پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

1- وحی الهی به واسطه محدودیتهای زمانی و مکانی در طول تاریخ فقط به گروهی از انسانها رسیده است. در کثیری از ادوار تاریخ و در مکانهای مختلف، انسانهایی بوده اند که از وحی الهی محروم و با عقل ناقص و خطا کار خویش تنها بوده اند. این انسانها عمر را به پایان برده اند در حالیکه قطعا عقلشان نتوانسته در غیاب وحی، هدایتگر خوبی برای آنها باشد. اینان چگونه باید راه حقیقت را می شناخته اند و به سعادت می رسیدند؟ 2- اگر انسان آن عملی را که باعث شد از بهشت اخراج گردد، انجام نمی داد و در بهشت می ماند، آیا می توان گفت با توجه به مختار بودن انسان و فعال بودن نفس اماره ،باز هم انسان کاری انجام می داد که منجر به اخراجش از بهشت می شد و سرنوشت محتوم انسان، باز هم اخراج از بهشت بود و یا حتی اگر آدم (ع) و حواهم در بهشت می ماندند، بالاخره نسلهای بعدی عملی انجام می دادند که باعث اخراج انسان از بهشت گردد. و یا به طور مشابه اگر شیطان به عنوان موجودی مختار مانند ملائکه بر انسان سجده می کرد، در این صورت از درگاه خدا رانده نمی شد و دیگر وسوسه گری نبود که انسان را به راه بد رهنمون شود . بنا براین آیا می توان گفت مساله خیر و شر و سعادت و شقاوت معنی نداشت و دیگربه عذاب الهی و دوزخ نیز نیازی نبود؟ 3- چه اشکالی وجود دارد اگر احکام حقوقی ، قوانین اجتماعی و دستورات بهداشتی دین و مانند اینها را مختص زمان و مکان نزول بدانیم وتنها در کلیات و مسائلی که از قلمرو عقل خارج است به دین مراجعه کنیم و پاسخ مسائل روزمره و فرعی را در عقل و علم بجوییم.به عبارت دیگر اگر بپذیریم پاسخ تمام مسائل را می توان در دین یافت و دین برای هر چیزی حکمی دارد، پس تلاشهای انسان در کشف حقایق و مسائل علمی چه جایگاهی دارد؟ ضمن اینکه در روی زمین انسانهایی وجود دارند که قوانین زندگی اجتماعی خود را نه از دین ،بلکه از عقل بشری استخراج کرده اند و سطح کیفی زندگی آنها به مراتب بهتر و مناسبتر از جوامعی است که قوانین زندگی اجتماعی خود را از احکام شرع استخراج کرده اند. آیا می توان گفت خداوند حکیم انسان را عاقل، تلاشگرو مختار آفرید تا به مدد عقل زندگی صحیح و مناسبی برای خود فراهم آورد و آنجا که بنا بر تشخیص الهی ، راهی برای عقل نیست ، وحی به یاری آمده است؟ 4- حکمت الهی از قرار دادن روحی ملکوتی در کالبدی حیوانی که سراسر نیاز است و هر نیازی برآورده شود نیاز دیگری سر بر می آورد، چه بوده است؟ اگر هدف تکامل روح است آیا راه دیگری برای تکامل روح وجود نداشت؟

پرسش: 4 عنوان شرح : 1- وحي الهي به واسطه محدوديت هاي زماني و مکاني در طول تاريخ فقط به گروهي از انسان ها رسيده است. در کثيري از ادوار تاريخ و در مکان هاي مختلف، انسان هايي بوده اند که از وحي الهي محروم و با عقل ناقص و خطا کار خويش تنها بوده اند. اين انسان ها عمر را به پايان برده اند در حالي که قطعا عقل شان نتوانسته در غياب وحي، هدايتگر خوبي براي آن ها باشد. اينان چگونه بايد راه حقيقت را مي شناخته اند و به سعادت مي رسيدند؟

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
حقيقت يك دين ، باور عقلاني و نوعي عقيده دروني است . پذيرش و قبول يك فكر و عقيده نيازمند رسيدن به حقانيت آن از طريق خاص فكري و استدلالي و فطري است .
در نتيجه به زور و اجبار و فشار يا راهكارهاي ديگر نمي توان درستي و حقانيت يك فكر را به ديگران تحميل نمود ، به همين خاطر انبيا و اوليا همواره تلاش نمودند تا با حركت فكري و فرهنگي در صدد ترويج تفكرات و آيين خود برآيند . توده جامعه را به سمت تفكر آسماني خود بكشانند . اگر كوشش و مبارزه عملي هم در اين راه وجود داشت ،براي مقابله با ظالمان و مانعان اين مسير بود .
نتيجه تلاش و كوشش عملي و فكري و فرهنگي اين بزرگواران هم آن شد كه اكنون به رغم همه فشارها و تلاش هاي صورت گرفته در مسير تبليغ و ترويج اديان آسماني، اكثرت مردمان جهان پيرو انبيا و اديان آنان هستند حتي دين مبين اسلام به رغم همه فشارها و مقابله ها تبديل به دين دوم عالم شده ، بعد از مسيحيت مهم ترين دين مردمان جهان است .
نبايد فراموش كنيم كه عالم ما عالم علت ها و معلول هاست . خداوند ساختار عالم را بر اساس اراده و اختيار انسان ها بنا نموده است تا هركه هرگونه كه مي خواهد و مي تواند، عمل كند ، در نتيجه همين سنت هاي الهي اديان آسماني آن گونه كه لازم بود ،درعالم گسترش نيافت .
اگر مانعي در مسير تبليغ و هدايت هاي انبيا به وجود نمي آمد، ايشان پيام خداوند را به همه مردم عالم مي رساندند ، اما ظالمان و مستكبران و جباران مانع اين امر شده ،تلاش نمودند جلوي گسترش اديان و تعاليم انبيا را بگيرند . بناي خداوند هم بر گسترش طبيعي و تدريجي حقيقت دين و آيين حق در سراسر جهان از طريق رشد فكري و عقلي بشر است .شواهد و قرائن به روشني نشان مي دهد كه بشر در حال ورود به اين مرحله مهم از حيات خود است .
توقع آنكه خداوند از طريقي خاص و با قدرت الهي خود مانع قصد و نيت و عمل ظالمان در طول تاريخ بشود مثلا ظالمي كه عليه اسلام و پيامبر به قيام و مقابله برمي خيزد، با اعجاز الهي زمين گير شود ، غير قابل قبول بوده ، اين امر در سنت خداوند نادرست محسوب شده ،عملي نخواهد شد .همان گونه كه خداوند اجازه تلاش و تبليغ دين حق را به مومنان داده ، امكان و اجازه ممانعت و مخالفت و جلوگيري را به ظالمان و مخالفان هم داده ؛ نتيجه اين امر همين شده كه حقايق عالم به طور كامل به گوش همه جهانيان نرسيده است .
تنها راه رسيدن به حقيقت و درك واقعيت وحي و تعاليم وحياني نيست . اگر كسي به هر دليل دسترسي به معارف وحياني و هدايت هاي خاص آسماني نداشت، از هر نوع رهيافت به حقيقت بي بهره نيست .
بر اساس آموزه‌هاي وحياني انسان از دو طريق هدايت مي‌شود:
يکي از طريق بيروني که معارف وحياني است .
ديگري طريق دروني که عبارت از عقل آدمي است . عقل مثل آموزه‌هاي دين حجت خداوند بر بشر است . باعث اتمام حجت بر انسان مي‌شود. در روايت زيبايي آمده است:
«خداوند بر مردم دو نوع حجت دارند، يکي حجت ظاهري و ديگر حجت باطني، اما حجت ظاهر انبيا و ائمه‌اند، اما حجت باطني عبارت از عقل خرد آدميان است».(1)
بنابر اين به فرض مردمان کشورهاي غربي از فيض درک معارف وحياني بي‌نصيب مانده ، به اصطلاح حقايق اين دين بر آن ها عرضه نشده باشد، ولي به طور يقين از موهبت عقل و خرد برخوردارند . نقاط ابهام و يقيني البطلان تفكر سنتي خود يا اعمال و رفتارهايي كه در زندگي ممكن است انجام داد ، ادراك مي نمايند . دركي هرچند اجمالي از درستي و نادرستي دارند .
در نتيجه اين افراد هم به حكم عقل و منطق و فطرت انساني خود و هم به حكم دين و مذهب و آيين خود كه آن را درست و منطبق بر حقيقت فطري وعقل خويش يافتند ، مسئوليت داشته و مورد بازخواست الهي قرار مي گيرند.

پي‌نوشت‌:
1. اصول کافي، ج 1، کتاب العقل والجهل، ص 16، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، بي‌تا.

پرسش: 2- اگر انسان آن عملي را که باعث شد از بهشت اخراج گردد، انجام نمي داد و در بهشت مي ماند، آيا مي توان گفت با توجه به مختار بودن انسان و فعال بودن نفس اماره ،باز هم انسان کاري انجام مي داد که منجر به اخراجش از بهشت مي شد و سرنوشت محتوم انسان، باز هم اخراج از بهشت بود و يا حتي اگر آدم (ع) و حوا هم در بهشت مي ماندند، بالاخره نسل هاي بعدي عملي انجام مي دادند که باعث اخراج انسان از بهشت گردد. و يا به طور مشابه اگر شيطان به عنوان موجودي مختار مانند ملائکه بر انسان سجده مي کرد، از درگاه خدا رانده نمي شد و ديگر وسوسه گري نبود که انسان را به راه بد رهنمون شود . بنا براين آيا مي توان گفت مساله خير و شر و سعادت و شقاوت معني نداشت و ديگربه عذاب الهي و دوزخ نيز نيازي نبود؟

پاسخ: در خصوص پرسش فوق توجه به چندمطلب ضروري است :
1- در اينكه آيا بهشت آدم، بهشت زميني -دنيايي بود و يا بهشت آسماني دنيا و يا بهشت آخرتي، بين مفسران اختلاف است ؛ اما اين امر تقريبا مورد قبول محققان است كه منظور از اين بهشت ، بهشت آخرتي نبود، زيرا بيرون رانده شدن از بهشت حقيقي معنا ندارد . بهشت مورد نظر در اين آيات مكاني در زمين يا بهشتي برزخي بود كه وضعيتي موقتي و غير دائمي داشت .
2- حضرت آدم عليه السلام از ابتدا براي سكونت در زمين خلق شده بود ، زيرا در قرآن آمده كه خداوند در وقت خلقت انسان به فرشتگان فرمود :
«إذ قال ربّک للملائکة إنّي جاعل في الارض خليفه؛(1) هنگامي که پروردگارت به فرشتگان فرمود: روي زمين خليفه‌اي قرار مي‌دهم» يعني قبل از قرار گرفتن انسان در بهشت، اين گفتگو ذكر شده است. پس انسان از ابتدا با هدف قرار گرفتن در زمين آفريده شد، ولي در آغاز خداوند او را در بهشت که يکي از باغ‌هاي سرسبز پرنعمت جهان-و احتمالا در برزخ- بود، ساکن ساخت، محيطي که در آن جا براي آدم هيچ گونه ناراحتي وجود نداشت.
در خصوص دليل اين امر احتمالاتي داده شده اما به نظر مي رسد علت، آن بوده که آدم با زندگي کردن روي زمين هيچ گونه آشنايي نداشت، تحمل زحمت‌هاي آن بدون مقدمه براي او مشکل بود، در نتيجه لازم بود مدتي در وضعيتي بهتر و بدون رنج و مشقت زندگي كرده، از چگونگي کردار و رفتار در زمين اطلاعات بيش تري كسب كرده، آمادگي پيدا کند.
3- نمي توان به روشني در خصوص شكلي كه ممكن بود داستان بشر- بر فرض عدم لغزش آدم عليه السلام در خصوص درخت ممنوعه - پيدا كند ،اظهار نظر كرد ، زيرا براي سرنوشت بشر يك داستان نوشته نشده ، بلكه خداوند مي تواند به شكل هاي گوناگون اين مسير را رقم زده تا در صورت انجام هر عمل و انتخاب هر گزينه توسط موجود مختاري چون انسان ، داستان جديدي براي او رقم بخورد .
در هر حال داستان درخت ممنوعه آزمايشي بود براي حضرت آدم و حوا عليهما السلام. اگر آن اتفاق نمي‌افتاد، معلوم نبود حضرت آدم در برابر آزمايش هاي مشابه چه عکس العملي انجام مي داد . اصولاً چگونگي داستان آدم به طور کامل بر هيچ کس روشن نيست . فقط مي دانيم که خداوند بندگان خود را به آزمايش هاي مختلفي مي آزمايد تا جايگاه آن ها براي شان معين گردد . در اين ميان فرقي ميان حضرت آدم و ديگر انسان ها نيست.
4- بر هيچ کس معلوم نيست که در صورت اطاعت شيطان از دستور خداوند در سجده بر آدم، مسير تاريخ بشر و زندگي انسان ها به چه شکلي رقم خورده، سرنوشت ما چگونه مي‌شد؛ زيرا خداوند تعيين کنندة حوادث و وقايع عالم و نويسنده و کارگردان داستان بلند هستي است.
اما مسلم است چه شيطان به عنوان يک عامل انحراف در مسير زندگي انسان ها وجود داشت و چه نداشت، انسان به عنوان يک موجود صاحب اختيار مي توانست هر راهي را ،چه خير و سعادت و چه شر و شقاوت انتخاب کند، زيرا تنها عامل گرايش انسان به سمت بدي ها و انحرافات، شيطان نيست، بلکه شيطان در نقش محرک و تقويت کننده ميل ها و گرايش هاي نادرست دروني انسان ها عمل کرده، آن ها را به ورطة گناه و انحراف مي اندازد.
آنچه که انسان ها را به بدي وا مي دارد، نفس اماره در وجود انسان است. اگر هم شيطان بخواهد انسان را فريب دهد، از طريق نفس اماره است ؛ تا آمادگي دروني در انسان به سوي گناه نباشد، از شيطان کاري ساخته نيست.
با توجه به وجود اميال و هواهاي نفساني و غريزي در وجود انسان و آلوده بودن روح انسان ها به برخي رذائل اخلاقي، زمينه آلودگي و عامل گناه و انحراف در او وجود دارد. البته در اين راه وسوسه ها و مقدمه‌چيني‌هاي شيطان بي‌تأثير نبوده، لکن نه در آن حد که اگر شيطان نبود، انسان هيچ‌گاه ميل به گناه و خطا و انحراف پيدا نمي‌کرد.
نمي‌توان حدس زد اگر داستان شيطان و کينة او از انسان ها و فريب دادن آدم و حوا عليهما السلام پيش نمي‌آمد، وضع امروزي ما چگونه بود اما باز انسان بود و هزاران آزمون و انتخاب كه پيش رو داشت.باز انسان بود و اختيارش.
در نتيجه بر فرض همه احتمالات باز داستان سعادت و شقاوت و آزمون هاي الهي و محاسبه و دادگاه عدل خداوند و همچنين بهشت و دوزخ به قدرت و قوت خود باقي بود .
پي‌نوشت‌:
1. بقره (2) آيه 30.

پرسش: 3- چه اشکالي وجود دارد اگر احکام حقوقي ، قوانين اجتماعي و دستورات بهداشتي دين و مانند اين ها را مختص زمان و مکان نزول بدانيم وتنها در کليات و مسائلي که از قلمرو عقل خارج است ،به دين مراجعه کنيم و پاسخ مسائل روزمره و فرعي را در عقل و علم بجوييم؟ اگر بپذيريم پاسخ تمام مسائل را مي توان در دين يافت و دين براي هر چيزي حکمي دارد، پس تلاش هاي انسان در کشف حقايق و مسائل علمي چه جايگاهي دارد؟ ضمن اينکه در روي زمين انسان هايي وجود دارند که قوانين زندگي اجتماعي خود را نه از دين ،بلکه از عقل بشري استخراج کرده اند و سطح کيفي زندگي آن ها به مراتب بهتر و مناسب تر از جوامعي است که قوانين زندگي اجتماعي خود را از احکام شرع استخراج کرده اند. آيا مي توان گفت خداوند حکيم انسان را عاقل، تلاشگر و مختار آفريد تا به مدد عقل زندگي صحيح و مناسبي براي خود فراهم آورد و آن جا که بنا بر تشخيص الهي ، راهي براي عقل نيست ، وحي به ياري آمده است؟

پاسخ: با اين نگرش عملا چيزي به نام دين باقي نخواهد ماند و اسلام منحصر خواهد شد در بخش مختصري از امور عبادي و شخصي . نتيجه امر چيزي شبيه مسيحيت موجود خواهد شد كه كليسا مجبور است روز به روز از مباني و تفكرات خود به خاطر درخواست هاي جديد بشر عقب نشيني كند .
البته وضعيت اسلام را نمي توان با هيچ دين و آيين ديگري مقايسه نمود . جامعيت و عموميت دستورات اسلام چيزي نيست كه در فرض رعايت كامل آن، وضعيتي مشابه ديگر اديان براي آن رقم بخورد ، اما يقينا نوع نگرش و برخورد پيروان يك دين، در كاركرد و اثر بخشي آن دين تاثير مستقيم دارد پاسخ را در ضمن چند نكته بيان مي كنيم :
1- فلسفه فرستاده شدن انبيا و نزول شرايع آسماني و مقوله وحي ، بدان جهت بود كه بشر به تنهايي قادر به شناخت كامل خود و تدوين برنامه اي جامع و كامل( كه تامين كننده همه نيازهاي او و جامعه اش بوده و سعادت او در دنيا و آخرت را رقم بزند) نبود .اگر ممكن بود كه انسان به كمك عقل و دانش خود قادر به تدوين چنين برنامه اي باشد ، اين همه هزينه در مسير ارسال رسولان از جانب خداوند صورت نمي پذيرفت .
از طرف ديگر تمام تلاش پيامبر اسلام و امامان بعد از او و اصول عقلاني خاتميت بر اين اساس استوار است كه شريعت رسول خدا با همه دستورات و قوانين و مقرراتي كه در آن گنجانده شده، ابديت داشته و براي بشر درطول تاريخ وضع شده ؛ اگر بنا بر تغيير بود، باز لازم بود پيامبري جديد اين امر را بر عهده بگيرد ،نه آن كه بشر به تدوين قواعد و قوانين جديد دست بزند . به همين دليل است كه در روايات ما تاكيد شده كه حلال و حرامي كه پيامبر آورده است، تا روز قيامت برقرار خواهدبود .
2- اسلام ديني است جامع و همه جانبه متشكل از دستورات گوناگون در ابعاد مختلف زندگي انسان. دستورات به دسته هاي گوناگون اصول و مباني و فروع و جزييات و همچنين الزاميات و غير الزاميات تقسيم مي شود .بخش عمده اي ازدستورات اسلامي ، استحبابي و غيرالزامي است كه مي تواند در تحولات زماني متغير و متفاوت گردد . معنا ندارد كه مستحبات در خصوص مركب و چهارپا و اموري از اين قبيل با ابزارهاي حمل و نقل امروزي منطبق گردد .
اما بسياري از امور مندرج در دين اسلام ،قواعد و قوانيني كلي هستند كه به هيچ وجه اختصاص به زمان و مكان خاصي ندارند .تغيير و تبديل به اقتضاي شرايط زمان خاص در آن معنا ندارد . اين امور اختصاص به عبادات و امر فردي نداشته ،بخش عمده امور حقوقي و قانوني و اخلاقي در اين زمينه جاي مي گيرند . امكان تغيير و تبديل اين قبيل دستورات به نوعي به معني ناكارآمدي و نادرستي آن است .
در نتيجه پذيرش مقطعي بودن و اختصاص احكام گوناگون حقوقي و اجتماعي اسلام به زمان گذشته ، هم به نوعي با مقوله خاتميت در تنافي است و هم عهده دار شدن انسان در تدوين قوانيني جديد ، با فلسفه ارسال رسولان و پيش فرض عدم ادارك كامل بشر نسبت به همه مصالح و مفاسد خود و راهكار رسيدن به سعادت دنيا و آخرتش، هماهنگ و منطبق نيست .
3- در عين حال در اسلام دستورات و قوانين ماهيتي كلي داشته ،دربسياري از موارد بر اساس اصول و ضوابط و كيفيت زندگي بشر درعين حفظ روح كلي خود، قالبي جديد يافته، به اصطلاح به روز مي شوند . به همين خاطر در ساختار تفكر اسلامي مقوله اجتهاد و استنباط امري مداوم و مستمر است .
در حقيقت اقتضائات زمان و مكان و اموري از اين دست ، يكي از اصولي ترين مواردي است كه مورد نظر و توجه عالمان ديني و فقيهان بوده و هست كه در استنباط احكام جديد و سوالات نو به كار بسته مي شود . چه بسا به تغيير ظاهري برخي از نظرات و احكام ديني منجر گردد . اين قابليت و انعطافي است كه دين در خود نهادينه دارد .
مقوله پاسخگو بودن دين به همه سوالات هم از همين قبيل است ؛ در حقيقت اين جمله بدان معنا نيست كه عين پاسخ همه موضوعات و مسائل روز را مي توان به نوعي در منابع ديني يافت ، بلكه بدان معناست كه بر اساس اصول كلي و ضوابط تعيين شده در شريعت (كه بخشي عقل و دانش بشري است و براساس ضوابط كلي تعيين شده) مي توان حكم شرعي و ديني هر مورد و موضوعي را به دست آورد ؛ در نتيجه دانش بشري و پيشرفت هاي علمي هم مي تواند در اين مسير به كار آمده ،در فرايند اين تشخيص موثر واقع گردد .
4- دانش تجربي بشر در بخش عمده ابعاد و حوزه هايش هيچ ارتباط و اصطحكاكي با علوم و معارف و مفاهيم ديني نداشته، بين اين دو هيچ موضوع مشتركي وجود ندارد ؛ در برخي از ابعاد مانند علوم انساني و مباحث حقوقي هنوز هيچ وحدت نظري در بين اقوام و ملل گوناگون شكل نگرفته ، هنوز قانوني جامع كه مورد پذيرش همه افراد ملل و جوامع گوناگون باشد، در نتيجه عقل و دانش بشري شكل نگرفته است.
در اين حوزه محدود هم در برخي موارد اشتراكات و در برخي موارد افتراقاتي بين دستورات ديني و علوم تجربي بشر به چشم مي خورد. براي درستي و نادرستي آن ها بايد تامل و دقت كاملي به خرج داد كه فعلا در مقام بيان آن نيستيم ، اما بشر در زمان كنوني هنوز به درستي اين دستاوردها اذعان نكرده ،تغييرات روز به روز و تفاوت هاي چشمگيراين قبيل قوانين در كشورهاي گوناگون -حتي در بين ايالت هاي كشور به اصطلاح متمدني مانند آمريكا- نشان مي دهد كه نمي توان اين قوانين را جامع و كامل دانست .
5- آنچه تحت عنوان زندگي بهتر و قايل قبول تر در اين گونه كشورها بيان كرديد، داستان مفصلي است كه توضيح آن بحث بسيار در حوزه هاي اجتماعي ، فرهنگي و به علاوه جهان بيني مبنايي انساني مي طلبد .بايد آمارهاي مختلفي در اين زمينه ارائه داد ؛ اما بررسي دقيق بين اين دو دسته كشورها نشان مي دهد حقيقت به هيچ وجه آن گونه كه تصور كرده ايد نيست .در فرصتي ديگر مي توانيم به طور مبسوط دراين باره به گفتگو بپردازيم .
اگر طرح مورد نظر شما اعمال شود، اولا نمي توان به وحدت نظر و وحدت رويه اي در خصوص تدوين قوانين جديد رسيد . انسان ها در جوامع گوناگون مواجه با تغييرات و تحولات متعدد در قوانين زندگي خود خواهند بود . درستي و نادرستي اعمال ماهيتي متغيير و بي ثبات خواه داشت .به علاوه از آن جا كه بخش عمده ماهيت دستورات ديني بر اساس سعادت انسان در جهان ديگر رقم مي خورد و بشر آگاهي درستي در خصوص ويژگي هاي آن عالم ندارد ، تنها مي تواند در خصوص عوامل سعادت در دنيا نظر بدهد كه بسيار ناقص است.
از جانب ديگر عملا هويت دروني دين با پذيرش اين اصل از دست رفته ،از دين و شريعت و دستورات خداوند تنها نامي بي ارزش و دستوراتي محدود و فراموش شده باقي نخواهد ماند.
در دستورات اسلامي دستوري الزامي تحت عنوان دستورات بهداشتي نداريم ، هرچند بسياري از دستورات باب طهارت در اسلام نتايج بهداشتي كاملي را به همراه دارند .

پرسش: 4- حکمت الهي از قرار دادن روحي ملکوتي در کالبدي حيواني که سراسر نياز است و هر نيازي برآورده شود، نياز ديگري سر بر مي آورد، چه بوده است؟ اگر هدف تکامل روح است، آيا راه ديگري براي تکامل روح وجود نداشت؟
پاسخ: فرض تكامل، در وضعيت مادي و با پيش فرض وجود نياز سامان مي يابد . تا چنين موقعيتي وجود نداشته باشد، تكامل هم چندان معنا نخواهد داشت ، در هر حال داستان آفرينش بشر براي خداوند تنها منحصر در گزينه فعلي و وضعيت كنوني نبود ، اما اگر هر گزينه ديگري هم انتخاب مي شد، جاي همين سوال در آن مورد هم بود . در نتيجه اين امر به نتيجه اي ختم نخواهد شد .
البته ما معتقديم كه خداوند بهترين و كامل ترين خلق را انجام مي دهد. بر اين اساس عالم موجود را نظام احسن يعني بهترين و كامل ترين مي دانيم ، درنتيجه مي توان گفت اگر راه ديگري هم براي تكامل بشر وجود داشت ، يقينا بهتر از راه كنوني و وضعيت فعلي نبود .