كلام

سلام میبخشید سوال من اینه که اگه اولین انسان افریده شده حضرت ادم هست پس انسانهای نخستین غار نشین که بودند؟ اگه اونها از اول قبل از حضرت ادم بوده اند پس ماها از نسل کدوم هستیم؟ حضرت ادم یا اونها؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
درخصوص اينکه قبل ازحضرت آدم (ع) انسان هايي بوده اند يانه ، ديدگاه هاى متعدد وجود دارد از جمله:
1. پيش از حضرت آدم، هيچ موجود با شعور و مختاري ( از آدم يا شبيه آدم ) وجود نداشت .حضرت آدم يك دفعه و به طور مستقل خلق شد.
2. پيش از حضرت آدم(ع) موجوداتى شبيه آدم و جن بودند.سپس يا از بين رفتند و يا هنوز هم وجود دارند. ‌در حديثى از امام علي(ع) آمده است كه پيش از خلقت آدم موجودى شبيه بشر به نام "‌نسناس" وجود‌ داشت.(1)
3. پيش از حضرت آدم، موجودي همانندآدم وجود داشت ، ولى تكامل نايافته بود و به هر دليل از ميان رفت . آن گاه حضرت آدم بدون ارتباط با آدم هاى گذشته به طور كامل مستقل آفريده شد.
4. پيش از حضرت آدم، موجودي همانندآدم وجود داشت .آن تكامل نايافته بود، اما از ميان نرفت ، بلكه در بستر تكامل خود به مرحله انسانيت رسيد . حضرت آدم نخستين انسان و نخستين پيامبر است و يك باره خلق نشده است.(2)
برخى از دانشمندان اسلامي- بر اساس برخي روايات- معتقدند كه آدم (ع) نخستين انسانى نبود كه خلق شده باشد ، بلكه قبل از او انسان هاى ديگرى بودند كه به دلايل نامعلومى نسل شان منقرض شده است(3)
گرچه وضعيت و خلقت انسان هاي غار نشين دقيقا معلوم نيست و ما نمي توانيم درباره آن ها قضاوت نماييم،اما- بر اساس اين مبنا که قبل ازحضرت آدم (ع) انسان هاي بودند، شايد بتوان گفت: انسان هاي غار نشين همان انسان ها قبل ازآدم و يا از نسل آنان بودند ،اما انسان هاي بعد از آدم، از نسل حضرت آدم (ع) و انسان هاي امروز نيز از نسل حضرت آدم (ع) هستند.
پي نوشت ها :
1 .بحار ،ج58،ص298.
2 .حسن يوسفى اشكورى ،بازخوانى خلقت انسان ؛ محمد تقى جعفرى، آفرينش و انسان ؛ مصباح يزدي، معارف قرآن، ج 3.
جعفر سبحانى، منشور جاويد، ، ج 4، ص 94 ؛قاموس قرآن، سيد على اكبر قريشى، ج 1، و 2، ص 94؛ترجمه الميزان، ج‏4، ص 2312 ، ترجمه الميزان، ج‏18، ص 535.

باسمه تعالی سلام من یک سوال برایم مطرح است آنهم اینکه مسئله دید نسبی به مسائل و جهان از دید اسلام و مذهب شیعه چگونه است آیا همه چیز نسبی است ؟ آیا بجز ذات مقدس الله که مطلق است بقیه مسائل و افراد حتی ائمه و انبیا هم نسبی هستند ؟ محبت بفرمائید پاسخ روشنی به این سوال مرحمت بفرمادید . التماس دعا یا علی

پرسش: ديد نسبي به مسائل و جهان از ديد اسلام و مذهب شيعه چگونه است ،آيا همه چيز نسبي است ؟ آيا جز ذات مقدس الله که مطلق است بقيه مسائل و افراد حتي ائمه و انبيا هم نسبي هستند ؟
پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نسبي بودن در خصوص امور اعتباري تا حد زيادي قابل فهم است اما در امور خارجي و عيني و به خصوص اشخاص تعبير نسبي بودن چندان روشن نيست ؛ در تفكر ديني امور مطلق و ثابت بسياري وجود دارد كه به هيچ وجه در برابر شرايط و اقتضائات و حوادث و ديگرعلل و عوامل تغييري در ساحت آن ها راه ندارد .
نمونه اين امور عقايد و باورها يي هستند كه همانند امور رياضي و ديگر بديهيات عقلي در تحت هيچ موقعيت و وضعيتي خاصي تغيير نيافته ، همان ثبات و استواري را دارند ؛ حتي در خصوص بسياري از فروع فكري و عقيدتي حتي مباني رفتاري و عملي هم امر به همين نسبت است و اين امر انحصار در ذات خداوند ندارد .
اما اموري هم هستند كه در گيرو دار شرايط و احوالات گوناگون اوضاع متفاوت و متغيري مي يابند . تا حدي وضعيت نسبي به خود مي گيرند كه البته اين امور بسيار كم تر از امور بخش اول محسوب مي گردند . نسبي بودن تنها درحوزه هاي خاصي مطرح است .
مثلا در مصاديق بسياري از اخلاقيات و تكاليف فقهي اقتضائات زمان و مكان دخيل بوده ، در تبيين مصاديق تاثيرگذار است . به اين اعتبار اين تكاليف تاحدي نسبي است ؛ به عنوان مثال در اسلام نسبت به احترام و حفظ شان جايگاه والدين تاكيد بسيار شده ، هر نوع بي حرمتي در خصوص آن ها منع و نهي شده است ، اما اين امر در اوضاع واحوال گوناگون متفاوت است.تفاوت هاي فرهنگي و اجتماعي در جزييات اين مساله و حدود و ثغور آن نقش بسزايي دارد .
فرض كنيد بسياري از امور در كشورما به خصوص در برخي مناطق سنتي تر ،بي حرمتي و توهين به پدر ومادر محسوب مي شود ،مانند آن كه فرزند در ماه يك بار به آن ها سرنزند ، اما در شهرهاي بزرگ و يا كشورهاي ديگر اصولا چنين رفتاري بي حرمتي محسوب نمي شود و توهين تلقي نمي گردد . بر اين اساس تا حدودي اين تكليف نسبي مي شود . نسبت به موقعيت هاي گوناگون شرايط متفاوتي پيدا مي كند .
بسياري از پوشش ها در مناطق اسلامي پوشش شهرت و موجب جلب توجه و حرام محسوب مي گردند اما همين نوع پوشش در يك منطقه غير اسلامي پوشش كامل و جايز محسوب مي گردد ، همين حكم در بحث قمار و آلات آن يا غنا و موسيقي هاي حرام نيز به نوعي مطرح است .
چنان كه مشاهده نموديد غالب اين امور مرتبط با امور فقهي و عملي هستند، نه مباني فكري و عقيدتي مثلا متصور نيست كه در موقعيت و شرايط خاصي اصل امامت بعد از انبيا را يك اصل ضروري بدانيم اما در شرايطي ديگر ،آن را اصلي غير ضروري تلقي كنيم . همين طور است اعتقاد به بداء ، عصمت ، علم مطلق الهي ، اعجاز قرآن و... .
در هر حال نسبيت به معنايي كه امروزه به شدت براي متزلزل نشان دادن مباني فكري و عملي اديان ترويج مي شود، در حريم دين اسلام راه ندارد و قابل قبول نيست .نمي توان گفت همه چيز حتي ائمه هم نسبي هستند، بلكه همه امور حقيقي و واقعي در عالم اموري ثابت و نامتغيرند.تنها ملاك اعتباري و عملي در برخي شرايط تغيير يافته و عنوان ديگري غير از عنوان قبل پيدا مي كنند .

هر موجودی که تصور کنیم یا نیاز به علت دارد و یا نیاز به علت ندارد. آن را که نیاز به علت ندارد را علت العلل بنامیم، وجود حداقل یک خدا اثبات می شود. اما این که بتوانیم بگوییم فقط و فقط یک خدا وجود دارد. چند راه داریم. یکی از این راه ها این است که بگوییم علت العلل باید بی نیاز و نامحدود باشد. بی نیاز بودن و بی نقص بودن علت العلل چگونه اثبات می شود؟ چرا علت همه چیز باید بی نقص باشد و چه اشکالی ایجاد می شود اگر دارای نقص باشد و همچنین علت تمامی موجودات باشد؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نقص مساوي با فقدان است. چيزي را ندارد ؛ پس ناقص است. نقص هميشه در نسبت با يك كمال مطرح مي شود ؛ چون آن كمال نيست ، پس ناقص است. اما چرا خداوند و علت العلل نمي تواند ناقص باشد :
معنايش اين است كه كمالي در وجود است كه او ندارد. اين فرض به چند دليل نادر ست است.
1- كمال وجودي از كجا آمده و‌آفريده كيست؟
آيا مگر آفريدگار ديگري هم غير خدا هست؟
در حالي كه خداوند آفريده تمام عالم هستي است.
2- خداوند مركب از وجود چيزي و عدم چيزي خواهد شد. در حالي كه خداوند وجودي بسيط و غير مركب است. مركب به اجزاي خود نياز دارد و خداوند بي نياز است.
3- خداوند با نداشتن كمال مفروض به آن نياز خواهد داشت ، پس نقص نشانه نياز است . نياز صفت موجودات ممكن الوجود است و خداوند بي نياز مطلق است.
4- نقص نشان محدوديت است. چون وقتي چيزي را ندارد ، يعني محدود به آن چيز است. اين مقدار را دارد ، آن مقدار را ندارد ، يعني محدود شده است. اما خداوند موجود بي نهايت و نامحدود است. هيچ چيز نمي تواند وجودش را محدود نمايد.
از نگاه فلسفي موجودات عالم هستى از حدود و اندازه هاى وجودى برخوردار هستند كه از اين حدود به «ماهيّت» نيز تعبير مى شود. ماهيّت، حكايت كننده چگونگى و چيستى موجود است. اين حدود علاوه بر اين كه چگونگى و ماهيّت موجود را ترسيم نموده و آن را از ديگر موجودات متمايز مى سازد ، در عين حال حكايت از محدوديّت وجودى آن موجود نيز مى كند. همين محدوديّت دايره كمال وجودى موجود را محدود نموده، باعث نقص وجودى او مى شود.
تمامى موجودات عالم امكان، از اين محدوديّت و نقص برخوردارند امّا برخى نقص كم تر و برخى نقص بيش ترى دارند.
اين موجودات ناقص و محدود و فقير در وجود خويش، به موجودى كامل و غير محدود و غنى، نيازمندند، كه او خداوند غنى مطلق است. سلسله موجودات فقير(فقر وجودى) از آن جا كه وجود دارند، در هستى خويش، به موجودى كه بى نياز مطلق است، يعنى خداوند متعال وابسته اند.
از سوى ديگر نقص و محدوديّت با يكتائى و توحيد ناب كه مستلزم كمال مطلق و بى كرانگى ذات است، هرگز سازگار نيست. چون يكتايى خداوند، از نوع وحدت عددى نيست كه با نقص و دوگانگى سازگار باشد. وحدت خداوند، وحدت حقّه است كه از مبرّا و منزه بودن ذات خداوند از هرگونه حدّ و نقصى حكايت دارد.
در واقع اگر خداوند ناقص باشد ، همانند موجودي از موجودات و مخلوقات ديگر خواهد بود . هيچ تفاوتي بين او كه آفريدگار بي همتا است و آفريده هاي او نخواهد بود.

با سلام و خسته نباشید خدمت شما میخواستم ببینم نظر کارشناسان محترمتون در مورد اهل حق چیه؟ و فرق اهل حقهایی که در قسمتهایی از کرمانشاه و ایلخچی و ... زندگی میکنند

با سلام و خسته نباشید خدمت شما میخواستم ببینم نظر کارشناسان محترمتون در مورد اهل حق چیه؟ و فرق اهل حقهایی که در قسمتهایی از کرمانشاه و ایلخچی و ... زندگی میکنند چیه؟ و فرق تیره های چهل تنان و هفت تنان و آتش بیگی و ... چیه؟؟ با تشکر از زحماتتون

پرسش 1: هل حق شرح : نظر کارشناسان در مورد اهل حق چيه؟ فرق اهل حق هايي که در قسمت هايي از کرمانشاه و ايلخچي و ... زندگي مي کنند چيه؟ فرق تيره هاي چهل تنان و هفت تنان و آتش بيگي و ... چيه؟؟ پاسخ: 2@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز جواب دادن به همه مطالب که شما- درباره فرقه اهل حق- خواسته ايد، نياز به فرصت ديگر دارد . در يک نامه نمي توان به آن پر داخت. افزون برآن ماهيت ،عقايد و مکان برخي ازگروهاي اهل روشن نيست ،از اين رو نمي توان درباره همه اهل حق ها اظهار نظر و اطلاعاتي را ارئه داد، در عين حال در اين جا به مطالب زير اشاره مي شود : فرقه اهل حق از جمله آيين‏هاى مخلوطى از عقايد باستانى و نيز اديان مسيحيت، اسلام و... مى‏باشد. در حال حاضر، اهل حق به سه گروه عمده تقسيم شده‏اند. 1- شيطان پرست ها ؛اين گروه شيطان را تقديس و با طهارت مخالف‏اند. بيش تر پيروان اين گروه در كرند، سرپل‏ذهاب و نواحى مجاور آن سكونت دارند.( 1 ) 2- على اللهى‏ها : اين گروه مى‏پندارند كه حضرت على(ع) خدا است و دين خود را از اسلام جدا مى‏دانند. اين گروه نيز عمدتا در شمال غرب ايران و در برخى نواحى ديگر پراكنده‏اند. 3- گروه اهل حق مسلمان ؛اين گروه خود را شيعه مى‏دانند، ولى در سير و سلوك و آداب متفاوت از شيعه هستند. عمده آثار در دست از اين فرقه، مربوط به گروه سوم است؛ چون دو گروه اول، اساسا فاقد هرگونه پايه فكرى بوده و تنها از پيشينيان خود تقليد كوركورانه مى‏كنند و تقريبا آيين و يا معتقدات قابل توجهى ندارند. در باره اهل حق مي توان گفت : اهل حق، علي‌اللهي مذهب و مسلکي است با گرايش هاي عرفاني و آداب و متون مذهبي خاص که در موارد زيادي با اعتقادات و سنن اسلامي مطابقت ندارد. اين مسلک در ميان طوايفي از کردها، لرها، ترک ها، پيرواني دارد. آنان نسبت به حضرت علي(ع) غلو مي کنند و براي او مقام خداوندگاري اعتقاد دارند. آنان به جز سلطان اسحاق، که پايه‌گذار اين مذهب به حساب مي آيد، مهم‌ترين مظهر خدا روي زمين را حضرت علي(ع) مي دانند. در بسياري از آثار اهل حق بر الوهيت حضرت علي(ع) تأکيد شده است. در واقع اهل حق، علي(ع) را مظهر ذات الهي و حضرت محمد(ص) را مظهر صفات الهي به حساب مي آورند. اهل حق، هنگام برخورد با يکديگر به جاي «سلام» «يا علي» مي گويند. تراشيدن يا کوتاه کردن شارب (سبيل) را گناهي بزرگ و حرام مي دانند.از شعائر مخصوص ديگر آنان، گرفتن روزه مخصوص است، آنان روزه ماه رمضان را ممنوع مي دانند و بر اين باورند که هر کس روزه يک ماه رمضان را به جا آورد، از اين طايفه خارج شده است. سه روز پياپي روزه مي گيرند . زمان آن مصادف با چله زمستان کُردي مي باشد، پس از سه روز، روزه مداوم ،روزه چهارم را که مصادف با پانزدهم ماه است ، جشن مي گيرند که آن را «عيد خاوندگاري» مي نامند و نام اين روز، روز «غار» است . براي اهل حق مقدس‌ترين جايگاه و کعبه مقصود «پرديوَر» مي باشد. در روستاي شيخان، کنار رودخانه «سيروان» در اورامان کردستان، قطعه سنگ بزرگي است که جايگاه سلطان اسحاق و يارانش را مشخص مي کند. اين محل را «پرديوَر» مي‌نامند که زيارتگاه و محل دعا و نياز آنان است. گويند سلطان اسحاق، در همين مکان با يارانش پيمان بست. اهل حق معتقدند که خداوند به صورت انسان در زمان هايي تجلي يافته است .به تصور آنان، سلطان اسحاق، برترين مظهر تجلي خدا در روي زمين است. آنان بعد از سلطان اسحاق به هفت تن که برخي جزء مريدان سلطان اسحاق بوده‌اند، اعتقاد دارند و اين هفت تن را جزئي از ذات سلطان اسحاق مي دانند.(2) آنان داراي عقائد خاص و پيچيده‌اي هستند که خيلي از عقائد خود را به ديگران نمي‌گويند. راه و روش اهل حق نادرست و باطل است چون آنان خيلي از معارف و احکام غير منطقي را باور دارند .همچنين آنان حضرت علي(ع) را خدا دنسته و به قيا مت به صورتي که اسلام و قرآن مي گويد، عقيده ندارند. با دقت در افکار و عقائد آنان به خوبي روشن مي گردد که مسلک و مذهب آنان بي‌پايه و اساس و باطل است. البته ممکن است برخي از افراد اهل حق اين عقايد را نداشته باشد ، اما عقايد مشهور آن ها همان چيزهايي است که بيان شد. درباره براي آگاهي بيش تر از عقائد و افکار آنان به دائره المعارف بزرگ اسلامي، جلد 10 و کتاب سخن با اهل حق، سيد عباس طباطبايي‌فر پي نوشت‏ها: 1 . دايره المعارف تشيع ،ج2 ،ص613 . 2 . دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج 10، ص 467 ـ 474.

در مقاله ي شما با عنوان هدف از خلقت آسمانها و زمين به اين موضوع بر خوردم : "" براساس فرموده الهيِ (احببت ان اعرف), خاستگاه خلقت از سوي خداي متعال, همان معرفت الهي است. يعني خداوند با مسئله خلقت در صدد برآمد که خود را بنماياند."" حال سوالي برايم پيش آمده : مگر خداوند متعال نيازمند توجه و نماياندن است که بخواهد خود را به انسان بنماياند؟ اگر نيازمند نيست چرا مي خواهد خود را بنماياند؟

اين حديث ،خبر واحد است و در مسائل عقيدتي خبر واحد كارساز نيست . به همين خاطر نمي توان چندان به آن اعتنا كرد.
دوم : عرفا كه به اين حديث در آفرينش جهان تمسك مي كنند ، معتقدند كه حقيقت وجود جز يكي نيست و همه عالم مظاهر و نمود همان يك وجود هستند. حال اين وجود واحد دو مرتبه دارد: يكي مرتبه غيب و ديگر مرتبه آشكار شدن. خداوند در مرتبه غيب اراده مي كند كه به مرتبه آشكار در آيد و به همين خاطر بر اسما و صفات خود تجلي مي كند و جهان پديدار مي شود.
در اينجا دوستي به آشكار شدن ، حب ذاتي است نه خارج از ذات ، يعني آشكار شدن ذات در تجلي به اسما و صفات است و اسما و صفات چيزي خارج از ذات و حتي غير از ذات نيست. بنابراين نياز به خارج از ذات نيست تا با غني مطلق بودن خداوند ناسازگار باشد.
آنها مي گويند كه همه عالم با حب ذات الهي آشكار شد و آغاز آفرينش عشق و حب ذات خداوند به ذات خويش و اسما و صفات خود است ؛ پس همه عالم به عشق خداوند به ذات خود نمايان شد.
طفيل هستي عشقند آدمي و پري ارادتي بنما تا سعادتي ببري
بكوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش كه بنده را نخرد كس به عيب بي هنري
يا در اين شعر:
ناگهان پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
اما در عين حال در شعري ديگري از حافظ كه ظاهرا اشاره به همين حديث و روايت باشد ، اين عشق و حب براي علت آفرينش همچنان مخفي است.
ناگهان پرده بر انداخته اي يعني چه مست از خانه برون تاخته اي يعني چه
شاه خوباني و مقصود گدايان شده اي قدر اين مرتبه نشناخته اي يعني چه
برخي ديگر براي توجيه حديث گفته اند :شناخت خداوند براي خلق، وسيله تكامل آنها است ، يعني من دوست داشتم كه فيض رحمتم همه جا را بگيرد ، به همين جهت خلائق را آفريدم ، و براي سير كمالي آنها ، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم ، چرا كه معرفت و شناخت من رمز تكامل آنها است .
آري بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همه كمالات است بشناسند ، خود را با كمالات او تطبيق دهند ، و پرتوي از آن را در وجود خويش فراهم سازند ، تا جرقه‏اي از آن صفات كمال و جلال در وجودشان بدرخشد كه تكامل و قرب به خدا جز از طريق آراستگي به اخلاق او ممكن نيست ، و اين آراستگي فرع بر شناخت است.
از طرف ديگر نيز مي توان گفت كه شناخته شدن خداوند به وسيله مخلوقات، از معلولات و نتايج عالم آفرينش است نه علت پديد آمدن موجودات. پس اگر هم روايت صحيح باشد و مقصود شناخت انسان و مخلوقات باشد ، اينها همه پس از آفرينش و نتيجه آن است، نه علت و هدف آن . درحالي كه علت مقدم است و نتيجه متأخر از آن.
استاد محمدتقي جعفري معتقد است كه اساساً اين حديث معتبر نيست و نمي‌توان آن را به عنوان يك حديث قدسي معتبر دانست. استاد در اين باره مي‌نويسد:
از حديث قدسي نقل شده كه خداوند مي‌فرمايد:
كنت كنزاً مخفيّاً فأحببت أن اُعرف فخلتُ الخلقَ لكي اُعرف.(1)
اهل حديث در سند اغلب احاديث قدسي اشكال كرده‌اند. به اين جهت، حديث مزبور را نمي‌توان معتبر دانست. با در نظر گرفتن اينكه از نظر قواعد عربي هم كلمه مخفي صحيح نيست، زيرا ماده خفي لازم است و مفعول از آن ساخته نمي‌شود و به كتاب‌هاي لغت كه از نظر وثوق كاملاً معتبر مي‌باشد، رجوع كرديم، حتي استعمال کميابي را نقل نكرده بودند.(2)
علامه جعفري درباره محتواي حديث مي‌گويد:
كنز مخفي يعني چه؟ بديهي است كه خفا و پنهاني در برابر آشكار و پيدايي است (اين دو مفهوم متضايفين مي‌باشند) و مانند دو مفهوم پدر و فرزند و برادر و خواهر . بنابر اين معناي اين كه خداوند نخست يك كنز مخفي بوده است، چنين مي‌شود كه واقعياتي آشكار بوده و خداوند از آن واقعيات پنهان بوده است! پس آن واقعيات ارتباطي با وجود خداوندي نداشته‌اند! ممكن است گفته شود كه خفاي وجود خداوندي مستلزم آن نيست واقعياتي كه وجود داشته‌اند، ارتباطي با خدا نداشته‌اند، چنان كه عرش حقيقتي است كه نيرو يا بنياد كل هستي است اما نسبت به نمودها و پديده‌هاي هستي مخفي است. اين اعتراض صحيح نيست، زيرا مقايسه عرش با خدا درست شبيه به مقايسه كائنات با خداست، كه قطعاً غلط است و عرش عالم هستي مانند جوهر و بنياد آن بوده و امري است ممكن و حادث. بنابراين اعتقاد به خفاي نخستين خداوندي به اضافه اينكه واقعياتي را به وجود خداوندي فرض مي‌كند كه آشكار بوده‌اند و خدا از آنها مخفي بوده است، و ظهور آن وجود اقدس با خلقت كائنات داراي درك، شروع شده است! در نتيجه،‌ باطن بودن خداوندي بر ظهور او سبقت داشته است.(3)

پي‌نوشت‌ها:
1ـ بحار الانوار، ج 84، ص 198.
2ـ تفسير و نقد و تحليل مثنوي، ج 2، ص 356.
3ـ ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 11، ص 48 ـ 49.

چرا حضرت مهدی به عنوانه پیامبر آخر نشد و کلا چرا ۱۲ امام پس از پیامبر آمدن و چرا خودشان پیامبر نبودند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
سوال شما در واقع از ضرورت امامت است . در اين باره هم دليل عقلي داريم و هم دليل نقلي، ولي در پاسخ فقط به دليل عقلي بسنده مي كنيم:
تمام دلايل عقلي که بر ضرورت نبوت دلالت مي‌کند، بر ضرورت امامت بعد از رحلت پيامبر گواهي مي‌دهد.(1)
بر اساس قاعده لطف، نصب امام از سوي خداوند لطف است، زيرا بي‌ترديد حضور امام از جانب خدا در جامعه اسلامي زمينه را براي روي‌آوردن مردمان به اطاعت الهي و پرهيز از گناهان و معاصي آمده‌تر مي‌سازد. با استقرار عدالت در جامعه، مقدمات صلاح و رستگاري فراهم‌تر مي‌شود.
از سوي ديگر به حکم عقل، لطف بر خداوند لازم است، بنابر اين با انضمام دو مقدمه فوق ثابت مي‌شود که نصب امام بر خداوند واجب است.
از اين گذشته، جاي ترديد نيست بقا و استمرار مطلوب آيين اسلام در گرو نصب جانشين شايسته براي پيامبر(ص) است .
از اين رو عدم نصب امام از سوي خداوند با حکمت الهي ناسازگار خواهد بود، زيرا موجب نقض غرض خداوند از بعثت پيامبر و انزال قرآن است. تقرير اين استدلال عقلي بدين صورت است:
پيامبر گرامي اسلام در کنار مسئوليت خطير دريافت و ابلاغ وحي، وظايف ديگري نيز بر عهده داشته است که از آن جمله مي‌توان به امور زير اشاره کرد:
ا: تفسير آيات قرآن و بيان رموز و اسرار آن.
ب: بيان وظايف ديني مسلمانان در حوزه احکام فردي و اجتماعي.
ج: پاسخگويي به شبهات دشمنان اسلام و رد اعتراضات آنان بر حقانيت آيين اسلام.
د: پاسداري از کيان آموزه‌هاي اسلامي و جلوگيري از وقوع تحريف در آن.
از سوي ديگر، واقعيت‌هاي تاريخي حاکي از آن است که نياز جامعه اسلامي به اين امور، پس از رحلت پيامبر همچنان ادامه داشت، اختلاف شديد مفسران در تفسير پاره‌اي آيات قرآن، اختلاف شديد مسلمانان در احکام عملي و حتى در تفسير سنت.
پيامبر، هجوم بي‌امان شبهات و يرانگر به عقايد اسلام از سوي غير مسلمانان ، شيوع ده‌ها هزار حديث مجعول پس از رحلت پيامبر همگي گوياي اين حقيقتند که امت اسلامي از يک سو، نيازمند آن بود که عمل به وظايف ياد شده پس از وفات رسول خدا تداوم يابد . از سوي ديگر، خود (بدون امداد الهي) قادر به پاسخگويي به اين نياز نبود.
حال با دو احتمال رو به رو هستيم:
اول اينکه خداوند با علم به ناتواني امت اسلامي از رفع نياز خود، امر آنان را به خودشان واگذار کرده باشد،‌
اين احتمال آشکارا باطل است، چون لازم مي‌آيد خداوند حکيم غرض خويش از ارسال پيامبر و تشريع آيين اسلام را نقض کند، حال آن که نقض غرض از سوي حکيم محال است.
احتمال دوم آن که خداوند، شخصي شايسته‌اي را به عنوان جانشين پيامبر تعيين کند و او را به مردم بشناساند تا از پس وفات رسول اکرم امت گرد وجود او جمع شده، نيازهاي ديني خود را از ناحية تفسير قرآن، بيان احکام عملي، پاسخگويي به شبهات و جلوگيري از وقوع تحريف در تعاليم اسلامي ، برطرف سازند.
با توجه به بطلان احتمال اول، احتمال دوم متعين مي‌شود . نتيجه آن است که حکمت الهي اقتضا دارد براي حفظ شريعت اسلامي و مصونيت آن از تحريف و نيز براي استمرار هدايت مردم، شخصي شايسته از سوي خداوند و پيامبرش به مردم معرفي گردد تا پس از پيامبر عهده‌ادر مسئوليت‌هاي ياد شده گردد و حافظ شريعت باشد.(2)

پي‌نوشت‌ها:
1. علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 119.
2. آموزش فلسفه اسلامي، ج 2، ص 137 و 138.

سلام در مورد مسئله صلوات که ما میگوییم خداوند بر پیامبر و آلش درود فرست ، پیامبر که فرزند پسری نداشته که نسل او را ادامه دهد و ائمه ما از نسل حضرت علی هستند در این مورد هم توضیحاتی بدهید با سپاس از شما

پرسش 1:
در مورد آل پيامبر توضيح دهيد شرح

پاسخ:
1)@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
شيعه وسني در باره آل پيامبر (ص) اختلاف نظردارند. بيش تر اهل سنت مي گويند آل پيامبرعلاوه برفاطمه (س)امام علي، امام حسن، امام حسين(ع)، زنان حضرت را نيز شامل مي شود ، حال اينكه شيعيان باور دارند آل پيامبر(ص) ،حضرت فاطمه(س) وامام علي، امام حسن و امام حسين(ع) مي باشند.
صالح‏ترين فرد براي معرفي اهل بيت(ع) پيامبر(ص)است. حضرت طي روايات متعدد اهل بيت خود را بيان كرده است. اين روايات بيش تر بعد از نزول آيه تطهير بيان شده است، از جمله اين روايت كه پيامبر به مدت شش يا هشت ماه- بعد از نزول آيه تطهير-همه روزه از كنارخانه فاطمه (س) مي‏گذشت و به اهل آن خانه (علي، فاطمه، حسن و حسين سلام مي‏داد و مي‏فرمود: «السلام عليكم يا اهل البيت».(1)
علي (ع) در ذيل آيه " سلام علي آل ياسين :مي‏فرمايد: ياسين محمد است و ما آل ياسين هستيم.
هيچ يك از همسران پيامبر حتي عايشه كه همواره خود را امّ المؤمنين مي‏خواند، ادعا نكرده‏اند كه جزو اهل بيت(ع)مي‏باشند.(2)
در برخي كتاب هاي اهل سنت نيزآمده : پنچ تن آل عبا اهل بيت رسول خدا است. مسلم از عايشه نقل مي کند: رسول خدا صبحگاهي در حالي که بر دوش او کسايي خياطي نشده بود خارج شد. در آن هنگام حسن بن علي وارد شد، او را داخل کسا کرد، سپس حسين آمد، او را نيز داخل آن نمود، سپس فاطمه آمد. او را نيز داخل کسا کرد، سپس علي(ع) آمد، او را نيز در آن داخل نمود، سپس آيه تطهير را تلاوت کرد: " إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيرًا "(3)
ترمذي در صحيحش از عمربن ابي سلمه نقل مي کند: هنگامي که آيه تطهيردر خانه ام سلمه نازل شد پيامبر، فاطمه و حسن و حسين و علي را دعوت کرد . سپس کسا را روي آن ها کشيد و عرض کرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند، پس رجس و پليدي را از آنان دور فرما و پاک شان گردان. ام سلمه مي گويد: عرض کردم اي نبيّ خدا! آيا من نيز از آن ها هستم؟ فرمود: تو در مقام خود هستي(4)
هم چنين احمد بن حنبل نقل مي کند: هنگامي که آيه مباهله نازل شد، رسول خدا(ص)علي و فاطمه و حسن و حسين(ع) را دعوت نمود و فرمود: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند(5)

پي نوشت ها:
1.معالم المدرسين ،سيد مرتضي عسكري .
2.احقاق الحق، ج 14، ص 361.
3.صحيح مسلم ج 7 ص 1303
4.صحيح ترمذي ، ج 5 ص 328- 327.
5.مسند احمد ، ج 1 ص 185.
پرسش 2:

در مورد مسئله صلوات که ما مي گوييم خداوند بر پيامبر و آلش درود فرست ، پيامبر که فرزند پسري نداشته که نسل او را ادامه دهد و ائمه ما از نسل حضرت علي هستند .
پاسخ:
2@@
کلمه "آل تنها" به فرزند پسراطلاق نمي شود، بلکه اين کلمه بر فرزندان- اعم از دختر و پسر و بستگان - اطلاق مي گردد. به اعتبار اينکه فاطمه زهرا(س) فرزند رسول خدا و امام حسن وحسين (ع) از نوادگان حضرت و امام علي (ع) هم از بستگان وشوهر دخترش مي باشد ، به آنان آل پيامبر گفته مي شود. البته هر گاه آل پيامبر گفته مي شود، مقصود آن نيست که همه بستگان حضرت از آل وي محسوب مي شوند.آل پيامبر که سفارش شده براي آنان درود فرستاده شود، پنچ تن آل عبا هستند،
پي نوشت :
1.معالم المدرسين ،سيد مرتضي عسكري .
؛احقاق الحق، ج 14، ص 361.

 

امام على عليه‏السلام : علمِ بدون عمل وزر و وبال است؛ وعملِ بدون علم گمراهى است. غرر الحكم : 1587 ، 1588 منتخب ميزان الحكمة : 402

 

پرسش 1:
ولايت مطلقه فقيه شرح با توجه به مسايل جديد پيش آمده و وضعيت ملتهب جامعه و از آن جهت که گروه خواستار انقلاب سبز قصد کمتر کردن قدرت رهبري و ولايت هستند ، در مورد ولايت مطلقه فقيه و اختلاف بين مراجع در اين امر توضيح دهيد؟
پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
از نظر عالمان شيعي اصل ولايت فقيه ، امرى مسلم و قطعى است. اختلاف آنان در محدوده و اختيارات ولايت فقيه مي باشد.
اختلاف در قلمرو و اختيارات فقيه موجب شده است که برخي تصور نمايند بعضي از فقها ولايت فقيه را قبول ندارند ، در حالي که اصل ولايت يك مسئله مقوله است و اختيارات ولايت فقيه مساله اي ديگر مي باشد. اين اختيارات همان چيزي است که امروز در بحث از ولايت مطلقه فقيه مطرح مي شود. ولايت مطلقه مورد تأييد همه فقها نبوده واکنون نيز نيست.
حدود اختيارات ولي فقيه:
در مورد حدود اختيارات ولي فقيه ، در بين فقهاي شيعه سه نظريه عمده وجود دارد که عبارتند از:
1- ثبوت ولايت براي فقيه جامع الشرائط در تمام شئون امت و جميع امور مربوط به حکومت، به گونه اي که از جهت اختيارات حکومتي هيچ فرقي بين او و پيامبر و ائمه وجود ندارد. البته عملکرد ولي فقيه در محدوده احکام و مصلحت اسلام و امت اسلامي است . اين همان معناي ولايت مطلقه فقيه است که با عناوين مختلف مانند ولايت عامه ، ولايت مطلقه ، نيابت عامّه فقيه، ولايت عامّه فقيه، ولايت مطلقه فقيه، ولايت کليه الهيه، و يا مبسوط اليد بودن فقيه، از آن ياد کرده اند. امام خمينى نيز، همين ديدگاه را پذيرفته و از آن با عنوان: ولايت مطلقه فقيه ياد کرده است.
اين نظريه مورد پذيرش حضرت امام خميني و بيشتر فقها است.
2- فقيه جامع الشرائط داراي حق افتا و قضا و تصرف در بعضي از امور حسبيه است .
3- تصرفات فقيه تنها در امور حسبيه نافذ است . اين نظريه تعداد محدودي از فقهاست .
ديدگاه حضرت آيت الله صانعي پيرامون ولايت فقيه:
ايشان در کتاب ولايت فقيه خود مشروعيت ولايت فقيه را به خدا نسبت داده و راي مردم را همانند بيعت مردم با امام علي عنوان کرده و نوشته است که قانون اساسي در خصوص حدود اختيارات ولي فقيه کوتاهي نموده و ولي فقيه رياست جمهور را « نصب» مي کند و نه تنفيذ.(1) اين نظريه فراتر از چيزي است كه در قرآن آمده و مطابق با نظريه ولايت مطلقه فقيه و آن هم به نحو حداكثري است ، اگر چه ممكن است امروزه در مورد شخص ولي فقيه (نه اصل ولايت فقيه) ايشان نظرات ديگري داشته باشند.
در مسائل علمي خصوصا فقهي اختلاف ديدگاه فقها امري كاملا طبيعي است حتي گاهي يك فقيه در ابتدا داراي ديدگاهي است و از آن ديدگاه دفاع هم مي كند اما پس از چندي تغيير رأي حاصل مي شود . نظير آن كه امام خميني در ابتدا قائل به عدم جواز اقامه نماز مستحبي عيد فطر و قربان به جماعت بودند ولي بعدا از ديدگاه سابقشان برگشت و قائل به جواز آن شد.
مي توانيد در اين مورد با دفتر معظم له تماس داشته باشيد و اطلاعات دقيق تري به دست آريد.
پي نوشت:
1.ولايت فقيه، ايه الله يوسف صانعي، انتشارات بنياد قرآن، تاريخ نشر 1366 ،ص 150.

پرسش: علت مجازات اعدام، براي شخص مرتد چيست؟

پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛ براي پي بردن به فلسفه اين حکم الهي بايد خاستگاه وضع اين حکم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن نقل مي‌نمايد: «جمعي از اهل کتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز کافر شويد و (باز گرديد) شايد آن‏ها (از دين خود) باز گردند».(1) دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه‏اي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يکديگر تباني کردند که صبحگاهان خدمت پيامبر اسلام(ص) برسند و ظاهراً ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي که از علت کارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديک مشاهده کرديم و هنگامي که به کتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت کرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در کتب ما است، تطبيق نمي‌کند و از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب مي‌شود که عده‏ اي بگويند اين‏ها که به کتب آسماني از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفته‏ اند راست مي‌گويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل مي‌گردد.(2) مکر و نيرنگ کفار به وسيله خداوند آشکار گرديد و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود. بايد توجه داشت که اين ترفند مختص زمان رسول خدا نمي‌باشد، بلکه در همه زمان‏ها امکان اجراي آن وجود دارد. اسلام با وضع چنين حکمي جلوي مفاسد احتمالي (که برخي نيز به وقوع پيوسته) را گرفته است که در ذيل به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره مي‌کنيم: 1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلکه برخي افراد در ايمانشان سست هستند. اين گونه تبليغات افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار مي‌دهد و آن‏ها را از مسير حق باز مي‌دارد. حدّ و حکم شرعي ارتداد مي‌تواند افراد را از انحراف باز دارد. 2- اگر اسلام جلوي اين روند را نمي‌گرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت مي‌گرفت و کفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين که مسلمانان را دلسرد مي‌کردند، باعث دلسرد شدن افرادي که گرايش به اسلام داشتند، مي‌شدند. 3- مهم‏ترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است. در جامعه اسلامي که اسلام و احکام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي و تعيين کننده رفتار انسان‏ها با يکديگر و ارزش‏هاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسان‏ها با توجه به همسنگ نبودن آگاهي‏ها، در رفتارها تأثير گذاشته و التزام به احکام و قوانين ديني واجتماعي را سست مي‌کند و ارکان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار مي‌دهد. همچنين گسترش افکار انحرافي در جامعه که از طرف افراد مرتد ايجاد مي‌شود، نيروي مسلمانان را از جهت کمّي و کيفي مورد تهديد قرار مي‌دهد، از اين جهت هر گونه برنامه ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممکن خواهد بود. با توجه به موارد فوق کاملاً مشخّص مي‌شود که حکم ارتداد، يک حکم اجتماعي و سياسي است، هم چنين آنچه در روايات در مورد حکم ارتداد بيان شده، در زماني است که انکار دين اسلام از روی جحد باشد، يعني شخصي به رغم حقانيت دين اسلام به جهت انگيزه‏هاي نادرست از دين اسلام خارج شده و در مقابل آن موضع‏گيري نمايد؛ بنابراين اگر کسي دين ديگري غير از اسلام را (آن هم پس از بررّسي و به دور از هر گونه حُبّ و بُغض و مشکلات ديگر) انتخاب نمايد، اين عقيده براي او محترم است، تا زماني که به صورت موضع‏گيري در مقابل اسلام و تهديد آن در نيايد. به همين خاطر، ارتداد تضادي با آزادي عقيده (که در اسلام محترم شمرده شده است) و انتخاب ندارد. البته احترام به آن، به معناي حقانيت و درستي هر عقيده‏ اي نمي‌باشد. حکم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده و اختصاص به اسلام ندارد. طبيعي است که هر ديني براي محافظت از کيان خود، راهکارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد. در مورد اديان ديگر و از جمله مسيحيت بايد توجه داشت که: اين دين دقيقاً آن نيست که حضرت مسيح آورده باشد. آنچه به نام انجيل امروزه در دست مسيحيان قرار دارد، کتاب آسماني حضرت مسيح نيست. اين مطلب را مسيحيان نيز اذعان دارد. در انجيل موجود، جملاتي وجود دارد که به آمدن پيامبري پس از مسيح بشارت داده و به پيروي از او فرمان داده است. اگر کسي پس از تحقيق و بررسي به اين نتيجه برسد که پيامبر پس از مسيح، حضرت محمد است و به او ايمان آورد، به پيام انجيل و حضرت مسيح گوش فرا داده است و حتي از جهت دين آن‏ها نبايد مرتد محسوب شود. اگر به فرض بپذيريم که هيچ گونه تحريفي در اين دين صورت نگرفته باشد، اما از آن جا که دين اسلام خود را تکميل کننده دين مسيحيت مي‌شناسد و به آن به عنوان ديني که در زمان خود صحيح بوده اما اکنون نسخ شده است، نگريسته مي‌شود، هم چنين چون دين اسلام آخرين پيام الهي است شخص مؤمن به خداوند بايد به آخرين پيام الهي گوش فرا دهد. مسيحي اگر به خدا ايمان داشته باشد، کاملاً معقول و منطقي است که به دين اسلام و کامل‏ترين پيام آسماني اعتقاد داشته باشد. با وجود پيام کامل الهي، تبعيت از پيامي که زمان آن سپري شده و نسبت به آخرين پيام، کامل نيست، غير منطقي است. در موردحکم ارتداد و آزادي عقيده اضافه مي‌کنيم که دين اسلام فطري است. اگر فردي به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبيعي و معمولي به آن ايمان مي‏ آورد. قرآن مي‏گويد: «لا اکراه في الدين؛ در پذيرش عقيده اکراه نيست». اصولاً عقيده با اکراه سازگار نيست. اين سخن درستي است اما قرآن به دنبال سخن مذکور مي‏گويد: «قد تبيين الرشد من الغي؛ راه راست از راه‏هاي انحرافي و نادرست روشن است».(3) يعني وقتي راه رشد و حقيقت آشکار است، دليلي براي اکراه و اجبار وجود ندارد، زيرا عقل سليم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذيرا است. اما انسان حق ندارد از آزادي سوءاستفاده کند و به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگيرد و امنيت فکري و فرهنگي اجتماع را متزلزل و مختل نمايد.و حکم ارتداد نيز براي چنين موردي است. اين سخن نيز مورد پذيرش عقل و عرف است. حال اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد که دين اسلام بر حق نيست، مي‏تواند دين ديگر را انتخاب کند، اما در جامعه‏ اي که براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين، رفتارهاي اجتماعي و فردي، اميال و آرزوهاي انسان‏ها ارزش‏هاي اخلاقي شکل گرفته که هر يک از اين موارد کارکردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد، حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضع‏گيري نموده و درصدد تخريب آنها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگي فردي و ا جتماعي ايجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعي خواهد شد، بنابراين ارتداد از اين جهت که افکار عمومي و ايمان مردم را متزلزل مي‏کند، اظهار آن روا و شايسته نيست، و با وجود يک سري شرايط اسلام با مرتد برخورد مي‏کند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنيت فکري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نکرد، به او کاري ندارند و حکم ارتداد نداشته و عقيده‏ اش نزد خودش محترم است. اين که خدا با او چگونه برخورد مي‏کند، تنها خدا مي‏داند که وي صداقت دارد يا از روي عناد و لجاجت به اين عقيده روي آورده است. خداوند فرداي قيامت بر پايه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد کرد.
پي‌نوشت‏ها:
1. آل عمران (3) آيه 73.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 614.
3. بقره (2) آيه 256.

آیا خداوند صدا فیزیکی ایجاد می کند؟

 

پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم : اگـر از خـدا ، چنان كـه سـزد ، مى‏ترسيديد علمى به شما آموخته مى‏شد كه جهل و نادانى با آن همراه نبود . كنزالعمّال : 5881 منتخب ميزان الحكمة : 406

 

پرسش 1:
آيا خدا صداي فيزيکي هم دارد؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
خداوند جسم و نيست تا صدا فيزيكي آن گونه كه از لبان خارج مي شود ، داشته باشد ، اما مي تواند صداي فيزيكي را در هر چيزي ايجاد كند و بيافريند. مي تواند سنگ را به صدا در آورد يا درختي را به صدا در آورده و با موسي (ع) سخن گويد.
صدا به مفهومي که مي شناسيم ، يکي از راه هاي انتقال پيام است ، در عين حال که هدف اصلي نيز انتقال پيام مي باشد . اين هدف مي تواند به شکل هاي مختلف تأمين شود. خداوند راه هاي مختلف را براي رساندن پيام به انجام رسانده است ؛ بنابراين :
اولاً صدا به مفهوم الفاظ که بر اثر تموّج هوا در فضا پخش مي‌شود و انسان آن را مي‌شنود، از صفات امور جسماني است و بر اثر خروج الفاظ از دهان و لبان آدمي و يا حيوانات و يا بر اثر اصطکاک اجرام به وجود مي‌آيد و خداوند از آن منزّه است.
دوم: صداي خداوند همان کلام وحي آسماني است که آدمي از طريق پيامبران ، آن را مي‌تواند بشنود، چون آنچه از بين لبان رسول خدا براي مردم بيان شده ،کلام خدا است. مولوي مي‌گويد:
گرچه قرآن از لب پيامبر است هر کي گويد حق نگفت، او کافر است(1)
اين همه آوازها از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود(2)
سوم: به يک لحاظ همه عالم هستي کلام خدا و صداي حق تعالى است ،چون جلوه اوست. کلام و صدا هم جلوه متکلم و صاحب صدا است.
امير مؤمنان(ع) فرمود:
«يقول لمن أراد کونه کن فيکون لا بصوتٍ يقرع ولا بنداءٍ يُسمع وإنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه؛(3)
خداوند چيزي را که مي‌خواهد ايجاد کند مي‌گويد: باشد، پس ايجاد مي‌شود اما اين گفتن آوازي نيست که گوش‌ها را بکوبد، و يا صدايي نيست که شنيده شود، بلکه سخن خدا کاري است که ايجاد کرده است».
بنابر اين عالم خلقت همه صدا و آواز خدا است . ما آدميان با اين که هم جزء مخلوقات و در واقع کلام و صداي حق تعالى هستيم، پيوسته با صدا و کلام حق تعالى يعني موجودات عالم سر و کار داريم و آن‌ها مي‌بينيم و از آنها استفاده مي‌کنيم، پس صداي خدا را پيوسته مي‌شنويم ولي توجه نداريم.
صداي خدواند را در تمام عالم مي توان شنيد ، اما بايد گوشي متناسب با اين صدا داشت. صداي خدا را مي توان در ترنم آب ، آواز پرندگان ، صداي ورزش باد ، يا نوازش نسيم و... شنيد.
پي‌نوشت‌ها:
1. مثنوي معنوي، دفتر 4، ص 643.
2. همان، دفتر اول، ص 88.
3. نهج البلاغه، خطبه 186.

پرسش 2:
آيا مقربين و اوليا و انبياي خدا صداي فيزيکي خدا را مي شنوند؟
پاسخ:
با توجه به سوال اول پاسخ روشن است صدا به معناي اينكه خداوند جسمي داشته باشد تا صداي او را بشنوند ندارد ، اما مي تواند صدا را در اشياي مختلف ايجاد كرده تا اولياي الهي بشنوند.
هم چنين صدا به مفهوم وسيله انتقال پيام كه ممكن است گونه هاي مخلتفي غير از موردي كه در بالا گفتيم داشته باشد ، مثل تمام موجودات عالم كه همه آنها گويا و منادي اين هستند كه ما را خدا خلق كرده و همه بيانگر صفات خداي متعالند ، براي خدا قابل فرض است و انبياي الهي و هر كس ديگري مي تواند اين صدا را بشنود .
وحي الهي كه خدا به وسيله آن با پيامبرانش حرف ميزند و مفاهيم و علومي را به وسيله آن به آنها انتقال مي دهد ، گونه هاي مختلفي دارد كه نوعي از آن ايجاد صدا از طرف خدا در يك موجود ديگر است كه به وسيله اين صدا خدا وحي را به پيامبر انتقال مي دهد . مثل وحي اي كه خدا به وسيله درختي در كوه طور به حضرت موسي رساند و از طريق آن درخت با او صحبت كرد. اين نوع از كلام الهي مخصوص انبيا است و كس ديگري غير از آنان حتي اولياء الله و امامان اين نوع از كلام خدا را قادر به شنيدن نيستند بلكه غير پيامبران الهي مي توانند از طريق آنها به محتواي اين گونه كلام پي ببرند . اين صدا هر چند كه مي تواند فيزيكي باشد ولي صدائي نيست كه مستقيما از خدا به گوش پيامبر خدا برسد بلكه صدائي است كه خدا در شيئ ايجاد مي كند و پيامبر آن صدا را مي شنود .
پرسش 3:
آيا فکر کردن به اين قبيل مسائل (كه خدا صداي فيزيكي دارد و مقربان درگاهش صداي او را مي شنوند) گناه است؟
پاسخ:
سوال از اين گونه امور و تحقيق و تفكر پيرامون آنها نه تنها گناه نيست. اگر براي رسيدن به حقيقت باشد ، خدا شناسي محسوب مي شود كه بالاترين عبادات است . تفكر در صفات خدا و اسما و صفات و آيات الهي بالاتر از هر عبادتي است . امام صادق عليه السلام مي فرمايد: تفكر ساعة خيرٌ من عبادةِ سنة (1)نيز در آيه :« انّما يتذكر اولوالالباب» (2).

در تحقيق بايد به منابع اصيل اسلامي مراجعه كرد و يا از افراد مطلع و داراي تخصص در اين گونه امور راهنمائي خواست .

پي نوشت ها :
1 . بحارالانوار، ج 71، ص 327.
2. سوره زمر (39) آيه 9.

صفحه‌ها