كلام

تا الان جواب هایی که به من داده شده اینه که علت تولد این بچه ها اینه که پدر و مادر ها باید یه سری مسائل بهداشتی و غیره را باید رعایت کنند و وقتی رعایت نمی کنند بچه هاشون عقب مونده می شه.این یعنی رابطه طبیعی بین عمل و جزا یا پاداشش.حالا حرف من اینه که مثلا اگه من درس نخونم نمره صفر می گیرم و این نتیجه طبیعی عمل منه اما این نمره نه جو.ن داره و نه احساس که حقی به گردن من داشته باشه اما این بچه ای که به دنیا میاد یه انسانه احساس داره دلش میخواد مثل بقیه آدما خودش سرنوشتش رو تعیین کنه و بهشت و جهنم رفتنش رو خودش بسازه نه کس دیگه.و دیگه اینکه اگر اینطوری باشه پس نقش خداوند این وسط چیه؟؟؟

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز .
. خداوند، عالم هستي را بر اساس نظام علت و معلول (اسباب و مسببات) استوار كرده است. هيچ پديده‏اي بدون علت به وجود نمي‏آيد، هر آنچه در عالم هستي محقق مي‏شود ،ناشي از علت و سبب خاصي است. آتش علت سوزاندن است، پيدايش درخت ميوه معلول قرار گرفتن نهال درون خاك با شرايط و كيفيت خاص و آب و هواي مناسب است. پيدايش انسان سالم و زيبا نيز معلول اموري است ،همچون شرايط خاص هنگام انعقاد نطفه، كيفيت تغذيه مادر در هنگام بارداري، نوع مواد و غذاها و داروهاي مصرفي هنگام بارداري، حركات فيزيكي مادر در هنگام بارداري و...
هر يك از امور فوق در پيدايش نوزاد سالم و زيبا مؤثر است. بينا و نابينا تولد يافتن يك فرد لازمة حتمي مجموعة عواملي است كه در به وجود آمدن وي مؤثر بوده‏اند.
2. اراده‏ حكيمانه‏ي خداوند كه تحقق هر پديده‏اي را معلول علت خاصي قرار داده، موجب قوام زندگي موجودات و از جمله انسان است. اگر اصل علّيت بر جهان هستي حكمفرما نبود،هيچ كاري نمي‏توانستيم انجام دهيم و هيچ تصميمي براي انجام كاري نمي‏توانستيم بگيريم. در آن صورت، پديد آمدن هر چيزي از هر امر نامربوطي ممكن و محتمل بود. به تعبير معروف، اگر قانون عليت نبود، سنگ روي سنگ نمي‏ايستاد.
3. لازمه‏ نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي، تحقق پديده‏ها به دنبال علت آن هاست. يعني همان گونه كه بر اساس نظام علت و معلولي، استفاده‏ بيمار عفوني از آنتي‏بيوتيك موجب سلامت يافتن و بهبود بيمار است، استفاده از اين دارو در هنگام بارداري روي جنين اثر مي‏گذارد و موجب اخلال در آن و ناقص‏الخلقه شدن نوزاد خواهد شد. همان گونه كه قانون جاذبه زمين موجب آسايش انسان ها و ساختن بناهاي بلند و زندگي و حركت روي كره زمين است، قانون جاذبه باعث مي‏شود كه اگر كسي از ارتفاع بپرد، با زمين برخورد كند و بميرد. همان طور كه آتش علت سوزاندن است و براي انسان منافعي مانند روشن كردن كوره‏هاي ذوب آهن و يا پختن غذا دارد، اگر آتش به خانه يا بدن انسان برسد علت و سبب سوزاندن و از بين رفتن آن ها مي‏شود و...
4. اينكه همه‏ آنچه را در جهان هستي رخ مي‏دهد، به خداوند استناد مي‏دهيم ،از جمله تولد نوزاد را بدين جهت است كه خداوند جهان را بر اساس نظام علت و معلول و اسباب و مسببات استوار كرده، به علّت، وجود و قدرت تأثيرگذاري داده است . هر آن و هر لحظه وجودِ علت و قدرت تأثيرگذاري آن، از خداوند و وابسته و قائم به اوست. بنابراين پيدايش افراد ناقص الخلقه مستند به علل و اسباب خاص آن است . کاملاً همخوان با حکمت الهي است زيرا اگر قرار باشد همه رفتارها واعمال ما به نتايج خوب ومطلوب ختم شوند، ساختار عالم به هم مي خورد . ارزش نيکي وخير از بدي واشتباه شناخته نمي شود ؛يا بايد بپذيريم قوانين منظم و معيني در عالم وجود داشته باشد و معلول ها نتيجه علت هاي شان باشند و يا همه چيز در عالم متغير و بدون پيش بيني خواهد بود.
در نتيجه انتظار اينکه خداوند نتيجه علت هايي را که به تولد يک نوزاد معلول منجر مي شود،به تولد نوزادي سالم دگرگون کرده يا اساسا موجب مرگ آن کودک گردد، نامعقول است، زيرا هم با اصل عليت منافات دارد و هم با حکمت هاي الهي، چون اين کار، مانع شدن از امکان رشد و بالندگي و رسيدن به کمال ممکن،در يک انسان است.
اما حال كه وجود چنين ساختار علّي و معلولي ضروري اين عالم بوده ، در نتيچه چنين تفاوت و تبعيض شديدي در داشته ها و ساختار وجودي افراد وجود دارد ، تكليف اين فرد معلول و ناقص الخلقه با زندگي خود و سعادتي كه در پيش رو است و تفاوت و تبعيضي كه در قبال او به كار رفته چيست ؟
معتقديم دنيا محلي براي آزمودن انسان ها و تجلي كمالات دروني آن ها و رسيدن آن ها به كمالي است كه امكان رسيدن به آن را داشتند تا در آخرت نتيجه اين تلاش ها و تكامل به افراد داده شود و آن ها زندگي واقعي و حقيقي خود را در آن جهان داشته باشند. اما تفاوت هاي موجود بين افراد يقينا نتايج مختلفي را رقم خواهد زد . يك فرد ناقص امكان رسيدن به درجاتي از كمال و رشد كه براي يك فرد كاملا سالم فراهم است ندارد .
به هيچ وجه اين گونه نيست . تفاوت ها به شكلي كاملا دقيق و حساب شده مورد محاسبه قرار مي گيرد . انسان ها از اين جهت وضعيتي كاملا مساوي را پيش رو دارند .به اين شكل كه ميزان توانايي هاي ذاتي و روحي و جسمي و تفاوت هاي محيطي و زماني و مكاني افراد و همه عواملي كه ممكن است به شكلي در سعادت و رشد فرد موثر باشد ،به شكلي دقيق حساب شده و بر اساس ميزان فرصت افراد براي رسيدن به موفقيت براي آنان مسئوليت و تكليف در نظر گرفته مي شود .
در نتيجه فردي كامل براي رسيدن به كمال و سعادتي كه از او انتظار مي رود ،به مراتب تلاشي بيش تر نسبت به فردي كه داراي نقص و ناتواني هاي گوناگون و يا مشكلات محيطي و فرهنگي و تربيتي و... است، بايد به خرج دهد تا در نتيجه با هم برابر باشند . در نهايت همه اين تفاوت ها در نحوه چيدمان مسئوليت ها و تكاليف و ميزان تاثيرگذاري اعمال آن ها در تحقق كمال انساني شان و در نحوه محاسبه اعمال و پاداش دهي در قيامت به شكلي رقم مي خورد كه عدالتي بي بديل حاصل مي شود .
در عين حال فردي كه دردنيا دچار مصدوميت و معلوليت هايي هم بود، از اجر و پاداش عظيم تحمل اين درد و رنج نيز بهره مند خواهدبود،تا جايي كه افراد ديگر به حال او غبطه خواهند خورد ؛ پس يک فرد معلول هم مي تواند به اندازه توان خود به وظايف و مسئوليت هاي انساني خويش پرداخته، كمال انساني خو.د را به دست آورده، آخرت آبادي را براي خود فراهم آورد. به علاوه که مي تواند در سايه تلاش وکوشش هايش، دنياي زيبايي را نيز براي خود به وجود آورد ،چنان که بسياري از معلولان چنين کرده اند.
البته همه آنچه گفته شد، در خصوص افراد ناقص الخلقه جسمي و داراي توانايي عقلي قابل قبول است.اگر فردي از توانايي عقلي مناسبي برخوردار نبود ، تكليفي نداشته ،درنتيجه سعادت ابدي به آساني و در نهايت با برخي آزمون هاي ساده در برزخ يا قيامت برايش رقم مي خورد و نياز به طي كردن مراحل سخت آزمون هاي دنيا را ندارد .
براي آگاهي بيش تر ر.ك: عدل الهي، شهيد مطهري، بحث راز تفاوت‏ها.

آن کسانی را که ما اهل بیت میدانیم با معنی کلمه اهل بیت پیامبر فرق دارد .چرا سایر همسران و فرزندان پیامبر جزء اهل بیت نیستند در صورتی که از لحاظ لغوی آن چیزی را که ما اهل بیت پیامبر میگوییم بیشتر به اهل بیت علی میخورد

پرسش 1:
سوال شرح : آن کساني را که ما اهل بيت مي دانيم، با معني کلمه اهل بيت پيامبر فرق دارد .چرا ساير همسران و فرزندان پيامبر جزء اهل بيت نيستند ،در صورتي که از لحاظ لغوي آن چيزي را که ما اهل بيت پيامبر مي گوييم بيش تر به اهل بيت علي مي خورد.

پاسخ:
باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
اولا واژه اهل بيت (ع) خاستگاه قرآني دارد، قرآن کريم در اين باب فرمود: «انما يريدالله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهر کم تطهيرا؛ (1) خدا فقط مي‌خواهد پليدي را از شما اهل بيت و خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عيب پاک گرداند». در ذيل اين آيه روايات متعدد نقل شده که مصداق اهل بيت را مشخص نموده‌اند، از جمله رسول خدا فرمود: «آيه تطهير در حق پنج نفر نازل شده :من، علي، فاطمه، حسن، حسين »(2) و در روايت ديگر آمده که ام سلمه مي گويد: آيه تطهير درحالي بر پيامبر نازل شد که حضرت در خانه من بود . علي، فاطمه، حسن وحسين حضور داشتند . من که در منزل ايستاده بودم، به پيامبر عرض کردم:
يا رسول الله !آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود :تو عاقبت بخيري، تو از همسران پيغمبري. (3) بر اساس اين روايات معلوم مي‌شود که اهل بيت پيامبر، دوازده امام و فاطمه زهرا اند. همسران پيامبر جزء اهل بيت او نيستند.
دوم: اصطلاح اهل بيت (ع) که بر خاندان پيامبر در آموزه‌هاي ديني اطلاق شده، معناي خاصي دارد . به مفهوم آنچه در عرف مردم اين عصر متداول است که بر همسر و فرزندان او اطلاق مي‌گردد نمي‌باشد، بلکه مفهوم و معناي خاصي دارد که بر اساس روايات تنها بر پيامبر و فاطمه زهرا و دوازده امام معصوم اطلاق مي‌گردد.
سوم: اهل علي و اهل بيت از نظر مصداق يکي هستند. علي (ع) نيز اولين عضو از اهل بيت پيامبر مي‌باشد، از اين رو وقتي آيه تطهير نازل شد رسول خدا، علي، فاطمه، حسن، و حسين را زير کسا قرار داد و فرمود: «اللهم هولاء اهل بيتي و خاصيتي فاهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا؛ (4) بار خدايا اين ها اهل بيت من هستند. آنان را از هر گونه ناپاکي حفظ کن و پاکيزه بدار».
پي‌نوشت‌ها:
1- احزاب (33) آيه33.
2- الدر المنثور، ج 5، ص 198.
3- همان، ص 198.
4- الميزان، ج 16، ص 229.

