كلام

با سلام دلایل حرام بودن ازدواج با خواهر خاله عمه و... در چه چیزی است همانگونه که می گویند خوک حیوان کثیف است و حرام است چون بخاطر میکرب است که دارد این دلیلی است قانع کننده دلیلی برای این سئوال چیست با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
يكى از مسلّمات اسلامى اين است كه احكام شرعى تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعى است، يعنى هر امر شرعى به علت مصلحت ضرورى است و هر نهى شرعى ناشى از مفسده‏اى است كه بايد ترك شود. خدا براى اين كه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند، امورى را واجب يا مستحب كرده است . براى اين كه بشر از مفاسد دور بماند، او را از پاره‏اى كارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امرى بود و نه نهيى.
مصالح و مفاسد و به تعبير ديگر حكمت‏ها به گونه‏اى است كه اگر عقل انسان به آن‏ها آگاه گردد، عقل نيز همان حكم را مى‏كند كه شرع بيان كرده است.
براين اساس، هيچ حکمي از احکام شرع بدون حکمت نيست هرچند ما نتوانيم به تمام حکمت هاي احکام آگاهي پيدا کنيم.
در مورد حرمت خوك نيز معلوم نيست كه دقيقاً حكمت آن همين چيزي باشد كه در سوال آورده ايد. چون كسي مي تواند بگويد ما مي توانيم با روش هاي علمي، ميكروب هاي آن را از بين مي بريم، حال‌ آيا مي توان گفت در اين صورت حلال است؟ شايد علت حرمت آن به جهات ديگر باشد، مثلاً‌ فرض كنيد، علاوه بر ضرر جسمي، در روحيه و اخلاق انسان نيز تأثير گذار باشد. امروزه تأثير برخي از غذاها بر روي روح و روان و اخلاق اثبات شده و شايد در آينده حقاق بسيار بيش تري نيز كشف شوند كه ما امروز از آن ها خبر نداريم.
با در نظر گرفتن اين مقدمه به بيان پاسخ سؤال شما مي پردازيم:
1- در مورد حرمت ازدواج با محارم نيز حکمت ها ي وجود دارد از جمله:
ا: ازدواج افراد همخون با يكديگريا ازدواج با محارم خطرات فراوانى دارد ،يعنى بيمارى نهفته و ارثى را آشكار و تشديد مى‏كند (نه اين كه خود آن توليد بيمارى كند) حتى بعضى، گذشته از محارم، ازدواج با اقوام نسبتاً دورتر را مانند عموزاده‏ها را با يكديگر خوب نمى‏دانند و معتقدند خطرات‏ بيمارى‏هاى ارثى را تشديد مى‏نمايد، ولى اين مسئله اگر در خويشاوندان دور مشكلى ايجاد نكند (همان طور كه غالباً نمى‏كند) در خويشان نزديك كه «همخونى» شديدتر است ،مسلماً توليد اشكال خواهد كرد.
ب: در ميان محارم جاذبه و كشش جنسى معمولًا وجود ندارد زيرا محارم غالباً باهم بزرگ مى‏شوند و براى يكديگر يك موجود عادى و معمولى هستند . موارد نادر و استثنائى نمى‏تواند مقياس قوانين عمومى و كلى گردد . مى‏دانيم كه جاذبه جنسى، شرط استحكام پيوند زناشوئى است، بنابراين اگر ازدواجى در ميان محارم صورت گيرد، ناپايدار و سست خواهد بود(1).
ج: ممکن است ازدواج با محارم مفسده هاي ديگري نيزداشته باشيد که هنوز براي ما روشن نشده باشد، مثلآً بعيد نيست كه با اخلاق انساني در تضاد باشند، يا با روحيات و روان انسان سازگار نباشند، همان طور كه در مورد بسياري از حيوانات وجود دارد كه با مادر خود به هيچ روي نزديكي نمي كنند.
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم شيرازي، يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ ص 529.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
ساختن ضريح و حرم براي قبور رهبران مذهبي، به عنوان يک رسم و سنتي است که در جامعه به وجود آمده ، منظور از کساني که اين کار انجام مي‌دهند، يک نوع احترام به آن امام يا امام‌زاده است . طلا و جواهراتي که داده مي‌شود، توسط خود مردم است، مردم اختيار اموال خود را دارند که در راهي که خوب مي‌دانند، هزينه کنند . اين عمل تجمل‌گرايي به حساب نمي‌آيد، چون معناي تجمل‌گرايي خرج‌هاي بيهوده و غير ضروري و از بين بردن اموال و استفاده بهينه نکردن از امکانات خدادادي است، مانند اينکه لباسي را خريداري کند و بعد از چند مرتبه پوشيدن آن را کنار بگذارد و لباس ديگري بخرد يا يخچال خود را بدون جهت منطقي کنار بگذارد و مدل جديد بخرد.
ساختن ضريح از طلا و نقره و جواهرات، تجمل‌گرايي مذموم به حساب نمي‌آيد، چون اين جواهرات موجود است و بر ارزش آن افزوده مي‌شود . گذشته از اين، سبب مي‌شود تا مردم با سهولت بيش تري براي زيارت بروند . هرچه ضريح زيباتر و جذاب‌تر باشد، در جذب مردم عادي مؤثرتر است، موجب رفتن بيش تر مردم به زيارت مي‌شود که انسان به خدا و امام و معنويات توجه بيش تري مي نمايد.
اگر جلسه سخنراني در محلي برگزار شود، هرچه با شکوه تر و جذاب‌تر باشد، افراد بيش تري جذب مي‌شوند. سبب مي‌شود که سخنان حقّي به گوش مردم برسد، پس گاهي برخي خرج‌ها و تجملات، در واقع يک نوع تبليغ شعائر ديني به حساب مي‌آيد . مي‌توان گفت: ساختن ضريح يک نوع تعظيم و تقويت شعائر ديني است.
اما اين كه مردم فقيرتر هستند ، حرف درستي است اما فكر مي كنيد اگر طلاهاي ضريح امامان به افراد فقير داده شود ،مشكل فقر بر طرف مي شود؟ مگر طلاهاي ضريح امامان چقدر مي شود، با توجه به اين كه چهار نفر از امامان بقيع كه اصلا ضريح و طلايي ندارند . برخي نيز بسيار كم، گذشته از اين كه مشكل فقر را در جاهاي ديگري بايد جستجو كنيد ، نه در ضريح امامان كه مردم از روي عشق و علاقه آن ها را به امامان خود هديه كرده اند.

نظرتان در مورد تکبیر(الله اکبر ،الله اکبر،الله اکبر ،خامنه ای رهبر ....)که در بعضی از مساجد بعد از نماز گفته می شود چیست ؟ ( لطفا نظرتمامی مراجع را بگویید . )

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
گفتن تکبير بعد از نماز به نظر تمام مراجع به عنوان ذکر تعقيب بعد از نماز مستحب است. مستحب است نماز گزار بعد از نماز تکبير بگويد يا صلوات بفرستد و يا تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليها را بگويد(1) . مواظبت بر شعارهاى اسلامى و شعار انقلاب اسلامى كه يادآور رسالت و اهداف بلند انقلاب اسلامى است، هم مطلوب است؛ بنابراين گفتن خامنه اي رهبر نيز اشکال ندارد ، چون بعد از سلام نماز گفتن سخن و کلامي که ذکر هم نباشد ،اشکال ندارد .
لطفا هرگاه سوال شرعي مي پرسيد ،نام مرجع تقليد خود را ذکر کنيد تا بر اساس نظر مرجع شما پاسخ بدهيم .
پي نوشت:
1. توضيح المسائل مراجع، ج1، مسأله 1122 ؛ مفاتيح الجنان،ص28 ،اول تعقيبات مشترکه ؛شرح لمعه ج1،ص285؛عروه الوثقي ،ج2،ص615.

