۱۳۸۹/۰۴/۱۳ ۰۸:۳۴ شناسه مطلب: 13874
در اسلام گفته شده «لا اكرافي الدين »پس چرا كسي كه مسلمان است وبخواهد به دين مسيح برود حكم محارب دارد،در صورتي كه او اسلام را از پدرش به ارث برده است؟
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
براي پي بردن به فلسفه اين حکم الهي بايد خاستگاه وضع اين حکم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن نقل مينمايد:
«جمعي از اهل کتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز کافر شويد و (باز گرديد) شايد آنها (از دين خود) باز گردند».(1)
دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشهاي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يکديگر تباني کردند که صبحگاهان خدمت پيامبر اسلام(ص) برسند و ظاهراً ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي که از علت کارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديک مشاهده کرديم . هنگامي که به کتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت کرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در کتب ما است، تطبيق نميکند . از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب ميشود که عدهاي بگويند اينها که به کتب آسماني از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفتهاند راست ميگويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل ميگردد.(2)
مکر و نيرنگ کفار به وسيله خداوند آشکار گرديد و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود.
اين ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نميباشد، بلکه در همه زمانها امکان اجراي آن وجود دارد.
اسلام با وضع چنين حکمي جلوي مفاسد احتمالي (که برخي نيز به وقوع پيوسته) را گرفته است که در ذيل به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره ميکنيم:
1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلکه برخي افراد در ايمان شان سست هستند. اين گونه تبليغات افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار ميدهد . آنها را از مسير حق باز ميدارد. حدّ و حکم شرعي ارتداد ميتواند افراد را از انحراف باز دارد.
2- اگر اسلام جلوي اين روند را نميگرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت ميگرفت . کفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين که مسلمانان را دلسرد ميکردند، باعث دلسرد شدن افرادي که گرايش به اسلام داشتند ميشدند.
3- مهمترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است.
در جامعه اسلامي که اسلام و احکام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي و تعيين کننده رفتار انسانها با يکديگر و ارزشهاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسانها با توجه به همسنگ نبودن آگاهيها، در رفتارها تأثير گذاشته ، التزام به احکام و قوانين ديني واجتماعي را سست ميکند و ارکان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار ميدهد.
همچنين گسترش افکار انحرافي در جامعه که از طرف افراد مرتد ايجاد ميشود، نيروي مسلمانان را از جهت کمّي و کيفي مورد تهديد قرار ميدهد، از اين جهت هر گونه برنامه ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممکن خواهد بود.
با توجه به موارد فوق کاملاً مشخّص ميشود که حکم ارتداد، يک حکم اجتماعي و سياسي است، هم چنين آنچه در روايات در مورد حکم ارتداد بيان شده، در زماني است که انکار دين اسلام جاحدانه باشد، يعني شخصي به رغم حقانيت دين اسلام به جهت انگيزههاي نادرست از دين اسلام خارج شده و در مقابل آن موضعگيري نمايد؛ بنابراين اگر کسي دين ديگري غير از اسلام را (آن هم پس از بررّسي و به دور از هر گونه حُبّ و بُغض و مشکلات ديگر) انتخاب نمايد، اين عقيده براي او محترم است، تا زماني که به صورت موضعگيري در مقابل اسلام و تهديد آن در نيايد. به همين خاطر، ارتداد تضادي با آزادي عقيده (که در اسلام محترم شمرده شده است) ندارد. البته احترام به آن به معناي حقانيت و درستي هر عقيدهاي نميباشد.
حکم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده و اختصاص به اسلام ندارد. طبيعي است که هر ديني براي محافظت از کيان خود، راهکارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد.
در مورد اديان ديگر و از جمله مسيحيت بايد توجه داشت که اوّلاً اين دين دقيقاً آن نيست که حضرت مسيح آورده باشد.
آنچه به نام انجيل امروزه در دست مسيحيان قرار دارد، کتاب آسماني حضرت مسيح نيست. اين مطلب را مسيحيان نيز اذعان دارد.
ثانياً در انجيل موجود، جملاتي وجود دارد که به آمدن پيامبري پس از مسيح بشارت داده و به پيروي از او فرمان داده است. اگر کسي پس از تحقيق و بررسي به اين نتيجه برسد که پيامبر پس از مسيح، حضرت محمد(ص) است و به او ايمان آورد، به پيام انجيل و حضرت مسيح گوش فرا داده است و حتي از جهت دين آنها نبايد مرتد محسوب شود.
اگر هيچ گونه تحريفي در اين دين صورت نگرفته باشد، اما از آن جا که دين اسلام خود را تکميل کننده دين مسيحيت ميشناسد و به آن به عنوان ديني که در زمان خود صحيح بوده اما اکنون نسخ شده است، نگريسته ميشود، هم چنين چون دين اسلام آخرين پيام الهي است ، مؤمن به خداوند بايد به آخرين پيام الهي گوش فرا دهد. مسيحي اگر به خدا ايمان داشته باشد، کاملاً معقول و منطقي است که به دين اسلام و کاملترين پيام آسماني اعتقاد داشته باشد. با وجود پيام کامل الهي، تبعيت از پيامي که زمان آن سپري شده و نسبت به آخرين پيام، کامل نيست، غير منطقي است.
در موردحکم ارتداد و آزادي عقيده اضافه ميکنيم که دين اسلام فطري است. اگر فردي به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبيعي و معمولي به آن ايمان ميآورد. قرآن ميگويد:
«لا اکراه في الدين؛ در پذيرش عقيده اکراه نيست». اصولاً عقيده با اکراه سازگار نيست. اين سخن درستي است اما قرآن به دنبال سخن مذکور ميگويد: «قد تبيين الرشد من الغي؛ راه راست از راههاي انحرافي و نادرست روشن است».(3) يعني وقتي راه رشد و حقيقت آشکار است، دليلي براي اکراه و اجبار وجود ندارد، زيرا عقل سليم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذيرا است. اما انسان حق ندارد از آزادي سوء استفاده کند و به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگيرد . امنيت فکري و فرهنگي اجتماع را متزلزل و مختل نمايد. حکم ارتداد نيز براي چنين موردي است.
اين سخن نيز مورد پذيرش عقل و عرف است.
حال اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد که دين اسلام بر حق نيست، ميتواند دين ديگر را انتخاب کند، اما در جامعهاي که براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين، رفتارهاي اجتماعي و فردي، اميال و آرزوهاي انسانها ارزشهاي اخلاقي شکل گرفته که هر يک از اين موارد کارکردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد، حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضعگيري نموده و درصدد تخريب آن ها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگي فردي و ا جتماعي ايجاد خواهد کرد . باعث تزلزل ارکان اجتماعي خواهد شد، بنابراين ارتداد از اين جهت که افکار عمومي و ايمان مردم را متزلزل ميکند، اظهار آن روا و شايسته نيست. با وجود يک سري شرايط اسلام با مرتد برخورد ميکند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنيت فکري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نکرد، به او کاري ندارند . حکم ارتداد نداشته و عقيدهاش نزد خودش محترم است.
اين که خدا با او چگونه برخورد ميکند، تنها خدا ميداند که وي صداقت دارد يا از روي عناد و لجاجت به اين عقيده روي آورده است. خداوند فرداي قيامت بر پايه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد کرد.
پينوشتها:
1. آل عمران (3) آيه 73.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 466.
3. بقره (2) آيه 256.