كلام

سلام من امید هستم.می یک سوالی داشتم.می خواستم بدونم من بیشتر اوقات نماز شب و زیارت عاشورا می خوندم.بعد متوجه کمک های خدا شدم ولی این ها همش جزیی بود.پس بقیه ای دعا ها کجا رفت؟ بعد می خواستم بدونم که چه کار باید بکنم که خدا همیشه به من کمک کنه چه در درس چه در زندگی با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نصرت و ياري خدا، انجام واجبات و ترک گناهان و محرمات است . با اين کار انسان به خدا نزديک مي شود ، مورد لطف و محبت خدا و امداد و دستگيري او قرار مي گيرد. البته ميزان دستگيري و چگونگي آن به ميزان نزديکي و قرب انسان به خدايش بستگي دارد .
بر آورده شدن دعاها، هميشه به برآورده شدن حاجات نيست، چه بسيار دعاهايي كه برآورده شده و از راه هاي ديگر و به شكل هايي به ما رسيده كه خود از آن خبر نداريم. بسيار از مصيبت ها و بلاها از همين دعاها رفع شده و پاداش بسياري در آخرت از طريق همين دعاها نصيب ما مي شود، اما چون به آن ها فكر نمي كنيم، يا چون اصلآً از آن ها آگاهي نداريم، تصور مي كنيم كه دعاهاي ما آن اثر را كه تصور مي كرديم يا به ما وعده داده شده‌، ندارد.
پرسيده اي ، « که چه کار بايد بکنم خدا هميشه به من کمک کنه» لازم است بدانيد با توجه به تفاوت درجات شناخت و معرفت و ايمان و معنويت و موقعيت‌هاي فردي و اجتماعي، به شمار انسان‌هايي که بخواهند در اين راه گام بردارند، تکاليف متفاوت وجود دارد .
.شناخت تکاليف و آشنايي با راه و علايم آن و خطرهايي که انسان را تهديد مي‌کند، نياز به «راهنما و معلم» دارد. چه بسيارند افرادي که ندانسته به افراط و تندروي يا تفريط و سستي کشيده شدند و از حرکت بازماندند و به انحراف و سقوط دچار گشتند.
جوانان به جهت توانايي‌هاي جسمي و رشد و بلوغ شهواني اگر بتوانند خود را از زمينه‌هاي گناه دور نگه دارند و دل و دست و زبان و چشم خود را از آلوده شدن پاک نگه دارند، مي‌توانند از الطاف الهي بهره‌مند گردند. در روايتي از امام صادق آمده که خداوند به حضرت موسي فرمود: «بهترين وسيلة تقرب به من ورع و ترک معصيت است. اگر کسي ورع داشته باشد ،او را در بهشت‌هاي عدن جاي مي‌دهم».(1)
در مورد برآورده شدن حاجات يا نرسيدن به خواسته ها در دعاها علاوه بر آنچه در ابتدا بيان شد، به مطالب زير نيز توجه نماييد:
اگر در مواردي خواسته­هاي انسان بر آورده نمي­شود، دليلش بخل يا نارضايتي از انسان نيست .مطمئناً اجابت دعاها چيزي از خزانه الهي كم نمي كند؛ بنابراين بايد عوامل را در جاي ديگري جستجو كرد.
گاهي نيز دعاها به صورت هاي ديگر اجابت مي­شود، اما تصور مي­کنيم که به اجابت نرسيده است.گاهي نيز اجابت مي­شود، اما حاجت ديرتر داده مي­شود و اين به مصلحت شخص است، اما چون انسان عجول است، دچار اضطراب و يا حتي يأس و نااميدي مي­شود.
در واقع مشكل اساسي ما در فهم معناي دعا و استجابت آن است، در حالي كه ميان استجابت دعا و برآورده شدن خواسته انسان تفاوت وجود دارد. اجابت دعا هميشه آن نيست که خواسته انسان برآورده شود . گاهي انسان خواسته هايي دارد که برآورده شدني نيست، يا اگر مستجاب شود، به ضرر او يا ديگران است، و او نمي داند، يا اجابت دعا به مقدمات و شرايطي نياز دارد که فراهم نيست، يا زمان آن هنوز فرا نرسيده و ده ها دليل و احتمال ديگر.
1- چه بسا اتفاق مي افتد که انسان برآورده شدن حاجتي و رسيدن به هدف و مقصدي را ايده آل و به نفع خويش مي­پندارد .چنان به پندار خود و خير بودن خواسته و دعايش يقين دارد که آن را همانند دو، دو تا چهارتا واضح مي داند، حال آن که واقعيت امر غير از پندار ماست. عکس آن نيز صادق است، يعني چه بسا امري را زشت و به ضرر خود مي پنداريم، ولي از آثار و عواقب آن بي اطلاعيم . نمي­دانيم آن چه رُخ داده، از الطاف خفيِّه و پنهان پروردگار است. قرآن کريم در اين خصوص مي فرمايد:
« چه بسا مي شود که شما از امري اکراه داشته باشيد و انجام آن را نا گوار و به ضرر خود بپنداريد، در حالي که خير و صلاح شما در آن است، و يا چيزي را دوست داشته باشيد( و انجام و اجابت آن را از خدا بخواهيد) و حال آن که بد بختي و شر شما در آن نهفته است. خدا (عواقب و نتايج کارها را )مي داند و شما نمي دانيد.»(2)
2- گاهي ميزان ايمان و باور ،صداقت ، «اعتماد » و «حُسن ظن» انسان به خدا از طريق تأخير استجابت و يا عدم استجابت دعا ها مورد آزمايش قرار مي گيرد، يعني تأخير در استجابت دعا براي اين هدف است که فرد«حقيقت ايمان » و جوهر وجودي خود و ميزان «حُسن ظن» خود به خدا را آشکار نمايد . نشان دهد دلبستگي و علاقه و ايمان به حقانيت خدا را تا چه حد قبول دارد؟تا چه حد به او و عملکردهايش اعتماد دارد ؟آيا تا آن جا با خداست و او را قبول دارد که خدا تابع او باشد و دعاها و خواسته هايش را اجابت کند ؟ امام صادق (ع) مي فرمايد:
« اصل و اساس حُسن ظن به خدا، ريشه در «حُسن ايمان» و «سلامت دل» دارد . علامت و نشانه اش اين است هر چيزي را که مي بيند(و هر راحتي و گرفتاري به او مي رسد) با چشم بصيرت و پاک، و نگاهي ارزشمند به آن نگرد.»(3)
چه بسا يكي از مهم ترين آزمايش هاي خداوند براي بندگان خوبي چون شما تاخير در اجابت ها و سنجش ميزان صبر و حسن ظن شما به خداست.
اگر به اوصاف الهي توجه كنيم و به صفات پروردگار ايمان بياوريم و بدانيم خداوند رئوف و رحيم است، در مي يابيم كه اگر خواسته هاي انسان بر آورده نمي شود، دليلش بخل نيست. خداوند با توجه به كمال و سعادت و مصلحت انسان خواسته هاي او را اجابت مي كند. در دعاي افتتاح مي خوانيم: « خدايا اگر حاجتم را دير برآوردي، از سر ناداني بر تو عتاب واشکال كردم (که چرا حاجتم را بر آورده نکردي يا دير اجابت کردي)، در صورتي كه تأخير در اجابت حاجتم (يا عدم اجابت دعا ) برايم بهتر بوده است، زيرا تو به فرجام امور آگاهي».
البته شيطان در يكي از مواردي كه وسوسه مي كند، تأخير اجابت دعا است. از اين راه انسان را مأيوس مي كند تا او به خدا بدبين شود. ائمه اطهار(ع) به اين نكته توجه داشته و همگان را از افتادن به دام بدبيني و سوء ظن به خدا برحذر داشته اند.
اميرمؤمنان(ع) مي فرمايد: «دير اجابت نمودن خدا، تو را نااميد نكند كه بخشش، بسته به مقدار درخواست است. چه بسا در اجابت دعاي تو تأخير رخ دهد تا درخواست تو طولاني تر گردد و بخشش خدا كامل تر شود. چه بسا چيزي را از خدا خواسته اي، آن را به تو نداده ،ولي بهتر از آن را در دنيا يا آخرت به تو داده است و يا بهتر آن بوده كه آن را از تو باز دارد. چه بسا چيزي را طلب نمودي كه اگر به تو مي داد، تباهي دين و دنياي خود را در آن مي ديدي». (4)
3- هيچ دعايي بي اثر نيست. هر دعايي در دنيا و آخرت تأثير مناسب خود را دارد. اما گونه هاي استجابت آن مختلف است.
امام سجاد(ع) مي فرمايد: «دعاي مؤمن يكي از سه فايده را دارد:
براي او ذخيره ميگردد،
يا در دنيا برآورده مي شود،
يا بلايي را كه مي خواست به او برسد، از وي مي گرداند». (5)
عدم اجابت ظاهري داراي آثار و بركات بسياري براي او خواهد بود. اگر کسي بداند خداوند در عوض عدم اجابت دعا در دنيا، چه پاداشي براي او در آخرت در نظر گرفته است، هرگز از آن ناراضي نمي شود. امام صادق(ع) مي فرمايد:
«روز قيامت خداوند مي فرمايد: اي بنده من! مرا خواندي و اجابتت را به تأخير انداختم. اکنون ثواب و پاداش تو چنين و چنان است. پس مؤمن آرزو مي کند که کاش هيچ دعايي از او در دنيا اجابت نمي شد، براي ثواب و پاداش نيک که مي بيند». (6)

