هدف از خلقت

1- هدف خدا از خلقت چه بوده است؟ در حالي كه معمولا كسي هدف دارد كه نيازي را دارد و مي خواهد با رسيدن به هدفش، نيازش را بر طرف كند.

2- چرا جهان ازلي نيست؟

3- آيا وجود ازلي نمي تواند محدود باشد؟ (چرا؟)

4- چرا و چگونه خدا بي نهايت است؟

5- اگر خدا محدود باشد چه مشكلي پيش مي آيد؟

6- از كجا مي توان فهميد كه خدا زنده است؟

7- آيا هنگامي كه علت از بين برود، معلول هم از بين مي رود؟ (چرا؟)

پرسش: درباره ي خدا
1- هدف خدا از خلقت چه بوده است ؟ در حالي كه معمولا كسي هدف دارد كه نيازي را دارد و مي خواهد با رسيدن به هدفش ، نيازش را بر طرف كند.

پاسخ: با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
تصور ما از انجام كارها، معمولا به دست آوردن سود يا رفع يك نياز است؛ زيرا ما انسان ها موجوداتي محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يكي از اين دو امر برمي گردد؛ اما خداوند، هيچ نقصي ندارد تا با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد. خدا فاقد هيچ كمالي نيست تا به كمال رسيدن براي او متصور باشد پس هدف از آفرينش او چيست؟
در ديدگاه انديشه اسلامي، اين خدايي خداوند است كه اقتضاي آفرينش دارد؛ در واقع او مي آفريند چون خداست؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است. هر وجودي خير است. لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است: «وَ مَا كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورَا؛ و عطاى پروردگارت هرگز (از كسى) منع نشده است.» (1)
هر چيزي كه اقتضاي وجود و هستي داشته يا امكان وجود داشتن در آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي كند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد، تا موجودي كه امكان وجود آن است، وجود را دريافت نكند. پس هدف آفرينش مربوط به ذات خداوند نيست، بلكه مربوط به فعل اوست. اصطلاحاً آن را هدف فعلي مي گويند.
بنابراين در مورد آفرينش جهان و هدف از آفرينش آن مي گوييم:
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حكمت و... خداست، به طوري كه بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند.
هر «بود»ي، «نبود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد، اما فيضي نداشته باشد، همان گونه كه نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد. اما بخشش نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است.
خداوند فيض و بخشش دارد. لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي، نشان دهنده صفات خداوند است. (2)
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده ،لازمه اين صفات آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند، ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است."جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ ترين صورت ممكن را داشته باشد. هر چه امكان تحقق دارد، از طرف خداوند فيض وجود دريافت كند.
در اين مجموعه و با ساختار هرمي كه خداوند در نزول بركات و نعمت ها براي موجودات فرو دست قرار داده، يقينا مي بايست فرشتگان به عنوان واسطه فيض بودند، چنان كه بايد انسان يا هر موجود ديگري خلق مي شد؛ در واقع هر موجودي كه امكان خلق شدن و قرار گرفتن در اين مجموعه را داشت رحمانيت خداوند اقتضا مي كند كه به واسطه فضل مطلق خود او را ازاين نعمت محروم ننمايد كه همين گونه نيز شد.

پي‌نوشت ها‌:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.
2. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسي، نشر معارف، تهران، 1381 ش، ص 115 و 116.
------------------------------------

پرسش: جهان ازلي
2- چرا جهان ازلي نيست؟ آيا وجود ازلي نمي تواند محدود باشد؟ (چرا؟)

پاسخ: تعبير ازلي داراي دو اصطلاح متفاوت است و تا اين دو تعبير اصطلاحي روشن نشود نمي توان پايخ دقيقي در مورد پرسش شما داد؛ "ازليت" در مقابل حدوث است و حدوث دو معنا دارد، حدوث زماني و حدوث ذاتي؛ حدوث زماني يعني چيزي در مقطعي از زمان نبوده و بعد به وجود آمده، اما حدوث ذاتي يا رُتبي آن است كه يك چيز در رتبه اي بعد از رتبه موجود يا موجودات فراتر باشد، مانند رتبه معلول نسبت به علت كه همواره پايين تر است؛ بر اين اساس يك حادث رتبي ممكن است از نظر زماني همواره بوده، اما چون علتش وجود داشته او هم وجود داشته، اما در عين حال رتبه وجودي او بعد از علتش است.
بر اين اساس اگر جهان ماده ازلي به معناي زمان - كه محل بحث علوم تجربي است - هم باشد باز نيازمند علت ايجاد كننده خود است. چون ممكن الوجود و نيازمند به علت است؛ اتفاقا فلاسفه مسلمان مدعي ازلي بودن زماني عالم هستند؛ يعني اين گروه برخلاف متكلمان بر اين باورند كه عالم به لحاظ زمان حادث نيست و قديم است. اما در عين حال حادث ذاتي است، يعني چون زمان هم جزو عالم است، پس همانند عالم حادث است.
بر اين اساس حتي اگر عالم را قديم زماني و ازلي بدانيم، ترديدي وجود ندارد كه عالم حادث رتبي و ذاتي است و چون وجود لازمه ذات او نيست، حتما علتي آن را ايجاد نموده و در نتيجه عالم يقينا حادث است و در مرتبه بعد از علت خود قرار دارد و در عين حال اين ازليت زماني و حدوث ذاتي منافاتي با محدود بودن او ندارد.
پس در پاسخ پرسش شما بايد گفت كسي ادعا نكرده كه لزوما جهان ازلي نيست بلكه جهان ماده اي كه مي شناسيم به لحاظ زماني مي تواند ازلي باشد يعني زماني نتوان يافت كه ماده در آن زمان نباشد، چرا كه زمان مقدار حركت است و حركت حالت تغيير جسم را گويند و جسم موجودي است داراي ماده.(1)
اينكه گفته مي شود ماده نمي تواند ازلي باشد به لحاظ ذاتي است يعني نمي توان ماده را قديم ذاتي به حساب آورد.قديم ذاتي وجودي است كه ذاتا مسبوق به عدم باشد. يعني وقتي آن را بدون وجود خارجي اش لحاظ كنيم مشاهده خواهيم كرد كه ذاتا مي تواند معدوم باشد و از عدمش محذوري پيش نمي آيد. (2)

پي نوشت ها:
1. ر.ك: محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، تهران، موسسه انتشارات امير كبير ٰ 1378ه.ش، ج 2، ص 151.
2. براي مطالعه در باب حادث و قديم ر.ك مرتضي مطهري، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1374، ج 5، ص 166.
------------------------------------

پرسش: چرا و چگونه خدا بي نهايت است؟
3- چرا و چگونه خدا بي نهايت است؟اگر خدا محدود باشد چه مشكلي پيش مي آيد؟

پاسخ: نامحدود بودن خداوند - چنانكه قبلا در تبيين حقيقت واجب الوجود توضيح داده شد- لازمه وجود خداوند است. زيرا نامحدود نبودن يا همان محدود بودن عين نقص و نياز است و موجودي كه داراي نقص و نياز باشد نمي تواند در جايگاه علت العلل و رأس هرم هستي قرار بگيرد و يقينا موجودي ممكن الوجود خواهد بود؛ در نتيجه لازمه واجب الوجود و خدا بودن نامحدود بودن است.
در واقع مشكل محدود بودن خدا آن است كه خدا ديگر " خدا " و واجب الوجود نباشد. زيرا با توضيحي كه در گذشته در مورد واجب الوجود داديم روشن مي شود كه ما با موجودي فرضي به نام خدا مواجه نيستيم، بلكه خدا لزوما بايد شرايط و ويژگي هايي را دارا باشد تا بتوان او را واجب الوجود دانست و محدوديت از دائره اين ويژگي ها خارج است.
------------------------

پرسش:
4- از كجا مي توان فهميد كه خدا زنده است؟

پاسخ: در ابتدا بايد گفت: مفهوم واژه حيات از ريشه «حيّ» در مقابل «ميّت» و به معناي زندگي و زيست است و در مقابل «موت» و «ممات» (به معناي مرگ و مردن) به كار مي‏رود و نيز در معناي قوّه ناميه موجود در نبات و حيوان، قوّه حس كننده، قوّه عاقله و روز واپسين هم استعمال شده است. مفهوم حيات همچون مفهوم «وجود» روشن است؛ امّا حقيقت و ماهيتش براي بشر ناشناخته و مجهول است؛ هر چند آثار و نمودهاي حيات در جهان آفرينش از هر چيزي نمايان‏تر است و از آثار و جلوه‏هاي حيات در طبيعت تاحدودي مي‏توان به مفهوم و ماهيّت آن پي برد.
حيات مانند وجود داراي مراتب و درجات مختلف و متفاوتي است. حيات نباتي، حيات حيواني، حيات عقلاني و انساني و حيات لاهوتي هر يك مرتبه‏اي از حيات ‏اند. (1)
صِفت «حيّ» درباره حق تعالي، كه حيات عين ذات اوست و ذات احديّتش اصل و حقيقت حيات است، همچنين براي ممكنات، كه حيات عارض بر ذات آنها و قائم به مشيّت باري تعالي است، اطلاق مي‏ شود.
علامه طباطبايي در تعريف حيات مي نويسد:
« حيات كه در مقابل موت يعنى باطل شدن مبدأ اعمال حياتى قرار دارد، برگشت معنايش بر حسب تحليل به اين است كه موجود داراى حيات داراى چيزيست كه به وسيله آن، آثار مطلوب از آن موجود مترتب بر آن موجود مى‏ شود، هم چنان كه موت عبارت است از اينكه آثار مطلوب از آن موجود بر آن موجود مترتب نشود، پس زنده شدن زمين به معناى آن است كه زمين گياه خود را بروياند و سرسبز گردد، بر خلاف زمين مرده كه اين اثر بر آن مترتب نمى‏شود. و زنده بودن عمل عبارت است از اينكه عمل طورى باشد كه غرضى كه بخاطر آن غرض آن عمل انجام شده از آن عمل حاصل شود، و عمل مرده عبارتست از عملى كه اينطور نباشد.» (2)
بر اين اساس معناي حيات الهي هم روشن مي شود كه همان تجلي و بروز افعال ارادي و آگاهانه از جانب اوست؛ در قرآن آيات زيادي دلالت بر حيات الهي دارند از جمله: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم؛(3) معبودى جز خداوندِ يگانه زنده و پايدار و نگهدارنده، نيست. «ووَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوت»؛(4) و به آن زنده كه نمي‌ميرد توكل كن. «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّوم؛(5)و چهره‌ها براي آن زنده پاينده خضوع مي‌كنند.
حال بايد ديد كه تفاوت حيات در خدا با مخلوقات در چيست؟
حيات خداوند، ذاتي، ازلي، ابدي، تغييرناپذير و خالي از هرگونه نقص و محدوديت است، و بيانگر احاطه علمي او به هر چيز و توانايي بر هر كار است.(6) با توجه به آن چه در باره معناي حيات در خداوند گفته شد فرق آن با مفهوم حيات در مخلوقات به خوبي روشن است. چون هيچ كدام از امور ياد شده در حيات مخلوقات وجود ندارد مثلا حيات مخلوق ذاتي، ازلي،ابدي، ومانند آن نيست چون صفات مخلوق همانند ذات آن حادث، زوال پذير و ناقض و مانند است. و در نتيجه چون خداوند به ساير موجودات حيات وزندگي داده اين آسان ترين دليل بر حيات داشتن خود اوست چون اگر خود صفت حيات را نمي داشت نمي توانست به ديگران بدهد.

پي نوشت ها:
1. حسيني دشتي، معارف و معاريف نشر دانش قم 1376 ش، ج4، ص 691.
2. علامه طباطبايي، الميزان نشر جامعه مدرسين قم، بي تا، با ترجمه موسوي همداني، ج10، ص72.
3. بقره(2) آيه 255.
4. فرقان(25) آيه 58.
5. طه(20) آيه 111.
6. مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، قم، انتشارات مطبوعاتي هدف، 1373، ج 4، ص 202.
------------------------------------

پرسش:
5- آيا هنگامي كه علت از بين برود ، معلول هم از بين مي رود؟(چرا؟)
پاسخ: دو مفهوم علت و معلول از معقولات ثاني فلسفي است كه بيانگر نحوه وجود بوده است. ما اگر دو وجود "الف" و "ب" را با هم مقايسه كنيم و ببينيم وجود "الف" به گونه اي است كه هرگاه محقق مي شود، وجود "ب" نيز محقق مي شود و هر گاه الف معدوم گردد، ب نيز معدوم شده و وجود ب مبيّن وابستگي و تعلق و ارتباط به وجود الف است، در اين صورت مي گوييم الف علت ب و ب معلول الف است.(1)
پس طبق آنچه عقل از علت و معلول بيان مي كند رابطه علت و معلول از حيث وابستگي، يك طرفه است نه دو طرفه؛ زيرا وجود معلول وابسته به وجود علتش است، ولي وجود همين علت وابسته به همين معلول نيست، هر چند امكان دارد خود اين علت، معلول علت ديگري باشد و از اين حيث وابسته به آن علت باشد، مثلا ممكن است ج معلول ب و ب معلول الف باشد، در اين صورت ب هم معلول است و هم علت (يعني هم وابستگي دارد و هم معلولي به او وابسته است)، ولي حيثيات آن متفاوت است.
در اين كه مناط و علت احتياج معلول به علت چيست؟ فيلسوفان نظريات دقيق و ظريفي را ارائه داده اند، صدر المتألهين و پيروان مكتب صدرايي كه قائل به اصالت وجود هستند، امكان فقري و وجودي را ملاك احتياج معلول به علت مي دانند. مراد از امكان فقري و وجودي تعلق و وابسته بودن وجودي است، به تعبير ديگر هر موجودي كه وجودش عين تعلق، ربط و وابستگي به موجود ديگر باشد معلول و ممكن خواهد بود و به مقتضاي قاعده عليت محتاج علتي است كه آن را پديد آورده باشد.(2)
نتيجه اينكه از آنجا كه اين فقر و امكان و احتياج هميشه با معلول و وجود امكاني همراه است چه در ابتداي وجود و چه در ادامه حيات (ابتدائا و استدامتا) همواره نيازمند علت است و هر گاه علت از بين برود، معلول نيز از بين مي رود.

پي نوشت ها:
1. علامه طباطبايي، سيدمحمدحسين، بداية الحكمة، مرحله هفتم، فصل اول، موسسة النشر الاسلامي، قم، 1428 ق، ص 109.
2. غرويان، محسن، سيري در ادله اثبات وجود خدا (4)، برهان علت و معلول، ماهنامه رشد آموزش معارف اسلامي، پاييز و زمستان 1368، شماره 7 و 8، ص 45.

سوال من کمی مفصل است : ابتدا میخواهم بدانم هدف از آفرینش انسان و این دنیا چیست . دوم : ارتباط این آفرینش اجباری آدم ها با عدل الهی چیست ؟شاید اگه انتخاب با خود آدمها بود ، آنها تمایلی به آفریده شدن و تحمل این همه سختی و مشقت در زندگی را نداشتند .آیا این یک توفیق اجباری است یا اینکه ما به خاطر گناه حضرت آدم تنبیه میشویم ؟ سوم : آیا بین تواناییها و امکانات و شرایط آدمهای مختلف با رسیدن به کمال الهی تناسبی وجود دارد ؟ آیا همه میتوانند به آن کمال غایی برسند ؟و یا اینکه از هر کسی تنها به اندازه وسعش انتظار میرود و لازم نیست همه به کمالی برسند که مثلا" حضرت آیت ا... بهجت عزیز رسید. ممنون

پرسش: هدف از آفرينش انسان و ارتباط آن با عدل الهي شرح : هدف از آفرينش انسان و دنيا چيست . دوم : ارتباط آفرينش اجباري آدم ها با عدل الهي چيست ؟
پاسخ:
با سلام و تشكر از ارتباط تان با اين مركز
سوال شما مشتمل بر چند بخش است:
پاسخ به سئوال اول :
اوّل: بر اساس آيات و روايات در زمينه حكمت و فلسفه آفرينش انسان گفته مى شود كه آدمى براى آزمايش خلق شده است. او به اين جهان آمده كه در صحنه‏هاى مختلف زندگى دنيوى و بر سر دو راهى‏ها با اختيار خود خوبى و زيبايى را انتخاب كند .از زشتى و پليدى دورى نمايد تا نتيجه آزمايش را در سراى ديگر مشاهده كند. در سراى ديگر نيكوكاران كه از عرصه‏هاى آزمون سرافراز بيرون آمده‏اند ،در نعمت‏هاى بهشتى اند . بدكاران ،در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقيقت انسان به دنيا آمده است كه آزمايش شود و نتيجه آزمون را ببيند.
دوم: انسان در دنيا براى عبادت خلق شده، يعنى آمده است كه عمرى عبادت خدا كند و پس از آن به سوى معشوق و معبود حقيقى سفر كند.
سوم: انسان براى پيمودن سير تكامل خويش پا به اين جهان گذارده است. او آمده است كه پله‏هاى ترقى و كمال را يك به يك طى كند و خود را به كمال نهايى برساند.
روشن است كه راه اوّل و دوم يعنى آزمايش و عبادت بازگشت به راه سوم خواهد بود، يعنى مى توان گفت انسان پس از آن كه از امتحان سربلند بيرون آمد و عمرى را به عبادت و بندگى خدا گذراند، كمال پيدا مى كند و پله‏هاى ترقى را پشت سر مى گذارد.
در قرآن كريم به فلسفه آفرينش انسان اشاره شده است. در حقيقت سه جوابى كه در پاسخ گفته شد، برگرفته از مضامين آيات بود. در سوره ص مى خوانيم: «ما خلقنا السّماء و الارض و ما بينهما باطلاً ذلك ظن الّذين كفروا؛ ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آن‏ها است ،بيهوده نيافريديم واين گمان (كه جهان را بيهوده و بى هدف آفريده‏ايم) گمان انسان‏هاى كافر است».(1)
اين آيه صراحتاً اعلام مى كند، خلقت جهان كه انسان جزئى از آن است ،بى هدف نيست. در سوره ملك مى خوانيم: «الّذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً؛ او است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتر هستيد».(2) در اين آيه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده، در سوره ذاريات آمده است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون؛جن و انسان را نيافريديم مگر براى آنكه عبادت خدا را به جاى آورند».(3)
هدف از خلقت انسان آن است كه در فرصت محدود زندگى دنيوى از سرمايه‏هاى وجودى خود بهره گيرد . بيش ترين سودها را به دست آورد، زيرا انسان بيهوده آفريده نشده است.
سؤال دوم:
درست است كه انسان در جهان هدفى دارد و زندگى او عبث و بيهوده نيست اما خدا كه هيچ احتياجى به موجودى ندارد ،چرا جهان و انسان را آفريده است؟ مگر او به عبادت مخلوقات محتاج است و يا نتيجه آزمايش و امور را با علم بى نهايت خود نمى داند؟
پاسخ: خداوند از آن جا كه «علم» و «قدرت» و «فضل» و «جود» بى نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين سه صفت آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعنى در مجموعه هستى اگر وجود مخلوقى، زيبايى و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشى از عدم اطلاع و آگاهى از زيبايى آن مى باشد، يا در اثر ضعف و ناتوانى از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بى نهايت، باز آن زيبايى را خلق نكند ،ناشى از عدم «فضل» و «جود» و بخشندگى است كه خدا از بخل منزه است . «جود» و رحمت و بخشندگى او بى نهايت است. پس جهانى كه خدا خلق مى كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت بايد انسان خلق مى شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتى نورانى و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مى كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند كه با اختيار خويش (در حالى كه ميل باطنى آن‏ها به جهت ديگرى تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مى كنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستى، مى توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودى وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعى پيش روى او براى برگرداندن وى از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد. اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بيند . از سوى ديگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاكى‏ها دعوت مى كند ،ولى اميال حيوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهوانى و حيوانى رو به رو است واز سوى ديگر فطرت الهى اش و راهنمايى‏هاى پيامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند. او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهى‏ها عشق به خدا را انتخاب كند . مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد. چنين صحنه هايى از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جوانى و زيبايى در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براى هر كسى در طول زندگى پيدا مى شود. همواره چنين صحنه‏هايى در طول تاريخ حيات بشرى تكرار مى شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاى زيبايى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوى او مى آيند، فراهم نمى كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و «جود» مطلق خداوند كه اقتضاى آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاى اين سؤال از خدا باقى نمى ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردى؟! پس از خدا، خلقتى چنين لازم و ضرورى است و گرنه خداوند نيازى به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايى شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است و نيازى را از خدا بر طرف نمى كند زيرا اصولاً ذات الهى بى نياز مطلق است.
پى نوشت‏ها:
1. ص (38) آيه 27.
2. ملك (67) آيه 2.
3. ذاريات (51) آيه 56.
-----------------------------------
اما پاسخ سئوال سوم شما :‌
زور و اجبار در معناي دقيقش در وضعيتي به كار برده مي شود كه اختياري در ميان باشد . معنا ندارد كه مثلا گفته شود : " آب به زور از آبشار به پايين ريخت " زيرا بر اساس قوانين طبيعي بايد آب از بالا به پايين بيايد.
در خصوص آفرينش انسان هم مساله به همين شكل است ، يعني هر چند خلقت انسان به نوعي خارج از حيطه اختيار و اراده او صورت پذيرفته است و هر انسان در نتيجه نوعي جبر علٌي و معلولي پا در عرصه اين عالم مي نهد ، اما در عين حال اين امر بدان معنا نيست كه براي هريك از ما انسان ها امكان اختيار و انتخاب خلقت ممكن بود اما خداوند آن را از ما دريغ نمود و ما را به زور و اكراه به عالم آورد .
امكان انتخاب و اختيار زندگي در دنيا و به وجود آمدن از نظر عقل امري ناممكن و محال است . نمي توان تصور كرد كه انسان قبل از ايجاد شدن به دنيا آمدن يا نيامدنش را انتخاب نمايد تا خلقت او به زور و جبري نباشد ، زيرا اگر در مقام انتخاب قرار گرفته باشد، يعني خلق شده است و اگر خلق نشده، چيزي نيست تا بتواند انتخابي داشته باشد .
اما اينكه اگر كسي نخواهد به دنيا بيايد ،بايد گفت: متاسفانه خواستن يا نخواستن او تفاوتي در نتيجه نخواهد داشت. اين امر قابل انتخاب و خواست نيست . همان طور كه امكان انتخاب وجود نداريم، امكان رد آن را هم نداريم . همواره زماني درك مي كنيم كه مي خواهيم به وجود بياييم يا نمي خواهيم كه كار از كار گذشته و به وجود آمده ايم ؛ اين امر مانند امور جبري ديگر در محدوده خواست و اختيار ما نيست .
اما وقتي در اين عالم قرار گرفتيم ،ديگر داراي حياتي عقلاني و انساني هستيم . مي توانيم چگونگي و كيفيت زندگي مان را تعيين كنيم . مسير دلخواه خودمان را بر اساس هدف و غايتي كه در اين مسير مي طلبيم معين كنيم . تمام دستورات ديني براي اين است كه اين انتخاب و تعيين مسير را به درستي انجام بدهيم و به بهترين سرانجام برسيم ؛ در نتيجه اگر فردي به خاطر اينكه از اصل آمدن خود در اين عالم ناراضي است، بخواهد ادامه مسير را كه در اختيار خودش است ،به بيراهه بكشاند ، بر خلاف عقل و منطق انساني رفتار نموده است .
خلقت جبري ما ارتباطي با عدل خداوند ندارد . در اين زمينه ظلمي به كسي روا داشته نشده است تا عدالت خداوند زير سوال برود ؛ اصولا عدالت در وضعيتي مطرح مي شود كه حقي وجود داشته باشد ، يعني در وضعيتي كه حقي در ميان است، مي توان گفت كه در مقام برخورد با اين حق عادلانه رفتار شده يا خير و حق هر فرد به درستي ادا شده است يا خير ؟ اما در وضعيتي كه چنين حقي وجود ندارد ،تصور رفتار عادلانه چندان معنا ندارد .
فرض كنيد متخصص طراحي و ساخت رباط باشيد و در طول زندگي رباط هاي مختلفي را براي مصارف گوناگوني بسازيد ؛ حال اگر فرض كنيم رباط ها از نسل رباط هاي هوشمندي باشند كه قدرت تحليل و فكر و پردازش اطلاعات داشته و امكان ارتباط برقرار كردن با انسان ها را هم داشته باشند ، آيا معقول است مثلا رباطي كه آن را براي غواصي ساخته ايد، از شما گله مند شود كه چرا مرا رباط پرواز در هوا نساختي ؟
حتي بالاتر رباطي شاكي شود كه اصلا چه كسي به تو اجازه داد كه مرا بسازي و من دوست نداشتم كه ساخته شوم و بر اين اساس ساختن من بي عدالتي است ؛ مسلما اين ادعا گزاف است . در قبال خواست و اراده شما حقي نداشت تا شما را در برابر آن حق مسئول بداند و نحوه رفتار شما را غير عادلانه بداند ؛ البته ممكن است رفتار شما در خصوص ساختن رباط ها به صفاتي مانند عاقلانه و منصفانه و هدفمند و مانند آن يا بر عكس متصف شود اما غير عادلانه در مورد آن بي معناست .
**********
سوال چهارم
اما اينكه آيا اين توفيق اجباري است يا به خاطر گناه حضرت آدم ؟
اولا آفرينش اجباري را با دو رويکرد مي‌توان تحليل کرد که هيچ کدام با عدل الهي منافات ندارد، زيرا اگر مراد همان نکته باشد که در ادامه پرسش توضيح داده شده که اگر آدمي خود انتخابگر ‌بود ،شايد تمايلي به آفريده شدن نداشت... در اين صورت بايد گفت: جبر و اختيار بدين معنا در جاي خود قابل طرح است که موجودي وجود داشته باشد، بعد کاري را با اختيار و يا از روي جبر انجام دهد. در حالي که انسان قبل از خلقت وجودي نداشته است تا متصف به جبر و اختيار گرديده و آفرينش او جبري يا اختيار تلقي شود.
اگر مراد از جبر، جبر فلسفي و عليت باشد، يعني هر گاه علت تامه چيزي وجود يافت ،تحقق معلول ناگزيز است و چون علت تامه خلقت انسان وجود داشته ،از اين روي خلقت انسان ناگزير بايد انجام مي‌شد، جبر بدين معنا گر چه ممکن است در کار باشد، ولي منافات با عدل الهي ندارد حتي برعکس اگر با وجود علت تامه انسان‌ها آفريده نمي‌شدند ،خلاف عدل بود و تبعيض در قانون عليت بود ،چون اين سوال مطرح بود که چرا با وجود علت تامه ،معلول آن يعني انسان خلق و ايجاد نگرديد؟
دوم: بر اساس آيه خلافت الهي که فرمود: «اذ قال ربک للملائکه اني جائل في الارض خليفه؛ (1) زماني که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي اين زمين جانشين قرار مي‌دهم» معلوم مي‌شود انسان براي احراز مقام خلافت الهي خلق شده ، ربطي به گناه آدم ابوالبشر ندارد .
اگر در بهشت مي‌ماند ،باز هم نسل و ذريه او به عنوان خليفه خداوند به وجود مي‌آمدند . اين طور نيست که در پي گفته پرسشگر محترم «گناه آدم» قرار بر تکثير نسل او شده باشد، بلکه از اول قرار بود آدم و حوا خلق شود . از نسل آن خلفاي الهي در زمين به وجود آمده و در آن جا زندگي کند، از اين روي فرشتگان به خداوند عرض کردند:
آيا کساني را در زمين قرار مي‌دهي که فساد و خونريزي کنند؟ خداوند در جواب فرمود:
(2) من چيزهايي را مي‌دانم که شما نمي‌دانيد. مراد اين است که گر چه برخي از فرزندان آدم ممکن است باعث فساد و خونريزي در زمين شوند، ولي در ميان آن ها کساني به وجود مي‌آيند که به عنوان خليفه من در زمين هستند.
سوم: بر اساس آيه: «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون؛ (3) جن و انس را نيافريدم جز براي آن که مرا بپرستند» معلوم مي‌شود فلسفه خلقت آدمي عبوديت و پرستش خداوند است، زيرا تنها راهکار تکامل بندگي خداوند است و آفرينش زمينه ساز اين تکامل است. بنابراين خلقت انسان در واقع گام و زمينه ساز تکاملي است . خداوند آدمي را براي تکامل و تعالي و کمال آفريده و عبوديت خدا نردبان اين تکامل است.
پي‌نوشت‌ها:
1. بقره (2)آيه 30.
3.بقره (2) آيه 30.
4. ذاريات (51) آيه 56.

****************
آيا همه مي توانند به کمال غايي برسند و يا اينکه از هر کسي تنها به اندازه وسعش انتظار مي رود و لازم نيست همه به کمالي برسند که مثلا" حضرت آيت ا... بهجت عزيز رسيد؟
اين مسئله با دو رويکرد قابل تحليل است:
از نظر تکليفي و تحليل مسئله بر محور تکليف :
قرآن کريم در اين باره به روشني سخن گفته : «لا يکلف الله نفسا الا وسعها؛ (1) خدا هيچ کس را مگر به قدر توانايي او تکليف نکند» در آيه ديگر نيز فرمود: «لا تکلف نفس الا وسعها؛ (2) هيچ کس را جز به اندازه طاقت تکليف نکند». بر اساس اين گونه آموزه ها معلوم مي‌شود که خداوند هر فردي را به اندازه توانش تکليف داده و بديهي است که کمال لايق او از رهگذر تکاليف او تامين خواهد شد. بيش تر از توان تکليفي متوجه او نيست . استعداد او به اندازه عمل به تکليف بوده ، از طريق عمل به آن به کمال لايق خود بار يافته ، استعداد خود را شکوفا مي‌کند .چون از آن بيش تر استعداد و توان نداشته ، تکليفي بيش تر از آن متوجه او نشده ، در اين باب سخن عطار نيشابوري شنيدني است:
جهد هر کس قدر حال او بود سير هر کس تا کمال او بود
گر مگس پران کند چندان که هست کي کمال سر سرش آيد بدست
تحليل مسئله بر اساس سير و سلوک عرفاني و آموزه‌هاي وحياني ناظر به جنبه هاي فرا تکليفي و اخلاقي و عرفاني :
در آموزه‌هاي وحياني و عرفاني بر اين مطلب تاکيد شده که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند، به کمالات بالاتري دست پيدا خواهد نمود . به اصطلاح خواستن توانستن است، انسان مي تواند با تلاش و جديت به بالاترين قله کمال ممکن دست يابد. قرآن کريم فرمود:
« و ان ليس للانسان الا ما سعي؛ (3) اين که براي آدمي جز سعي و کوشش او نخواهد بود». در اين آيه سعي و تلاش در رسيدن انسان به کمال بيش تر موثر دانسته شده، چه اين که خداوند در آيه ديگر تصريح فرموده که اگر کسي در راه او تلاش کند، خداوند او را کمک و هدايت خواهد کرد:
«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا؛ (4) کساني که در راه ما تلاش مي‌کنند ، او را در راه خود هدايت مي‌کنيم». بر اساس اين گونه آموزه‌ها معلوم مي‌شود که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند و در مسير تکامل حرکت کند، کمالات بيش تري نصيب او خواهد . هيچ گاه خداوند راه تکامل را به روي کسي نبسته و رسيدن به کمال وقف عده‌اي خاص نيست بلکه همگان مي‌توانند اين مسير را بروند و به اندازه تلاش خود به کمالات مطلوب خود نايل آيد. از اين رو بزرگان اهل عرفان با تدوين و تنظيم آثار نظير «منازل السالکين» راهکار ترقي معنوي و تکامل روحي و الهي آدميان طرح و تبيين کرده ، مولوي در اين باب با استناد به حديثي از پيامبر مي‌گويد:
سايه حق بر سر بنده بود عاقبت جوينده يابنده بود
گفت پيغمبر که چون کوبي دري عاقبت زآن در برون آيد سري
چون نشيني بر سرکوي کسي عاقبت بيني تو هم روي کسي(5)
گر چه تکليف هر کس به اندازه توان اوست، ولي راه کمال و رسيدن به بالاترين قله معنويت اختصاصي نيست بلکه همگان مي‌توانند با تلاش به بالاترين کمال ممکن برسند . راه براي همه باز است . به گفته استاد حسن زاده آملي : «در گشاده است ،صلا در داده ،خوان آراسته»
پي‌نوشت‌ها:
1.بقره (2) آيه 286.
2.همان،آيه 233.
3.نجم (53) آيه 39.
4.عنکبوت (29) آيه 69.
5.مثنوي معنوي (دفتر سوم) ص 554.

1. هدف از بوجود آمدن دنيا چيه ؟ 2. چرا انسان بوجود مياد رشد مي كنه ميميره ميره اون دنيا پاسخ اعمالش رو مي گيره ؟ كه چي بشه ؟ به چه دردي مي خوره اين كار ؟ 3. چرا بندگان خدا اختلاف طبقاتي دارن ؟ يكي خوشبخته يكي بدبخت ؟ اون آدم بدبخت كه اينطوري انتخاب نكرده .. حالا كه نا خواسته وارد اين بازي شده و خدا خواسته كه اينطوري بشه چرا خدا نمي خواد اون كه بدبخته خوشبخت باشه ؟ سخته ؟ عين اينه كه من به زور يكي رو دعوت كنم به مهموني بعد تو مهموني عذابش بدم .. غير عادلانه نيست ؟ 4. اگه خدا از سرنوشت انسان آگاهه و همه چيز رو مي دونه پس اختيار چيه ديگه كه انسان داره ؟ يه جورايي انسان ميشه بازيگر يه زندگينامه ي مشخص ديگه 5. توليد مثل چه كاريه ؟ اگه توليد مثل با شهوت و لذت هاي جنسي كه رابطه ي مستقيم داره هيچ رابطه اي نداشت باز انسانها توليد مثل مي كردن ؟ منظورم اينه كه آيا اگه يكي بشينه فكر كنه خوب ، دليلي واسه توليد مثل پيدا مي كنه ؟ اگه پيدا مي كنه چه دليلي ؟ براي چي بايد اين كار انجام بشه ؟ چرا بايد نسل انسان ماندگار باشه ؟ مگه جز اهداف دنيوي و اخروي دليل ديگه اي هست كه يه انسان زندگي كنه ؟ اگه نيست پس چرا انسانها تمايل به زيستن دارن ؟ اهداف دنيوي و اخروي به چه دردي مي خوره مگه ؟ يه آدم سعادتمند بشه تو اين دنيا و اون دنيا چي ميشه ؟ چه اتفاق خاص و مهم و مفيدي ميفته ؟ كه چي بشه ؟ 6. معجزات قرآن دقيقا چيه ؟ يه فرد كه هيچ ديني نداره بر چه اساسي بايد تورات انجيل يا قرآن رو به عنوان يه كتاب آسماني قبول كنه و بينشون انتخاب كنه ؟ چرا بايد فكر كنه اين كتابها كلام خداوند هستند ؟ بر چه استنادي ؟ اگه بر استناد معجزه هست چه معجزه اي ؟ ( من معجزه رو اينجا دارم تكذيب نمي كنم . دارم سوال مي كنم كه دقيقا متوجه بشم ) 7. اين دنيا كه بر اساس علمي كامل و جامع برنامه ريزي و ساخته شده چرا بعضي چيزها توش از لحاض علمي اثبات نداره و به همين دليل از شاخه هاي متافيزيك به شمار مي ره ؟ مثل وجود خدا ( البته من بهش اعتقاد دارم ) . روح . جن و ... اگه بجز احساسات دروني و منطق و استدلال مي شد با علم هم خدا رو اثبات كرد ، اين رشته ي اتصال انسان به خدا مستحكم تر نمي شد ؟ 8. بر چه اساس و مبنا و استنادي بايد معاد و زندگي پس از مرگ رو قبول كرد و به اون اعتقاد داشت ؟ فقط قرآن ؟ اگه فقط قرآن باشه پس بايد به سوال شماره 6 دقيقا پاسخ قابل قبول و كامل داده بشه لطفا 9. آيا انسانها مثل فردي كه هيپنوتيزم شده و حرف ها و دستوراتي در ضمير نا خود آگاهش تحميل شده و اونم داره همينطور به اونا عمل مي كنه نيست ؟ درک و فهم و اخلاق و رفتار و اعتقادات و علم و اینجور چیزا اكتسابيه . در اين دوره از زمان و ميشه گفت در هر دوره اي از زمان ، همه ي اينا تحميلي شدن . يعني فرد كه به دنيا مياد تا به دوران بلوغ برسه بسته به مكان زندگيش و فرهنگ و اعتقادات مردم اون منطقه اينقدر رو مغزش كار مي كنند كه مي كشنش طرف خودشون و فرد هم كه مثل يه فرد هيپنوتيزم شده عمل مي كنه همينطور پيش مي ره .. اينطور نيست ؟ چرا اينطوره ؟

پرسش 1:
9 سوال اساسي و پايه شرح
1. هدف از بوجود آمدن دنيا چيه ؟

پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در موضوع هدف الهي از خلقت جهان هستي، دو نظريه اصلي وجود دارد:
1- عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بيرون آيد و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديده‏ها ظهور و تجلى است.(1)
2- فلاسفه اسلامى گفته‏اند: چون خداوند داراي همه كمالات است و هيچ نقصى در او نبوده و بى نياز مطلق است، هيچ گونه كمبودى ندارد تا بخواهد با آفرينش جهان يا انسان، آن را جبران نمايد و يا سودى از آفرينش عالم و آدم نصيب او شود. خداوند چون كامل است، لازمه كمالش فيّاض و بخشندگي است، پس بايد فيض بخشى و بخشندگى كند، در نتيجه بايد جهانى زيبا و كامل بيافريند. بنابراين صدور وجود و هستى از خداوند واجب است.(2)
اما در واقع هر دو به يک نتيجه ختم مي­شود و آن اين که آفرينش جهان هستي لازمه صفاتي مانند علم، قدرت، حکمت، رحمت و فياضيت الهي است. يعني همان گونه که علت به صورت ضروري، وجود معلول را اقتضا مي کند، صفات الهي نيز علت وجود جهان هستي است و چون علت وجود دارد ( صفات کمالي خداوند ) معلول نيز وجود خواهد داشت (جهان هستي با همه زيبايي ها و کمالات).
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست، به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ همانطور كه نمي شود نور باشد اما روشنايي نداشته باشد. به همبن نسبت ممكن نيست كه رحمت باشد، اما بخشش و فيض وجود نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است. خداوند فيض و بخشش دارد . لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند . چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد ، پس جهان، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعدادها و توانمندي هايش، جلوه گر جلال و جمال خدا و ناشي از اين صفات كامل الهي است .
در نتيجه هدف از خلقت عالم، رفع نقص و برطرف نمودن نياز يا رسيدن به كمالي تازه نبوده كه همه اين امور از ساحت خداوند به دور است .بلكه كائنات با همه شكوه و عظمتي كه دارند ،نتيجه و لازمه صفات خداوند متعال هستند . اين صفات نيز عين ذات الهي هستند ، پس خداوند به خاطر آن كه خداست مي آفريند ؛ به همين خاطر فلاسفه تاكيد مي كنند كه در افعال الهي علت فاعلي همان علت غايي و هدف محسوب مي شود .

پى‌نوشت‏ها:
1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسى، ص 115 و 114.
2. همان، ص 116 و 115، با تلخيص.

پرسش 2:
چرا انسان بوجود مياد رشد مي كنه ميميره ميره اون دنيا پاسخ اعمالش رو مي گيره ؟ كه چي بشه ؟ به چه دردي مي خوره اين كار ؟

پاسخ:

بر اساس آيات و روايات در زمينه حكمت و فلسفه آفرينش انسان گفته مى شود :
آدمى براى آزمايش خلق شده است. او به اين جهان آمده كه در صحنه‏هاى مختلف زندگى دنيوى و بر سر دو راهى‏ها با اختيار خود خوبى و زيبايى را انتخاب كند و از زشتى و پليدى دورى نمايد تا نتيجه آزمايش را در سراى ديگر مشاهده كند. در سراى ديگر نيكوكاران كه از عرصه‏هاى آزمون سرافراز بيرون آمده‏اند ، در نعمت‏هاى بهشتى اند و بدكاران در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقيقت انسان به دنيا آمده است كه آزمايش شود و نتيجه آزمون را ببيند.
دوم: انسان در دنيا براى عبادت خلق شده، يعنى آمده است كه عمرى عبادت خدا كند و پس از آن به سوى معشوق و معبود حقيقى سفر كند.
سوم: انسان براى پيمودن سير تكامل خويش پا به اين جهان گذارده . او آمده است كه پله‏هاى ترقى و كمال را يك به يك طى كند و خود را به كمال نهايى برساند.
روشن است كه راه اوّل و دوم يعنى آزمايش و عبادت بازگشت به راه سوم خواهد بود، يعنى مى توان گفت انسان پس از آن كه از امتحان سربلند بيرون آمد و عمرى را به عبادت و بندگى خدا گذراند، كمال پيدا مى كند و پله‏هاى ترقى را پشت سر مى گذارد.
در قرآن كريم به فلسفه آفرينش انسان اشاره شده است. در حقيقت سه جوابى كه در پاسخ گفته شد، برگرفته از مضامين آيات بود. در سوره ص مى خوانيم:
«ما خلقنا السّماء و الارض و ما بينهما باطلاً ذلك ظن الّذين كفروا؛ ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آن‏ها است بيهوده نيافريديم واين گمان (كه جهان را بيهوده و بى هدف آفريده‏ايم) گمان انسان‏هاى كافر است».(1)
اين آيه صراحتاً اعلام مى كند، خلقت جهان كه انسان جزئى از آن است بى هدف نيست. در سوره ملك مى خوانيم:
«الّذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً؛ او است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتر هستيد».(2) در اين آيه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده، در سوره ذاريات آمده است:
«و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون؛ و ما جن و انسان را نيافريديم مگر براى آنكه عبادت خدا را به جاى آورند».(3)
از آنچه گفته شد به روشنى معلوم مى شود كه هدف از خلقت انسان آن است كه در فرصت محدود زندگى دنيوى از سرمايه‏هاى وجودى خود بهره گيرد و بيش ترين سودها را به دست آورد، زيرا انسان بيهوده آفريده نشده است.
پس زندگي انسان و ورود و خروج او از اين عالم و رقم خوردن سرنوشتي كه با اعمال خود به دست مي آورد، بر اساس مسيري معين و مشخص و هدفمند تنظيم شده است ، البته چنان كه گفتيم اين آفرينش در راستاي صفات الهي تعريف مي شود، يعني خداوند از آن جا كه «علم» و «قدرت» و «فضل» و «جود» بى نهايت دارد ،جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين سه صفت آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعنى در مجموعه هستى اگر وجود مخلوقى، زيبايى و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند.
دليل اين امر ان است كه عدم خلقت آن موجود، يا ناشى از عدم اطلاع و آگاهى از زيبايى آن مى باشد، يا در اثر ضعف و ناتوانى از خلقت آن است. چنان که خدا با توجه به علم و قدرت بى نهايت، باز آن زيبايى را خلق نكند ،ناشى از عدم «فضل» و «جود» و بخشندگى است اما خدا از بخل منزه است و «جود» و رحمت و بخشندگى او بى نهايت است. پس جهانى كه خدا خلق مى كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت بايد انسان خلق مى شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، فرشتگان بودند كه موجوداتى نورانى و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مى كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند كه با اختيار خويش (در حالى كه ميل باطنى آن‏ها به جهت ديگرى تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مى كنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستى، مى توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودى وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعى پيش روى او براى برگرداندن وى از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد. اين موجود انسان است.
او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بيند . از سوى ديگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاكى‏ها دعوت مى كند ، ولى اميال حيوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهوانى و حيوانى رو به رو است . از سوى ديگر فطرت الهى اش و راهنمايى‏هاى پيامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند.
او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهى‏ها عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد. چنين صحنه هايى از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جوانى و زيبايى در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براى هر كسى در طول زندگى پيدا مى شود. همواره چنين صحنه‏هايى در طول تاريخ حيات بشرى تكرار مى شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاى زيبايى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوى او مى آيند ،فراهم نمى كرد، باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و «جود» مطلق خداوند كه اقتضاى آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نمى بود؟ آيا جاى اين سؤال از خدا باقى نمى ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردى؟!
پس از خدا، خلقتى چنين لازم و ضرورى است و گرنه خداوند نيازى به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايى شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است و نيازى را از خدا بر طرف نمى كند ،زيرا اصولاً ذات الهى بى نياز مطلق است.

پى نوشت‏ها:
1. ص (38) آيه 27.
2. ملك (67) آيه 2.
3. ذاريات (51) آيه 56.
پرسش 3:
3. چرا بندگان خدا اختلاف طبقاتي دارند ؟
پاسخ:
هرچند در خصوص حقيقت خوشبختي و بد بختي و مصاديق آن سخن بسيار داريم و اين نوع تحليل سطحي و تقسيم بندي افراد به خوشبخت و بدبخت را دور از حقيقت مي دانيم ،اما يقينا بين فردي كه با سلامت جسمي و يا در خانواده اي مرفه به دنيا مي آيد، با فردي كه در حال بيماري و نقص جسمي و يا در خانواده اي فقير و دردمند متولد مي شود ،تفاوت هاي بسياري وجود دارد؛ يقينا در زندگي انسان ها تفاوت ها واختلافات گوناگوني به چشم مي خورد ؛ يقينا اختلاف طبقاتي در همه جوامع بشري امري غير قابل ترديد است ، اما آيا تفاوت ها نشانه بي عدالتي است ؟
براي روشن شدن اين امر ابتدا بايد ببينيم منظور دقيق از عدالت چيست و آيا آنچه در عالم وجود دارد ،بي عدالتي است يا چيزي ديگر .
عدالت در مشهورترين معناي خود قرار دادن هر چيز در جاي خود است ، يعني هر حقيقتي كه بايد در جاي مناسب خود باشد، اگر در همان جا قرار داده شود، عدالت شكل گرفته ، در غير اين صورت ظلم كه مقابل عدالت است ،تحقق پيدا كرده است .
بر اين اساس گفته مي شود كه صدق واژه عدالت فرع وجود "حق" است ، يعني اگر چيزي مستحق قرار گرفتن در مكان و جايگاهي باشد ، لازم است كه در همان جايگاه قرار بگيرد و گرنه اگر حقي در ميان نباشد ، عنوان عدالت و ظلم معنا ندارد .
فرض كنيد تصميم گرفتيد در جشن عاطفه ها به چند نيازمند كمك كنيد و اتفاقا به يك فقير 2000 تومان و به ديگري 1000 تومان داديد ؛ آيا فقير دومي مي تواند اعتراض كند كه چرا به او 2000 تومان دادي و به من هزار تومان ؟ مسلما خير ، زيرا او و فرد اول هيچ حقي به گردن شما نداشتند و شما از روي ميل دروني و به اختيار خود خواستيد كمكي به آن ها بكنيد ، حال با دليل يا بي دليل در كمك تفاوتي قايل شديد ، اين امر هيچ ربطي به عدالت و يا ظلم بر نمي گردد . نه تنها در حق فرد دوم بلكه در حق كسي هم كه هيچ به او نداديد، ظلمي نكرديد ، چون حقي در ميان نبود .
رابطه ما و همه موجودات با خداوند از همين قبيل است. هيچ حقي بر خداوند نداريم تا حق مطالبه آن را داشته باشيم و در نحوه اعطاي نعمت ها به خداوند گله كرده ، از او ناراضي باشيم و عدالت او را زير سوال ببريم .
البته نحوه توزيع نعمت ها در بين بندگان هرچند با عدالت ارتباطي ندارد ، اما با حكمت خداوند در ارتباط است ، همان طور كه كمك شما به فقير از همين قبيل است ؛ در واقع اگر دليل معقولي براي تفاوتي كه بين دو فقير قايل شديد نحوه رفتار شما حكيمانه خواهد بود. اگر بي هيچ دليلي چنين تفاوتي را مرتكب شديد ، كار نيك شما دچار صفت منفي بي تدبيري و بي حكمتي خواهد بود.مي شود گفت كه در نحوه انجام كار نيك تان حكيمانه برخورد نكرديد .
در مورد خداوند هرچند عدالت و ظلم در مورد اعطاي نعمت ها به بندگان بي معناست ، اما تفاوت ها كه به شكل هاي گوناگون وجود دارد ، تنها در صورتي قابل قبول و منطقي و منطبق بر حكمت الهي هستند كه دليل قانع كننده اي داشته باشند و گرنه مي توان گفت خداوند در نعمت دادن به بندگان حكيمانه برخورد ننموده و نوعي تبعيض بي دليل را در عالم محقق كرده است ؛ اما در حالت كلي ابتدا بايد ديد كه اختلافات ناشي از چيست و اختلاف بين مردم از نظر نعمت‏هاي ظاهري به چه تناسب و معياري است؟
با تامل و دقت در اختلافات و تفاوت ها مي توان دريافت كه اصولا اين موارد جهات مختلفي دارد:
1- بعضي از تفاوت‏ها معلول ستم و تجاوز افراد نسبت به حقوق ديگران است.
تفاوت‏ها ظالمانه و غير منطقي است و با از بين رفتن نظام طبقاتي و گسترش عدالت اجتماعي از ميان خواهد رفت. هيچ گاه اسلام و قرآن اين گونه تفاوت‏ها را تأييد نکرده است، زيرا بر اساس استعمار و استثمار صورت گرفته و آن‏ها را نمي‏توان به حساب دستگاه آفرينش گذارد. مشكلات مالي بسياري از خانواده ها ناشي از ظلمي است كه در گذشته برآن ها يا پدران آن ها شده است . اگر ظلم ها نبود ، وضع كنوني يك خانواده و خاندان حتي يك جامعه متفاوت بود .
خداوند نخواسته ظلم ها باشد و راهكار برطرف شدن آن ها را هم با ارسال پيامبران ارائه داده اما راهكار هيچ گاه به طور كامل به نتيجه نرسيده ، زيرا خداوند نظام عالم را بر اساس سنت هاي معيني بنيان نهاده ، از علت و معلول در عالم تخطي نمي نمايد .بنا ندارد كه به طوري اعجاز گونه ظلم ها را از بين ببرد و عدالت را در همه جا حاكم نمايد ، يا ظالمان را مجبور كند كه ظلم ننمايند و جلوي تلاش هاي انبيا را نگيرند؛ بلكه بشر بايد با همت و تلاش خود مانع ظلم ظالمان شوند و عدالت كامل را محقق سازند .
2- تفاوت بهره مندي انسان‌ها در برخي موارد ديگر معلول کار و تلاش انسان‌ها است .
قانون خلقت بر آن نهاده شده که هر کسي به اندازه سعي و تلاش خود بهره­مند شود. مطمئنا کسي که به تنبلي خو کرده باشد ، به دنبال کسب روزي حلال بر نيايد يا تصميمات اقتصادي درستي اتخاذ نكرده باشد و مقدمات صحيح موفقيت اقتصادي را فراهم ننموده باشد ، نمي‌تواند مانند ديگران از نعمت‌هاي دنيوي بر خوردار شود . هر چند كاملا اهل عبادت و بندگي خدا باشد؛ کسي که کار و تلاش بيش تري مي‌کند ، بهره بيش تري خواهد داشت گرچه اهل معصيت و گناه باشد .
3- قسمتي ديگر از تفاوت‏ها، طبيعي و لازمه آفرينش انسان است، يعني هر قدر اصول عدالت در جامعه انساني رعايت شود، باز همه انسان‏ها از نظر استعداد و هوش و انواع ذوق و سليقه‏ها يکسان نخواهند بود. مسلما بهره مندي از نعمت هايي مانند مال و ثروت هم رابطه مستقيمي با استعداد و توان كار اقتصادي و مانند آن دارد كه اين امور در همه افراد يكسان نيست؛ اين همان حقيقتي است كه از آن به تقدير روزي خداوند نام برده مي شود .
استاد مطهري مي‏گويد: "معناي عدالت اين نيست که همه مردم از هر نظر در يک حد و يک مرتبه و يک درجه باشند. جامعه خود به خود مقامات و درجات دارد و در اين جهت مثل پيکر است.
وقتي که مقامات و درجات دارد، بايد تقسيم بندي و درجه بندي شود. راه منحصر، آزاد گذاشتن افراد و زمينه مسابقه را فراهم کردن است. همين که پاي مسابقه به ميان آمد، خود به خود به موجب اين که استعدادها در همه يکسان نيست و به موجب اين که مقدار فعاليت‏ها و کوشش‏ها يکسان نيست، اختلاف و تفاوت به ميان مي‏آيد. يکي جلو مي‏افتد و يکي عقب مي‏ماند".(1)
اساسي ترين نكته اي كه در اين زمينه وجود دارد، آن است كه در عالم همه چيز بر اساس يك قانون عام و فراگير طراحي شده و آن اصل عليت است.
بر اساس اين اصل اصيل، هر معلولي از علت خاص خودش به وجود مي‌آيد ، يعني در جهان هستي هر چيزي که مقتضاي علت خاصي بود ، محقق مي شود ،چه ما بدانيم و بخواهيم و چه نه ؛ دقت در برکات و ثمرات اين اصل بنيادين ضرورت وجود و استواري آن در نظام خلقت را بر هر انسان عاقلي روشن مي کند . حال بعد از برقراري اين اصل عمومي آيا مي توان در موارد خاصي درخواست جاري نشدن آن را داشت ؟يقيناً خير زيرا اين برخلاف عموميت يک قانون و مبناي ثابت که امور بر اساس آن تنظيم مي گردد است .
بر اساس همين قانون بيماري هاي موجود در والدين يا ژن معيوب پدر و مادر يا نارسايي هاي خاص دوران حاملگي مادر عامل تولد فرزند ناقص مي شود . در نتيجه در خانواده اي خاص فرزندي نابينا متولد مي شود و در خانواده اي ديگر فرزندي سالم و تندرست ؛ آيا مي توان توقع داشت كه بر خلاف قانون عليت با وجود اختلال ژنتيكي والدين فرزندي بينا متولد شود و قانون عليت نقض گردد ؟ مسلما همه ارزش يك قانون به فراگير بودن و عموميت آن است كه اين امر با اولين استثنا مخدوش مي شود .
البته اين تفاوت ها خود ناشي از حكمت هاي متعدد خداوند است كه فعلا در مقام بيان آن ها نيستيم ؛ اما حال كه چنين اختلافات و تفاوت هاي ناخواسته اي وجود دارد ، آيا برابر دانستن همه اين انسان ها كه داراي توانمندي ها و استعداد ها و شرايط متفاوتي هستند، در برابر تكاليف و دستورات الهي بي عدالتي نيست ؟
در پاسخ به اين سوال مهم بايد بگوييم: بله ، بي عدالتي است ، اما خداوند به هيچ وجه همه انسان ها همانند هم و به طور مساوي در نظر نمي گيرد . با همه افراد به طور كاملا متفاوتي برخورد مي نمايد تا كم ترين ظلم و بي عدالتي در اين زمينه روا داشته نشود .
در حقيقت راز اصلي تفاوت ها را بايد در حقيقت عالم يعني آزمودن انسان دريافت ؛به عبارت روشن تر تفاوت‏هاي موجود در بين انسان ها براي اين است که معلوم شود انسان چگونه از امکانات خدادادي بهره برداري مي‏کند. اگر نابرابري‏ها نبود، زمينه امتحان در شكلي مهم و جدي از ميان مي‏رفت.
البته شكل آزمون هاي الهي داراي تفاوت هاي بسياري است . بعضي افراد با مال و نعمت و گروهي ديگر با تنگدستي و نقمت . گروهي با بيماري و درد جسمي و گروهي با سلامتي و تندستي آزمايش مي‏شوند؛ اما نكته مهم در اين ميان آن است كه همه اختلافات به شكلي دقيق و عادلانه در نحوه تكاليف انسان ها و محاسبه اعمال شان در قيامت مورد محاسبه قرار مي گيرد .
مطمئناً آنان که در دنيا از نعمات بيش تري برخوردار بودند، بيش تر مورد سؤال و درخواست هستند و بايد بيش تر پاسخگو باشند . كساني كه آزمون هاي سخت فقر و بيماري و ... را گذراندند، شرايط بسيار بهتر و آسان تري را پيش رو خواهند داشت. خدا را به خاطر اين تقدير شكر خواهند كرد كه در برابر سختي كوتاه دنيا سعادت ابدي را نصيب آن ها نموده است .
از نگاه معارف ديني اسلام، نحوه اجراي عدالت خداوند در برابر بندگانش لااقل در سه محور تشريع و مسئوليت ها ، تكوين و توانايي ها و بالاخره محاسبه و بررسي عملكردها تجلي مي يابد . با حساب همه اين موارد نوعي عدالت شگفت انگيز و غير قابل تصور براي ما رقم خواهد خورد .
يعني خداوند بسته به موقعيت هاي فردي و اجتماعي و توانمندي هايي كه به هر فردي داده ،توقعات و مطالباتي را نيز از او داشته، انجام وظايف و مسئوليت هايي را نيز از او مي طلبد . به علاوه نمره قبولي اين افراد كاملا متفاوت بوده ،در نحوه محاسبه و بررسي نتايج افراد همه عوامل و موانع موفقيت يا عدم موفقيت كامل يا نسبي فرد به طرز دقيقي محاسبه مي شود تا معين گردد يك فرد در چه موقعيت و جايگاهي در قيامت برخوردار است .
خداوند هرگز نگفته موقعيت هايي كه براي شماست، نسبت هاي مساوي دارند؛ بلكه نسبت ها با توجه به نتايج نسبت هايي كاملا عادلانه است. اگر ظهر تابستان و در كنار تنور، يك نانوا روزه بگيرد؛ روزه اش با روزه فردي كه از اذان صبح تا اذان مغرب خوابيده؛ يكسان نيست. فردي كه براي شركت در نماز جماعت، به مسجد كنار منزل مي رود؛ با فردي كه براي شركت در نماز جماعت بايد نصف شهر را بپيمايد؛ هرگز مزد و پاداش مساوي نخواهد داشت.
مهم تر از همه اين ها شرايط روحي و فرهنگي و خانوادگي كه براي افراد رقم مي خورد، آن ها را در برابر تصميمات زندگي در شرايط كاملا متفاوتي قرار مي دهد ؛ در نظر بگيريد در يك شب، دو فرزند به دنيا مي آيند. يكي در خانه فردي دزد و معتاد و ديگري در خانه يك مرجع تقليد؛ ما بايد بدانيم براي خداوند مهم نيست . يك فرد در يك خانواده معتاد و دزد به دنيا مي آيد، يا در خانه يك مرجع تقليد. بلكه براي خداوند مهم اين است كه براي هر دو نفر، امتحاناتي متفاوت، با ارزش واقعي يكسان قرار دهد؛ تا بتوانند جوهره خويش را نشان دهند.
تصور كنيد فرزند مرجع تقليد به خاطر آبروي پدر و مثلاً از ترس او نماز مي خواند. اين نماز صوري او، در راه تكامل و انسان شدن، او را سانتيمتر سانتيمتر جلو مي برد. اما فرزند آن فرد معتاد براي نماز خواندن، بايد پنهان از چشم پدر نماز بخواند؛ تا كتك نخورد. اين نماز او، در راه تكامل و انسان شدن، او را كيلومتر كيلومتر جلو مي برد.
ظاهرا ماده امتحاني يكسان است(نماز). امتحان دهنده هم يكسان هستند (انسان) اما نمره اين ماده امتحاني، يكسان نيست. برخلاف امتحانات ما در مدارس كه مثلاً سوال 5 براي همه دانش آموزان دو و نيم نمره دارد.
اين گوشه اي كوچك از آن چيزي است كه از تبلور عدالت الهي مي فهميم ، در حالي كه تجلي حقيقي عدالت خداوند هزاران باز عظيم تر و دقيق تر از اين مسايل و تحليل هلي ماست؛ فارغ از شكل آزمون هاي الهي ، از آن جا كه برخي از اين آزمون ها در قالب ناتواني هاي مالي يا جسمي و يا دشواري هايي اين گونه بسيار طاقت فرسا و دشوار هستند ،خداوند در قيامت كاملا متفاوت و عادلانه با افرادي كه دچار چنين مشكلاتي بودند ،برخورد مي نمايد .
در روايات متعددي نقل شده كه در قيامت آن گاه كه خداوند به افراد دچار بلا و سختي و مصيبت در دنيا به محاسبه نشسته، پاداش هاي بي نظيري به آن ها عطا مي كند . كساني كه در دنيا از نعمت رفاه و سلامتي و ... برخوردار بودند ،آرزو مي كنند در دنيا دچار سخت ترين و سهمگين ترين مشكلات و رنج ها بودند كه در قيامت به پاداش تحمل ان رنج ها مي رسيدند .
با اين توضيحات روشن مي شود که خداوند بر اساس شرايط، توانمندي هاي فكري و محيطي و... تکاليف و آزمون هاي بندگان را تعيين مي كند، نيز بر اساس اندازه اختيار و حق انتخاب و امكان انتخاب درست ، جزا و پاداش افراد را مي دهد و هيچ گونه بي عدالتي و تبعيضي در اين زمينه محقق نمي گردد .

