كلام

سلام.خسته نباشید یکی از دوستان من به کل دین هااعتقادی نداردو میگوید دین به هیچ دردی نمیخورد و قرآن را به راحتی میتوان نقض کرد و میگوید هر کشوری که دارای دینی رسمی است پیشرفتی ندارد مثل ایران و میگوید دین درست نقطه مقابل علم است.باتشکر به سوال من که آیا دین نقطه مقابل علم است یا خیر همراه با توضیحی صحیح و مناسب جواب دهید

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
انگيزه و هدف دوست تان از اظهار نظر مي تواند متفاوت باشد، اگر چه ادعاي علم و فكر و دانش مي كند، اما انگيزه هاي عاطفي، رواني، اجتماعي، خانوادگي و عوامل بسيار ديگر مي تواند در ضعف ايمان و اعتقاد ديني نقش داشته باشد، اما همه اين افراد با ادعاي فكر و دانش و مخالفت دين با عقل و دانش، به سوي بي ايماني و بي اعتقادي پيش مي روند؛ بنابراين براي هدايت كردن انسان به سوي حقيقت بايد عوامل و عناصر ديگر و نوع و شيوه برخورد و مانند آن را در نظر داشته باشيد، اما در مورد خصوص مورد سوال بحث رابطه علم و دين بسيار مفصّل و دقيق است و علم داراى مبانى گوناگون مى‏باشد، امّا آنچه در سؤال مورد نظر است، علم تجربى مى‏باشد.
علم تجربى داراى ويژگى‏هاى ذيل است:
أ) ظنى است و مانند علوم فلسفى و رياضيات مبتنى بر براهين قطعى نمى‏باشد.
ب) داراى سند تجربى است.
ج) مركّب از گزاره درست و نادرست است.
اگر به دقت ويژگى‏هاى علوم تجربى مورد برّرسى قرار گيرد، به خوبى مى‏توان فهميد كه آيا بين گزاره‏هاى دينى و علمى تعارضى وجود دارد يا نه!
اين دسته از علوم به دو بخش تقسيم مى‏شود:
أ) قوانين علمى، اين بخش از گزاره‏هاى علمى تا حدّى از قطعيت برخوردار است و تأثير پذيرى كمترى از عوامل ظنى دارد. اين قضايا معمولاً با گزاره‏هاى قطعى دينى هيچ گونه برخورد و تعارضى ندارد.
ب) نظريات علمى، با توجه به اين كه از قطعيت برخوردار نيست و در موارد بسيارى اين نظريات دچار ابطال و دگرگونى مى‏شوند، نبايد انتظار داشت كه هميشه نظريات علمى با داده‏هاى دينى هماهنگ و كاملاً سازگار باشد، زيرا لازمه آن اين است كه دين مانند آراى ظنى و تجربى دانشمندان همواره دستخوش تفسير و دگرگونى شود.
بنابراين ممكن است برخى از گزاره‏هاى دينى با برخى از گزاره‏هاى علمى، در زمانى با هم تعارض داشته باشند و در زمان ديگر تعارض نداشته باشند، به عنوان نمونه مى‏توان ديدگاه قرآن درباره پيوند بيولوژيك جنين با والدين را در نظر داشت، كه تا اواخر قرن نوزدهم، مغاير نگرش علمى رايج زيست‏شناسى بود، ولى در نيمه دوم قرن نوزدهم نظريات مبتنى بر پيوند يكسويه فرزند با پدر و مادر منسوخ گرديد و علم جديد با ديدگاه قرآن دراين زمينه همسو شد.
كاروان علمى بشر هنوز در نيمه راه است. بسيارى از نظريات علمى موجود در آينده دگرگون خواهد شد. طبيعى است در اين ميان آرا و انديشه‏هاى صحيح و سقيم وجود دارد. بنابراين انتظار هماهنگى كامل دين و علم به معناى دانش تجربى، انتظار نابجايى است، ولى مسلّم است كه بين قطعيات دين و علم تعارضى وجود ندارد. البته مشكل گاهى اوقات در طرف ديگر تعارض مى‏باشد، يعنى گاهى فهم از دين اشتباه است و تعارض ميان فهم خاص از دين با علم، به عنوان تعارض علم و دين انگاشته مى‏شود، در حالى كه يك نوع فهم از گزاره دينى مانند فهم از ظاهر آيات، با علم تعارض يافته است، نه با خود دين. گاهى نيز آنچه دين انگاشته مى‏شود، دين نيست، يعنى برخى از رواياتى كه داراى سند صحيحى نمى‏باشند و به صورت مجعول بوده، به عنوان حديث معصوم نقل شده . در چنين مواردى تعارض ظاهرى است و تعارض ميان علم و دين نمى‏باشد.
نكته قابل اهميت تفكيك بيان تعارض ظاهرى و واقعى است. اگر مراد تعارض ظاهرى باشد، در وجود تعارض ميان علم و دين هيچ شكى نيست، ولى انديشمندان راه‏هاى متعددى براى رفع تعارض ذكر كرده‏اند. تعارض واقعى بين گزاره‏هاى علمى و گزاره‏هاى دينى متصوّر نيست.(1)
مسئله ديگرِ حائز اهميت، فهم رابطه عليّت الهى و عليت طبيعى در جهان ماده و طبيعت است. بسيارى از مردم و حتى دانشمندان توجيه مى‏كنند كه عليت الهى در عرض عليت طبيعى قرار دارد، يعنى عامل و علت يك پديده مانند سيل، زلزله و بيمارى در جهان طبيعت، يا خدا است و يا عامل طبيعى، پس هر جا كه عامل و علت طبيعى پاسخ داد، عليت الهى در كار نيست . هر جا كه با مشكل برخورد كرديم و نفهميديم كه علت طبيعى و مادى چيست، آن را به خدا يا علت ماوراء الطبيعى نسبت مى‏دهيم. اگر بيمارى پيش آمد، اگر كارى از دارو و درمان بر نيامد، به سراغ علت ماوراء الطبيعى مى‏رويم. اين فهم كاملاً اشتباه است.
خداوند علت تمام پديده‏هاى عالم هستى است، خواه در آن زمان كه دارو تأثير مى‏گذارد و خواه در زمانى كه داروى خاص (و راه شناخته شده براى ما) تأثير نمى‏گذارد .خداوند از راه ديگرى كه براى ما ناشناخته است (با حفظ قانوت عليت و بر اساس آن) درمان مى‏كند. پس در هر دو صورت او شفا دهنده است.
مواردى كه مثال زده شده، ناشى از همين اشتباه است. اگر گفته مى‏شود كه قهر و غضب الهى موجب ايجاد زلزله و از بين رفتن انسان‏ها مى‏باشد، معناى آن چنين نيست كه قانون عليت طبيعى و مادى در اين جا نقض شده باشد، بكله از همان راه قانون عليت، اين عمل تحقق مى‏يابد، با اين تفاوت كه گاهى آن علت براى ما شناخته شده است، مثلاً گسل زمين‏ها و انرژى متراكم (كه علت گسل و بسيارى از امور ايجاد كننده آن، هم چنان براى ما شناخته شده نيست) اما گاهى علت آن براى ما شناخته شده نيست و خداوند از طريق علت ناشناخته، زلزله را ايجاد مى‏كند، به اين معنا كه براى به وجود آمدن پديده طبيعى، علت‏هاى متعدد وجود دارد كه برخى از آن‏ها براى بشر شناخته شده و بعضى ناشناخته است. خداوند همان گونه كه قادراست از طريق علت‏هاى شناخته شده براى بشر، آن پديده را ايجاد نمايد، هم چنين قدرت دارد از راه ناشناخته براى انسان‏ها، آن را ايجاد نمايد. معجزه چيزى جز اين نمى‏باشد، يعنى در معجزه، پديده بدون علت، به وجود نيامده يا حتى بدون علت طبيعى، بلكه از راه علتى كه براى ما ناشناخته است، ايجاد شده است.
به همين خاطر گفته مى‏شود كه معجزه خَرْق عادت است، يعنى نقض عليتى است كه براى ما شناخته شده و بدان عادت كرده‏ايم، نه اين كه علت نداشته و بدون علت به وجود آمده است.
بنابراين اگر هواشناسى پيش بينى نمايد در منطقه‏اى تا يك هفته باران نمى‏بارد، تنها از راه علت‏هاى شناخته شده براى انسان پيش بينى مى‏نمايد، اما چه بسا علت‏هاى ديگرى وجود داشته باشد كه براى بشر شناخته شده نبوده، و در آينده كشف شود. نشانه آن ايجاد باران مصنوعى با بارور كردن ابرها است، يا حتى از راه علت‏هاى آن در آينده كشف نشود. با توجه به اين مطلب، قهر و غضب الهى، دعا و راز و نياز انسان و... معنا دار شده و طبق قانون عليت بوده و با عليت طبيعى تناقضى ندارد.
حال ضمن توجه دقيق اين مطالب، بايد گفت:
اوّل: اگر نيك بنگريم، تعاليم آسمانى هيچ گاه كشفيات علمى را نفى نكرده و بر آن صحّه گذاشته‏اند، ضمن اين كه ما را به عوامل فرا مادى توجه داده‏اند، به طور مثال دانشمندان قائلند كه علت زلزله، فعل وانفعالات درونى زمين و جا به جايى گدازه‏هاى درونى زمين است. اين گزاره تجربى بيان كننده هر چه كه علت زلزله است نمى‏باشد، بلكه تنها به يك علت آن اشاره نموده است. مؤيد اين سخن تحقيقات فراوانى است كه اكنون در دنيا براى شناخت بيش تر اين پديده طبيعى جريان دارد. اگر تمامى جوانب زلزله شناخته شده بود، اين تحقيقات بى معنا بود.
با اين همه پيشرفت هنوز بشر نتوانسته وقوع زلزله راحتى يك ساعت زودتر پيش بينى كند، در حالى كه طبق تحقيقات، حيواناتى همچون اسب قادر به پيش بينى اين پديده به صورت غريزى مى‏باشند.
دو: با توجه به اين كه خداوند دانا و توانا است، مى‏توان گفت براى عذاب انسان‏هاى گنه كار و يا براى بيدارى از خواب غفلت و يا هر دليل ديگرى، اراده كند كه بلاياى طبيعى بر ناحيه‏اى نازل شود، بدون اين كه خارج از قانون عليت باشد، بلكه به صورت معجزه در آنِ واحد، زمينه زلزله يا سيل و طوفان فراهم گردد، همان طور كه در زمان حضرت نوح در جايى كه با دريا فاصله زيادى داشت، به فرمان الهى از زمين آب فراوان جوشيد و باران فراوانى هم از آسمان نازل شد كه همه گناهكاران را غرق نمود. برعكس مى‏تواند در جايى كه همه عوامل طبيعى شناخته شده براى وقوع زلزله فراهم است، از راه علتى كه براى ما ناشناخته مى‏باشد، جلوى زلزله را بگيرد.
با سيرى در آيات قرآن به درستى اين سخن پى برده مى‏شود.
حال ابرها عامل باران است، اما هيچ شگفتى ندارد كه خداوند به سبب نماز باران و طلب و دعاى مردم، به يكباره ابرها را توسط باد به منطقه‏اى منتقل نموده و آن سرزمين را سيراب نمايد. همان طور كه در زمان امام رضا(ع) و موارد ديگرى به وقوع پيوست.
سوم: مهم‏تر اين كه نه تنها بين علوم تجربى و دين تعارض نيست، بلكه همسويى كامل است، چرا كه وظيفه علم كشف حقايق جهان هستى است و سرمنشاء تمامى حقايق جهان هستى (اعم از تجربى و غير تجربى) يكى است.
گزاره‏هاى دينى كه از همان سرمنشأ ايجاد شده، همخوان با حقايق جهان هستى است.
چهار: روشن شد كه هيچ گاه براى رفع تناقض نيازى به دست برداشتن از علم به خاطر دين و يا از دين به خاطر علم نمى‏باشد، بلكه بايداز علم پرستى و جُمود بر يافته‏هاى تجربى دست برداشت و فهم خود از دين را نيز اصلاح نمود.
ضمن تأييد هر دو، جايگاه هر كدام را به خوبى شناخت و بر اساس همان شأن و جايگاه به آن نگاه كرد.
پنج: حال اگر موردى تعارض واقعى جلوه نموده و نتوانستيم بفهميم كدامين حق است، چه بايد كرد؟
آنچه سابق گفتيم، جواب را آشكار مى‏كند و با گذشت زمان شايد جواب آشكار شود، ولى اگر آشكار نشد، دليل بر نقصان فهم ما ودانش بشر است كه توانايى كشف همه مجهولات را ندارد. دين هيچ نقصى ندارد و گذشت زمان اين مسئله را بيش تر روشن مى‏سازد.
پى نوشت‏:
1. برنامه پرسمان و جزوه علم و دين، استاد مصطفى ملكيان.

با سلام آیا بهتر نیست بگوییم بحث ارتداد مربوط به زمان ابتدای اسلام که بحث اثبات حکومت و دین مطرح بوده است می باشد؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اين فرضيه يكي از مباحثي است كه در سال هاي اخير در خصوص بحث ارتداد مطرح شده است . برخي افراد آن را به نوعي در رد تفكر مشهور در بحث ارتداد ذكر كرده اند ؛
در مباحث تعبدي و معرفتي تشخيص بهتر و بدتر به سادگي نيست كه بتوان با جمع بندي هاي شخصي و جزيي دراين خصوص به نتيجه رسيد . يك فرضيه نيازمند دليل و برهان براي اثبات است . بدون وجود دليلي متقن و قابل طرح ،هر فرضيه اي هرچند جالب و جذاب ارزشي نخواهد داشت .
در اسلام اصلي مبنايي وجود دارد كه اشاره مي كند اصول شريعت نبوي داراي ابديت بوده ، تا زمان قيامت براي بشر در جريان است .اين حقيقت در برخي روايات هم مورد اشاره قرار گرفته است. جداي از اين امر هم مي توان گفت هر اصل فكري و مبناي عملي كليت و دوام دارد مگر آن كه مقطعيت و محدوديت زماني آن به اثبات برسد .
مقوله ارتداد هم از همين قاعده مستثنا نيست . ادله مقوله ارتداد ادله اي مطلق و بدون قيد و شرطند كه همانند همه مباحث ديگر در زمره اصول دائمي و قطعي شريعت اسلام به حساب مي‌ آيند .به صرف برخي ترديدها و احتمالات نمي توان يك حكم و اصل را پايان يافته و مقطعي قلمداد نمود .
مباني فكري و معرفتي و حكمت هايي كه در وراي مقوله ارتداد وجود دارد ، در بسياري از موارد عموميت داشته ،در زمان كنوني هم مانند صدر اسلام كاربرد داشته ،ضروري و لازم به نظر مي رسد. در صورت لزوم مي توانيم در خصوص اصول فكري و مباني عقلي مقوله ارتداد بيش تر به بحث و بررسي بپردازيم .

سلام و خسته نباشید سوال من در مورد دنیای پس از مرگ و بخصوص شب اول قبر هستش. از خیلی ها شنیدم که میگن شب اول قبر دوفرشته به نامهای نکیر ومنکر بالای سر فرد فوت شده می یان و از او سوالاتی در مورد اعتقاداتش می پرسن.این موضوع برای من خیلی بی معنی و غیر منطقی است چون وقتی ما فردی را در بوته ی آزمایش وپرسش قرار می دهیم می توانیم 2 هدف داشته باشیم 1- اینکه فرد سوال کننده نسبت به علم طرف مقابل آگاهی پیدا کند 2- اینکه شخصی که از او سوال می شود شناخت خوبی از خود پیدا کند.حالا که خدای ما که از همه چیز به ما نزدیکتر است و ما را بهتر از خودمان می شناسد چه نیازی به آگاهی از طریق پرسش دارد . ما انسانها نیز عقاید خود را بدرستی میدانیم و خوب این را هم میدانیم که نمی توانیم چیزی را انکار کنیم. به نظر من این طرز تفکر نشانه ی توجه بیش از اندازه ما به بعد مادی وفیزیکی ماست مثلا فشار قبر، اصلا، فشار قبر برای چیست چرا ما باید له بشویم هدف از این کار چیست. ایا خداوند بلند مرتبه و مهربان با فشار قبر از مهمانهای شب اول خود پذیرایی میکند (استغفرالله) به نظر من اینها توهماتی ساخته ی ذهن بشرند . اگر من اشتباه فکر میکنم لطفاً به طور منطقی و بدور از هر تعصبی مرا راهنمایی کنید.

پرسش: در مورد دنياي پس از مرگ بخصوص شب اول قبر شرح : سوال من در مورد دنياي پس از مرگ و به خصوص شب اول قبر هستش. از خيلي ها شنيدم که مي گن شب اول قبر دوفرشته به نام هاي نکير ومنکر بالاي سر فرد فوت شده مي يان و از او سوالاتي در مورد اعتقاداتش مي پرسن.اين موضوع براي من خيلي بي معني و غير منطقي است چون وقتي ما فردي را در بوته آزمايش وپرسش قرار مي دهيم مي توانيم 2 هدف داشته باشيم 1- اينکه فرد سوال کننده نسبت به علم طرف مقابل آگاهي پيدا کند؟
2- اينکه شخصي که از او سوال مي شود شناخت خوبي از خود پيدا کند.حالا که خداي ما که از همه چيز به ما نزديک تر است و ما را بهتر از خودمان مي شناسد ،چه نيازي به آگاهي از طريق پرسش دارد ؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
آنچه درباره پرسش عالم قبر مطرح است ،خاستگاه ديني دارد . مسلمانان با استناد به آموزه‌هاي ديني‌شان بدان باور دارند. مثلا در روايتي آمده: در قبر از محض ايمان و محض کفر پرسيده مي‌شود، ساير مردم را به حال خود واگذار مي‌گردد. (1) از اين روايت به دست مي‌آيد در قبر (عالم برزخ) از ايمان و کفر افراد سوال مي‌شود، ساير اعمال در قيامت باز جويي مي‌گردد.
امام صادق (ع) فرمود: هر کس سوال در قبر (برزخ) را انکار نمايد، شيعه ما نيست. (2) بنابراين سوال قبر حقيقتي انکارناپذير است.
اما بر خلاف آنچه در پرسش آمده سوال در قبر بسيار منطقي و قابل تحليل عقلي است، زيرا حکمت سوال قبر تنها چيزي نيست که پرسشگر محترم تصور کرده، بلکه اسرار بسياري در اين باب ممکن است نهفته باشد، به عنوان مثال حرکت و سير در عالم برزخي در پي سوال از عقايد انجام مي‌گيرد، از اين رو گفته شده: حرکت و پيشرفت در عالم برزخ، بعد از مساله سوال است، يعني بعد از سوال فرشته که نقش اساسي و تعيين کننده دارد، حرکت برزخي در مسير انتخاب شده شروع مي‌گردد، در نتيجه آنان حرکت و سير برزخي دارند که از آن ها سوال مي‌شود ، نه کساني که سوال در برزخ براي آنان نيست،
در عالم برزخ از کساني که در دنيا در طريق خالص كردن ايمان و يا خالص كردن کفر از نظر تحقيق و عمل جديت داشته‌اند سوال مي‌شود، اما آن هايي که در دنيا در هيچ کدام از اين دو طريق نبوده‌اند به اين معنا که در راه خالص كردن ايمان در مقام تحقيق و عمل جديت ننموده و حرکتي نکرده‌اند، و نيز در راه خالص كردن کفر از جهت تحقيق و عمل کوششي نداشته‌اند، در برزخ از آن ها سوال نمي‌شود . حسابي که براي دو دسته اول و دوم باز مي‌گردد، براي آنان باز نشده ، حساب آنان در عوالم بعد از برزخ روشن مي‌شود. (3) در نتيجه سوال در قبر براي مشخص شدن سير و حرکت به سوي بهشت و يا دوزخ و مانند آن است، نه براي آگاه شدن از عقايد مردم ،چون خداوند به همه امور داناست.
پي‌نوشت‌ها:
1. کافي، ج 1، ص 64.
2. بحار الانوار، ج 6، ص 223.
3. محمد شجاعي، معاد يا بازگشت به سوي خدا، ج 2، ص 336 تا 337.

