انتخاب دین

وجود آیه «لا اکراه فی الدین» در قرآن کریم تعارضی با آیات مربوط به لزوم دین داری و اسلام آوردن ندارد زیرا محل بحث هر کدام با دیگری فرق می کند.
آیه «لا اکراه فی الدین» و تعارض در قرآن

پرسش:
سلام اگر قرآن معجزه است و می گوید هیچ اختلافی در آن نیست پس چرا یکجا آمده در دین هیچ اجباری نیست و در جای دیگر آمده هیچ دینی از شما پذیرفته نمی شود بجز دین اسلام؟! بالاخره انتخاب دین اختیاری است یا اجباری؟ آیا این تعارض نیست؟ آیا این با معجزه بودن سازگار است؟
 

پاسخ:
خداوند متعال در آیه‌الکرسی می‌فرماید: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ...﴾؛ در قبول دین، اکراهى نیست، (زیرا) راه درست از راه انحرافى، روشن‌شده است. (1) 
 اکراه در این آیه شریفه به معناى آن است که کسى را به‌اجبار وادار به کارى کنند. در جمله: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾؛ دین اجبارى نفی‌ شده است، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد و جامع همه آن معارف، یک کلمه است و آن عبارت است از «اعتقادات» و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد، چون کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهرى است که عبارت است از حرکاتى مادى و بدنى (مکانیکى) و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب دیگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد. (2)   
در جای دیگر خداوند متعال می‌فرماید:  ﴿وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِین﴾؛ و هر که جز اسلام دینى بطلبد هرگز از او پذیرفته نمی‌شود و او در آخرت از زیانکاران است. (3) 

حال سؤال این است که آیا این دو آیه باهم منافات دارند یا نه؟ در جواب باید گفت خیر، زیرا در آیه اول، اجبار و اکراه تکوینی نفی‌ شده است. (4)   یعنی خداوند متعال به‌ اجبار مکانیکی کسی را به‌سوی دین نمی‌کشد، اما این به این معنا نیست که از جهت تشریعی نیز کسی را مکلّف به دین‌داری و مسلمان شدن نکند، زیرا هدف از خلقت انسان و جن چیزی جز عبودیت آن‌ها نیست ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾؛ و من جن و انس را نیافریدم مگر براى اینکه عبادتم کنند (5)  و این عبودیت تنها با پذیرش دین الهی محقق می‌شود.
ضمن اینکه معنای﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾؛ این است که نمی‌توان یک اعتقاد را به ‌اجبار به کسی قبولاند؛ ولی دلالتی بر این معنا ندارد که پس هر دینی را خواستید می‌توانید انتخاب کنید.
از طرفی در هر زمان، یک دین حق وجود دارد و معنای «لا اکراه» این نیست که در هر زمان، دین حق، متعدد است و هرکدام را خواستید می‌توانید انتخاب کنید.

بنابراین؛ بین این دو آیه تعارضی نیست.

نتیجه
1. «لا اکراه» اجبار تکوینی در پذیرش دین را رد می‌کند؛ ولی ازنظر تشریعی قبول دین الهی واجب است.
2. «لا اکراه» اجبار در قبولاندن دین را رد می‌کند؛ ولی دلالتی بر این معنا ندارد که پس هر دینی را خواستید می‌توانید انتخاب کنید.
3. در هر زمان تنها یک دین حق است و با آمدن اسلام، تنها دین حق، دین اسلام است.

منابع جهت مطالعه بیشتر:
1- آیت‌الله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، قم ، انتشارات اسراء، 1388 ش، ج 12، ص 165 به بعد.
2- آیت‌الله مکارم و دوستان، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج 2، ص 279.
3- بانو سیده نصرت امین اصفهانی، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، تهران: نهضت زنان مسلمان، 1361 ش، ج‏2، ص 397.

پی نوشت:
1  . سوره بقره، آیه 256.
2 . ر.ک: علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج ‏2، ص 524-525.
3 . سوره آل‌عمران، آیه 85.
4 . ر.ک: علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج 2، ص 524.
5 . سوره ذاریات، آیه 56.

