چرا حضرت مهدی به عنوانه پیامبر آخر نشد و کلا چرا ۱۲ امام پس از پیامبر آمدن و چرا خودشان پیامبر نبودند؟
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
سوال شما در واقع از ضرورت امامت است . در اين باره هم دليل عقلي داريم و هم دليل نقلي، ولي در پاسخ فقط به دليل عقلي بسنده مي كنيم:
تمام دلايل عقلي که بر ضرورت نبوت دلالت ميکند، بر ضرورت امامت بعد از رحلت پيامبر گواهي ميدهد.(1)
بر اساس قاعده لطف، نصب امام از سوي خداوند لطف است، زيرا بيترديد حضور امام از جانب خدا در جامعه اسلامي زمينه را براي رويآوردن مردمان به اطاعت الهي و پرهيز از گناهان و معاصي آمدهتر ميسازد. با استقرار عدالت در جامعه، مقدمات صلاح و رستگاري فراهمتر ميشود.
از سوي ديگر به حکم عقل، لطف بر خداوند لازم است، بنابر اين با انضمام دو مقدمه فوق ثابت ميشود که نصب امام بر خداوند واجب است.
از اين گذشته، جاي ترديد نيست بقا و استمرار مطلوب آيين اسلام در گرو نصب جانشين شايسته براي پيامبر(ص) است .
از اين رو عدم نصب امام از سوي خداوند با حکمت الهي ناسازگار خواهد بود، زيرا موجب نقض غرض خداوند از بعثت پيامبر و انزال قرآن است. تقرير اين استدلال عقلي بدين صورت است:
پيامبر گرامي اسلام در کنار مسئوليت خطير دريافت و ابلاغ وحي، وظايف ديگري نيز بر عهده داشته است که از آن جمله ميتوان به امور زير اشاره کرد:
ا: تفسير آيات قرآن و بيان رموز و اسرار آن.
ب: بيان وظايف ديني مسلمانان در حوزه احکام فردي و اجتماعي.
ج: پاسخگويي به شبهات دشمنان اسلام و رد اعتراضات آنان بر حقانيت آيين اسلام.
د: پاسداري از کيان آموزههاي اسلامي و جلوگيري از وقوع تحريف در آن.
از سوي ديگر، واقعيتهاي تاريخي حاکي از آن است که نياز جامعه اسلامي به اين امور، پس از رحلت پيامبر همچنان ادامه داشت، اختلاف شديد مفسران در تفسير پارهاي آيات قرآن، اختلاف شديد مسلمانان در احکام عملي و حتى در تفسير سنت.
پيامبر، هجوم بيامان شبهات و يرانگر به عقايد اسلام از سوي غير مسلمانان ، شيوع دهها هزار حديث مجعول پس از رحلت پيامبر همگي گوياي اين حقيقتند که امت اسلامي از يک سو، نيازمند آن بود که عمل به وظايف ياد شده پس از وفات رسول خدا تداوم يابد . از سوي ديگر، خود (بدون امداد الهي) قادر به پاسخگويي به اين نياز نبود.
حال با دو احتمال رو به رو هستيم:
اول اينکه خداوند با علم به ناتواني امت اسلامي از رفع نياز خود، امر آنان را به خودشان واگذار کرده باشد،
اين احتمال آشکارا باطل است، چون لازم ميآيد خداوند حکيم غرض خويش از ارسال پيامبر و تشريع آيين اسلام را نقض کند، حال آن که نقض غرض از سوي حکيم محال است.
احتمال دوم آن که خداوند، شخصي شايستهاي را به عنوان جانشين پيامبر تعيين کند و او را به مردم بشناساند تا از پس وفات رسول اکرم امت گرد وجود او جمع شده، نيازهاي ديني خود را از ناحية تفسير قرآن، بيان احکام عملي، پاسخگويي به شبهات و جلوگيري از وقوع تحريف در تعاليم اسلامي ، برطرف سازند.
با توجه به بطلان احتمال اول، احتمال دوم متعين ميشود . نتيجه آن است که حکمت الهي اقتضا دارد براي حفظ شريعت اسلامي و مصونيت آن از تحريف و نيز براي استمرار هدايت مردم، شخصي شايسته از سوي خداوند و پيامبرش به مردم معرفي گردد تا پس از پيامبر عهدهادر مسئوليتهاي ياد شده گردد و حافظ شريعت باشد.(2)
پينوشتها:
1. علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 119.
2. آموزش فلسفه اسلامي، ج 2، ص 137 و 138.