لااکراه فی الدین

وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا ءَاتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون (1) و (به ياد آوريد) زماني را كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاي سر شما قرار داديم (و به شما گفتيم:) «آنچه را (از آيات و دستورهاي خداوند) به شما داده ‏ايم، با قدرت بگيريد و آنچه را در آن است به ياد داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) شايد پرهيزكار شويد.

چند نوع جواب به اين پرسش شما داده مي شود:

1- قرار گرفتن كوه بر سر آنها جنبه" ارهاب" و ترسانيدن داشته نه اجبار، و گرنه آنچه كه ارزش ندارد پيمان اجباري است و پيمان از روي ترس هم مخالف با اين آيه لا اكراه في الدين نيست.

2-هيچ مانعي ندارد كه افراد متمرد و سركش را با تهديد به مجازات در برابر حق تسليم كنند، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتي دارد، غرور آنها را در هم مي‏شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مي‏كند و در ادامه راه با اراده و اختيار به وظائف خويش عمل مي‏كند.

و به هر حال، اين پيمان، بيشتر مربوط به جنبه‏هاي عملي آن بوده است و گرنه اعتقاد را نمي‏توان با اكراه تغيير داد. (2)

به نظر ميرسد سيره بسياري از انبياي الهي براي پاكسازي جامعه از كفر و شرك اين بوده است كه پس از رساندن دعوتشان تهديد به نزول عذاب الهي بوده است نشان دادن عذاب مي تواند معجزه اي باشد بر حقانيت دعوت پيامبر و نشانه اي براي كساني كه بخواهند ايمان بياورند از سوي ديگر در خصوص بني اسرائيل آنان به حسب ظاهر ايمان آورده بودند لكن از سر لجاجت به قوانين و پيمان هايي كه از آنان گرفته شده بود عمل نمي كردند و ملتزم به ايمانشان نبودند خداوند با نشان دادن اين معجزه خواست نشانه اي ديگر را به آنان نشان دهد تا كساني كه در شك هستند ايمانشان تقويت شود و اتمام حجتي باشد براي مغرضان از آنها، نكته ديگر كه قابل توجه است اين كه اگر نظامي الهي بر جامعه حاكم شد و مردم اين نظام را پذيرفتند اگر عده اي بخواهند قانون شكني كنند و به قوانين الهي عمل نكنند حتي به زور عذاب هم كه شده بايد ملزم شوند به عمل به قوانين الهي كه كليت آنرا خودشان با ايمانشان پذيرفته اند. مقصود آنست كه اگر فردي نظامي را با اختيار پذيرفت بايد به لوازم آن نيز پاي بند باشد نمي شود مسلمان باشد و به لوازم مسلماني پاي بند نباشد. به عنوان مثال اگر فردي با اختيار خود رفتن به خدمت نظام وظيفه را پذيرفت بايد تبعات آنرا نيز قهرا بپذيرد، نمي شود سربازي رفت و نگهباني دادن اجباري را نپذيرفت ، كسي كه به خدمت سر بازي رفت بايد سر موقع بخوابد، بيدار شود، نگهباني بدهد، لباسش را منظم كند، از امر فرمانده تخطي نكند و الا تنبيه مي شود اجباراً، لكن اين اجبار را خودش پذيرفته است، چون خدمت نظام را قبول نموده است.

اجبار و اكراه در عقيده معني ندارد، ولي در برنامه هاي عملي كه ضامن خير و سعادت انسان است چه مانعي دارد كه با اجبار مردم را به آن وادار كنند، آيا اگر كسي را به اجبار وادار به ترك اعتياد و خودداري از راه خطرناك كنند عيب دارد؟

جهت مطالعه بيشتر به تفاسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي يا الميزان علامه طباطبايي در ذيل اين آيه هم مي توانيد مراجعه نمائيد كه در سايت موجود است.

پي نوشت:

1. بقره(2) آيه 63.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، چاپ اول ، ج‏1، ص295.

"لا اکراه في الدين" هم بيان حقيقتي است و هم حکمي که بر آن حقيقت استوار است.

"لا اکراه في الدين" هم بيان حقيقتي است و هم حکمي که بر آن حقيقت استوار است.

حقيقتي که اين جمله بيان مي کند،"اجباري نبودن دين و عقيده" است زيرا دين  و عقيده باور قلبي نسبت به حقايق مربوط به مبدأ و معاد است که منشا و انگيزاننده به سوي عمل است و باور قلبي هم اجبار پذير نيست. کسي را نمي توان به باورداشتن توحيد يا نبوت يا معاد و به دوست داشتن خدا و بندگان صالح خدا و نفرت داشتن از شيطان و دشمنان خدا وادار کرد. قلب از حوزه تسلط انسان ها خارج است. نمي توان کسي را به باور داشتن يا دوست داشتن وادار نمود.

اگر با فردي با برهان مواجه شدي و ذهن و روحش را قانع کردي، به يقين مي رسد. اگر جمال و زيبايي حق را به او نماياندي، معتقد و عاشق مي شود.

همچنان که وقتي با بي پايگي و بي برهاني باطل مواجه شد و زشتي و نفرت انگيزي باطل را ديد، خواه ناخواه از آن متنفر مي شود. نمي توان او را به دوست داشتن و باور قلبي  وادار کرد. از اين رو در ادامه مي فرمايد" قد تبين الرشد من الغي" رشد و هدايت از غي و گمراهي و ضلالت آشکار شده است زيرا حق برهان دارد و زيبا است. باطل برهان ندارد و زشت و نفرت انگيز است.

اما حکم تکليفي اين است که اي پيامبر و اي مؤمنان !حق نداريد افراد را به زور به دين وارد کنيد و به پذيرش اعتقادي واداريد زيرا دين داري اجباري فقط ظاهرسازي است و مقبول خدا نيست. خدا دينداري واقعي و ريشه دار را مي خواهد ،نه دينداري اجباري و بي ريشه را.

اين معناي گزاره "لا اکراه في الدين" (1) است.

اما گزاره:"ان الدين عند الله الاسلام" (2) و "وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين" (3):

دين به معناي باور به عقايد حق و آراسته شدن به اخلاق انساني و عمل به دستور هاي خدا است. اين دين يکي بيش نيست زيرا حقيقت چندگانه نيست. همه پيامبران به باور به توحيد و نبوت و معاد دعوت کرده اند. دين همه پيامبران يکي بوده و آن تسليم خدا بودن و باور هاي وحياني را پذيرفتن و به اخلاق خدايي آراسته شدن و احکام وحياني را عمل کردن است. معناي "دين  نزد خدا فقط اسلام( تسليم امر و خواست و هدايت خدا بودن) است".

اگر امروز ما با دين هاي متفاوت روبرو هستيم ،به خاطر تحريف هايي است که برخي در دين پيامبران ايجاد کرده اند و گرنه دين (نه شريعت ) موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم اجمعين يکي بوده است. به همين لحاظ در قرآن، دين حق را يگانه شمرده و آن را اسلام يعني "تسليم معارف و دستورهاي وحياني " معرفي کرده است.

پاي بندي و اعتقاد قلبي و تسليم عملي به ديني که وحياني و برهاني و حق بودن آن قطعي نيست، تسليم خدا بودن نيست. اگر انسان ها براي پذيرش دين بر مبناي برهان و منطق و دليل معتبر عقلي و نقلي عمل کنند، همگي به يک دين معتقد مي گردند، ديني که وحياني بودن متنش ثابت باشد، معارفش به برهان متکي باشد، دستور هايش با سند معتبر به دست ما رسيده باشد. چنين ديني فقط دين پيامبر آخرين است که اسلام نام گرفته است.

هيچ دين ديگري امروز وجود ندارد که وحي بودن متنش ثابت باشد و باورهايش متکي به برهان و دستور هاي عملي اش با سند معتبر رسيده باشد.

با توجه به توضيح بالا حکم متدينان به اديان توحيدي معلوم مي شود. اگر آنان به توحيد و معاد باور داشته و به رهاورد نبوت پيامبرشان پايبند بوده و منتظر پيامبر بعد باشند و در صورت اثبات نبوت پيامبر اسلام برايشان، ايمان بياورند، اينان مؤمن واقعي مي باشند و پاداش خدا شامل حالشان مي شود ولي اگر براي خدا شريک تراشيده (اهريمن را همرديف يزدان و خالق بشمرند يا حضرت عيسي يا عزير را پسر خدا  بدانند و ...) و به معاد باور نداشته و به دينشان پايبند نباشند و در صورت اثبات نبوت پيامبر خاتم، نبوت او را نپذيرند، اينان کافر و مشرک بوده و کيفر خدا در انتظارشان است.

آيه زير به زيبا ترين وجه اهل کتاب مؤمن را معرفي مي کند:

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحينَ فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ (4)

و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهاى آنها را مى‏بينى كه (از شوق،) اشك مى‏ريزد، بخاطر حقيقتى كه دريافته‏اند آنها مى‏گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس! چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده است، ايمان نياوريم، در حالى كه آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!» خداوند بخاطر اين سخن، به آنها باغ هايى از بهشت پاداش داد كه از زير درختانش، نهرها جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و اين است جزاى نيكوكاران!

بنا بر اين اهل کتاب به بيان قرآن مؤمن و کافر دارند. اهل کتاب مؤمن همان باورمندان به توحيد و نبوت و معاد هستند که از شريک تراشيدن براي خدا دوري گزيده و به دين و احکام آن پايبند بوده و با شناخت پيامبر بعدي بلافاصله به او ايمان مي آورند و آنان که به واقع به مبدأ و معاد معتقد نيستند و براي خدا شريک تراشيده و با ثابت شدن نبوت پيامبر بعدي حاضر نيستند به او ايمان بياورند، کافر واقعي هستند و قهر خدا در انتظار آنان است.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 256.

2. آل عمران (3) آيه 19.

3. آل عمران (3) آيه 85.

4. مائده (5) آيه 83-85.

در اسلام گفته شده «لا اكرافي الدين »پس چرا كسي كه مسلمان است وبخواهد به دين مسيح برود حكم محارب دارد،در صورتي كه او اسلام را از پدرش به ارث برده است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
براي پي بردن به فلسفه اين حکم الهي بايد خاستگاه وضع اين حکم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن نقل مي‌نمايد:
«جمعي از اهل کتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز کافر شويد و (باز گرديد) شايد آن‏ها (از دين خود) باز گردند».(1)
دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه‏اي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يکديگر تباني کردند که صبحگاهان خدمت پيامبر اسلام(ص) برسند و ظاهراً ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي که از علت کارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديک مشاهده کرديم . هنگامي که به کتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت کرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در کتب ما است، تطبيق نمي‌کند . از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب مي‌شود که عده‏اي بگويند اين‏ها که به کتب آسماني از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفته‏اند راست مي‌گويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل مي‌گردد.(2)
مکر و نيرنگ کفار به وسيله خداوند آشکار گرديد و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود.
اين ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نمي‌باشد، بلکه در همه زمان‏ها امکان اجراي آن وجود دارد.
اسلام با وضع چنين حکمي جلوي مفاسد احتمالي (که برخي نيز به وقوع پيوسته) را گرفته است که در ذيل به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره مي‌کنيم:
1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلکه برخي افراد در ايمان شان سست هستند. اين گونه تبليغات افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار مي‌دهد . آن‏ها را از مسير حق باز مي‌دارد. حدّ و حکم شرعي ارتداد مي‌تواند افراد را از انحراف باز دارد.
2- اگر اسلام جلوي اين روند را نمي‌گرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت مي‌گرفت . کفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين که مسلمانان را دلسرد مي‌کردند، باعث دلسرد شدن افرادي که گرايش به اسلام داشتند مي‌شدند.
3- مهم‏ترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است.
در جامعه اسلامي که اسلام و احکام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي و تعيين کننده رفتار انسان‏ها با يکديگر و ارزش‏هاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسان‏ها با توجه به همسنگ نبودن آگاهي‏ها، در رفتارها تأثير گذاشته ، التزام به احکام و قوانين ديني واجتماعي را سست مي‌کند و ارکان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار مي‌دهد.
همچنين گسترش افکار انحرافي در جامعه که از طرف افراد مرتد ايجاد مي‌شود، نيروي مسلمانان را از جهت کمّي و کيفي مورد تهديد قرار مي‌دهد، از اين جهت هر گونه برنامه ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممکن خواهد بود.
با توجه به موارد فوق کاملاً مشخّص مي‌شود که حکم ارتداد، يک حکم اجتماعي و سياسي است، هم چنين آنچه در روايات در مورد حکم ارتداد بيان شده، در زماني است که انکار دين اسلام جاحدانه باشد، يعني شخصي به رغم حقانيت دين اسلام به جهت انگيزه‏هاي نادرست از دين اسلام خارج شده و در مقابل آن موضع‏گيري نمايد؛ بنابراين اگر کسي دين ديگري غير از اسلام را (آن هم پس از بررّسي و به دور از هر گونه حُبّ و بُغض و مشکلات ديگر) انتخاب نمايد، اين عقيده براي او محترم است، تا زماني که به صورت موضع‏گيري در مقابل اسلام و تهديد آن در نيايد. به همين خاطر، ارتداد تضادي با آزادي عقيده (که در اسلام محترم شمرده شده است) ندارد. البته احترام به آن به معناي حقانيت و درستي هر عقيده‏اي نمي‌باشد.
حکم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده و اختصاص به اسلام ندارد. طبيعي است که هر ديني براي محافظت از کيان خود، راهکارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد.
در مورد اديان ديگر و از جمله مسيحيت بايد توجه داشت که اوّلاً اين دين دقيقاً آن نيست که حضرت مسيح آورده باشد.
آنچه به نام انجيل امروزه در دست مسيحيان قرار دارد، کتاب آسماني حضرت مسيح نيست. اين مطلب را مسيحيان نيز اذعان دارد.
ثانياً در انجيل موجود، جملاتي وجود دارد که به آمدن پيامبري پس از مسيح بشارت داده و به پيروي از او فرمان داده است. اگر کسي پس از تحقيق و بررسي به اين نتيجه برسد که پيامبر پس از مسيح، حضرت محمد(ص) است و به او ايمان آورد، به پيام انجيل و حضرت مسيح گوش فرا داده است و حتي از جهت دين آن‏ها نبايد مرتد محسوب شود.
اگر هيچ گونه تحريفي در اين دين صورت نگرفته باشد، اما از آن جا که دين اسلام خود را تکميل کننده دين مسيحيت مي‌شناسد و به آن به عنوان ديني که در زمان خود صحيح بوده اما اکنون نسخ شده است، نگريسته مي‌شود، هم چنين چون دين اسلام آخرين پيام الهي است ، مؤمن به خداوند بايد به آخرين پيام الهي گوش فرا دهد. مسيحي اگر به خدا ايمان داشته باشد، کاملاً معقول و منطقي است که به دين اسلام و کامل‏ترين پيام آسماني اعتقاد داشته باشد. با وجود پيام کامل الهي، تبعيت از پيامي که زمان آن سپري شده و نسبت به آخرين پيام، کامل نيست، غير منطقي است.
در موردحکم ارتداد و آزادي عقيده اضافه مي‌کنيم که دين اسلام فطري است. اگر فردي به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبيعي و معمولي به آن ايمان مي‏آورد. قرآن مي‏گويد:
«لا اکراه في الدين؛ در پذيرش عقيده اکراه نيست». اصولاً عقيده با اکراه سازگار نيست. اين سخن درستي است اما قرآن به دنبال سخن مذکور مي‏گويد: «قد تبيين الرشد من الغي؛ راه راست از راه‏هاي انحرافي و نادرست روشن است».(3) يعني وقتي راه رشد و حقيقت آشکار است، دليلي براي اکراه و اجبار وجود ندارد، زيرا عقل سليم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذيرا است. اما انسان حق ندارد از آزادي سوء استفاده کند و به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگيرد . امنيت فکري و فرهنگي اجتماع را متزلزل و مختل نمايد. حکم ارتداد نيز براي چنين موردي است.
اين سخن نيز مورد پذيرش عقل و عرف است.
حال اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد که دين اسلام بر حق نيست، مي‏تواند دين ديگر را انتخاب کند، اما در جامعه‏اي که براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين، رفتارهاي اجتماعي و فردي، اميال و آرزوهاي انسان‏ها ارزش‏هاي اخلاقي شکل گرفته که هر يک از اين موارد کارکردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد، حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضع‏گيري نموده و درصدد تخريب آن ها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگي فردي و ا جتماعي ايجاد خواهد کرد . باعث تزلزل ارکان اجتماعي خواهد شد، بنابراين ارتداد از اين جهت که افکار عمومي و ايمان مردم را متزلزل مي‏کند، اظهار آن روا و شايسته نيست. با وجود يک سري شرايط اسلام با مرتد برخورد مي‏کند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنيت فکري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نکرد، به او کاري ندارند . حکم ارتداد نداشته و عقيده‏اش نزد خودش محترم است.
اين که خدا با او چگونه برخورد مي‏کند، تنها خدا مي‏داند که وي صداقت دارد يا از روي عناد و لجاجت به اين عقيده روي آورده است. خداوند فرداي قيامت بر پايه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد کرد.
پي‌نوشت‏ها:
1. آل عمران (3) آيه 73.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 466.
3. بقره (2) آيه 256.