علم

اون چیزی ک درباره عصمت امامان به ما گفتن اینه: اعطای یکسری ویژگی ها از جانب خدای حکیم بسته به خود اون افراد هست... یعنی چی؟ یعنی اینکه خدا درعلم پیشین خودش می دونسته که یک سری آدم ها با کارهای اختیاریشون بیشتر از بقیه تلاش می کنن برای قرب به خدا وکمال پیدا کردن... البته در شرایط مساوی... یعنی اینکه مثلا اگر 100 تا آدم باشن خدا به همه اختیار بده بدون هیچ شتاب دهنده ای در مسیر رشد (مثل عصمت یا...) یه عده بین این 100 نفر پیدا می شن که از همه بیشتر از این فرصت برای رشد و کمال استفاده می کنن... کاملا اختیاری... خب حالا چون خدا اینو تو علم پیشینش داشته که یه عده اینجورین به این یه عده موهبت ویژه ای میده به اسم عصمت (یعنی"علم" و"اراده" ای که به کمک اون آدم گناه نمی کنه باز هم اختیاری یعنی این آدم دست و پاش بازه گناه کنه اما نمی کنه چون اون علم به باطن گناه در او هست و اراده به انجام اون نداره طبیعتا) که هم به خودشون کمک کرده باشه برای رشد بیشتر هم وسیله هدایت بشن برای بقیه:

آیا این صحبت ها درست است؟ اگر عصمت یعنی این که آدم علم و اراده برای انجام ندادن گناه داشته باشه دو راه هست یا دیگه کلا گناه نمی کنه که در این صورت بازهم تلاشی نکرده بلکه آنقدر اون علم کمکشون می کنه که دیگه ارزشی نداره ترک گناه یا ممکنه که گاهی هم گناه بکنه اینجا مفهوم کار اختیاری حفظ شده اما خوب ممکنه بعضی وقت ها هم گناه اتفاق بیفتد پس ما نمی توانیم این بزرگواران را الگو قرار دهیم؟ خیلی فوری است لطفا زودتر جواب بدین ممنون.

پاسخ:
بيان مذكور در سؤال با اين پيش فرض بيان شده است كه اساساً تمام درجات عصمت، اكتسابي و ناشي از تلاش و كوشش خود آنهاست و حال آنكه به نظر مي آيد برخي از درجات عصمت موهبتي از جانب خداوند است كه به جهت موقعيت خاص اجتماعي و...آنها را از خطا و اشتباه در زندگي عادي نيز معصوم قرار داد.
اما در مورد عصمت قسم اول، آنچه به عنوان عصمت و چگونگي اعطاء آن از جانب خداوند بيان شد، در مجموع سخني قابل قبول است كه مطابق آن يكي از منشا هاي عصمت آن است كه آنها به رغم اختيار، به جهت علم واقعي به آثار و تبعات گناه، از انجام آن خود داري مي كنند كه البته دقت شود با علم به آثار گناه اراده اي براي انجام آن ندارند نه آنكه علم به انجام گناه ندارند كه در سوال شما به اشتباه بيان شد" اگر عصمت يعني اين كه ادم علم و اراده براي انجام ندادن گناه داشته باشه..."
بنابراين امكان ذاتي گناه براي آنها وجود دارد، ولي در عين حال به جهت علم كامل به پليدي و نتايج گناه، اصلاً گناه نمي كنند آن چنانكه براي هر انساني امكان خوردن فضولات وجود دارد. اما در عين حال با علم قطعي به پليدي آن، حتي از فكر خوردن آن هم منزجر است و اتفاقاً اين ترك را از روي اختيار انجام مي دهد و هيچ انساني ادعا نمي كند واقعاً مجبور به ترك اين عمل است. بلكه در عين اختيار به انجام، آن را ترك مي كند.