پي‌نوشت‌:
1. استاد مطهري، بيست گفتار، ص 109.
پرسش 4:
. اگه خدا از سرنوشت انسان آگاهه و همه چيز رو مي دونه ،پس اختيار چيه ديگه كه انسان داره ؟ يه جورايي انسان مي شه بازيگر، يه زندگينامه مشخص .

پاسخ:
با كمي دقت و تامل معلوم مي شود كه آگاهي خداوند از سرنوشت انسان ها ربطي به جبري بودن عالم و بي اختيار بودن انسان در اعمال و رفتار خود ندارد . علم و آگاهي خدا از آينده انسان و ساير موجودات عالم هيچ تفاوتي در اصل اختيار و آزادي داشتن انسان بر تعيين سرنوشت خود ايجاد نمي كند .
در واقع اين كه خدا مي‏داند در آينده فلان شخص چه خواهد كرد و چه نخواهد كرد،به معني رقم خوردن سرنوشتي غير قابل تغيير و حتمي در زندگي بشر نيست و تأثيري در عمل فرد ندارد، مانند پزشكي كه مي‏داند فلان بيمار در آينده دچار فلان وضعيت جسمي خواهد شد يا بهبود خواهد يافت؛ مسلما دانستن او تأثيري در به وجود آمدن يا نيامدن بيماري و يا حاصل شدن بهبودي ندارد . اگر معلمي قبل از امتحان بداند که کدام دانش آموز در امتحان نمره بدي مي آورد و كدام يك نمره ممتاز مي گيرد ، در امتحان آن ها تاثيري خواهد داشت؟
آگاهي خدا از كردار ما ، ما را وادار به انجام كاري نمي كند. اگر خدا مي داند فلان شخص در اثر تصادف يا در اثر خوردن سمّ در فلان روز خواهد مرد، معنايش اين نيست كه خدا او را كشته يا او مجبور بر انجام اين كار بوده است.
خداوند انسان را صاحب اراده آفريد و آدمي خودش مي تواند راه صلاح يا فساد را انتخاب كند ؛ اينکه در علم خداوند انتخاب هاي ما معين و ثبت شده باشد ،غير اين است که از قبل براي ما وضعيتي تعيين شده باشد که حتي اگر ميل مان هم نباشد ،مجبور به انجام آن باشيم ؛ يعني عوامل تغيير دهنده سرنوشت در دست ما است و ما مي توانيم سرنوشت ها را تغيير دهيم.

پرسش 5:

توليد مثل چه كاريه ؟ اگه توليد مثل با شهوت و لذت هاي جنسي كه رابطه مستقيم داره هيچ رابطه اي نداشت باز انسان ها توليد مثل مي كردن ؟ اگه يكي بشينه فكر كنه خوب ، دليلي واسه توليد مثل پيدا مي كنه ؟ اگه پيدا مي كنه چه دليلي ؟ براي چي بايد اين كار انجام بشه ؟ چرا بايد نسل انسان ماندگار باشه ؟ مگه جز اهداف دنيوي و اخروي دليل ديگه اي هست كه يه انسان زندگي كنه ؟ اگه نيست پس چرا انسان ها تمايل به زيستن دارن ؟ اهداف دنيوي و اخروي به چه دردي مي خوره ؟ يه آدم سعادتمند بشه تو اين دنيا و اون دنيا چي مي شه ؟ چه اتفاق خاص و مهم و مفيدي مي فته ؟

پاسخ:

بر اساس يك تحقيق ميداني ساده مي توان دريافت كه تنها دليل براي توليد مثل نيازهاي شهواني نيست ، هرچند اين نياز قدرتمند اساس خانواده و زندگي مشترك و پيوند زناشويي را تشكيل مي دهد ، اما در حقيقت اصل نياز به فرزند داشتن و تربيت كردن يك انسان و باقي گذاردن فردي از نسل خود ،يكي از مهم ترين نيازهاي روحي انسان هاست.
در زمان كنوني كه روش هاي گوناگون جلوگيري از بارداري وجود دارد و افراد از راه هاي گوناگون روابط زناشويي خود را تنها به قصد لذت شهواني انجام مي دهند ، ديده مي شود كه اكثريت قاطع خانواده ها در يك مقطع زماني تصميمي به بچه دار شدن مي گيرند . اگر دچار ناتواني توليد مثل و ناباروري باشند، با هزينه هاي بسيار و تحمل مشقات گوناگون درمان ، تلاش مي كنند كه به اين هدف برسند ؛ در نتيجه يقينا ماهيت فرزند دار شدن لذت جنسي نيست .
البته طبيعي است كه اگر نياز جنسي مطرح نبود، از اساس ميل به ازدواج و پيوند زناشويي بسيار كم تر بود . در نتيجه توليد مثل بسيار كاهش مي يافت ، اما همه اين ها به اين معنا نيست كه انسان به نيازي دروني تحت عنوان فرزند داشتن و تجربه عاطفي پدر يا مادر بودن پاسخ ندهد و از اين مساله بي تفاوت بگذرد .
زندگي انسان در دنيا در محدوده نيازهاي جسمي و روحي و مديريت اين نيازها از منظر عقل تبيين شده است ؛ در واقع در منطق اسلام انسان بايد به همه نيازهاي روحي و جسمي خود كه در زمره نيازهاي طبيعي و انساني اوست پاسخ دهد ، اما در محدوده و كميت و كيفيت اين پاسخگويي مديريت عقل و دور انديشي عقل مدارانه را معيار و مبنا قررا دهد . عقل دين مدار نيز در اين مديريت اراده خداوند و بستر رسيدن به سعادت ابدي فرد را اصلي ترين مبنا و معيار مي داند .
خداوند مي خواهد انسان در برابر نيازهاي گوناگون و مديريت عقل در نحوه پاسخگويي به نيازها به كمال حقيقي خود برسد . نحوه برخورد عقلاني و شريعت مدارانه انسان با نيازها مهم ترين عامل كمال و رشد روحي انسان محسوب مي شود. اسلام زمينه پاسخگويي درخور به همه نيازها را هم فراهم آورده است .
يكي از مهم ترين نيازهاي روحي انسان نياز به فرزند دار شدن و تجربه تربيت انساني ديگر و تلاش در مسير رشد و نمو و سعادت اوست كه نوعي رفتار خداگونه است .انسان را بيش از پيش به معرفت و شناختي مهم نسبت به خود و كيفيت رشد و شكوفايي خودش مي رساند. در كنار همه اين ها نوعي بقاي دنيايي نيز براي انسان رقم مي زند . ميل به اين امر نشأت گرفته از ميل انسان به جاودانگي و بقاي ابدي است .
تمايل به توليد مثل در نهاد بشر در كنار تمايل به همسر گزيني و نيازهاي حنسي نهاده شد تا اين اصل مهم در بقاي حيات انساني در كامل ترين شكل خود ادامه يابد .نسل هاي آينده بشر هم امكان حضور در آزمون مهم دنيا و به دست آوردن نعمت حيات و بستر دستيابي به سعادت ابدي را داشته باشند .
نفع مستقيم و غير مستقيم سعادتمند شدن انسان ها به خود آن ها بر مي گردد. ما هستيم كه در اين مسير معين ، مي توانيم با انتخاب هاي درست به بهره مندي تمام از لذت ها و زيبايي ها و اوج دستاوردهاي روحي در زندگي دنيا و آْخرت برسيم . مهم ترين اتفاقي كه در اين راستا مي افتد ، بهره مندي ما از همه آنچه مي توان در اهداف كوتاه مدت يا بلند مدت به دنبال آن بود است .
پرسش 6:
معجزات قرآن دقيقا چيه ؟
پاسخ:

معجزه ابزاري است براي كشف اين حقيقت كه فرد مدعي نبوت در ادعاي ارتباط خود با عالم غيب راستگوست . خداوند و قدرت ماورايي عالم او را ياري مي كند ؛ بر اين اساس هر پيامبري معجزه يا معجزاتي به فراخور نياز و ضرورت زمان و مكان بعثت خود ارائه مي كرد تا اين حقيقت را براي مردم به اثبات برساند . در عين حال پس از پذيرش ادعايش توسط مردم ، معارف و مفاهيمي آسماني را براي هدايت توده مردم اارئه مي نمود .
در اين مسير اگر مبلغ پيامبران صاحب شريعت قبلي بود، مفاهيم بلند الهي كه به آن ها وحي شده بود ، ارائه مي داد . اگر صاحب كتاب و شريعت بود، وحيي را كه به خود او مي رسيد ،دراختيار مردم مي نهاد . بدين صورت از انبياي پيشين تنها چندين كتاب تحت عنوان وحي الهي به بشر منتقل شد كه اين كتاب ها غير از اعجاز نبوت و اثبات ادعاي نبي بود .
اما در خصوص پيامبر اسلام اين دو امر به نوعي در هم تلفيق شد و مهم ترين معجزه پيامبر كتاب آسماني و وحيي كه براو نازل مي شد تعيين گشت . بدين ترتيب قرآ ن كتابي كامل و جامع و داراي ابعاد گوناگون شد كه هم ادعاي پيامبري حضرت محمد را به اثبات مي رساند ؛ هم معارف و مفاهيم بلند الهي كه ضامن سعادت بشر در زندگي دنيا و آخرتش بود ، در خود جاي مي داد .
در خصوص ساير كتاب هاي آسماني هيچ دليلي منطقي بر آسماني بودن آن ها وجود ندارد ، زيرا به تصريح غربيان تورات و انجيل فعلي كتاب هاي نازل شده بر موسي و عسيي عليهما السلام نيستند ، بلكه روايت و تصويري از آن حقايق محسوب مي شوند كه البته ابهام و تناقضات گوناگون داخلي آن ها ترديد در قابل قبول دانستن اين مفاهيم را به شدت دچار ترديد مي كند .
اما در خصوص كتاب قرآن ما ادعا داريم كه اين معجزه معجزه اي جاويدان و هميشگي است . با دقت در ابعاد اعجاز آن مي توان به حقيقت وحياني و آسماني بودن آن رسيد ؛ اصولا وحي بودن كتاب هايي همچون تورات و انجيل بلكه وجود انبيايي به نام حضرت موسي و عيسي و... هم براي ما قابل اثبات نيست مگر از طريق قرآن كريم كه صحت مطالب آن را پذيرفتيم .
اما اينكه يك فرد بي دين برچه اساسي بايد تورات و انجيل و قرآن را به عنوان كتاب آسماني انتخاب كند ؟
سوال ريشه در امر پيشين دارد و آن اينكه قبل از اينكه يك فرد در برابر چنين گزينه هايي قرار بگيرد ، ابتدا در برابر اين گزينه قرار گرفته كه آيا اصولا خدايي وجود دارد و افرادي كه در طول تاريخ ادعاي ارتباط با خدا وعالم غيب داشته و از وجود عالم ديگري خبر داده اند، در ادعاي خود راستگو بوده اند ؟
در گيرو دار همين دست سوالات است كه عقل انسان اولين نتيجه را در اين مسير مي گيرد و مي گويد ، بر فرض صحت چنين ادعاهايي، خطر بي توجهي و ناديده انگاشتن آن ها مي تواند بسيار سنگين و غير قابل تحمل باشد . نبايد به آساني از كنار آن گذشت ؛ در واقع حكم صريح عقل در خصوص «دفع ضرر محتمل» انسان را به تامل و دقت در اين ادعاها فرا مي خواند. ضرورت تحقيق در خصوص اصل وجود خداوند را لازم مي نمايد .
بر اين اساس فرد به دنبال اثبات اين حقيقت مي رود .در نتيجه يا صحت اين ادعاها را قبول مي كند و يا نه به اين نتيجه مي رسد كه از اساس وجود خدا و عالم غيب و نبوت و رسالت نادرست است. در اين صورت انتخابي هم براي او در بين تورات و انجيل و قرآن معنا ندارد ؛ اما اگر اساس اين ادعا ها را پذيرفت و وجود خداوند و ارسال رسولان و وحي و شريعت الهي برايش امري لازم و ضروري و البته عقلاني شد ، ناچار است به دنبال دين و شريعت حق در زمان كنوني بگردد . وظيفه تبعيت از يك گزينه را براي خود روشن سازد .
در اين وضعيت اثبات معجزه بودن قرآن مشكل را حل كرده ، فرد را به سرمنزل مقصود مي رساند، زيرا حتي اگر نبوت حضرت عيسي و آسماني بودن انجيل برايش ثابت شود، اين به معناي لزوم تبعيت از انجيل در زمان كنوني نيست ،مگر آن كه ادعاي رسالت و شريعت جديد بعد از مسيح و انجيل رد شود ؛ در نتيجه بررسي و تحقيق در خصوص معجزه بودن قرآن و نبوت حضرت محمد در هر حال امري لازم و ضروري است .
در خصوص اعجاز قرآن معتقديم كه اين كتاب داراي ابعاد گوناگوني است كه در مجموعه آن ها بي همتايي و معجزه بودنش شكل مي گيرد؛ در حقيقت قرآن در ابعاد و وجوه مختلفي معجزه محسوب مي گردد كه به صورت فهرست وار آن ها را ذكر مي كنيم :
1. شخصيت و پيشينه آورنده آن.
2. فصاحت و بلاغت (اعجاز بيانى).
3. آموزه‏ها و معارف عالى (اعجاز معانى).
4. هماهنگى و عدم وجود اختلاف.
5. خبرهاى غيبى (مانند خبر پيروزى روميان بر ايرانيان، خبر پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، وعده بازگشت پيروزمندانه به مكه و...).
6. طرح مسائل دقيق علمى.
7. آفرينش‏هاى هنرى.
هرچند در خصوص همه اين موارد كتاب هاي مفصل و مقالات گوناگوني نگاشته شده ، اما ما تنها به ذكر نكاتي كلي بسنده مي كنيم :
اين حقيقت از مسلمات تاريخي است كه در زمان نزول قرآن، نخستين چيزى كه چشم جهان عرب و استادان سخن و بلاغت آن زمان را گرفت، زيبايى كلمات، شگفتى و تازگى تركيب، و برترى معانى قرآن بود كه از مجموع آن به فصاحت و بلاغت تعبير مى‏آورند. اين ويژگى بر عرب آن روز (و امروز) كاملا مشهود بوده ، از همين رو پيامبر با تلاوت پى‏در پى آيات و دعوت مكرر به تحدى(مبارز طلبي)، قهرمانان عرصه سخن و استادان بلاغت را به خضوع و خشوع وامى‏داشت . وادارشان مى‏كرد كه در برابر عظمت كلام او انگشت‏حيرت به دندان گرفته، به فوق بشرى بودن آن اذعان كنند.
در منابع تاريخي نقل شده كه وليد بن مغيره، استاد سخن و شعر قريش، پس از شنيدن آياتى چند درباره آن چنين داورى كرد:
«به خدا سوگند، ‏اكنون از محمد سخنى شنيدم كه نه به سخن انسان ها، و نه به سخن جنيان مى‏ماند. سخنى است داراى شيرينى و زيبايى خاص. شاخه‏هاى كلام وى پربار، و ريشه آن پربركت است؛ سخنى است والا كه هيچ سخنى برجسته تر از آن نيست، يعنى هرگز قابل رقابت نمى‏باشد». (1)
تنها وليد بن مغيره نيست كه در برابر جمال ظاهرى و شكوه معنوى قرآن سر تعظيم فرود آورده است، بلكه ديگر بلغاى عرب نيز نظير عتبة بن ربيعة و طفيل بن عمرو نيز اظهار عجز كرده ، به اعجاز ادبى قرآن اعتراف كرده‏اند. البته، عرب جاهلى به علت پايين بودن سطح فرهنگ خويش، از قرآن جز اين جنبه از اعجاز را درك نمى‏كرد، اما همين امر آن قدر واضح و عميق بود كه قابل انكار نبود.
حتي اگر اوج زباني و ادبياتي براي ما قابل درك نباشد، اما وجود چنين اثر خاص رواني در كارشناسان زبان عرب و توده عرب زبانان در مهم ترين مقطع تكامل ادبيات نثر و نظم زبان عربي ، قابل انكار نيست.اگر در حد بسيار ضعيف امكان انكار آسماني و ادعاي بشري بودن چنين جملات و تعابيري ممكن بود، هيچ گاه بزرگان مخالفان پيامبر اسلام راهكارهاي ديگر را براي مقابله و مبارزه با ايشان برنمي گزيدند و يا لااقل نمونه اي مشابه براي رد قرآن مي آوردند . زحمت جنگ هاي عظيم و هزينه هاي گزاف مادي و معنوي را بر خود هموار نمي نمودند .
البته اگر اعجاز ادبى قرآن، تنها براى كسانى قابل درك است كه در زبان عربى مهارت كافى داشته باشند، خوشبختانه ديگر جلوه‏هاى اعجاز قرآن براى ديگران نيز قابل فهم است.
ا) آورنده قرآن، يك فرد امى و درس ناخوانده؛ نه مدرسه‏اى رفته، نه در برابر استادى زانو زده، نه كتابى را خوانده است. قرآن در خصوص رسول خدا مي فرمايد :«ماكنت تتلوا من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (2)؛ پيش از اين نه كتابى مى‏خواندى. نه با دست چيزى مى‏نوشتى، كه اگر غير از اين بود، باطل گرايان [در حقانيت رسالت تو] ترديد مى‏كردند».
ممكن است گفته شود« اين قبيل آيات اثبات نمي كند كه حضرت درس خوانده نبود، زيرا هنوز آسماني بودن قران ثابت نشده » ؛ در حالي كه روشن است كه اگر اين آيات نادرست و خلاف واقع بود ، مايه انكار دشمنان و دستاويزي بر دروغگويي قرآن توسط مخالفان قرار مي گرفت ، چون اكثر دشمنان رسول خدا خويشان و نزديكان وي بودند كه تا چهل سالگي او را كاملا مي شناخته و از سوابق او اطلاع دقيق داشتند ؛ اما در هيچ كجا نقل نشده كه دشمنان اين آيه را نفي كرده ، دروغ بخوانند .
از طرف ديگر قرآن طى مدت بيست و سه سال در شرايط گوناگون (صلح و جنگ، سفر و حضر، و...) توسط پيامبر تلاوت شده است. طبيعت‏ چنين سخن گفتنى ايجاب مى‏كند كه در گفتار گوينده نوعى دوگانگى بلكه چندگانگى پيش آيد. مؤلفانى كه كتاب خود را در شرايطى يكسان و با رعايت اصول هماهنگى مى‏نويسند، چه بسا دچار اختلاف و ناهماهنگى در كلام مى‏شوند، چه رسد به كسانى كه سخنى را به تدريج، و در اوضاع و احوال مختلف، القا مى‏كنند.
قرآن كريم درباره موضوعات گوناگون از الهيات، تاريخ، تشريع و قانونگذارى، اخلاق، طبيعت سخن گفته،از ابتدا تا انتها داراى عالي ترين نوع هماهنگى و انسجام از نظر محتوا، و سبك سخن گفتن است. قرآن اين جنبه از اعجاز را يادآور شده :
‹‹افلا يتدبرون القرآن و لو كان‏ من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا». (3)
همچنين قرآن در آيات مختلف به مناسبت هاى گوناگون اسرار جهان آفرينش را كه بشر آن روز از آن آگاهى نداشت،‏بيان كرده است. كشف اين اسرار براى فرد درس نخوانده كه در يك جامعه بى‏خبر از همه چيز زندگى مى‏كند، جز از طريق وحى امكان پذير نيست. كشف قانون جاذبه از افتخارات علم جديد به شمار مى‏رود و اينك استوارى كاخ آفرينش را برپايه آن تفسير مى‏كنند. قرآن در جمله بسيار كوتاهى پرده از اين قانون برداشته و مى‏فرمايد:‹‹الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها؛ (4) خدايى كه آسمان ها را بدون ستون مرئى برافراشته است».
كشف قانون زوجيت عمومى يكى ديگر از دست‏آوردهاى علم جديد است. قرآن كريم در روزگارى كه كم ترين اطلاعى در اين باره موجود نبود، از آن خبر داده:‹‹و من كل شي‏ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون؛ (5) از هرچيزى جفت آفريديم، باشد كه متذكر شويد».
البته مطالب و ابعاد ديگري در مورد اعجاز قرآن ذكر شده كه از بيان آن صرف نظر مي كنيم ، اما تنها همين نشانه هاي تاريخي كافي است كه انسان به يقين برسد با ادعايي كذب و آوردن كتابي ساختگي ، آن هم در بين سخت ترين و قدرتمند ترين دشمنان و مخالفان ، نمي توان در مدت زمان كوتاهي بر آنان پيروز شد. نه تنها كشور و سرزمين خود ، بلكه سرزمين هاي اطراف را نيز در تحت سيطره تفكرات اين كتاب درآورد و آن را به عنوان يك سند قطعي و قانون همه گير در طول قرن ها ثابت و متقن نگاه داشت .
در مجموع اين بيانات مي توان به اعجاز قرآن ايمان پيدا كرد ، البته به غير از اين راهكارهاي مرسوم و مشهور مي توان از طريق ديگري نيز معجزه بودن قرآن را ثابت نمود و آن اينكه :
يقينا قرآني كه امروز در دست ماست، همان قرآني است كه پيامبر آن را به مردم زمان خود عرضه كرده است زيرا پس از گذشت 1400 سال هنوز هيچ اختلاف نسخه اي در آن ديده نمي شود .نسخه هاي امروز مسلمانان در همه مناطق دنيا با نسخه هاي قديمي در مناطق گوناگون دنيا كه قدمت برخي به عصر صحابه مي رسد يكسان و مطابق است .
همين بقاي بي كم و كاست در كتابي مبسوط و مفصل و داراي آيات مشابه و مكرر و سبكي تو در تو و قابل تغيير به درستي نشان مي دهد كه ممكن نيست يك كتاب عادي يا يك اثر ديني و مقدس پس از گذشت اين همه سال دست نخورده و بي تغيير و تحريف بماند حتي در هيچ دين و آيين ديگري نظير اين سلامت متون ديني ديده نمي شود . مي توان ديد كه كتاب هاي ادبي و علمي كه البته مورد توجه نيز بوده و هست، با گذشت كم تر از دو قرن از تاريخ تاليف دستخوش تغيير و تفاوت مي شوند . از يك ديوان ساده نسخه هاي گوناگوني برجاي مي ماند ، ولي اين امر در خصوص قرآن به هيچ وجه به چشم نمي خورد .اين خود دليلي اجتماعي و عرفي بر معجزه بودن قرآن است .

پى‏نوشت‏ها:
1. مجمع البيان،ج 5،ص387.
2. عنكبوت(39) آيه 108.
3. نساء(4) آيه 82.
4. رعد(13) آيه 2.
5. ذاريات(51) آيه 49.

پرسش 7:
7. اين دنيا كه بر اساس علمي كامل و جامع برنامه ريزي و ساخته شده چرا بعضي چيزها توش از لحاظ علمي اثبات نداره و به همين دليل از شاخه هاي متافيزيك به شمار مي ره ؟ مثل وجود خدا ( البته من بهش اعتقاد دارم ) . روح . جن و ... اگه جز احساسات دروني و منطق و استدلال مي شد با علم هم خدا رو اثبات كرد ، اين رشته اتصال انسان به خدا مستحكم تر نمي شد ؟

پاسخ:
اشكال شما اين است كه علم را منحصر در علوم تجربي مي دانيد . بر اين مبنا بسياري از امور طبيعي هم چندان امكان اثبات و احساس ندارد ؛ دانش امروزه بشر هنوز اجزاي اتم مانند الكترون ها و يا هسته اتم را نديده است، چه رسد به اجزاي كوچك تر مانند كوارك ها ، اما در عين حال با استدلال و بررسي عملكردها و آثار اتم دريافته است كه يقينا چنين چيزي وجود دارد ؛ نظير همين مساله در علوم مختلف وجود دارد مانند سياه چاله ها در علم نجوم يا ماده سياه در مباحث كوانتوم و... .
پس اثبات پذيري همه حقايق از طريق حسيات امري نادرست است ؛ اما اگر حقيقت علوم را همان دانش و معرفت جزمي بشر بدانيم، به خوبي مي توان دريافت كه بخش عظيمي از دانش بشري در حوزه امور غير محسوس و غير جربي تعريف مي شود ،مانند مباحث گسترده علوم رياضي محض كه تنها درحوزه امور ادراكي خالص تعريف مي شود . نمي توان براي آن ها ظرفي محسوس و قابل تجربه پيدا نمود .
موجوداتي مانند روح و جن و... هرچند در حالت عادي قابل احساس نيستند اما به دلايل گوناگون مي توان به وجود آن ها ايمان داشت و به باور عقلي يقيني در مورد وجود آن ها رسيد .اين امر از راه هاي گوناگون قابل انجام است .
هيچ وقت جريان برق درون سيم را نمي بينيد ، اما از طريق آثار آن به وجودش يقين پيدا مي كنيد ، موجودات نامرئي هم از همين قبيلند . اولا عقل امكان وجود آن ها را در مي يابد . انكار وجود اين موجودات را غير عاقلانه مي انگارد .در نهايت با درك برخي شواهد و قرائن مستدل در خصوص اثبات وجود اين موجودات ، به وجود آن ها يقين مي كند .
اما امور ماورائي محض مانند خداوند هرچند به هيچ شكل قابل احساس نيستند، اما از طريق استدلالات عقلي مي توان به وجود آن ها يقين پيدا نمود ؛يقيني كه از طريق استدلالات محض و تشكيل يافته از مقدمات بديهي و يقيني شكل مي گيرد، به مراتب باارزش تر و قطعي تر از باوري است كه از طريق تجربه و علوم حسي به دست مي‌آيد ، زيرا باور در علوم حسي معمولا بر مبناي استقرا حاصل مي شود، ولي باور در بديهيات محض از طريق استدلال غير قابل تغيير سامان مي يابد .
خداوند را جداي از طريق فطرت و ادراك دروني از طريق علم هم ثابت مي كنيم ، اما علوم انساني و استدلالات شبه رياضي و عقلي مانند فلسفه . در عين حال نبايد ازياد برد كه بسيارند دانشمنداني كه از طريق شواهد تجربي و تلاش هاي مستمر در علوم تجربي به خدا رسيده اند . وجود خداوندي را در اوج كمال و صفات كمالي از طريق داده هاي علوم تجربي اثبات نموده اند .
در اين زمينه مطالعه كتاب "خدا و علم " اثر ژان گيتون و برادران بوگدانف توصيه مي شود .
پرسش 8:
8. بر چه اساس و مبنا و استنادي بايد معاد و زندگي پس از مرگ رو قبول كرد ؟

پاسخ:
يقينا قرآن و پذيرش اعجاز آن يكي از مهم ترين راه هاي اثبات باورهايي مانند معاد است ، اما از راهكارهاي ديگري نيز معاد و عالمي ديگر را اثبات مي نماييم كه مهم ترين آن راهكار عقل و استدلالات عقلي است ؛ دلايل مختلفي نيز براي اثبات عقلي معاد اقامه مي شود كه برخي از آن ها ارائه مي گردد :
نظام آفرينش بيهوده و بي هدف نيست.خدا جهان را به گونه‌اي آفريده است که بيش ترين خير و کمال ممکن بر آن مترتب شود . بدين ترتيب صفت حکمت اثبات مي‌شود که مقتضاي آن اين است که مخلوقات را به غايت و کمال لايق به خودشان برساند، ولي از آن جا که جهان مادي داراي تزاحمات است و خيرات و کمالات موجودات مادي با يکديگر تعارض پيدا مي‌کند، مقتضاي تدبير حکيمانه‌اي الهي اين است که به صورتي آن ها را تنظيم کند که مجموعاً خيرات و کمالات بيش تري بر آن ها مترتب شود.
جهان داراي نظام احسن مي باشد، به همين جهت است که انواع عناصر و کميت و کيفيت و فعل و انفعالات و حرکات آن ها طوري تنظيم شده که زمينه آفرينش گياهان و جانوران و در نهايت زمينه آفرينش انسان که کامل‌ترين موجودات جهان است، فراهم شود . اگر جهان مادي طوري آفريده شده بود که پيدايش و رشد موجودات زنده را ناممکن مي‌ساخت ،خلاف حکمت بود.
با توجه به اين که انسان، داراي روح قابل بقا است و مي‌تواند واجد کمالات ابدي و جاوداني گردد، آن هم کمالاتي که از نظر مرتبه و ارزش وجودي، قابل مقايسه با کمالات مادي نيست، اگر حيات او منحصر به حيات دنيوي محدود باشد، با حکمت الهي، سازگار نخواهد بود، مخصوصاً با توجه به اين که حيات دنيوي، توأم با رنج‌ها و سختي‌ها و ناگواري‌هاي فراوان است .
غالباً تحصيل يک لذت بدون تحمل اين همه رنج و زحمت فراهم نمي‌شود ،به طوري که حسابگران را به اين نتيجه مي‌رساند که تحمّل اين همه رنج و ناخوشي براي دستيابي به لذايذ محدود نمي ارزد . از همين محاسبات است که گرايش به پوچي و بيهودگي پديد مي‌آيد حتى کساني را که با وجود علاقة شديد فطري به زندگي به سوي خودکشي مي‌کشاند.
اگر زندگي انسان جز اين نبود که پيوسته زحمت بکشد و با مشکلات طبيعي و اجتماعي دست و پنجه نرم کند تا لحظاتي را با شادي و لذت بگذراند و آن گاه از فرط خستگي به خواب رود تا هنگامي که بدنش آمادگي فعاليت جديد را پيدا کند و مجدداً تلاش کند تا مثلاً لقمة ناني به دست آورد و لحظه‌اي از خوردن آن لذت ببرد ، چنين تسلسل زيان‌بار و ملال‌آوري را عقل نمي‌پسنديد و به گزينش آن فتوا نمي‌داد.
نتيجه منطقي چنين نگرشي به زندگي انسان جز پوچ‌گرايي نخواهد بود. يکي از غرايز اصيل انسان، حبّ به بقا و جاودانگي است که دست آفرينش الهي در فطرت او به وديعت نهاده است . حکم نيروي محرک فزاينده‌اي را دارد که او را به سوي ابديت سوق مي‌دهد . همواره بر شتاب حرکتش مي‌افزايد، اکنون اگر فرض شود که سرنوشت چنين متحرکي جز اين نيست که در اوج شتاب حرکت به صخره‌اي برخورد کند و متلاشي شود، آيا ايجاد آن نيرو فزاينده با چنين غايت و سرنوشتي متناسب خواهد بود؟
پس وجود چنين ميل فطري، هنگامي با حکمت الهي سازگار است که زندگي ديگري جز اين زندگي محکوم به فنا و مرگ در انتظار او باشد.
با توجه به اين دو مطلب به اين نتيجه مي‌رسيم که مي‌بايد زندگي ديگري براي انسان وراي اين زندگي محدود دنيوي وجود داشته باشد تا مخالف حکمت الهي نباشد . مي‌توان ميل فطري به جاودانگي را مقدمة ديگري قرار داد .به ضميمة حکمت الهي آن را برهان ديگري به حساب آورد.
دليل ديگر در اين باب برهان عدالت است. در اين جهان انسان‌ها در انتخاب و انجام کارهاي خوب و بد آزادند،‌از يک سو کساني يافت مي‌شوند که تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او مي‌کنند . از سوي ديگر تبهکاراني ديده مي‌شوند که براي رسيدن به هوس‌هاي شيطاني خودشان، بدترين سمت و زشت‌‌ترين گناهان را مرتکب مي‌گردند. هدف از آفرينش انسان در جهان و مجهز ساختن او به گرايش‌هاي متضاد و به نيروي اراده و انتخاب و به انواع شناخت‌هاي عقلي و نقلي و فراهم کردن زمينه براي رفتارهاي گوناگون و قرار دادن وي بر سر دو راهي‌هاي حقيقت و باطل و خير و شرّ اين است که در معرض آزمايش‌هاي بي‌شمار، واقع شود . مسير تکامل خود را با اراده و اختيار برگزيند تا به نتايج اعمال اختياري و پاداش و کيفر آن ها برسد. سراسر زندگي دنيا براي انسان، آزمايش و ساختن و پرداختن هويت انساني خويش است حتى در آخرين لحظات زندگي هم معاف از آزمايش و تکليف و انجام وظيفه نيست.
اما مي‌بينيم که در جهان، نيکوکاران و تبهکاران به پاداش و کيفري که درخور اعمال‌شان باشد نمي‌رسند . چه بسا تبهکاراني که از نعمت‌هاي بيش تري برخوردار بوده و هستند. زندگي دنيا ظرفيت پاداش و کيفر بسياري از کارها را ندارد، مثلاً کسي که هزاران شخص بي‌گناه را به قتل رسانيده است، نمي‌توان او را جز يک بار قصاص کرد و ساير جناياتش بي‌کيفر مي‌ماند، در صورتي که مقتضاي عدل الهي اين است که هر کس کوچک ترين کار خوب يا بدي انجام دهد ،به نتيجة آن برسد.
پس همچنان که جهان، سراي آزمايش و تکليف است ،بايد جهان ديگر باشد که سراي پاداش و کيفر و ظهور نتايج اعمال باشد . هر فردي به آنچه شايسته است، نايل گردد تا عدالت الهي تحقق عيني يابد.(1)
پي‌نوشت‌:
1. محمد تقي مصباح، آموزيش عقايد، ص 264 ـ 266، نشر بين الملل، 1381ش.

پرسش 9:
9. آيا انسان ها مثل فردي كه هيپنوتيزم شده و حرف ها و دستوراتي در ضمير نا خود آگاهش تحميل شده و اونم داره همين طور به اونا عمل مي كنه نيست ؟ درک و فهم و اخلاق و رفتار و اعتقادات و علم و اين جور چيزا اكتسابيه . در اين دوره از زمان و مي شه گفت در هر دوره اي از زمان ، همه اينا تحميلي شدن . يعني فرد كه به دنيا مياد تا به دوران بلوغ برسه ،بسته به مكان زندگيش و فرهنگ و اعتقادات مردم اون منطقه اين قدر رو مغزش كار مي كنند كه مي كشنش طرف خودشون و فرد هم كه مثل يه فرد هيپنوتيزم شده عمل مي كنه همين طور پيش مي ره .. اين طور نيست ؟ چرا اين طوره ؟
پاسخ: يقينا امور اجتماعي و ويژگي هاي ژنتيكي و شرايط خاص تربيتي و فرهنگي و ديگر امور تاثير گذار فرهنگي و اجتماعي بر روح و روان انسان، تاثيرات خاصي را در نحوه انديشيدن و عمل كردن انسان ها مي گذارد ، اما همه اين ها به اين معنا نيست كه انسان تحت تاثير اين عوامل تاثيرگذار تا بدان جا قرار بگيرد كه عملا اختيار و انتخاب آزادانه خود را از دست بدهد و همانند فردي هيپنوتيزم شده مقهور هدايت اين عوامل گردد .
نمونه بارز اين آزادي واختياردر همه جوامع و فرهنگ ها و كشورها ديده مي شود كه در يك خانواده فرزنداني كه در محيط مساوي تربيتي رشد يافتند، داراي تمايلات و گرايش ها و جهت گيري هاي متفاوتي هستند و گاهي كاملا متفاوت و مختلف رفتار و عمل مي كنند .
در اندازه هاي وسيع تر هم بسيار مشاهده مي شود كه يك نسل تفاوت فاحش رفتاري و عملكردي نسبت به نسل قبل داشته، كاملا متفاوت از نسل قبل از خود و بر خلاف تلقي و توقع و مسير مورد تمايل جامعه سنتي خود مي انديشد و رفتار مي كند .
نمونه ديگر اين قدرت و تجلي اختيار و انتخاب و آزادي فكري و رفتاري انسان تغيير دين و مذهب است كه توسط افراد گوناگون درمذاهب و اديان مختلف رخ مي دهد . ديده مي شود كه بسياري از افراد در مذاهب و اديان مختلف در اثر تحقيق و مطالعه و بررسي هاي علمي ، با وجود همه مخالفت ها و انتقادها دين و آيين خود را تغيير داده ، مسير فكري و عملي زندگي خود را دستخوش تغييري فاحش مي كنند ؛ اگر انسان تحت تاثير عوامل بيروني بود ،چنين تفاوت هاي رفتاري ممكن نبود .