كلام

با سلام یکی از قاعده های فقهی قاعده لاضرر و لاضرار است. با توجه به این قاعده و با توجه به آیه قرآن: خود را به دست خود به هلاکت نیندازید. فقهای شیعه می گویند: چرا با توجه به این قاعده و آیه، امام حسین برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند؟ و خود و خانواده خود را به دست هلاکت سپردند. از طرفی در شرایط امر به معروف و نهی از منکر داریم که در صورتی که ترس از جان دارید، امر به معروف و نهی از منکر جایز نیست.

پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
اين اشكال ناشي از عدم درك درست از حقيقت قاعده لاضرر وهمچنين مراتب امر به معروف و نهي از منکر است.
اولا قاعده لاضرر قاعده اي فقهي و در خصوص مواردي خاص است كه ارتباطي با بحث ما ندارد و بيشتر درخصوص معاملات و ارتباطات بين مسلمانان مطرح است. اگر قرار باشد كه اين قاعده در مورد هر چيز مطرح شود، بايد گفت كم ترين اعمال عبادي هم به نوعي براي انسان ضرر دارد، يا راستگويي و اداي امانت و ترك گناهان هم به نوعي ضررهايي جسمي ودنيايي را به دنبال دارد. معنا ندارد كه به خاطر اين قاعده همه اين تكاليف تعطيل شود.
اما در خصوص منع قرآن از به هلاكت انداختن خود و شرطي كه در مورد تكليف امر به معروف بيان كرديد، به نظر مي رسد با تبيين صحيح مسأله امر به معروف و عمل حضرت پاسخ همه اين سوالات داده شود:
امر به معروف و نهي از منکر يکي از اصول عملي اسلام است، که از مهم ترين و عالي ترين واجبات اسلامي است. دربارة عظمت اين دو وظيفة مهم، به تعبيري رساتر و کامل تر از آن چه در قرآن کريم و کلمات اهل بيت و اماما ن معصوم(ع) آمده است،‌ دست نمي‌يابيم.
قرآن مي‌فرمايد: «کُنتم خيرُ أُمة أخرجَت للنّاس تَأمُرونَ بالمعروف و تَنهَون عن المنکر و تُؤمنون بالله؛(1) مسلمانان بهترين امتي هستيد (يا بوديد) که خدا براي مردم جهان نمايان فرمود، زيرا امر به معروف و نهي از منکر مي‌کنيد و ايمان به خدا داريد».
پيشواي يکتاپرستان حضرت علي (ع) مي‌فرمايد: «و ما أعمال البرّ کلّها و الجهاد في سبيل الله عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنکر إلا کنفثة في بحر لجيّ؛ (2) تمام کارهاي نيک و (حتي) جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهي از منکر، همچون آب دهان در برابر درياي پهناور است».
حضرت صادق(ع) فرمود: «إن الامر بالمعروف و النهي عن المنکر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء فريضة‌عظيمة بها تقام الفرائض و...؛ امر به معروف از منکر، روش پيامبران و شيوه صالحان و فريضة بزرگ الهي است، که ساير واجبات به وسيلة آن بر پا مي‌شوند».(3)
همان گونه که ساير واجبات اسلامي، با وجود شرايطي بر انسان واجب مي‌شوند، وجوب امر به معروف و نهي از منکر نيز شرايطي دارد. امر به معروف و نهي از منکر با وجود چهار شرط بر انسان واجب مي‌شود:
أ ) علم و آگاهي به معروف و منکر.
ب) احتمال اثر کردن امر يا نهي.
ج) اصرار داشتن مرتکب معصيت بر تکرار و استمرار گناه.
د) ضرر و مفسده‌اي متوجه مال، آبرو و جان آمر و ناهي و يا يکي از مؤمنان نشود.(4)
فقها در توضيح شرط چهار (عدم ضرر و مفسده) مي‌فرمايند: واجبات و منهيات الهي از نظر درجة اهميت يکسان نيستند. بعضي از معروف‌ها و منکر‌ها از نظر شارع مقدس اسلام به اندازه‌اي با اهميت است که براي حفظ آن واجب، يا نهي از آن منکر، بايد بذل جان کرد، ولي در برخي موارد حفظ جان بر وجوب امر به معروف و نهي از منکر مقدّم است.
اين که در کدام مورد امر به معروف و نهي از منکر بايد تا حد بذل جان پيش رفت و در کدام مورد بايد حفظ مال، آبرو، و جان را مقدم داشت، بستگي به موضوع امر به معروف و نهي از منکر دارد. اگر موضوع از احکام جزئي و در سطح محدود، باشد،‌حفظ مال، آبرو و جان مقدّم است اما اگر موضوع در درجة بالاي اهميت است ،بايد امر به معروف و نهي از منکر کرد، گرچه انسان در اين راه کشته شود.
شهيد مطهري مي‌فرمايد:
ارزش امر به معروف و نهي از منکر بالاتر از اين‌ها است. البته با توجه به موردش. ببين امر به معروف و نهي از منکر را براي چه مي‌خواهي بکني؟ در چه موضوعي مي‌خواهي امر به معروف و نهي از منکر کني؟ يک وقت موضوع کوچکي است،‌مثلاً کسي کوچه را کثيف مي‌کند، پوست خربزه را مي‌اندازد در کوچه،‌ اين جا بايد نهي از منکر کنيد،‌حال اگر بدانيد اگر او را نهي کنيد،‌يک فحش ناموس به شما مي‌دهد، اين کار اين قدر ارزش ندارد که يک فحش ناموسي بشنويد.
يک وقت هست موضوعي است که اسلام براي آن اهميتي بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است. مي‌بينيد قرآن به خطر افتاده است،‌اصول قرآني به خطر افتاده است،‌آيا اين جا مي‌گويي: امر به معروف نکن،‌نهي از منکر نکن، که اگر اين را بگويم،‌جانم، آبرويم، در خطر است؟ اجتماع نمي‌پسندد. و...».
شهيد مطهري با نقل اين مطالب، آن را به شدت رد مي‌کند.
امام خميني(ره) مي‌فرمايد: «اگر معروف و منکر از موضوعاتي باشد که از نظر اسلام بسيار مهم است و امر به معروف و نهي از منکر در چنين موضوعي، متوقف بر بذل جان باشد، بذل جان واجب است».(5)
امام حسين(ع) نيز در چنين موقعيتي بودند و «معروف» اصل اسلام و سنت پيامبر بود که در حال از بين رفتن يا تحريف بود.
حضرت اباعبدالله الحسين(ع) ديدند اگر در آن برهه از زمان و در آن اوضاع خاصي که بر جامعه اسلامي حاکم بود، امر به معروف و نهي از منکر نکند، اصل اسلام در خطر است و فاتحه اسلام خوانده مي‌شود؛ نيز زحماتي که جدّ بزرگوارش براي اسلام کشيده و جان فشاني شهيداني که خونشان را در راه اسلام نثار کردند، در معرض بي اثر شدن است. از اين رو بر خود لازم دانست که قيام کند،‌گرچه جان خود و بستگانش را در اين راه فدا کند.
يک روز پيش از حرکت امام حسين(ع) از مدينه به طرف مکه مروان بن حکم حضرت را در کوچه ديد و گفت: يا اباعبدالله! تو را نصيحت مي‌کنم به اين که با يزيد بيعت کني که خير دين و دنيايت در بيعت با يزيد است. حضرت در پاسخ فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و علي الأسلام السلام از فدبليت الأمة براع مثل يزيد؛ وقتي فردي مانند يزيد حاکم امت اسلام باشد ،فاتحه اسلام خوانده است.(6)
بنابراين معلوم است که در آن زمان و موقعيت، اساس اسلام در خطر بود. حضرت در جاي ديگر فرمود:
«ألا ترون أنّ الحق لا يُعمَل به و أنّ الباطل لا يتناهي عنه،‌ليرغب المؤمن في لقاء اله محقا؛
آيا نمي‌بيند به حق عمل نمي‌شود؟ آيا نمي‌بيند قوانين الهي پايمال مي‌شود؟ آيا نمي‌بيند اين همه مفاسد پيدا شده و احدي نهي نمي‌کند؟ در چنين اوضاعي، مؤمن بايد از جان خود بگذرد و لقاي پروردگار را در نظر بگيرد».(7)
در نتيجه هم عمل حضرت مصداق عملي امر به معروف و نهي از منكر بود و هم در نتيجه بخشي آن نياز به آن همه جان فشاني و سختي وجود داشت ، به علاوه اين عمل عين تكليف حضرت محسوب مي شد و در نتيجه تلاش در اين مسير به هلاكت انداختن خود به حساب نمي آيد ، همان گونه كه جهاد به عنوان يك تكليف ديني منافاتي با آيه مورد نظر ندارد.

پي‌نوشت‌ها:
1. آل عمران(3) آيه 109.
2. نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارة‌.
3. وسائل الشيعه، ج11، ص 395.
4. شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج17، ص 267.
5. امام خميني، تحريرالوسيله، ج1، ص 472.
6. اعيان الشيعه، ج2، ص 402.
7. بحارالانوار،‌ج42، ص 192.

