كلام

در باره عرفان های نو ظهور کمی اطلاعات میخواستم لطفا کتاب و یا سایت هایی معرفی کنید .اشو و سایی بابا و عرفان حلقه دلایل نقض و اشکالات عرفان حلقه را میخواستم در یک مباحثه با یکی از این ها که در عرفان حلقه عضویت دارد دارم کم مییارم کمکم کنید . هر اطلاعاتی مفید خواهد بود با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
بررسي جامع در مورد حلقه اي كه بيان كرديد ، نياز به تحقيقات گسترده دارد كه اكنون فرصت ‌آن براي ما فراهم نيست، ولي به صورت گذرا به برخي از اين فرقه ها اشاره اي مي نماييم.
عرفان به معني معرفت است كه در اين گونه از معرفت ، معرفت خدا به غير از معرفت عقلي و استدلالي مراد است . اگر علم از مقوله دانستن باشد ،عرفان از مقوله يافتن است. هر چند كه در يافتن نيز عنصر دانستن وجود دارد ، ولي دانستن نه به صورت ذهني يافته شده بلكه به حضور خود آن است . بنابراين عرفان به دنبال تحقق بخشيدن به اين نياز انسان كه رسيدن به مقام حضور و درك وجود خدا است ، نه صرف دانستن اينكه خدائي هست و خدا اين صفت و آن صفت را دارد.
در اين مسير راه هاي فراواني از طرف مدعيان مختلف ارائه شده است كه يك راه به مقصد مي رسد . اين راه به عقيده ما راه دين است . دليل ما بر اين مطلب اين است : خدائي كه ما در عرفان به دنبال درك حضور او هستيم ، مقصد اين راه است . صاحب منزل راه صحيح رسيدن به منزل را بهتر از ديگران مي داند. خدا
با فرستادن دين و كتاب هاي آسماني و پيامبران به عنوان آورندگان اين دو به بشر و نيز مربيان بشر از طرف خدا ، راه را به ما نشان داده است :
‌« قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاما ياتينكم مني هدي فمن اتبع هداي فلا يضل و لايشقي » (1) دراين ميان افراد يا گروه هائي با ادعاي راهنمائي بشر به سر منزل مقصود ، هر از گاهي سر بر آورده و با ارائه دستور عمل هائي و تاسيس مكاتب خواسته اند در اين مسير راهنماي انسان باشند . اكثر اين مدعيان خود راه بلد نيستند ،ولي به صرف ديدن سوسوهائي از شمع راهزنان طريق حق، به گمان اين كه خورشيد هدايت را يافته اند و با ديدن سراب گمراهي، به گمان اينكه به آب حيات رسيده اند، مي خواهند دستگيري از ديگران كنند . خطر كسي كه علم ناقص دارد ، از خطر جاهل در گمراهي ديگران بالاتر است .
اين گونه افراد راه هائي را پيشنهاد مي كنند كه هيچ كدام انسان را به مقصود نمي رساند. بدتر فاصله او را از آن دورتر و دورتر مي سازد . اين ها عرفان هاي كاذبي هستند كه در بحران معنويت جهاني بيش تر از هميشه فعاليت مي كنند . تشنگي بشر اين عصر را با آب شور درياهاي نمك كه سيرابي به دنبال ندارند و هر چه خورده شوند، عطش او را به آب حقيقي بيش تر مي سازد، تا آن جا كه او را به هلاكت برساند ،‌ مي خواهند برطرف سازند .
هر راهي و راهكاري كه در موافقت با دين خدا ( اعتقادات ،‌ احكام ، اخلاق‌ ) باشد ،مي تواند راهي به حقيقت باشد ،ولي اگر در منافات با آن باشد، باطل است و ما را به خدا نزدك نمي سازد. مقصود اصلي در عرفان
رسيدن به خدا و شناخت قلبي او است ، بنابراين اين راهكار ها عرفان نيستند، هرچند كه رياضت هائي را هم براي انسان پيشنهاد كنند. در اثر رياضت ها انسان داراي نيروها و قواي فوق طبيعي هم بشود .
سوال شما در مورد اين گونه از عرفان ها كلي است . بهتر بود به صورت مشخص و خاص به مورد يا مواردي اشاره مي كرديد تا در مورد آن توضيح خدمت تان ارائه مي كرديم .فرقه هاي اصلي و موجود در ايران را كه فعاليت دارند ،خدمت تان معرفي مي كنيم . براي توضيحات بيش تر چند كتاب براي آشنائي با عرفان هاي ساختگي و نيز آشنائي با فرق هاي آن ها معرفي مي كنيم تا با مطالعه آن ها به سوالات خود پاسخي درخور بيابيد .
1- فرقه ساي بابا :
بنيانگذار اين نحله شخصي است به نام باگوان شري ساتيا ساي بابا است . درسال 1926 ميلادي به دنيا آمده و در چهارده سالگي ادعاي هدايت همه انسان ها از طرف خدا را داشته است . او دين خود را حاكم بر همه اديان مي دانست. در عين حال مدعي بود كه دين او با هيچ يك از اديان رايج مثل اسلام و مسيحيت منافاتي ندارد . براي دعوت خود معبدي به نام پراشانتي نيلايام به معناي آشيانه صلح برين تاسيس كرده است . در اين معبد به مناسبت اعياد همه اديان مثل كريسمس ، عيد فطر ، عيد نوروز ، سال نوي چينيان و ... مراسم برگزار مي شود . او به تناسخ و قانون كارما معتقد است .
2- رام الله :
مركب است از دو كلمه «رام» كه نام خداي آيين ويشنو است و « الله » كه نام خدا در اسلام است . اين آئين يكي از سه آئين بزرگ هندوستان است . پيام آئين اين است كه رام الله و الله همان رام است . اين آئين در قرن پانزدهم ميلادي توسط شخصي به نام شيخ كبير در هندوستان پايه گذاري شد. شيوه تبليغي آن هم در ايران شبيه گولد كوئيست است . هر فردي براي آن كه در حلقه رام الله باقي بماند، بايد هفته اي يك نفر جديد را به رام الله دعوت كند و گرنه از دايره پيروان رام الله خارج خواهد شد . اين آئين با نام هائي از قبيل « جريان هدايت الهي » ، « هنر زندگي متعالي » و « تعليمات حق » به تبليغ افكار خود مي پردازد .
3- اوشو :
اين آئين توسط شخصي به نام اوشو كه البته در زمان حيات خود نام هاي مختلفي از جمله « راجا » ،‌«راجنيش » ،‌« آچاريا راجنيش » و « باگوان شري راجنيش » معروف شده است ، پايه گذاري شد . اين آئين در غرب نسبت به آئين هاي ديگر شرقي مثل ساي بابا و رام الله از اقبال بيش تري برخوردار شده است . آن هم به دليل همخواني زياد آموزه هاي اوشو با اصول ليبراليسم فرهنگي غرب و آزادي هاي بي حد وحصر موجود در آن مي باشد . تنها تفاوت آن در اين است كه اوشو همه بي بند و باري ها و هرزگي ها ي جنسي را به انگيزه معنويت و عرفان ترويج مي دهد! اوشو در سال 1990 در 59 سالگي به طرز مشكوكي از دنيا رفت كه برخي علت مرگ مشكوك وي را ابتلا به بيماري ايدز در اثر فسادهاي اخلاقي و جنسي شديدي كه داشت عنوان كرده اند.
4- اكنكار :
اين فرقه توسط شخصي به نام پال توئيچل اهل شهر كنتاكي آمريكا پايه گذاري شده است .او كه در ابتدا از نيروهاي يگان دريائي ارتش آمريكا بود، براي روح شناسي به هندوستان سفر كرد. در آن جا از تعاليم شخصي به نام استاد سودارسينگ استفاده كرد كه مدعي است نهصد و هفتادمين استاد بزرگ اك در طول تاريخ مي باشد. در اين آشنائي به ادعاي خود با شخصي افسانه اي به نام « ربازارتارز » كه مدعي است 500 واندي سال دارد ملاقات كرد.
بعد از اين ملاقعات به آمريكا بازگشت و در آن جا با نام معنوي « پدر زاسك » مشغول تبليغ مكتب خود شد . او اكنكار را به دانش باستاني سفر روح تعريف كرده و مدعي است كه اكنكار كوتاه ترين راه و صراط مستقيم رسيدن به حقيقت است . او در تعاليمش مريدان خود را به اك يعني روح الهي يا جريان مسموع حيات يا جوهره خداوند ارجاع مي دهد كه خلقت و محافظت از تمامي حيات را بر عهده دارد . همه اين ها را از جمله معاني آن مي داند و مدعي است كه تمام استادان اك در طول تاريخ مردم را به اين امور دعوت كرده اند .
او از شخصيت هائي همچون مولوي ، حافظ ، شمس تبريزي ، عطار نيشابوري ، فردوسي و ... به عنوان استادان اك نام مي برد! بعد از پال توئيچل شخصي به نام داروين گراس رهبري اين فرقه را به عهده گرفت، ولي بعد از دو سال از مقام خود عزل شده و به صورت كلي از اين فرقه اخراج شد. الان نيز هيچ نامي در اين فرقه از وي نمي برند . بعد از او شخصي به نام هارولد كلمپ رهبري اين آئين رابه عهده گرفته است. روز 22 اكتبر كه سالروز تولد پال توئيچل است، ابتداي سال معنوي اكيست ها محسوب مي شود .
عرفان سرخ پوستي ، آموزه هاي پائولو كئليو ، آموزه هاي دالائي لاما ، مكتب فالون دافا و روش معنوي مديتيشن و ده ها آئين ديگر از جمله عرفان ها كاذب هستند . به خاطر طولاني نشدن پاسخ از ذكر تمامي آن ها خودداري مي كنيم . براي مطالعه در باره آن ها و نقد عقائد و روش هاي آن ها به كتابي كه خدمت تان معرفي مي شود مراجعه فرمائيد.
البته فرقه اي به نام شيطان پرستي در جهان و نيز در ايران رواج يافته كه به نوبه خود به ريز فرقه هاي بسياري تقسيم مي شود . به لحاظ اين كه اساس آن بر ضديت دين و معنويت است، نمي توان آن را حتي از جمله عرفان هاي كاذب برشمرد.
براي اطلاع تفصيلي به دو منبع ذيل مراجعه نماييد:
1- در آمدي بر عرفان حقيقي و عرفان هاي كاذب ، احمد حسين شريفي ، نشر صهباي يقين
2- اكنكار ، سوداگري روحي ( ناگفته هاي اكنكار و پاتوئيچل ) ، دكتر ديويد سي لين ، ترجمه مهندس شهرام قلي زاده .نشر جامعه نگر .
پي نوشت :
1. طه (20) آيه 120.

