كلام

با عرض سلام و خسته نباشید. اگر خداوند خود مسئولیت هدایت انسانها را بر عهده گرفته است پس چرا بعضی از انسانها در خانواده یا محیط بدی رشد مییابند و بعضی در خانواده خوب و تاثیر محیط برای آنان غیرقابل انکار است، مگر عده ی کمی که در این معادله برعکس عمل میکنند که البته تعدادشان بسیار کم است؟

پاسخ:
معتقديم كه خداوند هدايت كننده بندگان به سوي حقيقت و سعادت است .به همين خاطر يكي از نام هاي او «هادي» است ؛ اما بايد بدانيم كه در اين زمينه دو نوع هدايت وجود دارد ، هدايت هاي عمومي و هدايت هاي خصوصي .
هدايت عمومي در دو نوع هدايت خلاصه مي گردد:
1 - هدايت عمومي تكويني :
مقصود از چنين راهنمايي اين است كه خداوند همه موجودات را آفريد . هر كدام را با وظايف آفرينش خود آشنا ساخت: «قال ربنا الذى اعطا كل شىء خلقه ثم هدى »(1)يعني : گفت :پروردگار ما همان كسي است كه به هر موجودي آن چه را لازمه آفرينش او بوده ،داده ،سپس هدايت كرده است .
در همين مسير، خداوند بستر و زمينه هدايت انسان را كه همان عقل و قوه ادراك حقيقت از باطل و درستي از نادرستي است ،به وي اعطا نموده است .بدين جهت انسان به واسطه قوه عقل و ادراك خود و از طريق فطرت و ادراكات روحي و ودروني خود بسياري از حقايق را لااقل به شكل مختصر و مجمل در مي يابد . مي تواند مسير حركت و جهت گيري خود را بر ات اساس معين نمايد .
بالاتر از همه اين ها ، خداوند دغدغه و ميل به يافتن حقيقت و مسير صحيح را در درون انسان قرار داده كه همين دغدغه و ميل است كه اولين گام مهم در مسير هدايت هاي كامل و دقيق محسوب مي گردد .
2 - هدايت عمومي تشريعي :
از آن جا كه انسان موجودي است داراي عقل و شعور ،خداوند هدايت تكوينيش را با هدايت تشريعي او به وسيله پيامبران همراه كرده است . در واقع هدايت تكويني از درون برمي خيزد و راهنمايي مي كند، ولي هدايت تشريعي از بيرون متوجه انسان مي گردد . دست او را مي گيرد و از مراحل خطرناك عبور داده و به مقصود مي رساند. اين نوع هدايت كه به وسيله پيامبران , اولياي الهي , امامان و كتاب هاي آسماني انجام مي گيرد ،عمومي است . در اختيارهمگان قرار دارد . همه افراد بشر مي توانند از آن ها بهره بگيرند.
قرآن مجيد مي فرمايد:
«قل يا ايهاالناس قد جاءكم الحق من ربكم فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و ما ان عليكم بوكيل (2); بگو اي مردم، حق از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده ،هركس (درپرتو آن ) هدايت يابد ،براي خود هدايت شده و هر كسي گمراه گردد ،به زبان خود گمراه مي گردد و من مأمور به (به اجبار) شما نيستم ».
در جاي ديگر مي فرمايد: «ان هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً(3);ما راه را به او نشان داديم ،خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس ..»
نيز فرموده :« ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم و يبشر المؤمنين الذين يعملون الصلحت ان لهم اجراً كبراً (4) ; اين قرآن به راهى كه استوارترين راه ها است، هدايت مى كند . به مؤمنان كه اعمال صالح انجام مي دهند، بشارت مي دهد كه برا آن ها پاداش بزرگي است» . اين آيات شريفه به روشني مي رساندكه هدايت تشريعي عمومي است .در حق تمام افراد انسان انجام مي گيرد .اين وظيفه بشر است كه از آزادي خود بهره گرفته و از هدايت هاي همگاني استفاده كند.
هدايت خصوصي :
هدايت خصوصي هم وجود دارد كه عنايت خاص الهي براي گروهي از بندگان مخصوص خداست،يعني افرادي كه از هدايت عمومي بهره گرفته ، روح و روان آنان از فروغ وسايل هدايت همگاني روشن گرديده است ، كساني كه به مخالفت كشش فطرت و راهنماي خرد و دعوت پيامبران برنخاسته و خود را در مسير وزش نسيم رحمت و هدايت قرار داده باشند.
اين گروه به خاطر بهره گيري از هدايت هاي عمومي از عنايات خاص الهي بهره مند شده ، مشمول مددهاي غيبي و توفيق هاي الهي مي گردند. اين عده هم شايستگي استفاده از هدايت خصوصي را از پذيرش سخن پيامبران الهي و كتب آسماني كه به حسن اختيار خود پذيرفته و به كار بسته اند ،به دست مي آورند. اين كه مي گوييم اين نوع هدايت ازآن گروهي است كه از وسايل هدايت عمومي بهره مند شوند, مطلبي است كه قرآن را در آيات مختلف بيان كرده است :
« والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (5); آن ها كه در راه ما جهاد و كوشش كنند ،به راه هاي خود هدايت شان خواهيم كرد.» و :
« الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من يريد (6);خداوند هر كسى را بخواهد برمي گزيند و كسي را كه به سوي او باز گردد ،هدايت مي كند».
با توجه به اين نكات روشن مي شود كه خداوند همه بندگان را به نوعي در مسير هدايت قرار مي دهد . هريك به فراخور حال و روز خود و البته اعمال و رفتار خود به نوعي از هدايت هاي الهي بهره مند مي گردد ؛ اما در اين مسائل همان طور كه تفاوت ها ناشي از كيفيت استفاده فرد از هدايت هاي عمومي قبلي مطرح است ،انواع تفاوت ها و اختلاف ها در اصل هدايت هاي عمومي هم وجود دارد ئ افراد مختلف در اين خصوص داراي بسترها و زمينه هاي متفاوتي هستند كه به نظر مي رسد امكان هدايت در آن ها كاملا متفاوت خواهد بود .
هرچند اختلاف زمينه ها و محيط ها به نوعي منجر به تفاوت رويكرد و جهت گيري هاي انسان ها در زندگي مي شود ، اما به معني تبعيض در هدايت آن ها از جانب خداوند نيست ؛ در حقيقت مساله اصلي در كيفيت و كميت ميزان معرفت و مسئوليت و تكليف هر فرد است كه هدايت مناسب حال او را رقم مي زند .
هدف حقيقي از حيات دنيايي ما رسيدن به كمالات و ارزش هاي وجودي مان است كه در مسير هدايت يافتن به سوي حقيقت شكل مي گيرد ، اما تكامل و هدايت مورد توقع از ما تكاملي است كه در ظرف مقدرات و داده هاي الهي شكل مي گيرد، نه تكامل و هدايتي مطلق كه براي بالاترين انسان ها متصور و ممكن است .
در واقع تكامل مورد انتظار از هر فرد به فعليت رساندن ظرفيت هاي بالقوه اي است كه براي او با توجه به فرصت ها و امكانات گوناگون الهي برايش متصور و ممكن بود . مي توانست در فرصتي كه به او داده شده بود، آن ها را با حسن اختيار و انتخاب خود در وجود خويش متجلي سازد . اگر به فردي فرصت داده مي شد به چه كمالاتي دست مي يافت ،ارتباطي با اصل لزوم تكامل دنيايي انسان ندارد.
در نتيجه هدايت و كمال مورد نظر و مورد توقع از افراد در موقعيت هاي مختلف كاملا متفاوت است . اين گونه نيست كه خداوند زمينه هدايت و تكامل ناچيزي براي فردي ايجاد نمايد ، اما توقع دستيابي به هدايتي تمام و كامل از او داشته باشد ؛ چنين فردي اگر به حجم هدايت و كمال مورد توقع از خودش برسد ، هدايتي همچون هدايت انسان هاي كامل و در موقعيت هاي خاص را براي خود حاصل نموده و كمال مناسب حال خويش را به كسب كرده است .
پي نوشت ها:
1 . طه (20) آيه 50 .
2 . يونس (10) آيه 108.
3 . انسان (76) آيه 3.
4 . اسراء (17) آيه 9.
5 . عنكبوت (29) آيه 69.
6 . شورا (42) آيه 13 .

با عرض سلام لطفا در مورد ايه 27 سوره فصلت كه مي فرمايد (ما كافران را البته عذاب سخت بچشانيم و بدتر از انچه كه كردند كيفر كنيم) توضيح دهيد چرا بيشتر از انچه كه انجام دادند كيفر مي شوند مگر نه اينكه در ايات ديگر قران ذكر شده است كه هر كس باندازه كاري كه انجام داده مجازات مي گردد.

2اين که خدا عادل است و گناهکار را يا مي بخشد يا حداکثر به اندازه گناهش مجازات مي کند و نه بيش تر؛ اما در باب پاداش نه تنها هيچ عملي رابدون پاداش نمي گذارد، بلکه اضافه هم مي دهد، اصلي است قطعي و آيات زيادي از قرآن بر آن دلالت دارد از جمله:
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ؛(1)
هر كس كار نيكى به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد، هر كس كار بدى انجام دهد، جز مانند آن، كيفر نخواهد ديد و ستمى بر آن ها نخواهد شد.
لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُون‏ وَ الَّذينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها؛ (2)
كسانى كه نيكى كردند، پاداش نيك و افزون بر آن دارند . تاريكى و ذلّت، چهره‏هاي شان را نمى‏پوشاند. آن ها اهل بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند. امّا كسانى كه مرتكب گناهان شدند، جزاى بدى به مقدار آن دارند .
لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى‏(3)
مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى‏ إِلاَّ مِثْلَها (4)
هر كس بدى كند، جز مانند آن كيفر داده نمى‏شود.
وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها؛ (5)
كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن‏.
وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها ؛(6)
امّا كسانى كه مرتكب گناهان شدند، جزاى بدى به مقدار آن دارند.
البته مجازات و کيفر و پاداش در آخرت قراردادي نيست بلکه اعمال خوب و بد انسان صورت ملکوتي دارند .کيفر و پاداش، دادن اعمال به عمل کننده در قيامت است. در قيامت اعمال گناهکار را که صورت ملکوتي آن ها ظلمت، آتش ، مار ، عقرب و زقوم است ،به او مي دهند و نه بيش تر . اعمال نيکوکار را هم که صورت ملکوتي آن ها نور ، حور و قصور است، با اضافه و فضل و زيادي که هديه حق تعالي است، به او مي دهند.
آيات زير حکايت از اين معنا دارد که کيفر و پاداش انسان ها همان اعمال شان است:
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيدا ؛(7)
روزى كه هر كس، آنچه را از كار نيك انجام داده، حاضر مى‏بيند و آرزو مى‏كند ميان او، و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصله زمانىِ زيادى باشد.
لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون‏ ؛(8)
امروز عذرخواهى نكنيد، چرا كه تنها به اعمال تان جزا داده مى‏شويد!
اما آيه 27 به شرح زير است:
فَلَنُذيقَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا عَذاباً شَديداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ؛
به يقين به كافران عذاب شديدى مى‏چشانيم، و آن ها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند، كيفر مى‏دهيم!.
در اين آيه خلاف اصل بالا سخن نگفته، بلکه از باب تاکيد و تصريح و براي انذار کافران فرموده به يقين در مقابل کارهاي بدترشان که سيره و رفتار پيوسته آن ها شده بود، کيفر مي شوند. در اين جا به کيفر اعمال بدترشان که سيره آن ها بود، تصريح کرده و نسبت به بقيه سکوت کرده تا تهديد اثر گذارتر باشد .
متاسفانه اشکال کننده محترم آيه را بد ترجمه کرده ، خود را دچار شبهه ساخته است. بعضي از مترجمان هم متاسفانه دقت نکرده ،مشابه ترجمه بالا را ارائه داده اند و در ايجاد شبهه سهيم بوده اند.
پي نوشت ها:
1. انعام(6)آيه160.
2. يونس(10)آيه 26-27.
3. نجم(53)آيه31.
4. غافر(40)آيه40.
5. شوري(42)آيه40.
6. يونس(10)آيه27.
7. آل عمران(3)آيه30.
8. تحريم(66)آيه7.

هدف اولیه خلقت انسان بعد از روز قیامت ادامه خواهد داشت یا به حد نهایی خود خواهد رسید ولی شما تاکید بر این دارید که روح در قیامت به زندگی ابدی می رسد و چون در به

با سلام خدمت شما عزیز و استاد گرامی و آرزوی قبول طاعات و عبادات شما در نامه قبلی خود پرسیده بودم که هدف اولیه خلقت انسان بعد از روز قیامت ادامه خواهد داشت یا به حد نهایی خود خواهد رسید ولی شما تاکید بر این دارید که روح در قیامت به زندگی ابدی می رسد و چون در بهشت همه چیز متنوع و زیبا و دلچسب و برای همیشه هست پس دیگر جای سئوال برای بعد از این مرحله باقی نمی ماند. این جواب شما در تناقض با صفات خداوند هست که روح انسان را که برای کسب بهترین کمال در مقدرات تعیین شده الهی در این چند روز دنیا به این دنیا فرستاده حالا (پایان عمر مادی)به هر مرحله ای از کمال رسیده پس خداوند بعد از قیامت آن را از سیر حرکت و تکاپوو آزمایشو خطا و امتحان و اختیار سلب می کند و همچون گیاهان و حیوانات در مرحله ای از آگاهی و تکامل در فضا و بستری آنچنانی(بهشت) راکد می گذارد و از ادامه محروم می گذارد ؟؟؟؟ مگر نه اینست که خداوند اگه موجودی فعلیت و یا کوچکترین امکان برای کاملتر شدن داشته باشد خداوند این را در اختیار آن می گذارد که اگر این کار را نکند منافات با صفات فیاضیت و مهربانیو کرامت خداوند دارد که همین صفات دلیل اصلی هدف خلقت جهان و مخصوصا انسان به گفته قرآن می باشد که همان طور که میدانیم در صفات خداوند نه حدی وجود دارد و نه پشیمانی و اصلاح در کارهای او. در این دنیادی مادی ما انسان ها در خیلی از مواقع در دادگاه ها و یا حتی رابطه مادر و فرزندی به خطا کار و یا نیمه آگاه و حتی آگاه از روی محبت و علاقه به شخص فرصت های دوباره داده میشود چه برسد به کرامتو مهربانیه خداوند که جلوی پیشرفت و تکامل موجودی را بگیرد. خداوند با قدرت فراوان و بینهایتش و بی نیازی از مخلوقاتش هیچ دلیلی برای قطع آموزش ها و آزمایش های کلاس های بالاتر برای مخلوق خودش که آن را قسمتی از روح خود دانسته ندارد و با توجه به این توضیحات البته اگر تعصب را کمی کنار بگزارید منظور من را درک خواهید کرد. برای بقیه پاسخ هایتان جواب هاب مفصل تری دارم که تا حدودی در این توضیحات داده شده ام هم می توانید ارتباطش را تشخیص دهید. به شخصه شیعه زاده هشتم و نسل های قبلیمان هم همینطور ولی هر کس باید به قول عرفای قدیم اول کافر و بی دین شود و بعد با تحقیقو تفحص به دین شناسی کامل و یقین به دور از تعصب کورکورانه برسد. این یکی از دلایل سستی و کاهلی در انجام عملی به دستورات دینی می باشد. من سئوالات بیشماری دارم که شاید بتوان عمقی تر به دین اسلام نگاه کرد و به یقین بهتری از خدا و مخلوقاتش رسید که با کمک برادران دینی خودم همگی به این هدف به امید خدا خواهیم رسید. بیایید با کمک هم و تحقیق و تفکر عمیق تر به شناخت بهتری برسیم. . با تشکر از توجه ویژه شما در مورد این بنده گنه کار خداوند

پاسخ:
جزئيات دقيق و ريز رخ دادهاي بعد از مرگ و قيامت را جز پيامبر (ص) و ائمه کسي ديگري از آن ها به طور کامل آگاهي ندارد، ولي در اين باب بر اساس کلياتي که در آموزه‌هاي ديني به ما رسيده ،مي‌توان تحليل‌ها و برداشت‌هاي را به دست آورد.
فرايند تکاملي انسان از رهگذر تکاليف شرعي محدود ظرف عالم دنياست . پس از مرگ اين فرايند به پايان مي‌رسد . انسان در عوالم بعد از مرگ نظير برزخ و قيامت تکليفي ندارد . تکامل او از اين رهگذر متوقف است، گر چه در عالم برزخ مسئله تکامل برزخي وجود دارد که در جاي خود در اين باره به تفصيل بحث شده است. (1) ولي در اين جا تنها بدين سخن اشاره مي‌شود که از آموزه‌هاي اسلامي به دست مي‌آيد که روح انسان بعد از ورود به برزخ ،به مقتضاي نظام برزخي و بر اساس راه و روش صحيح و درستي که در نظام قبلي، يعني نظام دنيوي داشته ،به سير و حرکت خود و به تکامل و تقرب خود به سوي حضرت حق تعالي ادامه مي‌دهد . در برزخ برخي فشار ها سبب برطرف شدن بسياري از حجاب ها از چهره روح مي‌گردد . روح رو به تکامل به پيش مي رود و اين سير همچنان ادامه دارد. (2)
نکته سوم در خصوص سير تکاملي انسان در عوالم بعد از برزخ است. د راين باره گفته شده: بر اساس اشاراتي که در آيات و روايات آمده ،حرکت و تکامل روح آدمي در حشر و عوالم بعد از آن ادامه دارد ،مثلا بر اساس آيه 77 سوره آل عمران که فرمود: خداوند در قيامت با کساني که عهد و پيمان خدا را به بهاي اندک فروخته، نظري نمي‌کند و آن ها را تزکيه نمي‌نمايد. از تعبير «لا يزکهم» معلوم مي شود که برخي از انسان ها که مورد نظر حق ‌اند و در دنيا در مسير عبوديت بوده‌اند، در قيامت يعني در روز حشر و مواقف آن و عوالم بعد از آن مشمول تزکيه حضرت حق بوده ، خداي متعال آنان را از ناپاکي ها پاک مي گرداند. آنچه که روي چهره اصلي و سيماي واقعي آنان را گرفته و محجوب شان نموده، از چهره آنان برداشته و آن ها تزکيه و تطهير مي شوند، ولي کساني که در دنيا در صراط مستقيم نبوده‌اند، از اين تزکيه بي‌‌نصيب‌اند، بنابراين نه تنها در برزخ بلکه بعد از در عوالم و مواقف گوناگون سير تکاملي انسان ادامه دارد . حجاب‌ها پشت سر هم از چهره جان انسان هايي که شايسته‌اند، برداشته شده و به قرب بيش تر نزديک و نزديک‌تر مي‌شوند.
اين همان چيزي است که از آن به سير و حرکت تکاملي ياد مي شود . همواره براي انسان وجود دارد حتي بعد از مرگ و برزخ در عوالم بالاتر از برزخ. (3) تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد. (4)
نکته چهارم در خصوص تکامل در بهشت است، در اين باره بايد اشاره شود: بر اساس تحليل برخي از صاحب نظران معاصر در بهشت تکامل وجود دارد . بهشتيان هرگز در جا نمي زنند، بلکه در پرتو عنايات الهي و الطاف رباني همواره به ساحت قدس الهي نزديک تر مي‌شوند و در مسير قرب الي الله به پيشروي خود ادامه مي‌دهند.
گرچه در آن جا عبادت و تکليف نيست ،ولي در پرتو اعمالي که در دنيا انجام داده‌اند ،همچنان به سير تکاملي خويش ادامه مي‌دهند، نظير بعضي درختان پر بار که انسان يک بار آن را غرس مي‌کند ،ولي آن درخت پيوسته جوانه مي‌زند و ريشه مي دواند و همه جا را فرا مي‌گيرد، در برخي آيات اشاره به اين تکامل آمده است: مثلا فرمود: «ولهم رزقهم فيها بکره و عشيا» (5) هر صبح و شام روزي آن ها در بهشت مقرر است. اين مواهب تازه معنوي که در دو وقت به بهشتيان داده مي شود ،موجب ترقي و تکاملي آنان خواهد شد.
در روايتي از رسول خدا نقل شده: «و تاتيهم طرف الهدايا من الله تعالي لمواقيت الصلاه التي کانوا يصلون فيها في الدنيا تسلم عليهم الملائکه» (6) هداياي نخبه و جالب از سوي خداوند بزرگ در اوقاتي که در دنيا نماز مي‌خواندند ،به آن ها مي‌رسدو فرشتگان به آن ها سلام و درود مي‌فرستند.
در روايت ديگر آمده: «و الذي انزل الکتاب علي محمد ان اهل الجنه ليزدادون جمالا و حسنا کما يزدادون في الدنيا قباحه و هرما» (7) سوگند به خدايي که قرآن بر محمد نازل فرمود، اهل بهشت هر قدر زمان بر آن ها مي گذرند ،جمال و زيبايي شان بيش تر مي شود، همان گونه که در دنيا با گذشت زمان بر پيري و زشتي آنان افزوده مي‌شد.
از اين گونه آموزه‌هاي به دست مي‌آيد که در بهشت نيز سير تکامل انسان متناسب با آن جا ادامه دارد. (8)
پي نوشت‌ها:
1- نتايج کلامي حکمت صدرايي، فصل انجام شناسي.
2- محمد شچاعي، معاد يا بازگشت به سوي خدا، ج 2، ص 155
3- همان، ص 158
4- همان
5- مريم (19) آيه 62
6- تفسير روح المعاني، ج 16، ص 103
7- علم اليقين، ص 103
8- پيام قرآن، ج 6، ص 365

باسلام 1-آیاآن دنیابه خاطراینکه شخص نماز نخواند.یا قرآن نخواند مجازات می شود؟اگر بله ،خداوند که به آن نیاز ندارد.وما می دانیم اکراهی دردین وجودنداردوزوری نیست واگر مابه خاطر اینکه عبادت نکردیم مجازات شویم چه نوع اختیاری است؟ 2-ظلم به خدا یعنی چه؟ 3-چراماباید با کافر،مشرک دشمن باشیم مگر نه اینکه آنها فقط به خودشان ظلم می کنند وهمینطور آزادند بنابرداشتن قدرت اختیار به هر دینی باشند پس دیگر علت دشمنی چیست؟ 4-آیا ظلم به خود گناه است؟چرا؟ با تشکر از شماو زحماتتان

پرسش 1:

