كلام

سلام علیکم؛ طبق شنیده ها و خوانده هایم احتمال زیادی است ظهور آقا امام زمان در جمعه ای روی دهد که مصادف با ۲۳ رمضان باشد مانند امسال ۱- می خواستم بدانم این درست یا نه؟ اگر درست است : ۱- وظیفه ما بعد از ظهور چیست ؟ ۲- چگونه می توانیم از ظهور آگاه شویم؟ ۳- چگونه می توانیم امام خود را بشناسیم؟ یا علی

پاسخ:
با سلام وقدر داني از ار تبا ط تان با اين مر کز
نمي توان گفت که ظهور امام زمان(ع) درچه روزي است، زيرا روايات در اين باره اختلاف دارند، چنان که در برخي روايات روز ظهور حضرت، روز جمعه بيان شده است.(1)، لكن روايات متعددي ديگر دلالت مي‏كند كه قيام حضرت در روز شنبه كه مصادف با روز عاشورا است، واقع خواهد شد. (2) البته در بر خي روايات ديگر آمده است که در روز بيست وششم ما رمان مضان اعلام مي شود که با حضرت بيعت نماييد.به هر حال ظهور آن بزرگوار در يك مرحله زماني تعيين شده است. گرچه ممكن است روز جمعه - به دليل ارزش معنوي افزون بر روزهاي ديگر هفته - زمان احتمالي ظهور باشد، چنان كه در روايات آمده است. همچنان احتمال روز شنبه هست : « روزي كه مصادف با عاشوراي حسيني مي باشد» (3)
پي نوشت ها:
1. مهدي موعود، علي دواني، باب سي و يكم
2. منتخب‏الاثر، . حديث ، ص 574 - 576.
3. ارشاد شيخ مفيد، ترجمه شيخ محمدباقر ساعدي خراساني، ص 700.

پرسش 2:
2- وظيفه ما بعد از ظهور چيست ؟

پاسخ:
وظيفه ما بعد از ظهور نخست اطاعت از دستورات ورعايت تقواي الهي است . همان طور که در زمان قبل از ظهور نيز اين وظيفه مهم مي‌باشد. بعد از ظهور وظيفه انسان‌ها سنگين‌تر مي‌شود، زيرا ديگر بهانه‌اي براي عدم انجام واجبات وترک محرمات نيست .در عصر ظهور شرايط براي بندگي و اطاعت از اسلام بيش تر فراهم است.
يکي از وظايف مهم ما بعد از ظهور ياري و کمک امام زمان (ع) در حکومت داري است، يعني ما بايد از امام زمان اطاعت نماييم و در عرصه‌هاي مختلف حضور داشته باشيم. همان طور که مسلمانان در زمان رسول خدا (ص) و امام علي (ع) از آنان اطاعت و در عرصه‌هاي مختلف سياسي و اجتماعي حضور داشتند. اتفاقا در زمان بعد از ظهور لازم است مردم بيش تر در عرصه‌هاي حکومت حضور داشته و امام را در حکومت داري و حفظ حکومت ياري نمايند. زيرا امام حکومت جهاني تشکيل مي دهد. حفظ و شيوه اين حکومت جهاني بيش تر نياز دارد که مردم امام را کمک کنند تا حضرت در برخورد با مخالفان موفق و موانع حفظ حکومت را از بين ببرد.

پرسش 3:
3- چگونه مي توانيم از ظهور آگاه شويم؟

پاسخ:
درا ينکه چگونه از ظهور امام آگاه شويم ،دو احتمال وجود دارد.
اول اين است که در زمان غيبت چگونه بدانيم که امام زمان کي ظهور مي کند. نمي توانيم- در زمان غيبت -از ظهور حضرت آگاه شويم ،چون ما زمان ظهور را نمي دانيم . در روايات از تعيين وقت ظهور نهي شده وکساني که وقت ظهور را تعيين مي کنند، به عنوان دروغگويان ياد شده اند.
احتمال دوم اينکه در هنگام ظهور چگونه از ظهور امام آگاه مي شويم.در هنگام ظهور امام زمان ، ظهور حضرت اعلام مي شود، يعني ظهور به وسيله منادى آسمانى اعلام مى‏گردد، اين در حالي است که حضرت به كعبه تكيه داده و همگان را دعوت به ظهور مي نمايد.(1) با اعلام ظهور بيش تر مردم از ظهور امام آگاه مي شوند. امام على(ع) فرمود: «هنگامى كه منادى از آسمان ندا مى‏دهد: حق از آنِ آل محمد است و اگر طالب هدايت و سعادت هستيد، به دامان آل محمد چنگ زنيد، حضرت مهدى ظهور مى‏كند»(2)
پي نوشت ها:
1. نجم الدّين طبسى، چشم اندازى به حكومت مهدى، ص 64 - 65.
2. احقاق الحق، ج 13، ص 324.

پرسش 4:
4- چگونه مي توانيم امام خود را بشناسيم؟

پاسخ:

شناخت امامان از سه راه - كه مكمل يكديگر مي‏باشند - حاصل مي‏شود::
1. مطالعه تاريخ زندگاني آنان:
مطالعه سرگذشت و سيره آنان؛ خصوصاً در باب فضايل، مناقب و خصوصيات آنان - از قبيل: شجاعت، مردانگي، ايثار، تواضع، صبر، فرزانگي و... - انسان را متوجه مقام والاي آن بزرگواران مي‏كند و جذبه و كشش خاصي نسبت به آن فرزانگان در روح انسان، حاكم مي‏شود.
2. مطالعه و تفكّر در سخنان ايشان:
اسلام تفكر را موجب بصيرت،دعوت كننده به عمل نيك، پديد آورنده نور ، نشانه حيات و زنده بودن قلب بصير مي‏داند .
مطالعه و تفكّر در آثار فكري امامان، هر چند كار مشكلي به نظر مي‏رسد؛ ولي بسيار سودمند است. اين امر علاوه بر آن كه باعث شناخت شخصيت آن بزرگواران و ايجاد محبت آنان در دل مي‏شود؛ سرمايه بزرگي براي روح بشر به شمار مي‏رود. همان طور كه فراگيري فصول يك كتاب، بايد با تحقيق و دقت كامل و رجوع به استاد و... قرين باشد؛ مطالعه و انديشه و تفكر در آثار ائمه(ع) نيز، بايد با استفاده از استادان فن و مراجعه به كتاب‏هايي كه در شرح سخنان آنان به رشته تحرير درآمده، همراه باشد..
3. شناخت خدا:
اگر ما خداوند و صفات و اسماي او را به طور حقيقي بشناسيم، مي‏توانيم انسان‏هاي كامل راستين (امامان) را نيز بشناسيم؛ زيرا آنان آينه تمام‏نماي صفات جمال و جلال حضرت حق‏اند . در نامگذاري به اسماي الهي، از تمامي موجودات عالم امكان برترند. بر اين اساس، با شناخت خدا و صفات او، مي‏توانيم به اوصاف و ويژگي‏هاي امامان نيز آگاه گرديم. شايد دعايي كه سفارش شده در زمان غيبت بعد از نماز زياد خوانده شود، ناظر به همين حقيقت باشد.:
«اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف رسولك اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني ؛ خداوندا! خود را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناساني، پيغمبر را نمي‏شناسم؛ خدايا! پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر به پيامبر معرفت پيدا نكنم، نمي‏توانم امامم را بشناسم؛ خدايا! حجت و امامت را به من بشناسان كه اگر امام را نشناسم، در دين خود گمراهم».