پي‌نوشت‏ها:
1. محمدي ري شهري، ميزان الحکمه، ج8، ص 114، مادة قرب.
2. بقره(2)آيه 216.
3.مستدرک الوسايل، ج2، ص110.
4.نهج البلاغه، نامه 31.
5.تحف العقول، ص 202
6 . اصول كافي، ج 4، ص 247

قرآن مثال های زیادی از اقوام و ملل و پیامبران و حاکمان آنها و حوادث انها داره ، نمی دونم چه مقدار درسته ولی اکثر ( همه ) این اقوام و پیامبران در نواحی جغرافیای خاورمیانه کنونی هستند ، می دونم که هدایت خدا برای همه هست ، واین حکایت ها فقط برای عبرت هستند ولی لااقل باید در تاریخ سایر اقوام و ملل نشانه هایی از پیامبرانشون باشه ، شرق آسیا ، افریقا ، اقوام باستانی آمریکا ،حتی استرالیا ، این مسیله ذهن من رو مشغول کرده ، ممنون می شم پاسخ بدید ،

با عرض سلام و سپاس از اعتماد به ما و ارتباط با اين مركز.
پرسش شما را مي توان با چند پرسش مختلف مرتبط دانست ،
نخست آنكه آيا همه انبيا مربوط به منطقه خاورميانه بودند يا در ساير مناطق و تمدن هايي مانند تمدن آمريكاي جنوبي هم پيامبراني مبعوث شدند ؟ ديگر آن كه اگر پيامبراني در مناطق ديگر مبعوث شده اند ،چرا در قرآن تنها به داستان انبياي و امت هايي اشاره شده است كه در اين منطقه بودند ؟
به تصريح قرآن ظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد .طبق آموزه هاي اسلامي همه امت ها از خود پيامبر داشته اند:
« و ان من امّة الا خلافيها نذير، (1 ) در هر امتي نذير و هشداردهنده اي وجود دارد».
نيز:« لقد بعثنا في كلّ أمة رسولاً أنِ اعبدواالله و اجتنبوا الطاغوت؛ (2)
در هر امتي پيامبري فرستاديم (تا به مردم بگويند) كه خدا را بپرستيد و از بت دوري كنيد ».
اگر در قرآن مجيد، تنها نام عدّه معدودى از پيامبران بزرگ برده شده؛ بدين معنا نيست كه تعداد ايشان منحصر به همين افراد است؛ بلكه در خود قرآن تصريح شده است كه بسيارى از پيامبران بوده‏اند كه نامى از ايشان در اين قرآن به ميان نيامده است:
« ورسلاً لم نقصصهم عليك(3) ؛ پيامبراني كه داستان آن ها را برايت بازگو ننموديم » .
بنابراين نمى‏توان گفت كه همه پيامبران در يك منطقه خاص ظهور نموده‏اند، بلكه طبق احاديثى كه در مورد تعداد آنان رسيده ؛ يعني124 چهار هزار نفر، از اين تعداد چند پيامبر مشخص مربوط به آسيا و خاورميانه است، از بقيه خبري نيست ؛ در نتيجه هرچند يقينا پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و كتاب آسماني،به دلايل خاصي كه فعلا در مقام بررسي آن نيستيم ،از شرق ميانه برخاستند اما اين احتمال بعيد نيست که در بسياري از مناطق جهان همانند هند، چين، آمريكا و ... نيز در گذشته هاي دور كه امكان ارتباط وجود نداشته ،بر حسب ضرورت پيامبراني مبعوث شدند .
اتفاقا برخي از شواهد و قرائن تاريخي و اجتماعي بيانگر آن است که در ساير مناطق جهان نيز در گذشته هاي دور انبيايي مبعوث شده اند ،مثلا برخي از اقوام سرخپوست و ساکنان منطقه آمريکاي جنوبي ،سنت هاي ديني و اذکار و اورادي نظير عبادات ساير اديان دارند که به احتمال قوي ناشي از تعاليم انبيايي است که در گذشته در آن مناطق زيسته اند، ولي نامي از آن ها به دست ما نرسيده است.
در واقع احتمال بسيار جدي وجود دارد كه بسياري از آيين هاي فعلي مانند بودا و ... تمدن هاي آمريكاي جنوبي مانند تمدن مايا و اينكاها و... به نوعي متاثر از تعاليم انبياي آن ها بوده كه براي ما ناشناخته است . نمي توان گفت اثري از تعاليم اين انبيا باقي نمانده است ؛ اما در هر حال گذشت زمان باعث تغيير و تحريف بسيار دراين آيين ها شده ، حقيقت اين تعاليم امروزه چندان با تعاليم اسلامي منطبق نيست .
البته اين حقيقتي غيرقابل انكار است كه پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و كتاب آسماني، از شرق ميانه برخاستند. نوح(ع) از عراق برخاست و مركز دعوت ابراهيم(ع) عراق و شام بود. به مصر و حجاز نيز سفر كرد. موسي(ع) از مصر برخاست. چون که در زمان ظهور پيامبران، منطقه مسكونى عمده انسان‏ها مناطق آسيايى بود و خاور ميانه مهد تمدن قرار داشت.
مورخان بزرگ جهان تصريح مي كنند كه مشرق زمين (مخصوصاً شرق ميانه) گهواره تمدن انساني است.
تمدن مصر باستان كه قديمي ترين تمدّن شناخته شده جهان است، تمدّن بابل در عراق، تمدن يمن در جنوب حجاز، همچنين تمدّن ايران و شامات، همه نمونة تمدن هاي معروف بشري هستند ... قدمت تمدن انساني دراين مناطق به هفت هزار سال يا بيش تر باز مي گردد. از سوي ديگر، رابطة نزديكي ميان تمدن انساني و ظهور پيامبران بزرگ است، زيرا انسان هاي متمدن نياز بيش تري به آيين هاي الهي دارند، تا هم قوانين حقوقي و اجتماعي را تضمين كرده، جلو تعديات و مفاسد را بگيرد، و هم فطرت الهي آن ها را شكوفا سازد. به همين دليل نياز بشر امروز مخصوصاً كشورهايي كه از تمدن و صنعت سهم بيش تري دارند، به مذهب، از هر زمين بيش تر است.
بعيد نيست ادعا شود كه هبوط حضرت آدم(ع) و ثقل جمعيت بشري در منطقة خاوري بوده و انسان ها از اين منطقه به ديگر مناطق کوچ کرده اند. اگر چنين باشد مي گوييم : بين ثقل جمعيت و تمدن و بعثت پيامبران ارتباط منطقي برقرار است.
با اين وجود برخي از مورخان باور دارند كه پيامبران از مناطق معتدل ظهور نموده اند، زيرا در مناطق معتدل به دليل ظهور دانش ها و صنعت، بيش تر زمينة كمال انسان ها فراهم مي شود و بيش تر آمادة پذيرش پيامبران هستند. ابن خلدون از طرفداران اين نگرش است. وي مي‌نويسد:
حتي بعثت پيامبران بيش تر در نواحي معتدل بوده و ما خبر بعثت پيامبري را در اقليم جنوبي و شمالي نيافته ايم، از آن جهت كه پيامبران بايد از نظر خلقت، كامل ترين افراد باشند تا پيامي كه از جانب خدا مي آورند، مورد قبول واقع شود.
در كنار همه اين ها بايد دانست كه پيامبران بزرگ هرچند در يك منطقه خاص ظهور يافتند اما اين به معناي انحصار رسالت آن ها در آن منطقه نيست . اگر رسالت يك پيامبر جهاني هم باشد اما درعين حال لازم است كه در منطقه اي خاص ظهور يابد كه امكان گسترش شريعت وي به ديگر نقاط عالم نيز از آن جا فراهم باشد . بعثت در مکان و مهد تمدن ها موجب مي شود که پيام انبيا از طريق مردم آن سرزمين به مناطق ديگر نيز برود ، چون با وجود تمدن در يک سرزمين، ارتباط مردم آن سرزمين با مناطق ديگر ساده تر و بيش تر خواهد بود.
پي‌نوشت‌ها:
1. فاطر (35) آيه 24.
2. نحل (16) آيه 36.
3. نساء (4) آيه 124.