"لا اکراه في الدين" هم بيان حقيقتي است و هم حکمي که بر آن حقيقت استوار است.

"لا اکراه في الدين" هم بيان حقيقتي است و هم حکمي که بر آن حقيقت استوار است.

حقيقتي که اين جمله بيان مي کند،"اجباري نبودن دين و عقيده" است زيرا دين  و عقيده باور قلبي نسبت به حقايق مربوط به مبدأ و معاد است که منشا و انگيزاننده به سوي عمل است و باور قلبي هم اجبار پذير نيست. کسي را نمي توان به باورداشتن توحيد يا نبوت يا معاد و به دوست داشتن خدا و بندگان صالح خدا و نفرت داشتن از شيطان و دشمنان خدا وادار کرد. قلب از حوزه تسلط انسان ها خارج است. نمي توان کسي را به باور داشتن يا دوست داشتن وادار نمود.

اگر با فردي با برهان مواجه شدي و ذهن و روحش را قانع کردي، به يقين مي رسد. اگر جمال و زيبايي حق را به او نماياندي، معتقد و عاشق مي شود.

همچنان که وقتي با بي پايگي و بي برهاني باطل مواجه شد و زشتي و نفرت انگيزي باطل را ديد، خواه ناخواه از آن متنفر مي شود. نمي توان او را به دوست داشتن و باور قلبي  وادار کرد. از اين رو در ادامه مي فرمايد" قد تبين الرشد من الغي" رشد و هدايت از غي و گمراهي و ضلالت آشکار شده است زيرا حق برهان دارد و زيبا است. باطل برهان ندارد و زشت و نفرت انگيز است.

اما حکم تکليفي اين است که اي پيامبر و اي مؤمنان !حق نداريد افراد را به زور به دين وارد کنيد و به پذيرش اعتقادي واداريد زيرا دين داري اجباري فقط ظاهرسازي است و مقبول خدا نيست. خدا دينداري واقعي و ريشه دار را مي خواهد ،نه دينداري اجباري و بي ريشه را.

اين معناي گزاره "لا اکراه في الدين" (1) است.

اما گزاره:"ان الدين عند الله الاسلام" (2) و "وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين" (3):

دين به معناي باور به عقايد حق و آراسته شدن به اخلاق انساني و عمل به دستور هاي خدا است. اين دين يکي بيش نيست زيرا حقيقت چندگانه نيست. همه پيامبران به باور به توحيد و نبوت و معاد دعوت کرده اند. دين همه پيامبران يکي بوده و آن تسليم خدا بودن و باور هاي وحياني را پذيرفتن و به اخلاق خدايي آراسته شدن و احکام وحياني را عمل کردن است. معناي "دين  نزد خدا فقط اسلام( تسليم امر و خواست و هدايت خدا بودن) است".

اگر امروز ما با دين هاي متفاوت روبرو هستيم ،به خاطر تحريف هايي است که برخي در دين پيامبران ايجاد کرده اند و گرنه دين (نه شريعت ) موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم اجمعين يکي بوده است. به همين لحاظ در قرآن، دين حق را يگانه شمرده و آن را اسلام يعني "تسليم معارف و دستورهاي وحياني " معرفي کرده است.

پاي بندي و اعتقاد قلبي و تسليم عملي به ديني که وحياني و برهاني و حق بودن آن قطعي نيست، تسليم خدا بودن نيست. اگر انسان ها براي پذيرش دين بر مبناي برهان و منطق و دليل معتبر عقلي و نقلي عمل کنند، همگي به يک دين معتقد مي گردند، ديني که وحياني بودن متنش ثابت باشد، معارفش به برهان متکي باشد، دستور هايش با سند معتبر به دست ما رسيده باشد. چنين ديني فقط دين پيامبر آخرين است که اسلام نام گرفته است.

هيچ دين ديگري امروز وجود ندارد که وحي بودن متنش ثابت باشد و باورهايش متکي به برهان و دستور هاي عملي اش با سند معتبر رسيده باشد.

با توجه به توضيح بالا حکم متدينان به اديان توحيدي معلوم مي شود. اگر آنان به توحيد و معاد باور داشته و به رهاورد نبوت پيامبرشان پايبند بوده و منتظر پيامبر بعد باشند و در صورت اثبات نبوت پيامبر اسلام برايشان، ايمان بياورند، اينان مؤمن واقعي مي باشند و پاداش خدا شامل حالشان مي شود ولي اگر براي خدا شريک تراشيده (اهريمن را همرديف يزدان و خالق بشمرند يا حضرت عيسي يا عزير را پسر خدا  بدانند و ...) و به معاد باور نداشته و به دينشان پايبند نباشند و در صورت اثبات نبوت پيامبر خاتم، نبوت او را نپذيرند، اينان کافر و مشرک بوده و کيفر خدا در انتظارشان است.

آيه زير به زيبا ترين وجه اهل کتاب مؤمن را معرفي مي کند:

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحينَ فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ (4)

و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهاى آنها را مى‏بينى كه (از شوق،) اشك مى‏ريزد، بخاطر حقيقتى كه دريافته‏اند آنها مى‏گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس! چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده است، ايمان نياوريم، در حالى كه آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!» خداوند بخاطر اين سخن، به آنها باغ هايى از بهشت پاداش داد كه از زير درختانش، نهرها جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و اين است جزاى نيكوكاران!

بنا بر اين اهل کتاب به بيان قرآن مؤمن و کافر دارند. اهل کتاب مؤمن همان باورمندان به توحيد و نبوت و معاد هستند که از شريک تراشيدن براي خدا دوري گزيده و به دين و احکام آن پايبند بوده و با شناخت پيامبر بعدي بلافاصله به او ايمان مي آورند و آنان که به واقع به مبدأ و معاد معتقد نيستند و براي خدا شريک تراشيده و با ثابت شدن نبوت پيامبر بعدي حاضر نيستند به او ايمان بياورند، کافر واقعي هستند و قهر خدا در انتظار آنان است.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 256.

2. آل عمران (3) آيه 19.

3. آل عمران (3) آيه 85.

4. مائده (5) آيه 83-85.

اسلام چون آخرين دين الهي است، نسخ كننده دستور العمل هاي اديان ديگر و ارائه دهنده آخرين دستور العمل است.

اسلام چون آخرين دين الهي است، نسخ كننده دستور العمل هاي اديان ديگر و ارائه دهنده آخرين دستور العمل است. اما حق آزادي انتخاب دين نسخ نشده و يك حقيقت و حكم هميشگي است. اين حق انتخاب دين در آيات  به اين صورت بيان شده:

"لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي ...(1)

اين آيه هم بيان حقيقتي است و هم حكمي كه بر آن حقيقت استوار است.

حقيقتي كه اين جمله بيان مي كند،"اجباري نبودن دين و عقيده" است زيرا دين  و عقيده باور قلبي نسبت به حقايق مربوط به مبدا و معاد است كه منشا و انگيزاننده به سوي عمل است و باور قلبي هم اجبار پذير نيست. كسي را نمي توان به باورداشتن توحيد يا نبوت يا معاد و به دوست داشتن خدا و بندگان صالح خدا و نفرت داشتن از شيطان و دشمنان خدا وادار كرد. قلب از حوزه تسلط انسان ها خارج است. نمي توان كسي را به باور داشتن يا دوست داشتن وادار نمود.

اگر با فردي با برهان مواجه شدي و ذهن و روحش را قانع كردي، به يقين مي رسد. اگر جمال و زيبايي حق را به او نماياندي، معتقد و عاشق مي شود.

همچنان كه وقتي با بي پايگي و بي برهاني باطل مواجه شد و زشتي و نفرت انگيزي باطل را ديد، خواه ناخواه از آن متنفر مي شود. نمي توان او را به دوست داشتن و باور قلبي  وادار كرد. از اين رو در ادامه مي فرمايد" قد تبين الرشد من الغي" رشد و هدايت از غي و گمراهي و ضلالت آشكار شده است. زيرا حق برهان دارد و زيبا است. باطل برهان ندارد و زشت و نفرت انگيز است.

اما حكم تكليفي اين است كه اي پيامبر و اي مؤمنان !حق نداريد افراد را به زور به دين وارد كنيد و به پذيرش اعتقادي وا داريد. زيرا دين داري اجباري فقط ظاهرسازي است و مقبول خدا نيست. خدا دينداري واقعي و ريشه دار را مي خواهد ،نه دينداري اجباري و بي ريشه را.

2. إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (2)

ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!

3. وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (3)

بگو: «اين حقّ است از سوي پروردگارتان! هر كس مي‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود)، و هر كس مي خواهد كافر گردد!» ما براي ستمگران آتشي آماده كرديم كه سراپرده‏اش آنان را از هر سو احاطه كرده است! و اگر تقاضاي آب كنند، آبي براي آنان مي آورند كه همچون فلز گداخته صورتها را بريان مي‏كند! چه بد نوشيدني، و چه بد محل اجتماعي است!

اين آيات ضمن آزاد شمردن انسان در انتخاب دين ، او را در صورت انتخاب حق، مؤمن شمرده و مستحق پاداش مي شمارند و در صورت انتخاب غير حق، كافر شمرده و مستحق آتش دوزخ مي شمارند و در تورات و انجيل هم همين حكم آمده است.

اين گونه نيست كه تورات و انجيل گفته باشد هر كس در انتخاب دين آزاد است و هر ديني را برگزيند، حق است و بهشتي مي شود.

اگر شما ادعا داريد كه تورات و انجيل انسان را در انتخاب دين آزاد دانسته و هر انتخابي را حق و سبب پاداش مي داند، مدرك و مستند خود را ارائه دهيد.

پي نوشت ها:

1.بقره آيه 255.

2. انسان (76) آيه 3.

3. كهف (18) آيه 29.

سلام.من چند سوال داشتم اول اینکه خواهشا در مورد احکام ارتداد یعنی اینکه چرا اگر یک مسلمان بعد از سن تکلیف اگر مسیحی شود او را میکشید؟او که به اختیار خود اسلام را انتخاب نکرده است خانواده ی او مسلمان بوده و او به ناچار مسلمان شده است /مگر این خلاف اختیار و آزادی نیست؟خدا انسان را آزاد آفریده/البته این حکم فقط در نظام جمهوری اسلامی ایران اجرا میشود حتی در لبنان که مسیحیان زیاد هستند(مسلمانان لبنان هم خیلی هستند) و به راحتی تبلیغ میکنند تا شاید مسلمانان را مسیحی کنند اجرا نمیشود.سوال دیگر من این است که چرا در ایران مسیحیان اجازهی تبلیغ دین ندارند؟ شما مسلمانان اگر فکر میکنید دین شما برتر است اجازه دهید تا ما هم تبلیغ کنیم ببینیم طرفدار کدام بیشتر است؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر براي هر فرد به تبعيت از والدينش ديني فرض مي شود ، مربوط به قوانين و مقررات اجتماعي است كه مي تواند در جامعه اي وجود داشته باشد و در جامعه ديگر نباشد ، اما اين مسئله ربطي به اعتقاد ديني ندارد و نمي توان از آن نتيجه گرفت كه افراد در انتخاب دين آزادي دارند ، يا ندارند ؛ زيرا اعتقاد و عدم اعتقاد به يك دين ، مربوط به خود انسان وعقل و دل او است .
درست است كه از نظر فقهى بچه ‏هاى پدر و مادر مسلمان به تبعيت از والدين‏شان مسلمان هستند. از نظر حقوقى مسلمان محسوب مى‏شوند . از مزاياى اجتماعى در جامعه به عنوان يك مسلمان برخوردار هستند اما اين موضوع، غير از اعتقاد به اسلام است. اعتقاد به اسلام، نمى‏تواند سنتى و تقليدى باشد؛ بنابراين فرزندان وقتى به مرحله رشد عقلى و تكليف رسيدند، پذيرش اسلام‏شان بايد به سبب دليل باشد، نه از روى تبعيت و تقليد محض .
از اين رو تمام مراجع تقليد در اول توضيح‏ المسائل مى‏نويسند: تقليد در اصول دين جايز نيست. بنابراين فرزندان مسلمانان، دين را خود انتخاب مى‏كنند. دين و ايمان به آن كه يك اعتقاد قلبى و درونى است، ممكن نيست تحميلى باشد. و به همين جهت قرآن مى‏فرمايد: «لا اكراه فى الدين؛ در دين اجباري نيست». سپس مي افزايد: راه راست، انديشه راستين و آيين درست و نجات بخش، از انديشه دروغين و آيين باطل واضح و روشن است ( قد تبين الرشد من الغي). (1) حال اگر راه درست و دين حق، از راه نادرست نمايان است، پس چه دليلي براي تحميل و اجبار است؟!
از نظر جهان بيني اسلامي همه انسان ها از آزادي، اختيار و قدرت بر تصميم گيري برخوردارند و خودشان سرنوشت خويش را رقم مي زنند.اسلام از راه هاي گوناگون مي كوشد. انديشه بشر را از اسارت باطل برهاند و آدمي با ديد باز و وسعت نظر بيانديشد و داوري كند و دين و آيين حق را برگزيند. اين سخن قرآن است :
«به بندگاني مژده باد كه همه سخنان را مي شنوند و بهترين را برمي گزينند».(2)
« چون به ايشان گفته شود كه از آن چه از سوي خدا فرود آمده است، پيروي كنيد، گويند: نه، به همان راهي مي رويم كه پدران ما مي رفتند. حتي اگر پدران شان بي خرد و گمراه بوده اند!»(3)
آيه اخير، انسان ها را توبيخ مي كند كه چگونه به راه پدران و تقليد از آنان رفتند ، شايد پدران آن ها درك نمي كردند . پس تقليد در دين از نظر قرآن محكوم است. در روايات تصريح شده که تقليد در دين، نه فقط از پدر و مادر مردود است ، حتي تقليد در عقايد از شخصيت هاي بزرگ هم جايز نيست.(4)
البته اين بدان معنا نيست كه بايد ديني غير از دين پدران انتخاب نمود ، بلكه چه بسا راه و دين پدران حق باشد، اما در هر دو صورت اين گزينش دين بايد با انتخاب و از روي تحقيق و تامل و بررسي خود انسان باشد.
پس ديدگاه اسلام در مورد انتخاب دين روشن شد ؛ حال مي پرسيم : اگر دين امري انتخابي است ، پس حکم ارتداد براي چيست؟
ارتداد اصلاً مسئله اي اعتقادي نيست ، بلکه يک موضوع سياسي و اجتماعي است ؛ براي فهم اين كه مسلمان مي تواند به آئين ديگر در آيد يا نه و موضوع ارتداد و شرايط آن چيست، بايد خاستگاه وضع اين حكم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن حقيقت اين مساله را اين گونه نقل مي نمايد:
"جمعي از اهل كتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز كافر شويد و (باز گرديد) شايد آن‏ها (از دين خود) باز گردند".(5)
دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه ‏اي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يكديگر تباني كردند كه صبحگاهان خدمت پيامبر برسند و در ظاهر ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي كه از علت كارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديك مشاهده كرديم و هنگامي كه به كتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت كرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در كتب ما است، تطبيق نمي كند و از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب مي شود كه عده‏اي بگويند اين‏ها كه به كتب آسماني از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفته‏اند راست مي گويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل مي گردد.(6)
مكر و نيرنگ كفار به وسيله خداوند آشكار گرديد و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود. بايد توجه داشت كه اين ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نمي باشد، بلكه در همه زمان‏ها امكان اجراي آن وجود دارد.
اسلام با وضع چنين حكمي جلوي مفاسد احتمالي را (كه برخي نيز به وقوع پيوسته) گرفته است كه در زير به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره مي كنيم:
1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلكه برخي افراد در ايمان شان سست هستند. اين گونه تبليغات، افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار مي دهد و آن‏ها را از مسير حق باز مي دارد. حدّ و حكم شرعي ارتداد مي تواند افراد را از انحراف باز دارد.
2- اگر اسلام جلوي اين روند را نمي گرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت مي گرفت و كفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين كه مسلمانان را دلسرد مي كردند، باعث دلسرد شدن افرادي كه گرايش به اسلام داشتند مي شدند.
3- مهم‏ترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است. در جامعه اسلامي كه احكام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي مي باشد، نيز تعيين كننده رفتار انسان‏ها با يكديگر و ارزش‏هاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسان‏ها با توجه به همسنگ نبودن آگاهي‏ها، در رفتارها تأثير گذاشته ، پاي بندي به احكام و قوانين ديني واجتماعي را سست مي كند ، نيز اركان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار مي دهد.
همچنين گسترش افكار انحرافي در جامعه كه توسط افراد مرتد ايجاد مي شود، نيروي مسلمانان را از جهت كمّي و كيفي مورد تهديد قرار مي دهد، از اين جهت هر گونه برنامه ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممكن خواهد بود.
با توجه به موارد برشمرده مشخّص مي شود حكم ارتداد، يك حكم اجتماعي و سياسي است، هم چنين آنچه در روايات در مورد حكم ارتداد بيان شده، در زماني است كه انكار دين اسلام "جاحدانه " و مغرضانه باشد، يعني شخصي به رغم حقانيّت دين اسلام، به جهت انگيزه ‏هاي نادرست، از دين اسلام خارج شده و در مقابل آن موضع‏گيري نمايد؛ بنابراين اگر كسي دين ديگري غير از اسلام را (آن هم پس از بررسي و به دور از هر گونه دوستي و دشمني و مشكلات ديگر) انتخاب نمايد، اين عقيده براي او محترم است، تا زماني كه به صورت موضع‏گيري در مقابل اسلام در نيايد ، يا به صورت سخنراني و تحريك ديگران در مقابل اسلام جبهه گيري نكند.
نكته قابل توجه در اين زمينه آن است كه حكم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده و طبيعي است كه هر ديني براي پاسداري از كيان خود، راهكارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد.همان گونه كه دين يهود در زمان خود اجازه ارتداد نمي‏داد و با شدّت برخورد مي‏كرد،(7) نيز در زمان حقانيت دين حضرت عيسي(ع) قانون ارتداد وجود داشت.(8)
آري پذيرش دين به عنوان يک مسئله فردي امري انتخابي است و انسان در انتخاب آن آزاد است و اين نکته اي است که در قرآن نيز مورد تأييد و تأکيد قرار گرفته ، اما انسان حق ندارد از آزادي سوءاستفاده كند . به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را متزلزل نمايد . امنيت فكري و فرهنگي اجتماع را سست و مختل كند. حكم ارتداد براي چنين موردي است . روشن است كه اين سخن مورد پذيرش عقل و عرف است.
در نتيجه اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد دين اسلام بر حق نيست، مي‏تواند دين ديگر را انتخاب كند، اما در جامعه‏اي كه براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين و رفتارهاي اجتماعي و فردي، نيز گرايش ها و آرزوهاي انسان‏ها و ارزش‏هاي اخلاقي شكل گرفته (كه هر يك از اين موارد كاركردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد) حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضع‏گيري نموده و درصدد تخريب آن ها باشد، زيرا اين امر آثار نامطلوب در زندگي فردي و اجتماعي ايجاد خواهد كرد و باعث تزلزل اركان اجتماعي خواهد شد.
بنابراين ارتداد از اين جهت كه افكار عمومي و ايمان مردم را متزلزل مي‏كند، اظهار آن روا و شايسته نيست. با وجود يك سري شرايط، اسلام با مرتد برخورد مي‏كند. اما اگر فرد باور خود را رواج نداد و به امنيت فكري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نكرد، به او كاري ندارند . عقيده‏اش نزد خودش محترم است . به حكم عقل بايد بر اساس همان عقيده رفتار نمايد . بنابراين تغيير دين‌ بدون اعلام ، تبليغ ، يا موضع گيري در مقابل اسلام و تخريب آن ، حكم اعدام ندارد.
چنان كه روشن شد مساله رعايت كيان جامعه اسلامي و برخورد با مرتدان و مخالفان با اين قانون در فرض وجود جامعه اسلامي معنا پيدا مي كند . در غير اين صورت عملا مجازات و محكوميت مرتد بي معناست ، زيرا برخورد با مرتد با حاكم جامعه اسلامي است. در نتيجه در كشورهايي كه داراي حكومت اسلامي نيستند، چنين فرضي معنا ندارد .پيروان اديان مختلف در اين كشورها به تبليغ و ترويج دين خود مي پردازند .
براي اطلاع بيش تر در موضوع ارتداد، به كتاب احكام مرتد از ديدگاه اسلام و حقوق بشر، تأليف سيف الله صرامي مراجعه فرماييد.
اما این که چرا در ايران بر خلاف برخی کشورها، مسيحيان اجازه تبليغ دين ندارند؟ باید گفت هرکشوري درباره اقليت‌هاي مذهبي قوانين خود را دارد که چگونه با آن ها رفتار نمايد. ايران اسلامي نيز در اين زمينه قوانين خود را دارد. از جمله اين که مسيحيان در انجام مراسم عبادي خود آزاد، اما در تبليغ دين آزاد نيستند. اين امراختصاص به ايران ندارد، در برخي کشور هاي ديگرنيز اقليت هاي مذهبي حق ندارند از دين خود تبليغ نمايند ،حتي در برخي کشور ها اقليت هاي مذهبي حق ندارند آزادانه مراسم مذهبي خود را برگزار نمايند. از جمله در فرانسه دختران مسلمان - هنگام حضور در مدارس - حق ندارند حجاب داشته باشند.
عدم اجازه تبليغ از دين مسيحيت- در ايران - نه بدان است که اين دين جذابيت دارد و موجب گرايش مردم به اين آن مي شود،زيرا اين دين داراي تناقضات و تعاليم غير معقول مي باشد، اين در حالي است که امروزه در دنيا- علي رغم اينکه عليه اسلام تبليغات مي‌شود- اما محبوبيت اسلام افزايش يافته . به گونه‌اي که غرب خواستار مقابله با آن شده است.
عدم اجازه تبليغ از دين مسيحيت در ايران ، بدان جهت مي باشد که ممکن است برخي مسيحيان از اين آزادي سوء استفاده کنند .به مباني حکومت صدمه بزنند،چنان که برخي از اقليت ها ي مذهبي ديگراين کار را کرده اند . اين امر با مصالح جامعه در تضاد وحکو مت اسلامي چنين اجازه را نمي دهند ، عدم اجازه تبليغ از مسيحيت به خاطر بعد سياسي آن است.

پى‏نوشت‏ها:
1. بقره (2) آيه 256.
2. زمر (39) آيه 18.
3. بقره ، آيه 170 - مائده، آيه 104.
4. ميزان الحکمه، ح 6296 ؛ بحارالانوار، ج 23، ص 103.
5. آل عمران (3) آيه 73.
6. تفسير نمونه، ج 2، ص 466.
7. كتاب مقدس، تورات، سفر تثنيه، فصل 13.
8 .عهد جديد (انجيل)، نامه‏اي به مسيحيان عبراني، بند 10.