كلام

با سلام و عرض خسته نباشید، و آرزوی قبولی طاعات در قرائت سوره حجر به آیه 36 ام رسیدم که در آن ذکر می شد شیطان از خداوند تاروز رستاخیز مهلت طلبید. این ابهام برای من ایجاد شد که این اشاره به روز قیامت در زمانیکه آدم قرار است در بهشت سکونت ابدی داشته باشد، و پیش از اغفال آدم و حوا توسط شیطان چه معنایی می تواند داشته باشد؟ آیا مفهوم روز جزا و بهشت و جهنم از پیش از خلقت آدم مطرح بوده و این اشاره ابلیس چه معنایی دارد. با تشکر التماس دعا

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
آدم از روز اول براي زندگي در زمين و تکامل يافتن خلق شده بود . خداوند خطاب به ملائکه فرمود:
اني جاعل في الارض خليفه؛(1)
روى زمين، جانشينى [نماينده‏اى‏] قرار خواهم داد.
دعوت کننده به فساد و ظلم و گناه هم در وجود خود آدمي است . نفس حيواني و جنبه مادي بشر دعوت کننده به فساد و درندگي و تباهي است . ملائکه وقتي از خدا شنيدند که آدم زميني خواهد بود و از زمين خلق شده، گفتند:
اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء؛(2)
آيا كسى را در آن قرار مى‏دهى كه فساد و خونريزى كند؟
بهشتي هم که آدم در آن سکني يافته بود، بهشت جاويد نبود بلکه بهشت برزخي يا باغي از باغ هاي دنيا بوده است.
اين که آدم در آن جا اسکان داده شد و شيطان بعد از تمرد در آن جا به اغواي آدم اجازه يافت، براي اين بود که انسان دشمنش را بشناسد و اين نوعي تعليم بود. وقتي قرار است انساني خلق شود که مکلف است و امر و نهي خواهد شد ،پس بايد جزا و پاداش هم باشد و گر نه خلقت عبث خواهد بود و شيطان و ملائکه از اراده خدا که انسان زميني است و بناست خليفه خدا شود، به مکلف بودن او و به لزوم معاد براي او پي بردند.
البته معاد و بازگشت به خدا عمومي است ،ولي براي هر موجودي به تناسب خلقتش مي باشد .پاداش و کيفر مربوط به موجودات مکلف و مختار است . موجودات هر کدام به نوعي و مراحلي از اين اختيار و تکليف بهره مندند . معادشان متناسب با نشئه وجودي خودشان است.

با عرض سلام و تشکر فروان از شما میخواستم بپرسم چگونه میتوانیم حکمت بعضی از حوادث را درک کنیم در صورتی که هرچه صبر می کنیم نشانه ای نمیبینیم،و هرگاه از خداوند می خواهم و ائمه را واسطه قرار میدهم خیلی زود همان اتفاق با همان جزئیات تکرار می شود و من را بیشتر از پیش سردرگم می کند.نمی دانم خداوند با این مسئله می خواهد مرا تحقیر کند؟اگر این طور نیست پس چرا نتایج این اتفاقات جز کوچک شدن من نیست؟من چه چیزی باید بفهمم که نمی فهمم؟من که به مشکلات و کاستی های خود بیشتر از هر کس واقفم چرا خداوند اینطور انها را برایم پرنگ وپررنگ تر میکند؟؟؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اي کاش سؤال را واضح تر و با ذکر مثال و مصداق بيان مي کرديد . زيرا پرسش روشن پاسخ روشن دارد . خداي مهربان همه بندگان خويش را دوست دارد. اگرچه مؤمنان را بيش تر دوست دارد . بنده اي هر چه ايمان و معرفت و درجه يقين و اعتمادش به خدا بيش تر باشد ، او را بيش تر دوست دارد ليکن او همه بندگانش را دوست دارد :
إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيم (1)نفرمود فقط مؤمنان را دوست دارد ، بلکه فرمود همانا خداوند نسبت به همه مردمان (الناس) مهربان و بخشاينده است .
در ادامه بسم الله آمده است : الرحمن الرحيم . رحمن است ،يعني نسبت به همه بندگانش و مخلوقاتش رحمت و مهرباني دارد، اگرچه بعد آمده است الرحيم، يعني بندگان مؤمن را بيش تر دوست دارد . علاقه خدا به بندگانش آن قدر زياد است که در يک حديث قدسي مي فرمايد :
لو علم المدبرون کيف اشتياقي بهم لماتوا شوقا .(2)يعني اگر گناهکاران آنان که از درگاه من روي بر تافتند ، مي دانستند که چقدر مشتاق آنان هستم ، و دوست شان دارم ، قطعا از زيادي شوق و شادماني جان مي سپردند !! .
علاقه و اشتياق خدا نسبت به بندگانش است که اجازه نمي دهد بندگان او پيش ديگران به هيچ وجه و در هيچ صورتي خود را تحقير کنند . خوار و ذليل شمارند . به همين جهت عزيز بودن بندگان خود را در کنار عزت خود قرار داده و در سوره منافقان مي فرمايد : َ
إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُون (3) عزت و سر فرازي از آن ِخدا و پيامبرش و مؤمنان است .
حقيقت روشن و بديهي اين است که ما خداي مهربان را نشناخيم . نداشتن حسن ظن به خدا به خاطر عدم شناخت است . براي همين است وقتي دچار مشکل و سردرگمي در زندگي مي شويم، به جاي اين که بينديشيم و ضعف ها و عيب هاي کار خودمان را پيدا کنيم . و سر نخ اصلي کار را بيابيم ، با آن مهربان ترين مهربانان با ادبيات درستي حرف نمي زنيم . اي کاش مي دانستيم هر مشکلي که در زندگي ما پيش مي آيد، نتيجه کار کرد هاي خودمان است . نتيجه به کار نگرفتن عقل و انديشه فردي و شورايي و تخصصي و بي توجهي به راهنمايي هاي خداي مهربان است که به صو.رت واجب و حرام يا مستحب و مکروه به عنوان دين به بندگانش ارائه داده است .
اگر با بيان اين کليات پاسخ خود را دريافت نکرديد . پرسش خود را روشن تر و جزئي تر بيان کنيد .
پي نوشت ها :
1. بقره(2) آيه 142.
2. شيخ محمد بهاري همداني ، تذکرة المتقين ، ص101.
3. منافقان (63)آيه 8 .

