سیاسی

مدل حکمرانی جامعی به نام مدل حکمرانی اسلامی، فرایندی زمان بر و همچنین نسبی است و نباید انتظار داشت با وجود انواع مشکلات، در زمانی کم به آن دست یافت.
الگوی حکمرانی اسلامی

پرسش:
می‌گویید جمهوری اسلامی هنوز اسلامی نشده، عربستان هم که اسلام ناب نیست. داعش هم اسلام نیست. پاکستان و مصر و عراق و سایر ممالک اسلامی هم اسلامی نیست. دقیقاً این اسلام کجاست و ما کی قرار است الگوی حکمرانی اسلامی را در دنیا ببینیم و آن را به دیگران مثال بزنیم و به آن افتخار کنیم؟ غرب غیر اسلامی، الگوی تمام دنیا است اما کشور اسلامی که حتی به الگو بودن شبیه باشد نداریم.
 

پاسخ:
در پاسخ به این پرسش، توجه به چند نکته، می‌تواند ابعاد مختلف مسئله را برای پرسشگر محترم روشن کند.

نکته اول اینکه، باید پذیرفت اسلام ناب با همه ابعادش در هیچ‌یک از کشورهایی که به نحوی مدعی اسلامی بودن هستند، تحقق نیافته است. برخی تنها نام اسلامی را به یدک می‌کشند و در قانون اساسی و دیگر قوانین آن کشور، اثری از حرکت به سمت پیاده‌سازی اسلام و اجرای احکام آن در جامعه نیست و برخی دیگر باوجود تغییر قوانین متناسب با قوانین اسلامی برای اداره جامعه، در رسیدن به اهداف خود، یعنی پیاده‌سازی اسلام در همه ابعاد آن برای رشد و تعالی جامعه و رساندن آن به سعادت حقیقی بازمانده‌اند؛ ازاین‌رو، این ادعا که امثال کشورها و گروه‌های بیان‌شده در پرسش پرسشگر محترم، اسلامی نیستند، ادعایی درست است؛ چراکه این کشورها یا تنها نامی از اسلام دارند، یا باوجود تلاش برای اسلامی شدن، در تحقق همه ابعاد آن در جامعه به توفیقی دست نیافته‌اند؛ بنابراین، اصول و ارزش‌هایی که دین اسلام مروج و مبلغ آن است و با مطالعه اسلام می‌توان به انسانی و عقلایی بودن آن‌ها نیز پی برد، روشن است و در مقابل چشمان هر انسان جویای حقیقتی قرار دارد؛ اما تبدیل  آن‌ها به الگویی برای حکمرانی مطلوب، به‌درستی و در همه ابعاد، تحقق نیافته است.

نکته دوم که توجه به آن به فهم مسائل طرح‌شده در پرسش کمک می‌کند این است که رسیدن به الگویی برای حکمرانی و به اجرا گذاشتن آن، امری زمان‌بر است و نمی‌توان به‌راحتی بدان دست‌یافت. چنان‌که وقتی تاریخ غرب، همان جهانی که در سخن پرسشگر محترم، الگوی حکمرانی آن، جهانگیر فرض شده است، مطالعه می‌کنیم، درمی‌یابیم که غرب برای رسیدن به این تمدن و این الگوی حکمرانی، ازلحاظ فکری، فرهنگی و علمی، دست‌کم مسیری پانصدساله را از زمان رنسانس طی کرده است و ازنظر عملی، فنی و تکنولوژیک مسیری حدوداً سیصدساله را از انقلاب صنعتی تا به امروز پشت سر گذاشته است و از لحاظ سیاسی، حقوقی و اداری، این مسیر را از حدود دویست سال پیش با انقلاب فرانسه آغاز نموده است؛ بنابراین باید به این نکته توجه داشت از میان کشورهای مدعی اسلامی بودن، جمهوری اسلامی ایران که به‌راستی این اراده را از ابتدا داشته است که در مسیر رسیدن به مدلی مطلوب در حکمرانی دینی گام بردارد، در ابتدای این راه قرار دارد و باگذشت چهار دهه از شکل‌گیری مدل حکمرانی جمهوری اسلامی، نمی‌توان توقع داشت که به مدلی جامع و بدون نقص از حکمرانی دینی دست‌یافته باشد؛ البته گفتنی است بررسی جایگاه جمهوری اسلامی ایران در نظام بین‌الملل و مشاهده گسترش حوزه نفوذ آن در منطقه و فرا منطقه گواه این مهم است که مدل حکمرانی برآمده از انقلاب اسلامی ایران، هرچند در جهاتی کُند و در جهاتی سریع و همراه با نقاط ضعف و قوت، درمجموع، در راستای ارائه مدل حکمرانی جدیدی منطبق با باورهای دین اسلام، روند مثبتی را پشت سر گذاشته است.

نکته سوم که لازم است بدان در فهم مسائل پیرامون این پرسش توجه کنیم، این است که الگو شدن مفهومی نسبی است؛ بدین معنا که نمی‌توان به این موضوع نگاه صفر و صدی داشت؛ چراکه ممکن است رفتار کشوری در حوزه‌ای خاص مورد توجه قرار گیرد و آن کشور در آن زمینه به الگویی برای سایر کشورها تبدیل شود، اما در حوزه‌ای دیگر مدل رفتاری همان کشور الگوی سایر کشورها قرار نگیرد. کما اینکه غرب امروز، شاید زمانی به خاطر قدرت رسانه‌ای گسترده خود، توانسته بود عیب‌های مدل حکمرانی خود را بپوشاند و مدل حکمرانی خود را در همه ابعاد، با عنوان لیبرالیسم و پس از آن نئولیبرالیسم به دنیا بباوراند و آن را تنها منجی بشریت معرفی کند، اما امروز با افزایش سطح آگاهی مردم، به‌خصوص در کشورهایی که همواره در مسیر رسیدن و دستیابی به هویت مستقل از جوامع غربی کوشیده‌اند، مدل حکمرانی غربی اعتبار گذشته خود را از دست داده است و ضعف‌های آن مدل حکمرانی بر دیگران آشکار شده است. در عین حال که امروز مدل حکمرانی غربی اعتبار پیشین خود را از دست داده است، مشاهده می‌کنیم که مدل حکمرانی برخی کشورها در حوزه‌هایی به‌عنوان الگو در دنیای امروز از سوی کشورهای دیگر مورد توجه قرار گرفته است.
در این مورد می‌توان به کشورهایی همچون چین و هند در حوزه اقتصاد اشاره کرد و جمهوری اسلامی ایران را الگویی مهم در زمینه سرعت رشد و تولید علم و رسیدن به برخی فناوری‌های روز دنیا در شرایط تحریم و از طرفی الگوی ایستادگی و مقاومت در مقابل استکبار جهانی برای برخی کشورهای جهان دانست. ازاین‌رو، هرچند جمهوری اسلامی ایران تا رسیدن به الگویی جامع در حکمرانی دینی در عمل فاصله دارد، اما توانسته است در برخی حوزه‌ها خود را به‌عنوان الگویی برای نظام جهانی مطرح کند. امروز ایران در نقطه‌ای از تاریخ جهان ایستاده است که نمی‌توان نقش او را در تحولات منطقه‌ای و حتی فرا منطقه‌ای نادیده گرفت و شیوه رسیدن ایران به این جایگاه با توجه به مدل حکمرانی مبتنی بر آموزه‌های دینی و باوجود شدیدترین دشمنی‌ها و تحریم‌ها، آن را در کانون توجه کشورهای جهان قرار داده است.

نتیجه:
ازآنچه نگاشته شد روشن می‌شود که رسیدن به مدل حکمرانی جامعی که بتوان آن را به‌عنوان الگو به جهان عرضه کرد، فرایندی زمان‌بر است و نمی‌توان از کشوری که از پایه‌گذاری مدل حکمرانی‌اش تنها چهار دهه گذشته است، توقع داشت در همه ابعاد، الگویی قابل ارائه به جهان داشته باشد؛ هرچند جمهوری اسلامی ایران باوجود همه دشمنی‌ها و باوجود همه موانع و ضعف‌ها توانسته‌ است چنانچه در متن بدان اشاره شد، در برخی حوزه‌ها خود را به‌عنوان الگو در جهان معرفی کند.

جنایت های رژیم صهیونیستی در جنگ غزه، نشأت گرفته از خوی وحشیانه این رژیم است و ربطی به روابط ایران با حماس و حمایت از آن ها ندارد
جنایت صهیونیست ها در غزه و نقش ایران

پرسش:
آیا جمهوری اسلامی ایران در این جنایتی که اکنون در غزه در حال وقوع است شریک نیست؟ زیرا با دفاع از حماسی که قدرت نظامی ضعیف‌تری نسبت به اسرائیل داشت باعث عصبانیت و دلیل انتقام اسرائیل شده است.
 

پاسخ:

این روزها  و پس از عملیات 7 اکتبر (طوفان الاقصی)، شاهد جنایت‌های اسرائیل در سرزمین فلسطین هستیم که مردم جهان را حیرت‌زده کرده است. سؤالی که این روزها به ذهن خطور می‌کند این است که آیا جمهوری اسلامی ایران در این جنایت شریک نیست؟ زیرا از حماس که قدرت نظامی کمتری نسبت به اسرائیل داشت حمایت کرد و این حمایت باعث عصبانیت و دلیل  انتقام‌گیری اسرائیل از مردم غزه است.
بخش محوری استدلال ارائه‌شده در پرسش مزبور، این است که حمایت ایران از حماسی که ضعیف‌تر از رژیم صهیونیستی ازنظر نظامی است، باعث عصبانیت آن‌ها شده و این عصبانیت، به وقوع چنین جنایتی منتهی شده است؛ بنابراین ایران در جنایت رخ‌داده شریک است. در پاسخ به این پرسش و بررسی استدلال ارائه‌شده در راستای شریک بودن ایران در جنایت رژیم صهیونیستی توجه به چند نکته ضروری است.

نکته اول: باید توجه داشت جمهوری اسلامی ایران همواره از جریان‌های مقاومت در منطقه و فرا منطقه حمایت کرده است و این حمایت را به‌عنوان تکلیفی شرعی و دینی وظیفه خود می‌داند؛ بنابراین نمی‌توان بر روی این تکلیف شرعی و دینی چشم فرو بست و نسبت بدان بی‌اعتنا بود.

نکته دوم: همان‌طور که بارها از سوی مسئولان ارشد حماس و مسئولان ارشد جمهوری اسلامی ایران اعلام شده است. عملیات طوفان‌الاقصی تصمیم جریان مقاومت  در فلسطین بوده است و جمهوری اسلامی ایران از این عملیات مطلع نبوده است؛ بنابراین عملیات طوفان الاقصی با چراغ سبز ایران انجام نشده است که جمهوری اسلامی را در وقوع جنایت‌های رژیم صهیونیستی شریک بدانیم؛ البته جمهوری اسلامی ایران پس از اطلاع از وقوع عملیات مزبور، حمایت خود را از اقدام نیروهای مقاومت فلسطین مثل گذشته اعلام کرده است.

