قضاء و قدر

تأثیر دعا در بهبودی بیماری
رنج و بیماری با وجود نظام حکیمانه الهی، می‌تواند آزمونی برای رشد ایمان، پاک‌شدن گناهان باشد، در حالی که دعا همراه با بهره‌گیری از درمان علمی معنا می‌یابد.

پرسش:

من مبتلا به بیماری روحی سنگینی هستم که روزی دوازده عدد قرص اعصاب می‌خورم. مگر نمی‌گویند خدا مهربان‌تر از مادر هست؛ چرا هرچه به خدا و اهل‌بیت متوسل می‌شوم و زارزار گریه می‌کنم، هیچ بهبودی برایم حاصل نمی‌شود؟ به نظر شما خدا که خیلی مهربان است، چرا بیماری‌ها را ایجاد می‌کند؟ و اگر این‌طور است، پرسشم این است که چرا چنین است؟

پاسخ:

در این موقعیت دردآلود، ما را شریک غم و اندوه خود بدانید. دست‌و‌پنجه نرم‌کردن و تحمل بیماری به‌ویژه بیماری‌های روحی بسیار سخت و طاقت‌فرساست. در چنین شرایطی پرسش‌های بسیاری به انسان هجوم می‌آورد و ذهن انسان را به خود مشغول می‌کند. درد و رنج شما واقعی است و حق دارید در ذهن خود چنین پرسش‌هایی را مرور کنید. ازآنجاکه پرسش شما چندوجهی است، سعی می‌شود در چند محور به پرسش شما با نگاهی همدلانه پاسخ داده شود.

نکتۀ اول: نگرش توحیدی به بیماری

در نگرش جهان‌بینی توحیدی، هر رخدادی در عالم فعل خداوند متعال است؛ زیرا او خالق و مدبّر همۀ هستی است (1). ازآنجاکه خداوند عالم، قادر و خیر مطلق است، هیچ فعلی از او جز بر اساس علم، قدرت و خیر صادر نمی‌شود (2)؛ با وجود این، در عالم طبیعت با پدیده‌هایی چون بیماری روبرو می‌شویم که رنج‌آورند. این پرسش مطرح می‌شود که اگر همۀ مخلوقات خداوند خیر محض است، چگونه شرور و مصیبت‌ها از جمله بیماری پدید می‌آیند؟ پاسخ در درک درست از «نظام علّی و سنن الهی» نهفته است. خداوند مستقیم بیماری را با عنوان شر نمی‌آفریند، بلکه سنت‌ها و قوانین عامی در عالم قرار داده است که بر اساس آنها، هر پدیده‌ای در چارچوب علت و معلول تحقق می‌یابد (3). این نظام علّی، عین خیر و ضرورت برای قوام و پایداری جهان است؛ زیرا اگر قوانین طبیعت بر هم بخورد، نظم هستی فرومی‌پاشد. بیماری نیز محصول تبعی و غیرمستقیم همین نظام علّی است که گاه بر اثر تزاحم و برهم‌خوردگی عوامل طبیعی رخ می‌دهد؛ برای مثال در فیزیولوژی بدن انسان، سازوکار دستگاه ایمنی به گونه‌ای طراحی شده است که در برابر عوامل بیگانه واکنش نشان دهد؛ این واکنش در اصل یک خیر است، زیرا ضامن بقای بدن است؛ اما گاه همین سیستم بر اثر خطا یا تحریک نابجا (مثلاً به دلیل جهش ژنتیکی یا تماس با مواد خاص) موجب بیماری‌های خودایمنی می‌شود. نمونۀ دیگر در علوم اعصاب، انتقال‌دهنده‌های شیمیایی مغز (نظیر سروتونین و دوپامین) نقشی حیاتی در تنظیم خلق و رفتار دارند؛ اما برهم‌خوردن تعادل آنها به ‌سبب عوامل مختلف، ممکن است به افسردگی یا اضطراب بینجامد. این فعل‌وانفعالات در ذات خود شر نیستند، بلکه مفید و لازم هستند؛ اما به سبب عوامل شناخته شده یا ناشناخته، اختلال می‌یابند و سبب آزار انسان می‌شوند.

بنابراین خداوند بیماری را مستقیماً نمی‌آفریند، بلکه آن را در بستر نظامی خلق کرده است که سراسر بر مبنای حکمت، علیت و خیر است. شرور طبیعی مانند بیماری، نتیجه تبعی تزاحم اجزای این نظام‌اند، نه نشانه نقص در خلقت. افزون بر این، خداوند ابزارهای درمان و تسکین را نیز در همین نظام نهاده است؛ از علم پزشکی و توانایی عقلانی انسان گرفته تا ظرفیت صبر، دعا و توکل. بر این اساس در منطق توحیدی، حتی رنج‌ها نیز در منظومه‌ای کل‌نگر، بخشی از خیر برتر و حکمت الهی‌اند.

نکتۀ دوم: کارکردهای مثبت بیماری

بیماری با وجود رنج‌آور‌بودن، می‌تواند فرصتی برای رشد درونی و تجربه خیرات الهی باشد. در نگرش ایمانی، بیماری فقط پدیده‌ای زیستی یا جسمی نیست، بلکه عرصه‌ای است برای سنجش ایمان و واکنش انسان در برابر ناملایمات؛ از‌این‌رو، یکی از حکمت‌های بیماری آن است که به‌مثابه امتحانی الهی (4)، زمینه صبر، توکل و تسلیم در برابر اراده خدا را فراهم می‌آورد؛ به همین سبب، پاداشی معنوی در پی دارد.

در برخی روایات نیز آمده است که رنج بیماری، سبب پاک‌شدن گناهان انسان می‌شود و همچون آتشی است که ناخالصی‌ها را می‌زداید (5).

افزون بر این، بیماری می‌تواند زنگ بیدارباشی برای انسان باشد تا درنگی کند (6)، ارزش تندرستی و لحظات زندگی را دریابد (7) و ارتباط خود با خدا را عمیق‌تر کند. در این نگرش، حتی رنج نیز می‌تواند مجرای رحمت و رشد انسان گردد.

نکتۀ سوم: استمرار دعا و تلاش برای درمان

یکی از پرسش‌های مرتبط با بیماری این است که چرا با وجود دعا و گریه به درگاه خدا، بهبودی برای فرد حاصل نمی‎شود؟ به نظر می‌رسد این بخشی است که بیشترین درد و غصه را برای شما ایجاد کرده است. در پاسخ به این مسئله، توجه به چند نکته ضروری است:

الف) همان‌طور که گفته شد، خداوند جهان را بر اساس قانون اسباب و مسببات قرار داده است. او از ما می‌خواهد هم دعا کنیم (دست به دعا برداریم) و هم برای رفع مشکلمان اسباب را به کار بگیریم (8). بیماری روانی یک بیماری واقعی است؛ مانند دیابت یا فشار خون که نیاز به درمان تخصصی دارد؛ بنابراین لازم است دعا و درمان را با هم پیش ببرید. این دو نه‌تنها منافاتی با هم ندارند، بلکه مکمل یکدیگرند.

ب) دعا هم علت است، اما نه علت فوری. دعا یکی از علل عالم است که اثر قطعی دارد (9)، اما لزوماً اثر فوری ندارد. اثر دعا ممکن است به شکل‌های مختلفی ظاهر شود: قوت قلب برای تحمل بیماری، هدایت‌شدن به سوی پزشک بهتر، تسهیل روند درمان یا حتی ذخیره‌شدن پاداش عظیم برای آخرت.

ج) گاهی گمان می‌کنیم یک‌ مرتبه دعا‌کردن کافی است، در‌حالی‌که سیره پیامبران الهی نشان می‌دهد آنان همواره در حال دعا، نیایش و استغفار بودند. بنابراین دعا باید با تداوم، حضور قلب و پایداری همراه باشد (10). افزون بر این، دعا زمانی اثرگذار است که با توسل حقیقی همراه شود؛ توسل صرفاً ذکر نام اولیای الهی بر زبان نیست، بلکه پیوندی قلبی و ایمانی با آنان است؛ پیوندی که انسان را به یاد خدا، توکل و امید راستین نزدیک‌تر می‌کند.

نتیجه:

خداوند متعال با رحمت و مهربانی بی‌پایان خود، برای هیچ‌یک از بندگان از جمله شما، رنج و بیماری را اراده نکرده است. بیماری نتیجۀ علل و عوامل طبیعی خاص خود است و لازم است برای درمان آن کوشید. این وضعیت می‌تواند آزمونی الهی باشد که صبر، ایمان و واکنش مؤمنانه در برابر آن، پاداش و منزلتی والا نزد خداوند به همراه دارد. دعاهای انسان نیز هرگز بی‌اثر نمی‌ماند، اما ممکن است اجابت آن در قالب‌هایی متفاوت جلوه کند؛ مانند نیرویی درونی برای تحمل شرایط، آرامش قلبی یا ذخیرۀ پاداشی بزرگ در پیشگاه الهی. با این وجود، خداوند از انسان خواسته است در کنار دعا و توکل، از اسباب طبیعی و راه‌های درمان علمی و تخصصی بهره گیرد؛ چراکه استفاده از این اسباب نیز جزئی از سنت و حکمت الهی در نظام آفرینش است.

پی‌نوشت‌ها:

1. محمد سعیدی‌مهر؛ آموزش کلام اسلامی؛ چ 3، قم: کتاب طه، 1383 ش، ج 1، ص 101.

2. محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی؛ اسفار اربعه؛ تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، 1383 ش، ج 1، ص 396 ـ 397.

3. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ المحقق / المصحح:‌ على‌اکبر غفاری و محمد آخوندی؛ چ 4، تهران: دار‌الکتب الإسلامیه، 1407 ق، ج 1، ص 183.

4. «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ...» (بقره: 155 ـ 157).

5. «جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ [مِنْکَ] مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ، فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِیهِ وَ لَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ وَ یَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ» (شریف رضی؛ نهج‌البلاغه؛ قم: دارالهجره، [بی‌تا]، حکمت ۴۲.

6. «وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ» (اعراف: 130).

7. «وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا» (آل‌عمران: 103).

8. «الدَّاعی بلا عَمَلٍ کالرّامِی بِلاَ وَتَرٍ» (شریف رضی؛ نهج‌البلاغه؛ حکمت 337).

9. «الدُّعَاءُ أَنْفَذُ مِنَ السِّنَانِ الْحَدِیدِ» (محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 2، ص 469).

10. «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً طَلَبَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَاجَهً فَأَلَحَّ فِی الدُّعَاء» (محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 2، ص 475).

اگر قرار باشد، خداوند در هر مسئله ای فورا نصرت خود را محقق سازد اولا سبب سستی مومنان شده وثانیا زمینه های تحقق اراده آزاد دشمنان نیز گرفته خواهد شد.
آب زمزم برای اسماعیل و تشنگی علی اصغر علیهما السلام

پرسش:
چه فرقی میان اسماعیل و علی اصغر است که خداوند برای اولی آب زمزم را جوشانید که هیچ وقت خشک نشد ولی دومی تشنه ماند و در تشنگی شهید شد؟ چرا خداوند مراقب هاجر و اسماعیل بود و از خانواده حضرت ابراهیم حمایت کرد ولی مراقب خانواده امام حسین نبود؟ بعضیها از همین مسئله برای تضعیف امام حسین و خاندان ایشان استفاده می کنند و مشروعیت ایشان یا قیام ایشان را زیرسوال می برند. لطفا راهنمایی بفرمایید؟
 

پاسخ:
سوال یاد شده و مباحثی که در خصوص مقایسه میان داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و امام حسین علیه السلام در ذیل آن صورت گرفته است، همگی به یک جمله بازگشت می کند که «چرا خداوند در روز عاشورا، امام حسین علیه السلام را از طریق غیبی حمایت نکرد؟»
در حقیقت ماجرای حضرت ابراهیم علیه السلام در اینجا موضوعیت نداشته و مثالی برای این واقعیت است که در طول تاریخ موارد متعددی وجود دارد که خداوند به یاری و نصرت مومنان شتافته و بسیاری از پیامبران و برگزیدگان را از مهلکه ای که در آن گرفتار آمده بودند، رهایی بخشیده است. اما سوال اینجاست که چرا این امر برای حضرت امام حسین علیه السلام محقق نشد؟

با این مقدمه به سراغ پرسش یادشده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می کنیم.

