كلام

به نام خدا با عرض سلام من برایم سئوالی پیش آمده که عقیدهای کلی ، سنی و شیعه مخالفن را می دانم حال گفته میشود در اکثر موارد دینی با هم مشترکیم اگر آن نکات مشترک و نکات غیر مشترک را بیان کنید ممنون میشوم. حتما نکاتی که از کتاب گرفین نام کتاب را هم بیان کنید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
ميان شيعه وسني عوامل متعدد مشترک وجود دارد. که به برخي ازآن ها اشاره مي شود:
1 ـ اصل توحيد
همه مسلمانان به اصل توحيد عقيده دارند. ايمان به خداوند قلب هاي مؤمنان را به هم پيوند مي دهد . در قرآن نيز از اصل توحيد به عنوان عامل مهم مسلمان حتي پيروان اديان الهي ياد شده است.(1) در قرآن نيز توحيد به عنوان عامل وحدت «امت واحده» ذکر شده است. (2)
2 ـ دين اسلام
اسلام به عنوان مجموعه قوانين الهي يکي از محورهاي مشترک دو فرقه شيعه وسني است. يعني شيعه و سني به اصل دين عقيده دارند. در قرآن نيز دين به عنوان عامل وحدت و اشتراک ذکر شده است:
«و اعتصموا بحبل اللّه...» در تفسير اين آيه که مقصود از حبل اللّه چيست؟ در برخي از تفاسير مانند مجمع البيان(3)، التبيان(4) و روح البيان(5) آمده : مقصود از «حبل اللّه» دين اسلام است. در قرآن آمده است: " شما مسلمانان مانند مشرکان نباشيد که در دين شان اختلاف کردند" (6)
3 ـ قرآن
يکي ازعوامل اشتراک شيعه و سني، قرآن است. يعني اصل قرآن به عنوان کتاب واحد، مورد قبول همگان بوده و عامل مهم همبستگي مسلمان است. هرگاه قرآن از سوي دشمنان تهديد شود، همه مسلمانان با جان و مال از آن دفاع و پاسداري مي کنند. در برخي تفاسير مانند روح المعاني(7)، تفسير ابن کثير،(8) الميزان(9) و تفسيرالکبير(10)آمده که مقصود از «حبل اللّه» قرآن است.
4 ـ پيامبر اسلام (ص)
همه مسلمان به پيامبر عقيده دارند . او را فرستاده خداوند مي دانند . مرحوم طبرسي در ذيل آيه: «واعتصموا بحبل اللّه جمعياً و لا تفرقوا»مي نويسد: مقصود از «حبل اللّه» پيامبر اسلام است.(11) امام علي (ع)در هنگام درگيري با اهل شام، از اختلافات بين مسلمانان اظهار نگراني نموده ، از پيامبر واحد و خداوند واحد به عنوان محورهاي همگرايي ياد کرد: " جريان کارمان با درگيري با گروهي از اهل شام آغاز شد، در حالي که به ظاهر پروردگارمان، پيامبرمان و دعوت اسلامي مان يکي بود." (12)
5 ـ مصالح عمومي
يکي از عوامل مهم مشترک شيعه و سني، مصالح عمومي است، بدين معنا در جايي که مصالح عمومي در خطر افتد، امت اسلامي احساس خطر نموده ، در برابر دشمنان متحد مي شوند، از اين رو علي (ع) يکي از علل سکوت خود در برابر خلفا را رعايت مصالح عمومي و حفظ وحدت اسلامي بيان مي نمايد:
"به خدا سوگند! اگر ترس وقوع تفرقه ميان مسلمانان و بازگشت کفر و تباهي دين نبود، رفتار ما با آن ها طور ديگري بود." (13)
6 ـ ارزش ها
درهرجامعه اي سنت و اصول پذيرفته اي شده است که مردم آن جامعه به آن ها علاقمند بوده و حفظ آن ، عامل وحدت است. جامعه اسلامي نيز سنّت ها و اصولي دارد که مي توان از آن ها به عنوان ارزش هاي اسلامي ياد کرد. هويت و استقلال جامعه اسلامي بستگي به پاسداري آن ها داشته ، حفظ آن ها يکي از مؤلفه هاي وحدت اسلامي است، از اين رو هرگاه دشمنان آن ارزش ها را تهديد کنند، مسلمانان، متحد و از آن ها دفاع مي کنند. امام علي (ع)به مالک اشتر دستور داد که حافظ ارزش ها باشد:
«هيچ سنّت شايسته اي را مشکن که معيار عمل بزرگان اين امت بوده است . همبستگي و کار ملت بر محورش سامان مي يافته است . هيچ راه و رسم جديدي ايجاد مکن که به سنّتي از اين سنّت ها آسيب برساند.»(14)
7ـ اهل بيت
مسلمانان خاندان پيامبر را قبول دارند و به آنان احترام مي گذارند. اين امر نيز عامل مهم مشترک بين شيعه وسني مي باشد .
8-رهبري و حکومت
اعتقاد به ضرورت تشکيل حکو مت و اعتقاد به رهبري واحد نيز يکي از عوامل اشتراک شيعه وسني مي باشند.شيعه و سني عقيده دارند که جامعه اسلامي بايد رهبر داشته باشد .البته اين دو گروه در باره شرايط و انتخابي و انتصابي بودن رهبري اختلاف دارند ،اما در اصل ضرورت حکومت و رهبري اتفاق دارند .
عوامل ديگر مانند اعتقاد به اصول و فروعات مانند نماز، قبله واحد، امر به معروف و نهي از منکر نيز عوامل وحدت و مشترکات بين دو فرقه شيعه وسني مي باشند .
اين دو گروه نکات اختلاف و افتراق هم دارند، مانند اينکه شيعيان امام علي(ع) را خليفه بلا فصل و جانشين رسول خدا مي دانند، حال اينکه اهل سنت، حضرت را خليفه چهارم مي دانند. همچنين شيعيان امامان شيعه را امام و رهبر جامعه - بعد از علي - مي دانند ، حال اينکه اهل سنت چنين عقيده ندارند.همچنين شيعه امامان را معصوم مي دانند . اهل سنت اين امر را قبول ندارند . از سوي ديگر شيعه و سني در برخي مسايل مانند کيفيت وضو و نماز اختلاف دارند.
در باره عوا امل مشترک شيعه و سني به سايت ،کتاب ها و مجلات مجمع تقريب بين مذاهب اسلامي مراجعه نماييد.
پي نوشت ها :
1. آل عمران(3) آيه 63.
2. انبياء(21) آيه 92.
3 . مجمع البيان، ج 2، ص 356.
4 . التبيان، ج 2، ص 545 و 546.
5 . روح البيان، ج 2، ص 72.
6 . روم(30) آيه 32.
7 روح المعاني، ج 4، ص 18.
8 . تفسير ابن کثير، ج 8، ص 397.
9 . الميزان، ج 3، ص 271.
10 . تفسيرالکبير فخررازي، ج 8، ص 167.
11. مجمع البيان، ج 2، ص 375.
12 . فرهنگ آفتاب، ج 1، ص 9.
13. سيري در نهج البلاغه، ص 179 و 180.
14. فرهنگ آفتاب، ج 1، ص 85.

سلام به‌تازگي شنيدم كه برخي مدعي‌اند حضرت زهراء سلام الله عليها به شهادت نرسيده‌اندو به مزگ طبيعي از دنيا رفته‌اند و بيان مي‌كنند كه حتي تا چند سال پيش (ظاهرا سال 72) هم در تقويم‌ها به جاي شهادت آمده وفات!! يا اينكه علماي سابق در بيان شهادت ايشان مطلبي ندارند! اگر لطف كرده، مطالب زير را پاسخ بگوييد متشكر خواهم شد: 1. منابع اهل سنت و شيعه كه به موضوع شهادت حضرت اشاره كرده‌اند كدام‌اند؟ و اگر ممكن از متن مختصري از آن را ذكر كنيد. 2. علت آنكه در تقويم‌هاي سال‌هاي گذشته چنين اتفاقي رخ داده چيست؟ 3. آيا علماي سابق قائل به شهادت حضرت نبوده‌اند؟

پرسش: تاريخي (شهادت حضرت زهراء) شرح :

برخي مدعياند حضرت زهراء سلام الله عليها به شهادت نرسيده و به مرگ طبيعي از دنيا رفتهاند و بيان ميكنند كه حتي تا چند سال پيش (ظاهرا سال 72) هم در تقويمها به جاي شهادت آمده وفات!! يا اينكه علماي سابق در بيان شهادت ايشان مطلبي ندارند!