به نام خدا با سلام بنده ضعف ايمان دارم و خداوند را آن طور كه شايسته است نمي شناسم و فقط واجبات را انجام ومحرمات را انجام نمي دهم و آن طور كه خداوند را ولي و سرپرست خود بدانم نمي دانم بايد چه كار كنم مممنون

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در بعضي از آيات از حقيقت ايمان به عنوان شناخت و اعتقاد قلبي به خداوند و پيامبران و هر آنچه آن ها آورده‌اند، ياد شده ، از بعضي آيات ديگر استفاده مي‌شود ايمان عبارت است از: شناخت، همراه با اذعان، تسليم و پايبندي(1)
براين اساس انسان بايد تمام تلاش خود را به ياد گيري آموزه هاي اساسي دين و معرفت پيدا کردن به آن ها محدود کند.البته هرچه معرفت انسان افزايش يابد ، طبعا هم بر ايمان او افزوده مي شود ودر اعمال او نيز تأثير خواهد گذاشت و به معناي واقعي کلمه معناي ولايت را درک خواهد کرد.
بالا بردن سطح شناخت و آگاهي‏هاي ديني مهم ترين راه براي دستيابي به معرفت خداوند است . در اين زمينه گسترش مطالعات و تحقيقات ديني با برنامه‏ريزي‏هاي هدايت شده و منظم بسيار ضروري است. بنابراين در پاسخ به سوال شما گفت :
در گام اول لازم است که مطالعات ديني خود را افزايش دهيد. تا هم بر آگاهي تان افزوده گردد و هم ثمرات آن به خواست الهي درافزايش ايمان تان موثر باشد.
گفته ايد:" واجبات را انجام ومحرمات را انجام نمي دهم. آن طور كه خداوند را ولي و سرپرست خود بدانم نمي دانم. "
مايه خرسندي است که موفق به انجام واجبات و ترک محرمات هستيد و اين نشانه آن است که معناي ولايت خداوند را به خوبي درک نموده ايد وگر نه چه معنايي دارد از اوامر و نواهي کسي که او را به عنوان ولي و سرپرست خود نمي دانيم و يا نمي شناسيم اطاعت کنيم ؟در حقيقت شناخت واجبات و محرمات و رعايت آن از ضروريات معرفت نسبت به خدا و ولايت او نسبت به ماست . معرفت ناب و حقيقي جز در پرتو علم حضوري و ارتباط آگاهانه با خداوند حاصل نمي گردد.
با اين همه سعي کنيد با مطالعه کتاب هاي اعتقادي ، سطح آگاهي هاي خود را بالا ببريد. اگر در اين باب زمينه ي مطالعاتي نداريد از كتاب‏هاي اعتقادي آقاي محسن قرائتي آغاز كنيد و سپس از كتاب‏هاي استاد شهيد مطهري. كتاب‏هاي شهيد مطهري مثل: «توحيد»، «نبوّت»، «اصل عدل در اسلام»، «امامت و رهبري»، «معاد». (اين چند كتاب مجموعا در جلد چهارم مجموعه آثار شهيد مي‏باشد.) كتاب «عدل الهي» آن شهيد هم مفيد است. كتاب «آموزش عقايد»اثر استاد مصباح هم در سير مطالعاتي اصول عقايد مفيد و لازم است.
بعد از اين مرحله (انجام واجبات و ترك گناهان) ، انجام دادن مستحبات مانند نافله هاي يوميه مخصوصا نافلة شب و تهجّد و مناجات با خدا موجب قرب الهي مي شود.پيامبر (ص) فرمود: «خدا مي فرمايد: «با انجام نوافل به سوي من تقرب پيدا كنيد تا شما را دوست بدارم. اگر شما را دوست بدارم، اگر دعا كنيد اجابت مي كنم و اگر درخواستي داشتيد ، عطا مي كنم».(2)
سپس گام در مرحله بعد که رعايت تقوا و انجام تکاليف الهى در هر حال است ، بنهيد که زمينه‌ساز درک بيش تر و توفيق افزون‏تر و توجه و تقرب والاترى به خدا خواهد بود: «يا أيّها الذين آمنوا إن تتّقوا الله يجعل لکم فرقاناً ويکفّر عنکم سيّئاتکم و يغفر لکم والله ذو الفضل العظيم؛(3)
اى اهل ايمان! اگر پرهيزگار بوده و تقواى الهى پيشه کنيد ،خداوند براى شما نيروى تشخيص حق از باطل قرار داده ، بدى‏هاى شما را پوشانده و شما را بيامرزد .خداوند داراى فضل ورحمت بزرگ است».
قرآن مجيد راه رسيدن به يقين که بالاترين درجه ايمان است را عبادت مي‌داند: " واعبد ربّک حتي يأتيک اليقين؛ پروردگارت را عبادت کن تا به يقين برسي".(3) بدون عبادت ممکن نيست کسي به ايمان نائل آيد. منظور از عبادت،‌ حرکات و سکنات ظاهري نيست بلکه حقيقت عبادت و بندگي خدا است که مشتمل بر تمام مستحبات و ساير کار هاي خداپسندانه و از جمله خدمت به مردم و .... است . نکته مهم اين جاست که رسيدن به اين حقيقت جز با ترک گناه و فرار از رذايل اخلاقي امکان پذير نيست. از اين رو رسول خدا(ص) فرمود :" اگر نبود شياطيني که اطراف دل‌هاي بني آدم را احاطه کرده اند، آن‌ها حقايق ملکوت آسمان‌ها و زمين را مشاهده مي‌نمودند"؛(4) يعني گناه و رذايل اخلاقي مانع رسيدن به مقامات معنوي مي‌شود.
همچنين رسيدن به حقيقت ايمان جز با اخلاص امكان پذير نيست . و اخلاص روح عبوديت و بندگي است و روح عبادت و بندگي ترک نافرماني مولي است . چرا که از نظر اسلام عملي صحيح و همراه با اخلاص است که بر اساس حکم خدا و پيامبر و امامان باشد که از آن به صراط مستقيم ياد مي‌شود .پر واضح است که نافرماني و عصيان، از دايره عمل منطبق بر حکم خدا و رسول و اهل بيتش خارج است .