سوالم اینه: در هر دوره ای در جهان به ملت ها و مردم زیادی ظلم می شه و کسی در اون لحظه به دادشون نمی رسه پس ظهور امام زمان بعد از ظلم به اونها چه فایده داره؟ یعنی سوالم اینه که آیا امام زمان برای دوره و ملت خاصی ظهور می کنه؟

پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
ظلم يکي از دردهاي کهنه‌اي است که بشر را در طول تاريخ رنج داده است. ظلم و تبعيض در تمام چهره و ابعادش موجب شده است که انسان‌ها دنبال گمشده خويش (عدالت) بوده و آرزوي تحقق آن را دارند.گستردگي ظلم وستم و بيدادي آمادگي مردم را براي پذيرش حکومت عدل مهدوي ايجاد نموده، مردم آرزوي عدالت را در آرمان شهر مهدويت محقق خواهد يافت. تعبير "يملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً"(1) تعبير آشنايي است که در ده‌ها حديث آمده، دوران طلايي و زندگي ساز عصر ظهور را ترسيم مي‌کند. عدالت و برابري را مژده مي‌دهد. امام صادق(ع) فرمود: "عدالت (در زمان ظهور) تا دورترين نقاط جهان و زواياي ناپيداي منازل و خانه‌ها نفوذ کرده و گرماي ويژ‌ه‌اي خواهد بخشيد".(2)
بنابراين مظلومين لذت عدالت را مي چشند. دادشان را از ظالمان مي ستانند. آن بخش از حقوقي که ضايع شده و امکان بازگرداندن نباشد، به آخرت موکول مي شود. انتظارداشتن از حضرت به ستاندن حقوق مظلومان تاريخ و مجازات ظالمان انتظاري است نا به جا که اين امر را خداوند در قيامت محقق خواهد ساخت.
البته امام در زمان خواص (که مردم ويژه اي در آن زمان هستند) ظهور مي کند. طبيعي است که نسل هاي گذشته از زندگي در حکومت عدل مهدوي بي بهره اند، مگر کساني با رجعت به دنيا برمي گردند و طعم عدالت مهدوي را مي چشند.
اگرچه حضرت در دوره خاصي ظهور مي کند اما براي آرماني که همه در پي رسيدن به آن بودند، ظهور خواهد نمود.و آن آرمان همان عدالت است که در حکومت جهاني جايگاه ويژه دارد.

پي‌نوشت‌ها:
1. ينابيع الموده، ص 428.
2. بحار الانوار، ج 52، ص 362.

دلیل اینکه خدا از همه مهربانتر است؟

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
براي اين مسأله دلايل گوناگوني مي توان اقامه كرد مانند آن كه رحمت و مهرباني از صفات و كمالات وجودي است. خداوند از آن جا كه واجب الوجود است، حقيقت وجود و همه امور وجودي را در نهايت آن داراست، يعني جامع جميع كمالات است. هيچ كمال وجودي در هستي وجود ندارد كه خداوند فاقد آن باشد، به خصوص مهرباني كه جزء بارزترين كمالات وجود است.
از طرف ديگر بر اساس قاعده «بخشنده يك شيء، فاقد آن شيء نخواهد بود» به آساني به دست مي آيد كه خداوند مهربان است، چون جاي ترديد نيست كه برخي از انسان ها محبت و مهر و رحمت زايد الوصف دارند، مانند مهر و محبت مادر و پدر به فرزندان كه در آن جاي ترديدي وجود ندارد.
مهر و محبت را خداوند در وجود آن ها قرار داده است، پس معلوم مي شود كه عطا كننده اين كمال به بندگان، هرگز فاقد آن نيست .در حد عالي متناسب با سعادت قدسي خود اين كمال والا را دارا است . از آن جا كه خداوند علت اين محبت ها در موجودات است ،ممكن نيست كه موجودي محبتي بيش از آنچه در ذات خداوند وجود دارد، داشته باشد، چون لازم مي آيد كه معلول چيزي بيش از علتش داشته باشد؛ پس خداوند مهربان ترين مهربانان است.

- حضرت ابراهیم (ع) کارهایی کرد که با عقل جور نمی آید کجا کل ما حکم به الشرع حکم به عقل جور در می آید آیا خود شما در اثر یک خواب می توانید سر فرزند خود را ببریید اینجا عقل و شرع جور در نمی آید؟ 2- حضرت موسی (ع) مردی را در دعوا می کشد و می گویند حقش بود کوچه مگر جبهه جنگ بود: در اسلام می گویند : دست به دست بینی به بینی چرا قانون اسلام برای همه چنین حقی قایل نیست شما خودت اگر در یک دعوای خیابانی ظالمی را بکشی قانون اسلام چگونه مجازاتت می کند؟ 3- می گویید(( بدا)) یک امر تکوینی که حتی امام علی (ع) هم نمی دانست بدا می تواند یک انسان خوب را تبدیل به بد کند و بالعکس حضرت خضر (ع) بچه را کشت در صورتی که به حکم (( بدا)) ممکن بود تغییر کند اگر شما یک بچه بد را بکشی قانون اسلام چگونه مجازاتت می کند؟

پرسش 1:
تبعيض در اسلام شرح : - حضرت ابراهيم (ع) کارهايي کرد که با عقل جور نمي آيد ،کجا «کل ما حکم به الشرع »حکم به عقل جور در مي آيد، آيا خود شما در اثر يک خواب مي توانيد سر فرزند خود را ببرييد، اين جا عقل و شرع جور در نمي آيد؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
شهيد مطهري درباره اين قاعده تحليلي شنيدني دارد و هر دو طرف اين قاعده را طرح نموده و تصريح کرده است:
عقل عاملي است که مناط هاي احکام را - البته نه در همه جا بلکه در مواردي- کشف مي‌کند، در مواردي به ملاکات احکام پي مي‌برد و علل احکام را کشف مي‌کند، اين هم که گفته‌اند:
« کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» منظورشان همين است، واقعا اگر در جايي به طور قاطع ملاکي کشف شود، شرع هماهنگي دارد، يعني از اين جا بايد کشف کنيد که شرع هم همين است. از آن طرف هم که گفته‌اند:
«کل ما حکم به الشرع کم به العقل» مقصودشان اين است که اگر در جايي شرع به طور قاطع حکمي کرد ، از باب اين که مي‌دانيم در اسلام سخن به گزاف گفته نمي شود ،عقل به طور اجمال مي گويد: اين جا يک ملاکي وجود دارد، گرمن هنوز تشخيص نداده‌ام، ولي وجود دارد، بي منطق نيست، بعد از آشنايي عقل به اين که اسلام بدون ملاک و مناط و منطق حرفي نمي زند، همين قدر که شرع چيزي گفت، عقل هم اجمالا مي‌گويد اين جا يک منطقي وجود دارد . حال اگر من هنوز کشف نکرده ام، بايد تامل و دقت کنيم. (1)
بايد توجه به اين تحليل نسبت به قاعده ياد شده بايد گفت:
اولا حضرت ابراهيم انسان کامل و پيامبر اوالعزم و مظهر عقل کل است .کارهاي او ممکن است فوق درک عقل هاي جزئي و سطحي نگر و کوتاه بين و منفعت‌انديش باشد، ولي هرگز خلاف عقل سليم نيست. عقلي که از هر گونه وسوسه‌هاي نفساني و وهم و خيال به دور است و دستورات آسماني و الهي را بر اساس حکمت، مصلحت و داراي اسرار نهفته و آشکار مي‌داند، کار ابراهيم را عاقلانه تلقي مي کند، زيرا عقل سليم به خوبي درک مي‌کند و مي‌پذيرد کاري که حضرت ابراهيم كرد ، طبق دستور خداوند بوده و آن چه خداوند دستور مي‌دهد ،اسرار نهفته‌اي بسياري دارد، گر چه ممکن است همه آن اسرار و يا برخي از آن و يا همه آن براي آدم به آساني قابل درک نباشد، ولي چون خداوند حکيم کارها و دستوراتش از روي حکمت است، پس عقل سليم حکم مي‌کند که دستور خدا در باب قرباني کردن اسماعيل از روي حکمت‌هايي بوده که بر ما پوشيده است، ولي خلاف عقل نيست، گر چه فوق درک عقل است.
قاعده مطرح شده در پرسش ناظر بدان است که حکم شرع بر خلاف عقل نيست، ولي ممکن است فوق آن باشد، چون بسياري از احکام وحياني فوق درک عقل است حتي پيامبر که عقل کل است ، بسياري از حقايق را بدون وحي الهي درک نمي‌ كرد. از اين رو قرآن کريم به صراحت فرمود: «و علمک مالم تکن تعلم؛ (2) آن چه را نمي‌دانستي، به تو آموخت». از اين به دست مي آيد که بسياري از چيزها بدون وحي براي پيامبر نيز نامعلوم بوده است و حضرت با عقل خود نمي دانست آن را درک کند ، ولي وحي او را آگاه مي‌ساخت. بنابراين به آساني نمي‌توان به ناسازگاري کار ابراهيم با عقل حکم نمود.
ثانيا: خواب و روياهاي انبيا را نبايد با خواب‌ها و روياهاي انسان هاي عادي قياس نمود، چون خواب انبيا در حکم وحي قطعي است ،بلکه خود مصداق وحي است، يعني برخي حقايق وحياني را انبيا در عالم رويا دريافت مي کرده‌اند. (3) از اين رو آن چه حضرت ابراهيم در باب قرباني کردن فرزندش در عالم رويا دريافت نمود ، به خصوص آن که چند بار اين مشاهده وحياني براي او تکرار گرديد، در حکم وحي قطعي بود، همانند آنچه که در بيداري دريافت مي کرد.
پس بي ترديد همان طور كه آنچه پيامبر در بيداري از رهگذر وحي دريافت کند ،بايد بدان عمل نمايد و عقل هم با آن موافق و همراه است، چيزي که در خواب دريافت کرده ، همين حکم را دارد و هرگز خلاف عقل نيست، گرچه ممکن است اسرار آن براي عقل به طور کامل قابل درک نباشد ،چون فوق عقل است.