1-آياآن دنيا به خاطراينکه شخص نماز .يا قرآن نخواند مجازات مي شود؟اگر بله ،خداوند که به آن نياز ندارد؟
پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
خداوند غني و بي نياز از همه چيز است، چون غير از خدا هر چه موجود است، همه مخلوق خدا است و نيازمند به او :
«اي مردم! همگي نيازمند به خداييد. تنها خداوند است كه بي نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است»(1) . بنابر اين خداوند بي نياز مطلق است و مخلوقات همه محتاج اويند. او است كه همه نيازهاي مخلوقاتش را بر طرف مي‌كند.
ما انسان‌ها كه يكي از مخلوقات خداييم، سراسر وجودمان را نياز و احتياج فرا گرفته است، مانند نياز به آب و غذا و هوا و. .. كه با نبود يكي از اين‌ها قادر به ادامه حيات نيستيم. چند دقيقه يا چند ثانيه نمي‌توانيم بدون هوا زنده بمانيم. همه نيازمندي ها به وسيله آب و هوا و غذا و. .. بر طرف مي‌شود كه خداي مهربان با خلق آن نياز ما را برطرف كرده . خداي حكيم ومهربان است كه به هنگام تولد بچه، خون را تبديل به شير مي‌كند و نوزاد آن را از پستان مادر تغذيه مي‌نمايد.
يكي از نيازهاي ما نيازهاي روحي است ،مثل احتياج به محبت. از اين رو بچه‌هايي كه در خانواده خود احساس كمبود محبت كنند، دچار اختلالات روحي و رواني مي‌گردند. يكي از نيازهاي واقعي و اساسي روح بشر عبادت و پرستش است، چون خداوند انسان را براي تكامل آفريده است . تكامل جز از راه عبادت و بندگي به دست نمي‌آيد.
بنابر اين خداوند نياز به عبادت ما ندارد، بلكه ما محتاج به عبادت هستيم كه با بندگي او به نعمت‌هاي جاودان نايل شويم: « هر كسي كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده است. خداوند از همه جهانيان بي نياز است».(2)
در آيه ديگر فرمود : «كسي كه جهاد و تلاش كند، براي خود جهاد مي‌كند؛ چرا كه خداوند از همه جهانيان بي نياز است». (3)
در جاي ديگر مي‌فرمايد: « كسي كه عمل صالحي به جا آورد ، به سود خود به جا آورده، و كسي كه كار بدي انجام دهد ، به زيان خود او است. سپس همه شما به سوي پروردگارتان باز مي‌گرديد».(4)
در آيه ديگر فرمود: «كسي كه پاكي گزيند، به نفع خود او است».(5)
پس خداوند نيازي به پرستش ما ندارد. عبادات ما فايده اي به حال او نخواهد داشت چنان كه ترك عبادت ما هيچ زياني به او وارد نمي سازد؛ بلكه فوائد ظاهري و باطني عبادات مستقيم و غير مستقيم به خود ما مي رسد ؛ فوائد مستقيم آن مانند آرامش روحي وارضاي نياز به پرستش و... فوائد غير مستقيم در رسيدن به كمال روحي و باطني است كه هدف خلقت انسان محسوب مي شود . در نتيجه مستلزم سعادت و نجات ما در دنيا و آخرت خواهد بود .
در يك چارچوب منطقي مي توان گفت :
1. غير از خداوند كمال مطلقي نيست.
2. جز در سايه ارتباط با كمال مطلق، استكمال(فرايند كامل شدن) حاصل نمي‏شود.
3. ارتباط با كمال مطلق، راه ويژه‏ خود را دارد كه خداوند بهترين آن ها را در قالب عبادات بيان كرده است.در نتيجه روشن مي‏شود كه از غير راهكار معين عبادت و پرستش خداوند، رسيدن به كمال حقيقي و سعادت ابدي ممكن نخواهد بود.
البته در نگرش اسلامي، احكام الهي همه منطبق با مصالح و مفاسد واقعي هستند؛ اگر مثلاً دستور به نماز با جزئيات و شرايط خاصي داده شده، به خاطر مصالح واقعي است كه در اين عمل نهفته است . انسان در مسير كمال و سعادت جاودان، بدان نيازمند است. بدون آن به مطلوب نرسيده، زيانكار خواهد بود. پس اولين عذاب كسي كه از پرستش خداوند سرباز مي زند ، محروم ماندن از آثار وضعي و طبيعي عبادات در زندگي خود و در مسير كمال انساني است . ترك عبادت يعني خارج شدن از مسير هدايت و كمال انساني و مخالفت با حكم عقل بر لزوم اطاعت دستور الهي و نافرماني در برابر خداوند كه نتيجه اي جز شقاوت و عذاب جهنم نخواهد داشت.
بين اعمال نيك و بد , و بين پاداش و كيفر اخروى , نوعى رابطه عليت وجود دارد كه وحى الهى آن را بـيـان كـرده و چـنان كه در اين جهان بعضى جنايات موجب آثار شوم طولانى مى شود , مثلا كور كردن چشمى در يك لحظه , نتيجه شومى تا پايان عمر دارد ،همچنين گناهان بزرگ هم داراى آثار اخروى جاويدان است . اگر كسى وسايل جبران آن ها را در همين جهان با توبه فراهم نكند ،آثار سوء آن تا ابد دامنگير وى خواهدشد , زيرا نتيجه عملى گناه است كه شخص گنهكار آگاهانه به آن اقدام كرده ومحصول بذرى است كه كشته است .
اگـر پـرنيـان اسـت، خـود رشـتـه اى اگـر بـار خـار اسـت، خـود كشـتـه اى
پي‌نوشت‏ها:
1. فاطر (35) آيه15.
2 .آل عمران (3) آيه97
3 .عنكبوت (28) آيه 6.
4 .فجر (89) آيه 27-30.
5 .ذاريات (51) آيه 56.

پرسش 2:
2-ظلم به خدا يعني چه؟
پاسخ:
يكي از اقسام ظلم ، ظلم به خداست که بر شرک تطبيق داده شده .در سورة لقمان مي خوانيم :
لقمان به پسر خويش گفت: اي پسرك من! به خدا شرك مياوركه شرك ظلم و ستم بزرگي است.(1)
چرا ظلم عظيم؟ چه ظلمي از اين عظيم تر، كه موجودي بي‌ارزش و پست، شريك و همتاي خداوند رحمان قرار گيرد؟ چه ظلمي از اين بالاتر، كه انسان ارزش و شخصيّت وجودي خويش را، تا سرحدّ پرستش يك قطعه سنگ و چوب، پايين آورد. نيز ظلمي كه در اثر شرك، اجتماع را گرفتار تفرقه و جدايي و فساد اخلاقي مي كند. به راستي چه ظلمي از اين عظيم تر؟

پي نوشت:
1 - لقمان(31) آية 13.

پرسش 3:
3-چراما بايد با کافر،مشرک دشمن باشيم ،مگر نه اين که آن ها فقط به خودشان ظلم مي کنند وهمين طور آزادند، بنابرداشتن قدرت اختيار به هر ديني باشند ،پس ديگر علت دشمني چيست؟
پاسخ:
در اسلام دستوري بر دشمني مطلق با آن ها وجود ندارد ، بلكه در صدراسلام هم مسلمانان با بسياري از كفار و مشركان پيمان صلح امضا نموده، با هم روابط عادي تجاري و مراودات اجتماعي داشتند . به صورت كاملا مسالمت آميز در كنار هم زندگي مي نمودند.
حتي در مواردي از دوستي با‌ آن ها منع نشدند. خداوند مي فرمايد:
لاينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم في الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم ان اللّه يحب المقسطين؛(1)
خدا شما را از نيكي كردن و عدالت ورزيدن با آنان كه با شما در دين نجنگيده اند و از سرزمين تان بيرون نرانده اند، باز نمي دارد. خدا كساني را كه به عدالت رفتار مي كنند، دوست دارد».
در مواردي نيز كه عقيده باطل آن ها در مسلمانان تأثير منفي بر جاي مي گذاشت، از دوستي با آن ها برحذر داشته است.
البته در مواردي هم دستور دشمني و حتي جهاد با كفار و مشركان صادر شده كه آن موارد يا در مقام دفاع از خود در برابر حملات آن ها بوده ،يا به خاطر تلاش هاي زياد آنان براي نابود نمودن اسلام و جلوگيري از توسعه و ترويج آن و يا اموري مشابه ؛ در خصوص بسياري از غير مسلمانان كه شناخت درستي از حقيقت ندارند ، اين قاعده و ضابطه جريان ندارد .
البته احترام به عقيده و تفكر ديگران به معني حقانيت همه عقايد و تفكرات نيست . نمي توانيم همه انسان ها را در گزينش نوع تفكر و ايده شان مساوي و برابر بدانيم.
پي نوشت:
1. ممتحنه(60) آيه 8.
پرسش 4:
4-آيا ظلم به خود گناه است؟چرا؟

پاسخ:
اگر انسان مرتكب گناه شود، به خود ظلم كرده است. زيرا با انجام گناه، خود را مستحق كيفر سهمگين الهى كرده است .
گناه، حركت بر ضد نظام هستى است. پس انسان در حركت مخالف نظام، اوّلين صدمه را به خود زده است. اين نظام حدود، اندازه ها و قوانين خداست; همان قانون هايى كه پيروى از آن باعث رشد و مخالفت با آن باعث زيان و خروج از سير كمال است. قرآن چه زيبا فرموده است:
و مَنْ يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه ؛
هر كس از حدود خداوند تجاوز نمايد، به خويشتن ستم نموده است.(1)
ظلم اقسامي دارد : ظلم به خود ، ظلم به خدا و ظلم به ديگران .هر سه قسم عقوبت دارد.
پي نوشت:
1 . طلاق(65) آيه 1.

به نام خدا با سلام اخيراً مقاله اي را از سيد جعفر مرتضي عاملي خواندم كه محي الدين را فردي سني مذهب و متعصب معرفي كرده بودند . اسنادشان هم تمام از فصوص و فتوحات بود حال آن كه در برنامه هاي مختلف صدا و سيما و از بسياري از اساتيد راجع به شيعه بودن ابن عربي شنيده بودم . لطفا در اين مورد راهنمايي كنيد .