سلام ميخواستم بدانم ما بيرون خدا هستيم يا درون خدا اگر بيرون خدا هستيم پس خدا كه به زمان و مكان محدود نيست محدود ميشود اگر درون خدا هستيم وخدا همه جا هست پس چطور ميتوانيم به او كه هدف مطلق است برسيم در حالي كه دورن او هستيم و او در همه چيز هست همچينين اگر ما درون خدا هستيم پس قبل از خلق ما توسط خدا خدا چيزي كم داشته و بعد از خلق ما به خدا چيزي اضافه شده است كه در اين صورت خدا از خداييت مي افتد چون نبايد از خدا چيزي كم و بدان اضافه گردد همچنين چطور خدا را بشناسيم در حالي كه او موجودي نامحدود است و ما موجود محدود پس اگر ما خدا را بشناسيم او ديگر خدا نيست چون توسط ذهن محدود ما شناخته شد و اگر بگوييم هيچ وقت نميتوانيم خدا را بشناسيم پس چرا سعي در شناخت خدا داريم همچنين چگونه خدا خشنود ميشود ناراضي ميشود و خشمگين ميگردد در حاليكه هر سه صفت انسان كه مجودي محدود است هستند؟ پيشاپيش با عرض معذرت بخاطر سوالات طولاني وهمچينين تشكر به خاطر جوابهاي شما در پناه حق.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
گويا پرسشگر محترم خداوند متعال را مثل يک پديده ظرف گونه و جسماني تصور کرده و آن گاه اين سوال برايش مطرح شده که مخلوقات از جمله آدميان داخل در آن ظرف است و يا خارج از آن؟
در حالي که خداوند از اين گونه اوصاف و تصورات منزه است، معناي محيط بودن خداوند بر همه چيز احاط قيومي و احاط وجودي است ، نه احاط جسماني که باعث تصور ظرف و مظروف شود، بلکه احاطه اي که لايق ساحت قدس و کبرياي اوست، پس مکان و مکين از خدا خالي نيست ،ولي نه به صورت ظرف و مظرف، نظير آنچه براي ما مطرح است، بلکه به صورتي که شايسته وجود قدس اوست. (1)
نسبت ما به خدا نظير سايه به آفتاب و نور آفتاب است، در پرتوي نور وجود او تحقق پيدا مي‌نماييم.
از اين رو مولوي مي گويد:
ما عدم هاييم و هستي ها نما تو وجود مطلق و هستي ما (2)
خداوند نسبت به مخلوقات خود معيت قيومي دارد که امير بيان فرمود: «مع کل شي لا مقار نه و غير کل شي لا بمزايله؛ (3) خداوند با همه چيز بوده، نه اين که همنشين آنان باشد، و با همه چيز فرق دارد ،نه اين که از آنان جدا و بيگانه باشد». اين همان معيت قيومي است که قوام و هستي همگان از اوست . او وجود دهنده و حفظ کننده هستي همه است . ديگران در پيشگاه او چون شعاع آفتاب نسبت به نور آن است که شعاع پرتوي نور است و نه در نور يا بيرون از نور بلکه نمودي و سايه‌اي از آن نور است.
پس ما نه در داخل او هستيم و نه خارج از او. او نه در داخل چيزي است و نه خارج از چيزي بلکه با همه معيت قيومي دارد .از اين رو قرآن کريم فرمود: «هو معکم اينما کنتم؛ (4) هرجا باشيد، او با شماست».
اما مفهوم رسيدن ما به خدا چيزي نيست که در پرسش اشاره شده بلکه معناي اين سخن آن است که بر اثر بندگي و عبادت به مقامي از معنويت بار يابيم که مظهري اسمي از اسماي حسناي او بشويم . خلافت الهي در وجود ما ظهور و بروز پيدا کند چون خلافت الهي همان مظهريت اوست، و گرنه او به خليفه به مفهوم جانشين نيازي ندارد. (5)
چگونه موجود محدود، هستي نامحدود را مي‌تواند بشناسد؟
اولا در اين باب سخن امير بيان بسيار آموزنده است : «لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته؛ (6) عقل ها از حدود صفات او آگاهي ندارد، ولي از آن مقدار که شناخت او واجب است، منع نشده »،بنابراين عقل محدود آدمي گر چه کنه حقيقت هستي نامتناهي را درک نمي كند، ولي به مقداري که براي او قابل شناخت است مي‌تواند درک نمايد.
ثانيا بر اساس اين تحليل فلسفي انسان محدود مي‌تواند پديده نامحدود را درک نمايد. همين پرسش که براي ذهن مطرح است، دليل بر آن است که ذهن همچنان که تصوري از متناهي دارد، تصوري هم از غير متناهي دارد، گر چه ذهن به طور مستقيم توان تصور غير متناهي را ندارد ،ولي به طور غير مستقيم مي‌توان آن را تصور کند .
گر چه ذهن نمي‌تواند نامتناهي را تخيل کند و آن را در قوه خيال خود بگنجاند، اما مي‌توان آن را تعقل کند .پس معلوم مي شود تصور خداوند در آن حدود که براي فلسفه، تحقيق درباره آن وجود يا عدم آن را ميسر مي‌سازد ،براي ذهن ممکن است . هم چنين معلوم مي‌شود براي ذهن ادراک صفات باري تعالي که همه نامحدود و غير متناهي مي باشند نيز ميسر است. باري تعالي علم نامحدود، حيات نامحدود، کمال و جمال نامحدود و خير و رحمت نامحدود است. هيچ مانعي نيست که ذهن نامحدودي صفات او را از طريق مفاهيم کلي صفات ياد شده و مانند آن را بشناسد.(7)
انسان محدود، انديشه و تعقل و خرد نامحدود شناس دارد . از طريق مفاهيم کلي عقل مي‌توان تا اندازه به درک حقايق نامحدود و اسما و صفات حق بار يابد. بنابراين شناخته شدن خداوند که هستي نامحدود است ،از سوي انسان موجب سلب خداي از او نمي شود ،چون انسان به اندازه توان خود او را مي‌شناسد، نه آن طور که اوست . انسان عقلا و شرعا وظيفه دارد که براي شناخت خداوند تلاش کند تا به اندازه توان جلوه اي از آن هستي نامتناهي را بشناسد.
خوشنودي و ناخشنودي (رضا و غضب) خداوند همانند ساير صفات او متناسب ساحت قدس خود اوست . نه مثل خشم و رضاي آدمي، بدين بيان که غضب و رضا در انسان يک حالت نفساني است که عارض مي‌شود، ولي اين صفت در خداوند به عنوان يک کمال وجودي متناسب ساحت خود او مطرح است . از صفات فعلي اوست .صفات فعلي خداوند بدين معنااست که اضافه و نسبتي بين ذات الهي و مخلوقاتش از ديدگاه خاص و در شرايط معيني لحاظ مي شود . مفهوم اضافي ويژه اي به عنوان يکي از صفات فعلي انتزاع مي‌گردد. (8)
خشم در مورد انسان يک هيجان نفساني است، ولي خشم الهي به معناي بر چيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از کساني است که مرتکب اعمال زشت شده اند. (9)
به همين ترتيب خشنودي الهي به معناي گسترش رحمت الهي بر نيکوکاران است. بر اساس اين تحليل معلوم مي‌شود که از گسترش رحمت، صفت رضا و خشنودي، و از پرچيده شدن آن، صفت غضب و ناخشنودي انتزاع شده ، به عنوان دو وصف فعلي به خداوند نسبت داده مي‌شود.
پي‌نوشت‌ها:
1. الميزان، ج 17 ،ص 615.
2. مثنوي معنوي ،دفتر اول ،بيت 605.
3. نهج البلاغه ،خطبه 1.
4. حديد (57) آيه 4.
5. پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني ،ص 173.
6. نهج البلاغه ،خطبه 48.
7 . شهيد مطهري، مجموعه آثار،ج 6 ،ص 1011-1012.
8. محمد تقي مصباح، آموزش عقايد ،ص 90.
9. تفسير نمونه، ج 18 ،ص 284.

خوانده ام که شیطان در زمان ظهور ازبین میرود باتوجه به این پس بعد ظهور همه ی انسانها و اجنه باید به عصمت تقریبی برسند! اگر این مطلب صحت دارد پس چگونه امکان دارد که بعد از امامت چندصدساله ی حضرت مهدی (عج) کسی ایشان را به شهادت برساند؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در برخي روايات بدين مسئله اشاره شده كه شيطان به دست حضرت مهدي موعود به هلاکت مي‌رسد. (1) ولي توجه به چند نکته لازم است:
اولا اين گونه روايات از نظر سند وجاي تامل دارد.
دوم: رسيدن آدميان و جنيان به عصمت تقريبي در جاي مطرح نشده ،گر چه بر اساس روايات بشر از نظر عقلي به کمالات بالايي مي‌رسند. (2) ولي عصمت تقريبي براي همگان به آساني قابل اثبات نخواهد بود. به خصوص آن که در برخي روايات آمده که در زمان ظهور و حکومت حضرت (ع) نيز حدود الهي جاري مي شود (3) و يا اينکه پيروان برخي اديان پيشين حتي در زمان ظهور به همان دين خود معتقدند و اسلام را نمي‌پذيرند، ولي در سايه حکومت مهدي به عنوان اقليت ديني تحت شرايطي خاصي زندگي مي کنند. (4)
از اين گونه امور معلوم مي‌شود که گر چه در پرتوي حکومت عدل گستر جهاني بسياري از مسايل حل مي‌شود، ولي همه بشر به طور يکسان صالح و پرهيزگار نخواهد شد. بنابراين شهادت حضرت به دست افراد ناصالح قابل تصور است.
سوم: گر چه طبق برخي روايات زني به نام سعيده از طايفه بني تميم حضرت را به شهادت مي رساند ،به اين نحو که از بالاي بام به هنگامي که حضرت در حال عبور است، سنگي به سوي ايشان مي‌اندازد و با آن سنگ حضرت به شهادت مي‌رسد. (5) ولي اين روايت گذشته از اين که به لحاظ سند جاي تامل دارد، با روايات ديگر معارض است، چون در برخي از روايات آمده که حضرت مهدي بعداز ظهور چهارده سال حکومت عدل را ايجاد مي کند و آن گاه به مرگ طبيعي خودش از دنيا مي رود. (6)
در برخي روايات دارد که بعد از چهل سال زندگي بعد از ظهور با مرگ طبيعي از دنيا مي رود. (7) بنابراين در اين گونه مسايل که مربوط به حضرت مهدي است ، به طور قطعي نمي‌توان اظهار نظر نمود، چون تنها راه بحث آن روايات است و روايات مسئله نيز متعارض و برخي ضعيف‌اند.
پي‌نوشت ها:
1. مهدي موعود (ترجمه ج 13 بحار) ص 1135.
2. همان ،ص 1115.
3. همان ،ص 1107.
4. موعود شناسي ،ص 642.
5. کافي، ج 8، ص 208.
6. البرهان تاليف متقي هندي ،ص 163.
7. عقد الدرر ،ص 147.