باسلام میخواستم ببینیم از نظر یک نفر که مسلمان نیست. چرا در اسلام ، یا باید انسان در این دنیا اذیت شود، یا در آن دنیا و یا در هر دو. چرا راهی نیست که انسان در هر دو دنیا با آسایش و آرامش زندگی کند. تنها حضرت سلیمان را می تون گفت که در هر دو دنیا کم اذیت شده. تمامی پیامبران و امام ها در این دنیا اذیت شده اند. و حدیث هم داریم که دنیا زندان مومن است و ... . با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
از نظر اسلام به هيچ وجه بنا براين نيست كه انسان ها در آخرت اذيت شوند، بلكه اصولا همه تلاش ها بر اين اساس شكل گرفته كه انسان در سايه زندگي دنيا و حوادث و اتفاقات آن و عملكردهاي گوناگون خود به سعادت و راحتي ابدي در آخرت برسد ؛ اما در خصوص دنيا هم راهي وجود دارد كه انسان در آسايش كامل زندگي كند و در حقيقت سختي و رنج نبيند .
در حقيقت ماهيت دنيا به نوعي با محدوديت هاي گوناگون همراه است. هر محدوديتي خواسته يا ناخواسته به جايي منتهي مي شود كه هر حادثه اي براي بخشي از انسان ها ناخوشايند باشد . در نتيجه از اين امور دچار رنج و سختي گردند . مثلا بر اساس ضوابط عالم ماده باراني مي بارد و رودخانه ها پرآب مي شود ، در اين موقعيت بخشي از انسان ها خوشحال شده ازاين امر بهره مي برند ، اما برخي دچار مشقت و سيل زدگي و مانند آن مي گردند و... .
ساختار عالم ما به نوعي با سختي و رنج و محدوديت و مشكل عجين شده ، زيرا ماهيت عالم براي آماده شدن و تكامل يافتن انسان در مسير رسيدن به زندگي ابدي اش است ، پس عملا زندگي بي مشقت و بي دردسر ناممكن است ؛ اصولا فلسفه اصلي وجود مشکلات عالم را بايد در سنت امتحان و آزمون الهي بررسي کرد.
سنّت امتحان و آزمايش بندگان، يكي از سنّت‏هاي رائج و متداول الهي است كه همه انسان‏ها به نوعي در معرض آن قرار مي‏گيرند. شكل آزمايش به فراخور زمان مختلف بوده است. گروهي به وسيله مال و ثروت، برخي با فقر و تنگدستي ، برخي توسّط دشمنان بي رحم يا انواع بلايا و مصيبت هاي ديگر آزموده مي‏شوند تا ثمرات گوناگون آزمون ها آشکار شود،مانند بيداري انسان ها و ترك غفلت هاي فرصت سوز ؛ توجه به حقايق عالم و خداوند ، ضرورت رسيدن به كمال كه توان آن در وجود انسان نهادينه شده است ،زدودن رذايل اخلاقي مانند غرور و تكبر و ... و در نهايت تعيين مرتبه متفاوت روحي انسان ها نسبت به هم در محاسبه مراتب آن ها در قيامت. همه از فوائد اين آزمون هاست كه بدون سختي و مشقت امكان پذير نيست .
البته در مصائب و مشكلات ، انسان نقش مستقيم درگرفتار شدن دارد. در صورتي كه به خودي خود گرفتار غفلت و بي توجهي و ترك وظايف نشود و در مسير كمال لايق خود گام بردارد و با اشتباهات خود زمينه بلا ها را براي خود فراهم نياورد ، بسياري از مشكلات و سختي ها گريبانگير او نخواهد شد . اما همه اين ها بدان معنا نيست كه در دنيا هيچ مشكل و سختي بر او عارض نشود .
اما در عين حال پيامبران الهي تلاش نموده اند تا با دستورات الهي ، نگرش انسان را نسبت به خود و عالم و مصائب و مصيبت ها به گونه اي تغيير دهند تا ديگران در مسير قرب خداوند و رسيدن به سعادت ابدي و دست يابي به كمالات انساني ، هيچ يك از سختي ها را سختي نبينند و دشواري ندانند ، بلكه هر آنچه از جانب دوست براي كمال آن ها مي رسد، عين نعمت و لطف او مي شمارند . در نتيجه در دنيا روح آن ها گرفتار درد و رنج نمي گردد .
البته با اين همه با توجه به سعادت ابدي و لذت محضي كه در بهشت در انتظار مومن است، دنيا براي او زندان محسوب مي گردد .

