كلام

پرسش:  در زمان جاهليت مردم به بتها سجده مي کردند، ما هم به خانه خدا سجده مي کنيم، چه تفاوتی میان بت و خانه کعبه وجود دارد؟

 

 

 

پرسش 1: کعبه شرح در زمان جاهليت مردم به بتها سجده مي کردند، ما هم به خانه خدا سجده مي کنيم؟(تفاوت بت و کعبه در چيست؟) پاسخ: سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛ با سلام ؛ سوال شما در واقع ناشي از اشتباهي است كه در مورد حقيقت سجده و قبله در ذهن داريد ؛ بر اساس دستور صريح قرآن ما مسلمانان موظفيم در وقت نماز به سوي خانه خدا كه قبله ماست به نماز بايستيم و اجزائ نماز را چنان كه به ما گفته شده، به جا بياوريم؛ يكي از اجزا نماز سجده است . در فرهنگ اسلام سجده تنها بر خداوند جايز است .نمي توان بر ديگري سجده نمود . تفاوت ميان دو چيز ( به سمت كعبه يا براي كعبه ) كاملاً روشن است. هيچ مسلماني براي كعبه يا به كعبه سجده نمي كند ، بلكه به سمت كعبه و براي خدا سجده مي كند ، در حالي كه بت پرست براي بت و به بت سجده مي كرد. خداوند همان گونه كه براي كيفيت سجده در نماز جزئيات و شروطي را ذكر فرموده ، براي سمت و جهت فرد سجده كننده هم جهت خاصي را معين نموده است كه سمت خانه خدا وكعبه باشد. البته فلسفه اين امر را بايد در حقيقت قبله و ويژگي هاي كعبه و ابعاد توحيدي آن دانست ، اما نبايد فراموش كرد همه اعمال ما به دستور خداوند و از سر تسليم در برابر خواست اوست . روزي ما را دستور به نماز و سجده به سمت بيت المقدس و روزي ديگر به سمت كعبه فرمان داده است ، اما همه اين عبادات بايد براي خدا و براي اطاعت از دستور او انجام شود. پرسش 2: اصلا چرا کعبه خانه خدا شد، مگر خدا خانه هم دارد؟ پاسخ: خداوند سبحان بي نياز است و جسم نيست تا در خانه‏اي نياز به سكني داشته باشد. اگر به "كعبه"، "بيت الله" گفته مي‏شود، به جهت شرافت و قداست اين مكان است. نيز چه به اين جهت كه مهم‏ترين مكان براي عبادت خدا است، همان گونه كه تمام مساجد و عبادتگاهي كه خداوند را در آن جا عبادت كنند، خانه خدا است. بنابراين خانه خدا اختصاص به كعبه ندراد ، بلكه هر جا كه ذكر و ياد خدا شود ، خانه خدا است و به همين خاطر مساجد نيز خانه خدا هستند ، اما مهم ترين مكان در روي زمين كه توسط پيامبران الهي و فقط براي عبادت خدا ساخته شده و بناي توحيدي است ، كعبه است و به همين خاطر هر گاه كه خانه خدا گفته شود ، كعبه مقصود است. خداوند بزرگ با در نظر گرفتن مصالح انسان‏ها به حضرت ابراهيم و اسماعيل دستور ساخت و تجديد بناي آن را صادر نمود، تا مردم برگرد آن جمع شوند و خداي واحد را عبادت كنند و انسان‏ها از اين طريق به تعالي و رشد نايل گردند. مناسك حج و زيارت خانه خدا از آثار و فوايد اخلاقي، سياسي و فرهنگي گوناگوني برخوردار است و به خاطر همين فوايد است كه خداي متعال دستور زيارت آن را به مردم داده است : 1 - در بُعد اخلاقي: مهم‏ترين فلسفه حج، دگرگوني اخلاقي است كه در انسان‏ها به وجود مي‏آورد. مراسم "احرام" انسان را از تعلقات مادي و امتيازات ظاهري و لباس‏هاي رنگارنگ و زر و زيور بيرون مي‏برد. با تحريم لذائد و پرداختن به خودسازي (كه از وظايف محرم است) او را از جهان ماده جدا مي‏كند و در عالمي در نور و روحانيت و صفا فرو مي‏برد. آنان را كه در حال عادي، بار سنگيني امتيازات موهوم مانند درجه و مدال را بر دوش خود احساس مي‏كنند، به يك باره سبكبال مي‏گرداند. مراسم حج يكي پس از ديگري آدمي را از علاقه‏هاي مادي و گذشته‏اي تاريك و گناه آلود بريده و به آينده‏اي روشن و پرصفا و نور پيوند مي‏دهد. به ويژه با توجه به اين حقيقت كه بسياري از اعمال و اذكار حج حكايت از خاطرات ابراهيم، اسماعيل و هاجر است. حاجي مجاهدت‏ها و ايثارگري‏هاي آنان را لحظه به لحظه در برابر چشمان خود مجسم مي‏كند و آن‏ها را به صورت سمبليك انجام مي‏دهد. نيز با توجه به اين كه در سرزمين مكه عموماً و مسجدالحرام و خانه كعبه و محل طواف خصوصاً يادآور خاطرات پيامبر اسلام(ص) و پيشوايان بزرگ و مجاهدت‏هاي مسلمانان صدر اسلام است، در هر گوشه‏اي از مسجدالحرام و سرزمين مكه چهره پيامبر(ص) و علي(ع) و ديگر پيشوايان بزرگ را مي‏نگرد و آواي حماسه‏هاي آنان را مي‏شنود. اين‏ها همه دست به دست هم مي‏دهند و زمينه يك انقلاب و دگرگوني بزرگ اخلاقي را در دل‏هاي آماده فراهم مي‏كنند، كه مايه تعالي و رشد فردي مي‏گردد. بدين جهت در روايت امام صادق(ع) آمده است: "كسي كه حج را به طور كامل انجام دهد، از گناهان خود بيرون مي‏آيد، همانند روزي كه از مادر ولادت يافته است". (1) 2 - در بُعد سياسي: مراسم حج در عين حالي كه خالص‏ترين و عميق‏ترين عبادت‏ها را عرضه مي‏كند، مؤثرترين وسيله براي پيشبرد اهداف سياسي اسلام است. در اين اعمال روح عبادت كه توجه به خدا است، با روح سياست كه توجه به خلق خدا است، درهم آميخته است. حج عامل مؤثري براي وحدت اسلامي، عامل مبارزه با تعصبات ملي و نژادپرستي و رهايي از حصار مرزهاي جغرافيايي است. آشنايي و آگاهي مسلمانان بدين جهت است كه امام علي(ع) درباره حج فرمود: "الحج تقويه للدين؛ مراسم حج براي تقويت دين تشريع شده است".(2) 3 - در بُعد فرهنگي: ارتباط قشرهاي مسلمانان در ايام حج مي‏تواند به عنوان مؤثرترين عامل مبادله فرهنگي و انتقال فكرها درآيد، خصوصاً با توجه به اين كه اجتماع با شكوه حج نماينده طبيعي و واقعي همه قشرهاي مسلمانان جهان است. بدين جهت است كه در روايت در مورد فلسفه حج آمده است. "خداوند اين بندگان را آفريد و فرمان هايي در طريق مصلحت دين و دنيا به آن‏ها داد، از جمله اجتماع مردم شرق و غرب را در آيين حج مقرر داشت، تا مسلمانان به خوبي يكديگر را بشناسند و از حال هم آگاه شوند و هر گروهي سرمايه‏اي تجاري را از شهري به شهر ديگر منتقل كنند نيز براي اين كه آثار پيامبر و اخبار او شناخته شود و مردم آن‏ها را به خاطر آورند و هرگز فراموش نكنند".(3) اما اين كه خانه خدا يكي از مظاهر بت پرستي است چنين نيست، بلكه خانه خدا خانه توحيد است و اعمال حج با تمامي اذكار و اركانش يكي از مظاهر زيبايي توحيد و يگانه پرستي است. مسلمانان در اين اعمال با سخن و عمل، توحيد و يگانه پرستي را ابراز مي‏دارند. بيان داشته‏ ايد كه با رفتن به حج مال خود را از دست مي‏دهيم، پاسخ: رفتن به حج را نمي‏توان از دست دادن مال تلقي كرد، بلكه خرج كردن در راه خدا همانند خمس و زكات است كه مايه بركت دنيوي و ذخيره آخرت آدمي مي‏گردد. تعرض به نواميس مردم: به نواميس مردم در ايام حج تعرض نمي‏شود، مگر آن كه زني از خود ضعف نشان دهد و حريم اسلامي را رعايت نكند و خود موجبات طمع و چشمداشت نامحرم را فراهم نمايد. اگر در برخي موارد تعرضي اتفاق افتد، اين در همه جا وجود دارد. پي‏نوشت‏ها: 1 . مجلسي، بحارالانوار، ج 96، ص 26. 2 . نهج‏البلاغه، كلمات قصار، ش 252. 3 . شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 109.

چرا در جنگ زنان را اسیر می کنند؟

 

پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم: - وقتى به ايشان عرض شد : دوست دارم داناترين مردم باشم- : از خدا پروا داشته باش ، تا داناترين مردم باشى . كنز العمّال : 44154 منتخب ميزان الحكمة : 406

 

پرسش 1:
چرا مسلمانان در جنگ زنان را اسير مي کردند؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر منظورتان اين است كه فقط مسلمانان در جنگ زنان را اسير مي كنند، اين طور نيست، زيرا در جنگ ها و خصوصاً در قديم مرسوم بوده كه زنان را علاوه بر مردان به اسارت مي گرفته اند و اختصاصي به اسلام ندارد.
فرض كنيد دولتي كافر به جامعه اسلامي حمله كرده و در نتيجه نبرد افرادي از سپاه دشمن به اسارت در آمدند ؛ مسلما در بين آنها اقشار گوناگوني از زن ومرد مي توانست حضور داشته باشد كه همه به عنوان مقابله با اسلام و كمك به سپاه كفر به حكومت اسلامي حمله كرده اند ؛ حال تكليف اين عده چيست و حكومت اسلامي چگونه بايد با آنها برخورد كند؟
جواب از چند مورد بيرون نيست ؛ يا بايد آنها را از دم تيغ بگذراند يا در زندان اسير كرده و يا آنها را آزاد نمايد ؛ اگر دقت كنيم همه اين موارد دچار مشكلات عديده اي است ؛زنداني كردن اسرا علاوه بر همه مفاسدي كه اصل قانون زندان در پي دارد، بار مالي سنگيني را بر دولت اسلامي تحميل مي كرد .جداي آن كه با نياز مالي بسيار مسلمانان در آن مقطع زماني وكمبودهاي فراوان و حجم زياد اسرا اين امر امكان پذير نبود . اصولاً در آن زمان چنين راهكاري وجود نداشت ، بلكه با تأمين مخارج زندگي بردگان ، از آنها استفاده كاري مي كردند.
كشتن همه اسرا هم نتايج مثبتي در پي نداشت زيرا بسياري از اين افراد شناخت كاملي از اسلام نداشتند .چه بسا با آشنايي درست به اسلام مي گرويدند . به علاوه كشتن بيشتر افراد آثار و نتايج سوء فرهنگي و رواني در پي داشت كه با فلسفه اسلام همخواني نداشت .
از طرف ديگر آزادي همه اسرا هم كاري بسيار نامعقول بود زيرا اين افراد كساني بودند كه با اسلام و مسلمانان به جنگ برخاسته ،حتي برخي از آنان را كشته بودند . به علاوه آزادي آنها همان و بازگشت به آغوش كفار و آمادگي براي شركت در نبرد بعدي همان ؛ پس ناچار لازم بود بدون آن كه نگهداري آنها هزينه و فشاري بر جامعه اسلامي وارد كند، اين افراد در متن جامعه به نوعي وارد شوند كه هم آثار مثبت اقتصادي و رفاهي براي جامعه در پي داشته باشند و هم زمينه آشنايي آنها با حقايق اسلام و بستر ميل وگرايش به اسلام در آنها فراهم گردد و اين همان قانون برده داري مورد امضا وتجويز اسلام بود كه اعمال شد .
هرچند علاوه بر همه اينها نبايد از ياد برد كه اين نوع برده ها در نهايت ندرت بودند ،زيرا چنان كه در تاريخ ذكر شده، بسياري از اسرا با تبادل با اسراي مسلمان يا با دادن فديه و يا با تعليم خواندن و نوشتن به مسلمانان آزادي خود را به دست مي آوردند ، به علاوه اكثر اين افراد اسير خود بردگان و كنيزاني در جامعه كفر بودند ، يعني قبل از اسارت نيز خود برده و كنيز محسوب مي شدند و در حقيقت كساني بودند كه توسط دلالان و تجار برده از مناطق ديگر اسير مي شدند و در مناطق مختلف دنيا به فروش مي رسيدند .
در مورد به اسارت گرفتن زنان مي توان اضافه كرد :
گاهي اوقات نيز فقط مردان به جنگ مي رفتند مانند جنگ بدر که دراين صورت زنان اسير نمي شدند . گاهي كه زنان به صورت مستقيم و غير مستقيم در جنگ حضور داشتند ، اسير مي شدند. نيز ممكن بود كه در يك قبيله تمام مردان در جنگ باشند كه يا كشته و يا اسير شوند‌، در اين صورت زنان نيز به اسارت در مي آمدند و اين موضوع در آن عصر ، امري متعارف و معمولي بلکه تا حدي ضروري به حساب مي‌آمد، زيرا بعد از کشته شدن مردان جنگجوي سپاه دشمن يا يک طايفه،‌ اگر زنان و کودکان به عنوان اسارت برده نمي‌شدند و از آنان مراقبت و نگهداري نمي‌شد و هزينه زندگي آنان تأمين نمي‌گرديد،‌مشکلات زيادي براي خود ‌آنها به وجود مي‌آمد، چون زنان نمي‌توانستند امور زندگي خود و نيازهاي خانواده را تأمين کنند، بنابر اين ضرورت اجتماعي آن زمان چنين اقتضا مي‌کرد که زنان و کودکان به اسارت گرفته شوند تا هم از نظر معيشت تأمين گردند، هم از نظر اخلاقي و فرهنگي و تربيت داراي سرپرستي باشند که به آنان رسيدگي نمايد و هم در جامعه اسلامي رشد كرده و با فرهنگ اسلامي آشنا شوند.
آن عصر زنان کاملاً وابسته به مردان بودند و به شدت نياز به سرپرست داشتند . سرپرستي هم بايد توسط مردان انجام مي‌شد، همچنين اگر زنان و کودکان را رها مي‌کردند، مورد حمله و تجاوز طايفه‌ها و گروه‌ها و افراد قدرتمند ديگر قرار مي‌گرفتند.
البته اسلام بعد از به اسارت گرفتن زنان و کودکان و افراد ديگر زمينه‌هاي زيادي براي آزادي تدريجي آنان فراهم کرده که در کتاب‌هاي فقهي آمده است.
براي آگاهي بيشتر به کتاب‌‌هايي مانند:
1) نگاهي به بردگي، از محمدعلي گرامي؛ 2) اسلام و مسأله آزادي بردگي،‌از موسوي زنجاني؛ 3) بردگي در اسلام، ‌از صادق ايرجي، مراجعه نماييد.

 

امام باقر عليه ‏السلام : يـك سـاعت مـذاكره علمى ، بهتر از يك شب عبادت است . الاختصاص : 245 منتخب ميزان الحكمة : 398

 

پرسش 1:
دين همه اسلام خواهد شد يا نه؟

پاسخ:
سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
پاسخ در چند محور ارائه مي‌شود:
1ـ آن دسته ‌از رواياتي که مسئله دعوت و فراخوان حضرت مهدي(ع) را نسبت به اهل کتاب مطرح کرده، با آيات مربوطه به اخذ جزيه و روايات مربوط به اين مسئله هيچ گونه تعارض ندارد و به آساني قابل جمع است، زيرا ترديد نيست که حضرت مهدي(ع) به دليل رسالت و مأموريت جهاني براي هدايت بشر، پيروان همه اديان را و حتى افراد غير اين باور را به سوي ايمان و پذيرش اسلام دعوت مي‌کند . تلاش‌هاي لازم را براي گسترش اسلام و ايمان آوردن مردم در سراسر جهان به کار مي‌بندد حتى در برخي موارد از طريق جهاد براي رفع موانع و رساندن پيام نوراني اسلام استفاده خواهد کرد (چه که در اين باره روايات بسياري نقل شده است) ولي با اين وصف اجباري در کار نخواهد بود. پذيرش اسلام را بر کسي تحميل نخواهد کرد، بلکه در حل رفع موانع جهاد مي‌کند تا مردم بدون هيچ گونه ترس و هراسي در پذيرش حقايق اسلام آزاد باشند. بتوانند با شناخت کامل اسلام را بپذيرند و ايمان بياورند.
اما در اين بين ممکن است عده‌اي از روي عناد و لجاجت و عدم لياقت همچنان از پذيرش اسلام خودداري نموده و بر باورهاي پيشين خود پافشاري کنند و در دين خود باقي بمانند، با چنين افراد نيز حضرت از روي رحمت و رأفت اسلامي رفتار خواند کرد . امنيت و رفاه زندگي آنان را در ساحات مختلف تأمين نموده و در برابر کار از آنها به جاي ماليات جزيه خواهند گرفت . آن دسته افراد به اصطلاح «اهل ذمه» محسوب مي‌شوند که شرايط و احکام خاص خود را دارند. بنابر اين بين آن دو گروه روايات که در پرسش اشاره شده هرگز تعارضي نيست و از طريق ياد شده به آساني قابل جمع است.
2ـ اما درباره آيات ياد شده و نحوة جمع آنها بايد گفت:
اولاً: با ظهور حضرت مهدي حقايق همه چيز را از جمله حقيقت اديان و پيام آسماني آنها آشکار خواهد شد .حضرت عيسى از آسمان فرود مي‌آيد و پشت سر حضرت مهدي نماز مي‌خواند. يکي از مسايل که در اديان پيشين مطرح شده ،بشارت به دين اسلام است. در قرآن کريم از قول عيسى(ع) آمده که خطاب به امت خود فرمود:
«إنّي رسول الله... و مبشّراً برسولٍ يأتي من بعدي اسمه احمد؛(1) فرستاده خدا هستم و مژده دهنده به رسول بزرگواري هستم که بعد از من بيايد و نامش در انجيل من احمد است».
اين حقايق دين عيسى در زمان ظهور مهدي(ع) آشکار و به مردم اعلام خواهد شد . خود حضرت عيسى آن را ابلاغ خواهند نمود، بنابر اين مراد بقاي دين مسيحيت و يا ساير اديان در آيات مطرح شده در سؤال ممکن است چنين حقايق از آنها باشد، پس تهافتي با ظهور تمام دين الهي ندارد.
دوم: از دقت در روايات روشن مي‌شود که هيچ خانه‌اي در شهر و بيابان نمي‌ماند مگر اين که توحيد در آن نفوذ مي‌کند، يعني اسلام به صورت آيين رسمي همه جهان را فراخواهد گرفت و حکومت به صورت يک حکومت اسلامي درمي‌آيد . غير از قوانين اسلام چيزي بر جهان حکومت نخواهد داشت، ولي هيچ مانعي ندارد که اقليتي از اديان ديگر نظير يهود و نصارا در پناه حکومت مهدي با شرايط اهل ذمه وجود داشته باشد، زيرا مي‌دانيم حضرت مهدي(ع) مردم را از روي اجبار به اسلام نمي‌کشاند، بلکه با منطق پيش مي‌رود و توسل او به قدرت و نيروي نظامي براي بسط عدالت و برانداختن حکومت‌هاي ظلم و قرار دادن جهان در زير پرچم عدالت اسلام است، نه براي اجبار به پذيرفتن اين آيين.(2)
معناي آن حاكم شدن دين اسلام در تمام جهان مي شود . در ادامه آيه 39 انفال اين معنا روشن مي شود ، زيرا در ادامه آيه دو طرف را مطرح مي كند كه هر دو طرف با حاكميت دين الهي سازگار است ،
يكي آنكه از كفر يا دشمني خود باز ايستند و
ديگر آنكه از دين الهي يا حاكميت آن روي برتابند ، يعني در عين حال كه دين تمام براي خدا مي شود ، باز عده اي مي توانند از آن روي برتابند، پس روي برتافتن عده اي از دين الهي ، يا حتي از حاكميت دين خدا ، منافاتي با حاكميت دين الهي و تمام شدن دين براي خدا نيست.
پي‌نوشت‌ها:
1. صف (61) آيه 6.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 433 و ج 4، ص 319.

توضیح بیشتر آنکه آیا انسان در پذیرش دین مختار است ؟ و اینکه به انسانی که اقوال را شنیده و بهترین آنها را برمیگزیند بشارت می دهد آیااین موضوع برای تحقیق در دین هم صدق می کند؟

پاسخ:
با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
يك بار ديگر اين سوال را براي ما ارسال كرده ايد و جواب رابراي شما ارسال كرده ايم . دوباره همان سوال را تكرار كرده ايد. لطفا از ارسال سوالات تكراري خودداري كنيد .همان پاسخ را براي شما ارسال مي كنيم.
اجبار و اكراه در پذيرش دين نيست. دين بايد با اختيار و انتخاب خود شخص صورت گيرد. اصولاً دين به عنوان يك مقوله ايماني و قلبي چيزي نيست كه اجبار پذير باشد . اگر در آيه دقت كنيد، متوجه مي شويد كه‌ با زبان نفي سخن گفته، نه نهي، يعني فرمود: در دين اجبار نيست، نه اينكه نبايد اجبار كرد، يعني اجبار پذير نيست، نمي توان كسي را به زور انسان معتقد و مومن كرد، چون مربوط به اعتقاد و دل او و انتخاب او مي شود.
اما دين پذيرفته نزد خدا فقط اسلام است، يعني فقط دين حق مورد پذيرش خدا است.
مثل آن است كه بگويد انسان ها در انتخاب نيك و بد اختيار دارند. انسان مي توان راه درستي و پاكي را انتخاب، يا راه گمراهي و ضلالت و گناه را برگزيند. هيچ كدام اجباري نيست، اما خدا فقط نيكي و خوبي را مي پذيرد و مورد قبول است. خداوند فقط به نيكوكاران پاداش مي دهد.‌ اين دو با هم تناقض دارند؟ خداوند راه هدايت و ضلالت را معرفي و به انسان ها نشان داده و دستور و فرمان به سوي هدايت كرده، اما انسان ها را در انتخاب راه آزاد گذاشته كه هر كدام را بپذيرند و هر راه را خواستند، بپيماند، اما به آن ها فرمود كه تنها نيكوكاران و شاكران را پاداش مي دهد . همين موضوع در مورد دين حق و باطل نيز هست. اجباري بر پذيرش حق نيست، اما تنها حقيقت نزد خدا پذيرفته است. اين دو اصلاً با هم تناقض ندارند.
بنابراين آزاد بودن انسان‌ها در پذيرش دين، يعني اختيار داشتن در انتخاب دين حق و باطل، يا خوب و بد. بدين معنا که راه انسان براي انتخاب باز است و انسان مجبور نيست، اما در عين حال حکم خدا اين است که راه حق را برگزينند و از باطل دوري کنند؛‌ بنابر اين بين اين دو آيه هيچ گونه تعارضي وجود ندارد؛ زيرا عدم اجبار بر پذيرش دين خاصي، دليل بر حق بودن تمام اديان و مسلک‏ها نمي‏باشد، بلکه دليل بر احترام به آزادي انسان در انتخاب دين و حق انتخاب آزاد و ثمربخش نبودن اجبار در گرايش به دين خاص مي‏باشد، نه به معناي درست بودن هر گونه انتخاب انسان.
از سوي ديگر، حق بودن اديان و شريعت‏ها در طول تاريخ، دليلي بر حقيقت‏جو بودن پيروان آن‏ها، پس از ظهور شريعت کامل‏تر و تجلي آشکارتر حق نخواهد بود.
بنابراين، حقيقت جوي واقعي کسي است که به تمام مظاهر حق در طول تاريخ ايمان داشته باشد و به کامل‏ترين شريعت عمل کند. "مسلمان حقيقي" در طول تاريخ کسي است که به پيامبر عصر خود و تمام پيامبران پيشين ايمان داشته باشد و در برابر آخرين شريعت و فرمان‏هاي خداوند "تسليم" باشد. (اين مطلب به استناد به آيه‏ 285، سوره‏ بقره تأييد مي‏شود) براي توضيح بيش‏تر به نقل آن‏چه مرحوم شهيد مطهري در اين‏باره گفته (1)مي‏پردازيم:
"درست است که در دين، اکراه و اجباري نيست( لا إِکراهَ فِي اَلدِّينِ) ولي اين سخن به اين معنا نيست که دين خدا در هر زماني متعدد است و ما حق داريم هر کدام را که بخواهيم انتخاب کنيم. چنين نيست، در هر زماني يک دين حق وجود دارد و بس. هر زمان پيغمبر صاحب شريعتي از طرف خدا آمده، مردم موظف بوده‏اند که از راهنمايي او استفاده کنند و قوانين و احکام خود را چه در عبادات و چه در غير عبادات از او فراگيرند تا نوبت به حضرت خاتم‏الانبياء رسيده است.
در اين زمان اگر کسي بخواهد به سوي خدا راهي بجويد بايد از دستورهاي دين او راهنمايي بجويد.
قرآن کريم مي‏فرمايد: "وَ مَنْ يبْتَغِ غَيرَ اَلْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخاسِرِينَ(2) هر کس غير از اسلام ديني بجويد هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جمله زيانکاران خواهد بود".
اگر گفته شود که مراد از اسلام، خصوص دين ما نيست بلکه منظور، تسليم خدا شدن است پاسخ اين است که البته اسلام همان تسليم است و دين اسلام همان دين تسليم است ولي حقيقت تسليم در هر زماني شکلي داشته و در اين زمان، شکل آن، همان دين گرانمايه‌اي است که به دست حضرت خاتم‏الانبياء ظهور يافته است و قهراً کلمه‏ي اسلام بر آن منطبق مي‏گردد.
به عبارت ديگر، لازمه‏ تسليم خداشدن، پذيرفتن دستورهاي او است و روشن است که همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل کرد و آخرين دستور خدا همان چيزي است که آخرين رسول او آورده است".
در نتيجه، اگر چه نبايد شريعت اسلام را بر پيروان اديان ديگر تحميل کرد امّا اين به معناي امضاي حقانيت اديان به موازات هم‏ديگر نيست بلکه بايد با گفت‏گو و تبليغ آنان را به سوي جلوه‏ي کامل حق، در اين عصر و زمان- يعني شريعت اسلام- دعوت کرد. روش پيامبر در صدر اسلام و ديگر امامان و بزرگان دين در طول تاريخ اسلام اين‏گونه بوده است.
در پذيرفتن شريعت اسلام هيچ‏گونه اجباري نيست و مسلمانان نبايد ديگران را مجبور سازند. اما عدم اجبار دليل بر حقانيت پيروان اديان ديگر نيست، بلکه اگر با آگاهي به حقانيت پيامبر اسلام، به انکار بپردازند و کفر بورزند، در "قيامت" جايگاه آنان در جهنم خواهد بود.
در قرآن مجيد مي‏خوانيم: "اِنَّ اَلَّذِينَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکتابِ وَ اَلْمُشْرِکينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها(3) کساني از اهل کتاب که به آن‏چه پيامبر اسلام آورده است( 4) کفر ورزيده‏اند و نيز مشرکان در آتش دوزخند و در آن همواره مي‏مانند".
از اين آيه‏ به خوبي آشکار مي‏شود که مراد از آياتي که پيروان اديان ديگر را اهل نجات دانسته‏اند(5) يقيناً منکران حقانيت اسلام و صف‏آرايان در مقابل شريعت اسلام نيستند، حتي چه بسا کساني که توانايي شناخت حقانيت اسلام را داشته‏اند ولي به آساني از کنار شناخت حق گذشته‏اند نيز در قيامت عذري نداشته‏باشند.
پيروان اديان الهي هم به حکم کتاب خودشان که در آن به آمدن پيامبر اسلام اشاره شده، نيز به حکم عقل که بايد به آخرين پيام الهي گوش فرا دهند، بايد دين اسلام را بپذيرند.
بنابراين کفار و پيروان ساير اديان الهي وظيفه دارند درباره دين خود و دين اسلام تحقيق کنند و دستورهاي اديان را با هم مقايسه کنند. پس از تحقيق دقيق و علمي، به حقيقت اسلام و حقانيت اين دين پي خواهند برد. حال اگر پس از تحقيق به اين نتيجه رسيدند که دين خودشان بر حق است و از طرفي به محتواي دين خود عمل کردند و بر کسي ظلم نکردند، چون حجت و دليل و برهان بر اعتقاد خود دارند، خداوند آنان را عذاب نمي‏کند، ولي اگر تحقيق نکردند و با لجاجت بر دين خود پاي فشاري کردند و با اين که احتمال مي‌دادند دين اسلام دين حقي باشد، به دنبال آن نرفتند، در وظيفه خود کوتاهي کرده، در نتيجه خداوند آنان را عذاب خواهد کرد.
شهيد مطهري(ره) در اين باره مي‏گويد: "اگر کسي در روايات دقت کند، مي‏يابد که ائمه(ع) تکيه‏شان بر اين مطلب بوده که هر چه بر سر انسان مي‏آيد، از آن است که حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطي باشد که مي‏بايست تحقيق و جستجو کند، نکند اما افرادي که ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطي به سر مي‏برند که مصداق منکر و يا مقصر به شمار نمي‏روند، آنان در رديف منکران و مخالفان نيستند.
ائمه اطهار بسياري از مردم را از اين طبقه مي‏دانند. اين گونه افراد داراي استضعاف و قصور هستند و اميد عفو الهي درباره آنان مي‏رود.
وي از مرحوم علامه طباطبايي نقل مي‏کند: "همان طوري که ممکن است منشأ استضعاف، عدم امکان تغيير محيط باشد، ممکن است اين جهت باشد که ذهن انسان متوجه حقيقت نشده باشد و به اين سبب از حقيقت محروم مانده باشد".(6)
پي‏نوشت‏ها:‏
1. مجموعه آثار، ج 1 (عدل الهي).
2. آل‏عمران (3) آيه‏ 85.
3.‏ بينه (98) آيه‏ 6.
4. همان، آيه‏ 5.
5. مائده(5)آيه‏ 69.
6. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 1، ص 320 به بعد.

در قران نحوه وضو گرفتن با آن وضویی که ما میگیریم متفاوت است . یک سنی را هم دیدم که به در مورد وضو گرفتنش به قران استناد میکرد. فکر کنم سوره مائده آیه شش. در ای مورد لطفا توضیح فرمایید. در ضمن پیغمبر و اهل بیت ایشان چگونه وضو میگرفتند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اختلاف شيعه و اهل سنت در اين مسائل به اختلاف در مباني استنباط احكام ديني و به اختلاف در فهم و برداشت از آيات بر مي گردد.
هر يك از مذاهب فقهى اسلامى براى استنباط احكام دين، از يكسرى اصول و مبانى بهره مي گيرند. طبيعى است كه اگر در اصول، مبانى و منابع استنباط با هم اختلاف داشته باشند، نتيجه و ره آورد استنباط ها متفاوت خواهد شد. بسيارى از اختلافات فقهى شيعه و سني،‌ريشه در تفاوت ديدگاه ها در اصول و مبانى استنباط دارد، مثلا‍ً اهل سنت افزون بر قرآن و سنت پيامبر(ص) به سنت صحابه و گاهى به سنت تابعين ارزش مى دهند،‌ولى شيعه افزون بر قرآن و سنت پيامبر ، به سنت اهل بيت بها مى دهند و سنت صحابه را اگر مستند به سنّت پيامبر نباشد، به عنوان منبع شرعى نمى پذيرند.
برخى از اختلافات فقهى ريشه در همين نكته دارد. اختلاف در وضو هم از همين نوع است. شيعيان با تمسك به حديث ثقلين، به اهل بيت و امامان معصوم(ع) مراجعه مى كنند و احكام شرعى خويش را فرا مى گيرند، امّا اهل سنّت چنين عمل نمي کنند.
در زمان خلفا به ويژه خليفة دوم (عمر) سياست جلوگيرى از نشر حديث رواج داشت و خلفاى بعدى تا زمان عمر بن عبدالعزيز، همين سياست را در پيش گرفتند كه سرانجام بسيارى از روايت هاى پيامبر و حوادث صدر اسلام به فراموشى سپرده شد و نسل هاى بعدى نسبت به آن بيگانه شدند. ا زاين پس شيعيان با مراجعه به امامان معصوم(ع) توانستند سنت فراموش شده پيامبر را دريابند و آن را سرمشق زندگى خويش قرار دهند؛ به عنوان مثال در مورد وضو: امام باقر(ع) ظرف آبى برداشت و به وضو پرداخت و فرمود: پيامبر چنين وضو مى ساخت.(1)
كيفيت وضوى اهل سنت به جهت تفسيرى است كه ايشان از آيه "فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق" (2) دارند.
ظاهر معناى آيه چنين است كه صورت و دست‏ها را تا آرنج بشوييد. اهل سنت از كلمه "الى" برداشت مى‏كنند كه آيه مى‏گويد دست‏ها را از سرانگشتان به طرف آرنج بشوييد، ولى با اندكى دقّت روشن مى‏شود كه كلمه "الى" تنها براى بيان حدّ شستن است، نه كيفيّت شستن.
توضيح: آيه درست به آن مى‏ماند كه انسان به كارگرى سفارش مى‏كند ديوار اتاق را از كف تا يك متر رنگ كند. بديهى است منظور اين نيست كه ديوار از پايين به بالا رنگ شود، بلكه منظور اين است كه اين مقدار بايد رنگ شود، نه بيش تر و نه كم تر. بنابراين فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود، در آيه ذكر شده ، اما كيفيت آن در سنت پيامبر (كه به وسيله اهل بيت به ما رسيده) آمده و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان.(3)
البته مذاهب چهارگانه اهل سنت، شستن دست هنگام وضو از سر انگشتان تا آرنج را واجب نمى‏دانند . مى‏گويند بهتر است كه بدين طريق وضو گرفته شود.
اماميه(شيعه) گفته‏اند: از آرنج واجب است و عكس آن باطل است، هم چنان كه مقدّم داشتن دست راست بر چپ واجب است. باقى مذاهب گفته‏اند: شستن آن‏ها به هر طريقى كه باشد، واجب بوده و تقديم دست راست و شروع از انگشتان تا آرنج افضل است؛ (4) يعنى ثواب بيش ترى دارد.
شستن پا به جاى مسح كه ميان اهل سنت رواج دارد، تفسير خاصى است كه از ادامه همان آيه ارائه داده‏اند. به نظر آن ها كلمه "ارجلكم" (پاها) بر "وجوهكم" (صورتها) عطف شده و بايد مانند آن شسته شود، اما شيعه معتقد است اين كلمه بعد از كلمه رؤوس (سرها) ذكر شده و عطف به آن است و بايد پاها را مانند سر مسح كنيد.
در هر حال اختلاف عمل در مذاهب اسلامى ناشى از اختلاف برداشت و فهم متفاوت از آيات بوده ،سنت پيامبر را هر دو گروه طبق عقيده خود مى‏دانند، اما شيعه افتخار دارد كه پيرو ائمه اطهار بوده ، پيشوايان معصوم(ع) از آيات الهى و روش و سنت و گفتار رسول خدا(ص) آگاه‏تر بوده ، درست‏تر تفسير مى‏كنند.
در روايات ائمه(ع) بيان شده كه روش وضوى پيامبر به روش شيعه بوده است.
پى‏نوشت‏ها:
1. شيخ حرّ عاملي، وسايل الشيعه، ج 1، ص 274،‌ج 7.
2. مائده (5) آيه 6.
3. تفسير نمونه، ج 4، ص 286.
4. محمد جواد مغنيه، فقه تطبيقى ،ترجمه كاظم پورجوادى، ص 40.

با عرض سلام و خسته نباشید در منطق اصلی داریم با مضمون " النقیضان لا یجتمعان و لا یرتفعان" از سوی دیگر خداوند کریم در قران میفرمایند: "ان الله علی کل شی قدیر" لذا آیا خداوند به اجتماع نقیضین که اصلی کلی و جهان شمول است قادر است؟ خواهشمندم پاسخ را به پست الکترونیکی حقیر نیز ارسال نمایید. با تشکر

در مورد تفسير قدرت الهي مي بايست به مقدمات ذيل توجه کرد:
ا) قدرت الهي بي‏نهايت است و حدي براي آن نمي‏توان فرض كرد.
ب) هميشه قدرت به امر ممكن تعلق مي‏گيرد؛ يعني، هركاري كه امكان انجام آن باشد متعلق قدرت است.
ج) قدرت خداي متعال به امر محال ( محال ذاتي ) تعلق نمي پذيرد.
محال بر دو نوع است: عادي و ذاتي.
1) محال عادي، يعني آن كه ممكن است انجام بگيرد؛ ولي به طور خارق‏العاده و از عهده افراد عادي و علت‏هاي معمولي خارج است؛ نظير معجزه‏هاي پيامبران؛ مثلاً اژدها شدن عصا محال عادي است؛ يعني، از طريق علت‏هاي مأنوس امكان ندارد و نيز از عهده افراد عادي خارج است؛ ولي كاري است ممكن كه با علل غيرعادي (خارق‏العاده) وتوسط حضرت موسي(ع) انجام گرفت.
2) محال ذاتي، آن است كه اصل فرض آن در ذهن دچار تناقض است؛ مثلاً در جاي خود ثابت شده كه شريك براي خدا غيرممكن است . وقتي غيرممكن شد، فرض اين كه «آيا خداوند مي‏تواند براي خود شريك بيافريند» دچار تناقض است؛ چون «شريك خدا» امكان وجود ندارد، درحالي كه سؤال مي‏شود آيا مي‏تواند...؟
«مي‏تواند» در جايي به كار مي‏رود كه امكان انجام آن كار محرز باشد. بنابراين با وصف اين كه «شريك باري تعالي»غيرممكن است، لازم مي‏آيد كه ممكن باشد؛ چون از يك طرف فرض، اين است كه شريك باري غير ممكن است. ازطرف ديگر چون لفظ «مي‏تواند» را به كار برده‏ايم، بايد ممكن باشد. سپس در عين امكان شريك عدم امكان آن و در عين عدم امكان شريك، امكان آن لازم مي‏آيد و اين تناقض است و با اين بيان جايي براي طرح سؤال مذكور باقي نمي‏ماند.
بنابراين اگر آن امر مورد تصور ما امري ممکن باشد، يعني فرض تحقق آن به تناقض نينجامد ،جواب بلي است .
اگر به تناقض بيانجامد ،جواب اين است که اصلاً آن چيز مقدور نييست تا قدرت خدا به آن تعلق گيرد، نه اينکه تعلق بگيرد و نتواند انجام دهد .
علامه طباطبايي در اين مورد به زيبايي بيان داشته : چيزى كه ممكن الوجود نيست، بلكه ممتنع الوجود است، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ايجاد آن، فرض ممكن الوجود شدن آن است، و ممتنع الوجود ممكن الوجود نمى‏شود.(1)
پي نوشت:
1.ترجمه الميزان، ج‏2، ص 62.

درباره اینکه امر به حجاب به مومنان هست نه به مسلمانان.. که قران میگوید به زنان مومن بگو حجاب خودرا داشته باشند...و ایات مشابه و میدانیم که اسلام با ایمان فرق دارد. پس هرکس بی حجاب باشد مسلمان هست اما مومن نیست .. ایا حجاب سمبل اسلام است؟ ایا کسی که حجاب رو قبول نداشته باشه کافر و مرتددهست؟با اینکه دستور برای مومنان هست.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
ايمان يعني باور که امري دروني است .جز خدا و اولياي خدا که به اراده او از باطن ها آگاهند، کسي نمي تواند راجع به بود و نبود آن در فردي نظر قطعي بدهد.
اسلام آوردن و بر زبان راندن شهادت به يگانگي خدا و رسالت پيامبر اسلام، اولين مرحله اسلام و ايمان است . موظفيم کساني را که شهادتين را بر زبان رانده اند، مسلمان و مؤمن بدانيم.
احکام و تکاليف هم براي همه کساني است که که شهادتين را بر زبان رانده و به حوزه اسلام وارد شده اند. اگر هنگام خطاب و توجيه تکليف قرآن از مکلفان با عنوان"مؤمنون و مؤمنات" يادآوري مي کند، براي اين است که به آنان گوشزد کند لازمه ايمان رعايت اين احکام است . صرف ادعا کافي نيست، نه اين که اين احکام مختص مؤمنان است و مسلمان ها معاف هستند.
در تکاليف فردي و در محيط اختصاصي مسلمانان اگر عمل کنند که خدا شاهد است و مستحق پاداش مي شوند. اگر عمل نکردند که محروم از پاداش و مستحق کيفرند اما احکام اجتماعي و هنگام حضور در اجتماع تحت نظارت حکومت هستند . اگر افراد به وظيفه اجتماعي عمل نکنند، حکومت براي حفظ سلامت اجتماع موظف به برخورد با آنان است.
احکام پوشش و عفاف از احکام اجتماعي است. زنان و مردان بايد هنگام حضور اجتماعي و در مقابله با نامحرم، هم از چشم چراني خود داري ورزند و هم عفت را مراعات کنند . هم زنان مسلمان و مؤمن موظف هستند زينت هاي طبيعي و عاريتي خود را -جز زينت هايي که ظاهر است_ بپوشانند . اگر افرادي هنگام حضور اجتماعي عفاف و پوشش متناسب را رعايت نکنند يا اهل چشم چراني باشند، حکومت موظف به برخورد با آنان است.
اسلام اگر فقط به زبان باشد و در مرحله عمل نمود و ظهور و بروز نداشته باشد، فقط فايده دنيوي داشته ، فرد را مشمول احکام اسلام مي کند اما فايده آخرتي ندارد، زيرا ايمان هم اقرار زباني است و هم اعتقاد قلبي و هم عمل با اعضا و جوارح.
کسي که به احکام حجاب و آيات و روايات وارد در اين موضوع عمل نکرده ، اگر به اين احکام آگاهي و باور دارد و خود را موظف مي دانسته و عمل نکرده که گناهکار است . البته هنگام حضور اجتماعي علاوه بر گناه ،مجرم است و حکومت مي تواند مطابق قانون او را کيفر کند اما اگر با وجود علم و آگاهي، به اين احکام باور ندارد و منکر آن ها است که انکار احکام دين کرده ، در صورتي که ضرورت و وجوب قطعي برايش ثابت شده و باز هم منکر است ، منکر ضروري بوده و مرتد است.
آن که حجاب ندارد ،اگر علاوه بر نداشتن حجاب ، منکر آن هم هست و آيات و روايات وارده را با علم و آگاهي، انکار مي کند که مرتد است( مصداق اين بسيار کم است و کم مي توان يافت افرادي که با علم و اطلاع از اين آيات و آحکام ، منکر آن ها باشند)
اما اگر به آيات و روايات باور دارد و عمل نمي کند، مسلمان گناهکار است.
حجاب از مظاهر اسلام و احکام قطعي و بنا به نظر بسياري از احکام ضروري است . منکر آن مثل منکر نماز و روزه و...، مرتد است اما کساني که منکر نيستند، ولي عمل نمي کنند، فقط گناهکارند.

آیا بعد از مرگ و هنگام پاسخگویی به خداوند در دنیای دیگر آیا با همین جسم خود آنجا ظاهر میشویم ؟ برای مثال اگر در این دنیا چشم خود یا یکی از اعضای خود را از دست داده ایم آیا آنجا هم همانطور هستیم بدون چشم ؟ یا اینکه در آن دنیا روح ماست که در مقابل خداوند ظاهر میشود ؟ لطفاً توضیح دهید ؟

با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
گر چه بر اساس آموزه‌هاي وحياني و براهين عقلي . (1) انسان با همين بدن در قيامت محشور مي‌گردد و معاد او جسماني و روحاني است، ولي برخي عوارض بدني او در قيامت نخواهد بود، چون در حشر جسماني، هويت و اين هماني انسان قطعي است ،يعني انسان با همين بدن و خصوصيات آن محشور مي‌گردد ، به طوري که هر گاه مردم همديگر را مي‌بينند مي‌شناسند. ولي نواقص عضو در قيامت نخواهد بود. از اين رو حکيم بزرگ صدر المتالهين گفته است: اگر مي‌گويم که در قيامت عين همين بدن از قبرها سر بر مي‌آورند، بدين معنا نيست که کسي مثلا در دنيا به لحاظ بدني فلج، نابينا، سالخورده و مصدوم بوده است، در قيامت به همان صورت محشور شود، زيرا برگشت شکل، هيئت و مقدار و مانند آن لازم نيست، بلکه آنچه لازم است، اين است که انسان به شکل و هيئت و مقدار با حفظ اين هماني و تشخص محشور شود. (2)
روز قيامت و آخرت شرايط خاص خود را دارد، چه بسا افرادي در دنيا بينا باشند ، ولي در آخرت کور شوند :
«من اعرض عن ذکري فان له معيشةً ضنکاً و نحشره يوم القيامه اعمي قال رب لم حشرتني اعما و قد کنت بصيرا قال کذلک اتتک آياتنا فنسيتها کذلک اليوم تنسي؛
هر کسي از کتاب من روي گرداند، وي را روزگار سخت خواهد بود . او را در قيامت کور محشور مي‌کنيم، آن وقت گويد: پروردگارا !چرا مرا که بينا بودم، کور محشور کرده‌اي؟ در جواب آن ها گفته مي‌شود :همان طور که تو از ديدن آيه‌هاي ما خود را به کوري زدي و آن را فراموش کردي ،ما نيز امروز تو را فراموش کرديم».
مفسر حکيم علامه طباطبايي مراد از کوري را نابينايي چشم دانسته و نه کوري بصيرت:
به نظر مي‌آيد که کوري روز قيامت ،کوري حس باصره باشد، چون اعراض کننده از ياد خدا وقتي کور محشور مي‌شود. مي‌پرسد: چرا مرا کور محشور کرديد، با اين که در دنيا چشم داشتم و بينا بودم. معلوم مي‌شود در آخرت آن چيزي را ندارد که در دنيا داشته و آن حس باصره بود، نه بصيرت که بينايي قلب است.
از ظاهر قرآن و سنت به دست مي‌آيد نظام حاکم در آخرت غير نظام حاکم بر دنيا است، از اين رو عده‌اي در عين حال که رنج‌ها و نامه اعمال زشت خود را مي‌بينند، ولي از ديدن نعمت‌ها و زيبايي‌هاي آخرت بي‌نصيب‌اند و کور هستند و نمي‌توانند آن را ببينند. (3)
چه بسا افرادي در دنيا گرفتار نقص عضو‌اند، مثلا نابينا هستند، ولي در آخرت بينا هستند، برعکس چه بسا در دنيا سالم و بينا هستند ،ولي در آخرت کور مي‌شوند.

پي‌نوشت‌ها:
1. نتايج کلامي حکمت صدرايي، ص 292.
2.المبدء و المعاد، ص 396.
3. الميزان، ج 14، ص 316.

با سلام. يک سوال براي يکي از دوستان بنده پيش اومده که نتونستم جوابش رو بدم. ۱ آيا اين عدل است که حضرت آدم اشتباه کرده ما عذاب آن را متحمل شويم و در اين دنيا زندگي کنيم. مگر جاي ما بهشت نبوده است؟؟ ۲ آيا اين عدل است که پدر و مادر گناهي مرتکب شوند و در عوض فرزندي ناقص پيدا کنند که اين نقص باعث عذاب آن فرزند است. گناه آنان به فرزند چه ربطي دارد؟؟ ممنون از شما.

پرسش: آيا اين عدل است که حضرت آدم اشتباه کرده، ما عذاب آن را متحمل شويم و در دنيا زندگي کنيم. مگر جاي ما بهشت نبوده است؟؟

پاسخ: با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
براي رفع شبهة پيش آمده بايد ديد تعريف و معناي عدالت چيست تا ببينيم مسئله همان طور كه گفته‌ايد مي‌باشد؟
دو تعريف براي عدالت ذكر كرده‌اند :
اول: حق را به صاحب حق دادن[1]
اگر در بهشت بودن حق ما بود و خداوند آن را به ما نمي‌داد، برخلاف عدالت بود. امّا وقتي هنوز وجود نداريم، چه جور حق براي مان ثابت مي‌شود؟ چيزي كه نيست و وجود ندارد، حقي هم ندارد. پس قبل از آن كه آفريده شويم ،وجود نداشتيم . در نتيجه حقي نداشتيم كه بگوييم حق مان اين بود كه در بهشت باشيم، نه در زمين.
در اين مسئله با يك فرض مي‌توان عدم عدالت را تصور كرد و آن اين كه :
ما و آدم در بهشت بوديم . بعد هيچ خطا و اشتباهي نداشتيم . فقط آدم بود كه اشتباه مي‌كرد . ما را به خاطر اشتباه آدم همراه او از بهشت خارج مي‌كردند، امّا مي‌بينيم كه اين فقط يك فرض است چون همراه آدم در بهشت نبوديم، از وجود ما خبري نبود.
تعريف دوم: هر چيزي را در جايگاه مناسب خودش قرار بدهيم[2]
اين تعريف با تعريف حكمت تقريباً يكي است[3] يعني هر چيزي را مناسب با هدفي كه براي او در نظر گرفته‌ايم، قرار بدهيم.
بودن ما روي زمين و با سختي‌هاي آن مواجه شدن، به جا بوده است يا نا به جا؟ آيا خدا ما را براي بهشت و راحتي خلق كرده بود تا آمدن ما به روي زمين و سختي كشيدن ، برخلاف حكمت و عدالت او باشد؟ هدف خلقت انسان چه بود؟ خداوند مي‌فرمايد:
«جن و انس را نيافريدم مگر اين كه مرا پرستش كنند».[4]
در آيات ديگري به امتحان اشاره شده است:
«او كسي است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد . عرش او بر آب قرار داشت تا شما را آزمايش كند، تا كدام يك عمل تان بهتر است».[5] هدف خلقت آسمان ها و زمين را آزمايش انسان ها مي‌داند. آيه اول هم هدف را عبوديت ذكر كرد. عبوديت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر معبود و تسليم شدن در برابر ذات پاك اوست.[6]
با اين هدف چه چيز مناسب‌تر است؟ راحتي و خوشي، انسان را در عبوديت موفق مي‌سازد يا خوشي و نعمت در كنار سختي‌ها و سلب نعمت‌ها؟ كدام يك از سختي و خوشي در بروز عبوديت انسان و تسليم بودن او در برابر خدا نقش دارد؟ همه ما قبول داريم كه انسان در سختي‌ها بيش تر به خدا توجه دارد. پس سختي‌ها با هدف خلقت انسان كه توجه به خدا و تسليم بودن در برابر اوست، تناسب بيش تري دارد. خداوند نيز به امتحان انسان ها با سختي‌ها اشاره مي‌كند :
«قطعاً همة شما را با ترس، گرسنگي، كاهش در مال ها و جان ها و ميوه‌ها آزمايش مي‌كنيم...»[7]
در زمين بودن و با سختي‌ها ورنج ها و يا با خوشي‌هاي آميخته به رنج‌ها، نعمت‌هاي توأم با كمبودها مواجه بودن و زندگي كردن، ‌با هدف خلقت انسان ها بيش تر همخواني و تناسب دارد يا آن جا كه آدم ـ عليه السلام ـ بود و در آن از سختي‌ها خبري نبود:
« در آن (بهشت) گرسنه و برهنه نخواهي شد و در آن تشنه نمي‌شوي، و حرارت آفتاب آزارت نمي‌دهد.»[8]
خداوند وقتي اراده كرد انسان را بيافريند و قصد خود را با فرشتگان مطرح كرد گفت: « مي‌خواهم در زمين خليفه قرار دهم»[9] پس حتي قبل از آن كه آدم آفريده شود و از او خطايي سرزند ،خدا قصد داشت كه انسان در زمين زندگي كند، پس اين كه ما هم در زمين زندگي مي‌كنيم و با سختي‌هاي زندگي دنيا و عالم ماده دست و پنجه نرم مي‌كنيم، ربطي به خطاي آدم ندارد.
اگر انسان را براي زندگي در دنيا و آزمايش شدن در آن آفريد ،پس چرا خداوند آدم را به بهشت برد؟
مراد از بهشت ،بهشت اخروي نيست، چرا كه اگر بهشت اخروي بود ، آدم از آن نبايد خارج مي‌شد ،چون در اوصاف بهشت آخرت، از خلود به معناي جاودانگي نامبرده شده : «بشارت ده كه باغ هايي از بهشت براي آن ها است كه نهرها از زير درختانش جاري است و ... جاودانه در آن خواهند بود.»[10]
در روايات نيز به اين مسئله كه بهشت آدم از باغ هاي دنيا بود، اشاره شده است.[11]
بخش دوم سوال :
دوران سكونت آدم در بهشت، دوران آزمايشي بود براي آماده شدن جهت زندگي در دنيا و پذيرش مسئوليت تكاليف.[12] نيز براي اين بود كه از اين طريق طبيعت بشري را آزمون و معلوم كند كه بشر جز به اين كه زندگي دنيا را طي كرده و در محيط امر و نهي و تكليف قرار گيرد، ممكن نيست به سعادت و بهشت ابدي برسد.[13]
اين سؤال را بايد كسي بكند كه بداند مقام او از مقام آدم ـ عليه السلام ـ كه پيامبري معصوم بود، بالاتر است، امّا افرادي مثل ما كه دچار خطا مي‌شويم، اگر در بهشت آدم بوديم ، آيا خطايي كه آدم كرد ،مرتكب نمي‌شديم يا بلكه بدتر از آن را هم مرتكب مي‌شديم؟ انصاف را در مورد خود رعايت كنيم و با نگاهي منصفانه به اعمال خود و خطاي آدم ـ عليه السلام ـ در مورد عدالت خدا بيانديشيم.
براي مطالعه بيش تر مي‌توانيد به: الميزان، ج 1370، ص 166 و 171 مراجعه كنيد.
پي نوشت ها:
1. مصباح يزدي، آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامي، چ 1، 1365، ص 192.
2 . همان.
3 . همان.
4 . ذاريات(51)آيه56.
5 . هود(11)آيه 7.
6 . ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، دار الكتب الاسلاميه، چ 17، 1378، ج 22، ص 387.
7 . بقره(2)آيه 155.
8. طه(20)آيه 118 و 119.
9. بقره،آيه 30.
10 . همان،آيه 25.
11. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه ناصر مكارم شيرازي، بنياد علمي فرهنگي علامه، 1370، ج 1، ص 182.
12. تفسير نمونه، ج 13، ص 318.
13. الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي، ‌چ 1370، ج 8، ص 51.

پرسش: آيا اين عدل است که پدر و مادر گناهي مرتکب شوند و در عوض فرزندي ناقص پيدا کنند که نقص باعث عذاب فرزند است. گناه آنان به فرزند چه ربطي دارد؟

پاسخ: با توجه به اين كه خداوند كمال مطلق و غني مطلق است و هيچ نقصي نسبت به ساحتش تصور ندارد، مي‏فهميم كه خدا عادل است، چرا كه سرچشمه ظلم، يا جهل است و يا نياز كه اين هر دو نقص است كه در خدا تصوّر ندارد.
وقتي يقين داريم خدا عادل و مهربان است، مي‏يابيم آن چه از تفاوت‏ها در خلقت مشاهده مي‏شود، از ناحيه خدا نيست، يعني اين گونه نيست كه خدا آدم فلج را در حالي كه امكان و قابليت صحيح بودن را داشت، از روي ظلم و بي مهري فلج آفريده باشد، بلكه فلج بودن او عامل ديگري دارد، و آن خصوصيت مربوط به جهان ماده و عالم طبيعت است.
جهاني كه ما در آن زندگي مي‏كنيم، جهان ماده است، يعني هر چيزي در شرايط خاص و با علل و اسباب خاص خود به وجود مي‏آيد و تدريجاً كامل مي‏گردد. اگر شرايط و حدود آن مراعات نشود، موجودي ناقص و بي فايده و احياناً مضر به دست مي‏آيد.
ميوه درخت در موقعي به صورت كامل به دست مي‏آيد كه باغبان آن را به موقع آب و كود دهد و به كليه اصول رشد توجه داشته باشد و آن‏ها را فراهم آورد. در غير اين صورت ميوه درخت به صورت كامل به دست نمي‏آيد،
زيرا جهان مادي و طبيعي اين طور نيست كه در هر شرايطي موجودات سالم و كامل تحويل دهد.
پس براي به دست آمدن ميوه سالم و كامل، باغبان بايد آن چه را در پرورش و تكامل آن لازم است، مراعات كند.
همچنين براي نوزاد سالم ضرورت دارد پدر و مادر، آن چه را در پرورش و تكامل او لازم و مفيد است، بدانند و آن‏ها را هميشه مراعات كنند.
ما هستيم كه در بسياري از موارد در اثر مراعات نكردن شرايط زناشويي و بهداشت، كودكان ناسالم به وجود مي‏آوريم.
پس در اين گونه موارد نبايد آن را تقصير دستگاه آفرينش بگذاريم، زيرا خداوند براي تكامل هر موجودي شرايط خاصي قرار داده است. كه اگر آن‏ها مراعات شود، هر چيزي نيكو و مفيد به وجود خواهد آمد.
به عبارت ديگر: سالم و ناقص به دنيا آمدن، علل و اسباب مادي خاص خود را دارد. طبعاً هر معلول و پديده‏اي از
علت خاص خود صادر مي‏شود.
بنابر اين هر نوع نقصي كه در موجودات جهان وجود دارد از ناحيه موجودات است نه خداوند و به تعبير ديگر فيض از طرف خداوند تمام است و نقص از طرف دريافت كننده فيض است.
هنگامي كه علت و اسباب و شرايط به وجود آمدن نوزادي ناقص باشد، يا از نظر ژنتيكي( که بسياري از جهات آن هنوز شناخته نشده) ، نوزاد ناقص به دنيا مي‏آيد.
جهان آفرينش شرايطي دارد كه اگر كسي آن‏ها را مراعات نكند، در نتيجه نواقصي به بار آيد، تقصير از خود او است و ربطي به عالم آفرينش ندارد.(1)
بوعلي سينا سخني دارد.او مي‌گويد: خدا زردآلو را زردآلو نكرده بلكه زردآلو را ايجاد كرده است.
زردآلو از باب مثال است، منظور همه موجودات است، خدا اشيا را آفريده و آن‏ها ذاتاً اختلاف دارند. قرآن مجيد اين مطلب را با يك تمثيل بيان كرده و فرموده است:
«خدا از آسمان آبي فرود آورد و هر رودخانه‏اي به قدر ظرفيت خودش سيلان يافت».(2) يعني رحمت فيض پروردگار هيچ موجود مستعدي را محروم نمي‏سازد و براي همه يكسان است، ولي استعداد و ظرفيت موجودات يكسان نيست. استعدادها مختلف است. هر ظرفي به قدري كه گنجايش دارد، از رحمت خدا لبريز مي‏گردد. پس هر موجودي، حق خود را كه امكان داشته دريافت دارد، دريافت كرده است».(3)
بنابراين نبايد تصور كرد كه خداوند يكي را كه ممكن بود زيبا باشد، زشت قرار داد و ديگري را كه ممكن بود زشت باشد، زيبا قرار داد و با قيد قرعه و يا يك اراده تبعيض‏آميز هر يك از آن‏ها را انتخاب كرد، بلكه هر جزء از اجزاي جهان تنها به همين جور كه هست، امكان وجود داشته و خدا همان آفرينش را به آن داده است. اگر بخواهيم از ديدگاه علمي سخن گوييم، اين گونه مي‏توان گفت كه هر ماده با توجه به ويژگي و شرايط خود از وجود و كمالات وجود برخوردار مي‏شود. تفاوت­هايي كه در جهان مادي و طبيعي وجود دارد، براساس تفاوت در عناصر مادي است، مثلاً كسي كه از نظر زيبايي يا زشتي، شكل و وضعي خاص دارد، بر اثر تفاوت ژنتيكي و عوامل محيطي و مادي وراثت و... است كه هزاران مورد شناخته شده و يا ناشناخته در طبيعت در آن‏ها دخالت دارد و يا حتي امور غير مادي مانند نحوه آميزش يا مواد و غذاهايي كه پدر و مادر قبل از آميزش، يا مادر بعد از آن در دوران جنيني تغذيه مي‏كنند يا مانند تأثير الكل و مواد اعتيادزا در شكل و حالت و وضع و سلامت و بهره هوشي و استعداد كودك كه امروزه بدون ترديد شناخته شده است.
طبق اين سخن فيض الهي از ناحيه خدا تمام است و او در حق هيچ موجودي تبعيض روا نمي‏دارد، بلكه موجودات هستند كه به فراخور شأن و جايگاه و مرتبه خود و عوامل ديگر قبول فيض مي‏كنند و به اندازه استحقاق، در مرتبه‏اي از عالم هستي جا مي‏دارند. در جهان خلقت آنچه كه وجود دارد تبعيض نيست، بلكه تفاوت است، همان طور كه ظرف يك ليتري نسبت به ظرف پنج ليتري مقدار كمتري آب در خود جاي مي‏دهد. آري هر موجودي در نظام هستي به ميزان ظرفيت خود دريافت فيض مي‏كند.
اين نكته را نيز اضافه مي‏كنيم كه درست است نوزاد ناقص الخلقه به خاطر شرايط پدر و مادر يا محيط و... چنين به دنيا آمده، اما از طرفي خداوند نسبت به معلولان ملاحظاتي نموده كه لطف بزرگي است، از جمله اين كه تكاليف شرعي آنان را آسان گرفته و پاداش عبادت آنان را بزرگ­تر قرار داده و اداره زندگي آنان را(در صورتي كه قادر به اداره آن نباشند) بر عهده حكومت اسلامي گذاشته است. در نهايت آن چه را ملاك برتري است، در اختيار همه قرار داده است كه همه افراد بشر(حتي معلولين و ناقص‏ها) مي‏توانند داشته باشند و آن عبارت است از تقوا و پرهيزكاري. قرآن فرمود: «گرامي‏ترين شما پيش خدا با تقواترين شما است». چه بسا در جهان ديگر، بسياري از ضعف هايي كه ناخواسته بر نوزاد و فرزند تحميل شده است، جبران شود. در نتيجه: آنچه در جهان هستي و آفرينش وجود دارد، تفاوت‏ها است، نه تبعيض‏ها. تفاوت‏ها نيز معلول اعمال و اسباب است و خداوند به هر موجودي به اندازه‏اي كه قابليت و استعداد دارد و شرايط و اسباب آن اقتضا مي‏كند، وجود و هستي مي‏بخشد.
پي‌نوشت‌ها:
1. مؤسسه در راه حق، بيست پاسخ، ص 28.
2. رعد(13) آيه 17.
3. استاد مطهري، مجموعه آثار، ج 1، ص 172 - 171، با تلخيص.

امام على عليه‏ السلام : هر ظرفى وقتى چيزى در آن گذارند ، گنجايش خود را از دست مى‏دهد ، مگر ظرف دانش كه با افزودن آن ، گنجايشش بيشتر مى‏شود . نهج البلاغة : الحك

 

امام على عليه‏ السلام : هر ظرفى وقتى چيزى در آن گذارند ، گنجايش خود را از دست مى‏دهد ، مگر ظرف دانش كه با افزودن آن ، گنجايشش بيشتر مى‏شود . نهج البلاغة : الحكمة 205 منتخب ميزان الحكمة : 396

 

پرسش 1:
عقايد شرح
مدتي است در يکي از شهرهاي جنوب کشور، در يکي از حسينيه هاي آن، برخي اوقات خاص، دختري در بدن يکي از دختران 15 - 20 ساله حلول مي کند و به جاي او صحبت مي کند.آيا چنين چيزي وجود دارد يا نه؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي باسلام و تشکر از ارتباط با اين مرکز.
اين مسئله كه فرموده ايد،به نظر مي رسد كه اذيت شدن اين دختر توسط اجنه باشد ،چرا كه امكان حلول روح يك انسان در انسان ديگر امكان پذير نيست و به لحاظ عقلي محال است . در تاريخ هم از حضرت امام علي النقي عليه السلام دختري سه الي چهار ساله آن هم به نام فاطمه نقل نشده است .
بر اساس استفاده از آيه 128 سوره انعام : «يا معشر الجن قد استكثرتم من الانس ؛ اي گروه جن , غلبه كرده ايد بر آدميان» شايد بتوان گفت كه تعدادي از جن انسان هايي را تابع خويش مي توانند بكنند.(1)
اين گروه از جن , شيطان هايي هستند كه با ايجاد وسواس در برخي از انسان ها, برآنها مسلط گشته و با استيلا بر آنان موجب بروز و ظهور عقايد يا كردار خاصي در ايشان مي شوند(2)
اما تسلط با معناي حلول تفاوت دارد و نمي توان در مورد حلول آنها نظر قاطعي داد . تسلط ايشان نسبت به اشخاص متفاوت بوده , راه علاج و درمان نيز گوناگون است , از اين رو نمي توان نسخه اي كلي در اين باب ارائه كرد.
در هر حال نمي توان نظر دقيقي در اين رابطه ارائه كرد .بايد تمام جوانب امر ديده شود و از نزديك مشاهده گردد .
براي دوري از اذيت جنيان چند راه پيشنهاد مي شود :
1. تغيير محل به طور موقت زيرا در برخي محل ها براي مدتي رفت و آمد بيشتر دارند.
2.مشغول شدن فرد و دوري از تنهايي به طوري كه از فكر جنّيان بيرون بياييد .زيرا هر كس بيشتر در فكر آنها باشد، آنان بيشتر او را آزار مي دهند، ولي اگر فكر خود را منصرف كند ،او را رها مي كند.
3. صدقه دادن و خدمت به ديگران
4. وضو داشتن و ذكر بسم الله الرحمن الرحيم و لاحول ولا قوه الابالله العلي العظيم تكرار شود.
5. سوره هاي چهار قل(ناس،فلق،توحيدو كافرون)را تكرار كند.
براي مطالعه بيشتر در اين زمينه كتب ذيل معرفي مي‏گردد:
1- جنّ و شيطان، عليرضا رجالي تهراني
2- دانستني هايي درباره جنّ، خداكرمي
پي نوشت :
1. معارف قرآن , محمدتقي مصباح يزدي , موئسسه در راه حق , قم , چاپ اول , 1367 ش , ج 1 - 3, ص 269 ؛ الميزان علامه سيد محمدحسين طباطبايي , موسسه الاعلمي للمطبوعات , چاپ مكرر, ج 7, ص 352.
2. الميزان , ج1 , ص 353.

صفحه‌ها