پي نوشت‌ها:
1. مجموعه آثار،ج 21، ص 301.
2. نساء (4) آيه 113.
3. جلوه هاي قراني در نگاه امام خميني، ص 28.
پرسش 2:
حضرت موسي (ع) مردي را در دعوا مي کشد و مي گويند حقش بود. کوچه مگر جبهه جنگ بود: در اسلام مي گويند : دست به دست، بيني به بيني ،چرا قانون اسلام براي همه چنين حقي قايل نيست ؟ اگر در يک دعواي خياباني ظالمي را بکشي، قانون اسلام چگونه مجازاتت مي کند؟

پاسخ:
در زندگي حضرت موسي‌ مي‌خوانيم كه وارد شهر شد. دو نفر را كه يكي از بني اسرائيل و ديگري از فرعونيان بود، مشغول زد و خورد ديد. بني اسرائيلي‌، حضرت را به كمك طلبيد. حضرت نيز به كمك او شتافت و با زدن مشتي بر سينه مرد قبطي‌، نقش بر زمين شد و مُرد. در اين موقع حضرت از عمل خود پشيمان شده و استغفار نمود .
در مورد اين كه چرا حضرت قبطي را كشت و بعد استغفار كرد، نكاتي شايان توجه است‌:
1- اين عمل قبل از بعثت و ارتباط حضرت موسي با عالم بالا و دريافت شريعت و قانون الهي رخ داده بود .
2- كمك به مظلوم و مقابله با ظالم امري است كه نزد عقل و شرع جايز و ممدوح به حساب مي‌آيد. اگر در اين ميان ضرري به ظالم برسد ، او مقصر است ، چون عامل ايجاد ضرر خودش بوده است .
3- قانون مجازات و قصاص امري مطلق و بدون استثنا نيست . تنها در خصوص افرادي استثنا است كه خون شان محترم باشد و لطمه زدن به آنان حرام محسوب گردد .
4- جنايتكاران فرعوني مفسدان بيرحمي بودند كه هزاران نوزاد بني اسرائيل را سر بريده بودند. از هيچ گونه جنايتي ابا نداشتتند . جان و مال و ناموس بني اسرائيل در برابر آن ها حرمتي نداشت؛ به اين ترتيب افرادي نبودند كه خون شان مخصوصاً براي بني اسرائيل محترم باشد.
در نتيجه مي توان گفت كشتن اين فرد در آن برهه امري جايز بود ،چرا كه مرد قبطي‌، كافر و مشرك بود . كشتن چنين فردي به دليل"محترم الدم‌" نبودن ، آن هم در هنگام درگيري با فردي مظلوم به خودي خود جايز بود . چنين عملي قصاص و مقابله اي هم در شريعت ندارد ‌.
اما از آن جا كه حضرت از ابتدا قصد كشتن وي را نداشت ، چون متوجه تبعات منفي اين عمل بود - كه اين مساله از پشيماني وي به خوبي آشكار است - و البته هنوز شريعتي دريافت ننموده بود و از درستي يا نادرستي عمل خود نزد خداوند چندان آگاه نبود و احساس مي‌كرد اين برخورد موجب ناخرسندي خدا گردد، دل مشغولي وادارش ساخت كه استغاثه به درگاه ايزدي برده و طلب مغفرت نمايد.
در هر حال در شريعت اسلام اين عمل كه در حقيقت قتل خطايي و غير عمدي خوانده مي شود ، تقاص و ديه يا مجازاتي ندارد . عمل حضرت گناه و اشتباه و معصيت هم محسوب نمي گردد ؛ در نتيجه تشبيه اين مساله با دعواي خيايباني بين دو مسلمان بي مورد است .
به علاوه نبايد فراموش كرد كه در آن زمان قبطيان و بني اسرائيل با هم در نزاعي طولاني و دراز مدت به سر مي بردند .اين درگيري يك اختلاف جزيي و ساده بين دو همشهري نبود .
پرسش 3:
مي گوييد(( بدا)) يک امر تکويني است که حتي امام علي (ع) هم نمي دانست. بدا مي تواند يک انسان خوب را تبديل به بد کند و بالعکس .حضرت خضر (ع) بچه را کشت، در صورتي که به حکم (( بدا)) ممکن بود تغيير کند. اگر يک بچه بد را بکشي، قانون اسلام چگونه مجازاتت مي کند؟

پاسخ:
جريان قتل بچه اي توسط جناب خضر ربطي به مسئله بداء ندارد . خضر همانند حضرت عزرائيل يک مامور الهي بود که آن بچه را به قتل برساند . کار او از روي خواست خود او نبود، بلکه ماموريت داشت جان فرزند را بگيرد تا موجب تباهي پدر و مادرش نشود، از اين رو در تبيين علت کارش گفت: «و ما فعلته عن امري ذلک تاويل مالم تسطع عليه صبرا؛ (1) به دستور خود اين کار را نکردم، و اين بود سر کارهايي که توانايي شکيبايي در برابر آن ها نداشتي».
بنابراين خداوندي که مسئله بداء را مي داند و علم او به آينده و سرنوشت آن نوجوان قطعي است، خضر را مامور کرد تا او را به قتل برساند. پس اين کار خضر با مسئله بداء تعارض ندارد ،چون خدا مي‌دانست که بر اثر بداء تغييري در آن نوجوان به وجود نمي آيد ،دستور قتل او را به خضر داد. از اين جاست که جريان کار خضر با کارهاي ساير مردم غير قابل قياس است، چون ديگران چنين ماموريتي ندارند ، مگر در صحنه جهاد با کفار معاند که اين حکم خاص خود را دارد و ربطي به حضرت خضر ندارد.
پي‌نوشت‌ها:
1. کهف (18) آيه 82.
2. تفسيرنمونه، ج 12، ص 506.