با سلام و قدرداني از ارتباط تان با اين مرکز
اظهار نظر درباره شيعه و سني بودن شخصيت هاي جهاني که عقايد آنان ابهام دارد، مشکل مي باشد. نمي توان قاطعانه گفت که فلان شخصيت سني است يا شيعه. محي الدين عربي نيز از جمله شخصيت‌هايي است که شيعه و سني بودن او ابهام دارد. از اين رو نمي توان گفت که وي شيعه است يا سني. مبهم بودن مذهب محي الدين موجب شده است که برخي او را سني و برخي ديگر وي را شيعه بدانند. برخي ديگر تنها به بيان ابعاد شخصيت ابن عربي پرداخته و درباره شيعه و سني بودن وي اظهار نظر ننمايند زيرا اينان باور دارند که شيعه و سني بودن ابن عربي در هاله ابهام مي باشد. حق نيز همين مبنا است که نمي‌توان ابن عربي را سني يا شيعه خواند. در اين جا به ديدگاه هاي مختلف درباره شيعه و سني بودن محي الدين عربي اشاره مي‌شود:
اسلام شناس و عرفان پژوه نامدار ژاپني پروفسور ايزوتسو مي‏نويسد: ابن عربي، هيچ گاه به گونه رسمي به آيين تشيع درنيامد(1) .
علامه حسيني تهراني مي‏نويسد: محيي‏الدين عربي، بدون شک در ابتداي امر خود سني مذهب بوده، زيرا در حکومت سني و شهر سني و خاندان سني آيين، نشو و نما يافته. مدرسه و مکتبش، سني بوده و کتابخانه و کتاب‏هايش، مملو از کتب عامه بوده، حتي يک جلد کتاب شيعه در تمام شهر، يافت نمي‏شده است.(2)
دکتر مصطفي کامل الشيبي مي‏نويسد: اگر با نظري ژرف بنگريم، خواهيم ديد که ابن عربي بسياري از مباني تفکر خود را از، شيعه گرفته است.(3)
يکي از محققان معاصر مي‏نويسد:«فتوحات مکيه» از جهت اشتمال بر بعضي مبادي شيعه، قابل ملاحظه است . به قولي اگر يک عارف شيعه هم دربعضي از مباحث مذکور دراين کتاب عظيم مي‏خواست چيزي بنويسد، شايد با آنچه شيخ دراين زمينه نوشته است، تفاوتي نمي‏يافت. (4)
علامه طباطبايي مي‏فرمايد: محي‏الدين بسيار به تشيع نزديک بود. اصولا در صدر اول و زمان‏هاي پيشين، مسأله تشيع صورت ديگري داشت، و غالباً بزرگان از علما و عرفا در حقيقت شيعه بوده‏اند ،ولي ناچار از نقط نظر ضرورت تقيه مي‏کردند.(4)
آيت‏الله جوادي آملي مي‏نويسد: داوري‏هاي گوناگون در پيرامون ابن‏عربي از صاحبان مذاهب فراوان است. مکتب ابن‏عربي نشان مي‏دهد که مکتب عرفاني وي بر مبناي اهل تسنن مطرح نشده، بلکه بر مبناي دقيق اماميه پايه‏گذاري شده است.(5
اين مرکز گرچه مقاله مرحوم سيد جعفر مرتضي را در اختيار نداشت، اما مي توان گفت که نظر ايشان درباره سني بودن محي الدين عربي ملاک نيست. وي مانند ساير محققان نظر خود را اعلام کرده است. در مقابل برخي از محققان نيز محي الدين را شيعه مي‌دانند. همين طور برنامه‌هاي صدا و سيما مبني بر اين که ابن عربي را شيعه دانسته است، نمي توان معيار باشد که محي الدين حتما شيعه است، زيرا تهيه کنندگان و نويسندگان آن رسانه نيز نظر خودشان را اعلام کرده اند. آنان نيز مانند ساير محققان محقق مي باشند. در مجموع جهت راهنمايي شما مي توان گفت: شيعه و سني بودن محي الدين عربي معلوم نيست.
پي نوشت‏ها:
.1 زندگي و انديشه ابن عربي، توسي هيکوايزوتسو، ترجمه دکتر همايون همتي، کيهان فرهنگي، فروردين 72.
2 .روح مجرد، ص 333 با تلخيص
3.الصلة بين التصوف و التشيع، دکتر مصطفي کامل الشيبي، ص 376 نقل از کتاب المسائل، مقدمه دکتر سيد محمد دامادي، ص 31؛ دنباله جست و جو در تصوف ايران، ص 119 و 120 به نقل از کربن.
4 .مهر تابان، يادنامه علامه طباطبايي، ص 263.
5 .آواي توحيد، آيت‏الله جوادي آملي، ص 82، با تلخيص.

پرسش: بهترین راه شناخت چگونگی بروز و ظهور رحمت خدا چیست؟ به عبارت بهتر رحمت خدا نسبت به مخلوقات به طور اعم و مومنین به طور اخص در چه زمینه هایی بروز پیدا می کند؟ اقتصادی، معنوی، مادی و یا ....؟ در صورت امکان منبعی برای تحقیق کامل معرفی کنید. 

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
همه هستي از ستارگان و سيارات و کهکشان ها و آن چه انسان آن را در بالاي سر خويش مشاهده مي کند يا مي تواند مشاهده کند ،تا اعماق زمين و از همه موجودات و قوانين شناخته شده و نا شناخته تا آن چه را که بشر به کمک عقل و بينش و فکر و ساير امکانات خدا دادي توانست اختراع يا کشف کند و در عرصه علم و عمل به کار گيرد ،هم چنين وجود همه فرشتگان و انبيا و امامان و رهبران الهي ،خواه معصوم باشند يا غير معصوم نيز کتاب هاي آسماني و همه دستگاه هاي هدايت کننده بشر و بالاخره هر آن چه را خداوند در عالم ماده و غير ماده آفريده ، همه وهمه نعمت هاي عام خدا و مظهر رحمانيت او است ، انسان هايي که نعمت هاي مادي و معنوي را در راستاي هدف آفرينش به کار مي گيرند و از آن ها استفاده بهينه مي کنند ، مشمول هدايت ها و دستگيري ها و رحمت هاي ويژه اي مي شوند . اين دسته از هدايت ها و دستگيري ها و رحمت ها مصداق و مظهر رحمت خاص و « رحيميت » خدا مي باشد . بنا براين هم رحمت خاص و هم رحمت عام در تمام زمينه هاي مادي و معنوي ،ظهور و بروز مي کنند . راه شناخت آن را در يک نگاه کلي، بايد در افکار و بينش ها ، در قصد ها و نيت ها ، در گرايش ها و رفتارها جستجو کرد .
جهت آگاهي بيش تر به منابع زير رجوع شود .
1- آموزش عقايد ، محمد تقي مصباح يزدي
2- راه هاي خداشناسي و شناخت صفات او ، جعفر سبحاني
3- منشور جاويد جلد دو م ، جعفر سبحاني
4- پيام قرآن جلد چهارم ، مکارم شيرازي
5- انسان کامل ، شهيد مطهري
6 - اصول فلسفه و روش رئاليسم ، جلد چهارم ، علامه طباطبايي با شرح و توضيح شهيد مطهري
7- بهترين راه شناخت خدا ، محمد محمدي ري شهري

باعرض سلام و خسته نباشید شرمنده که تعداد سئوالاتم زیاده ولی چکار میشه کرد با نفس جستجو گر حقایق. بفرمائیدکه: سئوال اول آیا امکان دارد که انسان عالم غیب رو در این دنیا مشاهده کنه بدون اینکه به مراتب بالای ایمان دست پیدا کرده باشه؟ سئوال دوم اینکه ما بر چه اساسی باید از صحت روایات و احادیث اطمینان داشته باشیم؟ سئوال سوم آیادین چیزی به نام بشقاب پرنده و آدم فضائی ها رو تائید میکنه یا خیر؟ سئوال چهارم آیا افرادی که به قول خودشان مردند و زنده شدند و داستان هایی رو از سرای بعد از مرگ تعریف میکنند قابل باوره؟و اصولا همچین چیزی ممکنه که اتفاق بیفته؟ سئوال پنجم میشه لطف کنید و بفرمائیدبرای داشتن یک تفسیر قدرتمنداز قرآن مجید باید به چه کتاب هایی مراجعه کنم؟ سئوال ششم معذرت میخوام خواستم بدونم که آیا گذاشتن ریش لنگری در صورتی که مقلد آیت ا...مکارم یاشیم ایرادی داره یا خیر؟

پرسش 1:
عالم غيب شرح :
آيا امکان دارد که انسان عالم غيب رو در دنيا مشاهده کنه بدون اينکه به مراتب بالاي ايمان دست پيدا کرده باشه؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
غيبت مراتب دارد، برخي از مراتب آن را غير از خداوند هيچ کسي نمي داند، برخي مراتب آن را خداوند به بعضي انبيا و اوليا خبر مي‌دهد و آنان را بر امور غيب آگاه مي سازد. از اين رو فرمود: «فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول، (1) خداوند داناي به غيب است . کسي را بر غيب خود آگاه نمي سازد جز پيامبري را که از او خشنود باشد».
گاهي واژه غيب بر اموري اطلاق مي شود که هر چند فعلا از ديد عموم پنهان است، ولي در گذشته و يا آينده براي همگان معلوم تلقي مي‌شود. مثلا حادثه و رخ دادي در آينده ممکن است رخ دهد که فعلا کسي از آن آگاه نيست. اين گونه امور ممکن است براي بسياري از طريق خواب يا در حال بيداري آشکار شود .قبل از وقوع از آن آگاه شود. از اين رو گفته شده: درباره امکان آگاهي بشر از برخي امور غيبي بايد توجه داشت که شناخت امور غيب در حال خواب، حقيتقي غير قابل انکار است، زيرا جاي ترديد نيست که بسياري از مردم برخي حوادث گذشته و يا آينده را به نحوي در عالم خواب و روياي صادقه خود مشاهده و يا با تواتر از کساني شنيده اند، بنابراين وقوع چنين علمي در حال بيداري براي برخي افراد هيچ منع و محذور عقلي ندارد. ممکن است بعضي افراد شايسته در پي تهذيب نفس و عبادت به جايي برسند که علمي از سوي خداوند به آن ها افاضه شود که بتوانند از امور غيبي آگاه شوند.
چنان که بزرگان حکمت و عرفان تصريح کرده اند همه حقايق و پديده‌هايي که در نشئه هستي رخ داده و يا در آينده به وجود خواهند آمد، در خزاين علم حق تعالي وجود دارند.
از سوي ديگر نفس انساني از شان و استعدادي برخوردار است که مي تواند به مقام و منزلتي برسد که با خزاين علم الهي اتصال و ارتباط پيدا کند. تنها مانعي که براي چنين ارتباطي ممکن است وجود داشته باشد، اشتغال به تدبير امور بدن است. هر گاه اندک فراغتي از اين اشتغال براي نفس حاصل شود ،مي تواند در پي اتصال با خزائن علم الهي از امور ثبت شده در آن جا آگاه شود . چنين تجربه اي در حالت خواب براي بسياري از مردم پديد‌ آمده است.
در حالت بيداري نيز کساني که از نفس ناطقه قوي و قدرتمند برخوردارند و اشتغالات تدبير بدن و ساير امور مانع و حجابي براي آن ها پديد نمي‌آورد، به آساني ممکن است در پي مشاهده مبادي عالي (خزاين علم الهي و عقول مجرده) و اتصال به آن بسياري از حقايق غيبي بر آن افاضه گردد . از برخي حوادث و رخدادها گذشته يا آينده باخبر شوند . اين هم به نوبه خود مراتب دارد. براي برخي روشن تر و براي برخي مبهم تر ممکن است معلوم گردد. (2)
اما اين که آيا کسي که از مراتب ايمان بالا برخوردار نيست، مي‌تواند از طريق خواب و مانند آن از امور غيبي آگاه شود يا نه؟!
ممکن است برخي امور غيبي رتبه پايين در خواب و يا بيداري نصيب افراد غير صالح نيز بشود. برخي مرتاضان هندي و مانند آن ها از طريق رياضت مي‌توانند نفس شان را به جايي برساند که از برخي امور آگاه شوند يا درسوره يوسف آمده که فرعون مصرخوابي ديد و حضرت يوسف خواب او را تاويل نمود. اين گونه امور قابل انکار نيست، ولي آگاهي از عوالم غيب و مراتب برتر امور غيبي نصيب هر کسي نمي شود. برخي از آن ها تنها از آن خداوند است و برخي به اذن الهي نصيب انبيا و اوليا مي‌شود.
پي نوشت‌ها:
1. جن (72) آيه 26- 27.
2. الاشارات و التنبيهات، ج 3 عص 399؛ ميثم بحراني، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 84؛ امام خميني ، کشف الاسرار، ص 52- 53.
پرسش 2:

بر چه اساسي بايد از صحت روايات و احاديث اطمينان داشته باشيم؟
پاسخ:
در علم حديث، حديث ها از نظر اعتبار به چهار دسته کلي تقسيم مي شوند. البته تقسيم بندي هاي ديگري هم وجود دارد که تقريبا فروع همان تقسيم بندي کلي اول است.
احاديث از يک نظر به دو دسته تقسيم مي شوند: متواتر و غير متواتر(خبر واحد)
حديث متواتر حديثي است که صدور آن از معصوم قطعي است . البته خود متواتر تقسيم هايي دارد ، ولي احاديث متواتر محدود و کم هستند.غالب احاديث غير متواتر و به اصطلاح "خبر واحد" مي باشند.
احاديث غير متواتر که بيش تر و اکثريت قريب به اتفاق احاديث هستند ، خود به چهار دسته کلي تقسيم مي شوند:
1. خبر صحيح که راويان آن تا معصوم افراد شناخته شده، متصل به هم و عادل و شيعه دوازده امامي مي باشند. اين نوع حديث، بهترين نوع بعد از متواتر است . در احکام فرعي حجت مي باشد.
2. خبر موثق به احاديثي گفته مي شود که راويان آن تا معصوم متصل و شناخته شده اند. همگي مورد اطمينان و در درجه بالاي تقوا و راستگويي و...هستند ،گر چه بعضي از آنان شيعه دوازده امامي نيستند.
اين روايات از لحاظ اعتبار در درجه بعد از خبر صحيح هستند.
3. خبر حسن، که راويان شناخته شده و متصل و شيعه هستند و گر چه مدح هم شده اند، ولي وثاقت آنان يقيني نيست . از لحاظ ايمان و تقوا و راستگويي و حافظه و تقيد بر درستگويي و... مورد يقين و اطمينان نمي باشند. اين روايات که تعدادشان بيش تر از انواع قبل است، در درجه اعتبار پايين تري از روايات قبل مي باشند.
4. روايات ضعيف که در سند يا دلالت آن ها ضعف و ايرادي هست ، مثلا راويان تا معصوم متصل نيست و يا اصلا راويان ذکر نشده اند يا راوي بين چند نفر که ثقه و غير ثقه اند، مشترک مي باشد يا از راوي هيچ مدح و تاييدي نرسيده و...
اين روايات که از لحاظ تعداد بيش ترين هستند، از لحاظ درجه اعتبار از همه پايين ترند.
براي اطلاع بيش تر به کتاب هاي درايه الحديث، مدير شانه چي و درايه و رجال،علي صدرايي خويي مراجعه کنيد.
پرسش 3:

دين چيزي به نام بشقاب پرنده و آدم فضائي ها رو تائيد مي کنه ؟
پاسخ:
مسلما در منابع ديني اشاره اي به اين امور خاص نشده است ، اما از منظر دين هيچ ضرورتي وجود ندارد كه موجودات داراي شعور و اراده عالم تنها منحصر به انسان و محدود در كره زمين باشند . چه بسا در ديگر كرات هم موجوداتي مختار و داراي قدرت فكر و انديشه وجود داشته باشند .
از برخي منابع ديني هم شايد بتوان به دست آورد كه در برخي كرات ديگر هم موجوداتي زندگي مي كنند ، اما اين امر تنها در حد احتمال و حدس محسوب مي گردد . نمي توان به درستي قطعي آن ها حكم كرد ؛ در هر صورت اگر چنين موجوداتي باشند ،چه بسا بتوانند با پيشرفت فناوري ها ، خود را به زمين هم برسانند .
پرسش 4:

افرادي که به قول خودشان مردند و زنده شدند و داستان هايي رو از سراي بعد از مرگ تعريف مي کنند قابل باوره؟ اصولا همچين چيزي ممکنه که اتفاق بيفته؟
پاسخ:
آنچه برخي مدعي هستند و احيانا فيلم هايي در تلويزيون پخش مي شود که در آن با بعضي افرادي که مدعي چنين مسئله‌اند ، مصاحبه هايي مي شود، هيچ دليل عقلي و شواهد ديني بر درست بودن آن ادعاها وجود ندارد، تنها درحد يک ادعاست، آن هم از سوي کساني که در کشورهاي غير اسلامي و غير مسلمان‌اند . در مصاحبه‌هاي خود مدعي چنين مسايلي مي‌شوند و فيلم آن مصاحبه‌ها پخش مي‌شود، اين در حالي است که در جهان معاصر کارهاي ترفند گونه، و کارهاي شگفت انگيز با روح و روان آدمي انجام مي‌پذيرد . از طريق به خواب بردن و اعمال کارهايي روي روان افراد، اسرار فردي او و يا اشخاص ديگر را به دست مي‌آورند . چه بسا خود فرد نيز از آن کارها خبردار نمي‌شود، چه اين که گاهي برخي افراد با تصرف و تسخير جن از اموري خبردار مي‌شود که شگفت آور و باور ناکردني است . چه بسا ممکن است كسي تحت تصرف جن قرار گيرد، به گونه‌اي که اطرافيان او تصور کنند که مرده است و در اين جريان جن برخي امور را به او بگويد و آنگاه او را به حال خود رها نمايد. در اين صورت از مسايل بسياري خبردار مي‌گردد. و ده ها پديده‌اي از اين قبيل در اين گونه ادعاها وجود دارد، بنابر اين ادعاي مورد اشاره در پرسش قابل اعتماد و باور نخواهد بود و يا دليل عقلاني و يا شاهدي ديني بر تاييد اين گونه مسايل وجود ندارد.
زنده شدن مرده و برگشت به حيات دوباره در قرآن کريم در چند مورد مطرح شده ، از آن ميان اصحاب کهف و (1) جريان مرغ هايي است که جناب ابراهيم آن ها را کشت و دوباره زنده شدند. (2) روشن تر از همه جريان عزير نبي است که در قرآن کريم آمده: «فاماته الله ماه عام ثم بعثته... ؛ (3) خدا او را يکصد سال ميراند و سپس زنده کرد». اين کار به عنوان يک معجزه انجام گرديده ،از اين رو در ادامه ماجراي زنده شدن او فرمود: «و لنجعلک آيه للناس، (4) براي اين که تو را نشانه و معجزه براي مردم درباره معاد قرار دهيم». در اين ماجراها که قرآن کريم نقل کرده ،اصحاب کهف و جناب عزير نبي هيچ کدام نه تنها چيزي درباره عوالم بعد از مرگ و ماجراي مردن و آنچه درعالم ديگر ديده ، نقل نکردند بلکه تصور آن ها اين بود که مدت اندکي را به خواب رفته‌ و از هيچ چيزي خبردار نبوده‌اند.
جناب عزير نبي وقتي خداوند از او مي‌پرسد که چه مقدار درنگ نمودي ، با اين که صد سال بود که مرده بود، گفت: «لبثت يوما او بعض يوم؛ (5) يک روز و يا قسمتي از يک روز »ولي خداوند به او خبر داد که صد سال درنگ نمودي. (6)
تفصيل ماجراي عزير را در منابع ذيل جويا شويد. (7) ولي ماجراي مردن و زنده شدن جناب عزير به عنوان يک اعجاز الهي بود که رخ داد و قرآن آن را نقل نمود. تصريح شده که عزير از هيچ چيزي خبر دار نشد حتي از اين که چند مدتي بر او گذشته است. بنابراين آنچه از سوي مدعيان امروزي مطرح مي شوند، ممکن است از اين گونه آموزه‌هاي وحياني گرفته شده و آن را به نام خود با شرح و بسط ماجراهاي در فيلم ها براي ديگران مطرح مي کنند.
هيچ دليل عقلاني آن را تاييد نمي‌کند. ماجراي عزير و امثال او نيز نبايد شاهد درستي آن ادعاها تلقي گردد. به خصوص اين که اين گونه ادعاها هرگز اعتبار عقلي ندارد .بر اساس آموزه‌هاي ديني انسان بر اثر فشار و سختي مرگ تمام آنچه در عمر چندين سال در دنيا مي‌دانسته، از يادش مي رود. حتي اصول عقايد خود نظير اينکه پروردگار او کيست، پيامبر و امام او کيست ،فراموش مي‌کند. بسياري نمي‌توانند در قبر و برزخ جواب فرشته الهي به نام نکير و منکر را در اين باره بدهند. مستحب است که به مرده تلقين عقايد بشود تا عقايد خود را که بر اثر فشار مرگ فراموش نموده، به ياد آورد.
پس چگونه ممکن است کسي مدعي شود که مراحل مرگ او چنين و چنان بوده و در عالم برزخ چيزي را ديده و آن ها را به خاطر سپرده و دوباره براي ديگران بعد از زنده شدن به تفصيل بيان کند؟! در حالي که غير از اوليا ساير مردم به هنگام مرگ و بعد از مرگ در شرايطي قرار مي‌گيرند که امير مومنان درباره آن مي‌فرمايد: «و ان للموت لغمرات هي افظع من ان تستغرق بصفه او تعتدل علي عقول اهل الدنيا؛ (8) همانا مرگ سختي‌هايي دارد که هراس انگيز و وصف ناشدني است . برتر از آن است که عقل هاي اهل دنيا آن را درک کند».
پي نوشت ها:
1- کهف (18) آيه 11.
2- بقره (2) آيه 260.
3- همان، آيه 259.
4- همان .
5- همان .
6- همان .
7- تفسير نمونه، ج 2 ،ص 217؛ الميزان ،ج 2 ،ص 554.
8- نهج البلاغه ،خطبه 221.
پرسش 5:

براي داشتن يک تفسير قدرتمند از قرآن مجيد بايد به چه کتاب هايي مراجعه کنم؟
پاسخ:
اگر منظورتان دانا شدن به تفسير صحيح و مطمئن قرآن کريم است، بايد با ادبيات قرآن که ادبيات عرب است، آشنا شويد . بعد از دانستن زبان قرآن با کمک تفاسير عالمان مطمئن شيعه مثل تفسير الميزان( که ترجمه شده)، تفسير نمونه، تفسير نور و...، به زياد کردن آگاهي هاي خود از معاني و مفاهيم آيات بپردازيد تا در اثر ممارست ومطالعه پيگير به تفسير محکم از آيات دست يابيد . علاوه بر فهم پيام هاي آيات ، بتوانيد شبهات پيرامون آن را هم رد کنيد.
کار و تلاش و مداومت مي طلبد . اخلاص و ياري طلبي از خدا هم بايد ملازم اين کار باشد.
پرسش 6:

گذاشتن ريش لنگري در صورتي که مقلد آيت ا...مکارم باشيم ايرادي داره ؟
پاسخ:
حدّ ريش آن است كه در عرف بگويند داراى ريش است . تراشيدن دو طرف صورت، در صورتى كه چانه و اطراف آن محفوظ باشد (ريش پرفسورى)، اشكالى ندارد.(1)
پي نوشت:
1.آيه الله مکارم ، استفتائات ،ج2، س 751 .

