كلام

باسلام . آیا اهل سنت عصمت پیامبر اکرم (ص) را قبول دارند یا فقط بخشی از آن را قبول دارند ؟ در مورد ائمه چطور؟ آیا عصمت آنها را قبول دارند ؟ چه شبهاتی در مورد عصمت امام حسین و حضور ایشان در کربلا وارد شده است و چجه جوابی دارد؟(اینکه ایشان میدانسته که شهید میشوند یا نمیدانسته؟)

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اهل سنت جز به عصمت پيامبران الهي، به عصمت شخص ديگري اعتقاد ندارند؛ بنابراين فرقه هاي گوناگون اهل سنت به عصمت هيچ يك از امامان يا حتي خلفاي راشدين معتقد نيستند. اما در خصوص اعتقاد ايشان به عصمت انبيا با توجه به وجود فرقه هاي متعدد در ميان اهل سنت ،طبعا عقيده آن ها در اين موضوع نيز متعدد است.
متکلمان مذاهب اسلامي غير شيعه گرچه به اصل عصمت پيامبران اعتقاد دارند اما در قلمرو و گسترده آن تفاوت نظرهايي دارند كه اين ديدگاه ها به طور مختصر از اين قرار است :
1ـ اشاعره :
اين گروه معتقدند که پيامبر بعد از بعثت از هر گونه گناه کبيره و صغيره معصوم است . همچنين صغاير ناچيز را عمداً انجام نمي‌دهد، گرچه سهواً ممکن است انجام دهند.
2ـ معتزله :
برخي‌ از آن ها مي‌گويند پيامبران قبل از بعثت لازم نيست از گناه کبيره مصون باشند،‌ ولي بعد از بعثت از انجام گناه کبيره معصوم‌اند ؛ اما برخي ديگر از اين طايفه بر آن‌اند که انبيا چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت از گناه کبيره کاملاً مصون‌اند، ولي از گناه صغيره به خصوص صغيره جزئيه لازم نيست معصوم باشد.
3ـ حشويه :
ايشان مدعي‌اند که انجام کبيره از سوي انبيا قبل از بعثت و بعد از آن منعي ندارد.
******************
2- مي توان گفت مهم ترين شبهه و اشكالي كه در خصوص قيام حضرت دركربلا و عصمت ايشان مطرح است، همان چيزي است كه اشاره كرده ايد ،يعني آن كه با آگاهي حضرت از شهادت خود و نتيجه قيام ، آيا انجام حركت برخلاف حكم خداوند در لزوم حفظ جان خود و نهي خداوند از به هلاكت انداختن خود نبوده است ؟
اين اشكال بر فرض علم حضرت بر شهادت است، اما اگر بگوييم حضرت به اين امر علم نداشتند، اشكال ديگر آن است كه اگر ايشان داراي عصمت مطلقه هستند ، چگونه در درك نتيجه اين حركت و محاسبه عاقبت اين قيام دچار اشتباه شدند و خود و خانواده و اصحاب خود را به كام مرگ كشاندند؟
البته به شكل منطقي اين مساله به بحث علم امام و آگاهي او از آينده و رابطه بين علم امام و اعمال او بر مي گردد، نه مساله عصمت امام ؛ اما در هر حال پاسخ اين دو سوال كاملا روشن و واضح است . جواب هاي گوناگوني به آن ها داده شده است ؛ در اين خصوص بايد گفت :
با توجه به شواهد و قرائن گوناگون ما معتقديم كه امام حسين عليه السلام از سرانجام قيام خويش آگاه بودند اما اين حركت را به شكلي كاملا خود خواسته به پيش بردند و از انجام آن به دنبال نتايج معيني نيز بودند كه همه اين امور با عصمت امام منافاتي ندارد ؛ توضيح دقيق اين امر نيازمند تبيين درست مساله علم امام است .
در تحليلي دقيق تر مي توان گفت: امام حسين از نتيجه اين حركت آگاه نبود و يا نتيجه آن را به درستي مي دانست ، چون ما معتقديم كه معصومين از دو نوع علم بهره مي بردند :
1 - علم عادي:
براساس آيات قرآن، علم غيب مخصوص خدا است.(1) از جمله امور غيب و پنهان، اخبار و حوادث آينده است. در عين حال در برخي آيات، خداوند بعضي از حوادث غيب را به پيامبر خبر مي‌دهد.(2) نيز از آيات برداشت مي‌شود که بندگان خاص و برگزيده خود را از برخي امور غيبي آگاه سازد؛ بنابراين اگر پيامبران و معصومان(ع) از آينده آگاهي دارند و از آن خبر مي‌دهند، از ناحيه خدا و به اذن و ارادة اوست.
از آيات و روايات نيز به دست مي‌آيد که اراده و مشيت الهي بر آن است که پيامبر و امام همانند مردم عادي باشند. مانند آنان زندگي کنند و مورد آزمون الهي قرار گيرند و در رفتار خويش با مردم براساس علم غيب عمل نکنند.
پيامبر و امام بر اساس اراده و مشيت الهي عمل مي‌کردند. رفتارشان مانند افرادي بود که هيچ اطلاعي از آينده ندارند. اين گونه عمل کردن بسيار دشوار است و توان،‌تحمّل و ظرفيت فوق‌العاده مي‌طلبد، و خود از کرامات است.
پيامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب کارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادي رفتار مي‌کردند. پيامبر و امام، منافقان را مي‌شناختند؛ با اين وجود پنهان کاري آنان را - جز در موارد ويژه - افشا نمي‌کردند و ظاهر اسلامي آنان را مي‌پذيرفتند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند ديگران عمل مي‌کردند. پيشوايان معصوم(ع) الگوي ديگران بودند؛ بنابراين بايد براساس علم عادي رفتار مي‌کردند.
در کتاب شريف کافي، بابي با عنوان «الائمة اذا شاؤوا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع‌آوري شده که بيانگر آن است که امامان هر گاه اراده دانش کنند، آگاه مي‌شوند. اما چون اراده الهي در امور مربوط به آن ها بر اساس عمل به علم عادي بود، آنان نيز همان را اراده مي‌کردند و اراده استفاده از غيب در اين امور نمي کردند.
بر اين مبنا مي توان گفت مردم کوفه به حضرت نامه نوشتند و اعلام آمادگي کردند. هنگامي که حضرت از مکّه حرکت کردند، وجود نشانه قطعي بر شهادت حضرت نبود، بلکه با حضور او در مکه، بيش تر احتمال خطر و کشته شدن وجود داشت؛ بنابراين بهترين راه به طور طبيعي و عادي حرکت به سمت کوفه بود. امام بر اساس علم عادي، حرکت به سوي کوفه را انتخاب کرد تا اين که در کربلا در محاصره دشمنان واقع شد؛ بنابراين براساس علم عادي و طبيعي به نظر نمي‌رسد که حرکتش به سمت کوفه، کشته شدن باشد.
2 - علم الهي:
اما معصومين با منبع علم الهي مرتبط بودند و از بسياري از حقايق آينده آگاهي داشتند ، بر اين اساس امام حسين(ع) بر اساس علم الهي، از شهادت خود با خبر شده و حتي از آن خبر مي‌دهد، اما همچنان به مسير ادامه مي‌دهند چنان كه شواهد و قرائن بسياري در تاييد اين نظريه وجود دارد .اما آيا امام با اين حرکت، خود و خاندان و اصحاب خود را هلاکت انداخت؟
اين شبهه از دو جهت بي مورد است:
اوّل: علم امام حسين به آينده، مثل علم خداوند به آينده، نه اجبار ايجاد مي‌کند و نه تکليف را بر مي‌دارد، چون علم به انتخاب آگاهانه، انجام وظيفه با سرپيچي از آن است. خدوند مي‌داند که امام به وظيفة ظلم ستيزي اقدام مي‌کند و دشمنانش اقدام ظالمانه مي‌نمايند. امام هم به اين علم خدا آگاهي يافته است اما نمي‌توانست اقدام ديگري انجام دهد که در شأن يک مؤمن ظلم ستيز باشد. آنچه انجام داد، بهترين اقدام بود و حاشا که امام بهترين اقدام را واگذار و کار ديگر کند.
ما هم اگر به مراتب بالاي ايمان برسيم، ظلم ستيزي و عدالت طلبي را رها نخواهيم کرد، حتي اگر بدانيم به مرگمان منتهي مي‌شود؛ علم به اينکه مرگ عاقبت کارمان خواهد بود، ما را از عدالت طلبي و ظلم ستيزي باز نخواهد داشت.
دوم: علم امام به آينده، امکان تغيير آينده را به او نمي‌داد. بني اميه تصميم داشتند اهداف شيطاني خود را به هر قيمت محقق سازند و هيچ مانعي نمي‌توانست سر راه آن ها قرار گيرد. قدرت و حکومت و ثروت در دست آنان بود و با مکر و تهديد و تطميع به اهداف خود مي‌رسيدند. اکنون امام که مي‌داند حرکتش از مکه به کربلا منتهي مي‌شود و در آخر با شهادت خود و اسارت خاندانش پايان مي‌يابد، چه کار ديگري مي‌توانست بکند؟ تقدير و شرايط و عوامل را که نمي‌توانست تغيير دهد؛ فقط مي‌توانست مطيع فرمان خدا و عمل کننده به وظيفه باشد، يا از وظيفه سرپيچي کند. خارج شدن يا نشدن از مکه و رفتن يا نرفتن به سوي کربلا، تغييري در شرايط ايجاد نمي‌کرد.
در هر حال تا زماني که تسليم بني اميه نمي‌شد، در امان نبود و سرنوشتي شبيه کربلا در همه جا در انتظار او بود! يا بايد تسليم مي‌شد و بندگي خدا را رها مي‌کرد و بردگي يزيد را مي‌پذيرفت (که از هيچ آزاده مؤمني چنين انتخابي انتظار نمي‌رود) يا مبارزه مي‌کرد و شهيد مي‌شد، که امام به حکم ايمان،‌گزينة دومي را انتخاب کرد.
در واقع امام حسين(ع) با دو مسئله رو به رو بود:
يکي تن به ذلّت دادن و تسليم شدن و پذيرش خطر عظيم براي اسلام و رهيدن از شهادت؛ ديگري برگزيدن شهادت و نجات از آن موارد و امام حسين(ع) از ميان دو انتخاب، شهادت را به عنوان بهترين انتخاب برگزيد.
او اين حقيقت را با فرياد رسا اعلام مي‌دارد:
«ألا و إنّ الدعي بن الدعيّ قد رکزني بين اثنتين بين السلّة و الذلّة هيهات منّ الذلّة؛ ناپاکزاده مرا بين دو چيز، شمشير و ذلت مخيّر کرده اما ذلت از ما بسيار دور است».(3) ‌او حيات و زندگي جاودان خود را در شهادت ديد، پس چگونه خود را به هلاکت افکنده است؟! او در سخنان خود به اين نکته مهم اشاره مي‌کند که اين وظيفه، خاص او نيست، بلکه وظيفه هر مؤمني، همان است که امام انجام داده است:
«ألا ترون انّ الحقّ لا يُعمَل به و انّ الباطل لا يتناهي عنه فليرغب المؤمن الي لقاء ربّه حقّاً؛
آيا نمي‌بينيد به حق عمل نمي‌شود و از باطل نهي نمي‌گردد؟ در چنين وضعي، مؤمن بايد به لقاي پروردگارش بشتابد».(4)
کساني چون امامان وقتي به مقامِ رضا و تسليم رسيده‌اند، جز مشيت و خواست الهي را نمي‌خواهند. اينان وجود و هستي خود را در راه مشيت و خواست الهي قرار مي‌دهند. خواست الهي آن بود که امام و اهل بيت براي حفظ اسلام و افشاي چهره نفاق و دورويي و بي ديني بني اميه شهيد گردند. حضرت در عين آگاهي از سرنوشت خود، با رغبت و رضايت خواست الهي را پذيرفت. آنچه که خواست خداوند باشد، بهترين سرنوشت و حيات جاويد است، نه هلاکت و نابودي.

پي‌نوشت‌ها:
1. انعام(6) آيه 59؛ نمل(26) آيه 65.
2. آل عمران(3) آيه 44؛ هود(11) آيه 49.
3. احتجاج، شيخ طبرسي، ج2، ص 24؛ اهل البيت في الکتاب و السنة، محمد ري‌شهري، ص 312.
4. تحف العقول، ابن شعبة بحراني، ص 245؛ شرح الاخبار، قاضي نعمان المغربي، ج3، ص 150؛ بحارالانوار،‌ج44، ص 381؛ تاريخ طبري، ج4، ص 305؛ اعيان الشيعه، ج1، ص 598؛ ترجمة الامام الحسين(ع)، ابن عساکر، ص 315.

با سلام در جواب اين پرسش گفته بوديد كه نوعي هديه مردم از روي رضا به امامان و احترام به آنها ست. سوال من اينجاست كه چرا مردم مرده پرستند ؟ خودتان بهتر مي دانيد اكثر افرادي كه بقول شما هديه به امامان مي دهند امام خود را نشناخته اند حتي يك حديث از ان نمي دانند ولي بر حسب بي خردي و عادت اين هديه را مي دهند. من فكر مي كنم پاسخ سوالم تنها بي سوادي است كه در جامعه وجود دارد خصوصا در مساجد/ من خودم بچه مسجدي هستم / توي مساجد مختلفي كه مي رم آنقدري كه اسم گودي قتلگاه روشنيدم و سر بريده حسين و مردم بدون دليل سرشان پايين و باصطلاح خودشان گريه مي كردند يه حديث يا خلاصه اي از زندگاني امامان نشنيده ام/ اصلا من يه سوال ديگه دارم ؟ چه كسي بايد روي كار آخوند هاي مساجد رسيدگي كنه ؟ چون اكثرا همين ها هستند كه باعث ظاهر بيني مردم ساده و كم خرد مي شوند. هر آدمي اشتباه مي كنه چه جوري مي توان اشكالات آخوند هاي مساجد كه تا بحال هيچ كس به انها ايراد نگرفته /ايراد گرفت و حتي اگر انها دوباره اشتباه كردند انها را بركنار كرد(چون اكثر انها دچار خودشيفتگي شده اند آنها بايد بدانند اگر انسانند پس اشتباه نيز مي كنند)/ از شما مي خوام اگه در اين افكارم اشتباهي وجود داره آنرا بمن تذكر دهيد و اگر درست مي گم راهكاري براي ان پيشنهاد بدين. ممنون از وقتي كه مي گذارين.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
ايجاد بارگاه و حرم براي امامان از مصاديق شعاير ديني محسوب مي‌شود . در اسلام نيز بدان سفارش شده است. اين امر نه تنها مرده‌گرايي نيست بلکه نوعي احترام به جايگاه و مقام صاحبان علم و انديشه و شخصيت‌هايي الهي است. امروزه در جهان براي حفظ ياد و خاطره قهرمانان و شخصيت‌هاي شان مجسمه مي‌سازند . خيابان‌ها را به نام آنان نامگذاري مي‌نمايند. اين امررا هيچ کدام از خردورزان مرده‌گرايي نمي‌دانند، بلکه اين امر را نوعي خردورزي مي دانند.
کمک‌هاي مردمي براي ساختن بارگاه و حرم امامان نه تنها ناشي از جهل آنان به مقام امامان نيست، بلکه ناشي از ايمان اعتقاد وعلاقه آنان نسبت به امامان مي‌باشد، زيرا آناني که براي ساخت حرم امامان کمک و هديه مي کنند، مي‌دانند که امامان براي مردم و جامعه چه خدمت هايي کرده اند. افزون بر آن اينان مي دانند که با اين امر به پاداش و ثواب الهي مي رسند. البته در اين ميان ممکن است عده‌ محدودي از افراد در اثر ناآگاهي و يا اهداف ديگر، به ساختن حرم امامان کمک کنند، ولي اين امر موجب نمي گردد که کمک هاي اکثر مردم را زير سوال ببريم و بگوييم آنان ناآگاهانه براي ساخت حرم امامان کمک مي‌کنند.
اما اين که در برخي از مساجد سخني از کشته شدن امام حسين به ميان مي‌آيد بايد گفت: کليت اين حرف نيز قابل قبول نيست، زيرا در برخي از مساجد و حسينه ها، عزاداري هاي هدفمند و مبتني بر آموزه‌هاي ديني انجام مي‌شود. سخنرانان و مداحان -ضمن بيان جنايات دشمن و بيان مظلوميت امام حسين (ع)- به بيان شجاعت، فداکاري و دين مداري .. ياران امام حسين نيز مي‌پردازند. در اين جلسات معارف اسلامي و فلسفه قيام امام حسين (ع) نيز بيان مي‌شود. البته در اين ميان - متاسفانه- برخي عزاداري- همان گونه برگزار مي‌گردد- که شما هم به آن اشاره کرده‌ايد. در چنين مواردي انتظار مي رود مداحان و سخنرانان آداب و اخلاق اسلامي را رعايت ، از بيان مطالب و عزاداري هايي که موجب توهين و اهانت به اسلام و امامان مي شوند پرهيز نمايند. از مردم نيز انتظار مي رود که در عزاداري‌ها آموزه‌هاي ديني را رعايت کنند. از سوي ديگر از نهادهاي مربوطه مانند وزارت ارشاد انتظار مي رود از عزاداري هاي آسيب‌زا و غير مشروع جلوگيري نمايند و در اين باره راهکارهاي مفيد ارائه دهد.
درباره اين که چگونه مي‌توان از اشکالات روحانيت - که در مساجد و حسينه‌ها سخنراني مي کنند- جلوگيري نمود، بايد گفت:
اولا روحانيون که از سوي نهادهاي مربوط مانند دفتر تبليغات اعزام مي‌شوند، به آنان تذکر و آموزش داده مي‌شود که چگونه سخنراني و عزاداري نمايند. به نظرمي رسد بيش تر آنان اخلاق اسلامي را در بيان وقايع عاشورا رعايت مي کنند.
ثانيا اگر روحاني و طلبه‌اي در بيان وقايع عاشورا دستورات اسلام را رعايت نکرد، مي‌توانيد به خود ايشان- محترمانه- تذکر دهيد. در صورت عدم تاثيرگذاري مي‌توانيد به دفتر تبليغات و يا سازمان تبليغات گزارش دهيد. البته اين امر مبتني بر آن است که خود شما و ديگران درست تشخيص دهيد که روحاني فلان مسجد به مطالب غير واقع مي‌پردازد. ممکن است يک روحاني مطالب مطابق با واقع را بيان کند ،ولي مخاطبان در فهم آن دچار مشکل شوند و مطالب را خوب متوجه نشوند.

هدف از آفرینش چیست؟خداوند چرا مرا آفریده ؟اینکه بعد از اینکه روح از جان جداشد چه صحنه ای را مشاهده میکند وچگونه رندگی خواهیم داشت وبعد از جواب و سوال شب اول قبر چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چون شنیده ام که انسانها مانندنوزاد که از شکم مادر بیرون میاید ودنیا برایش ناشناخته است ما هم اینگونه وارد آن دنیا میشوییم وچرا حدیث میگوید که انسان بیناتر وشنواتر میشود؟اینکه چرا رقص وموسیقی حرام است ؟آیا سندی است که حرام بدانیم چون از بچگی به موسیقی گوش داده وبه آن عادت دارم وهم اینکه مدام به خاطر همین حرفها احساس گناه دارم ؟دیگراینکه من قبلا در مورد وسواس فکری پرسیده ام اما میخواهم بدانم به فرض که افکار وسواسی من درست باشدومن کسی را در گذشته کشته باشم با وجود اینکه اطرافیان همه میگویند فکر است هیچ راه بازگشتی با توبه امکان ندارد؟در ضمن اگر کتاب مفیدی در مورد آفرینش وراههای رسیدن به خداوند برایم بنوسید ممنون میشوم چون من مدام برای خود میخوانم که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر به کجا

پرسش 1:
سوالات مختلف شرح : هدف از آفرينش چيست؟خداوند چرا مرا آفريده ؟

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط با اين مركز
آفرينش هر يك از ما جزيي از آفرينش همه عالم و مخلوقات خداوند است ، در نتيجه فلسفه حقيقي خلقت ما نيز در خلال تبيين فلسفه اصلي آفرينش تعريف مي شود ؛ پرسش از فلسفه آفرينش از آنجا نشأت مي گيرد كه تصور ما از انجام کارها ، به دست آوردن سود يا رفع نياز است ؛ زيرا ما انسان ها موجودات محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يکي از اين دو امر برمي گردد .
هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال و سود يا رفع نقص است؛ مثلاً غذا مي‏خورد تا رفع گرسنگي كند. لباس مي‏پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند.ازدواج مي‏كند براي ارضاي نيازي كه احساس مي‏كند .اما خداوند چطور ؟،او كه هيچ نقصي ندارد كه با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد و هيچ كمالي را فاقد نيست، تا به كمال رسيدن براي او فرض شود. پس چرا مي آفريند ؟
در پاسخ بايد گفت در حقيقت خدايي او اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است و هر وجودي خير است و لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است: «و ما كان عطاء ربك محظورا؛(1) و عطاي پروردگارت منع نشده است»، .
هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن آن باشد ، فيض وجود از خدا دريافت مي کند .خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد ، تا موجودي که امکان وجود آن است ، وجود را دريافت نکند.
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست ،به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي ، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه که نمي تواند نور باشد اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد اما بخشش نداشته باشد! بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان و از جمله انسان نتيجه صفات خداوند است .
خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد ، فيض و هستي خداوند را دريافت كند و چون قابليت وجود براي جهان هستي بود ، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي ، نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است.
از اين رو خلقت جهان هستي ، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توامنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست .
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد ، جهان و انسان را آفريده ، چون لازمه اين صفات آن است كه اولا جهان را بيافريند .
از سوي ديگر به حكم عقل خلقت خداوند بايد بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند ،ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است و "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد و هر چه امکان تحقق دارد ، از طرف خداوند فيض وجود دريافت کند.
بايد انسان خلق مي شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتي نوراني و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مي كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهي قرار نمي گرفتند كه با اختيار خويش (در حالي كه ميل باطني آن‏ها به جهت ديگري تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مي كنند و در مقابل آن همه عظمت ، راهي جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستي، مي توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودي وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهي و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعي پيش روي او براي برگرداندن وي از مسير عشق و عبادت مانند شهوات وشيطان قرار داشته باشد.
اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بي واسطه مي بيند و از سوي ديگر گرچه فطرت الهي او همواره در درونش وي را به سوي خوبي‏ها و پاكي‏ها دعوت مي كند ، ولي اميال حيواني و شهواني او به همراه وسوسه هاي شيطان هم قدرت فراواني دارند. وي اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهواني و حيواني رو به رو است و از سوي ديگر فطرت الهي اش و راهنمايي‏هاي پيامبران او را به سوي خوبي‏ها فرا مي خواند. او در عرصه‏هاي مختلف زندگي مي تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهي‏ها ، عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد.
چنين صحنه هايي از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جواني و زيبايي در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براي هر كسي در طول زندگي پيدا مي شود. همواره چنين صحنه‏هايي در طول تاريخ حيات بشري تكرار مي شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاي زيبايي از تجلّي محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوي او مي آيند ،فراهم نمي كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و "جود" مطلق خداوند كه اقتضاي آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاي اين سؤال از خدا باقي نمي ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردي؟! پس از خدا، چنين خلقتي لازم و ضروري است و گرنه خداوند نيازي به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد.
اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است . هدف و مسيري است که در مورد خلقت حکيمانه انسان در نظر گرفته شده ، ابزار و راهکاري است که خداوند براي تعالي و رسيدن انسان به کمالي که در وجودش امکان تجلي دارد ،در نظر گرفته ؛ مقصدي است که در برابر خلقت حکيمانه خداوند ترسيم شده، نه هدف اصلي خلقت وآفرينش انسان .
در نتيجه خلقت هريك از ما بر اساس همين هدف بلند به شكوه و زيبايي اين مجموعه مي افزوده و بودن هريك از ما باارزش تر و مهم تر از نبوندما بوده و بر فرض تحقق شرايط و عوامل خلقت هر يك از ما، خداوند اين خير و نعمت وجود را از ما دريغ ننموده است .

پي‌نوشت:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.

پرسش 2:
اينکه بعد از اينکه روح از جان جداشد چه صحنه اي را مشاهده ميکند و چگونه رندگي خواهيم داشت

پاسخ:
هنگامي كه روح از بدن جدا مي‏شود، پيش از آن كه بار ديگر در قيامت به بدن اصلي باز گردد، در عالمي كه ميان اين دو عالم است و برزخ ناميده مي‏شود، قرار خواهد داشت..
قرآن مي‏فرمايد: "تازماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد مي‏گويد: "پروردگارا! مرا باز گردان، شايد در آنچه ترك كردم و كوتاهي نمودم، عمل صالحي انجام دهم (به او مي گويند) چنين نيست، اين سخني است كه او به زبان مي‏گويد و پشت سر آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته مي‏شوند".(1)
آيه فوق به وضوح اشاره به وجود چنين عالمي ميان دنيا و آخرت مي‏كند.
در روايتي از امام صادق(ع)مي‏خوانيم: "من از برزخ درباره شما مي‏ترسم". راوي گفت: برزخ چيست؟ فرمود: "برزخ قبر است از زماني كه انسان مي‏ميرد تا روز قيامت"(2)
بنابراين انسان پس از مرگ در عالم برزخ مي‏ماند، منتها منظور از قبر يا عالم برزخ محل دفن فرد نيست، بلكه عالم ويژه اي است كه روح انسان بر اساس اعمال و رفتار خود آمن را در وضعيت هاي گوناگون تجربه مي كند . به همين خاطر در روايات گفته شده كه قبر(برزخ) يا باغي از باغ‏هاي بهشت يا جايگاهي از جهنم خواهد بود.
در نتيجه انسان ها پس از مرگ و قبل از آغاز قيامت و حضور در صحراي محشر و انتقال به بهشت يا جهنم در عالم برزخ مي مانند و عالم ديگري را تجربه نمي كنند ، اما ممكن است براي همين عالم برزخ مراحل و عقبه ها و درجه هايي فرض شود كه انسان در طول حيات برزخي آن ها را بگذراند ، در مورد مواقف و حسابگاه هايي كه در آن به اعمال او رسيدگي مي شود، روايات بسيار نقل شده كه مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب "منازل الآخره" به طور كامل به آن ها اشاره نموده است .
انسان در برزخ نوعي تجربه كمرنگ و موقت از حيات اخروي و زندگي پس از قيامت را پشت سر مي گذارد . چه بسا تكاليف و وظايف ديني و اخلاقي و كمالات و ملكات روحي در آن عالم به شكل گردنه هايي در برابر او متجلي گردند كه بسته به وضع رفتاري خود در دنيا به آساني يا دشواري از اين مراحل خواهد گذشت يا در آن ها متوقف خواهد ماند .
در واقع اگر فرد اهل خوبي و پاكي دل و بندگي خدا بود و گرفتار مشكلات روحي و اخلاقي و رفتاري نبود يا چنين مراحلي را از اساس تجربه نكرده و يا به آساني از آن ها عبور خواهد نمود ، اما اگر از اهل شقاوت و بدي بود ، منزلگاه هاي بسيار و سخت را خواهد ديد .چه بسا عبور از هريك ساليان سال برايش طول كشيده ،رنج هاي بسيار در آن ها متحمل شود و در نتيجه زندگي بد و دردناكي را تجربه نمايد .

پي نوشت ها:
1. مؤمنون (23)، آيه 99.
2 .کافي ،ج3 ص 243 ؛ ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 5، ص 446 و 447.

پرسش 3:
بعد از جواب و سوال شب اول قبر چه اتفاقي خواهد افتاد؟ چون شنيده ام که انسانها مانندنوزاد که از شکم مادر بيرون ميايد ودنيا برايش ناشناخته است ما هم اينگونه وارد آن دنيا ميشوييم وچرا حديث مي گويد که انسان بيناتر وشنواتر ميشود؟

پاسخ:
در اين باره مفسر حکيم علامه طباطبايي بر اساس آموزه‌هاي وحياني بيان کامل و دقيق دارد و گفته است: طبق آنچه از کتاب و سنت استفاده مي‌شود، انسان بعد از مرگ و قبل از قيامت ،يک زندگاني محدود و موقتي دارد که برزخ و واسطه ميان حيات دنيا و حيات آخرت است، انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتي که داشته و اعمال نيک و بدي که در دنيا انجام داده، مورد بازپرسي خصوصي قرار مي‌گيرد . پس از محاسبه اجمالي طبق نتيجه‌اي که گرفته شد، به يک زندگي شيرين و گوارا يا تلخ و ناگوار محکوم گرديده، با همان زندگي در انتظار روز رستاخيز عمومي به سر مي‌برد. (1) طبق اين بيان معلوم مي‌شود که انسان بعد از مرگ، بدون تاخير بازپرسي شده ، جايگاه او در برزخ مشخص مي‌گردد يا در جوار پاکان و صالحان قرار مي‌گيرد يا در کنار ناپاکان و ناصالحان، اما اين يك جايگاه موقتي است . جايگاه اصلي در آخرت مشخص مي شود.
درباره فراز دوم پرسش بايد گفت هر دو مطلب خاستگاه قرآني دارد، زيرا قرآن کريم به صراحت فرمود: «و ننشکم في ما لا تعلمون» (2) و شما را در جايي که از آن بي‌خبريد آفرينشي دوباره بخشيم. در اين آيه تصريح شده که آدمي در جهان آخرت با عالم نوين و اشکال و شرايط تازه آفريده مي‌شود که از آن خبر ندارد. چون آن اصول و نظامات را که بر آن حاکم است نمي‌داند و حتي بيان حقيقت آن در قالب الفاظ نمي‌گنجد تنها... ازآن دور مي‌بينم. (3)
و در آيه ديگر فرمود: «لقد کنت في غفله من هذا فکشفنا عنک عطاک فبصرک اليوم حديد» (4) تو اي انسان از اين رو که نادان بودي سخت در غفلت بودي تا آن که ما پرده را از چشم تو بر انداختيم، و امروز چشم بصيرت تيز بين است. از اين آيه معلوم مي شود که در قيامت جشم آدميان باز مي‌گردد و پرده از جلو ديد او کنار مي‌رود و حقايق را بالعيان مشاهده مي‌کنند.
اما در مقام جمع بين اين دو رويکرد بايد گفت: آيه اول ناظر بدين حقيقت است که عالم آخرت براي آدمي و واقعا يک جهان ناشناخته است و همان طور که کودک بعد از تولد جهان برايش نشئه جديد است و او از آن شناختي پيش ندارد، عالم آخرت نيز براي آدمي چنين است و او عملا شناختي از آن ندارد گر چه بر اساس آموزه‌هاي وحياني اجمالا بدان اعتقاد دارد و چيزهاي کلي از آن را باورد دارد، ولي به طور عيني نشئه نوين براي اوست.
اما آيه دوم ناظر بدين مسئله است در قيامت وقتي حقايق بر انسان عرضه شد آنها را بالعيان مي بيند و جاي ترديد و انکار در آن جا نيست و پرده از جلو چشم انسان کنار مي‌رود. در نتيجه تعارض بين اين دو رويکرد نيست بلکه هر کدام ناظر به حقيقتي خاص است.
پي‌نوشت‌ها:
1. شيعه در اسلام ،ص 100 و 101.
2. واقعه، 61.
3. ر. ک: تفسير نمونه، ج 23، ص 244، الميزان ج 19، ص 230.
4. ق (50) آيه 22.

پرسش 4:
اينکه چرا رقص وموسيقي حرام است ؟آيا سندي است که حرام بدانيم چون از بچگي به موسيقي گوش داده وبه آن عادت دارم وهم اينکه مدام به خاطر همين حرفها احساس گناه دارم ؟

پاسخ:
موسيقي آهنگي است که از نواختن آلات موسيقي مثل ساز توليد مي شود و دو قسم است.
1 ـ موسيقى که به نظر عرف مردم، مطرب، و متناسب با مجالس لهو و لعب و عياشي وعيش و نوش باشد. چنين مجالسي غالبا همراه با هرزه گي ها است. درچنين مجالسي معمولا انسان از ياد خدا غافل است و آلوده به گناه ومعصيت مي شود.
اين نوع موسيقي به سبب ويژگي که دارد، انسان را ازخداوند متعال وفضائل اخلاقي دور نموده ،به سمت بي بند وباري وگناه سوق مي دهد .چنين موسيقي حرام است . منظور از حال عادي خارج شدن حال رقص پيدا کردن نيست ،بلکه غافل شدن از ياد خدا است که معمولا منجر به گناه مي وشود.
2 ـ موسيقى غير مطرب و معمولى كه انسان را به هيجان شهوى وادار نمي‌كند، مانند آهنگ هاي معروفي که اشعار مذهبي ، مرثيه ها و موزيک هاي نظامي و ورزشي با آن نواخته مي شود، حرام نيست.
مصاديق مشکوکي هم وجود دارد که به درستي شناخته نمي شود که آيا ازقسم اول است،يا ازقسم دوم .اينها اشکالي ندارد، گرچه خوب است که انسان احتياط کند . (1)
ترانه و موسيقي که حرام است، زيان هاي زيادي دارد که به خاطر آن مفاسد و مضرات حرام شده است.
در بررسي كوتاه‌، در موسيقي حرام به مفاسد زير برمي‌خوريم:
ا) تشويق به فساد اخلاق‌:
تجربه نشان داده است كه بسياري افراد، تحت تأثير آهنگ‌ها و غنا، پرهيزكاري را رها كرده‌، به شهوات و فساد روي مي‌آورند. مجلس غنا و موسيقي، معمولاً مركز انواع مفاسد است .آنچه به مفاسد دامن مي‌زند، غناست . چيزي كه پديد آورنده عوامل سوء باشد، نمي‌تواند در شريعت آسماني حلال شود: فاجتنبوا الرجس‌َ من الأَوثَان واجتنبوا قول الزور; از بت‌هاي پليد اجتناب كنيد و از سخن باطل بپرهيزيد".(2) يكي از مواردباطل كه حرام است، موسيقي و غنا است كه افراد را به سوي مفاسد سوق مي‌دهد.
ب‌) غافل شدن از ياد خدا:
غنا و موسيقي‌، انسان را مست شهوت‌ها و او را از ياد خدا غافل مي‌كند. قلبي كه از نغمه‌هاي شهوت‌انگيز عاشقانه پر شد، ديگر جايي براي ياد خدا در آن باقي نمي‌ماند .در قرآن از اين امر تعبير به لهو شده و آمده است‌:
"و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل‌ّ عن سبيل اللّه بغير علم و يتخذها هزوا. (3)
بعضي از مردم‌، سخنان بيهوده را مي‌خرند تا مردم را از روي جهل و ناداني گمراه سازند، آيات الهي را به استهزا مي‌گيرند، براي آن ها عذاب خوار كننده است‌" يكي از موارد "لهوالحديث‌" موسيقي و غنا است كه از عوامل ضلالت از "سبيل‌اللّه‌" شمرده شده و موجب "عذاب اليم‌" است‌.
ج‌) داشتن زيان‌هاي جسمي و اثرات شوم روي دستگاه اعصاب و روان‌:
موسيقي يكي از عوامل مهم تخدير اعصاب است كه تخدير از مجراي گوش صورت مي‌پذيرد . وقتي تحت نفوذ زير و بم آهنگ موسيقي قرار گرفت‌، نوعي رخوت و سستي بر اعصاب چيره شده ، از مفاهيم انساني‌، جز شهوتراني‌، عشقبازي و جمال‌پرستي چيزي در برابر ديدگان بي فروغ عقل وي مجسم نمي‌شود. چنان روي ادراك و نيروي خرد سرپوش گذارده مي‌شود كه مفاهيم مقدسي به نام‌: رحم‌، مروت‌، عفت‌، حيا، امانت‌، مساوات‌، برادري و مبارزه‌، و استقامت در راه هدف به فراموشي سپرده مي‌شود.
د)موسيقي وغنا، يكي از ابزار استعمار:
استعمارگران جهان‌، هميشه از بيداري مردم‌، مخصوصاً نسل جوان‌، وحشت داشته‌اند; به همين دليل‌، بخشي از برنامه‌هاي گسترده آن ها براي ادامه استعمار، فرو بردن جامعه‌ها در غفلت بي‌خبري‌، نا آگاهي و گسترش انواع سرگرمي‌هاي نا سالم است‌. امروز توسعه غنا و موسيقي‌، يكي از مهم ترين ابزاري است كه آن ها براي تخدير افكار مردم از آن استفاده مي‌كنند.(4)
اما در مورد رقص بايد بگوييم : مبناي حرمت رقصي که حرام است ، تحريک شهوت، يا دوري از ذکر و ياد خدا، اشتغال به لهو ذکر شده است و شايد كساني كه فتوا به حلال بودن در نزد شوهر داده اند، همان مبناي تحريك شهوت را لحاظ كرده اند كه براي شوهر اشكال ندارد.
اما اينکه شما از بچگي به موسيقي گوش داده ايد و به آن عادت داريد در صورتي که موسيقي از قسم دوم باشد اشکالي ندارد و چنانچه علاقه به هر نوع موسيقي، از جمله موسيقي حرام داريد، آن را كم كم به سوي موسيقي حلال كه باعث آرامش اعصاب و روان مي شود، هدايت كنيد.
پي نوشت ها:
1. سؤال تلفني از دفتر حضرت آيت الله سيستاني.(7741415).
2. حج(22)آيه 30.
3.لقمان(31)آيه 6.
4 تفسير نمونه، ج17 ،ص24.

پرسش 5:
ديگراينکه من قبلا در مورد وسواس فکري پرسيده ام اما ميخواهم بدانم به فرض که افکار وسواسي من درست باشدومن کسي را در گذشته کشته باشم با وجود اينکه اطرافيان همه ميگويند فکر است هيچ راه بازگشتي با توبه امکان ندارد؟

پاسخ:
به هيچ وجه افکار وسواسي شما درست نيست و گناهي نکرده ايد تا توبه لازم باشد.
پرسش 6:
در ضمن اگر کتاب مفيدي در مورد آفرينش و راههاي رسيدن به خداوند برايم بنوسيد ممنون ميشوم چون من مدام براي خود ميخوانم که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا ميروم آخر به کجا
پاسخ:
خوش بختانه كتاب هايي در مورد خداشناسي چاپ و منتشر شده است كه مي تواند براي دانش آموزان مفيد و مؤثر باشد, كه بعضي را معرفي مي كنيم :
1 آموزش عقايد, ج 1ـ 3 از آقاي مصباح ;2 همه بايد بدانند, از آقاي اميني ;3 آفريدگار جهان , از آقاي مكارم ;4 پيام قرآن , در ده جلد, از آقاي مكارم ;
5 منشور جاويد, در ده جلد, از آقاي سبحاني ;6 بهترين راه شناخت خدا, از آقاي ري شهري ;7 مجموعه آثار استاد مطهري ;8 معارف اسلامي , چاپ دانشگاه ;9 درس هايي از قرآن , آقاي قرائتي .

با سلام و عرض خسته نباشید. بنده و خیلی دیگر از دوستان اینجانب، به صورت شناسنامه ای مسلمان هستیم و به صورت دقیقی دین خود را نمی شناسیم و دچار ضعف اعتقادی هستیم. خواهش مندم در صورتی که امکان دارد با معرفی کتب و منابعی که می توانند شناخت دقیق و مناسبی را از اسلام ارائه دهند را معرفی نمایید. با تشکر

با سلام و سپاس از مکاتبه و ارتباط شما
کتاب هاي ذيل جهت مطالعه شما و دوستان تان معرفي مي شود:
1- مجموعه آثار شهيد مطهري، از ج1-4
2- آموزش کلام اسلامي ، نگارش محمد سعيدي مهر
3- فروغ ابديت ،جعفر سبحاني
4- فروغ ولايت، جعفر سبحاني
5- معارف قرآني (1-3)استاد محمد تقي مصباح يزدي

سلام ممنون از لطفتون 1-آیا دانستن ترتیب اصول دین مهم است یا نه و اگر میشود ترتیب آن را بگویید.؟ 2-در بعضی دعا ها مانند مفاتیح دعاهایی به چشم می خورد که مثلا اگه خوانده شود گناه چندین سال بخشیده میشود و در کل از این دست دعاها. سوال من این است که آیا باید این دعا ها را با شرایط خاصی اعمال کرد یا نه اگه میشع بیشتر توضیح بدین؟ 3-چگونه میتوان به یقین کامل دینی و اخلاص در زندگی رسید طوری که هیچ کار و افکاری اون رو متزلزل نکنه ؟

پرسش: ترتيب اصول دين شرح :
1-آيا دانستن ترتيب اصول دين مهم است و اگر مي شود ترتيب آن را بگوييد.
پاسخ: با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
اصول دين چيزي نيست كه در آيه و يا روايتي به آن اشاره شده باشد ، هرچند هزاران آيه و روايت در خصوص توحيد و نبوت و معاد و عدل و امامت وجود دارد ، اما در آيه يا روايت معيني تعداد و ترتيب اين اصول بيان نشده است بلكه علما از ميان منابع ديني، اين اصول را جمع آوري كرده و دسته بندي نمودند .
اما ترتيبي كه براي اصول دين بيان مي شود ،يعني : توحيد - نبوت - معاد - عدل - امامت ، چندان اهميتي ندارد . مهم اعتقاد و ايمان به همه اين موارد است ، اصل و مبنا بودن توحيد ،يعني يگانگي خداوند متعال در بين همه اين اصول امري كاملاً مشهود و بديهي است . تا فردي وجود خداوند متعال را نپذيرد، اعتقاد به نبوت و معاد و ديگر اصول برايش معنا ندارد ، پس اصل همه اصول دين، توحيد است .
بعد از توحيد ،نبوت نقش كليدي و محوري را داراست ،زيرا هرچند معاد حقيقتي مهم و بسيار عميق در مباني اعتقادي است ، اما مهم ترين معيار و ابزار اثبات معاد ، گزاره هاي نقلي و ارشاد ها و هدايت هايي است كه انبيا در اين باره دارند .تا نبوت انبيا و صدق كلام آن ها ثابت نشود ،به درستي نمي توان به معاد و ضرورت و چگونگي آن ايمان آورد ، به همين خاطر معمولاً نبوت پيش از معاد ذكر مي شود، اگر چه از جهت رتبه و ارزش، معاد كه به معناي بازگشت به خدا است، همانند توحيد تلقي مي شود:« انا لله و انا الله راجعون» .
عدل و امامت هم در حقيقت در زمره اصول مذهب به شمار مي آيند . تميز دهنده تفكر ناب شيعي از ديگر تفكرات اسلامي هستند زيرا در حقيقت عدل در زمره صفات خداوند است كه در مجموعه توحيد جاي مي گيرد . امامت هم در زمره بحث نبوت و زير مجموعه آن است، زيرا بر همان اساس و مبنا و به جهت ادامه هدف انبيا بحث ضرورت امامان مطرح مي گردد ، اما در عين حال به جهت نقش مهمي كه اين دو اصل ايفا مي كنند ،در اصول دين ذكر مي شوند .

پرسش: 2-در بعضي دعا ها مانند مفاتيح دعاهايي به چشم مي خورد که مثلا اگه خوانده شود گناه چندين سال بخشيده مي شود و در کل از اين دست دعاها. بايد اين دعا ها را با شرايط خاصي اعمال کرد ؟

پاسخ:
1) درباره دعاهايي كه وارد شده و ثواب بسياري براي آن ها نقل شده است، بايد به چند نكته توجه شود:
1 - آيا چنين روايتي در كتب روايي معتبر آمده است؟
2 - اگر موجود بود، بايد در سند و دلالت آن بررسي كنيم كه آيا روايت صحيح است و از نظر دلالت و متن، عيب و خدشه‏اي به آن وارد نيست؟
3 - امامي كه حديث را بيان فرموده، آن را به چه كسي يا چه كساني گفته است؟ شخصي كه امام به او سفارش دعا را مي‏كند، آيا با سواد بوده يا بي سواد؟ آيا مشكل روحي و افسردگي و روحيه نااميدي داشته؟ آيا شخصي ديرباور بوده يا زود باور؟ محله‏اي كه زندگي مي‏كرده، سني نشين بوده يا شيعه نشين؟ آيا در جلسه غير از او، كسان ديگري حضور داشته‏اند؟ اگر ديگران بوده‏اند، داراي چه مسلك و خصوصيات اخلاقي و روحي بوده‏اند و...
4 - آيا رواي حديث كه كلام امام را شنيده، آن را خوب و صحيح تلقي كرده، يعني آيا كلام امام را خوب فهميده و در نقل آن آيا الفاظ امام را نقل كرده يا مضمون كلام امام را نقل به معنا كرده؟
5 - آيا امام در بيان اين همه ثواب براي يك دعا درصدد تشويق كردن او بوده؟ اگر مقصود تشويق بوده، آيا فقط تشويق براي او بوده يا براي تمامي افراد؟
همه اين خصوصيات در بيان و مقصود امام مؤثر است. تشخيص مراد واقعي و فهم اين گونه روايات، هم چنين ساير روايات كار ساده‏اي نيست.
آنچه مهم است:
اين گونه روايات را كه مشتمل بر ادعيه است، به مضمون دعا دقت كنيم. اگر خود نمي‏توانيم، به علما و كارشاسان عرضه كنيم. اگر تشخيص داده شد كه مضمون دعا با متون اسلامي و با مباني كلامي و عقيدتي منافاتي ندارد، دعا را به قصد رجا و به اميد رسيدن به ثواب بخوانيم. در احاديث معروف به "من بلغ" وارد شده كه هر كس براساس روايتي كه بيانگر ثوابي است، به اميد رسيدن به آن ثواب عمل كند، خداوند به او همان ثواب را عطا مي‏كند، گرچه حديث صحيح نباشد.(1)
در كتاب مستدرك الوسايل ،جلد 6 عص 92 از امام صادق(ع) از پدران گرامي‏اش از رسول الله(ص) نقل شده است: "هر كس بعد از نماز جمعه سوره حمد را يك مرتبه و سوره ناس و فلق را هفت مرتبه بخواند... هر كس بگويد: اللهم اجعل صلواتك و صلوات ملائكتك و انبياءك علي محمد و آله... تا يك سال گناهي بر او نوشته نمي‏شود".در كتاب‏هاي ديگر نيز اين روايت موجود است.
بعد از توضيح مطالب سابق اگر كسي اين صلوات را در روز جمعه (كه روز بسيار پرفضيلتي است و ثواب اعمال چندين برابر است) انجام دهد، ثواب عظيمي به او عطا مي‏شود . توفيقي پيدا مي‏كند كه تا مدتي به گناه آلوده نشود. البته تصميم فرد در ترك گناه بسيار مهم است. اين گونه روايات ناظر به شخصي است كه بقيه آداب دعا و وظائف ديني را رعايت كند.
نكته مهم در اين گونه روايات آن است كه مضمون چنين روايتي هيچ گاه به طور مطلق صحيح نخواهد بود .حتماً داراي قيود و شرايطي است، مثلاً همين حديث مورد نظر اگر به صورت مطلق صحيح باشد، به معناي آزاد بودن شخص تا يك سال است كه هر گناهي را انجام دهد، كه به طور يقين اين معنا صحيح نمي‏باشد؛ زيرا فلسفه دعاها و مناجات براي نزديك شدن انسان به خداوند و دوري از معاصي و گناهان است. چگونه مي‏تواند خواندن يك دعا، مجوزي براي انجام گناهان و دور شدن از خداوند و رحمت الهي باشد؟!
مقصود از روايت‏هايي كه آثار خاصي را براي برخي از اعمال ذكر كرده‏اند، اين نيست كه فلان عمل «علت كامل»آن اثر است؛ بلكه مقصود اقتضاي اثر است. «علت كامل»، مجموع علل مؤثر بر يك چيز با رفع تمام موانع است. تأثيرچنين علتي بر معلول حتمي و ضروري است، و به هيچ وجه تخلف بردار نيست. در حالي كه «مقتضي» يكي از شرايط مؤثر بر يك پديده است كه در صورت فقدان موانع، مي‏تواند اثر كند، ولي اگر مانعي بر سر راه آن قرار گيرد، توان تأثيرندارد. چنين چيزي در جهان ماديات و اسباب و مسببات طبيعي است؛ مثلاً اگر گفته مي‏شود:
«آتش سبب احتراق چوب است» به نحو مقتضي است؛ يعني، تا ديگر شرايط مانند وجود اكسيژن پديدار نشوند و موانع بر طرف نشود،عمل احتراق صورت نخواهد گرفت. بنابر اين اگر كسي چوب تري را در آتش اندازد و با گذشت چند دقيقه از احتراق خبري نباشد، نبايد در آن گزاره ترديد كند؛ بلكه بايد جست‏وجو كند كه آيا آن گزاره مشروط به شرايطي است يا نه؟ آيا مانعي براي تأثير آتش در چوب وجود دارد ؟ آن گاه خواهد ديد كه اين گزاره ضمن دارا بودن ارزش صدق،مشروط به شرايط متعددي از قبيل وجود اكسيژن و عدم موانعي چون رطوبت در چوب، تناسب ميزان حرارت آتش با مقدار مقاومت چوب و ... است. ليكن اگر تمام شرايط و رفع موانع پديد آمد؛ يعني علت كامل محقق شد،حتماً چوب آتش خواهد گرفت . تخلف آن، به معناي كذب گزاره فوق مي‏باشد.
تأثير اين اعمال نيز به نحو «جزءالعلة» و «مقتضي» است، و همواره با ديگر شرايط عمل مي‏كند.
اما اين كه آن شرايط دقيقاً چيست؟ سهم هر يك تا چه اندازه است؟ آيا تأثير اين عمل و هر شرط ديگر در همه موارد يكسان است؟ يا ممكن است در موردي نقش اصلي‏تري را ايفا كند و در جاي ديگر عامل ديگر؟ مكانيسم تأثير چگونه است؟ آيا ديگر ابزارها را در اثرگذاري تقويت مي‏كند يا خود مستقيماً اثر مي‏گذارد؟ اين ها و ده‏ها سؤال ديگر، مسائلي است كه ريشه عقلي و فكري بشر هنوز در حدي نيست كه بتواند به طور كاملاً دقيق به آن ها پاسخ گويد. يكي ازخدمات بزرگ انبيا به بشر، آگاه سازي وي از وجود چنين عاملي است كه عقل به تنهايي قادر به شناخت آن نيست.
پي‏نوشت‏:
1 - كافي، ج‏2، ص 87، باب من بلغه ثواب من الله.

پرسش: 3-چگونه مي توان به يقين کامل ديني و اخلاص در زندگي رسيد طوري که هيچ کار و افکاري اون رو متزلزل نکنه ؟
پاسخ: در بعضي از آيات از حقيقت ايمان به عنوان شناخت و اعتقاد قلبي به خداوند و پيامبران و هر آنچه آن ها آوردهاند، ياد شده است . از بعضي آيات ديگر استفاده ميشود ايمان عبارت است از: شناخت، همراه با اذعان، تسليم و پايبندي(1)
براين اساس انسان بايد تا حدي که لازمه ايمان است ، به آموزه هاي اساسي دين معرفت پيدا کند،هر چند اجمالي داشته باشد.البته هرچه معرفت انسان افزايش يابد ، طبعا هم بر ايمان او افزوده مي شود .در اعمال او نيز تأثير خواهد گذاشت و در مقابل شبهات احتمالي متزلزل نخواهد شد.
تقويت ايمان و دستيابي به يقين و اخلاص راه‏هاي متعددي دارد كه بالا بردن سطح شناخت و آگاهي‏هاي ديني از مهم ترين آن ها است . در اين زمينه گسترش مطالعات و تحقيقات ديني با برنامه‏ريزي‏هاي هدايت شده و منظم بسيار ضروري است. بنابراين در پاسخ به سوال شما مي توان گفت :
در گام اول لازم است که مطالعات ديني خود را افزايش دهيد. تا هم بر آگاهي تان افزوده گردد و هم ثمرات آن به خواست الهي درافزايش ايمان تان موثر باشد.
سپس گام در مرحله بعد که رعايت تقوا و انجام تکاليف الهى در هر حال است ، بنهيد که زمينهساز درک بيش تر و توفيق افزون‏تر و توجه و تقرب والاترى به خدا خواهد بود: «يا أيّها الذين آمنوا إن تتّقوا الله يجعل لکم فرقاناً و يکفّر عنکم سيّئاتکم و يغفر لکم و الله ذو الفضل العظيم؛(2)
اى اهل ايمان! اگر پرهيزگار بوده و تقواى الهى پيشه کنيد ،خداوند براى شما نيروى تشخيص حق از باطل قرار داده ، بدى‏هاى شما را پوشانده و شما را بيامرزد .خداوند داراى فضل ورحمت بزرگ است».

قرآن مجيد راه رسيدن به يقين را عبادت ميداند: " واعبد ربّک حتي يأتيک اليقين؛ پروردگارت را عبادت کن تا به يقين برسي".(3) بدون عبادت ممکن نيست کسي به يقين نائل آيد. منظور از عبادت،حرکات و سکنات ظاهري نيست بلکه حقيقت عبادت و بندگي خدا است که در آن صورت غير خدا در انسان جاي ندارد.
رسيدن به اين حقيقت جز با ترک گناه و فرار از رذايل اخلاقي امکان پذير نيست. از اين رو رسول خدا(ص) فرمود :" اگر نبود شياطيني که اطراف دلهاي بني آدم را احاطه کرده اند، آنها حقايق ملکوت آسمانها و زمين را مشاهده مينمودند"؛(4) يعني گناه و رذايل اخلاقي مانع رسيدن به مقامات معنوي،از جمله يقين ميشود.
همچنين رسيدن به مقام يقين جز با اخلاص امكان پذير نيست . در حقيقت اخلاص روح عبوديت و بندگي است.روح عبادت و بندگي ترک نافرماني خدا است . چرا که از نظر اسلام عملي صحيح و همراه با اخلاص است که بر اساس حکم خدا و پيامبر و امامان باشد که از آن به صراط مستقيم ياد ميشود . نافرماني و عصيان، از دايره عمل منطبق بر حکم خدا و رسول و اهل بيتش خارج است .
براى تقويت و رشد ايمان همراه با يقين و اخلاص توجه به چند نکته لازم است:
1- پرهيز از همنشينى با اهل دنيا و دور از معنويت. رسول اکرم فرمود: «به خاطر برخورد با اهل دنيا قلبم زنگار گرفته و مکدر مى‏شود. براى جبران آن روزى هفتاد مرتبه استغفار مى‏کنم».
خداوند مى‏فرمايد: «فأعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم يرد إلاّا الحيوة الدنيا؛(5) پس ازکسانى که از ياد ما روى گرداندند و جز زندگى دنيا را نخواستند، روى بگردان».
2- محاسبه نفس که هر شب يا هر هفته و يا لااقل هر ماه گذشته خود را بررسى نمايد و به خود نمره بدهد. اگر کار شايسته‏اى انجام داده، سپاسگزار بوده و از خداوند ادامه توفيق را بخواهد . اگر مرتکب خلافى شده، استغفار نموده و تصميم بر ترک آن بگيرد.
3- بهره‏گيرى از ثقل اکبر و قرآن کريم و انس با آن. چه اين که تلاوت و حفظ قرآن به انسان نورانيت بخشيده و معنويت مى‏دهد . آشنايى با معارف آن (هر کسى در حد خودش حتى در حد ترجمه) موجب رشد روحي مى‏باشد. زيرا معارف قرآن و آياتش نسخه‏هايى براى درمان دردها و مشکلات است.
4- بهره‏گيرى از ثقل اصغر و ائمه هدي(ع) و توسل به ايشان. توسل به حضرات معصومين(ع) هم توجه به حق تعالى و عالم ملکوت است و هم زمينهساز بهره‏گيرى بيش تر از فيض ربوبى و کسب توفيقات بيش تر.

پينوشتها:
1. عزالدين حسيني زنجاني، راه رستگاري، ص 17.
2. انفال (8) آيه 29.
3. حجر (15) آيه 99.
4. معراج السعاده، ص 78.
5. نجم (53) آيه 29.

- با توجه به اینکه ما اعتقاد داریم انسان در لحظه مرگ به وسیله عزرائیل قبض روح می شود و در روایات اومده بعضی این فرشته رو به شکل زیبا می بینند و بعضی با هیبتی ترسناک، یا در جای دیگری داریم هرکس می میره امام علی (ع) رو می بینه، مطالبی در بعضی از مجلات چاپ می شه در مورد کسانی که مرگ رو تجربه کردن و دوباره بنا بر مصلحت خدا به این دنیا برگشتن تقریبا برای همه اتفاقات مشابهی افتاده و مرگ رو بسیار راحت و خوش آیند توصیف کردن وهیچ یک صحبت از ملاقات با عزرائیل یا سختی قبض روح نمی کنن علت چیه؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
كيفيت قبض روح و خارج ساختن جان انسان از بدن او يكسان و برابر نخواهد بود. هريك از انسان ها به تناسب اعمال و رفتار خود شرايطي دشوار يا آسان را تجربه خواهند نمود ؛امام صادق(ع) مي فرمايد:
«هو للمؤمن کأطيب ريح يشمّه فينعس لطيبه فيقع التعب و الألم کلّه عنه؛(1) مرگ براي مؤمن مثل بوي خوشي است که آن را استشمام مي‌کند . تمام سختي و دردها از او برداشته مي‌شود».
در ادامه همين حديث آمده که از حضرت سؤال شد: اگر چنين است، پس چرا گفته مي‌شود که تحمل مرگ براي انسان از تحمل قطعه قطعه شدن با اره و يا تيغ قيچي سخت‌تر است؟ فرمود:
«مرگ براي کفار و افراد فاجر و فاسق آن گونه است، نه براي افراد صالح و مؤمن».
سدير صيرفي مي‌گويد: به امام صادق عرض کردم: آيا مؤمن از مرگ و قبض روح خود مي‌ترسد؟ فرمود:
« سوگند به خدا !هرگاه فرشته مرگ به سوي مؤمن مي‌آيد، وحشت مي‌کند، آن گاه فرشته به او مي‌گويد: اي وليّ خدا ! وحشت منما، قسم به خدايي که پيامبر را برانگيخت! نسبت به تو از پدر مهربان‌تر هستم. چشم‌هاي خود را باز نما و نگاه کن. محتضر چشم‌هاي خود را باز مي‌کند، مي‌بيند که رسول خدا، اميرمؤمنان، فاطمه زهرا، حسن و حسين و ساير ائمه عليهم السلام براي او نمودار شده‌اند. اين حال شيرين‌ترين لحظات براي اوست».(2)
پس معلوم است كه بر اساس روايات ما فرايند خروج روح از بدن و ملاقات با فرشته مرگ براي انسان هاي متفاوت خواهد بود.
اما در مورد افرادي كه به نوعي مرگ را تجربه كرده اند بايد گفت: مرگ حقيقي را تجربه نكرده، بلكه نوعي خروج روح يا به اصطلاح خلع روح را تجربه كرده اند . در نتيجه اين تجربه، ديدن لوازم و ضروريات مرگ واقعي را هم به دنبال نداشته است.
در واقع ميان روح و بدن آن ها گسست كامل و ستاندن جان صورت نگرفته است، بلكه تنها احساس كرده اند كه براي لحظه اي روح از بدن آن ها مفارقت كرده‌ و حد سوط بين دنيا و بزرزخ قرار گرفته اند.
اما اينكه همه اين افراد تجربه خوب و شيريني داشته اند ، به احتمال بالا برمي گردد ، چون تجربه ادراك تجرد روح از بدن خود، ممكن است تجربه شيريني باشد ، اما حتي در اين موارد خاص هم نمونه هايي از افراد كه داراي شرارت ها و رفتار ناشايستي بودند ، صحنه هاي هولناك و دهشتناكي نقل شده كه در برخي از فيلم هاي مربوط به اين افراد هم نقل شده است .

پي نوشت ها:
1. محجه البيضاء، ج 8، ص 256.
2.همان، ص 261.

با سلام . در صورت امکان چند نقد اساسی از آئین زرتشت را بازگو کنید لطفا موارد ها با منبع باشد. با تشکر

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
نقاط ضعف آيين زردشت (زرتشت):
1ـ وجود گرايش چندگانه پرستي به دليل نبود يک نگرش خالص و درست.(1)
اين مذهب، مذهب دوگانه پرستي است؛ مذهب «اهورا» و «اهريمن»؛ «خير» و «شرّ». هر که و هر چه خوب باشد، جز «سپنتامئي نو» و اهورا است اما اگر بد باشد، جزء «انگرمئي نو» و اهريمن است. اين هر دو همواره در حال نبردند.
البته نويسندگان جديد زردشتي که مي‌بينند ذهن امروز جهان، توحيد را مي‌ستايد و مي‌پرستد، تلاش مي‌کنند از آن چهره توحيدي بسازند.(2)
2ـ نبود بنيانگذاري که به گونه‌اي سرخوشانه و دلکش، روحيه شور و شوق ببخشد.
3ـ تعداد کمِ رهبران تبليغي پس از بنيانگذار.
4ـ نبود تاريخي هر گونه تحرک و ديناميسم در اين دين.
5ـ گرايش به سمت تشريفات حقوقي، رسمي و کليشه‌‌اي(3): در آيين زردشتي، مقام موبدي (رهبر ديني) موروثي است. موبدزاده، چه بد و چه خوب، جانشين پدر مي‌شد. فقط کافي بود مقداري قوانين و حرکات و رسومي را بياموزد و شناخت دين لازم نبود! در اين آيين هر طبقه‌اي خداي خويش را دارد و روحانيون خداي روحاني...(4)
6ـ ناتواني از درک هر گونه ارزش، در برابر قبول رنج.
7ـ رضايت آسانمندانه به «خوب» به جاي تلاش مترقيانه در جهت «بهترين».
8ـ نکوهش و انتساب ساده همه شرور به يک شيطان ابتدايي.
9ـ وجود يک مبناي ناهماهنگ و غير مکفي براي خوش‌بيني تحسين برانگيز اين دين.
10ـ تکيه انحصاري بيش از حدّ بر جنبه الهامي و مکاشفه‌اي براي پيروزي نهايي خود(5)
11ـ داشتن عقايد خرافي و غير منطقي، مانند: موش صحرايي، روزي هزار ضربه، بر «اهورمزدا» وارد مي‌کند! کسي که سگ آبي را بکشد يا زخمي نمايد، بايد ده هزار پشه و هزار مگس را بکشد و اسلحه يک لشکر را بدهد! کسي که نزديک لاشه آدم و سگ برود، بايد بدن خود را با ادرار گاو نر و آب طاهر بشويد و...(6)

در ضمن مي توانيد براي مطالعه بيش تر به كتاب « خدمات متقابل اسلام و ايران » ص 152- 272، نوشته شهيد مطهري و نيز كتاب « زرتشت ، حكومت ، مزديسنا » نوشته مهندس جلال الدين آشتياني و نيز كتاب « زرتشتيان باورها و آداب ديني »اثر مري بويس مراجعه كنيد.
پي‌نوشت‌ها:
1. رابرت هيوم، اديان زنده جهان، ص 331 و 312. ص 291.
2. مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 1، ص 327.
3. اديان زنده جهان، ص 291.
4. تاريخ اديان و مذاهب، ج 1، ص 330 .
5. اديان زنده جهان، ص 291 ـ 292.
6. تاريخ اديان و مذاهب، ج 1، ص 356 و 357.

چرا در دین اسلام برای لواط و یا بعضی از گناهان مجازات های سختی مانند سنگسار در نظر گرفته شده است . مگر این گناهان چقدر بد می باشند که شدیدترین نوع مجازات ها مانند سنگسار برای آن در نظر گرفته شده است . مگر دین ما دین مهربانی و عطفت نیست پس چرا سنگسار در دین ما وجود دارد؟ با تشکر

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
در قرآن كريم به حكم سنگسار تصريح نشده ، ولي در تورات اين حكم بيان شده و در اسلام به امضا رسيده و در روايات تصريح شده و کيفيت و شرايط آن بيان شده است. چنين مواردي در احكام ديني ما وجود دارد كه حكم شرايع قبلي مي تواند در اين اسلام نيز مورد تأييد و امضا قرا گيرد. اين نوع احكام را در اصطلاح احكام امضايي شرايع سابق مي گويند.
البته اثبات حد سنگسار خيلي کم اتفاق مي‌افتد و براي اين که زن يا مرد محکوم به سنگسار گردند، دو مطلب بايد اثبات شود:
1ـ وقوع زنا که فقط با دو راه قابل اثبات است و هر دو راه بسيار سخت مي‌باشد:
اول : زنا کننده چهار بار با علم و آگاهي و آزادي به چنين گناه و جرمي اعتراف کند.
دوم: چهار مرد عادل و بالغ با اختيار و آزادي و با همديگر به صراحت به ديدن عمل زنا با چشم شهادت دهند ، نه اينکه بگويند : آن دو را در يک اطاق خلوت يا برهنه در زير يک لحاف يا در آغوش هم ديده‌ايم ، زيرا هيچ کدام اين شهادت‌ها زنا را ثابت نمي‌کند ، بلکه بايد شهادت بدهند دقيقاً جزئيات عمل زنا را ديده‌اند. چنين شهادت و ديدني، بسيار نادر مي‌باشد . با اين اقرار و شهادت، اصل زنا ثابت مي‌گردد که حکم آن صد تازيانه است.
2ـ براي اثبات زناي محصنه که حکم آن سنگسار است، علاوه بر اقرار يا شهادت بالا، بايد «احصان» ثابت شود. براي ثابت شدن «احصان» مرد بايد ثابت شود که وي همسر دائمي دارد که با او آميزش کرده و هر وقت بخواهد، مي‌تواند با او جماع و آميزش کند و هيچ مانع شرعي، طيبعي يا قانوني براي او نيست.(1)
براي اثبات زناي محصنه زن نيز بايد ازدواج دائم کرده و آميزش نموده و شوهرش حاضر باشد و بتواند هر وقت خواست، با شوهرش همبستري و آميزش کند، يعني براي زناشويي با شوهر هيچ مشكلي ندارد. در غير اين صورت زناي او محصنه نخواهد بود.
با توجه به شرايط بسيار سخت اثبات زناي محصنه به نظر مي رسد كه اين حكم بيش تر جنبه تحذيري دارد تا اجرايي. يعني شارع در ابراز چنين حكمي بنا بر ترساندن مجرمين داشته است تا اجراي آن.
در واقع اين حكم زماني قابل اجرا مي شود كه وضعيت جامعه به حد بسيار نابهنجار رسيده، به گونه اي كه علناً زن و مرد همسردار با شرايطي كه بيان شد، در جلوي چشمان چندين نفر كه كاملاً رويت مي كنند دست به اين عمل مي زنند. چنين شرايطي نشان از بحران شديد اخلاقي و اجتماعي جامعه دارد و نياز به يك شوك قوي براي بيرون‌ آمدن از آن شرايط دارد و اين شوك همان حكم سنگسار است.
با توجه به وضعيت جامعه اسلامي، چنين شرايطي در جامعه ديني اسلام بسيار ضعيف است.
پي نوشت:
1 . تحرير الوسيله، ج 2، ص 458 (شرايط اثبات زناي محصنه).

به نام خدا با عرض سلام من برایم سئوالی پیش آمده که عقیدهای کلی ، سنی و شیعه مخالفن را می دانم حال گفته میشود در اکثر موارد دینی با هم مشترکیم اگر آن نکات مشترک و نکات غیر مشترک را بیان کنید ممنون میشوم. حتما نکاتی که از کتاب گرفین نام کتاب را هم بیان کنید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
ميان شيعه وسني عوامل متعدد مشترک وجود دارد. که به برخي ازآن ها اشاره مي شود:
1 ـ اصل توحيد
همه مسلمانان به اصل توحيد عقيده دارند. ايمان به خداوند قلب هاي مؤمنان را به هم پيوند مي دهد . در قرآن نيز از اصل توحيد به عنوان عامل مهم مسلمان حتي پيروان اديان الهي ياد شده است.(1) در قرآن نيز توحيد به عنوان عامل وحدت «امت واحده» ذکر شده است. (2)
2 ـ دين اسلام
اسلام به عنوان مجموعه قوانين الهي يکي از محورهاي مشترک دو فرقه شيعه وسني است. يعني شيعه و سني به اصل دين عقيده دارند. در قرآن نيز دين به عنوان عامل وحدت و اشتراک ذکر شده است:
«و اعتصموا بحبل اللّه...» در تفسير اين آيه که مقصود از حبل اللّه چيست؟ در برخي از تفاسير مانند مجمع البيان(3)، التبيان(4) و روح البيان(5) آمده : مقصود از «حبل اللّه» دين اسلام است. در قرآن آمده است: " شما مسلمانان مانند مشرکان نباشيد که در دين شان اختلاف کردند" (6)
3 ـ قرآن
يکي ازعوامل اشتراک شيعه و سني، قرآن است. يعني اصل قرآن به عنوان کتاب واحد، مورد قبول همگان بوده و عامل مهم همبستگي مسلمان است. هرگاه قرآن از سوي دشمنان تهديد شود، همه مسلمانان با جان و مال از آن دفاع و پاسداري مي کنند. در برخي تفاسير مانند روح المعاني(7)، تفسير ابن کثير،(8) الميزان(9) و تفسيرالکبير(10)آمده که مقصود از «حبل اللّه» قرآن است.
4 ـ پيامبر اسلام (ص)
همه مسلمان به پيامبر عقيده دارند . او را فرستاده خداوند مي دانند . مرحوم طبرسي در ذيل آيه: «واعتصموا بحبل اللّه جمعياً و لا تفرقوا»مي نويسد: مقصود از «حبل اللّه» پيامبر اسلام است.(11) امام علي (ع)در هنگام درگيري با اهل شام، از اختلافات بين مسلمانان اظهار نگراني نموده ، از پيامبر واحد و خداوند واحد به عنوان محورهاي همگرايي ياد کرد: " جريان کارمان با درگيري با گروهي از اهل شام آغاز شد، در حالي که به ظاهر پروردگارمان، پيامبرمان و دعوت اسلامي مان يکي بود." (12)
5 ـ مصالح عمومي
يکي از عوامل مهم مشترک شيعه و سني، مصالح عمومي است، بدين معنا در جايي که مصالح عمومي در خطر افتد، امت اسلامي احساس خطر نموده ، در برابر دشمنان متحد مي شوند، از اين رو علي (ع) يکي از علل سکوت خود در برابر خلفا را رعايت مصالح عمومي و حفظ وحدت اسلامي بيان مي نمايد:
"به خدا سوگند! اگر ترس وقوع تفرقه ميان مسلمانان و بازگشت کفر و تباهي دين نبود، رفتار ما با آن ها طور ديگري بود." (13)
6 ـ ارزش ها
درهرجامعه اي سنت و اصول پذيرفته اي شده است که مردم آن جامعه به آن ها علاقمند بوده و حفظ آن ، عامل وحدت است. جامعه اسلامي نيز سنّت ها و اصولي دارد که مي توان از آن ها به عنوان ارزش هاي اسلامي ياد کرد. هويت و استقلال جامعه اسلامي بستگي به پاسداري آن ها داشته ، حفظ آن ها يکي از مؤلفه هاي وحدت اسلامي است، از اين رو هرگاه دشمنان آن ارزش ها را تهديد کنند، مسلمانان، متحد و از آن ها دفاع مي کنند. امام علي (ع)به مالک اشتر دستور داد که حافظ ارزش ها باشد:
«هيچ سنّت شايسته اي را مشکن که معيار عمل بزرگان اين امت بوده است . همبستگي و کار ملت بر محورش سامان مي يافته است . هيچ راه و رسم جديدي ايجاد مکن که به سنّتي از اين سنّت ها آسيب برساند.»(14)
7ـ اهل بيت
مسلمانان خاندان پيامبر را قبول دارند و به آنان احترام مي گذارند. اين امر نيز عامل مهم مشترک بين شيعه وسني مي باشد .
8-رهبري و حکومت
اعتقاد به ضرورت تشکيل حکو مت و اعتقاد به رهبري واحد نيز يکي از عوامل اشتراک شيعه وسني مي باشند.شيعه و سني عقيده دارند که جامعه اسلامي بايد رهبر داشته باشد .البته اين دو گروه در باره شرايط و انتخابي و انتصابي بودن رهبري اختلاف دارند ،اما در اصل ضرورت حکومت و رهبري اتفاق دارند .
عوامل ديگر مانند اعتقاد به اصول و فروعات مانند نماز، قبله واحد، امر به معروف و نهي از منکر نيز عوامل وحدت و مشترکات بين دو فرقه شيعه وسني مي باشند .
اين دو گروه نکات اختلاف و افتراق هم دارند، مانند اينکه شيعيان امام علي(ع) را خليفه بلا فصل و جانشين رسول خدا مي دانند، حال اينکه اهل سنت، حضرت را خليفه چهارم مي دانند. همچنين شيعيان امامان شيعه را امام و رهبر جامعه - بعد از علي - مي دانند ، حال اينکه اهل سنت چنين عقيده ندارند.همچنين شيعه امامان را معصوم مي دانند . اهل سنت اين امر را قبول ندارند . از سوي ديگر شيعه و سني در برخي مسايل مانند کيفيت وضو و نماز اختلاف دارند.
در باره عوا امل مشترک شيعه و سني به سايت ،کتاب ها و مجلات مجمع تقريب بين مذاهب اسلامي مراجعه نماييد.
پي نوشت ها :
1. آل عمران(3) آيه 63.
2. انبياء(21) آيه 92.
3 . مجمع البيان، ج 2، ص 356.
4 . التبيان، ج 2، ص 545 و 546.
5 . روح البيان، ج 2، ص 72.
6 . روم(30) آيه 32.
7 روح المعاني، ج 4، ص 18.
8 . تفسير ابن کثير، ج 8، ص 397.
9 . الميزان، ج 3، ص 271.
10 . تفسيرالکبير فخررازي، ج 8، ص 167.
11. مجمع البيان، ج 2، ص 375.
12 . فرهنگ آفتاب، ج 1، ص 9.
13. سيري در نهج البلاغه، ص 179 و 180.
14. فرهنگ آفتاب، ج 1، ص 85.

سلام به‌تازگي شنيدم كه برخي مدعي‌اند حضرت زهراء سلام الله عليها به شهادت نرسيده‌اندو به مزگ طبيعي از دنيا رفته‌اند و بيان مي‌كنند كه حتي تا چند سال پيش (ظاهرا سال 72) هم در تقويم‌ها به جاي شهادت آمده وفات!! يا اينكه علماي سابق در بيان شهادت ايشان مطلبي ندارند! اگر لطف كرده، مطالب زير را پاسخ بگوييد متشكر خواهم شد: 1. منابع اهل سنت و شيعه كه به موضوع شهادت حضرت اشاره كرده‌اند كدام‌اند؟ و اگر ممكن از متن مختصري از آن را ذكر كنيد. 2. علت آنكه در تقويم‌هاي سال‌هاي گذشته چنين اتفاقي رخ داده چيست؟ 3. آيا علماي سابق قائل به شهادت حضرت نبوده‌اند؟

پرسش: تاريخي (شهادت حضرت زهراء) شرح :

برخي مدعياند حضرت زهراء سلام الله عليها به شهادت نرسيده و به مرگ طبيعي از دنيا رفتهاند و بيان ميكنند كه حتي تا چند سال پيش (ظاهرا سال 72) هم در تقويمها به جاي شهادت آمده وفات!! يا اينكه علماي سابق در بيان شهادت ايشان مطلبي ندارند!

1. منابع اهل سنت و شيعه كه به موضوع شهادت حضرت اشاره كردهاند كداماند؟

پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در آغاز از منظر اهل سنت :
عبدالفتاح عبدالمقصود (يكي از نويسندگان اهل سنت ) داستان غم انگيز هجوم به خانه وحي و هتك حرمت بضعه الرسول (ص)را چنين بيان مي كند: عمر بن خطاب در حالي كه گروهي او را همراهي مي كردند, جهت اخذ بيعت از علي بن ابيطالب (ع)براي ابوبكر به در خانه فاطمه (س)آمد و فرياد زد: سوگند به آن كسي كه جان عمر در دست اوست! بايد از خانه بيرون بياييد. در غير اين صورت خانه را به سر ساكنانش آتش مي زنم . عده اي از صحابه كه از خدا مي ترسيدند و حرمت پيامبر(ص)را در مورد فرزندانش رعايت مي كردند گفتند: اباحفص (كنيه عمر) چگونه مي خواهي خانه را به آتش بكشي، درحالي كه فاطمه (س)در اين خانه است ؟ عمر با بي پروايي و بي حيايي تمام با صداي بلند گفت : اگر چه فاطمه باشد به آتش مي كشم . سپس عمر به خانه فاطمه (س)هجوم برد و با مشت و لگد به در مي كوبيد تا به زور وارد خانه شود. علي (ع)از خانه بيرون آمد. در همان هنگام طنين صداي گريه و ناله جان سوز فاطمه (س)دخت گرامي پيامبر كه در نزديكي در خانه بود, بلندشد. استغاثه كنان از صميم قلب و عمق جان فرياد مي زد و مي فرمود: يا ابتاه يا رسول اللّه , ببين بعد از رحلت تو عمر و ابوبكرچه به روزگار دخترت آورده اند(1)!
صداي جان سوز زهرا(س) چنان جدّي و دردناك بود كه گويا مي خواهد پدرش رسول خدا را كه به ظاهر در نزديكي خانه اش خفته و در رضوان پروردگارش جاي گرفته , به دنيا برگرداند تا يكي از اصحاب سركش گردن فراز بي پروا را كه به خانه اش هجوم آورده , به جاي خود بنشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سخت گيريش را نابود سازد.(2)
عبدالله الصفدري شافعي از قول نظام بصري نقل كرده : در روزي كه عمر بن خطاب جهت بيعت گرفتن از علي (ع)براي ابوبكر,به خانه فاطمه (س)هجوم برد ، چنان ضربه اي به پهلوي فاطمه وارد كرد كه فرزند داخل رحمش يعني محسن را ساقط كرد.(3)
ذهبي در ميزان الاعتدال مي نويسد: محسن با ضربه لگدي كه عمر به پهلوي فاطمه زد، كشته شد.
مسعودي مي نويسد: درِ خانه فاطمه (س)را آتش زدند. زهرا سيده زنان را چنان با در فشار دادند تا اين كه محسن او كشته شد.(4) عبداله بن عباس نقل مي كند: روزي پيامبر اكرم (ص)را ديديم كه به شدت گريه مي كرد. از علت آن پرسيديم ،فرمود: مي بينم روزي راكه فاطمه من مورد بي احترامي قرار مي گيرد. ارث و حق او را غصب مي كنند. پهلوي او رامي شكنند, محمول رحم او را مي كشند. دخترم پيوسته گريه و ندبه مي كند و مي گويد: يا محمداه ! ولي كسي به او جواب نمي دهد.(5)
ضربه هايي كه از عمر بن خطاب به پهلو و صورت و از قنفذ و مغيره به بازوي حضرت صديقه طاهره وارد شد و غم و اندوه وخون دلي كه از هتّاكي و بي حرمتي عده اي و سكوت و بي تفاوتي ديگران نسبت به ظلم و ستم هايي كه به فاطمه (س)و اهل بيتش وارد شد، موجب گشت كه فاطمه (س)در بستر بيماري بخوابد. بعد از رحلت پدر بزرگوارش نتواند بيش تر از دو ماه و نيم يا حداكثر سه ماه و پنج روز ـ به اختلاف روايات ـ زندگي نمايد.
اما منابع شيعه:
احاديث در اين باره فراوان است. مورخان مطلب فوق رابه طور مفصل گزارش کرده¬اند که اشاره مي¬کنيم.
در کتاب اختصاص شيخ مفيد از عبدالله سنان از امام صادق (ع) روايت مي¬کند:
ابوبکر در رد فدک براي زهرا نامه نوشت. زهرا درحالي که نوشته را در دست داشت، عمر در راه به او رسيد، گفت: دختر محمد! اين نوشته چيست؟ حضرت فرمود: اين نوشته اي است که ابوبکر در رد فدک برايم نوشته است. عمر گفت: بده به من. زهرا(س) حاضرنشد نوشته را به او بدهد. در اين هنگام عمر لگدي به زهرا که فرزند پسري به نام محسن درشکم داشت، کوبيد. در اثر اين ضربه زهرا (س) محسن را سقط کرد. سپس عمر او را سيلي زد. گويي هم اکنون به گوشواره هاي گوشش مي نگرم که در اثرآن سيلي شکست. سپس نوشته را برداشت و پاره کرد. زهرا به خانه رفت و هفتاد و پنج روز بر اثر آن ضربت مريض بود تا شهيد شد. (6)
در حديث ديگري در همين کتاب ذکر شده که امام صادق مي¬فرمايد: عمر با جدمان علي (ع) و فاطمه و امام حسن و امام حسين (ع) مبارزه کرد که در نتيجه کارهايش منجر به شهادت آن¬ها شد. (7)
مفضل در حديثي از امام صادق نقل مي کند :براي بيعت با ابوبکر، عمر با حالتي خشم و غضب با خالد و قنفذ آمدند در خانه علي (ع)قنفذ دستش را وارد خانه کرد تا در را باز کند. عمر با تازيانه چنان به بازوي زهرا زد که همچون بازوبند روي بازويش حلقه زد. لگدي به درکوبيد که به شکم فاطمه (ع)خورد، در حالي که محسن شش ماهه را در شکم داشت.(8)

براي اطلاع بيش تر به کتاب رنج هاي حضرت زهرا، سيد جعفر مرتضي و
يورش به خانه وحي، نوشته آيه الله جعفر سبحاني و
الدليل الغراء علي شهاده الزهراء، نوشته آيه الله سبحاني مراجعه نماييد.
پاسخ به سوال مورد نظرتان طي يک مقاله تحقيقي و بر اساس منابع اهل سنت در سايت هاي متعدد بيان شده که مي توانيد مراجعه نماييد.
http://www.hawzah.net/Hawzah/Questions/QuestionView.aspx?LanguageID=1&Qu...
www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=monazerat...
پي نوشت ها:
1.ابن قتيبه دينوري ، الامامه و السياسه , ج 1 ص 16 مطلب را اين گونه بيان مي كند: فلمّا سمعت اصواتهم نادت بأعلي صوتها, يا ابتاه يا رسول اللّه ماذالقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه .
2.عبدالفتاح عبدالمقصود, الامام علي (ع) ج 4 ،ص 274ـ 277 .
3.الوافي بالوفيات , ج 6 ،ص 17 ،حديث شماره 2444
4.اثبات الوصيه , ص 110.
5.فرايد السمطين , ج 2 ص 34(چاپ بيروت ).5. رنج هاي حضرت زهرا، سيد جعفرمرتضي، ص155.
6. همان.
7. همان، ص 605.

پرسش: علت آنكه در تقويمهاي سالهاي گذشته چنين اتفاقي رخ داده چيست؟
پاسخ: اگر در باره فردي نوشته شده كه فلان تاريخ وفات كرده ،اين كلمه اشاره دارد كه فلان شخص در فلان تاريخ از دنيا رفته و عمر او به پايان رسيده ، حال چگونه از دنيا رفته، به صورت طبيعي بوده يا شهيد شده و اگر شهيد شده ،چگونه شهيد شده ، مسموم شده يا به صورت ديگري شهيد شده و در صورت شهيد شدن آيا بلافاصله از دنيا رفته يا بعد از صدمه ديدن مدتي گذشته ،بعد از دنيا رفته ، هيچ كدام از اين مطالب از كلمه (وفات) استفاده نمي شود .
شيخ مفيد ، در باره درگذشت علي (ع) مي فرمايد:
و لما قبض اميرالمومنين..... ؛ چون اميرالمومنين از دنيا رفت. امام حسن (ع)خطبه خواند .(1)با وجود آن كه ،در شهادت علي (ع) هيچ شكي نيست. پس ذكر اينكه فلان تاريخ ، وفات فلان كس است ،دليل نمي شود كه او شهيد نشده است.
بنابراين زماني كه گفته شد فلان شخص در فلان تاريخ وفات كرده ،شامل اين هم مي شود كه وي از راه شهادت وفات كرده باشد، ولي در تقويم هاي گذشته به علت وفات اشاره نشده است . در تقويم هاي فعلي به علت وفات كه شهادت باشد، اشاره شده است تا مظلوميت آن حضرت ، براي همگان آشكارتر گردد.
پي نوشت :
1. ارشاد مفيد ،ج2، ص3 ترجمه رسولي محلاتي.

پرسش: آيا علماي سابق قائل به شهادت حضرت فاطمه نبودهاند؟

پاسخ: همانطور كه در جواب اول ذكر شده علماي بزرگي از شيعه چون مرحوم شيخ مفيد ، متوفاي 413 روايت شهادت حضرت را نقل كرده است. همچنين شيخ طوسي متوفاي 460، نيز مي گويد : در ميان شيعه اختلافي وجود ندارد كه عمر به شكم حضرت زد كه بچه اش سقط شد . (1)
براي آگاهي بيش تر درباره شهادت حضرت زهرا(س) به كتاب (رنج هاي حضرت زهرا از سيد جعفر مرتضوي عاملي ، ترجمه محمد سيدي مراجعه نمائيد .
پي نوشت :
1.تلخيص الشافي ، ج2 ، ص156.

صفحه‌ها