كلام

در زمان غیبت کبری وظیفه راهنمایی انسانها و پاسخگویی به سولات آنها با کیست ؟ لطفا با مدرک جواب بدهید

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در اين زمان، مانند هر زمان ديگر پاسخ گوي اصلي سوالات انسان ها و هدايت شان كتاب خدا و سنت رسول خدا است كه در قالب روايات براي ما باقي مانده است ، اما در عين حال براي درك درست و صحيح اين منابع، همچنين براي پاسخگويي به سوالات خاص و جديد و پيش آمدهاي ديني و اجتماعي ، علما و كارشناسان علوم ديني و روايات اهل بين جانشين امام زمان عليه السلام در اين خصوص هستند .
براي اثبات اين مسئوليت براي علما و فقها دلايل گوناگون عقلي و نقلي بيان شده است كه از بيان دلايل عقلي صرف نظر مي كنيم ، اما در بين دلايل نقلي هم روايات زيادي وجود دارد كه از زبان معصومان به شكلي كلي بيان شده است كه در اين ميان به يكي از آن ها مي پردازيم:
رسول خدا(ص) مي­فرمايد: «اللهم ارحم خلفائى، قيل: يا رسول الله و من خلفاؤك ؟ قال : الذين يأتون من بعدى و يروون أحاديثى و سنتى؛(1) خدايا، بر جانشينان من رحمت فرست. پرسيدند: يا رسول اللّه! خلفاي تو كيانند؟ فرمود: آن ها كه بعد از من مي­آيند و حديث و سنت مرا نقل مي كنند.»
امام خميني در دلالت اين حديث مي فرمايد:
«روايت، راويان حديثى را كه فقيه نباشند، شامل نمى شود، زيرا سنن الهى كه عبارت از تمام احكام است، از باب اين كه به تعبير پيامبر وارد شده، سنن رسول الله­ ناميده مى شود؛ پس كسى كه مى خواهد سنن رسول اكرم را نشر دهد، بايد تمام احكام الهى را بداند؛ صحيح را از سقيم تشخيص دهد؛ اطلاق و تقييد، عام وخاص و جمع هاى عقلايى را ملتفت باشد؛ رواياتى را كه در هنگام تقيه واردشده، از غير آن تميز دهد . موازينى را كه براى آن تعيين كرده­اند بداند.
محدثانى كه به مرتبه اجتهاد نرسيده­اند و فقط نقل حديث مى­كنند، اين امر را نمى­دانند . سنت واقعى رسول الله را نمى­توانند تشخيص دهند ؛ بنابراين جاى ترديد نيست كه روايت «اللهم ارحم خلفائى » شامل راويان حديثي كه حكم كاتب را دارند، نمي شود . يك كاتب و نويسنده نمي­تواند خليفه رسول اكرم باشد. منظور از خلفا، فقهاي اسلام اند، اما دلالت حديث شريف بر ولايت فقيه نبايد جاي ترديد باشد؛ زيرا خلافت همان جانشيني در تمام شئون نبوت است . »(2)
اما مهم تر از اين دسته روايات روايت مشهوري است كه از جانب مبارك حضرت ولي‌عصر (عج)به ما رسيده است كه در حقيقت پاسخ خود امام زمان ارواحنا فداه به اين سوال شماست ؛ حضرت در يكي از نامه هاي خود خطاب به شيعيان فرمودند :
«وامّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانّهم حجتي عليكم و انا حجة اللَّه؛(3) در رخدادها به راويان حديث ما مراجعه کنيد، که حجت بر شمايند و من حجت خدايم».

پي­نوشت ها:
1 . علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 144، حديث 4.
2 . مجله فقه، شماره 44، ص 121ـ 123.
3 . وسائل الشيعه، ج 18، ص 101، ح 8.

39 سال فوق لیسانس مهندسی علاقه مند در مورد فلسفه و روانشناسی امام خمینی رحمته ا..ه علیه معرفی منابع معتبر در خصوص تناسخ گردید از زحمات شما ممنون

پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اين فرد را نمي شناسيم و احتمالا مربوط به بخش تلفني مركز باشد. نامه شما توسط بخش كتبي مرگز ملي پاسخ داده مي شود .در مورد تناسخ پاسخي تقديم شما مي شود. اميدواريم كه مشكل شما حل شود.
اعتقاد به تناسخ مانند هر عقيده جزيي ديگر ،بخشي از منظومه معرفتي هر انسان است كه تنها در صورتي معقول و مقبول خواهد بود كه با ديگر مباني و مفاهيم اعتقادي فرد همخواني و موانست داشته باشد ؛ نمي توانيم معاد يا تناسخ را به تنهايي و جدا از ديگر تفكرات مان ارزيابي نماييم ، حتي اگر به خودي خود و فارغ از ديگر انديشه هاي مان اين مورد خاص را منطقي ومعقول ومقبول بيابيم .
تناسخ در اقوام گوناگون وجود داشته و در طول تاريخ اشكال گوناگوني نيز به خود گرفته است.شايد تفاوت هاي آشكاري بين تفكر تناسخي بوديسم با هندوئيسم و سيكيسم و ساير اديان شرقي وجود داشته باشد ؛ معتقدان به تناسخ همواره به عنوان گروهي مشخص در حوزه عقايد و كلام مطرح بوده وهستند حتي در بين فرقه هاي اسلامي هم برخي معتقد به اين عقيده برشمرده شده اند .
دانشمندان و مورخان، معتقدند زادگاه اصلي اين عقيده کشور هند و چين بوده ، ريشه آن در اديان باستاني آن ها وجود داشته ، اکنون نيز موجود است. سپس از آن جا به ميان اقوام و ملل ديگر نفوذ نموده است . به گفته شهرستاني نويسنده ملل و نحل اين عقيده در غالب اقوام کم و بيش رخنه کرده است. (1)
اصولا تناسخ در ميان اقوام باستان ،به عنوان راهكاري براي پاسخ دادن به يك حقيقت نيمه مكشوف ،مطرح شده و رشد پيدا كرد و آن حقيقت ،مساله بقاي روح بود . در واقع اين اقوام براي يافتن پاسخي به اين دغدغه ذهني كه روح انسان پس از مرگ نابود نشده ، به نوعي ادامه حيات مي دهد ، به تناسخ رسيده ودر طول تاريخ سعي شده كه اين عقيده شكل منطقي تر و مستدل تري به خود بگيرد ، اما بايد ديد اين عقيده در برابر تفكر معاد تاب تحمل وياراي مقاومت دارد ؟
البته قبل از ورود كامل در بحث تناسخ نبايد اين حقيقت را فراموش كرد كه رويكرد وتوجه به تناسخ مي تواند دو رويه كاملا متفاوت را دارا باشد ؛
نخست تناسخ يعني حلول روح موجود درگذشته به موجودي ديگر در عين قبول وپذيرش معاد وجهان آخرت مثلا يك معتقد به معاد و آخرت به تناسخ در دنيا نيز معتقد گردد .
ديگر آنكه تناسخ به عنوان اعتقادي در برابر و تقابل با معاد و بقاي روح در جهان ديگر مطرح گردد كه ظاهرا عمده گروه هاي تناسخي به همين نظر گرايش دارند .
اتفاقا در مفاهيم ديني ما نيز اين گروه با همين ديدگاه معرفي شده اند ؛ امام صادق عليه السلام راجع به اهل تناسخ فرمود: «اينان پنداشته اند که نه بهشت و نه جهنمي است و نه برانگيختن و زنده شدن است. قيامت در نظر آنان عبارت از اين است که روح از قالبي بيرون رود و در قالب ديگري وارد شود. اگر در قالب اول نيکوکار بوده ،بازگشتن در قالبي برتر و نيکوتر در عالي ترين درجه دنيا خواهد بود . اگر بدکار يا نادان بود، در پيکر بعضي از چهار پايان زحمتکش و بار بر که حيات شان با رنج و زحمت طي مي‌شود، مستقر مي‌گردد يا در بدن پرندگان کوچک و بد قيافه اي که شب ها پرواز مي‌کنند و به گورستان‌ها علاقه و انس دارند جاي مي‌گيرد».(2 )
در هر حال از نظر اديان آسماني اين تفكر جايي نداشته وبه كلي مطرود است چنان كه در روايتي نقل شده :
مأمون به حضرت رضا عليه السلام عرض کرد : درباره کساني که قائل به تناسخ­اند، چه مي‌فرمايي؟ فرمود:« کسي که تناسخ را بپذيرد و به آن عقيده داشته باشد، به خدا کفر آورده ،بهشت ودوزخ را غير واقعي تلقي کرده است». (3)
اما فارغ از اين ديدگاه هاي نقلي بايد ديد اصولا اساس تناسخ در تعاريف گوناگون آن اولا قابل قبول از منظر عقل و معقول مي تواند باشد ؛
ثانيا آيا اعتقاد به اين امر در منظومه معرفتي ما مي تواند جايگاه درستي پيدا كند يا اينكه اعتقاد به ان به نوعي تخريب و انهدام ساير مباني اعتقادي است .
تنوع مباني و گرايش ها در تناسخ باعث مي شود كه بررسي دقيق اين عقيده جوابي بسيار مبسوط ومتفاوت را بطلبد اما در نگاهي مختصر به اصول تفكر تناسخي پرداخته، سعي مي كنيم آن را مورد بررسي قرار دهيم .
اولا: فلاسفه بزرگي همانند ملاصدرا تناسخ را داراي تنافي وتضاد با اصول معين فلسفي و عقلي دانسته و آن را نا معقول خوانده اند ؛ مثلا صدر المتألهين تناسخ را با ديدگاه فلسفي خود در مورد نفس انسان و كيفيت ارتباط نفس با بدن در تعارض ديده مي‌گويد:
«دانستي که نفس در اولين مرحله تکوين، درجه اش درجه طبيعت است. سپس به تناسب حرکت استکمالي ماده، ترقي مي‌کند تا از مرز نبات و حيوان بگذرد. بنابراين وقتي نفس درمرحله­اي از قوه به فعليت مي­رسد، هر چند آن فعليت ناچيز باشد ،محال است دوباره به قوه محض و استعداد صرف برگردد. به علاوه صورت و ماده، شيء واحدي هستند که داراي دو جهت فعل و قوه مي‌باشند و با هم مسير حرکت استکمالي را مي‌پيمايند و در مقابل هر استعداد و قابليت به فعليت مخصوصي نايل مي‌شوند ، بنابراين محال است روحي که از حد نباتي و حيواني گذشته ،به ماده مني و جنين تعلق بگيرد». (4)
يعني از حالت فعليت به حالت قوه که بدون هيچ فعليتي است، باز گردد. در حقيقت از نظر ملاصدرا بطلان تناسخ از اين جهت است که وقتي نفس به تدبير نطفه اي اشتغال يافت، اگر طبق نظر تناسخي‌ها نفس ديگري هم بر آن تعلق گيرد ، نتيجه آن مي‌شود که بدن داراي دو روح گردد و اين غير ممکن است؛ زيرا محال است يک چيز داراي دو ذات يعني دو نفس باشد، چون هر فردي درون خود فقط يک نفس احساس مي‌کند، بنابراين تناسخ مطلقا ممتنع است. (5)
تبيين دقيق اين نظريه مبتني بر بررسي مبادي و مقدمات فلسفي آن و ديدگاه هاي مختلف در مورد نفس و چگونگي ارتباط آن با بدن و امكان ايجاد يك بدن جديد بدون همراهي نفسي جديد در كنار آن است كه به صرف مقبول و جالب بودن و پسنديده به نظر آمدن بازگشت روح در بدني جديد ، نمي تواند به آساني ما را متقاعد كند كه پس ديدگاه تناسخي ديدگاه معقولي است ؛
البته فعلا امكان بحث مبسوط در خصوص اين مباني فلسفي نيست اما تنها ذكر همين مساله را در درك اين اشكال به تناسخ لازم مي دانيم كه تناسخ يا «نسخ » غير از «مسخ» است ؛ هرچند تفكر تناسخي مي تواند شاخه هاي گوناگوني داشته باشد اما اجمالا در تفكر معتقدان به عود روح به دنيا ،روح دو گروه به جسم ديگر باز نمي­گردد:
اول آنان که در مسير سعادت به کمال نهايي رسيده­اند که پس از مرگ به کمال مطلق نايل مي‌آيند. اينان کمبودي ندارند تا بخواهند دوباره به دنيا باز گردند و نقايص حيات گذشته خويش را با سعي و عمل جبران کنند.
دسته دوم آنان که در حد اعلاي شقاوت قرار دارند .اينان نيز به دنيا باز نمي‌گردند زيرا در ايام زندگي چنان به انحراف گراييده و راه سعادت را به روي خود بسته­اند که دچارسقوط ابدي گرديده و نمي­توانند با عود به دنيا، گذشته ننگين خويش را جبران نمايند و به سعادت و کمال (گر چه نسبي و محدود باشد) برسند.
دسته سوم يعني گروه هاي متوسط که بين تکامل يافتگان سعادتمند و ساقط شدگان شقاوتمند هستند، وقتي از دنيا مي­روند، دوباره روح شان به دنيا باز مي­گردد و به تناسب خلق و خوي متفاوتي که دارند ،با شکل­هاي مختلف و گوناگون به دنيا بازگشت مي­کند. از اين رو براي هر شکلي نام مخصوصي گذاشته­اند. اگر به صورت انسان برگردد ،آن را «نسخ » مي­نامند . اگر به صورت حيوان عود کند، «مسخ » مي­گويند . اگر روح انسان در نباتات حلول کند، «فسخ » مي­نامند .اگر روح آدمي به جماد تعلق گيرد، «رسخ » مي­نامند.
در واقع پيروان تناسخ كساني هستند كه مي گويند روح فرد پس از مرگ به جسم انسان يا موجود ديگري بر مي گردد ،بدون آنكه خود، در زندگي جديد وي‍ژگي هاي روح قبلي را داشته باشد و گذشته خويش را به ياد آوردند. اگر مثلا در قالب حيواني برگردد ،تنها زجر عادي حيوان بودن و زير دست بودن وبار بردن را مي كشد ؛
در اين صورت، روح موجود در بدن يك گاو هم چنان روح گاو است، نه روح انسان در كالبد گاو ؛ در حالي كه در "مسخ" كه عذابي براي برخي از امت هاي گذشته بوده، روح انسان همان روح انساني با ادراكات انساني اش بوده اما در قالب و جسم حيوان قرار داده مي شد كه خود اين ادراك بزرگ ترين و بالاترين درد و رنج براي آن فرد محسوب مي شد .
در تناسخ مشكل اصلي اين است كه روح و حقيقت وجودي يك انسان پس از طي كردن مراحل نقص نباتي و حيواني و رسيدن به درجات كمال انساني ، مجددا عقب گرد كرده ،به مرتبه گذشته برگردد، يعني از فعليت به قوه برگردد و اين حقيقتي است كه با مسلمات علوم عقلي و مباني فلسفي در تضاد وچالش است .
دوم : مشكل ديگر تناسخ عدم مقبوليت آن و ناتواني از پاسخگويي درست به سوالات پيرامون اين عقيده است ؛ در واقع حتي اگر از منظر عقل ومباني فكري مان بتوانيم اصل تناسخ را ممكن و معقول بدانيم اما نمي توان آن را به عنوان عقيده اي حق پذيرفت .
تناسخ پاسخي ساده به يك مساله بسيار پيچيده است و هر چه بيش تر در اين مساله و امور پيرامون آن تفكر كنيد ،به نارسايي اين فرضيه بيشتر پي خواهيد برد .
اما برخي از اين ابهامات :
نخست: اگر تناسخ نوعي پاسخ به قانون كارما و در حقيقت تجلي رفتارهاي فرد در زندگي قبلي اوست ، عامل تعيين وضعيت فرد در اولين زندگي او چيست ؟ در واقع تفاوت مبنايي بين روح بكرو به اصطلاح تازه خلق شده با روحي كه قبلا تجربه زندگي داشته چيست ؟ روح در اولين تجربه زندگي در هر قالبي كه باشد نتيجه كدام عمل يا رفتار را پس مي دهد ؟
از طرف ديگر اگر در هر زمان ارواح جديدي خلق مي شوند ،چه تناسبي بين ارواح و اجسام در عالم وجود دارد ؟ يعني يا بايد پذيرفت كه در ابتداي عالم تعدادي روح موجود بوده و همين تعداد روح معين به صورت دوره اي در اجسام مختلف سير مي كنند و همين رويه دامه دارد ، و يا اينكه مي گوييم در همين حين ارواح جديدي هم به برخي اجسام وارد مي شوند كه تجربه زندگي گذشته اي را نداشتند ،پس با خلق هر روح جديدي يك روح از گذشته معطل شده بدون كالبد وجسم مي ماند ؛
البته ممكن است گفته شود در اين ميان ارواحي هم هستند كه به كمال مطلق رسيده ،ديگر نيازي به ورود در جسم جديدي ندارند ، حال اين سوال مطرح مي شود كه وضعيت اين روح مجرد كه قابل نابودي هم نيست چه خواهد شد ؟ آيا به جهان ديگر منتقل مي گردد ؟ شما كه تناسخ را در برابر بهشت وجهنم و جهان ديگر مي دانيد؟
سوال ديگر آن است كه اين فرايند ورود روح در جسم ديگر بدون آنكه به سرانجامي ختم شود ،چه منطق و مبنايي را به دنبال دارد ؟ رسيدن تدريجي انسان به كمالات انساني اش؟ هدايت جهان به سوي خير وكمال بيش تر يا تنها نوعي عقوبت و نتيجه گيري از اعمال گذشته ؟ مسلما در تفكر مورد نظر شما فرض آخر مطرح است چون اگر بنا بر اصلاح انسان و درس گرفتن از اشتباهات گذشته اش باشد ،ديگر ياد نياوردن گذشته و اشتباهاتي كه باعث شد به فلاكت وضع فعلي بيفتد بي معناست ؛ به علاوه اگر اين روند مي توانست اوضاع انسان وعالم را به بهبودي هدايت كند ، چرا روز به روز اوضاع عالم وانسان رو به وخامت مي نهد ؟
مسلما آنچه تناسخ را براي شما جذاب تر از ديدگاه معاد كرده ، منطبق بودن بر اساس قانون عليت و نوعي رستاخيز دنيايي بودن آن است ؛ حال آن كه اين ديدگاه بسيار ساده و بي معناست . زيرا در بهترين حالت تنها فرد مي داند كه هرچه بد بختي وفلاكت در زندگي نصيب او شده ،نتيجه اعمال گذشته خود اوست ، گذشته اي كه نه خود به ياد مي آورد و نه از چند وچون آن آگاه است.
با اين بيان فرد يا دچار نوعي نفرت از خود مي شود و يا نوعي دوگانگي شخصيتي بين خود امروزش با خود زندگي قبل و خود زندگي بعدش مي بيند ؛ در نتيجه در بهترين حالت تلاشي براي بهتر زندگي كردن خود ناشناخته اش در زندگي آينده كه در هاله اي از ابهام و وهم پيچيده شده نكرده ،بلكه خود آينده اش را نيز محكوم به تحمل سرنوشت خود فعلي اش و كشيدن جور اشتباهات خود قبلي اش مي داند .
نكته بسيار منفي در اين عقيده آن است كه مهم ترين انگيزه در فرد براي بهتر زيستن و بهتر بودن همان درك شرايط و موقعيتي عالي تر در حيات مبهم بعدي است ؛ در واقع فرد نه تلاش فعلي اش را براي بهبود زندگي فعلي اش كارگر مي داند و نه نتايج منفي و تبعات زشت رفتارهاي نادرستش را معلول اختيار و عملكرد خود ، بلكه در تفكري جبرآلود همه چيز را نتيجه اعمال خود در حيات قبلي مي پندارد .
فارغ از همه اين مسايل اصولا فلسفه آفرينش عالم وخلقت انسان بر اساس نظريه تناسخ چيست ؟ آيا مي توان فلسفه درست ومعقولي براي زندگي مكرر ومتفاوت در دنيا و پي در پي رنج كشيدن ويا خوشي ديدن و به نهايتي ختم نشدن ويا با رسيدن به نهايتي به عدم ونيستي و يا جهان آخرت رفتن مي توان تصور كرد ؟
تناسخ در برخي تفكرات با معاد و جهان ديگر كاملا قابل جمع است ؛ حال با وجود قرار داده شدن جهاني ديگر در مجموعه نظام هستي كه كاركردهاي گوناگوني از جمله تجلي يافتن نتايج اعمال دنيايي افراد در آن دارد ،ديگر چه ضرورت و نيازي به طرح نظريه تناسخ با آن همه اشكال وابهام وجود دارد ؟
در داستان اديان آسماني از معاد، جايگاه دنيا و خلقت انسان و ضرورت وجود اختلافات و تمايزات و اصل مهم و اساسي آزمايش بشر و تجلي عيني اين اعمال در جهان ديگر و محاسبه اي عادلانه و دقيق به آن و ده ها مساله مرتبط و ضروري ديگر كاملا نهادينه شده و در يك ساختار معين و منظومه معرفتي مشخص قرارداده شده است. پاسخ هر سوال و ابهامي از درون آن به روشني به دست مي آيد ؛ در حالي كه در مساله تناسخ در عين ابهام و تنوع نظر در آن ده ها سوال بي پاسخ و عدم تناسب اين نظريه با ديگر تفكرات مورد تاييد عقل به چشم مي خورد .
عجيب آنكه معاد و بهشت و جهنم را نظريه اي منسوخ شده مي پنداريد و تناسخ را كاملا معقول ومنطقي ! يا تعريف ما از عقل و منطق متفاوت است و يا چندان تحقيق درست و لازمي در ابتدائيات اين دو مساله نداشتيد ؟
البته به نظر مي رسد كه اساس اشكال شما به معاد و ميل به تناسخ ، مشكل عذاب ابدي يك انسان گنهكار در حيات محدود دنيايي اوست .قرن ها پيش پيشوايان ديني ما و شاگردان مكتب اين بزرگواران به اين سوال پاسخ هاي متعددي داده اند كه فعلا از ورود در اين بحث خودداري مي كنيم . منتظر ديدگاه شما در رد يا قبول مسايل مطرح شده و اظهار تمايل شما در ورود به آن مباحث مي مانيم . موفق باشيد