با عرض سلام و خسته نباشی سوال من در مورد اینکه چرا وضوی ما با سنی ها فرق دارد وچرا ما مثلا از ارنج به پایین دست و سنی ها از نک انگشت ها تا بالا خداوند که در قران مشخص نکرده

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباط تان با اين مركز؛اختلاف شيعه و اهل سنت در اين مسائل به اختلاف در مباني ا ستنباط احكام ديني بر مي گردد.
هر يك از مذاهب فقهى اسلامى براى استنباط احكام دين، از يكسرى اصول و مبانى بهره مي گيرند. طبيعى است كه اگر در اصول، مبانى و منابع استنباط با هم اختلاف داشته باشند، نتيجه و رهاورد استنباط ها متفاوت خواهد شد. بسيارى از اختلافات فقهى شيعه و سني،‌ريشه در تفاوت ديدگاه ها در اصول و مبانى استنباط دارد، مثلا‍ً اهل سنت افزون بر قرآن و سنت پيامبر(ص) به سنت صحابه و گاهى به سنت تابعين ارزش مى دهند،‌ولى شيعه افزون بر قرآن و سنت پيامبر (ص)، به سنت اهل بيت بها مى دهند و سنت صحابه را اگر مستند به سنّت پيامبر نباشد، به عنوان منبع شرعى نمى پذيرند.
برخى از اختلافات فقهى ريشه در همين نكته دارد. اختلاف در وضو هم از همين نوع است. شيعيان با تمسك به حديث ثقلين، به اهل بيت و امامان معصوم(ع) مراجعه مى كنند و احكام شرعى خويش را فرا مى گيرند، امّا اهل سنّت اين چنين نيستند.
در زمان خلفا به ويژه خليفة دوم (عمر) سياست جلوگيرى از نشر حديث رواج داشت و خلفاى بعدى تا زمان عمر بن عبدالعزيز، همين سياست را در پيش گرفتند .سرانجام بسيارى از روايت هاى پيامبر اسلام(ص) و حوادث صدر اسلام به فراموشى سپرده شد و نسل هاى بعدى نسبت به آن بيگانه شدند. ازاين پس شيعيان با مراجعه به امامان معصوم(ع) توانستند سنت فراموش شده پيامبر(ص) را دريابند و آن را سرمشق زندگى خويش قرار دهند؛ به عنوان مثال: امام باقر(ع) در اين راستا ظرف آبى برداشت و به وضو پرداخت و فرمود: پيامبر (ص) چنين وضو مى ساخت.(1)
كيفيت وضوى اهل سنت مستند به تفسيرى است كه ايشان از آيه «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق» (2) دارند.
ظاهر معناى آيه چنين است كه صورت و دست‏ها را تا آرنج بشوييد. اهل سنت با توجه به حرف «الى» خيال مى‏كنند كه آيه مى‏گويد دست‏ها را از سرانگشتان به طرف آرنج بشوييد، ولى با اندكى دقّت روشن مى‏شود كه حرف «الى» تنها براى بيان حدّ شستن است، نه كيفيّت. شستن.
آيه درست به آن مى‏ماند كه انسان به كارگرى سفارش مى‏كند ديوار اتاق را از كف تا يك متر رنگ كند. بديهى است منظور اين نيست كه ديوار از پايين به بالا رنگ شود، بلكه منظور اين است كه اين مقدار بايد رنگ شود، نه بيش تر و نه كم تر. بنابراين فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود، در آيه ذكر شده اما كيفيت آن در سنت پيامبر(ص) (كه به وسيله اهل بيت(ع) به ما رسيده) آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان.(3)
البته مذاهب چهارگانه اهل سنت، شستن دست هنگام وضو از سر انگشتان تا آرنج را واجب نمى‏دانند و مى‏گويند بهتر است كه بدين طريق وضو گرفته شود.
اماميه(شيعه) گفته‏اند: از آرنج واجب است و عكس آن باطل است، هم چنان كه مقدّم داشتن دست راست بر چپ واجب است. باقى مذاهب گفته‏اند: شستن آن‏ها به هر طريقى كه باشد، واجب بوده و تقديم دست راست و شروع از انگشتان تا آرنج افضل است؛ (4) يعنى ثواب بيش ترى دارد.
شستن پا به جاى مسح كه ميان اهل سنت رواج دارد، تفسير خاصى است كه از ادامه همان آيه ارائه داده‏اند. به نظر آن ها كلمه «ارجلكم» (پاها) بر «وجوهكم» (صورت ها) عطف شده و بايد مانند آن شسته شود، اما شيعه معتقد است اين كلمه بعد از كلمه رؤوس (سرها) ذكر شده و عطف به آن است و بايد پاها را مانند سر مسح كنيد.
در هر حال اختلاف عمل در مذاهب اسلامى ناشى از اختلاف برداشت و فهم متفاوت از آيات بوده و سنت پيامبر را هر دو گروه طبق عقيده خود مى‏دانند، اما شيعه افتخار دارد كه پيرو ائمه اطهار بوده و پيشوايان معصوم(ع) از آيات الهى و روش و سنت و گفتار رسول خدا(ص) آگاه‏تر بوده و درست‏تر تفسير مى‏كنند.
در روايات ائمه(ع) بيان شده كه روش وضوى پيامبر(ص) به روش شيعه بوده است.
دست بسته بودن (تكفير و يا تكتّف) در حال نمازكه اهل سنت انجام مي دهند اما شيعه انجام نمي دهد, از زمان خليفه دوم مرسوم شد و از بدعت هاى ايشان است . هنگامى كه اسيران جنگى ايرانى بر عمر وارد شدند, همين كار راكردند. عمر از اين كار خوشش آمد و گفت : خوب است در نماز در برابر پروردگار همين كار را بكنيم . اما شيعه با توجه به روايات امامان معصوم آن را درست نمي داند.
. امام باقر(ع) فرمود: «و عليك بالاقبال على صلاتك ... قال : ولا تكفّر فانّما يصنع ذلك المجوس ; بر تو باد به توجه قلبى بر نمازت ... و دست روى دست در حال نماز نگذار, زيرا اين كار مجوس است» (5.
بنابر اين به عقيده شيعه اين نحو نماز خواندن درست نيست . تكفير يكى از مبطلات نماز است , زيرا بدعت در دين محسوب مي شود.پيامبر(ص)فرمود: «صلّوا كما رأتيمونى أصلى ; همان طور كه من نماز مى خوانم ،نماز بخوانيد». پيامبر و اصحاب دست بسته نمى خواندند.
پى‏نوشت‏ها:
1- شيخ حرّ عاملي، وسايل الشيعه، ج 1، ص 274،‌ج 7.
2 - مائده (5) آيه 6.
3 - تفسير نمونه، ج 4، ص 286.
4 - محمد جواد مغنيه، فقه تطبيقى ،ترجمه كاظم پورجوادى، ص 40.
5 - وسائل الشيعه , ج 4 باب 15 از ابواب قواطع الصلاة

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

باتوجه به اينکه برده داري و کنيز داري امري قبيح و زشت هست و پاتوجه به اينکه اسلام دين رافت و محبت هست ،چرا اين امر که بالذات امري زشت هست، در قوانين اسلامي مجاز شمرده مي شود؟