سلام چند وقت قبل ایمیلی دریافت کردم در مورد واقعه عاشورا که چند سوال مطرح شده بود.خواهشمندم با پاسخگویی به این سوالات در رفع ابهام کمک نمایید.متن ایمیل را عینا کپی کردم و برایتان ارسال می کنم. به عکس زیر که نقشه پوشش طبیعی عراق است توجه کنید: منطقه کربلا را بنگرید، اینجا همان صحرای جهنمی کربلا است؟ از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است.البته 21 مهر نیز هوای کربلا آنچنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست اینکه در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوم اینکه اگر هم تغییری باشد مطمئنا هوا خنک تر نشده بلکه دما بالاتر هم رفته است. یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته ی جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. مسلما کاروان برای سیر کردن خود علف نمی خورده. پس این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود، مثلا گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز میتوانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده ، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه ی بسیار دارند ، میتوانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند. باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشيد را در حالى پشت سر گذاشتم كه قبر حسين عليه السلام را خراب كرده و دستور داده بود كه درخت سدرى را كه آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سايه‏بانى براى آنان قطع كنند. (تاریخ‏الشیعه،محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار،ج 45،ص 39 قبر شريف آن حضرت مورد تعرض‏و دشمنى متوكل عباسى قرار گرفت.او به توسط گروهى از لشكريانش قبر را احاطه كرد تا زائران به آن دستريس نداشته باشند و به تخريب قبر و كشت و كار در زمين آنجا دستور داد.. (اعیان الشیعه،ج 1،ص 628،تراث کربلا،ص 34;بحارالانوار،ج 45،ص 397) سال 236 متوكل دستور داد كه قبر حسين بن على و خانه‏هاى‏اطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ويران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگيرى كردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ آیا مذهب عقلی را که فکر که می کند نمی رباید؟ دوم هرمله و گردن علی اصغر: این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست که تنها ذهن گنگ و مسخ شده یک مسلمان می تواند باورش کند. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه میرود و میگوید دست کم به این طفل آب بدهید.از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی با کمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می ابیم. نخست آنکه نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد.اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است،دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. به عکس زیر توجه کنید تا بهتر متوجه شوید: پس تیر حرمله به کجا خورده است؟ تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. هیچ دیوانه ای چنین کاری با بچه اش نمی کند زیرا مطمئنا در این حالت نخاع کودک صدمه خواهد دید. دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبر معمولا 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمیتواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آنکه برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، در این صورت باید یه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اینگونه به خطر انداخته. او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته. چهارم که از همه نیز جالبتر است آن است که اصلا کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش میتواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. آیا مذهب ذهنی را که فکر می کند نمی رباید؟ سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد. داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟ به راستی مذهب عقلی را که فکر می کند نمی رباید؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
قبلا همين سوال را مطرح نموده بوديد و جواب آن ارسال نيز شد. شايد جواب به دست شما نرسيده است. مجددا همان جواب را ارسال مي نمايم:
متاسفانه برخي بدون در نظر گرفتن معيارها و بدون مدرک واقعيت‌هاي تاريخي را افسانه مي‌خوانند.
از جمله در اين مقاله نويسنده بدون در نظر گرفتن معيارها و بدون اينکه به تجزيه و تحليل وقايع عاشورا بپردازد، برخي مسايل حادثه کربلا را افسانه خوانده است .
نويسنده مقاله سعي کرده است با طرح پرسش‌هائي مبني بر اينکه که فلان مساله واقعيت ندارد، حال اينکه ، صحت و سقم مسايل تاريخي مبتني بر آن است, که فلان مساله تاريخي در منابع معتبر آمده است يا نه؟ اگر يک حادثه در منابع معتبر آمده باشد، ديگر افسانه نيست. نويسنده ادعا نموده که در کربلا آب بوده است ، زيرا کربلا در کنار رودخانه فرات بوده. هر جا که رود باشد، اطراف آن سرسبز مي‌باشد.
اين گونه نيست که در کنار هر رودخانه اي ، فضاي سبز و جلگه وجود داشته باشد و همه اطراف آن سرسبز باشد. خيلي از زمين‌ها در کنار رودخانه هستند ،ولي سرسبز نيستند. سرسبزي اطراف رودخانه بستگي دارد که از نظر جغرافيايي در کجا قرار گرفته باشد و مقدار فاصله رودخانه چقدر باشد، به کلي نمي توان گفت هر جا که رود خانه باشد، کنارش جلگه و اطراف آن سر سبز مي باشد .
کربلا به رغم اينکه در کنار رودفرات بود، با اين رود فاصله داشت ، از اين رو بيا بان بود. بعضي جغرافي دانان نيز همين عقيده را دارند. ياقوت حموي در ذيل واژه کربلا مي‌نويسد:
اما مبدا اشتقاق اين کلمه (کربلا) يا کربله به معناي سستي پاهاست، بدين جهت که سرزمين کربلاست و شن‌زار است يا از «کربلت الحنطه» يعني گندم از کاه و کثافات پاک کردم مي باشد، بدين مناسبت که آن زمين از ريگ‌هاي درشت و درخت پاک بوده است. (1)در فرهنگ معين مي‌خوانيم: کربلا يکي از شهرهايي است که در کنار رودخانه فرات قرار داشت و در سال 61 هجري بيابان بود. (2)
لغت شناسان تصريح مي‌کنند که کربلا در سال 61 بيابان بوده است.اين که گفته مي‌شود کربلا سرزمين بدون علف و بياباني بوده ، معنايش اين است که در سال 61 در آن جا کسي زندگي نمي‌کرد و اين سرزمين خالي از سکنه بود، نه اين که درآن سرزمين آب وجود نداشته است.
معناي عدم وجود آب در کربلا آن است که آب را به روي اهل بيت و ياران امام بستند.تهيه آب براي امام مشکل بود. دربرخي متون آمده است که ياران امام چند بار آب آوردند . حضرت عباس (ع) نيز رفت که آب بياورد. از سوي ديگر هوا بسيار گرم بود که سخت اهل بيت را رنج مي داد .متاسفانه برخي افراد که به نقد مسايل تاريخ مي پر دازند ،متون تاريخي را با دقت نمي خوانند مثلا نويسنده مدعي شده است که حادثه کربلا در مهر ماه اتفاق افتاده است ودر اين ماه هوا گرم نيست .در کدام منبع معتبر تاريخي اين مطلب آمده است؟ آنچه در متون تاريخي معتبر آمده، اين است که حادثه کربلا در ماه محرم اتفاق افتاد و هوا گرم بود.
مطالبي که در برخي سايت ها قرار مي گيرند ، در صدد تحريف مسايل ديني به ويژه حادثه عاشورا است. از اين رو نبايد به اين سايت ها اعتماد کرد .
پي نوشت ها:
1. معجم البلدان، کلمه «کربله».
2. فرهنگ معين، واژه کربلا.

 

امام رضا عليه السلام: بر صاحب نعمت واجب است كه به نانخورَش گشايش رساند. تحف العقول

 

پرسش 1:
چرا بايد نماز را به زبان عربي بخوانيم؟ شرح
پاسخ:
پرسشگر گرامي؛ با عرض سلام و تشکر از ارتباط و اعتمادتان به اين مركز.
خواندن نماز به صورت عربي و با همان الفاظ و کلماتي که پيامبر وديگر مسلمانان صدر اسلام مي‌خواندند، دلائل مختلفي دارد که به برخي ازآن‌ها اشاره مي‌کنيم.
اول: تعبدي و توفيقي بودن خواندن نماز به لفظ عربي، به اين معنا که شريعت اسلام دستور به عربي خواندن نماز داده است.
با توجه به اين که روح عبادت بر تسليم و تعبد است ،انساني که مي‌خواهد عبادت خدا کند، کاري را انجام مي‌دهد که خداوند خواسته است . طبق آيات و روايات و سيره پيامبر اين واجب و تکليف ديني به اين شکل واجب شده است، اگر چه انسان مي‌تواند در غير نماز با هر زباني با خداوند سخن گويد.
دوم: جهت ايجاد زباني مشترک ميان همه پيروان اسلام و فراهم سازي وحدت و پيوند بين المللي ديني . سوم: قرائت و اذکاري که در نماز است ،به صورت دقيق در هيچ زباني ترجمه ندارد. يعني نمي‌توان مفاهيمي را که در اذکار نماز است، به صورت دقيق ترجمه کرد و آن را بيان نمود. چه بسا برخي از کلمات يا جملات معاني بسياري در خود جاي داده که با يک يا چند جمله نتوان همه آن‌ها را بيان نمود.(1)
به عنوان مثال از سوره حمد نام مي‏بريم که هيچ ترجمه‏اي که بتواند تمام مفاهيم آن را به زبان ديگر بيان کند، نيست.
حتي تنها کلمه الله، هيچ معادلي در زبان ديگر ندارد و کلمه خدا در زبان فارسي معادل معناي الله نمي‏باشد.
در ضمن تجربه زندگي انسان‌ها نشان داده آن جا که دست‌ها ي انساني در کارهاي مختلف دخالت کرده است، آن را به صورت‌هاي مختلف در آورده که گاهي با اصل و حقيقت خود فاصله بسيار دارد. در مورد احکام و تکاليف ديني نيز ما اين مسئله را در اديان ديگر مشاهده مي‌کنيم که دست بردن انسان‌ها در احکام و دستور ديني آنها را به چه وضعي در آورده و گاهي آن را به صورت کلي پاک کرده و از بين برده است.
در مورد نماز و عبادت نيز ما امروزه در اديان ديگر چيزي نمي‌بينيم که خواسته الهي باشد تا پيروان آن اديان خود را موظف به انجام آن بدانند . به همين خاطر ارتباط دائمي و هميشگي که مسلمانان با خداي خويش دارند، در اديان ديگر مشاهده نمي‌کنيم.
اگر چه با توجه به اسبابي که ذکر کرديم ،نماز بايد به زبان عربي خوانده شود، اما بدان معني نيست که انسان نتواند به هيچ زبان ديگري با خداوند سخن بگويد.
انسان مي‌تواند با هر زباني که خواست ،در غير نماز با خدا سخن گفته ، با او راز و نياز کند و درد‌ها و نياز‌هاي خود را با او در ميان گذارد.حتي در قنوت نماز که قسمت خواستن حاجت‌ها است، به فتواي اکثرمراجع انسان مي‌تواند به فارسي يا هر زبان ديگر با او سخن گويد.
به فتواي اکثر فقها دعا به زبان فارسي و غير فارسي در قنوت جائز است ،ولي برخي از مراجع آن را خلاف احتياط مي‌دانند و احتياط را در خواندن به عربي مي‌دانند.(2)
شايد يکي از رموز خواندن نماز به زبان عربي و با ديگر شرايط و آداب حفظ نماز بعد از قرن‌ها است ،در حالي که در اديان ديگر اثري از آن نمي‌بينيم . چه بسا اگر به همان صورت خود که پيامبران گفته بودند ،عمل مي‌کردند و به خواست خود با آن برخورد نمي‌کردند، آن‌ها نيز چيزي به عنوان نماز ‌داشتند.
هشام بن حکم از امام صادق(ع) پرسيد: چرا نماز واجب شد، در حالي که هم وقت مي‌گيرد و هم انسان را به زحمت مي‌اندازد؟ امام فرمود: «پيامبراني آمدند و مردم را به آيين خود دعوت نمودند. عده اي هم دين آنان را پذيرفتند، امّا با مرگ آن پيامبران، نام و دين و ياد آن‌ها از ميان رفت. خداوند اراده فرمود که اسلام و نام پيامبر اسلام(ص) زنده بماند و اين از طريق نماز امکان پذير است»؛(3)يعني علاوه بر آن که نماز عبادت پروردگار است، موجب طراوت مکتب و احياي دين هم هست.
در مسائل عبادي بايد به اين نکته توجه داشته باشيم که خواست و اراده ما در آن نقشي ندارد، بلکه بايد آن‏ها را طبق دستور شرع انجام دهيم تا مقصود و هدف و مصالحي که شارع (خداوند) در نظر دارد و ما از آن بي خبريم، حاصل گردد. همان گونه که در اصل نماز تعبّد و تسليم وجود دارد، در اجزا و شرايط مختلف و از جمله عربي خواندن، اين نکته مهم نهفته است. اميرمومنان (ع) در روايتي پس از بيان اينکه معناي اسلام، تسليم شدن در مقابل پروردگار است که نشان تسليم در عمل آشکار مي‌شود، مي‌فرمايد: انسان مومن، بناي دين خود را بر اساس رأي و نظر شخصي نمي‌گذارد، بلکه بر آنچه از پروردگارش رسيده بنيان مي‌نهد.(4)
اصولا نماز رابطه بنده با خدا و اظهار عبوديت و شکر گذاري در مقابل نعمت‌هاي او است . طبيعي است که بنده آن را به جا مي‌آورد که خواسته خداوند و معبود اوست. هدف اصلي از خلقت انسان بندگي است و نماز بهترين شيوه اظهار بندگي است . اگر قرار باشد که هر انساني طبق خواسته خود عمل نمايد، نه چيزي که خداوند از او خواسته، اين ديگر بندگي خداوند نمي‌شود بلکه بندگي خود و عمل طبق خواسته خود است.
بنابراين خواندن نماز (عبادت مخصوص) با زبان خاص ، به معناي پيروي و تبعيت از قوم خاص مانند عرب نيست. نماز و عبارات آن چيزي نيست که براي ما قابل درک نباشد. حداقل اينکه فهميدن يا ياد گيري اين اندازه از زبان عربي که زبان دين اسلام و قرآن است ، براي ما چندان سخت نيست.
خواندن نماز به زبان خاص ، پيروي و تبعيت از دستور الهي است ، به جهت حکمت هايي که بيان شد و برخي از حکمت هاي ديگر که ممکن است در توضيح نيامده باشد.
پي‏نوشت‏ها:
1. استاد محمد تقي مصباح يزدي، قرآن‏شناسي، ص 102 - 92، با اقتباس و تلخيص، چاپ مؤسسه آموزش و پژوهشي امام خميني، 1380ش.
2. آيت اللّه فاضل، جامع المسائل، ج 1، ص 103.
3. غلامعلي نعيم آبادي، نماز زيباترين الگوي پرستش، ص 35، به نقل از علل الشرايع، ج 2، ص 10.
4. سفينه البحار، ج4، ص233، ماده سلم.

من كسی هستم كه زیاد به مرگ فكر می كنم واین آثار مثبت زیادی در من واعمالم دارد من در جایی خواندم كه كه بهشت برزخی از آن مومنین خالص وجهنم برزخی از ان مشركین و كافران محض است.در این صورت جای انسانهای متوسطی مثل من وشماها در برزخ كجاست؟آخه ما هم اهل نماز وروزه عاشق حسین وانفاق هستیم فقط ایمانمان كامل نشده است. حال سوالم این است نكند ما در برزخ جزو آن بیخبران كه می گویند باشیم وتا روز قیامت چیزی حس نكنیم و حسرت بهشت برزخی را بخوریم ؟ واینكه امام حسین گفته كه من در سه جا به زائرم كمك میكنم ویكی از آنها در برزخ است اگر در برزخ هم شفاعت شویم جایمان تغییر نمیكند؟ با تشكر از شما با حوصله و كامل جواب بدهید.

روايات در اين مسئله يك دست و كاملاً شفافا نيست. در برخي از روايات مي توانيم به موضوع انسان هاي متوسط برخورد كنيم و اينها كساني هستند كه اگر چه برزخ دارند، اما آن را حس نمي كنند.
از برخي آيات نيزاستفاده مي شود كه گروهي از مردم داراي از زندگي برزخي خود چندان آگاه نيستند، چنان كه در آية 55 و 56 روم مي خوانيم:
"گروهي از مجرمان بعد از برپا شدن قيامت، سوگند ياد مي كنند كه: ساعتي بيشتر در جهان برزخ نبوده اند، ولي به زودي مؤمنان آگاه به آن ها مي گويند: شما به فرمان خدا مدتي طولاني تا روز قيامت مكث كرده ايد و اكنون روز قيامت است".
اما اينكه برزخ صرفاً براي ايمان محض و كفر محض باشد، جاي ترديد است.
در برخي روايات عنوان محض ايمان و محض كفر براي سوال و جواب قبر آمده، نه براي برزخ ، مانند اينكه از امام باقر (ع) پرسيده شد چه کساني در قبر مورد سوال و پرس و جو قرار مي‌گيرند؟ حضرت فرمود: «من محض الايمان و من محض الکفر»( 1)کساني که ايمان خالص يا کفر خالص دارند.
بعد از حضرت سوال شد ساير مردم چه مي‌شوند؟ حضرت فرمود: در مرحله سوال و جواب متعرض آنها نمي‌شوند.
اما اينكه زندگي و درك الم و لذت برزخي صرفاً‌ براي اين افراد باشد، جاي ترديد بسيار است.
روايات بسيار ديگر آن را نفي مي كند. روايات زياد از وجود حيات و لذت و بهشت برزخي براي مومنان گفته شده، بي آنكه به مسئله محض ايمان اشاره نمايند.
به نظر مي رسد كه حال متوسط بيشتر براي كساني است كه از ايمان و كفر به معناي مصطلح برخوردار نبوده و به نوعي مستضعف فكري و ايماني محسوب مي شوند.
اما در مورد شفاعت در عالم برزخ كه از مستند حديث تان اطلاع زيادي نداريم، رواياتي صحيح السند وجود دارد كه شفاعت در برزخ را منتفي دانسته اند.
از جمله روايتي از امام صادق كه فرمود: "والله ما اخاف عليكم الا البرزخ و اما إذا صار الأمر إلينا فنحن اولي بكم".(2) به خدا بر شما جز از برزخ هراس ندارم، اما وقتي امر به ما رسيد( در قيامت) پس ما به شما اولي تريم.
يا در روايت ديگر آمده : روايتي از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود:"اتخوف عليكم في البرزخ"؛
من از برزخ درباره شما مي‏ترسم. راوي سؤال كرد:
ما البرزخ؛ برزخ چيست؟
فرمود: القبر منذ حين موته الي يوم القيامة؛ برزخ همان قبر است از آن زماني كه انسان مي‏ميرد تا روز قيامت.(3)

پي‌نوشت‌ها:
1. بحار الانوار، ج 6 ص 260؛ کافي ج 3 ص 235 باب المساله في القبر، حديث 1
2. الميزان،‌ج15، ص74.
3. پيام قرآن، ج 5، ص 447، به نقل از تفسير برهان، ج 3، ص 120.

من كسی هستم كه زیاد به مرگ فكر می كنم واین آثار مثبت زیادی در من واعمالم دارد من در جایی خواندم كه كه بهشت برزخی از آن مومنین خالص وجهنم برزخی از ان مشركین و كافران محض است.در این صورت جای انسانهای متوسطی مثل من وشماها در برزخ كجاست؟آخه ما هم اهل نماز وروزه عاشق حسین وانفاق هستیم فقط ایمانمان كامل نشده است. حال سوالم این است نكند ما در برزخ جزو آن بیخبران كه می گویند باشیم وتا روز قیامت چیزی حس نكنیم و حسرت بهشت برزخی را بخوریم ؟ واینكه امام حسین گفته كه من در سه جا به زائرم كمك میكنم ویكی از آنها در برزخ است اگر در برزخ هم شفاعت شویم جایمان تغییر نمیكند؟ با تشكر از شما با حوصله و كامل جواب بدهید.

روايات در اين مسئله يك دست و كاملاً شفافا نيست. در برخي از روايات مي توانيم به موضوع انسان هاي متوسط برخورد كنيم و اينها كساني هستند كه اگر چه برزخ دارند، اما آن را حس نمي كنند.
از برخي آيات نيزاستفاده مي شود كه گروهي از مردم داراي از زندگي برزخي خود چندان آگاه نيستند، چنان كه در آية 55 و 56 روم مي خوانيم:
"گروهي از مجرمان بعد از برپا شدن قيامت، سوگند ياد مي كنند كه: ساعتي بيشتر در جهان برزخ نبوده اند، ولي به زودي مؤمنان آگاه به آن ها مي گويند: شما به فرمان خدا مدتي طولاني تا روز قيامت مكث كرده ايد و اكنون روز قيامت است".
اما اينكه برزخ صرفاً براي ايمان محض و كفر محض باشد، جاي ترديد است.
در برخي روايات عنوان محض ايمان و محض كفر براي سوال و جواب قبر آمده، نه براي برزخ ، مانند اينكه از امام باقر (ع) پرسيده شد چه کساني در قبر مورد سوال و پرس و جو قرار مي‌گيرند؟ حضرت فرمود: «من محض الايمان و من محض الکفر»( 1)کساني که ايمان خالص يا کفر خالص دارند.
بعد از حضرت سوال شد ساير مردم چه مي‌شوند؟ حضرت فرمود: در مرحله سوال و جواب متعرض آنها نمي‌شوند.
اما اينكه زندگي و درك الم و لذت برزخي صرفاً‌ براي اين افراد باشد، جاي ترديد بسيار است.
روايات بسيار ديگر آن را نفي مي كند. روايات زياد از وجود حيات و لذت و بهشت برزخي براي مومنان گفته شده، بي آنكه به مسئله محض ايمان اشاره نمايند.
به نظر مي رسد كه حال متوسط بيشتر براي كساني است كه از ايمان و كفر به معناي مصطلح برخوردار نبوده و به نوعي مستضعف فكري و ايماني محسوب مي شوند.
اما در مورد شفاعت در عالم برزخ كه از مستند حديث تان اطلاع زيادي نداريم، رواياتي صحيح السند وجود دارد كه شفاعت در برزخ را منتفي دانسته اند.
از جمله روايتي از امام صادق كه فرمود: "والله ما اخاف عليكم الا البرزخ و اما إذا صار الأمر إلينا فنحن اولي بكم".(2) به خدا بر شما جز از برزخ هراس ندارم، اما وقتي امر به ما رسيد( در قيامت) پس ما به شما اولي تريم.
يا در روايت ديگر آمده : روايتي از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود:"اتخوف عليكم في البرزخ"؛
من از برزخ درباره شما مي‏ترسم. راوي سؤال كرد:
ما البرزخ؛ برزخ چيست؟
فرمود: القبر منذ حين موته الي يوم القيامة؛ برزخ همان قبر است از آن زماني كه انسان مي‏ميرد تا روز قيامت.(3)

پي‌نوشت‌ها:
1. بحار الانوار، ج 6 ص 260؛ کافي ج 3 ص 235 باب المساله في القبر، حديث 1
2. الميزان،‌ج15، ص74.
3. پيام قرآن، ج 5، ص 447، به نقل از تفسير برهان، ج 3، ص 120.

سوال من کمی مفصل است : ابتدا میخواهم بدانم هدف از آفرینش انسان و این دنیا چیست . دوم : ارتباط این آفرینش اجباری آدم ها با عدل الهی چیست ؟شاید اگه انتخاب با خود آدمها بود ، آنها تمایلی به آفریده شدن و تحمل این همه سختی و مشقت در زندگی را نداشتند .آیا این یک توفیق اجباری است یا اینکه ما به خاطر گناه حضرت آدم تنبیه میشویم ؟ سوم : آیا بین تواناییها و امکانات و شرایط آدمهای مختلف با رسیدن به کمال الهی تناسبی وجود دارد ؟ آیا همه میتوانند به آن کمال غایی برسند ؟و یا اینکه از هر کسی تنها به اندازه وسعش انتظار میرود و لازم نیست همه به کمالی برسند که مثلا" حضرت آیت ا... بهجت عزیز رسید. ممنون

پرسش: هدف از آفرينش انسان و ارتباط آن با عدل الهي شرح : هدف از آفرينش انسان و دنيا چيست . دوم : ارتباط آفرينش اجباري آدم ها با عدل الهي چيست ؟
پاسخ:
با سلام و تشكر از ارتباط تان با اين مركز
سوال شما مشتمل بر چند بخش است:
پاسخ به سئوال اول :
اوّل: بر اساس آيات و روايات در زمينه حكمت و فلسفه آفرينش انسان گفته مى شود كه آدمى براى آزمايش خلق شده است. او به اين جهان آمده كه در صحنه‏هاى مختلف زندگى دنيوى و بر سر دو راهى‏ها با اختيار خود خوبى و زيبايى را انتخاب كند .از زشتى و پليدى دورى نمايد تا نتيجه آزمايش را در سراى ديگر مشاهده كند. در سراى ديگر نيكوكاران كه از عرصه‏هاى آزمون سرافراز بيرون آمده‏اند ،در نعمت‏هاى بهشتى اند . بدكاران ،در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقيقت انسان به دنيا آمده است كه آزمايش شود و نتيجه آزمون را ببيند.
دوم: انسان در دنيا براى عبادت خلق شده، يعنى آمده است كه عمرى عبادت خدا كند و پس از آن به سوى معشوق و معبود حقيقى سفر كند.
سوم: انسان براى پيمودن سير تكامل خويش پا به اين جهان گذارده است. او آمده است كه پله‏هاى ترقى و كمال را يك به يك طى كند و خود را به كمال نهايى برساند.
روشن است كه راه اوّل و دوم يعنى آزمايش و عبادت بازگشت به راه سوم خواهد بود، يعنى مى توان گفت انسان پس از آن كه از امتحان سربلند بيرون آمد و عمرى را به عبادت و بندگى خدا گذراند، كمال پيدا مى كند و پله‏هاى ترقى را پشت سر مى گذارد.
در قرآن كريم به فلسفه آفرينش انسان اشاره شده است. در حقيقت سه جوابى كه در پاسخ گفته شد، برگرفته از مضامين آيات بود. در سوره ص مى خوانيم: «ما خلقنا السّماء و الارض و ما بينهما باطلاً ذلك ظن الّذين كفروا؛ ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آن‏ها است ،بيهوده نيافريديم واين گمان (كه جهان را بيهوده و بى هدف آفريده‏ايم) گمان انسان‏هاى كافر است».(1)
اين آيه صراحتاً اعلام مى كند، خلقت جهان كه انسان جزئى از آن است ،بى هدف نيست. در سوره ملك مى خوانيم: «الّذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً؛ او است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتر هستيد».(2) در اين آيه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده، در سوره ذاريات آمده است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون؛جن و انسان را نيافريديم مگر براى آنكه عبادت خدا را به جاى آورند».(3)
هدف از خلقت انسان آن است كه در فرصت محدود زندگى دنيوى از سرمايه‏هاى وجودى خود بهره گيرد . بيش ترين سودها را به دست آورد، زيرا انسان بيهوده آفريده نشده است.
سؤال دوم:
درست است كه انسان در جهان هدفى دارد و زندگى او عبث و بيهوده نيست اما خدا كه هيچ احتياجى به موجودى ندارد ،چرا جهان و انسان را آفريده است؟ مگر او به عبادت مخلوقات محتاج است و يا نتيجه آزمايش و امور را با علم بى نهايت خود نمى داند؟
پاسخ: خداوند از آن جا كه «علم» و «قدرت» و «فضل» و «جود» بى نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين سه صفت آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعنى در مجموعه هستى اگر وجود مخلوقى، زيبايى و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشى از عدم اطلاع و آگاهى از زيبايى آن مى باشد، يا در اثر ضعف و ناتوانى از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بى نهايت، باز آن زيبايى را خلق نكند ،ناشى از عدم «فضل» و «جود» و بخشندگى است كه خدا از بخل منزه است . «جود» و رحمت و بخشندگى او بى نهايت است. پس جهانى كه خدا خلق مى كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت بايد انسان خلق مى شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتى نورانى و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مى كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند كه با اختيار خويش (در حالى كه ميل باطنى آن‏ها به جهت ديگرى تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مى كنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستى، مى توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودى وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعى پيش روى او براى برگرداندن وى از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد. اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بيند . از سوى ديگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاكى‏ها دعوت مى كند ،ولى اميال حيوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهوانى و حيوانى رو به رو است واز سوى ديگر فطرت الهى اش و راهنمايى‏هاى پيامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند. او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهى‏ها عشق به خدا را انتخاب كند . مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد. چنين صحنه هايى از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جوانى و زيبايى در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براى هر كسى در طول زندگى پيدا مى شود. همواره چنين صحنه‏هايى در طول تاريخ حيات بشرى تكرار مى شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاى زيبايى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوى او مى آيند، فراهم نمى كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و «جود» مطلق خداوند كه اقتضاى آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاى اين سؤال از خدا باقى نمى ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردى؟! پس از خدا، خلقتى چنين لازم و ضرورى است و گرنه خداوند نيازى به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايى شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است و نيازى را از خدا بر طرف نمى كند زيرا اصولاً ذات الهى بى نياز مطلق است.
پى نوشت‏ها:
1. ص (38) آيه 27.
2. ملك (67) آيه 2.
3. ذاريات (51) آيه 56.
-----------------------------------
اما پاسخ سئوال سوم شما :‌
زور و اجبار در معناي دقيقش در وضعيتي به كار برده مي شود كه اختياري در ميان باشد . معنا ندارد كه مثلا گفته شود : " آب به زور از آبشار به پايين ريخت " زيرا بر اساس قوانين طبيعي بايد آب از بالا به پايين بيايد.
در خصوص آفرينش انسان هم مساله به همين شكل است ، يعني هر چند خلقت انسان به نوعي خارج از حيطه اختيار و اراده او صورت پذيرفته است و هر انسان در نتيجه نوعي جبر علٌي و معلولي پا در عرصه اين عالم مي نهد ، اما در عين حال اين امر بدان معنا نيست كه براي هريك از ما انسان ها امكان اختيار و انتخاب خلقت ممكن بود اما خداوند آن را از ما دريغ نمود و ما را به زور و اكراه به عالم آورد .
امكان انتخاب و اختيار زندگي در دنيا و به وجود آمدن از نظر عقل امري ناممكن و محال است . نمي توان تصور كرد كه انسان قبل از ايجاد شدن به دنيا آمدن يا نيامدنش را انتخاب نمايد تا خلقت او به زور و جبري نباشد ، زيرا اگر در مقام انتخاب قرار گرفته باشد، يعني خلق شده است و اگر خلق نشده، چيزي نيست تا بتواند انتخابي داشته باشد .
اما اينكه اگر كسي نخواهد به دنيا بيايد ،بايد گفت: متاسفانه خواستن يا نخواستن او تفاوتي در نتيجه نخواهد داشت. اين امر قابل انتخاب و خواست نيست . همان طور كه امكان انتخاب وجود نداريم، امكان رد آن را هم نداريم . همواره زماني درك مي كنيم كه مي خواهيم به وجود بياييم يا نمي خواهيم كه كار از كار گذشته و به وجود آمده ايم ؛ اين امر مانند امور جبري ديگر در محدوده خواست و اختيار ما نيست .
اما وقتي در اين عالم قرار گرفتيم ،ديگر داراي حياتي عقلاني و انساني هستيم . مي توانيم چگونگي و كيفيت زندگي مان را تعيين كنيم . مسير دلخواه خودمان را بر اساس هدف و غايتي كه در اين مسير مي طلبيم معين كنيم . تمام دستورات ديني براي اين است كه اين انتخاب و تعيين مسير را به درستي انجام بدهيم و به بهترين سرانجام برسيم ؛ در نتيجه اگر فردي به خاطر اينكه از اصل آمدن خود در اين عالم ناراضي است، بخواهد ادامه مسير را كه در اختيار خودش است ،به بيراهه بكشاند ، بر خلاف عقل و منطق انساني رفتار نموده است .
خلقت جبري ما ارتباطي با عدل خداوند ندارد . در اين زمينه ظلمي به كسي روا داشته نشده است تا عدالت خداوند زير سوال برود ؛ اصولا عدالت در وضعيتي مطرح مي شود كه حقي وجود داشته باشد ، يعني در وضعيتي كه حقي در ميان است، مي توان گفت كه در مقام برخورد با اين حق عادلانه رفتار شده يا خير و حق هر فرد به درستي ادا شده است يا خير ؟ اما در وضعيتي كه چنين حقي وجود ندارد ،تصور رفتار عادلانه چندان معنا ندارد .
فرض كنيد متخصص طراحي و ساخت رباط باشيد و در طول زندگي رباط هاي مختلفي را براي مصارف گوناگوني بسازيد ؛ حال اگر فرض كنيم رباط ها از نسل رباط هاي هوشمندي باشند كه قدرت تحليل و فكر و پردازش اطلاعات داشته و امكان ارتباط برقرار كردن با انسان ها را هم داشته باشند ، آيا معقول است مثلا رباطي كه آن را براي غواصي ساخته ايد، از شما گله مند شود كه چرا مرا رباط پرواز در هوا نساختي ؟
حتي بالاتر رباطي شاكي شود كه اصلا چه كسي به تو اجازه داد كه مرا بسازي و من دوست نداشتم كه ساخته شوم و بر اين اساس ساختن من بي عدالتي است ؛ مسلما اين ادعا گزاف است . در قبال خواست و اراده شما حقي نداشت تا شما را در برابر آن حق مسئول بداند و نحوه رفتار شما را غير عادلانه بداند ؛ البته ممكن است رفتار شما در خصوص ساختن رباط ها به صفاتي مانند عاقلانه و منصفانه و هدفمند و مانند آن يا بر عكس متصف شود اما غير عادلانه در مورد آن بي معناست .
**********
سوال چهارم
اما اينكه آيا اين توفيق اجباري است يا به خاطر گناه حضرت آدم ؟
اولا آفرينش اجباري را با دو رويکرد مي‌توان تحليل کرد که هيچ کدام با عدل الهي منافات ندارد، زيرا اگر مراد همان نکته باشد که در ادامه پرسش توضيح داده شده که اگر آدمي خود انتخابگر ‌بود ،شايد تمايلي به آفريده شدن نداشت... در اين صورت بايد گفت: جبر و اختيار بدين معنا در جاي خود قابل طرح است که موجودي وجود داشته باشد، بعد کاري را با اختيار و يا از روي جبر انجام دهد. در حالي که انسان قبل از خلقت وجودي نداشته است تا متصف به جبر و اختيار گرديده و آفرينش او جبري يا اختيار تلقي شود.
اگر مراد از جبر، جبر فلسفي و عليت باشد، يعني هر گاه علت تامه چيزي وجود يافت ،تحقق معلول ناگزيز است و چون علت تامه خلقت انسان وجود داشته ،از اين روي خلقت انسان ناگزير بايد انجام مي‌شد، جبر بدين معنا گر چه ممکن است در کار باشد، ولي منافات با عدل الهي ندارد حتي برعکس اگر با وجود علت تامه انسان‌ها آفريده نمي‌شدند ،خلاف عدل بود و تبعيض در قانون عليت بود ،چون اين سوال مطرح بود که چرا با وجود علت تامه ،معلول آن يعني انسان خلق و ايجاد نگرديد؟
دوم: بر اساس آيه خلافت الهي که فرمود: «اذ قال ربک للملائکه اني جائل في الارض خليفه؛ (1) زماني که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي اين زمين جانشين قرار مي‌دهم» معلوم مي‌شود انسان براي احراز مقام خلافت الهي خلق شده ، ربطي به گناه آدم ابوالبشر ندارد .
اگر در بهشت مي‌ماند ،باز هم نسل و ذريه او به عنوان خليفه خداوند به وجود مي‌آمدند . اين طور نيست که در پي گفته پرسشگر محترم «گناه آدم» قرار بر تکثير نسل او شده باشد، بلکه از اول قرار بود آدم و حوا خلق شود . از نسل آن خلفاي الهي در زمين به وجود آمده و در آن جا زندگي کند، از اين روي فرشتگان به خداوند عرض کردند:
آيا کساني را در زمين قرار مي‌دهي که فساد و خونريزي کنند؟ خداوند در جواب فرمود:
(2) من چيزهايي را مي‌دانم که شما نمي‌دانيد. مراد اين است که گر چه برخي از فرزندان آدم ممکن است باعث فساد و خونريزي در زمين شوند، ولي در ميان آن ها کساني به وجود مي‌آيند که به عنوان خليفه من در زمين هستند.
سوم: بر اساس آيه: «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون؛ (3) جن و انس را نيافريدم جز براي آن که مرا بپرستند» معلوم مي‌شود فلسفه خلقت آدمي عبوديت و پرستش خداوند است، زيرا تنها راهکار تکامل بندگي خداوند است و آفرينش زمينه ساز اين تکامل است. بنابراين خلقت انسان در واقع گام و زمينه ساز تکاملي است . خداوند آدمي را براي تکامل و تعالي و کمال آفريده و عبوديت خدا نردبان اين تکامل است.
پي‌نوشت‌ها:
1. بقره (2)آيه 30.
3.بقره (2) آيه 30.
4. ذاريات (51) آيه 56.

****************
آيا همه مي توانند به کمال غايي برسند و يا اينکه از هر کسي تنها به اندازه وسعش انتظار مي رود و لازم نيست همه به کمالي برسند که مثلا" حضرت آيت ا... بهجت عزيز رسيد؟
اين مسئله با دو رويکرد قابل تحليل است:
از نظر تکليفي و تحليل مسئله بر محور تکليف :
قرآن کريم در اين باره به روشني سخن گفته : «لا يکلف الله نفسا الا وسعها؛ (1) خدا هيچ کس را مگر به قدر توانايي او تکليف نکند» در آيه ديگر نيز فرمود: «لا تکلف نفس الا وسعها؛ (2) هيچ کس را جز به اندازه طاقت تکليف نکند». بر اساس اين گونه آموزه ها معلوم مي‌شود که خداوند هر فردي را به اندازه توانش تکليف داده و بديهي است که کمال لايق او از رهگذر تکاليف او تامين خواهد شد. بيش تر از توان تکليفي متوجه او نيست . استعداد او به اندازه عمل به تکليف بوده ، از طريق عمل به آن به کمال لايق خود بار يافته ، استعداد خود را شکوفا مي‌کند .چون از آن بيش تر استعداد و توان نداشته ، تکليفي بيش تر از آن متوجه او نشده ، در اين باب سخن عطار نيشابوري شنيدني است:
جهد هر کس قدر حال او بود سير هر کس تا کمال او بود
گر مگس پران کند چندان که هست کي کمال سر سرش آيد بدست
تحليل مسئله بر اساس سير و سلوک عرفاني و آموزه‌هاي وحياني ناظر به جنبه هاي فرا تکليفي و اخلاقي و عرفاني :
در آموزه‌هاي وحياني و عرفاني بر اين مطلب تاکيد شده که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند، به کمالات بالاتري دست پيدا خواهد نمود . به اصطلاح خواستن توانستن است، انسان مي تواند با تلاش و جديت به بالاترين قله کمال ممکن دست يابد. قرآن کريم فرمود:
« و ان ليس للانسان الا ما سعي؛ (3) اين که براي آدمي جز سعي و کوشش او نخواهد بود». در اين آيه سعي و تلاش در رسيدن انسان به کمال بيش تر موثر دانسته شده، چه اين که خداوند در آيه ديگر تصريح فرموده که اگر کسي در راه او تلاش کند، خداوند او را کمک و هدايت خواهد کرد:
«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا؛ (4) کساني که در راه ما تلاش مي‌کنند ، او را در راه خود هدايت مي‌کنيم». بر اساس اين گونه آموزه‌ها معلوم مي‌شود که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند و در مسير تکامل حرکت کند، کمالات بيش تري نصيب او خواهد . هيچ گاه خداوند راه تکامل را به روي کسي نبسته و رسيدن به کمال وقف عده‌اي خاص نيست بلکه همگان مي‌توانند اين مسير را بروند و به اندازه تلاش خود به کمالات مطلوب خود نايل آيد. از اين رو بزرگان اهل عرفان با تدوين و تنظيم آثار نظير «منازل السالکين» راهکار ترقي معنوي و تکامل روحي و الهي آدميان طرح و تبيين کرده ، مولوي در اين باب با استناد به حديثي از پيامبر مي‌گويد:
سايه حق بر سر بنده بود عاقبت جوينده يابنده بود
گفت پيغمبر که چون کوبي دري عاقبت زآن در برون آيد سري
چون نشيني بر سرکوي کسي عاقبت بيني تو هم روي کسي(5)
گر چه تکليف هر کس به اندازه توان اوست، ولي راه کمال و رسيدن به بالاترين قله معنويت اختصاصي نيست بلکه همگان مي‌توانند با تلاش به بالاترين کمال ممکن برسند . راه براي همه باز است . به گفته استاد حسن زاده آملي : «در گشاده است ،صلا در داده ،خوان آراسته»
پي‌نوشت‌ها:
1.بقره (2) آيه 286.
2.همان،آيه 233.
3.نجم (53) آيه 39.
4.عنکبوت (29) آيه 69.
5.مثنوي معنوي (دفتر سوم) ص 554.

خداوند هيچ نيازي به ما ندارد و ذات او بي نياز است .پس چرا مارا خلق كرده درحالي كه هيج سودي برايش نداريم وتغييري در او بوجود نمي آوريم چه باشيم چه نباشيم. با تشكر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
تصور ما از انجام کارها ، به دست آوردن سود يا رفع نياز است ؛ زيرا ما انسان ها موجودات محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يکي از اين دو امر برمي گردد . به همين خاطر تصور مي کنيم هرکاري که از هر فاعلي سر بزند، بايد به منظور رفع نياز او باشد و يا براي به دست آوردن سودي ( البته به دست آوردن سود ، حاکي از وجود نوعي نياز و ميل به بر طرف کردن آن است) اين قاعده را حتي در مورد خداوند نيز جاري مي کنيم ؛ در حالي که خداوند موجود نامحدود ، کامل و بي نياز مطلق است .
آري هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال و سود يا رفع نقص است؛ مثلاً غذا مي‏خورد تا رفع گرسنگي كند. لباس مي‏پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند.ازدواج مي‏كند براي ارضاي نيازي كه احساس مي‏كند .
اما خداوند، هيچ نقصي ندارد كه با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد و هيچ كمالي را فاقد نيست، تا به كمال رسيدن براي او فرض شود. بلكه خدايي او اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است. هر وجودي خير است و لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است: «و ما كان عطاء ربك محظورا؛ عطاي پروردگارت منع نشده است»، (1).
هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن آن باشد ، فيض وجود از خدا دريافت مي کند .خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد ، تا موجودي که امکان وجود آن است ، وجود را دريافت نکند.
براي توضيح بيش تر در مورد آفرينش جهان و هدف از آفرينش مي گوييم:
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست ،به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي ، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه که نمي تواند نور باشد اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد اما بخشش نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است .
خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد ، فيض و هستي خداوند را دريافت كند و چون قابليت وجود براي جهان هستي بود ، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي ، نشان دهنده صفات خداوند است.
از اين رو هستي بخشي جهان، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توامنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست و شايسته است .
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد ، جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين صفات آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند ،ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است ."جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد . هر چه امکان تحقق دارد ، از طرف خداوند فيض وجود دريافت کند.
بايد انسان خلق مي شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتي نوراني و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مي كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهي قرار نمي گرفتند كه با اختيار خويش (در حالي كه ميل باطني آن‏ها به جهت ديگري تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مي كنند . در مقابل آن همه عظمت ، راهي جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستي، مي توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودي وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهي و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعي پيش روي او براي برگرداندن وي از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد.
اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بي واسطه مي بيند و از سوي ديگر گرچه فطرت الهي او همواره در درونش وي را به سوي خوبي‏ها و پاكي‏ها دعوت مي كند ، ولي اميال حيواني و شهواني او قدرت فراواني دارند. وي اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهواني و حيواني رو به رو است . از سوي ديگر فطرت الهي اش و راهنمايي‏هاي پيامبران او را به سوي خوبي‏ها فرا مي خواند. او در عرصه‏هاي مختلف زندگي مي تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهي‏ها ، عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد.
چنين صحنه هايي از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جواني و زيبايي در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براي هر كسي در طول زندگي پيدا مي شود. همواره چنين صحنه‏هايي در طول تاريخ حيات بشري تكرار مي شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاي زيبايي از تجلّي محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوي او مي آيند ،فراهم نمي كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و "جود" مطلق خداوند كه اقتضاي آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاي اين سؤال از خدا باقي نمي ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردي؟! پس از خدا، چنين خلقتي لازم و ضروري است و گرنه خداوند نيازي به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد.
اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است . هدف و مسيري است که در مورد خلقت حکيمانه انسان در نظر گرفته شده ،در واقع ابزاري است که خداوند براي تعالي و رسيدن انسان به کمالي که در وجودش امکان تجلي دارد ،تعيين فرموده اما عبادات ما نيازي را از خدا بر طرف نمي كند؛ زيرا اصولاً ذات الهي بي نياز مطلق است.

پي‌نوشت‌:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.

صفحه‌ها