سلام یکی از نزدیکان من با اینکه مسلمان است ولی پرسشهایی در ذهن خود دادرد که البته آنها را به دیگران نسبت می دهد و می گوید که دوستانش که ضد اسلام صحبت می کنند برای صحبتهای خود دلایل کاملی دارند ولی من که بچه مسلمان هستم از دینم اطلاعات زیادی ندارم . باید چه منابع مطالاتی و یا مرجعی برای گفتگو و یا رسیدن به پاسخ هایش به او معرفی کنم . لطفا مرا راهنمایی نمایید. باتشکر

پرسشگر گرامي با سلام سپاس از ارتباط تان با اين مرکز
مي توانيد از اين پايگاه ها كه به عنوان نمونه خدمت تان ارائه مي شود استفاده كنيد:
1-www.porsojoo.com
2-www.pasokhgoo.ir
3-www.tebyan.net
4-www.balagh.net
5-www.rasekhoon.com
6-www.hawzah.net
7-www.al-shia.com
8-www.al-islam.org
9-www.rafed.net
10-www.hadith.net
11-www.ahl-ul-bayt.org
12-www.imamalinet.net
13-www.alkawthar.com
14-www.aqaed.com
15-www.shia.org
16-www.aqrazavi.org
17-www.isla-pure.de
18-www.fadak.org
19. www.paasokhgoo.com
همچنين براي دريافت اطلاعاتي جامع از پايگاه هاي اسلامي به سايتhttp://www.noordir.com مراجعه كنيد.

با سلام 1- آیا دلیل (منظور قرآن و سنت) برای حکم سنگسار وجود دارد؟ 2-آیا در زمان پیامبر اعظم (ص) و دیگر ائمه معصوم این اتفاق رخ داده است؟ 3- آیا این حکم در زمان ما قابل تغییر است(منظور جزو احکام حکومتی قرار می گیرد)؟ با تشکر

پرسش 1:
آيا دليل (منظور قرآن و سنت) براي حکم سنگسار وجود دارد؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
حکم رجم در قرآن نيامده است ولي در روايات آمده است.
در مورد گناه شنيع زنا سه مجازات مطرح شده که فقط يکي از آنها در قرآن آمده و آن هم مجازات شلاق است که مربوط به شايع ترين نوع زناست.
دو نوع ديگر از مجازات براي زنا در روايات و سنت پيامبر تعيين شده که عبارت است از کشتن براي زناي با محارم و سنگسار براي زناي زن يا مرد محصن(با شرايطي که ذکر شده است).
روايات فراواني از معصومان مستند اين دو مجازات است که مي توانيد به کتاب وسائل الشيعه،ج18 باب 19 از ابواب حد زنا در مورد حد زنا کننده با محارم و به همان کتاب باب 1در مورد زناي محصنه مراجعه کنيد.
اگر مرد عاقلي داراي همسر دائم يا کنيزي باشد که هر گاه خواست بتواند از او استفاده کند و با اين حال زنا کند، بر او حد زناي محصنه جاري مي شود و همچنين زن عاقلي که همسر دائم داشته باشد که هر گاه خواست بتواند با او خلوت کند ، اگر زنا کند ، زنايش محصنه است. (1)
بعضي از روايات مربوط به زناي محصنه :
امام صادق(ع): سنگسار حد بزرگ خدا و تازيانه حد کوچک است.
امام باقر (ع):امام علي (ع) در مورد زناي محصنه حکم به سنگسار داد.
اصبغ بن نباته گويد پنج نفر را به جرم زنا نزد عمر آوردند و او دستور داد هر کدام را صد تازيانه بزنند. امام علي (ع) که حاضر بود، فرمود :حکم خدا در مورد آنان اين نيست . عمر از امام خواست حکم خدا را در مورد آنان اجرا کند و امام يکي را گردن زد و ديگري را سنگسار کرد و سومي را صد و چهارمي را پنجاه تازيانه زد و پنجمي را (با چند تازيانه)تنبيه کرد و در توضيح اين حکم فرمود :
اولي ذمي بود که شرط ذمه را زير پا گذاشته و با زن مسلمان زنا کرده بود و جز شمشير را سزاوار نبود (زيرا در حکم کافر حربي بود) دومي زناکار محصن بود که حدش سنگسار است و سومي زناکار غير محصن بود که حدش تازيانه است و چهارمي برده زناکار بود که حدش نصف حد آزاد است و پنجمي ديوانه بود( که بايد تنبيه شود تا بترسد و ديگر مرتکب نشود)
البته اگر اجراي حد سنگسار در زماني به خاطر شرايط اجتماعي به مصلحت اسلام نباشد و مثلا سبب خشن جلوه گر شدن اسلام شود ، ولي امر مسلمانان مي تواند اجراي آن را مانع شده و مجازات جايگزين معين کند .تشخيص مصلحت نبودن اجراي آن با مجتهدان و خبرگان و اسلام شناسان متعهد است.
پي نوشت ها:
1. ر.ک. وسائل الشيعه ،ج18،ص 351 به بعد (باتب 2 از ابواب حد زنا) و جواهر الکلام، ج41،ص269و ص276.

