كلام

با سلام- چرا نماز راباید به عربی خواند؟ اصولا چرا عربی است؟

خواندن نماز به صورت عربي و با همان الفاظ و کلماتي که پيامبر و ديگر مسلمانان صدر اسلام مي‌خواندند، دلائل مختلفي دارد که به برخي ازآن‌ها اشاره مي‌کنيم.
اول: تعبدي و توفيقي بودن خواندن نماز به لفظ عربي، به اين معنا که شريعت اسلام دستور به عربي خواندن نماز داده است.
با توجه به اين که روح عبادت بر تسليم و تعبد است ،انساني که مي‌خواهد عبادت خدا کند، کاري را انجام مي‌دهد که خداوند خواسته است . طبق آيات و روايات و سيره پيامبر اين واجب و تکليف ديني به اين شکل واجب شده است، اگر چه انسان مي‌تواند در غير نماز با هر زباني با خداوند سخن گويد.
دوم: جهت ايجاد زباني مشترک ميان همه پيروان اسلام و فراهم سازي وحدت و پيوند بين المللي ديني .
سوم: قرائت و اذکاري که در نماز است ،به صورت دقيق در هيچ زباني ترجمه ندارد. يعني نمي‌توان مفاهيمي را که در اذکار نماز است، به صورت دقيق ترجمه کرد و آن را بيان نمود. چه بسا برخي از کلمات يا جملات معاني بسياري در خود جاي داده که با يک يا چند جمله نتوان همه آن‌ها را بيان نمود.(1)
به عنوان مثال از سوره حمد نام مي‏بريم که هيچ ترجمه‏اي که بتواند تمام مفاهيم آن را به زبان ديگر بيان کند، نيست.
حتي تنها کلمه الله، هيچ معادلي در زبان ديگر ندارد و کلمه خدا در زبان فارسي معادل معناي الله نمي‏باشد.
در ضمن تجربه زندگي انسان‌ها نشان داده آن جا که دست‌ها ي انساني در کارهاي مختلف دخالت کرده است، آن را به صورت‌هاي مختلف در آورده که گاهي با اصل و حقيقت خود فاصله بسيار دارد. در مورد احکام و تکاليف ديني نيز ما اين مسئله را در اديان ديگر مشاهده مي‌کنيم که دست بردن انسان‌ها در احکام و دستور ديني آن ها را به چه وضعي در آورده و گاهي آن را به صورت کلي پاک کرده و از بين برده است.
در مورد نماز و عبادت نيز ما امروزه در اديان ديگر چيزي نمي‌بينيم که خواسته الهي باشد تا پيروان آن اديان خود را موظف به انجام آن بدانند . به همين خاطر ارتباط دائمي و هميشگي که مسلمانان با خداي خويش دارند، در اديان ديگر مشاهده نمي‌کنيم.
اگر چه با توجه به اسبابي که ذکر کرديم ،نماز بايد به زبان عربي خوانده شود، اما بدان معني نيست که انسان نتواند به هيچ زبان ديگري با خداوند سخن بگويد.
انسان مي‌تواند با هر زباني که خواست ،در غير نماز با خدا سخن گفته ، با او راز و نياز کند و درد‌ها و نياز‌هاي خود را با او در ميان گذارد.حتي در قنوت نماز که قسمت خواستن حاجت‌ها است، به فتواي اکثرمراجع انسان مي‌تواند به فارسي يا هر زبان ديگر با او سخن گويد.
به فتواي اکثر فقها دعا به زبان فارسي و غير فارسي در قنوت جائز است ،ولي برخي از مراجع آن را خلاف احتياط مي‌دانند و احتياط را در خواندن به عربي مي‌دانند.(2)
شايد يکي از رموز خواندن نماز به زبان عربي و با ديگر شرايط و آداب حفظ نماز بعد از قرن‌ها است ،در حالي که در اديان ديگر اثري از آن نمي‌بينيم . چه بسا اگر به همان صورت خود که پيامبران گفته بودند ،عمل مي‌کردند و به خواست خود با آن برخورد نمي‌کردند، آن‌ها نيز چيزي به عنوان نماز ‌داشتند.
هشام بن حکم از امام صادق(ع) پرسيد: چرا نماز واجب شد، در حالي که هم وقت مي‌گيرد و هم انسان را به زحمت مي‌اندازد؟ امام فرمود: «پيامبراني آمدند و مردم را به آيين خود دعوت نمودند. عده اي هم دين آنان را پذيرفتند، امّا با مرگ آن پيامبران، نام و دين و ياد آن‌ها از ميان رفت. خداوند اراده فرمود که اسلام و نام پيامبر اسلام(ص) زنده بماند و اين از طريق نماز امکان پذير است»؛(3)يعني علاوه بر آن که نماز عبادت پروردگار است، موجب طراوت مکتب و احياي دين هم هست.
در مسائل عبادي بايد به اين نکته توجه داشته باشيم که خواست و اراده ما در آن نقشي ندارد، بلکه بايد آن‏ها را طبق دستور شرع انجام دهيم تا مقصود و هدف و مصالحي که شارع (خداوند) در نظر دارد و ما از آن بي خبريم، حاصل گردد. همان گونه که در اصل نماز تعبّد و تسليم وجود دارد، در اجزا و شرايط مختلف و از جمله عربي خواندن، اين نکته مهم نهفته است.
اميرمومنان (ع) در روايتي پس از بيان اينکه معناي اسلام، تسليم شدن در مقابل پروردگار است که نشان تسليم در عمل آشکار مي‌شود، مي‌فرمايد: انسان مومن، بناي دين خود را بر اساس رأي و نظر شخصي نمي‌گذارد، بلکه بر آنچه از پروردگارش رسيده بنيان مي‌نهد.(4)
اصولا نماز رابطه بنده با خدا و اظهار عبوديت و شکر گذاري در مقابل نعمت‌هاي او است . طبيعي است که بنده آن را به جا مي‌آورد که خواسته خداوند و معبود اوست. هدف اصلي از خلقت انسان بندگي است و نماز بهترين شيوه اظهار بندگي است . اگر قرار باشد که هر انساني طبق خواسته خود عمل نمايد، نه چيزي که خداوند از او خواسته، اين ديگر بندگي خداوند نمي‌شود بلکه بندگي خود و عمل طبق خواسته خود است.
بنابراين خواندن نماز (عبادت مخصوص) با زبان خاص ، به معناي پيروي و تبعيت از قوم خاص مانند عرب نيست. نماز و عبارات آن چيزي نيست که براي ما قابل درک نباشد. حداقل اينکه فهميدن يا ياد گيري اين اندازه از زبان عربي که زبان دين اسلام و قرآن است ، براي ما چندان سخت نيست.
خواندن نماز به زبان خاص ، پيروي و تبعيت از دستور الهي است ، به جهت حکمت هايي که بيان شد . برخي از حکمت هاي ديگر که ممکن است در توضيح نيامده باشد.
پي‏نوشت‏ها:
1. استاد محمد تقي مصباح يزدي، قرآن‏شناسي، ص 102 - 92، با اقتباس و تلخيص، چاپ مؤسسه آموزش و پژوهشي امام خميني، 1380ش.
2. آيت اللّه فاضل، جامع المسائل، ج 1، ص 103.
3. غلامعلي نعيم آبادي، نماز زيباترين الگوي پرستش، ص 35، به نقل از علل الشرايع، ج 2، ص 10.
4. سفينه البحار، ج4، ص233، ماده سلم.

چگونگی حضورانسان در این عوالم

پرسش 1:
اعتقادي
در خصوص علم ذر توضيحات مبسوطي بفرماييد و چگونگي حضور انسان در اين عالم؟

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
آياتي(1) وجود دارد كه مفادش آن است كه از فرزندان آدم پيمان بر ربوبيت خدا گرفته شده، اما پيمان چگونه و در چه زمان بوده است، توضيحي نمي‏دهد. از اين جهت مفسران درباره اين پيمان اختلاف كرده‏اند.
در ذيل به برخي از اين نظريه‏ها اشاره مي‏كنيم:
أ) نظريه محدّثان اسلامي‏
محدثان اسلامي براساس فهم برخي از روايات بر اين باورند كه خداوند به هنگام آفرينش آدم، تمام فرزندان آينده او را به صورت موجودات ريز درآورد و به آنان گفت: "ألست بربّكم" آنان گفتند "بلي" سپس همگي را به صلب و پشت آدم بازگردانيد. آنان هنگام خطاب الهي داراي عقل و شعور كافي بودند و سخن خدا را شنيدند و پاسخ او را گفتند.
پيمان به اين خاطر از آنان گرفته شد كه راه‏هاي عذر در روز رستاخيز را روي آنان ببندد.(2)
اشكالاتي بر اين نظر وارد شده است كه محققان به آن اشاره كرده‏اند. (3)
ب) نظريه برخي مفسران‏
گروهي از مفسران معتقدند بايد آيه را بر توحيد فطري حمل نمود. در توضيح نظريه خود گفته‏اند: انسان با رشته غرائز و استعدادها و انواع تقاضاها و درخواست‏هاي طبيعي و فطري به جهان گام مي‏نهد. آدمي هنگام تولد و خروج از صلب پدر و دخول به رحم مادر و در وقت انعقاد نطفه، ذره‏اي بيش نيست، ولي در اين ذره استعدادهاي فراوان و لياقت‏هاي قابل توجهي است، از آن جمله استعداد و فطرت خداشناسي. با تكامل اين ذره در بيرون رحم، تمام استعدادها شكفته شده و به مرحله كمال و فعليت مي‏رسد.
خدا انسان‏ها را از پشت پدران و رحم مادران بيرون آورد . آفرينش آن‏ها را با خصوصياتي تركيب داد كه پيوسته پروردگار خود را بشناسند و نياز خود را به او احساس كنند.
هنگامي كه انسان‏ها به نياز خود به خدا توجه پيدا كردند و خود را غرق در نياز ديدند، گويي به آنان گفته مي‏شود:
من خداي شما نيستم؟ آنان مي‏گويند: چرا گواهي مي‏دهيم كه خداي ما هستي.(4)
ج) نظريه علامه طباطبايي‏
علامه طباطبايي معتقدند اين آيه ناظر به وجود و حضور جمعي انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوري كه غيبت در آن متصور نيست، گويي همه فرزندان آدم يك جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمده‏اند و در برابر خدا حضور دارند. در اين حالت هر انساني خود را حضورا مي‏يابد و يافته‏اش گواهي روشن بر وجود خدا و خداوندگاري او است، ولي قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمي را چنان مشغول و از خود بي خود مي‏كند كه از آن علم حضوري كه به آفريدگار خود داشت، غافل مي‏گردد.(5)
آن چه تا اين جا آورديم، ديدگاه‏هاي برخي از محدثان، متكلمان و مفسران راجع به تفسير آيه ذر بود.
پس از بيان نظريات مختلف مي‏گوييم:
ظاهراً آيه گفت و گويي بين خدا و انسان مي‏باشد. در اين گفت و گو خداوند از انسان‏ها اقرار مي‏گيرد كه پروردگار آنان است. اقرار گرفتن براي اتمام حجت بر انسان مي‏باشد كه در آينده ادعاي غفلت نكند.
آيا گفت و گو به همين صورت كه در آيه آمده، اتفاق افتاده ؟ موطن و عالمي كه اين ميثاق گرفته شده، كجا است؟ دنيا يا غير آن؟ آيا اين ميثاق قبل از تولد انسان گرفته شده يا بعد از آن؟
در پاسخ به اين سئوالات نظريات مختلفي ارائه شده است.
آيت الله جوادي آملي بعد از بررسي نظريات مفسران در آيه، دو احتمال را موجه دانسته‏اند.
أ) بيان تمثيلي: هر چند ظاهر آيه حاكي از گفت و گويي بين خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولي اين آيه در مقام بيان واقع نيست، بلكه مقصود صرفاً تمثيل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلكه مراد آن است كه گويا خداوند از همه انسان‏ها اقرار گرفته . ربوبيت خدا و عبوديت انسان به قدري روشن است كه گويا همه انسان‏ها گفتند "بلي". شيوه بيان اين آيه بيان تمثيلي است مانند آيه يازدهم سوره فصلت كه فرمود: "سپس آهنگ آفرينش آسمان كرد و آن بخاري بود، پس از آن به زمين فرمود:
خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمان‏پذير آمديم"(6) آن دو گفتند با رغبت مي‏آييم، در حالي كه در واقع گفت و گويي بين خدا و آسمان و زمين واقع نشده .
پس در آيه ميثاق (عالم ذر) امر و نهي لفظي نيست، بلكه در حقيقت تمثيل است.
قرآن بيان نموده كه درصدد تمثيل است.
"اگر قرآن را بركوهي فرو مي‏فرستاديم، يقيناً آن كوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مي‏ديدي و اين مثل‏ها را براي مردم مي‏زنيم؛ باشد كه آنان بينديشند".(7)
در اين آيه خداوند مي‏فرمايد كه انزال قرآن بر كوه مثلي است كه براي به تفكر واداشتن انسان به كار رفته ، بنابراين احتمال گفت و گوي ذكر شده در آيه ميثاق، صرفاً تمثيلي است براي بيان وضوح ربوبيت خدا و عبوديت انسان.(8)
ب)بيان واقعي: آيه صرفاً تمثيل نيست، بلكه به لسان گفت و گو از واقعيتي سخن مي‏گويد كه در خارج رخ داده ، واقعيت اين است كه خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته :
يكي زبان عقل (پيمبر دروني انسان) و ديگري زبان وحي از طريق انبيا (پيامبران بيروني). اين دو حجت، خدا را به انسان مي‏نمايانند و ربوبيت او را بيان مي‏كنند. اين دو از هيچ انساني دريغ نشده است.
با وجود اين دو حجت، ديگر انسان نمي‏تواند ادعاي فراموشي و غفلت كند.
نكته‏اي كه از آيه به دست مي‏آيد، تقدم ميثاق بر زندگي انسان مي‏باشد. از اين رو حجت باطني (عقل) و ظاهري(وحي) هر چند تقدم زماني بر انسان و اعمال ارادي او ندارد، ولي بر مكلف شدن انسان حداقل تقدم رتبي دارد؛ يعني ابتدا حجت بر عبد تمام مي‏شود، سپس مكلف به تكاليف الهي مي‏گردد. بنابراين مقصود آيه، گفت و گوي لفظي بين خدا و انسان نيست، بلكه اعطاي دو حجت محكم الهي به انسان است.
با توجه به معناي فوق موطن و عالمي كه اين ميثاق الهي در آن رخ داده، دنيا مي‏باشد و براي هر انساني بعد از تولد او چنين چيزي رخ مي‏دهد.
بنابراين آيه ميثاق هيچ دلالتي بر ازلي بودن انسان يا حتي هرگونه وجودي قبل از تولد براي آدمي ندارد، بلكه آيه يا صرفاً يك تمثيل است، نه بيان واقع و يا از واقعيت اعطاي حجت باطني و ظاهري سخن مي‏گويد كه مربوط به بعد از تولد انسان مي‏باشد.(9)
براي آگاهي بيش تر ر.ك: فطرت در قرآن، تفسير موضوعي قرآن كريم، آيت‏الله جوادي آملي، نشر اسراء قم، فصل سوم. اين كتاب به اقوال مختلف درباره آيه ميثاق پرداخته و بعد از نقل اقوال مختلف، دو نظر فوق را پذيرفته است.
پي‏نوشت‏ها:
1 . اعراف(7) آيه 172 - 174.
2 . مجمع‏البيان، ج‏5، ص 390، بيروت، مؤسسه اعلمي؛ تفسير فخررازي، ج‏15، ص 47 - 46، چ داراحياءالتراث، بيروت.
3 . تفسير تبيان، ج‏5، ص 28؛ مجمع‏البيان، ج 4، ص 390.
4 . مجمع‏البيان، ج‏4، ص 391؛ تفسير ظلال القرآن، ج‏9، ص 59 - 58؛ تفسير رازي، ج‏15، ص 53.
5 . تفسير الميزان،ج‏8،ص 455.
6 . فصلت(41) آيه 16.
7 . حشر(59) آيه‏21.
8 . جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 123 - 126 و 135.
9.همان

پرسش 2:
لطفا در خصوص عالم برزخ توضيحات مبسوطي بفرماييد و چگونگي حضور انسان در اين عالم.

پاسخ:
هنگامي كه روح از بدن جدا مي‏شود، پيش از آن كه بار ديگر در قيامت به بدن اصلي باز گردد، در عالمي كه ميان اين دو عالم است و برزخ ناميده مي‏شود، قرار خواهد داشت..
قرآن مي‏فرمايد: "تازماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد مي‏گويد: "پروردگارا! مرا باز گردان، شايد در آنچه ترك كردم و كوتاهي نمودم، عمل صالحي انجام دهم (به او مي گويند) چنين نيست، اين سخني است كه او به زبان مي‏گويد و پشت سر آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته مي‏شوند".(1)
آيه فوق به وضوح اشاره به وجود چنين عالمي ميان دنيا و آخرت مي‏كند.
در روايتي از امام صادق(ع)مي‏خوانيم: "من از برزخ درباره شما مي‏ترسم". راوي گفت: برزخ چيست؟ فرمود: "برزخ قبر است از زماني كه انسان مي‏ميرد تا روز قيامت"(2)
بنابراين انسان پس از مرگ در عالم برزخ مي‏ماند، منتها منظور از قبر يا عالم برزخ محل دفن فرد نيست، بلكه عالم ويژه اي است كه روح انسان بر اساس اعمال و رفتار خود آمن را در وضعيت هاي گوناگون تجربه مي كند . به همين خاطر در روايات گفته شده كه قبر(برزخ) يا باغي از باغ‏هاي بهشت يا جايگاهي از جهنم خواهد بود.
در نتيجه انسان ها پس از مرگ و قبل از آغاز قيامت و حضور در صحراي محشر و انتقال به بهشت يا جهنم در عالم برزخ مي مانند و عالم ديگري را تجربه نمي كنند ، اما ممكن است براي همين عالم برزخ مراحل و عقبه ها و درجه هايي فرض شود كه انسان در طول حيات برزخي آن ها را بگذراند ، در مورد مواقف و حسابگاه هايي كه در آن به اعمال او رسيدگي مي شود، روايات بسيار نقل شده كه مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب "منازل الآخره" به طور كامل به آن ها اشاره نموده است .
انسان در برزخ نوعي تجربه كمرنگ و موقت از حيات اخروي و زندگي پس از قيامت را پشت سر مي گذارد . چه بسا تكاليف و وظايف ديني و اخلاقي و كمالات و ملكات روحي در آن عالم به شكل گردنه هايي در برابر او متجلي گردند كه بسته به وضع رفتاري خود در دنيا به آساني يا دشواري از اين مراحل خواهد گذشت يا در آن ها متوقف خواهد ماند .
در واقع اگر فرد اهل خوبي و پاكي دل و بندگي خدا بود و گرفتار مشكلات روحي و اخلاقي و رفتاري نبود يا چنين مراحلي را از اساس تجربه نكرده و يا به آساني از آن ها عبور خواهد نمود ، اما اگر از اهل شقاوت و بدي بود ، منزلگاه هاي بسيار و سخت را خواهد ديد .چه بسا عبور از هريك ساليان سال برايش طول كشيده ،رنج هاي بسيار در آن ها متحمل شود و در نتيجه زندگي بد و دردناكي را تجربه نمايد .

پي نوشت ها:
1. مؤمنون (23)، آيه 99.
2 .کافي ،ج3 ص 243 ؛ ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 5، ص 446 و 447.

پرسش 3:
لطفا در خصوص عالم اخرت توضيحات مبسوطي بفرماييد و چگونگي حضور انسان در اين عالم.

پاسخ:
اعتقاد به معاد از اصول مشترک تمام اديان توحيدي است حتي در اديان باستان اعتقاد به زندگي پس از مرگ وجود داشته و از آثار و ابزاري که از درون قبرها به دست آمده، اين مسئله ثابت شده است.
در قرآن صدها آيه درباره معاد و چگونگي آن نازل شده است. قرآن مي‏فرمايد: "و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من في القبور؛ قيامت آمدني است در آن شکي نيست و خداوند کساني را که در گورها خفته‏اند برمي‏انگيزد".(1) قرآن اعتقاد يقيني به قيامت را از صفات مؤمنان و پرهيزکاران شمرده و فرموده: "و پرهيزکاران کساني هستند که به تمام آن چه از طرف باري تعالي بر تو و پيامبران پيش از تو نازل شده است، ايمان آورده و به عالم آخرت يقين دارند".(2)
افزون بر خبر دادن قرآن کريم از معاد و روز جزا دلايل ديگري، قطعي بودن معاد را روشن مي‏نمايند، که يکي از آن‏ها را مي‏آوريم:
خداوند حکيم است و کارهايش هدف دارد . اگر معادي در کار نباشد و زندگي انسان با زندگي در دنيا پايان يابد، زندگي بي معنا و پوچ بوده و اين با حکمت خداسازگار نيست، زيرا دنيا با محدوديت زماني و مکاني خود نمي‏تواند هدف از آفرينش موجودي باشد که بي نهايت خواه و جاودانه طلب است و استعداد زندگي جاويد و عشق به آن دارد.
پس از آن جايي که مي‏دانيم خدا حکيم است، يقين پيدا مي‏کنيم که معاد بايد باشد.
بدون شک عالمي که در آن زندگي مي‏کنيم، بسيار عظيم، دقيق و حساب شده است. کره زمين يک واحد از مجموعه منظومه شمسي، و آن نيز يک واحد از مجموعه کهکشان است . هزاران اسرار در جهان وجود دارد که بعضي کشف و معلوم شده و بسياري جزء مجهولات بشر باقي مانده است.
از اين ميان انسان حداقل کامل‏ترين موجودي است که مي‏شناسيم، با ساختمان و غيره روح و جسم و ريزه‏کاري‏ها و ظرافت‏ها و عجائبش. حال اگر بنا باشد زندگي اين گل سر سبد جهان آفرينش در اين خلاصه شود که چند روزي در جهان باشد، مدتي کودک و ناتوان، مدتي پير و از کار افتاده، زماني گرفتار طوفان‏هاي شديد جواني، گاه سالم، گاه بيمار، غالباً گرفتار تهيه نيازمندي هاي زندگي که در خور و خواب خلاصه مي‏شود، سپس مردن و فاني شدن، چقدر نا زيبا و دور از حکمت است! خداوند حکيم است، يعني تمام افعال او طبق حکمت مي‏باشد. آيا حکمت جز اين است که تمام کارهاي او هدف روشن و حساب شده‏اي را تعقيب مي‏کند؟ آيا هدف او ممکن است بهره‏گيري وجود خودش باشد با اين که از همه چيز بي نياز است و صاحب کل کمالات به صورت نامتناهي است؟ اگر نتيجه عايد بندگان مي‏شود، مسلماً زندگي مادي و محدود جهان نمي‏تواند هدفي براي اين آفرينش عظيم باشد، که با يک چشم بر هم زدن فاني مي‏شود. آيا اين بدان نمي‏ماند که صنعت گري يک ماشين بسيار عظيم و دقيق صنعتي را طي ساليان دراز بسازد، اما همين که به کار افتاد، آن را در هم بکوبد و نابود سازد؟! آيا به عقيده شما اين کار حکيمانه است آيا شبيه به آن نيست که کودکي را با هزاران دردسر در يک رحم مصنوعي پرورش دهند، و آن گاه که ورزيده و آماده زندگي شد، او را بکشند؟!
به همين جهت ماديين که اعتقاد به خدا و معاد ندارند، زندگي را پوچ و بي هدف مي‏شمرند، راستي هم زندگي دنيا منهاي حيات رستاخيز، پوچ و بي هدف است. به همين دليل هر کس ايمان به خدا و حکمت او دارد، نمي‏تواند انکار کند که با مرگ انسان حيات او برچيده نمي‏شود. اين عالم حکم رحم مادر را دارد که انسان را به صورت يک جنين در خود پرورش مي‏دهد و آماده تولد ثانوي در جهان ديگر مي‏سازد. مسلماً زندگاني جنيني در رحم هدف نيست، بلکه مقدمه است براي يک زندگي گسترده ديگر.(3) از همين جا معلوم مي‏گردد که اصولاً انسان براي زندگي ابدي و هميشگي خلق شده است و از همين جا زندگي جاويدان اخروي معني پيدا مي‏کند.
دلايل بسياري ديگري از جمله عدالت خداوند اقتضاي معاد و رستاخيز را دارد. کساني که در دنيا پاک و درستکار زندگي کرده‏اند، اما زندگي‏شان همراه با سختي‏ها و مشکلات و تلخي‏هاي فراوان بود و از طرف ديگر بدکاران و ستمگران که به عيش و نوش پرداختند و از نعمت‏هاي خداوند بهره‏مند شده‏اند اما هيچ گاه شاکر نبودند. آيا اين دو گروه يکسان اند و با مرگ همه چيز تمام مي‏شود و هيچ حساب و کتابي در کار نخواهد بود؟! پس عدالت خداوند چه مي‏شود؟ راستي اگر معاد نبود، زندگي چقدر پوچ و بي معنا و ظالمانه بود؟
پي‏نوشت‏ها:
1. حج (22) آيه 7.
2. بقره (2) آيه 4.
3. ناصر مکارم شيرازي، پيام قرآن، ج 5، ص 244 - 246.

آیا اهل حق(علی اللهی) مسلمان محسوب می شوند؟ پیشینه آنها چیست؟ ارتباط با آنها جایز است یا نه؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
فرقه اهل حق از جمله آيين‏هاى مخلوطى از عقايد باستانى و نيز اديان مسيحيت، اسلام و... مى‏باشد. در حال حاضر، اهل حق به سه گروه عمده تقسيم شده‏اند.
1- شيطان پرست ها ؛اين گروه شيطان را تقديس كرده و خوك را مقدس مى‏دانند و با طهارت مخالف‏اند. بيش تر پيروان اين گروه در كرند، سرپل‏ذهاب و نواحى مجاور آن سكونت دارند. (1)
2- على اللهى‏ها ؛اين گروه مى‏پندارند كه حضرت على(ع) خدا است يا تا مقام خدايي براي او مي رسند . دين خود را از اسلام جدا مى‏دانند. اين گروه نيز عمدتاً در شمال غرب ايران و در برخى نواحى ديگر پراكنده‏اند.
3- گروه اهل حق مسلمان ؛ اين گروه خود را شيعه مى‏دانند، ولى در سير و سلوك و آداب متفاوت از شيعه هستند.
عمده آثار در دست ، مربوط به گروه سوم است؛ چون دو گروه اول، اساسا فاقد هرگونه پايه فكرى بوده و تنها از پيشينيان خود تقليد كور كورانه مى‏كنند و تقريبا آيين و يا معتقدات قابل توجهى ندارند.(2)
پي نوشت ها:
1. دايره المعارف تشيع ،ج2 ،ص613.
2. براى مطالعه بيش تر درباره اين گروه به منابع زير مى‏توانيد مراجعه كنيد: شاهنامه حقيقت (حق الحقايق) جيحون آبادى؛ برهان الحق حاج نور على؛ آثار الحق حاج نور على؛ اهل حق قاسم افضلى.

چرا در مداحی ها می گویند که پیامبر (ص) در روز قیامت به حضرت علی (ع) میفرمایند برای شفاعت چه چیزی داری و او هم از حضرت زهرا(س) میپرسند و ایشان جواب می دهند دو دست حضرت عباس برای شفاعت مسلمانان بس است مگر میشود انسان گناه کند و تازه خود پیامبر به این عظمت نتواند شفیع شود و متوسل به حضرت عباس شود.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
گر چه در عظمت و منزلت بالاي حضرت ابوالفضل العباس و اينکه در قيامت جزء شفيعان خواهند بود، جاي ترديد نيست، چون ايشان غير از عملکرد ايثارگرانه در کربلا يکي از شهداي بزرگ است و شهيد داراي مقامي است که در قيامت مي‌تواند شفاعت نمايد. (1)
ولي آنچه در پرسش از برخي مداحان عزيز نقل شده، از باب مداحي و به اصطلاح هنر مداحان است و سندي قطعي بر آن در دست نيست.
گفتني است که حضرت پيامبر در قيامت داراي مقام شفاعت عظمي است ولي ساير شفيعان نظير حضرت زهرا و حضرت عباس نيز به اذن الهي جزء شفيعان اند و در قيامت شفاعت خواهند نمود و يا به دستور پيامبر ممکن است از کسي شفاعت کند.
پي‌نوشت:
1. ر. ک: محمدرضا کاشفي، پرسش و پاسخ‌ها، ص 155.

بنام خدا باسلام با توجه به ارادت خاص نسبت به آيت الله جوادي آملي خواهشمند در صورت امكان سوالاتم را ايشامن پاسخ دهند : 1- اگر انساني را يافتم كه در 15 نسل پيش جدش ، جد مرا به قتل رسانده بود حكمش چيست آيا بايستي اورا بخاطر گناه جدش در 1400 سال پيش قصاص كنم يا از وي بگذرم ؟ اگر بايستي وي را قصاص كنم ؟(پس جواب خود را گرفتم ) در صورتي كه بايستي گذشت كنم . پس چگونه است از قتل نفس كه بزرگترين گناه پس از شرك به خداست مي توان گذشت كرد اما ما شيعيان بعد از 1400 سال نمي توانيم موضوع خلافت را فراموش كنيم و از آن بگذريم واين موضوع را عامل اختلاف ميان خود وساير مسلمانان مي پنداريم. تازماني كه ما پيگيري اختلافات خود با ساير مذاهب اسلام هستيم اگر بيشترين ثروتهاي د دنيا را داشته باشيم (كه داريم منابع نفت گاز و...)مطمئناً راه بجايي نخواهيم برد (كه نبرده ايم ) آيارسالت پيامبر ما جز براي آوردن ديني آسان بود كه مكارم اخلاق را نهادينه كند و آيا رهبران ما نمي بينند كه چگونه مستكباران وجبارين از اين نفاق بهره ميبرند؟ باتشكر از شيعيان علي (عليه السلام)

اين سايت متعلق به مرکز ملي پاسخگويي به پرسش هاي ديني است. اگر در پي اين هستيد که حضرت آيت الله جوادي آملي پاسخ پرسش هاي شما را بدهند، به سايت ايشان مراجعه نماييد.
اگر مسئله مورد اختلاف همان چيزي است كه بيان كرديد، موضوع قتل امام، يا موضوع خلافت كه مربوط به جريان تاريخي است، حرف شما درست است، اما اولاً اين نگاه بسيار خام و ناپخته است .ثانياً اختلاف و نزاع دو طرف دارد، نه يك طرف. اختلاف تنها از جانب تفكر شيعه نيست، بلكه اختلاف از آن طرف نيز هست . همين نكته ما را به نكته اول مي رساند كه پس بايد اختلاف عميق تر از لايه سطحي باشد كه در سوال و يا خيال خود داريد.
اختلاف در مسايل امروز ما است، نه مسايل ديروز ما، اگر چه مسايل امروز ريشه در مسايل ديروز دارد.
به طور واضح و روشن ما امروز با اختلاف بسياري در تفكرات اعتقادي خود و نيز اعمال و رفتارهاي عبادي و ديني مواجه هستيم. از مثال بسيار ساده نحوه وضو و نماز و حج و خمس و ... تا مسايل پيچيده اعتقادي مانند جبر و تفويض. هم چنين اختلاف در نوع نگاه به حاكم و حكومت و حق حاكميت و ولايت و...
كاشكي مسايل مورد اختلاف، همان گونه كه در تصور شما بود، بسيار ساده وصرفاً‌تاريخي بود كه به راحتي قابل حل بود، در حالي كه امروز با گروهي مواجه هستيم كه حتي شيعه را به خاطر برخي عقايد و اعمال تكفير مي كند. البته مشكل حل اختلاف است و غالب شيعيان و اهل سنت همديگر را در جرگه اسلام مي دانند. اما فقط بيان موردي بود كه شما را از ساده نگري بيرون ‌آوريم.
در واقع اختلاف اساسي اين است كه مرجع ديني ما چه كساني هستند؟ائمه معصومين بعد از پيامبر مرجع ديني هستند، يا تمام صحابه علي رغم تمام اختلاف ها و نزاع هاي فكري وسياسي و اعتقادي مي توانند مرجع ديني باشند ؟ در اين صورت هم بايد مرجعيت ديني غير معصوم را بپذيريم و هم تضاد فكري را نيز به رسيميت بشناسيم . جالب اين كه همه را به نوعي مهر تأييد بزنيم( به جهت تضاد افكار و آرا و اعمال صحابه)
در واقع شيعه دينش را از امامان معصوم فرا مي­گيرد، اما اهل سنت دين شان را از اشخاصي حداقل يک قرن بعد از پيامبر(مثل ابو حنيفه ، احمدبن حنبل ، مالك بن انس و شافعي) مي­گيرند. از همين رهگذر اختلافاتي در فروع فقهي و اصول اعتقادي ايجاد مي شود كه اين جا ديگر صرفاً‌مسئله قتل و قصاص و خلافت و... نيست.
اهل سنت چون به اصل امامت و عصمت اعتقاد ندارند ، مسائل اعتقادي و احكام و ساير آموزه­هاي مذهب خود را از افراد غير معصوم گرفته اند اما شيعيان آموزه هاي ديني را از امامان معصوم فراگرفته اند .
البته با وجود همه اختلاف ها ما معتقديم که شيعه و سني به جهت داشتن موارد اشتراك بسيار و داشتن دشمنان مشترك مي توانند با حفظ مذهب خود با يکديگر متحد و هماهنگ باشند . در برابر دشمنان بايستند و از منافع خود دفاع کنند . از امکانات وسيع و گسترده خود براي پيشرفت و مجد و عظمت اسلام و مسلمانان استفاده نمايند . از توهين به مقدسات يک ديگر پرهيز نمايند . يکديگر را متهم به بي ديني و شرک و کفر ننمايند.
براي توضيح بيش تر: ر.ک: محمدرضا مظفر ، عقايد شيعه ؛
سيد عبدالحيسن شرف الدين ، اجتهاد در مقابل نص ؛
جعفر سبحاني ، ملل و نحل؛
نشانه­هاي دو مکتب (ترجمه معالم المدرستين) از سيد مرتضي عسکري.

سلام.می خواستم به پرسم که چراحضرت زینب جز 4زنی که وارد بهشت می شوند نیست؟؟؟؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اولا روايتي که از رسول خدا (ص) درباره چهار زن بهشتي نقل شده در زماني بوده که شايد حضرت زينب به دنيا نيامده و يا در سن کودکي بوده است.
ثانيا: آن روايت در صد حصر نيست که بخواهد زنان برجسته و کامل بهشتي را منحصر به همان چهار زن کرده باشد بلکه به عنوان نمونه ذکر شده است از اين رو به اصطلاح اثبات شي نفي ما عدا نمي‌کند يعني اگر گفته شده زنان بهشتي آن چهارتاست بدين معنا نيست که ديگران چنين نيست.
بنابراين در شخصيت و عظمت وجودي حضرت زينب همين بس که امام سجاد از او به عالمه غير معلمه و فهيمه غير مفهمه ياد نموده است. (1) و بر اساس اين بيان امام معلوم مي‌شود که غير از حضرت زهرا و شايد هم جناب مريم جناب زينب بر همه زنان عالم برتري دارد.
پي‌نوشت:
1. لهوف، ص 217.

چراشیعه نماز ظهر وعصر را همزمان می خواند ولی سنی جدا گانه میخواند در صورتیکه شیوه سنی نسبتا دورست است

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
جداخواندن نماز بهتر است و ثواب آن نيز به عقيده شيعه بيش تر است، اما تفاوت شيعه و اهل سنت در آن است كه اهل سنت خواندن نماز را در پنج وقت (غير از حالت اضطرار) واجب مي دانند ، اما شيعه آن را مستحب و داراي ثواب دانسته و خواندن در سه وقت را نيز در حالت عادي جايز مي داند.
دليل هر كدام آيات و روايتي است كه در اين زمينه وارد شده و تفسيرهاي متفاوتي ارائه مي دهند . شيعه به پيروي از اهل بيت خواندن در پنج وقت را مستحب ، نه اينكه واجب باشد ؛ بنابراين اگر كسي نماز را در پنج وقت فضليت بخواند ،‌ ثواب بسيار دارد كه در توضيح المسايل مراجع نيز تحت عنوان وقت هاي فضليت هر يك از نمازها بيان شده است.
به عقيده شيعه ، اجازه جمع نمازها در سه وقت فقط براي موارد اضطرار نبوده بلکه موارد غير اضطراري را هم شامل است.
اقامة نماز در پنج وقت و اداي هر نماز در وقت فضيلت خود، شيوة پيامبر و پيشوايان ديگر و عموم مسلمانان صدر اسلام بوده و آنان غالباً پنج نماز را در پنج وقت مي‌خواندند.
اما آيا «تفريق» و فاصله افکندن ميان نمازها ـ چنان که بسياري از فقهاي اهل تسنّن قائل هستند ـ واجب است يا اين که امري است مستحب و بسان ساير مستحبّات که انسان در فعل و ترک آن مختار است، اجباري بر يک طرف در کار نيست ـ اگر چه انجام آن ها به طور جداگانه بهتر مي‌باشد.
دانشمندان شيعه به پيروي از احاديثي که از عمل پيامبر حکايت مي‌کند و از رواياتي که از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده و به پيروي از ظواهر آيات قرآن، در تمام اعصار اسلام، ‌تفريق ميان نمازها را مستحب دانسته و به مردم مي‌گفتند که فاصله انداختن ميان نمازها و اقامه هر نمازي در وقت فضيلت خود مستحب و افضل است. در عين حال مي‌توان اين مستحب را ترک نمود و معني مستحب همين است.
البته جمع ميان دو نماز، نه به اين معنى است که يکي را در وقت ديگري مي‌خوانيم، مثلاً ‌اگر نماز مغرب و عشا را در سر شب خوانديم، چنين نيست که عشا را در غير وقت خود به جا آورده باشيم، بلکه هر دو نماز را در وقت مشترک خود گزارده‌ايم؛ زيرا از آغاز مغرب تا نيمه شب، وقت هر دو نماز است (جز اين که از اوّل مغرب به اندازه سه رکعت، به نماز مغرب اختصاص دارد. از آخر به اندازه چهار رکعت به نماز عشا؛ باقيمانده وقت ميان هر دو نماز مشترک است).هر موقع عشا را در کنار مغرب ـ‌ يعني اوّل شب ـ‌و يا مغرب را در آخر وقت کنار نماز عشا بخوانيم، ‌هر دو را در وقت به جا آورده‌ايم، ولي مستحب است که نمازگزار، نماز مغرب را سر شب و نماز عشا را پس از زوال شفق به جا آورد. اگر کسي اين شرط را رعايت نکند، ‌فقط يک مستحب را ترک کرده است.
چرا جمع ميان دو نماز جايز است؟
دليل و گواه ما بر جواز جمع ميان دو نماز احاديثي است که از پيشواي ششم حضرت صادق(ع) نقل شده و مرحوم شيخ حرّ عاملي اين احاديث را در کتاب خود گرد آورده است.
تنها محدّثان شيعه نيستند که احاديث را نقل نموده‌اند، بلکه محدّثان اهل تسنن نيز روايات مربوط به جواز جمع ميان نمازها را ـ حتى در مواقعي که عذري در پيش نيست ـ از پيغمبر نقل کرده‌اند. در حدود ده روايت در کتاب‌هاي معتبر خود از ابن عبّاس و معاذ بن جبل و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عمر ذکر نموده‌اند:
1ـ محدّث معروف جهان تسنن، ‌احمد بن حنبل، در کتاب معروف خود از ابن عباس نقل مي‌کند:
«صلّى رسول الله(ص) الظهر و العصر جميعاً، والمغرب والعشاء جميعاً من غير خوف ولا سفر؛(1) رسول خدا نمازهاي ظهر و عصر، و مغرب و عشا را با هم در يک جا، بدون داشتن عذري مانند ترس از دشمن و مسافرت به جا آورد».
2ـ باز همان محدّث از طريق جابر بن زيد از ابن عبّاس نقل مي‌کند:
« با پيامبر هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشا را يک جا به جا آورده‌ام». اين حديث از ابن عباس به عبارت‌هاي گوناگوني نقل شده است.(2)
3ـ نيز در کتاب خود از عبدالله شقيق نقل مي‌کند:
«روزي ابن عباس براي مردم خطابه‌اي ايراد مي‌کرد و سخنراني او به اندازه‌اي طول کشيد که ستارگان در آسمان پيدا شدند، مردي از «بني‌تميم» برخاست و به عنوان اعتراض گفت:اکنون وقت نماز مغرب است و ادامه سخن سبب مي‌شود که وقت آن سپري گردد. ابن عبّاس به وي گفت: من به سنّت و روش پيامبر از شما آشناترم، مي‌ديدم که پيامبر خدا نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا را با هم مي‌خواند. راوي مي‌گويد : در اين مطلب به شک و ترديد افتادم، جريان را به ابوهريره گفتم. او گفتار ابن عبّاس را تصديق کرد».(3)
4ـ محدّث معروف مسلم بن الحجاج القشيري ،متوفّاي سال 261 هجري قمري، يک باب در صحيح خود به عنوان «جمع نماز در حضر» منعقد نموده ، چهار روايت در اين زمينه نقل نموده است که سه روايت از آن به «ابن عباس» و يکي به «معاذ بن جبل» منتهي مي‌گردد ؛(4) مضمون اين چهار حديث با آنچه نقل کرديم ،يکي است. در اين روايات به نکته تازه‌اي اشاره شده است : وقتي راوي از علّت جمع مي‌پرسد، وي در پاسخ مي‌گويد:‌« خواست امّت خود را به زحمت و مشقّت نيفکند».
اين تعليل در روايات شيعه نيز وارد شده و در رواياتي که از امام صادق(ع) در اين باب نقل شده، اين نکته نيز موجود است.(5)
5ـ راويان اين مسأله (جمع ميان دو نماز) منحصر به ابن عبّاس و «معاذ» نيستند، «طبراني» از «عبدالله بن مسعود» نقل مي‌کند که پيامبر خدا ميان نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا را براي اين که امّت وي به زحمت نيفتند جمع نمود.(6)
عين اين مطلب از عبدالله بن عمر نيز نقل شده است: «پيامبر در حالي که مسافر نبود، ميان دو نماز جمع نمود تا امّت وي در مشقّت نباشند».(7)
اين ها قسمتي از احاديثي است که محدّثان اهل تسنن در کتاب‌هاي حديث و تفسير خود نقل کرده‌اند . همگي حاکي از اين است که جدا خواندن نمازها امري مستحبي است . اگر مراعات اين مستحب به اصل اداي فريضه لطمه مي‌زند، به دستور پيامبر مي‌توانيم ترک کنيم ـ يعني هر دو را با هم به جا آوريم.
امروز در بسياري از مناطق، وضع زندگي طوري تنظيم شده که مراعات اين استحباب، موجب مشقّت شده است . چه بسا سبب مي‌شود که گروهي از انجام اصل نماز سرباز زنند. در اين موقع با الهام گرفتن از راهنمايي پيامبر، مي‌توان براي مراعات «اهم» مسألة تفريق را ترک نمود. اکنون بسياري از فقهاي اهل تسنن همين نظر را دارند، ‌ولي به ملاحظاتي از اظهار نظر خودداري مي‌کنند.(8)
پي‌نوشت‌ها:
1. وسائل الشيعه، کتاب الصلوة، ‌باب‌هاي مربوط به وقت نماز (باب 32 و 33).
2. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 221.
3. همان، ص 251 و قريب به اين مضمون را زرقاني شارح کتاب «موطأ مالک» در شرح خود، ج 1، ص 263، آورده است.
4. صحيح مسلم، ج 2، ص 151.
5. وسائل الشيعه، کتاب صلوة، ابواب وقت، باب 32، حديث‌هاي 2، 3، 4 و 7.
6. شرح موطأ زرقاني، صفحه 263.
7. کنز العمّال، ج ، ص 242.
8. رساله الاسلام، سال هفتم، شمارة 20، ص 156.

با سلام با توجه به عادل بودن خداوند متعال وگوناگونی ادیان مختلف در حال حاضر. آیا میتوان گفت ملاک پرسش و پاسخ در آخرت دین اسلام است؟ اگر ملاک اسلام است خودخواهی نیست؟پس انسانهای خوب بقیهء ادیان چه میشوند؟ اگر اسلام نیست پس دین ما مقداری سخت گیر تر نسبت به ادیان دیگر نیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اگر مفهوم دين الهي و دينداري صحيح به خوبي روشن گردد، جواب مسئله روشن است، از اين رو بايد گفت:
بشر در طول تاريخ مثل دانش‌آموزاني بودند، که خداوند عده‌اي از برجسته‌ترين بندگان خود را به عنوان آموزگاران همراه با کتاب‌هاي آسماني براي تعليم و تربيت بشر فرستاده‌ . از سويي همگان را مامور کرده که در هر مقطعي از زمان با حضور در کلاس متناسب همان مقطع، متوني آسماني را فرا گرفته و بدان عمل کنند، بدين ترتيب در آخرين مقطع و عصر خاصي خداوند کامل‌ترين متن آسماني به نام قرآن را به دست آخرين فرستاده خود که بزرگ ترين آموزگار بشر است، ارسال نموده و به همگان فرموده چون اين متن از همه کتاب‌هاي پيشين کامل‌تر و اين معلم از ساير آموزگاران برتر است، از آن پيروي کنيد .در غير اين صورت مثل آن است که دانش‌آموز کلاس دانشگاه و مقطع پاياني تحصيل، به متن درسي مقطع ابتدايي قناعت کند .بديهي است که اين کار غير عاقلانه و قابل پذيرش نيست. از اين روست که خداوند در قرآن کريم وحينامه آسماني فرمود:
«و من يتبغ غير الاسلام دنيا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين؛ (1) هر کس غير از اسلام ديني اختيار کند ،هرگز از وي پذيرفته نيست، و او در آخرت از زيانکاران است».
بنابراين آنچه نزد خداوند اعتبار دارد، آخرين دستور عمل اوست و اين نه از باب «سخت گيري» اسلام بلکه از باب فرمان خالق آدم و عالم است. گاهي فرمان مي‌دهد که از آن دين و گاهي دستور مي‌دهد که از اين دين اطاعت شود. هر چه او بخواهد و بگويد و فرمان دهد، همان است. حکم آنچه او فرمايد. و اين نه به معناي تحکم و يا سخت‌گيري است بلکه چون دستوراتش طبق مصلحت هست، بايد از او تبعيت کرد.
پي‌نوشت:
1. آل عمران (3) آيه 85.

انا الحق به چه معنی است؟ منصور حلاج خداست؟ درخت سرزمین طوبی خداست؟ صحبت درباره شخصیت های عرفانی از جمله منصور حلاج و متهم کردن آنها به تکفیر و نفرین آنها چگونه است؟ اگر اینگونه افراد بر حق بوده اند نفرین آنها چگونه است؟ رعایت احتیاط در مورد آنها چگونه است؟ تصدیق آنها محکوم به چیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
حلاّج، ابوعبدالله حسين بن منصور، عارف و صوفي مشهور اسلام، در حدود 244ق در بيضا نزديک استخر فارس به دنيا آمد. در کودکي به همراه پدر به شهر واسط رفت و در شانزده سالگي به حلقه شاگردي نخستين پير و مرشد خويش، سهل بن عبدالله تستري (م 283ق) درآمد و دو سال در خدمت سهل بود .پس از تبعيد او به بصره حلاج نيز با وي به بصره رفت. حلاج در حدود 262ق از بصره به بغداد رفت و در آن جا مدت هيجده ماه محضر عمرو مکي (م 297ق) را درک کرد و هم در اين شهر بود که با ام‌الحسين دختر ابويعقوب أقطع (يکي از اهل تصوف) ازدواج کرد. از او صاحب سه پسر و يک دختر شد. ازدواج حلاج با دختر ابويعقوب اقطع به مذاق استاد وي ـ عمرو مکي ـ خوش نيامد. از اين رو حلاج ناگزير او را ترک گفت و به شاگردي ابوالقاسم جنيد بغدادي درآمد.
حلاج پس از آن که چند سالي را در بغداد گذرانيد، بار ديگر به شوشتر رفت و از همين جا بود که سفرهاي تبليغي خود را آغاز کرد. حلاج به سال 270ق در بيست و شش سالگي نخستين حج خويش را به جاي آورد و سالي در آن جا به رياضت و عبادت و روزه‌داري پرداخت . چون از مکه به اهواز بازگشت ،به ارشاد مردم پرداخت و خود به عنوان اعتراض به رفتار ناپسند عمرو مکّي و تبليغات سوء او عليه وي، خرقه از تن درآورد و به سفر پرداخت و به خراسان، طالقان، بصره، واسط، شوشتر و بغداد سفر کرد.
دومين سفر خود را به قصد زيارت کعبه از بغداد همراه با چهار صد مريد آغاز کرد . پس از بازگشت به قصد ارشاد به هندوستان، ترکستان، گرجستان، افغانستان، کشمير و چين سفر کرد و بت‌پرستان آن ديار را به آيين اسلام راهنمايي نمود.
حلاّج در حدود 294ق سومين حجّ خود را که دو سال طول کشيد ،به جاي آورد . پس از بازگشت به بغداد بار ديگر به تبليغ خلق پرداخت. با پيش آمدن غائله خلع مقتدر خليفه عباسي و بيعت گروهي از سران حکومت با پسر معتزّ، بغداد گرفتار شورش و خونريزي شد. عده‌اي بر اين عقيده شدند که شورش و آشوب به اشارت حلاج و تدبير وي بوده است، بنابر اين حلاج از بغداد به شوش گريخت و مدتي در آن جا پنهان شد، ولي به سبب خيانت يکي از شاگردانش، نهان گاه او را کشف کردند و او را دستگير نمودند و سوار بر شتري به بغداد بردند. در سال 302ق نخستين محاکمه حلاّج در بغداد صورت پذيرفت که به شکنجه و هشت سال زنداني وي در زندان هاي بغداد انجاميد.
پس از آزادي به جهت تقرّبي که نزد مادر خليفه يافت، اندک اندک به کاخ خليفه راه يافت امّا سعايت کنان خليفه را از خطر حلاج بيمناک ساختند. از اين رو حلاج دوباره . در 309ق محاکمه شد که به مدت هفت ماه در حضور حامد وزير خليفه به طول انجاميد و سرانجام به تحريک مخالفان وي، گواهان بسياري، بر بطلان گفتار و عقايد حلاج گواهي دادند . بدين ترتيب در روز سه‌شنبه 24 ذي‌القعده 309ق حلاج را براي اعدام آوردند. ابتدا جلاد هزار ضربه تازيانه به او زد، آنگاه دست و پايش را بريدند و پيکره نيمه جانش را بر صليب آويختند . فرداي همان روز به فرمان خليفه سر از تنش جدا ساختند و جسدش را به آتش کشيدند و خاکسترش را به دجله سپردند.(1)
در برخي از نقل‌ها آمده که حلاّج ادعاي نيابت و سفيري از طرف امام زمان(ع) نيز نمود که توسط برخي از عالمان شيعه مانند علي بن بابويه (پدر شيخ صدوق) و ابوالحسن نوبختي (بزرگ خاندان بني‌نوبخت) مطرود گشت.(2)
درباره منصور حلاج نظرهاي متفاوتي بيان شده است، گروهي او را برحقّ دانسته و گروهي بر بطلان عقايد او قلم فرسايي نموده­اند. از اين رو نمي­توان درباره حق و ناحق بودن او اظهار نظر نمود. بيش­ترين اختلافات درباره وي مربوط به مباني عرفاني او مي باشد.
البته اختلاف نظر در باره عرفان و عرفا به منصور حلاج ختم نمي شود؛ اگر چه شايد بارزترين اختلاف نظر دربارة حق يا باطل بودن مذهب حلاج مطرح شده ، اما عرفان از روزي كه به عنوان راه و رسم خاصي شناخته شد، پيوسته در ميان متفكران اسلامي مورد رد و قبول واقع شده است. عدّه­اي چنان شيفته آن شده­اند كه تنها راه نجاتش دانسته­، گروهي ديگر آن­را بزرگ­ترين عامل تحريف و انحراف به شمار آورده­اند.
«عدّه اي در فضيلت عرفان به راه افراط و غلو رفته و آن را از حدّ خود بالاتر برده­ ؛ گروهي آن را نوعي لهو و لعب و بي مبالاتي نسبت به جهل و ناداني دانسته­اند. عدّه­اي ديگر عرفان را ناشي از تقوا و پرهيز و پشمينه­پوشي و سخت­گيري در روش سخن­گفتن و لباس پوشيدن و غيره مي دانند. جماعتي در طعن و بدگوئي زياده روي كرده، تاحدي كه عرفا را به زندقه و ضلالت نسبت داده اند.»(3)
ردّ و انكار و تهاجم به عرفان و عرفا از طرف گروه هايي چون متشرعان و علماي مذهبي، فلاسفه و متفكران مذهبي، دانشمندان مادي، و ... مطرح بوده است.(4) كه از ميان همه آن ها اختلاف نظر ميان برخي علماي دين با عرفا و متصوفان،‌به نحو شديدتري به چشم مي خورد. موارد اختلاف اين دو گروه پيرامون مسائلي چون وحدت وجود و توحيد حق ...، مي باشد.
شايد علّت اصلي اختلافات، به نداشتن تصوري درست از اصطلاحات و عقايد عرفا باز گردد.
استاد مطهري در باره پيچيده بودن مفهوم وحدت وجود مي گويد : «وحدت وجود از انديشه­هايي است كه كم تر كسي به عمق آن پي برده و مي برد (اين را بدون تعارف بايد گفت) ... بسيار بسيار كمند افرادي كه بتوانند تصور صحيحي از وحدت وجودي كه عرفا دارند، داشته باشند، از مستشرقين گرفته تا غير مستشرقين؛ شما ببينيد هميشه مستشرقين ـ و عدّه اي از غيرمستشرقين خودمان ‌ـ اين وحدت وجود را چيزي تعبير مي كنند به نام حلول و اتحاد ...»(5)
اما اينکه منظور حلاج از« انا الحق »جلوه خدا بودن باشد که در وحدت وجود نيز همين مطرح مي شود ، ممکن است چنين باشد و عرفا نيز همين را اعتقاد دارند ،
اصولاً حقايقي وجود دارد که هر کس قادر بر درک آن ها نيست و نبايد هر سخن در هر جا گفته شود و چه بسا تلقي کفر و شرک از آن شود.
شايسته است در باره منصور حلاج و سخنانش ،احتياط را رعايت کرد .از اظهار نظر قطعي پرهيز نمود . مگر کساني که اهل فن باشند و با تحقيق و تخصص ،نظر بدهند .
پي‌نوشت‌ها:
1. دايرة المعارف تشيع، واژه حلاج، ص 481 ـ‌482.
2. شيخ صدوق، مصادقه الاخوان، ص 15؛ حيات علي بن بابويه، ص 46.
3. كتاب اللّمع، ابونصر سرّاج طوسي ص21.
4. فلسفه عرفان، دكتر سيد يحي يثربي، ص171.
5. عرفان حافظ، استاد مطهري، ص88.

اين آيه يکي از ادله تحريف نشدن قرآن هست، به اين استدلال که خدا اعلام کرده قرآن را نازل کرده ايم و خود حافظ آن هستيم .اراده خدا تخلف ناپذير و غالب است و هيچ گاه مغلوب نمي شود.
اگر تنها دليل تحريف نشدن قرآن اين آيه بود، اشکال شما وارد بود و مدعي تحريف مي توانست بگويد دليل شما بر تحريف نشدن قرآن ،اين آيه
است و چه بسا خود آيه تحريف شده و دروغ باشد!
اما دلايل عمده عدم تحريف قرآن، قرآني نيست، بلكه برون ديني يا خارج از آيات قرآن است.
به دلايل تحريف نشدن قرآن توجه کنيد:
1.قرآن بر قلب پيامبر نازل شد و از آن جا به زبانش جاري گشت و به گوش مسلمانان رسيد و در قلب شان جاي گرفت. رسول خدا خود بدون اين که نياز به خواندن و نوشتن داشته باشد، به اراده خدا حافظ قرآن بود، زيرا قرآن بر قلبش نازل و در آن حک گرديد . از ابتدا که آن را بر مسلمانان خواند، افرادي را براي ياد دادن قرآن معين کرد. افراد از جمله ابن مسعود و ابن عباس و ابي بن کعب به دعاي پيامبر و با عشق و ارادت خود حافظ قرآن بودند . بر قرائت صحيح و بدون کم و کاست قرآن و ياد دادن و يادگيري آن نظارت داشتند. رسول خدا ناظر بر آنان بود.تا زماني که پيامبر زنده بود، خودش حافظ تماميت قرآن بود . اجازه تصرف در آن را نداد . بعد از خودش علاوه بر همه مسلمانان ، به جانشينش يعني علي بن ابي طالب که حافظ قرآن در قلب خود و حامل علم رسول خدا بود، امر کرد به عنوان اولين کار قرآن را که در يک هميان بر لوح ها و کتف ها و پارچه ها نوشته شده و پشت منبر رسول خدا بود، به صورت کتابي در يک مجلد در آورده ،همراه شرح و بيان به جامعه اسلامي تحويل دهد .ايشان هم اين کار را کرد . گرچه حاصل زحماتش از جانب حاکمان پذيرفته نشد، ولي در حضور ايشان و به همت اصحاب، قرآن از ابتدا در قالب يک کتاب تنظيم شد .بعد هم زمان خليفه سوم از روي آن قرآن، نسخه هايي نوشته و به سراسر جهان اسلام فرستاده شد . بقيه قرآن ها که اختلاف هاي مختصر قرائتي و رسم الخطي داشتند، جمع آوري و از بين برده شد تا هيچ کم و زيادي در قرآن حاصل نشود.
در تاريخ ثبت است که بعد از رسول خدا و به دستور خليفه اول ، زيد بن ثابت با کمک برخي ديگر و با احتياط و سخت‏گيري فراوان به جمع آوري قرآن پرداخت. با اين که خود تمام قرآن را حفظ و بر پيامبر قرائت کرده بود، بر حافظه خويش اعتماد نکرد . آيات ارائه شده توسط صحابه و حافظان را در صورت وجود دو شاهد معتبردر قرآن مجيد جاي داد. مسلمانان بعد از رسول خدا با وسواس بي نظير مراقب در امان ماندن قرآن از دستبرد، تحريف و کم و زياد بودند، به طوري که هيچ کس در هيچ مقامي جرات نمي کرد حتي يک حرف از قرآن کم يا زياد کند.
اين قضيه معروف است که عثمان تصميم گرفت حرف «واو» را از آيه «و الذين يکنزون الذهب و الفضّة» حذف کند، که با واکنش مسلمانان روبرو شد.ابي بن کعب گفت: يا اين حرف را به قرآن برگردانيد يا شمشير مي‏کشم.
همين طور درباره عمر بن الخطاب گفته‏اند که او روزي جمله «و الذين اتبعوهم باحسان» را بدون واو قرائت کرد، مردم چنان با او برخورد کردند که مجبور شد دوباره آيه را با واو قرائت کند.(1)
با اين توضيح به خوبي معلوم مي‌شود که در زمان صحابه مسلمانان با اهتمام فراوان در پي حفظ و نگهداري قرآن برآمدند . در اين هنگام حساس و مهم قرآن را از هر گونه تحريف مصون داشتند . بعد از آن هم به جهت فراواني نسخه‌هاي قرآن، توانايي تحريف آن، از همگان سلب شد ؛ امروزه ما شاهد وجود ميليون‌ها بلکه ميلياردها نسخه قرآن هستيم که همه اين‌ها يك سان هستند و اين خود دليل گويايي است که قرآن از هر گونه دگرگوني و تحريف مصون مانده است.
2.ـ عقل انسان حكم مي كند كه احتمال هر گونه تغيير و تبديل از قرآن كريم به دور است، زيرا قرآن كتابي است كه از روز اوّل مورد عنايت و اهتمام مسلمانان بوده است. قرآن براي مسلمانان همه چيز بوده است: قانون اساسي، دستور عمل زندگي، برنامه حكومت، كتاب مقدس آسماني و رمز عبادت و بندگي.
با دقت در اين موضوع روشن مي شود كه اصولاً كم و زياد در آن امكان نداشته است.
قران كتابي بود كه مسلمانانِ نخستين همواره در نمازها، در مسجد، در خانه، در ميدان جنگ، به هنگام رو به رو شدن با دشمنان و به عنوان استدلال بر حقانيت مكتب ، از آن استفاده مي كردند.
از تواريخ اسلامي استفاده مي شود كه تعليم قرآن را مِهر زنان قرار مي دادند. اصولاً تنها كتابي كه در همه محافل مطرح بود و هر كودكي را از آغاز عمر با آن آشنا مي كردند و هر كس مي خواست درسي از اسلام بخواند، آن را به او تعليم مي دادند، قرآن مجيد بود.
آيا با چنين وضعي كسي احتمال مي دهد كه دگرگوني در اين كتاب آسماني رخ دهد؟ به خصوص با توجه به اين كه قران؛ به صورت يك مجموعه با همين شكل فعلي در عصر خود پيامبر جمع آوري شده بود،(2) و مسلمانان سخت به يادگرفتن و حفظ آن اهميت مي دادند.
اصولاً شخصيت افراد در آن عصر تا حد زيادي به اين شناخته مي شد كه چه اندازه از آيات را حفظ كرده بودند. شمار حافظان قرآن به اندازه اي زياد بود كه در تواريخ مي خوانيم در يكي از جنگ ها كه زمان ابوبكر واقع شد، چهارصد نفر از قاريان حافظ قرآن به قتل رسيدند.
از اين مطالب روشن مي شود كه حافظان و قاريان و معلّمان قرآن آن قدر زياد بودند كه تنها در يك ميدان جنگ اين تعداد شهيد شدند.
هم چنان كه گفتيم قرآن فقط قانون اساسي براي مسلمانان نبود، بلكه همه چيز آن ها را تشكيل مي داد، مخصوصاً در آغاز اسلام كه هيچ كتابي جز آن نداشتند . تلاوت و قرائت و حفظ و تعليم و تعلّم مخصوص قرآن بود.
قرآن يك كتاب متروك در گوشة خانه و يا مسجد كه گرد و غبار فراموشي روي آن نشسته باشد نبود تا كسي از آن كم كند يا بر آن بيفزايد.
مسئله حفظ قران به عنوان يك سنت و يك عبادت بزرگ هميشه در ميان مسلمانان بوده و هست، حتي پس از آن كه قرآن به صورت كتاب تكثير شد و در همه جا پخش گرديد حتي بعد از پيدا شدن صنعت چاپ كه سبب شد اين كتاب به عنوان پر نسخه‌ترين كتاب در كشورهاي اسلامي چاپ و نشر گردد، باز مسئله حفظ قرآن به عنوان يك سنت ديرينه و افتخار بزرگ، موقعيت خود را حفظ كرد، به طوري كه در هر شهر و ديار هميشه جمعي حافظ قرآن بوده و هستند.
اكنون در بعضي كشورهاي اسلامي مدرسه هايي وجود دارد كه برنامه شاگردان آن در درجة اولّ حفظ قرآن است.
اكنون در كشور پاكستان بيش از يك ميليون و نيم حافظ قرآن وجود دارد. سنت حفظ قرآن از عصر پيامبر(ص) و به دستور و تأكيد حضرت در تمام قرون ادامه داشته است. هم چنين سنت قرائت قرآن در شب ها و روزهاي متعدد و ثواب بسياري كه بر قرائت ذكر شده است. آيا با چنين وضعي هيچ گونه احتمالي در مورد تحريف قرآن امكان پذير است؟! مسلّماً نه.
3ـ دليل ديگر نويسندگان وحي است، يعني كساني كه بعد از نزول آيات بر پيامبر، آن را يادداشت مي كردند كه شمار آن ها را از چهارده تا چهل و سه نفر نوشته اند.
ابوعبدالله زنجاني در كتاب "تاريخ قرآن" مي گويد: "پيامبر(ص) نويسندگان متعددي داشت كه وحي را يادداشت مي كردند و آن ها چهل و سه نفر بودند كه از همه مشهورتر خلفاي چهارگانة نخستين بودند، ولي بيش از همه "زيدبن ثابت" و امير مؤمنان علي بن ابي طالب(ع) ملازم پيامبر در اين باره بودند". البته همه كاتبان وحي، همه آيات را نمي نوشتند، بلكه در مجموع آيات را مي نوشتند.
امام علي(ع) فرمود:
ان کل آية انزلها الله تعالي علي محمد عندي باملاء رسول الله و خط يدي...؛
هر آيه‏اي که پروردگار بر پيامبر فرو فرستاده، ايشان بر من املا فرمود و من نوشتم که اکنون آن‏ها نزد من است.
اين مختصري از دلايل تحريف نشدن قرآن است که مستند به عقل و وجدان بوده ، با استناد به آن ها تحريف نبودن اين آيه هم ثابت مي گردد و براي هر فرد منصفي يقين آور مي باشد.
اما آيه اي که اشاره کرده ايد، با اين وسواس در قرآن ثبت شده ، معلوم است که کساني که اجازه زياد يا حذف شدن يک "واو" در قرآن نمي دادند، اجازه اضافه شدن يک عبارت و آيه را به طريق اولي نخواهند داد.
از طرف ديگر اگر کسي بخواهد قرآن را تحريف کند، زماني چنين جمله اي مي سازد و در کتاب جاي مي دهد که قبل از آن مطالب باطل فراواني بافته و در قرآن جاي داده ، براي اين که ذهن جامعه اسلامي را قانع و به پذيرفتن آن ها به عنوان وحي راحت کند، اين عبارت را مي سازد و در قرآن جاي مي دهد تا همه مطالب باطل قبلي را به عنوان وحي بقبولاند .مسلمانان را مطمئن سازد که خدا گفته اين کتاب را من نازل کرده و خودم حافظ آن هستم. پس مسلمانان مطمئن شوند که همه اباطيل او که به عنوان کتاب معرفي شده ، وحي هستند و گر نه خداي حافظ قرآن اجازه نمي داد به عنوان قرآن معرفي شود، ولي ساختن فقط چنين آيه اي به تنهايي چه دردي از تحريف کنندگان دوا مي کند تا آن را بسازند و در قرآن جاي دهند؟
بنا بر اين مسلماناني که اجازه اضافه شدن يک حرف در قرآن را به خليفه که محترم ترين و با نفوذترين فرد جامعه بود ، نمي دادند ،اجازه اضافه کردن يک عبارت را به ديگران به طريق اولي نمي دادند. براي ديگران هم در اضافه کردن چنين جمله اي به تنهايي هيچ انگيزه اي نبود و نيست . چنين جمله اي زماني اضافه مي شود که مطالب زيادي به عنوان قرآن ساخته و داخل کرده و به جامعه قبولانده و حالا براي تثبيت وحيانيت آن ها چنين جمله اي بسازد که محال بودن چنين واقعه اي هم از روز روشن تر است.

پي‌نوشت‌:
1. تفسير نمونه، ج1، ص 8 - 10؛ قرآن هرگز تحريف نشده، آيت الله حسن زاده، آملي ص 28.1.
2. ابوعبدالله زنجاني، تاريخ قرآن، ص 24.2.

صفحه‌ها