با سلام وتشكر از تماسي كه با اين مركز برقرار كرديد ؛
در هر بحث تحقيقي وجستجوي درست علمي يكي از مهم ترين اصول و مباني رسيدن به نتايج قابل قبول رها شدن از احساسات و گرايش هاي عاطفي و محور قرار دادن عقل و منطق به عنوان ميزان و معيار است ؛ در رد يا قبول هر ديدگاه و عقيده اي اگر پاي احساسات وعواطف به ميان كشيده شود، رسيدن به نتيجه مشترك ناممكن خواهد بود، زيرا احساسات و عواطف در افراد كاملا متفاوت ومتغير است ،به خلاف عقل وادراكات عقلي كه اگر بر اساس ساختار منطقي و منضبط بر آن تكيه شود، نتايجي مقبول همگان را مي توان از آن به دست آورد ؛ اگر به سوال خود نگاهي دوباره بيندازيد ،ريشه هاي اين تاثير گذاري احساسات را مي بينيد ؛
فرض كنيد فردي به قانون رعايت توقف پشت چراغ قرمز معترض باشد و در خصوص مضرات وبدي هاي آن به ايراد سخن بپردازد. اگر دراين ميان موارد عديده اي مانند از دست رفتن مريضي كه به خاطر توقف خودروي حاملش پشت چراغ قرمز جان خود را از دست داد ، براي ما نقل كند ،چه بسا در مورد درستي اين قانون دچار ترديد بشويم ،در حالي كه در خصوص اين موارد قانوني لازم است به دور از دخالت احساسات و عواطف ، با محوريت عقل در خصوص آثار مثبت و منفي آن قانون تامل كرده، به جمع بندي برسيم .
نمي توان قانوني كامل از هر جهت را ارائه كرد، ولي بهترين قانون در هر حوزه اي آن است كه كم ترين تبعات منفي را در عين بيش ترين آثار مثبت دارا باشد .
اما در خصوص برده داري در اسلام پاسخ اشكالات شما را در ضمن نكاتي بيان مي كنيم :
1 - درست است كه در اسلام آيه اي به صراحت در مذمت برده داري بيان نشده اما آيه اي هم به صراحت آن را تاييد و ترويج ننموده است ؛ نظير اين مورد هم كم نيست كه در خصوص مساله اي اشاره مستقيمي در قرآن كريم نشده ، بنا هم نيست كه در قرآن همه امور به صراحت بيان گردد ؛ بلكه منظومه معرفتي اسلام از لابلاي اشارات كلام خدا وكلام معصومين كه قرآن ناطقند، به دست مي آيد ؛آنچه از آيات قرآن به دست مي آيد، اين است كه اسلام با بردگان به عنوان حقيقتي موجود در جامعه برخورد كرده ،احكام وراهكارهايي در خصوص مواجهه با اين حقيقت موجود ارائه داده است ؛ راهکارهايي اسلام اگر چه به شکل مخالفت صريح با برده داري نيست ، اما اين ادعا که هيچ کوششي براي رفع اين مسئله و آزادي بردگان نکرده است ، ادعاي کاملاً نادرست است . با يک نگاه اجمالي به احکام دين اسلام مي توان به راحتي اشتباه اين ادعا را دريافت.
در احکام و رواياتي اسلامي هر گاه خواسته اند اهميت يک مسئله و بزرگي و عظمت آن را بيان کنند ، آن عمل پسنديده را همانند ازادي بردگان تشبيه کرده اند. اين مورد در روايات ديني ما بسيار آمده است ، به گونه اي که آزادي بردگان در فرهنگ اسلامي کاملاً امري جا افتاده و مأنوس با ذهنيت مسلمانان در آمده بود.
اما مثال زدن برده با آزاد ، به معناي تحقير بردگان نبوده است ؛ زيرا در هر نوع مثال و تشبيهي بايد به دنبال وجه تشبيه باشيم ، نه اينکه ذهنيت خود را بر آن تحميل کنيم ، يا اين مورد تشبيه را با مورد ديگر مقايسه کرده و حکم آن را در اين مورد نيز جريان دهيم.
با توجه به برده بودن ، آن شخص داراي آزادي برابر با صاحب برده نبود و از حقوق يکساني برخورد نبود و... در غير اين صورت آزادي برده يا اصلاً مفهوم برده معنا نداشت ؛ بنابراين تفاوت برده با ازاد کاملاً امر روشني است و اين دو يکسان نبودند ، اما مي توان چنين برداشت کرد که برده انسان نبود ؟ از کجاي تشبيه چنين برداشتي مي شود؟
2 - در خصوص برده كردن افراد از نظراسلام ظاهرا دچار اشتباه فاحشي هستيد ؛ اسلام به هيچ وجه به برده داري به عنوان يك اصل و ضرورت نگاه نمي كند بلكه تنها راهكارهايي براي برخورد درست با اين حقيقت موجود ارائه مي دهد . اساس اين امر را بسيار محدود نموده است .راه ورود افراد جديد به حوزه بردگي را بسيار محدود نموده است؛ مثال حمله به قبيله ديگر كه مطرح كرديد ،بسيار بي معناست، زيرا در مدينه ساليان سال زنان يهودي ومسيحي به عزت واحترام زندگي مي كردند و احدي كوچك ترين تعرضي در خصوص آن ها نداشت حتي جامعه اسلامي خود را ملزم به حفظ جان ومال و عرض آن ها مي ديد.جنگ هاي اسلام غالبا دفاعي بوده، نه به جهت قتل وغارت وبرده گيري . در شرايط عادي چنين حمله هايي صورت نمي گرفت .
در عصر بعثت رسول گرامي اسلام(ص) براي بردگي راه هاي متعددي وجود داشت. وجود هر يك از اين راه ها به بردگي رسميت مي بخشيد و قانوني به حساب مي آمد .آن راه ها بدين قرار بود:
ـ اسارت درجنگ ها:
طبيعي است كه دو طرف درگير در جنگ از يكديگر اسير بگيرند. اسيران به صورت برده به خدمت گرفته مي شدند.
ـ خواست حاكم و سرپرست:
حاكم و سرپرست ستمگر افراد زير دست را به بردگي مي گرفت و در مزارع و دامداري ، به كار مي گماشت . احياناً آنان را به عنوان برده مي فروخت.
ـ تبعيت طفل از مادر خويش كه برده و كنيز بود، اگر چه پدرش آزاد بود، ولي به جهت كنيز بودنِ مادر، طفل هم محکوم به بردگي بود.
ـ فرار از لشكر، امتناع از جنگيدن و خدمت سربازي.
ـ فراريان از كشوري و پناهنده شدن به دولت ديگر و خود را تسليم آن حكومت نمودن .
اين كار براي حكمرانان كشوري كه بدان پناهنده شده بودند، ايجاد حق مي كرد و آنان مي توانستند پناهندگان را به بردگي بگيرند.
ـ ارتكاب جرايمي همانند قتل،‌ دزدي و ... (جريان به بردگي گرفتن ساختگي بن يامين، برادر حضرت يوسف(ع) به جرم سرقت گوياي اين امر است).
ـ فقري كه به موجب آن شخص خودش را به ديگري بفروشد و خود را ملزم سازد براي مولايش كار كند.
ـ فروختن فرزند؛ پدر حق داشت فرزند خويش را جهت تنگدستي به عنوان برده بفروشد.
ـ فروختن همسر؛ شوهر حق داشت همسر خويش را به عنوان برده به فروش برساند.
ـ آدم ربايي، فرد دزديده شده به عنوان برده فروخته مي شد، مانند زيد بن حارثه كه ربوده و به عنوان غلام فروخته شد.
ـ باختن در قمار؛ گاهي فرد قمار باز خود را گرو قمار قرار مي داد و در صورت باختن ، برده مي شد.
اسلام همه اين راه ها و سرچشمه هاي بردگي را مسدود نمود، و تنها اوّلي را با شرايطي پذيرفت. آن را هم هرگز به عنوان جنبه الزامي اعلان نكرد؛ در واقع در صورت پيروزي در جنگ ،گرفتن برده الزامي نبود، بلكه دستور اسلام در اين مورد اين است كه بعد از پايان جنگ با كفار، افرادي كه اسير مي شوند، به چند صورت با آنان برخورد شود:
- از آنان فديه گرفته شده، آزاد شوند;
- با اسيران مسلمان مبادله شوند;
- با انجام اموري نظير آموختن سواد خواندن ونوشتن به مسلمانان آزادي خود را به دست آورند ؛
در مواردي كه راه هاي قبلي به صلاح يا ممكن نبود، به جاي اين كه آنها را بكشند، اسيرشان كرده و براي خدمت، به كار بگمارند و بين مردم تقسيم كنند.
3 - در خصوص قوانين برخورد با بردگان وكنيزان و نمونه هاي مورد اشاره در كتب فقهي متوجه نكته شرم آوري كه ذكر كرديد نشديم ؛ اصولا ذكر حدود ومرزهاي دقيق يك قانون معقول و مستدل نه تنها شرم آور و نادرست نيست بلكه ضروري ولازم است.عدم توجه به اين جزئيات مي تواند به اشكالات ومفاسدي منتهي گردد كه در يك نظام قانون مدار قابل پذيرش نيست ؛ مشكل شما اين است كه قبل از اينكه به اصل قضيه با نگاهي عقلاني ومنصفانه بپردازيد، با پيش داوري به جزييات و فروع آن با گرايش عاطفي واحساسي توجه نموده ايد ؛ در نتيجه پذيرش اين ها براي شما دشوار است .
بگذاريد مساله برده ها را از ابتدا ببينيم ؛فرض كنيد دولتي كافر به جامعه اسلامي حمله كرده و در نتيجه اين نبرد افرادي از سپاه دشمن به اسارت در آمدند ؛ تكليف اين عده چيست و حكومت اسلامي چگونه بايد با آن ها برخورد كند؟جواب از چند مورد بيرون نيست ؛ يا بايد آن ها را از دم تيغ بگذراند يا در زندان اسير كرده و يا آن ها را آزاد نمايد ؛ اگر دقت كنيم همه اين موارد دچار مشكلات عديده اي است ؛زنداني كردن اسرا علاوه بر همه مفاسدي كه اصل قانون زندان در پي دارد، بار مالي سنگيني را بر دولت اسلامي تحميل مي كرد .جداي آن كه با نياز مالي بسيار مسلمانان در آن مقطع زماني وكمبودهاي فراوان و حجم زياد اسرا اين امر امكان پذير نبود .
كشتن همه اسرا هم نتايج مثبتي در پي نداشت زيرا بسياري از اين افراد شناخت كاملي از اسلام نداشتند .چه بسا با آشنايي درست به اسلام مي گرويدند . به علاوه كشتن بيش تر افراد آثار ونتايج سوء فرهنگي ورواني در پي داشت كه با فلسفه اسلام همخواني نداشت .
از طرف ديگر آزادي همه اسرا هم كاري بسيار نامعقول بود ،زيرا اين افراد كساني بودند كه با اسلام ومسلمانان به جنگ برخاسته ،حتي برخي از آنان را كشته بودند . به علاوه آزادي آن ها همان وبازگشت به آغوش كفار و آمادگي براي شركت در نبرد بعدي همان ؛ پس ناچار لازم بود بدون آن كه نگهداري آن ها هزينه وفشاري بر جامعه اسلامي وارد كند، اين افراد در متن جامعه به نوعي وارد شوند كه هم آثار مثبت اقتصادي و رفاهي براي جامعه در پي داشته باشند و هم زمينه آشنايي آن ها با حقايق اسلام و بستر ميل وگرايش به اسلام در آن ها فراهم گردد و اين همان قانون برده داري مورد امضا وتجويز اسلام بود كه اعمال شد .
هرچند اين نوع برده ها در نهايت ندرت بودند زيرا بسياري از اين افراد با دادن فديه يا با تعليم خواندن و نوشتن به مسلمانان آزادي خود را به دست مي آوردند . اكثر بردگان وكنيزان جامعه برده زادگان و كساني بودند كه توسط دلالان و تجار برده از مناطق آفريقايي و مانند آن اسير مي شدند و در مناطق مختلف دنيا به فروش مي رسيدند.
کاملاً روشن است وقتي مسئله اي به نام برده وجود داشت ، بايد اين مسئله احکام و قوانيني داشته باشد، مواردي که ذکر کرديد ، برخي از همان قوانين است.
اصلاً معنا دارد که اصل قانون برده وجود داشته باشد ، اما هيچ حکم و دستوري براي آن نباشد و هم برده و هم صاحب او در برخورد با او در بلاتکليفي به سر ببرد؟! اينکه دو نفر ادعاي برده را نماييد ، آيا نبايد قانوني وجود داشته باشد که حکم اين قضيه را روشن کند؟ آيا اگر قانوني بيايد و حکم را روشن کند ، اين موجب شرمندگي است ، آن گونه که از کتاب شهيد اول مثال آورديد.
4 - اما مساله كنيز كه حساسيت زيادي در مورد آن به خرج داده ايد ،چيزي جداي از ساير بردگان نيست ؛ كنيز زني است كه به اسارت گرفته مي شود . در فلسفه اسارت او و راهكارهاي برخورد با او تفاوتي با مرد اسير ندارد .اصولادر جامعه اسلامي کنيزان از دو راه وارد مي شدند:
1- زناني که در ميدان هاي جنگ شرکت مي کردند و اسير مي شدند. (در قديم در جنگ ها قبيله در جنگ در گير بود ؛يعني زنان و مردان و کودکان همگي اعضاي ميدان نبرد بودند و براي پيروزي بر طرف مقابل تلاش مي کردند . سهم زنان کمتر از مردان نبود و وقتي يک طرف شکست مي خورد، تمام مردان و زنان و کودکان و اموالي که در ميدان بود ،به اسارت طرف مقابل در مي آمد.)