مطابق اين بيان فرد معصوم، گناه را ترك مي كند و آنچه براي ما داراي ارزش و اعتبار بوده به گونه اي كه آنها را به عنوان الگوي زندگي قرار دهيم آن است كه افعال آنها از روي اختيار بوده باشد.
معصوم مي تواند مانند ديگران گناه كند و ما نيز بايد تلاش كرده و از زندگي آنها به عنوان انسانهاي مختاري كه به جهت تلاش و لياقت شخصي، خداوند به آنها عنايت كرده، درس بگيريم و در اين راه قدم بردايم تا در ادامه راه خداوند رحمت خود را شامل حال ما نيز بكند.
به علاوه آنكه به نكته اي كه در ابتداء اشاره كرده ايد توجه داشته باشيد"... يعني اينكه خدا در علم پيشين خودش مي دونسته كه يك سري آدمها با كارهاي اختياريشون بيشتر از بقيه تلاش مي كنن براي قرب به خدا و كمال پيدا كردن ..." يعني اعطاء و فضل خدا ناشي از علم به تلاش خود آنهاست يعني خداوند ابتداء با تلاش خود آنها در طاعت و ترك معصيت توجه كرده، در نهايت چنين فضلي را در حق آنها روا داشته است آنچنانكه معلمي به تلاش شاگرد خود توجه كرده و وسيله كمك آموزشي خاصي را در اختيار او قرار داده است.
در واقع فرد معصوم، گرچه علم به آثار گناه دارد اما در عين حال براي ترك گناه تلاش مي كند مثلاً علم به آثار نگاه حرام به نامحرم داشته، ولي در عين حال براي ترك اين عمل نيز تلاش مي كند فارغ از آنكه به هر حال خداوند براي فرد معصوم تكاليفي مقرر كرده كه بسيار سخت تر از افراد عادي است و طبيعتاً تلاش بيشتري نياز دارد.خداوند در سوره اسراء در مورد پيامبر (ص)مي فرمايد"پاره‏اى از شب را به نمازخواندن زنده بدار. اين نافله خاص تو است. باشد كه پروردگارت، تو را به مقامى پسنديده برساند."(1) نتيجه آنكه در همه اين موارد، بخشش محصول لياقت ابتدائي خود آنهاست كه مي تواند براي ديگران الگو باشد و آنچه داراي ارزش چنداني نيست آن است كه خداوند بدون هيچ دليلي به آنها علم عطاء كند و آنها براي گناه به سبب آن علم انگيزه كمتري نسبت به ديگران داشته باشند.
در پايان آماده پاسخگوئي به سوالات ديگر شما در اين زمينه مي باشيم.

پي نوشت:
1. اسراء(17)آيه 79.
موفق باشید.

 لطفا جوابی مستقیم و محکم در رابطه با اینکه آیا دین نقطه مقابل علم است یا خیر، به من بدهید ؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
ادعاي تقابل علم و دين از جانب هر كس مطرح شود ، به عنوان مدعي موظف به ارائه دليل و برهان است . در برابر ادعاي او و ادله اي كه ارائه مي دهد، موظف به پاسخگويي هستيم . شما هم در كناراين ادعا دليلي را بيان نكرديد تا جوابي داده شود ؛ اگر بنا بر ادعا باشد ،ما هم ادعا مي كنيم كه هيچ تقابلي بين دين و علم وجود ندارد .
درعين حال بحث رابطه علم و دين بحثي بسيار مفصّل و دقيق است كه نمي توان در نوشته اي مختصر بدان پرداخت اما به طور اجمالي مي توان گفت :
مشكل اصلي در بحث تقابل علم و دين در تعيين مصداق روشن و قابل قبول دين و علم است . به نظر مي رسد كه اگر علم و دين هريك به معناي درست خود در اين سنجش و داوري قرار گيرند ، به هيچ وجه نمي توان تناقض و تضاد مبنايي بين آن ها ديد . در واقع مشكل اين جاست كه معمولا در نمونه هاي تقابل علم و دين تفكرات مسيحي به عنوان دين ارائه مي شود ، حال آن كه اگر دين اسلام و به خصوص نگرش دقيق شيعي معيار قرار گيرد، چنين تقابل هايي ديده نمي شود ؛
اگر با دقت ويژگى‏هاى علوم تجربى مورد بررسى قرار گيرد، به خوبى مى‏توان فهميد كه اين دسته از علوم به دو بخش تقسيم مى‏شود:
أ) قوانين علمى، اين بخش از گزاره‏هاى علمى تا حدّى از قطعيت برخوردار است . تأثير پذيرى كم ترى از عوامل ظنى دارد. اين قضايا معمولاً با گزاره‏هاى قطعى دينى هيچ گونه برخورد و تعارضى ندارد.
ب) نظريات علمى، با توجه به اين كه از قطعيت برخوردار نيست و در موارد بسيارى اين نظريات دچار ابطال و دگرگونى مى‏شوند، نبايد انتظار داشت كه هميشه نظريات علمى با داده‏هاى دينى هماهنگ و كاملاً سازگار باشد، زيرا لازمه آن اين است كه دين مانند آراى ظنى و تجربى دانشمندان همواره دستخوش تفسير و دگرگونى شود.
بنابراين ممكن است برخى از گزاره‏هاى دينى با برخى از گزاره‏هاى علمى، در زمانى با هم تعارض داشته و در زمان ديگر تعارض نداشته باشند، به عنوان نمونه مىیتوان ديدگاه قرآن درباره پيوند بيولوژيك جنين با والدين را در نظر داشت، كه تا اواخر قرن نوزدهم، مغاير نگرش علمى رايج زيست‏ شناسى بود، ولى در نيمه دوم قرن نوزدهم نظريات مبتنى بر پيوند يكسويه فرزند با پدر و مادر منسوخ گرديد . علم جديد با ديدگاه قرآن دراين زمينه همسو شد.
كاروان علمى بشر هنوز در نيمه راه است . بسيارى از نظريات علمى موجود در آينده دگرگون خواهد شد. طبيعى است در اين ميان آرا و انديشه‏هاى صحيح و سقيم بسيارى وجود خواهد داشت. بنابراين انتظار هماهنگى كامل دين و علم به معناى دانش تجربى، انتظار نابجايى است، ولى مسلّم است كه بين قطعيات دين و علم تعارضى وجود ندارد.
البته مشكل گاهى اوقات در طرف ديگر تعارض مى‏باشد، يعنى گاهى فهم از دين اشتباه است. تعارض ميان فهم خاص از دين با علم، به عنوان تعارض علم و دين انگاشته مى‏شود، در حالى كه يك نوع فهم از گزاره دينى مانند فهم از ظاهر آيات، با علم تعارض يافته است، نه با خود دين. گاهى نيز آنچه دين انگاشته مى‏شود، دين نيست، يعنى برخى از رواياتى كه داراى سند صحيحى نمى‏باشند و به صورت مجعول بوده، به عنوان حديث معصوم نقل شده است. در چنين مواردى تعارض ظاهرى است و تعارض ميان علم و دين نمى‏باشد.
مسئله ديگرِ با اهميت، فهم رابطه عليّت الهى و عليت طبيعى در جهان ماده و طبيعت است. بسيارى از مردم و حتى دانشمندان توجيه مى‏كنند كه عليت الهى در عرض عليت طبيعى قرار دارد، يعنى عامل و علت يك پديده مانند سيل، زلزله و بيمارى در جهان طبيعت، يا خدا است و يا عامل طبيعى، پس هر جا كه عامل و علت طبيعى پاسخ داد، عليت الهى در كار نيست . هر جا كه با مشكل برخورد كرديم و نفهميديم كه علت طبيعى و مادى چيست، آن را به خدا يا علت ماوراء الطبيعى نسبت مى‏دهيم. اگر بيمارى پيش آمد، اگر كارى از دارو و درمان بر نيامد، به سراغ علت ماوراء الطبيعى مى‏ رويم.
در حالي كه اين فهم كاملاً اشتباه است.خداوند علت تمام پديده‏ هاى عالم هستى است، خواه در آن زمان كه دارو تأثير مى‏ گذارد و خواه در زمانى كه داروى خاص (و راه شناخته شده براى ما) تأثير نمى‏ گذارد . خداوند از راه ديگرى كه براى ما ناشناخته است (با حفظ قانوت عليت و بر اساس آن) درمان مى‏ كند. پس در هر دو صورت او شفا دهنده است.
در جمع بندي مي توان گفت كه در بسياري از امور اشتراكي بين موضوعات ديني و علوم تجربي وجود ندارد .اين دو مقوله داراي موضوعات كاملا متفاوت و متغايري هستند ، در نتيجه تقابل بدون وجود موضوع مشترك معنا نخواهد داشت .
در برخي موضوعات مشترك و ديدگاه هاي خاص هم يا درفهم دقيق منظور دين اشتباه وجود دارد يا در نظريات علمي به خاطر عدم قطعيت هر زمان امكان تغيير و تبديل وجود دارد . در نتيجه نمي توان به طور قطع گفت اين آيه قرآن در تضاد و تقابل كامل در برابر اين اصل متقن و بديهي علمي است ؛ به همين خاطر مقوله تقابل علم و دين بيش از آنكه مقوله اي مستند و واقعي باشد ، امري شعاري و مبهم است .
به عبارت روشن تر موضوعات در بحث علم و دين يا واقعا موضوعات داراي اشتراك نيستند يا مواردي از دو طرف (علم و دين) به عنوان موارد تقابل مطرح مي شود كه از هر دو طرف چندان قطعيت ندارند و يا گزاره هايي از اديان غير قابل دفاع محسوب مي شوند ، حال آنكه منظور ما از دين دين اسلام و تفكر خاص شيعي است ؛ در عين حال حتي در همين حوزه هم موارد ذكر شده اموري هستند كه در ديني بودن آن ها ترديد زيادي وجود دارد و مثلا استناد قطعي و جدي به منابع اصيل ديني ندارند .
البته چه بسا در اموري كاملا قطعي و مسلم هم از جانب علم و دين تقابل هايي ديده شود كه دراين صورت بايد بنا بر استنادات عقلاني اين تقابل را برطرف نمود . بسياري از گزاره هاي ديني همان گونه كه با توجه به برخي منابع نقلي ديگر از كليت خود افتاده ،تخصيص مي خورند و مقيد مي شوند ، همين گزاره ها با اصول يقيني و قطعي علوم تجربي هم مي توانند تقييد و تخصيص خورده يا از استناد بيفتند .
به عنوان مثال اگر فرض كنيم در منابع قطعي ديني بر فوائد گوناگون نمك تاكيد شود و مصرف آن همواره مورد سفارش قرار بگيرد ، در عين حال علوم تجربي نمك را براي افراد داراي فشار بالا بسيار بد و مضر بدانند ، به راحتي مي توان گفت دليل ديني تاييد مصرف نمك تنها مختص افرادي است كه به چنين عارضه اي گرفتار نيستند حتي اگر در علم تجربي به طور قطعي ضرر مطلق نمك تشخيص داده شود ، در مواردي مي توان صحت روايات مورد نظر را دچار ترديد ساخت .
البته نبايد فراموش كرد مواردي هم كه به واسطه گزاره هاي ديني براي عالمان علوم تجربي-البته باورمندان به دين- ترديد و شك در صحت گزاره هاي تجربي به وجود مي آيد ،كم نيست .براي يك انديشمند مسلمان رسيدن به يك نتيجه علمي كه با برخي منابع مسلم ديني در تضاد باشد، مي تواند ترديدها و تاملات جدي در درستي آن فرضيه و لزوم تحقيقات و بررسي هاي مجدد را به دنبال داشته باشد .