نکته سوم: اینکه نیروهای مقاومت فلسطین باوجود قدرت نظامی کمتر نسبت به رژیم صهیونیستی دست به چنین عملیاتی می‌زنند را باید در شرایط و فضایی که آن‌ها را به چنین تصمیمی می‌رساند فهمید و تحلیل کرد. کسی که شرایط حاکم بر فلسطین اشغالی را بشناسد، به‌خوبی درمی‌یابد که مردم فلسطین، به‌خصوص مردم غزه در زندان بزرگ روبازی زیست می‌کنند که برای ورود و خروج به هر منطقه‌ای از سرزمین‌شان لازم است ایست‌های بازرسی متعددی را پشت سر بگذارند که عبور از آن‌ها، سخت‌تر از عبور از مرزهای جغرافیایی کشورهاست. افزون بر اینکه در تمام این ایست‌های بازرسی با تحقیرهای متعدد و توقف‌های طولانی که گاهی منجر به مرگ زنان باردار و افراد بیمار شده است، مواجه‌اند. در واقع مردم ساکن در غزه در شرایطی قرارگرفته‌اند که باید میان مرگ تدریجی و همراه با عذاب و تلاش برای آزادی و رهایی و تغییر وضع موجود، یکی را برگزینند. افزون بر این، ماجرای فلسطین و ظلم‌هایی که همواره در حق مردم این سرزمین در حال وقوع بوده است و درمجموع، مسائل فلسطین و حق حاکمیت آن‌ها بر سرزمین فلسطین، به‌مرور از سوی بسیاری از کشورهای دنیا رو به فراموشی گذاشته‌شده بود. کشورهای عربی نیز به سمت توافق با رژیم صهیونیستی و پشت پا زدن به آرمان‌های فلسطین حرکت کرده بودند و این موضوع نیز ناامیدی در مردم فلسطین ایجاد کرده بود. همچنین طبق برخی اخبار منتشرشده، رژیم صهیونیستی در حال آماده شدن برای حمله به نوار غزه و اشغال آن بود و این عملیات، اقدامی پیش‌دستانه برای ضربه زدن به رژیم صهیونیستی بوده است. (1) قرار گرفتن در چنین شرایطی نیروهای مقاومت فلسطین، به‌خصوص حماس که مورد حمایت مردم غزه نیز است را به این نتیجه می‌رساند که با طراحی چنین عملیاتی، دست به اقدامی جدی نسبت به وضع موجود بزند و برخلاف بسیاری از عملیات گذشته که تدافعی یا باهدف فرسایش نیروی دشمن طراحی می‌شد، حماس به دنبال ارائه الگویی جدید از مقاومت و اقدام برای آزادسازی حرکت کرد؛

نکته چهارم: برخلاف آنچه در استدلال ارائه‌شده از سوی پرسشگر محترم به‌عنوان دلیل عصبانیت رژیم صهیونیستی بیان‌شده است، دلیل عصبانیت  رژیم صهیونیستی حمایت ایران از نیروهای مقاومت در فلسطین و اقدام آن‌ها نیست. دلیل عصبانیت آن‌ها شکست مفتضحانه اطلاعاتی امنیتی‌ای است که رژیم پرمدعای صهیونیستی در این عملیات خورده است. پاک کردن افتضاحی که در این عملیات برای رژیم صهیونیستی به بار آمده است از ذهن‌ها و ترمیم شکستی که به وقوع پیوسته، برای رژیم صهیونیستی هزینه‌های گزافی داشته و سال‌ها زمان می‌برد. این شکست، تصور بسیاری از کشورهای منطقه و جهان را از قدرت رژیم صهیونیستی دگرگون کرد؛ تصوری که باقدرت رسانه‌ای در تمام این سال‌های برای ساختن آن تلاش شده بود. دلیل اصلی عصبانیت رژیم صهیونیستی که باعث شده است دست به چنین جنایات وحشتناکی در فلسطین بزند، این مسئله است. آن‌ها می‌کوشند با انجام هر جنایتی برای رسیدن به پیروزی‌، حیثیت به باد رفته خود را دوباره بازیابند، ولی تاکنون با مقاومت مردم فلسطین بدان دست نیافته‌اند.

نتیجه:
ازآنچه نگاشته شد می‌توان دریافت که حمایت ایران از محور مقاومت به‌خصوص مقاومت فلسطین بر اساس تکلیف شرعی و دینی است و عملیات طوفان الاقصی تصمیم نیروهای مقاومت فلسطین بوده است نه تحمیل جمهوری اسلامی ایران به آن‌ها و ایران نیز پس از وقوع عملیات از آن مطلع شده است. دلیل عصبانیت رژیم صهیونیستی نیز شکست سنگین اطلاعاتی امنیتی آن‌ها در این عملیات بوده است نه حمایت ایران از نیروهای مقاومت فلسطین.

پی‌نوشت:
1. اسامه حمدان یکی از رهبران حماس، ابعاد مختلف این حمله و همچنین پیش‌دستانه بودن آن را تبیین کرده است. ر.ک: دیپلماسی ایرانی، کد خبر: ۲۰۲۲۷۹۴، B2n.ir/j81882.

مکتب سردار شهید قاسم سلیمانی همان مکتب امام خمینی، رهبر انقلاب و انقلاب اسلامی است که شاخصه‌های آن در وی متبلور و موجب خشم و ترس دشمنان بوده است.
شاخصه‌های اصلی مکتب شهید سلیمانی

پرسش:

شاخصه‌های اصلی مکتب شهید سلیمانی که باعث ترس دشمنان شده چیست؟

پاسخ:

به‌صورت مشخص، دشمنان ایران و حامیان آن در رابطه با محبوبیت و ترویج شهید سلیمانی و مکتب وی واکنش‌های تندی نشان می‌دهند. حتی در برخی از پیام‌رسان‌ها با انتشار تصویر سردار شهید قاسم سلیمانی، با اخطار، برخورد و بستن صفحه کاربری مواجه می‌شویم. شبکه‌های فارسی‌زبان نیز با شدت و جدیت به تولید و توزیع برنامه‌های مشغول هستند که نقش تخریبی در رابطه با سردار سلیمانی ایفا می‌کنند.
منظور از مکتب در بحث ما یک سبک و معنای فلسفی، دینی، فقهی، کلامی و امثال این‌ها نیست و همچنین سردار شهید قاسم سلیمانی مکتبی فارق از مکتب امام خمینی و رهبر انقلاب و انقلاب اسلامی نداشته و به این دلیل که وی از نیروهای مؤمن و انقلابی است که مکتب و آرمان‌های امام و رهبر انقلاب در وی تجلی‌یافته بود، وی یک نیروی طراز انقلاب اسلامی بود که رهبر انقلاب درباره وی بیان کرده است که: «امّا اینکه ما بیاییم این حوادث را تقویم کنیم، قیمت‌گذاری کنیم، قدر آن‌ها را بدانیم و ببینیم که اندازه و قیمت این حوادث چقدر است؛ در صورتی تحقّق پیدا می‌کند که ما به حاج قاسم سلیمانی -شهید عزیز- و به ابومهدی -شهید عزیز- به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛ به آن‌ها به چشم یک مکتب نگاه کنیم. سردار شهید عزیز ما را با چشم یک مکتب، یک‌راه، یک مدرسه‌ی درس‌آموز، با این چشم نگاه کنیم آن‌وقت اهمّیّت این قضیّه روشن خواهد شد. قدر و قیمت این قضیّه روشن خواهد شد». (1) در واقع شهید سلیمانی یک فرد نیست و باید وی را الگویی دید که مکتب امام خمینی در وی متجلی است. الگوها نماد یک درک عینی و یک شاخص در دسترس و میدانی هستند که وقتی تبدیل به قهرمان و مرجع می‌شوند، دشمنان این مکتب را به ترس وا‌می‌دارند.

شاخصه‌های این مکتب این‌چنین است:

1. معنویت و اسلامی شدن
حاج قاسم سلیمانی یک ژنرال نظامی به‌مانند آنچه در اذهان مردم دنیا نقش بسته است نبود. روحیه معنوی و تهجد وی زبانزد بود. چهره متواضع و الهی وی هر بیننده‌ای را به یاد معنویت چهره شهدا می‌انداخت و وقتی یکی از سرمایه‌های تهاجمی دشمن، مبارزه با معنویت و فرهنگ اسلامی است، وجود یک قهرمان با رویکرد معنوی و الهی، برای آنان موجب شکست و بر باد رفتن تمام سرمایه‌گذاری‌های کلان و درازمدت آنان در این زمینه است. رهبر انقلاب در رابطه با مراقبت‌های اسلامی شهید سلیمانی بیان داشته است که: «مراقب بود که به کسی تعدّی نشود، ظلم نشود؛ احتیاط‌هایی می‌کرد که معمولاً در عرصه نظامی، خیلی‌ها این احتیاط‌ها را لازم نمی‌دانند؛ [لکن] او احتیاط می‌کرد». (2)
راننده سردار سلیمانی در رابطه با تهجد وی گفته است: «هر شب نماز شب می‌خواند، آن هم با ناله و گریه و نجوا. من خودم شاهدم؛ چون در همه مأموریت‌ها من با حاجی بودم. اگر خیلی خسته هم بود باز یک ساعت می‌خوابید، بیدار می‌شد و بعد شروع می‌کرد به نماز. واقعاً این صحنه عشق‌بازی و نجواهای حاجی در نماز شب‌هایش تماشایی بود. ما هم که می‌خواستیم نماز بخوانیم در مواجهه با این حال حاجی از خود بیخود می‌شدیم و دیگر نمی‌توانستیم نماز بخوانیم و فقط مبهوت حاجی بودیم. باید در آن صحنه باشید تا متوجه حرف من بشوید». (3)

2. شجاعت و استکبارستیزی
ابرقدرت‌ها و دشمنان، همواره ملت‌های ضعیف‌تر را از این طریق به زنجیر استثمار و استعمار و ذلت می‌کشند که آنان را مرعوب می‌سازند به‌نحوی‌که ملت‌ها این‌گونه تصور کنند که در مبارزه با ابرقدرت‌ها هیچ سودی جز ویرانی و مرگ نصیبشان نخواهد شد. انقلاب اسلامی این انگاره را در هم کوبید و یکی از سردارانی که در سراسر منطقه خاورمیانه با رشادت‌ها و پیروزی‌های خود موجب روحیه رزمندگان و نیروهای مقاومت بود، سردار شهید سلیمانی بود. طبیعتاً زنده نگه‌داشتن یاد کسی که در میدان‌های نبرد، این‌چنین شجاعانه و سلحشورانه با ارتش‌های زورگو و متجاوز پنجه در پنجه می‌افکند، به صلاح دشمن نیست.

3. اخلاص و تواضع
سلیمانی اگرچه یک سردار سرشناس و محبوب بود، اما به هر میزان که بر شهرت و هیمنه وی افزوده می‌شد، در مقابل مردم و ملت خویش افتاده‌تر و مهربان‌تر بود. مردم دل‌های خود را به سرداری هدیه می‌دهند که در میدان نبرد با دشمنان کشور، دلیر و قاطع و در میان مردم خویش، مهربان و متواضع است. به خلاف امرایی که به‌مانند رضاخان پهلوی در مقابل مردم خود چنگ و دندان و گلوله و اقتدار و وحشی‌گری نشان می‌دهند، اما در مقابل اجنبی ظرف چند ساعت خاک کشور را به‌سادگی تسلیم می‌کنند. سردار سلیمانی مخلص و معتقد بود که آنکه باید ببیند، می‌بیند و همان کافی است.

4. ولایتمداری
سردار شهید سلیمانی ازلحاظ سیاسی فردی متعادل و بدون قرار گرفتن در جریان سیاسی خاص محسوب می‌شد، اما با شدت و جدیت خود را مطیع ولایت‌فقیه می‌دانست و با صراحت اعلام کرد که: «برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت‌به‌خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب» است. والله والله والله از مهم‌ترین شئون عاقبت‌به‌خیری همین است. والله والله والله از مهم‌ترین شئون عاقبت‌به‌خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید، مهم‌ترین محور محاسبه این است». (4) وقتی دشمنان می‌دانند که جامعه ولایتمدار، به‌سادگی قابل شکست نیست، چگونه اجازه دهند که فرد ولایتمداری چون سلیمانی تبدیل به الگو گردد؟

5. فرهنگ شهادت‌طلبی
همه می‌دانند که یکی از بزرگ‌ترین خطرات برای غارتگران و دشمنان ملت‌ها، ترویج فرهنگ شهادت‌طلبی و نهراسیدن از هر تهدیدی حتی تهدید جانی است. سردار شهید سلیمانی با گذر سن و تکیه‌بر کرسی‌های بزرگ نظامی و حکومتی، فرهنگ ایثار و شهادت را از یاد نبرده بود و خود شخصاً در میدان‌های سخت عملیاتی وارد نبرد می‌شد که نتیجه این حضور مداوم، رسیدن به فوز عظیم شهادت برای او بود.

نتیجه:
مکتب سردار شهید قاسم سلیمانی همان مکتب امام خمینی، رهبر انقلاب و انقلاب اسلامی است که شاخصه‌های آن در وی متبلور و موجب خشم و ترس دشمنان بوده است.

منابع بیشتر برای مطالعه:
خانی علی و حمیدرضا محمدی، بازشناسی مؤلفه‌های مکتب شهید سلیمانی مبتنی بر بیانات امام خامنه‌ای مدظله‌العالی، نشریه: مطالعات راهبردی بسیج، سال:1399، دوره:23، شماره:86، صفحات:5-37.

پی‌نوشت‌ها:
1. خامنه‌ای، سید علی، خطبه‌های نماز جمعه تهران، پایگاه اطلاع‌رسانی مقام معظم رهبری، 27 دی‌ماه 1398، https://khl.ink/f/44695
2. خامنه‌ای، سید علی، بیانات در دیدار مردم قم، پایگاه اطلاع‌رسانی مقام معظم رهبری، 18 دی‌ماه 1398، https://khl.ink/f/44628
3. قادری، سید محمدتقی، تحلیل جامع ده خصوصیت ویژه مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی، قسمت اول، پایگاه بلاغ، 11 دی‌ماه 1402، https://www.balagh.ir/comment/7192#comment-7192
4. قادری، سید محمدتقی، تحلیل جامع ده خصوصیت ویژه مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی، قسمت اول، پایگاه بلاغ، 11 دی‌ماه 1402، https://www.balagh.ir/comment/7192#comment-7192
 

مخالفین حکومت پهلوی چندین دسته بودند که هر کدام از آن ها دلایل خاص خود را داشتند و مخالفت برخی از آنها لزوما به معنای عدم امکان سازش با شاه نبود
چرایی عدم امکان سازش مخالفان حکومت پهلوی با شاه

پرسش:
در نیمه دوم حکومت پهلوی مخالفان شاه به چه دلائلی امکان سازش و آشتی با شاه را میسر نمی‌دانستند؟
 

 

 

پاسخ:
پس از اتمام حوادث نهضت ملی شدن صنعت نفت و وقوع کودتای 28 مرداد 1332 حکومت پهلوی نصف عمر خود را پشت سر می‌گذارد و نیمه دوم اش آغاز می‌شود. از این زمان به بعد قدرت شاه و حکومت وی به‌تدریج بیشتر می‌شود، اما از سوی دیگر مخالفان شاه و سلطنت هم در حد و اندازه خود در مبارزه با شاه جدی‌تر و مصمم‌تر می‌شدند تا اینکه درنهایت این مبارزات و مخالفت‌ها به انقلاب اسلامی منتهی می‌گردد، این مسئله نشان‌گر این است که مخالفان شاه بر اساس آرمانی راسخ امکان آشتی و سازش و اصلاح حکومت پهلوی را غیرممکن می‌دانستند و بر این اساس تا آخر برای براندازی آن تلاش کردند که شناخت آنان در فهم حوادث انقلاب بسیار مهم و کلیدی است.

1- در ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که مخالفان حکومت پهلوی را نباید یکدست و یگانه دید، بلکه مخالفان شاه هرچند در مبارزه با حکومت او متحد و به‌نوعی در یک جبهه بودند ولی در واقع هرکدام از آنان باانگیزه‌ها و محرک‌های مختلفی به این میدان مبارزه واردشده بودند و به‌طور عمده می‌توان مخالفان حکومت پهلوی را در سه گروه عمده دسته‌بندی کرد:

الف: روحانیت و اسلام‌گرایان که بر اساس تعالیم قرآنی و اسلامی به مبارزه با شاه می‌پرداختند و رهبری این جریان در دست امام خمینی بود که از سال 1342 به‌صورت رسمی مخالفت خود را با سلطنت پهلوی اعلام داشت (1) و تا آخر این نهضت را تا سرنگونی شاه ادامه داد.

ب: چپ‌ها و مارکسیست‌ها، این گروه نیز هم از مخالفان اصلی حکومت شاه بودند که عمدتاً بر اساس ایدئولوژی مارکسیستی و وابستگی فکری به بلوک شرق و شوروی به مبارزه با شاه می‌پرداختند و در این مبارزه به‌طور کلی بر اساس مشی مسلحانه عمل می‌نمودند و البته شامل گروه‌های مختلفی با رویکردهای مختلف سیاسی و چریکی می‌شدند همچون حزب توده یا سازمان چریک‌های فدایی و سازمان مجاهدین خلق. (2)

ج: ملی‌گرایان، ملی‌گرایان از دیگر مخالفان حکومت پهلوی بودند که جبهه ملی و نهضت آزادی از جمله آنان هستند که هرچند با شاه مخالف بودند، ولی در مرام آنان امکان سازش و آشتی با سلطنت متصور بود و در واقع آنان با رویکرد اصلاح حکومت شاه با او مخالفت می‌نمودند و آرمان آنان اجرای قانون اساسی مشروطه در کشور بود. (3)

2- با توجه به این تقسیم‌بندی فوق می‌توان درباره انگیزه و هدف مبارزات گروه‌های مختلف با حکومت شاه به قضاوت نشست، در این راستا در ابتدا درباره مخالفت اسلام‌گرایان با شاه باید گفت که این دسته اولاً بر اساس تعالیم اسلامی، این رسالت را بر دوش خود می‌دیدند که با حکومت پهلوی که اساس آن بر تسلط یک فرد با عنوان شاه بر جان و مال مردم است؛ مخالفت داشته باشند؛ دراین‌باره امام خمینی هم بر اساس نفی انظلام (4) ظلم‌پذیری را در اسلام همانند ظلم کردن ممنوع می‌دانند. (5) همچنین بر اساس اندیشه سیاسی رهبران نهضت نیز حکومت در زمان غیبت امام معصوم، باید بر اساس قانون اسلام و مدل ولایت‌فقیه باشد و بر اساس این مبنا حکومت شاهنشاهی حتی اگر سفاک و ظالم هم نباشد طاغوت و خلاف دین است. (6) از آن گذشته با توجه به سابقه و عملکرد حکومت پهلوی و رویکرد استبدادی و وابستگی آن، امام خمینی به‌عنوان مهم‌ترین رهبر دینی مبارزات سیاسی مردم مسلمان، حکومت شاهنشاهی را برخلاف دین و دنیای مردم می‌دانستند. (7)
اما مخالفت و سازش‌ناپذیری گروه‌های چپ هرچند تا آخر حکومت شاه به قوت خود باقی ماند ولی ریشه در رویکردی متفاوت داشت که آنان را به جبهه مخالفان شاه کشانده بود، به‌طور کلی گروه‌های چپ در طول دوران پهلوی به خاطر نوع افکارشان همیشه مغضوب حکومت بودند و در برهه‌های مختلف مورد سرکوب واقع شدند، ازجمله در ماجرای «گروه 53 نفر» در دوران رضاشاه و چه در دوران حزب توده در ماجرای ترور شاه در سال 1327 و یا قضایای کودتای 28 مرداد 1332. (8) ولی به‌طور خلاصه می‌توان علت اصلی مخالفت چپ‌ها با حکومت پهلوی را در نگاه ایدئولوژیک مارکسیستی آنان به سیاست و اجتماع دانست؛ به این صورت که آنان جهان را به دو بلوک یا سیستم اجتماعی-اقتصادی متضاد که عبارت‌اند از سوسیالیسم (9) (چپ) و سرمایه‌داری (راست) تقسیم می‌کردند که به ترتیب نماد کار و سرمایه در جهان بودند؛ و همیشه در پی تحقق انقلاب‌های توده محور علیه اردوگاه راست (امپریالیست سرمایه‌داری) بودند و هدف اصلی این انقلاب را آمریکا و کشورهای وابسته به آن می‌دانسته و در این راستا حکومت پهلوی را از دست‌نشاندگان امپریالیست جهانی آمریکا می‌دانستند که از 28 مرداد از سوی آمریکا قدرت دوباره به دست آورده بود. (10)
اما گروه‌های ملی هرچند از مخالفان حکومت پهلوی به‌حساب می‌آیند، ولی در واقع مخالفت آنان با حکومت شاه رویکرد ساختاری نداشته و در واقع با رویکرد اصلاحی به انتقاد از سلطنت دست می‌زدند و در واقع به دنبال احیای اصول قانون اساسی مشروطه که سلطنت از ارکان مهم آن است بودند. (11) این دسته حتی در اوج حرکت مبارزاتی مردم علیه شاه هم از سیاست اصلاحگری در قبال سلطنت دست نکشیده و برخلاف رویکرد انقلابی امام خمینی از فعالیت‌های انتخاباتی (با توجه به عقب‌نشینی حکومت شاه در آن برهه) استقبال می‌کنند (12) و در واقع می‌توان گفت که‌موج توفنده انقلاب این دسته را وادار به همراهی در براندازی حکومت کرد.

نتیجه:
بر اساس آنچه بیان گردید مخالفان حکومت شاه را باید در سه گروه عمده دسته‌بندی کرد که هرکدام بر اساس انگیزه‌هایی خاص به مخالفت با سلطنت برخاسته بودند؛ دسته اول اسلام‌گرایان بودند که بر اساس انگیزه دینی به مبارزه بدون سازش با شاه دست‌زده بودند و دسته دوم چپ‌گراها بودند که بر اساس انگیزه‌های مارکسیسمی به ستیز با شاه دست‌زده بودند و گروه سوم ملی‌گرایان بودند که در واقع مخالفت ساختاری با حکومت نداشته و در پی اصلاح حکومت ذیل قانون اساسی مشروطه بودند.

پی‌نوشت‌ها:
1. امام خمینی از ابتدای مبارزات در برهه‌های مختلف به مخالفت خود با سلطنت و حکومت شاه تأکید کردند، ولی یکی  از اولین و مهم‌ترین اعلامیه‌های ایشان دراین‌باره بیانیه معروف به «شاه‌دوستی یعنی غارتگری» است که به‌طور علنی تقیه سیاسی در برابر حکومت را حرام اعلام کرده و حکومت پهلوی را دشمن دین و دنیای مردم ایران دانستند. خمینی، روح‌الله، صحیفه امام، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 1، صص 177-179.
2. رجب لو، علی، دانشنامه جهان اسلام (چپ و چپ‌گرایی)، ج 11، تهران، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، 1386 ش، صص 718-720.
3. سلطانی، مجتبی، خط سازش، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1367 ش، صص 63-65 و 71.
4. پذیرش ظلم ظالم.
5. خمینی، روح‌الله، صحیفه امام، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 11، ص 255-256.
6. مراجعه شود به: امام خمینی، روح‌الله، ولایت‌فقیه، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373 ش، صص 13-14 و 45-47.
7. در همین باره امام خمینی در سال 1342 و در ابتدای شروع نهضت چنین موضعی در برابر حکومت شاه داشتند:
«من به خواست خدا، احکام خدا را در هر موقع مناسبى بیان خواهم کرد؛ و تا قلم در دست دارم کارهاى مخالف مصالح مملکت را برملا می‌کنم، اکنون یک‌چشم مسلمین بردنی‌ای خود و چشم دیگرشان بر دین خود گریان است و حکومت چندماهه شما باکارهایی که می‌کنید، اقتصاد، زراعت، صنعت، فرهنگ و دیانت مملکت را به خطر انداخته و مملکت از هر جهت در شرف سقوط است». (خمینی، روح‌الله، صحیفه امام، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 1، صص 177-179)
8. رجب لو، علی، دانشنامه جهان اسلام (چپ و چپ‌گرایی)، ج 11، تهران، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، 1386 ش، صص 718-719.
9. نظام اشتراکی بر مبنای مساوات.
10. سام دلیری و شهبازی، کاظم و بهروز، انقلاب، چرا و چگونه بازخوانی ایدئولوژی انقلابی احزاب چپ در دوره پهلوی، جامعه‌شناسی تاریخی، شماره 1، بهار و تابستان 1391، ص 4.
11. سلطانی، مجتبی، خط سازش، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1367 ش، صص 63-67.
12. واحد سیاسی دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، نهضت آزادی در اندیشه و عمل، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1368، صص 162-164.
 

در دی ماه 1357 وچند روز قبل از فرار شاه معدوم، آمریکا، انگلستان، فرانسه وآلمان غربی جلسه ای در جزیره گوادلوپ تشکلیل داده و بدنبال کم کردن هزینه های انقلاب بودند
نتایج کنفرانس گوادلوپ

پرسش:
در کنفرانس گوادلوپ درباره ایران چه گفته شد؟ آیا درست است که گفته‌شده که خود شاه می‌خواهد برود و اراده‌ای برای ماندن نداره؟
 

پاسخ: 

یکی از رخدادهای مهم در تاریخ انقلاب اسلامی، کنفرانس گوادلوپ (14 تا 17 دی‌ماه 1357) بود. برخی از مورخین و فعالان سیاسی، تحولات ایران را وابسته به آن نشست و اجلاسیه دانسته و عامل اصلی خروج شاه از کشور در تاریخ 26 دی‌ماه 1357 را نتیجه این کنفرانس می‌دانند. برخی نیز معتقدند که شاه خود به دنبال خروج از ایران بود و وی، با توافق بختیار و باانگیزه استراحت به خارج از کشور رفت تا بختیار امکان بیشتری برای مهار بحران و انقلاب اسلامی بیابد. (1)

در پاسخ به این سؤال که کنفرانس یا نشست گوادلوپ چه بود و درباره ایران چه گفته شد نظرات متعددی وجود دارد که به‌صورت خلاصه به شرح آن خواهیم پرداخت.
از 14 تا 17 دی‌ماه 1357(اوائل‌ ژانویه‌ 1979)، چهار قدرت بزرگ غربی (آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی)، (2) به میزبانی والری ژیسکار دِستَن رئیس‌جمهور وقت فرانسه برای بررسی و مواجهه با تحولات جهانی و رویدادهای بزرگ بین‌المللی (3) من‌جمله بحران ایران در جزیره گوادلوپ (4) جلسه تشکیل دادند.
در این جلسه بحث بر سر حمایت یا عدم‌حمایت از شاه مطرح نبود، چراکه حمایت سرسختانه غرب، خصوصاً دولت ایالات‌متحده آمریکا برای همگان واضح بود و کسی مانند شاه برای بقای قدرت، به غربی‌ها و به‌خصوص آمریکا اتکا نداشت. بلکه بحث بر سر امکان تداوم حمایت از شاه بود. به این معنا که سران غرب از طریق بررسی‌های مفصل نمایندگان متعدد خود در ایران به این نتیجه رسیده بودند که ابداً نمی‌توان با شاه فعلی ایران ادامه داد و امیدی به بقای وی داشت.
برای نمونه، ژیسکاردستن‌ او دراین‌باره‌ می‌گوید: «[حدسیات‌ او رائول‌ دلای] درباره‌ ایران‌ بدبینانه‌ بود. در گزارش‌های‌ او می‌خواندیم‌ که‌ خروج‌ شاه‌ از ایران‌ باوجود حمایت‌ ارتش، اجتناب‌ناپذیر است. به‌ عقیده‌ او هیچ‌ فرمول‌ سیاسی‌ برای‌ جانشینی‌ شاه‌ وجود نداشت. بیم‌ آن‌ می‌رفت‌ که‌ کمونیست‌ها که‌ تنها تشکیلات‌ منظم‌ سیاسی‌ ایران‌ را در اختیار داشتند با حمایت‌ شوروی‌ در همسایگی‌ شمال‌ ایران، قدرت‌ را به‌ دست‌گیرند. من‌ علاقه‌مند بودم‌ قبل‌ از تشکیل‌ کنفرانس‌ سران‌ در گوادلوپ‌ که‌ برای‌ اوایل‌ ژانویه‌ پیش‌بینی‌شده‌ بود، مستقیماً‌ از نظریات‌ شاه‌ اطلاع‌ حاصل‌ کنم. ظاهراً‌ سفیر ما در تهران‌ امکان‌ برقراری‌ تماس‌ مستقیم‌ و گفتگوی‌ رو در رو با شاه‌ را نداشت. من‌ تصمیم‌ گرفتم، میشل‌ پونیا توسکی‌ را به‌عنوان‌ نماینده‌ شخصی‌ خود به‌ تهران‌ بفرستم... او شاه‌ را به‌خوبی‌ می‌شناخت‌ و قبلاً‌ دو بار با وی‌ ملاقات‌ کرده‌ بود؛ بنابراین‌ می‌توانست‌ در گفتگوی‌ خود با شاه‌ از اعتماد او برخوردار باشد».
سرآنتونی‌ پارسونز سفیر انگلیس‌ در تهران‌ نیز درباره‌ اوضاع‌ ایران‌ در آستانه‌ کنفرانس‌ گوادلوپ‌ چنین‌ گزارش‌ داد: «ارزیابی‌ من‌ از اوضاع‌ ایران‌ بسیار تیره‌ و تار بود. کشور به‌سرعت‌ در کام‌ هرج‌ومرج‌ فرومی‌رفت. سرتاسر کشور از شهرهای‌ بزرگ‌ و کوچک‌ گرفته‌ تا روستاها، در غلیان‌ بود و دولت‌ به‌ معنی‌ واقعی‌ کلمه‌ وجود نداشت». (5)
به‌ خاطر محرمانه‌ و غیررسمی‌ بودن‌ کنفرانس‌ گوادلوپ، تصمیمات‌ آن‌ نیز به‌مثابه‌ اسرار سیاسی‌ به‌ شمار آمد. طبیعتاً‌ جنبه‌هایی‌ از مذاکرات‌ مزبور همچنان‌ ناشناخته‌ مانده‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ گزارش‌های‌ متفاوت‌ و بعضاً‌ متناقضی‌ دراین‌باره‌ ارائه‌ شده‌ است. فریدون‌ هویدا، برادر امیرعباس‌ هویدا نخست‌وزیر ایران‌ و آخرین‌ سفیر ایران‌ در سازمان‌ ملل‌ متحد دراین‌باره‌ می‌نویسد: «طبق‌ اطلاعاتی‌ که‌ از کنفرانس‌ سران‌ چهار کشور در گوادلوپ‌ به‌ دستم‌ رسیده، در آنجا صدراعظم‌ آلمان‌ و نخست‌وزیر انگلیس‌ بر حمایت‌ از شاه‌ پافشاری‌ داشتند، ولی‌ کارتر و ژیسکاردستن‌ برعکس‌ معتقد بودند که‌ به‌ خاطر وضعیت‌ حاکم‌ بر ایران‌ دیگر امکان‌ ادامه‌ حمایت‌ از شاه‌ وجود ندارد. به‌هرحال‌ هدف‌ مذاکراتشان‌ هم‌ جز این‌ نبود که‌ با هم‌ برای‌ انتخاب‌ بهترین‌ راه‌ در جهت‌ حفظ‌ منافعشان‌ در ایران‌ به‌ توافق‌ برسند». (6)
دکتر صادق‌ طباطبائی‌ که‌ در پاریس‌ از همراهان‌ امام‌ بود و سپس‌ به‌ همراه‌ ایشان‌ به‌ ایران‌ آمد، در این‌ مورد می‌گوید: «...نتایج‌ آن‌ [کنفرانس‌ گوادلوپ] از طریق‌ وزارت‌ خارجه‌ آلمان‌ به‌ ما اطلاع‌ داده‌ شد که‌ بین‌ ژیسکاردستن‌ و هلموت‌ اشمیت‌ از یک‌سو و جیمی‌ کارتر از سوی‌ دیگر اختلاف‌نظر افتاد. به‌این‌ترتیب‌ که‌ کارتر معتقد بود که‌ هنوز باید این‌ وضع‌ را در ایران‌ تحمل‌ نمود و باید به‌ آقای‌ خمینی‌ و مسلمانان‌ فشار آورد که‌ دولت‌ بختیار را بپذیرند، اما هلموت‌ و ژیسکاردستن‌ اعتقاد داشتند که‌ دیگر دوران‌ حکومت‌ شاه‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ است‌ و نگهداری‌ شاه‌ به‌زور ارتش‌ موجب‌ این‌ نخواهد شد که‌ مردم‌ آرام‌ بشوند. خونریزی‌ها به‌ این‌ طریق‌ بیشتر خواهد شد؛ بنابراین‌ بهتر است‌ که‌ انقلاب‌ سیر طبیعی‌ خود را طی‌ کند». (7)
اما واقعیت این است کنفرانس گوادلپ، جلسه‌ای برای تعیین شرایط ایران نبود، بلکه شرایط ایران رقم خورده بود و غربی‌ها درصدد بودند که چگونه با کمترین هزینه با این شرایط مواجه شوند. شاه چه با حمایت و چه بدون حمایت غربی‌ها ظرفیتی برای ماندن در ایران نداشت و شرایط را باخته بود. چنانچه احمد‌علی مسعود انصاری پسرخاله فرح پهلوی و یکی از نزدیکان محمد‌رضا شاه در گفتگوی تصویری بیان داشته است: «من دو بار از شاه در تبعید سؤال کردم که چرا مملکت را ترک کرد و رفت. بار اول در مکزیک بود. شاه به من گفت اگر می‌ماندم مرا می‌کشتند. به او گفتم این رئیس‌جمهور کره جنوبی را ببینید که هیچ به حرف آمریکا گوش نمی‌کند و محکم نشسته است. شاه سکوت کرد. چند روز بعد شنیدم که همان رئیس‌جمهور در شام خصوصی دو نفره با رئیس سازمان امنیت خود، توسط همان رئیس سازمان امنیت به ضرب گلوله به قتل رسید». (8)
بنابراین در رابطه با تصمیم شاه بر ماندن و رفتن نیز باید به این نکته دقت کرد که اساساً نه‌فقط محمدرضا پهلوی، بلکه حکومت پهلوی (پدر و پسر) در ایجاد و تداوم، وابسته به غرب بودند. در روی کار آمدن رضاخان، در سقوط وی، در روی کار آمدن محمدرضا، در احیای وی در 28 مرداد 1332 و در بقای وی تا سال 57 و در عدم هزینه و حمایت در اواسط زمستان 1357، نقش غرب به‌خصوص ایالات‌متحده آمریکا حیاتی است. شاه دیگر پشتوانه‌ای برای ماندن نداشت.

نتیجه:
گوادلوپ برای جلوگیری از خسارت بیشتر و به امید کنترل مسائل رخ داد و نه برای تعیین وضعیت ایران و همچنین شاه گزینه‌ای جز خروج از ایران نمی‌دید.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سولیوان، ویلیام و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، تهران، نشر علم، چاپ سوم، ۱۳۷۵ ش، ص 490.
2. در این جلسه، جیمی کارتر رئیس‌جمهور ایالات‌متحده آمریکا، جیمز کالاهان نخست‌وزیر بریتانیا، هلموت اشمیت صدراعظم آلمان غربی و ژیسکار دستن رئیس‌جمهور فرانسه حضورداشته‌اند.
3. موضوعات مهم این نشست، بحران سیاسی ایران، جنگ ویتنام و کامبوج، خشونت در آفریقای جنوبی، افزایش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در خلیج‌فارس، کودتا در افغانستان و خشونت سیاسی در ترکیه بود.
4. جزیره گوادلوپ که یکی از شهرستان‌های فرا دریایی فرانسه در غرب‌ اقیانوس‌ اطلس و در قسمت شرق ‌دریای کارائیب است.
5. پارسونز، سرآنتونی، غرور و سقوط‌ (خاطرات‌ سفیر انگلیس‌ در ایران)، ترجمه، منوچهر راستین، تهران، هفته، 1363 ش، ص‌ 166 و 180.
6. هویدا، فریدون، سقوط‌ شاه، ترجمه‌ ح. ا. مهران، تهران، اطلاعات، 1374 ش، ص 202.
7. ناگفته‌های‌ انقلاب‌ در گفتگو با دکتر صادق‌ طباطبایی: ماجرای‌ گوادلوپ‌ چه‌ بود، روزنامه‌ آفتاب‌ امروز، 18 بهمن‌ 1378، ص‌ 7.
8. پشت پرده توطئه مرگ فوری پادشاه و جعل وصیت‌نامه وی در گفتگو با مسعود انصاری، یوتیوپ (youtube)، 
https://www.youtube.com/watch?v=4TmkmT6Mxv8feature.
 

بین ولایت فقیه و ولایت معصومین (علیهم السلام) تفاوت است ولی معنای وجود تفاوت، تعطیلی رسیدگی به امور مسلمین و همچنین عدم ضرورت ولایت پذیری در عصر غیبت نیست
منظور از «ولایت مداری» در اسلام

پرسش:
مگر منظور از ولایت‌پذیری ولایت معصومان علیهم‌السلام نیست پس چرا به ولایت‌فقیه ربط می‌دهید؟ مگه میشه ولایت‌فقیه همان ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام که منصوب خدا هستند باشد؟
 

پاسخ:
از مهم‌ترین اصول اسلام، ولایـت است. ولایت به معناى پذیرفتن رهبرى پیشواى الهى و نیز اعتقاد به اینکه امامان معصوم پس از پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله از سوى خداوند بر مردم ولایـت دارند. نظام سیاسى اسلام و شیوه حکومتى دین بر پایه ولایت است و ملاک مسلمانى پس از اطاعت از رسول خدا ولایت‌پذیرى است. (1) پیرامون بحث ولایتمداری این سؤال به ذهن متبادر می‌شود که چگونه جایگاه یک فقیه غیر معصوم با جایگاه یک معصوم، آن‌ هم رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله یکسان شمرده شده است و بر ضرورت ولایتمداری و تبعیت از ولی‌فقیه در راستای ولایتمداری معصومین سخن گفته شده است؟

برای تعریف صحیح ولایتمداری و تفکیک جایگاه معصوم و غیر معصوم، به نکات زیر باید توجه کرد:

1. جایگاه رسول‌الله که دارای مقام عصمت است و قول و فعل و تقریر او حجت شرعی است ﴿وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴾؛ (2) با فقیه جامع‌الشرایط (3) که صرفاً احسن غیر معصومین (4) در کشف احکام شرعی است و احتمال خطا دارد، در امور شرعی و دینی یکسان نیست.

2. اما در حکمرانی با امری متفاوت مواجه هستیم. با توجه به نکته اول، این جمله به این معنا نیست که ولی‌فقیه به‌عنوان نائب عام معصوم، هم‌طراز و هم‌مقام و در عرض معصومین علیهم‌السلام است، بلکه منظور آن است که همان مسائلی که رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله با آنان در اداره جامعه اسلامی و یا همان حکمرانی مواجه بود، فقیه جامع‌الشرایط هم در عصر غیبت با آن مسائل مواجه است و نباید اختیارات فقیه را به امور حسبیه (5) محدود کرد. مثلاً اگر رسول‌الله و امام علی علیهم‌السلام برای رفع گره‌های مسلمین حق داشتند مسجدی را خراب کرده و یا دستور به مصادره اموال کسی کنند، همان دلایلی که آنان را به اعمال اختیارات گسترده در نفوس مسلمین و تعیین تکلیف در مورد مسائل وادار می‌کرد، در هرزمانی آن دلایل وجود دارد و نمی‌توان به‌صورت ناقص به اداره حکومت مردم پرداخت. لذا همان اختیارات و اعمال ولایتی که در 1400 سال پیش لازم بوده، الآن هم لازم است. وگرنه اگر ولایت‌فقیه را محدود به امور حسبیه یا چیزی شبیه به آن کنیم، باید آن امور از مسلمین معطل بماند.
امام خمینی در توضیح سخن خود که ولایت‌فقیه همان ولایت رسول‌الله است در کتاب بیع خود نوشته است:
«فقیه همه اختیارات امام [معصوم] علیه‌السلام را دارا است، مگر آنکه دلیلی قائم شود که اختیاری که برای امام ثابت است به دلیل جهات شخصیِ معصوم است نه جهت ولایت و حکومت و یا اگر مربوط به امور حکومتی و سیاسی است اختصاص به معصوم دارد مانند آنچه در جهاد ابتدایی مشهور است». (6)
به عبارت دیگر امام خمینی بیان کرده است که اگر اختیارات معصوم، از باب اداره امور مسلمین باشد، خوب فقیه جامع‌الشرایط هم باید امور مسلمین را اداره کند و فرقی وجود ندارد؛ اما اگر آن اختیار امام معصوم، ناشی از عصمت اوست. مثلاً دلیل داریم که فقط امام معصوم می‌تواند حکم به جهاد ابتدائی (7) بدهد، در این صورت میزان اعمال ولایت‌فقیه، همان میزان ولایت رسول‌الله نیست. چون این اعمال ولایت، از جهت عصمت معصوم است.
همچنین ایشان در پاسخ به نظری که ولایت‌فقیه را در چهارچوب احکام فرعیه الهی تبیین کرده بود مرقوم داشته است: «اگر اختیاراتِ حکومت در چهارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرضِ حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضّه به نبی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم یک پدیده بی‏‌معنا و محتوا باشد و اشاره می‏‌کنم به پیامدهای آن که هیچ‌کس نمی‌تواند ملتزم به آن‌ها باشد: مثلاً خیابان‌کِشی‌ها که مستلزم تصرف در منزلی است یا حریم آن است در چهارچوب احکام فرعیه نیست. نظام‌وظیفه و اعزام الزامی به جبهه‌ها و جلوگیری از ورود و خروج ارز و جلوگیری از ورود یا خروج هر نحو کالا و منع احتکار در غیر دو- سه مورد و گمرکات و مالیات و جلوگیری از گران‌فروشی، قیمت‌گذاری و جلوگیری از پخش مواد مخدره و منع اعتیاد به هر نحو غیر از مشروبات الکلی، حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن که از اختیارات دولت است، بنا بر تفسیر شما خارج است؛ و صدها امثال این‌ها.
باید عرض کنم حکومت که شعبه‌‌ای از ولایت مطلقه رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم است، یکی از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است. حاکم می‏‌تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم می‌تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند؛ و مسجدی که ضِرار باشد، در صورتی که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت می‏‌تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعیت که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک‌جانبه لغو کند؛ و می‏‌تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیرعبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی‌که چنین است جلوگیری کند. حکومت می‌‏تواند از حج که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند». (8)

نتیجه:
ولایت‌فقیه از باب اقتضائات حاکمیتی و حکومتی مانند ولایت رسول‌الله است و در طول آن است، نه اینکه یک یکسانی در مقام تشریع و جایگاه نبوت، امامت و عصمت با فقیه قائل شویم و بگوییم که در عرض ائمه علیهم‌السلام قرارگرفته است. وقتی قرار است جامعه را اداره کنیم، نمی‌شود به دلیل تفاوت صلاحیت، امور مسلمین را تعطیل کرد و ولایت‌پذیر نبود.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: باقی نصرآبادی، علی، ولایت و ولایتمدارى از دیدگاه شهید مطهرى، نشریه حصون، 1387 ش، شماره 15.
2. سوره نجم، آیات 3 و 4.
3. فقیه جامع‌الشرایط فقیهی است که شرایط علمی، عملی، اعتقادی و اخلاقی لازم برای مرجعیت را داراست. مشروعیت بسیاری از اعمال فقهی و همچنین تصرفات در امور مالی، قضایی و سیاسی به حضور و دستور او منوط شده است. در کتاب‌های فقهی ویژگی‌هایی مانند عدالت، آگاهی به موازین و مقررات اسلام (فقاهت) و حسن تدبیر در امور از شرایط فقیه جامع‌الشرایط دانسته شده که بدون آن، امکان تصدی مناصب و وظایف مختص به چنین فقیهی وجود نخواهد داشت. وظایف فقیه جامع‌الشرایط در سه حوزه افتا، قضا و ولایت است.
4. احسن غیر معصومین، یعنی بعد از معصومین، این فرد بیشترین شایستگی را در میان افراد غیر معصوم در زمینه کشف احکام الهی و تقلید و تبعیت از وی را دارا است.
5. امور حسبی عبارت است ازآنچه در دو بعد دنیوی و اخروی به مصالح عمومی ارتباط دارد و شارع مقدس، به اهمال آن راضی نیست و برپایی آن را ضروری می‏داند. (احکام معطل‌مانده مسلمین) امور حسبی یا جزئی است مانند مصادیق یاد شده برای امور حسبی به معنای خاص مثل فیصله دادن به نزاع‌ها، زندانی کردن کسی که از ادای بدهی خود امتناع می‏ورزد و حکم به حجر مفلس و حفظ اموال غائب و یا به تعبیر برخی که دایره امور حسبه را گسترده می‌دانند، کلی که از شئون ولایت مطلقه به شمار می‏رود مانند اقامه عدل و اجرای احکام الهی در پرتو تشکیل حکومت اسلامی و آنچه در راستای آن است.
6. روح‌الله خمینی، البیع، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1368 ش، جلد 2، ص 497.
7. جهاد ابتدایی، به‌ معنای‌ آغاز جنگ‌(نه دفاع) از سوی مسلمانان علیه مشرکان‌ و کفار، باهدف گسترشِ اسلام و برقراری توحید و عدالت است. 
مشهر و بیشتر فقهای شیعه حضور امام معصوم، قدرت کافی مسلمانان برای جهاد و دعوت کفار به اسلام پیش از آغاز جنگ را از شرایط جهاد ابتدایی دانسته‌اند؛ ولی عده‌ای از فقها، حضور امام معصوم را برای وجوب جهاد ابتدایی، شرط ندانسته‌اند.
8. خمینی، روح‌الله، صحیفه امام، ج 20، ص 451 و 452.
 

لازمه اقدام به هر عملی، سنجش هزینه‌ها و فواید آن است و باید دید که هزینه‌هایی که در برپایی حکومت دینی در ایران ایجاد شده است، خروجی و ثمره خاصی داشته است یا نه.
چرایی لزوم تشکیل حکومت دینی

پرسش:
 اگر حکومت دینی تشکیل نمی‌شد چه اتفاقی می‌افتاد؟
 

پاسخ:
لازمه اقدام به هر عملی، سنجش هزینه‌ها و فواید آن عمل است و باید دید که هزینه‌های فراوانی که برای برپایی حکومت دینی در ایران ایجاد شده است، خروجی و ثمره خاصی داشته است؟ به عبارت دیگر اگر حکومت دینی برپا نمی‌شد چه اتفاقی می‌افتاد و چه ضرورت و تغییری در برپایی حکومت دینی برای ملت ایران ایجاد شده است؟

اگر حکومت دینی برپا نمی‌شد:
1. به وظیفه دینی و الهی جامعه عمل نشده بود.
برپایی حکومت اسلامی و بستری که بتواند احکام الهی را جاری کرده و ترقی بخشد، وظیفه مسلمین است. برپایی حکومت در جامعه اسلامی، از امور لازم و وجوب آن قطعی است. برای اثبات ضرورت تشکیل حکومت اسلامی می‌توان به ادله قرآنی، روایی و عقلی تمسک کرد. (1)

2. اکثر احکام الهی تعطیل، و فساد و اعمال نامشروع فراگیرتر بود.
حکومت نقشی انکارناپذیری در ایجاد بسترها و ضوابط مؤثری در اجرا یا تعطیلی احکام اسلامی و همچنین تربیت دینی و غیردینی جامعه دارد. امام خمینی در لزوم تشکیل حکومت اسلامی بیان داشته است که: «احکام اسلامی اعم از قوانین اقتصادی، سیاسی و حقوق تا روز قیامت باقی و لازم‌الاجرا است، هیچ‌یک از احکام الهی نسخ نشده، از بین نرفته است. 
این بقا و دوام همیشگی احکام، نظامی را ایجاب می‌کند که اعتبار و سیادت این احکام را تضمین کرده، عهده‌دار اجرای آن‌ها شود؛ چه اجرای احکام الهی جز از رهگذر برپایی حکومت اسلامی امکان‌پذیر نیست. در غیر این صورت، جامعه مسلماً به‌سوی هرج‌ومرج رفته، اختلال و بی‌نظمی بر همه امور آن مستولی خواهد شد». (2) پیش از انقلاب اسلامی، تجربه حکومت غیردینی در ایران، ترویج فساد و فحشا و ایجاد بسترهای فساد زدا و دین‌زدا بود.

3. زمینه برپایی و حرکت به سمت تحقق کامل حکومت دینی فراهم نمی‌شد.
نظام ما دینی است و مرجعیت همه‌جانبه دین اسلام را در عرصه حکومت و اداره جامعه پذیرفته است. به هر میزان که در اداره جامعه و تدبیر امور کشور به دین مبین عمل گردد، به آن حکومت، دینی گفته می‌شود. 
حکومت دینی ما کامل نیست و ما در مسیر دینی شدن حکومت هستیم نه اینکه حکومت و دولت و جامعه ما کاملاً دینی باشد. چنانچه رهبر انقلاب در این رابطه اعلام کرده است: «ما هنوز به کشور اسلامی نرسیده‌ایم. هیچ‌کس نمی‌تواند ادّعا کند که کشور ما اسلامی است. ما یک نظام اسلامی را طرّاحی و پایه‌ریزی کردیم - «ما»، یعنی همان‌هایی که کردند - و الآن یک نظام اسلامی داریم که اصولش هم مشخص و مبنای حکومت در آنجا معلوم است. مشخص است که مسئولان چگونه باید باشند. قوای سه‌گانه وظایفشان معیّن است. وظایفی که دولت‌ها دارند، مشخص و معلوم است؛ اما نمی‌توانیم ادّعا کنیم که ما یک دولت اسلامی هستیم؛ ما کم داریم. ما باید خودمان را بسازیم و پیش ببریم. ما باید خودمان را تربیت کنیم». (3)

4. استبداد و استثماری که بر این ملت سلطه داشت کنار نمی‌رفت.
تاکنون اثبات شده است که تنها الگویی که در ایران توانسته است در مقابل استبداد و استثمار به‌طور کامل تاب بیاورد و تسلیم نشود، الگوی تشکیل حکومت دینی به رهبری فقیه جامع‌الشرایط است. این حکومت دینی است که به مبارزه و حرکت ملت مشروعیت بخشیده و ایثار آنان برای حفظ ارزش‌های دینی و ملی را معنا بخشیده است. این رهبران دینی و ملت دین‌دار بوده‌اند که در مواقع حساس و خطرساز، با شدت در راستای حفظ منافع ملی کشور به بذل مال و جان خود پرداخته‌اند. 

5. ترقی جامعه با این شدت نبود.
دین برای سعادت بشر آمده است. به هر میزان که به دین عمل شده است، رشد و ترقی در جامعه حاصل گردیده است. برای نمونه حکومت دینی برای جامعه زنان، نقشی انسانی و غیرجنسی قائل است. این امر موجب شده است که ترقی زنان با کمترین آسیب جنسیتی به‌صورت جهشی رخ‌داده و زنان در عرصه تحصیل و تدریس و حضور در عرصه‌ها و مشاغل گوناگون رشدی خیره‌کننده را تجربه کنند. 
در هشت سال جنگ، ایران با حضور مردم دین‌مدار برخلاف پیشینه دویست‌ساله خویش، اجازه نداد که هیچ بخشی از کشور از آن جدا گردد؛ اما فساد و فحشا موجب می‌شود که موانع جدی بر سر راه ترقی کشور ایجاد شود. ضمن اینکه باید توجه داشت که بخش بزرگی از ناکامی‌های ما به این دلیل است که دشمنان دین و دولت دینی با تمام توان مشغول ایجاد مانع و سد در مقابل الگو شدن و تقویت یک دولت اسلامی بوده و با ضربات پی‌درپی نظامی، امنیتی، فرهنگی و اقتصادی خسارات سنگین و قابل‌تصوری را در راه تحقق این اهداف ایجاد کرده‌اند. در واقع تنها این دین نیست که عامل و منشأ شرایط موجود در ایران باشد.

6. ایرانیان در الگوهای غربی و شرقی هضم می‌شدند.
حکومت دینی الگویی فارغ از الگوهای حاکم بر عالم بود که نتیجه آن قتل و تجاوز مستکبران و ابرقدرت‌ها به مستضعفان عالم است. الگویی که یاد می‌دهد که یا باید غارت شوی یا باید با غارتگر همراهی کنی. الگوی حکومت دینی، نفی سلطه‌جویی و سلطه‌پذیری است. در الگوی دینی عدم همراهی با مستکبران عالم، یک وظیفه شرعی است.

نتیجه:
حکومت دینی بسترساز ترقی و تمدن است و به هر میزان که به احکام دین مبین عمل گردد ترقی و تمدن حاصل می‌شود. عدم تشکیل حکومت دینی به معنای ترک تکلیف جامعه ایمانی و تعطیلی احکام اسلامی و انسداد ترقی معنوی و مادی صحیح جامعه و هضم شدن در الگوهای منحرف حاکم برجهان است.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: همتی، همایون، سنت و سیاست در اسلام، تهران، آوای نور، 1373 ش، ص ۳۸.
2. خمینی، سید روح‌الله، کتاب بیع، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1388 ش، ج 2، ص 461.
3. خامنه‌ای سید علی، بیانات در دیدار کارگزاران نظام، خامنه‌ای دات آی آر، 12 آذر 1379، https://khl.ink/f/3039
 

آنچه موجب رشد و بالندگی اجتماعی است نقد منصفانه است که بصیرت اجتماعی را بالا می برد. تخریب شخصیت و عادی شدن آن، موجب تباهی اجتماعی است.
نقد منصفانه

پرسش:
انتقاد دو مؤلفه دارد: 1- دلسوزانه و سازنده باشد 2- بی‌انصافی و ندیدن نکات مثبت در آن نباشد. در مقابل تخریب این دو مؤلفه را ندارد. تخریب اگر دروغ و تهمت داشته باشد تکلیفش معین است اما درصورتی‌که مطلب صحیحی می‌باشد و دو مؤلفه مذکور را نداشته باشد چه حکمی دارد؟
 

پاسخ:
انسان‌ها به‌واسطه زندگی اجتماعی خویش، ناچار به تعامل با یکدیگرند و همین روابط و تعاملات منجر به صدور رفتارهای متعددی از جانب آنان می‌گردد. برخی از این رفتارها مبتنی بر اصول انسانی و اخلاقی است و برخی دیگر ممکن است از اصول الهی و انسانی فاصله بگیرد. اگر قرار باشد در بستر اجتماع هر کس هر آنچه را که دوست دارد انجام دهد طبیعتاً سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. فلسفه وجوب امربه‌معروف و نهی از منکر نیز به دلیل حفظ سعادت فرد و اجتماع است. انتقاد را می‌توان یکی از مصادیق امربه‌معروف و نهی از منکر دانست. انتقاد یکی از روش‌هایی است که می‌تواند به اصلاح رفتار افراد نسبت به یکدیگر و همچنین اصلاح رفتار مسئولین نسبت به مردم منجر گردد. قرآن هر جا انسان‌ها کج‌روی کرده‌اند و از راه درست خارج‌شده‌اند، آن‌ها را موردانتقاد قرار داده است. به‌عنوان‌مثال خداوند در قرآن می‌فرماید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چرا سخنی می‌گویید که عمل نمی‌کنید!(1) اینجا خداوند کسانی را که اهل شعار هستند موردانتقاد قرار می‌دهد و این‌گونه آن‌ها را به عمل دعوت می‌کند.
با توجه به مقدمه فوق در پاسخ به سؤال شما نکاتی مطرح میشود:
انتقاد نمودن یکی از مصادیق امربه‌معروف و نهی از منکر است به همین دلیل لازم است به ملاک‌ها و مؤلفه‌های ضروری در آن توجه نمود و به مرز آن دقت عمیق و دقیقی داشت. انتقاد اگر مسیر صحیحی را طی کند سر از اصلاح درمی‌آورد و اگر مسیرش ناصحیح گردد منجر به تخریب می‌شود.

نقد از روی آگاهی:
 برای انتقاد ملاک‌های متعددی ذکرشده است. ازجمله ملاک‌های انتقاد این است که شخص منتقد از روی علم و آگاهی دست به انتقاد بزند. گاهی برخی از افراد اهل انتقاد می‌شوند، اما نسبت به زوایای موضوع اطلاع کافی ندارند، زحمت مشورت و کسب اطلاعات را هم به خود نمی‌دهند و فقط با انتقاد می‌خواهند موضوع را اصلاح کنند بنابراین شرط یک انتقاد سازنده و دلسوزانه این است که همراه با شناخت و علم و اطلاع باشد و در پس هر نقد، منطقی نهفته باشد؛ لذا اگر کسی حقیقتاً قصد دارد انتقاد کند و می‌خواهد انتقادش سازنده و دلسوزانه باشد باید از روی علم و اطلاع حرف بزند. انتقاد بدون شناخت، تنها تخریب است و دیگر هیچ. خداوند در قرآن می‌فرماید: وَلَا تَقْفُ مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ؛ ازآنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن (2).

شرایط نقادی:
در معنای نقد، جدا کردن سره از ناسره نهفته است یعنی نقد باید همراه بابیان نکات مثبت و تبیین نکات منفی و نقاط ضعف باشد؛ بنابراین اینکه فقط در نقدِ ما تهمت و غیبت و دروغ نباشد کافی نیست یعنی انتقاد سازنده انتقادی است که هم مبتنی بر اصول اخلاقی باشد و هم فایده عقلایی داشته باشد. فایده عقلایی در موردنقد این است که نکات مثبت در کنار ضعف‌ها اظهار شود تا شخص به‌واسطه دریافت تشویق برای نقاط مثبت، امیدش به ادامه کار افزون گردد و برای رفع نواقص تلاش نماید و الا اگر کلامی حتی فحاشی و تهمت و غیبت هم نداشته باشد اما درعین‌حال سازنده هم نباشد ما را به هدف اصلی نقد که همان اصلاح است نمی‌رساند. درواقع انتقادی که در آن انکار امتیازات باشد تخریبی بیش نیست، حتی اگر خالی از تهمت و دروغ هم باشد.

معنای نقد:
شاید بهتر است به مفهوم تخریب و انتقاد بیشتر دقت کنید. از پرسش شما این‌گونه برداشت می‌شود که تصور نموده‌اید انتقاد می‌تواند سازنده هم نباشد و همراه بابیان نکات مثبت هم نباشد و درعین‌حال تخریب هم نباشد. درحالی‌که انتقاد صحیح یعنی سازنده بودن و یعنی تبیین نکات مثبت در کنار ضعف‌ها و اگر از انتقاد این دو مؤلفه را بگیریم چیزی جز تخریب باقی نخواهد ماند. یک‌بخشی از تخریب تهمت و غیبت و ... است اما بخش دیگرش ندیدن نکات مثبت، انکار امتیازات، قبول نکردن برجستگی‌ها و کارهای خوب و همچنین درشت کردن و برجسته کردن ضعف‌ها است.

 هدف از انتقاد:
آیا هدف از انتقاد جز اصلاح است. حالا یک فرد یا جامعه چگونه به اصلاح خویش موفق می‌گردد؟ راه رسیدن به اصلاح این است که انسان دیگران را نسبت به امور نیکویی که انجام می‌دهند تشویق نماید و امید را در دلشان زنده کند تا آن امر نیک استمرار یابد و این استمرار نیکی‌ها جز بابیان نقاط قوت امکان‌پذیر نیست. در کنار بیان نکات مثبت باید به تبیین ضعف‌ها پرداخت و برای حل آن‌ها نیز در حد توان راه‌حل ارائه نمود. پس غرض کسی که انتقاد می‌کند اما نکات مثبت را نمی‌گوید غرض اصلاح نیست، حتی اگر خود شخص بگوید من قصد تخریب ندارم در جواب باید به او گفت اگرچه قصدتان تخریب نیست، اما روشتان روش درست و کاملی نیست. هدف در انتقاد صحیح ارج نهادن به کار مثبت دیگران و ایجاد امید در دل آن‌هاست اما با عدم ذکر نکات مثبت این هدف زیر سؤال می‌رود.

ممنوعیت سلیقه شخصی:
علامت و نشانه دلسوزانه بودن انتقاد این است که نقاط قوت در کنار نقاط ضعف بیان شود. گاهی شخص از عدم بیان نکات مثبت غرض انتقام‌گیری ندارد هدفش هم اذیت کردن طرف مقابل نیست، اما نظر شخصی‌اش را اعمال می‌کند درواقع با عدم بیان نکات مثبت سلیقه‌ای عمل می‌کند. ما اگر بخواهیم از حیث اخلاقی مدیون نشویم باید هم انتقاد بجا کنیم و هم به‌تمامی ملاک‌های انتقاد در حد توان خویش پایبند باشیم. علامت و نشانه اینکه قصد تخریب و تضعیف نداریم این است که نقاط قوت کار را هم بگوییم.

نیت صحیح:
یکی از شرط‌های مهم در انتقاد صحیح این است که انسان نیتش همراه با اخلاص باشد البته این اخلاص مراتب دارد و هرکسی ممکن است به درجه‌ای از این خلوص نائل آید. ویژگی اخلاص در رابطه با انتقاد زمانی نمود پیدا می‌کند که نقد ما همراه با قصد تقویت باشد و نه تضعیف و تقویت هم در سایه بیان نکات مثبت امکان‌پذیر است. با رعایت اخلاص همه‌چیز در همان حدی که هست بیان می‌شود یعنی نه سیاه نمایی نسبت به زشتی‌ها و نه بی‌مهری نسبت به خوبی‌ها. قرآن کریم می‌فرماید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا پروا دارید و سخنی استوار گویید (3). یکی از ویژگی‌های «قول سدید» این است که سخن ما سخنی لغو و بیهوده نباشد. در نقد کردن هم اگر فقط عیوب را مطرح کنیم و نقد ما دلسوزانه نباشد و نکات مثبت را نادیده انگاریم گویا اصلاح به‌درستی انجام نمی‌پذیرد و قول ما قول لغوی خواهد بود و از امتیاز سدید بودن بی‌بهره خواهد شد.

انتقاد منصفانه:
ازجمله ویژگی‌های یک مؤمن این است که اهل انصاف باشد یعنی همواره چشم بر خوبی‌های دیگران نبندد. نقد منصفانه نقدی است که نکات مثبت را هم ببیند. نصح یا خیرخواهی ازجمله ویژگی‌های یک مؤمن است؛ بنابراین اگر بخواهیم اثر نقد ما بیشتر باشد و دیگران به نکات ارائه‌شده در نقد ترتیب اثر دهند باید ثابت کنیم که نقد ما ناصحانه است و ناصحانه و خیرخواهانه بودن نقد با چشم بستن بر خوبی‌ها یکجا جمع نمی‌گردد. خداوند در قرآن می‌فرماید: وَلَا یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی؛ دشمنی با جمعیتی، شمارا به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیک‌تر است!(4)

عوارض ندیدن نکات مثبت:
وقتی انسان تصمیم به‌نقد می‌گیرد یعنی باید نکات مثبت را ببیند و بیان کند. مخصوصاً در رابطه با نقد مسئولین این مسئله موضوعیت دارد. عدم تبیین نکات مثبت منجر به این می‌شود که انسان هم مسیر با دشمن گردد چون دشمن هم برای رسیدن به هدفش که همان تخریب است از بیان نکات مثبت طفره می‌رود این امر باعث بدبینی مردم می‌شود، سیاه نمایی را در جامعه ترویج می‌دهد و چه‌بسا انسان با این رفتار خود، پازل دشمن را کامل می‌کند و بلندگوی دشمن می‌شود.

نتیجه:
نقد و تخریب همچون تیغ جراحی است که از آن به دو شکل می‌توان استفاده کرد. اگر ملاک‌هایی همچون علم و شناخت، دلسوزانه بودن، منصفانه و ناصحانه بودن، بیان نکات مثبت در کنار نقطه‌ضعف‌ها در نقد موردتوجه قرار گیرد می‌تواند همچون تیغی که در دست پزشک است منجر به‌سلامت و اصلاح گردد؛ اما اگر نقد دلسوزانه نباشد و در آن توجهی به نکات مثبت نگردد به مرز تخریب نزدیک می‌گردد. در تخریب تقبیح نهفته است و تقبیح نیز از دو راه امکان‌پذیر است یکی برجسته نمودن نقاط ضعف و دیگری نادیده گرفتن نقاط قوت.
 
منابع برای مطالعه بیشتر:
1.    مدینه فاضله در پرتو امربه‌معروف و نهی از منکر، علی‌اصغر رضوانی.
2.    مهم‌ترین واجب فراموش‌شده، ابراهیم امینی.
3.    معجزه تذکر زبانی، محمدرضا اکبر.
4.    اخلاق نقد، سید حسن اسلامی.

 پی‌نوشت‌ها:
1.    سوره صف، آیه 2.
2.    سوره اسراء، آیه 36.
3.    سوره احزاب، آیه 70.
4.    سوره مائده، آیه 8.
 

انتقاد از عملکرد افراد به صورت مستند، در رویدادهای اجتماعی مثل انتخابات، نه تنها مذموم نیست بلکه موجب رشد اجتماعی خواهد شد. آنچه مذموم است تخریب شخصیت افراد است
برچسب زدن به افراد در مسائل سیاسی

پرسش:
نسبت دادن عناوين مختلف در محافل سياسي بسيار رايج است. بعضي از عناوين قباحت زيادي دارند مثل ضد ولايت فقيه، منافق، نفوذي، خائن، دروغگو، مستبد، منحرف، رياکار و ... و بعضي از عناويني انتقادي هستند مثل پير و خسته، مسامحه گر، ساده لوح، ضعيف، ذوق زده، تندرو و ... . اينگونه نسبت ها به افراد گاهي صحيح و گاهي نادرست است. احکام مرتبط با اين نسبت ها چه چيز هايي است که بايد مورد توجه قرار گيرد؟ مثلا آيا بعضي از عناوين مي تواند استهزا محسوب بشود و بعضي از  آنها به عنوان نهي از منکر بيان شود؟
 

پاسخ:
در اسلام موضوعاتی چون نصیحت (امربه‌معروف و نهی از منکر) ائمه مسلمین (1)، جرح‌وتعدیل (تکذیب و تأیید) راویان و گواهان، نُصح مستشیر و ... وجود دارند که باکمی دقت در آن‌ها درخواهیم یافت که امکان بروز و ظهور چنین موضوعاتی، جز با نقدها و تحلیل‌هایی که شاید برخی از آن‌ها در نگاه اول، مشابه غیبت ارزیابی شوند، امکان‌پذیر نخواهد بود. 
با توجه به این مقدمه پاسخ سؤال این چنین است: 
واژه نقد در لغت به معنای، تفکیک سره از ناسره، جدا کردن ناخالصی‏ها از خالصی‏ها، عیب‌ها را نمایاندن و پنهان‌ها را رو کردن آمده است.(2) و همچنین به معنای، شی‏ء را در محک قرار دادن و سالم را از ناسالم تشخیص دادن است و منتقد در عرصه انتقاد در پی نشان دادن و رفع بدی‌ها، ناخالصی‏ها و پلیدی‌هاست تا اگر کسی خواست، راهش را بیابد و اگر نخواست عذری نداشته باشد. (3) هدف اصلی یک منتقد از نقد همان هدفی است که یک پزشک در معاینه بیمار دنبال می‌کند چنانچه، پزشک اگر جویای عیب و علت «بیمار» خویش است، عیب‌جویی‌اش باید از روی علاقه‌مندی و نیک‌اندیشی و به‌قصد خیر و خدمت باشد، لذا نقد و انتقاد هم می‏تواند باهدف روشن نمودن حقایق و خوبی‌ها سازنده و ارزشمند باشد و هم می‏تواند باهدف بزرگنمایی عیب‌ها و پوشاندن خوبی‌ها و هتک حرمت، غیبت، توهین و افترا مبتنی بر شایعات، مخرب و ضد ارزشی باشد.(4)

مرز غیبت و انتقاد (نهی از منکر)
برای روشن شدن مرز بین غیبت و انتقاد ،لازم است در ابتدا تعریفی از غیبت ارائه گردد. در کتاب های فقهی و اخلاقی، تعاریف های متعدد و متنوعی از غیبت شده است و شاید دقیق ترین و کامل ترین تعریفی که دراین باره بیان شده، در کتاب چهل حدیث مرحوم امام خمینی و به تبع در کتاب الرسائل شهید ثانی است. که فرمودند: «غيبت عبارت است از ياد کردن انسان غايب به چيزي که خوشايند او نيست و ازنظر عرف کاستي و نقص براي او محسوب می‌شود به‌قصد کوچک شمردن و مذمت کردن آن شخص»(5)
بر اساس این تعریف چند مؤلفه در تعريف غيبت دخيل است: 1- در غياب شخص جمله‌ای ذکر شود. 2-این‌که جمله‌ای باشد که شخص از شنيدن آن ناراحت شود. 3-آن سخن به لحاظ عرفي نقصان براي شخص محسوب می‌شود (و پنهان باشد).4- این‌که هدف شخص غيبت کننده از اين کلام کوچک شمردن و مذمت کردن آن شخص باشد (و واقعاً هم این اتاق بیفتد) و الا اگر چنين هدفي در کار نباشد، بلکه مصلحتي مهم‌تری در کار باشد در اين صورت غيبت حرام محسوب نمی‌شود. با تعریف و بیان ضوابط غیبت هر کس با توجه به انگیزه و نیت خود می‌تواند مرز غیبت و انتقاد را روشن سازد؛ زیرا غیبت تا حد زیادی به نیت فرد غیبت کننده دارد، بر این اساس هر فرد می‌تواند تشخیص دهد که این کلام او غیبت بود یا نه؟
پس غیبت مربوط به موضوعات شخصی و شخصیت افراد است آن‌هم مربوط به مطالبی است که موجب ناراحتی غیبت شونده باشد، اما اگر عیب‌ها و انتقادات در ارتباط با حوزه کاری و مسئولیت اجتماعی و عملکرد افراد بیان شود و هدفی جز اصلاح کارکرد اجتماع در میان نباشد، نه‌تنها جنبه غیبت نخواهد داشت بلکه نقد و تحلیل منصفانه و به دور از هرگونه حب و بغض رفتار و گفتار مسئولین، یک امر لازم برای رشد و تعالی جامعه و کشور است و برکات زیادی برای فرد و جامعه دارد و موجب اصلاح عیب آن‌ها و برطرف شدن نواقص کارها و برنامه‌هایشان می‌شود.
بر این اساس، چنین نقدها و تحلیل‌هایی، اگر تنها جهت شناخت وضعیت حاکم بر جامعه و تلاش برای بهبود آن باشد، ایرادی نخواهد داشت، اما اگر افرادی بخواهند در ضمن تحلیل و نقد، عقده‌ها و کینه های شخصی و گروهی خود را برآورده ساخته و علاوه بر سخنان لازم در یک نقد سالم، گفتاری را در ارتباط با طرف مقابل بر زبان‌آورند که بودونبود آن در تحلیل انجام‌شده مساوی است، در برابر پروردگار مسئول خواهند بود و از آن جایی که هر فرد به درون خودآگاهی کامل دارد، شناسایی مرز بین تحلیل، غیبت و تهمت و... در این موارد که تا حد زیادی وابسته به انگیزه افراد است، چندان دشوار نخواهد بود.(6)

آداب و اصول اخلاقی انتقاد:

۱-  انگیزه الهی؛  اخلاص و انگیزه الهی داشتن اولین گام ناقد می باشد. چون کسی که رضای الهی را در نظر داشته باشد، هیچ گاه در صدد تخریب و عیب جویی افراد بر نمی آید بلکه تمام تلاش خود را انجام می دهد تا خرابی ها را سامان ببخشد. همچنین با رعایت اخلاص آبرو و اسرار افراد حفظ شده و زشتی ها بزرگ نمایی نمی شود. و شنونده نیز از آن بوی غرض و تخریب را استشمام نمی کند.

2- شروع انتقاد از خود: متأسفانه بیشتر افراد، نسبت به نقص و عیب دیگران بسیار ریزبین و دقیق هستند. این در حالی است که شاید، همان عیب و نقص در خود فرد بیشتر از دیگران نمود دارد. لذا ناقد باید در گام اول عیب های خود را جستجو کند و تلاش کند که این عیب ها را از خود دور نماید.
امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: « طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال كسى كه پرداختن به عيب خود او را از عيب ديگر مردم باز مى دارد»(7) بنابراین کسی که با هدف اصلاح و رفع نقایص، دیگران را نقد می کند، در ابتدا لازم است، از خود شروع کند و پیش از هر کس دیگری به اصلاح و نقد خود بپردازد.

3- شناختن و انتقاد کردن: یکی از شرایط عمده‏ی ناقد، شناخت است. از لغزش‏های معمولی و همیشگی ما آدمیان این است که بسیاری از مسائل را بدون برهان و بی‏آنکه درک کنیم، مورد انتقاد و اعتراض قرار دهیم. رد و انتقاد از هر چیز، مسبوق به درک آن است. این که کسی یک بار دریچه‏ی ذهنش را به روی مسائل باز کند و عقیده‏ای را بپذیرد، سپس دریچه‏ی ذهن را به روی همه چیز ببندد، باعث می‏شود هر چه را با پذیرفته‏های قبلی وی ناسازگار باشد، رد کند، و به جدل و منازعه برخیزد و در صدد مغلوب ساختن طرف مقابل برآید.(8) این حاکی از همان روحیه‏ی جدلی انسان است که قرآن می‏فرماید: «کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً؛ (9)و چه بسا اغلب جدال‏ها هم به ناحق باشد.» همچنین امام علی(علیه السلام) فرمودند: « «مَنْ قَصَّر عن معرفة شیءٍ عابَهُ؛(10) کسی که چیزی را نشناسد از او عیب می گیرد». 

4- انتقاد باید با هدف اصلاح و هدایت باشد نه از سر کینه، عقده، تخریب و... در این باره امام علی (علیه السلام) می فرمایند ذَوُو العُيوبِ يُحِبُّونَ إشاعَةَ مَعايبِ الناسِ؛ لِيَتَّسِعَ لَهُمُ العُذرُ في مَعايبِهِم؛(11) كسانى كه خود عيب دارند، علاقه مند به شايع كردن عيبهاى مردم هستند ، تا جاىِ عذر و بهانه براى عيبهاى خودشان باز شود.»

5- انتقادگر، فرصتی برای جبران به انتقاد شونده بدهد. و اگر انتقاد شونده از عمل خویش پشیمان شد، و جبران کرد. در اینجا باید از انتقاد پرهیز شود. چنانکه امام خمینی(ره) یکی از شرایط امر به معروف ونهی از منکر را پشیمان نبودن شخص گنه‌کار می داند. لذا می فرماید:« اگر ناهی از منکر متوجه شد که شخصی که مرتکب خلاف شده اصراری بر آن ندارد و پشیمان از کرده‏ی خویش است، امر به معروف و نهی از منکر واجب نیست.» (12)

6- انتقاد بدون توهین و برچسب زدن (مثل منحرف، دروغ‌گو، خائن و...) انجام شود.

7- انتقاد همراه با ذکر کارها و اوصاف مثبت انتقاد شونده باشد.

8- روش انتقادگر عیب‌پوشی و رازداری باشد نه افشاگری (13).

 

نتیجه:
از آن جا که شخصیت‌های اجتماعی و سیاسی مانند رهبران و مدیران در قبال مردم و جامعه باید پاسخ‌گو باشند، انتقاد از آنان اشکالى ندارد؛ اما غیبت ذکر معایب شخصی انسان‌ها است که ربطى به شخصیت حقوقى یا عملکرد کارى آن‌ها ندارد بنابراین صحبت در رابطه با مسائل شخصى آنان جایز نیست و این عمل غیبت و از گناهان کبیره است؛ اما بررسى و سنجش کارکرد اجتماعى آنان و نقد دقیق آن، بدون تکیه‌بر ظنیّات و افراط‌ وتفریط‌ ها و با هدف اصلاح امور جامعه اشکالى ندارد زیرا اموری که مربوط به شخصیت حقوقی افراد است چون جنبه اجتماعی دارد و ازجمله امور پنهان محسوب نمی‌شود، اصطلاحاً به آن غیبت گفته نمی‌شود.
 

منابع جهت مطالعه:
1.    جامع السعادات: ملا مهدی نراقی.
2.    اخلاق و آیین نقد، سید حسن اسلامی.
3.    سیری در نهج‌البلاغه، مرتضی مطهری.

پی‌نوشت‌ها:
1.    شیخ كلينى در كتاب الحجة از «كافى»، اين باب را گشوده است «باب ما امر النبى (ص) بالنصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم و من هم»؛ محدث كاشانى در ابواب (وجوب الحجة و معرفته) از «وافى»، بابى را به اين عنوان اختصاص داده است: باب وجوب النصيحة لهم و اللزوم لجماعتهم: وهم چنين علامه مجلسى در كتاب الامامة از «بحارالانوار»، بابی به نام «باب ما امر به النبى (ص) من النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم». قرار داده است.
2.    وقتی می‌گویند درهم را نقد زد یعنی آن‌ها را از هم جدا کرد و نگاه کرد و بررسی نمود تا خوب‌ها را از پست‌ها بشناسد. معطوف، لویس، المنجد، مترجم: محمد بندر ریگی، چاپ ششم، تهران، انتشارات اسلامی، ۸۶، ج ۲، ص ۱۹۹۰.
3.    صفایی حائری، علی؛ روش نقد، چاپ دوم، قم، لیلة القدر، بهار 1386، ص ۱۵ – ۱۶.
4.    ر.ک: به سایت مرکز ملی پاسخگویی به سوالات،  روش انتقاد در مناظرات، ملاک انتقاد صحیح.( www.pasokhgoo.ir)
5.     امام خميني، سيد روح‌الله، چهل حديث، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1371، ص 301؛ شهيد ثاني، الرسائل، بغداد، مركز الأبحاث و الدراسات الإسلاميّة، 1422 ق، ص 284.
6.    ر.ک: به سایت مرکز ملی پاسخگویی به سوالات، پیشین.
7.    سید رضی، نهج‌البلاغه، مص: صبحی صالح، قم، هجرت، 1414 ق، خطبه ۱۷۶..
8.    ر.ک: حق پناه ،رضا، انتقاد و انتقاد پذیری، اندیشه حوزه ،ش 49 و50، 1383.
9.    سوره کهف، آیه 54.
10.    مجلسی، بحارالانوار، بيروت، دار الاحيا التراث العربي، 1403 ق، ج 74، ص420.
11.    تميمي آمدي، عبد الواحد بن محمد،    غرر الحكم و درر الكلم، مصحح: سیدمهدی رجائی، چ دوم، قم، دارالکتب الاسلامی، 1410ق ، ج1،  ص 371.
12.    خمینی(قدس‏سره)، روح الله،توضیح المسائل، تهران، انتشارات اسلامی نشر روح، 1361، مسأله‏ 2791.
13.    اکبری، محمود؛ اخلاق، قم، دانش حوزه، ۸۵، سوم، ص ۱۰۰ – ۱۰۱.
 

حسن و قبح مسئله حسن ظن و سوء ظن، یک امر کلی است و در قبح سوء ظن بدون دلیل، شکی نیست و مصادیق مخلتف آن، نمی تواند اصل مسئله را تغییر دهد.
حسن ظن و سوء ظن در انتخابات

پرسش: 
در قضاوت ها و تحليل هاي سياسي دو نگاه متضاد وجود دارد.

نگاه اول معتقد است بايد به رقيب خود سو ظن داشته باشيم چرا که افکار و رفتار او را مي شناسيم و مي دانيم که نيت سالمي ندارد و منافقانه عمل مي کند. اين نگاه، حتي به رفتار به ظاهر خوب رقيب بد بين است. مثلا هر دولتي که در اواخر مسئوليتش سعي دارد کارنامه خود را پر بار تر نشان دهد متهم به فريب کاري و استفاده انتخاباتي مي شود. نگاه دوم معتقد است که جامعه اسلامي است و مسئولين مصداق مومن هستند و بايد کار هايشان حمل بر صحت شود و به آنها حسن ظن نشان دهيم.

دقيقا مشخص نيست که در چه شرايطي بايد با حسن ظن به وقايع نگاه کرد و در چه شرايطي، با سو ظن رقيب را نظاره گر بود.
 

پاسخ: 
اخلاق انتخابات، از نوع اخلاق سیاسی و زیرشاخه‌ی اخلاق کاربردی است. به‌کارگیری آن، می‌تواند جامعه را به‌سوی انتخاب اصلح راهنمایی کند. انتخابات اخلاقی از آشکارترین جلوه‌های سیاست اخلاقی و سیاست اخلاقی میدان عملی شدن بسیاری از ارزش‌ها و فضایل اخلاق اجتماعی است. بر اساس منابع معتبر اسلامی نباید برای رسیدن به قدرت از هر وسیله‌ای استفاده شود. چالش‌های متعددی پیش روی افراد درگیر در امر انتخابات وجود دارد که یکی از آن‌ها مسئله بدبینی است که زمینه‌ساز بسیاری از گناهان است که در ادامه در مورد آن بیشتر توضیح می‌دهیم:

1.    بدگمانی و سوءظن نسبت به مسلمان از گناهانی است که درآیات و روایات متعددی از عواقب و عوارض جانبی آن سخن به میان آمده است. در سوره حجرات آمده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از بسیاری از گمان‌ها بپرهیزید. چراکه بعضی از گمان‌ها گناه است.(1)» شروع فرمان اجتناب از بسیاری گمان‌های بد با «یا أیّها الّذین آمنوا» این پیام را دارد که ایمان مشروط است به رعایت اموری که یکی از آن‌ها، دوری کردن از سوءظن به افراد است. به‌بیان‌دیگر ایمان راستین کسی دارد که از گمان بد به دیگران بپرهیزد. چنین حالتی را علمای اخلاق تشبیه می‌کنند به خانه‌ای که از مواد دودزا در اتاق‌های آن دود پخش می‌شود؛ اگرچه خانه را نمی‌سوزاند و ویران نمی‌سازد ولی تمام خانه را دودآلود، سیاه و غیرقابل استفاده می‌سازد. گمان بدی که درآیات و روایات نهی شده، سوءظنی است که انسان بدون داشتن دلیل شرعی قطعی، به آن ترتیب اثر بدهد و به دل گیرد و باورش شود این‌گونه گمان‌های بد است که ظلمت و سیاهی را درون انسان پدید می‌آورد و باعث می‌شود که خداوند لطف و عنایت خویش را از بنده بردارد.

2.    حتماً در انتخابات موظف هستیم که اخلاق را رعایت کنیم یعنی بدبینی و بدگمانی که بدون دلیل است و سند و مدرک یقینی بر آن نیست در عرصه سیاست هم جایز نیست چون باعث از بی رفتن حیثیت و تخریب فرد نزد مردم می‌شود. آنچه در انتخابات مورد نهی قرارگرفته است سوءظن و بدگمانی است که زمینه‌ساز تخریب است؛ البته فقط تخریب نه نقد و بررسی موشکافانه و داوری، ممنوع است. نقد همان گفتن عیب و ایراد عملکرد کاندیداها به‌صورت مستدل البته همراه با نقاط قوت وی که باعث شناخت بهتر مردم شده و کتمان آن باعث ضرر احتمالی به دین و کشور می¬شود. آنچه مورد نهی قرارگرفته، تهمت، بدگویی، سیاه نمایی، خوار کردن و تحقیر طرف مقابل و ... است که با موازین شرعی و اخلاقی اسلام نیز در تضاد است. پس حتماً در انتخابات باید از بدبینی دوری کرد و تلاش کرد با تحقیق و مشورت و تفکر به دلایل محکم و متقن برای رأی دادن به کسی قانع شد بنابراین اگر کسی عملکرد ضعیفی داشته بازگو کردن آن بدون تحقیر و تضعیف شخصیتش مشکلی ندارد، ولی بدبینی که زمینه‌ساز تحقیر شخصیت افراد است در انتخابات نیز جایز نیست.

3.    یکی از بهترین راه‌های درمان این بیماری، حمل به صحت است و شما باید این حمل بر صحت را عملاً خودتان به او نشان دهید و هر چیزی که احتمال دارد نظر ایشان را نسبت به کسی برگرداند را، توجیه کنید. امام علی علیه‌السلام فرمودند:  اعمال برادر (خواهر) مسلمانت را بر نیکوترین وجه ممکن حمل کن تا دلیلی برخلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنی که راجع به برادر (خواهر) مسلمانت می‌شنوی گمان بد مبر.(2) البته اگر کسی با دلیل و مدرک از عملکرد (نه شخصیت) کسی انتقاد کند مشکلی ندارد و غیبت هم نیست چون اساساً عملکرد مسئولان امری مخفی نیست که گفتن آن غیبت باشد.

نتیجه:
بدبینی در اسلام نکوهش شده است و اصلاً جایز نیست. در عرصه سیاسی هم مجوزی برای بدبینی به مؤمنین نداریم. فقط اگر در عملکرد آنان ضعف یا انتقادی وجود دارد می‌توانیم در مورد آن‌ها به‌صورت مستند مشورت یا صحبت کنیم. انتقاد با بدبینی و تخریب تفاوت دارد. در بدبینی شخصیت طرف مورد هجمه واقع‌شده و تحقیر می‌شود، ولی در نقد سازنده، کاری به شخصیت فرد نداریم و با حفظ احترام به شخصیت و خود افراد عملکردشان نقد شده و شایسته نشستن بر کرسی مسئولیت دانسته نمی‌شوند.

منابع برای مطالعه بیشتر:
1.    انتخابات و مجلس در کلام و پیام امام خمینی، روح‌الله خمینی.
2.    سياست اخلاقی و اخلاق سياسی، محمدرضا مهدوی کنی.
3.    اخلاق سیاسی، حسن ابراهیم‌زاده.

پی‌نوشت‌ها:
1.    سوره حجرات، آیه 12.
2.    كلينى، محمد بن یعقوب، كافي، انتشارات إسلامية تهران، 1365 هجرى شمسى، ج 2، ص 362.
 

صفحه‌ها