پرسش: ما انسان ها نيز عقايد خود را به درستي مي دانيم و خوب اين را هم مي دانيم که نمي توانيم چيزي را انکار کنيم. به نظر من اين طرز تفکر نشانه توجه بيش از اندازه ما به بعد مادي وفيزيکي ماست مثلا فشار قبر، اصلا، فشار قبر براي چيست ؟چرا ما بايد له بشويم؟خداوند بلند مرتبه و مهربان با فشار قبر از مهمان هاي شب اول خود پذيرايي مي کند ؟ اين ها توهماتي ساخته ذهن بشرند .

پاسخ:
اولا بسياري از آموزه‌هاي ديني به خصوص مسايلي نظير آنچه پرسش آمده ، حقايق تعبدي است . درک حکمت و فلسفه آن براي بشر عادي به آساني ميسور نيست . هرگز عقل بشر نمي‌تواند اسرار نهفته در اين گونه حقايق را به طور کامل درک نمايد.
ثانيا: مسئله فشار قبر ساخته ذهن بشر نيست بلکه در رواياتي که بعد از قرآن دومين منبع باورهاي ديني است، در اين باره تصريحاتي بسياري آمده است، از جمله فرمود: «نعوذ بالله منها، ما اقل من يضلت من ضغطه البقر؛ (1) از فشار قبر به خدا پناه مي‌برم .چقدر اندک‌اند کساني که از فشار قبر نجات مي‌يابند».
در اين باره روايات بسيار نقل شده است. (2) از مجموع آن به دست مي‌آيد که اين مسئله خاستگاه ديني دارد و ساخته ذهني بشر نيست.
فشار قبر در واقع پيامد اعمال و کفاره گناهان آدمي است . اسراري بسياري در آن نهفته است. از اين رو برخي از بزرگان با الهام از روايات گفته : فشار و سختي قبر در اصل از انسان به دنيا و عدم انس او به نظام جديد برزخي و ابهام در سرنوشت آيند سرچشم مي‌گيرد، احيانا با بعضي از علل و عوامل، تشديد مي‌گردد، علل و عوامل تشديد اين سختي ها، همه آلودگي‌هاي فکري، اخلاقي، و عقيدتي و عملي است كه شرعا از آن ها نهي شده است، آنچه از خلال روايات وارده برمي‌آيد اين است که تندي و بدخويي انسان نسبت به اهل خود و خانواده خود و زبان تند داشتن با آن ها از موجبات تشديد سختي ها و فشار قبر است. (3)
بنابراين فشار قبر و ساير سختي ها و رنج‌ها بعد از مرگ براي آدمي از پيامد و نتيجه عمل انسان‌هاست. و گرنه خداوند مهربان هرگز با بنده خود خصومت ندارد . بر او سخت نخواهد گرفت ولي عکس العمل کار انسان‌ها چيزي است که بالاخره آثارش در برخي منازل بعد از مرگ اشکار مي‌گردد.
پي‌نوشت‌ها:
1. بحار الانوار، ج 6، ص 261، حديث 102.
2. همان .
3. محمد شجاعي، معاد يا بازگشت به سوي خدا، ج 1، ص 278.

سلام- دین حضرت محمد(ص) قبل از 40 سالگی ( قبل از بعثت) چه بوده ؟ آیا پیامبر پیرو دین مسیح بوده ؟ چون تا قبل از رسالت ایشان اسلام نبوده که ایشان مسلمان باشند. و مسیحیت آخرین دین و کاملترین دین آن زمان بوده / در کتابها فقط خوانده ایم که حضرت یکتا پرست بوده ا ند؛ ( یکتا پرستی که دین نیست چون حضرت موسی و عیسی و همه پیامبران با همه ی ادیانی که داشتند همگی یکتا پرست بودند)

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نظريات متعددي در پاسخ به اين پرسش وجود دارد که مهم­ترين آن ها عبارتند از:
1- پيامبر به هيچ شريعتي عمل نکرد و پيرو هيچ ديني نبود؛
2- پيرو دين مسيحيت بود؛
3- پيرو دين حضرت ابراهيم (ع) بود؛
4- پيرو دين خود (اسلام) بود.(1)
اما نظريه نخست را نمي‏توان پذيرفت، زيرا اولاً حضرت پيش از بعثت به کارهاي مختلفي از قبيل عبادات، معاملات و ساير کارها مي‏پرداخت .هرگز نمي‏توان پذيرفت که اين اعمال تابع هيچ يک از شرايع و اديان آسماني نبود.
نظريه دوم نيز قابل قبول نيست، زيرا اگر ايشان تابع دين مسيحيت بودند، مسيحيان و دشمنان اسلام اين مطلب را به رخ مسلمانان مي‏کشيدند .مي‏گفتند که پيامبر شما تا ديروز مسيحي بود و از دين ما پيروي مي‏کرد، اما امروز آمده ادعاي پيامبري مي‏کند!
اين سرزنش را آن­قدر ادامه مي‏دادند که به گوش ما نيز مي‏رسيد، چنان ­که يهود به مسلمانان و پيامبر (ص) اعتراض مي‏کردند و مي‏گفتند: اگر تو پيامبري، پس چرا به سوي قبله ما (بيت المقدس) نماز مي‏خواني ؟!
آن­قدر اين سخن را تکرار کردند تا موجب ناراحتي حضرت شدند، آنگاه به دستور الهي، قبله مسلمانان از بيت المقدس به سمت کعبه تغيير کرد.(2)
نبود چنين اعتراض و سرزنشي از سوي مسيحيان مي‏تواند شاهد خوبي بر عدم تابعيت پيامبر اسلام از دين مسيحيت باشد.
دوم: فرضيه مذکور فرع بر اين است که جهاني و فرا منطقه‏اي بودن دين مسيحيت ثابت شود تا اينکه بگوييم اين دين شامل تمام اقوام از جمله قوم عرب و سرزمين مکه و اطراف آن بود، در نتيجه پيامبر را تابع اين دين بدانيم اما اثبات چنين مطلبي کار آساني نيست.(3)
سوم: عمل به شريعت مسيح (ع) در گرو آگاهي از احکام آن است.آگاهي يا از طريق خواندن کتاب­هاي مسيحيت (از جمله انجيل) امکان‏پذير است و يا از طريق معاشرت با مسيحيان؛
فرض اول که با امي بودن پيامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ايشان باطل است.
فرض دوم نيز صحت ندارد چون حضرت در طول زندگي خود با مسيحيان معاشرتي نداشته ، در مکه نيز اَحبار و رُهباني وجود نداشتند که پيامبر به طور مستمر احکام و دستورهاي دين مسيحيت را از آنان فرا بگيرد.
چهارم: تابع هر ديني - به حکم عقل - مقامش کم تر و پايين‏تر از مقام صاحب آن دين است. اگر
پيامبر تابع دين مسيح (ع) بود، لازمه‏اش برتري عيسي (ع) بر پيامبر اسلام خواهد بود اما اين مطلب خلاف ضروريات اسلام است ، زيرا پيامبر که خاتم پيامبران است، از تمامي آنان برتر و مقامش والاتر است.
اما نظريه سوم را نيز نمي‏توان پذيرفت، زيرا قائلان به اين نظريه به برخي از آيات قرآن تمسک کرده‏اند که دلالت آن ها بر مدعاي مذکور ناتمام است. آياتي مانند:
«ثُمَ اُوحَينا اِلَيک اَنِ اتَّبَع مِلَةَ اِبْراهيمَ حَنِيفاً وَ ما کانَ مِنَ المُشرِکينَ؛(4) سپس به تو وحي فرستاديم که از آيين ابراهيم که خالي از هرگونه انحراف بود و از مشرکان نبود، پيروي کن.» و آيه:
»قُلْ اِنَّني هَداني رَبّي اِلي صِراطٍ مُستَقيمٍ ديناً قيماً مِلَةَ اِبراهيمَ حنيفاً وَ ما کانَ مِن المُشرِکين؛(5)بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرده، آيين پابرجا (و ضامن سعادت دين و دنيا)، آيين ابراهيم، همان کسي که از آيين­هاي خرافي محيط خود روي گردانيد و از مشرکان نبود.»
مراد از اين آيات چيزي غير از ديدگاه سوم است؛ زيرا اولاً: اين آيات شريفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط به دين حضرت قبل از بعثت نيست.
دوم: بر اساس معارف اسلامي ، دين حضرت ابراهيم پس از آمدن تورات موسي (ع) ترک شده ،نيز دين يهود پس از آمدن انجيل عيسي (ع) متروک و دين مسيحيت پس از آمدن قرآن محمّد (ص) منقرض گشته است. پس حضرت نمي‏تواند تابع ديني باشند که چند مرحله قبل توسط اديان ديگر ترک شده است.(6)
سوم: مفسران گفته‏اند که مراد از تبعيت حضرت از دين و ملت ابراهيم حنيف اين است که مشترکاتي در احکام ميان اين دو دين وجود دارد که منشأ ظهور آن دين ابراهيم (ع) است . مراد از تبعيت پذيرفتن آن مشترکات در احکام است؛ احکامي از قبيل: گرفتن شارب و گذاشتن ريش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و ديه مرد و...(7)
تفسيرهاي ديگري در مورد آيات ياد شده وجود دارد که مجالي براي ذکر آن ها نيست.(8)
پس از ابطال سه نظريه مذکور مانعي براي پذيرفتن ديدگاه چهارم باقي نمي‏ماند، يعني اينکه بگوييم حضرت پيش از بعثت از کامل­ترين دين يعني دين اسلام پيروي مي‏کرد اما احکام اسلام و وظايف خود را به صورت وحي دريافت نمي‏کرد بلکه به صورت‏هاي ديگر مانند الهام‏هاي قلبي، تحديث (سخن گفتن با فرشته) و رؤياهاي صادق دريافت مي‏نمود.(9)
اميرالمؤمنان (ع) در اين باره مي‏فرمايد: «از روزي که پيامبر از شير گرفته شد، خدا او را با بزرگ ترين فرشته قرين و همراه ساخت تا به وسيله آن فرشته بزرگواريي‏ها را بپيمايد و به نيکوترين اخلاق، آراسته گردد.»(10)
بنابراين حضرت قبل از بعثت، مراحلي از نبوت را دارا بود . با جهان غيب به گونه‏اي ارتباط داشت.همان طور که حضرت يحيي و حضرت عيسي (ع) در دوران کودکي به مقام نبوت رسيدند و با جهان غيب ارتباط داشتند؛(11) پيامبر اسلام نيز از همان آغاز با عالم غيب ارتباط داشت . در چهل سالگي به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پيام خدا به مردم برانگيخته شد.
روايات متعددي اين ديدگاه را تأييد مي‏کند؛ حضرت مي‏فرمايد: «کنت نبياً و آدم بين الماء و الطين؛(12) زماني پيامبر بودم که آدم (ع) هنوز در ميان آب و گل بود.»
يهودي‏ها به رسول خدا (ص) عرض کردند: آيا شما از اول پيامبر نبودي؟ فرمود: بلي. گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتي و نطق نکردي همان گونه که عيسي (ع) چنان کرد؟ فرمود: خداوند متعال، عيسي را بدون پدر آفريد . اگر او در گهواره سخن نمي‏گفت، عذري براي مريم نبود تا سرزنش ديگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شده‏ام.(13)
عده‏اي از بزرگان، نسبت به ديدگاه اخير ادعاي اجماع و اتفاق نظر شيعه را نموده‏اند.(14)
اما اين که در غار حرا اعمال عبادي پيامبر چگونه بود و از چه ديني پيروي مي کرد، با آن چه گفتيم، پاسخ اين پرسش نيز روشن مي شود که حضرت به دين خود عمل مي کرد.
پي‌نوشت‌ها:
1. بحارالانوار، ج 18، ص 271.
2. بقره (2)آيه 144 - 143.
3. استاد جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن ،ج 3، ص 73 به بعد.
4. نحل(16)آيه 123.
5. انعام(6) آيه 161.
6. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي (تهران، اسلاميه، چاپ 3، 1388 ق)، ج 2، ص 17.
7. آيت الله محمد مظفري، پرسش‏ها و پاسخ‏ها (قم، ام ابيها، چاپ اول، 1420 ق) ص 12.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 276.
9. همان، ج 18، ص 266.
10. همان، ص 278.
11. مريم (19)آيه 12 و 13.
12. بحارالانوار، ج 18، ص 278.
13. همان، ص 200.
14. محمد حسين مظفر، کتاب علم امام (ع)، ترجمه محمد آصفي ، ص 76 به بعد.

علت مذموم بودن بت پرستی این بود که انها بین خود و خدا یک واسطه ای قرار می دادند حال ایا اینکه این نقش را به امامان بدهیم صحیح است؟ ایا اینکه برای حاجات خود نزد خدا یک واسطه ای قرار دهیم قابل قبول است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
متاسفانه با نظر شما موافق نيستيم، زيرا بت پرستان بت را سبب مستقل مي دانستند . او را همه كاره عالم مي دانستند، ولي ما امامان را بندگان خدا مي دانيم كه خداوند برخي از مقام هاي معنوي را به ايشان اعطا كرده است.
براي اين كه قدري پاسخ بيش تر تبيين شود ، حقيقت توسل و جايگاه آن در دين اسلام را توضيح مي دهيم.
توسل به معناي مدد جستن از وسيله براي رسيدن به مقصود است، انسان براي رسيدن به هدف بايد به اسباب و واسطه‌هاي فيض متوسل شود . توسل به معناي استفاده از اسباب براي دستيابي به هدف است.
خداوند به مقتضاي لطف و رحمت بي انتهاي خويش، اسباب هدايت مردم را فراهم كرده كه يكي از آن ها فرستادن پيامبران و نزول كتب آسماني و راهنمايي رهبران ديني است. هر چند خداوند توانا است كه مستقيم تمام عالم را اداره كند و نياز به واسطه هاي فيض ندارد، اما با استفاده از ضمير جمع(انّا) اشاره به اسباب و نظام عالم مي كند و در عين حال كه مي تواند بدون واسطه، فيض خود را به موجودات برساند، ولي سنت الهي بر اين تعلق گرفته كه جهان هستي را بر اساس نظام اسباب و عوامل قرار دهد . فيض خود را تنها از راه علل و اسباب اعطا كند. امام صادق(ع) مي فرمايد: "ابي الله أن يجري الاشياء الا بالأسباب؛ (1) خداوند امور و اشيا را از طريق علل و سببش جاري مي سازد".
بر اين اساس انسان در همه كارهاي زندگي(مادي يا معنوي) به اسباب و وسايل توسل مي جويد.
خداوند براي اعطاي فيض خويش ، راه ها و اسبابي را مشخص كرده است، مانند نماز ، روزه ، نيكي به يتيم ، خدمت به مردم . از جمله اسباب و عوامل، نزول فيض و رحمت الهي ، وجود انسان هاي به حق رسيده (امامان و پيامبران) هستند. همان گونه كه در نزول بركات مادي نيز از ابزار و اسباب مادي بهره گرفته . شفا را در دارو قرار داده و به پزشك‌ آگاهي براي درمان انسان ها داده است.
بر همين اساس ريشه اصلي توسل در قرآن کريم آمده :
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ؛(2) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا پروا كنيد و با وسيله به او توسل جوييد».
با توجه به اينکه کلمه وسيله در آيه اطلاق دارد، شامل همه امور معنوي مي‌شود که انسان را براي دريافت حاجت از خداوند کمک مي‌کند، بنابر اين همان طور که براي گرفتن حاجت به خانه خدا و حجر الاسود و نماز و روزه و درود به پيامبر متوسل مي‌شويم، به ارواح و قبور مطهر پيامبر، اولياي الهي، و بندگان صالح نيز مي‌توان متوسل شد و آن ها را در پيشگاه خداوند شفيع قرار داد و از خداوند حاجت خواست.
حکمت اعطاي اين نقش به بزرگان دين و اولياي الهي، جايگاه معنوي آنان است، همه موجودات عالم هستي، آيات و نشانه‌هاي حضرت حق‌اند، هر موجودي به اندازه وسعت وجودي خود نشانگر اسما و صفات خداوند هستند، عالي‌ترين و تابناک‌ترين جلوه و ظهور حضرت حق تعالى در آينه وجود پيامبر و ائمه تحقق يافته است، آن ها مظهر کامل اسما و صفات خداوندند، توسل به ارواح و قبور مطهر آنان توجه به مظاهر اسماي خداوند است. براي دريافت فيض الهي . اين کار از نظر عقلي و شرعي نه تنها محذوري ندارد،‌ بلکه يک کار پسنديده است . در آموزه‌هاي ديني در اين باره دلايل بسيار وجود دارد.(3)
اصل توسل به پيامبران و اولياي الهي در قرآن نيز آمده است: در آيه 97 سوره يوسف از زبان برادرانش خطاب به پدر مى‏خوانيم :
يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين ؛اى پدر ! براى ما استغفار كن كه ما خطا كار بوديم .
يعقوب نيز اين تقاضا را نه تنها انكار نكرد و نفرمود :برويد از خدا بخواهيد، نه از من، بلكه به آن ها قول مساعد داد و فرمود :
سوف استغفر لكم ربى : به زودى براى شما از درگاه خداوند تقاضاى آمرزش مى‏كنم .
بنابراين واسطه قرار گرفتن انسان هاي برگزيده الهي و متوسل شدن به آن ها در آيات قرآن به کار رفته و در صدر اسلام نيز توسط اصحاب و ياران پيامبران صورت مي گرفت.
آيت الله سبحاني در کتاب آيين وهابيت درباره دلايل قرآن و روايي وتاريخ توسل به اولياي الهي به تفصيل بحث کرده ، به نمونه‌هايي از دلايل ايشان در آن کتاب اشاره مي‌شود . تفصيل بحث را در همان کتاب ملاحظه فرماييد.
يکي از دلايل قرآني آيه‌اي است که در سورة يوسف آمده، حضرت يوسف خطاب به برادران خود فرمود:
«اذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا؛(4) پيراهن مرا ببريد و آن را بر چهره پدرم بيفكنيد تا بينا شود».
قرآن کريم در ادامه از بينايي يعقوب به برکت پيراهن يوسف چنين خبر داده است:
«فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا؛(5) پس چون مژده‏ رسان آمد (پيراهن) را بر چهره او انداخت، پس بينا گرديد».
بر اساس اين آيه قرآن معلوم مي‌شود که توسل حتى به پيراهن يکي از اولياي الهي براي پيامبر الهي نظير يعقوب مؤثر واقع شد.
آيت الله سبحاني از کتاب‌هاي معتبر اهل سنت جريان‌هاي بسيار نقل کرده که اصحاب در حيات حضرت و در زمان بعد از رحلت او به حضرت توسل مي‌کردند، تفصيل اين رخدادها را به کتاب ياد شده مراجعه نماييد.(6) در اين جا به حديث امير مؤمنان(ع) اشاره مي‌شود :
«سه روز از دفن پيامبر گذشته بود که عربي آمد و خود را بر قبر پيامبر افکند. خاک قبر او را بر سر خود پاشيد و شروع کرد به سخن گفتن با قبر پيامبر . از جمله اين آيه را خواند: اگر کسي به خود ستم کند، آن گاه نزد پيامبر بيايد و او برايش از خدا طلب آمرزش نمايد، بخشيده مي‌شود(7) بر خويشتن ستم کرده‌ام .براي من از خدا طلب آمرزش بفرما، ناگهان ندايي شنيد که گناهان تو آمرزيده شد».(8)
بر اساس مباني اعتقادي و روايات صحيح و عملکرد صحابه به روشني معلوم مي‌شود که توسل به پيامبر و اهل بيت(ع) و امامزاده‌ها و علما و صلحا و شهدا مؤثر است، در آموزه‌هاي وحياني و عقلاني نه تنها منع و محذوري براي آن ذکر نشده بلکه بر انجام آن تأکيد گرديده است.
تفصيل اين بحث را در کتاب «آيين وهابيت» تأليف ايه الله جعفر سبحاني مطالعه فرماييد.

پي‌نوشت‌ها:
1. كافي،ج1، ص 183.
2. مائده (5) آيه 35.
3. شفاعت و توسل، سيد کاظم روحاني، ص 49 ـ 50.
4. يوسف (12) آيه 93.
5. همان، آيه 96.
6. آيين وهابيت، ص 188.
7. نساء (4) آيه 64.
8. آيين وهابيت، ص 190.

ايا امامان و پيامبران از همان دوران كودكي كاملو پاك و معصوم بوده اند يا اين عصمت و كمال را بعداز منصوب شدن بدست اوده اند؟ چراكه فقط خدا كامل است و كمال تنها براي اوست.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
بر اساس باورها و مبناي شيعي، انبيا و ائمه(ع) قبل از نبوت و امامت‌شان معصوم بوده‌اند . از هرگونه عيب و نقص و لغزش علمي و عملي و سهو و نسيان مصون‌اند.
در اين باره توصيه مي‌شود که کتاب «آموزش کلام اسلامي» ج 2، ص 72 را ملاحظه بفرماييد.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
البته آدمى مى‏ تواند و مجاز است كه مستقيماً از خداوند حاجت خود را بخواهد؛ ولى اگر بتواند در اين مسير دعاى ديگران ـ به خصوص مقرّبان درگاه الهى را نيز همراه خودسازد، احتمال تأثير فزون‏ترى در كار خواهد بود.
وسيله به معني تقرب جستن و يا چيزي است كه باعث نزديكي به ديگري از روي علاقه و رغبت مي شود . (1) خداوند به مقتضاي لطف و رحمت بي انتهاي خويش، اسباب هدايت مردم را فراهم كرده كه يكي از آن ها فرستادن پيامبران و ائمه و نزول كتب آسماني و راهنمايي رهبران ديني است. هر چند خداوند مي تواند بدون واسطه، فيض خود را به موجودات برساند، ولي سنت الهي بر اين تعلق گرفته كه جهان هستي را بر اساس نظام اسباب و عوامل قرار دهد و فيض خود را تنها از راه علل عطا كند.
امام صادق(ع) مي فرمايد: "ابي الله أن يجري الاشياء الا بالأسباب؛ (2) خداوند امور و اشيا را از طريق علل و سببش جاري مي سازد".
بر اين اساس انسان در همه كارهاي زندگي به اسباب و وسايل توسل مي جويد.
خداوند براي اعطاي فيض خويش ، راه ها و اسبابي را مشخص كرده است، مانند نماز ، روزه ، نيكي به يتيم و خدمت به مردم.
از جمله اسباب و عوامل نزول فيض و رحمت الهي ، وجود انسان هاي به حق رسيده (امامان و پيامبران) هستند.
امام علي (ع) در روايتي وسائلي ذكر كرده كه براي نزديك شدن انسان به خدا مي توان از آن ها بهره جست، مانند ايمان به خدا و پيامبر و جهاد در راه خدا و كلمه اخلاص (لا اله الا الله) و نماز و زكات و روزه و حج و عمره و صله رحم و انفاق و كارهاي نيك.(3) همان طوري كه امور برشمرده ، وسيله نزديكي به خداوند هستند، استمداد از ارواح مطهر پيامبران و اولياي الهي نيز وسيله تقرب به خداوند است كه در قرآن و روايات بدان اشاره شده است. قرآن مجيد مي فرمايد: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا(4)؛ اگر به هنگام ستم برخويش نزد تو آيند «اى پيامبر» و استغفار كرده و تو نيز براى آنان استغفار كنى، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت».
پيامبر اكرم (ص) در مورد شيوه توسل فرمود: «اللهم انّي أسألك و أتوجه اليك بنبيك نبي الرحمة».(5)
بنابراين توسل ، لازمة زندگي انسان در جهان هستي است كه بر آن قانون اسباب و عوامل حكمفرما است.

پي نوشت ها :
1 . تفسير نمونه، ج4، ص 464.
2 . كافي،ج1، ص 183.
3 . نهج البلاغه ، خطبه 109 ، فيض الاسلام.
4 . نساء(4) ، آيه 64.
5 . سنن ابن ماجه، ج1، ص 441.

در رد قانون علیت این شبه مطرح شده که "هر موجودی که ممکن الوجود باشد نیازمند علت است". چرا اینگونه فکر می کنید؟ ممکن است که ممکن الوجودی خودبخود و بدون علیت به وجود آمده باشد. اگر برای ما تصور چنین چیزی عجیب و ناباورانه باشد دلیل بر آن نیست که چنین چیزی نمی تواند اتفاق بیافتد. اتفاقا در تئوری مکانیک کوانتومی این مسئله یعنی رخ داد رویدادی فقط و فقط بر حسب تصادف و نه بر حسب علیت، پذیرفنه شده است. مکانیک کوانتومی بیان می کند که حتی غیرممکن است که علتی برای این پدیده (تصادفی بودن رفتار ذرات بنیادی) وجود داشته باشد و نمی تواند علتی برای آن موجود باشد. این موضوع یعنی اینکه مکانیک کوانتومی قانون علیت را نقض می کند بسیار معروف است . حتی اگر روزی این تئوری اصلاح شود و یا به کلی نقض گردد بازهم این سوال در ذهن می ماند که از کجا معلوم که هر ممکن الوحودی، نیازمد علت باشد. مگر شما همه ممکن الوحود ها را دیده اید و بعد به این نتیجه رسیده اید؟ شما، من و همه انسانها فقط تعداد معدودی ممکن الوجود در طول زندگی خویش دیده اند و نه همه آنها را. پس نمی توان حکم کرد که همه ممکن الوجود ها علت دارند. (همانطور که اشاره شد طی سده اخیر است که دانشمندان توانسته اند رفتار ذرات بنیادی را مطالعه کنند و به این نتیجه برسند که ممکن الوجود های زیادی (مانند رفتار همه ذرات بنیادی) هستند که نیازمند علتی نیستند). لطفا جواب آن را واضح بیان کنید با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اشتباه شما از خلط دو مقوله موجبيت (Determinism) و عليت (Causation) نشات مي گيرد ؛ دو مقوله اي كه در مباحث فيزيكي به روشني از هم جدا هستند ، اما در ترجمه و برگردان اين تعابير گاهي مقوله موجبيت به عليت ترجمه مي شود و منشا اين اشكالات مي گردد .
قانون عليت يك اصل بديهي است و بديهيات عقلي امور قابل اثباتي نيستند ، زيرا همه استدلال ها تلاش مي كنند تا امور را به بداهت عقلي انسان نزديك كرده، آن مطلب را قابل قبول و درست جلوه دهند . امري كه خود ذاتا مقبول و صحيح دانسته مي شود . عنوان بديهي مي بايد قابل اثبات نيست . تمام آنچه در توضيح و اثبات بديهيات مطرح مي شود ، تنبيهات و شفاف سازي هايي در عرصه اين معارف هستند، نه ادله و براهين حقيقي .
در هر حال مقوله نيازمندي پديده ها يا موجودات امكاني به علت به بداهت عقلي پذيرفته شده است، نه به وسيله استقرا و تجربه علمي تا گفته شود ما كه همه ممكن الوجود ها را نديده ايم ، چه بسا ... ؛زيرا ما نيازمندي ممكنات در دسترس مان به علت را هم با ديدن و آزمايش آن ها ثابت نكرده ايم تا گفته شود ممكن است ممكني باشد كه علت نخواهد ، بلكه حقيقت و ماهيت ممكن الوجود و پديده بودن مي طلبد كه چنين موجودي نيازمند علت باشد .
اين امر همانند آن است كه گفته شود جزء يك مجموعه از خود آن مجموعه كوچك تر است ؛ اين امر بديهي به حكم عقل صحيح و قابل قبول است . تفاوت موقعيت زماني و مكاني اجزا و مجموعه هاي شان اين اصل عقلي را برهم نمي زند ؛ همان طور كه دو برابر بودن 4 نسبت به 2 نمي تواند در كرات ديگر يا در آن سوي كائنات متفاوت و متغير باشد .
اصل عليت به عنوان يك اصل مقدم و پذيرفته در تحقيقات علمي به كار مي رود . هيچ دانشمندي نه در صدد نفي عليت است و نه مي توان آن را نفي كند‌، چون يك اصل فلسفي و مقدم بر تجربه است. اصولاًهيچ تئوري و نظريه علمي نمي تواند بدون پذيرش و پشتوانه اصل عليت معنا داشته باشد . هر دانشمندي با فرض پذيرش اصل عليت و روابط علّي در جهان طبيعت به كنكاش علمي و كشف روابط علّي بين پديده ها مي پردازد .
اگر غير از اين بود و رابطه علّي بين حوادث طبيعي برقرار نبود ، يعني هيچ ارتباط لزومي و ضروري بين حوادث نبود و از هر چيز مي توانست هر چيز ديگري صادر شده ، يا ايجاد شود‌، هيچ كس به دنبال علم و كشف روابط نبود ، چون فرض اين است كه هيچ ارتباطي وجود ندارد.
آنچه فيزيك كوانتوم در صدد دريافت آن است، يافتن نوع و ماهيت اين روابط است‌، با اين پيش فرض كه چنين رابطه اي يقينا برقرار است ، اما در نهايت فيزيك كوانتوم در مواردي به اين نتيجه رسيد كه آنچه ما از آن تصور روابط واقعي داريم‌ ؛ صحيح نيست ؛ زيرا عوامل و عناصر ديگر از جمله عنصر فاعل شناسايي مانند انسان يا هر نيروي ديگر در هنگام دريافت روابط دخالت مي كند و روابط را تغيير مي دهد .
بنابراين نمي توانيم هيچ گاه روابط واقعي و حتمي و صد در صد را بدون دخالت يافتن خود كشف كنيم . اين همان اصل عدم قطعيت است. اين اصل ، يعني عدم قطعيت در آنچه ما دريافت و فهم مي كنيم ، نه عدم قطعيت با توجه به تمام علت هايي كه موثر هستند كه از جمله خود فاعل شناسايي و هر چيز ديگر كه دخالت دارد و اين مطلب به هيچ وجه نقض قانون عليت نيست.
اصل عليت به طور ساده اين است كه عقل انسان در مي يابد كه هر پديده اي نمي تواند خود به وجود آمده باشد . نيازمند طي كردن فرايند ايجاد در روندي معين است كه به يك علت برتر منتهي مي گردد ، علتي كه خود پديده نيست تا نيازمند علت باشد ؛ اما اصل ديگري هم وجود دارد به نام اصل موجبيت كه مي گويد :
«ما بايد حالت كنونى جهان را معلول حالت قبلى و علت حالت بعدى آن بدانيم. متفكرى كه تمامى نيروهاى مؤثر در طبيعت را در يك لحظه معين مى داند، و همچنين مكان لحظه اى تمامى اشياى جهان را مى داند قادر خواهد بود در يك فرمول، حركت بزرگ ترين اجسام تا كوچك ترين اتم هاى اين جهان را در آينده درك كند، مشروط بر اين كه تفكر وى به اندازه كافى قادر باشد تا تمامى داده ها را تحليل كند؛ براى وى هيچ چيزى غير قطعى نخواهد بود و آينده مثل گذشته پيش چشمانش خواهد بود » .
اين تعريفي بود كه لاپلاس از موجبيت و قطعيت عالم ارائه مي داد ؛ اما اين يعني ارتباط قطعي وضعيت آينده با وضعيت قبلي و امكان درك آن ربطي به اصل نيازمندي وضعيت آينده به علت هاي خاص خود ندارد ؛ در واقع اين اشتباه در خصوص مواردي كه ناقض قانون عليت دانسته شده، يعني پديده هايي مانند ذرات زير اتمي هم رخ داده است. ناهماهنگي آن ها و عدم امكان درك و شناخت موقعيت آينده اين ذرات در درون يك اتم و تصادفي بودن موقعيت آينده آن ها به معني بي علت بودن آن ها دانسته شده كه اين دو كاملا متفاوت و از هم بيگانه اند .
اين مساله بر فرض صحت اصلا نافي اصل عليت نبوده، بلكه نافي مقوله موجبيت است .همه اين حركت هاي تصادفي به معني بي علت بودن اين حركت ها نيست . فقدان علت در حصول اين پديده را ثابت نمي كند .
جداي از آن كه نظريه عدم قطعيت در واقع به عدم قطعيت در ادراك ما و امكان حصول علم برمي گردد، نه حقيقت موجود در خارج ؛ در واقع ركن مبنايي اصل عدم قطعيت، عدم امكان دستيابي همزمان به مكان و سرعت درست ذرات است ، يعني ورود در راهكار اندازه گيري همان و وقوع تغيير و دگرگوني در نتيجه همان ، پس هيچ گاه قطعا و بدون خطا نمي توان دريافت در لحظه (الف) يك ذره در كجا و با چه سرعتي قرار دارد تا بتوان از مكان و سرعت آن در آينده و در لحظه (ب) به يقين رسيد .
به خوبي روشن است كه اين مشكل لطمه اي به داستان عليت نمي زند، بلكه خود مويد اصل عليت است ؛ در حقيقت اين كه هر ذره در چه موقعيت و در چه شرايطي است ،معلول علت هاي مختلفي است كه متاثر از آن ها وضعيت يك ذره در يك زمان رقم مي خورد . در اين ميان خود اندازه گيري ما هم در زمره همين علل همچنين نقشي را ايفا مي كند ؛ پس در هر حال عدم قطعيت معلول علل خاص خود است، نه پديده اي بي علت .

سلام !! ميخوام جواب شبهات يكنفر رو بدم نميتونم!! اين شخص ميگه چون از دين استفاده ي ابزاري ميشه پس دين بده !! ميگه چرا توي دين اسلام و قرآن اومده كه بايد كفار رو بكشيد؟ ميگه چرا بايد به انسان جواز كشتن داده بشه؟ ميگه چرا يهودي و مسيحي نميتونن وارد مسجد بشن و نجس خونده ميشن؟ ميگه چرا پيامبر ميتونست كلي زن بگيره؟

پرسش 1:
شبهه شرح :
مي خوام جواب شبهات يك نفر رو بدم نمي تونم! مي گه چون از دين استفاده ي ابزاري مي شه پس دين بده !!
1- مي گه چرا توي دين اسلام و قرآن اومده كه بايد كفار رو بكشيد؟ مي گه چرا بايد به انسان جواز كشتن داده بشه؟

پاسخ:

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
اولا استفاده ابزاري از دين بسيار محدود است . هر کس از دين استفاده ابزاري نمي‌کند يا نمي‌تواند.
ثانيا استفاده ابزاري از دين ‌دليل بر سوء رفتار و بدي استفاده‌گر است و نه نشانه بدي دين؛ اگرکسي از نور آفتاب و روشنايي روز سوء استفاده کرد و کارهاي خلافي در پرتوي نور آفتاب انجام داد، يا از آب که مايه حيات همه جانداران است استفاده‌هاي بد نمود و باعث مسموميت مردم يك شهر شد و يا از علم و دانش‌هاي گوناگون استفاده‌هاي نادرست و غير عاقلانه نمود ،هيچ کدام از اين امور و مانند آن دليل بر بدي نور آفتاب، آب، علم و مانند آن نخواهد بود ،بلکه نشانه بد بودن افراد استفاده كننده است.
اصولا هيچ چيز ارزشمند و سودمندي نيست مگر آن كه از آن نكته مثبت استفاده هاي گوناگون منفي و مخرب هم شده يا ممكن است كه بشود ، چنان كه مرگ بارترين سلاح هاي بشر و بدترين جنايت هايي كه در جهان صورت مي گيرد، ناشي از پيشرفت علوم و شناخت جزييات بيش تر تاثيرات مواد طبيعي و عالم ماده است ، اما در عين حال نمي توان عالم را از منافع اين علوم و پيشرفت ها به دليل سوء استفاده ها محروم نمود و حقيقت اسلام يا هر ديني ديگري نيز همين است .
از اين رو گفته شده:
اسلام به ذات خود ندارد عيبي هر چه عيب كه هست در مسلماني ماست.
اسلام و قرآن و پيامبر اسلام، دين محبت، مهرباني، رحمت و بخشايش است . هرگز دستور کشتن انساني را به دليل کفر نداده است بلکه آنچه درباره قتل کفار آمده، مربوط به افراد معاند است ،چون آن ها مثل علف هرزند که جلو رشد و شکوفايي گل‌هاي هدايت را مي‌گيرند . اگر قابل هدايت و اصلاح نبودند و در مقابل دين خدا شمشير کشيدند، بايد شر آنان دفع گردد. وگرنه اسلام هرگز کسي را به دليل کفر و عدم التزام به اسلام نمي‌کشد، حتي مسلمانان و حاکم اسلامي را موظف به حفظ حيثيت، اموال، و آبروي و جان آنان کرده ، سخن امير مومنان که بعد از پيامبر اسلام (ص) بزرگ ترين سخنگوي قرآن است، شنيدني و آموزنده است :
لقد بلغني ان الرجل منهم کان يدخل علي المراه المسلمه، و الاخري المعاهده فينترع ... و قلبها و قلائدها و رعشها ما تمتنع منه الا بالاستراع و الاسترحام... فلو ان امر مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما بل کان به عندي جديدا؛ (1)
به من خبر رسيده که مردي از لشکر شام به خانه زني مسلمان و غير مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده ،وارد شده ، خلخال و دست بند و گردن بند و گوشواره‌ها را به غارت برده، در حالي که هيچ وسيله‌اي براي دفاع جز گريه و التماس کردن نداشته‌. اگر براي اين حادثه تلخ، مسلماني از روي تاسف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است.

پي‌نوشت:
1- نهج البلاغه، خطبه 27.
پرسش 2:
2-مي گه چرا يهودي و مسيحي نمي تونن وارد مسجد بشن و نجس خونده مي شن؟

پاسخ:
به نظر آيت الله خامنه اي يهودي و مسيحي پاک اند .
اگر با احترام مسجد منافات نداشته باشد ،جلو گيري از ورود آنان به مسجد لازم نيست.(1)
پي نوشت:
1. آيت الله خامنه اي، استفتائات، س 313.
پرسش 3:
3-مي گه چرا پيامبر مي تونست كلي زن بگيره؟
پاسخ:
در آغاز بيان دو نكته ضروري است.
اوّل: نگاهي كوتاه به فرهنگ ازدواج در جزيره العرب در زمان پيامبر(ص):
1ـ عرب هاي جاهلي نسبت به دختر،بلكه جنس زن بي علاقه بودند، چون در محيطي كه دائم مردم با هم به جنگ و خونريزي مشغول بودند و هر كس هر قدر كه مي توانست، به ديگران ظلم روا مي داشت، خوف داشتند كه در جنگ،دختران اسير شوند و باعث ننگ آن طايفه گردند، نيز به جهت وضع بد اقتصادي و اين كه دختران به فحشا رو آورند و ... به دختر علاقه اي نداشتند، بلكه دختر داري را ضد ارزش مي شمردند و به زنده به گور كردن دختران رو آوردند.
2ـ چون جنگ و خونريزي در آن محيط امري متداول بود، و عرب جاهلي با اندك بهانه اي يك ديگر را مي كشتند، حاصل به هم خوردن تعادل جمعيتي بود و نسبت زنان به مردان افزايش چشمگيري پيدا مي كرد (چون مردان به جنگ اقدام مي كردند، نه زنان و كشته ها از مردان بود) كه گزينة «چند زن داشتن» را براي رهايي از مشكل عدم تعادل جمعيتي پذيرفتند. اين مشكل در اكثر نقاط از جمله در ايران هم وجود داشت، ليكن در عربستان بيش تر بود.
3ـ در آن وضع ناگوار اقتصادي، زن گرفتن از يك خانواده و قبيله نوعي كمك به آنان محسوب مي شد، به همين جهت مشركان قريش به دامادهاي پيامبر فشار وارد مي كردند كه دختران پيامبر را طلاق دهند تا بر مشكلات پيامبر افزوده شود.
4ـ در محيطي كه نا امني و جنگ و خونريزي آسايش را از همگان ربوده بود، ازدواج از مهم ترين عامل بازدارندة از جنگ به شمار مي آمد.
5ـ در آن وضع زن بيوه اگر شوهر نمي كرد، خوشايند نبود، بلكه زشت شمرده مي شد. به مجرد آن كه شوهر مي مرد، يا از وي طلاق مي گرفت و عدّه وفات يا طلاق سپري مي شد، شوهري ديگر گزينش مي شد، مانند «اسماء بنت عميس» كه اوّل همسر جعفر بن ابي طالب شد، بعد از شهادتش به عقد ابوبكر در آمد و بعد از درگذشت ابوبكر همسر امام علي(ع) شد. اين شيوه در آن فرهنگ متداول بود.
نكتة دوم: نگاهي گذرا به ازدواج پيامبر .
1ـ پيامبر در 25 سالگي با حضرت خديجه كه چهل سالش بود و قبلاً يك يا دوبار شوهر كرده بود و با مرگ شوهر بيوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بيست و پنج يا بيست و هشت سال با وي زندگي كرد و همسر ديگري نگرفت.
2ـ همةهمسران پيامبر(جز عايشه) بيوه بودند. آنان پيش از آن كه به همسري پيامبر در آيند، يك يا دوبار ازدواج كرده بود و بعد از درگذشت و يا شهادت همسر و انقضاي عدّه به عقد پيامبر در آمدند.
3ـ عمدةازدواج هاي پيامبر در شرايط سخت و دشوار جنگي صورت گرفته بود، مانند شكست مسلمانان در جنگ اُحد كه وضع مسلمانان بسيار ناراحت كننده بود.
4ـ پيامبر از قبايل مهم عرب مانند تيم، عدي، بني اميه، نيز يهوديان مدينه همسر انتخاب كرد، ولي از قبايل انصار زن نگرفت.
دقت در اين امور به ما مي فهماند كه ازدواج هاي پيامبر نه در پي ارضاي خواهش هاي نفساني، بلكه در جهت اهداف عالي بود كه ذيلاً بيان مي شود.
بي شك پيامبر در ازدواج هاي متعدد دنبال خوشگذراني ها نبود، چون:
اوّلاً: اگر چنين بود، مي بايست در سنين جواني به اين امر مبادرت مي كرد، نه در سنين پيري و آن هم در شرايط سخت و دشوار.
دوم: اگر خوشگذراني انگيزة حضرت بود، مي بايست جهت گيري هايش در گزينش همسر، اين ادعا را اثبات كند. حضرت دنبال زنان زيبا و جذّاب از جهت امور جنسي و جواني نبود، حتي به خواستگاري برخي از زنان مانند «ام سلمه» رفت و او تعجب نمود دراين سن و سال كه كسي حاضر نمي شود با او ازدواج كند، چرا پيامبر دنبال زنان جوان نمي رود و به خواستگاري او كسي را فرستاده است.
سوم: آناني كه با انگيزة كاميابي جنسي به ازدواج هاي متعدد رو مي آورند،ماهيت زندگي آنان به گونه اي ديگر است. آنان به زرق و برق ظاهري زندگي، لباس و زينت زنان و رفاه و خوشگذراني رو مي آورند؛ درحالي كه سيره و زندگي پيامبر خلاف اين را نشان مي دهد. پيامبر در برابر خواست همسران خويش در مورد زرق و برق زندگي، آنان را مخيّر كرد كه يا همين ساده زيستي را برگزينند و به عنوان همسر پيامبر باقي بمانند و يا از حضرت طلاق بگيرند و بروند دنبال زرق و برق زندگي.
علامة طباطبايي در اين باره مي نويسد: داستان تعدّد زوجات پيامبر را نمي توان بر زن دوستي و شيفتگي آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آن كه برنامه ازدواج حضرت در آغاز زندگي كه تنها به خديجه اكتفا نمود و هم چنين در پايان زندگي كه اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زندوستي حضرت دارد. (1)
چهار: دو تن از زنان پيامبر كنيز بودند. اگر هدف پيامبر از ازدواج لذت بردن از آنان بود،اين دو چون كه كنيز بودند، بدون ازدواج، پيامبر مي توانست از آنان بهره مند شود. با اين تحليل ازدواج بي فايده بود.
بنابراين اهداف و حكمت هاي ازدواج پيامبر را مي بايست در اهداف بلند و ارزشي جستجو نمود كه مهم ترين آن بدين شرح است:
1ـ هدف سياسي ـ تبليغي:
يكي از اهداف ازدواج هاي پيامبر هدف سياسي - تبليغي بود؛ يعني با ازدواج موقعيتش در بين قبايل مستحكم گردد و بر نفوذ سياسي واجتماعيش افزوده شود و از اين راه براي رشد و گسترش اسلام استفاده نمايد.
حضرت به خاطر دست يابي بر موقعيت هاي بهتر اجتماعي وسياسي، در تبليغ دين خدا و استحكام آن و پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيري از كارشكني هاي آنان وحفظ سياست داخلي و ايجاد زمينة مساعد براي مسلمان شدن قبايل عرب، به برخي ازدواج ها رو آورد.
در راستاي اين اهداف پيامبر با عايشه دختر ابوبكر از قبيله بزرگِ «تيم»، با حفصه دختر عمر از قبيله بزرگ «عدي»، با ام حبيبه دختر ابوسفيان از قبيلة نامدار بنياميه، ام سلمه از بني مخزوم، سوده از بني اسد، ميمونه از بني هلال و صفيه از بنياسرائيل پيوند زناشويي برقرار نمود. ازدواج مهم ترين پيوند و ميثاق اجتماعي است، به ويژه در آن فرهنگ تأثير بسياري از خود به جا مي گذارد.
در آن محيطي كه جنگ و خونريزي و غارتگري رواج داشت، بلكه به تعبير «ابن خلدون» جنگ و خونريزي و غارتگري جزو خصلت ثانوي آنان شده بود،(2) بهترين عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پيوند زناشويي بود. به همين جهت پيامبر با قبايل بزرگ قريش، به ويژه با قبايلي كه بيش از ديگران با پيامبر دشمن بودند، مانند بني اميه و بني اسرائيل،ازدواج نمود. امّا با قبايل انصار كه از سوي آنان هيچ خطري احساس نمي شد و آنان نسبت به پيامبر دشمني نداشتند، ازدواج نكرد.
«گيورگيو» نويسندة مسيحي مي نويسد: محمد ام حبيبه را به ازدواج خود در آورد تا بدين ترتيب داماد ابوسفيان شود و از دشمني قريش نسبت به خود بكاهد. در نتيجه پيامبر با خاندان بني اميه و هند زن ابوسفيان وساير دشمنان خونين خود خويشاوند شد و امحبيبه عامل بسيار مؤثري براي تبليغ اسلام در خانواده هاي مكه شد.(3)
2ـ هدف تربيتي: پيامبر حمايت از محرومان و واماندگان را جزء آيين نجات بخش خويش قرار داد. قرآن مردم را به حمايت از واماندگان و محرومان و ايتام فرا مي خواند. پيامبر در مناسبت هاي مختلف مردم را به اين كارخداپسندانه تشويق نمود، و در عمل براي مردان بيچاره و وامانده در كنار مسجد «صفه» را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سكني داد.
اين حمايت عملي و صفه نشيني مربوط به مردان بود، اما دربارة زنان با توجه به موقعيت آنان، اين گونه راه حل براي رهايي آنان از مشكلات پسنديده نبود، بلكه رسول خدا براي زنان راه حل ديگري را در نظر گرفت. حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داري كه بازتاب شرايط اجتماعي بود، بهره جست . مردان مسلمان را تشويق نمود كه زنان بي سرپرست و يتيم دار را به تناسب حال شان، با پيوند زناشويي به خانه هاي خويش راه بدهند، تا آنان و يتيمان شان از رنج بي سرپرستي و تنهايي و فقر مالي و عقده هاي رواني رهايي يابند؛ خود نيز در عمل به اين كار تن داد تا مسلمانان در عمل تشويق شوند و در مسير رفع محروميت واماندگان قدم بردارند.
پيامبر با زنان بيوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان يتيم شان به خانة خويش راه داد،تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشكلات گام برداشته باشد و هم الگوي خوبي براي مردم در اين امر باشد.
3ـ هدف رهايي كنيزان:
اسلام با برنامه ريزي دقيق و مرحله به مرحله در جهت آزادي اسيران گام برداشت. رسول خدا از شيوه هاي خوب و متعدد براي آزادي اسيران بهره جست كه ازدواج از جملة آن ها است. جويريه و صفيه كنيز بودند. پيامبر اين دو را آزاد كرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدين وسيله به مسلمانان بياموزد كه مي شود با كنيز ازدواج نمود. اوّل او را آزاد نمود و سپس شريك زندگي قرار داد. در ازدواج پيامبر با جويريه بسياري از كنيزان آزاد شدند.
جويريه در غزوه بني مصطلق اسير شده بود و در سهم غنيمتي رسول خدا قرار گرفت. حضرت وي را آزاد كرد و سپس با وي ازدواج نمود. كار حضرت براي يارانش الگوي خوبي شد و تمامي اسيران غزوه بني مصطلق كه حدود دويست تن بودند،آزاد شدند.
«گيورگيو» دانشمند مسيحي مي نويسد: محمد با جويريه ازدواج كرد. يارانش اين عمل را نپسنديدند و آن را با تعجب مي نگريستند. فرداي آن روز كم كم اسيران خود را آزاد كردند، چون كه نمي توانستند بپذيرند كه بستگان همسر پيامبر بردة آنان باشند.(4)
4ـ نجات زن و جلوگيري از غلتيدن وي در دامن بستگان مشرك و كافر:
برخي از زناني كه مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و يا ارتداد شوهر، بي سرپرست مي شدند و زندگي بر آنان بسيار مشكل بود و در وضع بسيار آشفته اي به سر مي بردند، همانند ام حبيبه، دختر ابوسفيان كه همراه شوهرش به حبشه هجرت كرد و در آن جا بي سرپرست شد. نه مي توانست در آن جا بماند و نه به مكه نزد پدرش برگردد.
پيامبر وقتي كه از مشكل وي با خبر شد، پيكي براي نجاشي پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبيبه را به عقد پيامبر در آورد. اين ازدواج باعث شد كه وي از بي سرپرستي نجات پيدا كند و به دامن بستگان مشرك خويش نغلتد.
5ـطرد سنت غلط و جاهلي:
در اسلام «پسرخوانده» حكم پسر واقعي را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد مَحْرَم نيست. در حالي كه در جاهليت احكام پسر واقعي را بر پسر خوانده سرايت مي دادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام اين حكم را باطل نمود.(5) پيامبر به دستور خدا با «زينب بنت حجش» كه همسر مطلقه زيدبن حارثه، پسرخواندة پيامبر بود، ازدواج نمود، تا حكم جاهلي را در عمل باطل كند و مردم پذيراي نقض حكم جاهلي باشند.(6)
اگر اين ازدواج صورت نمي گرفت، ممكن بود زيد بن حارثه، يا پسرش اسامه بن زيد، بعد از رحلت پيامبر به عنوان پسر و وارث پيامبر مطرح مي شد و مسير امامت و وراثت خاندان پيامبر دگرگون مي شد.
افزون بر اين امور ازدواج هاي پيامبر از اهداف و حكمت هاي ديگري برخوردار بود كه به جهت رعايت اختصار از ذكر آن ها خودداري مي شود.

پي نوشت ها :
1 . سيد محمد حسين طباطبايي، فرازهايي از اسلام، ص 174.
2 . مقدمه ابن خلدون(ترجمه)، ج 1، ص 286.
3 . محمد پيامبري كه از نو بايد شناخت، ص 207.
4 . همان، ص 181.
5 . احزاب (33) آية 4.
6 . همان، آية 37.

چرا اینگونه آفریده شده اند؟نزدیکی با آنها گناهی دارد؟یکی از دوستانم میگوید نزدیکی با آنها صواب دارد چون اینگونه آفریده شده اند لطفا کامل توضیح دهید

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
1- اين مسأله که چرا بعضي افراد دو جنسي به دنيا مي آيند، وابسته به عوامل طبيعي است . بعضي از عوامل طبيعي در انعقاد نطفه جنين اثر منفي مي گذارد . جنين يا به صورت دو جنسي يا به صورت معلول و معيوب به دنيا مي آيند.
2- دو جنسي كه در اصطلاح به آن خنثي گفته مي شود ، دو قسمند :
بعضي در اثر آزمايش و بررسي پزشكي معلوم مي شود كه يك جنس است (يا مرد يا زن) كه اگر مشخص شد ،حكم همان جنس را پيدا مي كند، يعني مثلا اگر معلوم شد زن است ، مي تواند با مردي ازدواج نمايد و نزديکي کند. همين طور برعكس .
اما در قسم دوم كه به آن خنثاي مشكل گفته مي شود، يعني به هيچ يکي از علائم معلوم نمي شود كه زن است يا مرد و پزشک هم نتواند تشخيص بدهد، ازدواج با دو جنسي جايز نيست. نمي تواند ازدواج نمايد. بدون ازدواج ،نزديکي با دو جنسي نه تنها ثواب ندارد، بلکه حرام مي باشد.(1)
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم، استفتاءات جديد ، ج 1، س 849.

صفحه‌ها