كلام

علت اصلی سکوت امام علی در برابر مدعیان خلافت چه بود

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
بعد از رحلت نبي گرامي اسلام (ص) و غصب خلافت و کنار گذاشتن حضرت علي (ع) از صحنه سياسي و تصميم گيري در امور جامعه اسلامي، آن بزرگوار لحظه­اي درنگ نکرد و براي باز پس گيري حق مسلّم خويش تلاش بسيار نمود.
امام علي- طبق گفته «ابن قتيبه دينوري» - شب‌ها حضرت فاطمه را سوار بر چار پاياني مي­کرد و در مجالس انصار مي­گردانيد. فاطمه(س) از آن‌ها مي­خواست از امام علي پشتيباني کنند. آنان در پاسخ مي‌گفتند:
اي دختر رسول خدا !بيعت ما با ابوبکر انجام شده و کار از کار گذشته است. نمي‌توانيم نقض بيعت کنيم. اگر شوهر تو قبل از ابوبکر به سوي ما مي­آمد، به او مراجعه کرده و رهبري او رامي پذيرفتيم. (1)
حضرت براي اثبات حقانيت خود بارها با استدلال‌ها و احتجاج‌هاي متين خود، از خليفه و هواداران او انتقاد و به آن‌ها اعتراض مي‌کرد، ولي مرور ايام و سير حوادث نشان داد اعتراض‌ها سودي ندارد و خليفه وهوادارانش براي حفظ قدرت پافشاري زيادي دارند.
در اين هنگام امام بر سر دو راهي سرنوشت سازي قرار گرفت:
يا مي‌بايست به کمک خاندان رسالت و علاقه مندان خود قيام و با توسل به زور و قهر و غلبه، حکومت را قبضه کند،
يا وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظايف خويش بپردازد؛
از آن جا که هدف در رهبري الهي، مقام و قدرت و موقعيت نيست، اگر رهبري اسلامي بر سر دو راهي قرار گيرد و ناگزير باشد از ميان مقام و هدف يکي را برگزيند، بايد از مقام دست کشيد و هدف را مقدم داشت. امام علي در چنين وضعيتي، راه دوم را انتخاب کرد.
حضرت در ارزيابي اوضاع و احوال جامعه اسلامي و خطراتي که آن را تهديد مي‌کرد، به اين نتيجه رسيد که اگر در گرفتن حکومت اصرار بورزد و به زور و قدرت متوسل شود، وضعي پيش خواهد آمد که تمام زحمات رسول خدا و خون‌هاي پاکي که در راه بارور­کردن نهال اسلام ريخته شده، هدر برود.
حضرت مي‌فرمايد: « رداي خلافت را از تن بيرون کردم و از آن کناره گيري نمودم، در حالي که در اين فکر فرو رفته بودم که آيا با دست تنها و نداشتن نيرو، به پاخيزم و يا در اين محيط پر خفقاني که به وجود آورده­اند، صبر کنم ؟ عاقبت ديدم صبر به عقل و خِرَد نزديک تر است. صبر کردم، ولي حالم شبيه کسي بود که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. » (2)
خطرهايي که در صورت قيام حضرت جامعه اسلامي را تهديد مي‌کرد، زياد بود که اشاره مي‌کنيم :
1. امام اکثر دوستان فدايي و صميمي خود را از دست مي‌داد. از طرفي بسياري از صحابه که به حکومت امام راضي نبودند، کشته مي­شدند. بديهي است با پيش آمدن چنين وضعي، قدرت مسلمانان به ضعف مي­گراييد و با يک حمله دشمنان، سقوط مي‌کرد.
2. بسياري از قبايل و گروه‌ها در سال‌هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده و هنوز نور ايمان در دل آنان نفوذ نکرده بود؛ وقتي با خبر شدند پيامبر رحلت کرد، گروهي پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً با حکومت اسلامي در مدينه به مخالفت برخاستند.
قيام امام براي خلافت در چنين وضعي به صلاح اسلام و مسلمانان نبود.
3. علاوه بر خطر مرتدان، خطر بزرگ عده اي بود که ادعاي نبوت کردند، مانند مسيلمه کذّاب و سجاح، که هر کدام با جمع نيروهاي زياد قصد حمله به مدينه، مرکز حکومت اسلامي را داشتند.
4. خطر احتمالي حمله روميان مسيحي به سرزمين‌هاي اسلامي، در صورت دو دستگي مسلمانان.
در عين حال امام در اين دوران 25 ساله بيکار نبوده و خانه نشين و عزلت گزيني نفرمود.
فعاليت امام در طول اين مدت:
1. تفسير قرآن و حل مشکلات بسياري از آيات و تربيت شاگرداني مثل ابن عباس ؛
2. پاسخ به پرسش‌هاي دانشمندان ملل جهان، به خصوص دانشمندان يهودي و نصاري ؛
3. تبيين حکم شرعي مسائل جديدي که سابقه نداشت ؛
4. تربيت و پرورش گروهي که ضميري پاک و روحي آماده براي سير و سلوک و حفظ تشيع علوي داشتند؛
5. تلاش و کوشش براي تأمين زندگي بسياري از مستمندان، تا آن جا که با دست خود باغ احداث مي‌کرد و قنات حفر مي‌نمود و آن را در راه خدا انفاق مي‌کرد؛
6. مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سياسي و حل مشکلاتي مهمي که بر سر راه حکومت به وجود مي‌آمد. (3)
پي‌نوشت‌ها:
1. ابومحمد عبداللّه بن مسلم قتيبة دينوري، الامامة و السياسة، ص16.
2. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه3.
3. سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي، ص 64ـ 72.

آیا در آخرت جنسیت مطرح است؟نعمتهای بهشت برای زنان چیست؟آیا زنان همچنان باید حجاب داشته باشند؟آیا چند همسری در آن دنیا نیز مختص مردان است؟حوری فقط به معنی زن است ؟چرا در قرآن فقط به مردان وعده ی بهشت داده شده؟

پرسش 1:
آخرت شرح : آيا در آخرت جنسيت مطرح است؟

پاسخ:
پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
بله يقينا در آخرت جنسيت مطرح است. روايات زيادي در خصوص وضعيت زنان و مردان در بهشت و جهنم وارد شده ، همچنين از ازدواج مردان و زنان بهشتي با يكديگر يا با حوريان بهشتي وارد شده كه بيانگر وجود جنسيت در آخرت است .
پرسش 2:
نعمت هاي بهشت براي زنان چيست؟
پاسخ:
نعمت هاي بهشتي زنان همانند مردان است كه هرچند توصيف آن چندان آسان نيست اما هرآنچه كه ممكن و متصور و مورد ميل فرد باشد، در بهشت براي او فراهم مي گردد . در اين زمينه محدوديت و كمبودي وجود ندارد .آنچه در قرآن بيان شده، از لذت هاي جسمي و روحي متنوعي مانند لذت هاي حسي و سمعي و بصري و جنسي و طعام هاي بي نظير و ... همه براي بهشتيان اعم از زن و مرد فراهم است .در اين مورد كمبود و محدوديتي متصور نيست .

پرسش 3:
آيا زنان همچنان بايد(در آخرت) حجاب داشته باشند؟
پاسخ:
در مورد پوشش زنان بهشتي ، در قرآن به اصل پوشش بهشتيان و لباس هاي زيبا و با شكوه آن ها اشاره شده ، اما اينکه کيفيت چگونه است و روابط مردان و زنان چگونه است، دقيقا براي ما مشخص نيست؛ آنچه مسلم است در بهشت تكليفي وجود ندارد . افراد مكلف به انجام دستورات ديني نيستند . از طرف ديگر زمينه و بستر و ميل به انجام گناه و كاري كه برخلاف عقل و فطرت است ،هم وجود ندارد .
به علاوه زمينه ارتباط با ديگران بدون ميل خود فرد وجود ندارد . طبق ديدگاه بزرگان هركس در بهشت در بهشت خاص خود كه عرض آن از آسمان و زمين بيش تر است، ساكن است . در مملكت با شكوه و بي نظير خود به سر مي برد؛ بنا بر اين در حالت عادي و در برابر خدمتگزاران و همسران و فرزندان خود نيازي به پوشش و حجاب براي زنان بهشتي وجود ندارد .
البته زمينه ارتباط و مراوده با ديگر بهشتيان وجود دارد ، اما چنان كه گفته شد توضيح دقيقي در خصوص كيفيت پوشش بهشتيان وجود ندارد ؛ اما به طور كلي مي توان گفت :
احكام اسلام، اعم از حرمت و وجوب بر اساس مصالح و مفاسد واقعي بنا نهاده شده است . قرآن در مورد حرام و حلال ها به طور کلي مي فرمايد:
« يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِث‏؛(1) خدا طيبات و پاکيزه ها را براي آنان حلال و خبائث و ناپاکي ها را براي آنان حرام مي کند. »
اگر چيزي در دنيا حرام شمرده شده، چون خبث و پليدي و ناپاکي دارد .اگر چيزي پاک و طيب و گوارا و مفيد بوده و پاکي آور باشد، حرام نمي گردد.هرچند ممكن است كه برخي امور در دنيا به دليل محدوديت هاي اين عالم حرام شده باشند اما ماهيت كلي اموري كه حرام شده، آن است كه اساسا با فطرت و حقيقت وجودي انسان همخواني ندارد .
دليل اين امر هم آن است كه صاحبان فطرت هاي پاک، اين خبيث ها و طيبات را مي شناسند و درک مي کنند . به فطرت خود به طيبات ميل دارند و از خبائث بيزارند، گرچه احکام شرع هم به آنان نرسيده باشد. در جامعه هاي فاسد و جاهل و دور از تربيت و دين و معنويت، گوهر هاي تک و کميابي هستند که بر پاکي فطري اصرار دارند . خود را از آلوده شدن به ناپاکي ها دور مي دارند . شان انساني خود را والاتر و بالاتر از ناپاکي و زشتي و خباثت مي دانند.
امام باقر(ع) مي فرمايد:خداوند به رسولش ماموريت داد به خاطر چهار خصلت از جعفر بن ابي طالب قدرداني کند . وقتي رسول خدا در مورد اين چهار خصلت از جعفر پرسيد، در شرح آن چهار خصلت عرض کرد:
هرگز شراب ننوشيدم چون مي دانستم اگر بنوشم ، عقلم را از بين مي برد .
هرگز دروغ نگفتم، چون مي دانستم مروت و جوانمردي را ناقص مي گرداند .
هرگز زنا نکردم چون نمي پسنديدم کسي به ناموسم تجاوز کند .
هرگز بتي نپرستيدم چون مي دانستم نه سود مي رساند و نه ضرر.(2)
متاسفانه در اين زمان غالب انسان ها فطرت خود را مدفون کرده اند و دين براي شکوفا کردن فطرت ها نازل مي شود.
انسان هاي مؤمن بر فطرت الهي و انساني هستند . از خبيث ها تنفر دارند و طيب و طاهرند . بهشت جايگاه پاکان و پاکي طلبان است . زنان بهشتي با لباس هاي زيبا و نوراني بهشت، خود را مي پوشانند . همچنان که قبل از شوهران بهشتي، پاک بوده و دست هيچ مردي بدانان نرسيده، در بهشت نيز جز مرد خود را نمي خواهند و نمي جويند.
آنان مکلف نيستند که خبائث را نخواهند، ولي طهارت و پاکي جويي و قداست طلبي، خواست خودشان است، همچنان که ملائک با اين که مکلف نيستند، جز پاکي را نمي خواهند و نمي جويند.
انسان پاک که فطرتش سالم مانده و شکوفا باشد، از برهنگي و فساد بيزار است . ابتلا به اين ها برايش زجر آور است . به همين دليل در قيامت که به اراده خدا چشم هاي حقيقت بين بيدار مي گردد،گناهکاران از اين که عريان در قيامت محشور شده اند، در عذابند و اين از شکنجه هاي آن ها است.
پي نوشت ها:
1. اعراف(7)آيه157.
2. الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعه ، سيد على خان مدنى ، ص 70.
پرسش 4:
آيا چند همسري در آن دنيا نيز مختص مردان است؟

پاسخ:
تصريح دقيقي در اين خصوص هم در منابع نقلي ديده نشده و نمي توان به طور قطع اين امر را رد يا قبول كرد ؛ آياتي در قرآن وجود دارد که هر گونه شبهه اي را در مورد محدوديت در نعمت هاي بهشتي رفع مي کند ، مانند آيه مبارکه :
"فيها ما تشتهيه الانفس و تلذالاعين؛(1) در بهشت آن چه دل مى‏خواهد و چشم از آن لذت مى‏برد، موجود است."
اين آيه بيان مي کند هر آنچه بهشتيان اشتها و ميل داشته باشند ، براي آن ها فراهم است .
بنابراين چه بسا اگر زنان بهشتي خواهان همسران متعدد بهشتي باشند ، اين نعمت براي آنان فراهم و ممكن باشد، اما از طرف ديگر از آن جا كه اين امر در دنيا غير ممكن و نادرست بود ، احتمال مي رود كه از اساس اين امر ناشي از منافات اين امر با فطرت و هويت انساني باشد و امري ناپسند به حساب آيد ، در نتيجه در بهشت هم كه محل تجلي حقايق امور است ، اين امر نامعقول و به دور از درخواست و مطالبه زنان بهشتي باشد و محقق نگردد .
هرچند در بهشت هر آنچه دل بطلبد فراهم است ، اما چه بسا ميل و رغبت زنان بهشتي بر خلاف مردان بهشتي باشد ؛ بنابراين ضرورتي ندارد که تصور کنيم هر چه مردان مي خواهند ، زنان هم بخواهند ، همان گونه که خواسته مردان و زنان در دنيا چنين است.
طبع مردان ارتباط و همنشيني و موانست با زنان متعدد را مي پذيرد ، اما در مورد زنان چنين نيست؛ زنان بيش از آن که خوهان جسم مردان و بهره مندي جنسي از آنان باشند ، خواهان قلب و روح و عشق مردان هستند و انحصار در اين زمينه را مي پسندند .
در هر حال وضعيت بهشت و نعمت هاي آن به گونه اي است كه نمي توان تصور كرد در آن جا انسان چه مي طلبد و با ديدن نعمت هاي بي بديل بهشت نسبت به تمايلات دنياي خود چه نگاهي دارد ؛ چه بسا با ديدن وضعيت آن سرا به تصورات خود و تمايلاتي كه در اين جا داشت ،بخندد و به آن تمايلات كم اهميت ذره اي توجه ننمايد .
پي نوشت:
1. زخرف (43) آيه 71.
پرسش 5:
حوري فقط به معني زن است ؟چرا در قرآن فقط به مردان وعده بهشت داده شده؟

پاسخ:
با توجه به آنچه گفته شد روشن شده است كه انحصار داشتن وعده بهشت به مردان ، ادعايي بي دليل و بر خلاف آيات متعدد قرآن است .البته طبيعي است كه در بسياري از خطاب هاي قرآن ضماير مخاطب به شكل مذكر آمده است اما به معني آن نيست كه مخاطب اين كلام تنها مردان هستند ؛
زبان قرآن عربي است . زبان عربي برخلاف زبان فارسي از دو نوع ضماير مذکر و مؤنث برخوردار است. عرب‏ها در اموري که مخصوص زنان باشد، از واژگان مؤنت و در امور مخصوص مردان از واژگان مذکر استفاده مي نمايند. اما در دو مورد ديگر، يکي در اموري که بين زنان و مردان مشترک باشد و ديگري در اموري که جنسيت در مورد آن ها اصلاً مطرح نيست، مانند خدا و فرشتگان، از ضماير و واژگان مذکر بهره مي‏گيرند؛ يعني در چهار حالت مذکور، در سه حالت از الفاظ مذکر و تنها در يک حالت لفظ مؤنث بهره مي‏گيرند. در عين حال در بعضي از موارد به لفظ نظر کرده و با توجه به لفظ، مؤنث يا مذکر آورده مي‏شود، در حالي که از نظر جنس متفاوت با لفظ مي‏باشند.
بنابراين، قرآن به مقتضاي اين که به زبان عربي نازل شده است، با همين گفتمان سخن مي‏گويد. همگام با قواعد عربي در سه حالت از ضماير و واژگان مذکر و در يک حالت از واژگان مؤنث بهره مي‏گيرد.
اما قرآن برخلاف سيره متداول در محاورات عربي که در امور مشترک بين زنان و مردان تنها به آوردن ضمير و واژگان مذکر بسنده مي‏شود، در مواردي مانند سوره احزاب، آيه 35، از هر دو واژگان مؤنث و مذکر، آن هم به طور مکرر بهره گرفته است:
« انَّّ المسلمين والمسلمات والمومنين والمومنات والقانتين والقانتات والصادقين والصادقات والصابرين والصابرات والخاشعين والخاشعات والمتصدّقينَ والمتصدّقات والصائمين والصائمات والحافظين فروجهم والحافظات والذّاكرين اللّه كثيراً والذاكرات أَعدّاللّه لهم مغفرهً وَاجراً عظيماً؛
خداوند براي مردان و زنان مسلمان، مردان و زنان با ايمان، مردان و زنان فرمانبردار، مردان و زنان راستگو، مردان و زنان شكيبا، مردان و زنان فروتن، مردان و زنان صدقه‌دهنده، مردان و زنان روزه دار، مردان و زنان پاكدامن و مردان و زناني كه خدا را بسيار ياد مي كنند، آمرزش و پاداشي بزرگ آماده كرده است.»
مفسران در توضيح آن نوشته‏اند:
"اسماء بنت عميس" به پيامبر عرض کرد: چرا فضايلي که در قرآن به صورت جمع مذکر بيان شده است، در مورد زنان مطرح نيست، که به دنبال آن آيه مذکور نازل شد و در مورد يکايک صفات و فضايل اخلاقي با تعهد و تأکيد به صورت دو جمع مذکر و مؤنث بيان گرديد،(1) تا بدين طريق شبهه مذکور برطرف گردد و کسي گمان نکند اگر به مقتضاي ادبيات عرب در امور مشترک، از گفتمان مردانه بهره گرفته مي‏شود، آن را از امور اختصاصي به مردان برداشت نکنند.
به همين خاطر برخي از مفسران نوشته‏اند: اين آيه به يک حقيقت مهمي اشاره مي‏کند و آن اين است که آن چه در قرآن به صيغه مذکر آمده است، به مردان اختصاص ندارد، بلکه شامل هر دو جنس مرد و زن مي‏شود. (2)
همين قاعده، در خصوص توصيف نعمت‏هاي بهشتي و حورالعين هم جاري است؛ يعني آن‏ها شامل مردان و زنان مي‏گردد، نه اين که به مردان اختصاص داشته باشد.
در قرآن از دو نوع نعمت‏هاي بهشتي ياد شده :
يکي نعمت‏ها و لذت‏هاي معنوي و روحاني است، مانند خشنودي خدا، احترام ويژه، محيط صلح و صفا، امنيت و زوال خوف، دوستان همراه و رفيقان با وفا، نشاط فوق العاده دروني و نعمت هايي که در تصور نمي‏گنجد. همه اين نعمت‏ها بين زنان و مردان مشترک است.
ديگري نعمت‏هاي جسماني مانند باغ‏هاي بهشتي، سايه‏هاي بهشتي، خادمان بهشتي، غذاها و نوشيدني‏هاي بهشتي، قصرها، فرش‏ها، ظرف‏ها، لباس‏ها و زينت‏هاي بهشتي، که همه شامل مردان و زنان مي‏گردد.
در اين نوع نعمت‏ها از حورالعين و همسران بهشتي ياد شده است که اين هم شامل مردان مي‏شود و هم شامل زنان. حورالعين مختص زنان و تنها لذتي براي مردان نيست.(3)البته در خصوص نعمت هاي جنسي بايد توجه داشت:
اولا: شرايط و نحوة زناشويي در بهشت طبق شرايط خاص همان جاست . جزئيات مسئله براي کسي به طور کامل روشن نيست. هرگز نمي‌توان لذايذ و شرايط زندگي آن جا را با اوضاع و احوال اين دنيا ‌مقايسه و يکسان تلقي کرد.
ثانياً: طبق آموزه‌هاي وحياني در بهشت هر کدام از مرد و زن از نعمت و لذات مناسب خود با همسران پاکيزه برخوردارند و اين موهبت اختصاص به مردان ندارد، مثلاً قرآن کريم فرمود: «و لهم فيها ازواج مطهره؛(4) براي بهشتيان در آن جا همسراني پاک و پاکيزه است». ضمير «هم» در آيه به همه بهشتيان اعم از زن و مرد برمي‌گردد، نه فقط به مردان بهشتي. ازواج هم جمع زوج به معناي همسر است، نه زوجه به معناي زن.
در آيه ديگر هم مي‌فرمايد: «و زوجناهم بحورعين؛(5) آن ها را با همسراني درشت و زيبا چشم تزويج گردانيم» در اين آيه هم ضمير به همه بهشتيان برمي‌گردد.
«حورعين» وصف زيبايي همسران بهشتي اعم از زن و مرد است، زيرا واژه «حور » هم جمع احور (مرد سياه چشم) و هم جمع حوراء (زن سياه چشم) است. واژه «عين» جمع اعين (مرد درشت چشم) و جمع عيناء (زن درشت چشم) است.(6) پس داشتن همسر در بهشت براي مرد و زن مطرح است.
گرچه قرآن کريم به دليل حفظ ادب از همسران زنان و چگونگي کيفيت لذت بردن آن ها از مردان به تفصيل و روشني سخن نگفته، ولي در اين نکته جاي ترديد نيست که زنان مثل مردان از لذات بهشتي مناسب مورد علاقه‌شان برخوردار هستند . در خصوص لذات جنسي هرچند به طور كلي از بيان اين موارد بخصوص درمورد زنان پرهيز شده اما اصل اين لذت كاملا دو طرفه و متناسب با اميال دو جنس در بهشت است كه اشارات كوتاهي به آن در روايات نيز شده است ؛ براي نمونه به اين حديث توجه کنيد که از اميرالمؤمنين(ع) روايت شده است :
«در بهشت بازاري است که در آن خريد و فروشي نيست، تنها در آن جا تصوير مردان و زنان وجود دارد. هر کس که تمايلي به آنان پيدا کند، از همان جا بر او وارد مي‏شود».(7)
پي‌نوشت‌ها:
1 . تفسير نمونه، ج 17، ص 308.
2 . سيد محمد تقي مدرسي، تفسير هدايت، ج 10، ص 267.
3 . ناصر مکارم، پيام قرآن، ج 6، ص261.
4. بقره(2) آيه 25.
5. دخان(44) آيه 54.
6. پيام قرآن، ج6،ص261
7. بحار الانوار، ج 1، ص 148.

چرا در نظام جمهوری اسلامی باید حجاب اجباری باشد در حالی که خدا حجاب را واجب کرده نه اجبار،اصلا فرق اجبار و وجوب چیست؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
حجاب هم جنبه فردي دارد و هم جنبه اجتماعي. گرچه از جنبه فردي اين حكم تنها جنبه وجوب براي شخص دارد، اما بر اساس جنبه اجتماعي مي تواندجنبه الزام و اجبار يابد، مثلاً روزه واجب است و هر شخص به عنوان يك حكم فردي به اجراي آن مي پردازد و ممكن است شخصي از اين امر واجب تخطي كند، در اين صورت تنها يك امر واجب را ترك كرده است، اما همين شخص اگر به صورت علني بخواهد روزه بخورد، از نظر قانوني منع دارد. قانون ديني او را مجبور مي كند كه علناً روزه نخورد. اين حكم به جهت جنبه اجتماعي حفظ حرمت روزه و ماه رمضان است. همين مسئله عيناً در مورد حجاب نيز وجود دارد.
حجاب زن جنبه اجتماعي دارد. اين حجاب فقط براي امنيت خودش نيست، بلكه براي امنيت جامعه و حفظ عفت عمومي نيز است. اگر زني در منزلش و در محيط اختصاصي خودش باشد، اجازه دارد هر گونه لباسي بپوشد، ولي وقتي مي‌خواهد وارد اجتماع شود، وارد محيط عمومي مي‌گردد و رفتارش فقط مربوط به خودش نيست، بلكه ديگران هم از رفتار او سود يا زيان مي‌برند و اثر مثبت يا منفي مي‌گيرند، پس ديگر نمي‌تواند خود را آزاد و صاحب اختيار مطلق بداند و هر گونه مي‌خواهد وارد اجتماع شود.‌ اين مسئله اختصاص به حجاب و پوشش ندارد و شامل همه موضوعات اجتماعي مي‌شود.
وقتي زن بدون پوشش عفيفانه و با آرايش يا بدون آرايش و فقط با آشكار كردن زينت‌هاي طبيعي‌اش وارد اجتماع مي‌شود، مردهاي جوان را به زحمت مي‌اندازد و شهوت آنان را تحريك مي‌كند و امنيت روحي و رواني آنان را خدشه دار مي‌سازد و چه بسا بنيان خانواده و روابط زن و مرد را مورد تأثير منفي قرار دهد. محيط اجتماع بايد براي همة افراد، پاك و آرامش‌زا و اطمينان‌آور باشد، كه با حضور عفيفانه و دور از فريبندگي زن و مرد ممكن مي‌باشد.
جامعة ما اسلامي است و اكثر قريب به اتفاق مردم آن مسلمان هستند و مي‌خواهند قوانين شرع در جامعه‌شان حاكم باشد. رعايت قانون خواست اكثر و به حكم همة عاقلان لازم است. ممكن است كسي به اين قانون معتقد نباشد اما رعايت حقوق ديگران او را الزام مي کند كه قانون را رعايت كند.
اما حكومت اسلامي وظيفه دارد به اجراي قانون اسلام و ترويج احكام آن همت گمارد. خداوند در مورد حكومت حق مي‌فرمايد: "مؤمنان هرگاه بر زمين حاكميت يابند، نماز را برپا مي‌دارند و زكات مي‌دهند و امر به معروف و نهي از منكر مي‌نمايند".(1)
اين آيه اعلام مي‌كند كه مؤمنان اگر حاكميت يابند، سعي مي‌كنند با قدرت و امكانات حكومت، به برپايي نماز، پرداخت زكات و امر به معروف و نهي از منكر همت گمارند و زمينة اجرا شدن همة احكام اسلام را ايجاد كنند، نيز موجبات رشد افراد را آماده سازند اما در مورد حاكميت‌هاي ناصالح مي‌فرمايد: "بعد از آنان گروهي حاكميت يافتند كه نماز را ضايع كردند و هواهاي نفساني را پيروي نمودند".(2)
بي تعهدي حكومت اسلامي نسبت به عفت اجتماع و رواج هنجارهاي شرعي و اخلاقي پذيرفتني نيست. حكومت، نماينده اكثر و عموم مردم است و بايد به اجراي قانون مطلوب همت گمارد.
وقتي خداوند به مردان و زنان دستور خودداري از چشم چراني مي‌دهد(3) و به پوشاندن زينت‌ها هنگام حضور اجتماعي امر مي‌كند(4) حضور ناسالم را منع مي‌كند.(5) اين دستورها چگونه بايد اجرا شود؟ آيا بايد نسبت به آن بي‌توجه بود تا افراد هر گونه رفتاري را داشته باشند؟ مطمئناً اين وضع، مطلوب مسلمان معتقد نيست. از طرف ديگر همه افراد نمي‌توانند بدون ضابطه و قانون وارد ميدان شوند و به عنوان امر به معروف، دست به هر كاري بزنند، پس چاره‌اي جز دخالت حكومت نيست.
دخالت حكومت در اين موارد كاملاً منطقي است. البته حكومت فقط وظيفه دارد به ترويج پوشش بپردازد اما نبايد رنگ و شكل خاص را الزامي كند و افراد را در انتخاب رنگ و نوع پوشش مجبور سازد.
مهم حضور عفيفانه و پوشيده زنان در اجتماع است و بر همين اساس بايد نوع پوشش نيز متناسب با اين حضور باشد.
بنابراين مسئله اي مانند حجاب داراي دو جنبه است . جنبه اجبار و قانوني شدن مربوط به جنبه اجتماعي آن است.

پي‌نوشت‌ها:
1. حج (22) آيه 41.
2. مريم (19) آيه 59.
3. نور (24) آيه 30 ـ 31.
4. همان.
5. احزاب (33) آيه 33.

با عرض سلام پوشاندن سر هنگام رفتن به دستشویی از نظر اسلام و از نظر پزشکی چه فوایدی دارد ؟ (رجع من آیت الله مکارم شیرازی می باشد )

پرسش 1:
آداب دستشويي شرح :
پوشاندن سر هنگام رفتن به دستشويي از نظر اسلام و از نظر پزشکي چه فوايدي دارد ؟

پاسخ:
باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
پوشانيدن سر در هنگام دستشويي مستحب است . در فايده آن چنين نوشته اند:
با توجه به اينکه در دستشويي فضاي اکسيژن دار فوق العاده نسبت به فضاي بيرون کم تر است و داراي آلودگي بيش تر است ،موجودات ذره بيني در چنين محيطي بسيار بيش تر رشد مي کنند. علاوه بر اينکه در دستشويي غالبا گاز هاي ديگري نيز متصاعد مي شوند که مضر هستند . در چنين فضايي اگر سر برهنه باشد ،در حالي که رگ هاي ناقل خون انقباض و انبساطي نشان دهند وخون بيش تري به سمت احشاي دروني بدن ارسال مي شود که احتمالا براي بدن مضر است. لزوم پوشاندن سر روشن مي شود . زيرا سر مرطوب و چرب ،محل بسيار مساعد براي رشد ميکروب ها است. پوشاندن آن از از ورود ميکروب ها از طريق مو ها جلوگيري مي کند . براي اطلاع بيش تر به كتاب اولين دانشگاه وآخرين پيامبر ،اثر شهيد دکتر پاک نژاد ، ج 12 ، ص 80 به بعد مراجعه نماييد .

سلام من امید هستم.می یک سوالی داشتم.می خواستم بدونم من بیشتر اوقات نماز شب و زیارت عاشورا می خوندم.بعد متوجه کمک های خدا شدم ولی این ها همش جزیی بود.پس بقیه ای دعا ها کجا رفت؟ بعد می خواستم بدونم که چه کار باید بکنم که خدا همیشه به من کمک کنه چه در درس چه در زندگی با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نصرت و ياري خدا، انجام واجبات و ترک گناهان و محرمات است . با اين کار انسان به خدا نزديک مي شود ، مورد لطف و محبت خدا و امداد و دستگيري او قرار مي گيرد. البته ميزان دستگيري و چگونگي آن به ميزان نزديکي و قرب انسان به خدايش بستگي دارد .
بر آورده شدن دعاها، هميشه به برآورده شدن حاجات نيست، چه بسيار دعاهايي كه برآورده شده و از راه هاي ديگر و به شكل هايي به ما رسيده كه خود از آن خبر نداريم. بسيار از مصيبت ها و بلاها از همين دعاها رفع شده و پاداش بسياري در آخرت از طريق همين دعاها نصيب ما مي شود، اما چون به آن ها فكر نمي كنيم، يا چون اصلآً از آن ها آگاهي نداريم، تصور مي كنيم كه دعاهاي ما آن اثر را كه تصور مي كرديم يا به ما وعده داده شده‌، ندارد.
پرسيده اي ، « که چه کار بايد بکنم خدا هميشه به من کمک کنه» لازم است بدانيد با توجه به تفاوت درجات شناخت و معرفت و ايمان و معنويت و موقعيت‌هاي فردي و اجتماعي، به شمار انسان‌هايي که بخواهند در اين راه گام بردارند، تکاليف متفاوت وجود دارد .
.شناخت تکاليف و آشنايي با راه و علايم آن و خطرهايي که انسان را تهديد مي‌کند، نياز به «راهنما و معلم» دارد. چه بسيارند افرادي که ندانسته به افراط و تندروي يا تفريط و سستي کشيده شدند و از حرکت بازماندند و به انحراف و سقوط دچار گشتند.
جوانان به جهت توانايي‌هاي جسمي و رشد و بلوغ شهواني اگر بتوانند خود را از زمينه‌هاي گناه دور نگه دارند و دل و دست و زبان و چشم خود را از آلوده شدن پاک نگه دارند، مي‌توانند از الطاف الهي بهره‌مند گردند. در روايتي از امام صادق آمده که خداوند به حضرت موسي فرمود: «بهترين وسيلة تقرب به من ورع و ترک معصيت است. اگر کسي ورع داشته باشد ،او را در بهشت‌هاي عدن جاي مي‌دهم».(1)
در مورد برآورده شدن حاجات يا نرسيدن به خواسته ها در دعاها علاوه بر آنچه در ابتدا بيان شد، به مطالب زير نيز توجه نماييد:
اگر در مواردي خواسته­هاي انسان بر آورده نمي­شود، دليلش بخل يا نارضايتي از انسان نيست .مطمئناً اجابت دعاها چيزي از خزانه الهي كم نمي كند؛ بنابراين بايد عوامل را در جاي ديگري جستجو كرد.
گاهي نيز دعاها به صورت هاي ديگر اجابت مي­شود، اما تصور مي­کنيم که به اجابت نرسيده است.گاهي نيز اجابت مي­شود، اما حاجت ديرتر داده مي­شود و اين به مصلحت شخص است، اما چون انسان عجول است، دچار اضطراب و يا حتي يأس و نااميدي مي­شود.
در واقع مشكل اساسي ما در فهم معناي دعا و استجابت آن است، در حالي كه ميان استجابت دعا و برآورده شدن خواسته انسان تفاوت وجود دارد. اجابت دعا هميشه آن نيست که خواسته انسان برآورده شود . گاهي انسان خواسته هايي دارد که برآورده شدني نيست، يا اگر مستجاب شود، به ضرر او يا ديگران است، و او نمي داند، يا اجابت دعا به مقدمات و شرايطي نياز دارد که فراهم نيست، يا زمان آن هنوز فرا نرسيده و ده ها دليل و احتمال ديگر.
1- چه بسا اتفاق مي افتد که انسان برآورده شدن حاجتي و رسيدن به هدف و مقصدي را ايده آل و به نفع خويش مي­پندارد .چنان به پندار خود و خير بودن خواسته و دعايش يقين دارد که آن را همانند دو، دو تا چهارتا واضح مي داند، حال آن که واقعيت امر غير از پندار ماست. عکس آن نيز صادق است، يعني چه بسا امري را زشت و به ضرر خود مي پنداريم، ولي از آثار و عواقب آن بي اطلاعيم . نمي­دانيم آن چه رُخ داده، از الطاف خفيِّه و پنهان پروردگار است. قرآن کريم در اين خصوص مي فرمايد:
« چه بسا مي شود که شما از امري اکراه داشته باشيد و انجام آن را نا گوار و به ضرر خود بپنداريد، در حالي که خير و صلاح شما در آن است، و يا چيزي را دوست داشته باشيد( و انجام و اجابت آن را از خدا بخواهيد) و حال آن که بد بختي و شر شما در آن نهفته است. خدا (عواقب و نتايج کارها را )مي داند و شما نمي دانيد.»(2)
2- گاهي ميزان ايمان و باور ،صداقت ، «اعتماد » و «حُسن ظن» انسان به خدا از طريق تأخير استجابت و يا عدم استجابت دعا ها مورد آزمايش قرار مي گيرد، يعني تأخير در استجابت دعا براي اين هدف است که فرد«حقيقت ايمان » و جوهر وجودي خود و ميزان «حُسن ظن» خود به خدا را آشکار نمايد . نشان دهد دلبستگي و علاقه و ايمان به حقانيت خدا را تا چه حد قبول دارد؟تا چه حد به او و عملکردهايش اعتماد دارد ؟آيا تا آن جا با خداست و او را قبول دارد که خدا تابع او باشد و دعاها و خواسته هايش را اجابت کند ؟ امام صادق (ع) مي فرمايد:
« اصل و اساس حُسن ظن به خدا، ريشه در «حُسن ايمان» و «سلامت دل» دارد . علامت و نشانه اش اين است هر چيزي را که مي بيند(و هر راحتي و گرفتاري به او مي رسد) با چشم بصيرت و پاک، و نگاهي ارزشمند به آن نگرد.»(3)
چه بسا يكي از مهم ترين آزمايش هاي خداوند براي بندگان خوبي چون شما تاخير در اجابت ها و سنجش ميزان صبر و حسن ظن شما به خداست.
اگر به اوصاف الهي توجه كنيم و به صفات پروردگار ايمان بياوريم و بدانيم خداوند رئوف و رحيم است، در مي يابيم كه اگر خواسته هاي انسان بر آورده نمي شود، دليلش بخل نيست. خداوند با توجه به كمال و سعادت و مصلحت انسان خواسته هاي او را اجابت مي كند. در دعاي افتتاح مي خوانيم: « خدايا اگر حاجتم را دير برآوردي، از سر ناداني بر تو عتاب واشکال كردم (که چرا حاجتم را بر آورده نکردي يا دير اجابت کردي)، در صورتي كه تأخير در اجابت حاجتم (يا عدم اجابت دعا ) برايم بهتر بوده است، زيرا تو به فرجام امور آگاهي».
البته شيطان در يكي از مواردي كه وسوسه مي كند، تأخير اجابت دعا است. از اين راه انسان را مأيوس مي كند تا او به خدا بدبين شود. ائمه اطهار(ع) به اين نكته توجه داشته و همگان را از افتادن به دام بدبيني و سوء ظن به خدا برحذر داشته اند.
اميرمؤمنان(ع) مي فرمايد: «دير اجابت نمودن خدا، تو را نااميد نكند كه بخشش، بسته به مقدار درخواست است. چه بسا در اجابت دعاي تو تأخير رخ دهد تا درخواست تو طولاني تر گردد و بخشش خدا كامل تر شود. چه بسا چيزي را از خدا خواسته اي، آن را به تو نداده ،ولي بهتر از آن را در دنيا يا آخرت به تو داده است و يا بهتر آن بوده كه آن را از تو باز دارد. چه بسا چيزي را طلب نمودي كه اگر به تو مي داد، تباهي دين و دنياي خود را در آن مي ديدي». (4)
3- هيچ دعايي بي اثر نيست. هر دعايي در دنيا و آخرت تأثير مناسب خود را دارد. اما گونه هاي استجابت آن مختلف است.
امام سجاد(ع) مي فرمايد: «دعاي مؤمن يكي از سه فايده را دارد:
براي او ذخيره ميگردد،
يا در دنيا برآورده مي شود،
يا بلايي را كه مي خواست به او برسد، از وي مي گرداند». (5)
عدم اجابت ظاهري داراي آثار و بركات بسياري براي او خواهد بود. اگر کسي بداند خداوند در عوض عدم اجابت دعا در دنيا، چه پاداشي براي او در آخرت در نظر گرفته است، هرگز از آن ناراضي نمي شود. امام صادق(ع) مي فرمايد:
«روز قيامت خداوند مي فرمايد: اي بنده من! مرا خواندي و اجابتت را به تأخير انداختم. اکنون ثواب و پاداش تو چنين و چنان است. پس مؤمن آرزو مي کند که کاش هيچ دعايي از او در دنيا اجابت نمي شد، براي ثواب و پاداش نيک که مي بيند». (6)

پي‌نوشت‏ها:
1. محمدي ري شهري، ميزان الحکمه، ج8، ص 114، مادة قرب.
2. بقره(2)آيه 216.
3.مستدرک الوسايل، ج2، ص110.
4.نهج البلاغه، نامه 31.
5.تحف العقول، ص 202
6 . اصول كافي، ج 4، ص 247

قرآن مثال های زیادی از اقوام و ملل و پیامبران و حاکمان آنها و حوادث انها داره ، نمی دونم چه مقدار درسته ولی اکثر ( همه ) این اقوام و پیامبران در نواحی جغرافیای خاورمیانه کنونی هستند ، می دونم که هدایت خدا برای همه هست ، واین حکایت ها فقط برای عبرت هستند ولی لااقل باید در تاریخ سایر اقوام و ملل نشانه هایی از پیامبرانشون باشه ، شرق آسیا ، افریقا ، اقوام باستانی آمریکا ،حتی استرالیا ، این مسیله ذهن من رو مشغول کرده ، ممنون می شم پاسخ بدید ،

با عرض سلام و سپاس از اعتماد به ما و ارتباط با اين مركز.
پرسش شما را مي توان با چند پرسش مختلف مرتبط دانست ،
نخست آنكه آيا همه انبيا مربوط به منطقه خاورميانه بودند يا در ساير مناطق و تمدن هايي مانند تمدن آمريكاي جنوبي هم پيامبراني مبعوث شدند ؟ ديگر آن كه اگر پيامبراني در مناطق ديگر مبعوث شده اند ،چرا در قرآن تنها به داستان انبياي و امت هايي اشاره شده است كه در اين منطقه بودند ؟
به تصريح قرآن ظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد .طبق آموزه هاي اسلامي همه امت ها از خود پيامبر داشته اند:
« و ان من امّة الا خلافيها نذير، (1 ) در هر امتي نذير و هشداردهنده اي وجود دارد».
نيز:« لقد بعثنا في كلّ أمة رسولاً أنِ اعبدواالله و اجتنبوا الطاغوت؛ (2)
در هر امتي پيامبري فرستاديم (تا به مردم بگويند) كه خدا را بپرستيد و از بت دوري كنيد ».
اگر در قرآن مجيد، تنها نام عدّه معدودى از پيامبران بزرگ برده شده؛ بدين معنا نيست كه تعداد ايشان منحصر به همين افراد است؛ بلكه در خود قرآن تصريح شده است كه بسيارى از پيامبران بوده‏اند كه نامى از ايشان در اين قرآن به ميان نيامده است:
« ورسلاً لم نقصصهم عليك(3) ؛ پيامبراني كه داستان آن ها را برايت بازگو ننموديم » .
بنابراين نمى‏توان گفت كه همه پيامبران در يك منطقه خاص ظهور نموده‏اند، بلكه طبق احاديثى كه در مورد تعداد آنان رسيده ؛ يعني124 چهار هزار نفر، از اين تعداد چند پيامبر مشخص مربوط به آسيا و خاورميانه است، از بقيه خبري نيست ؛ در نتيجه هرچند يقينا پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و كتاب آسماني،به دلايل خاصي كه فعلا در مقام بررسي آن نيستيم ،از شرق ميانه برخاستند اما اين احتمال بعيد نيست که در بسياري از مناطق جهان همانند هند، چين، آمريكا و ... نيز در گذشته هاي دور كه امكان ارتباط وجود نداشته ،بر حسب ضرورت پيامبراني مبعوث شدند .
اتفاقا برخي از شواهد و قرائن تاريخي و اجتماعي بيانگر آن است که در ساير مناطق جهان نيز در گذشته هاي دور انبيايي مبعوث شده اند ،مثلا برخي از اقوام سرخپوست و ساکنان منطقه آمريکاي جنوبي ،سنت هاي ديني و اذکار و اورادي نظير عبادات ساير اديان دارند که به احتمال قوي ناشي از تعاليم انبيايي است که در گذشته در آن مناطق زيسته اند، ولي نامي از آن ها به دست ما نرسيده است.
در واقع احتمال بسيار جدي وجود دارد كه بسياري از آيين هاي فعلي مانند بودا و ... تمدن هاي آمريكاي جنوبي مانند تمدن مايا و اينكاها و... به نوعي متاثر از تعاليم انبياي آن ها بوده كه براي ما ناشناخته است . نمي توان گفت اثري از تعاليم اين انبيا باقي نمانده است ؛ اما در هر حال گذشت زمان باعث تغيير و تحريف بسيار دراين آيين ها شده ، حقيقت اين تعاليم امروزه چندان با تعاليم اسلامي منطبق نيست .
البته اين حقيقتي غيرقابل انكار است كه پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و كتاب آسماني، از شرق ميانه برخاستند. نوح(ع) از عراق برخاست و مركز دعوت ابراهيم(ع) عراق و شام بود. به مصر و حجاز نيز سفر كرد. موسي(ع) از مصر برخاست. چون که در زمان ظهور پيامبران، منطقه مسكونى عمده انسان‏ها مناطق آسيايى بود و خاور ميانه مهد تمدن قرار داشت.
مورخان بزرگ جهان تصريح مي كنند كه مشرق زمين (مخصوصاً شرق ميانه) گهواره تمدن انساني است.
تمدن مصر باستان كه قديمي ترين تمدّن شناخته شده جهان است، تمدّن بابل در عراق، تمدن يمن در جنوب حجاز، همچنين تمدّن ايران و شامات، همه نمونة تمدن هاي معروف بشري هستند ... قدمت تمدن انساني دراين مناطق به هفت هزار سال يا بيش تر باز مي گردد. از سوي ديگر، رابطة نزديكي ميان تمدن انساني و ظهور پيامبران بزرگ است، زيرا انسان هاي متمدن نياز بيش تري به آيين هاي الهي دارند، تا هم قوانين حقوقي و اجتماعي را تضمين كرده، جلو تعديات و مفاسد را بگيرد، و هم فطرت الهي آن ها را شكوفا سازد. به همين دليل نياز بشر امروز مخصوصاً كشورهايي كه از تمدن و صنعت سهم بيش تري دارند، به مذهب، از هر زمين بيش تر است.
بعيد نيست ادعا شود كه هبوط حضرت آدم(ع) و ثقل جمعيت بشري در منطقة خاوري بوده و انسان ها از اين منطقه به ديگر مناطق کوچ کرده اند. اگر چنين باشد مي گوييم : بين ثقل جمعيت و تمدن و بعثت پيامبران ارتباط منطقي برقرار است.
با اين وجود برخي از مورخان باور دارند كه پيامبران از مناطق معتدل ظهور نموده اند، زيرا در مناطق معتدل به دليل ظهور دانش ها و صنعت، بيش تر زمينة كمال انسان ها فراهم مي شود و بيش تر آمادة پذيرش پيامبران هستند. ابن خلدون از طرفداران اين نگرش است. وي مي‌نويسد:
حتي بعثت پيامبران بيش تر در نواحي معتدل بوده و ما خبر بعثت پيامبري را در اقليم جنوبي و شمالي نيافته ايم، از آن جهت كه پيامبران بايد از نظر خلقت، كامل ترين افراد باشند تا پيامي كه از جانب خدا مي آورند، مورد قبول واقع شود.
در كنار همه اين ها بايد دانست كه پيامبران بزرگ هرچند در يك منطقه خاص ظهور يافتند اما اين به معناي انحصار رسالت آن ها در آن منطقه نيست . اگر رسالت يك پيامبر جهاني هم باشد اما درعين حال لازم است كه در منطقه اي خاص ظهور يابد كه امكان گسترش شريعت وي به ديگر نقاط عالم نيز از آن جا فراهم باشد . بعثت در مکان و مهد تمدن ها موجب مي شود که پيام انبيا از طريق مردم آن سرزمين به مناطق ديگر نيز برود ، چون با وجود تمدن در يک سرزمين، ارتباط مردم آن سرزمين با مناطق ديگر ساده تر و بيش تر خواهد بود.
پي‌نوشت‌ها:
1. فاطر (35) آيه 24.
2. نحل (16) آيه 36.
3. نساء (4) آيه 124.

سوالم اینه: در هر دوره ای در جهان به ملت ها و مردم زیادی ظلم می شه و کسی در اون لحظه به دادشون نمی رسه پس ظهور امام زمان بعد از ظلم به اونها چه فایده داره؟ یعنی سوالم اینه که آیا امام زمان برای دوره و ملت خاصی ظهور می کنه؟

پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
ظلم يکي از دردهاي کهنه‌اي است که بشر را در طول تاريخ رنج داده است. ظلم و تبعيض در تمام چهره و ابعادش موجب شده است که انسان‌ها دنبال گمشده خويش (عدالت) بوده و آرزوي تحقق آن را دارند.گستردگي ظلم وستم و بيدادي آمادگي مردم را براي پذيرش حکومت عدل مهدوي ايجاد نموده، مردم آرزوي عدالت را در آرمان شهر مهدويت محقق خواهد يافت. تعبير "يملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً"(1) تعبير آشنايي است که در ده‌ها حديث آمده، دوران طلايي و زندگي ساز عصر ظهور را ترسيم مي‌کند. عدالت و برابري را مژده مي‌دهد. امام صادق(ع) فرمود: "عدالت (در زمان ظهور) تا دورترين نقاط جهان و زواياي ناپيداي منازل و خانه‌ها نفوذ کرده و گرماي ويژ‌ه‌اي خواهد بخشيد".(2)
بنابراين مظلومين لذت عدالت را مي چشند. دادشان را از ظالمان مي ستانند. آن بخش از حقوقي که ضايع شده و امکان بازگرداندن نباشد، به آخرت موکول مي شود. انتظارداشتن از حضرت به ستاندن حقوق مظلومان تاريخ و مجازات ظالمان انتظاري است نا به جا که اين امر را خداوند در قيامت محقق خواهد ساخت.
البته امام در زمان خواص (که مردم ويژه اي در آن زمان هستند) ظهور مي کند. طبيعي است که نسل هاي گذشته از زندگي در حکومت عدل مهدوي بي بهره اند، مگر کساني با رجعت به دنيا برمي گردند و طعم عدالت مهدوي را مي چشند.
اگرچه حضرت در دوره خاصي ظهور مي کند اما براي آرماني که همه در پي رسيدن به آن بودند، ظهور خواهد نمود.و آن آرمان همان عدالت است که در حکومت جهاني جايگاه ويژه دارد.

پي‌نوشت‌ها:
1. ينابيع الموده، ص 428.
2. بحار الانوار، ج 52، ص 362.

دلیل اینکه خدا از همه مهربانتر است؟

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
براي اين مسأله دلايل گوناگوني مي توان اقامه كرد مانند آن كه رحمت و مهرباني از صفات و كمالات وجودي است. خداوند از آن جا كه واجب الوجود است، حقيقت وجود و همه امور وجودي را در نهايت آن داراست، يعني جامع جميع كمالات است. هيچ كمال وجودي در هستي وجود ندارد كه خداوند فاقد آن باشد، به خصوص مهرباني كه جزء بارزترين كمالات وجود است.
از طرف ديگر بر اساس قاعده «بخشنده يك شيء، فاقد آن شيء نخواهد بود» به آساني به دست مي آيد كه خداوند مهربان است، چون جاي ترديد نيست كه برخي از انسان ها محبت و مهر و رحمت زايد الوصف دارند، مانند مهر و محبت مادر و پدر به فرزندان كه در آن جاي ترديدي وجود ندارد.
مهر و محبت را خداوند در وجود آن ها قرار داده است، پس معلوم مي شود كه عطا كننده اين كمال به بندگان، هرگز فاقد آن نيست .در حد عالي متناسب با سعادت قدسي خود اين كمال والا را دارا است . از آن جا كه خداوند علت اين محبت ها در موجودات است ،ممكن نيست كه موجودي محبتي بيش از آنچه در ذات خداوند وجود دارد، داشته باشد، چون لازم مي آيد كه معلول چيزي بيش از علتش داشته باشد؛ پس خداوند مهربان ترين مهربانان است.

- حضرت ابراهیم (ع) کارهایی کرد که با عقل جور نمی آید کجا کل ما حکم به الشرع حکم به عقل جور در می آید آیا خود شما در اثر یک خواب می توانید سر فرزند خود را ببریید اینجا عقل و شرع جور در نمی آید؟ 2- حضرت موسی (ع) مردی را در دعوا می کشد و می گویند حقش بود کوچه مگر جبهه جنگ بود: در اسلام می گویند : دست به دست بینی به بینی چرا قانون اسلام برای همه چنین حقی قایل نیست شما خودت اگر در یک دعوای خیابانی ظالمی را بکشی قانون اسلام چگونه مجازاتت می کند؟ 3- می گویید(( بدا)) یک امر تکوینی که حتی امام علی (ع) هم نمی دانست بدا می تواند یک انسان خوب را تبدیل به بد کند و بالعکس حضرت خضر (ع) بچه را کشت در صورتی که به حکم (( بدا)) ممکن بود تغییر کند اگر شما یک بچه بد را بکشی قانون اسلام چگونه مجازاتت می کند؟

پرسش 1:
تبعيض در اسلام شرح : - حضرت ابراهيم (ع) کارهايي کرد که با عقل جور نمي آيد ،کجا «کل ما حکم به الشرع »حکم به عقل جور در مي آيد، آيا خود شما در اثر يک خواب مي توانيد سر فرزند خود را ببرييد، اين جا عقل و شرع جور در نمي آيد؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
شهيد مطهري درباره اين قاعده تحليلي شنيدني دارد و هر دو طرف اين قاعده را طرح نموده و تصريح کرده است:
عقل عاملي است که مناط هاي احکام را - البته نه در همه جا بلکه در مواردي- کشف مي‌کند، در مواردي به ملاکات احکام پي مي‌برد و علل احکام را کشف مي‌کند، اين هم که گفته‌اند:
« کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» منظورشان همين است، واقعا اگر در جايي به طور قاطع ملاکي کشف شود، شرع هماهنگي دارد، يعني از اين جا بايد کشف کنيد که شرع هم همين است. از آن طرف هم که گفته‌اند:
«کل ما حکم به الشرع کم به العقل» مقصودشان اين است که اگر در جايي شرع به طور قاطع حکمي کرد ، از باب اين که مي‌دانيم در اسلام سخن به گزاف گفته نمي شود ،عقل به طور اجمال مي گويد: اين جا يک ملاکي وجود دارد، گرمن هنوز تشخيص نداده‌ام، ولي وجود دارد، بي منطق نيست، بعد از آشنايي عقل به اين که اسلام بدون ملاک و مناط و منطق حرفي نمي زند، همين قدر که شرع چيزي گفت، عقل هم اجمالا مي‌گويد اين جا يک منطقي وجود دارد . حال اگر من هنوز کشف نکرده ام، بايد تامل و دقت کنيم. (1)
بايد توجه به اين تحليل نسبت به قاعده ياد شده بايد گفت:
اولا حضرت ابراهيم انسان کامل و پيامبر اوالعزم و مظهر عقل کل است .کارهاي او ممکن است فوق درک عقل هاي جزئي و سطحي نگر و کوتاه بين و منفعت‌انديش باشد، ولي هرگز خلاف عقل سليم نيست. عقلي که از هر گونه وسوسه‌هاي نفساني و وهم و خيال به دور است و دستورات آسماني و الهي را بر اساس حکمت، مصلحت و داراي اسرار نهفته و آشکار مي‌داند، کار ابراهيم را عاقلانه تلقي مي کند، زيرا عقل سليم به خوبي درک مي‌کند و مي‌پذيرد کاري که حضرت ابراهيم كرد ، طبق دستور خداوند بوده و آن چه خداوند دستور مي‌دهد ،اسرار نهفته‌اي بسياري دارد، گر چه ممکن است همه آن اسرار و يا برخي از آن و يا همه آن براي آدم به آساني قابل درک نباشد، ولي چون خداوند حکيم کارها و دستوراتش از روي حکمت است، پس عقل سليم حکم مي‌کند که دستور خدا در باب قرباني کردن اسماعيل از روي حکمت‌هايي بوده که بر ما پوشيده است، ولي خلاف عقل نيست، گر چه فوق درک عقل است.
قاعده مطرح شده در پرسش ناظر بدان است که حکم شرع بر خلاف عقل نيست، ولي ممکن است فوق آن باشد، چون بسياري از احکام وحياني فوق درک عقل است حتي پيامبر که عقل کل است ، بسياري از حقايق را بدون وحي الهي درک نمي‌ كرد. از اين رو قرآن کريم به صراحت فرمود: «و علمک مالم تکن تعلم؛ (2) آن چه را نمي‌دانستي، به تو آموخت». از اين به دست مي آيد که بسياري از چيزها بدون وحي براي پيامبر نيز نامعلوم بوده است و حضرت با عقل خود نمي دانست آن را درک کند ، ولي وحي او را آگاه مي‌ساخت. بنابراين به آساني نمي‌توان به ناسازگاري کار ابراهيم با عقل حکم نمود.
ثانيا: خواب و روياهاي انبيا را نبايد با خواب‌ها و روياهاي انسان هاي عادي قياس نمود، چون خواب انبيا در حکم وحي قطعي است ،بلکه خود مصداق وحي است، يعني برخي حقايق وحياني را انبيا در عالم رويا دريافت مي کرده‌اند. (3) از اين رو آن چه حضرت ابراهيم در باب قرباني کردن فرزندش در عالم رويا دريافت نمود ، به خصوص آن که چند بار اين مشاهده وحياني براي او تکرار گرديد، در حکم وحي قطعي بود، همانند آنچه که در بيداري دريافت مي کرد.
پس بي ترديد همان طور كه آنچه پيامبر در بيداري از رهگذر وحي دريافت کند ،بايد بدان عمل نمايد و عقل هم با آن موافق و همراه است، چيزي که در خواب دريافت کرده ، همين حکم را دارد و هرگز خلاف عقل نيست، گرچه ممکن است اسرار آن براي عقل به طور کامل قابل درک نباشد ،چون فوق عقل است.

پي نوشت‌ها:
1. مجموعه آثار،ج 21، ص 301.
2. نساء (4) آيه 113.
3. جلوه هاي قراني در نگاه امام خميني، ص 28.
پرسش 2:
حضرت موسي (ع) مردي را در دعوا مي کشد و مي گويند حقش بود. کوچه مگر جبهه جنگ بود: در اسلام مي گويند : دست به دست، بيني به بيني ،چرا قانون اسلام براي همه چنين حقي قايل نيست ؟ اگر در يک دعواي خياباني ظالمي را بکشي، قانون اسلام چگونه مجازاتت مي کند؟

پاسخ:
در زندگي حضرت موسي‌ مي‌خوانيم كه وارد شهر شد. دو نفر را كه يكي از بني اسرائيل و ديگري از فرعونيان بود، مشغول زد و خورد ديد. بني اسرائيلي‌، حضرت را به كمك طلبيد. حضرت نيز به كمك او شتافت و با زدن مشتي بر سينه مرد قبطي‌، نقش بر زمين شد و مُرد. در اين موقع حضرت از عمل خود پشيمان شده و استغفار نمود .
در مورد اين كه چرا حضرت قبطي را كشت و بعد استغفار كرد، نكاتي شايان توجه است‌:
1- اين عمل قبل از بعثت و ارتباط حضرت موسي با عالم بالا و دريافت شريعت و قانون الهي رخ داده بود .
2- كمك به مظلوم و مقابله با ظالم امري است كه نزد عقل و شرع جايز و ممدوح به حساب مي‌آيد. اگر در اين ميان ضرري به ظالم برسد ، او مقصر است ، چون عامل ايجاد ضرر خودش بوده است .
3- قانون مجازات و قصاص امري مطلق و بدون استثنا نيست . تنها در خصوص افرادي استثنا است كه خون شان محترم باشد و لطمه زدن به آنان حرام محسوب گردد .
4- جنايتكاران فرعوني مفسدان بيرحمي بودند كه هزاران نوزاد بني اسرائيل را سر بريده بودند. از هيچ گونه جنايتي ابا نداشتتند . جان و مال و ناموس بني اسرائيل در برابر آن ها حرمتي نداشت؛ به اين ترتيب افرادي نبودند كه خون شان مخصوصاً براي بني اسرائيل محترم باشد.
در نتيجه مي توان گفت كشتن اين فرد در آن برهه امري جايز بود ،چرا كه مرد قبطي‌، كافر و مشرك بود . كشتن چنين فردي به دليل"محترم الدم‌" نبودن ، آن هم در هنگام درگيري با فردي مظلوم به خودي خود جايز بود . چنين عملي قصاص و مقابله اي هم در شريعت ندارد ‌.
اما از آن جا كه حضرت از ابتدا قصد كشتن وي را نداشت ، چون متوجه تبعات منفي اين عمل بود - كه اين مساله از پشيماني وي به خوبي آشكار است - و البته هنوز شريعتي دريافت ننموده بود و از درستي يا نادرستي عمل خود نزد خداوند چندان آگاه نبود و احساس مي‌كرد اين برخورد موجب ناخرسندي خدا گردد، دل مشغولي وادارش ساخت كه استغاثه به درگاه ايزدي برده و طلب مغفرت نمايد.
در هر حال در شريعت اسلام اين عمل كه در حقيقت قتل خطايي و غير عمدي خوانده مي شود ، تقاص و ديه يا مجازاتي ندارد . عمل حضرت گناه و اشتباه و معصيت هم محسوب نمي گردد ؛ در نتيجه تشبيه اين مساله با دعواي خيايباني بين دو مسلمان بي مورد است .
به علاوه نبايد فراموش كرد كه در آن زمان قبطيان و بني اسرائيل با هم در نزاعي طولاني و دراز مدت به سر مي بردند .اين درگيري يك اختلاف جزيي و ساده بين دو همشهري نبود .
پرسش 3:
مي گوييد(( بدا)) يک امر تکويني است که حتي امام علي (ع) هم نمي دانست. بدا مي تواند يک انسان خوب را تبديل به بد کند و بالعکس .حضرت خضر (ع) بچه را کشت، در صورتي که به حکم (( بدا)) ممکن بود تغيير کند. اگر يک بچه بد را بکشي، قانون اسلام چگونه مجازاتت مي کند؟

پاسخ:
جريان قتل بچه اي توسط جناب خضر ربطي به مسئله بداء ندارد . خضر همانند حضرت عزرائيل يک مامور الهي بود که آن بچه را به قتل برساند . کار او از روي خواست خود او نبود، بلکه ماموريت داشت جان فرزند را بگيرد تا موجب تباهي پدر و مادرش نشود، از اين رو در تبيين علت کارش گفت: «و ما فعلته عن امري ذلک تاويل مالم تسطع عليه صبرا؛ (1) به دستور خود اين کار را نکردم، و اين بود سر کارهايي که توانايي شکيبايي در برابر آن ها نداشتي».
بنابراين خداوندي که مسئله بداء را مي داند و علم او به آينده و سرنوشت آن نوجوان قطعي است، خضر را مامور کرد تا او را به قتل برساند. پس اين کار خضر با مسئله بداء تعارض ندارد ،چون خدا مي‌دانست که بر اثر بداء تغييري در آن نوجوان به وجود نمي آيد ،دستور قتل او را به خضر داد. از اين جاست که جريان کار خضر با کارهاي ساير مردم غير قابل قياس است، چون ديگران چنين ماموريتي ندارند ، مگر در صحنه جهاد با کفار معاند که اين حکم خاص خود را دارد و ربطي به حضرت خضر ندارد.
پي‌نوشت‌ها:
1. کهف (18) آيه 82.
2. تفسيرنمونه، ج 12، ص 506.

اندازه گیری مقدار دانش علمای بزرگ شیعه! نویسنده: محمد باقر سجـــــودی (اهل تسنن ) از سايت اسلام تكس شیعه در گذشته ادعاهای عجیب تری داشته که حالا بعضی از آنها را کنار گذاشته علت ترک این ادعا ها قدیمی، احمقانه بودن آنهاست، مثلا علامه حلی در کتاب منهاج الکرامه میگوید :یک روایت احمد بن حنبل از ابن عباس است که گفت:هیچ آیه‌ای از قرآن با آغاز (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا) نیست که علی رأس و أمیر و سرور و سید مصادیق آن آیه نباشد. و اگر چه خداوند گاهی اصحاب محمد را در قرآن عتاب و سرزنش فرموده اما از علی جز ذکر خیر نیامده است، و این نشان می‌دهد که او بهتر و شایسته‌تر است و لذا امام اوست. پاسخ اهل سنت: این روایت را ما این روزها از شیعه نمیشنویم زیرا شیعه اکنون دریافته همه آیاتی که با جمله (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا)شروع شده مدح نیست بلکه بعضی ذم و نکوهش و بعضی دستور است! مثلا این آیه: ﴿ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿٢﴾ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿٣﴾ ﴾. (الصف: 2-3). «ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! چرا سخنی می‌گوئید كه عمل نمی‌كنید. نزد خدا بسیار موجب خشم است كه سخنی بگوئید كه عمل نمی‌كنید». طبعا شیعه نمیتواند این آیه را در حق علی بداند چون این با عقیده معصوم بودن علی در تضاد است و اگر این آیه را قبول کند پس یعنی اینکه ارکان مذهب خود را میلرزاند!! اما علامه آنها متوجه این نکته نبوده و مانند خروس بی محل عمل کرده!! یا این ایه را چگونه این علامه نادان در حق علی دانسته است؟ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ (المائدة/54) ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما، مرتد شود پس شیعه امروزی این حرف علامه حلی (بقول ملاها اعلی الله مقامه !!!) را درز میگیرد و زیر سیبیلی رد میکند و اصلا مطرح نمی نمایند! حالا شاید بمن بگویید اگر شیعه از خر شیطان پایین آمده تو دیگر چرا آتش بیار معرکه شدی و شبهه فراموش شده را زنده میکنی؟! حقیقت این است که من به شبهه کاری ندارم من میخواهم چیز دیگری را به شیعه ها بگویم و آن اینکه چرا به حلی میگوند علامه حلی اعلی الله مقامه ؟ و چرا سخنان او را قبول دارند و زندگی خود را بر اساس نوشته های او تنظیم کرده اند و و بخاطر حرفهای او از اسلام منحرف شده اند ؟ وقتیکه دریافتید علامه حلی اینقدر با قرآن بیگانه بوده که نمیدانسته هر آیه ای که با (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا) شروع شده مدح نیست و نباید آنرا درباره علی بداند پس چرا پیرو او هستید؟ و چرا او را علامه میگویید؟!! شاید بگویید چرا امام احمد شما این حدیث را آورده؟ پاسخ این است که این ادعا اصلا دروغ است و امام احمد چنین حدیثی ندارد . اما اگر هم میداشت گناهی متوجه او نبود زیرا امام احمد داشت احادیث را جمع آوری میکرد و هر حدیث را با سندش ذکر میکرد و این یعنی اینکه گناهش به گردن راوی است ! و چه بسا که دو حدیث مخالف هم را هم در کتابش آورده ،چون هدف جمع آوری بوده اما تمام متن کتابش ،مذهب او نیست. امروز حنبلی ها که پیرو امام احمد رحمه الله هستنند کتابش را دربست قبول ندارند حدیث ضعیف را قبول ندارند و حدیث صحیح را قبول دارند، البته از عقاید فقهی و عقیدتی امام احمد پیروی میکنند اما امام احمد هرگز چنین اشتباه عظیمی ندارد و نه این آیات را در حق حضرت علی میداند! اما برعکس او ، علامه حلی کتابی در دفاع از عقاید خودش نوشته و در آن دفاعیه این حدیث جعلی را ذکر کرده و شرح داده ،پس او معتقد به این بوده که منظور از همه آیاتی که با یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا شروع شده درباره حضرت علی است در حالیکه امام احمد حنبل و هیچ شخص سنی چنین چیزی را نمیگویند. پس ای خواننده گرامی متوجه فرق کتاب جمع آوری شده و کتاب دفاع از عقیده باش حالا به نتیجه سخنم توجه کنید: وقتیکه بیسوادی علامه حلی آشکار شد پس بد نیست بدانید این مرد گمراه و کم دانش را علمای امروزی شیعه با این القاب خطاب میکنند: آیت الله علی الاطلاق حسن بن یوسف بن مطهر حلی و کتابهایش در حوزه تدریس میشود و وقتی میگویند (علامه) منظورشان اوست نه غیر او وقتی میگویند (فاضل) منظورشان فقط اوست نه غیر او یعنی مقام این مرد کم دانش در پیش علمای شیعه خیلی بزرگ است ( کند همجنس با همجنس پرواز ) پس مردم شیعه باید فکر و اندیشه کنند که آیا سزاوار است دین خود را از این علامه های تقلبی و بیگانه با قران، بگیرند؟!؟ ---------------------------------- آيا واقعا نظر آنها در خصوص علامه حلي صحت دارد؟ در خيلي از موارد ديده ام كه طرفين همديگر را به چيزي متهم ميكنند و معمولا طرف مقابل خيلي راحت حديث را ضعيف ميداند...نظير مورد مذكور...سوال : ايا با فرض صحت قول سني مبني بر ضعف حديث اين نحوه اشكال كردن بر سني سبب ضعف و سقوط اعتبار شيعه نميشود؟؟؟

پرسش: اندازه گيري مقدار دانش علماي بزرگ شيعه! شرح : اندازه گيري مقدار دانش علماي بزرگ شيعه! نويسنده: محمد باقر سجـــــودي (اهل تسنن ) از سايت اسلام تكس شيعه در گذشته ادعاهاي عجيب تري داشته که حالا بعضي از آن ها را کنار گذاشته ،علت ترک اين ادعا هاي قديمي، احمقانه بودن آن هاست، مثلا علامه حلي در کتاب منهاج الکرامه مي گويد :يک روايت احمد بن حنبل از ابن عباس است که گفت:هيچ آيه‌اي از قرآن با آغاز (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا) نيست که علي رأس و أمير و سرور و سيد مصاديق آن آيه نباشد. اگر چه خداوند گاهي اصحاب محمد را در قرآن عتاب و سرزنش فرموده اما از علي جز ذکر خير نيامده است، و اين نشان مي‌دهد که او بهتر و شايسته‌تر است و لذا امام اوست. پاسخ اهل سنت: اين روايت را ما اين روزها از شيعه نمي شنويم زيرا شيعه اکنون دريافته همه آياتي که با جمله (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا)شروع شده مدح نيست بلکه بعضي ذم و نکوهش و بعضي دستور است! مثلا اين آيه: ? يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ?2? كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ?3? ?. (الصف: 2-3). «اي كساني
پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
پرسشگر محترم
متني که فرستاده ايد، از يک برادر سني عصباني است و گر نه بر فرض که علامه حلي اصلا بيسواد باشد، بيسوادي چه ضربه اي به مذهب شيعه وارد مي کند ؟ ايشان يکي از عالمان شيعه بوده که در قرن هفتم و هشتم هجري (648-726 ه.ق)مي زيسته و از اعتقادات شيعه دفاع کرده است. فرض مي کنيم دفاع ايشان محکم و منطقي نبوده و به احاديث ضعيف استناد مي کرده ، اين حديث هم که نويسنده آورده، اصلا صحيح نيست( البته راجع به حديث کمي صحبت خواهيم کرد) با اين وجود چه لطمه اي به مذهب شيعه وارد مي شود؟
مذهب شيعه هفت قرن پيش يعني بعد از وفات رسول خدا بلکه زمان رسول خدا و به وسيله رسول الله ايجاد شده است . رسول خدا زماني که
زنده بود ،اهل بيت و امام علي بن ابي طالب را به عنوان مفسر و مبين قرآن معلوم کرد . مسلمانان را در فهم درست دين و حل اختلاف فهم از قرآن به اهل بيت و ايشان ارجاع داد .علاوه بر آيات قرآن و صدها حديث معتبر و متفق عليه از رسول خدا، حديث متواتر ثقلين سند ايجاد اين مذهب توسط رسول خدا است که فرمود : بين شما دو ميراث به جا مي گذارم که اگر به آن دو تمسک بجوييد و دستگيره شما باشند، هرگز گمراه نمي شويد: قرآن و عترتم ،يعني اهل بيتم.(1)
اين مذهب اعتقادي و فقهي بر پايه اصول و فروع اعتقادي و فقهي استوار است . اين اصول و فروع اعتقادي يا دليل و سند محکم عقلي و قرآني و روايي از رسول خدا دارد يا ندارد. اگر داشته باشد که چه اهميت دارد علامه حلي توانسته باشد از آن ها دفاع کند يا نتوانسته باشد.
نويسنده عالم و علامه که علامه حلي را بيسواد مي داند و فکر مي کند شيعه اصول و فروع خود را از او مي گيرد، خوب بود بعضي اصول و فروعي که پايه هاي اعتقادي و فقهي مذهب شيعه هستند ، مطرح مي کرد و سستي آن ها را اثبات مي نمود، آن گاه شيعه را توبيخ مي کرد که چرا به چنين مذهب بدون پشتوانه اي چسبيده ايد.
راجع به علامه حلي و سواد دار بودن يا نبودن ايشان خوب است کتاب هاي ايشان را نام ببرد و بگويد اين کتاب ها الآن وجود دارند يا نه؟
اگر اين کتاب ها آن قدر بي مايه و سست هستند، چطور مدت نزديک به هشت قرن در ديد جهانيان بوده ، باعث نفرت و گريز مسلمانان از شيعه نشده اند؟ اگر اين قدر بي پايه بوده اند ،چگونه در اين مدت طولاني شيعه آن ها را معدوم نکرده تا از عيب و عار آن ها نجات يابد؟ عالمان زمان و عالمان بعد از ايشان اعم از مسلمان و غير مسلمان و شيعه و سني به خصوص غير شيعيان راجع به ايشان چه گفته اند؟ ايشان لطف کند و نام و سخن چند نفر از عالمان سني که بر بي سوادي علامه مهر تاييد زده اند ، بياورد و آدرس سخن آن ها را بدهد . بله ممکن است عالمي او را رافضي و غالي و منحرف از سنت و جماعت بداند ،ولي عالماني را نام ببريد که او را بي سواد خوانده اند.
اما روايتي که از ايشان نوشته و روي آن مانور داده،به شرح زير است:
عن عكرمة ، عن ابن عباس قال : ما في القران اية : يا أيها الذين امنوا الا كان علي سيدها و شريفها و أميرها ، وما من أصحاب محمد الا قد عوتب في القران الا علي بن أبي طالب فإنه لم يعاتب في شيء منه(2)
در قرآن آيه اي با لفظ "يا ايها الذين آمنوا" نيامده مگر اين که علي سيد و شريف و امير مؤمنان است . از همه به آيه سزاوارتر مي باشد. هيچ کدام از اصحاب محمد نيست مگر اين که در قرآن عتاب شده ،جز علي بن ابي طالب که هيچ جا مورد عتاب قرار نگرفته و جز مدح او، سخني در قرآن نيست.
اولا نويسنده هيچ دقت نکرده که اين سخن ابن عباس است، نه سخن رسول خدا؛
ثانيا سخن او توسط رجال عامه نقل شده ، عکرمه که راوي اين سخن از ابن عباس است، از رجال عامه مي باشد . متاسفانه از دشمنان اهل بيت و علي بن ابي طالب است . بر خلاف گمان و ادعاي نويسنده عالمان اهل سنت اين روايت را در کتب خود آورده اند . شيعه از کتب آن ها گرفته است، از جمله ابن ابي حاتم رازي در تفسيرش ،ج3،ص901 ، ابن عسکر در تاريخ مدينه دمشق،ج42،ص363 ، حسکاني در شواهد التنزيل،ج1،ص66 و... روايت را نقل کرده اند.(3)
شيعه مطابق مضمون اين سخن معتقد است که هر جا در قرآن مؤمنان را با لفظ "يا ايها الذين آمنوا" خطاب به تکليف يا مدح کرده، علي منظور اصلي است ،زيرا ايشان سيد و سالار مؤمنان است.
آيا ايشان سيد و سالار مؤمنان بودن علي را منکر است؟
آيا ايشان مي تواند ثابت کند در جهان اسلام بعد از رسول خدا در بين صحابه و غير صحابه کسي از علي افضل يا با علي هم پايه است؟
البته در بين اهل سنت اعتقاد رايج اين است که در بين صحابه فضيلت، اول از ابي بکر و بعد از عمر و بعد از عثمان و بعد از علي بن ابي طالب است، ولي اگر عالمي از آنان توانست در يک جمع منصف و بي طرف اين افضيليت را نه تعبدا ،بلکه با دليل و برهان قانع کننده ثابت کند، صحيح است.
ما مي گوييم در قرآن هر جا با لفظ " يا ايها الذين آمنوا" از مؤمنان مدح شده يا تکليفي متوجه آنان شده ، سيد و سالار مؤمنان بعد از پيامبر،امام علي است . مدح به او از همه سزاوار تر است اما اگر مؤمنان به خاطر سستي در ايمان و عمل توبيخ شده اند، معلوم است که منظور فقط سستي کنندگان است، نه همه مؤمنان . هر کس در سستي يا عمل خلاف مورد نظر آيه، نقش بيش تري داشته ،آيه به او سزاوار تر است.
اشکال کننده بگويد آيه 12 سوره مجادله در باره چه کساني است؟ آيه مي فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.
مگر غير اين است که مؤمنان در اين آيه موظف شده اند هنگام نجوا با رسول خدا اول صدقه داده، بعد به نجوا بپردازند؟ مگر علي بن ابي طالب چون سيد مؤمنان بود، از همه به عمل به اين آيه سزاوارتر و خطاب اين آيه به او اولي تر از همه نبود؟
در آيه بعد آمده:
أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛
آيا ترسيديد پيش از نجوا كردن صدقه‏ها بدهيد؟ حال كه صدقه نداده‏ايد و خدا هم توبه شما را پذيرفته است، پس نماز بگزاريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد، كه خدا به كارهايى كه مى‏كنيد آگاه است.
آيا توبيخ جز متوجه کساني است که از دادن صدقه طفره رفته اند؟ آيا علي هم از اين گروه بود؟
وقتي علي بن ابي طالب به آيه اول عمل کرده، ديگر چه دليلي بر عتاب او؟
نويسنده به آيه 2 و 3 حديد اشاره کرده است. از ايشان مي پرسيم که مگر اين آيه عتاب کساني نيست که حرف بدون عمل مي زنند؟آيا علي بن ابي طالب حرف بدون عمل مي زد؟ آيا اگر ايشان حرف بدون عمل نمي زد که نزده، دليلي دارد که خدا ايشان را عتاب کند؟
مگر در همين سخن ابن عباس تصريح نکرده که در قرآن همه اصحاب کم و بيش مورد عتاب واقع شده اند جز علي که هيچ گاه عتاب نشده است؟ چگونه ايشان اين جمله را نديده و انتظار دارد که علي بن ابيطالب را در زمره اين عتاب بدانيم؟
از خداي بزرگ مي خواهيم به ما انصاف بدهد تا بتوانيم حقايق را ببينيم و بفهميم .
پي نوشت ها:
1. حديث الثقلين، محمد تقي قمي، جامع الازهر مصر.
2.تفسير ابن أبي حاتم ، ج 3، ص 901.
3. شرح احقاق الحق، مرعشي نجفي،ج14،ص696.

صفحه‌ها