اندازه گیری مقدار دانش علمای بزرگ شیعه! نویسنده: محمد باقر سجـــــودی (اهل تسنن ) از سايت اسلام تكس شیعه در گذشته ادعاهای عجیب تری داشته که حالا بعضی از آنها را کنار گذاشته علت ترک این ادعا ها قدیمی، احمقانه بودن آنهاست، مثلا علامه حلی در کتاب منهاج الکرامه میگوید :یک روایت احمد بن حنبل از ابن عباس است که گفت:هیچ آیه‌ای از قرآن با آغاز (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا) نیست که علی رأس و أمیر و سرور و سید مصادیق آن آیه نباشد. و اگر چه خداوند گاهی اصحاب محمد را در قرآن عتاب و سرزنش فرموده اما از علی جز ذکر خیر نیامده است، و این نشان می‌دهد که او بهتر و شایسته‌تر است و لذا امام اوست. پاسخ اهل سنت: این روایت را ما این روزها از شیعه نمیشنویم زیرا شیعه اکنون دریافته همه آیاتی که با جمله (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا)شروع شده مدح نیست بلکه بعضی ذم و نکوهش و بعضی دستور است! مثلا این آیه: ﴿ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿٢﴾ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿٣﴾ ﴾. (الصف: 2-3). «ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! چرا سخنی می‌گوئید كه عمل نمی‌كنید. نزد خدا بسیار موجب خشم است كه سخنی بگوئید كه عمل نمی‌كنید». طبعا شیعه نمیتواند این آیه را در حق علی بداند چون این با عقیده معصوم بودن علی در تضاد است و اگر این آیه را قبول کند پس یعنی اینکه ارکان مذهب خود را میلرزاند!! اما علامه آنها متوجه این نکته نبوده و مانند خروس بی محل عمل کرده!! یا این ایه را چگونه این علامه نادان در حق علی دانسته است؟ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ (المائدة/54) ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما، مرتد شود پس شیعه امروزی این حرف علامه حلی (بقول ملاها اعلی الله مقامه !!!) را درز میگیرد و زیر سیبیلی رد میکند و اصلا مطرح نمی نمایند! حالا شاید بمن بگویید اگر شیعه از خر شیطان پایین آمده تو دیگر چرا آتش بیار معرکه شدی و شبهه فراموش شده را زنده میکنی؟! حقیقت این است که من به شبهه کاری ندارم من میخواهم چیز دیگری را به شیعه ها بگویم و آن اینکه چرا به حلی میگوند علامه حلی اعلی الله مقامه ؟ و چرا سخنان او را قبول دارند و زندگی خود را بر اساس نوشته های او تنظیم کرده اند و و بخاطر حرفهای او از اسلام منحرف شده اند ؟ وقتیکه دریافتید علامه حلی اینقدر با قرآن بیگانه بوده که نمیدانسته هر آیه ای که با (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا) شروع شده مدح نیست و نباید آنرا درباره علی بداند پس چرا پیرو او هستید؟ و چرا او را علامه میگویید؟!! شاید بگویید چرا امام احمد شما این حدیث را آورده؟ پاسخ این است که این ادعا اصلا دروغ است و امام احمد چنین حدیثی ندارد . اما اگر هم میداشت گناهی متوجه او نبود زیرا امام احمد داشت احادیث را جمع آوری میکرد و هر حدیث را با سندش ذکر میکرد و این یعنی اینکه گناهش به گردن راوی است ! و چه بسا که دو حدیث مخالف هم را هم در کتابش آورده ،چون هدف جمع آوری بوده اما تمام متن کتابش ،مذهب او نیست. امروز حنبلی ها که پیرو امام احمد رحمه الله هستنند کتابش را دربست قبول ندارند حدیث ضعیف را قبول ندارند و حدیث صحیح را قبول دارند، البته از عقاید فقهی و عقیدتی امام احمد پیروی میکنند اما امام احمد هرگز چنین اشتباه عظیمی ندارد و نه این آیات را در حق حضرت علی میداند! اما برعکس او ، علامه حلی کتابی در دفاع از عقاید خودش نوشته و در آن دفاعیه این حدیث جعلی را ذکر کرده و شرح داده ،پس او معتقد به این بوده که منظور از همه آیاتی که با یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا شروع شده درباره حضرت علی است در حالیکه امام احمد حنبل و هیچ شخص سنی چنین چیزی را نمیگویند. پس ای خواننده گرامی متوجه فرق کتاب جمع آوری شده و کتاب دفاع از عقیده باش حالا به نتیجه سخنم توجه کنید: وقتیکه بیسوادی علامه حلی آشکار شد پس بد نیست بدانید این مرد گمراه و کم دانش را علمای امروزی شیعه با این القاب خطاب میکنند: آیت الله علی الاطلاق حسن بن یوسف بن مطهر حلی و کتابهایش در حوزه تدریس میشود و وقتی میگویند (علامه) منظورشان اوست نه غیر او وقتی میگویند (فاضل) منظورشان فقط اوست نه غیر او یعنی مقام این مرد کم دانش در پیش علمای شیعه خیلی بزرگ است ( کند همجنس با همجنس پرواز ) پس مردم شیعه باید فکر و اندیشه کنند که آیا سزاوار است دین خود را از این علامه های تقلبی و بیگانه با قران، بگیرند؟!؟ ---------------------------------- آيا واقعا نظر آنها در خصوص علامه حلي صحت دارد؟ در خيلي از موارد ديده ام كه طرفين همديگر را به چيزي متهم ميكنند و معمولا طرف مقابل خيلي راحت حديث را ضعيف ميداند...نظير مورد مذكور...سوال : ايا با فرض صحت قول سني مبني بر ضعف حديث اين نحوه اشكال كردن بر سني سبب ضعف و سقوط اعتبار شيعه نميشود؟؟؟

پرسش: اندازه گيري مقدار دانش علماي بزرگ شيعه! شرح : اندازه گيري مقدار دانش علماي بزرگ شيعه! نويسنده: محمد باقر سجـــــودي (اهل تسنن ) از سايت اسلام تكس شيعه در گذشته ادعاهاي عجيب تري داشته که حالا بعضي از آن ها را کنار گذاشته ،علت ترک اين ادعا هاي قديمي، احمقانه بودن آن هاست، مثلا علامه حلي در کتاب منهاج الکرامه مي گويد :يک روايت احمد بن حنبل از ابن عباس است که گفت:هيچ آيه‌اي از قرآن با آغاز (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا) نيست که علي رأس و أمير و سرور و سيد مصاديق آن آيه نباشد. اگر چه خداوند گاهي اصحاب محمد را در قرآن عتاب و سرزنش فرموده اما از علي جز ذکر خير نيامده است، و اين نشان مي‌دهد که او بهتر و شايسته‌تر است و لذا امام اوست. پاسخ اهل سنت: اين روايت را ما اين روزها از شيعه نمي شنويم زيرا شيعه اکنون دريافته همه آياتي که با جمله (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا)شروع شده مدح نيست بلکه بعضي ذم و نکوهش و بعضي دستور است! مثلا اين آيه: ? يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ?2? كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ?3? ?. (الصف: 2-3). «اي كساني
پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
پرسشگر محترم
متني که فرستاده ايد، از يک برادر سني عصباني است و گر نه بر فرض که علامه حلي اصلا بيسواد باشد، بيسوادي چه ضربه اي به مذهب شيعه وارد مي کند ؟ ايشان يکي از عالمان شيعه بوده که در قرن هفتم و هشتم هجري (648-726 ه.ق)مي زيسته و از اعتقادات شيعه دفاع کرده است. فرض مي کنيم دفاع ايشان محکم و منطقي نبوده و به احاديث ضعيف استناد مي کرده ، اين حديث هم که نويسنده آورده، اصلا صحيح نيست( البته راجع به حديث کمي صحبت خواهيم کرد) با اين وجود چه لطمه اي به مذهب شيعه وارد مي شود؟
مذهب شيعه هفت قرن پيش يعني بعد از وفات رسول خدا بلکه زمان رسول خدا و به وسيله رسول الله ايجاد شده است . رسول خدا زماني که
زنده بود ،اهل بيت و امام علي بن ابي طالب را به عنوان مفسر و مبين قرآن معلوم کرد . مسلمانان را در فهم درست دين و حل اختلاف فهم از قرآن به اهل بيت و ايشان ارجاع داد .علاوه بر آيات قرآن و صدها حديث معتبر و متفق عليه از رسول خدا، حديث متواتر ثقلين سند ايجاد اين مذهب توسط رسول خدا است که فرمود : بين شما دو ميراث به جا مي گذارم که اگر به آن دو تمسک بجوييد و دستگيره شما باشند، هرگز گمراه نمي شويد: قرآن و عترتم ،يعني اهل بيتم.(1)
اين مذهب اعتقادي و فقهي بر پايه اصول و فروع اعتقادي و فقهي استوار است . اين اصول و فروع اعتقادي يا دليل و سند محکم عقلي و قرآني و روايي از رسول خدا دارد يا ندارد. اگر داشته باشد که چه اهميت دارد علامه حلي توانسته باشد از آن ها دفاع کند يا نتوانسته باشد.
نويسنده عالم و علامه که علامه حلي را بيسواد مي داند و فکر مي کند شيعه اصول و فروع خود را از او مي گيرد، خوب بود بعضي اصول و فروعي که پايه هاي اعتقادي و فقهي مذهب شيعه هستند ، مطرح مي کرد و سستي آن ها را اثبات مي نمود، آن گاه شيعه را توبيخ مي کرد که چرا به چنين مذهب بدون پشتوانه اي چسبيده ايد.
راجع به علامه حلي و سواد دار بودن يا نبودن ايشان خوب است کتاب هاي ايشان را نام ببرد و بگويد اين کتاب ها الآن وجود دارند يا نه؟
اگر اين کتاب ها آن قدر بي مايه و سست هستند، چطور مدت نزديک به هشت قرن در ديد جهانيان بوده ، باعث نفرت و گريز مسلمانان از شيعه نشده اند؟ اگر اين قدر بي پايه بوده اند ،چگونه در اين مدت طولاني شيعه آن ها را معدوم نکرده تا از عيب و عار آن ها نجات يابد؟ عالمان زمان و عالمان بعد از ايشان اعم از مسلمان و غير مسلمان و شيعه و سني به خصوص غير شيعيان راجع به ايشان چه گفته اند؟ ايشان لطف کند و نام و سخن چند نفر از عالمان سني که بر بي سوادي علامه مهر تاييد زده اند ، بياورد و آدرس سخن آن ها را بدهد . بله ممکن است عالمي او را رافضي و غالي و منحرف از سنت و جماعت بداند ،ولي عالماني را نام ببريد که او را بي سواد خوانده اند.
اما روايتي که از ايشان نوشته و روي آن مانور داده،به شرح زير است:
عن عكرمة ، عن ابن عباس قال : ما في القران اية : يا أيها الذين امنوا الا كان علي سيدها و شريفها و أميرها ، وما من أصحاب محمد الا قد عوتب في القران الا علي بن أبي طالب فإنه لم يعاتب في شيء منه(2)
در قرآن آيه اي با لفظ "يا ايها الذين آمنوا" نيامده مگر اين که علي سيد و شريف و امير مؤمنان است . از همه به آيه سزاوارتر مي باشد. هيچ کدام از اصحاب محمد نيست مگر اين که در قرآن عتاب شده ،جز علي بن ابي طالب که هيچ جا مورد عتاب قرار نگرفته و جز مدح او، سخني در قرآن نيست.
اولا نويسنده هيچ دقت نکرده که اين سخن ابن عباس است، نه سخن رسول خدا؛
ثانيا سخن او توسط رجال عامه نقل شده ، عکرمه که راوي اين سخن از ابن عباس است، از رجال عامه مي باشد . متاسفانه از دشمنان اهل بيت و علي بن ابي طالب است . بر خلاف گمان و ادعاي نويسنده عالمان اهل سنت اين روايت را در کتب خود آورده اند . شيعه از کتب آن ها گرفته است، از جمله ابن ابي حاتم رازي در تفسيرش ،ج3،ص901 ، ابن عسکر در تاريخ مدينه دمشق،ج42،ص363 ، حسکاني در شواهد التنزيل،ج1،ص66 و... روايت را نقل کرده اند.(3)
شيعه مطابق مضمون اين سخن معتقد است که هر جا در قرآن مؤمنان را با لفظ "يا ايها الذين آمنوا" خطاب به تکليف يا مدح کرده، علي منظور اصلي است ،زيرا ايشان سيد و سالار مؤمنان است.
آيا ايشان سيد و سالار مؤمنان بودن علي را منکر است؟
آيا ايشان مي تواند ثابت کند در جهان اسلام بعد از رسول خدا در بين صحابه و غير صحابه کسي از علي افضل يا با علي هم پايه است؟
البته در بين اهل سنت اعتقاد رايج اين است که در بين صحابه فضيلت، اول از ابي بکر و بعد از عمر و بعد از عثمان و بعد از علي بن ابي طالب است، ولي اگر عالمي از آنان توانست در يک جمع منصف و بي طرف اين افضيليت را نه تعبدا ،بلکه با دليل و برهان قانع کننده ثابت کند، صحيح است.
ما مي گوييم در قرآن هر جا با لفظ " يا ايها الذين آمنوا" از مؤمنان مدح شده يا تکليفي متوجه آنان شده ، سيد و سالار مؤمنان بعد از پيامبر،امام علي است . مدح به او از همه سزاوار تر است اما اگر مؤمنان به خاطر سستي در ايمان و عمل توبيخ شده اند، معلوم است که منظور فقط سستي کنندگان است، نه همه مؤمنان . هر کس در سستي يا عمل خلاف مورد نظر آيه، نقش بيش تري داشته ،آيه به او سزاوار تر است.
اشکال کننده بگويد آيه 12 سوره مجادله در باره چه کساني است؟ آيه مي فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.
مگر غير اين است که مؤمنان در اين آيه موظف شده اند هنگام نجوا با رسول خدا اول صدقه داده، بعد به نجوا بپردازند؟ مگر علي بن ابي طالب چون سيد مؤمنان بود، از همه به عمل به اين آيه سزاوارتر و خطاب اين آيه به او اولي تر از همه نبود؟
در آيه بعد آمده:
أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛
آيا ترسيديد پيش از نجوا كردن صدقه‏ها بدهيد؟ حال كه صدقه نداده‏ايد و خدا هم توبه شما را پذيرفته است، پس نماز بگزاريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد، كه خدا به كارهايى كه مى‏كنيد آگاه است.
آيا توبيخ جز متوجه کساني است که از دادن صدقه طفره رفته اند؟ آيا علي هم از اين گروه بود؟
وقتي علي بن ابي طالب به آيه اول عمل کرده، ديگر چه دليلي بر عتاب او؟
نويسنده به آيه 2 و 3 حديد اشاره کرده است. از ايشان مي پرسيم که مگر اين آيه عتاب کساني نيست که حرف بدون عمل مي زنند؟آيا علي بن ابي طالب حرف بدون عمل مي زد؟ آيا اگر ايشان حرف بدون عمل نمي زد که نزده، دليلي دارد که خدا ايشان را عتاب کند؟
مگر در همين سخن ابن عباس تصريح نکرده که در قرآن همه اصحاب کم و بيش مورد عتاب واقع شده اند جز علي که هيچ گاه عتاب نشده است؟ چگونه ايشان اين جمله را نديده و انتظار دارد که علي بن ابيطالب را در زمره اين عتاب بدانيم؟
از خداي بزرگ مي خواهيم به ما انصاف بدهد تا بتوانيم حقايق را ببينيم و بفهميم .
پي نوشت ها:
1. حديث الثقلين، محمد تقي قمي، جامع الازهر مصر.
2.تفسير ابن أبي حاتم ، ج 3، ص 901.
3. شرح احقاق الحق، مرعشي نجفي،ج14،ص696.

با سلام یکی از قاعده های فقهی قاعده لاضرر و لاضرار است. با توجه به این قاعده و با توجه به آیه قرآن: خود را به دست خود به هلاکت نیندازید. فقهای شیعه می گویند: چرا با توجه به این قاعده و آیه، امام حسین برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند؟ و خود و خانواده خود را به دست هلاکت سپردند. از طرفی در شرایط امر به معروف و نهی از منکر داریم که در صورتی که ترس از جان دارید، امر به معروف و نهی از منکر جایز نیست.

پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
اين اشكال ناشي از عدم درك درست از حقيقت قاعده لاضرر وهمچنين مراتب امر به معروف و نهي از منکر است.
اولا قاعده لاضرر قاعده اي فقهي و در خصوص مواردي خاص است كه ارتباطي با بحث ما ندارد و بيشتر درخصوص معاملات و ارتباطات بين مسلمانان مطرح است. اگر قرار باشد كه اين قاعده در مورد هر چيز مطرح شود، بايد گفت كم ترين اعمال عبادي هم به نوعي براي انسان ضرر دارد، يا راستگويي و اداي امانت و ترك گناهان هم به نوعي ضررهايي جسمي ودنيايي را به دنبال دارد. معنا ندارد كه به خاطر اين قاعده همه اين تكاليف تعطيل شود.
اما در خصوص منع قرآن از به هلاكت انداختن خود و شرطي كه در مورد تكليف امر به معروف بيان كرديد، به نظر مي رسد با تبيين صحيح مسأله امر به معروف و عمل حضرت پاسخ همه اين سوالات داده شود:
امر به معروف و نهي از منکر يکي از اصول عملي اسلام است، که از مهم ترين و عالي ترين واجبات اسلامي است. دربارة عظمت اين دو وظيفة مهم، به تعبيري رساتر و کامل تر از آن چه در قرآن کريم و کلمات اهل بيت و اماما ن معصوم(ع) آمده است،‌ دست نمي‌يابيم.
قرآن مي‌فرمايد: «کُنتم خيرُ أُمة أخرجَت للنّاس تَأمُرونَ بالمعروف و تَنهَون عن المنکر و تُؤمنون بالله؛(1) مسلمانان بهترين امتي هستيد (يا بوديد) که خدا براي مردم جهان نمايان فرمود، زيرا امر به معروف و نهي از منکر مي‌کنيد و ايمان به خدا داريد».
پيشواي يکتاپرستان حضرت علي (ع) مي‌فرمايد: «و ما أعمال البرّ کلّها و الجهاد في سبيل الله عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنکر إلا کنفثة في بحر لجيّ؛ (2) تمام کارهاي نيک و (حتي) جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهي از منکر، همچون آب دهان در برابر درياي پهناور است».
حضرت صادق(ع) فرمود: «إن الامر بالمعروف و النهي عن المنکر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء فريضة‌عظيمة بها تقام الفرائض و...؛ امر به معروف از منکر، روش پيامبران و شيوه صالحان و فريضة بزرگ الهي است، که ساير واجبات به وسيلة آن بر پا مي‌شوند».(3)
همان گونه که ساير واجبات اسلامي، با وجود شرايطي بر انسان واجب مي‌شوند، وجوب امر به معروف و نهي از منکر نيز شرايطي دارد. امر به معروف و نهي از منکر با وجود چهار شرط بر انسان واجب مي‌شود:
أ ) علم و آگاهي به معروف و منکر.
ب) احتمال اثر کردن امر يا نهي.
ج) اصرار داشتن مرتکب معصيت بر تکرار و استمرار گناه.
د) ضرر و مفسده‌اي متوجه مال، آبرو و جان آمر و ناهي و يا يکي از مؤمنان نشود.(4)
فقها در توضيح شرط چهار (عدم ضرر و مفسده) مي‌فرمايند: واجبات و منهيات الهي از نظر درجة اهميت يکسان نيستند. بعضي از معروف‌ها و منکر‌ها از نظر شارع مقدس اسلام به اندازه‌اي با اهميت است که براي حفظ آن واجب، يا نهي از آن منکر، بايد بذل جان کرد، ولي در برخي موارد حفظ جان بر وجوب امر به معروف و نهي از منکر مقدّم است.
اين که در کدام مورد امر به معروف و نهي از منکر بايد تا حد بذل جان پيش رفت و در کدام مورد بايد حفظ مال، آبرو، و جان را مقدم داشت، بستگي به موضوع امر به معروف و نهي از منکر دارد. اگر موضوع از احکام جزئي و در سطح محدود، باشد،‌حفظ مال، آبرو و جان مقدّم است اما اگر موضوع در درجة بالاي اهميت است ،بايد امر به معروف و نهي از منکر کرد، گرچه انسان در اين راه کشته شود.
شهيد مطهري مي‌فرمايد:
ارزش امر به معروف و نهي از منکر بالاتر از اين‌ها است. البته با توجه به موردش. ببين امر به معروف و نهي از منکر را براي چه مي‌خواهي بکني؟ در چه موضوعي مي‌خواهي امر به معروف و نهي از منکر کني؟ يک وقت موضوع کوچکي است،‌مثلاً کسي کوچه را کثيف مي‌کند، پوست خربزه را مي‌اندازد در کوچه،‌ اين جا بايد نهي از منکر کنيد،‌حال اگر بدانيد اگر او را نهي کنيد،‌يک فحش ناموس به شما مي‌دهد، اين کار اين قدر ارزش ندارد که يک فحش ناموسي بشنويد.
يک وقت هست موضوعي است که اسلام براي آن اهميتي بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است. مي‌بينيد قرآن به خطر افتاده است،‌اصول قرآني به خطر افتاده است،‌آيا اين جا مي‌گويي: امر به معروف نکن،‌نهي از منکر نکن، که اگر اين را بگويم،‌جانم، آبرويم، در خطر است؟ اجتماع نمي‌پسندد. و...».
شهيد مطهري با نقل اين مطالب، آن را به شدت رد مي‌کند.
امام خميني(ره) مي‌فرمايد: «اگر معروف و منکر از موضوعاتي باشد که از نظر اسلام بسيار مهم است و امر به معروف و نهي از منکر در چنين موضوعي، متوقف بر بذل جان باشد، بذل جان واجب است».(5)
امام حسين(ع) نيز در چنين موقعيتي بودند و «معروف» اصل اسلام و سنت پيامبر بود که در حال از بين رفتن يا تحريف بود.
حضرت اباعبدالله الحسين(ع) ديدند اگر در آن برهه از زمان و در آن اوضاع خاصي که بر جامعه اسلامي حاکم بود، امر به معروف و نهي از منکر نکند، اصل اسلام در خطر است و فاتحه اسلام خوانده مي‌شود؛ نيز زحماتي که جدّ بزرگوارش براي اسلام کشيده و جان فشاني شهيداني که خونشان را در راه اسلام نثار کردند، در معرض بي اثر شدن است. از اين رو بر خود لازم دانست که قيام کند،‌گرچه جان خود و بستگانش را در اين راه فدا کند.
يک روز پيش از حرکت امام حسين(ع) از مدينه به طرف مکه مروان بن حکم حضرت را در کوچه ديد و گفت: يا اباعبدالله! تو را نصيحت مي‌کنم به اين که با يزيد بيعت کني که خير دين و دنيايت در بيعت با يزيد است. حضرت در پاسخ فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و علي الأسلام السلام از فدبليت الأمة براع مثل يزيد؛ وقتي فردي مانند يزيد حاکم امت اسلام باشد ،فاتحه اسلام خوانده است.(6)
بنابراين معلوم است که در آن زمان و موقعيت، اساس اسلام در خطر بود. حضرت در جاي ديگر فرمود:
«ألا ترون أنّ الحق لا يُعمَل به و أنّ الباطل لا يتناهي عنه،‌ليرغب المؤمن في لقاء اله محقا؛
آيا نمي‌بيند به حق عمل نمي‌شود؟ آيا نمي‌بيند قوانين الهي پايمال مي‌شود؟ آيا نمي‌بيند اين همه مفاسد پيدا شده و احدي نهي نمي‌کند؟ در چنين اوضاعي، مؤمن بايد از جان خود بگذرد و لقاي پروردگار را در نظر بگيرد».(7)
در نتيجه هم عمل حضرت مصداق عملي امر به معروف و نهي از منكر بود و هم در نتيجه بخشي آن نياز به آن همه جان فشاني و سختي وجود داشت ، به علاوه اين عمل عين تكليف حضرت محسوب مي شد و در نتيجه تلاش در اين مسير به هلاكت انداختن خود به حساب نمي آيد ، همان گونه كه جهاد به عنوان يك تكليف ديني منافاتي با آيه مورد نظر ندارد.

پي‌نوشت‌ها:
1. آل عمران(3) آيه 109.
2. نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارة‌.
3. وسائل الشيعه، ج11، ص 395.
4. شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج17، ص 267.
5. امام خميني، تحريرالوسيله، ج1، ص 472.
6. اعيان الشيعه، ج2، ص 402.
7. بحارالانوار،‌ج42، ص 192.

با سلام مي خواستم بدانم چرا جزئيات احكام مانند نحوه نماز خواندن و تعداد ركعتهاي نماز در قران نيامده است و اگر لازم است در اين خصوص از جاي ديگير مانند سنت تبعيت كرد مدرك قراني آن چيست با تشكر

پرسش: علت عدم ذكر شدن ركعات نماز و موارد چنيني در قرآن شرح : چرا مسائلي مانند اعداد ركعات نماز و يا زمان دقيق آن ها در قرآن ذكر نشده است و اين تعداد و زمان جاري بر چه اساسي به وجود آمده و چگونه مي توان منبع تاييد آن را بر اساس قرآن تعيين كرد؟ اگر بر مبناي سنت پيامبراست، در كجاي قرآن خواسته شده كه بر اساس سنت پيامبر عمل كنيم؟

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
عددرکعات نمازدر قرآن معين نشده، ولي اوقات نماز به طور ضمني و اشاره بيان شده است . تعين جزئيات احکام خدا وظيفه پيامبر است که در آيات زير به آن اشاره مي شود .
آيات بسيارفراواني به وضوح دلالت دارد بر اينكه آنچه بر پيامبر( ص ) به عنوان شارع نازل شده، پيروي از آن واجب است، مانند آيه 2سوره اعراف " اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ" .پيروى كنيد آنچه را كه از ناحيه پروردگارتان بر شما نازل شده است.
معلوم است هر حكمى كه رسول خدا (ص) به عنوان شارع تشريع كند ،به اذن خدا مى‏ كند، هم چنان كه در آيه 29 سوره توبه مي فرمايد :" وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ" آنچه را كه خدا و رسولش تحريم كرده، حرام نمى‏دانند .
در آيه 7 سوره حشر:" ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا" آنچه رسول براي تان مى‏آورد بگيريد، از هر چه نهي تان مى‏كند دست برداريد.
. اين آيه يکي از روشن ترين آياتي است که مبناي سنت پيامبر وپيروي کردن از آن را بيان کرده، زيرا منظور از عبارت (آنچه رسول براي تان آورده) به قرينه جمله" وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ" اين است هر چه كه رسول شما را بدان امر كرده، واجب است امتثال واطاعت كرد، آنچه را که از آن نهي كرده ،نبايد انجام داد ، همچنين از هر حكمى كه كرده و هر قضايى كه رانده، بايد اطاعت کرد .
منبع قرآني به خوبي تاييد مي کند آنچه پيامبر مي گويد، به عنوان سنت او تلقي شده مسلمانان بايد به آن عمل کنند، چه در اوامر و بايد ها وچه درنواهي و نبايد ها. (1) حال که مبناي سنت پيامبر(ص) وحجيت آن در قرآن مشخص شد، پيامبر در باره کيفيت وکميت و اوقات نماز مي فرمايد : صلوا کما رايتموني اصلي . همان طور که من نماز مي خوانم ،شما هم نماز بخوانيد .
مسلمانان طبق دستور قرآن به گفته پيامبر به وظايفي که به عهده شان گذاشته ،عمل مي کنند .(1)
پي نوشت:
1-ترجمه تفسير الميزان، ج 2،ص 138 ،با تلخيص .