سلام علیکم . قبلا سوالی پرسیده بودم در مورد اینکه راه کمالات انسانی تا چه حد باز است و اینکه آیا می توان به ائمه رسید یا نه ؟ که شما جواب دادید و من قانع نشدم و باز هم سوال پرسیدم . و اما سوالات دیگری در این مقوله : بنده دیشب در یکی از حلقه های معرفت که برنامه ای است از طرف بسیج شرکت کردم . شخصی که صحبت می کرد گفت : عصمت لطفی ست از جانب خدا که به هر که بخواهد می دهد . سوالات : 1- نقش ائمه در عصمتشان چه بود ؟ آنها با خواست خود گناه نمی کردند یا نمی توانستند گناه کنند ؟ 2- چرا خدا چنین لطفی به سایر افراد بشر نمی کند . برای مثال چرا خداوند به امیر المومنین عصمت داد و به من و شما نداد . خب ما هر دو بشر هستیم . 3- چرا خداوند ظرفیتی که به ائمه داد به ما نداد ؟ اگر این کار را می کرد خب ما هم در مقامات عرفانی همچون ائمه بالا می آمدیم ؟ 4- و بسیار چرا های دیگر که چرا خداوند بین تمام خلایق و ائمه فرق گذاشت ؟ من عدل الهی را قبول دارم اما این شبهه در ذهنم پدید آمد که خداوندی که عادل است پس چرا به همه استعداد یکسانی برای تعالی نداد ؟ لطفا خیلی فوری جواب دهید ...

پرسش: سوالاتي در مورد ائمه و فرق شان با ما و عدل الهي و ... شرح
سوالي پرسيده بودم در مورد اينکه راه کمالات انساني تا چه حد باز است و اينکه آيا مي توان به ائمه رسيد يا نه ؟ که شما جواب داديد و من قانع نشدم و باز هم سوال پرسيدم . و اما سوالات ديگري در اين مقوله : بنده ديشب در يکي از حلقه هاي معرفت که برنامه اي است از طرف بسيج شرکت کردم . شخصي که صحبت مي کرد گفت : عصمت لطفي است از جانب خدا که به هر که بخواهد مي دهد . سوالات : 1- نقش ائمه در عصمت شان چه بود ؟ آن ها با خواست خود گناه نمي کردند يا نمي توانستند گناه کنند ؟

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
ما معتقديم عصمت انبيا وامامان عليهم السلام به هيچ وجه جبرى نبوده ، برخاسته از ايمان قوى و آگاهى هاى برتر آنان است. زيرا آنان مانند ديگر افراد بشر، داراى غرايز و علائق مادى و گرايش فطرى و الهى (هر دو)هستند . مى‏توانند به اختيار خود راه سعادت يا شقاوت را برگزينند.
در حقيقت عصمت به معناي عدم توانايي برانجام گناه نيست ،بلكه عصمت ماهيت گناه نكردن برخي از افراد است كه از منشا علم و معرفت و محبت الهي سرچشمه مي گيرد، چنان كه بسياري از ما در اموري كه بسيار زشت و قبيح مي دانيم معصوميم ، هرچند در عين حال قدرت و اختيار انجام اين اعمال را هم در خود احساس مي كنيم .
براى توضيح به ذكر چند نكته اكتفا مى‏كنيم:
1) انبيا و امامان داراى دو ويژگى مى‏باشند:
يكى برجستگى‏هايى كه در مرتبه وجودى و خلقت بر اساس نظام حكيمانه الهى به آن ها بخشيده شده ؛ در اين مرحله امتيازاتى بر ديگران دارند . ديگري جنبه‏هاى مشترك با ديگر آدميان از قبيل دارا بودن اراده و اختيار، غرايز و تمايلات حيوانى و... .
در نتيجه مي توان گفت يقينا ويژگى اول ، نافي وي‍ژگي دوم نبوده ، وجود كمالات دروني موجب غير اختيارى بودن عصمت نيست، با وجود آن كمال ذاتى، وجود كشش‏هاى متضاد در آن ها كه لازمه اختيار است همچنان باقى است . عصمت آنان مستند به انتخاب عمل درست در برابر كردار نادرست است، نه وجود محرک غريزى تخلف‏ناپذير ، پس معصومين با اراده و اختيارخود گناه نمي كردند، نه اين كه مجبور به گناه نكردن بودند. نمي توانستند كه گناه نكنند ؛ اين امر در خصوص برخي لغزش هاي كوچك برخي پيامبران و عقوبت هاي سخت خداوند در برابر آن به خوبي روشن است .

پرسش: چرا خدا چنين لطفي به ساير افراد بشر نمي کند . براي مثال چرا خداوند به امير المومنين عصمت داد و به من و شما نداد . خب ما هر دو بشر هستيم؟

پاسخ: حقيقت عصمت و درجات آن در خصوص افراد گوناگون شرايط متفاوتي دارد. عصمت در افراد عادي مانند ما -كه به نوعي در همه افراد وجود دارد- با عصمت اوليا متفاوت است ؛ اصل عصمت هم در برخي مراتب ناشي از تلاش و كوشش خود فرد است و گاهي كاملا موهبتي الهي است .
اما در خصوص مرتبه عالي عصمت كه مربوط به پيامبران و امامان است، بايد گفت: اين نوع عصمت گرچه يک موهبت الهي است امّا بدون دليل و حكمت الهي تحقق نيافته است .لياقت فردي اين بزرگواران براي احراز مقام رسالت و امامت ، مي طلبيد كه خداوند مقام عصمت از هر نوع خطا و گناه را به ايشان اعطا فرمايد .
معتقديم كه مصونيت معصومان در برابر گناه از مقام معرفت و علم و تقواي آن‌ها سرچشمه مي‌گيرد ؛البته اين علم و محبت ، حقيقتي است كه توسط خداوند به اين بزرگواران اعطا شده ، يعني منشا عصمت عطيه اي خداوندي است ، اما چرا خداوند حكيم و عادل در بين همه موجودات اين افراد خاص را براي اعطاي اين درجات برگزيده است؟
پاسخ حقيقتي است كه ما را به تفاوت رفتار شخصي اين بزرگواران با ديگر انسان ها در شرايط كاملا مساوي رهنمون مي سازد .در مي يابيم كه اين تمايز و انتخاب خاص نمي توانسته بي دليل و بدون حكمت باشد ، هرچند همه اين حكمت ها بر ما شناخته شده نباشند .
اعطاي اين مقام به برخي از افراد دليل بر غير اختياري و دور از استحقاق بودن آن نيست، زيرا براي خداوند تحقق زمان براي درك لياقت بندگان نسبت به نعمات ضرورت ندارد .خداوند از علم ذاتي خود مي داند كه هر بنده اي در شرايط عادي زندگي ،چه مقام و مرتبتي را در مسير بندگي احراز مي نمايد . ممكن است خداوند ناشي از علم ازلي به كيفيت رفتار آينده امامان، از كودكي مقام امامت و لوازم آن را به ايشان اعطا نموده باشد .
خداوند مي‏دانسته که آنان منهاي عصمت هم با ديگران در مراتب اخلاص و فداکاري فرق داشته، از اين رو، اين موهبت را به آن ها بخشيده است ؛ بنابراين معصومين شايستگي و ويژگي‏هاي ذاتي براي قبول مقام عصمت داشته‏اند. افاضه و موهبت الهي بي‏حساب و بدون جهت نبوده است .به علاوه وقتي فردي لياقت و توان و قابليت برخورداري از مقام نبوت و امامت را از خود نشان داد ،طبعا براي موفقيت در اين مقام و مسئوليت نيازمند برخي ابزار و لوازم است . بدون آن ها امكان موفقيت ندارد . عصمت هم در راس اين ابزارها و نعمات است كه در درجات كامل از طرف خداوند به فردي كه لياقت داشتن چنين مقامي را از خود نشان داده، اعطا مي شود .
هر مقام و منزلت و نعمت خداوندي مسئوليت و تكاليفي مطابق با همان نعمت را به دنبال خواهد داشت . برخورداري از مقام عصمت براي امامان و ديگر مقامات و درجات معرفتي كه به ايشان اعطا شده است ، ضرورت قرار گرفتن در برابر سخت ترين آزمايشات الهي را در پي داشت . دشوارترين مسئوليت ها و تكاليف را براي ايشان رقم زد. نبايد از اين نكته مهم غفلت كرد و عصمت را ابزاري براي راحتي و بي دغدغه بودن اين بزرگواران تلقي نمود .

پرسش: چرا خداوند ظرفيتي که به ائمه داد به ما نداد؟ اگر اين کار را مي کرد ، ما هم در مقامات عرفاني همچون ائمه بالا مي آمديم؟

پاسخ: چنان كه توضيح داديم، تفاوت انسان ها در مراتب و درجات شان رابطه مستقيمي با مسئوليت ها و تكاليف آن ها دارد . چه بسا اگر ما در آن موقعيت قرار مي گرفتيم ،نمي توانستيم از پس مسئوليت ها برآييم و عواقب سختي در انتظار ما مي بود.
در واقع مشكل آن جاست كه ممكن است تصور شود که معصوم شدن مزيتي است كه در نشدن آن نيست . در اين صورت تبعيضي بر ما روا داشته شده است ؛ در حالي كه با توضيح دقيق روشن مي شود كه اصلا اين گونه نيست ؛ در واقع ميزان مسئوليت و شدت آزمايش الهي و سطح توقعات خداوند از بنده با مقام و موقعيتي كه خداوند به او اعطا مي كند، رابطه اي مستقيم دارد . هر چه مقام بالا رود، مسئوليت سنگين تر مي‏شود .تلاش و مجاهدت بيش تري مي‏طلبد.
اين گونه نيست كه اين مقام را به كسي بدهند و او ديگر خيالش راحت و آسوده باشد، بلكه هر چه مقام بالاتر رود، مسئوليت‏ها بيش تر، تكاليف سنگين تر، هجمه‏هاي شيطاني بيش تر و تلاش و سختي و مصيبت و امتحان افزايش مي‏يابد، بلكه رسيدن به مقام نبوت و يا مقامات بعد از آن هم تنها با گذراندن سختي‏ها و تلاش‏ها و امتحاناتي سخت امكان پذير است ، مانند داستان حضرت ابراهيم (ع) و ذبح فرزند و... ؛
در هر حال هر انساني در هر موقعيت و وضعيتي كه قرار دارد، اگر به وظايف و تكاليف خود عمل كند و از آزمون هاي خود نمره عالي كسب نمايد ، به موفقيت و سعادت كامل رسيده است . وضعيت انساني عادي كه از هوش و درك و معرفت و ايماني متوسط برخوردار است اما به همه وظايف خود عمل كرده ،همانند وضعيت پيامبري است كه با سطع بالاي معرفت و عنايات الهي و امدادهاي غيبي به وظايف سنگين خود عمل كرده ، در آزمون هاي خود نمره عالي گرفته است .
وضعيت اين دو فرد همانند سطح دانش اموز ابتدايي و دانشجوي دكترا است كه اگر هر دو تلاش كنند، قادرند نمره بيست بگيرند . اگر هر دو بيست گرفتند -از يك جهت- وضعيتي مساوي داشته ،به يك اندازه قابل تقديرند . شايد بتوان گفت رواياتي كه اشاره به همجواري پيامبران با برخي افراد عادي در بهشت دارد ،بياني از اين مطلب و همين حقيقت باشد.