با سلام مي خواستم بدانم چرا جزئيات احكام مانند نحوه نماز خواندن و تعداد ركعتهاي نماز در قران نيامده است و اگر لازم است در اين خصوص از جاي ديگير مانند سنت تبعيت كرد مدرك قراني آن چيست با تشكر

پرسش: علت عدم ذكر شدن ركعات نماز و موارد چنيني در قرآن شرح : چرا مسائلي مانند اعداد ركعات نماز و يا زمان دقيق آن ها در قرآن ذكر نشده است و اين تعداد و زمان جاري بر چه اساسي به وجود آمده و چگونه مي توان منبع تاييد آن را بر اساس قرآن تعيين كرد؟ اگر بر مبناي سنت پيامبراست، در كجاي قرآن خواسته شده كه بر اساس سنت پيامبر عمل كنيم؟

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
عددرکعات نمازدر قرآن معين نشده، ولي اوقات نماز به طور ضمني و اشاره بيان شده است . تعين جزئيات احکام خدا وظيفه پيامبر است که در آيات زير به آن اشاره مي شود .
آيات بسيارفراواني به وضوح دلالت دارد بر اينكه آنچه بر پيامبر( ص ) به عنوان شارع نازل شده، پيروي از آن واجب است، مانند آيه 2سوره اعراف " اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ" .پيروى كنيد آنچه را كه از ناحيه پروردگارتان بر شما نازل شده است.
معلوم است هر حكمى كه رسول خدا (ص) به عنوان شارع تشريع كند ،به اذن خدا مى‏ كند، هم چنان كه در آيه 29 سوره توبه مي فرمايد :" وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ" آنچه را كه خدا و رسولش تحريم كرده، حرام نمى‏دانند .
در آيه 7 سوره حشر:" ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا" آنچه رسول براي تان مى‏آورد بگيريد، از هر چه نهي تان مى‏كند دست برداريد.
. اين آيه يکي از روشن ترين آياتي است که مبناي سنت پيامبر وپيروي کردن از آن را بيان کرده، زيرا منظور از عبارت (آنچه رسول براي تان آورده) به قرينه جمله" وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ" اين است هر چه كه رسول شما را بدان امر كرده، واجب است امتثال واطاعت كرد، آنچه را که از آن نهي كرده ،نبايد انجام داد ، همچنين از هر حكمى كه كرده و هر قضايى كه رانده، بايد اطاعت کرد .
منبع قرآني به خوبي تاييد مي کند آنچه پيامبر مي گويد، به عنوان سنت او تلقي شده مسلمانان بايد به آن عمل کنند، چه در اوامر و بايد ها وچه درنواهي و نبايد ها. (1) حال که مبناي سنت پيامبر(ص) وحجيت آن در قرآن مشخص شد، پيامبر در باره کيفيت وکميت و اوقات نماز مي فرمايد : صلوا کما رايتموني اصلي . همان طور که من نماز مي خوانم ،شما هم نماز بخوانيد .
مسلمانان طبق دستور قرآن به گفته پيامبر به وظايفي که به عهده شان گذاشته ،عمل مي کنند .(1)
پي نوشت:
1-ترجمه تفسير الميزان، ج 2،ص 138 ،با تلخيص .

با عرض سلام و خسته نباشید. دین پیامبر قبل از اسلام چه بود؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نظريات متعددي در پاسخ به اين پرسش وجود دارد که مهم­ترين آن ها عبارتند از:
1- پيامبر به هيچ شريعتي عمل نکرد و پيرو هيچ ديني نبود؛
2- پيرو دين مسيحيت بود؛
3- پيرو دين حضرت ابراهيم (ع) بود؛
4- پيرو دين خود (اسلام) بود.(1)
اما نظريه نخست را نمي‏توان پذيرفت، زيرا اولاً حضرت پيش از بعثت به کارهاي مختلفي از قبيل عبادات، معاملات و ساير کارها مي‏پرداخت .هرگز نمي‏توان پذيرفت که اين اعمال تابع هيچ يک از شرايع و اديان آسماني نبود.
نظريه دوم نيز قابل قبول نيست، زيرا اگر ايشان تابع دين مسيحيت بودند، مسيحيان و دشمنان اسلام اين مطلب را به رخ مسلمانان مي‏کشيدند .مي‏گفتند که پيامبر شما تا ديروز مسيحي بود و از دين ما پيروي مي‏کرد، اما امروز آمده ادعاي پيامبري مي‏کند!
اين سرزنش را آن­قدر ادامه مي‏دادند که به گوش ما نيز مي‏رسيد، چنان ­که يهود به مسلمانان و پيامبر (ص) اعتراض مي‏کردند و مي‏گفتند: اگر تو پيامبري، پس چرا به سوي قبله ما (بيت المقدس) نماز مي‏خواني ؟!
آن­قدر اين سخن را تکرار کردند تا موجب ناراحتي حضرت شدند، آنگاه به دستور الهي، قبله مسلمانان از بيت المقدس به سمت کعبه تغيير کرد.(2)
نبود چنين اعتراض و سرزنشي از سوي مسيحيان مي‏تواند شاهد خوبي بر عدم تابعيت پيامبر اسلام از دين مسيحيت باشد.
دوم: فرضيه مذکور فرع بر اين است که جهاني و فرا منطقه‏اي بودن دين مسيحيت ثابت شود تا اينکه بگوييم اين دين شامل تمام اقوام از جمله قوم عرب و سرزمين مکه و اطراف آن بود، در نتيجه پيامبر را تابع اين دين بدانيم اما اثبات چنين مطلبي کار آساني نيست.(3)
سوم: عمل به شريعت مسيح (ع) در گرو آگاهي از احکام آن است. آگاهي يا از طريق خواندن کتاب­هاي مسيحيت (از جمله انجيل) امکان‏پذير است و يا از طريق معاشرت با مسيحيان؛
فرض اول که با امي بودن پيامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ايشان باطل است.
فرض دوم نيز صحت ندارد چون حضرت در طول زندگي خود با مسيحيان معاشرتي نداشته ، در مکه نيز اَحبار و رُهباني وجود نداشتند که پيامبر به طور مستمر احکام و دستورهاي دين مسيحيت را از آنان فرا بگيرد.
چهارم: تابع هر ديني - به حکم عقل - مقامش کم تر و پايين‏تر از مقام صاحب آن دين است. اگر
پيامبر تابع دين مسيح (ع) بود، لازمه‏اش برتري عيسي (ع) بر پيامبر اسلام خواهد بود اما اين مطلب خلاف ضروريات اسلام است ، زيرا پيامبر که خاتم پيامبران است، از تمامي آنان برتر و مقامش والاتر است.
اما نظريه سوم را نيز نمي‏توان پذيرفت، زيرا قائلان به اين نظريه به برخي از آيات قرآن تمسک کرده‏اند که دلالت آن ها بر مدعاي مذکور ناتمام است. آياتي مانند:
«ثُمَ اُوحَينا اِلَيک اَنِ اتَّبَع مِلَةَ اِبْراهيمَ حَنِيفاً وَ ما کانَ مِنَ المُشرِکينَ؛(4) سپس به تو وحي فرستاديم که از آيين ابراهيم که خالي از هرگونه انحراف بود و از مشرکان نبود، پيروي کن.» و آيه:
»قُلْ اِنَّني هَداني رَبّي اِلي صِراطٍ مُستَقيمٍ ديناً قيماً مِلَةَ اِبراهيمَ حنيفاً وَ ما کانَ مِن المُشرِکين؛(5)بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرده، آيين پابرجا (و ضامن سعادت دين و دنيا)، آيين ابراهيم، همان کسي که از آيين­هاي خرافي محيط خود روي گردانيد و از مشرکان نبود.»
مراد از اين آيات چيزي غير از ديدگاه سوم است؛ زيرا اولاً: اين آيات شريفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط به دين حضرت قبل از بعثت نيست.
دوم: بر اساس معارف اسلامي ، دين حضرت ابراهيم پس از آمدن تورات موسي (ع) ترک شده ،نيز دين يهود پس از آمدن انجيل عيسي (ع) متروک و دين مسيحيت پس از آمدن قرآن محمّد (ص) منقرض گشته است. پس حضرت نمي‏تواند تابع ديني باشند که چند مرحله قبل توسط اديان ديگر ترک شده است.(6)
سوم: مفسران گفته‏اند که مراد از تبعيت حضرت از دين و ملت ابراهيم حنيف اين است که مشترکاتي در احکام ميان اين دو دين وجود دارد که منشأ ظهور آن دين ابراهيم (ع) است . مراد از تبعيت پذيرفتن آن مشترکات در احکام است؛ احکامي از قبيل: گرفتن شارب و گذاشتن ريش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و ديه مرد و...(7)
تفسيرهاي ديگري در مورد آيات ياد شده وجود دارد که مجالي براي ذکر آن ها نيست.(8)
پس از ابطال سه نظريه مذکور مانعي براي پذيرفتن ديدگاه چهارم باقي نمي‏ماند، يعني اينکه بگوييم حضرت پيش از بعثت از کامل­ترين دين يعني دين اسلام پيروي مي‏کرد اما احکام اسلام و وظايف خود را به صورت وحي دريافت نمي‏کرد بلکه به صورت‏هاي ديگر مانند الهام‏هاي قلبي، تحديث (سخن گفتن با فرشته) و رؤياهاي صادق دريافت مي‏نمود.(9)
اميرالمؤمنان (ع) در اين باره مي‏فرمايد: «از روزي که پيامبر از شير گرفته شد، خدا او را با بزرگ ترين فرشته قرين و همراه ساخت تا به وسيله آن فرشته بزرگواريي‏ها را بپيمايد و به نيکوترين اخلاق، آراسته گردد.»(10)
بنابراين حضرت قبل از بعثت، مراحلي از نبوت را دارا بود . با جهان غيب به گونه‏اي ارتباط داشت.همان طور که حضرت يحيي و حضرت عيسي (ع) در دوران کودکي به مقام نبوت رسيدند و با جهان غيب ارتباط داشتند؛(11) پيامبر اسلام نيز از همان آغاز با عالم غيب ارتباط داشت . در چهل سالگي به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پيام خدا به مردم برانگيخته شد.
روايات متعددي اين ديدگاه را تأييد مي‏کند؛ حضرت مي‏فرمايد: «کنت نبياً و آدم بين الماء و الطين؛(12) زماني پيامبر بودم که آدم (ع) هنوز در ميان آب و گل بود.»
يهودي‏ها به رسول خدا (ص) عرض کردند: آيا شما از اول پيامبر نبودي؟ فرمود: بلي. گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتي و نطق نکردي همان گونه که عيسي (ع) چنان کرد؟ فرمود: خداوند متعال، عيسي را بدون پدر آفريد . اگر او در گهواره سخن نمي‏گفت، عذري براي مريم نبود تا سرزنش ديگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شده‏ام.(13)
عده‏اي از بزرگان، نسبت به ديدگاه اخير ادعاي اجماع و اتفاق نظر شيعه را نموده‏اند.(14)
اما اين که در غار حرا اعمال عبادي پيامبر چگونه بود و از چه ديني پيروي مي کرد، با آن چه گفتيم، پاسخ اين پرسش نيز روشن مي شود که حضرت به دين خود عمل مي کرد.
پي‌نوشت‌ها:
1. بحارالانوار، ج 18، ص 271.
2. بقره (2)آيه 144 - 143.
3. استاد جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن ،ج 3، ص 73 به بعد.
4. نحل(16)آيه 123.
5. انعام(6) آيه 161.
6. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي (تهران، اسلاميه، چاپ 3، 1388 ق)، ج 2، ص 17.
7. آيت الله محمد مظفري، پرسش‏ها و پاسخ‏ها (قم، ام ابيها، چاپ اول، 1420 ق) ص 12.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 276.
9. همان، ج 18، ص 266.
10. همان، ص 278.
11. مريم (19)آيه 12 و 13.
12. بحارالانوار، ج 18، ص 278.
13. همان، ص 200.
14. محمد حسين مظفر، کتاب علم امام (ع)، ترجمه محمد آصفي ، ص 76 به بعد.

با سلامو احترام مي خواستم بدانم چرا مسائلي مانند اعداد ركعات نماز و يا زمان دقيق آنها در قران ذكر نشده است و اين تعداد و زمان جاري بر چه اساسي بوجود آمده و چگونه مي توان منبع تاييد آن را بر اساس قران تعيين كردد به طور ثال اگر بر مبناي سنت پيامبراست در كجاي قران خواسته شده كه بر اساس سنت پيامبر عمل كنيم با تشكر

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز .
برخي از احکام شرعي در سنت و روايات آمده ، چون سنت و عمل پيامبر و اهل بيت ، بيانگر و مفسر قرآن است . دليل قرآني آن آيه شريفه «ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (1) است (آنچه را که پيامبر براي شما آورد بگيريد و از آنچه نهي کرده پرهيز کنيد ) آيه ديگر« اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم ؛(2) از خدا و از پيامبر و از اولي الامر اطاعت کنيد »و آيات فراوان ديگر که همه بيان مي کنند که سنت پيامبر و اهل بيت (ع) به عنوان حجت الهي براي بيان احکام مي باشد .
اما اينکه چرا جزييات احکام در قرآن نيامده ،شايد به اين جهت باشد :که موارد جزئي بسيار فراوان است و اگر قرار بود در قرآن همه بيايد، بايد قرآن حدودا 20 تا 30 جلد کتاب قطور مي شد .
پي نوشت ها :
1 . حشر (59)آيه 7 .
2 . نساء (4)آيه 59 .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مثلا زمانی که امام حسین به دنیا امد همه میدانستند که او در کجاو به دست کی به شهادت میرسند؟خوب یعنی فقط افراد میآیند برای تجربه کردن سرنوشتشان؟

پرسش 1:
اگر خدا به انسان اختيار داده ،چرا زماني که بيامبر به معراج رفت، نام تمامي امامان را ديد ،يعني اين ها از قبل انتخاب شدند ؟ شرح : مثلا زماني که امام حسين به دنيا آمد ،همه مي دانستند که او در کجا و به دست کي به شهادت مي رسند.خوب يعني فقط افراد مي آيند براي تجربه کردن سرنوشت شان؟

پاسخ:
باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
اختيار داشتن معنا و مفهوم خاصي دارد و منافات با آنچه در پرسش آمده ندارد. از اين رو در ابتدا درباره مفهوم اختيار بايد اشاره گردد:
مقصود از اختيار آن است که رفتار انسان بر اساس آگاهي، قدرت و اراده او انجام پذيرد ،به گونه اي که بتواند به ترک آن نيز اقدام کند،
فعل اختياري آن است که بر اساس انتخاب و گزينش فاعل و از روي عزم و تصميم او واقع شود. (1)
با توجه به مفهوم اختيار و قلمرو آن، هيچ منافاتي بين آن و اين که ائمه از قبل از سوي خداوند به عنوان منصب امام برگزيده شده‌اند ندارد. يا آن حضرات چگونه به شهادت مي‌رسيدند ،وجود ندارد. چون قلمرو اختيار افعال خود انسان است ،يعني مفهوم اختيار اين است که انسان با اراده و اختيار خود کارش را انجام مي‌دهد. و اين منافات ندارد با اين که خداوند علم دارد که آن ها به عنوان امام و در مقام منصب امامت قرار مي‌گيرد، چون اين که در علم الهي و مخازن علمي او اسامي ائمه ثبت بوده و رسول خدا در شب معراج آن ها را ديده، بدين معناست که علم الهي به فعل انسان با تمام خصوصيات آن تعلق مي‌پذيرد، اين که خداوند از پيش مي‌داند که فعلي اختياري مانند ايستادن، راه رفتن از انسان سر مي‌برند،يعني خداوند مي‌داند شخصي خاص در زمان و مکان خاصي،كار مزبور را با بهره گيري از اختيار خويش انجام مي‌دهد. بديهي است که دراين صورت وقوع فعل مزبور ضروري خواهد بود،اما ضرورت هيچ گونه منافاتي با اختياري بودن آن ندارد، زيرا معناي ضرورت آن است که فعل مورد بحث در ظرف تحقق علت تامه‌اش که مشتمل بر اختيار فاعل نيز است، ضرورت يافته است، چنان که هر معلولي در فرض وجود علت تامه‌اش ضرورت مي‌يابد. (2) بنابراين تعارض بين اختيار و آنچه در پرسش آمده وجود ندارد.
هيچ محذوري ندارد آدمي براي تجربه سرنوشت اختياري خود به دنيا بيايد . آنچه در علم الهي درباره سرنوشت او ثبت شده ،با اراده و اختيار خود عينيت بخشد و از رهگذر آن حيات ابدي خود را رقم بزند.
پي‌نوشت ها:
1- آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص344.
2- همان، ص 340.

با سلام می خواستم بدونم در بهشت شهوت یا لذت جنسی وجود دارد یانه. اگر نه رابطه با زنان بهشتی عاطفی است؟یا نه. با تشکر

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
هر چند درك ما از بهشت و حقايق عالم آخرت چندان كامل نيست و نمي توانيم به طور دقيق در خصوص وضعيت آن جهان اظهار نظر نماييم، اما در حالت كلي مي توان گفت كه از قرائن نقلي درآيات و روايات بر مي آيد كه در بهشت جنسيت و لذت هاي جنسي مطرح است . به همين خاطر وعده همسران بهشتي به مومنان داده شده است. مردان و زنان بهشتي با اراده و اختيار خود از يكديگر يا همسران بهشتي بهره مند خواهند شد .
البته نمي توان به طور قطع گفت كه فرايند اين روابط به طور كامل از سنخ لذت هاي جنسي دنيايي است و فرايند ازدواج و توالد و تناسل و مانند آن در بهشت هم وجود دارد ، اما در هر حال آنچه مسلم است، نوعي رابطه متناسب با قوانين و شرايط آن عالم بين زنان و مردان بهشتي وجود خواهد داشت. و جنسيت در آن عالم مطرح خواهد بود . بحث تنها درعاطفه محض نيست ؛ هرچه هست ، در لذت بخشي هزاران بار بالاتر از روابط جنسي و عاطفي دنيايي است تا جايي كه تصور آن براي دنياييان ممكن نيست .

