين نموده است .
اما در خصوص مساله نياز جنسي بايد گفت: يقينا اين نياز يكي از اصلي ترين و جدي ترين نيازهاي هر انساني است كه خداوند آن را در وجود هر فردي قرار داده است . البته براي شيوه ارضاي اين نياز هم راهكار و قانون معيني را تدوين نموده است .
اما از آن جا كه اين نياز برخلاف ديگر نيازها مانند نياز به آب و غذا و هوا ، نيازي دائمي و هميشگي نيست ، به علاوه عدم پاسخگويي موقت به آن به سلب حيات انسان منجر نمي گردد ، محدوده پاسخگويي به اين نياز هم داراي حدود و ضوابط معيني تبيين شده است . ماهيت اصلي اين محدوديت ها هم به بهره مندي درست و قابل قبول و لذت بخش در همان محدوده قانوني يعني در حريم خانواده بر مي گردد .

نيازجنسي همانند ديگر نيازهاي بدن يك نياز مهم و طبيعي است كه خداوند آن را به خاطر اهداف گوناگوني در نهاد انسان سرشته است ؛ اما پاسخ دادن به هر نيازي مي تواند دو صورت درست و منطقي يا نادرست و غير منطقي داشته باشد ؛ مثلا فرد گرسنه نياز به غذا دارد ، اگر به غذايي سالم و بهداشتي دست يافت و از آن تغذيه نمود ، پاسخي درست به نياز خود داده است ، اما اگر غذايي به ظاهر خوب و لذيذ اما در حقيقت آلوده و مسموم را تناول نمود، پاسخي نادرست و غير منطقي به اين نياز داده است .
به همين خاطر خداوند براي همه نيازهايي كه در وجود انسان قرارداده ، ضابطه و قاعده معيني در پاسخگويي هم تبيين نموده است كه تنها رعايت اين اصول و قواعد به لذت و بهره مندي صحيح از اين غرائز منتهي مي گردد . هر نوع تخطي از اين قواعد مي تواند لطمات سختي بر روح و روان انسان و يا سعادت دنيا و آخرت او داشته باشد .
در نياز هاي جنسي هم تنها راهكار قابل قبول پاسخگويي در فرايند تشكيل خانواده و ازدواج است كه علاوه بر نيازهاي جنسي بخش عمده نيازهاي روحي و عاطفي انسان را هم تحت پوشش قرار مي دهد . به علاوه نياز جنسي را هم در اوج و كمال پاسخ مي گويد .
اما در خارج از خانواده و ازدواج اسلام هيچ راهكاري را قابل قبول و منطقي و همه راهكارهاي ديگر -كه انواع انحرافات جنسي محسوب مي شوند- را پاسخي درست به نياز جنسي نمي داند . البته تجربه هاي گوناگون بشر در طول تاريخ و تحقيقات مختلف روانشناسان و پزشكان باليني و آمارهاي غير قابل انكار در جوامع مختلف صحت و درستي اين نظر را به اثبات رسانده است كه در صورت نياز مي توانيم به جزييات آن بپردازيم .
البته قبول داريم كه وضعيت فرهنگي جامعه و مشكلات ومحدوديت هايي كه اقتضاعات محيط و زمان براي انسان پديد مي آورد ، رعايت اين قوانين و حريم هاي شرعي را براي برخي از افراد با مشكلات بيش تري توام مي كند ، اما در عين حال همه اين فشارها و مشكلات دليل نمي شود كه انسان خود را مجاز به زير پا نهادن اين اصول و قواعد كرده، همانند آن فرد گرسنه خود را مجاز به خوردن غذاي مسموم نمايد ، زيرا اين سيري موقتي ، در مدتي كوتاه عوارض خطرناك خود را نشان خواهد داد .
تنها توصيه تربيتي دراين خصوص آن است كه انسان تلاش نمايد با حداقل توقعات و پايين آوردن سطح خواسته ها و انتظارات هر چه سريع تر زمينه ازدواج و زندگي مشترك را براي خود فراهم نمايد .به علاوه تا رسيدن آن زمان ، فشار اين نياز را با مديريت آن و جلوگيري از هرنوع تحريك و تقويت آن ، از خود دور سازد .

صفحه‌ها