پى نوشت‏ها:
1. عزالدين حسيني زنجاني، راه رستگاري، ص 17.
2. سفينه البحار، ج 2، ص 110
3. انفال (8) آيه 29.
4. معراج السعاده، ص 78.

به نام خدا با سلام آيا دين اسلام دين نيازمند هاست زيرا افراد نياز مند زياد دارد؟ اين سوالات را مي پرسم كه ايمانم بيشتر شود و شناخت بيشتري پيدا كنم خيلي ممنون

با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
متأسفانه يكي از آسيب هاي دين شناسي آن است كه برخي خاستگاه چالش ها و نارسايي هاي مربوط به مسلمانان را دين و آموزه هاي آن مي دانند، حال آن كه عقب ماندگي و مشكلات مسلمانان مربوط به خود آنان بوده و اسلام چيزي است و مسلمان بودن چيزي ديگر.(1)
در اسلام مسلمانان به فعاليت هاي اقتصادي فرا خوانده شده ، از فقر و هر گونه تن پروري و بيكاري نهي شده اند، تا آن جا كه كار در راه تأمين هزينه زندگي اعضاي خانواده، ارزش جهاد در راه خدا را پيدا كرده است. (الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله). (2)
يكي از نويسندگان در ذيل تفسير آية 20 مزمل مي نويسد: "در آيه تلاش براي زندگي در كنار "جهاد في سبيل الله" قرار داده شده ، اين نشان مي دهد كه اسلام براي اين موضوع اهميت زيادي قائل است. چرا چنين نباشد، در حالي كه يك ملّت فقير و گرسنه و محتاج به بيگانه، هرگز استقلال و عظمت و سربلندي نخواهد يافت؟! اصولاً "جهاد اقتصادي" بخشي از "جهاد با دشمن" است.(3)
امام صادق(ع) در خصوص اهميت كسب روزي فرمود: "لا تكسلوا في طلب معايشكم فأنّ آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها؛(4) در تحصيل روزي تنبلي نكنيد، زيرا پدران ما در اين راه مي كوشيدند و روزي را طلب مي كردند".
بر اين اساس، اسلام مسلمانان را نه تنها به دوري از فقر فرا خوانده، بلكه آن را مانند جهاد دانسته است. اما فقر مسلمانان ريشه در عوامل ديگر دارد. يكي از علل مهم، سياست هايي است كه در طول تاريخ توسط حاكمان ستمگر به كار گرفته شده و دشمنان نيز از آن حمايت مي كردند. دشمنان مي دانند كه استقلال اقتصادي مسلمانان، با منافع آنان در تضاد است.
آنان ذلت و وابستگي جهان اسلام را مي خواهند.
داده هاي تاريخي نشان از آن دارد كه يكي از وابستگي هايي كه شديداً جامعه اسلامي را آسيب پذير نمود، وابستگي اقتصادي به كشورهاي استعمار گر است.
علل گسترش فقر در جهان اسلام عبارتند از :
1-برداشت هاي انحرافي از دين:
يكي از علل گسترش فقر در جهان اسلام برداشت هاي انحرافي از دين مي باشد. برخي تصور مي كنند كه دين انسان ها را به آخرت فرا خوانده و از تلاش و فعاليت در دنيا بر حذر داشته، كه غلط بودن اين پندار كاملاً روشن است.
در برخي از روايات يكي از مؤلفه هاي جامعة آرماني امام زمان(عج) پيشرفت هاي اقتصادي و علمي بيان شده است. اين نشان مي دهد كه يكي از اهداف مهم اسلام فقر زدايي و فرا خواني به فن آوري و پيشرفت هاي اقتصادي است. پيامبر اسلام و ائمه به فعاليت هاي اقتصادي مي پرداختند و در صدد تشكيل جامعة بدون فقر بودند. امام علي(ع) يكي از وظايف حاكمان را فقر زدايي دانست.(5)
البته در اسلام همان گونه كه به فعاليت هاي اقتصادي سفارش شده، به تقوا و معنويت گرايي نيز سفارش شده است، زيرا همه خوشبختي ها در داشتن مال و ثروت ظهور نمي كند.
اين كه تصور مي شود ملت هاي فاقد ايمان و پرهيزگاري، غرق در ناز و نعمت هستند، اشتباره بزرگي است؛ زيرا اگر به درون اين جوامع نفوذ كنيم، دردهاي جانكاهي (كه روح و جسم آن ها را درهم مي كوبد) مي بينيم و قبول خواهيم كرد كه بسياري از آن ها از بيچاره ترين مردم روي زمين هستند،(6) زيرا معنويت مهم ترين سرمايه زندگي است.
اگر در اسلام از درآمدها و ثروت اندوزي غير مشروع نهي شده، بدين جهت است كه مردم از معنويت فاصله نگيرند و عدالت اجتماعي گسترش يابد.
2-خود باختگي :
يكي از علل مهم فقر جوامع اسلامي خود باختگي است، بدين معنا كه امروزه مسلمانان توانايي ها و قابليت هاي خويش را فراموش كرده و تصور مي كنند فقط ديگران توان اقتصادي و خلاقيت هاي علمي دارند. روحيه خود باختگي موجب شده است كه در جوامع اسلامي از نيروهاي انساني كشورهاي بيگانه استفاده شده و اين رويكرد فقر اقتصادي و وابستگي را در پي دارد.
پي نوشت ها:
1. تفسير نمونه، ج 6، ص 270.
2. وسائل الشيعه، ج 12، ص 43
3. تفسير نمونه، ج 25، ص 200.
4. وسائل الشيعه، ج 12، ص 28.
5. نهج البلاغه، نامة 53.
6. تفسير نمونه، ج 6، ص 268.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

به نام خدا با سلام مي خواستم بدانم آيا دين اسلامي ديني احساسي است؟؟ ممنون

با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
دين اسلام دين كاملي است . تمام مسائل و نيازهاي بشري در آن لحاظ شده ، به تمام ابعاد انساني توجه كرده است. بنابراين دين اسلام هم عقلاني است و هم احساسي. زيرا عقل و احساس هر دو جنبه از بشر هستند و دين اسلام منطبق با فطرت بشري است.
در برخي موارد به ما توصيه مي كند كه تعقل كنيم و از فكر و انديشه خود استفاده كنيم مثلاً در مورد شناخت دين اسلام و مبدأ و معاد به ما توصيه كرده است كه با عقل و انديشه خود آن ها را فراگيريد. اسلام عقل را موهبت الهي مي‌داند . براي آن ارزش زيادي قائل است. اسلام دين احساسات و عواطف است چرا كه انسان داراي احساسات و عواطف است، بنابراين اسلام به اين بُعد انساني هم توجه كرده، مثلاً توصيه كرده است كه كانون خانواده، كانون عواطف باشد. زن به شوهر محبت كند . علائق و احساسات او را احترام بگذارد. همچنين به مرد هم توصيه مي كند به زن خود محبت كرده و بيش تر از توان او چيزي نخواهد. اسلام به عواطف و احساسات مادر نسبت به فرزند و برعكس ارزش زيادي قائل است.
اسلام ميان عقل و احساسات مرز قائل است، يعني اينكه در مواردي توصيه كرده است كه احساسات نبايد مانع از تعقل و فكر و انديشه شود و بر عكس. مثلاً قرآن مي گويد وقتي مجرمي را به خاطر جرمش تأديب مي كنند، احساساتي نشويد و نسبت به او رأفت نشان ندهيد.

در این آیات ادعای یهود در مورد تخفیف در مجازات آنها بخواطر مذهبشان رد شده است و بیان شده که هر کس را به آنچه کسب کرده است پاداش میدهیم حال آیا با توجه به َاین آیات میتوان نتیجه گرفت که ادعای بعضی شیعیان در مورد تخفیف مجازات شیعیان نیز اشتباه میباشد؟ با تشکر.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
شخص پرسشگر بر مبناي آيات متعدد در پاسخ، سوال خود را مطرح كرده، يعني اين‌ آيات را مي داند و قبول دارد و سوال از تطبيق ادعاي شيعه با اين آيات است. بنابراين ضرورتي به بيان دوباره آن همه آيات نيست.
در واقع پاسخ اصلي همان پاراگراف آخر است كه به اختصار آمده و ابعاد مختلف آن به خوبي تشريح نشده، مانند صفت مغفرت و رحمت خدا كه تخفيف مجازات(مورد اصلي سوال) بر اساس آن صفت جريان مي يابد . توبه، شفاعت، توسل و... همه در دايره اين صفت است.
خداي متعال با کسي قوم و خويش نيست . ملاک پاداش يا عقوبت؛ ايمان و عمل است ،چه شخص شيعه باشد يا سني و يا اهل کتاب فرقي نمي کند.
در قرآن فرموده:
لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً .(1)
ملاک ثواب و عذاب گمان ها و آرزو ها و تمنيات شما و اهل کتاب نيست بلکه هر که کار بد کند ( هر کسي باشد) کيفر آن را خواهد ديد و هيچ کسي را جز خدا يار و ياور نخواهد ديد .
اين خود يک قانون کلي است که خدا در هميشه تاريخ براي مؤمنان به توحيد و نبوت و معاد قرار داده و اختصاص به مسلمانان يا شيعيان ندارد.
در واقع اين موضوع تجلي صفت عدل الهي است كه به هر كسي به اندازه ايمان و عمل نيك او پاداش مي دهد، اما علاوه بر آن خداوند داراي صفت رحمت است . اين صفت الهي طبق مباني خاص خود جريان دارد و براي آن نيز آيات متعدد بيان شده است.
مثلاً خداوند از پذيرش توبه بندگان سخن گفته و اين بدان معنا است كه حتي بر فرض عمل گناه و نادرست، اين عمل مي تواند مورد مواخذه نباشد و صاحب آن عذاب نشود، در صورتي كه توبه نمايد. هم چنين موارد ديگري كه به عنوان تخفيف مجازات يا رفع مجازات در آيات قرآن مطرح مي شود كه بر اساس قاعده و قانون خاص الهي جريان مي يابد.
بر همين اساس توبه و تکفير و پوشاندن گناهان با اعمال صالح و امثال آن همه قانون عمومي اند و اختصاص به شيعيان يا مسلمانان ندارد.
بله متاسفانه بعضي از عوام شيعه و روحانيون عوام زده خيال مي کنند همين که ادعاي شيعه بودن دارند و دوستدار اسمي امامان و علي بن ابي طالب هستند و مثلا در عزاي اهل بيت شرکت مي کنند و اشکي مي ريزند ، ديگر از هفت دولت آزادند و شفاعت شامل حال شان مي شود و گناهان شان آمرزيده مي گردد و ...
در حالي که علاوه بر آيات قرآن، روايات امامان صراحت دارد که شفاعت يک راه فرار و پارتي بازي بيجا نيست . افراد در گرو اعمال شان هستند و شفاعت نصيب هر محب ادعايي نمي شود . محبت علامت هايي دارد از جمله همرنگي با محبوب و... که با توجه به آن آيات و روايات معلوم مي گردد اين خوش خيالي ها از سنخ همان خوش خيالي هاي اهل کتاب و از تسويلات(فريب) شيطان براي گمراه کردن آدميان است.
شيعيان نيز مانند بقيه انسان ها حساب و کتاب دارند، ولي طبيعي است کساني که به يگانگي خدا ايمان آورده و نبوت رسول را پذيرفته اند . به امر رسول خدا محب و مطيع و پيرو اهل بيت شده ، جان و مال خود را براي صرف در راه مرام آنان در طبق اخلاص نهاده اند ، محبوب خدايند و خدا از لغزش هاي گاه و بيگاه آنان به آساني مي گذرد . اين جزيي از پاداش آنان به خاطر تسليم خدا و رسول خدا بودن در امر محبت و ولايت اهل بيت است . کساني که به اهل بيت عداوت نورزيده ،ولي به خاطر جهل و ناداني و...( نه عداوت و انکار) تسليم اين خاندان نبوده ، محبت و ولايت آنان را سرلوحه عمر و عمل خود قرار نداده اند، از اين امتياز و پاداش محرومند.
پي نوشت:
1.نساء(4)آيه 123.

ضمن عرض سلام و خسته نباشید یکی از سه گروهی که شهادت به یگانگی خداوند میدهد فرشتگانند. ما شهادت خدا و صاحبان دانش را مستقیم یا با واسطه درک میکنیم اما درک شهادت فرشتگان چگونه باید صورت بگیرد؟ در صورت عدم درک آیا این شهادت برای ما کاربردی دارد؟ با تشکر

انتخاب همسر و ازدواج با شهربانو که نمي تواند دليلي براي اتهام به شهوت راني گردد. شهوتران به کسي مي گويند که مدام در پي ارضاي غريزه جنسي باشد، نه آن که با فردي ازدواج کند که صاحب عنوان باشد. داشتن عنوان دختر پادشاه در اين باره دخالتي ندارد. در هر حال در باره اين امرکه آيا امام حسين با شهربانو ازدواج کرد يا نه، محل ترديد است. در اين باره مطالبي را براي شما ارسال مي نماييم.
با رجوع به منابع مختلف شيعه و سنى درمى‏يابيم كه از ميان ائمه شيعى بيش ترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد(ع) وجود دارد تا جايى‏كه برخى از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نام(1)و برخى ديگر تا شانزده‏(2).نام براى مادر حضرت(ع) ذكر كرده‏اند(3).مجموع اين نام‏ها چنين است:
1. شهربانو، 2. شهربانويه، 3. شاه زنان، 4. جهان شاه، 5. شه زنان، 6. شهرناز، 7. جهان بانويه، 8. خولة، 9. برّة، 10. سلافة، 11. غزالة، 12. سلامة، 13. حرار، 14. مريم، 15. فاطمة، 16. شهربان.
با آن كه در منابع تاريخى اهل سنّت روى نام‏هايى چون سلافة، سلامة، غزاله بيش تر مانور داده شده است،(4).اما در منابع شيعى و به خصوص منابع روايى آن ها، نام شهربانو بيش تر مشهور شده است. بنا به نوشته برخى از محققان(5).: اولين بار اين نام در كتاب «بصائر الدرجات» محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق) ديده شده است.(6) بعدها محدّث معروف شيعى يعنى كلينى (م 329 ق) روايت همين كتاب را در كتاب كافى آورد.(7).بقيه منابع يا از اين دو منبع بهره گرفته و يا آن كه رواياتى ضعيف و بدون سند معتبر را در نوشته‏هاى خود آورده‏اند.(8)
در اين روايت چنين آمده است:
«چون دختر يزدگرد را نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه براى تماشاى او سر مى‏كشيدند و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت. عمر به او نگريست، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت: اف بيروج بادا هرمز (واى، روزگار هرمز سياه شود)! عمر گفت: اين دختر مرا ناسزا مى‏گويد و بدو متوجه شد! اميرالمؤمنين(ع) به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى که به او آسيبي برساني، به او اختيار ده كه خودش مردى از مسلمانان را انتخاب كند و در سهم غنيمتش حساب كن. عمر به او اختيار داد. دخترآمد و دست خود را روى سر حسين(ع) گذاشت. اميرالمؤمنين على(ع) به او فرمود: نام تو چيست؟ گفت: جهان شاه. حضرت فرمود: بلكه شهربانويه باشد.
سپس به حسين(ع) فرمود: اى اباعبدالله! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد مى‏شود و على بن حسين(ع) از او متولد گشت. حضرت را ابن الخيرتين (پسر دو برگزيده) مى‏گفتند؛ زيرا برگزيده خدا از عرب «هاشم» بود و از عجم «فارسى».(9)
اين روايت از دو جهت سند و متن محل بحث واقع شده است. از جهت سند در آن افرادى مانند ابراهيم بن اسحاق احمر(10) و عمرو بن شمر وجود دارند كه متهم به غلو شده و از سوى علماي شيعه مورد تأييد واقع نشده‏اند.(11)
اما از جهت متن اشكالاتي دارد بدين شرح :
- اسارت دخترى از يزدگرد، به شدّت محل ترديد است.
- اسارت چنين دخترى در زمان عمر و به ازدواج امام حسين(ع) درآمدن در اين زمان نيز غيرقابل قبول است.
- در هيچ‏يك از منابع معتبر شيعى به جز اين روايت، لقبى با عنوان «ابن الخيرتين» براى امام سجاد(ع) نقل نشده است.
آيا در اين جا نمى‏توان نوعى ايرانى‏گرايى افراطى را ديد كه به خيال خود به جهت پيوند خوردن نسل ساسانيان با نسل پيامبر(ص) در امام سجاد(ع)، خواسته‏اند حضرت(ع) را به عنوان «خير اهل الارض» معرفى كنند؟
اين‏گونه نقدها بر گزارش‏هاى حاوى نام شهربانو باعث مى‏شود تا اين گزارش‏ها را از ساحت ائمه(ع) به دور و آن را ساخته دست حديث‏پردازان بدانيم و نام شهربانو را براى مادر حضرت نفى كنيم.
درباره نَسَب مادر امام سجاد(ع) نيز منابع متقدم تاريخى و روايى دچار اختلاف گشته‏اند. برخى مانند يعقوبى (متوفى 284 ق)(12) ، محمد بن حسن قمي(13) ، كلينى (متوفى 329 ق)(14) ، محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق) علامه مجلسي(15) ، شيخ صدوق (متوفى 381 ق)(16) و شيخ مفيد (متوفى 413 ق)(16) او را دختر يزدگرد دانسته‏اند، هر چند در نام او اتفاق نظر ندارند.
اين نَسَب تقريباً در ميان منابع متأخر به عنوان يك شهرت فراگير جاى خود را باز كرده؛ به گونه‏اى كه ميدان اظهار وجود براى ديدگاه‏هاى مخالف نگذاشته است.(17)
در مقابل اين قول، برخى از منابع متقدم و متأخر ديدگاه‏هاى ديگرى مانند سيستانى ، سِندى ، و ياكابلى بودن او را متذكر شده ، بسيارى از منابع بدون ذكر محل اسارت او، تنها با عنوان «امّ ولد» (كنيز صاحب فرزند) از او ياد كرده‏اند. (18)برخى نام‏هاى بزرگان ايرانى هم چون سبحان، سنجان، نوشجان و شيرويه را به عنوان پدر او ذكر كرده‏اند.(19)
براى نقد و بررسى اين نَسَب نمى‏توانيم به بحث‏هاى سندى اين گزارش‏ها تكيه كنيم؛ زيرا هيچ‏يك از اقوال داراى سند مستحكمى نيست. علاوه بر آن كه بيش تر كتاب‏هاى تاريخى همانند تاريخ يعقوبى، مطالب خود را بدون ذكر اسناد نقل مى‏كنند.
بنابراين بايد فقط از راه محتوا به بررسى آن ها پرداخت كه در اين راستا اشكالات زير خود را نشان مى‏دهد:
1. مهم‏ترين اشكال اختلاف اين گزارش‏ها در ذكر نام او است كه منابع مختلف پيش گفته اسامى گوناگونى همانند شهربانو، سلاخه، غزاله براى او نقل كرده‏اند. اين نشان مى‏دهد كه اين مطالب، سازندگان مختلف با انگيزه‏هاى يكسانى داشته كه تعصب ايرانى‏گرى وارتباط دادن ميان ايرانيان و امامان(ع) از راه نَسَب بوده است تا به خيال خود فره ايزدى را از ساسانيان به امامان شيعه منتقل سازند.
2. اختلاف گزارش‏ها در زمان اسارت او نيز يكى ديگر از اشكالات است كه برخى آن را در زمان عمر، برخى ديگر در زمان عثمان و برخى مانند شيخ مفيد آن را در زمان خلافت حضرت على(ع) دانسته‏اند.( 20)
3. اصولاً كتاب هايى مانند تاريخ طبرى و الكامل ابن اثير كه به صورت سال‏شمار جنگ‏هاى مسلمانان با ايرانيان را تعقيب كرده و مسير فرار يزدگرد را به شهرهاى مختلف ايران نشان داده‏اند، در هيچ موردى به ذكر اسارت فرزندان او نمى‏پردازند؛ با آن كه اين مسأله، بسيار مهم‏تر از حوادث جزئى است كه به آن ها اشاره شده است. اين نكته جعلى بودن گزارش اسارت دختران يزدگرد را تقويت مى‏كند.
4. برخى از نويسندگان متقدم همانند مسعودى، هنگام ذكر فرزندان يزدگرد سوم، دخترانى با نام‏هاى ادرك، شاهين و مردآوند براى او ذكر مى‏كنند كه اولاً با هيچ‏يك از نام‏هايى كه براى مادر امام سجاد(ع) گفته شده، هماهنگى ندارد . ثانياً خبرى از اسارت آن ها در تمام نوشته‏هاى خود به ميان نمى‏آورد.(21)
5. از مهم‏ترين اسناد تاريخى كه مى‏توان درباره مادر امام سجاد(ع) به آن استناد كرد، نامه‏هاى منصور به محمد بن عبدالله معروف به «نفس زكيه» است كه رهبرى مخالفان طالبى (اولاد ابوطالب) را در مدينه بر عهده داشت و هميشه ميان او و منصور نزاع و درگيرى بود.
در يكى از اين نامه‏ها كه منصور قصد ردّ ادعاهاى محمد مبنى بر افتخاريه نَسَب خود را داده چنين مى‏نگارد: «ما وُلِدَ فيكم بعد وفاة رسول الله(ص) افضل من على بن الحسين و هو لِاُم ولد».(22) يعني، بعد از رحلت پيامبر ميان شما شخصيتى برتر از على بن حسين (امام سجاد) ظهور نكرده، در حالى‏كه او فرزند ام ولد (كنيز داراى فرزند) بود.
جالب آن است كه هيچ اعتراضى - نه از سوى محمد و نه از سوى ديگران - به اين فقره شنيده نمى‏شود كه على بن حسين(ع) فرزند كنيز نبود؛ بلكه فرزند شاهزاده‏اى ايرانى بود! در حالى‏كه اگر اين داستان واقعيت داشت، حتماً محمد بن عبدالله براى پاسخ دادن، به آن استناد مى‏كرد.
مجموعه اين قرينه‏ها ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه دست جعل در ساختن مادرى ايرانى با اين اوصاف براى امام سجاد(ع) دخالت داشته ، عمداً ديدگاه‏هاى ديگر درباره مادر حضرت(ع) - بويژه ديدگاه‏هايى كه او را از كنيزكان بلاد ديگر همانند سند مى‏داند - ناديده گرفته است. در حالى‏كه تا قبل از اواخر قرن سوم بيش تر ناقلان، او را از كنيزان سِند يا كابل مى‏دانستند.
اظهار نظر قطعي در باره ايراني بودن امام سجاد مشکل است. دلا يل و قراين خلاف آن را اثبات مي نمايد . پي نوشت ها:
1- ملاآقا دربندى، اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 110.
2- همان.
3- شهيدى، سيدجعفر، زندگانى على بن الحسين(ع).
4- ‏زندگانى على بن الحسين(ع)، ص 10 و 11.
5- مقاله «حول السيدة شهربانو» نوشته شيخ محمد هادى يوسفى، مندرج در مجله رسالة الحسين(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ربيع‏الاول 1412
6-بحارالانوار، ج 46، ص 8-13
7- افتخارزاده، محمودرضا، شعوبيه ناسيوناليسم ايران، ص‏305 كه از منابعى چون انساب الاشراف بلاذرى، طبقات ابن‏سعد، المعارف ابن‏قتيبه دينورى و الكامل مبرّد اسامى فوق را نقل مى‏كند
8- ‏ زندگانى على بن الحسين(ع)، ص 12
9- بحارالانوار، ج 46، ص 9، ح 20.
10 - اصول كافى، ج 2، ص 369
11- شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، ص 289-337.
12- با استفاده از ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى (اصول كافى، ج 2، ص 369).
13 - آيت الله خويى، معجم رجال الحديث، ج 1، ص 202 و ج 13، ص 106.
14- همان.
15- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 303.
16 -‏تاريخ قم، ص 195
17- اصول كافى، ج 2، ص 369.
18- بحارالانوار، ج 46، ص 9
19- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 128
20- الارشاد، ص 492
21- زندگانى على ابن الحسين(ع)، ص 12.
22- شعوبيه، ص 305.

در تفسیر نمونه امده است که مولکولی که در بدن دو نفر شرکت داشته در روز رستاخیز به بدن شخص اول باز میگردد,ایا در این صورت امکان ناقص بودن بدن شخص دوم نیست؟ و ایا اصلا اصل این موضوع بدین شکل صحیح است؟ با تشکر و خسته نباشید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اين پرسش به عنوان شبهه آکل و مأکول از دير زمان در مباحث اعتقادي مطرح بوده است.
اصل شبهه: ممکن است بدن يک شخصي به دو طريق (مستقيم و غيرمستقيم) جزو بدن ديگري شود.
1- مستقيم: مثلا در زمان قحطي انسان گرسنه اي از بدن يک انسان ديگر تغذيه کرده باشد.
2- غير مستقيم: پس از مردن بدن انسان به خاک تبديل شود و گياهان و درختان از آن خاک استفاده کنند و انسان ديگر از سبزي و ميوه درختان مذکور استفاده کرده باشد.
در بحث معاد جسماني (يعني زمان بازگشت روح به بدن) اجزاي منتقل يافته جزو کدامين بدن است تا به جزاي خود برسد؟
حقيقت انسان به روح او است و آن چه او را از ديگران متمايز مي‌گرداند، صورت شخصي او است، مواد تشکيل دهنده سلول ها مي‌تواند مشترک باشد؛ زيرا همه سلول ها از فرآورده‌هاي غذائي و طبيعي تشکيل مي‌يابند. گاهي تعداد زيادي ميهمان از مواد غذائي يک سفره استفاده مي‌کنند، اما وقتي جذب بدن افراد سر سفره مي‌شود، جذب صورت‌هاي مختلف آن ها مي‌شود، در حالي که ماده غذائي مشترک بود. در قيامت نيز آنچه براي حسابرسي مهم است، تمايز افراد و صورت ها و سيرت‌ها و قابل شناخت بودن هر کدام است. حال ماده آن از هر چه باشد ،مهم نيست. به ويژه آن که، بدن انسان در قيامت متناسب با نظام آخرت است.
از آيات و روايات نيز استفاده مي‌‏شود که در قيامت روح به بدني جسماني در مي‌‏آيد که همانند بدن دنيايي اوست. در عالم دنيا هر چند پس از مدّتي بدن انسان‌ها تغيير مي‌‏کند، وقتي دو دوست پس از مدّت ها به هم مي‌‏رسند، يکديگر را مي‌‏شناسند، در حالي که شايد تمام سلول‌هاي بدن آن ها تغيير کرده باشد، اما اين تغيير کلّي در جسم، باعث بيگانگي نمي‌‏گردد؛ تغييري که در جسم دنيايي و اخروي حاصل مي‌‏گردد، نيز چنين است.
بنابراين آنچه در اثر تغيير بدن انسان‌ها و وارد شدن در بدن ديگري، انجام مي‌پذيرد، تنها جسم انسان‌ها است و آنچه در قيامت عذاب مي‌بيند، جسم انساني به همراه روح شخص است و روح انسان‌ها در اثر تغيير جا به جا نمي‌شود و براي هر شخصي ثابت است. در واقع اين روح انسان است که از طريق جسم عذاب مي‌بيند، حال هر جسمي که باشد و روح ها قابل انتقال و تغيير و دگرگوني نيستند.
وانگهي، جسم دنيايي براي دنيا آفريده شده که محل درد و رنج و خستگي و بيماري و گذر عمر است، در حالي که براي جسم اخروي ديگر رنج و بيماري و خستگي مطرح نيست. بنابراين، بايد جسم اخروي در عين شباهت کامل به جسم دنيوي، لطيف‌‏تر و کامل‌‏تر باشد تا براي استفاده از نعمت هاي آخرت آمادگي داشته باشد. پس بدن اخروي انسان‌ها صورت کامل شده همان بدن دنيوي است، نه دقيقا همان بدن مادي دنيوي که تغيير و جا به جا شده؛ زيرا در جهان آخرت به طور کامل نظام مادي برچيده مي‌شود؛ پس معنا ندارد همان بدن مادي دنيوي در آخرت باشد؛ در عين حال که مي‌دانيم همان بدن دنيوي در طول مدت رشد خود در دنيا بارها تغيير يافته و ثابت نمانده است.

چرا همه پیامبران از منطقه بین االنهرین در خاور میانه مبعوث شده اند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
يكي از مشكلات رخدادهاي تاريخي عدم شفافيت آن است؛.مکان ظهور پيامبران از مسايل تاريخي است كه ابهام دارد و قضاوت دربارة آن مشكل است. اما با توجه به رهنمودهاي وحياني مي گوييم:ظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد . طبق آموزه هاي اسلامي همه امت ها از خود پيامبر داشته اند:
« و ان من امّة الا خلافيها نذير، (1 ) در هر امتي نذير و هشدار دهنده اي وجود دارد »نيز:
« لقد بعثنا في كلّ أمة رسولاً أنِ اعبدواالله و اجتنبوا الطاغوت؛ (2) در هر امتي پيامبري فرستاديم (تا به مردم بگويند) كه خدا را بپرستيد و از پرستش بت دوري كنيد».
اگر در قرآن مجيد، تنها نام عدّه معدودى از پيامبران بزرگ برده شده؛ بدين معنا نيست كه تعداد ايشان منحصر به همين افراد است؛ بلكه در خود قرآن تصريح شده است كه بسيارى از پيامبران بوده‏اند كه نامى از ايشان در قرآن به ميان نيامده است:
« و رسلاً لم نقصصهم عليك». (3)
بنابراين نمى‏توان گفت كه همه پيامبران در يك منطقه خاص ظهور نموده‏اند، بلكه طبق احاديثى كه در مورد تعداد آنان رسيده است ؛ يعني124 چهار هزار نفر، از اين تعداد چند پيامبر مشخص مربوط به آسيا و خاورميانه است، از بقيه خبري نيست .
اين احتمال نيز بعيد نيست که بسياري از مناطق جهان همانند هند، چين، آمريكا و ... نيز در گذشته هاي دور كه امكان ارتباط وجود نداشته، بر حسب ضرورت پيامبراني مبعوث شدند. شواهد تاريخي گواه اين معناست ، مثلا بودا گر چه نامش را به عنوان پيامبر نمي برند، ولي وقتي زندگي او بررسي مي شود، بسياري از خصوصيات پيامبران را در زندگي او و شكل تماس وي با جهان غيب مشاهده مي¬كنيم.
از نظر عقلى نيز منطقه جغرافيايى پيامبر مهم نيست؛ بلكه مهم ، تسليم حقيقت شدن است، چنان كه گروندگان به اسلام از نقاط مختلف دنيا بوده و هستند.
اما ازاين نکته غافل نشويم که پيامبران بزرگ در منطقه خاور ميانه ظهور نموده اند. البته پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و كتاب آسماني، از شرق ميانه برخاستند. نوح(ع) از عراق برخاست و مركز دعوت ابراهيم(ع) عراق و شام بود، و به مصر و حجاز نيز سفر كرد. موسي(ع) از مصر برخاست. چون که در زمان ظهور پيامبران، منطقه مسكونى عمده انسان‏ها مناطق آسيايى بود و خاور ميانه مهد تمدن قرار داشت.
مورخان بزرگ جهان تصريح مي كنند كه مشرق زمين (مخصوصاً شرق ميانه) گهواره تمدن انساني است ؛ منطقه اي كه به نام هلال خصيب است.
تمدن مصر باستان كه قديمي ترين تمدّن شناخته شده جهان است، تمدّن بابل در عراق، تمدن يمن در جنوب حجاز، همچنين تمدّن ايران و شامات، همه نمونة تمدن هاي معروف بشري هستند ... قدمت تمدن انساني در اين مناطق به هفت هزار سال يا بيش تر باز مي گردد. از سوي ديگر، رابطه نزديكي ميان تمدن انساني و ظهور پيامبران بزرگ است، زيرا انسان هاي متمدن نياز بيش تري به آيين هاي الهي دارند، تا هم قوانين حقوقي و اجتماعي را تضمين كرده، جلو تجاوز و مفاسد را بگيرد، و هم فطرت الهي آن ها را شكوفا سازد. به همين دليل مي گوييم نياز بشر امروز مخصوصاً كشورهايي كه از تمدن و صنعت سهم بيش تري دارند، به مذهب، از هر زمين بيش تر است.
بعيد نيست ادعا شود كه هبوط حضرت آدم(ع) و ثقل جمعيت بشري در منطقة خاوري بوده و انسان ها از اين منطقه به ديگر مناطق کوچ کرده اند . اگر چنين باشد مي گوييم : بين ثقل جمعيت و تمدن و بعثت پيامبران ارتباط منطقي برقرار است.
با اين وجود برخي از مورخان باور دارند كه پيامبران از مناطق معتدل ظهور نموده اند، زيرا در مناطق معتدل به دليل ظهور دانش ها و صنعت، بيش تر زمينة كمال انسان ها فراهم مي شود و بيش تر آماده پذيرش پيامبران هستند. ابن خلدون از طرفداران اين نگرش است. وي مينويسد: حتي بعثت پيامبران بيش تر در نواحي معتدل بوده و ما خبر بعثت پيامبري را در اقليم جنوبي و شمالي نيافته ايم، از آن جهت كه پيامبران بايد از نظر خلقت، كامل ترين افراد باشند تا پيامي كه از جانب خدا مي آورند، مورد قبول واقع شود.(4)
پي نوشت:
1. فاطر(40) آيه 24.
2. نحل(16)آيه 36.
3. نساء(4) آيه 124.
4. جعفر سبحاني، منشور جاويد ،ج10ص100- 105؛
ناصر مکارم ،پيام قرآن، ج7 ،ص396-398.

باسلام . آیا اهل سنت عصمت پیامبر اکرم (ص) را قبول دارند یا فقط بخشی از آن را قبول دارند ؟ در مورد ائمه چطور؟ آیا عصمت آنها را قبول دارند ؟ چه شبهاتی در مورد عصمت امام حسین و حضور ایشان در کربلا وارد شده است و چجه جوابی دارد؟(اینکه ایشان میدانسته که شهید میشوند یا نمیدانسته؟)

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اهل سنت جز به عصمت پيامبران الهي، به عصمت شخص ديگري اعتقاد ندارند؛ بنابراين فرقه هاي گوناگون اهل سنت به عصمت هيچ يك از امامان يا حتي خلفاي راشدين معتقد نيستند. اما در خصوص اعتقاد ايشان به عصمت انبيا با توجه به وجود فرقه هاي متعدد در ميان اهل سنت ،طبعا عقيده آن ها در اين موضوع نيز متعدد است.
متکلمان مذاهب اسلامي غير شيعه گرچه به اصل عصمت پيامبران اعتقاد دارند اما در قلمرو و گسترده آن تفاوت نظرهايي دارند كه اين ديدگاه ها به طور مختصر از اين قرار است :
1ـ اشاعره :
اين گروه معتقدند که پيامبر بعد از بعثت از هر گونه گناه کبيره و صغيره معصوم است . همچنين صغاير ناچيز را عمداً انجام نمي‌دهد، گرچه سهواً ممکن است انجام دهند.
2ـ معتزله :
برخي‌ از آن ها مي‌گويند پيامبران قبل از بعثت لازم نيست از گناه کبيره مصون باشند،‌ ولي بعد از بعثت از انجام گناه کبيره معصوم‌اند ؛ اما برخي ديگر از اين طايفه بر آن‌اند که انبيا چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت از گناه کبيره کاملاً مصون‌اند، ولي از گناه صغيره به خصوص صغيره جزئيه لازم نيست معصوم باشد.
3ـ حشويه :
ايشان مدعي‌اند که انجام کبيره از سوي انبيا قبل از بعثت و بعد از آن منعي ندارد.
******************
2- مي توان گفت مهم ترين شبهه و اشكالي كه در خصوص قيام حضرت دركربلا و عصمت ايشان مطرح است، همان چيزي است كه اشاره كرده ايد ،يعني آن كه با آگاهي حضرت از شهادت خود و نتيجه قيام ، آيا انجام حركت برخلاف حكم خداوند در لزوم حفظ جان خود و نهي خداوند از به هلاكت انداختن خود نبوده است ؟
اين اشكال بر فرض علم حضرت بر شهادت است، اما اگر بگوييم حضرت به اين امر علم نداشتند، اشكال ديگر آن است كه اگر ايشان داراي عصمت مطلقه هستند ، چگونه در درك نتيجه اين حركت و محاسبه عاقبت اين قيام دچار اشتباه شدند و خود و خانواده و اصحاب خود را به كام مرگ كشاندند؟
البته به شكل منطقي اين مساله به بحث علم امام و آگاهي او از آينده و رابطه بين علم امام و اعمال او بر مي گردد، نه مساله عصمت امام ؛ اما در هر حال پاسخ اين دو سوال كاملا روشن و واضح است . جواب هاي گوناگوني به آن ها داده شده است ؛ در اين خصوص بايد گفت :
با توجه به شواهد و قرائن گوناگون ما معتقديم كه امام حسين عليه السلام از سرانجام قيام خويش آگاه بودند اما اين حركت را به شكلي كاملا خود خواسته به پيش بردند و از انجام آن به دنبال نتايج معيني نيز بودند كه همه اين امور با عصمت امام منافاتي ندارد ؛ توضيح دقيق اين امر نيازمند تبيين درست مساله علم امام است .
در تحليلي دقيق تر مي توان گفت: امام حسين از نتيجه اين حركت آگاه نبود و يا نتيجه آن را به درستي مي دانست ، چون ما معتقديم كه معصومين از دو نوع علم بهره مي بردند :
1 - علم عادي:
براساس آيات قرآن، علم غيب مخصوص خدا است.(1) از جمله امور غيب و پنهان، اخبار و حوادث آينده است. در عين حال در برخي آيات، خداوند بعضي از حوادث غيب را به پيامبر خبر مي‌دهد.(2) نيز از آيات برداشت مي‌شود که بندگان خاص و برگزيده خود را از برخي امور غيبي آگاه سازد؛ بنابراين اگر پيامبران و معصومان(ع) از آينده آگاهي دارند و از آن خبر مي‌دهند، از ناحيه خدا و به اذن و ارادة اوست.
از آيات و روايات نيز به دست مي‌آيد که اراده و مشيت الهي بر آن است که پيامبر و امام همانند مردم عادي باشند. مانند آنان زندگي کنند و مورد آزمون الهي قرار گيرند و در رفتار خويش با مردم براساس علم غيب عمل نکنند.
پيامبر و امام بر اساس اراده و مشيت الهي عمل مي‌کردند. رفتارشان مانند افرادي بود که هيچ اطلاعي از آينده ندارند. اين گونه عمل کردن بسيار دشوار است و توان،‌تحمّل و ظرفيت فوق‌العاده مي‌طلبد، و خود از کرامات است.
پيامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب کارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادي رفتار مي‌کردند. پيامبر و امام، منافقان را مي‌شناختند؛ با اين وجود پنهان کاري آنان را - جز در موارد ويژه - افشا نمي‌کردند و ظاهر اسلامي آنان را مي‌پذيرفتند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند ديگران عمل مي‌کردند. پيشوايان معصوم(ع) الگوي ديگران بودند؛ بنابراين بايد براساس علم عادي رفتار مي‌کردند.
در کتاب شريف کافي، بابي با عنوان «الائمة اذا شاؤوا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع‌آوري شده که بيانگر آن است که امامان هر گاه اراده دانش کنند، آگاه مي‌شوند. اما چون اراده الهي در امور مربوط به آن ها بر اساس عمل به علم عادي بود، آنان نيز همان را اراده مي‌کردند و اراده استفاده از غيب در اين امور نمي کردند.
بر اين مبنا مي توان گفت مردم کوفه به حضرت نامه نوشتند و اعلام آمادگي کردند. هنگامي که حضرت از مکّه حرکت کردند، وجود نشانه قطعي بر شهادت حضرت نبود، بلکه با حضور او در مکه، بيش تر احتمال خطر و کشته شدن وجود داشت؛ بنابراين بهترين راه به طور طبيعي و عادي حرکت به سمت کوفه بود. امام بر اساس علم عادي، حرکت به سوي کوفه را انتخاب کرد تا اين که در کربلا در محاصره دشمنان واقع شد؛ بنابراين براساس علم عادي و طبيعي به نظر نمي‌رسد که حرکتش به سمت کوفه، کشته شدن باشد.
2 - علم الهي:
اما معصومين با منبع علم الهي مرتبط بودند و از بسياري از حقايق آينده آگاهي داشتند ، بر اين اساس امام حسين(ع) بر اساس علم الهي، از شهادت خود با خبر شده و حتي از آن خبر مي‌دهد، اما همچنان به مسير ادامه مي‌دهند چنان كه شواهد و قرائن بسياري در تاييد اين نظريه وجود دارد .اما آيا امام با اين حرکت، خود و خاندان و اصحاب خود را هلاکت انداخت؟
اين شبهه از دو جهت بي مورد است:
اوّل: علم امام حسين به آينده، مثل علم خداوند به آينده، نه اجبار ايجاد مي‌کند و نه تکليف را بر مي‌دارد، چون علم به انتخاب آگاهانه، انجام وظيفه با سرپيچي از آن است. خدوند مي‌داند که امام به وظيفة ظلم ستيزي اقدام مي‌کند و دشمنانش اقدام ظالمانه مي‌نمايند. امام هم به اين علم خدا آگاهي يافته است اما نمي‌توانست اقدام ديگري انجام دهد که در شأن يک مؤمن ظلم ستيز باشد. آنچه انجام داد، بهترين اقدام بود و حاشا که امام بهترين اقدام را واگذار و کار ديگر کند.
ما هم اگر به مراتب بالاي ايمان برسيم، ظلم ستيزي و عدالت طلبي را رها نخواهيم کرد، حتي اگر بدانيم به مرگمان منتهي مي‌شود؛ علم به اينکه مرگ عاقبت کارمان خواهد بود، ما را از عدالت طلبي و ظلم ستيزي باز نخواهد داشت.
دوم: علم امام به آينده، امکان تغيير آينده را به او نمي‌داد. بني اميه تصميم داشتند اهداف شيطاني خود را به هر قيمت محقق سازند و هيچ مانعي نمي‌توانست سر راه آن ها قرار گيرد. قدرت و حکومت و ثروت در دست آنان بود و با مکر و تهديد و تطميع به اهداف خود مي‌رسيدند. اکنون امام که مي‌داند حرکتش از مکه به کربلا منتهي مي‌شود و در آخر با شهادت خود و اسارت خاندانش پايان مي‌يابد، چه کار ديگري مي‌توانست بکند؟ تقدير و شرايط و عوامل را که نمي‌توانست تغيير دهد؛ فقط مي‌توانست مطيع فرمان خدا و عمل کننده به وظيفه باشد، يا از وظيفه سرپيچي کند. خارج شدن يا نشدن از مکه و رفتن يا نرفتن به سوي کربلا، تغييري در شرايط ايجاد نمي‌کرد.
در هر حال تا زماني که تسليم بني اميه نمي‌شد، در امان نبود و سرنوشتي شبيه کربلا در همه جا در انتظار او بود! يا بايد تسليم مي‌شد و بندگي خدا را رها مي‌کرد و بردگي يزيد را مي‌پذيرفت (که از هيچ آزاده مؤمني چنين انتخابي انتظار نمي‌رود) يا مبارزه مي‌کرد و شهيد مي‌شد، که امام به حکم ايمان،‌گزينة دومي را انتخاب کرد.
در واقع امام حسين(ع) با دو مسئله رو به رو بود:
يکي تن به ذلّت دادن و تسليم شدن و پذيرش خطر عظيم براي اسلام و رهيدن از شهادت؛ ديگري برگزيدن شهادت و نجات از آن موارد و امام حسين(ع) از ميان دو انتخاب، شهادت را به عنوان بهترين انتخاب برگزيد.
او اين حقيقت را با فرياد رسا اعلام مي‌دارد:
«ألا و إنّ الدعي بن الدعيّ قد رکزني بين اثنتين بين السلّة و الذلّة هيهات منّ الذلّة؛ ناپاکزاده مرا بين دو چيز، شمشير و ذلت مخيّر کرده اما ذلت از ما بسيار دور است».(3) ‌او حيات و زندگي جاودان خود را در شهادت ديد، پس چگونه خود را به هلاکت افکنده است؟! او در سخنان خود به اين نکته مهم اشاره مي‌کند که اين وظيفه، خاص او نيست، بلکه وظيفه هر مؤمني، همان است که امام انجام داده است:
«ألا ترون انّ الحقّ لا يُعمَل به و انّ الباطل لا يتناهي عنه فليرغب المؤمن الي لقاء ربّه حقّاً؛
آيا نمي‌بينيد به حق عمل نمي‌شود و از باطل نهي نمي‌گردد؟ در چنين وضعي، مؤمن بايد به لقاي پروردگارش بشتابد».(4)
کساني چون امامان وقتي به مقامِ رضا و تسليم رسيده‌اند، جز مشيت و خواست الهي را نمي‌خواهند. اينان وجود و هستي خود را در راه مشيت و خواست الهي قرار مي‌دهند. خواست الهي آن بود که امام و اهل بيت براي حفظ اسلام و افشاي چهره نفاق و دورويي و بي ديني بني اميه شهيد گردند. حضرت در عين آگاهي از سرنوشت خود، با رغبت و رضايت خواست الهي را پذيرفت. آنچه که خواست خداوند باشد، بهترين سرنوشت و حيات جاويد است، نه هلاکت و نابودي.

پي‌نوشت‌ها:
1. انعام(6) آيه 59؛ نمل(26) آيه 65.
2. آل عمران(3) آيه 44؛ هود(11) آيه 49.
3. احتجاج، شيخ طبرسي، ج2، ص 24؛ اهل البيت في الکتاب و السنة، محمد ري‌شهري، ص 312.
4. تحف العقول، ابن شعبة بحراني، ص 245؛ شرح الاخبار، قاضي نعمان المغربي، ج3، ص 150؛ بحارالانوار،‌ج44، ص 381؛ تاريخ طبري، ج4، ص 305؛ اعيان الشيعه، ج1، ص 598؛ ترجمة الامام الحسين(ع)، ابن عساکر، ص 315.

صفحه‌ها