پي نوشت ها :
1 . ناصر مکارم شيرازي ، عود ارواح ص 12.
2 .مومنون(23) آيه 100.
3 .احتجاج طبرسي، ج 2، ص 89.
4. شواهد الربوبيه، ص161.
5. مبدء و معاد، ص 238اقتباس از معاد؛ گفتار فلسفي، ج 1، ص 263 تا 280 به اختصار.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام در نامه دكتر سروش به آيت الله سبحاني سوالاتي برايم پيش آمد كه خواهش مي كنم به آنها پاسخ دهيد. لطفا بفرماييد آيا ابيات ذيل كه از مولوي است با نزول وحي از طريق فرشته جبريل منافات دارد يا خير؟ آيا مي توان گفت جبريل نشات گرفته از درون پيامبر است؟ يعني همچون خواب است كه شخص مطالبي را مي بيند كه از درون خود نشات گرفته است. آيا مي توان گفت "همين است مدعاي حکيمانه ابونصر فارابي و خواجه نصيرالدين طوسي که قوه خيال پيامبر در فرايند وحي دخالت مي کند و (به تعبير مولانا) بر بي صورت، صورت مي افکند." فقط با اين قيد كه تمام اينها با اذن خداوند صورت گرفته است.يعني فرايند نزول وحي همانند فرايند نزول باران است كه در آن از سويي به اذن خداست و از سويي ديگر با اسباب و علل مادي سرو كار دارد. چيز ديگر ماند ليکن گفتنش / با تو روح القدس گويد ني منش ني تو گويي هم بگوش خويشتن/ بي من و بي غير من اي هم تو من همچون آن وقتي که خواب اندر روي/ تو ز پيش خود به پيش خود شوي بشنوي از خويش و پنداري فلان/ با تو اندرخواب گفتست آن نهان تو يکي تو نيستي اي خوش رفيق/ بلکه گردوني و دريايي عميق دكتر سروش اين ابيات را در جواب آيت الله سبحاني آورده كه ايشان نوشته: چون كتاب الله بيامد هم بر آن اين چنين طعنه زدند آن كافران كه اساطير است و افسانه نژند نيست تعميقيّ و تحقيقي بلند **** گرچه قرآن از لب پيغمبر است هركه گويد حق نگفت، آن كافر است اين همه آوازها از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود راستش را بخواهيد نامه دوم دكتر سروش به آيت الله سبحاني پر از سوالات گوناگون است ( از قبيل اوج و فرود فصاحت آيات، نقش فاعلي پيامبر و...) و آيت الله سبحاني هم به آن پاسخي نداده است. آيا مقاله اي هست كه اين نامه را نقد كرده باشد. سوالات از آن بي شمارند، خواهش مي كنم اين نامه را نقد كنيد و پاسخ آن را براي من ارسال فرماييد.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
پرسشگر محترم! در نقد مطالب و نظرات دكتر سروش در باب وحي كتاب ها و مقالات زيادي نوشته شده که در مجلات و در اينترنت موجودند. مي توانيد با مراجعه بدان ها جواب بعضي سوال هاي خود را بگيريد.
البته حقيقت وحي يا به قول بعضي نويسندگان "شعور مرموز" پديده اي ناشناخته است که بشر به عمق آن پي نبرده و به مدد عقل طبيعي نخواهد برد. مهم اين است که آيا پيامبر که خدايي شده و در آن مرحله قول و فعلش، قول و فعل خداست، در تکوين وحي نقش داشته يا نه ، وحي خارج از شخص پيامبر و از جانب خداي آسمان به قلب ايشان القا شده و ايشان در ارتباط با قرآن فقط مبلغ و رساننده بوده است؟
عالمان اسلام نظر دوم را پذيرفته اند گر چه در بيان بعضي عرفا عباراتي وجود دارد که با معناي اول هم سازگار است . در اين ميان برخي اشعار و تعابير منظوم عرفا هم به اين امر دامن زده است ، هرچند تصريحات بزرگ ترين عارفان مانند ابن عربي يا ديگر اشعار مولوي و امثال او به نوعي مخالف اين برداشت است .
در هر حال نقد و برسي قطعي در خصوص اين اشعار و ديگراشعار مورد استناد طرفين نيازمند تامل كامل و جامعي است . به نظر ما چند بيت شعر به هيچ وجه نمي تواند دليل و شاهدي بر ديدگاه مورد نظر جناب سروش باشد ، بماند كه اشعار متضاد و كاملا مخالفي هم در اين خصوص وجود دارد .
در هر حال ديدگاه هاي كنوني دكتر سروش مبتني بر مقدمات و اصول موضوعي گوناگون است كه نتيجه گيري از مجموعه اين مباحث را براي شما و افرادي چون شما كه احاطه بر همه اين مقدمات و علوم ندارند، بسيار دشوار مي كند . داوري شما بين نامه هاي دكتر سروش و اساتيدي چوت آيه الله سبحاني در يافتن حق و باطل با اين بضاعت محدود علمي كار معقولي نيست .

