كلام

امامان به خاطر عصمتی که دارند یا بینش خاصی که خداوند به آنها عطا کرده گناه نمی کنند درنتیجه گناه نکردن برای آنها مزیتی ندارد چون هرکس چنین بینشی داشت گناه نمی کرد. ضمنا عصمت با آیه ای از قرآن که حضرت محمد (ص) می گوید من بشری چون شما هستم تناقض دارد. نظر شما چیست؟

پاسخ:
برخلاف تصور شما بر اين باوريم كه عصمت انبيا و امامان (ع) به هيچ وجه جبرى نبوده، برخاسته از ايمان قوى و آگاهى هاى برتر آنان است؛ زيرا آنان نيز مانند ديگر افراد بشر داراى غرايز و علائق مادى و گرايش فطرى و الهى (هر دو) هستند. مى توانند به اختيار خود راه سعادت يا شقاوت را برگزينند.
همچنين مقام عصمت و پاكي براي ايشان به راحتي و آساني به دست نيامده ، بلكه بر اثر تلاش و سختي و مبارزه با هواي نفس و آزمون هاي الهي و علم و آگاهي از حقيقت گناه و معصيت و دروي از آن ها براي آنان حاصل شده است؛ پيامبران و امامان (ع) به مقتضاى مسئوليتى كه براى هدايت مردم دارند، از علم و عصمت موهبتى خداوند به عنوان پايه بهره‏ مندند، اما افزون بر آن را با عبادت و ايثار و زهد و تقوا و.... به دست مى‏ آورند. در هر صورت اختيار از آنان سلب نشده‏ است. هرگاه كوتاهى كنند و ترك اولى از آنان سرزند، گرفتار مشكلات و سختى‏ ها مى‏ شوند.
در واقع بهره مند شدن هر انساني از الطاف خداوند‌، به جهت شايستگي هاي است كه در وجود او است. خداوند از آن خبر دارد. اگر چه ممكن است شايستگي هنوز به مرحله عمل و تحقق نرسيده باشد، اما چون خداوند علم ازلي به شايستگي وجود آنان دارد، آنان را مورد عنايت خود قرار مي دهد.
بنابراين گناه نكردن معصومين و معصوم بودن آن ها هم اختيارى است و هم خدادادى، يعنى خداوند شناختى به آن ها داد كه با وجودى كه قدرت بر ارتكاب گناه داشتند، ولى از روى اختيار خود گناه نكردند، البته كار خداوند نيز بدون وجود لياقت‏ ها و شايستگى‏ ها نبوده است.
اگر ما نيز چنين شايستگي مي داشتيم، از لطف و عنايت خاص و ويژه برخوردار بوديم.
بنابراين خلقت آن ها طورى نبود كه هواهاى نفسانى و غرائز مختلف نداشته باشند. آن ها هم وقتى روزه مى‏ گرفتند، مثل ما گرسنه و تشنه مى‏ شدند. در جنگ و جهاد وقتى زخم برمى‏ داشتند احساس درد مى‏ كردند، ولى به خاطر خدا صبر مى‏ كردند.
مقام عصمت اختصاص به پيامبر و امام ندارد، بلكه هر انسانى اين شايستگى را دارد كه به مقام مصونيت از گناه دست يابد. انسان (خواه امام و پيامبر يا هر شخص ديگر) با سعى و تلاش معنوى و در سايه علم و اراده مى‏تواند به معصوميت دست يابد؛ تنها برخى از مراتب خاص عصمت است كه اختصاص به پيامبر و امام دارد، و آن به جهت مقام نبوت و امامت، يعنى هدايت و راهنماى انسان‏ها است.
حال كه ملكه عصمت، وابسته به تلاش معنوى شخص باشد، تفاوتى نخواهد كرد كه شخص، امام و پيامبر باشد يا انسان ديگر. امام يا پيامبر مى‏ تواند قبل يا بعد از مقام امامت و نبوت به آن دست يابد.
از اين جهت تفاوتى در اختيارى بودن آن و سعى و تلاش براى دست يابى بر آن نمى‏ كند؛ يعنى چون فرض كنيم كه تنها در سايه تلاش و اعمال خود به اين مقام دست مى‏ يابند، اين فرض مى‏ تواند قبل از بعثت و امامت يا بعد از آن جارى باشد، هر چند ممكن است از جهت شدت و ضعف عصمت و مراتب آن، بعد و قبل از بعثت و امامت متفاوت باشد، اما در اصل قضيه تفاوتى ندارند.
اصولاً بايستى انسانى كه به مقام رسالت و امامت مى‏ رسد، شايستگى و آمادگى درونى را از جهت طهارت و پاكى داشته باشد، تا بتواند قلب او جايگاه وحى يا ميثاق امامت قرار گيرد. اگر كسى به شايستگى و طهارت در سايه اعمال و تلاش خود دست نيافته باشد، چگونه مى‏تواند مقام رفيع وحى الهى و امامت و ميثاق خداوند را دريافت نمايد؟! به همين خاطر، شيعه معتقد به عصمت قبل از امامت و نبوت است. با اين بيان روشن مى‏ شود كه بايد امام و پيامبر قبل از رسيدن به اين مقام، آمادگى را از هر جهت دريافت كرده باشند، تا بتوانند عهده دار عهد و پيمان الهى شوند، كه يك جهت آمادگى، عصمت و طهارت درونى است.
دليل بر اين سخن داستان حضرت ابراهيم در آيات قرآن است.
وقتى حضرت ابراهيم(ع) تقاضاى امامت نسل خويش را نمود، خداوند فرمود: "لا ينال عهدى الظالمين؛ عهد من (امامت) به ستمگران نمى‏رسد".(1) خداوند در اين آيه به صراحت بيان داشته كه امامت شامل ستمگران نمى‏ شود. مرحوم علامه طباطبائى در توضيح واژه "ظالمين" مى‏ فرمايند:
"مراد هر كسى است كه ظلمى از او سر زده باشد، هر چند يك ظلم، آن هم ظلمى بسيار كوچك، يا ظلم، شرك به خداوند باشد، يا معصيت و يا اين كه در تمام عمرش باشد يا در ابتداى عمر و يا بعد توبه كرده و صالح شده باشد.
هيچ يك از اين افراد نمى‏ توانند امام باشند؛ پس امام تنها آن كسى است كه در تمام عمرش كوچك‏ترين ظلمى را مرتكب نشده باشد".(2)
ظلم تنها ستم نمودن به ديگران نيست، بلكه ظلم به معناى وسيع كلمه در مقابل عدل است و شامل ظلم به خويشتن نيز مى‏شود. ظلم بدين معنا است كه شخص، كار يا چيزى را در موقعيتى كه شايسته آن نيست، قرار دهد.(3)
از آن جا كه مقام رسالت و امامت، مقامى بس عظيم است، يك لحظه گناه و نافرمانى و سوءپيشينه باعث سلب لياقت مى‏ گردد.
به همين خاطر ائمه اطهار براى اثبات خلافت بلافصل على(ع) به اين آيه استدلال كرده‏اند، چرا كه غير از اميرمؤمنان، همگى در دوران جاهليت بت‏پرست بودند. تنها على(ع) حتى يك لحظه در مقابل بت سجده نكرد؛ از اين استدلال روشن مى‏ شود كه پيامبر و امام هرگز نبايد گناه مرتكب شده باشد.
جهت اطلاع بيش تر مى‏ توانيد به كتاب‏هاى زير مراجعه فرماييد:
1 - قيام قرآن، ج‏9، ص 135، مكارم شيرازى.
2 - راه و راهنماشناسى، مصباح يزدى.
در مورد بخش دوم شما ماهم ادعا نكرديم كه امامان معصوم يا پيامبران بشر نيستند بلكه بشري هستند كه خطا و اشتباه نمي كنند در واقع ايشان فوق بشر نيستند بلكه انسان ها مافوقي هستند كه بر اثر علم و اگاهي زيادي كه دارند از خطا و اشتباه در مصون هستند، مانند پزشكاني كه چون اطلاعات پزشكي دارند و آن را رعايت مي كنند ،كمتر مريض مي شوند . نمي توان گفت پس ايشان انسان نيستند .
بنا براين تناقضي بين آيه فوق و مقام عصمت وجودندارد زيرا مي گويد پيامبر بشري مانند شماست جز اين كه به او وحي مي شود . منافات ندارد كه با تلاش خود به درجه عصمت رسيده باشد.