ایا بودن من در این جهان اجباری است، انسانی که نه خوبی ها وزیبایی و بدیهای زندگی این دنیا را بخواهد ونه بهشت و جهنم وحساب پس دادن در ان دنیا را ،مجبور به زندگی است؟ اگر من عدم بودم چه تغییری در این جهان بزرگ به وجود میامد در انصورت نه با مشکلات این دنیا دست به گریبان بودم ونه با بایدها ونبایدهای خدا برای زندگی اخروی؟ چرا مجبور به بودن هستیم اگر شخصی با مشخصات من وجود نداشت چه میشد؟ این سوال تمام فکرم را مشغول کرده وباعث شده رابطه خوبی با خدا نداشته باشم. همیشه ارزو میکنم ایکاش عدم بودم!!!!!

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
ورود همه ما به دنيا با نوعي جبر همراه است، چون آمدن مان به دنيا را انتخاب نكرده ايم، هر چند عدم اختيار لطمه اي به مختار زيستن و با اختيار وضعيت حيات خود در جهان آخرت را تعيين نمودن نمي زند .
جبري بودن ورود به عالم بدان جهت است كه امكان چنين انتخابي براي ما ممكن نبود، نه اينكه امكان و حق انتخاب وجود داشت اما خداوند آن را از ما دريغ نمود . دليل ادعا آن است كه قبل از خلقت كسي نيست تا به او اختيار داده شود كه خلق شود يا نشود. اختيار دادن در خلق شدن، مشروط به اين است كه كسي باشد تا از او سؤال شود: دوست داري خلق شوي يا نه!
در واقع اگر فرد آفريده شده باشد، ديگر سؤال از خلقت اختياري بي فايده است، چون تحقق يافته است. اگر آفريده نشده، سؤال از او بي معنا است، چون وجود ندارد تا سؤال شود. پس اين نوع انتخاب و اختيار حيات عقلاً ممکن نبود، نه آنکه ممکن بود و خدا آن را از ما دريغ کرد.
طبق قانون عليّت هرگاه علت تامه براي وجود معلول مهيّا شود، معلول حتماً موجود خواهد شد ؛ معلول در اصل وجود خويش هيچ گونه نقشي ندارد. اين قاعده در اصطلاح فلسفه جبر عِلّي و معلولي ناميده مي شود؛ يعني آفرينش انسان مانند همه حوادث و پديده‏ها بر اساس قانوت عليّت است . معلول و پديده در به وجود آمدن خود، هيچ نقشي ندارد؛ خلقت هر انسان در فرايند تحقق علت هاي خاص خود تعريف مي شود كه شكل ظاهري همگرايي اين علل ازدواج و توالد والدين است ؛ در واقع هر انسان در نتيجه ازدواج و پيوند والدينش خلق شده و به دنيا مي آيد .
با شكل گيري همه عوامل تولد يك فرزند از قبيل ازدواج و رابطه زناشويي والدين او و برطرف شدن همه موانع خلقت ، حق انتخاب و اختيار او چگونه تعريف مي شود و در كجاي اين داستان قرار مي گيرد ؟ نمي توان تصور كرد كه فرزند چگونه مي تواند به دنيا آمدن يا نيامدن خود را بلكه بالاتر كيفيت زندگي و وضعيت هاي خاص آن را انتخاب نمايد و چنين ادعايي معقول به نظر نمي رسد .
البته ممكن است گفته شود كه چرا از اساس چنين ساختار و مجموعه اي ايجاد شده و ساختار علي و معلولي در آن نهادينه شده است تا در نتيجه تحقق همه علل و عوامل ما ناچارا به دنيا بياييم و در اين موقعيت دشوار قرار گيريم ؛ اما پاسخ اين سوال به فلسفه آفرينش خداوند و هدف مهم ايجاد همه موجودات برمي گردد كه بحثي مبسوط و مفصل است و فعلا در مقام پرداختن به آن نيستيم .
بر اساس مباني عقلي اقتضاي قدرت و علم و حكمت مطلق خداوند و همچنين فياضيت بي انتهاي او آن است كه اگر موجودي امكان و شرايط به وجود آمدن را داشته باشد ، خداوند اين فرصت را از او دريغ نكرده ،او را به وجود بياورد ،زيرا با عدم اقدام در اين خصوص قدرت و فياضيت مطلق خود را زير سوال برده است .
سخن در آن نيست كه وجود هر يك از ما چه نفعي به حال عالم دارد و و نبودن ما چه مشكلي براي عالم به وجود مي آورد ، بلكه بايد دانست كه بر اساس اقتضاي طبيعي صفات الهي نه تنها هر يك از ما انسان ها كه حتي كوچك ترين موجودات عالم هم كه امكان خلقت داشته اند و مانعي در اين زمينه وجود نداشت، اگر به وجود نمي آمدند ، به هيچ وجه قابل قبول نبود، زيرا به وجود نياوردن چنين موجودي يا ناشي از جهل خالق بود و يا بخل او كه هر دوي اين نتايج از ذات خداوند به دور است .
از زاويه ديگر اصولا وجود هر چيزي بر عدم آن برتري دارد ، زيرا اصولا وجود عين خير و كمال است ؛ اما اين كه برخي از افراد در وجود خود خيري نديده و عدم خود را بر وجودشان ترجيح مي دهند ، غالبا به خاطر وضعيت خاص و لوازم وجودي شان است ،نه اصل وجودشان ؛ مثلا كسي كه چنين وضعيتي دارد، به خاطر مشكلات و سختي هاي زندگي خود يا به خاطر ناگواري ها و ناملايمات حيات يا ديگر نابساماني هاي وجودي خويش است كه عدم خويش را بر وجودش ترجيح مي دهد .
فردي كه در اين موقعيت قرار دارد ، اگر از نظر قيافه و مال و ثروت و موقعيت اجتماعي قدري شرايطش متفاوت شود ، يقينا ديدگاهش هم تغيير مي كند .وجود خويش را بر عدم خود ترجيح مي دهد . حاضر نيست يك لحظه اين وجود را از دست بدهد ؛ در واقع هر يك از ما اگر حقيقت و اصل وجودي خود را از لوازم و تبعات مثبت و منفي وجودمان جدا كنيم ، مي بينيم كه يقينا وجود ما بر عدم ما رجحان و برتري دارد . نبايد از ياد برد كه بسياري از اين قبيل نارضايتي ها هم ناشي از اشتباه و تلقي نادرست و غير منطقي است .
البته اين كه اگر در اين عالم نمي بودم، درگير مشكلات موجود و آزمايش هاي مختلف عالم هم نبودم، امري صحيح است ، اما نارضايتي به نوعي پاك كردن صورت مساله است و در عين حال تنها امري شخصي است، نه امري برخاسته از سلب حق و ظلمي بر مخلوقات ؛ بماند كه اصولا اين قبيل نارضايتي ها ناشي از عدم درك صحيح وضعيت خودمان و سرنوشت و آينده اي است كه پيش رو داريم .
فارغ از همه اين امور چه در قرار گرفتن در دنيا راضي باشيم و چه نباشيم ، با عقل مان درك مي كنيم كه وضع آينده ما چه در دنيا و چه در دنياي ديگر ، مرتبط با نحوه رفتارهاي ما در دنياست . مي توانيم با حركتي حساب شده و عاقلانه وضع مناسبي را براي آينده خود رقم بزنيم ، در واقع رسيدن به قرب الهي يا نرسيدن در اختيار ماست. در اين امر مجبور نشده ايم ، اما خود درك مي كنيم كه براي درك سعادتي بي همتا و لذتي ابدي و حياتي در نهايت شكوه و بهجت بايد مسيري مشخص را طي نماييم كه نهايت آن قرب الهي است .
در واقع با توجه به زندگي با شكوه و غير قابل توصيفي كه ممكن است با انتخاب هاي درست و حساب شده خود براي خود رقم بزنيم ، به خوبي روشن مي شود كه اين خلقت و قرارگرفتن ما در دنيا يك فرصت بي نظير است . مي تواند با قدري دقت و توجه به آن سرنوشت عظيم و با شكوه و لذت محض و ابدي منتهي گردد . يقينا خداوند كه بدون هيچ حق و ضرورتي اين فرصت بي بديل را در اختيار ما قرار داده ، نعمتي بزرگ را به هر يك از ما ارزاني داشته است كه اگر شكر همين نعمت را تا آخر عمر بگزاريم ، نمي توانيم به درستي از عهده آن برآييم .