2- زناني که قبلا در جامعه غير اسلامي اسير و کنيز شده بودند ، برده فروش ها آن ها را به جامعه اسلامي مي آوردند و مي فروختند.
در خصوص گروه دوم در انتها بحث خواهيم كرد اما در مورد گروه اول بر اساس تحليلي كه در بالا ارائه داديم ،نه مي توان گفت آزاد كردن آن ها صلاح بود و نه كشتن آن ها ؛اسارت هم كه تبعات منفي و مشكلات خاص خود را داشت. در نتيجه لازم بود اين زنان هم در متن جامعه به خدمت گرفته مي شدند تا زمينه اسلام آوردن آن ها فراهم گردد ؛ اما مساله بهره مندي جنسي از آن ها را بايد به مقتضاي شرايط خاص در همان دوران و نتايج تحريم اين مساله جستجو كرد .
اولا : هرچند اصرار داريد بردگي زنان را تنها نوعي بهره كشي جنسي بدانيد اما حقيقت امر اين گونه نبوده است، زيرا كنيزان در بسياري از موارد فعاليت هاي بيش تري از غلامان انجام مي دادند . امور داخلي منزل و مسائل مرتبط با آن بر عهده آنان بود ؛ به علاوه مساله نياز جنسي امري طرفيني است كه در جامعه آن روز بسيار معقول تر و شفاف تر با آن برخورد مي شد.به بهانه هاي واهي بر آن سرپوش نهاده نمي شد ؛ اگر قرار بود اين زنان در جامعه اسلامي حضور داشته و به مناطق خود باز نگردند، ولي کامجويي از آن ها جايز نباشد ، هم به دليل فقر موجود در جامعه زمينه اي براي ورود اين افراد در متن جامعه نبود و مسئوليت آن ها بر عهده حكومت مي افتاد . هم بستر صحيح و ضابطه مند برطرف كردن نيازهاي غريزي براي آن ها فراهم نمي شد كه خود مي توانست زمينه ساز مشكلات ومفاسد بي شمار براي آنها و جامعه باشد .
دوم : مسائل مرتبط با هر جامعه اي را بايد در همان فرهنگ ورسوم ودر همان وضعيت خاص زماني و مكاني مورد توجه قرار داد ؛ بسياري از اموري كه در جامعه ما قابل درك نبوده، نا معقول به نظر مي رسد ،در جامعه خشك زمان بعثت طبيعي و قابل قبول بود ،مثلا اينكه زني در طول زندگي شوهران متعددي داشته باشد كه حتي برخي از آن ها دشمنان قبلي قبيله او بلكه قاتلين بستگان او باشند، با توجه به كثرت جنگ ها ونزاع ها وقوانين آزاد ازدواج يا انواع بهره مندي جنسي از زنان در آن زمان امري متداول بود .
به علاوه رفتار خشن وخشك در جامعه آن زمان با زنان به گونه اي بود كه زن همانند كالايي از خانه اي به خانه ديگر منتقل مي شد. در نتيجه اينكه زني بعد از شكست قبيله اش با مسلمانان به جامعه اسلامي وارد شده و در تملك مردي مسلمان (كه بر اساس آموزه هاي اسلامي با او رفتاري محترمانه و كريمانه داشته باشد) دربيايد ،نه تنها غير قابل تحمل و نامطلوب نبود، بلكه تا حد زيادي مطلوب بوده، حتي مورد توجه زنان مشرك قرار مي گرفت. برخي از آن ها از جامعه شرك آلود مكه فرار كرده ،خود را به مدينه مي رساندند وخواستار قرار گرفتن در پناه جامعه اسلامي مي شدند .
سوم :در اسلام ارزش در حوزه عقايد و باورها تعيين مي گردد، نه امور ديگر؛ كسي كه در شرك وكفر وانحراف عقيدتي غوطه ور است ،در ديدگاه اسلام از درجه انساني پايين تر برخوردار است تا جايي كه در موارد عديده قرآن ارزش اين فرد را از يك برده يا كنيز مومن پايين تر مي داند ؛قرآن درباره انتخاب همسر به مؤمنان و مسلمانان مي فرمايد:
« وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ ؛(1) با زنان مشرک تا وقتى ايمان نياورده اند، ازدواج نکنيد .بدانيد يک کنيز مؤمن، از يک زن آزاد مشرک بهتر است . با مردان مشرک ازدواج نکنيد، مگر اين که مؤمن شوند و ايمان بياورند، زيرا يک غلام مؤمن از يک مرد آزاد مشرک بهتر است.»
بنابراين بر خلاف تصوري که در سوال مطرح شده ، ملاک برتري انسان ها نه به برده و آزاد بودن، بلکه به ايمان و تقوا است. در نتيجه اگر همه اين حوادث و قوانين به شكلي تنظيم شود كه در نتيجه يك زن از جامعه شرك و كفر كنده شده ،به جامعه اسلامي و نور ايمان متصل گردد -چنان كه در اكثر موارد پس از ورود اين زنان در جامعه اسلامي و آشنايي با فرهنگ اسلام و تعلق جنسي كه به مردان مسلمان پيدا مي نمودند، اين اتفاق مي افتاد- ارزش آن براي آن زن در دنيا و آخرت از همه تبعات و تالمات روحي كه در اين مسير براي او متصور است، بالاتر و برتر است؛ هرچند تاريخ نشان مي دهد در اكثر موارد مساله بدين صورت نيز نبوده است.شرائط روحي وعاطفي زنان اسير نيز مورد توجه قرار مي گرفته مانند اسارت خواهر حاتم طايي و يا اسارت دختران يزدگرد پادشاه ايران ؛
اما مساله عمده بردگان موجود در جامعه كه غير از مساله اسارت در جنگ ها از قبل به عنوان برده در جامعه به وفور يافت مي شدند و اسلام در آغاز مطلقا آن ها را آزاد نكرد ؛ اصلي ترين سوال در اين حوزه اين است كه اصولا چرا اسلام در ابتدا اساس برده داري را مردود ندانست؟
براي پاسخ به اين پرسش توجه به چند نكته لازم است :
1. اصلاح عادات غلط و فرهنگ نادرست به زمان نيازمند است .نمي توان يك فرهنگ عميق و رسوخ كرده در اعماق جامعه را برخوردي ناگهاني و انقلابي برطرف كرد. چنين برخوردهاي شعاري شايد در آغاز اعمال مي شد اما هيچ ضمانت عملي بر دوام آن ها وجود نداشت .چه بسا طرح اين قوانين عجين شده در اعماق امور فرهنگي واجتماعي و اقتصادي جامعه ،به اصل ايمان و اعتقاد مسلمانان نو ايمان لطمه وارد مي ساخت ؛ البته نبايد فراموش كرد كه اين نوع برخورد مختص مساله برده داري نبود ،بلكه نظير همين برخورد در خصوص حرمت شراب و لزوم حجاب هم اعمال شد .
2. در آن زمان بردگان فراواني وجود داشتند . گاهي بخش عظيمي از جامعه را تشكيل مي دادند. اگر از ابتدا بردگي به طور كلّي ملغا مي شد، رهايي بردگان باعث نابودي آنان و خانواده هاي شان مي شد؛ زيرا بردگان در آن زمان نه كسب و كار مستقلي داشتند و نه زندگي مستقلي.
حداقل اثر سوء آزاد كردن اين جمعيت انبوه، مختل كردن امنيت جامعه بود. بررسي دقيق ابعاد اين مساله نشان مي دهد كه برخورد ضربتي و يک باره با مسائلي مانند برده داري، امري غير حكيمانه، بلكه غير ممكن است؛ از اين رو اسلام، در برخورد با اين مسأله به اصلاح تدريجي پرداخت.تاريخ بعدها روش صحيح مبارزه تدريجي با اين رسم جا افتاده را تاييد کرد . خط بطلان بر مبارزه سريع و بي برنامه کشيد ؛ در تاريخ آمده که رييس جمهور آمريکا بدون ايجاد مقدمات لازم به يکباره برده داري را لغو و ممنوع اعلام کرد، ولي بردگاني که به ظاهر آزاد شده، ولي روحا آزاد نشده بودند، نتوانستند خود را اداره کنند . از صاحبان خود به التماس مي خواستند مثل سابق آنان را به بردگي بگيرند و...
3. بندگان در آغاز اسلام منبع اقتصادي و نيروي نظامي نيرومندي براي مشركان و حتي مسلمانان بودند. مشركان آنان را در مزرعه ها، نخلستان ها و ميدان هاي جنگ به كار مي گرفتند؛اگر اسلام در ابتدا دستور آزادي بردگان را مي داد، بديهي بود كه تنها مسلمانان به آن عمل كنند، چرا كه مشركان به آن اعتقادي نداشتند. اين شيوه ، پيامدهاي بسيار ناخوشايند و ضربه مهلكي براي جامعه اسلامي نوپا در پي داشت. از جمله:
ا: مسلمانان به يكباره از نيروي اقتصادي و نظامي عظيمي محروم مي شدند و اين ضربه مهلك اقتصادي به آنان بود.
ب: بندگاني كه به اسيري گرفته مي شدند، چنانچه آزاد مي شدند، چون جا و مكان و درآمد مناسبي نداشتند، به ناچار پيش مشرکان باز مي گشتند .آنان دوباره، از اينان براي تقويت بنيه اقتصادي و نيروي نظامي استفاده مي كردند ،اما آزادي بندگان به تدريج، مانع از خسارت اقتصادي و نظامي مسلمانان شد؛
اما راهكار اسلام براي ريشه كن ساختن برده داري :
ا) بستن سرچشمه بردگي: اسلام اكثر راه هاي معمول برده گيري در آن زمان را ردّ كرد و نپذيرفت .
ب) گشودن دريچة آزادي: اسلام، تمهيداتي گوناگون براي آزادي بردگان انديشيده است، از جمله :
ـ آزادي اسير را يكي از كفارات قرار داده است(2) يعني گناهاني ساده كه ارتكاب آن ها زياد رخ مي داد مانند باطل كردن روزه با آزادي بردگان پاك مي شد.
ـ با ازدواج زني كه برده است با يك انسان آزاد و بچه دار شدن زن، فروش زن ممنوع مي شود تا از سهمية ارث فرزندش آزاد شود.(3) (در نتيجه نكته اي كه به ان اشاره كرده ايد ،كاملا غلط است ؛ فرزند انسان مسلمان آزاد چه از زن آزاد باشد و چه كنيز به هيچ وجه برده محسوب نمي شود ،بلكه ولادت اين كودك مقدمه آزادي مادرش خواهد بود، يعني با ولادت اين كودك فروش مادرش به ديگري حرام است و با فوت پدر به صورت قهري مادر آزاد مي شود )
ـ سهمي از زكات براي خريد برده و آزاد كردن آنان قرار داده شد . بدين ترتيب بودجه دايمي براي اين كار از بيت المال در نظر گرفته شده و تا آزادي كامل همه بردگان ادامه خواهد يافت.(4)
ـ آزادي بردگان يكي از عبادات شمرده شده و بزرگان در اين زمينه پيش قدم بوده اند تا آن جا كه گفته شده حضرت علي بن ابي طالب با دسترنج خود هزار بنده را آزاد كرد.(5)
ـ اگر يك برده متعلق به چند نفر بود؛ هر كس سهم خود از برده مشترك را آزاد كند، سهم شريك ديگر به طور قهري آزاد مي شود.(6)
ـ هرگاه كسي مالك يكي از پدر، مادر، اجداد، فرزندان، عمو، عمّه، دايي، خاله، برادر، خواهر، برادرزاده و يا خواهرزادة خود از راه ارث و... شود، آنها فوراً آزاد مي شوند.(7)
ـ در برخي موارد، اگر صاحب بَرده نسبت به برده اش مجازات هاي سختي انجام دهد، برده خود به خود آزاد خواهد شد.(8 )
-برده مى تواند با كار كردن ، بهاى خود را به خريدارش پرداخته و آزاد شود. يعنى بنده و مولى قرارداد مى بندند كه هرگاه بنده فلان مبلغى را پرداخت ،آزاد مى شود. اگر پرداخت مبلغ را تا يك ماه به تأخير انداخت، مستحب است كه مالك صبر كرده و به وى مهلت دهد. مبلغ مذكور مى تواند تقسيط شود . مبلغ نيز نبايد بيش از مبلغى باشد كه مالك براى خريد بنده پرداخت كرده است .
-چند عامل نيز موجب آزادى خودبه خودى بنده مى شود: كورى ، جذام ، زمينگير شدن و اسلام آوردن در محل جنگ و...
در نتيجه اين برنامه دقيق و سفارش اخلاقي اسلام در خصوص بردگان و سيره عملي معصومين در مورد آن ها چندي نگذشت كه اساس برده اي در جامعه اسلامي وجود نداشت ،در حالي كه برده داري به شديد ترين نوع آن تا قرن هاي اخير در جوامع مختلف غير اسلامي كاملا وجود و رسوخ داشت .
پي نوشت :
1. بقره(2)221آيه
3. مكاسب، شيخ انصاري، ص 175، سطر 14،چ دارالحكمة.
4. تفسير نمونه، مكارم، ج 12، ص 418، چ اسلامية تهران.
5. بحارالانوار، مجلسي، ج 41، ص 43، چ اسلاميه تهران.
6. جواهرالكلام، شيخ محمدحسن، ج 34، ص 154 ـ 158، چ بيروت
7. تفسير نمونه، ج 21، ص 42
8. وسائل الشيعه، ج 16، ص 26(20 جلدي)

صفحه‌ها