نکته اول:
صفت نصرت و رأفت خداوند، اقتضاء دارد که نسبت به مومنین بی تفاوت نبوده و ایشان را در مهلکه هایی که در این عالم پر آشوب برایشان ایجاد می شود، رها نکند. در واقع، مفهوم نصرت الهی در تفکر اسلامی جایگاه ویژه ای داشته و قرآن کریم از آن در مواضع متعددی یاد کرده است:
الف) یاری بوسیله ریشه کن کردن دشمنان که غالبا به صورت عذابی دردناک و آسمانی صورت می گرفته است.(1)  
ب) یاری بوسیله لشکریان نادیدنی، همچون ملائکه.(2)   
ج) یاری بوسیله انداختن رعب و ترس در دل دشمنان.(3)  
د) یاری بوسیله برداشتن اضطراب و اندوه از دل مومنان.(4)   
در نتیجه، نصرت الهی، سنتی الهی است که هرچند مشروط به شرایطی خاص است، اما مقتضای صفات حسنه الهی بوده و از طریق دلایل عقلی نیز قابل اثبات است. چه این نصرت در حق پیامبران و امامان علیهم السلام باشد و چه در حق مومنین عادی.

نکته دوم:
از آیات قرآن کریم بر می آید که گاهی نصرت الهی تحت حکمت پروردگار قرار گرفته و خداوند به جهت هدف دقیق و جامعی که در نظر دارد، نصرت ظاهری مومنان را به تعویق انداخته و یا اساسا در دنیا محقق نمی کند.
به عنوان مثال از برخی آیات استفاده می شود که گاهی خداوند متعال مؤمنان را با یاری نکردن امتحان می کند که آیا مأیوس شده و پا به فرار می گذارند یا استقامت دارند و تا پای جان از پیامبر صلی الله علیه وآله و دینش دفاع می کنند. نظیر این آیه شریفه که می فرماید:  «و اگر مؤمنید، سستى مکنید و غمگین مشوید، که شما برترید. اگر به شما آسیبى رسیده، آن قوم را نیز آسیبى نظیر آن رسید؛ و ما این روزها[ى شکست و پیروزى‌] را میان مردم به نوبت مى‌گردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانى را که [واقعاً] ایمان آورده‌اند معلوم بدارد، و از میان شما گواهانى بگیرد، و خداوند ستمکاران را دوست نمى‌دارد و تا خدا کسانى را که ایمان آورده‌اند خالص گرداند و کافران را [به تدریج‌] نابود سازد. آیا پنداشتید که داخل بهشت مى‌شوید، بى‌آنکه خداوند جهادگران و شکیبایان شما را معلوم بدارد؟»(5)  
و یا در آیات دیگر بیان می دارد که نصرت خداوند، مشروط به صبر و پایداری مومنان بوده(6)  و خود ایشان نیز باید اهل نصرت و یاری یکدیگر باشند.(7)  به عنوان مثال، خداوند در قرآن کریم می فرماید: «هرگاه شکیبایى و تقوا پیشه کنید مکر مخالفان به شما نمى رسد.»(8)   
و یا در سوره ای دیگر می فرماید: «و [در نبرد اُحد] قطعاً خدا وعده خود را با شما راست گردانید: آنگاه که به فرمان او، آنان را مى‌کشتید، تا آنکه سست شدید و در کار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم‌] با یکدیگر به نزاع پرداختید؛ و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید [یعنى غنایم را ]به شما نشان داد، نافرمانى نمودید. برخى از شما دنیا را و برخى از شما آخرت را مى‌خواهد. سپس براى آنکه شما را بیازماید، از [تعقیب‌] آنان منصرفتان کرد و از شما درگذشت، و خدا نسبت به مؤمنان، با تفضل است.»(9)  
در نتیجه هر چند نصرت الهی، مقتضی صفات حسنای حق است، اما بدون حساب و کتاب نبوده و خداوند در نوعی یاری خود به مومنان، مصالح و حکمت های دیگری را نیز مورد نظر دارد. از این رو ممکن  است در طول تاریخ حکمت الهی اینگونه اقتضاء کند که بسیاری از پیامبران به حسب ظاهر دستخوش شکست شده و یا حتی توسط دشمنانشان به شهادت برسند.

نکته سوم:
سخن از «مصلحت الهی» و «حکمت افعال حق» و جستجو برای یافتن ملاک ها و مناطهایی که به عنوان مبادی عقل‌پذیر در این خصوص در نظرگرفته می شود، امری کاملا منطقی به نظر می آید. اما باید به این نکته توجه داشت که تلاش عقلانی برای یافتن اسرار و حکمت های افعال الهی، به علمی به گستره علم الهی نیاز است و با تمام مجاهدتی که ممکن است در این مسیر صورت بگیرد، باز هم نمی توان ادعا کرد که در این تلاش خردمندانه به همه جوانب و اسرار و حکمت‌های افعال الهی دست یافته ایم؛ چرا که علم، حکمت و مصلحت خداوند به هر حال قابل مقایسه با علم بشر نبوده و ابزار بشر برای کشف مجهولات، (خصوصا مجهولاتی که جنبه ماورائی داشته باشد) کافی نیست.
از این رو، هنگامی که از چرایی افعال الهی سخن به میان می آید، برای انسانی که به جهت ضعف و محدودیت، راهی به نیت و اراده الهی ندارد، ظنّ و گمان در چیستی و چگونگی مصلحت حق، تلاشی ناقص است.

در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند.(10)   

در نتیجه هیچکس نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد که می تواند همه مسائل را از منظر الهی دیده و به همه عوامل و علل تأثیر گذار در عالم اشراف داشته باشد.

نکته چهارم:
نکته دیگر درباره عدم یاری مومنان بوسیله امداد غیبی این است که اگر هر عمل ظالمانه ای، بلافاصله و به صورت فوری، توسط امداد غیبی خنثی شود، نه تنها سبب رخوت و سستی مومنان در مقابله با ظلم می شود(11) ، بلکه افراد بدکار نیز مجالی برای بروز باطن خود نمی یابند. از این رو حضرت زینب علیها السلام نیز در شام و در پاسخ به یزید و یزیدیان که از جنایات خود خوشحال بودند به این آیه استدلال کردند(12)  که: «و البته نباید کسانى که کافر شده‌اند تصور کنند اینکه به ایشان مهلت مى‌دهیم براى آنان نیکوست؛ ما فقط به ایشان مهلت مى‌دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آنگاه‌] عذابى خفت‌آور خواهند داشت.»(13)   
در نتیجه اگر قرار باشد در هر مهلکه ای، خداوند با نیروی غیبی مومنان را یاری کند، دیگر چه مجالی برای کافران برای تحقق آزاد اراده شان باقی مانده و نیز چه امتحانی برای مومنان در پیمودن راه دشوار اطاعت از حق، حاصل خواهد شد؟

نکته پنجم:
اگر نصرت الهی را دایرمدار پیروزی مومنان بدانیم، باید این نکته را در نظر بگیریم که پیروزی، امری نسبی بوده و لزوما اینگونه نیست که پیروزی تنها و تنها به معنای پیروزی ظاهری و مغلوب کردن ارتش دشمن باشد. بلکه به نظر می آید، پیروزی، نسبت مستقیمی با هدف داشته و هنگامیکه هدف محقق گردد، شخص می تواند خود را پیروز دانسته و یاری خداوند نیز می تواند در این چارچوب محقق شود. هر چند، تحقق اهداف، به شکست ظاهری بیانجامد.
آنچه با مراجعه به کلام امام حسین علیه السلام و تبیین هدف قیام که در گزاره‌هایی چون اصلاح جامعه و امت پیامبر، پیام رسانی به دنیای اسلام و بیداری جامعه، زنده کردن امر به معروف و نهی از منکر، احیای عزت و کرامت مسلمین، جلوگیری از انفعال بیشتر جامعه در برابر سیاستها انحرافی امویان و جریان های مشابه، ایجاد انگیزه و الگودهی مناسب به مومنان و احیای روحیه جانفشانی و ایثار و شهادت طلبی، جلوگیری از سستی جامعه، بالا بردن سطح شناخت مردم و ... بیان شده‌است، روشن سازد که نه تنها شکستی در کار نبود، نصرت الهی، همه این ابعاد را در برگرفته و امروزه قیام‏هاى خونین پس از حادثه عاشورا، سند گویای این حقیقت است که پیروز حقیقیِ کربلا،  امام حسین علیه السلام  و یاران ایشان بودند.(14)   
چه اینکه در طول تاریخ، بسیاری از پیروزی های عظیم، نظیر هشت سال دفاع مقدس، غیرت پیروزمندانه شیعیان در جنوب لبنان و یا رشادت مدافعان حرم زینبی، که با کمترین امکانات و تجهیزات صورت گرفته است، همگی سند گویایی است که ماجرای عاشورا، نه تنها یک شکست نبود، بلکه زمینه را برای پیروزی حق بر باطل در امتداد تاریخ فراهم آورد و در هر جای جهان، هنگام تمسک به سیره شهادت طلبانه امام حسین علیه السلام و یاران ایشان، قدرت های استکباری به زانو در آمده و شیاطین انسی هزیمت شده اند.

نتیجه:
از آنچه بیان شد روشن می شود که:
اولا؛ نصرت الهی در حق مومنان، امری اثبات شده است که دلایل نقلی و عقلی فراوانی برای آن وجود دارد.
دوم؛ اینکه، نصرت الهی، تحت حکمت خداوند بوده و در برخی از موارد، خداوند به جهت تحقق حکمتش، نصرت ظاهری را متوقف می سازد. نظیر تحقق امتحان و یا رشد مومنان در مهلکه ها و گرفتاری ها.
سوم؛ اینکه، نصرت الهی، مشروط بوده و اینگونه نیست که بدون حساب و کتاب، به هرکسی و هرجایی تعلق بگیرد.
چهارم؛ اینکه، یافتن حکمت خداوند و اسرار عدم یاری او در مواقع خاص، علمی نظیر علم خداوند را طلب کرده و بسیاری از حکمت ها از دسترس عقل بشر خارج است.
پنجم؛ اینکه، اگر قرار باشد، خداوند در هر مسئله ای فورا نصرت خود را در حق مومنان محقق سازد، اولا سبب رخوت وسستی مومنان شده وثانیا زمینه های تحقق اراده آزاد کافران و دشمنان نیز گرفته خواهد شد.
ششم؛ اینکه پیروزی نسبی بوده و مطابق با تحقق اهداف، تعریف می شود. حال اگر امام حسین علیه السلام را به حساب ظاهر شکست خورده بدانیم، با توجه به اهدافی که در بیان ایشان بازتاب داده شده است، ایشان به مدد الهی پیروز است و امتداد پیروزی ایشان، پیروزی های متعددی را در طول تاریخ برای مومنان رقم زده و این همان مصداق امداد و یاری خداست.

پی نوشت:
1. نظیر سوره مؤمنون، آیات 39-42: «قَالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمَا کَذَّبُونِ * قَالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نَادِمِینَ * فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءاً فَبُعْداً لِلْقَوْمٍ الظَّالِمِینَ*  ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرُوناً آخَرِین».
2. نظیر سوره توبه، آیه 40: «إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْهُمَا فِی الْغَارِ إِذْیَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاتَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ».
3. نظیر سوره آل عمران، آیه 151: «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ».
4. سوره فتح، آیه 4: « هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا».
5.  سوره آل عمران، آیات 139-142: «وَلاتَهِنُوا وَلاتَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلُونَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ * إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لایُحِبُّ الظَّالِمِینَ * وَلِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکَافِرِینَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ».
6. سوره بقره، آیه 120: «وَ لَنْ تَرْضَی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَالنَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَالْهُدَی وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَائَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لانَصِیرٍ».
7. سوره حج، آیات 39-41: «اُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * الَّذینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ * أَلَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَهَ و ءاتَوُا الزَّکَاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ ِللَّهِ عَاقِبَهُ اْلاُمُورِ».
8. سوره آل عمران، آیه 120: «وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً».
9. سوره آل عمران آیه 152: « وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ  حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاکُمْ مَا تُحِبُّونَ  مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَهَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ  وَلَقَدْ عَفَا عَنْکُمْ  وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ».
10.  شمس الدین محمد ، حافظ شیرازی، دیوان حافظ، غزلیات، غزل 186.
11 . چرا که در مواجهه با ظلم، مطمئن خواهند بود که خداوند خودش ورود کرده و بساط ظلم را بر می چیند؛ پس نیازی به خطر کردن و از جان و مال گذشتن نیست!
12.   سید بن طاووس، لهوف، ص 188-189. 
13. سوره آل عمران، آیه 178 «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ».
14. ر.ک: مکارم شیرازى، ناصر، عاشورا ریشه‏ ها، انگیزه ‏ها، رویدادها، پیامدها، ص 665-676.
 

اينكه و جود سلسله مراتب دارد با اختيار چگونه جمع ميشود؟
اولا مراتب داشتن هستي مربوط به نظام تكوين و مراتب عيني وجود و آن هم در سلسله علت و معلول مطرح است و نه در همه جا ...

 اينكه و جود سلسله مراتب دارد با اختيار چگونه جمع ميشود؟چون يزيد بايد يزيد باشد و نمي تواند از جايگاهش تخطي كند و بقیه نیز به همین ترتیب...آيا ما عروسك خيمه شب بازي نيستيم؟! هدايت و ضلالت ديگر چه معني ميتواند داشته باشد ؛ اينكه كدام مرتبه وجود به چه كسي تعلق بگيرد از طرف خدا تحميل مي شود؟

در ابتدا بايد گفت: اولا مراتب داشتن هستي مربوط به نظام تكوين و مراتب عيني وجود و آن هم در سلسله علت و معلول مطرح است و نه در همه جا مثلا در موجودات كه در عرض هم اند مثل افراد از يك نوع كه رابط علي با هم ندارند.

ثانيا اين كه يزيدبودن ويزيد شدن فلان فرد برآثر سوء رفتار و سوء انتخاب خود او ست و نه اين كه خداوند او را انسان آفريده باشد و نه يزيد. او در آغاز خلقت برسرسه راهي قرارداشته كه راه يزيد شدن را انتخاب نموده و در آن مسير كامل گرديده است در تبيين اين مسله بايد گفت:

 انسان تا زنده است، جاده‏اي دو طرفه در برابرش قرار دارد؛ پس روشن شد كه بين تقدير الهي و اختيار آدمي هيچ منافاتي وجود ندارد؛ زيرا در سلسله علل و شرايط به ثمر رسيدن كار و ايجاد حادثه، اراده آدمي يكي از علل و اسباب است و قدر جانشين اراده و اختيار آدمي نمي‏شود تا همچون عروسك خيمه شب بازي جلوه كند. در كردار اختياري، بين كردار و تقدير رابطه مستقيم از نوع رابطه شرايط  با معلول وجود دارد و در افعال اختياري ما، يكي از عوامل و اسباب و علل، فعل اختياري انسان است.

 دليل اين امر را بايد در اين نكته جست‏وجو كرد كه جهان بر اساس نظم رياضي برپا شده است و هر پديده‏اي علت و سبب خاص دارد. تأثير آتش گرما و سوختن است و تأثير آب سرما و خاموش كردن. ما به دليل اينكه در بند زندگاني مادي محصوريم، از گذشته و حال و آينده بي خبريم و جريان حوادث و پديده‏ها برايمان نامعلوم است و گرنه تقدير الهي بي‏حساب و كتاب نيست و بر اساس نظمي خاص قرار دارد.

آن‏كه با حسن اختيار خود كردار نيك انجام دهد يا مخلصانه دعايي بخواند، نتيجه آن را در اين جهان مي‏بيند و آن‏كه بر اثر سوء اختيار گناهي مرتكب شود، نتيجه تلخ آن را مي‏چشد.

 حال بايد گفت: ترديدي نيست كه خداوند براي هر چيزي علتها و اسباب هايي قرار داده كه هستي و مشخصات آن بستگي به آنها دارد. اين طور نيست كه هر چه در جهان پديد ميآيد، بدون رابطه با قبل و بعد و صرفاً اتفاقي و بي حساب باشد. همان گونه كه در بارش برف و باران و ...  عواملي دخالت دارد و هرگز چنين كاري بي علل و اسباب انجام نميپذيرد، همچنين كارهاي بشر از روي تصادف و اتفاق از او سر نميزند، بلكه نخست چيزي را تصور ميكند، سپس به آن ميانديشد و پس از آن كه فايدة واقعي يا پنداري آن را پذيرفت، به انجام آن ميكوشد. پس انجام هر حادثه اي در جهان علت و سببي دارد و اين نظامي است تخلف ناپذير و خداوند نيز اين چنين مقرّر كرده است.

بديهي است اين مسئله با اصل آزادي و اختيار انسان منافات ندارد، زيرا اختيار و آزادي يكي از اسباب و علل جهان است؛ يعني خداوند خواسته و مقدّر نموده كه بشر كارهاي خود را به ارادة خود انجام دهد و سرنوشت خويش را رقم زند.(1)

در قرآن آيات زيادي وجوددارد كه به صراحت اختيار انسان و نقش اراده او را بيان داشته است؛ مانند آيه: «؛ براي انسان چيزي جز حاصل سعي او نيست».(2)

و مانند آيه: «خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نميدهد مگر خودشان آن را تغيير دهند».(3)

با يك مثالاين مسله روشن ميشود: «اگر كسي بالاي بام ايواني خود را روي زمين بيفكند و بگويد: اگر مقدر است بميرم ميميرم و اگر مقدر است بمانم ميمانم.اين گفته درست نيست، زيرا قضا و قدر الهي اين است كه بشر داراي اختيار و اراده باشد و بتواند خود را از بام پرت كند و بميرد و يا آن كه از راه بام، پله پله به زير آيد و بماند. و هر كدام را كه انتخاب نمايد، همان قضا و قدر و سرنوشت او است.

بنابراين تعيين سرنوشت و مقدرات، به معناي تعيين علتها و اسبابي است كه زندگي انسانها را رقم ميزند و بخشي از اين اسباب و علتها به وسيله خود انسان تحقق مييابد.

در نتيجه نمي توان گفت خداوند موجوداتي را پست و خيانكار خلق كرد زيرا اين نتايج  وسرنوشتها از اعمال و انتخابهاي خود افراد حاصل شده نه تقدير وتعيين الهي.

اما اينكه چرا خداوند با اينكه مي دانست اين افراد جهنمي خواهند شد آنها را خلق كرد؛ بايد توجه داشت كه اين سوال از نظر مبنايي تفاوتي با اين سوال كه «چرا آنهايي را كه مي دانست بهشتي خواهد شد خلق كرد» ندارد  ؛ در واقع بايد دانست هدف خداوند از اصل خلقت چيست؟ آنچه در اين مورد مي توان گفت اين است كه خداوند از روي فياضيت و لطف مطلق خويش به هر موجودي كه امكان ايجاد و خلق را داشته باشد، اين سعادت را ارزاني خواهد داشت.

دراين مساله تفاوتي در خصوص سرنوشتي كه آنها با اختيار خويش انتخاب خواهند نمود وجود ندارد .البته زمينه هاي انحراف و شقاوت همانند زمينه هاي سعادت در عالم موجود است زيرا دنيا محل تكامل وانتخاب آگاهانه است .اگر قرار باشد كه همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هايي كه انتخاب هاي خوب و درست خواهند داشت آفريده شوند، اختيار و تفاوت و ارزشي براي انتخاب خوب از بد معنا نداشت. تا راه كج وجود نداشته باشد كه عده‏اي دچار آن شوند، انتخاب راه درست معنا ندارد.

نيك و خوب بودن در كنار بدي‏ها معنا مي يابد. اگر امكان نداشته باشد كه انسان راه بد و زشت برود و كسي چون يزيد شود، ديگر انتخاب كردن راه خوب و حسيني شدن، امر شايسته و ستودني نبود؛ بنابراين خداوند اراده فرمود كه انسان، موجودي داراي اختيار آفريده شود و انسان با اين ماهيّت آفريده شد. اختيار و حق انتخاب داشتن اقتضا دارد كه عدّه‏اي راه درست و صحيح را (به رغم  وجود راه كج و خطر افتادن در نادرستي) انتخاب كنند، و عده‏اي راه زشتي و جنايت را (به رغم وجود راه دست و حق انتخاب راه صحيح) انتخاب نمايند.

بنابراين خداوند انسان و جهان را نيافريد تا آگاه شود كه چه كسي عاقبت نيك و چه كسي عاقبت بد پيدا مي كند تا بپرسيم خدا كه از عاقبت آگاه است، پس چرا آفريد ؟

 در نتيجه يزيد شدن ويزيد ماندن او با اراده وخواست خودش بوده . چه اين كه  انسان هاي صالح نيز با انتخاب واراده ي خود صالح شده وصالح مانده اند . پس مسله خيمه شب بازي در كار نيست وآدمي در انتخاب راه شان مختار اند.

پينوشت‏ها:

1. مظهري، مجموعةآثار، نشر صدرا، 1373 ش، ج1، ص 384.

2. نجم (53) آيه 39.

3. رعد (13) آيه 11.

جمع قضا و قدر با اختیار انسان
اصولا در مورد سرنوشت و تقدیر و قسمت، دو تفسیر وجود دارد: ...

چگونه قضا و قدر الهی (كه در عرف به آن "قسمت" می گویند) با اختیار جمع می شود؟

در مورد تبیین رابطه قسمت يا  سرنوشت با اختیار و اراده انسان ابتدا لازم است توضیحی كلی در مورد این مساله ارائه بدهیم :

اصولا در مورد سرنوشت و تقدیر و قسمت، دو تفسیر وجود دارد:

تفسیر نخست مي گوید: سرنوشت هر كس از روز نخست، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعیین شده، بنا بر این هر كس با سرنوشت معیّني از مادر متولد مي شود كه قابل دگرگوني نیست.هر انساني نصیب و قسمتي دارد كه ناچار باید به آن برسد. چه بخواهد و چه نخواهد، و كوششها براي تغییر سرنوشت بیهوده است. بنابراین تفسیر،بدیهي است كه انسان موجودي مجبور و بي اختیار است.

 بررسي منابع اسلامي نشان مي دهد این تفسیر مورد تأیید اسلام نیست و قبول و پذیرش آن، تمام مفاهیم مسلّم اسلامي از قبیل:تكلیف، جهاد، سعي و كوشش و استقامت و غیره را به هم مي ریزد.

استاد مطهري مي گوید: «اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهی،انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نیرو و اراده و اختیار بشر است، چنین قضا و قدر و سرنوشتي وجود ندارد و نمي تواند وجود داشته باشد».(1)

اما در تفسیر دوم از سرنوشت، در عین حال كه دست تقدیر الهی در زندگی انسان و قضا و قدر الهی را مردود نمی داند، نقش انسان را در تعیین سرنوشت زندگی او میپذیرد. در این تفسیر، نقش انسان نه تنها مغایر با سرنوشت نیست، بلكه جزئی از همان سرنوشت است. به عبارت دیگر در سرنوشت و تقدیر انسان چنین است كه او سرنوشت خود را تعیین نماید. در واقع اختیار داشتن انسان جزئی از تقدیرات الهی است.

پس «قسمت » به معانی مختلفی به كار برده می شود كه اعتقاد به برخی از آن ها، موجه است و به برخی دیگر ناموجه وبی دلیل. قسمت به این معنا كه : «یك رویداد، معلول یك سری عوامل است كه با تحقق آن عوامل، قطعاً آن رویداد به وقوع خواهد پیوست » كاملاً منطقی و صحیح است ؛ مثلاً اگر كسی هر روز ورزش كند، عضلاتش قوی خواهد شد و یا اگر در عبور از خیابان دقت نكند، تصادف رخ خواهد داد.

 كاربرد معنایی دیگر برای قسمت، آن است كه : «نقش فرد در حوادث كاملاً نادیده گرفته شده ، همه چیز به مقدرات واگذار گردد». این برداشت از قسمت برداشتی نادرست و توجیه خوبی برای اهمال و ناتوانی ها است و با آموزه های دینی در تضاد است.

بنا بر این می توان گفت: معناي صحیحي كه براي قسمت و مصلحت وجود دارد، قضا و قدر الهي است كه بر اين اساس اراده انسان به روشني در سرنوشت او مؤثر است. 

قدر: یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی و در اصطلاح به این معنا است كه خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده و آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش آفریده است.

قضا: یعنی حكم و قطع و حتمیت. در نظام آفرینش،موجودات مادی از چندین راه ممكن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به  شما از چند كوچه راه باشد، ورود به خانة شما از چند راه  ممكن است. حال اگر از میان چندین راه ممكن، علل و اسباب پیدایش یكی از آنها فراهم شد و تنها همان یكی تحقق یافت،این مرحله از تحقق را قضا مینامند.

تردیدی نیست كه خداوند برای هر چیزی علتها و اسباب هایی قرار داده كه هستی و مشخصات آن بستگی به آنها دارد. این طور نیست كه هر چه در جهان پدید میآید، بدون رابطه با قبل و بعد و صرفاً اتفاقی و بی حساب باشد. همان گونه كه در بارش برف و باران و ... علل و عواملی دخالت دارد و هرگز چنین كاری بی علل و اسباب انجام نمیپذیرد، َهمچنین كارهای بشر از روی تصادف و اتفاق از او سر نمی­زند، بلكه نخست چیزی را تصور میكند، سپس به آن میاندیشد و پس از آن كه فایده واقعی یا پنداری آن را پذیرفت،به انجام آن میكوشد. پس انجام هر حادثه­ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند نیز این چنین مقرّر كرده است.

بدیهی است این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان منافات ندارد،زیرا اختیار و آزادی یكی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر نموده كه بشر كارهای خود را به ارادة خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این كه میگوییم كارهای انسان هم به اختیار خود او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است كه خدا اراده فرموده و مقدّر كرده كه بشر سرنوشت خود را تعیین كنند. بشر مختار و آزاد آفریده شده، یعنی به او عقل و فكر و اراده داده شده است. بشر در كارهای ارادی خود مانند سنگ نیست كه او را از بالا به پایین رها كرده باشند و تحت تأثیر عامل جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط كند. نیز مانند گیاه نیست كه تنها یك راه محدود در جلوی او هست و همین كه در شرایط معین رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی میكند. هم چنین مانند حیوان نیست كه به حكم غریزه كارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را در سر چهار راه هایی میبیند و هیچ گونه اجباری كه فقط یكی از آنها را انتخاب كند ندارد و سایر راهها بر او بسته نیست. انتخاب یكی از آنها به نظر و فكر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فكر و انتخاب او است كه یك راه خاص را معین میكند.(2)

این كه از یك طرف مسئله تقدیر الهی مطرح است و از طرف دیگر اختیار انسان، به این معنا است كه خداوند مقرّر كرده است كه انسان با اختیار و اراده خود، یكی از راهها را انتخاب كند و آن راهی كه انسان با ارادة خود انتخاب كرده، همان است كه مقدّر است. به عبارت دیگر:خداوند به قضا و قدر مقرّر كرده كه انسان با اختیار خود، آن راهی كه خداوند از ازل میداند، انتخاب كند.

پس تقدیر خداوندی این است كه بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این كه تقدیر او را به انجام یك طرف مجبور سازد. انسان به هر سو كه رو آورد، همان قضا و قدر او است كه با دست خود آن را انتخاب میكند.

انسان فقط یك نوع سرنوشت ندارد، بلكه سرنوشتهای گوناگونی در پیش دارد كه ممكن است هر كدام از آنها جانشین دیگری گردد، مثلاً اگر كسی بیمار شود و معالجه كند و نجات پیدا كند، به موجب سرنوشت و قضا و قدر است. نیز اگر معالجه نكند و رنجور بماند و یا بمیرد، آن نیز به موجب سرنوشت و قضا و قدر است.

امیرالمؤمنین(ع) از كنار دیوار شكسته و كجی برخاست. پرسیدند: از قضای الهی فرار میكنی؟ فرمود: از قضای الهی به قدر او پناه میبرم.(3) «یعنی درست است كه تا قانون علیت كه منتهی به فرمان خداست، نباشد، دیوار شكسته سقوط نخواهد كرد، اما همان خداوند به من عقلی داده كه آن خود یك حلقه از سلسله قانون علیت است و یك عامل بازدارنده در برابر این گونه حوادث. البته دیوار عقل و شعور ندارد و بدون اعلام قبلی سقوط میكند. اما من میتوانم به قدر الهی پناه ببرم؛ یعنی با عقل خود چنان محل نشستن را اندازه گیری كنم كه اگر دیوار سقوط كند روی من نیفتد».

در قرآن آیات زیادی وجود دارد كه به صراحت اختیار انسان و نقش اراده او را بیان داشته است؛ مانند آیه: «لیس للانسان الا ما سعی؛ برای انسان چیزی جز حاصل سعی او نیست». (4)

بر این اساس رفتارهای اختیاری ما در تعیین وضعیت آینده ما نقش بسزایی دارند و دعا و تلاش های معنوی در این مسیر هم یكی از همین علل و عوامل هستند كه ممكن است در تعیین تقدیر بهتر برای آینده مان موثر باشند و به همین دلیل توصیه های دینی بسیاری در همین زمینه وارد شده است .

جهت آگاهی بیشتر میتوانید به كتاب انسان و سرنوشت، استاد مطهری مراجعه فرمایید.

 

پی نوشت‏ها:

1.  شهيد مطهري ، مجموعةآثار، انتشارات صدرا ، تهران 1374 ش ، ج1، ص 384.

2. همان ص 385 .

3. شيخ صدوق، توحید،  انتشارات جامعه مدرسين قم، 1398 ه ق.ص 369،

4. نجم (53) آیه 39

با سلام لطفا بر اساس حکم عقل آن هم در حد انتطار جوان امروز که شاید خیلی هم احساس دینی ندارد پاسخ بفرمایید. چرا کسی که تا چهل سالگی تقریبا بنده خالص خدا بوده ودستورات دینی را کامل انجام داده و در جامعه نیز بسیار صادقانه و شرافتمندانه کار کرده اینک فکر میکند که هیچ فرقی با کسی که اینگونه نبوده ندارد . حتی بر خلاف تمام وعده های دینی وضع مادی خوبی ندارد با اینکه واقعا کار کرده و حتی به اندازه یک نخ سیگار اسراف نکرده اما زندگی اش می لنگد . ..... مگر انسان چقدر عمر میکند و تا کی باید ...... منتظر باشد . مگر نه اینکه لا معاد له من لا معاش له . لطفا با ارسال پاسخ مستدل به جوانی که کم کم پا به میان سالی می گذارد در حالی که فکر میکند از دینداریش خیر چندانی ندیده است کمک کنید تا از این برزخ بیرون اید. با وجود اینکه قبل از 25 سالش تمام شود 70 درصد کتب استاد مطهری و قبل از سی سالگی بسیاری از مکتوبات علامه جعفری یا تفاسیر متعدد ویا تعداد بسیار زیادی از کتب حضرت امام را مطالعه کرده وکتب سلوک معتبری را هم مدت های طولانی عمل کرده اما اکنون با نگاهی به گذشته ... و مهمتر در پیشرو آنچه را که وعده فرمودند آنهم حداقل در دنیای مادی محقق ندیده است با اینکه تمام و کمال انجام وظیفه کرده است اما اینک ....... . با تشکر

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
1-تصور شما از وضعيت خود و ديگر افراد و موقعيت و جايگاه خود و آنان كاملا اشتباه است ؛ وضعيت ظاهري و امكانات و بهره مندي هاي فردي و اجتماعي فرد، نه معيار درستي اعمال و رفتارهاي گذشته اوست و نه نشان دهنده نادرستي آن ؛ البته و به شكل طبيعي درست رفتاري و تلاش و كوشش در عين دين داري و تقوا مداري مي تواند به سعادت و موفقيت ظاهري كمك كند ، اما به هيچ وجه تلازم و رابطه مستقيمي بين اين امور وجود ندارد .
چه بسا افرادي كه به واسطه رعايت تقوا و حدود الهي در مشكلات و نابساماني هاي بسياري واقع مي شوند . چه بسا بي دينان و بي تقواياني كه در نتيجه بي تقوايي و عدم رعايت ضوابط ديني و اخلاقي به ثروت و موقعيت و مكنت فراوان دست مي يابند ؛ البته در نتيجه معمولا رعايت تقوا و ضوابط ديني و اخلاقي به سعادت و برخورداري معقول از نعمت هاي دنيايي هم منتهي مي گردد .بي تقوايي و بي مبالاتي در رفتارها به مشكلات مختلف براي اين افراد منجر مي شود ، اما اين امر هم عموميت و كليت ندارد .
2- در مباني ديني به ما وعده داده نشده كه براي رفاه و برخورداري و نعمت هاي ظاهري خود دين دار باشيد . بين تقوا و دين مداري و نعمات مادي نسبت مستقيمي تعريف نشده ؛ اگر اين گونه بود، بسياري از انبيا و امامان معصوم ما در فقر و تنگناي مادي به سر نمي بردند ؛ البته در منابع ديني در خصوص رابطه تلاش و كوشش و كياست نسبت به برخورداري مادي اشاراتي شده كه اين امر هم نوعي رابطه عقلاني و طبيعي است .
نبايد توقع داشت كه تنها به مجرد دين داري و رعايت حدود شرعي و اخلاقي لزوما بايد طرح هاي اقتصادي انسان با موفقيت همراه شود يا تلاش هاي او به نتايج و اهداف قابل قبول برسد ، فرد دين دار به واسطه توكل به خداوند و اهداف ارزنده اي كه در مسير تلاش هاي خود دارد ،چه بسا زودتر و بهتر به نتيجه دست يابد ، اما باز نبايد اين امر را قاعده اي كلي دانست .
3- روايت مورد نظر به اين شكل وارد شده است : " من لا معاش له لا معاد له " به اين معنا كه كسي كه داراي معاش و امورات درستي براي زندگي معيشتي خود نباشد، نبايد توقع معاد و آخرتي آباد نيز براي خود داشته باشد ؛ در نتيجه اين بدان معنا نيست كه تنها افراد داراي
امكانات مادي و رفاه اقتصادي داراي آخرتي خوب و رضايتمندانه هستند ، بلكه ممكن است فرد داراي بهره مادي كم ، اما ابزار و توان و زمينه معيشتي ثابت و معقولي باشد و با همان زندگي خود را به سرانجامي مطلوب برساند .
4- نتيجه مستقيم رعايت امور ديني و تقوا و اخلاق ، نزديكي به خداوند و جلب رضايت او و در نتيجه برخورداري از بهترين سرنوشت و تقديرات در زندگي و رسيدن به سعادت ابدي است ؛ بر اين اساس چه بسا خداوند براي بنده اي خوب ، دارا بودن از امكانات وسيع مادي و رفاهي را به صلاح او و آخرتش نداند . او را از پاره اي از اين امور محروم سازد ، اما اين امر لطفي است از جانب خداوند كه در نتيجه نيك رفتاري او عائدش شده است .
در واقع خداوند اين وضعيت را همچون نعمتي براي او مقدر نموده است تا وي در اين وضعيت به برخي مفاسد و خطرات كه ممكن بود در شرايط رفاه و نعمات گوناگون مادي به آن مبتلا شده و از سعادت حقيقي باز بماند ، دچار نگردد ؛ پس حتي اگر وضعيت شما ناشي از همين حقيقت باشد، باز بين شما و ديگر افراد چون خودتان كه از اين دين مداري و تقواي رفتاري برخوردار نيستند، فاصله اي بس عظيم است .
بين تقوا و كسب معارف ديني و رعايت امور شريعت و اخلاق با تلاش هاي سودمند اقتصادي و انتخاب هاي دقيق و درست اجتماعي و مشورت و همكاري با افراد موفق در اين حوزه جمع كرده ، تلاش كنيد موفقيت هاي اجتماعي و اقتصادي خود را نيز در كنار موفقيت هاي معرفتي و ديني به دست آوريد. تلاش هاي مضاعف را عين جلب رضايت خداوند و كسب معرفت ديني بدانيد .
هيچ گاه از تلاش هاي و مجاهدت هاي ديني خود مايوس و نااميد نبوده ،همه آن ها را درآمدهاي معنوي و سرمايه هاي انساني خود بدانيد كه بسياري ديگر از آن بي بهره اند . چه بسا سرمايه دار هاي عظيم گرفتار هزاران آلودگي و انحراف و مشكل عقيدتي و رفتاري هستند و در آتشي مي سوزند كه اكنون بر ما و خودشان مخفي است .
از هر نوع نگاه كاركرد گرايانه به مباني و مفاهيم ديني دست كشيده، از مقايسه نتيجه اعمال و رفتار ديني خود و نتايجي كه متوقع رسيدن به آن هستيد ،دست برداريد . خود را در دو عرصه متفاوت ، يعني :دين داري و دين مداري تنها براي خدا و جلب رضايت او - و تلاش براي معيشت و رفاه بيش تر ، البته با توكل به خداوند و با كمك عقل و منطق و خرد اجتماعي ، مهيا كرده، بيش تر و بهتر از گذشته دراين مسير گام برداريد كه اميدواريم به نتيجه مطلوب دست يابيد .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.