با سلام و خسته نباشيد خدمت شما جنس فرشتگان الهي و همچنين شيطان مردود چيست؟ و بنا به خطبه 91 نهج البلاغه فرشتگان زمان را درک ميکنند. مفهوم اين سخن ارزشمند چيست سوال ديگرم اين بود که طي الارض چيست؟ وانسان با عبادت زياد طي الارض ميشود؟ با تشکر

پرسش 1:
سوالي در رابطه با فرشتگان شرح :
جنس فرشتگان الهي و همچنين شيطان چيست؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
شيطان كه از طايفه جن است و با فرشتگان متفاوت است .
آيات قرآن و روايات اهل‌بيت(ع) فرشتگان را از زاويه‌هاي مختلف توصيف كرده‌اند كه ما در دو محور جنس فرشتگان و ويژگي‌هاي فرشتگان پاسخ را ارائه مي‌كنيم:
ا: جنس فرشتگان:
از امام صادق(ع) حكايت شده: «خداوند عزوجل ملائكه را از نور خلق كرد.»(1)
از حضرت علي(ع) نقل شده كه در مورد ملائكه فرمودند: «آن ها نه در صلب پدران جاي مي‌گيرند و نه در رحم مادران و نه خلقت شان از ماء مهين است.»(2)
باز از حضرت حكايت شده كه: «پي در پي آمدن شب‌ها و روزها در آن ها تغييري ايجاد نمي‌كند.»(3)

از برخي روايات به دست مي‌آيد كه:
1. ملائكه موجوداتي هستند منزه از ماده جسماني، چون ماده جسماني در معرض زوال، فساد و تغيير است، همچنين كمال در ماده، تدريجي است از مبدا حركت مي‌كند و چه بسا در بين راه به موانع و آفاتي برخورد كند و قبل از رسيدن به حد كمالش از بين برود، ولي ملائكه اين طور نمي‌باشند.(4)
2. در روايات گاهي ديده مي‌شود كه جبرئيل مثلاً به صورت فلان انسان بر پيامبر(ص) نازل مي‌شد كه اين از باب تمثّل است؛ به اين معنا كه ظهور ملائكه براي بيننده به صورت بشر است نه اينكه ملك، بشر بشود بلكه تمثل به اين معناست كه چيزي به صورت چيز ديگر ظاهر شود مثلاً در سوره‌ مريم آيه‌ي 19 مي‌فرمايد: «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِياً» كه جبرئيل خود را به صورت بشري براي حضرت مريم(س) ظاهر كرد ،يعني جبرئيل در ظرف ادراك ايشان به آن صورت محسوس شد، نه اينكه واقعاً هم به آن صورت درآمده باشد؛ بلكه خارج از ادراك وي صورتي غيرصورت بشر داشت.(5)
3. اينكه در روايات حكايت شده كه ملائكه از نور خلق شدند، اين احتمال مي‌رود كه ممكن است از يك اشعه‌ي غيرمرئي خلق شده باشند، چون نور فقط به اين نور محسوس اطلاق نمي‌شود، بلكه اشعه‌هايي در اين عالم هستند كه نورند، ولي با چشم ديده نمي‌شوند(6) و البته اين نكته نيز قابل توجه است كه به مقولاتي از قبيل علم، عقل، ايمان و قرآن هم نور اطلاق شده است(7).
4. محل فرود ملائكه‌ وحي، قلب مبارك رسول الله(ص) مي‌باشد. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ عَلَى‏ قَلْبِكَ»(8) كه علامه طباطبائي در تفسير الميزان ذيل اين آيه مي‌نويسند:
منظور از قلب در كلام خداي تعالي «جان و نفس» آدمي است . رسول خدا(ص) در همان حالي كه به او وحي مي‌شد، هم مي‌ديد و هم مي‌شنيد، اما بدون اينكه دو حس بينائي و شنوائي‌اش به كار بيفتد، ‌همچنان كه در روايت آمده، كه حالتي شبيه به بيهوشي به حضرت دست مي‌داد،(9) پس همان طور كه ما شخصي را مي‌بينيم و صدايش را مي‌شنويم، ايشان فرشته‌ وحي را مي‌ديد و صدايش را مي‌شنيد اما بدون اينكه دو حس بينائي و شنوائي مادي خود را چون ما به كار گيرد. اگر رؤيت و شنيدن حضرت در حال وحي مثل ديدن و شنيدن ما بود، ‌پس بايد آنچه مي‌ديد و مي‌شنيد، ميان او و ساير مردم مشترك باشد . اصحابش هم فرشته‌ وحي را ببينند و صدايش را بشنوند و حال آنكه گاهي اصحاب حضور داشتند و فرشته‌ وحي نازل مي‌شد ولي آن ها چيزي احساس نمي‌كردند(10).
ديدن ملائكه مستلزم اين است كه عالم غيب فرشتگان مبدل به عالم شهود (ماده) شود، زيرا نفوس مردمي كه در عالم ماده گرفتارند و به عالم طبيعت دل بسته‌اند، طاقت مشاهده‌ي ملائكه را ندارند، زيرا عالم مردم دنيا با عالم فرشتگان متفاوت است . قرار گرفتن در عالم فرشتگان جز به اين ممكن نيست كه از عالم ماده به ماوراي ماده منتقل شوند(11).
5. قرآن كريم مي‌فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندي است آفريننده‌ آسمان‌ها و زمين، كه فرشتگان را رسولاني قرارداد داراي بال‌هاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه، او هر چه بخواهد در آفرينش مي‌افزايد...»(12).
اينكه قرآن ملائكه را داراي بال معرفي مي‌كند، به اين معناست كه فرشتگان نيز مجهز به چيزي هستند كه با آن از آسمان به زمين و از زمين به آسمان مي‌روند. كه قرآن نام آن چيز را جناح = بال گذاشته ، نامگذاري مستلزم آن نيست كه بگوئيم ملائكه دو «بال» نظير «بال» پرندگان دارند كه پوشيده از «پر» است.
همان طور كه واژه‌ «عرش»، «كرسي» و «قلم» كه در مورد خداوند به كار مي‌بريم نمي‌گوييم آن ها نظير عرش و كرسي و قلم ما مي‌باشند.(13)
آري بال داشتن ملائكه و تعداد آن كنايه است از قدرت طيران و پرواز ملائكه.
جمع‌بندي:
صاحب نظران در مورد جنس ملائكه مطالب گوناگوني بيان كرده‌اند. گروهي ملائكه را جسم لطيف(14) و گروهي ملائكه را مجرد(15) مي‌دانند.
برخي بزرگان بين اقوال را چنين جمع مي‌كنند و مي‌نويسند:
براي ملائكه اصناف فراواني وجود دارد كه بسياري از آن ها مجردند . بسياري از آن ها جسماني برزخي مي‌باشند. در ادامه موجودات ملكوتي را به دو قسم كلي تقسيم مي‌كند:
يكي آنكه به عالم اجسام تعلق ندارد و ديگر آن كه به عالم اجسام تعلق دارد. آن دسته كه تعلق به عالم اجسام ندارد ،دو قسم است:
يك قسم آن كه مستغرق در جمال جميل و متحير در ذات جليل مي‌باشند و از ديگر خلائق غافل و به ديگر موجودات توجه ندارند.
قسم دوم آنان هستند كه خداي تعالي آنان را واسطه‌هاي رحمت وجود خود قرارداده ، اين طايفه را نيز اهل «جبروت» گويند و رئيس آن‌ها، روح اعظم است.(16)
با اوصافي كه براي ملائكه ذكر شده، بدون شك نمي‌توانند از ماده كثيف عنصري باشند، ولي مانعي ندارد كه از اجسام لطيفي آفريده شده باشند، اجسامي فوق ماده معمولي كه با آن آشنا هستيم.
اثبات «تجرد مطلق» براي فرشتگان حتي از زمان و مكان و اجزا كار آساني نيست. تحقيق در مورد اين موضوع فايده زيادي در بر ندارد، مهم آن است كه ما فرشتگان را به اوصافي كه قرآن و روايات مسلم اسلامي توصيف كرده بشناسيم . آن ها را صنف عظيمي از موجودات والا و برجسته خداوند بدانيم بي‌آنكه مقامي جز مقام بندگي و عبوديت براي آن ها قائل باشيم.(17)
ب: ويژگي‌هاي فرشتگان
آيات فراوانى از قرآن كريم درباره‏ صفات، ويژگى‏ها، وظايف و مأموريت‏هاى ملائكه سخن مى‏گويد حتى قرآن، ايمان به ملائكه را در رديف ايمان به خدا و انبيا و كتب آسمانى قرار داده است. (بقره / 285) و اين دليل بر اهميت اين موضوع است.
اينك برخى از ويژگى‏هاى ملائكه كه در قرآن آمده را بر مى‏شماريم:(18)
1. فرشتگان موجودات عاقل و باشعورند و بندگان گرامى خدا هستند. (انبيا / 26)
2. سر بر فرمان خدا دارند و معصيت نمى‏كنند. (انبيا / 27)
3. وظايف مهم و متنوعى از سوى خدا بر عهده دارند از جمله:
گروهى حاملان عرشند. (حاقه / 17)
برخى مدبرات امرند. (نازعات / 5)
گروهى فرشتگان قبض ارواحند. (اعراف / 37)
بعضى مراقبان اعمال بشرند. (انفطار / 10 - 13)
عده‏اى حافظان انسان از خطرات و حوادث مى‏باشند. (انعام / 61)
گروهى مأمور عذاب و مجازات اقوام سركشند. (هود / 77)
گروهى امدادگران الهى نسبت به مؤمنان مى‏باشند. (احزاب / 9)
و بالاخره گروهى مبلغان وحى و آورندگان كتب آسمانى براى انبيا مى‏باشند. (نحل / 2)
4. داراى مقامات مختلف و مراتب متفاوت و هميشه در حال تسبيح و تقديس خداوند هستند. (صافات / 164 - 166 و شورى / 5)
5. با اين حال انسان براساس استعداد تكاملى كه دارد ،از آن‏ها برتر است تا آن جا كه همه‏ فرشتگان به خاطر آفرينش آدم به سجده افتادند و آدم معلم آن ها گشت. (بقره / 30 - 34)
معرفي كتاب:
براي جستار بيش تر مراجعه فرماييد به:
1. تفسير الميزان ذيل آيات مورد بحث
2. تفسير نمونه
3. پرواز در ملكوت امام خميني(ره)
پي نوشت ها:
1 . بحارالانوار، ج 56، ص 191.
2 . نهج‌البلاغه، خطبة 108، ص 329 (فيض الاسلام)
3 . نهج‌البلاغه، خطبة 1، ص 28.
4 . الميزان، ج 17، ذيل آيه اول سوره‌ فاطر.
5 . الميزان، همان.
6 . الملائكه اطوارها، و مهامهّا التدبيريه، تاليف عبدالله الفريحي، ص 41، به نقل از «ملك در قرآن»، ص 7، پايان‌نامه كارشناسي ارشد تربيت مدرس.
7 . آشنايي با قرآن، ج 4، ص 97.
8 . شعراء(26)آيه 193.
9 . كه به آن «رحاء وحي» مي‌گويند. (الميزان، ج 15، ص 345)
10 . الميزان، همان.
11 . الميزان، ج 17، ذيل آيات اول فاطر.
12 . «الحمد لله الذي فاطر السموات و الارض جاهل الملائكة رسلاً اولي اجنحة مثني و ثلاث و رباع يزيد في الخلق ما يشاء ان الله علي كل شي قدير». (فاطر / 1)
13 . الميزان، ج 17، ذيل آيه.
14 . علامه مجلسي، بحار، ج 56، ص 202.
15 . واژه‌ «مجرد» به معناي «برهنه شده» مي‌باشد، كه در اصطلاح فلسفه به معناي مقابل «مادي» است. موجودي كه داراي ويژگي‌هاي امور مادي نباشد، در واقع به معناي غيرمادي مي‌باشد.چيزي كه نه خودش جسم است و نه از قبيل صفات و ويژگي‌هاي اجسام مي‌باشد. (آموزش فلسفه، استاد مصباح يزدي، ج 2، ‌ص 132.)
16 . پرواز در ملكوت شرح و تفسير آداب الصلوه، حضرت امام خميني(ره)، ص 236 تاليف سيد احمد فهري.
17 . تفسير نمونه، ج 18، ص 176.
18 . نمونه، ج 18، ص 173 با تلخيص.

پرسش 2:

بنا به خطبه 91 نهج البلاغه فرشتگان زمان را درک مي کنند. مفهوم اين سخن ارزشمند چيست؟
پاسخ:
درآن خطبه نوراني (خطبه 91) حضرت به تفصيل درباره ملائکه از جنبه‌هاي مختلف سخن گفته . يکي از فرازهاي کلام حضرت چنين است:
«و لم تجر الفترات فيهم علي طول دوو بهم و لم تغض ...؛ (1) گذشت زمان آنان را از انجام وظايف پياپي نرنجانده و از شوق و رغبت شان نکاسته».
شايد مراد پرسشگر اين فراز از کلام حضرت باشد. و گرنه در فرازهاي ديگر سخني از زمان مطرح نشده، جاي ترديد نيست که فرشتگان موجودات فرا زماني‌اند. از اين رو کارهاي آنان زمان مند نيست . بر اساس ميزان زماني محاسبه نمي شود، ولي آنچه در کلام حضرت آمده مثل بسياري ديگر از آموزه هاي ديني نظير مسايل قيامت که زمان به مفهوم متداول در آن جا وجود ندارد، باز هم تعبيراتي زماني از آن رخ دادها ياد شده، مسئله عبادت فرشتگان که حضرت فرموده گذشت زمان آن ها را خسته نمي‌کند، از باب تفهيم و تعليم است .مخاطبان
کارهاي شان را بر اساس زمان محاسبه مي کنند مثلا مدت طولاني زمان در عبادت و يا کار ديگر باعث خستگي شان مي شود. حضرت مي خواهد بفرمايد فرشتگان چنين نيستند که مدت طولاني زمان سبب خستگي آنان در کارشان بشود. حضرت متناسب با معيارهاي درک بشري کار فرشتگان را بيان کرده است، و گرنه فرشتگان وجود و عمل شان هر دو فراتر از زمان است و موجودات زمان مند نمي‌باشد.
پي‌نوشت:
1. خطبه 91.

پرسش 3:
طي الارض چيست؟ انسان با عبادت زياد طي الارض مي كند؟

پاسخ:
از ديدگاه تفكر اسلامي طي الارض حقيقتي است كه در نگاه علمي « اعدام و نابود كردن يك جسم و بدن در مكان اوّل، و احضار و ايجادش در مكان مقصود » محسوب مي شود (1) . بسته به توانايي هاي فرد با فاصله زماني كم تر يا بيش تر و با امكان همراه نمودن ديگري با خود يا عدم امكان آن اتفاق مي افتد .
هرچند بحث طي الارض و ثبت موارد آن و مشاهدات افراد از وقوع اين عمل توسط پاره اي از بزرگان اهل معرفت ، اعم از صوفيان يا عارفان يا عالمان بزرگ و عموما در كتاب هاي عرفاني يا شرح حال بزرگان و مانند آن ذكر شده ،اما در مجموع اين گزارش ها اين نكته مورد اتفاق است كه اين حقيقت نوعي عنايت ويژه الهي در حق برخي از افراد، اعم از انبيا و اوليا و انسان هاي صالح است. به واسطه آن توانايي تصرف در قوانين عادي عالم ماده و انتقال دفعي اجسام يا بدن خودشان از يك مكان به مكان ديگر را پيدا مي كنند ،يعني فرد مي تواند با اراده خود در يك لحظه به مكان ديگري هرچند بسيار دور منتقل گردد ، ولي چه بسا خود نيز از حقيقت آن چندان مطلع نبوده، آن را عنايتي الهي در حق خود مي ديدند . به همين خاطر هيچ گاه حتي نزد نزديك ترين شاگردان خود از دارا بودن چنين توانمندي دم نمي زدند و آن را آشكار نمي كردند .
بزرگان جز در موارد خاص از آن بهره نمي بردند. در نتيجه فرضيه اثبات قطعي آن در اين شرايط قابل تحقق خارجي نيست ،چون چه بسا خود اين افراد در برابر سوال شاگردان و مريدان، منكر دارا بودن اين توانايي مي شدند ؛ مگر آنكه از طريق مباحث فلسفي يا حتي علوم تجربي اصل اين عمل ممكن دانسته شود . آن گاه از طريق آيات و روايات قطعي تحقق خارجي آن پذيرفته شود اما در كنار اين امور، گزارش مختلف افراد در طول تاريخ از مشاهده اين عمل توسط برخي از اوليا است كه مي تواند در فرض اعتماد به اين اخبار ، براي ما نوعي اطمينان و باور را به وجود آورد .
در نگاه عرفان اسلامي انسان مي تواند در مراحل تكامل و قرب به خداوند به جايي برسد كه صفات الهي از او برآيد . به نوعي مظهر تجلي صفات الهي در عالم گردد ؛ در نتيجه فرد عارف قدرت تصرف در برخي از قوانين عالم ماده را پيدا كرده ، قادر به انجام عملي همچون انتقال اجسام از جايي به جاي ديگر يا انعدام آن در مكان اول و ايجاد آن در مكان دوم مي گردد .
نكات دقيقي هم درخصوصي الارض در كتاب مهر تابان از قول علامه طباطبايي بيان شده است كه مي توانيد مراجعه نماييد (2).
در مورد بخش دوم شما نمي توان پاسخ دقيقي ارائه داد. ممكن است انسان به طي الارض دسترسي پيدا كند و ممكن هم هست به اين مقام دسترسي پيدا نكند .هيچ تضميني در اين باره نمي توان داد.
پي نوشت ها :
1. کتاب مهرتابان ،علامه طهراني ،ص 377 .
2. همان.

استاد مطهری یکی از عوامل انحطاط وتباهی مسلمانان درعصر حاضر راغرور بیجایی میدانندکه دردوره های متاخردرعده زیادی از مسلمانان خصوصا اکثریتی ازشیعیان پدید آمده است که برای عمل ارزشی قایل نیستند وخیلی دچار شعار زدگی میباشند آیا میتوان گفت که هنوز هم این عامل کماکان عامل عقب ماندگی و مهمترین آنها است لطفا نظر خود را برایم بنوبسید . باتشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
با تحقيقاتي که در آثار شهيد مطهري انجام شده، به اين مطلب دست نيافتيم. اگرآدرس و منبع اين مطلب را در اختيار داريد، به اين مرکز ارسال نماييد تا توضيحات لازم ارائه شود، در عين حال مي توان گفت : يکي از علل عقب ماندگي مسلمانان غرور بيجا و شعار زدگي مي باشد. امروزه نيز شعار زدگي وغرور بيجا از علل عقب ماندگي مسلمانان به حساب مي آيد. برخي از مسلمانان به جاي اين که به کار و تلاش بپردازند ،شعار مي‌دهند و دچار غرور مي‌شوند و حال اينکه تلاش و کار زمينه خلاقيت و ابتکار را فراهم مي‌کند . نتيجه آن تمدن و پيشرفت است. در اسلام نيز به تلاش و کار و خلاقيت توجه خاصي شده است: «و ان ليس للانسان الا ما سعي». در برخي روايات آمده است که اگر حکمت و علم در چين (کنايه از جاهاي دور) باشد، بايد درپي آن رفت، زيرا علم و حکمت آموزي مرز جغرافيايي نمي‌شناسد. اين روايت و روايات ديگر به ما مي آموزد که در ياد گيري علوم از غيرت هاي بيجا اجتناب نماييد.در پي آن برويد، گرچه علم و حکمت در اختيار غير مسلمان باشد.
بر اين اساس اگر مسلمانان مي خواهند دوباره جايگاه بلند و رفيع خود را کسب نمايند، بايسته است از شعار زدگي و غرور بيجا پرهيز نمايند. زيرا غيرت ورزي‌هاي بيجا ثمره اي جز عقب ماندگي ندارد.
در خصوص علل عقب ماندگي مسلمانان و پيشرفت آنان بايد گفت :
اسلام همواره مسلمانان را به فراگيري علوم و فتح قله هاي رفيع پيشرفت و ترقي فرا خوانده است. اسلام اين قدرت را نيز داشت که تمدن سازي نموده و افکار عمومي را جذب نمايد. بنا بر اين علل عقب ماندگي مسلمانان اسلام نيست.
در صدر اسلام مسلمانان آن چنان پيشرفت نمودند که بخش وسيعي از جهانيان را تحت تأثير تمدن و فرهنگ خود قرار دادند .
يكي از علل سرعت پيشرفت مسلمانان اين بود كه در اخذ علوم و فنون و صنايع و هنرها تعصب نمي¬ورزيدند . علم را در هر نقطه و در دست هر كس مي¬يافتند، از آن بهره مي¬گرفتند.
در احاديث به اين نكته توجه داده شده است كه علم و حكمت را هر جا هستند فرا گيريد. رسول اكرم فرمود ؛" همانا دانش راستين گمشده مومن است، هر جا آن را بيابد ،خودش به آن سزاوارتر است."(1)
در نهج?البلاغه آمده است:" دانش راستين گمشده مؤمن است، پس آن را فراگير و بياموز گرچه از مردم منافق"(2). "حكمت را بياموزيد گرچه از مشركان. "(3)
در روايات ديگر نيز به اين امر تاکيد شده است. (4)
در انحطاط وعقب ماندگي مسلمين عوامل متعدد از جمله عوامل زير موثر مي باشند :
1.برداشت هاي انحرافي از آموزه هاي اسلام
يكى از علل مهم عقب ماندگى مسلمانان برداشت‏هاى انحرافى از آموزه‏هاى دينى است، يعني برخى تصور كرده‏اند كه دين با علم و تكنولوژى مخالف است .بر اين اساس مسلمانان به جاى پرداختن به علم و نوآورى‏هاى تكنولوژى، به مسايل فردى پرداختند. اين رويكرد موجب شد كه مسلمانان از قافله علم و تمدن و عقب بمانند، حال آن كه اسلام- همان گونه که اشاره شد- نه تنها با علم و تكنولوژى و علم مخالف نيست، بلكه همگان را به يادگيرى علم فرا خوانده ، براى يادگيرى علوم، مرز جغرافيايى نشناخته (5) ، از علم وحكمت به عنوان «گمشده مؤمنان» ياد كرده است.(6) يادگيرى برخى از علوم را واجب شمرده است.(7)
2. ترك جهاد وعدم تلاش براي توانمندى نظامى مسلمانان
قرآن با نگاهى جامع مسلمانان را فرا خواند كه از قوّت و قدرت نظامى برخوردار باشيد . سلاح‏هاى همسو با شرايط زمان را داشته باشيد:" در برابر آن‏ها (دشمنان) آنچه توانايى داريد، از نيرو آماده سازيد تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد." (8)
اسلام مسلمانان را به جهاد در زمينه‏هاى مختلف فرا خواند(9) ولى مسلمانان جهاد و تلاش را را فراموش كردند . يكى از نويسندگان مى‏نويسد: ... آرى جهاد در صحنه‏هاى علمى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و نظامى به دست فراموشى سپرده شده ، حُبّ نفس و عشق به دنيا و راحت‏طلبى و كوته نگرى و اغراض شخصى بر آن‏ها چيره شده، تا آن جا كه كشتگان شان به دست خودشان بيش از كشتگانى است كه دشمن از آن‏ها قربانى مى‏گيرد.
3 . تلاش هاي تخريبي دشمنان
يكى از عوامل مهم عقب ماندگى مسلمانان، دشمنان مسلمانان مى‏باشند. قدرت‏هاى بزرگ كه تمدن و پيشرفت‏هاى مسلمانان را بر نمى‏تابيدند، سعى كردند كه با بهره‏گيرى از ابزار مختلف، عقب ماندگى را به مسلمانان ديكته‏ كنند. چنين وانمود کنند که مسلمانان توان پيشرفت و فتح قله هاي علم را ندارند. تلاش تخريبي دشمنان از يک سو و روحيه عدم خود باورى مسلمانان از سوي ديگر زمينه عقب ماندگى مسلمانان را افزايش داد.
4. حكومت‏هاى ‏ کشورهاي اسلامي وابسته
يكى از عوامل مهم عقب ماندگى مسلمانان حكومت‏ها اسلامي هستند كه تحت تأثير دشمنان خارجى قرار گرفته اند.اين امر موجب شد كه مسلمانان از پيشرفت‏هاى علمى و صنعتى محروم شوند، زيرا برخى از حكومت‏هاى جهان اسلام بقا و دوام خويش را در عقب ماندگى فرهنگى و تضعيف استعداد و قابليت‏هاى مسلمانان جستجو مي کنند.
5. اختلافات و چند دستگى‏ها ي مسلمانان
جنگ هاي داخلي و اختلافات مسلمانان در كشورهاى اسلامى نيز موجب شد كه مسلمانان از پيشرفت‏هاى علمى و صنعتى بى بهره شوند.
براي توضيح بيش تر مراجعه نماييد:
1. تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون
2. تاريخ تمدن، ويل دورانت
3. تمدن اسلامى از زبان بيگانگان، محمد تقى صرفى
4.تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان
5. نقش مسلمانان در پيشرفت علوم
6.رمز عقب ماندگى ما، شكيب ارسلان
7 .اسرار عقب ماندگى شرق، ناصر مكارم شيرازى
8. احياى تفكر اسلامى، شهيد مطهرى.
پى‌نوشت‏ها:
1. بحارالانوار ،چاپ آخوندي، ج 2، ص 99.
2. نهج البلاغه ،حکمت 80.
3. بحار، ج 2، ص 97.
4. همان، ج 4، ص 96.
5 . محجة البيضاء، ج 1، ص 91؛ بحار الانوار، ج 1، ص 177.
6 . بحار الانوار، ج 1، ص 168.
7 .همان، ص 177؛ مستدرك الوسايل، ج 3، ص 174.
8 . انفال (8)، آيه 60؛ تفسير نمونه، ج 7 ، ص 220.
9 . تفسير نمونه، ج 16، ص 350 - 351.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در ابتدا لازم است تعريف از جهاني شدن ارائه شود ، زيرا دانستن اين مطلب که عکس العمل مسلمانان دربرابرآن چه بايد باشد ، مبتني بر اين است که بدانيم جهاني شدن چيست؟ از جهاني شدن تعاريف مبهم و متضادي ارائه شده است.
1ـ برخي جهاني شدن را فرايندي دانسته اند كه از آغاز تاريخ بشر اين حركت آغاز شده و تأثيرات آن با گذشت زمان افزايش يافته، ليكن الآن به نحو گسترده‌اي در جريان است.
2ـ برخي آن را همزاد با مدرنيته و مدرنيزاسيون مي دانند كه از چند قرن گذشته با توسعه سرمايه داري رشد و توسعه يافته است.
3ـ برخي جهاني شدن را فرايندي متأخر و متعلق به ربع پاياني قرن بيستم دانسته اند كه با موج سوم تجدد؛ يعني فرا تجدد يا پست مدرنيسم همزاد است.
معناي اوّل و دوم مورد بحث نيست، بلكه سخن در معناي سوم است .طبق اين اصطلاح جهاني شدن مرحله اي از تاريخ بشر است كه در آن روابط اجتماعي انساني كيفيتي «بدون مرز» و «بدون زمان» به خود مي گيرد؛ به گونه اي كه زندگي انسان ها در سطح كره خاكي به مثابة مكاني واحد شكل گرفته و در نهايت با يك نوع نگرش و نگاه به زندگي انسجام مي يابد. چون امروزه ابزارهاي قدرت و تبليغات در دست نظام سرمايه داري است، جهاني شدن،‌ در واقع پيروزي نظام سرمايه داري در جهان است.
بنابراين معنا، بهتر است به جاي جهاني سازي از اروپايي سازي،‌غربي سازي يا آمريكايي سازي سخن گفته شود؛ چون كه در جهاني سازي رواج الگوهاي اقتصادي،‌سياسي و فرهنگي جهان سرمايه داري است.
نظام كاپيتاليستي پس از فروپاشي كمونيسم با سرعت هرچه تمام تر جهان را مي‌نوردد. از آن زمان تا كنون در روند جهاني سازي كنسرسيوم هاي بزرگ صنعتي غرب،‌بانك ها و بازارهاي مالي با سرعت روز افزوني ادامه دارد؛‌تصميم هايي كه مديران و رؤساي بزرگ و صاحب قدرت در نيويورك، فرانكفورت، پاريس و لندن اتخاذ مي كنند، حتي در دور افتاده ترين نقاط آسيا، افريقا و امريكاي لاتين تأثير مي‌گذارد.
جهاني شدن؛ يعني سير و روند طبيعي و غير ارادي ناشي از تمدن و پيشرفت علمي و صنعتي بشر به ويژه در عرصه ارتباطات. بنابراين در پرتو جهاني شدن افتصاد يك كشور محدود به توليد، توزيع و مبادلات در محدوده كوچك نخواهد ماند، بلكه با گسترش ارتباطات جهان دهكده كوچكي خواهد شد كه همه در توليد و استحصال و توزيع و بازيافت آن شريكند و داراي منافع مي‌باشند . همين طور در عرصه فرهنگ و سياست و ... اين سير و روند طبيعي واقعيتي است كه واكنش در برابر آن شايد غير ممكن باشد.
اما اگر قرار باشد عده‌اي تئوريسين سياسي و فرهنگي مغرب زمين به ويژه آمريكايي براي همه جهانيان فكر كنند و تصميم بگيرند و آن را به جهان تحميل نموده و اسمش را جهاني سازي بگذارند، توطئه‌اي است برخاسته از روحيه استكباري و بيماري رواني خودبرتربيني و تأمين منافع خويش به قيمت به خاك مذلت نشاندن ملت ها. اين خطري است جدي که به نفع جهان اسلام وکشور هاي جهان سوم نيست زيرا جهاني سازي يك نوع مستعمره گرايي به شكل جديد است .پيامدهاي منفي متعددي را براي كشورهاي جهان سوم و در حال رشد به وجود مي‌آورد، از جمله: تسلط قدرت‌هاي بزرگ بر روند اقتصاد جهاني و منابع توليد و مبادلات مالي و تجاري؛ سلطه آمريكا بر ابزارها و فناوري اطلاعات؛
تحقير كشورهاي كوچك و جلوگيري از توان رشد آن ها؛ دخالت در قانونگذاري امور داخلي ملل ديگر؛ شبيخون فرهنگي سراسري و كوشش در ريشه كن سازي فرهنگ هاي ديگر؛كاستن از نقش و اثر گذاري محافل بين المللي و بهره گيري از آن ها به سود سلطه قدرت هاي بزرگ و بحران هويت ملت ها. لازمة جهاني شدن تهاجم فرهنگي به كشورهاي ضعيف و در حال رشد و تسلط فرهنگي و اقتصادي بر آن ها است كه فروپاشي باورها و اعتقادات و فرهنگ هاي بومي را در بر دارد. نيز شكست اقتصادي كشورهاي ديگر را موجب مي گردد. بدين جهت است كه بسياري از روشنفكران جهان سوم بر اين باورند كه جهاني شدن با امريكايي شدن درهم تنيده شده است و در اين حركت هويت فكري و فرهنگي ملت هاي كوچك به خطر مي افتد. جهاني شدن زيان هايي را در پي دارد از جمله:
1 . نبود رهبري واحد وتأثيرگذار در عرصه بين‏الملل وفزوني رقابت‏ها وستيزه‏جويي‏ها.
2 . ترويج فساد، بي بند وباري، فحشا وفرهنگ منحط غربي و از بين رفتن آموزه‏هاي اخلاقي و معنوي در پرتو اين فرآيند.
3 . به وجود آمدن نابرابري‏هاي اقتصادي در برخي از كشورها.
4 . افزوده شدن بر معضل بيكاري به جهت رشد سريع فنّ آوري و مكانيكي شدن بسياري از امور زندگي.
5 . جهاني شدن جرايم و خلاف‏ها از قبيل قاچاق مواد مخدّر، قاچاق زنان وكودكان و... ونيز شيوع بيماري‏هايي از قبيل ايدز و...
6 . تسلّط فرهنگ غربي بر ديگر فرهنگ‏ها به شكل تلاش براي مسخ كردن هويّت فرهنگي ملّت‏هاي ديگر ومطرح كردن فرهنگ غربي به عنوان جايگزين. (1)
ازآنچه که گذشت مي توان نتيچه گرفت که جهاني سازي به معناي غربي آن مو رد قبول اکثر مسلمان و برخي کشور هاي جهان سوم نيست. جهان اسلام بايد در برابر اين پديده سياست منطقي اتخاذ نمايد .از جهاني شدن هر چه به نفع آن است ، اخذ كند و هر آنچه که به نفع نيست، رها کند .
پي نوشت :
1. خبرنامة دين پژوهان، ش 11، ص 33 و 32؛ هفته نامه پگاه،‌ش 49، ص 6 - 8.

1 اگر بدن انسان،عضوی از آن به بدنِ انسانِ ديگرى پیوند زده شود و جزء بدنِ او گردد، در اين صورت، تكليف معاد انسانِ نخست (مأكول) چيست؟ 2. اگر بدن انسانى، به طور كامل، از سوى ديگرى خورده شد، كيفيّت حشر اين دو، چگونه است؟ 3. اگر انسانِ مأكول، فرد مؤمنى باشد و جزء بدن انسانى كافر شود، در اين صورت، نحوه عذاب و پاداش آنان، چگونه خواهد بود؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اين پرسش به عنوان شبهه آکل و مأکول از دير زمان در مباحث اعتقادي مطرح بوده است.
اصل شبهه: ممکن است بدن يک شخصي به دو طريق (مستقيم و غيرمستقيم) جزو بدن ديگري شود.
1- مستقيم: مثلا در زمان قحطي انسان گرسنه اي از بدن يک انسان ديگر تغذيه کرده باشد.
2- غير مستقيم: پس از مردن بدن انسان به خاک تبديل شود و گياهان و درختان از آن خاک استفاده کنند و انسان ديگر از سبزي و ميوه درختان مذکور استفاده کرده باشد.
در بحث معاد جسماني (يعني زمان بازگشت روح به بدن) اين اجزاء منتقل يافته جزو کدامين بدن است تا به جزاي خود برسد؟
حقيقت انسان به روح او است . آن چه او را از ديگران متمايز مي‌گرداند، صورت شخصي او است، مواد تشکيل دهنده سلول ها مي‌تواند مشترک باشد؛ زيرا همه سلول ها از فراورده‌هاي غذائي و طبيعي تشکيل مي‌يابند. گاهي تعداد زيادي ميهمان از مواد غذائي يک سفره استفاده مي‌کنند، اما وقتي جذب بدن افراد سر سفره مي‌شود، جذب صورت‌هاي مختلف آن ها مي‌شود، در حالي که ماده غذائي مشترک بود. در قيامت نيز آنچه براي حسابرسي مهم است، تمايز افراد و صورت ها و سيرت‌ها و قابل شناخت بودن هر کدام است. حال ماده آن از هر چه باشد مهم نيست. به ويژه آن که، بدن انسان در قيامت متناسب با نظام آخرت است.
از آيات و روايات نيز استفاده مي‌‏شود که در قيامت روح به بدني جسماني در مي‌‏آيد که همانند بدن دنيايي اوست. در عالم دنيا هر چند پس از مدّتي بدن انسان‌ها تغيير مي‌‏کند، وقتي دو دوست پس از مدّت ها به هم مي‌‏رسند، يکديگر را مي‌‏شناسند، در حالي که شايد تمام سلول‌هاي بدن آن ها تغيير کرده باشد، اما اين تغيير کلّي در جسم، باعث بيگانگي نمي‌‏گردد؛ تغييري که در جسم دنيايي و اخروي حاصل مي‌‏گردد، نيز چنين است.
بنابراين آنچه در اثر تغيير بدن انسان‌ها و وارد شدن در بدن ديگري، انجام مي‌پذيرد، تنها جسم انسان‌ها است و آنچه در قيامت عذاب مي‌بيند، جسم انساني به همراه روح شخص است و روح انسان‌ها در اثر تغيير جا به جا نمي‌شود و براي هر شخصي ثابت است. در واقع اين روح انسان است که از طريق جسم عذاب مي‌بيند، حال هر جسمي که باشد و روح ها قابل انتقال و تغيير و دگرگوني نيستند.
وانگهي، جسم دنيايي براي دنيا آفريده شده که محل درد و رنج و خستگي و بيماري و گذر عمر است، در حالي که براي جسم اخروي ديگر رنج و بيماري و خستگي مطرح نيست. بنابراين، بايد جسم اخروي در عين شباهت کامل به جسم دنيوي، لطيف‌‏تر و کامل‌‏تر باشد تا براي استفاده از نعمت هاي آخرت آمادگي داشته باشد. پس بدن اخروي انسان‌ها صورت کامل شده همان بدن دنيوي است، نه دقيقا همان بدن مادي دنيوي که تغيير و جا به جا شده؛ زيرا در جهان آخرت به طور کامل نظام مادي برچيده مي‌شود؛ پس معنا ندارد همان بدن مادي دنيوي در آخرت باشد؛ در عين حال که مي‌دانيم همان بدن دنيوي در طول مدت رشد خود در دنيا بارها تغيير يافته و ثابت نمانده است.

سلام سوال اینجانب در مورد عصمت امامان و پیامبر اسلام از اشتباه و گناه هستش همونطور که آفرینش انسان در قران ذکر شده و مسئله اشتباه آدم در بهشت و خوردن میوه ممنوعه و... دلیل اصلی نزول انسان از بهشت به این دنیا اشتباه وی بود نتیجه اینکه ما انسانها همگی گناهکاریم شایدم بشه گفت اگه هر کدوممون به جای حضرت آدم تو اون لحظه بودیم همون اشتباه رو می کردیم تولد انسانها تو این دنیای خاکی پر از درد و رنج می تونه دلیلی بر این مدعا باشه.. بهشت کجا این دنیا کجا.. با این اوصاف به نظرتون نمی شه نتیجه گرفت هر انسانی که در این دنیا متولد می شه به نوعی گناهکار بوده؟ وگرنه تولد کسانی مثل امامان و پیامبر اسلام که ما میگیم معصومند تو این دنیای درد و رنج در حالی که اونا هیچ اشتباه و گناهی نکردند و نمی کردند اگر به جای حضرت آدم بودند نمی تونه ظالم بودن آفریدگار رو برسونه؟؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اولا در باب عصمت توجه بدين نکته ضروري است که بر خلاف آنچه در پرسش آمده ،گوهراصلي انسان که نفس ناطقه‌اي اوست، به گونه اي آفريده شده که اگر بخواهد با تامين برخي شرايط به آساني مي توان به قله بلند عصمت برسد، زيرا نفس انسان با حرکت جوهري و تکامل معنوي از قوه به فعليت رسيده و مي تواند از آفت‌هاي سهو، نيسان، غفلت، جهالت و هر گونه ناپاکي مصون باشد، چون محدوده اي نفوذ شيطان تنها محصور به مراحل وهم و خيال است که وابسته به نشئه طبيعت انسان است، اما مراتب عقل و قلب کاملا از قلمرو و نفوذ شيطان مصون است . سهو، نسيان، غفلت و جهل و هر ناپاکي ديگر در آن ساحت قدسي راه نمي‌يابد. بنابراين چون شوون هستي انسان محدود به مراتب طبيعي، خيالي وهمي نيست، اگر کسي به مرتبه عقل خالص و قلب سليم راه يافت ،مي تواند همچون فرشتگان از گزند لغزش هاي علمي و عملي مصون بماند. (1)
دوم: گر چه جناب آدم در پي خوردن از درخت ممنوعه از بهشت اخراج شد، ولي بايد توجه داشت اين کار به معناي سلب عصمت او نيست، آنچه با عصمت منافات دارد، مخالفت با تشريع الهي است، يعني جايي که محيط تکليف و تشريع باشد و پيامبران الهي احکام خدا را اعلان کنند، خودشان نيز مکلف به تمام آن احکام و مقررات است، اما محيطي که آدم در آن زندگي مي‌کرد، اساسا محيط تکليف به صورت متداول نبود، زيرا حکم شرعي هنوز تصويب نشده بود و منع از خوردن آن درخت در شرايطي متوجه آدم شده بود که هنوز نتايج اطاعت و مخالفت تکليفي را به خوبي لمس نکرده و کاملا با آن آشنا نشده بودند، زيرا آدم در بهشت زندگي مي‌کرد، بي‌ترديد در چنين شرايطي عمل نکردن به آن دستور هرگز معصيت و گناه به شمار نمي آمده و با عصمت منافات ندارد. (2) تفصيل اين مسئله را در منبع ذيل جويا شويد. (3)
سوم: بر خلاف آنچه در پرسش اشاره شده آدمي گناه کارمتولد نمي‌شوند، بلکه با فطرت پاک توحيدي به دنيا مي‌آيد از اين رو در روايتي آمده: «کل مولود يولد علي فطره» (4) هر زاده شده به فطرت توحيد زاده است. به گفته امام خميني فطرت پاک اختصاص به توحيد ندارد، بلکه همه معارف الهي از اموري است که حق تعالي بندگان خود را فطرتا با آن مي آفريند، ولي شرايط خانوادگي و محيطي چه بسا باعث مي گردد که از آن فطرت خارج شده و به گناه آلوده گردد.(5)
بنابراين انسان ذاتا پاک است ، ولي به دليل نيروهاي بالقوه در وجود او با وسوسه شيطان به گناه آلوده مي‌شود.
چهار: اما در خصوص پيامبر و ائمه بايد گفت: خداوند در قران کريم به صراحت فرموده که آن ها از هر گونه آلودگي بر اساس اراده تکوين خداوند مصون اند. فرمود: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا» (6) خدا فقط مي خواهد پليدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را از هر عيب پاک گرداند .بنابراين اگر ما معتقد به عصمت آنان هستم ،به دليل آيات قرآن کريم است، ولي بايد توجه داشت که آمدن آن ها در عالم پر درد و رنج دنيا نه تنها نشانه ظلم خدا نسبت به آن ها نيست بلکه دليل عدل اوست، زيرا در پي بيرون آمدن آدم ابوالبشر قرار شد که همه انسان ها که از نسل او به دنيا مي‌آيند ،در روي زمين زندگي کنند. حضرات معصومين (پيامبر و اهل بيت) به دليل اين که بالاخره از نسل آدم اند، از اين قاعده استنثا نشدند . تبعيض درباره آن ها نسبت به ساير مردم اعمال نگرديد . در همين دنيا که زمينه رنج و زحمت فراهم است ،به وجود آمدند . با اختيار خود عصمت الهي خويش را حفظ کردند . بدون هيچ گونه آلودگي عالم دنيا ترک نمودند. اين نشانه عدل الهي است و نه دليل ظلم او.
آن ها به عنوان آموزگاران بشرند که تا برپايي رستاخيز عمومي از فيض وجودشان اين همه انسان بهره مند مي شوند . به سعادت ابدي مي رسند،اگر آن ها در عالم دنيا نمي آمدند و در بهشت به وجود آمده و تا آخر همان جا مي ماندند، اين همه فيض به بشر نمي رسيد . بشر از فيض وجود آنان محروم مي شدند، اين دليل عدل و لطف الهي به بشر است، چه اين که حضرات نيز از طريق عبادت خداوند در اين نشئه به مقاماتي بار يافتند که براي انسان عادي قابل وصف نيست.
پي‌نوشت‌ها:
1. جوادي آملي، وحي و نبوت در قرآن ص 201.
2. آيت الله سبحاني، منشور جاويد، ج 5، ص 73؛ الميزان، ج 14، ص 220.
3. پاسخ به پرسش هاي عصمت، ص 120؛ نشر مرکزمطالعات و پژوهش‌هاي فرهنگي حوزه علميه، قم، 1388 .
4.عوالي اللئالي ج 1 ص 35.
5. چهل حديث ،ص 180.
6. احزاب (33) آيه 33.

به نام خدا اعوذ بالله علامه زين العابدين گلپايگاني كيست؟؟؟ در كتاب انوار الولاية صفحة 440 آورده كه هر كس بول و غائط و خون ائمة را بنوشد آتش بر وي حرام و بهشت بر او واحب مي شود. با تشكر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
راجع به ايشان اطلاع خاصي نداريم و کتابش هم شناخته شده نيست. البته اين گمنامي دليل کوچک يا کم اهميت بودن او هم نيست.
اما راجع به پاک ويا نجس بودن خون و بول و غائط امامان مي گوييم:
کمال يک فرد و بودن او در بالاترين درجه عصمت با جاري بودن احکام بر او منافاتي ندارد. دليلي بر خارج بودن معصوم از احکام انساني که در قرآن و سنت بيان شده، نداريم و به همين جهت روايت شده که رسول خدا و امامان غسل جنابت مي کردند و از نجاسات خود را پاک مي ساختند و اين که بول يا خون و غائط آنان نجس باشد، با طهارت ذاتي آنان منافات ندارد.
اعتقاد به پاک بودن خون و بول و غائط امام نه جزو اصول اعتقادي است و نه جزو ضروريات مذهب و بهتر است در مورد پاک يا نجس بودن خون و بول و غائط امامان سخن نگوييم و امر آن را به خود امام واگذاريم.(1)
در هر حال اگر خون و بول و غائط امامان هم پاک باشد به نظر نمي رسد آن بزرگواران افراد را به خوردن آنها دعوت کرده و بر آن وعده پاداش داده باشند. عرض ارادت به امامان راه هاي فراواني دارد که همگي آنها در نظر عاقلان مخالف و موافق پسنديده و محترمانه است و لازم نيست نوعي از ارادت را اعلام و ترويج کنند که در نظر مخالفان زشت و مخالف کرامت انساني به نظر برسد و هم دعوت کننده و هم اجابت کننده مورد ايراد مخالفان واقع گردند.
پي نوشت ها:
1. ترجمه با مختصر تغيير. 1.الأنوار الإلهية ، (رسالة في لبس السواد) ص: 201-202.

صفحه‌ها