در هر حال در خصوص اين ديدگاه ها نکاتي را به اختصار عرض مي كنيم :

اول : تحليل و نقد دقيق و درست آرا و انديشه هاي يك متفكر مستلزم درك درست مباني فكري و نظري وي و ديگر ديدگاه هاي او در حوزه هاي مرتبط است ؛ اصولا نظرات فكري و معرفتي هر فرد جزيره هاي از هم گسسته و نا مربوطي نيست كه بتوان در هر حوزه اي و در هر زماني به تناسب شرايط خاص ديدگاهي عرضه كرد و در خصوص آن قلم فرسايي نمود ،بلكه تفكرات معرفتي انسان به سان يك منظومه معرفتي به هم مرتبط است كه در مداري مشخص سير مي كند و نمي توان اجرام آن را از هم جدا ديد .
در نقد و بررسي نظريات يك انديشمند مانند دكتر سروش نيز نمي توان تنها به يك مقاله و يك مصاحبه بسنده نمود ،بلكه لازم است مجموعه ديدگاه ها و نظريات وي در حوزه هاي مختلف ارائه شود . آن گاه با جمع بندي همه آن ها به دست آيد كه اين فرد از ذكر اين گزاره ساده در خصوص تجربه نفساني پيامبر چه حقيقتي را قصد نموده و اين امر چه لوازمي دارد ، نتيجه اي كه از صحت نظريات ايشان گرفتيد ،ناشي از يك جمع بندي كامل و دقيق نيست و نمي تواند قابل قبول باشد .
دوم : نمي دانيم تا چه حد با ديده انصاف به كلام دكتر سروش و نقد هاي انديشمنداني چون آيه الله سبحاني نگريسته ايد ، اما بر اين باوريم كه اگر فردي به مباني فكري و فلسفي و كلامي اسلام آشنايي مختصري داشته باشد و به دور از هر پيش داوري و تعصبي تنها گفتار خاص دكتر سروش در خصوص وحي و قرآن را- نه گفتارهاي غير علمي و احساسي و سياسي و اجتماعي و ... - را با پاسخ هاي آيه الله سبحاني مقايسه كند ، در مقام داوري مطمئنا نظريات دكتر را برتر و درست تر نمي يابد .
تاكيد مي كنيم سخن در مقايسه دو ديدگاه علمي مشخص و بر سر موضوعي خاص است . در اين مقام براي نقدي عالمانه بايد دو كلام را از هر زائده توصيفي و تمثيل و تشبيهي پيراست . دو نظر را در فضايي كاملا عقلاني به داوري نشست ؛ متاسفانه نظريات دكتر سروش پر از انواع و اقسام اشعار و تمثيلات و تعبيرات جذاب است كه حقيقت نقطه نظر و ديدگاه خاص گوينده را به حاشيه رانده ،قدرت تحليل در اصل ديدگاه را از بسياري از افراد سلب مي نمايد .
سوم : چنان كه اساتيد معظم مانند جناب آيه الله سبحاني فرموده اند ،ايشان براي درستي فرضيه اي كه طرح نموده اند ،دليل و برهاني اقامه نمي نمايند . تنها به طرح يك فرضيه بسنده مي كنند.براي تاييد فرضيه خود شواهد و قرائني در نادرستي فرضيه مقابل نشان مي دهند . همه اين شواهد در دو مورد خلاصه مي شود ، يكي نكات غير علمي قرآن و ديگري تمثيلات منطبق بر فرهنگ و سنت حجاز و عرب .
در حالي كه در مقابل براي صحت فرضيه خود ده ها دليل و شاهد تاريخي و اجتماعي و روايي داريم .به علاوه در بطلان فرضيه ايشان نيز ده ها دليل و مويد ؛ به علاوه دو اشكال ايشان بر فرضيه مورد نظر ما نيز اصولا قابل قبول نيست ،زيرا تعبيرات و تمثيلات نقل شده در قرآن ،در اكثر موارد منطبق بر همه فرهنگ ها و مليت هاست . همه افراد در هر نقطه جهان با آن ارتباط مفهومي برقرار مي كنند .
اين بحث نيازمند تفحصي قرآني است كه متاسفانه مجال بحث نيست ، اما اگر از سر انصاف به مفاهيم و تمثيلات و استعاره هاي قرآن توجه كنيد ، خواهيد ديد كه بسياري از موارد ذكر شده در خصوص نزول باران و كشت و زرع و وقوع سيل و طوفان و فصل بهار و ريزش تگرگ و مباحي در خصوص دريا و كشتي راني و.... ارتباطي با وضع جغرافيايي حجاز نداشته، بلكه در اين سرزمين نادر و حتي دور از ذهن بوده است .
البته در مواردي مانند خصوص توصيف بهشت يا بيان برخي تمثيلات و اندرزها به مثال هاي شايع در بين اعراب هم توجه شده . دليل اين امر دو نكته بسيار منطقي و جامعه شناختي است و آن اينكه:
اولا قرآن به عنوان كلام وحي يك مخاطب اوليه دارد و مخاطبان بي شمار ثانويه ؛ كاركرد مهم قرآن در گام اول اثبات اعجاز و الهي بودنش براي مخاطبان اوليه خود است كه در اين مسير نيازمند بيش ترين توجه به مخاطب خاص و تبيين حقيقت وحياني بودن خود براي اوست ؛ مسلما يك كتاب آسماني نيازمند بيان از طريق يك زبان و گويش است . هر پيامبري جهاني نيز بايد از يك منطقه و موقعيت جغرافيايي تلاش تبليغي خود را آغاز نمايد . در اين مسير ظهور پيامبر از منطقه حجاز و در بين اعراب مي طلبيد كه زبان اين كتاب آسماني عربي بوده ، در عين حال تمثيلات و تعابيري براي مخاطب اوليه به كار برده شود كه براي او قابل درك باشد و او را به حقيقت اعجازي و آسماني قرآن رهنمون سازد .
در خصوص تعابير عالم ديگر و ديگر امور ناشناخته هم تنگناي تعبير و محدوديت هاي انتقال مفاهيم عالم آخرت نسبت به بشري كه با امور مادي سرو كار داشته، چاره اي جز به كار بردن تعابيري ويژه و متناسب با همان فرهنگ و سنت باقي نمي گذارد.
روشن است كه توقع آن كه رسول خدا براي تبيين مسافت مثلا حركت هواپيماي كنكورد را مثال زده يا از واحدهايي نظير مايل و كيلومتر و فرسنگ و... استفاده نمايند، بي معناست ؛ جداي از آن كه در پس همه اين تعابير حقيقت لذت بخشي نهادينه شده است، مانند لذت هماميزي و زندگي با زيباروياني از جنس مخالف ، يا لذت بهره مندي از بهترين و باشكوه ترين محيط زندگي و يا لذيذترين غذاها و... كه اين امور در همه افراد مشترك و براي همه مطلوب است . تنها برخي توصيفات ظاهري از اين موارد نمي تواند مطلوبيت اين امور براي توده افراد بشر را از بين ببرد.
در عين حال از نظرمباني كلامي هم بهشت هر كس مختص خود او بوده ،هر كس به اقتضاي آنچه مي طلبد، بهشتش متجلي مي گردد .طبعا بهشت عرب حجاز به اقتضاي تمايلات خاص محيطي اش سيه چشمان درون چادر خواهند بود ،كه اين امر براي آن مخاطب بدان شكل تصوير سازي شده است ، اما نبايد از ياد برد كه بهشت ديگر افراد بشر هم به اشكال گوناگون ديگري بيان شده است . تعابيري نظير :
«ولکم فيها ما تشتهي انفسکم؛ (1) براي شماست در بهشت آنچه نفستان بطلبد » يا « و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين؛(2)در بهشت هر چه دل‌ها بخواهد و چشم‌ها لذت برد، وجود دارد » و مانند آن هم در خصوص بهشت كم نيست؛ بنابراين در عين حال كه قرآن نگاه به انسان هاي عصر تخاطب و نزول قرآن به عنوان اولين مخاطبان دارد، بيانات و‌ آياتي دارد كه عموميت و عدم اختصاص به آن ها را نيز مي فهماند.
اگر بخواهيد فرض كنيد كه اين سخن تنها از آن خدا است و خدا نيز براي انسان ها اين‌ آيات را نازل كرده ، اولين مخاطبان اين انسان ها كساني هستند كه پيامبر با آن ها سخن مي گويد. سپس مفهوم و حقيقت اين آيات و پيام هدايتي آن براي ديگران نيز خواهد بود، به نظر شما بايد چگونه بيان مي كرد؟
آيا خداوند مي توانست نسبت به اولين مخاطبان و كساني كه مي خواهند قرآن را بفهمند و درك كنند، حفظ كنند و انگيزه براي هدايت و تغيير همه آن سنت هاي غلط و نادرست بيابند و ... توجهي نكند؟ اگر مي خواست توجه نمايد ،چگونه رفتار مي كرد و با چه زباني با آن ها سخن مي گفت؟
در مورد نمونه هاي مغاير با علم قرآن هم كه مهم ترين دستاويز اين گونه افراد است - و جالب آن است كه در بين ده ها نكته علمي كه در قرآن بيان شده، تنها همين دو سه مورد مشخص به عنوان مغاير با علم هم وجود دارد و نمي توان مورد ديگري بر ان ها افزود- بايد گفت :
هيچ گاه در مقام انكار و رد اين گونه ادعاها به هر بهانه و دليل و توجيه بي چون و چراي آن ها نيستيم ، اما اين كلام كاملا منطقي است كه علوم تجربي در مقام انحصار عليت نيستند ،بلكه تنها مي تواند برخي دلايل و علل يك امر را معين نمايد ، نكته دقيقي كه آيه الله سبحاني در نامه اول خود بدان اشاره فرمودند.
ادعاي قطعيت قوانين و تئوري هاي علمي سخن بيهوده اي است كه هيچ انسان عاقل يا دانشمندي آن را نمي پذيرد. اصل تكامل علوم و تكامل نظريه هاي علمي و پذيرش مجهولات و ناشناخته و تغيير تئوري ها و نظريه ها، يا ارئه نظريات برتر و تصحيح باورهاي علمي پيشين و به طور كلي تكامل علوم، اصل كاملاً‌ روشن و آشكاري است .ادعاي غير علمي نمودن يك گزاره ديني و اعتقاد قاطع بر آن، چيزي جز علم زدگي افراطي و تعصب بر يافته هاي (ذاتاً‌ ناقص) تئوري هاي علمي، از طرف هيچ انسان عاقلي پذيرفته نيست.
اگر مايل باشيد مي توانيم به طور مستدل در خصوص تك تك موارد ذكر شده بحث كنيم اما به عنوان مثالي روشن بد نيست ذكر كنيم كه دكتر سروش در سخنراني معروف دانشگاه اصفهان برخي روايات ذكر شده در مفاتيح الجنان را كه براي درمان برخي بيماري ها توصيه به خواندن برخي آيات و ادعيه بر آب و نوشيدن مي كرد ، به باد تمسخر گرفته و استهزا گونه مي گفت: مگر دندان كرم دارد كه با خوردن آب مورد نظر كرم دندان بميرد و.... ؛ اما طولي نكشيد كه بر اثر برخي تحقيقات روشن شد كه برخي كلمات و جملات در شگل گيري ساختار مولكولي آب اثر بخشي عجيبي داشته ،ساختار مولكولي آب را كاملا دگرگون مي كنند . چه بسا همين ساختار معين مولكولي اثر خاص درماني نيز داشته باشد .
اما در پايان تنها اشاره به يك نكته بسيار مهم مي نماييم و تامل در خصوص آن را بر عهده خودتان مي گذاريم ؛ در تفكر خاص شيعي براي اصل نبوت لزومي عقلي قائليم كه بدون آن هدف از خلقت انسان چندان روشن و واضح و قابل قبول نخواهد بود . در خلقت حكيمانه انسان اگر هدايت و رهنمايي درستي از جانب خداوند صورت نپذيرد ، اساس اين خلقت چندان روشن و قابل قبول و عقلاني به نظر نمي رسد . به همين جهت ضرورت بعثت و هدايت كامل پيامبران الهي ضرورتي عقلاني خوانده مي شود .
بياييد از سر تعقل محض و بينش عميق به ضرورت اصل نبوت و بعثت رسولان بينديشيم . ببينيم همه هزينه هاي گزافي كه خداوند در خصوص اين امر پرداخته، با كدامين هدف و مقصد و مقصود قابل تطبيق است ؟
اگر بنا بود كه به طور اتفاقي و در فرايندي طبيعي در هر مقطع زماني فردي در منطقه اي خاص ظهور كند و داراي كمالات والاي نفساني باشد كه تعالي و شكوه نفساني خويش را در آينه وحي و ارسال پيك الهي مشاهده نمايد و آن گاه در قالب شريعت و كيشي نوين به مردم عرضه نمايد و البته در اين ميان متناسب با احوالات خود اموري را بگويد كه با حقيقت راست نيايد و به جبر اجتماعي و فرهنگي و قلت علمي اش مربوط شود ، اين همه تلاش و كوشش چه ارزشي دارد ؟
آيا اين داستان با اهداف عالي و بلندي كه در ضرورت بعثت انبيا تصوير كرديم ،همخواني دارد ؟ آيا تصوير گنگ -و البته جذاب- دكتر سروش از ماهيت وحي و كلام رسول خدا كه بر اساس آن مبناي رفتاري شريعت و عملكرد ديني هر فرد متزلزل شده و نمي توان هيچ ضرورت و پايبندي را در خصوص اعمال ديني پذيرفت ، با اين همه تلاش و مجاهدت انبيا، يا اصل هدايت گري خداوند قابل تطبيق است ؟
ايشان در تعبيري غير علمي و بدون هيچ دليلي اشتباه و نادرستي درك شهودي انبيا در مقوله عبادات و مانند آن را از ديگر امور جدا مي سازند ؛ مهم ترين سوال اين است كه به چه دليل ؟ چرا ممكن نباشد كه پيامبر در ترسيم ضرورت نماز و لزوم غسل و اعمال حج و... هم متاثر از محيط و سنت خود بوده و... ؛ نتيجه اين امر آن مي شود كه از ماهيت نبوت و شريعت ،تنها آياتي جذاب و دل انگيز باقي مي ماند ،بدون آن كه هيچ الزام و امر و نهيي در خصوص اعمال و رفتار انسان وجود داشته باشد . اگر الزامي هم باشد، تنها در حوزه انديشه هاي مبنايي است كه البته چه بسا در تجربه هاي پيامبري جديد همه آن هياهو و انكار شود و به شكلي جديد تصوير گردد .
سخن در اين ميان بسيار است كه از بيان آن ها معذوريم ، اما مطمئن باشيد هزاران دليل تاريخي و اجتماعي در نحوه سلوك و عملكرد رسول خدا در قبال آنچه به عنوان وحي بر مردم ارائه مي داد ،به علاوه روايات عديده اي كه از بزرگ ترين عارفان و حقيقت جويان زمان مانند ائمه اطهار در ترسيم وحي و كلام حضرت به دست ما رسيده ،نشان مي دهد كه فرضيه دكتر سروش تنها در حد همان نگاه هايي است كه همه چيز را به شكلي ديگرگون مي بيند و تلاش مي كند كه هر نوع الزام و تكليف را از ميان بردارد كه آن هم ارزش معرفتي نداشته و به تنهايي بهره اي از حقيقت ندارد .
اي كاش جناب سروش براي امامان معصوم كه به شهادت همه سالكان و عارفان اسلامي برترين و بالاترين عرفاي دوران بودند مثلا عطار نيشابوري كتاب تذكرة الاولياء خود را از باب تبرك و تيمن به ياد امام صادق و امام باقر عليهماالسلام ابتدا و انتها مي كند و به علاوه تاكيد مي كند كه شان اينان با ديگر عارفان قابل قياس نيست - مساوي دانسته، ده ها هزار روايتي كه ايشان در نوع تفسير و تبيين وحي و كلام الله آورده اند ، در حد چند بيت مثنوي لايق توجه و تامل مي ديدند.

پي نوشت ها :
1. فصلت (41) آيه31.
2. زخرف (43) آيه 71.

من دو ماه پیش برادر کوچکترم را از دست داده ام مادر من بسیار بیقرار است که ایا او به کلی نابود شده و میخواهد با روح او ارتباط برقرار کند

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
از مسأله احضار ارواح و اينکه آيا کسي در ايران احضار ارواح مي کند يا نه و آيا اصلا احضار روح برادر شما ممکن است يا نه؟ اطلاع نداريم. کسي و جايي را هم که از اين موضوع اطلاع داشته باشند. نمي شناسيم.
به مادر تان بگوييد ما مسلمان ها معتقديم که انسان با مرگش نابود نمي شود، بلکه از يک منزل که دنيا است، به يک منزل ديگر که عالم برزخ است ،منتقل مي شود . اگر ما کار خيري مانند نماز و روزه و صدقه براي ميت انجام دهيم ، به او مي رسد و مايه خوشحالي او مي گردد. کسي که از دنيا رفته، به دنيا برنمي گردد .گريه ما به حال او فايده اي ندارد .کسي که ميتي را دوست دارد ،بايد به جاي گريه و بي قراري به نيت او کار خير انجام دهد. اگر بدهي دارد، بدهي او را ادا کند. اگر کسي را ناراحت کرده ،از او حلايت بطلبد. اگر نماز يا روزه اي از او قضا شده، نماز و روزه قضا شده او را انجام دهد. تا ميت اگر به خاطر اين کار ها گرفتاري دارد ،گرفتاريش برطرف شود . ازکسي که برا ي او کار خير انجام دهد ،راضي و خوشحال شود.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

منظور از کابالا چیست؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
كابالا يا قبالا يا همان تصوف يهودي آئيني است كه به نوع خاصي از رياضت هاي شيطاني يهوديت دلالت دارد امروزه به صورت يگ فرقه وگروه ظاهر شده است
برابر نظريات كارشناسان ملل و نحل اين فرقه تحت تاثير عرفان و تصوف اسلامي در اثر هم‌نشيني مسلمانان آندلس با برخي از يهوديان تشكيل شده است .
كابالا بخش رمز‌آلود و بسيار سري دين يهودي طي 500 سال اخير محسوب شده و عمده تحولات جهان توسط كاباليست‌ها دنبال مي‌شود . البته برخي باور دارند که اين فرقه سابقه طولاني تر از اين دارد.
كابالا عميقا بر برخي باورهاي خرافي همچون جادوگري استوار است و رسماً براي آن تقدس قائل است و اين عمده‌ترين نقطه اشتراك شيطان‌پرستي در گذشته و حال با شيطان‌پرستي است .
هم‌اكنون اصطلاح كابالا وصف‌كننده تمرين آئين و دانش محرمانه يهود است . مهم‌ترين منابع و كتب كاباليستي كه به عنوان ستون فقرات و پايه اصلي آئين كابالا درآمدند ، شامل مجموعه كتب عبري " بهير " (به معناي كتاب روشنايي) و " هيچالوت " (به معناي كاخ‌ها) مي‌شوند كه به قرن اول ميلادي بازمي‌گردند . نهايتاً در قرن سيزدهم ميلادي كتاب " زوهار " نوشت شد كه تفكر و شكل كنوني " آئين كابالا " را تشكيل داد. بر گرفته از:
http://www.cloob.com/club/post/show/clubname/last_looking_of_u/topicid15...

خانم بعد از نزدیکی و قبل از اذان صبح غسل نماید ولی بعد از چند ساعت مشاهده نماید که لکه خونی از او بیرون می آید آیا این لکه باعث باطل شدن روزه می شود یانه؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در صورتي که خانم در ايام عادت بوده و بعد از پاک شدن از عادت با شوهر نزديکي کرده باشد وهنوز ده روز از روز اول عادت نگذشته باشد، اگر لکه‌اي خون ببيند ،حکم حيض را دارد و روزه اش باطل مي شود.
اما اگر بعد از ده روز(از شروع حيض ده روز گذشته باشد، مثلا روز يازدهم لک ديده باشد)يا هنوز ايام عادت نرسيده باشد و در ايام عادت نبوده است، لکه مذکور حکم استحاضه را دارد و روزه باطل نمي شود،(1)
پي نوشت:
1. آيت الله خامنه اي، استفتائات، سؤال 220و221و225.

با سلام فلسفه عده نگه داشتن چیست؟زنی که مطمئن است باردار نمی شود چرا باید عده نگه دارد؟و اگر دو نفر ازدواج موقت کنند و هیچ رابطه جنسی نداشته باشند زن بعد از جدایی باید عده نگه دارد با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
يكى از مسلّمات اسلامى اين است كه احكام شرعى تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعى است، يعنى هر امر شرعى به علت مصلحت ضرورى است و هر نهى شرعى ناشى از مفسده‏اى است كه بايد ترك شود. خدا براى اين كه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند، امورى را واجب يا مستحب كرده است و براى اين كه بشر از مفاسد دور بماند، او را از پاره‏اى كارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امرى بود و نه نهى. مصالح و مفاسد و به تعبير ديگر حكمت‏ها به گونه‏اى است كه اگر عقل انسان به آن‏ها آگاه گردد، همان حكم را مى‏كند كه شرع كرده است .منتهى عقل انسان قادر به كشف همه ملاكات احكام الهى نيست.
عقل انسان حكم كلى را (كه هر حكم الهى و شرعى داراى ملاك و معياري است) درك مى‏كند، ولى در همه موارد حكم جزئى را كه در فلان مورد مثلاً ملاك واقعى چيست، نمى‏تواند درك كند، يعنى مى‏داند آن حكم فلسفه‏اى دارد، ولى نمى‏داند آن فلسفه چيست و چون شرع دستور داده، آن را تعبداً مى‏پذيرد .
ذكر اين مقدمه براى اين است كه به طور كلى در تمام موارد احكام بدانيم كه هر حكمى حكمتى دارد، گرچه ممكن است بر اثر كمى اطلاع و عدم احاطه بر تمام مسايل نتوانيم آن را كشف كنيم، ولى تعبداً آن را مي پذيريم.
اما در رابطه با فلسفه عده در ازدواج موقت بايد بگوييم که يكى از فلسفه‏هاى «عدّه»، روشن شدن وضع زن از نظر باردارى است . يك بار ديدن عادت ماهيانه، معمولاً دليل بر عدم باردارى زن است، ولى گاه ديده شده كه زن در عين باردارى، عادت ماهيانه را در آغاز حاملگي مى‏بيند. از اين رو، براى رعايت كامل اين موضوع دستور داده شده كه زن دو بار، عادت ماهيانه ببيند و پاك شود تا به طور قطع، عدم باردارى از شوهر سابق روشن گردد و بتواند مجدداً ازدواج كند. (1)
توجه داشته باشيد که تنها اطمينان زن به عدم بارداري کافي نيست چون احتمال حامله بودن وجود دارد وبا پيشرفتي که علم پزشکي در اين زمان کرده است باز هم ممکن است در تشخيص اشتباه کند.
ودر ضمن ممکن است زني صرفا به همين دليل که او اطمينان به عدم بارداري دارد مراجعه به متخصص نکند وازدواج کند ومشکلاتي براي او پيدا شود خداوند براي جلو گيري از اين مشکلات دستور داده است که همه زناني که با آنها نزديکي شده است عده نگه دارند.
وهمان گونه که در بالا گفتيم ممکن لزوم عده نگه داشتن حکمت هاي ديگري هم داشته باشد که بر ما مخفي است .
وعلت اصلي واجب بودن عده رواياتي است که از جانب اهل بيت (عليهم السلام ) به ما رسيده است.
لازم است بدانيم که در چند صورت لازم نيست زن عده نگه‏دارد، بلكه بلافاصله مى‏تواند بعد از جدايي مجددا شوهر كند:
ا) اگر شوهر اول اصلاً با او نزديكى نكرده باشد، مثل اين كه عقد ازدواج را خوانده‏اند و بدون اين كه نزديكى شده باشد ،از هم جدا شده‏اند.
ب ) زنى كه يائسه باشد؛ يعنى، اگر سيده است 60 ساله و اگر غير سيده باشد 50 سال قمرى داشته باشد كه در اين سن عادت زنانگى نمى‏شوند.
ج ) زنى كه آبستن است، عده او تا به دنيا آمدن بچه يا سقط شدن بچه است .(2)
پي نوشت ها :
1. تفسير نمونه، ج 2، ص 106.
2 . توضيح‏المسائل مراجع، ص 461 - 458.

صفحه‌ها