با سلام و تشکر از ارتباطتان) در زمينه اثبات وجود خدا، براهين بسيارى وجود دارد . كتاب هاي زيادى در اين زمينه تأليف شده است . اگر علاقهمند به بيان ساده و روان و در عين حال استدلال محكم و منطقى هستيد، كتاب آفريدگار جهان، تأليف آيتالله ناصر مكارم شيرازى و نيز كتاب خدا را چگونه بشناسيم، از همين مؤلف را به شما پيشنهاد مىكنيم.
در مورد اثبات وجود خدا ما به بيان دو برهان در اين زمينه اكتفا مىكنيم . شما را به كتاب هاي فوق ارجاع مىدهيم.
ا) برهان نظم:
خداپرستان براى اثبات خداى جهان به دلايل فراوانى استدلال كردهاند. در ميان دلايل آن ها روشنترين و قانعكنندهترين دليلى كه جلب نظر مىكند «برهان نظم» است. زيرا اين برهان هم عقل را قانع مىكند و هم وجدان را راضى مىسازد . از اين جهت هميشه مورد توجه دانشمندان و فلاسفه الهى بوده است.
پايههاى اساسى اين برهان: اين برهان بر دو پايه اساسى قرار دارد:
1ـ در هر گوشهاى از اين جهان پهناور آثار نظم و حساب و قانون و هدف به چشم مىخورد.
2- هر دستگاهى چنين باشد ،سازنده آن يك مبدأ عالم و عاقل است.
اكنون به توضيح اين دو مقدمه توجه فرماييد.
پايه اول: در هر گوشهاى از جهان پهناور، دستگاههاى منظم و سازمانهاى مرتب به چشم مىخورد. برنامه و حساب و قانون حتى بر كوچك ترين اجزاي عالم حكومت مىكند . هر يك از اين موجودات گوناگون چون لشكرى انبوه كه به دستههاى مختلفى تقسيم شده باشند، با صفوف منظم و با هماهنگى شگرفى تحت فرماندهى واحدى به سوى مقاصد خاصى حركت مىكنند.
جهان هستى درهم و برهم نيست . همه موجودات و حوادث در يك خط سير معينى سير مىكنند.
يك نوع ارتباط و هماهنگى خاصى در ميان تمام اجزا و موجودات عالم هستى مشاهده مىشود كه در اولين نظر محسوس است.
براى روشن شدن اين حقيقت توجه شما را به نكات زير جلب مىكنيم.
1- بررسى اجمالى برخى از عظمت و نظم كرات و سيارات:
نيوتون منجم معروف، در نظريه معروف خود مبنى بر جاذبه عمومى مىگويد: قانون جاذبه عمومى به ضميمه قوه «گريز از مركز» بر تمامى سيارات حكمفرما است .در هر يك از اجرام بالا، اين دو قوه به طور متعادل وجود دارد. از طرفى چون قوه جاذبه نسبت مستقيم با حجم دو جسم و نسبت معكوس با مجذور دو جسم دارد . وزن هر يك از سيارات متناسب با فاصله و سرعت سير آن ها است. بنابراين اگر تساوى بين اين دو ناموس برقرار نبود ،يعنى مثلًا قوه جاذبه بيش تر از قوه دافعه مىشد، جسم بزرگ تر، كوچك تر را به سوى خود جذب مىكرد . اگر قوه دافعه زيادتر مىشد ،سيارات تدريجا از مركز خود دور شده، نابود مىگرديدند. يعنى در اجرام سماوى اين دو نيرو به طور متساوى حكمفرما است. اگر كوچك ترين تخلفى روى دهد ،يعنى قوه جاذبه و يا نيروى گريز از مركز كم و زياد گردد . به طور كلى اگر سيارات فاصله يا حجم يا سرعت سيرى را كه دست قدرت براى آن ها تعيين كرده، از دست بدهند، وضع آن ها به كلى به هم مىخورد و اين خود يكى از مصاديق نظم در جهان بالا است.
حركت سيارات يكى از شواهد بارز نظم است كه روى يك حساب منظم و دقيقى به طور يكنواخت در حركتند. به طورى كه طى هزاران سال كمترين تغييرى در وضع آن ها ديده نمىشود.
مسأله خسوف و كسوف هم از موضوعات قابل ملاحظه است، زيرا مىتوان وقوع آن ها را از سالها قبل دقيقا پيشبينى كرد . اين خود به خوبى حكايت مىكند كه گردش كواكب چقدر منظم و دقيق است، به طور كلى در هر 18 سال و 11 روز 43 مرتبه كسوف و 28 مرتبه خسوف صورت مىگيرد. پس از گذشتن اين مدت باز كسوف و خسوف در اوقات معين تكرار مىشود. يعنى در هر 18 سال و 11 روز خورشيد و ماه و زمين در وضع متناسبى، مشابه جريان قبل قرار مىگيرند.
2- نگاهى گذرا به نظم در كوچك ترين ذرات عالم:
كوچك ترين موجودى كه تاكنون در دسترس علم بشر قرار گرفته «اتم» و اجزاي آن مىباشد. اتم كه از شگفتانگيزترين موجودات جهان آفرينش است، به قدرى ريز و كوچك مىباشد كه حتى با نيرومندترين ميكروسكوپهاى الكترونى كه موجودات را چندين دههزار برابر بزرگ تر نشان مىدهد، قابل رؤيت نيست، ولى تنها، محاسبات علمى و رياضى و آثار گوناگونى كه ضمن آزمايشها روى شيشههاى عكاسى و مانند آن ظاهر مىشود، بشر را به وجود اين موجود حيرتآور پر از قدرت هدايت نموده است.
اتمها همان واحدها و مصالح ساختمان عظيم جهان ماده است كه از به هم پيوستن آن ها به طرزهاى گوناگون، اجسام و موجودات متنوع اين جهان به وجود آمده است .
تمام اجسام و موجودات عالم طبيعت مجموعهاى است از اتمها و يك جسم بسيار كوچك كه به زحمت به چشم ديده مىشود، در حقيقت از تراكم ميليونها اتم روى هم انباشته، به وجود آمده است.
ساختمان درونى اتم: اتم با آن همه كوچكى داراى اجزاي متعددى است كه عمده آن ها سه قسمت زير است كه آن ها را به منزله اركان اتم مىشود معرفى كرد:
«پروتون» كه داراى بار الكتريكى مثبت است. «نوترون» كه از نظر خاصيت الكتريكى خنثى است. «الكترون» داراى بار منفى بوده و گاهى به آن «نگاتون» هم گفته مىشود.
اين اجزاي بىنهايت ريز به طور شگفتانگيزى ساختمان اتم را تشكيل دادهاند، به اين ترتيب كه پروتون و نوترون به طور اجتماع در مركز قرار گرفته، هسته اتم را تشكيل مىدهند . ذرات الكترونها هم در فاصلههاى معينى در اطراف هسته به سرعت سرسامآورى در گردشند.
دانشمندان، ساختمان اتم را به ساختمان منظومه شمسى و حركت الكترونها را به حركت دورانى سيارات تشبيه كردهاند، با اين تفاوت كه اگر تعجب نكنيد سرعت سير سارات اتمى به مراتب از سرعت سير سيارات منظومه شمسى بيش تر است. تعداد ذرات هسته و الكترونها و فاصله آن ها و بالاخره مداراتشان در اتمها فرق مىكند.
ابعاد اتمها: پروتون كه يكى از اجزاي هستهاى اتم است ،به اندازهاى كوچك است كه هرگاه هزار ميليارد تا دههزار ميليارد از آن ها كنار هم چيده شوند، تازه طول اين صف عجيب فقط يك سانتيمتر خواهد بود.
حجم يك اتم بيش از هزار برابر حجم يك پروتون مىباشد، ولى تمام اين حجم هم پر نيست . فاصله ميان الكترونها و هسته كه نسبت به حجم هسته بسيار وسيع مىباشد، كاملًا خالى است . براى تصوير اين فضاى عجيب كافى است بدانيم كه اگر قطر يك اتم را يك كيلومتر فرض كنيم، تنها يك متر آن به وسيله هسته و پروتون اشغال شده ، الكترونها در فاصله يك كيلومترى به دور هسته گردش مىكنند و بقيه را يك فضاى خالى تشكيل مىدهد.
قسمت پر و اشغال شده اتمها نسبت به فضاى خالى آن ها به قدرى ناچيز است كه درست مانند جرم كره خورشيد است. در مقابل فضاى وسيع ميان آن و دورترين سيارات . روى اين حساب پيداست كه قسمت مهم حجم اتم خلاء بوده و ماده اصلى بسيار كوچك است . به گفته «ژوليو» دانشمند معروف اگر فضاى خالى ميان اتمهاى بدن يك انسان را از بين ببريم و تمام اجزاي اتمهاى آن را به وسيله مثلًا فشار فوقالعاده به هم بچسبانيم، همين بدن انسان به قدرى كوچك مىشود كه به زحمت مىتوان آن را مشاهده كرد . عجيبتر آن كه اين جسم بسيار كوچك وزن اوليه خود را از دست نخواهد داد، يعنى وزن آن برابر با وزن بدن اصلى مثلًا همان 70 كيلوگرم خواهد بود.
از سريع هم سريعتر الكترونها كه ذراتى سبكوزن و داراى بار منفى هستند و گرد هسته مركزى اتم با سرعت سرسامآورى حركت مىكنند. در اتم هيدروژن كه سادهترين اتمها است و داراى يك الكترون مىباشد ،سرعت سير الكترون سه هزار كيلومتر در ثانيه است .در اتم اورانيوم كه الكترونهاى متعددى دارد ،سرعت حركت آن ها به 164 و 201 كيلومتر در ثانيه مىرسد.
اكنون فكر كنيد در اين ميدان بىنهايت كوچك موجودى با اين سرعت عجيب، گردش كند ،چه وضعى به خود گرفته و در يك ثانيه چند مرتبه گرد مركز خود بايد طواف كند و چه مسافتى را بپيمايد؟
با توجه به اين بيان تصديق خواهد كرد كه سيارات شمسى هم با آن عظمت و سرعتى كه دارد ،هرگز به گرد اين الكترونهاى كوچك و ناچيز نمىرسد
تفاوت اتمها: سابق بر اين گمان مىكردند كه ساختمان تمام اجسام از عناصر اربعه: آب، باد، خاك، آتش ساخته شده و اين چهار عنصر سازنده جهان مادى خود بسيط بوده ،قابل تجزيه نيستند، ولى در اثر تحقيقات و آزمايش علمى معلوم شد كه نه تنها «عناصر» منحصر به چهار نيست، بلكه اين چهار عنصر اساسا قابل تجزيه بوده و خود از عناصر بسيط ديگرى پديد آمدهاند.
از اين عناصر تاكنون حدود 104 عنصر كشف شده كه از حيث تعداد ذرات هستهاى و الكترونها با هم تفاوت دارند و همين اختلاف است كه تنوع اتمها را ايجاب كرده است.
به اين معنى كه اين اجسام گوناگون با آن همه اختلافاتى كه در خواص فيزيكى و شيميايى دارند، تفاوت و اختلافى جز در كم و زياد تعداد الكترونها و پروتونها ندارند.
سادهترين اتمها، اتم هيدروژن است كه فقط داراى يك الكترون و يك پروتون است تا مىرسد به اتم اورانيوم كه در آن 92 الكترون «ديوانهوار» در مدارات متعدد دور هسته مركزى (كه داراى 136 تا 147 نوترون و پروتون مىباشد) در گردشند . بعد از عنصر اورانيوم عناصر ديگرى كشف شده كه داراى الكترونهاى بيشترى هستند.
مطالعه در عالم «بىنهايت كوچك» اتمها درسهايى به ما مىآموزد كه ما را به خداوند «بىنهايت بزرگ» راهنمايى كرده، به عظمت و قدرت و علم بىپايان او آشنا مىسازد.
در اين جا كافى است كه ما چهار قسمت را كه بيش از همه جلب توجه مىكند و هر كدام نمونه بارزى از علم و قدرت آفريننده اتم مىباشد مورد مطالعه قرار دهيم:
1- نظم اتمها:
104 عنصرى كه تاكنون كشف شده ،همه داراى يك قاعده منظم و ترتيب مخصوصى مىباشد كه تعداد الكترونهاى آن ها به ترتيب از يك شروع شده ،تدريجا روز نقشه منظم و واحدى بالا مىرود. به طورى كه توانستهاند تمام آن ها را دستهبندى كرده و تحت يك جدول (معروف به جدول مندليف) تنظيم كنند.
2- تعادل نيروى جاذبه و دافعه:
دو «بار» مخالف الكتريسيته همواره يكديگر را جذب مىكنند، يعنى اگر يك جسم كه حامل الكتريسيته مثبت است ،با ديگرى كه داراى الكتريسيته منفى است ،نزديك شود، آن دو جسم به سوى يكديگر حركت كرده و همديگر را در آغوش مىفشارند و جرقهاى كه بايد نام آن را برق عشق گذارد ،مي جهد.
روى اين حساب، الكترونها كه داراى بار منفى و پروتونها كه حامل بار مثبت هستند ،بايد به فوريت يكديگر را جذب كنند و اين گردشهاى پرهيجان جاى خود را در دل اتمها به سكون مرگبارى بدهند. بديهى است اگر چنين مىشد، جهان وضع ديگرى به خود مىگرفت، ولى هرگز چنين حادثهاى در جهان اتفاق نيافتاده و نخواهد افتاد . اين، روى يك حساب كلى دقيق و پايدارى مىباشد كه اين تعادل عجيب و نظم شگفتانگيز را در درون اتم به وجود آورده است.
رمز اين مطلب در اين است كه يك نظم و حساب معينى در اندرون اتم حكومت مىكند كه نگهدار و پديدآورنده اين تعادل است، يعنى يك قوه ديگرى كه در اثر گردش دورانى الكترونها به دور هسته توليد مىشود و آن را قوه گريز از مركز مىنامند ،قوه جاذبه هسته مركزى را تعديل مىبخشد.
«قوه گريز از مركز» كه در اثر حركت دورانى به وجود مىآيد و قدرت آن متناسب با سرعت حركت مىباشد، همواره جسم متحرك را از هسته مزبور به عقب مىراند . از طرفى هم هسته مركزى با قوه جاذبه كه در اثر نزديكى دو «بار» الكتريكى توليد شده، الكترونها را به شدت به طرف خود مىكشاند.
اكنون فكر كنيد كه براى حفظ موجوديت اتم بايد سرعت سير الكترونها به اندازهاى باشد كه قوه دافعه متولد شده از آن، درست به اندازه قوه جاذبه و جوابگوى آن باشد . اگر كوچك ترين تجاوزى از اين حد و قانون معين رخ دهد ،دستگاه اتم از كار خواهد افتاد، يعنى اگر كمى قوه گريز از مركز زيادتر شود، الكترونها به زودى فرار كرده و اتم تجزيه مىشود . اگر اين تعادل به نفع قوه جاذبه به هم بخورد، اجزاي اتم به زودى به هم نزديك شده و از كار خواهد افتاد . به اين ترتيب دستگاه اتم از بين خواهد رفت. فكر كنيد تنظيم اين حساب دقيق در آن محيط فوقالعاده كوچك چه كار مشكلى است
3- نيروى فوقالعاده اتم:
هسته اتم كه از ذرات پروتون و نوترون تشكيل يافته است، داراى يك نيروى فوقالعاده عظيمى مىباشد كه در دل هسته اتم نهفته است . به عبارت صحيحتر اين ذرات چيزى جز «نيرو و انرژى متراكم» نيستند. وقتى اين نيرو از هسته اتم آزاد مىشود ،توليد يك انرژى عظيم مىكند كه آثار خارقالعادهاى به وجود مىآورد ولى با اين همه، اين نيروى بزرگ به طور اسرارآميزى در درون ذرات بىنهايت كوچك هسته اتم مهار شده و آزاد كردن آن به اين سادگى و آسانى هم امكانپذير نيست، بلكه براى اين منظور احتياج به ماشينهاى عظيم الكتريكى دارد.
حال فكر كنيد اگر اين ديو ديوانه به زودى مىتوانست زنجير خود را پاره كرده و اتم را منفجر سازد ،چقدر زندگى در اين جهان خطرناك و مشكل بود .
مطالعات اين نكات توحيدى درباره ساختمان دقيق اتم و ابعاد و نظم اسرارآميزى كه در هر قسمت از آن به كار رفته و نيروى فوقالعادهاى كه در دل آن نهفته است ، ما را به يك منبع عظيم قدرت و علم كه به وجود آورنده آن است، راهنمايى مىكند.
راستى آيا ممكن است اين همه دقايق و اسرار نظامى را كه در وجود يك موجود بىنهايت كوچكى به كار رفته است ،معلول علل و عواملى دانست كه كاملًا از آن ها بىاطلاع و بىخبر مىباشد ،حتى به اندازه يك كودك دو ساله هم ازعقل و شعور بهره ندارد؟
پايه دوم: سازمانى با اين نظم و دقت نمىتواند معلول تصادف و اتفاق باشد، يعنى يك سلسله علل فاقد عقل و شعور آن را ايجاد كرده باشند. از اين دو مقدمه (عالم منظم است و نظم آن بدون فاعل عاقل حكيم ممكن نيست) چنين نتيجه مىگيريم كه جهان داراى مبدئى دانا و توانا است كه اين سازمان عظيم را طبق نقشه و هدف خاصى ايجاد كرده و رهبرى مىكند.
اكنون كه اساس اين استدلال اجمالًا روشن شد، به توضيح كامل هر يك از دو مقدمه آن مىپردازيم و چون مطالب مقدمه دوم سادهتر و از طرفى هنگام مطالعه از مقدمه اول جلوتر است، ما هم ابتدا مقدمه دوم را اثبات مىكنيم و سپس به بحث در پيرامون مقدمه اول مىپردازيم.
چرا نظم حاكى از عقل و فكر است؟
براى رسيدن به اين حقيقت كه نظم همواره حكايت از يك مبدأ عاقل و متفكر مىكند ،دو راه در پيش داريم، از هر كدام ميل داشته باشيد مىتوانيم به مقصد برسيم ولى چه بهتر كه هر دو راه را با هم جمع كنيم:
راه اول:
همه مىدانيم كه براى ساختن يك آپارتمان آبرومند، يك خانه معمولى از هرگونه مصالحى نمىتوان استفاده كرد. مثلًا مقوا و كاغذ و لاستيك براى اين كار به درد نمىخورد، بلكه سنگ و چوب و آهن و سيمان ومانند آن لازم است . باز مىدانيم كه اين مصالح «با كميت خاصى» به درد مىخورد و هر مقدارى از هر كدام باشد، كافى نيست. حتما بايد هر كدام به نسبت معينى باشند. اين هم نيز مسلم است كه مصالح مزبور هر كدام بايد با «كيفيت خاصى» باشد تا مفيد واقع شود. مثلًا اگر آهن به صورت «براده» و چوب به صورت قطعات خيلى كوچك در آيد، به هر مقدار هم كه باشد ،كوچك ترين فايدهاى براى اين ساختمان نخواهد داشت.
از اين بيان چنين نتيجه مىگيريم كه براى هر ساختمانى «مواد مخصوص» با «كميت مخصوص» با «كيفيت مخصوص» لازم است. بنابراين براى رسيدن به مقصود بايد از ميان تمام مصالح و مواد گوناگون فراوانى كه در اين جهان هست، مواد مورد نظر را انتخاب نموده و جدا سازيم. همچنين بايد توجه به مقدار و اندازه آن نيز داشته باشيم كه كم و زيادى پيش نيايد . نيز كيفيت و چگونگى هر يك از مصالح را از ميان تمام كيفيات موجود انتخاب كنيم.و گرنه هرگز به منظور خود نائل نخواهيم شد. تازه از اين سه مرحله كه گذشتيم ،صحبت از «طرز تركيب» اين مصالح مختلف پيش مىآيد كه آنها را به صورت خاصى به هم پيوسته و تركيب كنيم تا ساختمان مورد نظر به دست آيد.
بديهى است هر يك از اين مراحل چهارگانه يعنى: انتخاب نوع مصالح، كميت لازم، كيفيت مورد نظر، طرز تركيب آنها به يكديگر محتاج به يك مبدأ عقل و شعور است كه آن را انجام دهد و بدون آن هيچ يك از اين مراحل عملى نيست.
تصادف كور و كر نمىتواند مصالح لازم و كيفيت و كميت آن را انتخاب كرده و به طرز خاصى به هم تركيب كند، از اين جاست كه ما از مشاهده يك ساختمان فورا متوجه مبدأ عقل و شعورى كه در ساختن آن به كار رفته مىشويم.
راه دوم حساب احتمالات: كتابى است علمى، مطالب آن طبق شماره صفحه مرتبه شده و داراى 100 برگ است. اوراق آن را در هم ريخته و مخلوط سازيد ،به طورى كه شمارهها و مطالب به طور مشوش و نامنظمى قرار گيرند، اكنون كتاب را به دست شخص بي سواد يا نابينايى بدهيد و خواهش كنيد كه آن را به صورت اول بازگرداند. او نابينا است يا سواد ندارد و در هر حال نمىتواند شماره ورق اول را بخواند. به منظور برداشتن همان ورق اول، ورقى را از ميان آن اوراق پراكنده
برمىدارد، به اميد اين كه همان ورق اول باشد.
احتمال رسيدن او به اين مقصد يك احتمال از صد احتمال است. اين ورق را هر چه هست كنار مىگذارد، ورقى را به احتمال برگ دوم برمىدارد، احتمال درست از آب در آمدن آن يك احتمال در 99 احتمال است. بنابراين موفقيت او در قرار گرفتن شمارههاى 1 و 2 پشت سر هم تقريبا يك احتمال در مقابل ده هزار احتمال است، يعنى: ميان اين ده هزار احتمال يك احتمال آن مطابق با واقع است و آن در صورتى است كه در دفعه اول ورق اول و در دفعه دوم ورق دوم را برداشته باشد . همچنين اگر ورقى ديگر را به منظور برگ سوم بردارد ،احتمال موفقيت آن يك احتمال در 98 احتمال است، يعنى احتمال منظم شدن برگ اول و دوم و سوم تقريبا يك احتمال در مقابل يك ميليون احتمال است. پس احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بيسواد در جمعآورى اين كتاب و مرتب كردن آن يك احتمال از عددي است نامتناهى، يعنى تقريبا يك احتمالى است در برابر «عدد 1 كه دويست صفر در سمت راست آن قرار داشته باشد»
مثال ديگر: فرض كنيد شعرى در كمال فصاحت روى كاغذى نوشته شده ،اين شعر يك مطلب اخلاقى را بيان مىكند و بسيار موزون و خوشقافيه و بالاخره مشمول كليه مزاياى شعرى است . از طرفى داراى مضمون بسيار عالى است . چنين به نظر مىآيد كه مربوط به هزار سال قبل است. آيا هيچ كس احتمال مىدهد كه اين شعر نتيجه حركات مدادى است كه به وسيله دست يك بچه خردسال به قصد بازى انجام گرفته و بالاخره از روى اتفاق به وجود آمده است؟
يا اين كه فرض كنيد لوحه بسيار زيبا و نقاشى شدهاى در يكى از حفارىها به دست آمده ، كارشناسان و متخصصين فن آن را مربوط به دو هزار سال قبل تشخيص دادهاند. آيا مىتوان احتمال داد كه اين لوحه در اثر چرخيدن ناموزون دست كسى كه هيچگونه اطلاعى از اصول نقاشى نداشته ،به وجود آمده؟ بديهى است كه انسان از مشاهده اين آثار پى مىبرد كه شاعرى زبردست و با اطلاع از شعر و اخلاق و همچنين هنرمندى كه كاملًا از فن نقاشى اطلاع داشته ،در سرودن آن شعر و ترسيم اين لوحه دست در كار بودهاند.
بدن انسانى را در نظر بگيريد: فرض كنيد اين بدن داراى صد جزء است كه با صد كيفيت تشكيل يافته كه هر كدام از اين اجزا با يك حساب دقيق تنظيم و هر كدام به طور منظمى كار خود را انجام مىدهند، اكنون آيا احتمال به وجود آمدن اين بدن با اين كيفيت از روى تصادف و اتفاق، روى حساب احتمالات مساوى با صفر نيست؟ آيا مىتوان اين موجود منظم و صدها بلكه هزارها موجود ديگر را كه در سازمان خلقت به چشم مىخورد ،به علل فاقد شعور و اراده نسبت داد؟
از دو پايه فوق نتيجه مىگيريم: اين دستگاه شگفتانگيز با آن همه ريزهكارىهاى دقيق از روى «تصادف» به وجود نيامده است . احتمال پيدايش تصادفى آن مساوى با صفر است، بلكه وجودى عاقل و مقتدر كه خود در هستىاش محتاج به غير نيست، جهان هستى را خلق كرده و اداره مىكند.
ب) برهان عليت: مقدمه اول اگر مثلًا «الف» در وجودش محتاج «ب» باشد، به گونهاى كه اگر «الف» نباشد «ب» هست اما اگر «ب» نباشد خبرى از الف نيست،در اين صورت به «الف» معلول و به «ب» علت مىگويند.
مقدمه دوم: يك علت ممكن است خودش معلول علت بالاترى باشد، مثلًا اگر يك آهنرباى قدرتمند در پشت يك صفحه فلزى قرار دهيد و مقدارى براده آهن در جلو صفحه فلزى بريزيد، اين برادهها جذب صفحه مىشوند. پس علت جذب اين برادهها صفحهى فلزى است اما خود صفحه نيز حالت مغناطيسىاش را مديون آهنربا است ،يعنى آهنربا علت اصلى است و معلول آهنرباى ديگرى نيست اما صفحه فلزى معلول آهنربا است و علت جاذبه برادههاى آهن. اما برادهها فقط معلولاند و ديگر علت جذب چيز ديگر نمىباشد (در اين مثال).
مقدمه سوم: بين علت و آثار آن سنخيت و هماهنگى است. يعنى از علت گرمازا حرارت صادر مىشود و از علت سرمازا برودت صادر مىشود. از آب لطافت و از گل عطر و بوى خوش.
مقدمه چهارم: هر معلولى علتى دارد و اين را يك طفل شيرخوار نيز درك مى كند و وقتى آرام به صورت او دست مىزنيد ،
فورا به سوى شما متوجه مىشود. چرا كه فطرتا مىداند هر واقعهاى سبب دارد.
حال وقتى وارد منزل مىشويم ،در صورتى كه مشاهده كنيم كتابهاى ما پاره شده است، چرا به سراغ برادر يا خواهر كوچكترتان مىرويم؟ چون اولًا پذيرفتهايم كه هر حادثه علتى دارد، پس اين پاره شدن كتابها نيز بىجهت و بىسبب نمىباشد ،پس علتى دارد اما چرا سراغ بچهها مىرويم؟ چون مىدانيم پاره كردن كتاب كار عاقلانهاى نمىباشد، از طرفى پدر و مادر ديگر افراد بزرگسال منزل عاقلاند ،پس اين كار را نمىكنند. اما چون كوچك ترها عاقلانه كار نمىكنند، حتما پاره شدن كتابها كار آنهاست. (و اين همان سنخيت ميان علت و آثار آن است)
مقدمه پنجم:
اگر موجودى فقط علت باشد و معلول نباشد، بايد وجودش هميشگى باشد، يعنى ازلى و ابدى باشد ،چرا كه اگر قبلًا نبوده و بعدا موجود شود ،حتما براى موجود شدن علتى مىخواهد . در اين صورت معلول مىشود. خوب آيا ما مىتوانيم بدون علت باشيم؟ نه، چرا؟ چون صد سال پيش ما نبوديم و عمر و سن ما دليل اين است كه در زمان هاى بسيار دور نبودهايم و به قدر سنمان سابقه وجود داريم .پس چون قبلًا نبودهايم و بعد موجود شدهايم معلوليم. چون معلوليم علت مىخواهيم.
علت ما كيست؟ آيا طبيعت است؟ آيا پدر و مادر است؟ آيا هيچ كدام اينها علت ما نمىباشند چون هر كدام به نحوى سابقه نيستى دارند و در وجود خودشان مديون موجود ديگرى هستند؟
اگر سلسله موجودات را دنبال كنيم ،به چيزى مىرسيم كه فقط علت است و ديگر معلول نيست. آن موجود شريف كه علت همه معلولها است و خود معلول نمىباشد ،خداوند است. حال اگر كسى بگويد چرا خداوند علت ندارد؟ پاسخ مىدهيم در مقدمه چهارم گذشت كه هر معلول علت مىخواهد اما علت ديگر علت نمىخواهد. خداوند معلول نيست تا علت بخواهد. بلكه چون فقط علت است ديگر علتى براى او نيست.
با توجه به مقدمه سوم (سنخيت ميان علت و آثار آن). وقتى به تابلو زيباى يك نقاش يا خط خوش يك خطاط نگاه مىكنيم ،چرا صاحب آن اثر را تمجيد مىنمائيم؟ چون مىدانيم وقتى معلول زيباست ،علت آن نيز بايد داراى حسن و كمال و زيبايى باشد .در غيراين صورت چرا يك بچه خردسال كه هيچ گونه تعليم خط نديده است ،نمىتواند خطاط ماهرى باشد؟ همه اينها به خاطر ارتباط ميان علت و معلول است.
حال همان گونه كه يك تابلو زيباى نقاشى ما را به دو امر راهنمايى كرد :يكى وجود نقاش ،ديگرى هنر و حسن و مهارت او ،وقتى به آسمان و دريا و كره و طبيعت و نگاه مىكنيم،در درجه اول در مىيابيم كه آنها معلولاند. چون وجودشان هميشگى نيست. چون معلولاند ،علتى دارند. علت بايد صاحب حسن و زيبايى باشدو آن خداى بزرگ و مهربان است كه خالق همه هستى است و كمالات موجودات همه و همه ريشه در كمالات او دارد.
براى مطالعه در باب استدلالهاى فلسفى دو كتاب زير بسيار مفيد است:
1- جوادى، محسن، درآمدى بر خداشناسى فلسفى، نشر معارف؛
2- اصول فلسفه و روش رئاليسم، با تعليقات شهيد مطهرى، ج 5.
پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
۱۳۸۹/۰۵/۲۹ ۱۷:۳۷
شناسه مطلب: 17064