پرسش 2:
آيا در زمان پيامبر اعظم (ص) و ديگر ائمه معصوم اين اتفاق(سنگسار) رخ داده است؟
پاسخ:
در ابتدا بايد گفت: گر چه سنگسار در قرآن نيامده است، ولي در روايات متعدد به اين امر اشاره و يکي از حدود الهي محسوب مي شود. (1)
در مورد جريان سنگسار در زمان رسول خدا و امامان بايد گفت: مسند احمد حنبل آمده است: ابن عباس گفت: عمر خليفه دوم گفت: رسول خدا شخصي را سنگسار کرد و بعد از او ما هم سنگسار کرديم.(2)
استاد شهيد مطهري به نقل از کتاب فروع کافي جرياني راچنين گزارش مي کند : "زني آمد خدمت اميرالمؤمنين علي(گفت: يا امير المؤمنين ! من زناي محصنه كرده ام . من شوهردار هستم، درنبودن شوهرم زناكرده ام و از راه زنا هم حامله شده ام طهرني مرا پاكيزه كن ، من آلوده ام . امام فرمود يك بار اقراركافي نيست ، بايد چهاربار اقرار بكني
آن زن رفت . بعد از چندماه يك وقت ديدند آمد درحالي كه بچه اي در بغل دارد گفت يااميرالمؤمنين ! طهرني مراپاكيزه كن ، گفتي عذر من اين بچه است ، بچه بدنيا آمد (اين اقرار دوم ) فرمود : حالا اگر ما تو را سنگسار بكنيم اين بچه چه تقصيري دارد ؟ او مادر مي خواهد ، شير مادر مي خواهد ، پرستاري مادر مي خواهد حالا برو اين بچه بتو احتياج دارد برگشت در حالي كه ناراحت بود بعد ازيكي دوسال آمد ، بچه هم همراهش بود. يااميرا لمؤمنين !طهّرني ، بچه ديگر شيرمرا نمي خورد، مرا پاكيزه كن . فرمود نه ، اين بچه هنوز به مادر احتياج دارد، برو . اين دفعه كه دست بچه اش راگرفت و رفت اشك مي ريخت و مي‌گفت: خدايا اين سومين بار است كه من آمدم پيش امام تو، پيش خليفه مسلمين تامرا پاكيزه كندوهرنوبتي مرا به بهانه اي رد مي كند .خدايا من اين آلودگي رانمي خواهم من آمده ام كه مراسنگسار بكند وبدينوسيله پاك شوم . اتفاقا عَمْرِوبن حُرَيث كه آدم منافقي هم هست ، چشمش افتاد به اين زن درحالي كه مي گويد ومي رود. گفت: چه شده، چه خبر است ؟ گفت يك چنين قضيه اي دارم گفت بيا من حلش مي كنم ؛ بچه را بده بمن ، من متكفل او مي شوم غافل از اينكه علي (ع) نمي خواهد اقرار چهارم رااز اوبگيرد يك وقت ديدند اين زن با بچه وعَمْروبن حُرَيث برگشت ؛ ياامير المؤمنين طهّرني من زنا كرده ام ، تكليف بچه ام هم روشن شد ، اين مرد قبول كرده كه اورابزرگ كند ، مرا پاكيز ه كن اميرالمؤمنين ناراحت شد كه چرا قضيه به اينجا كشيد."(3)
پي نوشت ها:
1.کافي: ج 7 ص 177.
2.مسند احمد، ج 1، ص 23.
3 .گفتارهاي معنوي ، شهيد مطهري ،ص 83 و84، نقل از فروع کافي ،ج7،ص158 ، مجموعه آثار شهيد مطهري،ج 23، ص518.

پرسش 3:
آيا اين حکم در زمان ما قابل تغيير است(منظور جزو احکام حکومتي قرار مي گيرد)؟
پاسخ:
نه حکم سنگسار از احکام اوليه ويکي از حدود الهي مي باشد وقابل تغيير نيست. لازم است اين حکم مانند ساير حدود الهي اجرا شود، مگر اينکه حاکم اسلامي- با توجه به مصالح و شرايط خاص - حکم به عدم اجراي آن نمايد .

با سلام من یک سوال داشتم . حضرت محمد (ص) چرا نامه ای ننوشت که در آن بگوید بعد از من حضرت علی (ع) جانشین است و همه را خلاص کند؟ برخی میگویند در هنگام وفات خواست این کار را بکند و قلم و دفتر خواست ولی گفتند پیامبر هزیان میگوید و آن را نیاوردند و پیامبر هم ناراحت شد و گفت همه از اتاق بیرون بروند. اینجا یک نکته لازم به توجه است . خود ایشان میفرمایند بعد از من امت من ۷۲ فرقه میشوند ، یعنی میدانسته که امت بر سر جانشینی دعوا میکنند ، پس چرا زود تر تصمیم نگرفت چیزی بنویسد و خیال همه را راحت کند با توجه به اینکه اگر این کار را میکرد امت هم شاید ۷۲ فرقه نمیشد ؟ با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
پيامبر (ص) در خصوص ولايت امام علي (ع) صريحاً اقدام نمود. زيرا حضرت در جريان غدير رسماً علي (ع) را به عنوان جانشين خود معرفي نمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه...» (1) اقدام پيامبر در پي دستور خداوند صورت گرفت، زيرا خداوند دستور داده بود: «اي پيامبر !آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است برسان . اگر نكني، رسالت او را انجام نداده اي ...».(2)
البته اقدامات پيامبر درخصوص رهبري امام علي (ع) تنها در جريان غدير منحصر نمي شود، بلكه حضرت ولايت امام را به مناسبت هاي مختلف مطرح نمود،پيامبر خطاب به علي (ع) فرمود: «آيا راضي نيستي كه نسبت تو به من، همچون هارون نسبت به موسي باشي؟ جز اينكه پس از من پيامبر نيست».(3) اين حديث كه در اصطلاح دانشمندان به آن «حديث منزلت» مي گويند، تمام مناصبي كه هارون داشت ، براي علي (ع) ثابت كرده جز نبوّت.(4)
پيامبر در حديث ثقلين همگان را به پيروي از قرآن و عترت فراخواند.(5) پيامبر با بيان اين حديث نيز زمينه اطاعت از اهل بيت را كه مصداق بارز آن امام علي است ، فراهم نمود. بنا به برخي گزارش ها رسول در آخرين لحظه هاي زندگي خود با بيان حديثي موسوم به حديث دوات بار ديگر اقدام به معرفي امام علي نمود.(6). اما متاسفانه برخي نگذاشتند اين امر صورت گيرد زيرا که به ضرر آن ها بود.
رسول خدا مصلحت نديد بيش از اين بر مساله رهبري علي (ع) تأكيد نمايد، چرا كه خطر ارتداد وجود داشت. بسياري از صحابه با توجه به خصلت ها و فرهنگ جاهلي پذيراي امامت امام علي نبودند، چرا كه آنان مي گفتند: امام و پيشوا مي بايست سنش از چهل سال بيش تر باشد. سن حضرت در هنگام رحلت پيامبر از اين كم تر بود.
رسول خدا در معرفي امام علي به عنوان خليفه کوتاهي نکرد. وي تا آن جا که مصلحت مي دانست، به طور شفاف به اين امر اقدام کرد، اما اين مردم بودند که وصاياي پيامبر شان را ناديده گرفتند .زمينه اختلاف و تفرقه بين خودشان را فراهم کردند . مطمئن باشيد اگر صدها بار هم رسول خدا به معرفي امام علي مي پرداخت، باز سقيفه سازان وصاياي حضرت را ناديده مي گرفتند . ريشه اختلاف امت رسول خدا در اين نيست که آنان نمي دانستند رسول خدا (ص) علي (ع) را به عنوان خليفه معرفي کرده است. آنان اين امر را مي دانستند. اختلاف امت ريشه در حسادت ، تعصبات ، حب دنيا ، انتقام جوي ها و قدرت طلبي هاي آنان دارد. پيامبر بيش از اين هم وظيفه نداشت که درباره امامت بعد از خود چيزي بگويد .
پي نوشت ها :
1 . پيام قرآن، ج9، ص 194.
2 . مائده(5) آيه 77 ؛ تفسير نمونه، ج5، ص 4 به بعد.
3 . فروغ ولايت ، ص 117 - 118.
4 . همان.
5 . پيام قرآن، ج9، ص 94.
6. بحارالانوار، ج 30، ص 466.

بسم الله الرحمن الرحيم سلام عليكم ((فرو کاستن مهدویت به شکلهای رایج حکومت مانند دموکراسی مانند خوارج که در زمان حضرت علی علیه السلام حاضر نشدند بر ورق های کاغذین قرآن تعرض کنند)) / کتاب فرهنگ الفبایی مهدویت یا موعود نامه،نوشته آقای مجتبی تونه ای، ص44 قسمت اول متن یعنی چه؟ متوجه نمیشم، یعنی هرجا دموکراسی باشه در پی تضعیف مهدویت بر می آیند؟؟؟؟؟؟؟ آخه این 2تا چه ارتباطی به هم دارند؟ توی ایران دموکراسی هست پس...؟ خوارج دقیقا چکار کردند؟ اینطور که اینجا نوشته: بر ورق های کاغذین قرآن تعرض نکردند! این بد هست؟؟؟؟ ممنون كه جواب ميديد آجركم الله

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
نويسنده مرادش اين نيست که هر جا دموکراسي تحقق پيدا کند، از مسئله مهدويت فرو کاسته مي‌شود، بلکه مرادش اين است که برخي نظام حکومت مهدوي را با نظام هاي دموکراسي غربي مقايسه و تشبيه مي‌کنند. در واقع در پي فرو کاستن از نظام مهدوي است، چون نظام مهدي با هيچ يکي از نظام هاي متداول دنيا قابل مقايسه نيست. آن يک نظام الهي است که همانند حکومت عدل انبيا است . سراسر جهان و تمام ساحات عالم و آدم را در آن نظام عدل و داد فرا مي‌گيرد ،در حالي که در نظام هاي دموکراسي رايج يک اکثريت پيروز بر يک اقليت حکومت مي‌کند و معيار کارشان همان اکثريت است و نه ارزش‌هاي انساني و الهي، بنابراين هدف در آن عبارت ربط دادن دموکراسي و نظام مهدوي نيست ، بلکه تبيين عدم ربط هدف است ، يعني مي‌خواهد بگويد که اين دو نوع نظام نبايد با همديگر مقايسه و تشبيه شود ، چون نظام دموکراسي يک پديده بشري است، نظام مهدوي يک راهکار الهي و آسماني و بر اساس آموزه‌هاي وحياني است، با همديگر قابل مقايسه نيست.
وقتي معاويه در آستانه شکست قرار گرفت براي به دست آوردن فرصت و تجديد نيرو، دستور داد که لشکريان او ورق‌هايي که آيات قرآن بر آن ها نوشته شده بود، بر سر نيزه‌ها نصب کنند و فرياد بزنند که ميان ما و لشکريان علي قرآن حکم باشد و طبق آنچه قرآن حکم نمود، عمل نماييم، عده اي از افراد نادان در لشکر علي (ع) گول ترفند معاويه را خوردند و دست از جنگ با معاويه کشيدند و به علي (ع) گفتند که معاويه قرآن را حکم قرار داده و نمي توانيم با قرآن جنگ نماييم. بايد صلح را بپذيريد و دست از جنگ با معاويه بکشيد،
علي (ع) و بسياري از سران سپاه علي هر اندازه اصرار کردند و گفتند که معاويه از اين طريق مي خواهد که از شکست خود جلوگيري نمايد و بايد جنگ را تا پيروزي نهايي ادامه دهيم، آن عده‌ جاهل که بعدها به نام خوارج معروف شدند، قبول نکردند و گفتند ما با قرآن نمي‌جنگيم، بالاخره کار به جايي رسيد که معاويه موفق شد و از شکست قطعي خود جلوگيري نمود و در ميان لشکريان علي دو دستگي ايجاد شد، خوارج وقتي ديدند که کار معاويه نيرنگ و فريب بوده ، دوباره جنگ را به امام پيشنهاد کردند، ولي ديگر کار از کار گذشته بود و ترفند معاويه موثر افتاد، لشکر علي (ع) در آستانه بيروزي شکست خوردند و جنگ برده را باختند. عيب کار خوارج اين بود که نتوانستند ترفند معاويه را که در پناه چند ورق پاره به نام آيات قرآن بود،تا از شکست خود جلوگيري کند، تشخيص دهد .علي (ع) که قرآن ناطق بود ،حرفش ناشنيده گرفته شد، شيعيان تا امروز از آن کار ضربه خورده و تاوان جهل آن عده‌ نادان را مي پردازند، وگرنه آنچه امروز در جهان اسلام وجود دارد، نبود و حکومت علوي ،اسلام ناب را در سراسر قلمروي اسلامي برقرار مي کرد.

بسمه تعالي با سلام و خسته نباشيد سوال3- ((خداوند مهربان قبل از خلقت از مسخرات آسمان و زمین مقربینی را خلق تا گردش حیاتی وجود داشته باشد مانند اینکه زمانی شرکت و یا اداره ای تاسیس میشود برای آن شرکت در تلاطم و گردش کاری قرار گیرد نیاز به کارمندان متعددی دارد تا این شرکت پابرجا بماند لذا در دستگاه خداوند نیز کارگران و کارمندان متعددی وجود دارد تا مسخرا خداوند را زیر مدیریت خداوند نگه دارند ناگفته نماند که خداوند قادر خود به تنهایی همه کار و هر قدرتی را میتواند انجام دهد و هیچ نیاز به کمک دیگران ندارد لذا این خلقتها برای موجوداتی باید باشد تا آن موجودات از این خلقتها بهره مند گردند لذا این همه خلق و خلقت فقط برای یک امر است آن هم پرستش خالق)) /کتاب اعدام به دست شیطان،نوشته ی آقای هادی خوبرو اولین سوال من راجع به قدیم بودن خداوند هست،ما توی فلسفه خوندیم که تنها و فقط فقط خداوند قدیم است یعنی یه کسی یا چیزی که از اول بوده قبل از پیدایش و خلقت هر چیزی یا به عبارتی زمانی رو نمیشه متصور شد که خدا نبوده باشه از طرفی اینجا گفته شده خدا یه سری فرشته و ملائک رو باید خلق میکرده تا این نظام پابرجا بمونه و از این حرفا... پس با این اوضاع باید اینطوری نتیجه گرفت که هر زمان که خدا بوده فرشته ها هم بودن!!! پس غیراز خدا، ملائک هم قدیم هستند!! اما به نظر میاد این 2 نکته در تضاد هم هستند! سوال دوم اینکه قسمت اول رو طوری گفته که بدون این ملائک و مقربین کار دنیا لنگه! در صورتی که یه جا دیگه گفته خدا خودش از همه چیز بر میاد و نیازی به ملائک نداره که شکی هم در این گفته نیست!

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
جواب در دو محور بيان مي شود:
1- درباره قديم بودن خداوند بايد توجه داشت اگر معناي قديم بودن خداوند روشن گردد، معلوم خواهد شد که فرشتگان در مسئله چه نقشي دارد لذا مي گويم: اگر موجود معلول و نيازمند به موجود ديگر باشد وجودش تابع آن خواهد بود، ولي واجب تعالي خود به خود وجود دارد و نيازمند به هيچ موجودي نبوده و نيست هميشه بوده و هست، بدين ترتيب دو صفت براي خداوند به دست مي آيد يکي ازلي بودن يعني در گذشته، سابقه عدم نداشته است، و ديگر ابدي بودن يعني درآيند هم هيچگاه معدوم نخواهد شد و گاهي از مجموع اين دو صفت تحت عنوان سرمدي ياد مي‌شود.(1) بنابراين معناي قديم بودن خداوند اين است که او سابقه نيستي ندارد و ازلي ذاتي و قديم ذاتي است و از همين روست که نياز به علت و آفريننده ندارد، ولي فرشتگان گر چه از اين نظر قديم اند که نمي‌توان گفت يک زماني فرشتگان نبوده بعد آفريده شده، چون فرشته ها موجودات فرا زماني اند و نمي توان قدمت آنها را با ميزان زمان محاسبه نمود،ولي ذاتا حادث اند چون معلول و مخلوق اند و هر موجودي که چنين باشد ممکن الوجود است و هر ممکن الوجود حادث است يعني ذاتا حدوث دارد گر چه حدوث آن زماني نيست. در حالي که خداوند قديم ذاتي است. مرحوم الهي قمشه در اين باره به تفصيل بحث کرده از جمله گفته است: طبق نظر حکما واجب تعالي قديم ذاتي و زماني است، ولي فرشتگان که از آنها در فلسفه به عقول مجرد ياد مي شود، قديم زماني و حادث ذاتي هستند. (2)
2- درباره فراز دوم پرسش بايد گفت: جاي ترديد نيست که حق تعالي از هر گونه نياز در هر کاري منزه است، ولي بر اساس: «... الله ان يجري الاشياء باسبابها» (3) خداوند بر اثر حکمت و مصلحت بالغه خود هيچ کاري را بدون اسباب و وسايلش به جريان نمي اندازد، از اين رو فرشتگان به عنوان سلسله علل و اسباب در تدبير جهان موثر‌ند و واسطه فيض خداوند براي جهان و جهانيان است. تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد. (4) گفتني است که لزومي ندارد که شما بحث خداشناسي و ملائکه شناسي را منحصرا در کتاب ياد شده در پرسش جست و جو نمايد بلکه در اين باره کتاب‌هاي بسيار مفيد وجود دارد که مي‌توانيد بدان‌ها مراجعه و شناخت خود را در اين مسئله کامل‌تر نمايد.
از آن ميان:
1- آموزش کلام اسلامي ج 1 نوشته محمد سعيدي مهر
2- توحيدي در قرآن، تاليف استاد جوادي آملي.
پي‌نوشت‌ها:
1. ر. ک: محمد تقي مصباح، آموزش عقايد ص 66.
2. ر.ک: حکمت عام و خاص ج 1 ص 25-26.
3. اصول کافي ج 1، ص 183.
4. معارف قرآن ص 283.

انسان بودن چه مشكلي دارد كه بايد دين دار بود ؟ تنها سوال مسلمان بودن من ارادتم به حضرت مولويست ،ولي چرا ؟ وقتي هر 14 معصوم را به نحوي مي كشند و مي گويند كه بر حقند ، چرا بايد شيعه بود ؟ اگر اسلام ما همه چيز را تمام كرده ،چرا مسلمانان دنيا با اين همه ثروت جزو بديخت ترين مردم دنيا هستند ؟ نمونش خود اين مردم ما ! لطفا كتاب يا شخص يا تلفني در يزد به من بدهيد تا بتوانم خودم را از اين دو دلي و گمراهي نجات دهم .

پرسش: انسان بودن چه مشكلي دارد كه بايد دين دار بود ؟ تنها سوال مسلمان بودن من ارادتم به حضرت مولويست ،ولي چرا ؟ وقتي هر 14 معصوم را به نحوي مي كشند و مي گويند كه بر حقند ، چرا بايد شيعه بود ؟ اگر اسلام ما همه چيز را تمام كرده ،چرا مسلمانان دنيا با اين همه ثروت جزو بديخت ترين مردم دنيا هستند ؟ نمونش خود اين مردم ما ! لطفا كتاب يا شخص يا تلفني در يزد به من بدهيد تا بتوانم خودم را از اين دو دلي و گمراهي نجات دهم .
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اولا انسان بودن انسان به عقل و خرد اوست . اين وصف (عقل) آدمي را از ساير حيوانات متمايز مي‌کند . عقل حکم مي‌کند که انسان براي تامين سعادت همه جانبه خود در دنيا و آخرت يعني حيات زودگذر دنيا و حيات جاودان اخروي نيازمند به دين وقوانين آسماني است تا او را به سوي اين هدف عالي هدايت کند . انسان بدون دين هرگز نمي تواند در مسير تکامل و سعادت همه جانبه خود حرکت کند. بنابراين دين داراي يک کاربردي است که الزام عقلي دارد يعني عقل حکم مي‌کند که انسان بدون دين نمي تواند در زندگي خود سعادتمند شود. (1)
ثانيا: نياز انسان به دين يک نياز فطري است . انسان فطرتا به گونه اي است که در وجود خود نياز به کامل‌ترين قوانين که بتواند به طور کامل سعادت همه جانبه او را تامين کند، احساس مي‌نمايد. ممکن است درک فطري در افراد به دلايل گوناگون دچار شدت و ضعف باشد، ولي اصل آن احساس عمومي است و در نهاد وجود همه انسان‌ها به نحوي وجود دارد. (2)
در ميان انواع نيازهاي انسان، دين پاسخگويي نيازهاي عالي اوست، انسان‌ها براي پاسخگويي به نيازهاي عالي خود به دين نيازمندند .دين به پرسش‌هاي گوناگون او جواب عقل پسند مي‌دهد، دين به اومي‌گويد که سرچشمه هستي کجاست، آفريدگار هستي کيست، هدف هستي چيست، معيار شناخت حقيقت کدام است، مسئوليت ما در اين مجموعه چيست؟ و صدها پرسش ديگر. دين همه اين گونه پرسش‌هاي انسان را جواب منطقي مي‌دهد . اگر دين نباشد، انسان پاسخ اين سوال‌ها که گمشده اوست، از هيچ جاي ديگر نمي‌تواند بگيرد . در نتيجه موجودي حيوان گونه خواهد شد که مدتي را در دنيا به سر مي‌برد و بعد از آن به رنج ابدي گرفتار مي‌شود. (3)
در اين رابطه دلايل ديگر عقلي و فلسفي درباره نياز انسان به دين مطرح است که بايد در منبع ذيل جويا شويد. (4)
مولوي هر چه دارد، از آموزه‌هاي اسلامي دارد و به گفته حافظ شيرازي:
بلبل از فيض گل آموخت سخن وگرنه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
بنابراين پرسشگر محترم که به دليل ارادتش به جناب مولوي علاقه مند به اسلام شده ، بايد در اين قسمت نيز با پيروي از مولوي به اسلام و آموزه‌هاي نوراني آن چون مولوي عشق بورزد، چون اسلام بوده که مولوي را آن گونه پرورش داده که شما و صد ها انسان خوش ذوق و علاقه مند به ادبيات عرفاني به او علاقه مند شده‌اند، مولوي را ببينيد که به اسلام، قرآن و پيامبر در مثنوي چگونه عشق مي‌ورزد. اين عشق مقدس را از او بياموزيد.
درباره شهادت معصومين (ع) بايد گفت: آن هايي که آنان را به شهادت رساندند، ستمگر بوده‌اند . معصومين (ع) مظلوم و شهيده شده‌اند، دليل حقانيت‌شان مظلوميت شان نيست بلکه دلايل گوناگوني برحقانيت آن ها وجود دارد که تفصيل آن را بايد درجاي خود مطالعه بفرماييد. (5)
4- بر خلاف تصور پرسشگر محترم مسلمانان از خوش بخت ترين مردم دنيا هستند، زيرا هم سعادت دنيا را دارند و هم سعادت آخرت را، اما اگر برخي افراد دچار فقر اقتصادي، فرهنگي و يا ضعف اخلاقي‌اند، علت را بايد در جاي ديگر جست و جو نمود و گرنه اسلام براي تامين سعادت بشر است، بسياري بوده و هستند که به برکت اسلام سعادتمند شده‌اند.
نمونه آن همين مردم است که پرسشگر محترم از آن ها به بدبخت ترين افراد ياد کرده ،در حالي که اگر سفري به خارج ايران برويد و حتي کشورهاي به ظاهر پيشرفته خواهيد فهميد که ملت ايران به برکت اسلام و اهل بيت و نظام اسلامي از همه مردم دنيا خوش بخت‌ترند .اگر کسي بخواهد مي تواند در اين کشور هم آسايش دنيا و هم سعادت آخرت را داشته باشد، در حالي که در بسياري از کشورهاي جهان تامين هر دو جنبه دنيا و آخرت به آساني ميسور نيست. مي‌توانيد هر گونه پرسش خود را با همين مرکز در قم از طريق نامه و با شماره تلفن 09640 در ميان بگذاريد. تلفن ياد شده رايگان است و هزينه براي شما ندارد.
پي‌نوشت‌ها:
1. قرائتي، اصول عقايد ،ص 11.
2. همان ،ص 13.
3. همان ،ص 10.
4. شيعه در اسلام ،ص 84.
5. شيعه در اسلام ، علامه طباطبايي، آموزش کلام اسلامي، تاليف سعدي مهر .

سلام علیکم؛ طبق شنیده ها و خوانده هایم احتمال زیادی است ظهور آقا امام زمان در جمعه ای روی دهد که مصادف با ۲۳ رمضان باشد مانند امسال ۱- می خواستم بدانم این درست یا نه؟ اگر درست است : ۱- وظیفه ما بعد از ظهور چیست ؟ ۲- چگونه می توانیم از ظهور آگاه شویم؟ ۳- چگونه می توانیم امام خود را بشناسیم؟ یا علی

پاسخ:
با سلام وقدر داني از ار تبا ط تان با اين مر کز
نمي توان گفت که ظهور امام زمان(ع) درچه روزي است، زيرا روايات در اين باره اختلاف دارند، چنان که در برخي روايات روز ظهور حضرت، روز جمعه بيان شده است.(1)، لكن روايات متعددي ديگر دلالت مي‏كند كه قيام حضرت در روز شنبه كه مصادف با روز عاشورا است، واقع خواهد شد. (2) البته در بر خي روايات ديگر آمده است که در روز بيست وششم ما رمان مضان اعلام مي شود که با حضرت بيعت نماييد.به هر حال ظهور آن بزرگوار در يك مرحله زماني تعيين شده است. گرچه ممكن است روز جمعه - به دليل ارزش معنوي افزون بر روزهاي ديگر هفته - زمان احتمالي ظهور باشد، چنان كه در روايات آمده است. همچنان احتمال روز شنبه هست : « روزي كه مصادف با عاشوراي حسيني مي باشد» (3)
پي نوشت ها:
1. مهدي موعود، علي دواني، باب سي و يكم
2. منتخب‏الاثر، . حديث ، ص 574 - 576.
3. ارشاد شيخ مفيد، ترجمه شيخ محمدباقر ساعدي خراساني، ص 700.

پرسش 2:
2- وظيفه ما بعد از ظهور چيست ؟

پاسخ:
وظيفه ما بعد از ظهور نخست اطاعت از دستورات ورعايت تقواي الهي است . همان طور که در زمان قبل از ظهور نيز اين وظيفه مهم مي‌باشد. بعد از ظهور وظيفه انسان‌ها سنگين‌تر مي‌شود، زيرا ديگر بهانه‌اي براي عدم انجام واجبات وترک محرمات نيست .در عصر ظهور شرايط براي بندگي و اطاعت از اسلام بيش تر فراهم است.
يکي از وظايف مهم ما بعد از ظهور ياري و کمک امام زمان (ع) در حکومت داري است، يعني ما بايد از امام زمان اطاعت نماييم و در عرصه‌هاي مختلف حضور داشته باشيم. همان طور که مسلمانان در زمان رسول خدا (ص) و امام علي (ع) از آنان اطاعت و در عرصه‌هاي مختلف سياسي و اجتماعي حضور داشتند. اتفاقا در زمان بعد از ظهور لازم است مردم بيش تر در عرصه‌هاي حکومت حضور داشته و امام را در حکومت داري و حفظ حکومت ياري نمايند. زيرا امام حکومت جهاني تشکيل مي دهد. حفظ و شيوه اين حکومت جهاني بيش تر نياز دارد که مردم امام را کمک کنند تا حضرت در برخورد با مخالفان موفق و موانع حفظ حکومت را از بين ببرد.

پرسش 3:
3- چگونه مي توانيم از ظهور آگاه شويم؟

پاسخ:
درا ينکه چگونه از ظهور امام آگاه شويم ،دو احتمال وجود دارد.
اول اين است که در زمان غيبت چگونه بدانيم که امام زمان کي ظهور مي کند. نمي توانيم- در زمان غيبت -از ظهور حضرت آگاه شويم ،چون ما زمان ظهور را نمي دانيم . در روايات از تعيين وقت ظهور نهي شده وکساني که وقت ظهور را تعيين مي کنند، به عنوان دروغگويان ياد شده اند.
احتمال دوم اينکه در هنگام ظهور چگونه از ظهور امام آگاه مي شويم.در هنگام ظهور امام زمان ، ظهور حضرت اعلام مي شود، يعني ظهور به وسيله منادى آسمانى اعلام مى‏گردد، اين در حالي است که حضرت به كعبه تكيه داده و همگان را دعوت به ظهور مي نمايد.(1) با اعلام ظهور بيش تر مردم از ظهور امام آگاه مي شوند. امام على(ع) فرمود: «هنگامى كه منادى از آسمان ندا مى‏دهد: حق از آنِ آل محمد است و اگر طالب هدايت و سعادت هستيد، به دامان آل محمد چنگ زنيد، حضرت مهدى ظهور مى‏كند»(2)
پي نوشت ها:
1. نجم الدّين طبسى، چشم اندازى به حكومت مهدى، ص 64 - 65.
2. احقاق الحق، ج 13، ص 324.

پرسش 4:
4- چگونه مي توانيم امام خود را بشناسيم؟

پاسخ:

شناخت امامان از سه راه - كه مكمل يكديگر مي‏باشند - حاصل مي‏شود::
1. مطالعه تاريخ زندگاني آنان:
مطالعه سرگذشت و سيره آنان؛ خصوصاً در باب فضايل، مناقب و خصوصيات آنان - از قبيل: شجاعت، مردانگي، ايثار، تواضع، صبر، فرزانگي و... - انسان را متوجه مقام والاي آن بزرگواران مي‏كند و جذبه و كشش خاصي نسبت به آن فرزانگان در روح انسان، حاكم مي‏شود.
2. مطالعه و تفكّر در سخنان ايشان:
اسلام تفكر را موجب بصيرت،دعوت كننده به عمل نيك، پديد آورنده نور ، نشانه حيات و زنده بودن قلب بصير مي‏داند .
مطالعه و تفكّر در آثار فكري امامان، هر چند كار مشكلي به نظر مي‏رسد؛ ولي بسيار سودمند است. اين امر علاوه بر آن كه باعث شناخت شخصيت آن بزرگواران و ايجاد محبت آنان در دل مي‏شود؛ سرمايه بزرگي براي روح بشر به شمار مي‏رود. همان طور كه فراگيري فصول يك كتاب، بايد با تحقيق و دقت كامل و رجوع به استاد و... قرين باشد؛ مطالعه و انديشه و تفكر در آثار ائمه(ع) نيز، بايد با استفاده از استادان فن و مراجعه به كتاب‏هايي كه در شرح سخنان آنان به رشته تحرير درآمده، همراه باشد..
3. شناخت خدا:
اگر ما خداوند و صفات و اسماي او را به طور حقيقي بشناسيم، مي‏توانيم انسان‏هاي كامل راستين (امامان) را نيز بشناسيم؛ زيرا آنان آينه تمام‏نماي صفات جمال و جلال حضرت حق‏اند . در نامگذاري به اسماي الهي، از تمامي موجودات عالم امكان برترند. بر اين اساس، با شناخت خدا و صفات او، مي‏توانيم به اوصاف و ويژگي‏هاي امامان نيز آگاه گرديم. شايد دعايي كه سفارش شده در زمان غيبت بعد از نماز زياد خوانده شود، ناظر به همين حقيقت باشد.:
«اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف رسولك اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني ؛ خداوندا! خود را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناساني، پيغمبر را نمي‏شناسم؛ خدايا! پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر به پيامبر معرفت پيدا نكنم، نمي‏توانم امامم را بشناسم؛ خدايا! حجت و امامت را به من بشناسان كه اگر امام را نشناسم، در دين خود گمراهم».

سلام ميخواستم بدانم ما بيرون خدا هستيم يا درون خدا اگر بيرون خدا هستيم پس خدا كه به زمان و مكان محدود نيست محدود ميشود اگر درون خدا هستيم وخدا همه جا هست پس چطور ميتوانيم به او كه هدف مطلق است برسيم در حالي كه دورن او هستيم و او در همه چيز هست همچينين اگر ما درون خدا هستيم پس قبل از خلق ما توسط خدا خدا چيزي كم داشته و بعد از خلق ما به خدا چيزي اضافه شده است كه در اين صورت خدا از خداييت مي افتد چون نبايد از خدا چيزي كم و بدان اضافه گردد همچنين چطور خدا را بشناسيم در حالي كه او موجودي نامحدود است و ما موجود محدود پس اگر ما خدا را بشناسيم او ديگر خدا نيست چون توسط ذهن محدود ما شناخته شد و اگر بگوييم هيچ وقت نميتوانيم خدا را بشناسيم پس چرا سعي در شناخت خدا داريم همچنين چگونه خدا خشنود ميشود ناراضي ميشود و خشمگين ميگردد در حاليكه هر سه صفت انسان كه مجودي محدود است هستند؟ پيشاپيش با عرض معذرت بخاطر سوالات طولاني وهمچينين تشكر به خاطر جوابهاي شما در پناه حق.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
گويا پرسشگر محترم خداوند متعال را مثل يک پديده ظرف گونه و جسماني تصور کرده و آن گاه اين سوال برايش مطرح شده که مخلوقات از جمله آدميان داخل در آن ظرف است و يا خارج از آن؟
در حالي که خداوند از اين گونه اوصاف و تصورات منزه است، معناي محيط بودن خداوند بر همه چيز احاط قيومي و احاط وجودي است ، نه احاط جسماني که باعث تصور ظرف و مظروف شود، بلکه احاطه اي که لايق ساحت قدس و کبرياي اوست، پس مکان و مکين از خدا خالي نيست ،ولي نه به صورت ظرف و مظرف، نظير آنچه براي ما مطرح است، بلکه به صورتي که شايسته وجود قدس اوست. (1)
نسبت ما به خدا نظير سايه به آفتاب و نور آفتاب است، در پرتوي نور وجود او تحقق پيدا مي‌نماييم.
از اين رو مولوي مي گويد:
ما عدم هاييم و هستي ها نما تو وجود مطلق و هستي ما (2)
خداوند نسبت به مخلوقات خود معيت قيومي دارد که امير بيان فرمود: «مع کل شي لا مقار نه و غير کل شي لا بمزايله؛ (3) خداوند با همه چيز بوده، نه اين که همنشين آنان باشد، و با همه چيز فرق دارد ،نه اين که از آنان جدا و بيگانه باشد». اين همان معيت قيومي است که قوام و هستي همگان از اوست . او وجود دهنده و حفظ کننده هستي همه است . ديگران در پيشگاه او چون شعاع آفتاب نسبت به نور آن است که شعاع پرتوي نور است و نه در نور يا بيرون از نور بلکه نمودي و سايه‌اي از آن نور است.
پس ما نه در داخل او هستيم و نه خارج از او. او نه در داخل چيزي است و نه خارج از چيزي بلکه با همه معيت قيومي دارد .از اين رو قرآن کريم فرمود: «هو معکم اينما کنتم؛ (4) هرجا باشيد، او با شماست».
اما مفهوم رسيدن ما به خدا چيزي نيست که در پرسش اشاره شده بلکه معناي اين سخن آن است که بر اثر بندگي و عبادت به مقامي از معنويت بار يابيم که مظهري اسمي از اسماي حسناي او بشويم . خلافت الهي در وجود ما ظهور و بروز پيدا کند چون خلافت الهي همان مظهريت اوست، و گرنه او به خليفه به مفهوم جانشين نيازي ندارد. (5)
چگونه موجود محدود، هستي نامحدود را مي‌تواند بشناسد؟
اولا در اين باب سخن امير بيان بسيار آموزنده است : «لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته؛ (6) عقل ها از حدود صفات او آگاهي ندارد، ولي از آن مقدار که شناخت او واجب است، منع نشده »،بنابراين عقل محدود آدمي گر چه کنه حقيقت هستي نامتناهي را درک نمي كند، ولي به مقداري که براي او قابل شناخت است مي‌تواند درک نمايد.
ثانيا بر اساس اين تحليل فلسفي انسان محدود مي‌تواند پديده نامحدود را درک نمايد. همين پرسش که براي ذهن مطرح است، دليل بر آن است که ذهن همچنان که تصوري از متناهي دارد، تصوري هم از غير متناهي دارد، گر چه ذهن به طور مستقيم توان تصور غير متناهي را ندارد ،ولي به طور غير مستقيم مي‌توان آن را تصور کند .
گر چه ذهن نمي‌تواند نامتناهي را تخيل کند و آن را در قوه خيال خود بگنجاند، اما مي‌توان آن را تعقل کند .پس معلوم مي شود تصور خداوند در آن حدود که براي فلسفه، تحقيق درباره آن وجود يا عدم آن را ميسر مي‌سازد ،براي ذهن ممکن است . هم چنين معلوم مي‌شود براي ذهن ادراک صفات باري تعالي که همه نامحدود و غير متناهي مي باشند نيز ميسر است. باري تعالي علم نامحدود، حيات نامحدود، کمال و جمال نامحدود و خير و رحمت نامحدود است. هيچ مانعي نيست که ذهن نامحدودي صفات او را از طريق مفاهيم کلي صفات ياد شده و مانند آن را بشناسد.(7)
انسان محدود، انديشه و تعقل و خرد نامحدود شناس دارد . از طريق مفاهيم کلي عقل مي‌توان تا اندازه به درک حقايق نامحدود و اسما و صفات حق بار يابد. بنابراين شناخته شدن خداوند که هستي نامحدود است ،از سوي انسان موجب سلب خداي از او نمي شود ،چون انسان به اندازه توان خود او را مي‌شناسد، نه آن طور که اوست . انسان عقلا و شرعا وظيفه دارد که براي شناخت خداوند تلاش کند تا به اندازه توان جلوه اي از آن هستي نامتناهي را بشناسد.
خوشنودي و ناخشنودي (رضا و غضب) خداوند همانند ساير صفات او متناسب ساحت قدس خود اوست . نه مثل خشم و رضاي آدمي، بدين بيان که غضب و رضا در انسان يک حالت نفساني است که عارض مي‌شود، ولي اين صفت در خداوند به عنوان يک کمال وجودي متناسب ساحت خود او مطرح است . از صفات فعلي اوست .صفات فعلي خداوند بدين معنااست که اضافه و نسبتي بين ذات الهي و مخلوقاتش از ديدگاه خاص و در شرايط معيني لحاظ مي شود . مفهوم اضافي ويژه اي به عنوان يکي از صفات فعلي انتزاع مي‌گردد. (8)
خشم در مورد انسان يک هيجان نفساني است، ولي خشم الهي به معناي بر چيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از کساني است که مرتکب اعمال زشت شده اند. (9)
به همين ترتيب خشنودي الهي به معناي گسترش رحمت الهي بر نيکوکاران است. بر اساس اين تحليل معلوم مي‌شود که از گسترش رحمت، صفت رضا و خشنودي، و از پرچيده شدن آن، صفت غضب و ناخشنودي انتزاع شده ، به عنوان دو وصف فعلي به خداوند نسبت داده مي‌شود.
پي‌نوشت‌ها:
1. الميزان، ج 17 ،ص 615.
2. مثنوي معنوي ،دفتر اول ،بيت 605.
3. نهج البلاغه ،خطبه 1.
4. حديد (57) آيه 4.
5. پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني ،ص 173.
6. نهج البلاغه ،خطبه 48.
7 . شهيد مطهري، مجموعه آثار،ج 6 ،ص 1011-1012.
8. محمد تقي مصباح، آموزش عقايد ،ص 90.
9. تفسير نمونه، ج 18 ،ص 284.

صفحه‌ها