1. منابع اهل سنت و شيعه كه به موضوع شهادت حضرت اشاره كردهاند كداماند؟

پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در آغاز از منظر اهل سنت :
عبدالفتاح عبدالمقصود (يكي از نويسندگان اهل سنت ) داستان غم انگيز هجوم به خانه وحي و هتك حرمت بضعه الرسول (ص)را چنين بيان مي كند: عمر بن خطاب در حالي كه گروهي او را همراهي مي كردند, جهت اخذ بيعت از علي بن ابيطالب (ع)براي ابوبكر به در خانه فاطمه (س)آمد و فرياد زد: سوگند به آن كسي كه جان عمر در دست اوست! بايد از خانه بيرون بياييد. در غير اين صورت خانه را به سر ساكنانش آتش مي زنم . عده اي از صحابه كه از خدا مي ترسيدند و حرمت پيامبر(ص)را در مورد فرزندانش رعايت مي كردند گفتند: اباحفص (كنيه عمر) چگونه مي خواهي خانه را به آتش بكشي، درحالي كه فاطمه (س)در اين خانه است ؟ عمر با بي پروايي و بي حيايي تمام با صداي بلند گفت : اگر چه فاطمه باشد به آتش مي كشم . سپس عمر به خانه فاطمه (س)هجوم برد و با مشت و لگد به در مي كوبيد تا به زور وارد خانه شود. علي (ع)از خانه بيرون آمد. در همان هنگام طنين صداي گريه و ناله جان سوز فاطمه (س)دخت گرامي پيامبر كه در نزديكي در خانه بود, بلندشد. استغاثه كنان از صميم قلب و عمق جان فرياد مي زد و مي فرمود: يا ابتاه يا رسول اللّه , ببين بعد از رحلت تو عمر و ابوبكرچه به روزگار دخترت آورده اند(1)!
صداي جان سوز زهرا(س) چنان جدّي و دردناك بود كه گويا مي خواهد پدرش رسول خدا را كه به ظاهر در نزديكي خانه اش خفته و در رضوان پروردگارش جاي گرفته , به دنيا برگرداند تا يكي از اصحاب سركش گردن فراز بي پروا را كه به خانه اش هجوم آورده , به جاي خود بنشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سخت گيريش را نابود سازد.(2)
عبدالله الصفدري شافعي از قول نظام بصري نقل كرده : در روزي كه عمر بن خطاب جهت بيعت گرفتن از علي (ع)براي ابوبكر,به خانه فاطمه (س)هجوم برد ، چنان ضربه اي به پهلوي فاطمه وارد كرد كه فرزند داخل رحمش يعني محسن را ساقط كرد.(3)
ذهبي در ميزان الاعتدال مي نويسد: محسن با ضربه لگدي كه عمر به پهلوي فاطمه زد، كشته شد.
مسعودي مي نويسد: درِ خانه فاطمه (س)را آتش زدند. زهرا سيده زنان را چنان با در فشار دادند تا اين كه محسن او كشته شد.(4) عبداله بن عباس نقل مي كند: روزي پيامبر اكرم (ص)را ديديم كه به شدت گريه مي كرد. از علت آن پرسيديم ،فرمود: مي بينم روزي راكه فاطمه من مورد بي احترامي قرار مي گيرد. ارث و حق او را غصب مي كنند. پهلوي او رامي شكنند, محمول رحم او را مي كشند. دخترم پيوسته گريه و ندبه مي كند و مي گويد: يا محمداه ! ولي كسي به او جواب نمي دهد.(5)
ضربه هايي كه از عمر بن خطاب به پهلو و صورت و از قنفذ و مغيره به بازوي حضرت صديقه طاهره وارد شد و غم و اندوه وخون دلي كه از هتّاكي و بي حرمتي عده اي و سكوت و بي تفاوتي ديگران نسبت به ظلم و ستم هايي كه به فاطمه (س)و اهل بيتش وارد شد، موجب گشت كه فاطمه (س)در بستر بيماري بخوابد. بعد از رحلت پدر بزرگوارش نتواند بيش تر از دو ماه و نيم يا حداكثر سه ماه و پنج روز ـ به اختلاف روايات ـ زندگي نمايد.
اما منابع شيعه:
احاديث در اين باره فراوان است. مورخان مطلب فوق رابه طور مفصل گزارش کرده¬اند که اشاره مي¬کنيم.
در کتاب اختصاص شيخ مفيد از عبدالله سنان از امام صادق (ع) روايت مي¬کند:
ابوبکر در رد فدک براي زهرا نامه نوشت. زهرا درحالي که نوشته را در دست داشت، عمر در راه به او رسيد، گفت: دختر محمد! اين نوشته چيست؟ حضرت فرمود: اين نوشته اي است که ابوبکر در رد فدک برايم نوشته است. عمر گفت: بده به من. زهرا(س) حاضرنشد نوشته را به او بدهد. در اين هنگام عمر لگدي به زهرا که فرزند پسري به نام محسن درشکم داشت، کوبيد. در اثر اين ضربه زهرا (س) محسن را سقط کرد. سپس عمر او را سيلي زد. گويي هم اکنون به گوشواره هاي گوشش مي نگرم که در اثرآن سيلي شکست. سپس نوشته را برداشت و پاره کرد. زهرا به خانه رفت و هفتاد و پنج روز بر اثر آن ضربت مريض بود تا شهيد شد. (6)
در حديث ديگري در همين کتاب ذکر شده که امام صادق مي¬فرمايد: عمر با جدمان علي (ع) و فاطمه و امام حسن و امام حسين (ع) مبارزه کرد که در نتيجه کارهايش منجر به شهادت آن¬ها شد. (7)
مفضل در حديثي از امام صادق نقل مي کند :براي بيعت با ابوبکر، عمر با حالتي خشم و غضب با خالد و قنفذ آمدند در خانه علي (ع)قنفذ دستش را وارد خانه کرد تا در را باز کند. عمر با تازيانه چنان به بازوي زهرا زد که همچون بازوبند روي بازويش حلقه زد. لگدي به درکوبيد که به شکم فاطمه (ع)خورد، در حالي که محسن شش ماهه را در شکم داشت.(8)

براي اطلاع بيش تر به کتاب رنج هاي حضرت زهرا، سيد جعفر مرتضي و
يورش به خانه وحي، نوشته آيه الله جعفر سبحاني و
الدليل الغراء علي شهاده الزهراء، نوشته آيه الله سبحاني مراجعه نماييد.
پاسخ به سوال مورد نظرتان طي يک مقاله تحقيقي و بر اساس منابع اهل سنت در سايت هاي متعدد بيان شده که مي توانيد مراجعه نماييد.
http://www.hawzah.net/Hawzah/Questions/QuestionView.aspx?LanguageID=1&Qu...
www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=monazerat...
پي نوشت ها:
1.ابن قتيبه دينوري ، الامامه و السياسه , ج 1 ص 16 مطلب را اين گونه بيان مي كند: فلمّا سمعت اصواتهم نادت بأعلي صوتها, يا ابتاه يا رسول اللّه ماذالقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه .
2.عبدالفتاح عبدالمقصود, الامام علي (ع) ج 4 ،ص 274ـ 277 .
3.الوافي بالوفيات , ج 6 ،ص 17 ،حديث شماره 2444
4.اثبات الوصيه , ص 110.
5.فرايد السمطين , ج 2 ص 34(چاپ بيروت ).5. رنج هاي حضرت زهرا، سيد جعفرمرتضي، ص155.
6. همان.
7. همان، ص 605.

پرسش: علت آنكه در تقويمهاي سالهاي گذشته چنين اتفاقي رخ داده چيست؟
پاسخ: اگر در باره فردي نوشته شده كه فلان تاريخ وفات كرده ،اين كلمه اشاره دارد كه فلان شخص در فلان تاريخ از دنيا رفته و عمر او به پايان رسيده ، حال چگونه از دنيا رفته، به صورت طبيعي بوده يا شهيد شده و اگر شهيد شده ،چگونه شهيد شده ، مسموم شده يا به صورت ديگري شهيد شده و در صورت شهيد شدن آيا بلافاصله از دنيا رفته يا بعد از صدمه ديدن مدتي گذشته ،بعد از دنيا رفته ، هيچ كدام از اين مطالب از كلمه (وفات) استفاده نمي شود .
شيخ مفيد ، در باره درگذشت علي (ع) مي فرمايد:
و لما قبض اميرالمومنين..... ؛ چون اميرالمومنين از دنيا رفت. امام حسن (ع)خطبه خواند .(1)با وجود آن كه ،در شهادت علي (ع) هيچ شكي نيست. پس ذكر اينكه فلان تاريخ ، وفات فلان كس است ،دليل نمي شود كه او شهيد نشده است.
بنابراين زماني كه گفته شد فلان شخص در فلان تاريخ وفات كرده ،شامل اين هم مي شود كه وي از راه شهادت وفات كرده باشد، ولي در تقويم هاي گذشته به علت وفات اشاره نشده است . در تقويم هاي فعلي به علت وفات كه شهادت باشد، اشاره شده است تا مظلوميت آن حضرت ، براي همگان آشكارتر گردد.
پي نوشت :
1. ارشاد مفيد ،ج2، ص3 ترجمه رسولي محلاتي.

پرسش: آيا علماي سابق قائل به شهادت حضرت فاطمه نبودهاند؟

پاسخ: همانطور كه در جواب اول ذكر شده علماي بزرگي از شيعه چون مرحوم شيخ مفيد ، متوفاي 413 روايت شهادت حضرت را نقل كرده است. همچنين شيخ طوسي متوفاي 460، نيز مي گويد : در ميان شيعه اختلافي وجود ندارد كه عمر به شكم حضرت زد كه بچه اش سقط شد . (1)
براي آگاهي بيش تر درباره شهادت حضرت زهرا(س) به كتاب (رنج هاي حضرت زهرا از سيد جعفر مرتضوي عاملي ، ترجمه محمد سيدي مراجعه نمائيد .
پي نوشت :
1.تلخيص الشافي ، ج2 ، ص156.

اگر منابع معتبر و قوی ای از نظر استدلال میشناسید لطفا معرفی کنید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
برتري و حقانيت شيعه متعدد است که دلايل موجود را مي‏توان به سه دسته کلي تقسيم نمود:
1. براهين عقلي.
2. دلايل قرآني.
3. روايات پيامبر اکرم(ص).
طبيعي است گستردگي هر يک از اين استدلالات، مطالعه کتاب‌هاي متعددي را مي‏طلبد و در اين مختصر امکان بحث از آن ها نيست؛ ليکن اختصارا به دو برهان اشاره مي‏گردد:
يک. از ديدگاه قرآن:
1. از نظر قرآن حتما رهبري و امامت امت، بايد به ‏دست معصوم و دور از هر گونه کژي باشد. اين نکته‏ به تعابير مختلفي در اين کتاب ‏الهي بيان شده‏ است. از جمله هنگامي که ابراهيم(ع) به‏امامت رسيد: «اني جاعلک للناس‏اماما»(1) و آن منصب الهي را براي فرزندانش درخواست نمود: «قال ومن ذريتي» پاسخ آمد: «قال لاينال عهدي ‏الظالمين ؛ عهد من به ستمکاران نمي‏رسد.
آيه بالا نشان مي‏دهد که امامت منصبي الهي است؛ نه به انتخاب افراد و به کساني اعطا مي‌شود که از هر ظلمي با مفهوم وسيع قرآني آن پاک و مبرا باشند.
آيه تبليغ: «يا ايها النبي بلغ ما انزل اليک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته» (2) و به دنبال آن آيه اکمال دين که درخصوص ولايت اميرالمؤمنين(ع) است و جزئيات آن در روايات متواتره بيان گرديده است.
دو. از ديدگاه عقلي نيز بايد توجه داشت که:
1. لزوم رهبري در جامعه، امري ضروري و انکار ناپذير است.
2. رهبري در جامعه‏ اسلامي، بايد براساس‏احکام و قوانين الهي باشد.
3. احکام الهي و اجراي آن به وسيله کسي ممکن است که صد در صد به زواياي آن احکام آگاه و نسبت به آن ها متعهد باشد.
اگر پيامبر نيست، از شرايط و اوصاف نزديک‏ترين فرد به‏ آن حضرت باشد . به شهادت تاريخ و گواهي خلفا، هيچ کس در اين جهات قابل مقايسه به امامان معصوم(ع) نبوده است. حتي خلفا در موارد بسياري احساس نياز به ائمه(ع) مي‏کردند.
سه. از ديدگاه روايي نيز روايات بي شماري از پيامبر اکرم(ص) در کتاب‏هاي شيعه و سني، به تواتر نقل شده که به صراحت امامت و ولايت اهل بيت(ع) را ثابت مي کند مانند:
1. روايات مربوط به حادثه غدير،
2. روايات ليله الانذار،
3. احاديث سفينه،
4. احاديث ثقلين و...
براي آگاهي بيش تر ر.ک:
1- امامت و رهبري، استاد مطهري
2- رهبري امام علي(ع) در قرآن (ترجمه المراجعات)
3- آن گاه هدايت شدم، تيجاني سماوي
4- بررسي مسائل کلي امامت، ابراهيم اميني
5- شيعه و تهمت‏هاي ناروا، محمد جواد شري
پي‌نوشت‌ها:
1. بقره (2) آيه 124.
2. مائده (5) آيه 67.

یکی از مشخصه ها و برکات اسلام بخصوص در پیدایش ظهور نقض تبعیض نژدی و رنگ و نسبت بود . اما پس از اینکه مردم ایمان آوردند پیامبر از مسلمین خواست به ذریه ایشان احترام خاصی گذاشته شود . آیا این مطلب با شعار اول اسلام و با ممنوعیت تبعیض در اسلام سازگار است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
از نظر اسلام همه در برابر قانون و عدالت برابرند . از اين جهت فرقي ميان شاه و گدا و غني و فقير و قوي و ضعيف و زن و مرد و سياه و سفيد حتي ميان پيغمبر و امام که معصومند و ساير مردم نيست . با استثنا و هيچ امتيازي نمي توان عليه کسي اعمال نفوذ کرد و آزادي قانوني را از وي سلب نمود. ريشه اصلي احترام سادات آيه اي است که به موجب آن خدا به پيغمبر خود امر مي کند که از مردم بخواهد با خويشاوندان وي برخورد دوستي و مودت نمايند. (1)
سر اين درخواست پس از رحلت پيغمبر اکرم روشن شد . مردم با اولاد حضرت معامله اي کردند که در تاريخ با نسل هيچ رهبر و پيشوايي نشده است .پس از رحلت، قرن ها سلسله سادات هيچ گونه تأميني نداشتند، کشته مي شدند، سرهاي بريده ايشان را به عنوان ارمغان از شهري به شهري مي بردند، آنان را زنده زنده در زمين دفن مي کردند، دسته دسته در پس ساختمان ها و در لاي ديوارها مي گذاشتند، سال ها در قعر زندان هاي تاريک شکنجه مي دادند، مسموم مي کردند. پس از قرن ها که از هجرت گذشت و شيعه کم و بيش استقلال و آزادي مذهب پيدا کرد ،در برابر مظالمي که از اهل سنت به اولاد رسول و دوستداران شان گذشته بود، عکس العمل نشان داده و در احترام سادات مي کوشند.
دليل خاص ديني بر برتي سادات و آن هم صرفاً به جهت نسب نداريم. قرآن كريم اساساً تقوا و پرهيزكاري‌، ايمان‌، پاكي و طهارت نفس را ماية بزرگي و عظمت انسان در مراحل زندگي دنيوي و اخروي مي‌داند: "يـَاَيُّهَا النّاس‌ُ اِنّا خَلَقنـَاكُم مِن ذَكَرٍ واُنثي‌َ وجَعَلنـَاكُم شُعوبـًا وقَبائل‌َ لِتَعارَفوا اِن‌َّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّه‌ِ اَتقـا‌كُم‌; (2)
اي مردم‌! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم .شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد; ]اين‌ها ملاك امتياز نيست‌[، گرامي‌ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست‌..." البته در قرآن كريم برخي صفات ديگر ذكر شده كه وجود آن‌ها در انسان مي‌تواند منشأ و سرچشمة بزرگي و عظمت باشد; مثل علم و دانش‌، مهرباني و سخاوت‌، كمك به ديگران‌، جهاد (3)و... "...قُل هَل يَستَوِي الَّذين‌َ يعلَمون‌َ والَّذين‌َ لا يَعلَمون‌َ...; (4)... بگو آيا كساني كه مي‌دانند با كساني كه نمي‌دانند يكسانند...".(5)
گاهي انتساب به شخصيت‏هاي الهي مسئوليت را بيش تر مي كند. شايد انجام برخي اعمال از انسان‏هايي كه به شخصيت‏هاي الهي منسوب نيستند، لغزش به حساب نيايد يا كم تر به حساب مي آيد، حال آن كه انجام آن از انسان‏هايي كه به بزرگان دين منتسب هستند، لغزش محسوب گردد، مانند انجام برخي رفتارها از همسران پيامبر. خداوند خطاب به همسران پيامبر فرمود: "هر كدام از شما گناه آشكاري انجام دهيد، عذاب‏تان دو چندان خواهد شد".(6)
در سوره مؤمنون آمده است: "هنگامي كه در صور دميده مي شود، هيچ گونه نسبي ميان آن‏ها نخواهد بود... كساني كه ترازوي اعمال شان سنگين باشد، رستگار خواهند شد".(7)
پيامبر اسلام(ص) بعد از فتح مكه بالاي تپه صفا رفته فرمود: " فرستاده خدا به سوي شما هستم. دلسوز شمايم. نگوييد كه پيامبر از ما است. به خدا! از ميان شما يا غير شما تنها پرهيزكاران، دوستان من هستند. مبادا روز قيامت بياييد در حالي كه دنيا را به دوش بكشيد و ديگران آخرت را! عذري بين خود و شما و بين شما و خدا باقي نگذاشتم. براي هر كس ميان من و شما عملش خواهد بود".(8)
طاووس يماني گزارش مي دهد: امام سجاد(ع) را ديدم كه بر خاك افتاده و بي تابي وزاري مي كند. عرض كردم: شما كه پدرتان حسين بن علي است و مادرتان فاطمه زهرا(س) و جدتان رسول خدا - يعني با اين نسبت شريف و پيوند عالي چرا ناراحت هستيد؟ امام فرمود: "نسب را كنار بگذار. خداوند بهشت را براي كسي آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد، هر چند غلامي سياه باشد. به خدا قسم! تو را فردا سود نمي‏دهد مگر عمل صالحي كه امروز پيش مي فرستي".(9)
از اين آيات و روايات استفاده مي شود كه انتساب به كسي امتياز ايجاد نكرده ، انسان‏ها در قيامت مرهون اعمال خود هستند: "كل نفس بما كسبت رهينة"(10)
در قرآن خطاب به فرزند نوح پيغمبر آمده است: "قال يا نوح انّه ليس من اهلك انّه عمل غير صالح"(11)؛او از خانواده تو نيست زيرا (داراي) علم غيرصالح است». اين آيه بيان كننده اين مطلب است كه كفر و اعمال غيرصالح خويشاوندي را از بين مي‏برد .حتّي فرزند پيامبر و رسول الهي را به منزله شخصي غريبه قرار مي‏دهد؛ به خلاف آن جا كه فردي ايراني همچون سلمان در اثر كسب مراتب بالاي ايمان در زمره اهل بيت قرار مي‏گيرد، كه پيامبر در حق او فرمود: «سلمان منّا اهل البيت؛ سلمان از اهل بيت ماست».
نمونه زير بيانگر آن است كه بستگان برخي از بزرگان دين از مسير حق خارج شدند . در صدد بودند از انتساب خود سوء استفاده كنند: امام رضا(ع) برادري داشت به نام "زيد النار". اين برادر چندان مورد رضايت امام نبود. روزي امام در مجلسي سخن مي گفت و زيد در آن جا حضور داشت. امام متوجه شد كه زيد عدّه‏اي از اصحاب را مخاطب قرار داده و از مقام خاندان پيامبر سخن گفته و به طور غرورآميزي دائماً "نحن، نحن" (ما چنين، ما چنان هستيم) مي گويد: امام رضا(ع) سخن خود ر ا قطع كرده، خطاب به زيد فرمود: "اين سخنان چيست كه مي گويي؟ اگر سخن تو درست باشد و فرزندان رسول خدا وضع استثنايي داشته باشد و خداوند بدكاران آن‏ها را عذاب نكند و بدون عمل به آن‏ها پاداش دهد، پس تو از پدرت موسي بن جعفر(ع) نزد خدا گرامي‏تري، زيرا وي خدا را بندگي كرد تا به درجات قرب نائل آمد و تو مي پنداري بي آن كه بندگي خدا كني، مي تواني در درجه موسي بن جعفر قرارگيري!".(12)
پس سادات احترام دارند اما لزوم احترام گذاردن بر آن ها دليل بر رتبه و مقام معنوي آن ها نيست .
پي نوشت‏ها:
1. شوري(42) آيه 23.
2.حجرات(49)آيه 13.
3.نسأ(4) آيه95.
4.زمر(39) آيه 9.
5. نمونه‌، آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران‌، ج 19، ص 390 ـ 397، دارالكتب الاسلامية‌، تهران‌.
6. احزاب (33) آيه 30.
7. مؤمنون (23) آيه 101.
8. بحارالانوار، ج 21، ص 111، چاپ آخوندي، به نقل از عدل الهي، ص 370.
9. عدل الهي، ص 369 - 370.
10. مدثر (74) آيه 38.
11. هود (11) آيه 49.
12. عدل الهي، ص 371 - 372.

1- علت استفاده از مهر در هنگام نماز چیست؟ 2- چرا بعد از اتمام نماز و پایان سلام باید به چپ و راست رو نماییم ؟ 3- شروع مذهب تشیعه از چه زمانی بود لطفا توضیح کامل داده شود.

پرسش: علت استفاده از مهر شرح : 1- علت استفاده از مهر در هنگام نماز چيست؟
پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
1-از نظر شرعي سجده كردن بر مهر واجب نيست، بلكه آن چه معتبر و واجب است اين است كه سجده بايد بر زمين باشد، يعني بر خاك يا سنگ يا چوب و بر هر چيزى كه از زمين است( غير ازمعدنيات و خوردنى ها و نوشيدنى ها و پوشيدنى ها) ميتوان سجده كرد، دليل اين مسئله روايات است .
اين كه فعلاً مرسوم شده است كه شيعيان بر مهر سجده ميكنند، دليل اش آن است که سجده بر مهر، در واقع همان سجده بر خاك است، منتهي چون در اين دوران دسترسي به خاك در منازل و مساجد مشكل است و از طرفي با نحوه زندگي مردم چندان سازگاري ندارد، خاك پاک را به صورت مهر در آورده و بر آن سجده مي‏كنند.
دليل اين مسئله:
1- سيره عملي پيامبر:
براساس روايات سيره عملي پيامبر آن بوده است که هميشه برخاک يا حصير سجده مي نمود.
دسته اي از روايات، بر اين نكته دلالت دارند كه پيامبر ، مسلمانان را به پيشاني نهادن بر خاك به هنگام سجده، فرمان مي داد، ام سلمه (همسر پيامبر) از حضرت روايت مي كند : «ترب وجهك لله؛ (1) رخسار خود را براي خدا، بر خاك بگذار».
در روايت ديگري آمده: وائل بن حجر مي¬گويد: «رأيت النبيّ (ص) إذا سجد وضع جبهته وأنفه علي الارض؛ (2) آنگاه كه پيامبر سجده مي¬کرد، پيشاني و بيني خود را بر زمين مي نهاد».
انس بن مالك و ابن عباس و برخي از همسران پيامبر مانند عايشه و ام سلمه و گروه بسياري از محدثان روايت كردهاند: «كان رسول الله (ص) يصلي علي الخمرة؛ (3) پيامبر، بر خمره -كه نوعي حصير بود و از ليف خرما ساخته مي شد- سجده مي نمود».
ابوسعيد ـ از صحابه رسول خدا ـ مي گويد: «دخلت علي رسول الله (ص) و هو يصلي علي حصير؛(4) به محضر پيامبر وارد شدم در حالي كه بر حصيري نماز مي گزارد».
2- گفتار و رفتار صحابه و تابعان پيامبر.
جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: «كُنتُ اُصلي الظُّهر مع رسول الله (ص) فآخذ قبضة من الحصاء لتبرد في كفي أضعها لجبهتي أسجد عليها لشدة الحر؛ (5) با پيامبر گرامي نماز ظهر مي گزاردم، مشتي سنگريزه برگرفته، در دست خود نگه داشتم تا خنك شود و به هنگام سجده بر آن ها پيشاني گذاردم و اين به خاطر شدت گرما بود».
سپس راوي مي افزايد: اگر سجده بر لباسي كه بر تن داشت جايز بود، از برداشتن سنگريزه ها و نگهداري آن ها، آسان تر بود.
ابن سعد (متوفاي 209) در كتاب خود «الطبقات الكبري» چنين مي نگارد: «كان مسروق إذا خرج يخرج بلبنة يسجد عليها في السفينة؛ (6) مسروق بن اجدع، به هنگام مسافرت، خشتي را با خود بر مي داشت تا در كشتي بر آن سجده نمايد».
مسروق بن اجدع، از تابعين و از اصحاب ابن مسعود بود .صاحب «الطبقات الكبري» وي را جزء طبقه اول از اهل كوفه پس از پيامبر از كساني كه از ابوبكر و عمر و عثمان و علي (ع ) و عبدالله بن مسعود، روايت نموده اند، به شمار آورده است.
اين سخن روشن، هم بي پايگي گفتار كساني را كه همراه داشتن قطعه اي تربت را شرك و بدعت مي¬پندارند، اثبات مي¬كند . معلوم مي¬گردد كه پيشتازان تاريخ اسلام نيز، بدين كار مبادرت مي ورزيدند. (7)
ثابت مي کند که سجده برفرش ولباس جايز نبوده است .اگر نه اصحاب نياز نداشتند که در مسافرت خشت و سنگ را درکشتي براي سجده با خود ببرند يا در هوائي گرم ريگ داغ را سرد کنند تا سجده نمايند.
نافع مي گويد: «إن ابن عمر كان إذا سجد و عليه العمامة يرفعها حتي يضع جبهته بالارض؛ (8) عبدالله بن عمر به هنگام سجده، دستار خود را بر مي داشت تا پيشاني خود را بر زمين بگذارد».
رزين مي گويد: «كَتب إلي علي بن عبدالله بن عباس (رض)أن ابعث إلي بلوح من أحجار المروة أسجد عليه؛ (9) علي بن عبدالله بن عباس به من نوشت: لوحي از سنگ هاي كوه مروه را براي من بفرست تا بر آن سجده نمايم».
3- نهي صريح پيامبر از سجده بر عمامه و دستار:
محدثان اسلامي رواياتي را آورده اند حاكي از آن كه پيامبر كساني را كه به هنگام سجده، گوشه دستار خود را بين پيشاني خود و زمين قرار مي دادند، نهي نموده است.
صالح سبايي مي گويد: «إن رسول الله (ص) رأي رجلاً يسجد بجنبه و قد اعتم علي جبهته فحسر رسول الله (ص)جبهته؛ (10) پيامبر گرامي، شخصي را در حال سجده كنار خود مشاهده فرمود، در حالي كه بر پيشاني خود، دستار بسته بود، پيامبر عمامه را از پيشاني وي كنار زد».
عياض بن عبدالله قرشي مي گويد: «رأي رسول الله (ص) رجلا يسجد علي كور عمامة فأومأ بيده: إرفع عمامتك و أومأ إلي جبهته؛ (11) رسول خدا مردي را در حال سجده مشاهده فرمود كه بر گوشه عمامه خود سجده مي نمود، به وي اشاره كرد كه دستار خود را بردار، و به پيشاني او اشاره فرمود».
از اين روايات نيز به روشني معلوم مي¬گردد كه لزوم سجده بر زمين، در زمان پيامبر ،امري مسلم بود ، تا جايي كه اگر يكي از مسلمانان، گوشه دستار خود را روي زمين قرار مي داد تا پيشاني خود را بر زمين نگذارد، مورد نهي رسول خدا قرار مي¬گرفت.
4- روايات معصومين عليهم السلام.
پيشوايان معصوم شيعه كه بنا بر حديث ثقلين ـ قرين جدا ناپذير قرآن و از سوي ديگر اهل بيت پيامبرند، در سخنان خود به اين حقيقت، تصريح نموده¬اند که سجده بر چيزهايي که خوراکي و پوشاکي باشد جايز نيست.
در روايتي که هشام از امام صادق عليه السلام نقل نموده است مي خوانيم:
« قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِي عَمَّا يَجُوزُ السُّجُودُ عَلَيْهِ وَ عَمَّا لَا يَجُوزُ قَالَ السُّجُودُ لَا يَجُوزُ إِلَّا عَلَى الْأَرْضِ أَوْ عَلَى مَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ إِلَّا مَا أُكِلَ أَوْ لُبِسَ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْعِلَّةُ فِي ذَلِكَ قَالَ لِأَنَّ السُّجُودَ خُضُوعٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ عَلَى مَا يُؤْكَلُ أَوْ يُلْبَسُ لِأَنَّ أَبْنَاءَ الدُّنْيَا عَبِيدُ مَا يَأْكُلُونَ وَ يَلْبَسُونَ وَ السَّاجِدُ فِي سُجُودِهِ فِي عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا يَنْبَغِي أَنْ يَضَعَ جَبْهَتَهُ فِي سُجُودِهِ عَلَى مَعْبُودِ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا الَّذِينَ اغْتَرُّوا بِغُرُورِهَا وَ السُّجُودُ عَلَى الْأَرْضِ أَفْضَلُ لِأَنَّهُ أَبْلَغُ فِي التَّوَاضُعِ وَ الْخُضُوعِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛(12)
هشام بن حكم مي گويد: از امام صادق (ع) درباره آنچه سجده بر آن ها صحيح است پرسيدم، حضرت فرمود: سجده تنها بايد بر زمين و آنچه مي روياند ـ جز خوردني ها و پوشيدني ها ـ انجام گيرد. گفتم: فدايت گردم، سبب آن چيست؟ فرمود: سجده، خضوع و اطاعت براي خداوند است . شايسته نيست بر خوردني ها و پوشيدني ها صورت پذيرد: زيرا دنياپرستان، بردگان خوراك و پوشاكند، در حالي كه انسان به هنگام سجده، در حال پرستش خدا به سر مي برد، پس سزاوار نيست پيشاني خود را بر آنچه كه معبود دنياپرستان خيره سر است، قرار بدهد. سجده نمودن بر زمين، بالاتر و برتر است؛ زيرا با فروتني و خضوع در برابر خداي بزرگ، تناسب بيش تري دارد».
از مجموع دلايل ياد شده، به روشني معلوم گرديد كه نه تنها روايات اهل بيت ، بلكه سنت رسول خدا و رفتار صحابه و تابعان حضرت، بر لزوم سجده بر زمين و آنچه از آن مي رويد (مگر خوردني ها و پوشيدني ها) گواهي مي دهد.
اگر سجده بر لباس و فرش جايز بود، اصحاب در برخي موارد مجبور نبودند که از سنگ و ريگ و خشت استفاده کنند . اگر جايز بود ،پيامبر از فاصله شدن دستار بين زمين و پيشاني منع نمي کرد.

پي نوشت¬ها:
1. كنزالعمال، ج7، چ حلب، ص 465، ح 19809، كتاب الصلوه، السجود و مايتعلق به.
2. احكام قرآن، (جصاص حنفي)، ج3، ص209، چ بيروت، باب السجود علي الوجه.
3. سنن بيهقي، ج2، ص421، كتاب الصلوه ،باب الصلوه علي الخمره.
4. همان.
5. همان، ج1، ص439، كتاب الصلوه، باب ما روي في التعجيل بها في شده الحر.
6. الطبقات الكبري، ج6، ص79، چ بيروت، در احوالات مسروق ابن اجدع.
7. سيرتنا، علامه اميني.
8. سنن بيهقي، ج2، ص105، چ 1 (حيدرآباد دكن)، كتاب الصلوه، باب الكشف عن السجده في السجود.
9. ازرقي، اخبار مكه، ج3، ص151.
10. سنن بيهقي، ج2، ص105.
11. همان.
12. من‏لايحضره‏الفقيه،‏ج 1 ،ص 272 باب علة النهي عن السجود على المأكول .

پرسش: چرا بعد از اتمام نماز و پايان سلام بايد به چپ و راست رو نماييم ؟
پاسخ: در مورد نگاه به طرف چپ و راست بعد از سلام، دليلي بر آن نيافتيم، اما در هنگام سلام نماز نگاه و تمايل صورت به طرف راست و چپ وارد شده است. (1)
پي نوشت:
1. وسائل‏الشيعة ج 6 ص 419- بَابُ كَيْفِيَّةِ تَسْلِيمِ الْإِمَامِ وَ الْمَأْمُومِ وَ الْمُنْفَرِدِ وَ مَنْ يُسْتَحَبُّ قَصْدُهُ بِالسَّلَامِ .

پرسش: شروع مذهب تشيعه از چه زماني بود؟
پاسخ: شيعه در لغت به معناى پيرو و يارى دهنده است، اما در اصطلاح بدين معنا است كه كسى به امامت و خلافت بلافصل على(ع) معتقد باشد. شيعيان بر اين عقيده‏اند كه مرجعيت سياسى و دينى و علمى بعد از پيامبر(ص) بر دوش امام على (ع) و سپس بر عهده فرزندان معصومش است .بر اين عقيده‏اند كه امامت او از طريق نص جلى يا خفى ثابت شده و امامت حق او و فرزندان او است. (1)
پيامبر(ص) در تفسير آيه «اولئك هم خير البريه»(2) خطاب به على(ع) فرمود: «انت و شيعتكم يوم القيامه راضين مرضيين؛(3) تو و شيعيان تو در روز قيامت از خدا خشنودند و خدا از آنان خشنود است».
نيز فرمود: «ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامه؛(4) على و شيعيانش در روز قيامت پيروز و سعادتمندند».
در زمان پيامبر چهار نفر از صحابه، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار ياسر به عنوان شيعه على شناخته مى‏شدند.(5) برخى از علما همانند سيد على خان شيرازى و سيد محسن امين جبل عاملى بسيارى از صحابه را نام برده‏اند كه اين‏ها شيعه على بودند. (6) بعد از صحابه در ميان تابعين (نسل بعد از صحابه) شيعيان به قدرى زياد شدند كه به قول «ذهبى» در «ميزان الاعتدال» در ميان تابعين تشيع به حدى افزون شده بود كه اگر اين‏ها نبودند، آثار پيامبر (ص) نابود شده بود.(7)
بعد از رحلت پيامبر(ص) دو تفكر در حوزه سياست اسلامى در برابر يكديگر قرار گرفت:
يكى تفكر خلافت است كه در سقيقه بنى ساعده و با در دست گرفتن قدرت سياسى توسط ابى بكر سر درآورد،
ديگرى تفكر شيعى يا تفكر امامت است كه با تمسك به حديث ثقلين و غدير به امامت امام على(ع) باور داشتند.
اين دو تفكر با فراز و نشيب‏هاى‏ گوناگون تا به امروز به حيات خويش ادامه داده است. بنابراين انشعاب اوليه شيعه و اهل سنت به زمان رحلت پيامبر بر مي گردد.
در تفکري که از سقيفه برخاسته بود، در آغاز به آن عنوان تسنن و مکتب اهل سنت داده نشده بود. عنوان اهل سنت و سني بعداً و از دوره خلافت عثمان به بعد پديد آمد ؛ چرا که در شوراي شش نفره¬اي که عمر براي جانشيني انتخاب نموده بود و رياست آن را به عبد الرحمان بن عوف داده بود، در آن جا عبدالرحمان بن عوف نخست به امام علي (ع) رو کرد و گفت : مي خواهم با تو بيعت کنم با اين شرايط که به کتاب خدا قرآن و سنت پيامبر و به سنت دو خليفه گذشته يعني ابو بکر و عمر وفادار باشي.
حضرت در پاسخ فرمود: به دو شرط اول و دوم يعني به قرآن و سنت پيامبر وفادارم و خودم را متعهد مي دانم که به آن دو پايبند باشم. اما شرط سوم يعني سنت ابوبکرو عمر را قبول ندارم ؛ بدين جهت عبدالرحمان بن عوف با امام علي (ع) بيعت نکرد.
او سپس به عثمان پيشنهاد کرد و عثمان پذيرفت. با اين پذيرش سنت ابوبکر و به ويژه سنت عمر در زمره مصادر اسلام شناسي قرار گرفت . کم کم به آناني که پذيراي اين کار بودند، سني اطلاق شد ؛ بنا بر اين اهل سنت و مذهب سني بدان مناسبت و بعدا پديد آمد. اين گروه از اين كه قرن‏هاى متمادى قدرت سياسى را در اختيار خويش داشتند، از جهت تعداد پيروان، مقام اول را دارند. خود اين گروه اهل سنت به فرقه ها و مذاهب گوناگوني منشعب شدند.(8)
پينوشت‏ها:
1. توضيح الملل، ج 1، ص 191.
2. بينه (98) آيه 7.
3. سيوطى، تفسير در المنثور، ج 8، ص 538.
4. همان.
5. اعيان الشيعه، سيد محسن امينى، ج 1، ص 20.
6. همان، ص 29.
7. همان، ص 30.
8. مبلغى، اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1185 - 1197.

دیروزحین مطالعه اسناد صحیفه سجادیه به این جمله برخوردم (قال ابو عبدالله:ماخرج ولایخرج منااهل البیت الی قیام قائمنا احد لیدفع ظلما او ینعش حقا الّا الصطلمته البلیة و کان قیامه زیادة فی مکروهنا و شیعتنا ... این حدیث متضمن چه پیامی است؟ لطفا برای روشن شدن ذهن حقیر دلایل مشروعیت نظام جموری اسلامی را بیان فرمایید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
آري اين حديث در مقدمه صحيفه سجاديه به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است . جز اين چندين حديث در اين موضوع وارد شده که شيخ حر عاملي در "کتاب الجهاد" از وسايل الشيعه ،باب 13 تحت عنوان:"حکم الخروج بالسيف قبل قيام القائم" باز کرده و در آن باب 17 روايت آورده است.
عالمان اين احاديث را بررسي کرده اند و آن ها را به چند جهت ناظر شمرده اند از جمله:
1.اشاره به قيام هايي است که به عنوان امامت و خلافت رسول خدا بر پا مي شوند . قيام کننده مدعي است که خليفه منصوب پيامبر است در حالي که خليفه منصوب رسول خدا نيست.اين قيام ها همه باطل است و بر گمراهي مي باشد.
2.اين روايات در مقام بيان حق بودن يا نبودن اين قيام ها نيست بلکه خبر غيبي از به پيروزي نهايي نرسيدن اين قيام ها است ، گر چه حق بوده و نتايج زيادي به همراه داشته باشند.
3. ممکن است منظور امام اين باشد که ما امامان دوازده گانه به پيروزي نهايي نمي رسيم . قيام ما بر فرض وقوع شکست خواهد خورد . پيروزي نهايي فقط در تقدير امام زمان است ،ولي قيام هاي شيعيان در بلاد مختلف را ناظر نيست.
و...(1)
در هر حال قيام هايي که براي امر به معروف و نهي از منکر بوده و در صدد پياده کردن احکام اسلام در عرصه هايي از جهان باشند ، حق هستند ،خواه به پيروزي برسند و خواه مغلوب شوند و شکست بخورند .شرکت کنندگان در اين قيام ها ماجورند . قيام و نهضت و انقلاب اسلامي از قيام هايي بود که براي امر به معروف و نهي از منکر و پياده کردن حکومت اسلامي تحقق يافت . به خواست خدا به پيروزي رسيد . کساني که در اجابت دعوت خالصانه امام به انقلاب پيوستند و الان هم براي تداوم آن بر مدار حق و اسلام ناب تلاش مي کنند، ماجور بوده و هستند.
اين روايات هر قيام و انقلابي را محکوم نمي کند و باطل نمي شمارد . ادله قطعي و فراوان از قرآن و روايات وجود دارد که بر عالمان و مردم مسلمان لازم است براي امر به معروف و نهي از منکر و اقامه دين حق در حد مقدور قيام کنند .اجر چنين قيام کنندگاني محفوظ است .(1)
پي نوشت:
1. براي اطلاع کامل از اين روايات و مفاد و معناي دقيق تک تک آن ها به کتاب "ولايه الفقيه "، آيت الله منتظري، ج1،ص205-256 مراجعه کنيد.

آیا دعایی که رمال ها و دعا نویس ها به عنوان بستن بخت می نویسند اثر دارد؟ اگر اثر دارد پس در آن صورت اراده خدا چه می شود؟ خدا که سرچشمه همه خوبی ها و خیرهاست پس چگونه اجازه می دهد یک عامل بیرونی (سرچشمه بدی) با دعا نوشتن در اراده خدا تاثیر بگذارد؟ لطفاً ضمن جواب یک منبع هم معرفی کنید. متشکرم.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
از بررسي آيات قرآن در زمينه سحر و جادو به اين حقيقت دست مي يابيم که بخشي از سحر حقيقت دارد؛ چنان که در داستان هاروت و ماروت در قرآن آمده (1) اما بخش گسترده اي از آن واقعيت ندارد . چيزي مانند چشم بندي است که در قوه خيال يا بينايي و ديد انسان ها تصرف نموده و از خطاي ديد و مانند آن بهره مي گيرند . چيزهايي را که حقيقت ندارد ، حقيقت وانمود مي کنند، همان طور که در داستان ساحران زمان حضرت موسي بيان شده است .(2)
در بعضي آيات قرآن و نيز برخي روايات، در مورد تأثيرات کارهاي عجيب وغريب بعضي انسان ها که در زندگي ديگران اخلال ايجاد مي کنند و در مواردي منجر به مشکلات خانوادگي مي شوند، سخن گفته شده که در داستان هارون و ماروت اشاراتي شده ، اين گونه امور از ديدگاه قرآن و سنت ، واقعي تلقّي شده ، اين گونه نيست که خرافي و غير واقعي باشد.
به رغم واقعي بودن اين مسائل خداوند بر همه امور آگاه و دانا است . هيچ گاه اجازه نمي دهد که بدخواهان به اهداف خود برسند.
در ‌سوره بقره جريان اين دسته از افراد شرور را مطرح مي‌کند: «و ما هم بضارّين به من احدٍ الاّ باذن الله؛ اين ها بدون اجازه خداوند نمي توانند کاري کنند».
سحر و جادو از خواست و قدرت الهي بالاتر نيست . آيه به ما اين مسئله را گوشزد مي کند که هر چه در جهان هستي اتفاق مي افتد، از خواست خداوند بيرون نيست . با حکمت و قدرت الهي خداوند منافات ندارد ؛ زيرا خداوند اين قدرت را به ساحران داده است تا مشخص شود چه کساني از آن استفاده ناصحيح مي کنند و چه کساني در راه صحيح استفاده مي کنند. در عالم چيزهايي وجود دارد که براي انسان زيانبار است و بستگي به نحوه استفاده از آن ها دارد.
با آن که سحر به عنوان يک واقعيت وجود دارد اما اگر کسي توکل و اعتماد بر خداوند داشته باشد ، براي او هيچ مشکلي پيش نخواهد آمد،
در نتيجه گرچه سحر واقعيت دارد، اما نسبت دادن هر مشکلي به سحر و جادو صحيح نيست . نيامدن خواستگار براي دختر دليل بسته شدن بخت نمي باشد . غالباً آنچه امروزه ميان مردم در اين باره شايع است، بي‏اساس مي‏باشد .اکثر کساني که به اين امور مي‏پردازند ، کلاهبرداراني هستند که از اين طريق قصد اخاذي و پر کردن جيب خود را دارند. اگر بر فرض موردي پيدا شد که سحري در کار بود، راه‏هايي براي بطلان آن وجود دارد:
1-پناه بردن به خداوند و خواندن سوره‏هاي فلق و ناس.
2- خواندن و نوشتن آيات 75 تا 82 سوره يونس.
3- دعا و تضرع به درگاه خداوند.
4- درخواست دعا از اولياي واقعي خداوند.
دعاهايي نيز در برخي کتاب ها مانند مفاتيح الجنان آمده که براي اطمينان يافتن و بطلان سحر سودمند است ؛ امام علي(ع)‌مي‌فرمايد:
"براي باطل كردن سحر، اين دعا را بنويسند، و با خود نگاه دارند:
"بسم اللّه و باللّه‌، بسم اللّه و ماشأاللّه‌، بسم اللّه و لاحول و لاقوة الا باللّه قال موسي ما جئتم به السحر، انّّّ اللّه سيُبطِلُه‌ُ، انّ اللّه لايصلح عمل المفسدين‌، فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون‌، فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين‌."(3)
همچنين در كتاب مزبور پيامبر اكرم ‌، براي دفع شياطين و جادوگران مي‌فرمايد: "آيه سخره را بخوانند: "ان ربكم اللّه الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك اللّه رب العالمين اُدعوا ربكم تضرعاً و خفيه انه لايحب المعتدين و لاتفسدوا في الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفاً و طمعاً ان رحمة اللّه قريب من المحسنين‌."
پى نوشت‏ها:
1. بقره (2) آيه 102.
2. طه (20) آيه 66.
3. مفاتيح الجنان‌، شيخ عباسي قمي‌; ص 520 و 521، مطبوعات ديني‌، قم‌.

مشروعیت حکومت ولایت فقیه بر مردم در زمان غیبت

با سلام و تشكر از ارتباطتان با مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني
در باره مشروعيت ولايت فقيه دو ديدگاه عمده وجود دارد:
الف)مشروعيت مردمي
برخي بر اين باورند كه مشروعيت ولايت فقيه مردمي است، بدين معنا كه هركس را مردم به عنوان رهبر انتخاب نمودند حق حكومت دارد. طرفداران اين ديدگاه بر آنند كه شارع در زمان غيبت نسبت به رهبري جامعه بي تفاوت نبوده است بلكه انتخاب رهبري را به عهده مردم گذاشته است. هر گاه مردم کسي را انتخاب نمودند حکومت وي مشروع است. البته شرع شرايط وخصوصيات را رهبر را بيان کرده است.مردم نيز با توجه با آن شرايط رهبر را انتخاب مي کنند. بر اساس اين مبنا عزل و نصب رهبري مبتني برخواست مردم مي باشد.
ب)مشروعيت الهي
ديدگاه ديگرمشروعيت ولايت فقيه: مشروعيت الهي استکه از اين ديدگاه به عنوان ديدگاه انتصابي نيز ياد مي شود. طرفداران اين ديدگاه باور دارند شارع در زمان غيبت نسبت به رهبري جامعه سکوت نکرده و به بيان ويژگي هاي رهبر هم اکتفا ننموده است، بلکه همانند زمان حضور معصوم (ع) به انتصاب رهبري اقدام کرده است، با اين تفاوت که در زمان حضور، افراد مشخصي را به رهبري منصوب نموده ، اما در عصر غيبت، فقهاي واجد شرايط را به طور عام به سرپرستي مردم منصوب کرده است
بر اساس اين مبنا، ، مردم در اصل و منشأ مشروعيت حاکميت حاکم نقش ندارند. اکثر قريب به اتفاق فقهاي شيعه همين عقيده را دارند. در ذيل به نظريات برخي فقها اشاره مي شود:
1ـ شيخ مفيد مي فرمايد: اجراي حدود و احکام انتظامي اسلام از وظايف سلطان و حاکم اسلامي است. حاکم بايد از طرف خدا مأذون و منصوب باشند. امامان (ع) نيز اين امر را به فقهاي شيعه تفويض کرده اند تا در صورت امکان مسئوليت اجراي آن را بر عهده گيرند.
2ـ محمد حسن نجفي مي گويد: فقيه داراي ولايت تامّه و عامّه است ... (1) در عصر حاضر پرچمدار اين ديدگاه امام را حل است (2)
بر پايه ديدگاه انتصابي رأي مردم بدون اذن و امضاي شارع، مشروعيت آور نيست . اگر راي مردم در برابر بر نامه اسلام قرار گيرد فاقد ارزش است چنان که امام خميني مي فرمايند:
اساساً رفراندوم يا تصويب ملي در قبال اسلام ارزش ندارد.(3) واضح است که حکومت به جميع شئون آن و ارگان هايي که دارد، تا از قِبَل (جانب) شرع مقدس و خداوند شرعيت پيدا نکند، اکثر کارهاي مربوط به قوه مقننه و قضاييه و اجراييه بدون مجوز شرعي خواهد بود و در ارگان ها که بايد به واسطه شرعيت آن باز باشد، بسته مي شود. اگر بدون شرعيت الهي کارها را انجام دهند، دولت به جميع شئون، طاغوتي و مجرم خواهد بود.(4) کسي جز خدا حق حکومت بر کسي ندارد.( 5)
بر اين اساس است که امام خميني مي فرمايند: اگر ولايت فقيه در کار نباشد، طاغوت است. اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد ،غير مشروع است. وقتي غير مشروع شد، طاغوت است" [(6)
يکي از ويژگي هاي مبناي مشروعيت الهي، در عزل رهبري ظهور پيدا مي کند. بر اساس اين ديدگاه ، مردم نيستند که رهبر را عزل مي کنند؛ زيرا آنان به رهبر، حق حاکميت نداده اند تا از او بگيرند. حق حاکميت به فقيه بر اساس احراز شرايط و ويژگي هايي داده شده است . هرگاه فقيه آن ويژگي ها را از دست داد، خود به خود عزل مي گردد.
علت حدوث همان علت بقاي مشروعيت است، يعني فقاهت، عدالت و تدبير و کفايت همان گونه که عامل حدوث مشروعيت بود. عامل بقاي آن نيز هست. امام راحل فرمود:
اگر فقيهي بر خلاف موازين اسلام، کاري انجام دهد، نعوذبالله ، فسقي مرتکب شده خود به خود از حکومت منعزل است؛ زيرا او از امانتداري ساقط شده است.(7)
در ضمن طرفداران هر دو مبنا براي اثبات ديدگاه خود دلايل را ذکر نموده اندکه بايد درجاي خود بدان پر داخته شود . براي آگاهي بيشتر به کتاب ولايت فقيه از ايت الله جوادي آملي مراجعه نمائيد .
پي نوشت ها :
1. الجواهر ، ج 1، ص 397،
2. ولايت فقيه، ص113.
3.صحيفة نور ، ج 1 ، ص 51
4.همان، ج 17، ص 103.
5.امام خميني ، حکومت اسلامي ، ص 54.
6.عليرضا انصاري ، مشروعيت ولايت فقيه از منظر امام خميني، ص 15.
7. امام خميني، ولايت فقيه، ص113.

چه دليلي وجود دارد كه قرآن سخن خداست

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
وجود قرآن دلالت مي کند که از جانب خداست و غير خدا حتي پيامبر را توان بر انشاي چنين کتابي نيست. با صراحت تمام هم اعلام کرده که از جانب خداست و پيامبر و غير پيامبر را در ايجاد آن دخالتي نيست . خود را آيت خدايي شمرده و اعلام کرده اگر در خدايي بودن قرآن شک داريد و مرا ساخته بشر از جمله پيامبر مي دانيد و معتقديد و مدعي هستيد که بشر را توان انشاي چنين کتابي هست ، پس يک سوره مثل سوره هاي من بياوريد و به جامعه عرضه کنيد و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهيد.
با وجود آن که دشمنان از صدر اسلام در صدد بودند که آسماني بودن قرآن را انکار کنند و آن را ساخته ذهن پيامبر يا ديگران معرفي کنند ، ولي نتوانستند به مبارزه طلبي قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهند توانست . الان سرسخت ترين دشمن اسلام ، يهوديان صهيونيست هستند كه از تمام امكانات شان براي نابودي اسلام استفاده مي كنند، ليكن تاكنون نتوانسته‌اند حتي يك سوره مثل قرآن را بنويسند.
قرآن مجيد از جهات گوناگون معجزه است و خدايي بودن خود را فرياد مي زند. چند نمونه را ذكر مي‌كنيم :
- از جنبه هاي اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است. قرآن از فصاحت و بلاغتي برخوردار است كه از عهده بشر خارج است. از اين رو عرب جاهلي که در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب تخصص بلكه نبوغ داشت، وقتي در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت كرد، به معجزه بودن آن پي برد و اظهار عجز و ناتواني نمود. به سبب اعجاز فصاحتي قرآن ، عده‌اي از آنان وحي بودن قرآن را پذيرفته و نبوت پيامبر اسلام را تصديق نمودند . بقيه نيز گر چه ايمان نياوردند، ولي هماوردي نکردند . عجز خود را از آوردن حتي سوره اي کوچک فرياد زدند و اين خود بزرگ ترين دليل بر آسماني بودن قرآن است. ثابت مي‌كند كه آوردن كتابي مثل قرآن از دايره قدرت بشر بيرون است . بنا بر اين قرآن بهترين گواه بر آسماني بودن خويش است.
- همه قبول دارند که رسول خدا (ص) امي يعني درس نخوانده بود ، ولي با وجود اين، كتابي آورد كه پر است از معارف عقلي و دقايق علمي و فلسفي ، به طوري كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب كرده و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است.
امي و درس ناخوانده بودن پيامبر و بيگانه بودن ايشان و محيط زندگي شان از دانش روز و ناتواني او از مراحل ابتدايي خواندن و نوشتن که معلوم همگان بود ، بهترين دليل بر اين است که قرآن محصول فکر و فهم ايشان يا تعليم گرفته از ديگران نبوده است . پيامبر پيش هيچ کسي زانوي شاگردي به زمين نزده است . از هيچ کس تعليم نگرفته و قبل از بعثت هيچ سخن و کلامي شبيه قرآن از او شنيده نشده و اين معارف و آيات به ناگاه بر زبان او جاري شد .
قرآن بر اين موضوع تکيه کرده و آن را يکي از نشانه هاي آسماني بودن خود شمرده است:
و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بيمينک اذا لارتاب المبطلون؛(1)
پيش از نزول قرآن هيچ نوشته اي را نمي خواندي و با دست راست خود (که وسيله نوشتن است)نمي نوشتي . اگر قبلا مي خواندي و مي نوشتي، ياوه گويان شک و تهمت به وجود مي آوردند.
و کذلک اوحينا اليک روحا من امرنا ما کنت تدري ما الکتاب و لا الايمان ؛(2)
قرآن را که روح و حيات است، از امر خود بر تو وحي کرديم . قبلا نمي دانستي نوشته و ايمان چيست.
اين آيات صراحت دارد که پيامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بيگانه بوده ، اين ها نه تراوش ذهن او، بلکه نازل شده از جانب خداوند حکيم است.
-دليل محکم ديگر بر وحي بودن و آسماني بودن قرآن و اين که حتي آيه اي از جانب پيامبر نمي باشد ، اين است که پيامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود . در ايمان و خداترسي و راستگويي هيچ شکي نيست. چنين کسي هيچ گاه به خود اجازه نمي دهد تراوش فکر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد، زيرا يقين دارد که نسبت دادن مطلبي به خدا، افترا به خدا و بزرگ ترين گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هيچ قدرتي نيست تا او را از قهر خدا برهاند.
اگر افرادي غير از پيامبر بودند، ممکن بود به خود اين جرات را بدهند که مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد، ولي از مومن بي نظيري چون پيامبر با آن مرحله خداترسي چنين کاري محال است .
قرآن افترا و نسبت دادن چيزي را به خدا بزرگ ترين گناهان مي شمارد :
و من اظلم ممن افتري علي الله کذبا ؛(3)
چه کي ستمکارتر از کسي است که به دروغ چيزي به خدا ببندد؟!
از زبان پيامبر اعلام مي کند که از خدا چنان ترسي دارد که هيچ گاه چيزي بر خدا نمي بندد، زيرا مي داند کسي نمي تواند نگهدار او از قهر خدا باشد:
قل ان افتريته فلا تملکون لي من الله شيئا ؛(4)
بگو اگر آن را به خدا بسته باشم ، نمي توانيد در قبال خدا مالک و نگهدار من باشيد.
-اگر قرآن تراوش ذهن و روح پيامبر بود، براي نزول آيات انتظار نمي کشيد . موضع گيري هايي نمي کرد و بعد آياتي را از خود بگويد و آن موضع گيري ها را تخطئه کند. هيچ عاقلي خودش را تخطئه نمي کند ،در حالي که قرآن چند بار پيامبر را تخطئه کرده و بر اعمالي که از او يا از پيروانش صادر شده، توبيخ کرده است .
بارها بود که مسئله اي پيش مي آمد يا سوالي مطرح مي گرديد و پيامبر جواب و حکم آن را نمي دانست .منتظر نزول وحي مي نشست تا جواب و حکم آن را بگيرد. در مکه که پيامبر زير ذره بين قريش بود، تعدادي از يهود آمدند و سوال هايي از رسول خدا مطرح کردند . پيامبر به پشتگرمي وحي، وعده جواب در فردا را به آنان داد . خدا براي تاديب پيامبر و تعليم پيروان ايشان چندين روز نزول وحي را به تاخير انداخت ،به نحوي که مشرکان شايعه کردند که خداي محمد با او قهر کرده و او را واگذارده است(5).
طبيعي است که اگر قرآن جوشش روح و روان پيامبر بود، حضرت جواب آنان را به تاخير نمي انداخت تا دشمنان شادکام گردند و دوستان اندوهگين شوند و...
منافقان براي يافتن بهانه براي شرکت نکردن در جنگ و جهاد از پيامبر براي شرکت در ميدان جنگ اجازه مي طلبيدند -در حالي که براي انجام وظيفه احتياج به اجازه گرفتن نيست - يا به بهانه هاي مختلف از حضرت اجازه تخلف و شرکت نکردن مي خواستند . پيامبر نيز به دليل محذوريت هاي اخلاقي گاهي افرادي را اجازه تخلف مي داد . آيه نازل شد و پيامبر را تخطئه و توبيخ کرد که چرا اجازه تخلف داده است.(6)
در مکه سران مشرکان خدمت رسول خدا رسيده و در اين وقت مومن نابينايي هم براي استفاده به محضر رسول خدا مي شتابد . با توجه به نابينا بودنش متوجه نيست که رسول خدا ميهمان دارد و...
فردي از اطرافيان ناراحت مي شود و روي در هم مي کشد که چرا نابينا آمده و مزاحم اين جلسه مهم شده و.. آيات نازل مي شود و پيامبر را بر گناه ناکرده توبيخ مي کند که چرا روي ترش کردي و به سران شرک بها دادي و براي مومن نابينايي اهميت کافي قائل نشدي و...(7)
اگر قرآن جوشش روح و روان پيامبر بود، معنا نداشت که پيامبر خود را در مکه به جهت بها دادن به مشرکان که در نگاه عادي به سود مسلمانان است و...، اين گونه توبيخ کند.
با توجه به دلايلي که گذشت، نمي توان گمان کرد قرآن جوشش روح پيامبر يا تعليم ديگران به او بوده ، قطعا اين آيات و سوره ها از عالم غيب بر قلب ايشان نقش بسته ،ايشان مامور به ابلاغ آن ها بوده است.
پي نوشت ها:
1. عنکبوت(29)،آيه 48.
2. شوري(42)،آيه 52.
3. انعام(7)،آيه 21 و آيات فراوان ديگر.
4. احقاف(46)،آيه 8.
5. تفسير نمونه،ج12،ص385.
6. توبه(9)آيه 43.
7. عبس(80).

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها