كلام

پرسش:

1-دلیل نقض این نظر چیست؟ موجودات عالم به مانند یک ماشین عمل می کنند که ساخته شده اند وبه راهشان ادامه می دهند از جمله انسان 

2-دلیل خواستن ماازخداچیست؟ چراماباید بخواهیم وداده بشود و آیا این طور است که مامی خواهیم .خداقبول می کند و می دهد؟

3-دلیل شکرگذاری چیست؟ خداکه نیازنداردوچراتاکید براین بحث شده مگرکسی که نعمت می دهد نعوذبالله می گوید تشکرکن !

4-گناه چیست؟ظلم به مخلوق، قبول ،که باید مجازاتی داشته باشدوهمین طور ظلم به نفس .آیا گناه،همان ظلم به نفس امانتی خداونداست؟

5-دلیل وجود جهنم برای غیرازظلم به مخلوق ونفس چیست؟

پرسش 1:

ماشين-و... شرح 1-دليل نقض اين نظر چيست:موجودات عالم مانند يک ماشين عمل مي کنند که ساخته شده اند وبه راه شان ادامه مي دهند،من جمله انسان؟

پاسخ:
2@@ با تشكر از تماس تان با اين مركز.
يك نظريه تنها در صورتي قابل توجه است كه دليل و برهاني را به همراه داشته باشد . تاييد يا رد هر نظريه اي به دلايل و براهين آن مبتني است ؛ در نتيجه براي رد يك نظريه بايد دلايل آن را مورد توجه قرار داده، آن را نقض كرد كه در نظريه مورد نظر شما دليلي ارائه نشد .
اما در هر حال ما معتقديم كه اين فرضيه با تمام قدمت و سابقه اي كه در الهيات مسيحي دارد و به نظريه ساعت ساز لاهوتي معروف است، از اساس باطل و نادرست بوده ،قابل قبول از منظر عقل نيست ؛ براي توضيح اين امر بايد گفت :
در اين نظريه وجود يك سازنده و خالق انكار نشده و پذيرفته شده كه همه موجودات معلول علتي برتر و پيشين هستند، با اين تفاوت كه اين علت به مرور زمان از مجموعه حذف شده ، معلول هاي ساخته شده همانند ماشيني كه سال ها پس از سازنده اش باقي مانده كار مي كند يا ساعتي كه مدت ها پس از مرگ ساعت ساز همچنان فعال است ، به ادامه مسير خود بدون نياز به علت مي پردازد ، يا ساختماني كه سال ها بلكه قرن ها بعد از فوت بنا برقرار و استوار باقي مي ماند ؛ در نتيجه چه اشكالي دارد كه ديگر موجودي به نام خداوند در مجموعه عالم وجود نداشته باشد ولي مخلوقات او به ادامه حيات خود مشغول باشند؟
بر اساس مباني قطعي علم فلسفه نيازمندي معلول به علت نيازمندي دائمي و مستمر بوده ،منحصر در اصل ايجاد نمي شود . معلول در بقا و ادامه وجود و حيات هم دائما نيازمند علت خود است تا جايي كه لحظه اي بدون علت خود نمي تواند امكان بقا داشته باشد ؛ وجود معلول رابطه اي دائمي و لزومي با وجود علتش دارد . در هر موردي اگر رابطه علي و معلولي بين دو موجود برقرار باشد ، تنها تا زماني كه علت باشد ، معلول خواهد بود .اگر به هر دليلي علت نباشد ، معلول نيز يقينا نخواهد بود.
اما در مثال هاي ماشين و ساعت و ساختمان و... هم مغالطه اي صورت گرفته و فاعل حقيقي مد نظر قرار نگرفته ، در نتيجه چنين اشتباهي رخ داده است؛ مثلا در مثال ساختمان و بنّا ، بنّا علت ساختمان نيست تا بگوئيم چرا با وجود اينكه بنّا مي ميرد ، ساختمان باقي است. بلكه علت حقيقي ساختمان قدرت جذب مواد و مصالح ساختماني و كيفيت چيده شدن آن ها روي هم و اموري از اين قبيل هستند . معمار و بنا هم تنها زمينه ساز تحقق علت فاعلي و شكل گيري علت تامه در اين مجموعه است .
حركات دست بنّا تنها باعث چيده شدن آجرها كنار هم بوده است . وقتي حركت دست ها متوقف شد ، معلول (قرار گرفتن آجرها كنار هم) نيز تمام شد ، اما آنچه كه ساختمان را حفظ مي كند ، ديگر حركات دست سازنده نيست تا بگوييم چرا با وجود تمام شدن حركات دست و مردن سازنده ، هنوز ساختمان باقي است ، بلكه در اين جا علت شكل گيري ساختمان مانند كيفيت مصالح و نحوه قرار گرفتن آن ها در كنار هم و... باقي است و در نتيجه ساختمان هم باقي است .
خداوند هم علت حقيقي عالم است ، يعني نسبت او به جهان مانند بنّا نيست . در نتيجه با فرض فقدان خداوند يا عنايت او به عالم نمي توان وجودي براي عالم تصور كرد ؛ برخي از فلاسفه نحوه نيازمندي و ارتباط ما با خداوند را به تصورات و خيالات ذهني ما نسبت به خود ما تشبيه كرده اند كه وقتي در ذهن خود مشغول تصورات و خيالات هستيم ،با يك لحظه رها كردن تصورات و توجه به اطراف خودمان همه آنچه تاكنون درذهن تصور كرديم، محو و نابود مي گردند ؛ در واقع لحظه اي رها كردن جهان به حال خود از جانب خداوند مساوي است با نابودي و محو شده همه عالم .
در نتيجه همان طور كه مثلا سايه يك درخت بودن وجود درخت و پس از قطع شدن آن ديگر امكان وجود ندارد ، همه معلول ها مانند جهان و انسان بدون وجود خداوند امكان لحظه اي حيات و بقا ندارند و ادامه زندگي براي آنان بدون علت شان، از منظر عقل نامعقول است .

پرسش 2:
2-دليل خواستن ما از خداچيست؟چراما بايد بخواهيم و داده بشود وآيا اين طور است که ما مي خواهيم خدا قبول مي کند و مي دهد؟
پاسخ:
اكثر نعمت هاي خداوند به همه موجودات بودن هيچ درخواست و مطالبه اي اعطا مي شود . ما غرق در نعمت هايي هستيم كه حتي تصوري از آن ها نداشته و نداريم تا بخواهيم براي آن ها از خدا درخواست داشته باشيم .
اصولا خداوند از آن جا كه فياض و منعم مطلق و دائمي است، همواره انواع و اقسام نعمت ها را به مخلوقات خود عطا مي نمايد . درخواست هيچ اجر و مزدي هم ندارد ، چون نيازي به اين امور هم ندارد ، چنان كه در دعاي ماه رجب مي خوانيم :«يا من يعطي من لم يساله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمه ؛ اي كسي كه نعمت را به كسي كه از تو درخواست نكرده و حتي تو را نمي شناسد ، از روي محبت و رحمت عطا مي نمايي » ؛ پس نعمت هاي خداوند بي منت و بدون درخواست به ما عطا مي شود .
اما درعين حال خداوند واسطه اي بين خود و بندگان قرار داده به نام دعا و درخواست بندگان از او كه در موارد عديده بندگان از اين راهكار براي ايجاد رابطه بين خود و خداوند بهره ببرند و از اين راهكار براي رسيدن به برخي از نعمات جديد استفاده كنند ؛ اما فلسفه دعا چيست ؟
فلسفه دعا و راز و نياز با معبود را بايد در هدف حقيقي خلقت انسان كه تكامل روحي او و رسيدن به مقامات انساني و در نتيجه درجات بالاي بهشت است جستجو نمود ؛ زندگي در دنيا جز محلي براي ارتقاي كمالات و درجات انساني ما نيست . در اين مسير عبوديت خداوند در همه ابعاد آن مهم ترين راهكار رسيدن به نتيجه است كه روح اين عبوديت ارتباط نزديك و مستمر با خداوند متعال است .
دستوراتي مانند دعا و راز و نياز و مناجات با خداوند همه راهكارهايي براي برقراري دائم و مستمر و كامل همين ارتباط با خداوند هستند و در همين مسير تعريف مي شوند و گرنه نه خداوند به درخواست ما نياز دارد و نه از آن لذت مي برد و نه لطف و عنايت او متوقف بر خواست و التماس ماست ، بلكه خداوند اعطاي برخي نعمات و عطايا را متوقف بر درخواست ما دانسته تا ما با اين عمل به سمت او كشيده شده، همواره به دليل نيازهاي خود متوجه او باشيم و دچار غفلت هاي دنياي مادي نگرديم .
به بيان ديگر تصور اشتباه در اين مساله آن است كه دعا تنها يك ابزار دانسته مي شود براي رسيدن به هدف كه همان خواسته و نياز است و گمان مي شود كه در اين ميان دعا هيچ نقشي جز بر آوردن هدف ندارد ، در حالي كه دعا نياز براي روح انسان است و خودش هدفي عالي است. هدف اتصال و پيوند با خدا است و دعا ، راهكار مهم شكل گيري اين اتصال و پيوند.
همدم شدن با خداوند و راز و نياز با دوست و در ميان نهادن دردِ دل با او، غم‏ها را سبك مي‏كند. دل‏ها را روشنايي و فروغ مي‏بخشد. لذت دعا و مناجات با ذات بي زوال خداوند، چون چاشني سحرانگيزي، همه تلخي‏ها را شيرين كرده، زندگي را باصفا و گوارا مي‏سازد.
در واقع ماهيت حقيقي دعا آن قدر بلند و والا است كه رسيدن به حاجت خاص مورد نظر در برابر حقيقت آن مقصود ناچيزي است كه به حساب نمي آيد . مي توان گفت نيازمندي هاي ما در حقيقت بهانه ايجاد اين رابطه و بهره گيري ما از حقيقت دعا محسوب مي شوند ؛ جان ناشكيبا و بي‏ طاقتي كه ديگر توان تحمل بار رنج و درد را ندارد، در پرتو دعا و راز و نياز و گريستن و خالي شدن از عقده‏ ها، گنجايش دريا گونه مي‏يابد و هجوم طوفان و بلا و غم را نسيمي دل‏ انگيز مي ‏انگارد.
هدف نهايي از دعا، تنها برآمدن حاجت و رفع گرفتاري و سختي و شفاي بيماران نيست؛ بلكه براي اهل حال و معرفت - كه شناختي درست از جهان و رويدادهاي آن دارند - انس با ذات پاك خداوندي است كه كانون همه نيكي‏ها و زيبايي‏ها است. از استجابت دعا با ارزش‏تر، روح اجابت است و در نزد آنان، پس دعا در عين حال كه وسيله است، هدف نيز مي‏باشد.
بنا بر اين دعا توجه انسان به سرچشمه وجود و پروردگار هستي است. در ميان همه عبادت‏ها عبادتي نيست كه چون دعا اين رابطه فرخنده را به شايستگي تحقق بخشد و آن را مداوم و جاودانه گرداند. دعا يك فرصت برتر و بدل‏ ناپذير است كه خداي تعالي به بندگانش عطا كرده تا آنان باسود جستن از آن به حضور يگانه هستي بخش خود بار يابند . از حضرتش براي پيمودن طريق كمال و دست سودن بر ستيغ سربلنديِ روح مدد خواهند. دعا چاره‏ساز دردها و گرفتاري‏هاي رواني و جسماني است.
شناخت انسان از نيازهاي بي ‏حد و مرز خود و بي ‏نيازي مطلق پروردگارش و اين كه او مبدأ هر خوبي و كمالي است، با روي آوردنِ وي به دعا رابطه مستقيم دارد. در اين ميان هر چه نيازهاي او بزرگ‏تر و دردهايش جانكاه‏ تر باشد، نيايش و تضرع كردنش به درگاه خداوند شدت و گرماي بيش‏تر خواهد يافت.
سرّ تأكيد و توجه ويژه‏اي كه در سنت و سيره پيامبران و پيشوايان الاهي بر دعا و پرداختن به آن شده است و نيز راز اشتياق بسيار آن بزرگان به دعا و گنجينه عظيم از معارف در دعاها در اين واقعيّت نهفته است.

پرسش 3:
-دليل شکرگذاري چيست؟خدا که نيازندارد و چرا تاکيد براين بحث شده مگرکسي که نعمت مي دهد مي گويد تشکرکن !
پاسخ:
در هر شكرگذاري دو طرف وجود دارد شاكر و مشكور ؛ در واقع در مساله شكرگذاري هر دو طرف ممكن است به نوعي از اين عمل بهره مند گردند كه در مناسبات بين انسان ها غالبا فرد شكر گذاري شده بيش تر از اين امر بهره مند مي گردد ، در حالي كه در رابطه بين انسان و خداوند اين فرد شگرگذاراست كه همه بهره را از اين عمل مي برد .
ما معتقديم كه دستور خداوند در لزوم شكرگذاري راهي براي بهره مندي انسان و استفاده خود اوست . شگرگذاري يا كفران انسان تفاوتي در ذات الهي ايجاد نمي كند ، چنان كه همين حقيقت در آيات متعدد قرآن بيان شده است .در نتيجه اگر هدف والايي در شكر كردن فرد نعمت داده شده باشد ، انسان مي تواند به او دستور شكر بدهد ،همان گونه كه پدري براي تربيت و آموزش تواضع و ادب ، به فرزندش مي گويد در برابر هرچه به تو دادم ،از من تشكر كن .
البته اگر كمي دقت كنيم مي بينيم كه اصل سوال فراتر از مساله شكرگذاري ، بلكه مربوط به اصل عبادت و بندگي خداوند است ، در نتيجه پرسش شما را اين طور اصلاح مي‌کنيم: خداوندي که بي‌نياز است،‌چگونه به ما دستور بندگي و عبادت و تسبيح خود را داده است؟
خداوند غني و بي‌نياز از همه چيز است، چون غير از خدا هر چه موجود است، همه مخلوق خدا است و نيازمند به او. قرآن مي‌فرمايد :
«اي مردم! شما همگي نيازمند به خداييد. تنها خداوند است كه بي نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است»(1)
بنابر اين خداوند بي نياز مطلق است .مخلوقات همه محتاج اويند. او است كه همه نيازهاي مخلوقاتش را بر طرف مي‌كند. ما انسان‌ها كه يكي از مخلوقات خداييم، سراسر وجودمان را نياز و احتياج فرا گرفته است، احتياجاتي كه ابعاد مختلفي دارد . بخشي مادي و جسمي است مانند نياز به آب و غذا و هوا و. .. كه با نبود يكي از اين ها قادر به ادامه حيات نيستيم ؛ بخشي روحي و رواني .
بله يكي از نيازهاي ما نيازهاي روحي است مثل احتياج به محبت ، احترام اجتماعي ، اظهار عاطفه و احساسات و... ولي يكي از نيازهاي واقعي و اساسي روح بشر مسئله عبادت و پرستش است كه با توجه و دل دادن به حقيقتي برتر و كامل تر به آن پاسخ داده مي شود ؛ در نتيجه ضرورت عبادت و پرستش خداوند منشأي دروني براي ما دارد و از نياز ذاتي انسان ها نشأت مي گيرد .
چون خداوند انسان را براي تكامل در دنيا آفريده و تكامل او جز از راه عبادت و بندگي به دست نمي‌آيد ؛ بنابر اين محتاج به عبادت او هستيم كه با بندگي او به نعمت هاي جاودان نايل شويم. قرآن مي‌فرمايد: « هر كسي كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده است. خداوند از همه جهانيان بي نياز است».(2)
در آيه ديگر فرمود : «كسي كه جهاد و تلاش كند، براي خود جهاد مي‌كند؛ چرا كه خداوند از همه جهانيان بي نياز است». (3)
در جاي ديگر مي‌فرمايد: « كسي كه عمل صالحي به جا آورد، به سود خود به جا آورده است. كسي كه كار بدي انجام دهد، به زيان خود او است. سپس همه شما به سوي پروردگارتان باز مي‌گرديد».(4)
در آيه ديگر فرمود: «كسي كه پاكي گزيند، به نفع خود او است».(5)
انسان در پرتو اعمال صالح تكامل مي‌يابد . به آسمان قرب خدا پرواز مي‌كند .به خوشبختي هميشگي مي‌رسد. بر اثر جرم و گناه سقوط مي‌كند و بر بدبختي ابدي گرفتار مي‌شود. عبادت خداوند انجام هر عملي است كه انسان را به خدا نزديك ساخته واز زشتي ها دور نمايد .
در بينش اسلام و اديان توحيدي، انسان و مجموعه هستي، آفريده‏هاي خداوند و در مسير حركت به سوي او و معرفت مبدأ خويشند. در اين ديدگاه، هيچ غايتي جز معرفت خداوند براي انسان متصوّر نيست . كمال انسان، تنها در اين محدوده رقم مي‏خورد . تمامي جاذبه‏هاي ديگر، جملگي براي به حركت درآوردن آدمي و فراخوان وي به معرفت خداوند هستند.
در اين مسير است كه «عبادت» جايگاه خود را پيدا مي‏كند؛ آن هم به صورت عبادتي موزون و حساب شده كه بايد به صورت خاصي به جاي آورده شود. بدون اين عبادت، سرّ حيات بي‏رنگ خواهد شد . انسان در بيغوله جاذبه‏هاي ديگر، راه اصلي را به فراموشي خواهد سپرد.
همچنين اساسي‏ترين چيزي كه انسان در مسير عبادت و راه‏يابي به سوي خدا نياز دارد، دو چيز است:
اول : معبودشناسي؛يعني، ابتدا بايد معرفتي نسبتا درست از او داشته باشد و بداند كه با چه كسي روبه‏رو مي‏شود.
ديگري راه‏شناسي؛ يعني، بداند كه چگونه مي‏تواند با او رابطه برقرار كند . بهترين، نزديك‏ترين، پذيرفته‏ترين و سالم‏ترين راه به سوي او چيست. در مسير انجام عبادت خداوند انسان به اين معارف مبنايي و ارزشمند دست مي يابد كه هدايت كامل و همگاني او را در پي خواهدداشت . او را به سر منزل مقصود مي كشاند . همه اين ها تنها بخشي از ثمرات و بركات شكر و حمد و تسبيح خداوند براي بشر است .

پي‌نوشت‏ها:
1. فاطر (35) آيه15.
2. آل عمران (3) آيه97.
3 . عنكبوت (28) آيه 6.
4 . فجر (89) آيه 27-30.
5 . ذاريات (51) آيه 56.

پرسش 4:
4-گناه چيست؟ظلم به مخلوق، قبول ،که بايد مجازاتي داشته باشد و همين طور ظلم به نفس .آيا گناه، ظلم به نفس امانتي خداونداست؟
پاسخ:
گناه عبارت است از انحراف از جاده عدالت و عدول از كارى كه سزاوار است به كارى كه سزاوار نيست كه موجب مى‏شود شخص به منظور خويش نائل نگردد و بالاخره نوميد و زيانكار شود. مرحوم ملا احمد نراقى فرموده «ظلم به معنى كار بى جا كردن، و تعدى نمودن از حد وسط است. ظلم به اين معنى جامع همه رذايل و ارتكاب هر يك از قبايح شرعي و عقلي است. اين ظلم به معنى اعم است و معنى وسيعى را در بر مى‏گيرد كه انواع شرك و كفر و هر گونه گناهى را اعم از ظلم به نفس و ظلم به مردم ، را در بر مى‏گيرد.
براين اساس ظلم از ديدگاه قرآن سه گونه است:
يکي ظلم بين انسان وخدا که از بزرگ ترين ظلم ها است و آن عبارتست از کفر ، شرک و نفاق : «ان الشرک لظلم عظيم ؛(1) لقمان به فرزندش توصيه مي کند که فرزندم نسبت به خدا شرک نداشته باش زيرا که شرک گناه بزرگي است» .
دوم: ظلم بين انسان و مردم . اين مطلب درسوره شورا آمده : " إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلىَ الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فىِ الْأَرْضِ بِغَيرِْ الْحَقّ‏ِ أُوْلَئكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم" (2)
ايراد و محكوميت فقط متوجه كسانى است كه به مردم ستم روا مى‏دارند . به ناحق در زمين سركشى مى‏كنند، اينانند كه براى آنان عذابى دردناك خواهد بود.
سوم: ظلم انسان به خود و اين مطلب درآيات متعدد قرآن آمده : " قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ ؛(3)
گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى، از زيان‏ديدگان خواهيم بود.
با توجه به معناى لغوى واصطلاحى وكاربرد ظلم همراه با مشتقاتش در قرآن استفاده مي شود كه اين کلمه معنى وسيعى دارد كه انواع شرك و كفر وگناه وستمى را در برمى‏گيرد.
پس هر كسى كه کاري انجام دهد كه به عدالت او خدشه وارد شود، به تناسب فعل و آثارى كه برآن باراست، ظالم است. چون ظلم از امور نسبى است كه داراى مراتب است.انسان گاه با يك گناه نيز مصداق ظالم قرار مى‏گيرد، اين ظلم به نفس خويش است . گاه به مراتب بالاتر مي رسدكه به ديگران ستم روا دارد و اين ظلم به مخلوق است . در هر صورت انسان اگراز مسير حق و عدالت خارج شود، ظالم و در واقع گنهکار است و مجازات مي شود . فرقي نمي کند در اين کجروي به خود ظلم کند و يا به ديگران .

پي نوشت ها :
1.لقمان (31) آيه 13.
2. شوري (42) آيه 42.
3. اعراف (7) آيه 23.

پرسش 5:
5-دليل وجود جهنم براي غيرازظلم به مخلوق ونفس چيست؟
پاسخ:
دليل ديگري وجود ندارد و كسي كه وارد جهنم مي شود يا به خاطر ظلم به ديگري است و يا به خاطر ظلم به خود ؛ چون ظلم به خداوند در معناي حقيقي وجود ندارد . البته بازگشت ظلم به ديگران هم به ظلم به خود است، زيرا باز در نهايت اين عمل منتهي به بدبختي خود مي شود .
انسان اگر به دستورات الهي عمل نكرده ،خود را به كمال لايق انساني نرساند و به علاوه آلوده به زشتي هاي نفساني كه نتيجه اعمال ناشايست است نمايد ، امكان بهره مندي از خوبي ها و زيبايي هاي بهشت را از خود سلب نموده است .به اعمال نادرست خود جهنم برپا ساخته است كه خاموش كردن آن ممكن نيست .
جهنم هر فرد همان اعمال نادرست و ظلم هايي است كه او در مسير زندگي خود انجام مي دهد . در نتيجه جهنم علت ديگري غيراز ظلم خود فرد ندارد .

 لطفا جوابی مستقیم و محکم در رابطه با اینکه آیا دین نقطه مقابل علم است یا خیر، به من بدهید ؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
ادعاي تقابل علم و دين از جانب هر كس مطرح شود ، به عنوان مدعي موظف به ارائه دليل و برهان است . در برابر ادعاي او و ادله اي كه ارائه مي دهد، موظف به پاسخگويي هستيم . شما هم در كناراين ادعا دليلي را بيان نكرديد تا جوابي داده شود ؛ اگر بنا بر ادعا باشد ،ما هم ادعا مي كنيم كه هيچ تقابلي بين دين و علم وجود ندارد .
درعين حال بحث رابطه علم و دين بحثي بسيار مفصّل و دقيق است كه نمي توان در نوشته اي مختصر بدان پرداخت اما به طور اجمالي مي توان گفت :
مشكل اصلي در بحث تقابل علم و دين در تعيين مصداق روشن و قابل قبول دين و علم است . به نظر مي رسد كه اگر علم و دين هريك به معناي درست خود در اين سنجش و داوري قرار گيرند ، به هيچ وجه نمي توان تناقض و تضاد مبنايي بين آن ها ديد . در واقع مشكل اين جاست كه معمولا در نمونه هاي تقابل علم و دين تفكرات مسيحي به عنوان دين ارائه مي شود ، حال آن كه اگر دين اسلام و به خصوص نگرش دقيق شيعي معيار قرار گيرد، چنين تقابل هايي ديده نمي شود ؛
اگر با دقت ويژگى‏هاى علوم تجربى مورد بررسى قرار گيرد، به خوبى مى‏توان فهميد كه اين دسته از علوم به دو بخش تقسيم مى‏شود:
أ) قوانين علمى، اين بخش از گزاره‏هاى علمى تا حدّى از قطعيت برخوردار است . تأثير پذيرى كم ترى از عوامل ظنى دارد. اين قضايا معمولاً با گزاره‏هاى قطعى دينى هيچ گونه برخورد و تعارضى ندارد.
ب) نظريات علمى، با توجه به اين كه از قطعيت برخوردار نيست و در موارد بسيارى اين نظريات دچار ابطال و دگرگونى مى‏شوند، نبايد انتظار داشت كه هميشه نظريات علمى با داده‏هاى دينى هماهنگ و كاملاً سازگار باشد، زيرا لازمه آن اين است كه دين مانند آراى ظنى و تجربى دانشمندان همواره دستخوش تفسير و دگرگونى شود.
بنابراين ممكن است برخى از گزاره‏هاى دينى با برخى از گزاره‏هاى علمى، در زمانى با هم تعارض داشته و در زمان ديگر تعارض نداشته باشند، به عنوان نمونه مىیتوان ديدگاه قرآن درباره پيوند بيولوژيك جنين با والدين را در نظر داشت، كه تا اواخر قرن نوزدهم، مغاير نگرش علمى رايج زيست‏ شناسى بود، ولى در نيمه دوم قرن نوزدهم نظريات مبتنى بر پيوند يكسويه فرزند با پدر و مادر منسوخ گرديد . علم جديد با ديدگاه قرآن دراين زمينه همسو شد.
كاروان علمى بشر هنوز در نيمه راه است . بسيارى از نظريات علمى موجود در آينده دگرگون خواهد شد. طبيعى است در اين ميان آرا و انديشه‏هاى صحيح و سقيم بسيارى وجود خواهد داشت. بنابراين انتظار هماهنگى كامل دين و علم به معناى دانش تجربى، انتظار نابجايى است، ولى مسلّم است كه بين قطعيات دين و علم تعارضى وجود ندارد.
البته مشكل گاهى اوقات در طرف ديگر تعارض مى‏باشد، يعنى گاهى فهم از دين اشتباه است. تعارض ميان فهم خاص از دين با علم، به عنوان تعارض علم و دين انگاشته مى‏شود، در حالى كه يك نوع فهم از گزاره دينى مانند فهم از ظاهر آيات، با علم تعارض يافته است، نه با خود دين. گاهى نيز آنچه دين انگاشته مى‏شود، دين نيست، يعنى برخى از رواياتى كه داراى سند صحيحى نمى‏باشند و به صورت مجعول بوده، به عنوان حديث معصوم نقل شده است. در چنين مواردى تعارض ظاهرى است و تعارض ميان علم و دين نمى‏باشد.
مسئله ديگرِ با اهميت، فهم رابطه عليّت الهى و عليت طبيعى در جهان ماده و طبيعت است. بسيارى از مردم و حتى دانشمندان توجيه مى‏كنند كه عليت الهى در عرض عليت طبيعى قرار دارد، يعنى عامل و علت يك پديده مانند سيل، زلزله و بيمارى در جهان طبيعت، يا خدا است و يا عامل طبيعى، پس هر جا كه عامل و علت طبيعى پاسخ داد، عليت الهى در كار نيست . هر جا كه با مشكل برخورد كرديم و نفهميديم كه علت طبيعى و مادى چيست، آن را به خدا يا علت ماوراء الطبيعى نسبت مى‏دهيم. اگر بيمارى پيش آمد، اگر كارى از دارو و درمان بر نيامد، به سراغ علت ماوراء الطبيعى مى‏ رويم.
در حالي كه اين فهم كاملاً اشتباه است.خداوند علت تمام پديده‏ هاى عالم هستى است، خواه در آن زمان كه دارو تأثير مى‏ گذارد و خواه در زمانى كه داروى خاص (و راه شناخته شده براى ما) تأثير نمى‏ گذارد . خداوند از راه ديگرى كه براى ما ناشناخته است (با حفظ قانوت عليت و بر اساس آن) درمان مى‏ كند. پس در هر دو صورت او شفا دهنده است.
در جمع بندي مي توان گفت كه در بسياري از امور اشتراكي بين موضوعات ديني و علوم تجربي وجود ندارد .اين دو مقوله داراي موضوعات كاملا متفاوت و متغايري هستند ، در نتيجه تقابل بدون وجود موضوع مشترك معنا نخواهد داشت .
در برخي موضوعات مشترك و ديدگاه هاي خاص هم يا درفهم دقيق منظور دين اشتباه وجود دارد يا در نظريات علمي به خاطر عدم قطعيت هر زمان امكان تغيير و تبديل وجود دارد . در نتيجه نمي توان به طور قطع گفت اين آيه قرآن در تضاد و تقابل كامل در برابر اين اصل متقن و بديهي علمي است ؛ به همين خاطر مقوله تقابل علم و دين بيش از آنكه مقوله اي مستند و واقعي باشد ، امري شعاري و مبهم است .
به عبارت روشن تر موضوعات در بحث علم و دين يا واقعا موضوعات داراي اشتراك نيستند يا مواردي از دو طرف (علم و دين) به عنوان موارد تقابل مطرح مي شود كه از هر دو طرف چندان قطعيت ندارند و يا گزاره هايي از اديان غير قابل دفاع محسوب مي شوند ، حال آنكه منظور ما از دين دين اسلام و تفكر خاص شيعي است ؛ در عين حال حتي در همين حوزه هم موارد ذكر شده اموري هستند كه در ديني بودن آن ها ترديد زيادي وجود دارد و مثلا استناد قطعي و جدي به منابع اصيل ديني ندارند .
البته چه بسا در اموري كاملا قطعي و مسلم هم از جانب علم و دين تقابل هايي ديده شود كه دراين صورت بايد بنا بر استنادات عقلاني اين تقابل را برطرف نمود . بسياري از گزاره هاي ديني همان گونه كه با توجه به برخي منابع نقلي ديگر از كليت خود افتاده ،تخصيص مي خورند و مقيد مي شوند ، همين گزاره ها با اصول يقيني و قطعي علوم تجربي هم مي توانند تقييد و تخصيص خورده يا از استناد بيفتند .
به عنوان مثال اگر فرض كنيم در منابع قطعي ديني بر فوائد گوناگون نمك تاكيد شود و مصرف آن همواره مورد سفارش قرار بگيرد ، در عين حال علوم تجربي نمك را براي افراد داراي فشار بالا بسيار بد و مضر بدانند ، به راحتي مي توان گفت دليل ديني تاييد مصرف نمك تنها مختص افرادي است كه به چنين عارضه اي گرفتار نيستند حتي اگر در علم تجربي به طور قطعي ضرر مطلق نمك تشخيص داده شود ، در مواردي مي توان صحت روايات مورد نظر را دچار ترديد ساخت .
البته نبايد فراموش كرد مواردي هم كه به واسطه گزاره هاي ديني براي عالمان علوم تجربي-البته باورمندان به دين- ترديد و شك در صحت گزاره هاي تجربي به وجود مي آيد ،كم نيست .براي يك انديشمند مسلمان رسيدن به يك نتيجه علمي كه با برخي منابع مسلم ديني در تضاد باشد، مي تواند ترديدها و تاملات جدي در درستي آن فرضيه و لزوم تحقيقات و بررسي هاي مجدد را به دنبال داشته باشد .

سلام و خسته نباشيد با مراجعه به چه مراكزي امكان تغيير دين براي افراد فراهم ميشود؟ چرا تغيير دين براي مسلمان ها مجازات دارد مگر نميگويند اسلام دين آزادي است پس چرا نه ميتوانم دينم را خودم انتخاب كنم نه شيوه ي تشييع جنازه ام را!!!!؟؟؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
چنين مراكزي وجود ندارد يا حداقل ما اطلاعي نداريم .
لازم است كه بيان شود حكم ارتداد براي كسي نيست كه صرفا از دين خارج شود، بلكه شرايط و ويژگي‌هايي دارد كه از آن سخن خواهيم گفت.
براي پي بردن به فلسفه اين حكم الهي بايد خاستگاه وضع اين حكم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن نقل مي‌نمايد:
«جمعي از اهل كتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز كافر شويد و (باز گرديد) شايد آن‏ها (از دين خود) باز گردند».(1)
دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه‏اي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يكديگر تباني كردند كه صبحگاهان خدمت پيامبر اسلام(ص) برسند و ظاهراً ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي كه از علت كارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديك مشاهده كرديم.هنگامي كه به كتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت كرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در كتب ما است، تطبيق نمي‌كند . از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب مي‌شود كه عده‏اي بگويند اين‏ها كه به كتب آسماني از ما آگاه‌ترند، لابد آنچه را گفته‏اند راست مي‌گويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل مي‌گردد.(2)
مكر و نيرنگ كفار به وسيله خداوند آشكار گرديد و حدّ ارتداد را وضع شد. اين ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نمي‌باشد، بلكه در همه زمان‏ها امكان اجراي آن وجود دارد.
اسلام با وضع چنين حكمي جلوي مفاسد احتمالي (كه برخي نيز به وقوع پيوسته) را گرفته است كه در ذيل به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره مي‌كنيم:
1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلكه برخي افراد در ايمان شان سست هستند. اين گونه تبليغات افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار مي‌دهد و آن‏ها را از مسير حق باز مي‌دارد. حدّ و حكم شرعي ارتداد مي‌تواند افراد را از انحراف باز دارد.
2- اگر اسلام جلوي اين روند را نمي‌گرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت مي‌گرفت . كفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين كه مسلمانان را دلسرد مي‌كردند، باعث دلسرد شدن افرادي كه گرايش به اسلام داشتند مي‌شدند.
3- مهم‏ترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است.
در جامعه اسلامي كه اسلام و احكام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي و تعيين كننده رفتار انسان‏ها با يكديگر و ارزش‏هاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسان‏ها با توجه به همسنگ نبودن آگاهي‏ها، در رفتارها تأثير گذاشته ، التزام به احكام و قوانين ديني واجتماعي را سست مي‌كند .اركان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار مي‌دهد.
همچنين گسترش افكار انحرافي در جامعه كه از طرف افراد مرتد ايجاد مي‌شود، نيروي مسلمانان را از جهت كمّي و كيفي مورد تهديد قرار مي‌دهد، از اين جهت هر گونه برنامه‌ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممكن خواهد بود.
حكم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده ، طبيعي است كه هر ديني براي محافظت از كيان خود، راهكارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد.
از طرف ديگر با رجوع به آيات قرآن متوجه مي‌شود كه امنيت جاني و عقيده در قرآن مورد توجه قرار گرفته است.
برخي از احكام جزايي قرآن با هدف تأمين امنيت جاني فرود آمده است. براي نمونه بعضي آيات از خودكشي و ديگر كشي و صدمه رساندن به ديگران منع مي‏كند.
اين آيات براي آنان كه ديگران را مصدوم مي‏سازند و به قتل مي‏رسانند، مجازات سنگين قرار مي‏دهد و اين مجازات‏ها را عامل مهم تأمين امنيت ديگران مي‏خواند.(3)
امنيت شناسان، امنيت جاني را بسيار درخور اهميت مي‏دانند . ناامني جاني و احساس ناامني را زمينه آسيب پذيري اجتماعي مي‏دانند. در قرآن امنيت جاني بسيار اهميت دارد . كشتن يك فرد مانند كشتن تمام انسان‏ها دانسته شده است. (4)
هر چند امنيت جاني در قرآن بسيار پر اهميت گفته شده است اما اين امنيت مطلق نيست.
امنيت جاني تا زماني حق هر شهروند است كه امنيت ديگران را محترم شمارد و از تجاوز به حقوق ديگران خودداري كند.
در مورد امنيت عقيده بايد گفت كه تمامي انسان‏ها از جهت باورها و انديشه‏ها داراي امنيت هستند . نمي‏توان ايشان را به سبب باورهايي كه دارند، تهديد كرد و در ناامني قرار داد.
قرآن، تهديد و ارعاب صاحبان عقيده را برنمي‏تابد.با هر شكل تهديد مخالفت مي‏كند، چه اين كه اولاً از انسان رهايي از تقليد (به عنوان يك عامل دروني بر اكراه) را مي‏طلبد و تقليد كنندگان را نكوهش مي‏كند،(5)
دوم: انسان را به بهره‏گيري از عقل فرا مي‏خواند . از ايشان تأمل و تدبر در آفرينش و آفريدگار را خواسته است.
سوم: عقيده را امري دروني و اختياري و جبرناپذير معرفي مي‏كند.(6)
چهارم: ناسازگاري‏هاي عقيدتي و ديني را خواست خداوند مي‏داند: «و لو شاء ربك لامن من في الارض كلّهم؛ اگر پروردگار تو مي‏خواست همه كساني كه روي زمين هستند، (به اجبار) ايمان مي‏آوردند».(7)
پنجم: وظيفه پيامبران را تبليغ، بيم و بشارت مي‏شناسد . اجبار مردم بر پذيرش دين را وظيفه ايشان نمي‏خواند.(8)
ششم: مسلمانان را به مدارا با مخالفان دعوت مي‏كند . ايشان را از درگيري با كافران باز مي‏دارد . مخالفان را (به شرط عدم تعرض به مسلمانان و اعلام بي طرفي) در امنيت مي‏داند.(9)
طبق آيات قرآن هيچ كس را نمي‏توان بر پذيرش عقيده‏اي اجبار كرد يا فردي را از باورهايش جدا نمود، زيرا عقيده (دين، مذهبي، سياسي و...) امري اختياري و قلبي است و به هيچ روي اجبار و اكراه نمي‏پذيرد.
بعد از اين مقدمه به پاسخ مي‏پردازيم: دين اسلام فطري است. اگر فردي به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انكار نداشته باشد، به صورت طبيعي و معمولي به آن ايمان مي‏آورد.
قرآن مي‏گويد: «لا اكراه في الدين؛(10) در پذيرش عقيده اكراه نيست». اصولاً عقيده با اكراه سازگار نيست. اين سخن درستي است، ولي نبايد از اين گزاره، تفسير ناروا نمود و گفت: هر كه هرگونه دلش بخواهد، آزاد است تا عقايد ديگران را به بازي بگيرد، بلكه قرآن به دنبال سخن مذكور مي‏گويد: «قد تبيين الرشد من الغي؛ راه راست از راه‏هاي انحرافي و نادرست روشن است».(11) يعني وقتي راه رشد و حقيقت آشكار است، دليلي براي اكراه و اجبار وجود ندارد، زيرا عقل سليم بدون داشتن انكار و عناد آن را پذيرا است. بنابراين، انسان حق ندارد از آزادي سوءاستفاده كند و به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگيرد و امنيت فكري و فرهنگي اجتماع را متزلزل و مختل نمايد.
اين سخن نيز مورد پذيرش عقل و عرف است.
حال اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد كه دين اسلام بر حق نيست، مي‏تواند دين ديگر را انتخاب كند، اما در جامعه‏اي كه براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين، رفتارهاي اجتماعي و فردي، اميال و آرزوهاي انسان‏ها ارزش‏هاي اخلاقي شكل گرفته كه هر يك از اين موارد كاركردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد، حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضع‏گيري نموده و درصدد تخريب آن ها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگي فردي و ا جتماعي ايجاد خواهد كرد . باعث تزلزل اركان اجتماعي خواهد شد، بنابراين ارتداد از اين جهت كه افكار عمومي و ايمان مردم را متزلزل مي‏كند، اظهار آن روا و شايسته نيست. با وجود يك سري شرايط اسلام با مرتد برخورد مي‏كند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنيت فكري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نكرد، به او كاري ندارند .حكم ارتداد نداشته و عقيده‏اش نزد خودش محترم است.
اين كه خدا با او چگونه برخورد مي‏كند، تنها خدا مي‏داند كه وي صداقت دارد يا از روي عناد و لجاجت و هواي نفس و... به اين عقيده روي آورده است.
با تو ضيحات داده شده در موضوع ارتداد، روشن است كه صرف خارج شدن از اسلام، موجب اجراي حكم اعدام نمي‌شود، بلكه اين حكم با شرايط و ضوابط خاص در صورت كه امنيت جامعه را مختل كند و امنيت اعتقادي افراد جامعه را مورد هجوم يا تمسخر و استهزا قرار دهد، جاري مي‌شود .
پي‏نوشت‏ها:
1. آل عمران (3) آيه 73.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 466.
3 . نساء (4) آيه 29 و بقره(2) آيه 195.
4 . مائده (5) آيه 32.
5 . بقره ، آيه 170.
6 . همان، آيه 256 و يوسف (12) آيه 108 نيز انسان (76) آيه 3 و كهف (18) آيه 29.
7 . يوسف (12) آيه 99 و انعام (6) آيه 149 و 35.
8 . آل عمران،آيه20 ، مائده، آيه 92، يونس(10) آيه 41.
9 . انفال (8) آيه 61.
10. بقره ، آيه 256.
11. اسراء (17) آيه 15.

آیا در اسلام زن برای خروج از منزل باید از شوهر خود اجازه بگیرد؟ در قانون جمهوری اسلامی چطور؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
نظام خانواده مانند ساير نظام‏ها، نياز به مدير دارد، اسلام از ميان اعضاي خانواده، شوهر را به عنوان مدير انتخاب كرده ، تأمين هزينه و مايحتاج زندگي و مسئوليت فرزندان را در بسياري از موارد برعهده او قرار داده است.
از اين رو، رضايت شوهر در خروج از منزل براساس مديريت شوهر و در قبال پرداخت هزينه همسر و تحكيم نظام خانواده و حفظ حقوق مردان و فرزندان است. ثمرات اين مديريت اسلامي در خانواده‏هاي متدين مشهود است.(1)
اضافه بر اين كه وجود زن براي بيگانگان و نامحرمان حساس تر از وجود مرد است، چنان كه از لحاظ جسمي، زن ضعيف تر است.
بنابراين، زن ممكن است مورد تعرض قرار بگيرد كه آمارهاي موجود در اين باره كاملاً گويا است.
مرد به خاطر حفظ ناموس خويش اجازه نمي‏دهد همسرش بدون اطلاع او از خانه خارج شود. مرد براي اطمينان خاطر خويش و براي مصونيت زن بايد در جريان آمد و شد خانمش به خانه و خارج از آن قرار گيرد. با توجه به آسيب پذيري زن در محافل و همنشيني‏ها به مرد اين حق داده شد كه براي كنترل همسر خويش به او اجازه خروج از خانه را بدهد يا ندهد.
خروج زن از خانه همواره نيازمند اذن شوهر نيست، بلكه در مواردي خروج زن از خانه جايز است، از جمله:
1 - كسب علوم واجب و يا انجام تكاليفي كه مستلزم خروج از خانه است.
2 - احقاق حق مانند دادخواهي و شكايت به دادگاه يا اداي شهادت .
3 - براساس برخي از فتاوا در صورتي كه قبل از ازدواج زن در كاري استخدام بوده است، پس از ازدواج نيز به خاطر سابقه استخدام مي‏تواند سر كار خود برود و ازدواج مانع آن نيست.
4 - در صورتي كه به صورت شرط ضمن العقد به هنگام ازدواج، جواز خروج از خانه را شرط كرده باشد.(2)
همچنين در قانون جمهوري اسلامي نيز که بر پايه احکام شرع پي ريزي شده است، اين حکم وجود دارد.
براي آگاهي بيش تر به رجوع كنيد به‏:
1 - نظام حقوق زن در اسلام، شهيد مطهري‏.
2 - زن از ديدگاه اسلام، رباني خلخالي‏.
3 - زن در اسلام، علامه طباطبايي‏.
4 - احكام روابط زن و مرد، سيد مسعود معصومي‏.
پي‏نوشت‏ها:
1 . آيت اللَّه فاضل لنكراني، جامع المسائل، ج 1، ص 462.
2 . همان، س 1632.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

برای چندمین بار می پرسم لطفاپاسخ را بفرمایید با استناد به سخن علما معتبر اثبات بفرمایید که آیا ولی فقیه نایب امام زمان است؟

خواهر گرامي پاسخ شما در تاريخ 30/4/1389 به ايميل شما ارسال گرديده و جهت اطلاع شما از سوال و جواب دوباره براي شما ارسال مي گردد.
پرسش: ولايت شرح : لطفا با استناد به نظر علماي معتبر اثبات کنيد که آيا ولي فقيه نايب امام زمان هست يا خير؟
پاسخ: 2@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
بعد از غيبت صغرى، نيابت خاص تمام شد، ولي با آغاز غيبت کبرى، نيابت عام آغاز شد؛ بدين معنا که فقهاي واجد شرايط به طور عام از نائبان امام زمان(عليه السلام) هستند.
در زمان غيبت کبرى همه فقهاي واجد شرايط نائبان حضرت مي‌باشد، چنان که در روايات متعددي به اين مطلب اشاره شده است، حضرت در يکي از توقيعات خود از فقها به عنوان حجت‌هاي خود ياد کرد.
در اين نامه حضرت ولي عصر (عج) به اسحاق بن يعقوب فرمود: " در مورد رويدادهاي زمان ( مسايل سياسي و اجتماعي، فقهي و فرهنگي و غير آن) به راويان‏ حديث‏ها( حديث شناسان و آگاهان به احكام خدا و دستورهاي الهي) رجوع كنيد ،زيرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم".(1)
اين جمله كه آنان "حجت من" بر شما هستند و من "حجت خدا" بر فقها مي‏باشم، دليل خوبي بر نيابت فقها و مراجع از امام مي‌باشد .
فقها نيز در طول تاريخ غيبت کبرى ، پاسخگوي مسايل دين و معارف اسلام بوده ، به مشکلات مردم رسيدگي مي‌نمايند. نيابت براي تمام فقهاي شيعه ثابت است . چنانچه يکي از آنان رهبري جامعه را به دست گيرد، بر او نيز صدق خواهد کرد ؛ بنابراين بي‌ترديد رهبري معظم انقلاب يکي از فقهاي واجد شرايط مي‌باشد، از اين رو وي نيز نائب عام امام زمان مي‌باشد.
پي‌نوشت‌:
1. كمال الدين، ج 2، ص 484.

چرا نماز صبح 2ركعتي ولي نماز ظهر و نماز مغربوعشا نيست ؟ چرا به تبليغات ميليوني و وسيع صهيونيستي جوابهاي محكمي داده نمي شود. مثلا :چرا نماز صبح 2ركعتي ولي نماز ظهر و نماز مغربوعشا نيست ؟ والبته براي تبليغ سايت بسيار مفيد خود مي توانيد از طريق join كه file درآي دي قرار دارد بكنيد .

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
دليلش حکم و دستور خدا و پيامبر(ص) است.
يکي از مسلّمات اسلامي اين است که احکام شرعي تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعي است، يعني هر امر شرعي به علت مصلحت ضروري است و هر نهي شرعي ناشي از مفسده‏اي است که بايد ترک شود. خدا براي اين که بشر را به مصالح واقعي که سعادت او در آن است برساند، اموري را واجب يا مستحب کرده؛ براي اين که بشر از مفاسد دور بماند، او را از پاره‏اي کارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امري بود و نه نهي. مصالح و مفاسد و به تعبير ديگر حکمت‏ها به گونه‏اي است که اگر عقل انسان به آن‏ها آگاه گردد، همان حکم را مي‏کند که شرع کرده است.(1) منتهي عقل انسان قادر به کشف همه ملاکات احکام الهي نيست.
عقل انسان حکم کلي را (که هر حکم الهي و شرعي داراي ملاکي و معيار است) درک مي‏کند، ولي در همه موارد حکم جزئي را که در فلان مورد مثلاً ملاک واقعي چيست، نمي‏تواند درک کند، يعني مي‏داند آن حکم فلسفه‏اي دارد، ولي نمي‏داند آن فلسفه چيست و چون شرع دستور داده، آن را تعبداً مي‏پذيرد.
ذکر اين مقدمه براي اين است که به طور کلي در تمام موارد احکام بدانيم که هر حکمي حکمتي دارد، گرچه ممکن است بر اثر کمي اطلاع و عدم احاطه بر تمام مسايل نتوانيم آن را کشف کنيم، ولي تعبداً آن را مي‌پذيريم.
اصولا گاهي خداوند دستوري به بشر مي‌دهد که ريشه وفلسفه اش براي بشر کاملا روشن و معلوم نيست.گاهي چون براي فهم آن ها به گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش بشري نياز است، يا نمي‌تواند علت و فلسفه محدود در امور خاصي باشد، يا چون اهداف معنوي در آن ها وجود دارد که انسان نتواند همه آن ها را درک نمايد، يا ممکن است با بيان فلسفه واقعي، انسان‌ها دست به تشبيهات و توجيهاتي براي خود زده و از اهداف واقعي دور شوند و در احکام الهي تغيير ايجاد کنند. گاهي اصلا براي آزمايش انسان‌ها و ميزان تعبد و تسليم آن ها در مقابل پروردگار است. امير مومنان علي(ع) فرمود: «ابتلي خلقه ببعض ما يجهلون اصله تمييزا بالاختبار لهم؛
خدا مخلوقاتش را با بعضي از اموري که به اصل آن جاهلند، يعني فلسفه‌اش را نمي‌دانند،ريشه را نمي‌دانند و به حکمت و نکته‌هايش توجه ندارند آزمايش مي‌کند»، چرا اين کار را مي‌کند؟ براي اين که خوب‌ها از بدها، اطاعت کنندگان از معصيتکاران جدا شوند.(2)
اين که چرا در شبانه روز 17 رکعت نماز واجب شده و يا چرا نمازها همه در تعداد رکعات يک‌جور نيستند و يا چرا حمد و سوره در بعضي از نماز‌ها بلند و در بعضي آهسته خوانده مي‌شود و يا چرا قنوت و تشهد در رکعت دوم است و يا در سال يک ماه روزه واجب شده، نه بيش تر و نه کم تر، تعبد است و فلسفه اش براي ما کاملاً روشن نيست. اگر چه رواياتي در اين زمينه وارد شده، اما نمي‌توان چندان به آن ها استدلال کرد.

پي‌نوشت‏ها:
1. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 20، ص 52.
2. نهج البلاغه، خطبه 192.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
سايت هاي متعددي مانند تبيان ، بلاغ ، آويني و... معمولا دااي كتاب خانه هاي خوبي هستند كه امكان مطالعه و دانلود كتاب هاي‌ آن ها وجود دارد ؛ اما در عين حال براي يافتن مجموعه كتاب خانه هاي اينترنتي مذهبي به موتور جستجوي www.shiasearch.com مراجعه نماييد ؛ در ادامه برخي از آدرس ها معرفي مي گردد :
www.tebyan.net
www.pajoohe.com
www.andisheqom.com
www.porsojoo.com

آیا ایشان قبل از اسلام خادم بت قبیله قریش بوده؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
مشرکان بت‌پرست معتقد به خداوند نيز بوده‌اند. از اين رو به آن ها مشرک گفته مي‌شود. به خداوند به عنوان ربّ الارباب معتقد بودند . خالقيت را به او نسبت مي‌دادند، ولي از آن رو که معتقد بودند راه‌يابي به پيشگاه او و برقراري ارتباط با او براي انسان‌ها امکان ندارد، و بايد با واسطه‌اي با خداوند ارتباط برقرار کنند، اشيائي از قبيل ماه، ستارگان و بت‌ها را مي‌پرستيدند، ولي در عين حال به الوهيت خداوند (الله) نيز معتقد بودند، همان گونه که اين مطلب در قرآن آمده:
«وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى».(1)
همه مشركان به خدا(الله) به عنوان‌ آفريدگار تمام عالم هستي(آسمان و زمين) اعتقاد داشتند .اين صريحاً‌ در يكي از آيات قرآن آمده :
و لئن سألتهم من خلق السموات والارض ليقولنّ الله؛(2)
اگر از ايشان سؤال كنيد كه چه كسي آسمان ها و زمين را خلق كرده است، در پاسخ مي گويند خدا (الله) .
بنابراين باور و اعتقاد به خداي عالم هستي داشتند، اما بت ها را واسطه و نماينده پروردگار عالم مي دانستند. روشن است چرا نام پدر پيامبر عبدالله است.الله چيز نامعلومي براي عرب قبل از اسلام نبود. او پرودگار تمام عالم هستي بود . همان خداي آفريدگار بود . چون خاندان پيامبر بر دين حنيف و يكتاپرست بودند، نامگذاري نام فرزند به عبدالله نيز روشن مي شود.

پي‌نوشت‌ها:
1. زمر (39) آيه 3.
2. همان، آيه 38.

پرسش: چرا حضرت علی علیه السلام با انکه می دانست اگر به مسجد برود به شهادت می رسد به مسجد رفت؟

دانش و آگاهى پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:
1ـ علم هايي كه از راه هاى عادى فراهم مى آيد، كه در اين دانش ها با مردم ديگرتفاوت زيادى ندارند.
2ـ علومى كه از راه هاي غير عادي و غير معمولي ‌نظير (علم لدنى = وحى و الهام) حاصل مى گردد.
پيشوايان و امامان وظيفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومى كه از راه هاى غير عادي حاصل مى شد ،عمل كنند، بلكه تكاليف دينى آنان طبق علومى بود كه از راه هاي عادى پيدا مي‌شد.
روش و رفتار آنان در زندگي، در معاملات، معاشرت، زناشويي، پوشيدن، نوشيدن، خوردن، خوابيدن، تندرستى و بيماري، صلح و جنگ، فقر و توانگري، حكومت و سياست، مثل ساير مردم است، مثلاً پيامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مى شناختند . مى دانستند كه آن‌ها ايمان واقعى ندارند، ولى هرگز با آن‌ها مانند كفار برخورد نمى كردند، بلكه از نظر معاشرت و ازدواج و ديگر احكام با آن‌ها مانند ساير مسلمانان رفتار مي كردند.
هم چنين هنگامي كه در مسند قضاوت و حل و فصل مشكلات مردم مى نشستند، مطابق قوانين قضايى اسلام حكم مى كردند . از علم خداداى خود استفاده نمى كردند. در موردى كه دليل شرعى مثلاً بر قاتل بودن متهمى وجود نداشت، امام يا پيامبر با تكيه بر علم غيب، حكم قصاص صادر نمى كرد.
قضاى كلى الهى بر اين است كه در زندگي مانند ساير مردم عمل نمايند. از اين رو وقتى مريض مى شدند، به طبيب مراجعه مي كردند .از دارو استفاده مى نمودند . درد را تحمل مى كردند و در بستر بيمارى مي افتادند.
امام صادق(ع) فرمود: "خداوند از جريان و تحقق اشيا جز از راه اسباب و علل ابا دارد".(1)
رهبران الهي اگر زندگى شان بر مبناى علم لدنى (دانش خدادادي) و اعجاز باشد، عمل و زندگى شان سر مشق و قابل پيروى نمى گرديد. بدين خاطر امير مؤمنان(ع) با اين كه مي‌تواند در شناسايى افراد و قبايل، از علم غير عادى خود استفاده كند، ولى اين كار را نمي كند. در ماجراى ازدواج با ام البنين (مادر حضرت ابوالفضل) به برادرش عقيل كه در نسب شناسى وارد بود مي‌فرمايد: از قبيله اى شجاع براى من دخترى خواستگارى كن تا فرزندي دلاور از وى متولد شود. (2)
نتيجه:حضرت علي(ع) در جريان شهادت خود طبق عادي عمل نمود؛ زيرا موظف بود كه طبق علم عادي عمل نمايد، نه علم غيب. در چنين مواردي اراده علم غيب نمي كرد. بر اساس علم عادي نيز ابن ملجم تصميمش مبنى بر شهادت علي(ع) را مخفى نگه داشته بود . از اين امر كسى غير از همدستانش با خبر نبود. موقعى كه علي(ع) به مسجد تشريف برد، در ظاهر مطلبى كه دلالت كند فردى در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت.
از اين رو حضرت مثل ساير روزها براى اقامة نماز جماعت به مسجد تشريف برد.بر اساس علم عادى خود رفتار نمود،‌ چنان كه در قضاوت و حكومت و تدبير امور و انجام ساير تكاليف، طبق راه ها و علم هاى معمولى عمل مى فرمود، نه طبق علم غيب. اگر در ظاهر آب نبود، ولى از راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تكليفش مثل ديگران تيمم بود.(3)
امام حسين طبق تكليف الهى عمل كرد. از بيعت سر باز زد و دعوت كوفيان را اجابت نمود. همان گونه كه روش طبيعي و مرسوم اقتضا مي كرد ، پيش از حركت سفيراني را به كوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهيد شد.
بنابراين آن ها وظيفه داشتند كه در زندگي خود از دانش ظاهري استفاده كنند و طبق آن عمل نمايند . علم غيب و دانش برتر را در راه بيان احكام الهي و هدايت مردم به كار مي بردند، نه براي نفع و سود شخصي.
در کتاب شريف اصول کافي، بابي با عنوان« الائمة إذا شاووا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع آوري شده که بيانگرآن است امامان هر گاه اراده علم و دانش چيزي مي نمايند، برآن آگاه مي شوند .
از بيان اين گونه روايات به دست مي آيد که علم ائمه(ع) به امور ماوراي حس و عالم غيب به صورت فعلي نبوده است بلکه حقيقت وجودي آنان در مرتبه اي قرار داشت که چون اراده دانش خاصي (مانند غيب) مي نمودند، به اذن الهي آگاه مي شدند .
در امور عادي زندگي، تکليف آنان بر اساس علم عادي بود . مکلف بودند که بر اساس علم و نشانه‌هاي عادي عمل نمايند. بنابراين آن ها برخلاف تکليف الهي عمل نمي کردند . در اين سلسله امور از علم غيب استفاده نمي کردند. اگر در مواردي خداوند نخواهد که آن ها از علم غيب آگاه شوند، تابع خواست خداوند هستند . در آن موارد اراده علم غيب نمي کردند تا آزمون الهي که در مورد همه انسان ها جاري است ، در مورد آنان نيز جاري باشد تا به اجر و پاداشي که خداوند براي پذيرفته شدگان در آزمايش هاي بزرگ و سخت مقرر داشته ،نائل شوند؛ هم چنين الگو و نمونه اي براي تمام انسان ها قرار گيرند.
علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مى‏رسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مى‏كند ، در اوج مقام فناى در ذات الهى است. او در اين مقام خود نمى‏بيند و خود نمى‏پسندد. فقط خدا را مى‏بيند و تنها مشيت الهى را مى‏پسندد. خواسته‏اى غير از خواست و مشيت الهى ندارد. در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاى هستى به دنبال علت کامل شان مى‏يابد، خواسته‏اى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين كه تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله سازگار نيست.
علم ائمه(ع) به آينده مانند علوم عادى ما نيست، بنابراين اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مى‏شود ،خود را در هلاكت انداختن و خودكشي نيست. اضافه بر اين كه درجات و كمالاتى براى ائمه(ع) مقدر شده بود كه راه رسيدن به آن از طريق تحمل بلاها و مصائب مى‏باشد. آنچه در آيه منع شده، انداختن خود در ورطه هلاكت است . كسى كه در راه خدا و براى او قدم بر مى‏دارد و در مرحله‏اى شهادت را وظيفه خود مى‏داند، اصلاً به سوى هلاكت نمى‏رود .
پا نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 2، ص 90، حديث 13.
2. مصطفى حسينى دشتي، معارف و معاريف، ج 4، ص 414.
3. لطف الله صافي، معارف دين، ص 118 ـ 123؛
در راه حق، بيست پاسخ، ص 113؛
ابراهيم اميني، مسايل كلى امامت، ص 324؛
بحارالأنوار، ج 42، ص 258 و 259.

صفحه‌ها