پى‏ نوشت‏ ها:
1.بقره(2) آيه 124.
2 . تفسير الميزان،، ذيل آيه.
3 . تفسير نمونه، ج‏1، ص 442.

مگر امامان (علیهم السلام) سرچشمه گذشت و عفو نیستند؟ پس چرا امام حسن (علیه السلام) از قاتل امام علی (علیه السلام) نگذشتند و او را قصاص کردند؟

پاسخ:
امام علي (علیه السلام) درباره ضارب خود ابن ملجم سفارش مي كند و به امام مجتبي (ع) مي فرمايد: شكمش را سير كن ... اگر زنده ماندم يا او را مي بخشم يا قصاص مي كنم، ولي حضرت به امام مجتبي (ع) وصيت مي كند كه اگر مُردَم، او را به من ملحق كن تا نزد پروردگار با او احتجاج كنم(1). افزون بر اين در برخي موارد گذشت صحيح نيست، بلكه بايد طرف مجازات شود. تا عبرتي براي ديگران باشد، معمولا گذشت در مواردي است كه موجب تنبه و بيداري مي شود و براي ديگران نيز موجب پند و اندرز و درس باشد. اما گذشت نسبت به ابن ملجم شقي و سفاك، نه تنها پسنديده نيست بلکه برخلاف عدالت و انسانيت است. اگر زنده مي ماند، باز هم به جنايات و آدم كشي خود ادامه مي داد. سبب جرأت و جسارت سفاكان و جانيان ديگر مي شد. آيا عفو انسان هايي چون هيتلر و اطرافيان او، كار پسنديده و درستي تلقي مي شد؟
ابن ملجم، از هيتلر و مانند او جنايتكارتر بود. گذشته از اين، عفو ابن ملجم مربوط به امام مجتبي (ع) نبود، او يكي از فرزندان امام علي (ع) بود ، در عفو بايد تمام ورثه مقتول رضايت دهند تا عفو صورت پذيرد.

1- آیا اگر شما فردی بسیار پولدار باشید و به کسی کمک مالی کنید و این کمک هیچ از ثروت شما نمی کاهد ارزشمند است ویا وقتی شما تمام دارائیتان به اندازه کمک بوده باز به فرد نیازمند کمک میکنید؟همچنین است وقتی کسی کاری را در شرایط سخت انجام میدهد حال در دعاها میخوانیم ای خداییکه هیچ مخالفی در انجام کارهایت نداری ای خداییکه بخشش از ثروت تو نمی کاهد بنابراین ایا ارزش کار خدا نعوذ باله بسیار کم نیست 2-اگر شما چیزی را که قبلا کسی کشف کرده بدانید هیچ ارزشی در پیشبرد علم برای شما متصور نیست وفقط منطقی تر است برای رفع نیاز خود به آن عالم مراجعه کنید. حال اگر خدا و پیامبر و ائمه تمامی علم اول وآخر را دارندایا برای کسب علم به جای این همه زحمت منطقی نیست از خدای رحمان سوال کنیم و او نیز که رحمان است ختما پاسخ خواهد داد. البته نه به این معنی که هیچ حرکتی نکنیم بلکه فقط به این معنی که همانند مثال به جای اینکه آزمایشگاهی که فرد اول علم مورد نظر را در آن کشف کرده بر پا کنیم فقط به دانشگاه برویم و از آنجا کسب علم کنیم ولی واقعیت دنیا به نظر می رسد برای کسب علم راهی جز بر پایی آن آزمایشگاه نیست!

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
مقايسه بين اعمال مخلوقات با خداوند از حيث ارزشمندي از اساس اشتباه است ، زيرا فضيلت و ارزش براي ما موجودات محدود ماهيتي مخصوص دارد كه ناشي از گرايش هاي گوناگون شخصيتي و موقعيت هاي متفاوت اجتماعي و ... است ،در حالي كه هيچ يك از اين امور در مورد خداوند معنا ندارد .
اصولا همه اعمال خداوند ،چه نعمت دادن به يك مورچه كوچك باشد و چه آفرينش و مديريت كائنات با گستره اي غير قابل تصور ، ناشي از اين نيست كه خداوند اين كار را ارزشمند و خوب تلقي مي كند و لازم مي بيند كه چنين كاري را انجام دهد و اگر چنين كاري را نكند، اين عمل بد تلقي مي گردد .
در حقيقت خداوند تنها از آن رو كه خداست، مي آفريند و خلق مي كند و نعمت مي دهد و خدايي مي كند ، همان گونه كه چشمه از آن رو كه چشمه است، مي جوشد و درخت از آن رو كه درخت است، سايه مي افكند ، هرچند در دور دست تشنه اي از آب چشمه بهره مند مي گردد و خسته اي در سايه سار درخت استراحت مي كند .
خلق و جود و بخشش و فياضيت لازمه وجود و ذات خداوند است . از چنين ذاتي كه در اوج دارايي و كمال و بها است ، جز رفتار و نتايج منطبق بر آن انتظار نمي رود ؛ اما نگاه ما به افعال الهي از زاويه فرد دريافت كننده نعمت و بهره مند متفاوت است .
در واقع براي فقيري كه از جانب فردي مورد تفقد و لطف قرارگرفته ،در لزوم عقلي شكر و خضوع تفاوت ندارد كه اين فرد منعم توانگري بزرگ است كه اين كمك در مقابل دارايي هاي او به حساب نمي آيد ، يا فردي عادي مانند خود اوست ؛ عقل حكم مي كند كه بايد در هر حال در برابر فرد منعم و نعمت او حالت شكرگزاري و سپاس داشت .دراين خضوع و كرنش كوتاهي نكرد .
ما نيز خود را در برابر خداوند كه همه گونه نعمتي به ما داده ،در وضعيتي مي بينيم كه جز عبوديت و شكر او تكليف ديگري نداريم . در نتيجه بندگي و شكر خداوند را به حكم عقل بر خود لازم مي دانيم ، نه آنكه چون اين كار خداوند براي او سختي و مشقتي داشت يا به خاطر اعطاي اين نعمت ها خداوند از خود و داشته هايش ايثار نموده ، او را لايق پرستش و شكر ببينيم .

