كلام

سوال من کمی مفصل است : ابتدا میخواهم بدانم هدف از آفرینش انسان و این دنیا چیست . دوم : ارتباط این آفرینش اجباری آدم ها با عدل الهی چیست ؟شاید اگه انتخاب با خود آدمها بود ، آنها تمایلی به آفریده شدن و تحمل این همه سختی و مشقت در زندگی را نداشتند .آیا این یک توفیق اجباری است یا اینکه ما به خاطر گناه حضرت آدم تنبیه میشویم ؟ سوم : آیا بین تواناییها و امکانات و شرایط آدمهای مختلف با رسیدن به کمال الهی تناسبی وجود دارد ؟ آیا همه میتوانند به آن کمال غایی برسند ؟و یا اینکه از هر کسی تنها به اندازه وسعش انتظار میرود و لازم نیست همه به کمالی برسند که مثلا" حضرت آیت ا... بهجت عزیز رسید. ممنون

پرسش: هدف از آفرينش انسان و ارتباط آن با عدل الهي شرح : هدف از آفرينش انسان و دنيا چيست . دوم : ارتباط آفرينش اجباري آدم ها با عدل الهي چيست ؟
پاسخ:
با سلام و تشكر از ارتباط تان با اين مركز
سوال شما مشتمل بر چند بخش است:
پاسخ به سئوال اول :
اوّل: بر اساس آيات و روايات در زمينه حكمت و فلسفه آفرينش انسان گفته مى شود كه آدمى براى آزمايش خلق شده است. او به اين جهان آمده كه در صحنه‏هاى مختلف زندگى دنيوى و بر سر دو راهى‏ها با اختيار خود خوبى و زيبايى را انتخاب كند .از زشتى و پليدى دورى نمايد تا نتيجه آزمايش را در سراى ديگر مشاهده كند. در سراى ديگر نيكوكاران كه از عرصه‏هاى آزمون سرافراز بيرون آمده‏اند ،در نعمت‏هاى بهشتى اند . بدكاران ،در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقيقت انسان به دنيا آمده است كه آزمايش شود و نتيجه آزمون را ببيند.
دوم: انسان در دنيا براى عبادت خلق شده، يعنى آمده است كه عمرى عبادت خدا كند و پس از آن به سوى معشوق و معبود حقيقى سفر كند.
سوم: انسان براى پيمودن سير تكامل خويش پا به اين جهان گذارده است. او آمده است كه پله‏هاى ترقى و كمال را يك به يك طى كند و خود را به كمال نهايى برساند.
روشن است كه راه اوّل و دوم يعنى آزمايش و عبادت بازگشت به راه سوم خواهد بود، يعنى مى توان گفت انسان پس از آن كه از امتحان سربلند بيرون آمد و عمرى را به عبادت و بندگى خدا گذراند، كمال پيدا مى كند و پله‏هاى ترقى را پشت سر مى گذارد.
در قرآن كريم به فلسفه آفرينش انسان اشاره شده است. در حقيقت سه جوابى كه در پاسخ گفته شد، برگرفته از مضامين آيات بود. در سوره ص مى خوانيم: «ما خلقنا السّماء و الارض و ما بينهما باطلاً ذلك ظن الّذين كفروا؛ ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آن‏ها است ،بيهوده نيافريديم واين گمان (كه جهان را بيهوده و بى هدف آفريده‏ايم) گمان انسان‏هاى كافر است».(1)
اين آيه صراحتاً اعلام مى كند، خلقت جهان كه انسان جزئى از آن است ،بى هدف نيست. در سوره ملك مى خوانيم: «الّذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً؛ او است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتر هستيد».(2) در اين آيه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده، در سوره ذاريات آمده است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون؛جن و انسان را نيافريديم مگر براى آنكه عبادت خدا را به جاى آورند».(3)
هدف از خلقت انسان آن است كه در فرصت محدود زندگى دنيوى از سرمايه‏هاى وجودى خود بهره گيرد . بيش ترين سودها را به دست آورد، زيرا انسان بيهوده آفريده نشده است.
سؤال دوم:
درست است كه انسان در جهان هدفى دارد و زندگى او عبث و بيهوده نيست اما خدا كه هيچ احتياجى به موجودى ندارد ،چرا جهان و انسان را آفريده است؟ مگر او به عبادت مخلوقات محتاج است و يا نتيجه آزمايش و امور را با علم بى نهايت خود نمى داند؟
پاسخ: خداوند از آن جا كه «علم» و «قدرت» و «فضل» و «جود» بى نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين سه صفت آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعنى در مجموعه هستى اگر وجود مخلوقى، زيبايى و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشى از عدم اطلاع و آگاهى از زيبايى آن مى باشد، يا در اثر ضعف و ناتوانى از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بى نهايت، باز آن زيبايى را خلق نكند ،ناشى از عدم «فضل» و «جود» و بخشندگى است كه خدا از بخل منزه است . «جود» و رحمت و بخشندگى او بى نهايت است. پس جهانى كه خدا خلق مى كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت بايد انسان خلق مى شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتى نورانى و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مى كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند كه با اختيار خويش (در حالى كه ميل باطنى آن‏ها به جهت ديگرى تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مى كنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستى، مى توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودى وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعى پيش روى او براى برگرداندن وى از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد. اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بيند . از سوى ديگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاكى‏ها دعوت مى كند ،ولى اميال حيوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهوانى و حيوانى رو به رو است واز سوى ديگر فطرت الهى اش و راهنمايى‏هاى پيامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند. او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهى‏ها عشق به خدا را انتخاب كند . مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد. چنين صحنه هايى از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جوانى و زيبايى در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براى هر كسى در طول زندگى پيدا مى شود. همواره چنين صحنه‏هايى در طول تاريخ حيات بشرى تكرار مى شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاى زيبايى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوى او مى آيند، فراهم نمى كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و «جود» مطلق خداوند كه اقتضاى آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاى اين سؤال از خدا باقى نمى ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردى؟! پس از خدا، خلقتى چنين لازم و ضرورى است و گرنه خداوند نيازى به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايى شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است و نيازى را از خدا بر طرف نمى كند زيرا اصولاً ذات الهى بى نياز مطلق است.
پى نوشت‏ها:
1. ص (38) آيه 27.
2. ملك (67) آيه 2.
3. ذاريات (51) آيه 56.
-----------------------------------
اما پاسخ سئوال سوم شما :‌
زور و اجبار در معناي دقيقش در وضعيتي به كار برده مي شود كه اختياري در ميان باشد . معنا ندارد كه مثلا گفته شود : " آب به زور از آبشار به پايين ريخت " زيرا بر اساس قوانين طبيعي بايد آب از بالا به پايين بيايد.
در خصوص آفرينش انسان هم مساله به همين شكل است ، يعني هر چند خلقت انسان به نوعي خارج از حيطه اختيار و اراده او صورت پذيرفته است و هر انسان در نتيجه نوعي جبر علٌي و معلولي پا در عرصه اين عالم مي نهد ، اما در عين حال اين امر بدان معنا نيست كه براي هريك از ما انسان ها امكان اختيار و انتخاب خلقت ممكن بود اما خداوند آن را از ما دريغ نمود و ما را به زور و اكراه به عالم آورد .
امكان انتخاب و اختيار زندگي در دنيا و به وجود آمدن از نظر عقل امري ناممكن و محال است . نمي توان تصور كرد كه انسان قبل از ايجاد شدن به دنيا آمدن يا نيامدنش را انتخاب نمايد تا خلقت او به زور و جبري نباشد ، زيرا اگر در مقام انتخاب قرار گرفته باشد، يعني خلق شده است و اگر خلق نشده، چيزي نيست تا بتواند انتخابي داشته باشد .
اما اينكه اگر كسي نخواهد به دنيا بيايد ،بايد گفت: متاسفانه خواستن يا نخواستن او تفاوتي در نتيجه نخواهد داشت. اين امر قابل انتخاب و خواست نيست . همان طور كه امكان انتخاب وجود نداريم، امكان رد آن را هم نداريم . همواره زماني درك مي كنيم كه مي خواهيم به وجود بياييم يا نمي خواهيم كه كار از كار گذشته و به وجود آمده ايم ؛ اين امر مانند امور جبري ديگر در محدوده خواست و اختيار ما نيست .
اما وقتي در اين عالم قرار گرفتيم ،ديگر داراي حياتي عقلاني و انساني هستيم . مي توانيم چگونگي و كيفيت زندگي مان را تعيين كنيم . مسير دلخواه خودمان را بر اساس هدف و غايتي كه در اين مسير مي طلبيم معين كنيم . تمام دستورات ديني براي اين است كه اين انتخاب و تعيين مسير را به درستي انجام بدهيم و به بهترين سرانجام برسيم ؛ در نتيجه اگر فردي به خاطر اينكه از اصل آمدن خود در اين عالم ناراضي است، بخواهد ادامه مسير را كه در اختيار خودش است ،به بيراهه بكشاند ، بر خلاف عقل و منطق انساني رفتار نموده است .
خلقت جبري ما ارتباطي با عدل خداوند ندارد . در اين زمينه ظلمي به كسي روا داشته نشده است تا عدالت خداوند زير سوال برود ؛ اصولا عدالت در وضعيتي مطرح مي شود كه حقي وجود داشته باشد ، يعني در وضعيتي كه حقي در ميان است، مي توان گفت كه در مقام برخورد با اين حق عادلانه رفتار شده يا خير و حق هر فرد به درستي ادا شده است يا خير ؟ اما در وضعيتي كه چنين حقي وجود ندارد ،تصور رفتار عادلانه چندان معنا ندارد .
فرض كنيد متخصص طراحي و ساخت رباط باشيد و در طول زندگي رباط هاي مختلفي را براي مصارف گوناگوني بسازيد ؛ حال اگر فرض كنيم رباط ها از نسل رباط هاي هوشمندي باشند كه قدرت تحليل و فكر و پردازش اطلاعات داشته و امكان ارتباط برقرار كردن با انسان ها را هم داشته باشند ، آيا معقول است مثلا رباطي كه آن را براي غواصي ساخته ايد، از شما گله مند شود كه چرا مرا رباط پرواز در هوا نساختي ؟
حتي بالاتر رباطي شاكي شود كه اصلا چه كسي به تو اجازه داد كه مرا بسازي و من دوست نداشتم كه ساخته شوم و بر اين اساس ساختن من بي عدالتي است ؛ مسلما اين ادعا گزاف است . در قبال خواست و اراده شما حقي نداشت تا شما را در برابر آن حق مسئول بداند و نحوه رفتار شما را غير عادلانه بداند ؛ البته ممكن است رفتار شما در خصوص ساختن رباط ها به صفاتي مانند عاقلانه و منصفانه و هدفمند و مانند آن يا بر عكس متصف شود اما غير عادلانه در مورد آن بي معناست .
**********
سوال چهارم
اما اينكه آيا اين توفيق اجباري است يا به خاطر گناه حضرت آدم ؟
اولا آفرينش اجباري را با دو رويکرد مي‌توان تحليل کرد که هيچ کدام با عدل الهي منافات ندارد، زيرا اگر مراد همان نکته باشد که در ادامه پرسش توضيح داده شده که اگر آدمي خود انتخابگر ‌بود ،شايد تمايلي به آفريده شدن نداشت... در اين صورت بايد گفت: جبر و اختيار بدين معنا در جاي خود قابل طرح است که موجودي وجود داشته باشد، بعد کاري را با اختيار و يا از روي جبر انجام دهد. در حالي که انسان قبل از خلقت وجودي نداشته است تا متصف به جبر و اختيار گرديده و آفرينش او جبري يا اختيار تلقي شود.
اگر مراد از جبر، جبر فلسفي و عليت باشد، يعني هر گاه علت تامه چيزي وجود يافت ،تحقق معلول ناگزيز است و چون علت تامه خلقت انسان وجود داشته ،از اين روي خلقت انسان ناگزير بايد انجام مي‌شد، جبر بدين معنا گر چه ممکن است در کار باشد، ولي منافات با عدل الهي ندارد حتي برعکس اگر با وجود علت تامه انسان‌ها آفريده نمي‌شدند ،خلاف عدل بود و تبعيض در قانون عليت بود ،چون اين سوال مطرح بود که چرا با وجود علت تامه ،معلول آن يعني انسان خلق و ايجاد نگرديد؟
دوم: بر اساس آيه خلافت الهي که فرمود: «اذ قال ربک للملائکه اني جائل في الارض خليفه؛ (1) زماني که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي اين زمين جانشين قرار مي‌دهم» معلوم مي‌شود انسان براي احراز مقام خلافت الهي خلق شده ، ربطي به گناه آدم ابوالبشر ندارد .
اگر در بهشت مي‌ماند ،باز هم نسل و ذريه او به عنوان خليفه خداوند به وجود مي‌آمدند . اين طور نيست که در پي گفته پرسشگر محترم «گناه آدم» قرار بر تکثير نسل او شده باشد، بلکه از اول قرار بود آدم و حوا خلق شود . از نسل آن خلفاي الهي در زمين به وجود آمده و در آن جا زندگي کند، از اين روي فرشتگان به خداوند عرض کردند:
آيا کساني را در زمين قرار مي‌دهي که فساد و خونريزي کنند؟ خداوند در جواب فرمود:
(2) من چيزهايي را مي‌دانم که شما نمي‌دانيد. مراد اين است که گر چه برخي از فرزندان آدم ممکن است باعث فساد و خونريزي در زمين شوند، ولي در ميان آن ها کساني به وجود مي‌آيند که به عنوان خليفه من در زمين هستند.
سوم: بر اساس آيه: «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون؛ (3) جن و انس را نيافريدم جز براي آن که مرا بپرستند» معلوم مي‌شود فلسفه خلقت آدمي عبوديت و پرستش خداوند است، زيرا تنها راهکار تکامل بندگي خداوند است و آفرينش زمينه ساز اين تکامل است. بنابراين خلقت انسان در واقع گام و زمينه ساز تکاملي است . خداوند آدمي را براي تکامل و تعالي و کمال آفريده و عبوديت خدا نردبان اين تکامل است.
پي‌نوشت‌ها:
1. بقره (2)آيه 30.
3.بقره (2) آيه 30.
4. ذاريات (51) آيه 56.

****************
آيا همه مي توانند به کمال غايي برسند و يا اينکه از هر کسي تنها به اندازه وسعش انتظار مي رود و لازم نيست همه به کمالي برسند که مثلا" حضرت آيت ا... بهجت عزيز رسيد؟
اين مسئله با دو رويکرد قابل تحليل است:
از نظر تکليفي و تحليل مسئله بر محور تکليف :
قرآن کريم در اين باره به روشني سخن گفته : «لا يکلف الله نفسا الا وسعها؛ (1) خدا هيچ کس را مگر به قدر توانايي او تکليف نکند» در آيه ديگر نيز فرمود: «لا تکلف نفس الا وسعها؛ (2) هيچ کس را جز به اندازه طاقت تکليف نکند». بر اساس اين گونه آموزه ها معلوم مي‌شود که خداوند هر فردي را به اندازه توانش تکليف داده و بديهي است که کمال لايق او از رهگذر تکاليف او تامين خواهد شد. بيش تر از توان تکليفي متوجه او نيست . استعداد او به اندازه عمل به تکليف بوده ، از طريق عمل به آن به کمال لايق خود بار يافته ، استعداد خود را شکوفا مي‌کند .چون از آن بيش تر استعداد و توان نداشته ، تکليفي بيش تر از آن متوجه او نشده ، در اين باب سخن عطار نيشابوري شنيدني است:
جهد هر کس قدر حال او بود سير هر کس تا کمال او بود
گر مگس پران کند چندان که هست کي کمال سر سرش آيد بدست
تحليل مسئله بر اساس سير و سلوک عرفاني و آموزه‌هاي وحياني ناظر به جنبه هاي فرا تکليفي و اخلاقي و عرفاني :
در آموزه‌هاي وحياني و عرفاني بر اين مطلب تاکيد شده که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند، به کمالات بالاتري دست پيدا خواهد نمود . به اصطلاح خواستن توانستن است، انسان مي تواند با تلاش و جديت به بالاترين قله کمال ممکن دست يابد. قرآن کريم فرمود:
« و ان ليس للانسان الا ما سعي؛ (3) اين که براي آدمي جز سعي و کوشش او نخواهد بود». در اين آيه سعي و تلاش در رسيدن انسان به کمال بيش تر موثر دانسته شده، چه اين که خداوند در آيه ديگر تصريح فرموده که اگر کسي در راه او تلاش کند، خداوند او را کمک و هدايت خواهد کرد:
«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا؛ (4) کساني که در راه ما تلاش مي‌کنند ، او را در راه خود هدايت مي‌کنيم». بر اساس اين گونه آموزه‌ها معلوم مي‌شود که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند و در مسير تکامل حرکت کند، کمالات بيش تري نصيب او خواهد . هيچ گاه خداوند راه تکامل را به روي کسي نبسته و رسيدن به کمال وقف عده‌اي خاص نيست بلکه همگان مي‌توانند اين مسير را بروند و به اندازه تلاش خود به کمالات مطلوب خود نايل آيد. از اين رو بزرگان اهل عرفان با تدوين و تنظيم آثار نظير «منازل السالکين» راهکار ترقي معنوي و تکامل روحي و الهي آدميان طرح و تبيين کرده ، مولوي در اين باب با استناد به حديثي از پيامبر مي‌گويد:
سايه حق بر سر بنده بود عاقبت جوينده يابنده بود
گفت پيغمبر که چون کوبي دري عاقبت زآن در برون آيد سري
چون نشيني بر سرکوي کسي عاقبت بيني تو هم روي کسي(5)
گر چه تکليف هر کس به اندازه توان اوست، ولي راه کمال و رسيدن به بالاترين قله معنويت اختصاصي نيست بلکه همگان مي‌توانند با تلاش به بالاترين کمال ممکن برسند . راه براي همه باز است . به گفته استاد حسن زاده آملي : «در گشاده است ،صلا در داده ،خوان آراسته»
پي‌نوشت‌ها:
1.بقره (2) آيه 286.
2.همان،آيه 233.
3.نجم (53) آيه 39.
4.عنکبوت (29) آيه 69.
5.مثنوي معنوي (دفتر سوم) ص 554.

خداوند هيچ نيازي به ما ندارد و ذات او بي نياز است .پس چرا مارا خلق كرده درحالي كه هيج سودي برايش نداريم وتغييري در او بوجود نمي آوريم چه باشيم چه نباشيم. با تشكر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
تصور ما از انجام کارها ، به دست آوردن سود يا رفع نياز است ؛ زيرا ما انسان ها موجودات محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يکي از اين دو امر برمي گردد . به همين خاطر تصور مي کنيم هرکاري که از هر فاعلي سر بزند، بايد به منظور رفع نياز او باشد و يا براي به دست آوردن سودي ( البته به دست آوردن سود ، حاکي از وجود نوعي نياز و ميل به بر طرف کردن آن است) اين قاعده را حتي در مورد خداوند نيز جاري مي کنيم ؛ در حالي که خداوند موجود نامحدود ، کامل و بي نياز مطلق است .
آري هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال و سود يا رفع نقص است؛ مثلاً غذا مي‏خورد تا رفع گرسنگي كند. لباس مي‏پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند.ازدواج مي‏كند براي ارضاي نيازي كه احساس مي‏كند .
اما خداوند، هيچ نقصي ندارد كه با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد و هيچ كمالي را فاقد نيست، تا به كمال رسيدن براي او فرض شود. بلكه خدايي او اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است. هر وجودي خير است و لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است: «و ما كان عطاء ربك محظورا؛ عطاي پروردگارت منع نشده است»، (1).
هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن آن باشد ، فيض وجود از خدا دريافت مي کند .خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد ، تا موجودي که امکان وجود آن است ، وجود را دريافت نکند.
براي توضيح بيش تر در مورد آفرينش جهان و هدف از آفرينش مي گوييم:
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست ،به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي ، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه که نمي تواند نور باشد اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد اما بخشش نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است .
خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد ، فيض و هستي خداوند را دريافت كند و چون قابليت وجود براي جهان هستي بود ، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي ، نشان دهنده صفات خداوند است.
از اين رو هستي بخشي جهان، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توامنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست و شايسته است .
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد ، جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين صفات آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند ،ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است ."جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد . هر چه امکان تحقق دارد ، از طرف خداوند فيض وجود دريافت کند.
بايد انسان خلق مي شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتي نوراني و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مي كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهي قرار نمي گرفتند كه با اختيار خويش (در حالي كه ميل باطني آن‏ها به جهت ديگري تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مي كنند . در مقابل آن همه عظمت ، راهي جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستي، مي توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودي وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهي و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعي پيش روي او براي برگرداندن وي از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد.
اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بي واسطه مي بيند و از سوي ديگر گرچه فطرت الهي او همواره در درونش وي را به سوي خوبي‏ها و پاكي‏ها دعوت مي كند ، ولي اميال حيواني و شهواني او قدرت فراواني دارند. وي اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهواني و حيواني رو به رو است . از سوي ديگر فطرت الهي اش و راهنمايي‏هاي پيامبران او را به سوي خوبي‏ها فرا مي خواند. او در عرصه‏هاي مختلف زندگي مي تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهي‏ها ، عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد.
چنين صحنه هايي از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جواني و زيبايي در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براي هر كسي در طول زندگي پيدا مي شود. همواره چنين صحنه‏هايي در طول تاريخ حيات بشري تكرار مي شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاي زيبايي از تجلّي محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوي او مي آيند ،فراهم نمي كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و "جود" مطلق خداوند كه اقتضاي آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاي اين سؤال از خدا باقي نمي ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردي؟! پس از خدا، چنين خلقتي لازم و ضروري است و گرنه خداوند نيازي به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد.
اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است . هدف و مسيري است که در مورد خلقت حکيمانه انسان در نظر گرفته شده ،در واقع ابزاري است که خداوند براي تعالي و رسيدن انسان به کمالي که در وجودش امکان تجلي دارد ،تعيين فرموده اما عبادات ما نيازي را از خدا بر طرف نمي كند؛ زيرا اصولاً ذات الهي بي نياز مطلق است.

پي‌نوشت‌:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.

در اسلام گفته شده «لا اكرافي الدين »پس چرا كسي كه مسلمان است وبخواهد به دين مسيح برود حكم محارب دارد،در صورتي كه او اسلام را از پدرش به ارث برده است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
براي پي بردن به فلسفه اين حکم الهي بايد خاستگاه وضع اين حکم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن نقل مي‌نمايد:
«جمعي از اهل کتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز کافر شويد و (باز گرديد) شايد آن‏ها (از دين خود) باز گردند».(1)
دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه‏اي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يکديگر تباني کردند که صبحگاهان خدمت پيامبر اسلام(ص) برسند و ظاهراً ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي که از علت کارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديک مشاهده کرديم . هنگامي که به کتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت کرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در کتب ما است، تطبيق نمي‌کند . از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب مي‌شود که عده‏اي بگويند اين‏ها که به کتب آسماني از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفته‏اند راست مي‌گويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل مي‌گردد.(2)
مکر و نيرنگ کفار به وسيله خداوند آشکار گرديد و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود.
اين ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نمي‌باشد، بلکه در همه زمان‏ها امکان اجراي آن وجود دارد.
اسلام با وضع چنين حکمي جلوي مفاسد احتمالي (که برخي نيز به وقوع پيوسته) را گرفته است که در ذيل به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره مي‌کنيم:
1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلکه برخي افراد در ايمان شان سست هستند. اين گونه تبليغات افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار مي‌دهد . آن‏ها را از مسير حق باز مي‌دارد. حدّ و حکم شرعي ارتداد مي‌تواند افراد را از انحراف باز دارد.
2- اگر اسلام جلوي اين روند را نمي‌گرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت مي‌گرفت . کفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين که مسلمانان را دلسرد مي‌کردند، باعث دلسرد شدن افرادي که گرايش به اسلام داشتند مي‌شدند.
3- مهم‏ترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است.
در جامعه اسلامي که اسلام و احکام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي و تعيين کننده رفتار انسان‏ها با يکديگر و ارزش‏هاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسان‏ها با توجه به همسنگ نبودن آگاهي‏ها، در رفتارها تأثير گذاشته ، التزام به احکام و قوانين ديني واجتماعي را سست مي‌کند و ارکان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار مي‌دهد.
همچنين گسترش افکار انحرافي در جامعه که از طرف افراد مرتد ايجاد مي‌شود، نيروي مسلمانان را از جهت کمّي و کيفي مورد تهديد قرار مي‌دهد، از اين جهت هر گونه برنامه ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممکن خواهد بود.
با توجه به موارد فوق کاملاً مشخّص مي‌شود که حکم ارتداد، يک حکم اجتماعي و سياسي است، هم چنين آنچه در روايات در مورد حکم ارتداد بيان شده، در زماني است که انکار دين اسلام جاحدانه باشد، يعني شخصي به رغم حقانيت دين اسلام به جهت انگيزه‏هاي نادرست از دين اسلام خارج شده و در مقابل آن موضع‏گيري نمايد؛ بنابراين اگر کسي دين ديگري غير از اسلام را (آن هم پس از بررّسي و به دور از هر گونه حُبّ و بُغض و مشکلات ديگر) انتخاب نمايد، اين عقيده براي او محترم است، تا زماني که به صورت موضع‏گيري در مقابل اسلام و تهديد آن در نيايد. به همين خاطر، ارتداد تضادي با آزادي عقيده (که در اسلام محترم شمرده شده است) ندارد. البته احترام به آن به معناي حقانيت و درستي هر عقيده‏اي نمي‌باشد.
حکم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده و اختصاص به اسلام ندارد. طبيعي است که هر ديني براي محافظت از کيان خود، راهکارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد.
در مورد اديان ديگر و از جمله مسيحيت بايد توجه داشت که اوّلاً اين دين دقيقاً آن نيست که حضرت مسيح آورده باشد.
آنچه به نام انجيل امروزه در دست مسيحيان قرار دارد، کتاب آسماني حضرت مسيح نيست. اين مطلب را مسيحيان نيز اذعان دارد.
ثانياً در انجيل موجود، جملاتي وجود دارد که به آمدن پيامبري پس از مسيح بشارت داده و به پيروي از او فرمان داده است. اگر کسي پس از تحقيق و بررسي به اين نتيجه برسد که پيامبر پس از مسيح، حضرت محمد(ص) است و به او ايمان آورد، به پيام انجيل و حضرت مسيح گوش فرا داده است و حتي از جهت دين آن‏ها نبايد مرتد محسوب شود.
اگر هيچ گونه تحريفي در اين دين صورت نگرفته باشد، اما از آن جا که دين اسلام خود را تکميل کننده دين مسيحيت مي‌شناسد و به آن به عنوان ديني که در زمان خود صحيح بوده اما اکنون نسخ شده است، نگريسته مي‌شود، هم چنين چون دين اسلام آخرين پيام الهي است ، مؤمن به خداوند بايد به آخرين پيام الهي گوش فرا دهد. مسيحي اگر به خدا ايمان داشته باشد، کاملاً معقول و منطقي است که به دين اسلام و کامل‏ترين پيام آسماني اعتقاد داشته باشد. با وجود پيام کامل الهي، تبعيت از پيامي که زمان آن سپري شده و نسبت به آخرين پيام، کامل نيست، غير منطقي است.
در موردحکم ارتداد و آزادي عقيده اضافه مي‌کنيم که دين اسلام فطري است. اگر فردي به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبيعي و معمولي به آن ايمان مي‏آورد. قرآن مي‏گويد:
«لا اکراه في الدين؛ در پذيرش عقيده اکراه نيست». اصولاً عقيده با اکراه سازگار نيست. اين سخن درستي است اما قرآن به دنبال سخن مذکور مي‏گويد: «قد تبيين الرشد من الغي؛ راه راست از راه‏هاي انحرافي و نادرست روشن است».(3) يعني وقتي راه رشد و حقيقت آشکار است، دليلي براي اکراه و اجبار وجود ندارد، زيرا عقل سليم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذيرا است. اما انسان حق ندارد از آزادي سوء استفاده کند و به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگيرد . امنيت فکري و فرهنگي اجتماع را متزلزل و مختل نمايد. حکم ارتداد نيز براي چنين موردي است.
اين سخن نيز مورد پذيرش عقل و عرف است.
حال اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد که دين اسلام بر حق نيست، مي‏تواند دين ديگر را انتخاب کند، اما در جامعه‏اي که براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين، رفتارهاي اجتماعي و فردي، اميال و آرزوهاي انسان‏ها ارزش‏هاي اخلاقي شکل گرفته که هر يک از اين موارد کارکردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد، حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضع‏گيري نموده و درصدد تخريب آن ها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگي فردي و ا جتماعي ايجاد خواهد کرد . باعث تزلزل ارکان اجتماعي خواهد شد، بنابراين ارتداد از اين جهت که افکار عمومي و ايمان مردم را متزلزل مي‏کند، اظهار آن روا و شايسته نيست. با وجود يک سري شرايط اسلام با مرتد برخورد مي‏کند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنيت فکري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نکرد، به او کاري ندارند . حکم ارتداد نداشته و عقيده‏اش نزد خودش محترم است.
اين که خدا با او چگونه برخورد مي‏کند، تنها خدا مي‏داند که وي صداقت دارد يا از روي عناد و لجاجت به اين عقيده روي آورده است. خداوند فرداي قيامت بر پايه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد کرد.
پي‌نوشت‏ها:
1. آل عمران (3) آيه 73.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 466.
3. بقره (2) آيه 256.

اگر اینگونه است که با گسترش فساد و گناه در جامعه حضرت مهدی ظهور میکنند پس چرا ما نباید در راه گسترش فساد و گناه تلاش کرده و در تعجیل ظهور حضرت شریک شویم ؟

پرسش 1:
يبت و ظهور امام زمان (عج) شرح : اگر اين گونه است که با گسترش فساد و گناه در جامعه حضرت مهدي ظهور مي کنند ،پس چرا ما نبايد در راه گسترش فساد و گناه تلاش کرده و در تعجيل ظهور حضرت شريک شويم ؟

پاسخ:
1) @@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
گسترش ظلم و ناهنجاري ها از نشانه هاي ظهور امام زمان (ع) مي باشد ، نه از شرايط ظهور حضرت، بدين معنا که امام زمان در زماني ظهور مي کند که جهان را ظلم فرا مي گيرد.
ميان اين دو معنا فرق وجود دارد كه نبايد خلط كرد ؛ چون اگر از شرايط ظهور لحاظ كنيم ، برداشت هاي نادرست وارد مي شود كه پس بايد جهان را پر از ظلم و فساد نمود تا شرايط ظهورآماده گردد كه اين ديدگاه نادرست و خطرناكي است.
اين ديد گاه که: امام زمان وقتي ظهور مي کند که ظلم گسترش يابد ،پس بايد به مفاسد و ظلم دامن زد ،قابل قبول نيست . اين نظريه هم براساس عقل انسانى و هم براساس آيات و روايات مردود است. از نظر خرد، هر انسانى كه خواهان هدفى است، سعى در رسيدن به آن و آماده كردن شرايط و زمينه‏ها و مقدمات تحقق آن را دارد. پس اگر ظهور امام زمان را (كه چيزى جز تحقق عدالت و رفع ستم روى زمين نيست) دوست داشته باشد، خود نيز براى عدالت و رفع و از بين رفتن فساد و تباهى روى زمين (كه بخشى از بى عدالتى است) تلاش خواهد كرد . سعى در آماده نمودن مقدمات خواهد نمود. آيات روشنى وجود دارد كه به تمام مؤمنان و مسلمانان تكليف مى‏كند فساد و تباهى را از روى زمين برداريد. عدالت را مستقر كنيد. آيات به آنانى كه فساد و تباهى را در زمين گسترش مى‏دهند، وعده عذاب دردناك داده است.
از طرف ديگر تمام تكاليف و اعمال و عبادات و ارزش‏هاى اخلاقى و تكاليف اجتماعى مانند امر به معروف بى معنا و بى اثر خواهد شد، حتى بايد برخلاف آن ها عمل كرد!
به فرموده امام خمينى: امام زمان (ع) مى‏آيند كه عدالت و ارزش‏هاى اخلاقى را پياده كند؛ حال ما بياييم ارزش‏هاى اخلاقى را از بين ببريم و فساد را گسترش دهيم؟ اين معناى انتظار است؟!(1)
بايد سيره پيامبر و امامان معصوم(ع) را الگوى زندگى خود قرار دهيم و همانند آن ها در زندگى رفتار نماييم، آيا زندگى آن ها اين گونه بوده كه فساد را در زمين گسترش مى‏دادند؟خبر دادن از آينده و زمان ظهور كه فساد گسترش مى‏يابد، غير از آن است كه در زمان غيبت نبايد با گناه و فساد مبارزه كرد؛ مهم تر از همه اين که يکي از وظايف شيعيان در عصر غيبت، انتظار است. رسول خدا(ص) فرمود: "بالاترين اعمال امّتم انتظار فرج است".(2) منتظر بودن مصلح کل ،يعني انسان از وضع موجود ناراضي باشد و خواهان وضع بهتر باشد. ناراضي شدن از وضع موجود مي‏طلبد که با آن مبارزه شود ،پس انتظار حکومت حق و عدالت حضرت مهدي(عج) و قيام مصلح جهاني ، مرکب از دو عنصر است:
عنصر نفي و عنصر اثبات.
عنصر نفي، ناراضي بودن از وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهتر. اين گونه انتظار سرچشمه آن مي‏شود که منتظر حضرت هر گونه همکاري و هماهنگي با عوامل ظلم و فساد را ترک نمايد حتي با آن مبارزه کند، نيز خود را از نظر روحي و جسمي و مادي و معنوي براي شکل گرفتن حکومت جهاني مهدي موعود(عج) و شرکت در آن آماده نمايد. افزون بر آن براي ظهور امام زمان شرايط متعدد ازجمله شرايط ذيل بيان شده است که جهت آگاهي بيشتر بدان ها اشاره مي شود :
1 - آمادگي جهانيان :
يكي از شرايط مهم ظهور آمادگي جهانيان براي پذيرش حكومت جهاني است ، بدين معنا كه جامعه بشري از وضعيت موجود منزجر بشود و از عمق جان خواهان دگرگوني آن گردد، به گونه‌اي كه اگر مصلح كل، حضرت مهدي(عج) ظهور كند، با پذيرش مردمي روبرو گردد.
اين آمادگي با گذشت زمان و با به بن‌بست رسيدن بشر در بسياري از مشكلات و يأس انسان از وضع موجود و سازمان‌ها و حكومت‌ها به وجود مي‌آيد.(3) اگر تعدد حكومت‌ها و رخدادها مردم را نااميد و خسته نكنند، آنان به همان حكومت‌ها دل بسته، و آمادگي حكومت واحد را پيدا نمي‌كنند. آن گاه آمادگي جهاني به وجود مي‌آيد كه كشتارها و ظلم‌ها جامعه را آسيب پذير كرده و مردم آرزوي جامعه آرماني را نمايند. در پاره‌اي از روايات از حاكميت ظلم و فساد - قبل از ظهور - سخن به ميان آمده كه اشاره به نشانه هاي ظهور است.(4) دسته ديگر از روايات از حوادث ديگر گزارش مي‌دهند كه اين حوادث انسان‌ها را براي پذيرش انقلاب عميق و بنيادي آماده مي‌سازد.(5) گروهي ديگر از روايات به بيان نشانه‌هاي ظهور امام زمان، مانند خروج دجال(6) و خروج سفياني(7)، پرداخته‌اند كه بيانگر آن است كه قبل از ظهور جنگ و فساد گسترش مي‌يابد.(8)
2 - رشد خرد جمعي:
پي ريزي حكومت جهاني، تنها با بهره‌گيري از سرنيزه و آتش توپ و تانك امكان پذير نيست. براي تشكيل حكومت جهاني و از بين بردن ظلم، رشد خرد جمعي لازم است. يكي از استراتژي‌هاي امام زمان(ع) رشد افكار عمومي است.
امام باقر(ع) فرمود: « آن‌گاه كه قائم ما قيام كند، خداوند دست رحمت و قدرت او را بر سر بندگان مي‌گذارد. به وسيله او خرد و انديشه‌هاي انساني به تكامل مي‌رسد».(9)
3 - وجود ياران :
براي تشكيل حكومت و حفظ آن نياز به ياران و مديران صالح است. پايگاه مردمي و حمايت آنان در كار آمدي نظام سياسي نقش بنيادي دارد.تشكيل حكومت امام زمان از اين قاعده مستثني نيست. موفقيت امام در تشكيل حكومت، حضور ياران تقوا گرا، شجاع و بصير را مي‌طلبد. يكي از علل عدم موفقيت ائمه(ع) در تشكيل حكومت، عدم حمايت مردم از آنان بود. شكست ظاهري امام حسين(ع) صلح امام حسن(ع) و 25 سال سكوت امام علي(ع) ريشه در عدم حمايت مردم دارد. در بعضي از روايات يكي از شرايط ظهور امام زمان(ع) وجود وآمادگي ياران بيان شده است. البته روايات در بيان تعداد ياران حضرت اختلاف دارند.
بعضي از آن‌ها تعداد ياران را 313 نفر ذكر كرده‌اند.(10)، بعضي ديگر ده هزار (11) و برخي ديگر پانزده هزار(12)، دسته ديگر از روايات از ياران امام به عنوان انبوه جمعيت ياد كرده است.(13).
از مجموع روايات استفاده مي‌شود كه يكي از شرايط ظهور وجود ياران است.
4 - وجود قوانين و برنامه‌هاي جامع :
شهيد صدر يكي از شرايط ظهور را وجود قوانين و برنامه‌هاي جامع دانسته است.(14) وجود قوانين و برنامه‌هاي جامع هم پيش از ظهور و هم پس از ظهور لازم است. قبل از ظهور بدان جهت ضرورت دارد كه مردم در پي قوانين و برنامه‌هايي هستند كه به نيازهاي آنان پاسخ دهد، زيرا مردم از مكاتب مادي خسته شده و قوانين موجود را عادلانه و پاسخگو نمي‌دانند.
بهترين و كامل‌ترين قوانين و برنامه‌ها، دين اسلام است كه به عنوان مجموعه قوانين ، آموزه‌ها و دستورهاي ديني ظهور كرده و پاسخگوي خواست‌ها و نيازهاي مردم است. امروزه گرايش مردم به اسلام افزايش يافته است. اين بدان جهت است كه آنان از مكاتب حاكم خسته شده‌اند.
وجود قوانين و برنامه‌هاي جامع بعد از ظهور نيز ضرورت دارد؛ زيرا گسترش عدالت و استقرار حكومت جهاني نياز به برنامه‌هاي جامع و كامل دارد. در برخي از روايات تصريح شده است كه امام با بهره گيري از قوانين اسلام بر جهان حكومت مي‌كند و اسلام بر جهان چيره مي‌شود.
بر اين اساس بايد مردم پيش از ظهور با اسلام آشنا شوند وآمادگي جهاني به وجود ايد تا حضرت ظهور نمايد.
پي نوشت ها:
1 . صحيفه نور، ج 19، ص 197، با تلخيص و تصرف .
2.مجله حوزه , ويژه بقيّةالله الاعظم (عج)شماره 70ـ 71; بررسي نشانه هاي ظهور, ص 223تا 280 با تلخص .
3. مجموعه مقالات و گفتارها پيرامون مهدي، ص 84؛ دادگستر جهان، ص 228.
4 . كنز العمال، ج 14، ص 262.
5 . مجموعه مقالات و گفتارها پيرامون مهدي ، ص 85.
6 . ارشاد مفيد، ج 2، ص 371.
7 . بحار الانوار ، ج 52، ص 182.
8 . همان، ج 51، ص 320.
9 . اصول كافي، ج 1، ص 25.
11 . كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 672، به نقل از مجله حوزه، ويژه‌نامه امام زمان، ص 364.
11 . منتخب الاثر، ص 166.
12 . الملاحن و الفتن، ص 65.
13 . بحار الانوار، ص 60، ص 316، نقل از مجله حوزه، ص 366.
14 . محمد باقر صدر، پيشين، ص 404.

 

امام صادق عليه السلام: امروز در دنيا كارى كن كه به وسيله آن ، اميد رستگارى در آخرت دارى . تحف العقول

 

پرسش 1:
امامت شرح با سلام. پاسخ شماره 13733 را دريافت كردم و خوشحال شدم.
امامت مسئله بسيار مهمي است و خوب است علماي دين اسلام را از اين دوگانگي رهايي دهند. از اين موضوع مهم گرفته تا موضوعات كوچك ديگر اتفاق نظر حاصل كرده و شيعه و سني بودن را با مباحث علمي و فني و قراني و
پاسخ:
با عرض سلام و سپاس از ارتباط مجدد با اين مركز.
خوب بود كه بخش هايي از نوشته ما را كه بر اصل پايه نبودن اعتقاد به امامت برداشت كرده ايد ، ضميمه نوشته خود مي كرديد.
در هر حال از نظر شيعه امامت از اصول اعتقادي است و از نظر تاريخي و اجتماعي . نيز اگر نگاهي به احكام و مسايل ديگر ديني مي كرديد ، باز به اصل و پايه بودن‌آن واقف مي شديد. چون بسياري از احكام و مسايل ديني طبق عقيده به امامت و اينكه چه كسي بايد امام گردد ، بر مي گردد. امام به عنوان مرجع احكام ديني مي شود‌، پس او اصل است و احكام ديني فرع بر پذير ش آن. اما در عين حال اصل بودن‌ بدين معنا نيست كه كسي بدون اعتقاد به‌ ان از دين اسلام خارج شود ، چون قرار گرفتن در دايره دين اسلام با پذيرش شهادتين محقق مي شود.
به همين خاطر تمام عالمان شيعه در عين حال كه امامت را اصل دانسته اند ، هيچ كدام به غير مسلمان بودن اهل سنت (خروج از دين) حكم نكرده اند.
توصيه به وحدت و همدلي بسيار خوب و ارزشمند است ، اما اينكه عالمان ديني با هم بنشينند و گفتگو كنند و براي هميشه اختلاف پايان يابد ، توصيه اي بدون نگاه به تاريخ و غير واقع بينانه است. نيز همه اختلافات به اتفاق نظر تبديل شود‌ ، آرزويي ساده دلانه است.
همين كه آرزو كنيم كه نشست ها موجب نزديك تر شدن به هم و عدم دشمني بين يكديگر و عدم تكفير و... شود‌ ، بسيار ارزشمند است . همين مي تواند بهترين توجيه كننده نشست ها باشد.
ساليان دراز عالمان ديني از هر دو مذهب يا مذاهب ديگر با هم نشستند و سخن گفتند حتي درس يكديگر حاضر شدند و از هم بهره علمي گرفتند و كتاب ها و نوشته هايي براي هم گذاشتند ، اما همه اينها موجب از بين رفتن اختلاف نظرات نشده است.
اگر توصيه شما عملي بود‌، بايد همين توصيه را بين تمام اديان‌اسماني داشت ؛ زيرا در هر صورت مشتركاتي دارند. همه به خدا ايمان دارند و...
البته در تاريخ آمده كه نشستن عالمان و گفتگو و مكاتبه هايي كه براي رسيدن به حقيقت و شناخت يكديگر و فرصت دادن به هم بوده است‌، بسيار موثر بوده و مذاهب را به هم نزديكتر كرده و اختلاف ها را كاهش داده ‌ ، اما همه اختلافات از بين نرفته مثلآً اختلاف در موضوع امامت و برخي مسايل اصولي ديگر همچنان باقي مانده است.
اينكه خدا در قيامت چه معامله اي با بندگان دارد ، بايد به خدا بسپاريم‌، همان گونه كه ممكن است يك اهل سنت به حقيقت راه نيافته ، به دلايل متعدد از رحمت الهي بهره مند شود و به بهشت راه يابد ، اين امكان براي يك مسيحي مومن نيز مي تواند صدق كند‌، اما دليل حقانيت عقيده‌ آنان ، يا درستي اعمال ديني آنها نمي شود.
در مورد ولايت فقيه طبق روايات وارد شده ، جانشيني از طرف امامان صورت گرفته است . روايت عمر بن حنظله و توقيع امام زمان كه پس از خود، مردم را به عالمان ديني ارجاع مي دهند ، وارد شده است . دايره ولايت فقيه در امور متعدد است و فتوا دادن ، مصرف خمس و قضاوت بين مردم داشتن و... از دايره ولايت فقيه است كه در طول ساليان دراز زمان غيبت جريان داشته است .‌آنچه امروز از آن به عنوان ولايت فقيه ياد مي شود‌، تنها بخشي از عرضه ولايت فقيه است. اين بخش ، ولايت بر زعامت است كه البته نظرات متعددي در اين مورد وجود دارد ، از ولايت مطلقه تا ولايت مقيده كه هر كدام دلايل خود را دارد.
براي آگاهي بيشتر در اين زمينه لازم است كتاب ها يا مقالاتي را مطالعه فرماييد.
http://www.porsojoo.com/fa/node/5810

 

امام باقر عليه السلام: چاپلوسى و رشك بردن ، جز در طلب دانش ، از اخلاق مؤمن‏نيست. تحف العقول

 

پرسش 1:
اعتقادي شرح ارتباط حديث جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا لا نفارقه و لا يفارقنا را با ائمه گواهان بر خلق هستند اثبات کنيد. اثبات الکي و سر سري نمي خواهم اثباتي که اگر به اهل تسنن هم بگوييم قبول کنند. با تشکر

پاسخ:
پرسشگر گرامي با عرض سلام وتشکر از از ارتباط واعتمادتان
اين دو مطلبي که خواستار بيان ارتباط ميان آن دو شده ايد ، در روايتي از اميرالمؤمنين علي عليه السلام وارد شده است که متن حديث چنين است :
« عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ : إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ- وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ وَ لَا يُفَارِقُنَا » .(1) خداوند تبارک و تعالي ما را پاکيزه گردانيد و نگه داشت و از شاهدان بر خلقش و نماينده خود در زمينش قرار داد و ما را با قرآن قرار داد و قرآن را به ما قرار داد به گونه اي که نه ما از قرآن جدا مي شويم و نه قرآن از ما جدا مي شود .
اما شاهد بودن بر خلق بودن:
بر اساس چندين آيه از قرآن کريم(2) امت پيامبر خاتم گواهاني هستند بر مردم و پيامبر خاتم هم گواه است بر امتش ، از جمله آن هاست :
« و كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً » (3) آرى چنين است كه شما را بهترين امّتها گردانيديم تا بر مردمان گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد.
قرآن کريم در اين آيه شريفه امت وسط را در روز قيامت ، علت شاهد بودن بر اعمال مردم قرار داده است .
امت وسط يعني گروه واحدي که از هر نظر ، اعتقادي ، اخلاق و رفتاري در جاده اعتدال باشند و سر سوزني در هيچ يک از امور مذکور به افراط و يا تفريط و يا انحراف کشانده نشده باشند ، اين خصوصيت تنها بر گروه امامان معصوم عليهم السلام صدق مي کند که مانند نور واحدي همواره در صراط مستقيم و خطي که پيامبر اسلام ترسيم کرده بودند حرکت کرده و مسلمانان را به آن ترغيب و راهنمائي مي کردند .
در واقع اين روايت ديگر در حديث ثقلين به تعبير ديگري آمده است: اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي ... فانهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض.( 4) در اين حديث با هم بودن قرآن و اهل بيت بيان و بر جدا نشدن آن تا روز قيامت تأکيد شده است.
نتيجه آن که ، مقام گواه بودن بر اعمال خلق در روز قيامت ، متناسب با کسي است که با قرآن باشد ، و تنها کسي که با قرآن باشد ، يعني به طور کامل از آن اطلاع داشته باشد و به طور کامل به آن عمل کند ، شايسته است ، اين مقام را داشته باشد.(5)
به تعبير ديگر اگر اهل سنت دليل هاي ما را در حقانيت امامان معصوم پذيرفتند که پذيرش مطلب بالا برايشان مشکلي ايجاد نمي کند ، ولي اگر بر عقايد خود پا فشاري کردند ، به آن ها مي گوييم به تاريخ مراجعه کنيد و امت وسط را که قرآن آنها را در روز قيامت شاهد قرار داده، پيدا کنيد ، و آن ها گروهي هستند که در هر زمينه اي ذره اي از صراط مستقيم که همان جاده اعتدال است خارج نشده باشند ، در تاريخ به جز گروه امامان ما گروه ديگري با اين ويژگي پيدا نمي شود ، اگر يک نفر اهل سنت امامان را از اين طريق به وسيله گواهي تاريخ بشناسد بايد بپذيرد که اينها از قرآن و قرآن از اينها جدا نيست ، زيرا قرآن نيست مگر برنامه صراط مستقيم و طريق اعتدال.
البته ما دلايل محكم بسياري بر عقايد حقه خود داريم كه اهل سنت آنها را پذيرا نيست‌، عدم پذيرش آنان ، دليل بر نادرستي عقيده ما‌ ، يا اثبات الكي و سرسري نيست و معيار محكم بودن دليل ، پذيرش يا عدم پذيرش مخالفان نيست.
آن روايتي كه شما از ائمه نقل كرديد ، ما هم روايات صريح تر و مشخص تر از خود ائمه بر حقانيت‌آنها داريم و هم روايتي همانند آن از پيامبر.
آنها مي توانند اصل اين روايت را از ائمه انكار كنند.‌ آنان روايات بسياري از پيامبر كه در منابع شيعي آمده، قبول ندارند‌، تا چه رسد به روايات نقل شده از ائمه (ع).
پي نوشت ها :
1 . الكافي، ج‏1، ص191 .
2 . مانند : النساء، آيه41 ؛ النحل ، آيه 84 .
3 . بقره، آيه 143 .
4 . شيخ صدوق، أمالي الصدوق، 1جلد، اعلمى - بيروت، چاپ: پنجم، 1400ق. ص 415 .
5 . فيض كاشانى ملا محسن، الأصفى فى تفسيرالقرآن، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى - قم، چاپ اول، 1418 ق.، ج‏1، ص70 .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

 

امام باقر عليه السلام: راستى كه سوگند دروغ وقطعِ رحم ، خانه‏ها را از اهلش تهى مى ‏گذارد (ويرانى به بار مى‏ آورد) . تحف العقول

 

پرسش 1:
جثه انسان شرح سلام. كوچكتر شدن تدريجي جثه انسانها عذاب خداست؟ مستند بفرماييد

پاسخ:
پرسشگر گرامي باسلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
کوچک شدن قد و يا جُثه انسان‌ها عوامل غير از آنچه در پرسش آمده دارد، و علت آن با بايد در علوم طبيعي و زيست شناسي جستجو کرد، چون بر اساس نظريات زيست شناسي و تجربي، عوامل چون ژن‌ها، محيط‌هاي زندگي، تغذيه، فشارهاي گوناگون روحي و جسمي و عللي نظير اينها موجب کوچک شدن جثة انسان‌ها مي‌شود.
به هر حال بايد جواب اين مسئله در علوم تجربي جستجو کرد و ربطي به مسايل ديني ندارد . کوچک شدن جثه و قد کسي، نشانه کيفر و عذاب الهي تلقي نمي‌شود، چه اين که افرادي صالح بوده و هستند که قد و جثه‌اي نسبتاً کوچک داشته است ولي به لحاظ مقام معنوي سرآمد زمانش بوده است. در هر صورت کوچکي جثه و قد افراد هرگز نشانه عذاب نيست و در آموزه‌هاي ديني در اين باره سخني به ميان نيامده است. از طريق اينترنت مي‌توانيد عوامل ژنتيکي آن را مطالعه و از تحقيقات و گفته‌هاي دانشمندان در اين باره اطلاعاتي را به دست بياوريد.

 

امام باقر عليه السلام: راستى كه زودْ پاداش‏ ترين طاعت ، صله‏رحم است. تحف العقول

 

پرسش 1:
آيا در پذيرش دين اجباري وجود دارد؟ شرح

پاسخ:
در اين که در پذيرش دين اجباري نيست ،جاي ترديد نيست . قرآن کريم فرمود: «لا اکراه في الدين قد تبيّن الرشد من الغي؛ در دين هيچ اجباري نيست، و راه از بيراهه بخوبي آشکار شده است.»(1) البته معناي دقيق اين آيه چيزي غير از آنچه گفته مي شود است كه به آن اشاره خواهيم كرد اما در هر حال اسلام اجبار در دين را قبول ندارد ؛ بنابر اين جنگ ها و برخي فشارها در برابر کفار و... براي تحميل دين و وادار کردن آنها به پذيرش اسلام نبوده است.
شاهد اين سخن آن است که در تاريخ اسلام ديده مي شود مسلمانان هنگامي که شهرها را فتح مي کردند ،پيروان مذاهب ديگر را همانند مسلمانان آزادي مي دادند،حتى نويسنده کتاب «تمدن اسلام و عرب» که يک مسيحي است ،نوشته است:
رفتار مسلمانان با جمعيت هاي ديگر به قدري ملايم بود که رؤساي مذهبي آنان اجازه داشتند براي خود مجالس مذهبي تشکيل دهند. در برخي تواريخ آمده : جمعي از مسيحيان که براي گزارش‌ها و تحقيقاتي خدمت پيامبر رسيده بودند ،مراسم نيايش مذهبي خود را آزادانه در مسجد پيامبر در مدينه انجام دادند.
اصولاً در اسلام در سه مورد به قدرت نظامي توسل جسته شده است:
1ـ در مورد محو آثار شرک و بت‌پرستي، زيرا از نظر اسلام بت‌پرستي دين و آيين نيست بلکه انحراف، بيماري و خرافه است . هرگز نبايد اجازه داد جمعي در يک مسير غلط و خرافي پيش روند و به سقوط کشانده شوند . اسلام متوسل به زور شد و بتخانه‌ها را در هم کوبيد.
2ـ در برابر کساني که نقشة نابودي و حمله به مسلمانان را مي‌کشند ،دستور جهاد دفاعي و توسل به قدرت نظامي داده شده است . شايد بيشتر جنگ‌هاي اسلامي در زمان پيامبر(ص) از همين قبيل باشد ،به عنوان نمونه جنگ احد، احزاب و حنين را مي توان نام برد.
3ـ براي کسب آزادي در تبيلغ، زيرا هر آييني حق دارد به طور آزاد به صورت منطقي خود را معرفي کند . اگر کساني مانع از اين کار شوند ،مي تواند با توسل به زور اين حق را به دست آورد.(2)
اگر خوب دقت كنيد حمله به مكه به نوعي هر سه مورد را دارا بود ؛ در واقع مكه نماد كامل شرك وبت پرستي در زمان خود شده بود ، مكتبي كه هيچ يك از اديان آسماني آن را نمي پذيرفت و آنها نيز هيچ يك از مومنان به اديان آسماني را قبول نداشتند .
به علاوه، اهل مكه بر خلاف اصول انساني حتي بر خلاف تعهدات متقابل بارها دست به توطئه و حمله به هدف نابودي اسلام ومسلمانان زده بودند. بر اساس تعهدات بين خود نيز مستحق مقابله و حمله از طرف سپاه اسلام بودند ؛ همچنين به شكل هاي گوناگون جلوي آزادي هاي مذهبي مسلمانان را گرفته و مسلمانان مكه را كشته يا مجبور به ترك مكه نمودند .بر خلاف بندهاي صلح حديبيه جلوي فعاليت مبلغان ديني اسلام را گرفته ،برخي را به شهادت رساندند .
بر اساس همه اين موارد حمله به مكه به امر الهي انجام شد اما اصرار به ايمان آوردن همه اهل مكه بدان خاطر بود كه رسما همه مظاهر شرك و بت پرستي از مكه زدوده شود . بساط بت و بت پرستي به طور كامل برچيده گردد ؛اگر اين گونه نمي شد و برخي مخالفان اسلام اسلام نمي آوردند ، يا لازم بود كشته شوند و يا از مكه اخراج گردند . در اين صورت جنگ ها و كشتارهاي زياد و فتنه هاي عميق و تبعات بيشتري دامنگير اسلام ومسلمانان مي شد و جنگ ها و نزاع ها ادامه مي يافت و بت پرستي وشرك هم رسماً ولي در جاي ديگري ادامه حيات مي داد .
مردم مكه به اجبار اسلام نياوردند ولي شرايط در برابر آنها به شكلي قرار گرفت كه اسلام آوردن را بر گزينه هاي ديگر ترجيح دادند . اين نوع عملكرد نادرست نيست ؛ نكته دقيق در اينجا به نوع تفسير ما از آيه «لا اكراه في الدين »بر مي گردد ،زيرا نفي اكراه در آيه به اين معنا نيست كه اكراه و اجبار در دين ممكن بود اما اسلام آن را درست ندانست ؛ بلكه آيه اشاره مي كند كه اصولا در دين كه امري باطني ودروني است ، اكراه و اجبار شدني و ممكن نيست ؛ بر اين اساس نمي توان كسي را به زور مسلمان نمود ، چنان كه نمي توان به زور به هيچ دين ديگري درآورد .
اما اگر شرايط به گونه اي رقم بخورد كه فردي در يك فرايند مشخص به اسلام متمايل شود ،حال يا جذابيت هاي اسلام او را به سمت خود بكشاند و يا مشكلات ومضرات احتمالي ايمان نياوردن باعث اين گرايش شود ، يا هزينه هاي اسلام نياوردن بيشتر شود و به اين خاطر اسلام را انتخاب كند ، كار نادرستي نيست زيرا بسياري از حقايق ديني تا قبل از ورود در اين دين ،بر فرد متجلي نمي شود . با ورود در حوزه ايمان ، در اكثر قريب به اتفاق موارد نتيجه به تمايل عميق قلبي و باور عقيدتي منتهي مي گردد . نتيجه در جمع بندي از نظر عقل وشرع مقبول است .
در مورد مردم مكه هم مساله به همين شكل رقم خورد ، يعني پس از سال ها جنگ و مقابله ناجوانمردانه اهل مكه با اسلام و مسلمانان و نقض تعهدات ، سپاه اسلام به مكه حمله برد اما شرايط را به گونه اي رقم زد كه امر به جنگ وجدال و خونريزي وتبعات منفي آن منتهي نگردد . زمينه اسلام آوردن همه اهل مكه فراهم گردد ؛
ابوسفيان به رغم آن که در راه اندازي جنگ و توطئه‌ها عليه پيامبر و مسلمانان نقش داشت، ولي به صورت ظاهر پيش از فتح مکه با خانواده‌اش اسلام آورد.يعني خود به اردوگاه اسلام وارد شده ،در پناه عباس عموي پيامبر به خيمه رسول خدا رفته اسلام آورد . به علاوه روز بعد هم مردم مكه مجبور به اسلام نشدند بلكه هر كه مخالف اين امر بود ، اسير مي شد و يا مي توانست مكه را ترك كند و اسلام نياورد .
اسلام آوردن ابوسفيان زمينه اسلام آوردن بسياري از مردم مكه را فراهم آورد . همچنين موجب شد که گذشته او ناديده گرفته شود. البته آثار و تبعات زيانبار اسلام ظاهري افرادي چون ابوسفيان هرچند قابل انكار نيست ، اما بايد در نظر گرفت كه نتيجه هر برخورد ديگري با وي و اسلام نياوردن وي چه مي توانست باشد ؛ به نظر مي رسد اين نتايج بسيار ناگوارتر از وضع رخ داده مي بود ؛
اسلام نياوردن او مساوي بود با تداوم شرك و بت پرستي و جنگ خونيني كه معلوم نبود در روز فتح مكه به پايان مي رسيد ؛ به علاوه هر جنگي به دنبال خود تبعات روحي وفرهنگي بسياري را در ميان خانواده هاي زيان ديده به همراه داشت . مي توانست فتح مكه را به خاطره اي بسيار منفي براي مردم حجاز بدل نمايد ؛ در حالي كه آنچه در روز فتح مكه رخ داد ،يكي از درخشان ترين تجلي هاي چهره نوراني اسلام در تاريخ محسوب مي گردد و عفو و بخشش پيامبر را نيز به نمايش گذاشت.
در اين روز پيامبر به قريشيان فرمود: «شما مردم ،هموطنان بسيار نامناسبي بوديد. رسالت مرا تکذيب نموديد و مرا از خانه‌ام بيرون کرديد، ولي با اين حال همه جرايم شما را بخشيده و بند و بردگي را از پاي شما باز و اعلام مي‌کنم که دنبال زندگي خود برويد، همه آزاديد.»(3) کلمات پيامبر هرچند بيانگر اذيت شدن وي توسط قريشيان است،اما در عين حال بيانگر آن است که اسلام دين انتقامجويي نيست، بلکه آن چه در اسلام محوريت دارد، صلح و رأفت است، از اين رو در قرآن از پيامبر به عنوان «رحمه للعالمين»(4) ياد شده است .همين مسايل در رشد بي نظير اسلام پس از اين واقعه بسيار موثر بود .
پذيرش اسلام ابوسفيان با اسلام آوردن ديگر افراد تفاوتي ندارد ؛آن چه که در اسلام ملاک است، وضعيت فعلي انسان‌ها است. هرگاه شخصي اسلام را پذيرفت، در زمره مسلمانان قرار مي‌گيرد و احکام اسلامي شامل او مي‌گردد ، زيرا راهكاري براي كشف اسلام حقيقي از ظاهري وصوري وجود ندارد . در اين صورت هر فرد تازه مسلماني مي توانست متهم به دروغگويي و تظاهر شود. اين خود مهم ترين عامل پرهيز افراد از ورود در اسلام مي شد .
پيامبر(ص) و ائمه(ع) در جنگ و حکومتداري و اجراي احکام الهي طبق ظواهر عمل کرده ، مأمور به بررسي باطن و ماهيت انسان‌ها نبودند بلكه مأمور بودند طبق ظواهر عمل نمايند. در ظاهر هم با گفتن شهادتين نمي شد فرد را كشت يا متهم به شرك كرد ؛ در نتيجه راهي براي نپذيرفتن اسلام اين عده وجود نداشت .

اما در خصوص اسلام آوردن ايرانيان
1. مسئله ايرنيان با مشرکان مكه كاملاً‌ متفاوت بود. آنها پيمان بسته بودند و پيمان خود را شكستند.‌آنان مشرك و بت پرست بودند ، در حالي كه ايرانيان زرتشتي بودند كه به عنوان اهل كتاب به رسميت شناخته شدند ؛ بنابراين اجباري كه گفتيد ، در اينجا مطرح نبود . به همين خاطر تا ساليان و قرن هاي بسيار و حتي امروز نيز زرتشتيان در ايبن كشور زندگي كرده و مي كنند و گروهي مسيحيت را قبول کرده‏اند. عده‏اي نيز يهودي هستند.
3. مردم ايران در برابر مسلمانان، مقاومت نکردند . به اين جهت، دين اسلام زود در ايران پيشرفت کرد. علت شکست نيروهاي نظامي حکومت ايران، ناتواني نظامي آنان و يا تنها روحيه قوي مسلمانان نبود، بلکه علت اصلي شکست نيروهاي جنگي ايران در برابر هجوم مسلمانان، ناراضي بودن مردم ايران از حکومت و آيين خود بود. آنان نخواستند بجنگند و حتي گاهي با مسلمانان همکاري مي‏کردند. (5).
3. مردم ايران، در زمان بعثت و حيات حضرت رسول(ص)، به اسلام توجه کردند و به تدريج و با ميل و رغبت آن را پذيرفتند. اولين کسي که از ايرانيان اسلام آورد، سلمان فارسي بود (6) كه يک فرد عادي نبود. از پيشوايان ديني محسوب مي شد و اسلام آوردن وي به طور طبيعي در ديگر ايرانيان نيز اثر داشت ؛
4. حتي مردم برخي مناطق ايران كه هيچ گاه توسط سپاه اسلام فتح نشد مانند منطقه طبرستان و شمال ايران قبل از بسياري از مناطق ديگر به اسلام و حتي تشيع گرايش پيدا كرده ،با طيب خاطر مسلمان شدند و بر اين عقيده باقي ماندند .
5. هرچند امكان دارد در جريان جنگ و نبرد سپاه اسلام كه توسط غاصبين خلافت هدايت مي شد ،اشتباهاتي رخ داده باشد ، اما مسلم است تا سال ها بعد يعني در زمان خلافت حضرت علي عليه السلام غير مسلمانان زيادي در ايران زندگي مي كردند. حضرت به واليان خود در مورد چگونگي برخورد با آنها دستور اخلاقي و قانوني ارائه مي داد . اين نمونه ها با اجبار به اسلام اوردن مردم ايران منطبق نيست .

داستان كيفيت اسلام آوردن مردم ايران مفصل است اما در مجموع بايد دانست : اسلام آوردن ايرانيان آن گونه که بر خي نوشته­اند ،به زور شمشير نبود. اين گونه تاريخ‏نگارى شيوه مستشرقان است و هدف از آنان اين است که اسلام را آيين شمشير معرفى کنند. حقيقت آن است که ايرانيان به جهت حقانيتي که در اسلام مشاهده نمودند ،مسلمان شدند. بسياري از آنان که به شدت تحت ستم نظام ساسانى قرار داشتند و دنبال دگرگوني وضعيت موجود بودند ،از سپاه اسلام استمداد نمودند و يک نظام سلطه‏گر و تحميلى را برانداختند و آزادى را براى مردم ايران به ارمغان آوردند.
به نوشته برخي از مورخان: وقتى سپاه اسلام وارد ايران شد ، ايرانيان به نفع سپاه عدالت خواه اسلام و برضد دولت ستم پيشه ساساني کوشيدند از جمله :چهار هزار سرباز ايرانى از ديلم با پيمودن صدها کيلومتر راه خود را به سپاه اسلام رساندند و به يارى آنان شتافتند . شاه ايران را يک آسيابان ايرانى به قتل رساند.
پيروزى مسلمانان در جنگ‏هاى صدر اسلام به دليل برترى نظامى و تسليحاتى نبود. آن چه که موجب بسط و گسترش سريع اسلام در آن عصر گرديد، شعارها و برنامه‏هاى اسلام بود که به سرعت بر عقايد خرافى و جامعه طبقاتى آن روز چيرگي مى‏يافت . مردم گروه گروه و مشتاقانه به اسلام مى‏گرويدند. قبل از آن که مرزهاى جغرافيايى ايران و يا روم فتح گردد، دل هاى مردم به واسطه تعاليم برحق و فطرى اسلام فتح شده بود . آن چه پيشرفت اسلام را تسهيل مى‏کرد ، فتح دل ها بود.
يكي از نشانه هاي حقانيت پذيرش اسلام توسط ايرانيان و عدم اجبار آنان ، تلاش هاي بسياري است كه توسط ايرانيان براي گسترش اسلام به بسياري از نقاط جهان انجام شد ، مانند كشورهاي آسياي جنوب شرقي و برخي مناطق آفريقا . ملتي كه به زور دين و عقيده يا را بپذيرد ، هيچ گاه براي گسترش آن تلاش نمي كند. بسياري از علوم و دانش هاي اسلامي توسط ايرانيان پايه گذراي يا گسترش يافت.
مطالب بيشتر در اين زمينه را در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران مطالعه فرماييد.
پي‌نوشت‌ها:
1. بقره (2) آيه 256.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 282، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران 1379ش.
3. فروغ ابديت، ج 1 - 2 ، ص 337 - 338 .
4. انبيا (21)، آيه 107.
5 . خدمات متقابل ايران و اسلام، شهيد مطهري، ص 76
6 . الأعلام، زرکلي، ج 7 ص 194

پرسش 1: طلب حاجت شرح آيه يا حديثي را در مورد"طلب حاجت از معصومين عليهم السلام يا درخواست حاجت از غير خدا بيان كرده.... پاسخ: درخواست از غير خدا همان توسل است .ت

 

امام باقر عليه السلام: خداوند ، خوش دارد كه از او خواهش شود و از آنچه نزد اوست ، درخواست گردد. تحف العقول

 

پرسش 1: طلب حاجت شرح آيه يا حديثي را در مورد"طلب حاجت از معصومين عليهم السلام يا درخواست حاجت از غير خدا بيان كرده.... پاسخ: درخواست از غير خدا همان توسل است .توسّل يعني كسي را در پيشگاه خداوند شفيع قرار دادن، البته آدمي مي‏تواند و مجاز است كه مستقيماً از خداوند حاجت خود را بخواهد، ولي اگر بتواند در مسير دعاي ديگران- به خصوص مقرّبان درگاه الهي را نيز همراه خود سازد، احتمال تأثير فزون‏تري در كار خواهد بود. اگر خداوند به طور كلي فراموش گردد و تنها وسايط ديده شوند، اين امر با آموزه‏هاي ديني و قرآني سازگاري ندارد. توسل به اولياي الهي موجب شرك نيست؛ ‌زيرا كساني كه توسل به اولياي الهي پيدا مي‌كنند، هيچ گونه استقلالي براي ايشان قائل نمي‌شوند . فرق توسل به ائمه (ع) و معبودهاي ساختگي آن است كه: توسل جويندگان به معبودها آنها را عوامل مستقل و تصميم گيرنده در عرض خداوند به حساب مي‏آورند و اين شرك است. به اعتقاد ما نقش ائمه و انبيا (ع) و اولياي الهي شفاعت اذني است. يعني آنان با اذن خدا و طبق خواست او به مدد مددجويان مي‏شتابند. چنين ديدگاهي هرگز مستلزم شرك نيست. زيرا اراده ائمه (ع) را در طول اراده خدا و مجراي همان قرار مي‏دهد، نه مستقل از آن. از توضيح فوق اشتباه وهابيون كه شيعه را در اين زمينه متهم به شرك مي‏كنند ،به خوبي روشن مي‏شود. به دلائل ذيل به اولياي الهي متوسل مي‌شويم: اولاً: خداوند در قرآن فرموده است: «وَ اِبْتَغُوا إِلَيهِ اَلْوَسِيلَةَ ؛به سوي خداوند وسيله برگيريد»(1) اين وسيله مي‏تواند اعمال صالح باشد و مي‏تواند شخص صالح و وجيهي باشد. زيرا انسان آلوده و گنهكار چون از ساحت قرب الهي دور است، با توسل به محبوبين درگاه خدا تضمين بهتري براي درخواست خود مي‏يابد. در قرآن نيز آياتي در مورد توسل به اوليا آمده است. فرزندان يعقوب هنگام پشيماني از گناه خود گفتند: «يا أَبانَا اِسْتَغْفِرْ لَنا؛ اي پدر ! براي ما طلب آمرزش نما»،(2) در آيه ديگر مي‏فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللَّهَ وَ اِسْتَغْفَرَ لَهُمُ اَلرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً ؛اگر به هنگام ستم برخويش نزد تو آيند "اي پيامبر" و استغفار كرده و تو نيز براي آنان استغفار كني ،خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت»،(3). دوم: خداوند عنايت دارد كه در مراحل گوناگون و به راه هاي مختلف، انسان‏ها به افراد برگزيده و الگوهاي راستين توجه يابند تا از اين طريق راهي به سوي تربيت درست بيابند و توسل يكي از همان راه‏هاست. بنا براين متوسلان، با معرفت بر اين اسباب‌ها و وسائل، نه اصالتي قائلند و نه استقلالي، بلكه وسيله اي مي‌انديشند كه خداي سبب ساز آن‌ها را مجراي فيض و طريق رحمت خود قرار داده و مومنان را بر آن امر نموده است. توسل و درخواست حاجت به دو صورت انجام مي شود : يک - خواندن خدا به حق اولياي او: 1-1. پيامبر اكرم: «خداوند مي‏فرمايد: اي بندگان ! گرامي‏ترين خلق و پرفضيلت‏ترين آنان نزد من، محمد و برادرش علي و امامان بعد از وي هستند. اينان «وسيله»ها به سوي من مي‏باشند. هر كسي حاجتي دارد و نفعي را طالب است و يا دچار حادثه‏اي سخت و زيان بار گشته و برطرف شدن آن را مي‏خواهد، مرا به محمد و آل طاهر طاهرينش بخواند تا به نيكوترين وجه حاجت او را بر آوردم».(4) 2-1. امام موسي كاظم: «هر گاه حاجتي به درگاه خداوند داشتي، بگو: «اللهم اني أسألك بحق محمد و علي...»؛ يعني خدايا! به حق محمد و علي تو را مي‏خوانم. نزد تو شأن و منزلت والايي دارند. پس به حق اين منزلت و رتبه از تو مي‏خواهم بر محمد و آل محمد درود فرستي و حاجت مرا برآورده سازي.(5) 3-1. سمهودي از علماي اهل‏سنّت، در فصلي از كتاب خود تحت عنوان «توسّل زائر به رسول خدا و شفيع قرار دادن وي به پيشگاه خدا» مي‏نويسد: «بدان كه استغاثه از پيامبر اكرم و جاه و منزلت او را به درگاه خداوند شفيع قرار دادن، كار انبيا و مرسلين و سيره صالحان پيشين بوده است؛ قبل از خلقت آن حضرت و بعد از آن، چه در حال حيات و چه بعد از رحلت، چه در عالم برزخ و چه در عرصه قيامت...» عمر بن خطاب مي‏گويد: «پس از اينكه آدم ابوالبشير مرتكب ترك اولي شد، در مقام توبه به پيشگاه خداوند عرضه داشت: «يا ربّ أسئلك بحق محمد(ص) لمّا غفرت لي»؛ يعني، پروردگارا به حق محمد از تو مي‏خواهم كه مرا بيامرزي... .(6) 4-1. توسّل عمر بن خطاب به عباس در كتاب‏ها و مدارك معتبر اهل‏سنّت آمده است: زماني قحطي و خشكسالي پيش ‏آمد، عمر از طريق توسّل به عباس عموي پيامبر، طلب باران كرد و گفت: «هذا والله الوسيلْ الي الله و المكان منه؛ به خدا سوگند! عباس وسيله به درگاه الهي و داراي قرب و منزلت نزد او است» و «اللهم انّا نتوسّل اليك بعمّ نبيّنا فاسقنا؛ خدايا! به وسيله عموي پيغمبرمان به تو روي مي‏آوريم، پس سيرابمان كن»(7) و يا مي‏گفت: «اللهم انّا نستقيك بعمّ نبيّك و نستشفع اليك بشيبه;(8) خدايا! ما به وسيله عموي پيامبرت از تو باران مي‏خواهيم و موي سفيد او را به درگاه تو شفيع مي‏آوريم». 5-1. تعليم توسّل به اصحاب عثمان بن حنيف مي‏گويد: روزي در محضر پيامبر بودم، حضرت به شخصي كه مشكل خود را به ايشان عرضه مي‏كرد، شيوه دعا و توسّل را چنين تعليم فرمود: برو وضو بساز و دو ركعت نماز به جا آور . پس از آن خداوند را با اين جملات بخوان: «اللهم اني اسألك و اتوجه اليك بنبيّك نبي الرحمْه يا محمد انّي اتوجّه بك الي ربّي في حاجتي لتقضي، اللهم شفّعه فيّ;(9) بار خدايا! از تو در خواست مي‏كنم و به تو روي مي‏آورم به پيامبرت، پيامبر رحمت. اي محمد! به حق تو به سوي خدايم روي آورده‏ام تا حاجتم بر آورده شود. خدايا! پيامبرت را در مورد من شفيع قرار ده» 6-1. توسل پيامبر به انبياي گذشته انس بن مالك مي‏گويد: روزي كه فاطمه بنت اسد فوت كرد، پيامبر دستور داد قبري را حفر كنند. آن گاه حضرت وارد قبر شد و در آن خوابيد و چنين ادعا كرد:«اللهم اغفر لامي فاطمه بنت اسد، و وسع عليها مدخلها، بحق نبيك و الانبيأ الذين من قبلي؛ خدايا! مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسعت بخش، به حق پيامبرت و پيامبران قبل از من».(10) 7-1. توسل امام حسين(ع) امام حسين(ع) در دعاي معروف عرفه، چنين با خداوند مناجات مي‏كند: «اللهم انا نتوجه اليك في هذه العشيْ التي شرفتها و عظمتها بمحمد نبيك و رسولك...؛ بار خدايا! ما دراين شامگاه كه به آن شرف و عظمت بخشيده‏اي، به وسيله محمد(ص) پيامبرت و رسول و برگزيده ات، رو به درگاه تو مي‏آوريم».(11) دو. درخواست دعا از اولياي الهي در خواست دعا همجنان كه از برادر و خواهر مؤمن امري صحيح و پسنديده است، از اولياي الهي و آبرومندان درگاه او، به طريق اولي بجا و پسنديده است و ريشه قرآني دارد كه‌ايات آن پيش تر بيان شد. سه. در خواست حاجت از اولياي الهي به طور مستقيم حاجت خود را از اولياي الهي طلب كنيم؛ مثلاً بگوييم: اي پيامبر رحمت! مريض ما را شفا بده؛ همان گونه كه صحابي خطاب به ايشان عرض كرد:«اسألك مرافقتك في الجنه؛ از تو مي‏خواهم در بهشت همنشينت باشم».(12) پي‏نوشت‏‌ها: 1. مائده(5) آيه 25. 2. يوسف (12) آيه 97. 3. نساء (4) آيه 64. 4.بحارالانوار، ج 94، ص 22، ح 20 5.همان، ج 94، ص 22، ح 19 6.مستدرك صحيحين، ج 2، ص 615 7.اسدالغابه، ج 3، ص 165 8.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 7، ص 274؛ صحيح بخاري، ج 2، ص 16 و ج 4، ص 209؛ صحيح ابن خزميه، ج 2، ص 338؛ صحيح ابن جبان، ج 7، ص 111 9.مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138؛ حاكم نيشابوري، مستدرك صحيحين، ج 1، ص 313؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 441، ح 138؛ التاج الجامع (صحاح خمسه 9)، ج 1، ص 286؛ سمهودي، وفأ الوفأ، ج 4، ص 1373؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 229، ح 3649 10. كنز العمال، ج 12، ص 148، ح 34425؛ المعجم الكبير، ج 24، ص 352 11.سيد بن طاووس، اقبال، ج 2، ص 85 12.صحيح المسلم، ج 2، ص 52، سنن ابي داوود، چ 1، ص 297، ح 2320؛ شرح نهج البلاغه اين ابي‏حديد، ج 10، ص 207

صفحه‌ها