با عرض سلام و خسته نباشید. دین پیامبر قبل از اسلام چه بود؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نظريات متعددي در پاسخ به اين پرسش وجود دارد که مهم­ترين آن ها عبارتند از:
1- پيامبر به هيچ شريعتي عمل نکرد و پيرو هيچ ديني نبود؛
2- پيرو دين مسيحيت بود؛
3- پيرو دين حضرت ابراهيم (ع) بود؛
4- پيرو دين خود (اسلام) بود.(1)
اما نظريه نخست را نمي‏توان پذيرفت، زيرا اولاً حضرت پيش از بعثت به کارهاي مختلفي از قبيل عبادات، معاملات و ساير کارها مي‏پرداخت .هرگز نمي‏توان پذيرفت که اين اعمال تابع هيچ يک از شرايع و اديان آسماني نبود.
نظريه دوم نيز قابل قبول نيست، زيرا اگر ايشان تابع دين مسيحيت بودند، مسيحيان و دشمنان اسلام اين مطلب را به رخ مسلمانان مي‏کشيدند .مي‏گفتند که پيامبر شما تا ديروز مسيحي بود و از دين ما پيروي مي‏کرد، اما امروز آمده ادعاي پيامبري مي‏کند!
اين سرزنش را آن­قدر ادامه مي‏دادند که به گوش ما نيز مي‏رسيد، چنان ­که يهود به مسلمانان و پيامبر (ص) اعتراض مي‏کردند و مي‏گفتند: اگر تو پيامبري، پس چرا به سوي قبله ما (بيت المقدس) نماز مي‏خواني ؟!
آن­قدر اين سخن را تکرار کردند تا موجب ناراحتي حضرت شدند، آنگاه به دستور الهي، قبله مسلمانان از بيت المقدس به سمت کعبه تغيير کرد.(2)
نبود چنين اعتراض و سرزنشي از سوي مسيحيان مي‏تواند شاهد خوبي بر عدم تابعيت پيامبر اسلام از دين مسيحيت باشد.
دوم: فرضيه مذکور فرع بر اين است که جهاني و فرا منطقه‏اي بودن دين مسيحيت ثابت شود تا اينکه بگوييم اين دين شامل تمام اقوام از جمله قوم عرب و سرزمين مکه و اطراف آن بود، در نتيجه پيامبر را تابع اين دين بدانيم اما اثبات چنين مطلبي کار آساني نيست.(3)
سوم: عمل به شريعت مسيح (ع) در گرو آگاهي از احکام آن است. آگاهي يا از طريق خواندن کتاب­هاي مسيحيت (از جمله انجيل) امکان‏پذير است و يا از طريق معاشرت با مسيحيان؛
فرض اول که با امي بودن پيامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ايشان باطل است.
فرض دوم نيز صحت ندارد چون حضرت در طول زندگي خود با مسيحيان معاشرتي نداشته ، در مکه نيز اَحبار و رُهباني وجود نداشتند که پيامبر به طور مستمر احکام و دستورهاي دين مسيحيت را از آنان فرا بگيرد.
چهارم: تابع هر ديني - به حکم عقل - مقامش کم تر و پايين‏تر از مقام صاحب آن دين است. اگر
پيامبر تابع دين مسيح (ع) بود، لازمه‏اش برتري عيسي (ع) بر پيامبر اسلام خواهد بود اما اين مطلب خلاف ضروريات اسلام است ، زيرا پيامبر که خاتم پيامبران است، از تمامي آنان برتر و مقامش والاتر است.
اما نظريه سوم را نيز نمي‏توان پذيرفت، زيرا قائلان به اين نظريه به برخي از آيات قرآن تمسک کرده‏اند که دلالت آن ها بر مدعاي مذکور ناتمام است. آياتي مانند:
«ثُمَ اُوحَينا اِلَيک اَنِ اتَّبَع مِلَةَ اِبْراهيمَ حَنِيفاً وَ ما کانَ مِنَ المُشرِکينَ؛(4) سپس به تو وحي فرستاديم که از آيين ابراهيم که خالي از هرگونه انحراف بود و از مشرکان نبود، پيروي کن.» و آيه:
»قُلْ اِنَّني هَداني رَبّي اِلي صِراطٍ مُستَقيمٍ ديناً قيماً مِلَةَ اِبراهيمَ حنيفاً وَ ما کانَ مِن المُشرِکين؛(5)بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرده، آيين پابرجا (و ضامن سعادت دين و دنيا)، آيين ابراهيم، همان کسي که از آيين­هاي خرافي محيط خود روي گردانيد و از مشرکان نبود.»
مراد از اين آيات چيزي غير از ديدگاه سوم است؛ زيرا اولاً: اين آيات شريفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط به دين حضرت قبل از بعثت نيست.
دوم: بر اساس معارف اسلامي ، دين حضرت ابراهيم پس از آمدن تورات موسي (ع) ترک شده ،نيز دين يهود پس از آمدن انجيل عيسي (ع) متروک و دين مسيحيت پس از آمدن قرآن محمّد (ص) منقرض گشته است. پس حضرت نمي‏تواند تابع ديني باشند که چند مرحله قبل توسط اديان ديگر ترک شده است.(6)
سوم: مفسران گفته‏اند که مراد از تبعيت حضرت از دين و ملت ابراهيم حنيف اين است که مشترکاتي در احکام ميان اين دو دين وجود دارد که منشأ ظهور آن دين ابراهيم (ع) است . مراد از تبعيت پذيرفتن آن مشترکات در احکام است؛ احکامي از قبيل: گرفتن شارب و گذاشتن ريش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و ديه مرد و...(7)
تفسيرهاي ديگري در مورد آيات ياد شده وجود دارد که مجالي براي ذکر آن ها نيست.(8)
پس از ابطال سه نظريه مذکور مانعي براي پذيرفتن ديدگاه چهارم باقي نمي‏ماند، يعني اينکه بگوييم حضرت پيش از بعثت از کامل­ترين دين يعني دين اسلام پيروي مي‏کرد اما احکام اسلام و وظايف خود را به صورت وحي دريافت نمي‏کرد بلکه به صورت‏هاي ديگر مانند الهام‏هاي قلبي، تحديث (سخن گفتن با فرشته) و رؤياهاي صادق دريافت مي‏نمود.(9)
اميرالمؤمنان (ع) در اين باره مي‏فرمايد: «از روزي که پيامبر از شير گرفته شد، خدا او را با بزرگ ترين فرشته قرين و همراه ساخت تا به وسيله آن فرشته بزرگواريي‏ها را بپيمايد و به نيکوترين اخلاق، آراسته گردد.»(10)
بنابراين حضرت قبل از بعثت، مراحلي از نبوت را دارا بود . با جهان غيب به گونه‏اي ارتباط داشت.همان طور که حضرت يحيي و حضرت عيسي (ع) در دوران کودکي به مقام نبوت رسيدند و با جهان غيب ارتباط داشتند؛(11) پيامبر اسلام نيز از همان آغاز با عالم غيب ارتباط داشت . در چهل سالگي به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پيام خدا به مردم برانگيخته شد.
روايات متعددي اين ديدگاه را تأييد مي‏کند؛ حضرت مي‏فرمايد: «کنت نبياً و آدم بين الماء و الطين؛(12) زماني پيامبر بودم که آدم (ع) هنوز در ميان آب و گل بود.»
يهودي‏ها به رسول خدا (ص) عرض کردند: آيا شما از اول پيامبر نبودي؟ فرمود: بلي. گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتي و نطق نکردي همان گونه که عيسي (ع) چنان کرد؟ فرمود: خداوند متعال، عيسي را بدون پدر آفريد . اگر او در گهواره سخن نمي‏گفت، عذري براي مريم نبود تا سرزنش ديگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شده‏ام.(13)
عده‏اي از بزرگان، نسبت به ديدگاه اخير ادعاي اجماع و اتفاق نظر شيعه را نموده‏اند.(14)
اما اين که در غار حرا اعمال عبادي پيامبر چگونه بود و از چه ديني پيروي مي کرد، با آن چه گفتيم، پاسخ اين پرسش نيز روشن مي شود که حضرت به دين خود عمل مي کرد.
پي‌نوشت‌ها:
1. بحارالانوار، ج 18، ص 271.
2. بقره (2)آيه 144 - 143.
3. استاد جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن ،ج 3، ص 73 به بعد.
4. نحل(16)آيه 123.
5. انعام(6) آيه 161.
6. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي (تهران، اسلاميه، چاپ 3، 1388 ق)، ج 2، ص 17.
7. آيت الله محمد مظفري، پرسش‏ها و پاسخ‏ها (قم، ام ابيها، چاپ اول، 1420 ق) ص 12.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 276.
9. همان، ج 18، ص 266.
10. همان، ص 278.
11. مريم (19)آيه 12 و 13.
12. بحارالانوار، ج 18، ص 278.
13. همان، ص 200.
14. محمد حسين مظفر، کتاب علم امام (ع)، ترجمه محمد آصفي ، ص 76 به بعد.

با سلامو احترام مي خواستم بدانم چرا مسائلي مانند اعداد ركعات نماز و يا زمان دقيق آنها در قران ذكر نشده است و اين تعداد و زمان جاري بر چه اساسي بوجود آمده و چگونه مي توان منبع تاييد آن را بر اساس قران تعيين كردد به طور ثال اگر بر مبناي سنت پيامبراست در كجاي قران خواسته شده كه بر اساس سنت پيامبر عمل كنيم با تشكر

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز .
برخي از احکام شرعي در سنت و روايات آمده ، چون سنت و عمل پيامبر و اهل بيت ، بيانگر و مفسر قرآن است . دليل قرآني آن آيه شريفه «ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (1) است (آنچه را که پيامبر براي شما آورد بگيريد و از آنچه نهي کرده پرهيز کنيد ) آيه ديگر« اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم ؛(2) از خدا و از پيامبر و از اولي الامر اطاعت کنيد »و آيات فراوان ديگر که همه بيان مي کنند که سنت پيامبر و اهل بيت (ع) به عنوان حجت الهي براي بيان احکام مي باشد .
اما اينکه چرا جزييات احکام در قرآن نيامده ،شايد به اين جهت باشد :که موارد جزئي بسيار فراوان است و اگر قرار بود در قرآن همه بيايد، بايد قرآن حدودا 20 تا 30 جلد کتاب قطور مي شد .
پي نوشت ها :
1 . حشر (59)آيه 7 .
2 . نساء (4)آيه 59 .

صفحه‌ها