پرسش: و بسيار چرا هاي ديگر که چرا خداوند بين تمام خلايق و ائمه فرق گذاشت ؟ عدل الهي را قبول دارم اما اين شبهه در ذهنم پديد آمد خداوندي که عادل است، پس چرا به همه استعداد يکساني براي تعالي نداد ؟

پاسخ: به نظر مي رسد تامل در آنچه گفته شد، كليد حل مشكل شما باشد . اساس سوالات تان را پاسخ گويد ؛ در واقع بر اساس آنچه گفته شد عدالت خداوند در شكوهي بي نظير متجلي مي شود . روشن مي گردد كه خداوند چگونه كوچك ترين تفاوت ها و اختلافات ذاتي و فطري و محيطي و تربيتي و... را كه در رشد و تعالي افراد موثر است، در نتيجه بخشي اعمال شان و در مسئوليت هاي شان و همچنين در محاسبه اعمال قيامت شان مد نظر قرار مي دهد .

سلام علیکم . بنده در کتاب حضور و مراقبت (استاد صمدی آملی) به نکته ای برخوردم که برایم سوالی پیش آمد . ایشان در صفحه ی 35 این کتاب می فرمایند : اگر من و شما گرسنه نشویم مطعمی نخواهد بود . تا تشنه نشویم ساقی نخواهد بود و تا مریض نشویم اسم شافی هم ظهوری نخواهد داشت . این که آقا در الهی نامه فرمودند : الهی حسن آدم زاده است ، چگونه دعوی بی گناهی کند ؟ برای این است که اگر عبد گناه نکند پس خداوند چه طور غفار و بخشنده و ستار خواهد بود ؟ مثلا در حدیثی از ناحیه حق متعال نقل است که فرمود : اگر شما گناهی مرتکب نشوید شما را می بریم و گروهی دیگر را می آوریم ... ----------------------- خب سوالات زیادی پیش می آید : 1- تکلیف ائمه چیست ؟ پس این ها چه طور می توانند گناه نکنند ؟ یعنی اینها عبد نیستند ؟ 2- انسان اگر اراده کند نمی تواند گناه نکند ؟ یعنی مجبور است که گناه کند ؟ 3- خداوند برای این که اسم شریف غفارش تجلی پیدا کند خود بندگان را به گناه می اندازد _نعوذ بالله_؟ 4- خداوند دوست می دارد که بندگانش گناه کنند_نعوذ بالله_ چرا که در غیر این صورت اسم شریف غفار تجلی نمی یابد ؟ 5- خداوند بنده ای را که گناه نمی کند دوست نمی دارد . چرا که او باعث می شود اسم شریف غفار تجلی نیابد _نعوذ بالله_ پس چرا ائمه از تمام خلایق مقرب ترند ؟

پرسش 1:
سوالي در مورد اسماء الله شرح : در کتاب حضور و مراقبت (استاد صمدي آملي) به نکته اي برخوردم که برايم سوالي پيش آمد . ايشان در صفحه 35 اين کتاب مي فرمايند : اگر من و شما گرسنه نشويم مطعمي نخواهد بود . تا تشنه نشويم ساقي نخواهد بود . تا مريض نشويم اسم شافي هم ظهوري نخواهد داشت . اين که آقا در الهي نامه فرمودند : الهي حسن آدم زاده است ، چگونه دعوي بي گناهي کند ؟ براي اين است که اگر عبد گناه نکند ،پس خداوند چه طور غفار و بخشنده و ستار خواهد بود ؟ مثلا در حديثي از ناحيه حق متعال نقل است که فرمود : اگر شما گناهي مرتکب نشويد، شما را مي بريم و گروهي ديگر را مي آوريم ... ----------------------- خب سوالات زيادي پيش مي آيد : 1- تکليف ائمه چيست ؟ پس اين ها چه طور مي توانند گناه نکنند ؟ يعني اين ها عبد نيستند ؟

پاسخ:

باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
اسم‌هاي ياد شده در پرسش و مانند آن از صفات فعلي الهي است، صفات فعلي عبارت از مفاهيمي است که از مقايسه ذات الهي با مخلوقات او با در نظر گرفتن نسبت و اضافه و رابطه خاصي انتزاع مي شود . آفريننده وآفريده، طرفين اضافه را تشکيل مي‌دهد ،مانند مفهوم بخشايش و گذشت که از ملاحظه گذشت و بخشايش الهي نسبت به عملکرد ناصواب بنده او انتزاع مي‌شود. (1)
براي ظهور و يا انتزاع اين مفهوم و تجلي اسم غفار ،بسيار هستند افرادي که عملکرد شان به گونه اي است که باعث ظهور آن اسم بشود. هيچ ضرورتي ندارد که همه آدميان حتي حضرات معصومان (ع) گناه کنند تا اسم غفار ظهور نمايد، بلکه براي ظهور اسم غفار حتي اگر در ميان بشر يک نفر گناهي انجام بدهد و توبه کند و خداوند با اسم غفار تجلي نمايد و او را عفو کند، اسم الغفار ظهور پيدا مي کند. چون هرگز فرض ندارد که ميان بشري چنين فردي وجود نداشته باشد. از اين روي جاي نگراني در اين باره وجود ندارد .زمينه براي ظهور اسم الغفار فراوان است.

نبايد تصور کرد که از لازمه عبد بودن گناه کردن است و اگر کسي گناهي مرتکب نشود ،شگفت انگيز تلقي گردد. بلکه اصل سرشت آدمي بر فطرت توحيد و پاکي و نورانيت است، ولي در پي وسوسه‌هاي شيطاني از سرشت پاک و راه درست منحرف شده و مرتکب گناه مي‌شود . حضرات معصومين (ع) به دليل موهبت عصمت که بر اساس اراده تکويني خداوند به آنان داده شده (2) نه تنها از گناه و معصيت ،بلکه از هر گونه سهو و نيسان مصون و معصوم‌اند. چون آن ها غير از سرشت پاک و نوراني از موهبت ويژه الهي به نام عصمت مطلقه نيز برخوردارند که مصونيت ذاتي و نورانيت وجودي آن ها را مضاعف ساخته و در برابر هر گونه نسيمي مخالف آن ها را حفظ مي‌کند. (3)
پي‌نوشت‌ها:
1- مصباح ،آموزش عقايد، ص 81.
2- احزاب (33) آيه 33.
3- پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني ،ص 42.
پرسش 2:
2- انسان اگر اراده کند نمي تواند گناه نکند ؟ يعني مجبور است که گناه کند ؟

پاسخ:
2@@بر خلاف آنچه در پرسش آمده ،هرگز انسان مجبور به انجام گناه نيست، چون موجودي با اختيار است . صفت اختيار از ويژگي برجسته اوست که بسياري از موجودات ديگر آن را ندارد. مقصود از اختيار آن است که رفتار انسان بر اساس آگاهي، قدرت و اراده او انجام پذيرد، به گونه اي که بتواند به ترک آن نيز اقدام کند.
فعل اختياري آن است که بر اساس انتخاب و گزينش فاعل و از روي عزم و تصميم او واقع شود. (1) بنابراين آدمي هرگز در انجام گناه مجبور نيست، ولي اگر اراده گناه نمود ،مي‌تواند گناه کند .در عين حال در همين شرايط باز هم مجبور به گناه نيست . مي‌تواند برگردد و از انجام گناه صرف نظر کند، يعني اراده او بر گناه او را مجبور به انجام گناه نمي‌کند . مي‌تواند از آن اراده برگردد و اراده‌اي بر ترک گناه نمايد .در اين باره نمونه‌هاي بسياري قابل طرح است ،ولي جريان« حر» که معروف است ،آموزنده و شنيدني است که در شرايط خاصي يک دفعه دچار يک انقلاب دروني شد . از اراده‌اي که بر شرکت درجنگ با امام حسين است و مي خواست بزرگ ترين گناه وجنايت را مرتکب شود، يک باره برگشت . اراده خود را تغيير داد و بزرگ ترين و درس آموزترين کاري را انجام داده که تا هميشه تاريخ براي همگان درس است . از ظلمت و کفر به نور و ايمان روي آورد . در رکاب امام حسين (ع) به فيض جاودان شهادت نايل آمد. (2)
پي‌نوشت‌ها:
1- آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص 334.
2-شهيد مطهري، مجموعه آثار، 43، ص 552.
پرسش 3:
3- خداوند براي اين که اسم شريف غفارش تجلي پيدا کند خود بندگان را به گناه مي اندازد _نعوذ بالله_؟

پاسخ:
2@@اولا لازم نيست براي ظهور و تجلي اسم شريف «الغفار» گناهي انجام شود و گناه در پي توبه و يا بر اساس رحمت و بخشايش الهي مورد عفو قرار گيرد تا اسم الغفار تجلي و ظهورش محقق گردد، زيرا بر اساس آن چه در جاي خود به تفصيل بيان شده. (1) گاهي اسم شريف الغفار ثمرش و ظهورش و تجليش به عنوان فيض عصمت نصيب انساني مي شود، يعني خدا و با اسم الغفار تجلي مي کند .بنده خود را از نزديک شدن به گناه و آلودگي معصيت حفظ مي کند . عصمت از همين طريق تامين مي‌شود که در اين صورت اثر اسم الغفار براي دفع گناه از بنده است. (2) بر اساس اين مبنا به روشني معلوم مي‌شود که براي تجلي اسم شريف الغفار انجام گناهي از سوي بنده لازم نيست ،بلکه حتي اگر
همه آدميان مثل فرشتگان داراي عصمت و به دور از گناه بودند، باز هم اسم الغفار زمينه ظهور و تجلي داشت . فيض آن به صورت عامل بازدارنده از گناه و دفع گناه و عصمت نصيب آدميان مي شد، چه اين که هم اکنون از همين طريق نصيب حضرات معصومان مي گردد.
ثانيا: اگر خداوند بنده خود را به گناه بياندازد، موجب جبر مي‌شود . با اصل بنيادين و انکارناپذير مختار بودن انسان تعارض دارد، چه اين که با عدل الهي نيز ناسازگار است، زيرا چه بسا ممکن است فرد گناهکار در پي توبه و استغفار ... و زمينه دريافت فيض از اسم الغفار را طلب نکند و کيفر و عذاب شود، در حالي که به فرض سوال خداوند او را به گناه و پيامدش گرفتار کرده و اين با حکمت و عدالت خدا ناسازگار است.
پي‌نوشت‌ها:
1- شرح فصوص الحکم (قيصري) ص 97، ص 114.
2- سيماي اهل بيت در عرفان امام خميني ،ص 299.
پرسش 4:
4- خداوند دوست مي دارد که بندگانش گناه کنند_نعوذ بالله_ چرا که در غير اين صورت اسم شريف غفار تجلي نمي يابد ؟

پاسخ:
@@در ذيل سوالات ديگر پاسخ داده شد .
پرسش 5:
5- خداوند بنده اي را که گناه نمي کند دوست نمي دارد . چرا که او باعث مي شود اسم شريف غفار تجلي نيابد _نعوذ بالله_ پس چرا ائمه از تمام خلايق مقرب ترند ؟
پاسخ:
@@در ذيل سوالات قبل پاسخ داده شد .

از جمله اتهامات اهل سنت به شیعیان در خصوص تصمیم امام حسین است آنان می گویند رها نمودن در وسط کار خلاف شرع است چرا امام حسین روز عرفه و قبل از عید قربان مکه را ترک گفت؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
اين سخن مشهور كه امام حسين(ع) حجّ خود را نيمه تمام گذاشت، سخن نادرستى است؛ زيرا امام(ع) در روز هشتم ذى حجه «يوم الترويه» از مكّه خارج شد(1).در حالى‏كه اعمال حجّ - كه با احرام در مكّه و وقوف در عرفات شروع مى‏شود - از شب نهم ذى حجه آغاز مى‏شود. بنابراين، امام(ع) اصولاً وارد اعمال حج نشده بود، تا آن را نيمه تمام گذارد.
بله، مسلماً حضرت در هنگام ورود به مكّه، عمره مفرده انجام داد. چه بسا در طول اقامت چند ماهه خود در مكّه و احتمالاً در فاصله‏هاى مختلف، اقدام به انجام اعمال عمره كرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معناى ورود در اعمال حجّ نمى‏شود. در برخى از روايات تنها از انجام عمره مفرده از سوى امام(ع) سخن به ميان آمده است.(2)
گرچه معروف و مشهور است و در برخي کتاب ها مانند الارشاد شيخ مفيد آمده که حضرت حج خود را تبديل به عمره کرد . طواف و سعي انجام داد و از احرام بيرون آمد چون نمي توانست حج خود را تکميل کند. (3) ولي به نظر بعيد مي آيد که حضرت به احرام حج محرم شده باشد، چون کسي که مي خواهد اعمال حج را انجام دهد ، روز هشتم يا روز نهم ذي الحجه محرم مي شود . جهتي براي محرم شدن زودتر از موعد مقرر نيست.
براي تاييد اين مطلب رواياتي درکافي نقل شده که به برخي اشاره مي کنيم:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ خَرَجَ فِي أَشْهُرِ الْحَجِّ مُعْتَمِراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى بِلَادِهِ قَالَ لَا بَأْسَ وَ إِنْ حَجَّ فِي عَامِهِ ذَلِكَ وَ أَفْرَدَ الْحَجَّ فَلَيْسَ عَلَيْهِ دَمٌ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع خَرَجَ قَبْلَ التَّرْوِيَةِ بِيَوْمٍ إِلَى الْعِرَاقِ وَ قَدْ كَانَ دَخَلَ مُعْتَمِراً .(4)
از امام صادق نقل شده : امام حسين(ع) قبل از روز هشتم ذي الحجه از مکه خارج شد، در حالي که قبلا در ماه حج با احرام عمره ، به قصد انجام عمره وارد مکه شده بود و عمره انجام داده بود.
از اين روايت بر نمي آيد که حضرت حج خود را تبديل به عمره کرده باشد.
در روايت ديگر امام صادق فرمود :قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي ذِي الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ إِلَى الْعِرَاقِ وَ النَّاسُ يَرُوحُونَ إِلَى مِنًى وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِي ذِي الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا يُرِيدُ الْحَجَّ ؛(5)
امام حسين در ماه ذي الحجه عمره انجام داد . سپس در روز ترويه (هشتم) به سوي عراق حرکت کرد . کسي که نمي خواهد حج انجام دهد ،مي تواند عمره انجام دهد .
بله، مسلماً حضرت در هنگام ورود به مكّه، عمره مفرده انجام داده ؛ چه بسا در طول اقامت چند ماهه خود در مكّه و احتمالاً در فاصله‏هاى مختلف، اقدام به انجام اعمال عمره كرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معناى شروع اعمال حجّ نيست. شايد وقتي که خبر دار شد نيروهاي مخفي يزيد قصد ترور حضرت را در حرم دارند و تصميم گرفت به سوي عراق حرکت کند، براي انجام يک عمره ديگر محرم شد و آن را تکميل کرد و از احرام خارج شد .در روز ترويه يعني هشتم ذي الحجه به سوي عراق از مکه خارج شد .
با وجود آن كه يكى از علل انتخاب مكّه، داشتن فرصت مناسب براى تبليغ ديدگاه خود بود؛ چرا در اين شرايط زمانى ويژه - كه اوج حضور حاجيان از سرتاسر نقاط مختلف در مكّه، عرفات و منا است و بهترين فرصت تبليغى براى آن حضرت فراهم آمده است - ناگهان مكّه را ترك كرد؟
مى‏توانيم علل اين تصميم ناگهانى را چنين ذكر كنيم:
1- احتمال خطر جانى‏
از برخى عبارات امام - كه در مقابل ديدگاه شخصيت‏هاى مختلفى كه با بيرون رفتن حضرت از مكّه و حركت به سوى كوفه مخالف بودند، ابراز شده - بر مى‏آيد كه امام ماندن بيش تر در مكّه را مساوى با بروز خطر جانى براى خود مى‏دانست؛ چنان ‏كه در جواب ابن عباس مى‏فرمايد: «كشته شدن در مكانى ديگر براى من دوست داشتنى‏تر از كشته شدن در مكّه است»(6)
نيز به عبداللَّه بن زبير فرمود: «به خداوند سوگند! اگر يك وجب خارج از مكّه كشته شوم، براى من دوست داشتنى‏تر است تا آن كه به اندازه يك وجب در داخل مكّه كشته شوم. به خداوند سوگند! اگر به لانه‏اى از لانه جانوران پناه برم، مرا از آن بيرون خواهند كشيد تا آن چه را از من مى‏خواهند، به دست آورند» (7)
نيز به برادرش محمد حنفيه، به صراحت از قصد ترور يزيد در محدوده حرم امن الهى نسبت به جان خود سخن به ميان آورد .(8) بالاخره در بعضى از متون به صراحت سخن از اين مطلب به ميان آمده كه يزيد، عده‏اى را همراه با سلاح‏هاى فراوان براى ترور امام در مكّه فرستاد. (9)
2- شكسته نشدن حرمت حَرَم‏
در ادامه برخى از عبارات پيش گفته، تذكّر اين نكته از سوى امام وجود داشت كه نمى‏خواهد حرمت حرم امن الهى، با ريخته شدن خون او در آن شكسته شود؛ گرچه در اين ميان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنايتكاران اموى باشد.
حضرت اين مطلب را در برخورد با عبداللَّه بن زبير و به گونه تعريض‏آميز نسبت به او - كه بعدها در مكّه موضع گرفته و لشكريان يزيد حرمت حرم را خواهند شكست - به صراحت بيان مى‏دارد. ايشان در جواب ابن زبير مى‏فرمايد:.«پدرم (على) براى من نقل كرد كه در مكّه قوچى است كه به وسيله او حرمت شهر شكسته مى‏شود و من دوست ندارم كه مصداق آن قوچ باشم».(10)

پي نوشت ها:
1. وقعه الطف ،ص147.
2 . وسائل الشيعه، ج 1، ص 246، كتاب حج، باب 7، ابواب العمرة ج 2 و 3.
3 . شيخ مفيد ، الارشاد ج 2 ص 68 .
4و5. الكافي ج : 4 ص :536.
6.ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 159.
7.وقعة الطف، ص 152.
8.سيد بن طاووس، لهوف، ص 82..
9.همان،ص82.
10 . ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 546.

سلام من هنوز جواب سوال اولم را نگرفتم .که چرا اسلام در تمام جهان بر مردم حداقل عرضه نشده مثل ایران و بقیه کشورها تا آنها هم خود تشخیص دهند چه دینی انتخاب کنند؟ من نمی گوییم با زور یا اعجاز دین تحمیل شود و یا چرا نشده نه من منظورم این است که چرا مثل کشور خودمان ایران و یا کشورهای همسایه که اسلام کامل معرفی شده و مردم خود انتخاب میکنند در غرب نشده تا آنها دیگر این بهانه را نداشته باشند که حجت بر آنها تمام نشده بود و اسلام را نمی شناختیم و اگر می شناختیم عمل می کردیم. راستش من هنوز باز هم احساس پوچی میکنم وقتی می بینم منی که بارها از گناه های مختلف و از درخواستهای مختلفی در مورد گناه به من می شده و من آنها را طوری رد می کردم انگار چیز خطرناکی است با کسی که غرق انواع گناه است هیچ فرقی ندارم احساس پوچی میکنم چون احساس میکنم من با دانستن و گناه کردن به عذاب دچار می شوم اما کسانی که گناهانی مثل رقص و خوردن مشروب و روابط جنسی دارن و آنچنان درگیر گناه هستند که به این مسائل مثل گناه بودن یا نبودن ندارن و یا حتی کسانی که بطور کم دچار این گناه ها هستند اما در اثر درگیری مسائل مادی زندگی سراغ یاد گیری و تحقیق نمی روند و خودشان فکر می کنن کار درستی می کنن چه در ایران و خارج و بخاطر جهالت باز خواست نمیشن و وظیفه ای ندارن احساس می کنم عمرم را تلف کردم. حتی به تازگی حسرت موقعیتهای گناهی را که داشتم و نکردم را می خورم.چون حس میکننم اگر یاد نمی گرفتم و من هم نمی کردم می شود جاهل قاصر همانطوری که در استفتائات مراجع ذکر شده. یک سوال دیگر برایم مطرح شده در زمینه همین مسئله بالا .مدتی است سخنان بعضی از روحانیون را در موبایلها پخش میکنن که مثل شخصی قبلا گناه کار بوده مقید نبود و حتی نماز نمی خوانده و مشروب می خورده اما عشق به امام حسین (ع) داشته و عنایاتی به او میشده یکی از آنها این داستان است که:شخص مشروب خوری می خواسته در مراسم امام حسین شرکت کنه اما اهالی محل نمی گذارند و خود شخص در زیر زمین خانه خود به تنها شروع به عزاداری میکنه و در رو.ز عاشورا در حین عزارداری میمره و یاداستانهای دیگری. آیا نمازی که این همه سفارش شده هیچ ارزشی نداره و روایت شده که شفاعت ائمه به کسی که نماز سبک بشماره نمیرسه درست نیست.واقعا من گیج شدم چی درسته چی غلط اگر نماز ستون دینه پس چطور شخص بدون نماز به چنین عشقی و چنین مقامی میرسه.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
به نظر مي رسد در پاسخ قبلي ما چندان تامل و دقت به كار نبرديد و گرنه مساوي دانستن خود با بسياري از افرادي كه نام برديد، كاملا بي معناست ؛ دوست عزيز! عالم ما عالم علت ها و معلول هاست . خداوند ساختار عالم را بر اساس اراده و اختيار انسان ها بنا نموده است تا هركه هرگونه كه مي خواهد و مي تواند عمل كند ، در نتيجه سنت هاي الهي اديان آسماني آن گونه كه لازم بود ،درعالم گسترش نيافت .
اگر مانعي در مسير تبليغ و هدايت هاي انبيا به وجود نمي آمد، ايشان پيام خداوند را به همه مردم عالم مي رساندند ، اما ظالمان و مستكبران و جباران مانع اين امر شده، تلاش نمودند جلوي گسترش اديان و تعاليم انبيا را بگيرند .
اگر توقع داريد كه خداوند مانع قصد و نيت و عمل ظالمان در طول تاريخ بشود مثلا ظالمي كه عليه اسلام و پيامبر به قيام و مقابله برمي خيزد ،با اعجاز الهي زمين گير شود ، اين امر در سنت خداوند نادرست محسوب شده، عملي نخواهد شد . همان گونه كه خداوند اجازه تلاش و تبليغ دين حق را به مومنان داده ، امكان و اجازه ممانعت و مخالفت و جلوگيري را به ظالمان و مخالفان هم داده است ؛ نتيجه اين امر همين شده كه حقايق عالم به طور كامل به گوش همه جهانيان نرسيده است .
اما در خصوص اعمال ناپسند و گناهاني كه از انجام آزادانه آن توسط نامسلمانان به شكلي نادرست و غبطه گونه ناراحتيد و ترك اين زشتي ها از جانب خود را ظلمي ناخواسته به خود مي دانيد ، هرچند قبلا توضيح داده شد ، باز به صراحت عرض مي كنيم :
اين افراد نا آشنا با حقيقت اسلام از دو حال خارج نيستند ،
1.يا در اين جهل وناداني شان به واسطه فضاي فكري و فرهنگي و امكانات اطلاع رساني و شناخت حقيقت در وضعيتي هستند كه عذري براي بي توجهي و عدم دسترسي به حق را ندارند . در اين صورت وضعيت اين افراد - كه در زمان كنوني اكثر مردم جهان را تشكيل مي دهند - روشن است . آن ها عذري در برابر نيافتن حقيقت و عمل نكردن به دستورات الهي نداشته ، عاقبت اسف بار كفار در انتظار آنان است .
2.يا آن كه به دلايل گوناگون در جهل خود تقصيري نداشته ،واقعا از شناخت حقيقت محروم بوده ، امكان تحقيق و بررسي درست در زمينه اديان زنده و مباني فكري و آييني جامعه خود و اموري از اين دست را ندارند .واقعا دين و آيين خود را حق مي دانند ؛ اين افراد هرچند در خصوص مسلمان نشدن مورد مواخذه قرار نمي گيرند اما در عين حال از هر مسلك و مرامي كه باشند، بيش از نود درصد اعمال نام برده شما در تفكرات ديني وآييني خودشان هم مذموم و معصيت محسوب مي شود ، در نتيجه در قيامت به واسطه همين امور عذاب خواهند شد .
فرض كنيد يك مسيحي در بين همه آنچه نام برديد، تنها رقص و خوردن مشروب بر اساس تفكر ديني خودش مجاز و حلال باشد و در قيامت در برابر آن مواخذه نشود ، اما هر نوع رابطه جنسي غير مشروع و همجنس بازي و... در تفكر ديني او هم مطرود و مذموم و از بدترين گناهان به حساب مي آيد كه خود را از لحاظ شرعي مجاز به انجام آن نمي بيند . اگر هم بدان عمل مبادرت مي ورزد ، يا اصولا به دين و ايين و خدا و امور ماورايي اعتقاد نداشته ، يا اينكه اعتقادي ضعيف داشته ، از روي بي ايماني اين عمل حرام را انجام داده و آن را توجيه مي كند .
علاوه بر همه اين ها چنان كه در قبل هم اشاره كرديم حتي مشروب خواري و مانند آن امري نيست كه عقل و فطرت انساني در برابر آن قضاوتي نداشته باشد . نسبت به درستي و نادرستي آن حكمي نكند. يكي از مهم ترين ابزار معرفت ما و وسيله اي كه درقيامت در برابر ادراكات آن مورد سوال خداوند قرار مي گيريم ،عقل ماست .
در اقصي نقاط عالم بسيار بسيار بعيد است افرادي را بيابيد كه اعمال قبيحي مانند تجاوزات جنسي و همجنس بازي در مرام و مسلك آنان جايز و كاملا مباح باشد . در عين حال به حكم عقل و فطرت انساني خود،اين امور را كاملا درست و قابل قبول بدانند و در اين نوع نگرش و نگاه معرفتي خود هم هيچ گونه تقصيري نداشته باشند . احتمال نادرستي اين بينش را نداده، امكان دست يابي به حقيقت را هم به هيچ وجه نداشته باشند.
اسلام تنها دراين فرض و با اين همه احتمال و قيد و شرط چنين فردي را بي گناه و معذور تلقي مي كند . او در برابر اعمالش مورد مواخذه خداوند قرار نمي گيرد ؛ هر چند در عين حال وضعيت چنين فردي در آخرت ،با كسي كه در رنج درك معرفت صحيح و دين حق قرار گرفته ، در كوران فشارهاي اميال دروني و حكم عقل راه درست را برگزيده ، به درستي حقيقت را از باطل تشخيص داده است و بدان پايبند بوده ، به هيچ وجه قابل قياس نيست . نمي توان اين دو را در برخورداري از نعمت هاي بي بديل خداوند در بهشت با هم مقايسه نمود .
اما در خصوص مساله داستان ها و حكاياتي كه در مورد عنايت اهل بيت به برخي افراد كه گناهاني داشتند اما به خاطر محبت امام حسين عليه السلام اهل نجات مي شوند بايد بگوييم :
اولا: فارغ از هر نوع رد يا تاييد اين قبيل خواب ها و داستان ها ،اسلام و تشيع دين عقل و منطق است . نمي توان امور غير منطقي و خلاف اصول و مباني ديني را در آن به بهانه هاي گوناگون وارد كرد ؛ همه اين نوع داستان ها تا زماني ممكن است قابل قبول باشند كه با اصول و مباني فكري و عقيدتي ما قابل تطبيق باشند .و گرنه نمي توان آن ها را درست دانست ؛ معيار و مبنا براي ما قرآن و سنت قطعي پيامبر و اهل بيت عليهم السلام است . هرآنچه با اين امور منطبق نباشد، به حكم عقل قابل قبول نيست .
ثانيا : از لحاظ ارزشي هم اين قبيل داستان ها هيچ ارزش سندي و نقلي ندارد تا بتواند مثلا با آيات قرآن و روايات مسلم در تقابل قرار بگيرد . در نتيجه نمي توان اين داستان ها را در برابر آيات و روايات قطعي معتبر ديد ، تنها در مواردي كه چنين تقابل و تعارضي وجود نداشته باشد، مي توان در حد يك احتمال به اين قبيل داستان ها توجه اخلاقي كرد و نه بيش تر .
اما جداي از آنچه گفته شد، نبايد فراموش كرد كه بر اساس مباني فكري و عقيدتي شيعه عقلا محال نيست كه فردي به واسطه محبت به اهل بيت فرصت توبه و بازگشت بيابد و اهل سعادت و رستگاري گردد ، زيرا محبت اهل بيت و اشك بر امام حسين كه تجلي محبت است ، يكي از اساسي ترين اركان ايمان محسوب مي شود .همان گونه كه ممكن است فردي بعد از سال ها گناه و معصيت با توبه اي كوتاه همه گذشته خود را پاك كرده، به مسيرهدايت برگردد ، به همين نسبت هم ممكن است كه با جلب توجه اهل بيت فرصت بازگشت بيابد .
البته اين امر بديهي است كه محبت اهل بيت با معصيت خداوند و انجام گناه قابل جمع نيست. محبتي مورد توجه و ارزشمند است كه فرد را به سمت اصلاح اعمال و رفتارهايش بكشاند.حقيقت امر همان است كه در روايات آمده كه« شفاعت اهل بيت به كسي كه به نماز بي توجهي كند نمي رسد » .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

در جایی حدیثی ( کتاب طبقات ابن سعد)خواندم که شهوت پیامبر (ص) به اندازه چهل مرد می باشد ?کدام امام یک همسر داشته که نشان دهد چند همسری طبیعی نیست؟ شما از کجا تشخیص می دهید که مردان ممکن است این میل طبیعی چند همسری را نداشته باشندخودتان را شاهد بیاورید و صادقانه جواب دهید؟ چگونه میتوان جلوی تمایل ذهنی به زنان را گرفت؟

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
صرف نظر از درستي يا نادرستي سند اين مطلب بايد توجه داشت :پيامبري كه در دوران زندگي به مبارزه با نفس پرداخته و ديو شهوت را به خاك نشانده ،چگونه مي توان در حق ايشان چنين مطلبي را پذيرفت ؟پيامبر (ص) در دوران جواني (زمان به اوج رسيدن شهوت)هواي نفس را سركوب وقوه شهويه را مهار نموده ، با مطالعه زندگي حضرت درميابيدكه ازدواج‌هاي پيامبر(ص) به جز ازدواج با حضرت خديجه، بعد از پنجاه سالگي و در دوران پيري بوده، در دوران جواني و حدود بيست و پنج تا پنجاه سالگي،‌ دوران نيرومندي و قدرت غريزة جنسي است . خيلي از افراد در اين دوران دنبال تنوع و ارضاي حداکثري غريزة جنسي هستند . بعد از آن که سن انسان از پنجاه گذشت،‌اين غريزه رو به کاهش و ضعف مي‌رود. اگر فردي دنبال مسائل جنسي باشد ،معمولاً قبل از رسيدن به سن پنجاه سالگي، بيش تر به سراغ اين مسايل مي رود ، در حالي که در مورد پيامبر اين گونه نبوده است .
او در زمان جواني انساني پاک بود . هنگام ازدواج نيز با زني که بيش از سن او بود،ساليان زياد زندگي کرد حتي پيشنهاد قريش مکه را براي دست برداشتن از رسالت خود در مقابل ازدواج با زيباترين دختر مکه رد مي کند. اين ها نشانه هاي چيست؟
اگر مي بينيد پيامبرپس از پنجاه سالگي ازدواج هاي مكرر دارد ،بر اساس مصالح اسلامي و اجتماعي بوده. پيامبر با اين روش، نفوذ اجتماعي خود را تقويت کرد . دشمني‌ها و کينه‌توزي‌هاي دشمنان اسلام را کاهش داد و ضريب امنيتي مسلمانان را بالا برد.
براي آگاهي بيش تر به کتاب همسران پيامبر(ص) از حسن عاشوري لنگرودي مراجعه نماييد.
اسلام تعدد زوجات را بدون قيد و شرط و نامحدود قبول ندارد. با بررسي وضع محيط­هاي مختلف قبل از اسلام به اين نتيجه مي‏رسيم که تعدد زوجات به طور نامحدود، امر عادي بوده و قبل از اسلام جريان داشته؛ تعدد زوجات از ابتکارات اسلام نيست، بلکه دين آن را در چارچوب ضرورت‏هاي زندگي انسان محدود ساخته ، براي آن قيد و شرايط سنگين قرار داده است.
قوانين اسلام براساس نيازهاي واقعي بشراست، نه احساسات، زيرا ممکن است هر زني از آمدن رقيب در زندگي ناراحت بشود، ولي وقتي مصلحت تمام جامعه در نظر گرفته شود و احساسات را به کنار بگذاريم، فلسفه تعدد زوجات روشن مي‏شود. هيچ کس نمي‏تواند انکار کند که مردان در حوادث گوناگون زندگي، بيش از زنان در معرض خطر مرگ قرار دارند . در جنگ‏ها و حوادث ديگر، قربانيان اصلي را آن‏ها تشکيل مي‏دهند.
نيز نمي‏توان انکار کرد که بقاي غريزه جنسي مردان از زنان طولاني‏تر است، زيرا زنان در سن معيني، آمادگي جنسي خود را از دست مي‏دهند، در حالي که در مردان چنين نيست.
هم چنين زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتي از دوران حاملگي، عملاً ممنوعيت آميزش دارند، در حالي که در مردان اين ممنوعيت وجود ندارد.
از همه گذشته زناني هستند که به علل گوناگوني همسران خود را از دست مي‏دهند . اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها بايد براي هميشه بدون همسر باقي بمانند.
با در نظر گرفتن اين واقعيت‏ها در اين گونه موارد (که تعادل ميان مرد و زن به هم مي‏خورد) ناچاريم عددزوجات را انتخاب کنيم به شکلي که کساني که قدرت دارند بيش از يک همسر را اداره کنند و از نظر جسمي و مالي و اخلاقي مشکلي براي آن‏ها ايجاد نمي‏شود، نيز قدرت بر اجراي کامل عدالت ميان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود که بيش از يک همسر انتخاب کنند.
در پايان چند نکته را ذکر مي‏کنيم:
1 - جواز تعدد زوجات با اين که در بعضي موارد يک ضرورت اجتماعي است . از احکام مسلم اسلام محسوب مي‏شود، اما شرايط آن با گذشته تفاوت بسيار کرده است، زيرا زندگي درگذشته، يک شکل ساده داشت . رعايت عدالت بين زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمي‏آمد، ولي در زمان ما بايد کساني که مي‏خواهند از اين قانون استفاده کنند، مراقب عدالت همه جانبه باشند. اگر قدرت بر اين کار دارند، چنين اقدامي بنمايند. اقدام به اين کار از روي هوي و هوس نبايد باشد.
2 - تمايل پاره‏اي از مردان را به تعدد همسر نمي‏توان انکار کرد. اين تمايل اگر جنبه هوس داشته باشد، مورد تأييد نيست، اما گاه عقيم بودن زن و علاقه شديد مرد به داشتن فرزند، اين تمايل را منطقي مي‏کند، يا گاهي بر اثر تمايلات شديد جنسي و عدم توانايي همسر اول براي برآوردن خواسته غريزي، مرد خود را ناچار به ازدواج دوم مي‏بيند. حتي اگر از طريق مشروع انجام نشود، از طريق نامشروع اقدام مي‏کند. در اين گونه موارد نمي‏توان منطقي بودن خواسته مرد را انکار کرد.(1)
گاهي مسئله تعدد زوجات در يک خانه موجب کينه و دشمني مي‌شود اما اين اشکال بر افراد وارد است که دشمني مي‌ورزند، نه بر اسلام و تعاليمش، زيرا دين قانون تعدد زوجات را به طور وجوبي وضع نکرده است. در واقع تعدد زوجات در اسلام يک قاعده نيست، بلکه يک استثنا است . تنها حکم به جواز داده شده، نه الزام، چنان که براي آن شرطي گذاشته شده و آن اطمينان مرد به اين است که مي‏تواند ميان زنان به عدالت عمل کند.(2)
پي‏نوشت‏ها:
1. تفسير نمونه، ج‏3، ص 256 - 260؛ مجموعه آثار، مطهري، ج‏19، ص 357 - 361.
2. الميزان، ج‏4، ص 319؛ مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج19، ص 302.

چرا فقها ار جمله بروجردی طباطبایی و بعض دیگر غير از امام خميني با حکومت هاي فاسد که اکثريت مردم مبارزه نکردند و اصلا امام خمینی را همراهی نکردند؟ آیا اسلام آمریکایی داشتند؟ چطور مثل ابراهیم خلیل عمل نکردند حضرت ابراهیم (ع) به بتخانه حمله کرد و بتهای اکثریت مردم را شکست و اگر امروز در هندوستان بود آیا او و طرفدارانش یعنی شماها باز هم بتها را می شکستند؟

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
ابتدا لازم است بين دومقوله:
1)مبارزه ومخالفت با عملكردهاي ظالمانه حكومت ظالمان و
2) تشكيل حكومت فرق گذاشت.
به رغم مشي ويژه آيه الله بروجردي در مسايل سياسي ،در اين مورد كه آيه الله بروجردي وساير علما ومجتهدين در برابر عملكردهاي ظالمانه حكومت سكوت اختيار كرده باشند نمي پذيريم ،زيرا وي چه در طول مرجعيت عامه و چه قبل از آن با شاه به مبارزه پرداخت . بارها تهديد کرد اگر کارهاي پشت پرده رژيم عملي شود ، از کشور خارج مي‌شوم.(1)
در جايي ديگر گفته بود : در قبال خلاف‌کاري ها و قانون شکني هاي دولت ساکت نمي‌نشينم.(2)
در بسياري موارد بدين علت که شاه عملکرد مناسبي نداشت ،نمايندگان وي را به حضور نمي‌پذيرفت.(3)
وي با بي بند و باري شاه نيز به شدت مخالفت مي‌کرد .بارها شاه را به حضور نپذيرفت . کمک يک مليون توماني وي را به مسجد اعظم قبول نکرد.(4)
مخالفت او با شاه بر سر مسائل جزيي نبود بلکه اغلب، در مواردي به مخالفت پرداخت که رژيم آن را از اهداف حياتي خود به شمار مي‌آورد. مبارزات وي عليه شاه در اين مقاله نمي‌گنجد.تنها به يك مورد اشاره مي كنيم:
مخالفت با اصلاحات ارضي 43 .
در دوره اي که دمکرات ها و کندي در آمريکا قدرت را به دست گرفتند، فشارهاي زيادي به شاه ايران وارد آمد تا اصلاحات را در قالب لوايح ششگانه انقلاب سفيد به اجرا بگذارد. شاه به ايشان در ضمن نامه اي نظرشان را جويا شد و آيت الله‌بروجردي در پاسخ به نامه شاه مبني برضرورت اصلاحات با مشورت علما به خصوص با امام خميني(ره)، نوشت:
«شما مي گوييد در ممالک ديگر اسلامي اصلاحات شده، آن ممالک اول جمهوري شدند و بعد اصلاحات کردند.»(5)
آيت الله‌بروجردي در مقابله با اصلاحات به شدت مبارزه مي‌کرد .وي در جايي در مورد اصلاحات مي‌گويد:
«به شاه بگوييد کاري نکند [انجام اصلاحات] که عصايم را بر دارم و عمامه ام را بر سر بگذارم و تاج و تختش را ويران کنم.»(6)
در نامه‌‌اي به بهبهاني مي‌کوشد هر سخني از اصلاحات را با توجه به اينکه اسلام حامي حق مالکيت خصوصي است، تحريم کند .(7) وي در ادامه اعتراضات نامه اي به سردار فاخر رياست مجلس وقت مي‌نويسد و از وي مي‌خواهد جداً با اصلاحات مخالفت کند.
تهديدهاي آيت الله‌بروجردي شاه را به تکاپو مي‌اندازد . با ترس از تغيير سلطنت، مجبور مي‌شود اصلاحات را تا زمان فوت وي تأخير بياندازد. نقش وي در توقف روند اصلاحات به حدي بود که نويسندگان نوشته‌اند با فوت وي يکي از بزرگ‌ترين موانع داخلي در راه اصلاحات و نوسازي غرب‌گرايانه از بين رفت.(8)
تشكيل حكومت يا عدم تشكيل حكومت از سوي مجتهدان مبتني بر شرايط زمان و مكان و مباني فقهي و كلامي است. اگر فقيهي زمينه را براي حكومت مي‏ديد، بي شك حكومت اسلامي را بر پا مي‏كرد. همين حقيقت را حضرت علي(ع) فرمود: "اگر حضور مردم و پيمان خدا نبود كه از عالمان گرفته كه در برابر ظالمان و شكم خوران و گرسنگي مظلومان ساكت نباشيد، ريسمان شر خلافت را به گردنش مي‏انداختم تا هر جا مي‏خواهد برود".
يكي از عوامل مهم تأثير گذار در مباني مجتهدان، شرايط زمان و مكان است. چنان كه زمان و مكان در سيره و گفتار معصومان(ع) تأثير گذار بوده است.
امام حسن(ع) با معاويه صلح مي‏كند و امام حسين(ع) قيام مي‏كند . امام علي(ع) 25 سال سكوت كرده و بعد به تشكيل حكومت مي‏پردازد. طبيعي است اين اختلاف ريشه در شرايط زمان و مكان دارد.
عدم تشكيل حكومت از سوي آيت اللَّه بروجردي و سايرين مبتني بر شرايط زمان و مكان بوده. درآن زمان ، شرايط تشكيل حكومت ديني فراهم نبود، از اين رو حكومت تشكيل ندادند، فراهم نبودن شرايط ممكن است بر اثر عدم رشد فرهنگي مردم يا سياست حكومت‏ها باشد، ولي در زمان امام تا اندازه‏اي شرايط تشكيل حكومت فراهم شده بود، زيرا امام به فرهنگ سازي پرداخته و مردم را آماده قيام نمود.
البته شجاعت و قاطعيت، مديريت، زمان‏شناسي و خداباوري امام، او را از فقيهان ديگر متمايز مي‏ساخت.
امام راحل عقيده دارد ولايت حق فقيهان بوده كه در طول تاريخ از آنان گرفته و غصب شده است. امام باور دارد اگر زمينه تشكيل حكومت ديني فراهم شود، بر فقيهان تشكيل حكومت واجب است. هرگاه فقيهي تشكيل حكومت داد، بر فقيهان ديگر واجب است از او اطاعت كنند.

پي نوشت ها :
1-دواني؛ نهضت روحانيون ايران؛‌ ص25.
2-جلال الدين مدني؛ همان؛ ص611.
3-محمدعلي‌آبادي؛ همان؛ ص 195.
4-علي دواني؛ زندگاني آيت الله بروجردي؛ ص410.
5-مجله حوزه؛ ش44-43؛ ص101.
6-محمدعلي‌آبادي؛ همان؛ ص219
7-يرواند آبراهاميان؛ همان؛ ص422.
8-تحولات سياسي اجتماعي ايران (57-20)؛ به کوشش مجتبي مقصودي؛ تهران؛ روند80؛ ص358.
رجوع شود به سايت http://www.hawzah.net

1- وحی الهی به واسطه محدودیتهای زمانی و مکانی در طول تاریخ فقط به گروهی از انسانها رسیده است. در کثیری از ادوار تاریخ و در مکانهای مختلف، انسانهایی بوده اند که از وحی الهی محروم و با عقل ناقص و خطا کار خویش تنها بوده اند. این انسانها عمر را به پایان برده اند در حالیکه قطعا عقلشان نتوانسته در غیاب وحی، هدایتگر خوبی برای آنها باشد. اینان چگونه باید راه حقیقت را می شناخته اند و به سعادت می رسیدند؟ 2- اگر انسان آن عملی را که باعث شد از بهشت اخراج گردد، انجام نمی داد و در بهشت می ماند، آیا می توان گفت با توجه به مختار بودن انسان و فعال بودن نفس اماره ،باز هم انسان کاری انجام می داد که منجر به اخراجش از بهشت می شد و سرنوشت محتوم انسان، باز هم اخراج از بهشت بود و یا حتی اگر آدم (ع) و حواهم در بهشت می ماندند، بالاخره نسلهای بعدی عملی انجام می دادند که باعث اخراج انسان از بهشت گردد. و یا به طور مشابه اگر شیطان به عنوان موجودی مختار مانند ملائکه بر انسان سجده می کرد، در این صورت از درگاه خدا رانده نمی شد و دیگر وسوسه گری نبود که انسان را به راه بد رهنمون شود . بنا براین آیا می توان گفت مساله خیر و شر و سعادت و شقاوت معنی نداشت و دیگربه عذاب الهی و دوزخ نیز نیازی نبود؟ 3- چه اشکالی وجود دارد اگر احکام حقوقی ، قوانین اجتماعی و دستورات بهداشتی دین و مانند اینها را مختص زمان و مکان نزول بدانیم وتنها در کلیات و مسائلی که از قلمرو عقل خارج است به دین مراجعه کنیم و پاسخ مسائل روزمره و فرعی را در عقل و علم بجوییم.به عبارت دیگر اگر بپذیریم پاسخ تمام مسائل را می توان در دین یافت و دین برای هر چیزی حکمی دارد، پس تلاشهای انسان در کشف حقایق و مسائل علمی چه جایگاهی دارد؟ ضمن اینکه در روی زمین انسانهایی وجود دارند که قوانین زندگی اجتماعی خود را نه از دین ،بلکه از عقل بشری استخراج کرده اند و سطح کیفی زندگی آنها به مراتب بهتر و مناسبتر از جوامعی است که قوانین زندگی اجتماعی خود را از احکام شرع استخراج کرده اند. آیا می توان گفت خداوند حکیم انسان را عاقل، تلاشگرو مختار آفرید تا به مدد عقل زندگی صحیح و مناسبی برای خود فراهم آورد و آنجا که بنا بر تشخیص الهی ، راهی برای عقل نیست ، وحی به یاری آمده است؟ 4- حکمت الهی از قرار دادن روحی ملکوتی در کالبدی حیوانی که سراسر نیاز است و هر نیازی برآورده شود نیاز دیگری سر بر می آورد، چه بوده است؟ اگر هدف تکامل روح است آیا راه دیگری برای تکامل روح وجود نداشت؟

پرسش: 4 عنوان شرح : 1- وحي الهي به واسطه محدوديت هاي زماني و مکاني در طول تاريخ فقط به گروهي از انسان ها رسيده است. در کثيري از ادوار تاريخ و در مکان هاي مختلف، انسان هايي بوده اند که از وحي الهي محروم و با عقل ناقص و خطا کار خويش تنها بوده اند. اين انسان ها عمر را به پايان برده اند در حالي که قطعا عقل شان نتوانسته در غياب وحي، هدايتگر خوبي براي آن ها باشد. اينان چگونه بايد راه حقيقت را مي شناخته اند و به سعادت مي رسيدند؟

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
حقيقت يك دين ، باور عقلاني و نوعي عقيده دروني است . پذيرش و قبول يك فكر و عقيده نيازمند رسيدن به حقانيت آن از طريق خاص فكري و استدلالي و فطري است .
در نتيجه به زور و اجبار و فشار يا راهكارهاي ديگر نمي توان درستي و حقانيت يك فكر را به ديگران تحميل نمود ، به همين خاطر انبيا و اوليا همواره تلاش نمودند تا با حركت فكري و فرهنگي در صدد ترويج تفكرات و آيين خود برآيند . توده جامعه را به سمت تفكر آسماني خود بكشانند . اگر كوشش و مبارزه عملي هم در اين راه وجود داشت ،براي مقابله با ظالمان و مانعان اين مسير بود .
نتيجه تلاش و كوشش عملي و فكري و فرهنگي اين بزرگواران هم آن شد كه اكنون به رغم همه فشارها و تلاش هاي صورت گرفته در مسير تبليغ و ترويج اديان آسماني، اكثرت مردمان جهان پيرو انبيا و اديان آنان هستند حتي دين مبين اسلام به رغم همه فشارها و مقابله ها تبديل به دين دوم عالم شده ، بعد از مسيحيت مهم ترين دين مردمان جهان است .
نبايد فراموش كنيم كه عالم ما عالم علت ها و معلول هاست . خداوند ساختار عالم را بر اساس اراده و اختيار انسان ها بنا نموده است تا هركه هرگونه كه مي خواهد و مي تواند، عمل كند ، در نتيجه همين سنت هاي الهي اديان آسماني آن گونه كه لازم بود ،درعالم گسترش نيافت .
اگر مانعي در مسير تبليغ و هدايت هاي انبيا به وجود نمي آمد، ايشان پيام خداوند را به همه مردم عالم مي رساندند ، اما ظالمان و مستكبران و جباران مانع اين امر شده ،تلاش نمودند جلوي گسترش اديان و تعاليم انبيا را بگيرند . بناي خداوند هم بر گسترش طبيعي و تدريجي حقيقت دين و آيين حق در سراسر جهان از طريق رشد فكري و عقلي بشر است .شواهد و قرائن به روشني نشان مي دهد كه بشر در حال ورود به اين مرحله مهم از حيات خود است .
توقع آنكه خداوند از طريقي خاص و با قدرت الهي خود مانع قصد و نيت و عمل ظالمان در طول تاريخ بشود مثلا ظالمي كه عليه اسلام و پيامبر به قيام و مقابله برمي خيزد، با اعجاز الهي زمين گير شود ، غير قابل قبول بوده ، اين امر در سنت خداوند نادرست محسوب شده ،عملي نخواهد شد .همان گونه كه خداوند اجازه تلاش و تبليغ دين حق را به مومنان داده ، امكان و اجازه ممانعت و مخالفت و جلوگيري را به ظالمان و مخالفان هم داده ؛ نتيجه اين امر همين شده كه حقايق عالم به طور كامل به گوش همه جهانيان نرسيده است .
تنها راه رسيدن به حقيقت و درك واقعيت وحي و تعاليم وحياني نيست . اگر كسي به هر دليل دسترسي به معارف وحياني و هدايت هاي خاص آسماني نداشت، از هر نوع رهيافت به حقيقت بي بهره نيست .
بر اساس آموزه‌هاي وحياني انسان از دو طريق هدايت مي‌شود:
يکي از طريق بيروني که معارف وحياني است .
ديگري طريق دروني که عبارت از عقل آدمي است . عقل مثل آموزه‌هاي دين حجت خداوند بر بشر است . باعث اتمام حجت بر انسان مي‌شود. در روايت زيبايي آمده است:
«خداوند بر مردم دو نوع حجت دارند، يکي حجت ظاهري و ديگر حجت باطني، اما حجت ظاهر انبيا و ائمه‌اند، اما حجت باطني عبارت از عقل خرد آدميان است».(1)
بنابر اين به فرض مردمان کشورهاي غربي از فيض درک معارف وحياني بي‌نصيب مانده ، به اصطلاح حقايق اين دين بر آن ها عرضه نشده باشد، ولي به طور يقين از موهبت عقل و خرد برخوردارند . نقاط ابهام و يقيني البطلان تفكر سنتي خود يا اعمال و رفتارهايي كه در زندگي ممكن است انجام داد ، ادراك مي نمايند . دركي هرچند اجمالي از درستي و نادرستي دارند .
در نتيجه اين افراد هم به حكم عقل و منطق و فطرت انساني خود و هم به حكم دين و مذهب و آيين خود كه آن را درست و منطبق بر حقيقت فطري وعقل خويش يافتند ، مسئوليت داشته و مورد بازخواست الهي قرار مي گيرند.

پي‌نوشت‌:
1. اصول کافي، ج 1، کتاب العقل والجهل، ص 16، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، بي‌تا.

پرسش: 2- اگر انسان آن عملي را که باعث شد از بهشت اخراج گردد، انجام نمي داد و در بهشت مي ماند، آيا مي توان گفت با توجه به مختار بودن انسان و فعال بودن نفس اماره ،باز هم انسان کاري انجام مي داد که منجر به اخراجش از بهشت مي شد و سرنوشت محتوم انسان، باز هم اخراج از بهشت بود و يا حتي اگر آدم (ع) و حوا هم در بهشت مي ماندند، بالاخره نسل هاي بعدي عملي انجام مي دادند که باعث اخراج انسان از بهشت گردد. و يا به طور مشابه اگر شيطان به عنوان موجودي مختار مانند ملائکه بر انسان سجده مي کرد، از درگاه خدا رانده نمي شد و ديگر وسوسه گري نبود که انسان را به راه بد رهنمون شود . بنا براين آيا مي توان گفت مساله خير و شر و سعادت و شقاوت معني نداشت و ديگربه عذاب الهي و دوزخ نيز نيازي نبود؟

پاسخ: در خصوص پرسش فوق توجه به چندمطلب ضروري است :
1- در اينكه آيا بهشت آدم، بهشت زميني -دنيايي بود و يا بهشت آسماني دنيا و يا بهشت آخرتي، بين مفسران اختلاف است ؛ اما اين امر تقريبا مورد قبول محققان است كه منظور از اين بهشت ، بهشت آخرتي نبود، زيرا بيرون رانده شدن از بهشت حقيقي معنا ندارد . بهشت مورد نظر در اين آيات مكاني در زمين يا بهشتي برزخي بود كه وضعيتي موقتي و غير دائمي داشت .
2- حضرت آدم عليه السلام از ابتدا براي سكونت در زمين خلق شده بود ، زيرا در قرآن آمده كه خداوند در وقت خلقت انسان به فرشتگان فرمود :
«إذ قال ربّک للملائکة إنّي جاعل في الارض خليفه؛(1) هنگامي که پروردگارت به فرشتگان فرمود: روي زمين خليفه‌اي قرار مي‌دهم» يعني قبل از قرار گرفتن انسان در بهشت، اين گفتگو ذكر شده است. پس انسان از ابتدا با هدف قرار گرفتن در زمين آفريده شد، ولي در آغاز خداوند او را در بهشت که يکي از باغ‌هاي سرسبز پرنعمت جهان-و احتمالا در برزخ- بود، ساکن ساخت، محيطي که در آن جا براي آدم هيچ گونه ناراحتي وجود نداشت.
در خصوص دليل اين امر احتمالاتي داده شده اما به نظر مي رسد علت، آن بوده که آدم با زندگي کردن روي زمين هيچ گونه آشنايي نداشت، تحمل زحمت‌هاي آن بدون مقدمه براي او مشکل بود، در نتيجه لازم بود مدتي در وضعيتي بهتر و بدون رنج و مشقت زندگي كرده، از چگونگي کردار و رفتار در زمين اطلاعات بيش تري كسب كرده، آمادگي پيدا کند.
3- نمي توان به روشني در خصوص شكلي كه ممكن بود داستان بشر- بر فرض عدم لغزش آدم عليه السلام در خصوص درخت ممنوعه - پيدا كند ،اظهار نظر كرد ، زيرا براي سرنوشت بشر يك داستان نوشته نشده ، بلكه خداوند مي تواند به شكل هاي گوناگون اين مسير را رقم زده تا در صورت انجام هر عمل و انتخاب هر گزينه توسط موجود مختاري چون انسان ، داستان جديدي براي او رقم بخورد .
در هر حال داستان درخت ممنوعه آزمايشي بود براي حضرت آدم و حوا عليهما السلام. اگر آن اتفاق نمي‌افتاد، معلوم نبود حضرت آدم در برابر آزمايش هاي مشابه چه عکس العملي انجام مي داد . اصولاً چگونگي داستان آدم به طور کامل بر هيچ کس روشن نيست . فقط مي دانيم که خداوند بندگان خود را به آزمايش هاي مختلفي مي آزمايد تا جايگاه آن ها براي شان معين گردد . در اين ميان فرقي ميان حضرت آدم و ديگر انسان ها نيست.
4- بر هيچ کس معلوم نيست که در صورت اطاعت شيطان از دستور خداوند در سجده بر آدم، مسير تاريخ بشر و زندگي انسان ها به چه شکلي رقم خورده، سرنوشت ما چگونه مي‌شد؛ زيرا خداوند تعيين کنندة حوادث و وقايع عالم و نويسنده و کارگردان داستان بلند هستي است.
اما مسلم است چه شيطان به عنوان يک عامل انحراف در مسير زندگي انسان ها وجود داشت و چه نداشت، انسان به عنوان يک موجود صاحب اختيار مي توانست هر راهي را ،چه خير و سعادت و چه شر و شقاوت انتخاب کند، زيرا تنها عامل گرايش انسان به سمت بدي ها و انحرافات، شيطان نيست، بلکه شيطان در نقش محرک و تقويت کننده ميل ها و گرايش هاي نادرست دروني انسان ها عمل کرده، آن ها را به ورطة گناه و انحراف مي اندازد.
آنچه که انسان ها را به بدي وا مي دارد، نفس اماره در وجود انسان است. اگر هم شيطان بخواهد انسان را فريب دهد، از طريق نفس اماره است ؛ تا آمادگي دروني در انسان به سوي گناه نباشد، از شيطان کاري ساخته نيست.
با توجه به وجود اميال و هواهاي نفساني و غريزي در وجود انسان و آلوده بودن روح انسان ها به برخي رذائل اخلاقي، زمينه آلودگي و عامل گناه و انحراف در او وجود دارد. البته در اين راه وسوسه ها و مقدمه‌چيني‌هاي شيطان بي‌تأثير نبوده، لکن نه در آن حد که اگر شيطان نبود، انسان هيچ‌گاه ميل به گناه و خطا و انحراف پيدا نمي‌کرد.
نمي‌توان حدس زد اگر داستان شيطان و کينة او از انسان ها و فريب دادن آدم و حوا عليهما السلام پيش نمي‌آمد، وضع امروزي ما چگونه بود اما باز انسان بود و هزاران آزمون و انتخاب كه پيش رو داشت.باز انسان بود و اختيارش.
در نتيجه بر فرض همه احتمالات باز داستان سعادت و شقاوت و آزمون هاي الهي و محاسبه و دادگاه عدل خداوند و همچنين بهشت و دوزخ به قدرت و قوت خود باقي بود .
پي‌نوشت‌:
1. بقره (2) آيه 30.

پرسش: 3- چه اشکالي وجود دارد اگر احکام حقوقي ، قوانين اجتماعي و دستورات بهداشتي دين و مانند اين ها را مختص زمان و مکان نزول بدانيم وتنها در کليات و مسائلي که از قلمرو عقل خارج است ،به دين مراجعه کنيم و پاسخ مسائل روزمره و فرعي را در عقل و علم بجوييم؟ اگر بپذيريم پاسخ تمام مسائل را مي توان در دين يافت و دين براي هر چيزي حکمي دارد، پس تلاش هاي انسان در کشف حقايق و مسائل علمي چه جايگاهي دارد؟ ضمن اينکه در روي زمين انسان هايي وجود دارند که قوانين زندگي اجتماعي خود را نه از دين ،بلکه از عقل بشري استخراج کرده اند و سطح کيفي زندگي آن ها به مراتب بهتر و مناسب تر از جوامعي است که قوانين زندگي اجتماعي خود را از احکام شرع استخراج کرده اند. آيا مي توان گفت خداوند حکيم انسان را عاقل، تلاشگر و مختار آفريد تا به مدد عقل زندگي صحيح و مناسبي براي خود فراهم آورد و آن جا که بنا بر تشخيص الهي ، راهي براي عقل نيست ، وحي به ياري آمده است؟

پاسخ: با اين نگرش عملا چيزي به نام دين باقي نخواهد ماند و اسلام منحصر خواهد شد در بخش مختصري از امور عبادي و شخصي . نتيجه امر چيزي شبيه مسيحيت موجود خواهد شد كه كليسا مجبور است روز به روز از مباني و تفكرات خود به خاطر درخواست هاي جديد بشر عقب نشيني كند .
البته وضعيت اسلام را نمي توان با هيچ دين و آيين ديگري مقايسه نمود . جامعيت و عموميت دستورات اسلام چيزي نيست كه در فرض رعايت كامل آن، وضعيتي مشابه ديگر اديان براي آن رقم بخورد ، اما يقينا نوع نگرش و برخورد پيروان يك دين، در كاركرد و اثر بخشي آن دين تاثير مستقيم دارد پاسخ را در ضمن چند نكته بيان مي كنيم :
1- فلسفه فرستاده شدن انبيا و نزول شرايع آسماني و مقوله وحي ، بدان جهت بود كه بشر به تنهايي قادر به شناخت كامل خود و تدوين برنامه اي جامع و كامل( كه تامين كننده همه نيازهاي او و جامعه اش بوده و سعادت او در دنيا و آخرت را رقم بزند) نبود .اگر ممكن بود كه انسان به كمك عقل و دانش خود قادر به تدوين چنين برنامه اي باشد ، اين همه هزينه در مسير ارسال رسولان از جانب خداوند صورت نمي پذيرفت .
از طرف ديگر تمام تلاش پيامبر اسلام و امامان بعد از او و اصول عقلاني خاتميت بر اين اساس استوار است كه شريعت رسول خدا با همه دستورات و قوانين و مقرراتي كه در آن گنجانده شده، ابديت داشته و براي بشر درطول تاريخ وضع شده ؛ اگر بنا بر تغيير بود، باز لازم بود پيامبري جديد اين امر را بر عهده بگيرد ،نه آن كه بشر به تدوين قواعد و قوانين جديد دست بزند . به همين دليل است كه در روايات ما تاكيد شده كه حلال و حرامي كه پيامبر آورده است، تا روز قيامت برقرار خواهدبود .
2- اسلام ديني است جامع و همه جانبه متشكل از دستورات گوناگون در ابعاد مختلف زندگي انسان. دستورات به دسته هاي گوناگون اصول و مباني و فروع و جزييات و همچنين الزاميات و غير الزاميات تقسيم مي شود .بخش عمده اي ازدستورات اسلامي ، استحبابي و غيرالزامي است كه مي تواند در تحولات زماني متغير و متفاوت گردد . معنا ندارد كه مستحبات در خصوص مركب و چهارپا و اموري از اين قبيل با ابزارهاي حمل و نقل امروزي منطبق گردد .
اما بسياري از امور مندرج در دين اسلام ،قواعد و قوانيني كلي هستند كه به هيچ وجه اختصاص به زمان و مكان خاصي ندارند .تغيير و تبديل به اقتضاي شرايط زمان خاص در آن معنا ندارد . اين امور اختصاص به عبادات و امر فردي نداشته ،بخش عمده امور حقوقي و قانوني و اخلاقي در اين زمينه جاي مي گيرند . امكان تغيير و تبديل اين قبيل دستورات به نوعي به معني ناكارآمدي و نادرستي آن است .
در نتيجه پذيرش مقطعي بودن و اختصاص احكام گوناگون حقوقي و اجتماعي اسلام به زمان گذشته ، هم به نوعي با مقوله خاتميت در تنافي است و هم عهده دار شدن انسان در تدوين قوانيني جديد ، با فلسفه ارسال رسولان و پيش فرض عدم ادارك كامل بشر نسبت به همه مصالح و مفاسد خود و راهكار رسيدن به سعادت دنيا و آخرتش، هماهنگ و منطبق نيست .
3- در عين حال در اسلام دستورات و قوانين ماهيتي كلي داشته ،دربسياري از موارد بر اساس اصول و ضوابط و كيفيت زندگي بشر درعين حفظ روح كلي خود، قالبي جديد يافته، به اصطلاح به روز مي شوند . به همين خاطر در ساختار تفكر اسلامي مقوله اجتهاد و استنباط امري مداوم و مستمر است .
در حقيقت اقتضائات زمان و مكان و اموري از اين دست ، يكي از اصولي ترين مواردي است كه مورد نظر و توجه عالمان ديني و فقيهان بوده و هست كه در استنباط احكام جديد و سوالات نو به كار بسته مي شود . چه بسا به تغيير ظاهري برخي از نظرات و احكام ديني منجر گردد . اين قابليت و انعطافي است كه دين در خود نهادينه دارد .
مقوله پاسخگو بودن دين به همه سوالات هم از همين قبيل است ؛ در حقيقت اين جمله بدان معنا نيست كه عين پاسخ همه موضوعات و مسائل روز را مي توان به نوعي در منابع ديني يافت ، بلكه بدان معناست كه بر اساس اصول كلي و ضوابط تعيين شده در شريعت (كه بخشي عقل و دانش بشري است و براساس ضوابط كلي تعيين شده) مي توان حكم شرعي و ديني هر مورد و موضوعي را به دست آورد ؛ در نتيجه دانش بشري و پيشرفت هاي علمي هم مي تواند در اين مسير به كار آمده ،در فرايند اين تشخيص موثر واقع گردد .
4- دانش تجربي بشر در بخش عمده ابعاد و حوزه هايش هيچ ارتباط و اصطحكاكي با علوم و معارف و مفاهيم ديني نداشته، بين اين دو هيچ موضوع مشتركي وجود ندارد ؛ در برخي از ابعاد مانند علوم انساني و مباحث حقوقي هنوز هيچ وحدت نظري در بين اقوام و ملل گوناگون شكل نگرفته ، هنوز قانوني جامع كه مورد پذيرش همه افراد ملل و جوامع گوناگون باشد، در نتيجه عقل و دانش بشري شكل نگرفته است.
در اين حوزه محدود هم در برخي موارد اشتراكات و در برخي موارد افتراقاتي بين دستورات ديني و علوم تجربي بشر به چشم مي خورد. براي درستي و نادرستي آن ها بايد تامل و دقت كاملي به خرج داد كه فعلا در مقام بيان آن نيستيم ، اما بشر در زمان كنوني هنوز به درستي اين دستاوردها اذعان نكرده ،تغييرات روز به روز و تفاوت هاي چشمگيراين قبيل قوانين در كشورهاي گوناگون -حتي در بين ايالت هاي كشور به اصطلاح متمدني مانند آمريكا- نشان مي دهد كه نمي توان اين قوانين را جامع و كامل دانست .
5- آنچه تحت عنوان زندگي بهتر و قايل قبول تر در اين گونه كشورها بيان كرديد، داستان مفصلي است كه توضيح آن بحث بسيار در حوزه هاي اجتماعي ، فرهنگي و به علاوه جهان بيني مبنايي انساني مي طلبد .بايد آمارهاي مختلفي در اين زمينه ارائه داد ؛ اما بررسي دقيق بين اين دو دسته كشورها نشان مي دهد حقيقت به هيچ وجه آن گونه كه تصور كرده ايد نيست .در فرصتي ديگر مي توانيم به طور مبسوط دراين باره به گفتگو بپردازيم .
اگر طرح مورد نظر شما اعمال شود، اولا نمي توان به وحدت نظر و وحدت رويه اي در خصوص تدوين قوانين جديد رسيد . انسان ها در جوامع گوناگون مواجه با تغييرات و تحولات متعدد در قوانين زندگي خود خواهند بود . درستي و نادرستي اعمال ماهيتي متغيير و بي ثبات خواه داشت .به علاوه از آن جا كه بخش عمده ماهيت دستورات ديني بر اساس سعادت انسان در جهان ديگر رقم مي خورد و بشر آگاهي درستي در خصوص ويژگي هاي آن عالم ندارد ، تنها مي تواند در خصوص عوامل سعادت در دنيا نظر بدهد كه بسيار ناقص است.
از جانب ديگر عملا هويت دروني دين با پذيرش اين اصل از دست رفته ،از دين و شريعت و دستورات خداوند تنها نامي بي ارزش و دستوراتي محدود و فراموش شده باقي نخواهد ماند.
در دستورات اسلامي دستوري الزامي تحت عنوان دستورات بهداشتي نداريم ، هرچند بسياري از دستورات باب طهارت در اسلام نتايج بهداشتي كاملي را به همراه دارند .

پرسش: 4- حکمت الهي از قرار دادن روحي ملکوتي در کالبدي حيواني که سراسر نياز است و هر نيازي برآورده شود، نياز ديگري سر بر مي آورد، چه بوده است؟ اگر هدف تکامل روح است، آيا راه ديگري براي تکامل روح وجود نداشت؟
پاسخ: فرض تكامل، در وضعيت مادي و با پيش فرض وجود نياز سامان مي يابد . تا چنين موقعيتي وجود نداشته باشد، تكامل هم چندان معنا نخواهد داشت ، در هر حال داستان آفرينش بشر براي خداوند تنها منحصر در گزينه فعلي و وضعيت كنوني نبود ، اما اگر هر گزينه ديگري هم انتخاب مي شد، جاي همين سوال در آن مورد هم بود . در نتيجه اين امر به نتيجه اي ختم نخواهد شد .
البته ما معتقديم كه خداوند بهترين و كامل ترين خلق را انجام مي دهد. بر اين اساس عالم موجود را نظام احسن يعني بهترين و كامل ترين مي دانيم ، درنتيجه مي توان گفت اگر راه ديگري هم براي تكامل بشر وجود داشت ، يقينا بهتر از راه كنوني و وضعيت فعلي نبود .

صفحه‌ها