با سلام بنده علاقه مند به مطالعه پیرامون انسان وانسان شناسی از منظر اسلام و دانشمندان غربی می باشم خواهشمندم در این زمینه مرا راهنمایی کنید و منابع مفیدی معرفی کنید با تشکر

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
چند كتاب مفيد ارائه مي شود :
1- انسان كامل ، شهيد مطهري
2- انسان و سرنوشت ،همو
3- معارف قرآن (1-3) استاد محمد تقي مصباح يزدي(خداشناسي ، كيهان شناسي ، انسان شناسي)
4- خداو انسان در فلسفه ياسپرس ، دكتر عبدالله نصري
5- انسان شناسي ، محمود رجبي.

باسلام من در مورد كلمه سيد يا كلا سادات سوال داشتم ايا كلا ميتوان به اين قضيه اعتقاد داشت با توجه به اينكه پيغمبر از خود فرزند ذكوري نداشته پس چطور ميشه كه به يك شخص ميگويند سيد يا اولاد پيغمبر. ممنون ميشم بنده رو راهنمايي كنيد با تشكر

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
سيادت عنوانى است براى مردان و زنانى كه در طول نسب خويش به حضرت هاشم بن عبد مناف (جدّ رسول اللَّه) مى‏رسند. هر كس سلسله نسب او به هاشم بن عبد مناف يا فرزندان او برسد، سيد محسوب مى‏شود.(1)
اصطلاحاً به فرزندان هاشم، بنى هاشم مى‏گويند. برخى از اينان به عموهاى پيامبر مثل ابوطالب و ابولهب، عباس و حمزه مى‏رسند. بنابراين فرزندان عباس عموى پيامبر كه اصطلاحاً به آنان بنى عباس مى‏گويند، سيد محسوب مى‏شوند. فرزندان ابوطالب به نام‏هاى طالب و عقيل و جعفر طيار و على(ع) و نسل آنان (تا كنون هر چه هستند) سيدند. پيامبر اسلام از جهت پسرانش (طيب و طاهر و قاسم و ابراهيم) چون در كودكى از دنيا رفتند، نسلى ندارد و فقط از طريق حضرت فاطمه زهرا(س) نسلش ادامه پيدا كرد كه فرزندان حضرت زهرا به نام‏هاى حسن و حسين و زينب و ام كلثوم از طريق پدرشان على(ع) سيد بودند.
تمامى ائمه معصومين و فرزندانشان از طريق على(ع) به هاشم مى‏رسند و سيد هستند. بنابراين سيادت تنها انتساب به پيامبر نيست، بلكه از جهت انتساب به طالب و على و عقيل و جعفر (فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه (عموهاى پيامبر) نيز سيادت حاصل شده و حضرت على(ع) سيد بوده است و فرزندان او نيز سيد هستند.
اما انتساب برخي از سادات به پيامبر خود شرافت مضاعفي براي آنان است كه از طريق دختر ايشان حضرت فاطمه (س)حاصل شده است . اينکه سادات فعلي ذريّه پيامبر ناميده شدند، از اين جهت مي باشد. اگر چه غالباً فرزندان و نسل از طريق پسر به جد منتسب مي شوند، اما به جهت روايات متعدد که از پيامبر نقل شده، حضرت فرزندان فاطمه را فرزندان خود دانسته ، انتساب آنان را به خود مورد تأکيد قرار داده است. اين موضوع در برخي تفاسير از آيات سوره کوثر نيز آمده است.

پى نوشت‏:
1. عروه الوثقى، ج 2، كتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3.

همانطور كه مي دانيد اهل الحديث معتقدند ((الهيات بالمعني الاخص)) مسايلي آسماني است و خبر آسمان را منحصرا از خود آسمان بايد شنيد و مبناي اسلام در اين گونه مسايل بر تعبد است نه بر تحقيق و تفكر و هرگونه چون و چرايي در اين گونه مسيل از نظر اسلامي بدعت و حرام است. درخواست بنده ارايه پاسخي استدلالي است در رد اين عقيده ي اشاعره و حنابله، با اين توضيخ كه هم اكنون دو پاسخ كلي يعني (1) آسماني بودن خود عقل و (2) حجم انبوه توصيه و دعوت به تحقيق و تفكر موجود در منابع دين را مي دانم. با تشكر فراوان (در صورت امكان چند استدلال ارايه فرماييد)

پرسش 1:
استدلال ورود عقل به حوزه الهيات بالمعني الاخص در پاسخ به اشاعره و حنابله (اهل الحديث) شرح : اهل الحديث معتقدند ((الهيات بالمعني الاخص)) مسايلي آسماني است و خبر آسمان را منحصرا از خود آسمان بايد شنيد و مبناي اسلام در اين گونه مسايل بر تعبد است، نه بر تحقيق و تفكر و هرگونه چون و چرايي در اين گونه مسايل از نظر اسلامي بدعت و حرام است. درخواست بنده ارايه پاسخي استدلالي است در رد اين عقيده اشاعره و حنابله، با اين توضيخ كه هم اكنون دو پاسخ كلي يعني (1) آسماني بودن عقل و (2) حجم انبوه توصيه و دعوت به تحقيق و تفكر موجود در منابع دين را مي دانم.
پاسخ:
باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
اولا عقل همانند وحي حجت خداوند است . همان طور که انسان مکلف است از حکم وحي پيروي و بر اساس آن عمل نمايد، ملزم است که از حکم عقل اطاعت و بر اساس آن رفتار کند. از اين رو امام صادق (ع) فرمود:
«ان الله علي الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظهاره فالرسل و الانبياء و الائمه و اما الباطنه فالعقول؛ (1)
براي خداوند دو حجت و دليل بر مردم است، يکي حجت ظاهري و ديگري باطني، اما حجت ظاهري پس انبيا و فرستادگان و ائمه اند اما حجت باطني عقل ها هستند». از اين روايت به روشني به دست مي آيد که عقل همانند شرع معتبر و حجت الهي است.
دوم: چنان که در جاي خود به تفصيل بيان شده (2) عقل مثل چراغ است . شريعت و وحي مثل راه، کسي به کمال مي رسد که هم چراغ دارد و هم راه، انسان که چراغ دارد ،ولي راه ندارد يا راه را نمي داند ،چگونه مي‌تواند به هدف و مقصود برسد؟
از اين رو برخي از بزرگان حکمت ضمن تحليل مبسوط رابطه شريعت و عقل، در برخي امور عقل را معيار و در برخي ديگر مصباح و در بعضي مسايل مفتاح و کليد خوانده ، در مجموع عقل را در همه محورهاي سه گانه وامدار و نيازمند وحي دانسته و اظهار داشته اند، گر چه معيار و ميزان بودن عقل نسبت به برخي از امور و اصول و عقايد و قواعد به گونه‌اي است که انسان به کمک آن ها ضرورت شريعت وحي را اثبات مي کند، ولي عقل با تدبر در چشمه سار زلال وحي از تمام غبارهايي که او را تيره و تار نمايد، پاک مي شود .
در پرتوي درخشش وحي حقيقت خود را نيز درمي يابد، بنابراين در اين محور هم نيازمند وحي است. مصباح و چراغ بودن عقل نسبت به حقايق و ره آوردهاي دروني شريعت است .حضور عقل در دامن شريعت همانند وجود چراغي است که آدمي را به جريان جاودان رسالت و چشمه جوشان شريعت هدايت مي کند . با تمسک به اين چراغ است که احکام شريعت مشخص مي گردد، مفتاح و کليد بودن عقل نسبت به شريعت به اين معناست که عقل بعد از آن که به عنوان مصباح وظيفه خود را نسبت به شناخت قوانين و مقررات شريعت انجام داد و احکام شريعت را در افق هستي خود به صورت مفاهيم کلي اظهار نمود، با اين مقدار از بضاعت به رغم شناخت احکام شريعت هرگز قادر بر تحقيق پيرامون اسرار آن احکام نيست ،زيرا اسرار آن احکام مربوط به جهان غيب است . از دسترسي استنباط عقل که جز کلياتي از عالم غيب نمي‌داند، خارج است . آنچه را که عقل مستقلا مي تواند درباره احکام شرع و ره آورد وحي درک نمايد، عدم مخالفت آن احکام با همان اصول کافي است، اما موافقت عقل با جزئيات احکام چيزي است که از عهده عقل خارج است . آن مقدار نيز که عقل از خصوصيات احکام الهي درک مي كند ،به برکت استناد به وحي است. (3)
سوم: برخي از مسايل ديني حق عقل است . قبل از عقل وحي و شرع زمينه اي براي اظهار نظر درباره آن ندارد مثلا نبوت و ضرورت وجود نبوت تنها از طريق عقل قابل اثبات است و گرنه از طريق وحي موجب دور يا تسلسل مي‌گردد زيرا اگر قرار باشد نبوت از طريق وحي ثابت گردد و اين دو متوقف بر همديگر خواهد بود، بايد نبوت با نبوت قبلي ثابت گردد و اين موجب تسلسل است. در نتيجه ضرورت نبوت به وسيله عقل ثابت مي‌شود و ساير آموزه‌هاي اعتقادي به وسيله ره آورد وحي و نبوت .
پي‌نوشت ها:
1- اصول کافي، ج 1، ص16.
2- جلوه هاي قرآني در نگاه امام خميني، ص68.
3- استاد جوادي آملي، معرفت در آينه شريعت، ص 211.

صفحه‌ها