كلام

 پرسش: اگر شما بخواهید به یک غیر مسلمان یک دلیل ارایه کنید مبنی بر حقانیت اسلام و باطل بودن دیگر دینها، آن یک دلیل چه خواهد بود؟ اساسا چه دلیلی ممکن است باعث شود تا کسی از دینی که دارد برگردد و به اسلام روی آورد؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
دلايل حقانيت پيامبر اسلام (ص)
خداوند پيامبران را به عنوان راهنماي راه سعادت بشر برانگيخت و هر يک در زمان خود به ارشاد و هدايت مردم پرداختند. آنان معلم بودند و ديگران متعلم.
انسان‌ها در تعليمات انبيا مانند يك دانش آموزند كه از كلاس اوّل تا آخرين كلاس‌هاي بالا و بالاتر به تدريج گام برمي دارند. از اين رو بشر در هر دوره اي طبق مقتضيات زمان و پيش‌رفتي كه پيدا مي كند، نيازمند پيام نو و پيام آور نو است كه بدين لحاظ تجديد بعثت و ظهور پيامبران، نوسازي دائمي شرايع و نزول كتاب‌هاي آسماني انجام مي گرفت. روشن است كه تعاليم كلاس هاي بالاتر، كامل تر از كلاس هاي سال‌هاي پايين تر است. مقصود از كاملتر و بالاتر بودن دين اسلام نيز همين است كه آموزه هاي اسلام و تعاليم و احكامي كه درآن بيان شده ، به تناسب رشد فكري انسان ها و گسترش نياز هاي بشري و گستردگي روابط ميان انسان ها، به صورت كامل‌تر براي انسان ها عرضه شده است.
در عين حال هر ديني در زمان خود كامل بوده و به نيازهاي انسان ها در عصر خود پاسخ مي داد، اما با وجود دين بعدي كه صورت كامل شده دين قبلي است، دين قبل نسبت به دين بعد ناقص محسوب مي شود و به همين خاطر يهوديت نسبت به دين مسيحيت از نقص برخوردار بوده و دين حضرت مسيح كامل تر است.
بنابراين با تكامل انسان، دين هم متكامل مي شد، تا اين كه بشر به حدي مي‌رسد كه بتواند برنامه كامل سعادت را دريافت نمايد.
اين زمان كه دوره خاتميت است، توسط حضرت محمد(ص) كه آخرين پيامبر الهي است، دين اسلام به صورت كامل عرضه شد و با آمدن اسلام همه اديان گذشته منسوخ گرديد و همه بشر مكلف شدند از اسلام پيروي نمايند.(1) پس از آن جا كه اسلام آخرين دين آسماني و كامل‌ترين اديان است و با آمدن اين دين، اديان قبلي نسخ شده؛ زيرا با وجود كامل،‌نيازي به ناقص نمي باشد(2) تنها دين حق، اسلام است.
به بياني ديگر: ‌دين حق در هر زماني، يكي بيش نيست و بر همه كس لازم است از آن پيروي كنند. البته ميان پيامبران اختلاف و نزاعي وجود ندارد. پيامبران خدا همگي به سوي يك هدف و يك خدا دعوت مي كنند. آنان نيامده‌اند كه ميان بشر گروه‌هاي متناقضي به وجود آورند، ولي اين سخن به آن معني نيست كه در هر زماني چندين دين بر حق وجود داشته باشد و انسان مي تواند در هر زماني، هر ديني را كه مي‌خواهد بپذيرد. بر عكس معناي سخن اين است كه انسان بايد همه پيامبران گذشته را قبول داشته باشد و بداند كه پيامبران سابق، مبشّر پيامبران پسين خصوصاً خاتم و افضل شان و پيامبران بعدي مصدّق پيامبران سابق بودند، پس لازمه ايمان به همه پيامبران اين است كه در هر زماني تسليم شريعت همان پيامبري باشيم كه دوره ‌او است و قهراً لازم است در دوره خاتميت به آخرين دستورهايي كه از جانب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم.
قرآن كريم مي‌فرمايد: « هر كس غير از اسلام ديني بجويد، هرگز از او پذيرفته نيست و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود».(3)
لازمه تسليم خدا شدن، پذيرفتن دستورهاي او است، و روشن است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان است كه آخرين رسول آورده است.(4)پس بعد از بعثت رسول اكرم(ص) تنها دين حق، اسلام است و اديان ديگر منسوخ و زمان آن‌ها سپري شده است. چنان كه پيامبر اسلام(ص) رسالت خود را جهاني اعلام نمود و يهود و نصارا و همه پيروان اديان ديگر را دعوت به اسلام كرد. قرآن خطاب به پيامبر(ص) مي‌گويد:‌«بگو اي مردم، من فرستاده خدا براي همه شما هستم».(5) «اي محمد، ما تو را براي همه مردم، بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم».(6)
« او است كه پيامبر خود را با هدايت و دين حق و پايداري فرستاد، تا پيامبر خود و آيين او را بر تمام دين‌ها غالب سازد، اگر چه مشركان نخواهند».(7)
افزون بر اين مي‌توان گفت: پس از ظهور اسلام، غير از اسلام، دين واقعي كه بتوان گفت دين خدا است، وجود ندارد، زيرا كتاب‌هاي آسماني پيامبران صاحب شريعت كه در بردارنده قوانين الهي بودند و محتواي دين محسوب مي شدند، به مرور زمان به كلي محو شدند و يا دستخوش تحريف قرار گرفتند؛ چنان كه تورات موسي(ع) مورد تحريف هاي فراوان قرار گرفته و چيزي به نام انجيل عيسي(ع) باقي نمانده است، بلكه از دست نويس هاي افرادي كه از پيروان حضرت موسي و عيسي(ع) شمرده مي شدند، مجموعه هايي تهيه شد و به نام کتاب مقدس ( عهدقديم و عهد جديد ) معرفي گرديده است. هر شخص بي غرضي كه نظري بر عهدين (تورات و انجيل فعلي) بيفكند، خواهد دانست كه هيچ كدام از آنها كتابي كه بر موسي(ع) يا عيسي(ع) نازل شده، نيست. به عنوان مثال تورات خدا را به صورت انساني ترسيم مي‌كند كه نسبت به بسياري از امور آگاهي ندارد(8) و بارها از كار خود پشيمان مي‌شود،(9) با حضرت يعقوب كشتي مي گيرد و نمي تواند بر او غالب شود و سرانجام التماس مي كند كه از او دست بردارد تا مردم خدا را در چنين حالي نبينند.(10)
وضع انجيل از تورات مشکل تر است، زيرا اوّلاً چيزي به نام كتابي كه بر حضرت عيسي(ع) نازل شده، در دست نيست و مسيحيان چنين ادعايي ندارند كه انجيل فعلي كتابي است كه خدا بر حضرت عيسي(ع) نازل كرده، بلكه محتواي آن گزارش هايي است منسوب به چند تن از پيروان آن حضرت و علاوه بر تجويز شرب خمر، ساختن آن را به عنوان معجزه عيسي قلمداد مي‌كند.(11) در يك جمله: وحي‌هاي نازل شده بر اين دو پيامبر بزرگوار تحريف شده است و نمي تواند نقش خود در هدايت مردم را ايفا كند و نمي تواند به عنوان دين و وحي الهي تلقي شود، ولي وحي نازل شده بر پيامبر اسلام(ص) بدون هيچ تحريف موجود است و براي هميشه از تحريف مصون باقي خواهد ماند، چرا كه خدا مصونيت قرآن كريم از هر گونه تحريف را ضمانت كرده و فرمود: «ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع نگهدار آنيم».(12)
ضمن آنکه ما نيز همانند انسان هاي دوران پيامبر نياز به معجزه براي پذيرش دين حق داريم و تنها معجزه اي که از اديان آسماني باقي مانده ، قرآن است و هيچ آئين ديگر مانند اسلام ،مدعي معجزه بودن کتابش را ندارد ، در حالي که قرآن معجزه جاودان است ؛ پس آيا نبايد با ديدن اعجاز ايمان آورد ؟
افزون بر اين مي‌توان با مقايسه احكام و قوانين اسلام با مسايل طرح شده در ساير اديان هم به برتري و كامل¬تر بودن اسلام پي برد.
پي نوشت ها:
1. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 181 و ج 3، ص 154.
2. علامه طباطبايي،‌ خلاصه تعاليم اسلام، ص 22.
3. آل عمران (3) آيه ‌85.
4. مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 333.
5. اعراف (7) آيه 158.
6. سبا (34) آيه ‌28.
7. توبه (9) آيه 33.
8. تورات، سفر پيدايش، باب سوم، شماره 8 - 12.
9. همان، باب 6، شماره 6.
10. همان، باب 32، شماره 24 - 32.
11. انجيل يوحنا، باب دوم.
12. حجر(15) آيه 9.

برای آشنایی به فروع دین چه کتبی را باید مطالعه کرد و از کدام سایت آن ها را دانلود نمود؟ متشکرم

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکزدر اين خصوص معمولا بايد به طور مجزا و جدا از هم در مورد هريك از دستورات ديني و فروعات اسلامي به تحقيق پرداخت ،زيرا جمع آوري مطالب قابل استفاده در همه اين موضوعات كتاب هاي مبسوط و قطوري مي طلبد ؛ در نتيجه در هر يك از موضوعات مورد نظر، آن هم با رويكردهاي مختلف فقهي ، معرفتي ، اخلاقي و عرفاني كتاب هاي مختلفي نگاشته شده كه در صورت نياز مي توانيم به معرفي منابع بهتر در هر موضوع بپردازيم .
فروعات دين مجموعه رفتارهايي هستند كه يك مسلمان در زندگي خود انجام مي دهد . بخش عمده مباحث پيرامون آن ها در كتاب هاي فقهي و تحت عنوان كيفيت و چگونگي انجام صحيح اين اعمال و رفتارها بيان شده است كه رساله هاي عمليه مهم ترين منبع آشنايي با اين فروعات هستند .
در عين حال كتاب هاي متعدد ديگري هم در توضيح و تبيين فلسفه اعمال و حكمت و اسرار عبادات و كيفيت و مراتب استفاده بهتر و بهره برداري كامل تر از عبادات نگاشته شده به خصوص در مساله نماز و حج .
در هر صورت اگر علاقه مند به شناخت اجمالي در خصوص كيفيت و چگونگي فروع ديني هستيد ،سايت هاي ديني بهترين مرجع براي آشنايي با اين فروع هستند . در خصوص مطالعه هاي كامل هم سايت هايي كه داراي كتابخانه هاي ديني هستند كم نيستند مانند تبيان ، بلاغ ، آويني و... كه امكان مطالعه و دانلود كتاب هاي‌ آن ها وجود دارد ؛ اما در عين حال براي يافتن مجموعه سايت هاي مذهبي به موتور جستجوي www.shiasearch.com مراجعه نماييد ؛ در ادامه برخي از آدرس هاي مفيد معرفي مي گردد :
www.tebyan.net
www.pajoohe.com
www.andisheqom.com
www.porsojoo.com

با سلام.من هر وقت تصمیم جدی به ترک یک گناه می گیرم یااز روی مفاتیح اعمال مستحب انجام میدهم خیلی طول نمیکشد که مرتکب یک گناه کبیره میشوم.این موضوع وخیلی مسائل ازاین دست باعث این شده که من همیشه احساس کنم که حتما من جز ء اشقیا هستم ولابد بخاطر گناهانی که دانسته وندانسته از من سرزده ازچشم خداواهل بیت ع افتاده ام وجز کسانی هستم که خدا دوست ندارد صدایی از آنها بشنود البته این را هم میدانم که من راه چاره ای بجزآستان حضرت حق ندارم واین همه دست به دست هم دادند تامن در اجتماع یک فرد افسرده ای باشم البته من معلم هستم ومجبورم در اجتماع حفظ ظاهر کنم ولی درونم از این بابت غوغاست.به نظر شما آیااین فقط یک حس است یاباتوجه به مطالبی که درمنابع دینی داریم مبنی بر اینکه شقی از بطن مادرشقی است وسعادتمند ازبطن مادر سعادتمندواقعا اینها نشانه هایی ازاشقیاست ؟آیاذکر خاصی از طرف اساتیداخلاق در این موارد توصیه می شود؟

باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
قرآن كريم، اختياري بودن اعمال آدمي را تصديق نموده، نظام عقل و بناي خرمندان و انسان‏ها را صحه نهاده است. در نظام خلقت الهي، انسان بعد از طي مراحل رشد از نطفه تا بلوغ، واجد موهبت عقل و بلوغ شده است، كه به اختيار خود عمل كند . قدرت تشخيص بين خوبي و بدي و خير و شر به او عطا شده است . اطاعت و گناه و ثواب و عذاب را با عقل خويش درك مي‏نمايد. هم چنين پيامبراني براي هدايت آنان و دعوت آن ها به كار خوب و دوري از افعال زشت و ناپسند فرستاده است. با توجه به اين مسائل، تكاليفي را بر او واجب نموده، پس اگر عقل خويشتن را پيروي نمود و امر و نهي الهي را گردن نهاد، اسباب خوشبختي را به اختيار خويش فراهم نموده ، بهترين پاداش به او عنايت مي‏شود، ولي اگر مخالفت عقل و شرع نمود، مقدمات بدبختي خويش را رقم زده .پس دنيا سراي امتحان و آزمايش است و انسان به دست خويشتن، عاقبت خود را رقم مي‏زند.(1)
حال با توجه به اشكالات متعدد شقاوت و سعادت ذاتي انسان كه بيان شد، معناي روايات شريفه رسول خدا (ص) که فرموده : "الشقي من شقي في بطن امه و السعيد من سعد في بطن امه؛ انسان بدبخت در شكم مادرش بدبخت است و انسان سعادتمند در شكم مادرش سعادتمند است". (2) اين است كه خدا با علم نامحدود خويش كه به تمامي عوالم وجودي تعلق مي‏گيرد، گذشته و حال و آينده انسان‏ها را مي‏داند . اصلاً براي خدا زمان معنا ندارد. او مي‏داند اين طفل كوچك كه در رحم مادر جا دارد، در آينده انساني خوشبخت است يا سيه روز. علم الهي با اختيار انسان هيچ منافاتي ندارد، چرا كه علم الهي به اين تعلق گرفته كه اين شخص با اختيار خويش انساني عابد و زاهد شده و نافرماني حق نكند . خوشبختي خويش را رقم زند. اين كه همين شخص با اختيار و انتخاب خود گناه و معصيت كند و عامل نگون بختي خويش را فراهم نمايد. سرشت و سرنوشت اين انسان در هر حال اين گونه معين شده كه با اختيار و انتخاب سعادتمند شود و يا شفاوتمند. پس اين تفسير از سعادت و شقاوت هيچ منافاتي با اختيار ندارد.
بنابرين آن چه گفته شده که احساس مي کنم از اشقيا هستم ،حرف درستي نيست و صرفا براي توجيه گناه است و نبايد به آن توجه نماييد.
براي ترک گناه ذکر خاصي نيست.
در اين زمينه بايد چند چيز را دقيقاً و حتماً بدون سهل‏انگاري عمل نماييد:
1- تصميم جدي و قاطع بر گناه نکردن؛
تا انسان عزم راسخ بر ترک گناه نداشته باشد، چندان توفيقي در عدم ارتکاب گناه به دست نمي‌آورد.
2- ترک زمينه گناه:
پيشگيري از گناه آسان‌ترين راه مبارزه با گناه است. جواني که مي‌خواهد گناه نکند بايد خود را از صحنه‌هاي گناه دور نگه دارد.
اين خود زير مجموعه‏اي دارد که مهم ترين آن عبارت از است:
* کنترل چشم:
دقيقا بايد مواظب چشم خود بود که مبادا به نامحرم و هر چه که شهوت‏انگيز است، نگاه شود. تا حد امکان انسان از حضور در مجالس مختلط يا برخورد با نامحرم پرهيز نمايد.
* کنترل گوش:
بايد از شنيدني‏هايي که ممکن است به حرام منجر شوند و زمينه‏ساز حرام هستند، پرهيز شود. مانند نوار موسيقي، صداي شهوت‏انگيز نامحرم و. . .
* ترک مصاحبت با دوستان ناباب:
دوستاني که باعث مي‏شوند انسان مزة گناه را مزمزه کند، در واقع دشمن هستند و بايد از آن ها پرهيز کرد.
3- ترک فکر گناه:
ترک زمينة گناه سهم به سزايي در ترک فکر گناه دارد. از اين‏ رو هر چه بيش تر و دقيق تر زمينة گناه ترک شود، فکر گناه کم تر به سراغ انسان مي‏آيد. اين فکر گناه است که شوق در انسان ايجاد مي‏نمايد .بعد از شوق ارادة عمل سپس خود گناه محقق مي‏شود. تا اراده و شوق و ميل نسبت به کاري نباشد، انسان مرتکب آن کار نمي‏گردد.
4- اشتغال به برنامة شبانه‏روزي:
بايد شبانه‏روز خود را با برنامه‏ريزي صحيح و متناسب وضع روحي و جسمي خود پر کنيد. هيچ ساعت بيکاري نداشته باشيد تا نفس شما را مشغول کند. در اوقات بيکاري وسوسه‏هاي نفس و شيطان به سراغ انسان مي‏آيد . او را به فکر گناه و سپس به خود گناه مي‏کشاند. اميرالمؤمنين علي(ع): «إنّ هذه النفس لامارة بالسوء، فمن أهملها، جمحت به إلي المآثم؛(3) نفس (انساني) پيوسته و مرتب به بدي امر مي‏کند. در نتيجه هر کس آن را به خود واگذارد (و به کاري نگمارد) نفس او را به سمت گناهان مي‏کشاند».
5- روزه گرفتن:
روزه گرفتن قواي حيواني و شهواني انسان را تضعيف مي‏کند. اگر قواي شهواني ضعيف گشت، فکر گناه هم کم‏رنگ مي‏شود. امام باقر: «اذا شبع البطن طغي؛(4) هرگاه شکم پر شود، طغيان مي‏کند». مفهومش اين است اگر شکم بر نشود، طغيان نمي‏کند. بهترين قسم جوع و گرسنگي همان روزه گرفتن است.
اولاً: روزه نبايد براي بدن ضرري داشته باشد و گرنه شرعاً حرام است.
دوم: براي کارهاي روزمره مخل نباشد.
سوم: اگر نه مضر بود و نه مخل فقط روزهاي دوشنبه و پنج‏شنبه باشد. در هر صورت اگر براي روزه گرفتن عذري است، مورد بعدي يعني ورزش دو برابر شود.
6- ورزش:
هر روز ورزش لازم است. البته آن ورزش‏هايي باشد که براي بدن ضرري ندارد مثل نرم دويدن و نرم طناب زدن و انجام حرکت‏هاي کششي. اگر براي روزه گرفتن عذري هست، زمان ورزشي دو برابر شود مثلاً از بيست دقيقه به چهل دقيقه افزايش يابد.
7- فکر مرگ:
يکي ديگر از چيزهاي بسيار مفيد است که فکر گناه را يا از بين مي‏برد و يا کم مي‏کند که به شدت و ضعف فرو رفتن در فکر مرگ بستگي دارد. اگر انسان با اين واقعيت انس بگيرد و مردن را باور دل سازد، نقشي سازنده و بالا برنده دارد. اميرالمؤمنين علي(ع) فرمود:
«اذکروا هادم اللذات و منغص الشهوات و داعي الشتات؛(5) ياد کنيد (مرگ را) درهم کوبنده لذات را و تيره و تلخ کننده شهوات را و دعوت کننده جدايي‏ها را».
ياد مرگ دل را از تعلق به شهوات جدا مي‏سازد و انسان را از گناه و فکر گناه باز مي‏دارد.
اولاً اين فکر هر روز و مستدام باشد. اگر شبانه‏روزي نيم ‏ساعت باشد ،کافي است.
دوم: در مکان خلوتي باشد، مخصوصا اگر آن مکان خلوت قبرستان باشد.
به هر گونه که اين فکر با جان عجين شود و باور دل گردد، بسيار مطلوب است. يکي از کيفيت‏هاي فکر مرگ را يکي از بزرگان چنين مي‏فرمود:
تمام خاطرات تلخ و شيرين گذشته را در حد امکان مثل يک فيلم از ذهن بگذراند. به خود بباوراند که همة اين ها گذشت و چند روز باقي مانده عمر هم مي‏گذرد. لحظات جان دادن، وقتي که خويشان و نزديکان را رها مي‏سازد و از تمام تلخ و شيريني‏ها وداع مي‏کند و. . . همه را به خوبي تأمل کند تا دل بلرزند و چشم بگريد.
8- توجه کامل به اين که خداوند در همة حالات آگاه و ناظر بر اعمال ما است حتي بر خطورات قلبي ما (در دل مي‌گذرد) احاطه دارد و از آن ها هم با خبر است. اگر انسان چنين يقيني داشته باشد، خجالت مي‌کشد گناه کند و از دستورهاي خالقش سرپيچي نمايد.
براي اين که انسان به چنين توجهي موفق شود، هميشه به ياد خدا بودن بسيار سودمند است. اين که گفته مي‌شود انسان بايد هميشه به ياد خدا باشد، بدين خاطر است که با ياد خدا انسان از مهلکات دور مي‌شود و به عوامل سعادت نزديک مي‌گردد. علي(ع) فرمود:
«خدا را در همه جا ياد کنيد، زيرا در همه جا با شما است». (6)
حضرت در حديث ديگر فرمود: «ذکر دو گونه است: ياد خدا به هنگام مصيبت و بهتر از آن ياد خدا در رويارويي با حرام است که اين ياد خدا مانع از ارتکاب حرام مي‌شود». (7)
قرآن فرموده است: «آيا (او که اهل گناه و شرک است) ندانست که خدا مي‌بيند». (8)
9- تفکر در عواقب زيانبار گناه:
اگر انسان توجه کامل داشته باشد که معصيت افزون بر آثار بد دنيوي، چه عذاب‌هاي غير قابل تحمل اُخروي به دنبال دارد، از گناه دوري مي‌جويد.
قرآن مي‌فرمايد:« هر کس به خداي خود با حالت گناه وارد شود، جزاي او جهنمي است که در آن جا نه مي‌ميرد و نه زنده مي‌ماند». (9) در آيه ديگر فرمود: «(در روز قيامت) گناهکار دوست دارد که فرزندان، زن، برادر، همة خويشان و همة اهل زمين را فدا مي‌کرد تا از عذاب نجات مي‌يافت، (ولي) چنين نيست، (بلکه) آن آتش شعله کش است و. . . ». (10) در جاي ديگر فرمود: «در روز قيامت کافر گويد: اي کاش خاک بودم». (11)
10- مقايسه بين بهشت و جهنم.
اگر انسان مطالعه اجمالي در آيات و روايات اهل بيت(ع) در مورد نعمت‌هاي بهشتي و عذاب‌هاي جهنمي داشته باشد، به بهشت شوق پيدا مي‌کند و از جهنم مي‌ترسد، در نتيجه مرتکب گناه نمي‌شود. در اين زمينه مطالعه جلد شش کتاب پيام قرآن اثر آيت الله مکارم شيرازي بسيار مفيد است. قرآن در مقايسه بين ثواب و عذاب اخروي مي‌فرمايد:
«وصف بهشتي که به پرهيزکاران وعده داده شده (چنين است) که در آن، جوي‌هايي از آب گوارا، و جوي‌هايي از شيري که مزه‌اش تغيير ناپذير است، و جوي‌هايي از شراب لذت بخش براي آشامندگان، و جوي‌هايي از عسل پاکيزه (وجود دارد) و براي‌شان در آن جا همه گونه ميوه هست، نيز آمرزشي از جانب پروردگارشان. (آيا چنين کسي) همانند کسي است که جاودانه در آتش است و به آنان آبي جوشان نوشانده مي‌شود که دل و روده‌هاي‌شان را پاره پاره مي‌کند؟!». (12)
اميرمؤمنان(ع) فرمود: «مغبون کسي است که بهشت عالي را به گناه پست بفروشد». (13)
11- باور کردن اين که شيطان و نفس امّاره، دشمن انسانند؛ وقتي انسان يقين پيدا کرد که اينان دشمن اويند، به حرف آنان گوش نداده و گناه نمي‌کند. قرآن مي‌فرمايد: «اي بني آدم، آيا با شما پيمان نبسته بودم که شيطان را نپرستيد که او دشمن آشکار شما است؟!». (14)
در آية ديگر فرمود: «نفس امّاره بسيار وادار کننده به بدي است». (15)
12- عمر انسان زودگذر است و در آينده بسيار نزديک به نتايج اعمالش خواهد رسيد؛ اگر انسان به اين مسئله
عنايت داشته باشد و فکر نکند که فعلاً خبري از سراي آخرت نيست، در عدم ارتکاب گناه مؤثر است، چرا که خيلي از افراد به خيال اين که عواقب وخيم معصيت دير به سراغ انسان مي‌آيد، مرتکب معصيت مي‌گردند. قرآن فرموده: «آن ها (کافران) آن (روز عذاب را) دور مي‌بينند، و ما آن را نزديک مي‌بينيم». (16)
13- زياد سبحان الله گفتن، که باعث مي‌شود شيطان از انسان دور شود.
وقتي شيطان از انسان دور شود، ديگر گناه نمي‌کند. امام صادق(ع) فرمود: «شيطان گفته است: پنج کس مرا بيچاره ساخته و راه به آن ها ندارم و بقيه مردم در اختيار منند:
کسي که با نيت صادق به خدا چنگ بزند و در تمام کارها به او توکل کند.
کسي که در شبانه روز زياد تسبيح گويد.
کسي که هر چه براي خود مي‌پسندد، براي برادر مؤمن خود نيز بپسندد.
کسي در وقت رويارويي با مصيبت ناله و فرياد نزند.
کسي که به آن چه خدا قسمتش کرده است راضي باشد». (17)
14- عقل؛
حضرت علي (ع) مي‌فرمايد: فکرک يهديک الي الرشاد؛(18) افکار عاقلانه‌ات تو را به راه صواب و هدايت واقعي راهنمايي مي‌کند.
15- شناخت زيان‌ها و مفاسد گناه؛
جهل منشأ بسياري از لغزش‌ها است. علم به آثار و تبعات گناه انسان را ازارتکاب به آن باز مي‌دارد.
16- تربيت صحيح؛
تربيت صحيح در محيط خانواده و نيز ادامه آن تحت نظر مربيان اخلاق در جامعه انسان را با عفت و حيا درست مي‌کند، چنين فردي به راحتي بر غريزه‌هاي خودش مسلط مي شود. امام علي (ع) مي‌فرمايد: «کسي که به ادب‌آموزي وادار شود ،کار خلاف از او کم‌تر ديده مي شود». (19)
17- نماز؛
نماز آدمي را از کارهاي زشت و گناه باز مي‌دارد. (20)
18- محاسبه و مراقبه ؛
کسي که خواهان رشد و تکامل معنوي است، بايد مراقب اعمال خود باشد . هر روز خودش را محاسبه کند تا نقايص و کاستي‌هاي خود را جبران و نقاط قوتش را تقويت کند.
مردي خدمت حضرت حسين(ع) رسيده و عرض کرد: گناهکارم و صبر بر معصيت (استقامت در برابر آن) ندارم، مرا موعظه فرما. حضرت فرمود: «پنج عمل انجام ده، آن گاه هر گونه که خواستي گناه کن:
1ـ روزي خدا را نخور و هر چه مي‌خواهي گناه کن.
2ـ از ولايت خدا بيرون رو و هر چه خواستي گناه کن.
3ـ در جايي گناه کن که خدا تو را نبيند.
4ـ به هنگام مرگ نگذار حضرت عزرائيل جانت را بگيرد و هر چه خواستي گناه کن.
5ـ وقتي مالک دوزخ تو را به آتش مي‌اندازد، داخل آتش نرو، آن وقت هر گناهي خواستي انجام ده». (21)
در اين حديث حضرت مي‌خواهد بگويد: تو که بر هيچ يک از اين پنج چيز قادر نيستي، پس چگونه گناه انجام مي‌دهي و خود را بدبخت مي‌کني؟!
پي‌نوشت‌ها: .
1 - تفسير الميزان، ج 8، ص 96.
2 -اصول كافي، ج 1، ص 211.
3. غررالحکم، ج2 ،ص 220.
4. المحجة‏البيضاء، ، ج 5، ص 150.
5. غرر الحکم ،ج2 ،ص 270.
6. صادق احسان بخش، آثار الصادقين، ج 6، ص 295،
7. همان، ص 294، شمارة 8562.
8. علق (95) آيه 14.
9. طه (20) آيه 74.
10. معارج (70) آيه 11 ـ 15.
11. نبأ (78) آيه 40.
12. محمد (47) آيه 15.
13. غررالحکم، ج 1، ص 356.
14. يس (36) آيه 60.
15. يوسف (12) آيه 14.
16. معارج (70) آيه 6.
17. آثار الصادقين، ج 6، ص 290، شمارة 8543.
18. غررالحکم، ج 4 ص 415.
19. همان، ج 5 ص 263.
20. عنکبوت (29) آيه 45.
21. آثار الصادقين، ج 6 ص 349، شمارة 8789.

magar na inke zamani ke an hazrat namaz mikhand be noee motevajehe muhit atraf khod nemishod manand haman dastan maruf rajebe dar avardan tir az paye mobarakshan ke motevajeh an nashodand

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز مورخان و مفسران نوشته اند: روزي در مسجد پيامبر(ص) سائلي وارد شد و از مردم درخواست كمك نمود، امّا هيچ يك از مسلمانانِ حاضر در مسجد چيزي به او نداد؛ او دست خود را به سوي آسمان بلند كرد وگفت: خدايا، تو شاهد باش كه من در مسجد پيامبر و فرستادة تو از مسلمانان كمك خواستم، ولي هيچ يك به من پاسخ مساعد نداد. در همين حال حضرت علي(ع) كه در نماز و در حال ركوع بود، با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد و سائل نزديك شد و انگشتر را از دست حضرت بيرون آورد. به دنبال اين عمل خدا پسندانه، بر پيامبر اكرم(ص) وحي نازل شد و آية «انّما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون».(1) در عظمت و فضيلت امام علي(ع) بيان گرديد.(2)
از سوي ديگر نوشته اند: به پاي حضرت علي(ع) تيري اصابت نموده بود و از شدت درد نمي توانستند آن را از پاي حضرت بيرون آورند، حضرت زهرا(س) فرمود: اين تير را در هنگام نماز از پاي حضرت علي(ع) در آورند؛ چون كه او در نماز فقط به خدا توجه دارد و درد را احساس نمي كند.(3) اين دو نكته چگونه قابل جمع است؟
پاسخ: در صورت صحت سند و صحت انتساب، آن روايتي كه مي گويد: در هنگام نماز تير را از پاي حضرت علي(ع) درآوردند و حضرت متوجه نشد، مي گوييم: اين حادثه و اعطاي انگشتر در نماز به فقير هيچ منافاتي ندارد. در هر دو حضور قلب هست و هر دو عبادت خالصانه است، چون كه
اوّلاً: شنيدن صداي سائل و كمك به او، پرداختن به امور غير خدايي نيست. قلب پاك امام علي(ع) در برابر صداي سائلان حساس بود و به نداي آنان پاسخ مي گفت.
حضرت با اين كار عبادتي را با عبادت ديگر در مي آميخت. در حال نماز زكات داد و به فقير انفاق نمود. هر دو كار براي خدا و در راه تقرّب به او بود. اين عمل را قرآن به بهترين وجهي تأييد كرده و ستوده است.
اگر اين عمل نشانة غفلت و دوري از ياد خدا بود، قرآن آن را به عنوان يك كار با ارزش تلقي نمي كرد. از اين كه قرآن به آن ارج نهاده، خود دليل و گواه اين مطلب است كه پاسخ به نداي سائل در هنگام نماز، از بزرگ ترين عبادت‌ها است.
دوم: حالات پيامبران، امامان و اولياي خداوند در نماز هميشه به يك حال و به يك منوال نيست. گاهي حال متوسطي دارند . با حفظ حضور قلب، به عالم كثرت و مظاهر مادي هم توجّه دارند .از آن‌ها غافل نيستند و اگر مسئله اي پيش آيد، در صورت لزوم واكنش نشان مي دهند. اعطاي انگشتر به فقير و مستمند توسّط امام علي(ع) در هنگام نماز يكي از نمونه هاي بارز همين حالت است. نظير اين حالت را از پيامبر گرامي اسلام(ص) و ديگر امامان اهل بيت(ع) هم نقل كرده اند:
شيخ صدوق در علل الشرايع و علامة مجلسي در بحارالأانوار مي نويسند: در يكي از روزها كه پيامبر گرامي اسلامي(ص) به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وي اقتدا كرده بودند، در هنگام نماز، كودكي شروع به گريستن نمود، حضرت نمازش را به سرعت به پايان رسانيد، بعد از نماز علت اين كار را از حضرت جويا شدند، فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبي؛(4) آيا فرياد بچه را نشنيديد؟!» يعني: من نماز را به سرعت به پايان رساندم تا اين كه مادر كودك هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساكت نمايد.
گاهي هم غرق در عالم ملكوت مي شوند و به جز ذات پاك كبريايي، چيزي نمي بينند و به آن چه در اطراف شان رخ مي دهد، هيچ توجهي ندارند؛ حتي از بدن خود غافل مي شوند. انگار كه دستگاه حواس ظاهري آنان در هنگامة جذبة عشق و عرفان رباني، از فعاليت خويش باز مي ماند و آن چه را مربوط به ابدان شان مي شود، احساس نمي كنند. بيرون كشيدن تير از پاي امام علي(ع) در هنگامة نماز از اين قبيل است.
در حالات عبادي امام سجاد(ع) نقل شده است: در يكي از شب‌ها فرزند امام سجاد(ع) از بلندي افتاد و دستش شكست . درون خانه فريادش بلند شد . همسايگان جمع شدند. امّا امام سجاد هم چنان به عبادت مشغول بود .هيچ گونه توجهي به اين حادثه نداشت. در هنگام صبح، حضرت متوجّه شد كه دست بچه اش بسته شده است. علت را پرسيد، گفتند: ديشب چنين اتفاقي پيش آمد.(5)
نيز نوشته اند: حضرت سجاد(ع) در خانه اش در حال نماز بود و سر بر سجده نهاده بود، در همين هنگام در گوشه اي از خانه آتش زبانه كشيد. اهل خانه فرياد زدند: « آتش! آتش» حضرت هم چنان سر بر سجده ساييده و به عبادت مشغول بود . به سر و صدا و آتش هيچ توجهي نداشت. آتش را خاموش كردند و سپس امام زين العابدين سر از سجده برداشت . با كمال آرامش و بي توجه به همة اين حوادث، نمازش را به پايان رساند.(6)
بنابراين اولياي الهي از حالات متفاوتي بهره مندند. گاهي غرق در ذات خداوندي‌اند . گاهي هم حالت متوسطي دارند. شبيه اين، جريان حضرت يعقوب پيامبر است كه فرزندش حضرت يوسف(ع) به جفاي برادران در چاه كنعان افتاد، حضرت يعقوب(ع) متوجّة اين امر نشد. بعد از گذشت سال هاي متمادي، حضرت يوسف عزيز مصر شد، برادران نزد يوسف رفتند، و از مصر پيراهن فرزند گمشدة يعقوب، يوسف را با خود آوردند، قرآن مي گويد:
«فلمّا فصلت العير قال أبوهم اني لأجدُ ريح يوسف؛(7) هنگامي كه كاروان فرزندان يعقوب از مصر حركت كرد، يعقوب كه در كنعان بود گفت: من بوي يوسف را استشمام مي كنم».
سعدي شاعر نامدار، اين دو حادثه را با هم مقايسه مي كند و مي پرسد كه چگونه شد حضرت يعقوب در هنگامي كه فرزندش يوسف را در نزديك محل زندگيش در كنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد، امّا پيراهن يوسف را از مصر استشمام نمود؟!
يكي پرسيد از آن گم گشته فرزند كه اي روش روان پير خردمند
ز مصـرش بوي پيـراهن شنيــدي چرا در چاه كنعــانش نديدي؟
سپس سعدي پاسخ را چنين مي دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهي پيدا و ديگر گه نهان است
گهـــي بر طارم اعلي نشينم گهـــي بر پشت بام خود نبينم(8)
در صورت صحت سند روايتي كه مي گويد: در هنگام نماز تير را از پاي حضرت امير(ع) بيرون كشيدند، منافاتي با اعطاي انگشتر به فقير در هنگام نماز ندارد، چون كه
اوّلاً: اعطاي انگشتري در نماز نوعي عبادت است.
دوّم: حالات اولياءالله در همه حال يكسان نيست.
اين‌ها پاسخي بود كه در صورت صحت سند آن روايت ارائه شد. ليكن با تحقيق و بررسي در سند اين روايت معلوم مي شود كه اين روايت سند درستي ندارد.
يكي از اسلام پژوهان معاصر در اين زمينه مي نويسد:
موضوع كشيدن تير از بدن علي(ع) در هنگام نماز، از مشهورات تاريخي است.
كهن ترين مأخذي كه اين موضوع در آن آمده است، كتاب «كشف اليقين في فضائل اميرالمؤمنين» از علاّمة حلي (648 ـ 726ق ) است. وي سند اين روايت تاريخي را ذكر نكرده و حتي نگفته است در كدام يك از جنگ‌ها تير به بدن آن حضرت رفته بود.
پس از آن، اين موضوع در كتاب «ارشاد القلوب ديلمي (ج 2، ص 217) و الانوار النعمانيّة از سيد نعمت الله جزايري (ج2، ص 371) و المناقب المرتضوية از محمد صالح كشفي حنفي (ص 364) و حلية الابرار از سيد هاشم بحراني (ج 2، ص 180) آمده است. به هر حال پذيرش اين موضوع ـ كه فاقد سند است ـ جاي تأمّل دارد.
اين موضوع در كتاب منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة از ميرزا حبيب الله خوئي و منتهي الآمال از شيخ عباس قمي و جامع السعادات نراقي و ملحقات احقاق الحق و عروة الوثقي از سيد محمد كاظم يزدي و مستمسك العروة الوثقي از سيد محسن حكيم، و به تبع كتاب عروة الوثقي، در همة رساله هاي توضيح المسائل آمده است.
از گذشتگان: سنائي و عبدالرحمان جامي و حكيم شفائي اصفهاني اين موضوع را به شعر در آورده‌اند. البته اين كتاب‌ها نمي‌تواند منبع براي اين موضوع تاريخي باشد.
به هر حال نويسنده براي اين موضوع منبعي مستند نيافت و احتمال مي رود كه از مشهورات بي پايه و از گفته هاي صوفيان باشد».(9)
پي‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آية 55.
2. تفسير نمونه، ج 4، ص 421 ـ 422.
3. مرحوم فيض كاشاني در محجّه البيضاء بعد از ذكر اوصاف خاشعين مي نويسد: «اقول و قيل هذا ينسب الي مولانا اميرالمؤمنين(ع) انه وقع في رجله نصل فلم يمكن من اخراجه؛ فقالت فاطمه(س) اخرجوه في حال صلاته فانه لا يمس لا يجري عليه حينئذٍ فاخرج و هو(ع) في الصلاة». (محجه البيظاء، ج 1، ص 397 و 398).
4. مجلسي، بحارالانوار، ج 88، ص 93؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 40.
5. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج 2، ص 10.
6. همان، ج 2، ص 10.
7. يوسف (12) آية98.
8. كليات سعدي، ص 53.
9. محمد اسفندياري، بُعد اجتماعي اسلام، ص 155، پاورقي.

با عرض سلام و خسته نباشید به شما از شما یک سوال داشتم و این سوال این است که اگر خدا به نمازهای ما احتیاجی ندارد پس چرا می گویند که اگر نماز نخوانده ای دز خانه ای باشد آن خانه بی برکت می شود و یا چرا می گویند اگر همه کارهای خوب را انجام دهی ولی نماز نخوانی خدا قبول نمی کند با تشگر از شما لطفا جواب من را سریعا بدهید

باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
مجازاتي که براي ترک نماز است ،به دليل نياز داشتن خدا به آن نيست، همان گونه كه خواندن آن در دنيا نشانه نياز خالق به آن نيست، بلكه به جهت آن است كه نماز نماد تمام دين است. اگر كسي بر آن همت نگمارد، گويا به اصل دين عمل نكرده .از اين رو در سخن پيامبر(ص) نماز به عنوان تراز و ميزان عمل معرفي شده است.(1)
وقتي نماز به فرمايش امام علي(ع)(2) ستون دين است، ترک نماز ترک اصل و ستون دين خواهد بود. دينداري و دينمداري افراد را مي‏توان از اهميّت دادن آن‏ها به نماز شناخت. از اين رو مي‏توان گفت همه چيز تابع نماز است. امام علي(ع) به محمد بن ابي بكر مي‏فرمايد:
"إنّ كلّ شي‏ء تبعٌ لصلاتك واعْلم أنّ من ضيّع الصلاة فهو لغيرها أضيع؛
هر شي‏ء تابع نماز توست .بدان كسي كه نماز را ضايع كند، امور ديگر را بيش تر ضايع خواهد كرد".(3)
انسان به مقتضاي بنده بودن وظايفي دارد كه بايد بدان عمل نمايد . واجباتي را انجام دهد و محرماتي را ترك نمايد.
طبيعي است در روز قيامت كه محكمه عدل الهي است، همه بايد درباره اعمال خود پاسخ گو باشند .بر اساس اعمال خود ثواب و پاداش يا جزا داده مي‏شوند.
كسي كه نماز خوانده ، مراتب سپاسگزاري و قدرشناسي خود را به اثبات رسانده ، روح عبوديت و بندگي و اطاعت و تسليم در او بوده، با كسي كه چنين نبوده است، بايد تفاوتي داشته باشد؛ بنابراين براي رسيدن افراد به ثواب يا عذاب بايد حسابرسي صورت گيرد.خداوند براي تشويق نيکوکاران و تنبيه بدکاران ثواب و عذاب هايي را در نظر گرفته است. هر چند در نهايت نتيجه عمل عائد خود افراد مي شود.خدا نسبت به بندگانش مهربان است و مي خواهد از طريق بندگي به سعادت برسند. براي اين منظور به عبادت و نماز امر کرده است.
پي نوشت‏ها:
1. فروع كافي، ج 1، ص 267.
2. نهج البلاغه، نامه 47.
3. همان، نامه 27.

مدير محترم مركز ملي پاسخگوئي حجه الاسلام و المسلمين مخدوم به بيان اهم فعاليتهاي مركز دربخشهاي تلفني، كتبي و اينترنتي ازبدو تاسيس تاكنون پرداخته وبه اين مطلب اشاره نمودند كه طي سه سال گذشته در بخش هاي مختلف مركزبه بيش از 6 ميليون پرسش ، پاسخ داده شده است و همچنين از نگارش جديد سايت در بخش اينترنتي و افزودن پاسخگوئي در شيفت شب به صورت تلفني خبر دادند ودر پايان با رويكرد كنوني چشم انداز و آينده روشني را براي اهداف و فعاليتها مركز در عرصه هاي جديد برشمردند. بعد از پايان سخنان رياست مركز ، مدير بخش تلفني مركز حجه الاسلام و المسلمين روشن تن به معرفي و بيان اهم فعاليتهاي بخش تلفني پرداختند كه از جمله پاسخگوئي تخصصي و محققانه وارتباط زنده و مستقيم و ارتباط كم هزينه و دسترسي آسان با عث اعتماد و اميد و دلگرمي نسبت به مراكز ديني وفرهنگي و جمع شدن به آموزه هاي مدهبي واحساس ارامش به جهت رفع دغدغه ذهني از جنله وي‍‍ژگيهاي پاسخگوئي تلفني بود و همچنين به تعدادي از پرسشهاي مطرح شده خبرنگاران در رابطه با فعاليت بخش تلفني پاسخ دادند و اشاره نمودند كه بيش از 610 هزار پرسش هموطنان عزيز پاسخ دادند. در ادامه نشست خبري مدير بخش اينترنتي جناب آقاي جعفري به بيان مطالبي پيرامون فعاليتهاي انجام گرفته در بخشهاي مختلف اينترنتي از جمله بخش آنلاين ، جوامع مجازي ،انجمن (اسك دين ، اسك قرآن)... پرداختند و از عوامل موفقيت مركز در امر پاسخگوئي را بهره گيري از فن آوري روز و استفاده از فضاي وب دانستند ،ايشان همچنين به دامنه و گستره فعاليتهاي بخش اينترنتي مركز به خارج از مرزهاي ايران اشاره نمودند و حيطه فعاليتها اينترنتي مركز را جهاني دانستند واز پيشرفت در اين عرصه خبر دادند. در پايان نشت خبري ، خبرنگاران پرسشهاي از فعاليتهاي مختلف مركز را مطرح نمودند كه توسط رياست و مديران مركز به سوالات مطرح شده پاسخ داده شد.

پرسش 1:
اگر مي گوييم در غدير دين کامل شد،آيا قبل از آن دين ناقص بوده است.پاسخ را با عنايت به قضيه يوم الدار بنويسيد؟ شرح
پاسخ:
@@ اين تعبير در کلام خداوند در قرآن کريم آمده :
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا؛(1) امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت‏خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما به عنوان آيينى برگزيدم».
بر اساس منابع روايي و تاريخي اين آيه در جريان غدير خم نازل شد، وقتي پيامبر امير مؤمنان را به خلافت بعد از خود منصوب و به مردم براي آخرين بار ولايت او را اعلام نمود. هنوز مردم متفرق نشده بود که آيه ياد شده نازل گرديد. بعد رسول فرمود:
«اللهُ أکبر على إکمال الدين واتمام النعمة ورضي الربّ برسالتي و ولاية علي من بعدي؛(2) الله اکبر بر کامل کردن دين و تمام کردن نعمت و خشنودي پروردگار از رسالت من و ولايت علي پس از من».
بنابر اين معلوم مي‌شود گرچه احکام الهي تا آن روز فراوان بر پيامبر نازل و به وسيله ايشان به مردم ابلاغ شد، ولي آخرين پيام وحي که به دستور خداوند از سوي پيامبر(ص) به مردم ابلاغ شد، وصي و خليفه بعد از خود به عنوان آخرين بار بود که موجب تکميل دين شد. با تعيين سرپرست و خليفه بعد از پيامبر ،دين اسلام به کمال مطلوب خود رسيد.
اما درباره اين که در پرسش آمده اين مسئله با توجه به قصه يوم‌الدار پاسخ داده شود، بايد گفت: در جريان «يوم الدار» شايد اولين نوبت بود که پيامبر خلافت بعد از خود را به مردم اظهار نمود . در روز غدير آخرين بار بود که در جمع عمومي آن گونه به صراحت از خليفة بعد از خود سخن گفت. روز يوم الدار سرآغاز اظهار رسالت و ولايت بود. روز غدير سرانجام ابلاغ رسالت و ولايت بود. يوم الدار در جمع اقوام و بزرگان قريش از خليفه بعد از خود سخن گفت . در روز غدير در جمع هزاران مسلمان از مناطق و اقوام مختلف درباره خليفه بعد از خود سخن گفت.
در جريان يوم الدار گرچه خلافت و وزارت امير مؤمنان از سوي پيامبر ابلاغ شد، ولي چون آغاز کار بود، نه تنها ولايت علوي، بلکه رسالت محمدي نيز مورد قبول حاضران قرار نگرفت . همه با تمسخر به آن پيام برخورد کردند، ولي در روز غدير هزاران مؤمن و مسلمان با اعتراف به اين که خدا و پيامبر او از خود آنان بر سرنوشت‌شان سزاوارتر است، به پيام رسول خدا گوش دادند و آن را پذيرفتند حتى خليفه دوم عمر بن خطاب حضور علي بن ابي طالب عرض کرد:
بخٍ بخٍ لک يا ابن ابي طالب، أصبحت مولاي و مولا کلّ مؤمن ومؤمنة؛(3) گوارا باد بر تو اي پسر ابو طالب که مولاي من و مولاي همه مؤمنان و مؤمنات شد.
گرچه اين سخن‌ها بعداً از سوي عده‌اي از جمله خود عمر بن خطاب به فراموشي و انکار سپرده شده، ولي در آن روز همه بالاتفاق اين سخن را شنيدند و نقل کردند.
اعلام ولايت و سرپرست براي احکام دين و مجري قوانين الهي به عنوان آخرين پيام وحياني دين کامل اسلام را کامل‌تر نمود و نعمت الهي را به اتمام رسانيد . دين قبل از آن رخداد گرچه به لحاظ احکام و قوانين کامل شده بود ،ولي به لحاظ تعيين سرپرست و مجري با حادثه غدير به کمال نهايي و حد نصاب خود رسيد .مراد از تکميل دين اين حقيقت است و نه کامل در مقابل ناقص.

پي‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آيه 3.
2. الغدير، ج 2، ص 34.
3. همان، ص 43.

نچه که ما به صورت آکادمیک از دين می خوانيم محدود می شود به درس های دبيرستان و دانشگاه سال سوم دبيرستان بود یا پیش دانشگاهی که بحث قضا و قدر مطرح شد توی بینش مان به صورت خیلي ساده : قدر ان چيزی است که حتمی است و قضا آنست که با اختیار ما صورت می گیرد بعد هم مثال های در مورد روابط طولي و عرضي و اراده خدا که در طول است و...راستش الان خیلی یادم نیست ولی يادم هست بحث شد توی کلاس در مورد اینکه ما اصلا مختار نیستیم مثالش هم قضايای بهشت و جهنم سوال اول : مسئله بهشت و جهنم واضح ترش کنم من به بچه ام می گویم تو می توانی درس بخواني یا نخواني اگر درس بخواني مي برمت شهربازی و برات دوچرخه می خرم و روزي 4 ساعت هم مي تواني با پلي استيشن بازی کنی اگر درس نخوانی اول یک کتک حسابي مي خوري با کمر بند و بعد هم توی زیر زمين زندانی می شود و تا یک هفته فقط نان خشک و آب به نظر شما من به بچه ام اختیار داده ام واقعا؟ بحث اعمال نیک و بد و بهشت و جهنم هم همین است اگر کار خوب کنی بهشت و گرنه آتش جهنم...خوب اسمش اختیار نیست که. من از ترس هم شده کار بد نمی کنم يک جواب این است که ماهیت کار بد اتش است و اصالتش در واقع همین است و اين جزای بیرونی خداوند نيست اما این جواب باز هم رضايت بخش نیست اما باز يک جای دیگر گیر دارد سوال دوم: تضاد مسئله ی اختیار انسان با موضوع علم خداوند و آن تضادی است که این مسئله با علم خداوند دارد ما معتقدیم برگ درخت زمين نمی افتد مگر آنکه خدا عالم باشد به آن پس يعني خداوند به ریزترین اعمال حال و آینده ما واقف است پس یعنی تمام کارهای ما از لحظه ی تولد تا مرگ توی يک بسته اي است که خدا از محتویاتش خبر دارد یعنی این بسته "از قبل" تعيين شده و مهر و موم شده و خلاص اين مسئله با اختیار در تضاد است استاد دانشگاه ما براي حل کردن این تضاد جواب داد که نه خیر اگر ما از علم خدا آگاه بودیم آن وقت اسمش می شد جبر ولی ما که نمی دانیم توی آن بسته چیست پس مختاريم ولی من باز هم راضی نمی شوم من مجبورم اينکه خودم آگاهي داشته باشم از این جبر یا نه، تفاوتي در اصل قضیه ندارد مثال می آورم من اگر درس ریاضی 1 را پاس نکنم نمي توانم معادلات دیفرانسیل بگیرم من این قانون دانشگاه را نمی دانم و حالا ریاضی ام را می شوم 5 پس "بالاجبار" نمي توانم معادلات بگيرم آیا اگر من از این قانون خبر داشتم در اصل ماجرا تفاوتی داشت؟ البته که نه در هر دو صورت مجبور بودم دوباره رياضي بخوانم اعمال ما هم همین است مهم نیست که "ما" نمی دانيم در آینده چه اتفاقی می افتد مهم آنست که این اتفاق ها از قبل تعیین شده دانستن و ندانستن ما اثری ندارد آنچه که باید بشود می شود حتی در مورد مسئله قضا پس این وسط اختیار انسان چه معني مي دهد؟ امیدورام قضیه جا افتاده باشد لطفا پاسخ را ساده شرح دهيد و با مثال

پرسش 1:
جبر و اختيار شرح : آنچه که ما به صورت آکادميک از دين مي خوانيم، محدود مي شود به درس هاي دبيرستان و دانشگاه سال سوم دبيرستان يا پيش دانشگاهي که بحث قضا و قدر مطرح شد. توي بينش مان به صورت خيلي ساده : قدر چيزي است که حتمي است و قضا آنست که با اختيار ما صورت مي گيرد .بعد هم مثال هاي در مورد روابط طولي و عرضي و اراده خدا که در طول است و.. يادم هست بحث شد توي کلاس در مورد اينکه ما اصلا مختار نيستيم .مثالش هم قضاياي بهشت و جهنم : مسئله بهشت و جهنم را واضح ترش کنم. به بچه ام مي گويم :تو مي تواني درس بخواني يا نخواني .اگر درس بخواني ،مي برمت شهربازي و برات دوچرخه مي خرم و روزي 4 ساعت هم مي تواني با پلي استيشن بازي کني. اگر درس نخواني، اول يک کتک حسابي مي خوري با کمر بند و بعد هم توي زير زمين زنداني مي شود و تا يک هفته فقط نان خشک و آب .
به بچه ام اختيار داده ام واقعا؟ بحث اعمال نيک و بد و بهشت و جهنم هم همين است. اگر کار خوب کني ،بهشت و گرنه آتش جهنم...خوب اسمش اختيار نيست که. من از ترس هم شده کار بد نمي کنم .يک جواب اين است که ماهيت کار بد اتش است و
پاسخ:
2@@باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
درباره سوال اول بايد گفت: اگر معنا و مفهوم جبر و اختيار به خوبي روشن گردد ،جواب بهتر و کامل‌تر به دست خواهد آمد .از اين رو مي گويم:
مقصود از اختيار آن است که رفتار انسان بر اساس آگاهي، قدرت و اراده او است که بر اساس انتخاب و گزينش فاعل و از روي عزم و تصميم او واقع شود، البته اختياري بودن يک عمل لزوما به اين معنا نيست که با ميل و رغبت انجام پذيرد زيرا چه بسا انسان مانند بيماري است که بر خلاف تمايل خويش به خوردن داروي تلخ مبادرت مي کند. (1)
بنابراين همه کارهاي انسان ها چون از روي اراده و اختيار و انتخاب خودش صورت مي گيرد، گر چه ترس دورزخ و شوق بهشت در آن انگيزه ايجاد کند و نقش ايفا نمايد، باز هم کارش اختياري و به دور از جبر است، چون جبر آن است که انسان بدون خواست و اراده خود کاري را انجام دهد . خود هيچ نقشي در انتخاب کارهايش نداشته باشد. در حالي که انسان ها در انجام کارش کاملا با اراده و اختيار است. ترس از دوزخ يا طعم در بهشت منافات با اختيار آدمي ندارد.
از اين رو در مثالي که در پرسش آورده شده، گر چه ممکن است از روي ترس يا شوق جايزه درس‌هاي خود را خوب بخواند، ولي اين کار با اراده و اختيار او صورت مي گيرد . جبر در آن نقش ندارد. گر چه ممکن است انسان برخي کارها را از روي به اصطلاح ناچاري، نظير جبر اجتماعي، نياز اقتصادي و يا فقر فرهنگي و در يک جمله از روي اکراه انجام دهد، ولي اين به معناي جبر به معناي خاص که در مقابل اختيار مطرح است ،تلقي نمي شود، پس برخي گر چه مکره اند، ولي مجبور نيستند.
اما در باره سوال دوم بايد گفت: علم ازلي خداوند به همه امور ما و کارها و آينده ما نيز هرگز موجب جبر نمي شود . آنچه پرسشگر محترم از استادش نقل کرده ،پاسخ مسئله نيست ،بلکه پاسخ دقيق مسئله اين است: علم الهي به فعل انسان با تمام خصوصيات آن تعلق مي پذيرد، بنابراين معناي اين که خداوند از پيش مي داند که فعلي اختياري مانند ايستادن، راه رفتن و مانند آن از انسان سر مي زند، آن است که خداوند مي داند شخصي خاصي در زمان و مکان خاصي فعل مزبور را با بهره گيري از اختيار خويش انجام دهد، بديهي است که در اين صورت وقوع فعل ياد شده را با بهره گيري از اختيار خويش انجام مي دهد، در اين صورت وقوع فعل مزبور ضروري خواهد بود، اما ضرورت هيچ گونه منافاتي با اختياري بودن آن ندارد، زيرا معناي ضرورت آن است که فعل مورد بحث، در ظرف تحقق علت تامه اش که مشتمل بر اختيار فاعل نيز هست، ضرورت يافته است ،چنان که هر معلولي در فرض وجود علت تامه اش ضرورت مي‌يابد. (2)
طبق اين تحليل کاملا روشن مي گردد که علم پيشين الهي نسبت به اعمال انسان ها هرگز موجب جبر نمي‌شود.
پي‌نوشت‌ها:
1- آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص344.
2- صدر المتالهين، اسفار، ج 6، ص 318، تعليقه 2؛آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص 340.

در جنگ جمل حق با علی بود یا عایشه؟چرا؟

در مورد پرسش فوق تنها به بيان برخي از حقايق تاريخي مي پردازيم . با دقت درآن پاسخ پرسش خود را به روشني دريافت مي نماييد.
بعد از قتل عثمان، گروه زيادي از مهاجر و انصار که طلحه و زبير هم جزو آنان بودند، ‌خدمت علي(ع) رسيدند و گفتند: مردم نياز مبرم به امام و رهبر دارند و اکنون بر شماست که رهبري را عهده‌دار شوي. حضرت فرمود:
«مرا رها کنيد و به سراغ ديگري برويد». جماعت همگي گفتند: به غير شما راضي نمي‌شويم، هيچ کس شايسته‌تر از شما نيست، چون مردم اصرار کردند، حضرت فرمود:
«در مسجد بيعت انجام شود، چون من بيعت پنهاني را قبول ندارم». مردم در مسجد اجتماع کردند و اولين فردي که بيعت کرد، طلحه بود، زبير نيز بيعت کرد، علي(ع) به آن دو فرمود:
«اگر دوست داريد، با شما بيعت مي‌کنم و اگر دوست داريد با من بيعت کنيد، اشکالي ندارد». آن دو گفتند: با شما بيعت مي‌کنيم. (1)
بعد از مدتي طلحه و زبير خدمت علي(ع) رسيدند و انتظار داشتند که علي(ع) حکومت عراق و يمن را به آن دو واگذار کند، ولي به مقصود خود نرسيدند. در زمان ديگر که با حضرت ملاقات کردند، با صراحت گفتند: اکنون که خدا خلافت را نصيب تو کرده، ما را به عنوان حاکمان کوفه و بصره انتخاب کن، امام پاسخي داد که آن دو متوجه شدند به هدف خود نمي‌رسند، ‌آن دو از مدينه رهسپار مکه شدند.
عايشه که در زمان قتل عثمان در مکه بود، و سخت با عثمان مخالفت مي‌کرد و مردم را به کشتن عثمان تحريک مي‌نمود، بعد از قتل عثمان رهسپار مدينه شد. در بين راه که متوجه شد مردم علي(ع) را به عنوان خليفه معين کرده‌اند، بسيار ناراحت شد و گفت: اي کاش آسمان بر سرم فرو مي‌ريخت ( و چنين چيزي نمي‌شنيدم ). مرا به مکه بازگردانيد. او را به مکه بازگرداندند و مکه به صورت پايگاه مخالفان حکومت علي(ع) درآمده بود.
طلحه و زبير، عايشه را راضي کردند تا با همديگر عليه علي(ع) شورش و قيام نمايند و کشته شدن عثمان را بهانه قرار دادند. عايشه موافقت کرد، در حالي كه خود مشوق قتل عثمان بود.(2) سخنگوي شورشيان به مردم مکه اعلام کرد: آگاه باشيد که ام المؤمنين و طلحه و زبير عازم بصره هستند. هر کس مي‌خواهد اسلام را عزيز گرداند و با کساني که خون مسلمانان را حلال شمرده‌اند، نبرد کند و آن کس که مي‌خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند، با اين گروه حرکت کند و هر کس مرکب و هزينه رفتن ندارد، وسائل سفر براي او آماده است. (3)
شورشيان با گروه زيادي از بني اميه و افراد فريب خورده، رهسپار بصره شدند. آنان به بصره حمله کردند و گروهي از مردم بي‌گناه را کشتند و عثمان بن حنيف استاندار علي(ع) را دستگير کردند. او را مورد ضرب و هتک قرار دادند و موهاي سر و محاسنش را کندند. دربارة قتل او مشورت کردند، ‌ولي چون از نفوذ برادرش سهل بن حنيف واهمه داشتند، او را رها کردند. (4)
سرانجام جنگ جمل به سرکردگي عايشه و طلحه و زبير و دسيسه معاويه و بني اميه ميان دو گروه از مسلمانان رخ داد که چهارده هزار تن از مسلمانان از طرفين کشته شدند و کينه و اختلاف شديد ميان مسلمانان ايجاد شد. (5)
براي آگاهي بيش تر به کتاب فروغ ولايت از آيت الله سبحاني مراجعه نماييد.
پي‌نوشت‌ها:
1. الکامل، ابن اثير، ج 3، ص 190 ـ 191.
2. فروغ ولايت، ص 367 ـ 372.
3. تاريخ طبري، ج 3، ص 167.
4. فروغ ولايت، ص 387؛ کامل، ابن اثير، ج 3، ص 217.
5. فروغ ولايت، ص 417؛ الجمل، شيخ مفيد، ص 223.

سلام علیکم . در کتاب سیری در سیره ی نبوی (شهید مطهری) در صفحات 184 تا 185 (کتاب من کمی قدیمی است ممکن است این صفحات دقیق نباشند) شهید مطهری مطلبی را از پیامبر اکرم نقل می کنند : ای جابر ! با خودت مدارا کن ! ای جابر ! آن آدم هایی که خیال می کنند با فشار آوردن بر روی خود و سختگیری بر خود زود تر به مقصد می رسند ، اشتباه می کنند ، آنها اصلا به مقصد نمی رسند . ----------- خب مشکل من اینجاست که نمی توانم بین این مطلب و ریاضات شرعی وجه اشتراکی کنم . یعنی در ذهن من تصوری به وجود آمده که پس چرا روزه می گیریم و گرسنگی می کشیم ؟ پس چرا علی(ع) کرباس(نمی دانم املایش درست است یا نه؟) می پوشید ؟ پس چرا و چرا ...؟ احساس می کنم درست متوجه فرمایش نبی مکرم اسلام نشدم و دارم راه را بیراهه می روم . لطفا کمکم کنید ...

باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
در روايات معصومين (ع) به رفق و مداراي با خود پرداخته شده است. منظور از رفق و مداراى با خود، در نظر گرفتن ظرفيت و طاقت خويش و پرهيز از فشار و تحميل است. اين، موضوع مهمى است كه متأسفانه گاهى از آن غفلت مى‏شود. بعضى از جوانان كه تشنه چشمه زلال معارف دين و معنويت ناب‏اند، اين اصل مهم را ناديده گرفته ، تكاليف و برنامه‏هاى طاقت‏فرسايى را بر خود تحميل مى‏كنند، در حالى كه نهادينه كردن عقايد و عواطف و ملكه شدن صفات پسنديده در جان، زمان مى‏طلبد . بايد به ظرافتى خاص انجام گيرد. با شتاب و عجله نمى‏توان به جايى رسيد و با كم طاقتى و خشونت چيزى حاصل نمى‏شود.
رسول اكرم (ص) در وصيت خود به امير مؤمنان (ع) فرمودند: «يا علىّ ان هذا الدين متين فأوغل فيه برفق و لا تبغّض الى نفسك عبادة ربّك انّ المنبتّ (المفرط) لا ظهراً ابقى و لا ارضاً قطع؛(1) على جان! اين دين، متانت و قوّت دارد (نيازى به اعمال سخت و گران ندارد)، پس با رفق و مدارا، در آن سير كن . جانت را نسبت به عبادت پروردگارت دشمن مكن، زيرا انسان زياده‏رو نه مركب سالمى براى خود مى‏گذارد و نه مسافتى مى‏پيمايد.»
امام صادق (ع) مى‏فرمايد: روزى در ايام جوانى، در حال طواف بودم . با تلاش بسيار عبادت مى‏كردم . از شدت فشارى كه در اين‏باره بر خود وارد كرده بودم ،عرق از بدنم سرازير بود. در همين حال پدرم مرا اين‏گونه مشاهده كرد و فرمود: فرزندم جعفر! وقتى خداوند بنده‏اى را دوست بدارد، وارد بهشتش مى‏كند و به عمل كم او خرسند است.(2)
اين روايات با انجام تکاليفي مانند نماز وروزه منافاتي ندارد.روايات ناظر به سخت گيري و تحميل عبادت بر خود و افراط در عبادت است .
اما در مورد لباس امام علي (ع) بايد گفت:
ساده‏زيستى براى پيشوايان و مديران جامعه، يك ضرورت است. امام على (ع) مى‏فرمايد: «ان الله تعالى فرض على ائمة العدل ان يقدّروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره؛(3) خداى متعال بر پيشوايان دادگر واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان برابر قرار دهند تا رنج فقر، مستمندى را ناراحت نكند». حضرت در جايى ديگر مى‏فرمايد: خداوند مرا پيشواى خلقش قرار داده و بر من واجب كرده است كه درباره خودم و خوراك و پوشاكم مانند مردمان ناتوان عمل كنم تا اين‏كه فقير به سيره فقيرانه من تأسى كند . ثروتمند به وسيله ثروتش سركشى و طغيان نكند.»(4)
ساده‏زيستى رهبران و زمام‏داران، دو نتيجه مثبت و رعايت نكردن آن، دو خطر بزرگ در پى دارد. تحمل فقر و عدم طغيان ثروت‏مندان، دو پى‏آمد مثبت ساده‏زيستى، و عدم صبر و تحمل محرومان و گستاخى ثروت مندان، دو خطر تجمل‏گرايى رهبران است.
وقتى به امام على (ع) خبر مى‏رسد كه كارگزار او «عثمان بن حنيف» در بصره به مهمانى يكى از ثروتمندان آن شهر رفته كه در آن مهمانى، غذاهاى رنگارنگ تدارك ديده شده و جاى فقرا خالى بوده است، او را سخت سرزنش كرده و به وى گوشزد مى‏كند كه گمان نمى‏كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندان شان به جفا رانده شده‏اند.(5)
پي نوشت ها:
1- اصول كافى، ج 2، ص 87.
2- همان، ص 86.
3- نهج البلاغه صبحى صالح، ، خطبه 209.
4- الكافى، ج 1، ص 410.
5- نهج البلاغه، نامه 45.

سلام علیکم . در عرفان می دانیم که انسان به جایی می رسد که می تواند ارواح مردگان را ببیند و با آنها سخن بگوید . و لذا آیت الله قاضی وقتی که پسر جوانش از دنیا رفت و مادرش خیلی گریه می کرد ، او گفت : چرا گریه می کنید ؟ پسرم تازه پیش من بود . از طرفی می دانیم که معصومین ما از نظر معنوی و غیره از سایر مردم خیلی قوی ترند . پس چرا زهرای اطهر آنگونه گریه می کرد ؟ مگر ایشان مقام پدر را نمی دانست و هر وقت که می خواست نمی توانست با ایشان ارتباط برقرار کند ؟ دیگر گریه بر فراق پدر چه معنا داشت ؟ تشکر ...

پرسش 1:
چرا اوليا براي مرگ عزيزان گريه مي کردند ؟ شرح : در عرفان مي دانيم که انسان به جايي مي رسد که مي تواند ارواح مردگان را ببيند و با آن ها سخن بگويد . آيت الله قاضي وقتي که پسر جوانش از دنيا رفت و مادرش خيلي گريه مي کرد ، او گفت : چرا گريه مي کنيد ؟ پسرم تازه پيش من بود . از طرفي مي دانيم که معصومين ما از نظر معنوي و غيره از ساير مردم خيلي قوي ترند . پس چرا زهراي اطهر آن گونه گريه مي کرد ؟ مگر ايشان مقام پدر را نمي دانست و هر وقت که مي خواست نمي توانست با ايشان ارتباط برقرار کند ؟ ديگر گريه بر فراق پدر چه معنا داشت ؟
...

پاسخ:
2@@باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
گريه تجسم عيني تأثرات دروني و عاطفي است . بر اين اساس گريه معصومين و اولياي الهي براي عزيزان شان با ارتباط معنوي منافاتي ندارد . در حقيقت از دو مقوله متفاوت هستند.
پيامبر اسلام(ص) در مرگ فرزندش ابراهيم گريه كرد و دليلش را چنين فرمود: "قلب محزون مي شود و اشك از چشمم جاري مي گردد، ولي چيزي نمي گويم كه خدا را غضبناك كند".(1) پيامبر (ص) بشر بود و عاطفه داشت . طبيعي است که در فراق فرزندش بگريد. در حقيقت گريه ايشان بر فراق فيزيکي از فرزند است و نه فراق معنوي . همچنين است گريه حضرت زهرا بر فرق پدر.
هرکسي و نه فقط معصومين و يا اولياي الهي مي تواند از طريق معنوي با عزيزان خود ارتباط برقرار کند . اما به خوبي روشن است که ديدار معنوي جاي فراق فيزيکي را پر نمي کند .
بنابراين گريه نشانه عطوفت و مهرباني و تأثر يك انسان از فقدان عزيز است . در اثر يک واکنش طبيعي در فراق فيزيکي عزيزان از ديدگان جاري مي شود . فرقي هم نمي کند کسي که مي گريد، چه کسي باشد ،معصوم باشد و يا غير معصوم . زيرا که معصومين از دايره بشر بودن فرا تر نيستند : " قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ" (2) من هم بشرى مانند شمايم .
پي نوشت :
1. وسائل الشيعه، ج 1، ص 921، حديث 4.
2. کهف (18) آيه 110.

صفحه‌ها