پرسش 2:
2-اگر چيزي را که قبلا کسي کشف کرده بدانيد هيچ ارزشي در پيشبرد علم براي شما متصور نيست وفقط منطقي تر است براي رفع نياز خود به آن عالم مراجعه کنيد. حال اگر خدا و پيامبر و ائمه تمامي علم اول وآخر را دارند، براي کسب علم به جاي اين همه زحمت منطقي نيست از خداي رحمان سوال کنيم و او نيز که رحمان است حتما پاسخ خواهد داد. البته نه به اين معني که هيچ حرکتي نکنيم بلکه فقط به اين معني که همانند مثال به جاي اينکه آزمايشگاهي که فرد اول علم مورد نظر را در آن کشف کرده بر پا کنيم فقط به دانشگاه برويم و از آن جا کسب علم کنيم ولي واقعيت دنيا به نظر مي رسد براي کسب علم راهي جز بر پايي آن آزمايشگاه نيست!
پاسخ:
اولا در اين که حضرات معصومين (ع) از علم اولين و آخرين برخوردار بوده‌اند، جاي ترديد نيست . اين مطلب در روايات به خوبي بيان شده مثلا در اصول کافي از امام صادق نقل شده : به جناب موسي و خضر علم گذشته داده شد، ولي به ما علم گذشته و آينده تا روز قيامت داده شده.(1)
چنين علمي را خداوند به هر کسي نمي‌دهد، چون:
گوهر پاک ببايد که شود قابل فيض ورنه هر سنگ و کلوخ لولو و مرجان نشود.
آن جان انسان کامل است که شايسته فيض علم اولين و آخرين است . هر انساني چنين ظرفيتي ندارد.
دوم: آنچه بدون زحمت و به عنوان موهبت الهي و علم لدني از سوي خدا رحمان نصيب کسي مي‌شود ، علم شهودي، و قلبي و حضوري است، اين علم نصيب هر کسي نمي‌شود و تنها اولياي الهي‌اند که از چنين موهبتي بهره‌مند مي‌شوند . اين امر هم ناشي از مقام و مسئوليت و تكاليفي است كه برعهده آنان گذارده شده است.
در نتيجه اکثر مردم بايد با زحمت و تجربه و آزمايش درس و کلاس و تلاش در پي تحصيل علم بروند تا قطره‌اي از علم حصولي و يا معرفت شهودي نصيب آنان بشود . خداوند مسير تعليم و تعلم را براي آموختن معلومات پيش روي بشر قرار داده است .در سنت خداوند از راه متداول به راه هاي غير مرسوم عدول نمي شود .
سوم: اين سخن پرسشگر درست که در کنار دعا، تلاش نيز صورت گيرد تا خداوند علم و معرفتي به انسان عنايت فرمايد ، به طور يقين چنين چيزي شدني است . دعا و خواستن از خداي رحمان همراه با تلاش، تجربه و آزمايش و مانند آن قطعا نتيجه بخش است چون خداوند وعده قطعي داده و فرمود:
«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (2) آنان که در راه ما تلاش و کوشش نمايند، به طور يقين به راه‌هاي خويش هدايت‌شان مي‌کنيم.
بنابراين هم دعا و توکل و هم تلاش و کوشش در کسب علم و هر کاري شرط موفقيت است. از اين رو مولوي مي‌گويد:
گفت پيغمبر به آواز بلند با توکل زانوي اشتر ببند
گر توکل مي‌کني ،در کار کن کشت کن، پس تکيه بر جبار کن (3)

پي‌نوشت‌ها:
1. کافي، ج 1، ص 261.
2. عنکبوت (29) آيه 69.
3. مثنوي معنوي ،دفتر 1، ص 44.

با سلام در آيه 12 سوره نسا كه مربوط به ارث است براي بيان ميزان ارث مردان از ضمير "كم" استفاده شده است ترجمه ايه چنين است:‌"سهم ارث شما مردان ...". براي بيان ميزان ارث زنان از ضمير "هن" استفاده شده است و ترجمه ايه چنين است "سهم ارث انها(زنها)....". سوال اينجاست كه چرا براي خطاب قرار دادن زنان از ضمير "كن" استفاده نشده است؟ نثر قران طوري است كه باعث اين برداشت ميشود كه مخاطب قران مردان بوده اند. ايه 5 سوره مائده نيز همينطور. براي مردان نكاح زنان پارساي مومنه را حلال كرده ولي ايه اي نداريم كه براي زنان چيزي حلال كرده باشد. انگار قران براي مردان است. دين مردسالاري داريم!

