پرسش وپاسخ
۱۳۹۱/۰۵/۳۱ ۲۱:۵۹ شناسه مطلب: 75471
۱۳۹۱/۰۵/۳۱ ۰۹:۵۲ شناسه مطلب: 75432
در جواب کسی که می گوید «من فقط خدارا قبول دارم، قرآن، پیامبران، امامان و ولایت فقیه را قبول ندارم» چه جوابی باید داد؟
پاسخ:
اينكه بيان داشته ايد شخصي به خداوند ايمان داشته، اما با اين حال نبي، امام، دين و ... را قبول ندارد، بايد پرسيد اساساً انسان از چه راهي به خداوند ايمان داشته و انديشه بي خدايي را باطل مي داند؟ و در اين ميان چگونه مثلاً از تثليث مسيحيت دست كشيده و خداي واحد يا برعكس، را باور كرده است؟!
از آنجا كه يكتايي خداوند چيزي نيست كه انسان با تجربه به آن رسيده باشد، ناگريز براي پذيرش آن راهي جزء رجوع به عقل وجود ندارد و عقلي كه خدا را واحد دانسته و شخص با حكم آن به خدايي واحد اعتقاد پيدا مي كند، همان عقل حكم مي كند بر اينكه انسان ها در طول زندگي علاوه بر عقل، نيازمند به دين به عنوان وحي و يگانه ارتباط با همان خداي مورد پذيرش، مي باشند، بر اين اساس معتقديم حيطه فعاليت «عقل» در محدوده تجربه و آزمون بشرى و تصور و تصديق انسانى است.
اما گستره وحى فراتر از معلومات بشرى است. به همين جهت مى توان به عنوان ابزار شناخت راهگشا و با قابليت اطمينان حتى فراتر از عقل به آن اعتماد كرد و خود را از اين نعمت بزرگ الهى محروم نساخت. چنان كه در قرآن مجيد مى خوانيم: «كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛ (1) همان طور كه ميان شما فرستاده اى از خودتان فرستاديم و آنچه را - كه هرگز- نمى دانستيد به شما ياد مى دهد».
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اگر «وحى» نبود، بسيارى از معارف براى هميشه ناشناخته و در نتيجه بشر از آغاز و فرجام جهان - كه در محدوده مشاهده و تجربه و آزمون بشرى نيست - آدمى بى خبر مى ماند. به علاوه آنكه دين در معنا بخشي به زندگي نقشي مهم و اساسي دارد چرا كه دين با تبيين مبدأ آفرينش و هدف خلقت جهان و انسان و راه رسيدن به هدف خلقت، زندگى و حوادث آن و رفتارهاى انسان را معناى بخشد.
دين به پرسش هاى اساسى بشر كه هميشه مطرح بوده، پاسخ مى دهد، چه در گذشته و عصر جاهليت و چه در زمان حاضر و عصر مدرن؛ سؤالاتى مانند اين كه كيستم؟ از كجا آمده ام و به كجا مى روم؟ براى چه آمده ام و با كيستم؟ و ... كه البته در صدد بيان تمام فوائد نبوده و آنچه بيان شده بخشي از دلائل عقلي وجود دين است.
حال با وجود فوائد بسيار براي اصل دين و دينداري و ادعاء و اثبات پيامبران و ائمه (علیهم السلام) در مورد حاملان دين الهي، چه دليلي وجود دارد كه انسان از پذيرش آن ها سر بازده و ادعا كند آن را قبول ندارد؟ لذا اگر كسي با وجود اين فوائد و دلائل عقلي محض، دين ، امام و ... را قبول نكند، آيا جاي سؤال ندارد كه چرا با وجود اين همه دليل عقلي، آن را قبول نكرده است؟ البته هيچ گاه در پي آن نيستيم كه دين معيني را به عنوان دين حق عنوان كرده تا كسي معترض شود آن را به عنوان دين حق نمي پذيرد.
بلكه با وجود خدا در صدد اثبات اصل دين به صورت عام هستيم بر اين اساس هيچ گاه منطقي نيست شخص در برخي موارد مانند اعتقاد به وجود خدا، حكم عقل را پذيرفته و آن را ملاك اعتقادات خود در طول زندگي قرار دهد، ولي در برخي موارد از احكام آن سر باز زند!! به علاوه آنكه بدون اعتقاد به نبي، امام، دين و در نتيجه عدم اعتقاد به آخرت و ...، اساساً صرف اعتقاد به خدا چه فائده اي دارد و چه مشكلي را از بشر حل مي كند؟ به عبارت ديگر، اگر چنين شخصي به همين مورد نيز اعتقاد نداشته باشد، در كجاي زندگي دچار نقصان و خلل مي شود؟
به نظر مي رسد اين نوع اعتقاد به خدا در اكثر موارد براي فرار از عنوان كفر و بي خدايي است و نوعي فرار به جلو و گريختن از هر نوع تكليف و مسئوليت ديني و اجتماعي بدون متهم شدن به كفر و بي ديني است .
به هر حال قبول نداشتن امور ذكر شده توسط فرد مزبور اگر به معناي انكار آنهاست كه بايد در اعتقاد ايشان به خداي حكيم ترديد كرد، زيرا به خدايي معتقد است كه مخلوقات خود را به حال خودشان رها كرده ؛ اما اگر اين امر به معناي اثبات نشدن اين آموزه ها براي ايشان باشد بايد دلايل عقلي لزوم نبوت و امامت را به ايشان عرضه كرد و پرسيد عقل شما در برابر اين ادله چه پاسخي دارد؟
پي نوشت:
1.بقره (2) آيه151.
موفق و موید باشید
۱۳۹۱/۰۵/۳۰ ۲۰:۵۴ شناسه مطلب: 75377
۱۳۹۱/۰۵/۳۰ ۰۶:۱۹ شناسه مطلب: 75344
۱۳۹۱/۰۵/۳۰ ۰۴:۰۰ شناسه مطلب: 75336
۱۳۹۱/۰۵/۲۹ ۰۵:۰۴ شناسه مطلب: 75281
اگه کسی با جنس مخالف دوست باشه و هیچگونه کار یا حرف گناهی زده نشه آیا دوستی گناه تلقی میشه؟
دوستی صرفا جهت باهم بودن و شناخت بیشتر هم باشه...
رابطه دختر و پسر نامحرم اگر در چهارچوب اسلامي باشد ، اشكال ندارد، لكن رابطه و دوستي پسر و دختري كه نامحرم هستند، به گونهاي كه امروز در جامعه ما وجود دارد و مرزها و احكام شرعي مراعات نميشود، غير شرعي و داراي اشكالات متعدد است. چرا كه اين نوع دوستي ها يك دوستي ساده مانند دوستي دو دختر يا دو پسر نيست، بلكه در دوستي و ارتباط دو جنس مخالف، پديدهاي وجود دارد كه نبايد آن را ناديده گرفت و آن هم مسئله غريزه جنسي است كه قابل انكار نيست. هرچه سعي شود ناديده گرفته شود، باز نميتوان وجود آن را انكار كرد. به خصوص در مورد دختران و پسران جواني كه مجرّد بوده و در اوج بلوغ جنسي قرار دارند. لذا آنچه در اين دوستي ها مبادله مي شود، غير از آن دوستي ها خواهد بود.
قرآن در دو جا، پسران و دختران را از داشتن روابط دوستانه با نامحرم برحذر داشته و آن را مورد مذمت قرار داده است.(1)
گاه گمان مي شود رابطه اي كه بين دختر و پسر وجود دارد مثل رابطه دو انسان بدون در نظر گرفتن جنسيت ايشان و قصد ازدواج يا روابط خاص است لذا گفته مي شود رابطه با جنس مخالف نيز مانند رابطه اي است كه دو پسر و يا دو دختر با هم دارند، در حالي كه چنين چيزي ممكن نيست . هر ارتباطي حتي ارتباط با جنس موافق، چه رسد به ارتباط با جنس مخالف، هدف و انگيزه اي را دنبال مي كند كه نقش محرك را در ايجاد ارتباط بازي مي كند.
انگيزههاي برقراري ارتباط با جنس مخالف متعدد است اما هر چه كه باشد اگر اين ارتباط از چارچوب هنجاري اجتماعي و ديني خارج شود، آثار و تبعات متعددي از قبيل آسيب هاي رواني؛ آسيبهاي اجتماعي؛ آسيب هاي تربيتي؛ آسيب هاي معنوي به دنبال مي آورد كه به راحتي قابل جبران نيست. در صورت تمايل در مكاتبات بعدي به برخي از آنها اشاره مي شود.
نتيجه سخن
اسلام كه يك مكتب جامع است و ميخواهد پسران و دختران مسلمان، از يك طرف روحي آرام و اعصابي سالم و چشم و گوشي پاك داشته باشند تا بتوانند قلههاي رفيع انساني و رستگاري را فتح نمايند و از طرف ديگر به نيازهاي غريزي و فطري خود نيز دست يابند، بنابراين با حساسيت ويژه، اما واقع بينانه و لحاظ كردن طبيعت و اميال دروني و خواستههاي نفساني انسان، قوانين و احكامي را جهت حفظ و نگه داري فرد و جامعه در خط اعتدال و ميانه روي وضع كرده است. از جمله آن احكام، چگونگي ارتباط با جنس مخالف است. اينها همه به سبب اين است كه اسلام از جانب كسي براي هدايت انسانها فرستاده شده است كه خالق فطرت وغريزه با تمامي استعدادهاي بهينه و ذخيره شده در انسان است. بنابراين هر عاملي كه موجب تحريك انگيزههاي شهواني در جامعه گردد و به آرامش روحي و رواني و عفت عمومي، صدمه وارد كند، موردتأييد اسلام نيست. اسلام ميخواهد انواع لذتهاي جنسي در محيط و درون خانواده شكل گيرد واز اين طريق آرامش روحي و رواني و پيوندهاي عاطفي نيز برقرار بماند و با طرح آن در محيط جامعه به پيوند خانواده و اجتماع نيز آسيب وارد نشود. روشن است رسيدن به اين مقصود جز با محدوديت در روابط دختر و پسر ممكن نمي شود.
پي نوشت :
1. در آيه 5 سوره مائده خطاب به مردان ميفرمايد «وَ لَا مُتَّخِذِى أَخْدَانٍ » و در سوره نساء آيه 25 خطاب به زنان مي فرمايد : «وَ لَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَان».
۱۳۹۱/۰۵/۲۹ ۰۳:۴۶ شناسه مطلب: 75278
چرا در آیه ولایت (انما ولیکم الله و.....) الذین (کسانی که) آمده است؟ در حالی که به اعتقاد شیعیان این آیه در شأن حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است. چرا از الذی (کسی که ) استفاده نشده است؟
پاسخ:
در آيه فوق اوصاف كساني كه بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ولايت دارند به صورت كلي بيان شده است و به اين جهت چون اين مفهوم كلي است از لفظ جمع براي آن استفاده شده است. گرچه ممكن است در خارج فقط يك مصداق داشته باشد.
در زمان رسول خدا (ص) اين سؤال در ذهن جامعه بوده و بارها و به صورت هاي مختلف اين سؤال را از محضر آن حضرت مطرح كرده اند، از جمله در ذيل همين آيه وارد شده كه جمعي از يهود ايمان آورده و به محضر رسول خدا مشرف شده و اعلام كردند كه حضرت موسي وصي و جانشين خود را معرفي كرد و يوشع بن نون را به عنوان جانشين شناساند و شما هم حتما وصي و جانشيناني داريد كه بعد از شما حق تصدي ولايت را دارد، آنان كيانند؟
آيه فوق در جواب آنان نازل شد و جانشين رسول خدا به وصف معرفي گرديد. مخاطبان هنوز نمي دانستند مصداق اين آيه كيانند. رسول خدا برخاست و با آنان به سوي مسجد روانه شد و وقت رسيدن به مسجد، سائلي را در حال خارج شدن ديدند. حضرت از او در حضور جمع يهود تازه مسلمان شده و ديگران پرسيد كه كسي به تو كمك كرده؟ گفت آري: پرسيد: چه كسي؟ او علي را نشان داد. حضرت پرسيد چه چيز به تو بخشيده است؟ او گفت انگشترش را در حالي كه در ركوع بود به من داد. رسول خدا وقتي اين سخنان را شنيد، تكبير گفت و آيه را تلاوت كرد و ولايت امام را به يهود مسلمان شده و ديگر مسلمانان اعلام كرد. (1)
پس در اين آيه مومناني كه شايستگي و حق تصدي ولايت دارند به وصف معين شده اند و بيان اين مفهوم كه مي تواند مصداق هاي متعدد داشته باشد، با لفظ جمع هيچ منعي ندارد و در قران هم سابقه دارد كه مفهومي كه مي تواند مصداق هاي متعدد داشته باشد با لفظ جمع بيان شده در حالي كه در خارج بيش از يك مصداق نداشته است. مثلا قرآن مي گويد:
الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم (2)
بنا بر روايات فراوان گوينده فقط نعيم بن مسعود اشجعي بود.
موارد اين گونه در قرآن و ادبيات عرب فراوان است و علماي عرب وجوهي براي آن ذكر كرده اند. (3)
پي نوشت:
1. بحراني، البرهان، تهران، بنياد بعثت، 1416 ق، ج2، ص318.
2. آل عمران(3)، آيه 173.
3. سيد عبد الحسين شرف الدين، رهبري امام علي در قرآن و سنت، ترجمه محمد جعفر امامي، قم، انتشارات اسلامي، ص283-287.
موفق و موید باشید.