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
پرسشگر محترم خداوند بهتر مي داند که با چه اسلوبي پيامش را به مردم برساند . اما اين که خطاب در قرآن يا در بعضي آيات آن با مردان باشد، دليل بر "مردسالار" بودن قرآن نيست.
قرآن در زماني نازل شده که زن ارزش انساني و حضور اجتماعي نداشت تا در مجامع حضور محسوس داشته و مخاطب باشد. با توجه به اين غيبت است که در مواردي مثل آيه بالا خطاب به مردان است.
البته در زبان عرب صيغه مذکر براي عموم است. مگر در موردي که قرينه باشد مثل همين آيه که مذکر در مقابل مؤنث آمده و معلوم مي شود منظور از ضمير "کم" نه عموم مردم بلکه مردان است.
اما اين مخاطب واقع شدن مردان و غايب بودن زنان دليل بر مردسالار بودن نيست.
مرد سالار بودن زماني است که زنان را درآفرينش پست تر بشناسد، براي مردان حقوق بيشتر و تکاليف کمتر قائل شده باشد. مردان در عقوبت ها تخفيف داشته باشند و زنان تشديد، اعمال صالح مردان با اجر چند برابر مواجه شود و اجر زنان کم محاسبه گردد و...
در حالي که قرآن به صراحت اعلام مي کند زن از همان خمير مايه اي آفريده شده که مرد از آن آفريده شده (1)،
مخاطب تکاليف و وعده ها و امر ها و نهي هاي قرآن "انسان" ، "بني آدم" ،و "ناس" است که اعم از زن و مرد مي باشد.
ملاک ارزشمندي نه مرد يا زن بودن بلکه ايمان و تقا است.(2)
مرد و زن هر دو به يکسان متعهد و مسؤول شناخته شده اند:
المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و بنهون عن المنکر و...(3)
مردان و زنان مؤمن ولي و متعهد نسبت به يکديگرند و امر به معروف و نهي از منکر مي کنند
اعمال زن و مرد بدون توجه به جنسيت آنها مورد قبول واقع مي شود و اين گونه که بعضي گمان مي کنند نيست که از زنان قبول نگردد و فقط از مردان پذيرفته شود:
لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِه ِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرا وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرا‏(4)
به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست هر كس عمل بدى انجام دهد، كيفر داده مى‏شود و كسى را جز خدا، ولّى و ياور خود نخواهد يافت. و كسى كه چيزى از اعمال صالح را انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه ايمان داشته باشد، چنان كسانى داخل بهشت مى‏شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
و...
اين ها نشان مي هد که اسلام انسان سالار است نه مرد يا زن سالار .
بله به تناسب شرايط اجتماعي و فرهنگ قوم ، مخاطب گاهي انسان است و گاهي "کم" يعني شما اعم از زن و مرد است و گاهي مردان و زنان که مردان چون حضور اجتماعي دارند خطاب مي شوند و زنان چون حضور اجتماعي ندارند با صيغه غياب مورد کلام واقع مي شوند.
پي نوشت ها:
1. اعراف(7)آيه189.
2. حجرات(49)آيه13.
3.توبه(9)آيه71.
4.نساء(4)آيه123.

با سلام با فرض پذيرش عالمي به نام ذرپيش از زندگي دنيا دسته اي از روايات پيرامون آن وارد شده است كه عده اي افراد بشر در همان عالم سوء انتخاب داشته و مثلا سر باز زده اند يا اقرار نكرده اند يا ولايت را نپذيرفته اند و از اين قبيل. 1- حال سوال اين است كه اگر محتواي اين دسته را بپذيريم و سندا و دلالتا خدشه اي نكنيم آيا صرف همان انكار برخي انسان ها موجب عصيان و عقاب ميشود يا خير؟ 2- اگر پذيرش مفاد اين روايات (يا حتي آيه اي از قرآن با اين اوصاف) باعث انكار اصول مسلم عقلي مثل اصل اختيار در عالم يا مثلا اصل تكليف و ثواب و عقاب و... شود بايد چه برخوردي با اين دسته از آيات و روايات كرد؟ اگر بايد طرد شوند به چه دليل؟ با تشكر

پرسش: عام ذرشرح : با فرض پذيرش عالمي به نام ذرپيش از زندگي دنيا دسته اي از روايات پيرامون آن وارد شده است كه عده اي افراد بشر در همان عالم سوء انتخاب داشته و مثلا سر باز زده اند يا اقرار نكرده اند يا ولايت را نپذيرفته اند و از اين قبيل. 1- اگر محتواي اين دسته را بپذيريم و سندا و دلالتا خدشه اي نكنيم، آيا صرف همان انكار برخي انسان ها موجب عصيان و عذاب مي شود ؟

پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
در مورد «عالم ذر» منابع محدودي در آيات و روايات وجود دارد. در نتيجه اختلاف در مورد اصل اين عالم و ويژگي هاي آن بسيار است ، اما در هر صورت آياتي(1) وجود دارد که مفادش آن است که از فرزندان آدم پيمان بر ربوبيت خدا گرفته شده، اما اين پيمان چگونه و در چه زمان بوده است، توضيحي نمي‏دهد. از اين جهت مفسران درباره اين پيمان اختلاف کرده‏اند.
در ذيل به برخي از اين نظريه‏ها اشاره مي‏کنيم:
أ) نظريه محدّثان اسلامي‏
محدثان اسلامي براساس فهم برخي از روايات بر اين باورند که خداوند به هنگام آفرينش آدم، تمام فرزندان آينده او را به صورت موجودات ريز درآورد و به آنان گفت: «ألست بربّکم» آنان گفتند «بلي» سپس همگي را به صلب و پشت آدم بازگردانيد. آنان هنگام خطاب الهي داراي عقل و شعور کافي بودند و سخن خدا را شنيدند و پاسخ او را گفتند. اين پيمان به اين خاطر از آنان گرفته شد که راه‏هاي عذر در روز رستاخيز را روي آنان ببندد.(2)
اشکالاتي بر اين نظر وارد شده است که محققان به آن اشاره کرده‏اند. (3)
ب) نظريه برخي مفسران‏
گروهي از مفسران معتقدند بايد آيه را بر توحيد فطري حمل نمود. در توضيح نظريه خود گفته‏اند: انسان با رشته غرائز و استعدادها و انواع تقاضاها و درخواست‏هاي طبيعي و فطري به جهان گام مي‏نهد. آدمي هنگام تولد و خروج از صلب پدر و دخول به رحم مادر و در وقت انعقاد نطفه، ذره‏اي بيش نيست، ولي در اين ذره استعدادهاي فراوان و لياقت‏هاي قابل توجهي است، از آن جمله استعداد و فطرت خداشناسي. با تکامل اين ذره در بيرون رحم، تمام استعدادها شکفته شده و به مرحله کمال و فعليت مي‏رسد.
به عبارت ديگر: خدا انسان‏ها را از پشت پدران و رحم مادران بيرون آورد و آفرينش آن‏ها را با خصوصياتي ترکيب داد که پيوسته پروردگار خود را بشناسند و نياز خود را به او احساس کنند.
هنگامي که انسان‏ها به نياز خود به خدا توجه پيدا کردند و خود را غرق در نياز ديدند، گويي به آنان گفته مي‏شود:
من خداي شما نيستم؟ آنان مي‏گويند: چرا گواهي مي‏دهيم که خداي ما هستي.(4)
ج) نظريه علامه طباطبايي‏
علامه طباطبايي معتقدند اين آيه ناظر به وجود و حضور جمعي انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوري که غيبت در آن متصور نيست، گويي همه فرزندان آدم يک جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمده‏اند و در برابر خدا حضور دارند. در اين حالت هر انساني خود را حضوري مي‏يابد و يافته‏اش گواهي روشن بر وجود خدا و خداوندگاري او است، ولي قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمي را چنان مشغول و از خود بي خود مي‏کند که از آن علم حضوري که به آفريدگار خود داشت، غافل مي‏گردد.(5)
آن چه تا اين جا آورديم، ديدگاه‏هاي برخي از محدثان، متکلمان و مفسران راجع به تفسير آيه ذر بود.
پس از بيان نظريات مختلف مي‏گوييم:
ظاهراً آيه شريفه گفت و گويي بين خدا و انسان مي‏باشد. در اين گفت و گو خداوند از انسان‏ها اقرار مي‏گيرد که پروردگار آنان است. اقرار گرفتن براي اتمام حجت بر انسان مي‏باشد که درآينده ادعاي غفلت نکند.
آيا گفت و گو به همين صورت که در آيه آمده، اتفاق افتاده است؟ موطن و عالمي که اين ميثاق گرفته شده، کجا است؟ دنيا يا غير آن؟ آيا اين ميثاق قبل از تولد انسان گرفته شده يا بعد از آن؟
در پاسخ به اين سئوالات نظريات مختلفي ارائه شده است.
آيت الله جوادي آملي بعد از بررسي نظريات مفسران در آيه، دو احتمال را موجه دانسته‏اند.
أ) بيان تمثيلي: هر چند ظاهر آيه حاکي از گفت و گويي بين خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولي اين آيه در مقام بيان واقع نيست، بلکه مقصود صرفاً تمثيل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلکه مراد آن است که گويا خداوند از همه انسان‏ها اقرار گرفته است. مسئله ربوبيت خدا و عبوديت انسان به قدري روشن است که گويا همه انسان‏ها گفتند «بلي». شيوه بيان اين آيه بيان تمثيلي است مانند آيه يازدهم سوره فصلت که فرمود: «سپس آهنگ آفرينش آسمان کرد و آن بخاري بود، پس از آن
به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمان‏پذير آمديم»(6) آن دو گفتند با رغبت مي‏آييم، در حالي که در واقع گفت و گويي بين خدا و آسمان و زمين واقع نشده است.
پس در آيه ميثاق (عالم ذر) امر و نهي لفظي نيست، بلکه در حقيقت تمثيل است.
بايد توجه داشت که خود قرآن بيان نموده که درصدد تمثيل است.
«اگر قرآن را برکوهي فرو مي‏فرستاديم، يقيناً آن کوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مي‏ديدي و اين مثل‏ها را براي مردم مي‏زنيم؛ باشد که آنان بينديشند».(7)
در اين آيه خداوند مي‏فرمايد که انزال قرآن بر کوه مثلي است که براي به تفکر واداشتن انسان به کار رفته ، بنابراين احتمال گفت و گوي ذکر شده در آيه ميثاق، صرفاً تمثيلي است براي بيان وضوح ربوبيت خدا و عبوديت انسان.(8)
ب)بيان واقعي: معناي دوم که بيش تر مورد نظر است، اين مي‏باشد که آيه صرفاً تمثيل نيست، بلکه به لسان گفت و گو از واقعيتي سخن مي‏گويد که در خارج رخ داده و واقعيت اين است که خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته : يکي زبان عقل (پيمبر دروني انسان) و ديگري زبان وحي از طريق انبيا (پيامبران بيروني). اين دو حجت، خدا را به انسان مي‏نمايانند و ربوبيت او را بيان مي‏کنند. اين دو از هيچ انساني دريغ نشده است.
با وجود اين دو حجت، ديگر انسان نمي‏تواند ادعاي فراموشي و غفلت کند.
نکته‏اي که از آيه به دست مي‏آيد، نوعي تقدم اين ميثاق بر زندگي انسان مي‏باشد. از اين رو حجت باطني (عقل) و ظاهري(وحي) هر چند تقدم زماني بر انسان و اعمال ارادي او ندارد، ولي بر مکلف شدن انسان حداقل تقدم رتبي دارد؛ يعني ابتدا حجت بر عبد تمام مي‏شود، سپس مکلف به تکاليف الهي مي‏گردد. بنابراين مقصود آيه، گفت و گوي لفظي بين خدا و انسان نيست، بلکه اعطاي دو حجت محکم الهي به انسان است.
با توجه به معناي فوق موطن و عالمي که اين ميثاق الهي در آن رخ داده، دنيا مي‏باشد و براي هر انساني بعد از تولد او چنين چيزي رخ مي‏دهد.
بنابراين آيه ميثاق هيچ دلالتي بر ازلي بودن انسان يا حتي هرگونه وجودي قبل از تولد براي آدمي ندارد، بلکه آيه يا صرفاً يک تمثيل است، نه بيان واقع و يا از واقعيت اعطاي حجت باطني و ظاهري سخن مي‏گويد که مربوط به بعد از تولد انسان مي‏باشد.(9)
براي آگاهي بيش تر ر.ک: فطرت در قرآن، تفسير موضوعي قرآن کريم، آيت‏الله جوادي آملي، نشر اسراء قم، فصل سوم. اين کتاب به اقوال مختلف درباره آيه ميثاق پرداخته و بعد از نقل اقوال مختلف، دو نظر فوق را پذيرفته است.
پي‏نوشت‏ها:
1. اعراف(7) آيه 172 - 174.
2. مجمع‏البيان، ج‏5، ص 390، بيروت، مؤسسه اعلمي؛ تفسير فخررازي، ج‏15، ص 47 - 46، چ داراحياءالتراث، بيروت.
3. تفسير تبيان، ج‏5، ص 28؛ مجمع‏البيان، ج 4، ص 390.
4. مجمع‏البيان، ج‏4، ص 391؛ تفسير ظلال القرآن، ج‏9، ص 59 - 58؛ تفسير رازي، ج‏15، ص 53.
5. تفسير الميزان، ج‏8، ص 455.
6. فصلت(41) آيه 16.
7. حشر(59) آيه‏21.
8. جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 123 - 126 و 135.
9. همان.

پرسش: اگر پذيرش مفاد اين روايات (يا حتي آيه اي از قرآن با اين اوصاف) باعث انكار اصول مسلم عقلي مثل اصل اختيار در عالم يا مثلا اصل تكليف و ثواب و عقاب و... شود ،بايد چه برخوردي با اين دسته از آيات و روايات كرد؟ اگر بايد طرد شوند، به چه دليل؟
پاسخ:
آموزه‌هاي وحياني (آيات قرآن و روايات متواتر) ممکن است ظاهر برخي از آن ها با قواعد عقلي ناسازگار تلقي شود ، ولي روح وحي و عقل هرگز با هم تعارض ندارد، ولي در خصوص مواردي که تعارض بين مباني عقلي و ظواهر آيات و يا روايات احساس شود، بر اساس آنچه در علم اصول فقه بيان شده، ظاهر آن آموزه‌هاي وحياني به نحوي بايد توجيه شود تا با مباني مسلم عقلي تعارضي نداشته باشد . يعني در چنين مواردي مراد شارع مقدس چيزي نيست که از ظاهر آن آيه و يا روايت فهميده مي‌شود بلکه آن‌ها در صدد بيان حقيقت ديگر بوده که بايد بدان رسيد و ظاهرش حمل بر قواعد عقلي مي شود ،يعني حکم عقل و از ظاهر آيه و يا روايت دست برمي‌داريم.
اين کار هر کس نيست . هر کس نمي‌تواند به مجرد آن که ظاهر يک آيه و يا روايتي با عقل و فهم او قابل درک نشد، آن را رها کند . به اصطلاح به حکم عقل خودش عمل نمايد. اين کار که در
موردي عقل و ظاهر شرع ممکن است با هم تعارض داشته باشد، يک کار تخصيصي است . بايد سال ها در حوزه‌هاي علمي فنون مختلف علوم اسلامي را فرا گرفت و به درجه اجتهاد رسيد. آن گاه در صورت برخورد به موارد تعارض عقل و آيه و يا روايت تصميم‌گيري نمود.
اين شيوه برخورد حقيقتي است كه از جانب خود معصومين به ما رسيده است. براي كيفيت برخورد با روايات معارض با اصول و مباني ديني و قراني راهكارهاي معيني ارائه شده است؛ در اين باره مطالعه کتاب اصول فقه، شهيد مطهري که در ضمن مجموعه آثار چاپ شده توصيه مي شود .

با توجه به این که خدا از سرنوشت همه ی انسان ها آگاه است آیا این یک نوع نوع جبر در سرنوشت نیست به این مفهوم که انسان ها نمی توانند چیزی بشوند به جز آنچه خدا به آن علم دارد

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
تصور بسياري از مردم اين است كه سرنوشت انسان از پيش رقم خورده و هر چه بر انسان واقع مي‏شود. از پيش طراحي و تعيين شده است و انسان در تغيير آن نقشي نمي‏تواند. داشته باشد. اما حقيقت چنين نيست. و هرگز قضا و قدر الهي که امري مسلم و درست است به معناي جبر و سرنوشت حتمي و بدون اختيار ما نيست .
در همين رابطه اگر کمي دقت کنيم در مي يابيم علم و آگاهي خدا از آينده انسان و ساير موجودات عالم هيچ ربطي به اعمال وکارهاي انسان و موجودات ديگر ندارد.
اين كه خدا مي‏داند در آينده فلان شخص چه خواهد كرد و چه نخواهد كرد، تأثيري در عمل فرد ندارد، مانند: معلمي که از قبل بداند کدام دانش آموز در امتحان نمره بدي مي آورد، آیا در امتحان او تاثيري خواهد داشت؟ آيا مي توان گفت چون معلم از نتايج ضعيف او مطلع بود پس او مستحق توبيخ نيست؟ مسلما خير زيرا نتايج ضعيف اين دانش آموز معلول علت هاي خاص خود مانند کاهلي و تنبلي اين دانش آموز است که اطلاع قبلي معلم ربطي به آنها ندارد.

با سلام قبل از اینکه ازدواج کنم به درگاه خداوند توکل کردم تا با کسی ازدواج کنم که به خیر و صلاحم است و از او خوشبختی ام را در این ازدواج خواستم . اما توکلم نتیجه ای عکس داد و متاسفانه همسرم فردی خائن از آب درآمد که به خاطر عشق و علاقه اش به دختری دیگر مرا طلاق داد .متاسفانه این طلاق تا به امروز هیچ نتیجه ای جز بدی برایم به همراه نداشته است . من بسیار افسرده شده ام و نه دیگر انگیزه ای برای انجام امور دینی دارم و نه حتی برای یک زندگی عادی . حتی خواستم یک بار خودکشی کنم که بی نتیجه ماند. رفت و آمد را با تمام اقوام و دوستان قطع کردم چرا که دیدن افراد هم سن و سالم که بر خلاف من , زندگی خوب و موفقی دارند مرا آزار می دهد . بعد از این حادثه دچار بیماری قلبی نیز شده ام که مطمئنم روزی مرا از پا در خواهد آورد. چرا خداوند پاسخ اعتماد من به خودش را اینگونه داد ؟ اگر غیر از این است که بعد از توکل , خداوند آن چیزی را در برابرت قرار می دهد که به خیر و صلاحت باشد ,پس چرا توکل من این گونه پاسخ داده شد؟ آیا موارد مذکور را می توان خیر و صلاح یک فرد تلقی کرد؟ افسردگی , بی ایمان شدن و ..... ؟ آیا طلاق اصلا خیر و صلاحی هم می تواند برای کسی به همراه داشته باشد ؟ اگر خداوند را به مانند پدری خیر خواه برای دخترش در نظر بگیریم , کدام پدر را میتوان یافت که برای دخترش به جای یک زندگی آرام , طلاق و جدایی را بخواهد؟

باعرض سلام و تشكر از ارتباط شما با اين بخش.
لطفا به نكات زير دقت فرماييد:
1- برداشت شما از توكل و به طور كلي برداشت تان نسبت به خدا و امامان درست نيست زيرا نمي توانيم چه عمدي و چه غير عمد با توكل بر خدا دست مان را به آتش بزنيم و انتظار داشته باشيم كه نسوزد.
2- اگر قرار بود خداوند براي حل مشكلات و مصائب ما كاري انجام دهد، مصيبت ها و مشكلات را براي بهترين بندگانش قرار نمي داد، زيرا آن ها دايم به ياد خدا بوده و رفتارهاي خدايي داشتند. چرا امامان معصوم براي امرار معاش به كارهايي مانند چوپاني ، كشاورزي مبادرت مي ورزيدند در حالي با يك دعا مي توانستند بهترين روزي ها را براي خود و همسر و فرزندان شان داشته باشند و مشغول عبادت نشوند؟
3- خداوند هيچ وقت نفرموده كه از راه غير عادي من مشكلات شما را حل مي كنم .شايد فردي كه اصلا خدا را قبول نداشته باشد، ولي از راه منطقي و عاقلانه مسيري را طي كند ، به ايشان هيچ آسيبي نرسد اما فردي كه مذهبي است به دليل اينكه مسير مناسبي را انتخاب نكرده، دچار مشكل شود.اگر اندك تحقيق محلي و دقيق و جزيي درباره زندگي گذشته طرف مقابل و وضعيت خانوادگي و فرهنگي و... داشتيد ،متوجه دلبستگي ايشان به فردي ديگر بوديد و اين مشكل را ريشه يابي مي كرديد .
4- به هر حال هر رفتاري بر اساس نيازهايي اتفاق مي افتد . بايد به اين پرسش جواب دهيد كه همسر من چه نيازي به برقراري رابطه با فردي غير من را داشته است .اگر به من علاقه مند بود، چرا انتخاب نكرده و..؟
5- در وضعيتي كه هستيد، نياز شديد و اور‍ژانسي به مشاوره حضوري داريد كه احتمال مصرف داروهاي آرامش بخش در شما وجود دارد. بنابراين بهتر است در اين وضعيت به افكار و احساسات تان برچسب واقعيت نزنيد و آن ها را بيمارگونه بدانيد . براي درمان شوك ناشي از طلاق به مشاوره حضوري اقدام كنيد . به هيچ وجه به تصميم هاي مهم زندگي در اين وضعيت روحي و رواني مبادرت نكنيد. موفق باشيد.

با عرض سلام وخسته نباشيد ايام ماه مبارک رمضان را به شما تبريک عرض ميکنم و از شما بزرگواران التماس دعا دارم وايام شهادت مولاي متقيان حضرت علي عليه السلام را به شما تسليت ميگويم بنا به حکمت 440نهج البلاغه حضرت علي فرموده که خواب ديدن ها چه بسا تصميم هاي روز را نقش بر آب کرده است که سعدي اين مطلب را اينگونه بيان کرده خواب نوشين بامداد رحيل باز دارد پياده را ز سبيل مفهوم عبارات فوق چيست؟ بااين مطالب فوق پس خوابها يا همان روياي صادقه که انسان ميبيندچه مي شود سوال ديگري که از شما بزرگواران داشتم اين بود که براي روياي صادقه که از آينه خبر ميدهد آيا زمان و شرايط خواستي دارد واگر هر وقت خواب آينده را ببينيم به منزله اين است که اين خواب روياي صادقه است با تشکر فراوان ازشما عزيزان و بزرگواراني که شبه ها و سوالات مردم را پاسخ ميدهيد

پاسخ: پرسشگر گرامي باسلام و تشکر از ارتباط با اين مرکز.
رؤيا و خواب ديدن، هميشه از مسائلى بوده است كه فكر افراد عادى و دانشمندان را از جهات مختلفى به خود جلب كرده است.
از آيات متعدد قرآن کريم مي توان استفاده کرد كه حداقل، پاره‏اى از رؤياها صادقه و انعكاسى از آينده دور يا نزديك مى‏باشد. نظيرخواب حضرت يوسف و خواب عزيز مصر و رؤياى پيغمبر اکرم(ص) و خواب ابراهيم (ع ) .
در روايتى از پيامبر مى‏خوانيم :« الرؤيا ثلاثة بشرى من الله و تحزين من الشيطان و الذى يحدث به الانسان نفسه فيراه فى منامه ؛
خواب و رؤيا سه گونه است: گاهى منشأ الهي دارد و بشارتى از جانب خداوند است. گاهي ناشي از القاي شيطان و زمينه ساز غم و اندوه از سوى او است . گاه نيز مسائلى است كه انسان در فكر خود مى‏پروراند و به اصطلاح حديث نفس است».
يعني آرزوها و دل مشغولي ها و يا بيم و اميد و ميل هاي انسان است که به نمايش گذاشته مي شود. (1)
روشن است كه خواب هاى شيطانى چيزى نيست كه تعبير داشته باشد، اما خواب هاى رحمانى كه جنبه بشارت دارد ، بايد خوابى باشد كه از حادثه اي در آينده پرده بردارد.
خواب و رؤيا بر چند قسم است:
1 - خواب­هاى مربوط به گذشته زندگى و اميال و آرزوها كه بخش مهمى از خواب­هاى انسان را تشكيل مي­دهد .
2 - خواب­هاى پريشان و نامفهوم كه معلول فعاليت توهم و خيال است(اگر چه ممكن است انگيزه‏هاى روانى داشته باشد).
3 - خواب هائى كه مربوط به آينده است و از آن گواهى مى‏دهد.
خواب­هاى مربوط به زندگى گذشته و جان گرفتن و تجسم صحنه‏هائى كه انسان در طول زندگى خود ديده است، تعبير خاصى ندارند، همچنين خواب­هاى پريشان و به اصطلاح اضغاث احلام كه نتيجه افكار پريشان، و همانند افكارى است كه انسان در حال تب و هذيان پيدا مي­كند ، تعبير خاصى نسبت به مسائل آينده زندگى نمي­تواند داشته باشد.
اما خواب­هاى مربوط به آينده دو گونه است:
يكى،خواب­ها صريح و روشن مى‏باشند كه به هيچ وجه تعبيرى نمى‏خواهند و بدون كم ترين تفاوتى در آينده دور يا نزديك تحقق مى‏پذيرد.
دوم: خواب­هائى است كه در عين حكايت از حوادث آينده بر اثر عوامل خاص ذهنى و روحى تغيير شكل يافته و نيازمند به تعبير است.
رؤيا از جهت آنچه كه انسان در خواب مي بيند و از حيث مقام و مرتبه وجودي انسان كه گيرنده و دريافت كننده آن صورت ها مي باشد داراي اقسامي است :
1- خوابي كه بسته به نوع مزاج بدني انسان يا خلقيات وي، مستند به اسباب خارجي طبيعي، مزاجي و يا اسباب داخلي يا اخلاقي و روحي انسان مي باشد. مثلا" گفته شده كسي كه مزاجش گرم است حركاتش مشوش و مضطرب بوده، خواب او هم پر از اضطراب است. اين خواب آشفته مستند به مزاج بدني خواب بيننده مي باشد يا اگر كسي ، انساني يا کاري را خيلي دوست داشته باشد، آن را در خواب مي بيند و يا نسبت به شخصي بغض و عداوت زياد دارد ، در خواب با او جدال مي كند. اين جدال و آن همراهي ، مستند به خلقيات و ملكات اخلاقي انسان است.
2- خوابي كه به حوادث خارج از مسائل و مزاجي و خلقي، مربوط است .در اين نوع خواب نفس انساني از عالم دنيوي گذشته و با توجه به همگوني كه با عالم مثال و عقل دارد، با آن دو مرتبط مي گردد . اين نوع خواب گاهي صريح و واضح است و تعبيرش آسان مي باشد مانند خواب حضرت ابراهيم در كشتن فرزندش حضرت اسماعيل . گاهي غيرصريح و روشن است كه ارجاع آن خواب به معناي اصلي خود مشكل و سخت است مانند خواب حضرت يوسف (ع ). در مواردي خواب غيرصريح است كه از اين نوع خواب به (اضغاث احلام) ياد مي كنند، يعني خواب هاي پريشان و آشفته .
خواب­ها از جهات ديگر به اقسام گوناگوني تقسيم مي شود: برخي از رؤياها ناشي از تأثير اسباب و عوامل خارجي مانند گرما و سرما و يا عوامل داخلي مثل مريضي و وضع مزاج و پر بودن معده و ناراحتي هاي روحي و غير آن، روي قوه خيال انسان و در نتيجه درچگونگي رؤيا و خواب مؤثر است. همچنين اخلاق و خصوصيات انساني تأثير زيادي در نوع تخيل دارد مانند اين که کسي يا چيزي و يا کاري را زياد و بيش از حد دوست داشتن .
البته اغلب خواب­ها ناشي از تخيلات نفساني است که برآمده از تأثير اسباب و عوامل خارجي يا داخلي است که در حقيقت حاکي از کيفيت عمل و اثر اين اسباب است .
-زمان خواب ديدن مثل سرشب يا وسط شب يا آخر شب يا بعد از نماز صبح نيز درچگو نگي رؤيا و صدق و کذب آن تأثير مي گذارد. معمولاً خواب‏هاى صادقه بعد از نيمه‏ شب تا پيش از اذان صبح مى‏باشد . خواب‏هاى بعد از نماز صبح غالبا قابل تعبير نيست، اگر چه با توجه به وضعيت جسمي وروحي متفاوت افراد نمي توان گفت هيچ يک از رؤياهاي بعد از صبح تعبير ندارد . حتى فصل‏هاى سال هم در تعبير خواب تأثير دارد؛ مثلاً فردى در پاييز ببيند كه درختان ميوه كرده است، دلالت بر ضرر وى دارد . اگر هنگام بهار همين رؤيا را ببيند، دلالت بر منفعت او دارد. حتى شغل کسي كه خواب مى‏بيند ،تأثير دارد ،مثلاً اگر كاسب خواب ببيند كاسه شير مى‏نوشد ، دلالت بر كسب مال دارد؛ ولى اگر دانشجو و طالب علم چنين خوابى ببيند، دلالت بر تحصيل علم دارد و... .
ابوبصير از امام صادق‌پرسيد: آيا خواب راست و دروغ هر دو يك منشأ دارد؟ حضرت فرمود: "درست است (با اين تفاوت كه‌) رؤياي دروغ و خلاف واقع را انسان در آغاز شب كه هنگام تسلط (شياطين‌) رانده شده و نابكار است مي‌بيند. اين گونه رؤياها تخيلات آدمي است كه دروغ و غير واقعي و بي‌فايده مي‌باشد. اما رؤياي صادق را بعد از گذشت دو سوم شب كه فرشتگان فرود مي‌آيند و آن پيش از سحر است مي‌بيند. اين گونه رؤياها راستند و به خواست خدا تحقق مي‌يابند مگر آن كه بيننده خواب جنب يا ناپاك خوابيده باشد و خدا را چنان كه شايسته است‌، ياد نكرده باشد. در اين صورت رؤيا، مختلف و با درنگ و تأخير تحقق مي‌يابد."0(2) ‌
بنا بر اين تشخيص اين كه چه خوابى صادقه است، كار دشوارى است .علم تعبيرخواب ، علمي افاضي و الهامي است .خداوند به هر کسي به تناسب صفاي باطنش ، تمام يا قسمتي ازآن را افاضه و عنايت مي کند .
اگر در مورد خواب و مسائل مربوط به آن به اطلاعات بيش ترى نياز داريد، مى‏توانيد به اين کتاب ها مراجعه کنيد :
1-كتاب معاد و جهان پس از مرگ نوشته آية الله مكارم شيرازى، ص 285
2 خواب و نشان هاي آن، اثر استاد محمد شجاعي، تدوين محمدرضا كاشفي
3-ترجمه ميزان الحکمه ، ج 4،ص1930 (مترجم آقاي شيخي )
معناي روايتي که از امام علي (ع) نقل کرده ايد، اين است که چه بسا شخصي در شب تصميم مي گيرد کاري را در اول صبح انجام دهد اما خوابي مي بيند که در پيش خود تعبير مي کند انجام آن به نفعش نيست از اين رو از انجامش منصرف مي شود.
پي‌نوشت‌ها:
1. تفسير الميزان، عربى، ج 10، ص 100؛ ميزان الحكمه، ج 4، ص 16، انتشارات مكتبه الاعلام الاسلامي.
2. روضه کافي ،کليني ،ج 8،ص91،ح 62 ؛مرأه العقول،ج 25،ص250.

با سلام و خسته نباشيد خدمت شما علم غيب (پرسياينس) چيست؟ در دين اسلام چه تعريفي براي آن شده و چه کساني اين علم را دارا هستند با تشکر فراوان

پرسش: علم غيب (پرسياينس) چيست؟ در دين اسلام چه تعريفي براي آن شده و چه کساني اين علم را دارا هستند ؟
پاسخ: پرسشگر گرامي باسلام و تشکر از ارتباط با اين مرکز.
علم غيب يا علم به غيب همان طور که از اسمش پيدا است ، علم به اسرار و نهان است، يعني علم به اسرار نهفته‏اى كه انسان به حسب عادت راه به علم آن ندارد.(1)
غيب مقابل حضور است . بر خداى متعال چيزى غيب نيست، علم او احاطه دارد به جميع اشياي گذشته و آينده . بالاتر از اين علم ذات به ذات كه غير متناهى است. نه اول دارد و نه آخر، يعنى چيزى كه براي ديگران غيب است، بر خداوند غيب نيست و اين مراتبى دارد. آنچه كه از حد امكان خارج است، مختص خدا است، زيرا وجود ممكن هر كه و هر چه باشد، محدود است. محدود پى به غير محدود نمي برد، بعد از تنزل از اين مرتبه مى‏گوييم: وجود مقدس حضرت رسالت و ائمه اطهار عالم هستند بر آنچه بر انبياي سلف و ملائكه مستور است. سپس انبيا عالم هستند بر آنچه بر امت مستور است، بعد مؤمنان عالم هستند بر آنچه بر كفار و اهل ضلالت مستور است، سپس علما عالم هستند بر آنچه بر جهال مستور است. (2)
علم غيب مختص به ذات اقدس الهي دانسته شده . لکن اختصاص مربوط است به علم غيب ذاتي و استقلالي، نه علم به غيب غير استقلالي ،چرا که پيامبران و امامان و اوليا به اتصال به علم لايزال الهي توان دريافت اين علم را از ذات احديت را دارند.
سبب اختصاص علم غيب ذاتي و استقلالي به خدا اين است كه غير او هر چه باشد، وجودش محدود است، ممكن نيست كه از حدش بيرون شده و به آنچه كه خارج از حد و غايت او است ، آگاه شود، معلوم است كه هيچ موجودى غير محدود و غير متناهى و محيط به تمام اشيا نيست، مگر خدا، پس تنها او عالم به غيب است.
علم غيب به صورت استقلالي مختص به خدا است، ولي پيامبر نيز با اتصال به علم خدا مي تواند از غيب آگاه شود.
پي نوشت ها :
1.ترجمه الميزان ،ج 7 ،ص 135.
2.أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏13، ص: 244.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها