قرآن
۱۳۸۹/۰۴/۱۶ ۱۹:۳۴ شناسه مطلب: 14110
امام علي عليه السلام: توكّل ، ساماندهنده عبادت است . غرر الحكم و درر الكلم 5802
پرسش 1: شق القمر شرح .نظر به اينکه نام حضرت محمد(ص) در آيه هاي 1 و 2 سوره قمر، نيامده است، از کجا مي شود اين آيه در مورد معجزه حضرت محمد است؟ پاسخ: اولاً: نيامدن نام مبارک پيامبر در آن سوره دليل بر نفي مسئله نميشود، زيرا در موارد ديگر نيز اسم پيامبر در آيه نيست ولي با قراين، شواهد، دلايل عقلي و شواهد روايي مطلب روشن ميشود. مثلاً در سورة اسراء نامي از پيامبر نيامده و تعبير «عبد» آمده ،ولي ترديدي نيست که آيه اول سوره اسراء مربوط به جريان معراج پيامبر است . شواهد روايي، اين مطلب را به آساني ثابت ميکند. آيه دوم سوره قمر تا حد زيادي روشن مي كند كه آيه اول بايد مربوط به اعجاز باشد. چون از آيه و نشانه بودن آن سخن گفته ، و روي برگرداني برخي از آن . اينها نشانه معجزه بودن شق القمر مي شود ، نه قيامت كه جاي انكار ندارد و هيچ انساني با ديدن آن نمي گويد سحر و جادوي هميشگي است. دوم: بايد در فهم آيات به شأن نزول و رواياتي كه در مورد آن آمده مراجعه كنيم . سخن متخصصان و كارشناسان را كه مفسران قرآن هستند ، جستجو نماييم. مفسرين شيعه و سني با کمال قاطعيت و صراحت ميگويند: آيات اول سورة قمر مربوط به شقالقمر و شکافته شدن ماه به عنوان معجزه در زمان رسول اکرم(ص) ميباشد . در کتابهاي تفسير معتبري نظير: تفسير البيان، تفسير مجمع البيان، تفسير ابوالفتوح رازي، تفسير منهج الصادقين، تفسير صافي،تفسير نور الثقلين، الميزان. از تفاسير اهل سنت: تفسير طبري، در المنثور، کشاف، تفسير کبير فخر رازي، في ظلال القرآن، متفقاند بر اين که آيات سوره قمر مربوط به جريان شقالقمر است. فخر رازي از اهل سنت و طبرسي از شيعه تأکيد نمودهاند که آيات ياد شده در صدد بيان شقالقمر است که در زمان پيامبر(ص) رخ داده است. از اين گذشته در منابع روايي شيعي و سني بيش از 40 حديث درباره شقالقمر آمده و تصريح گرديده که آيات ياد شده مربوط به شقالقمر است.(1) بر اساس تحقيق برخي دانشمندان در کتاب تاريخي «تاريخ فرشته» آمده: در عهد رسول الله اهل ميلبار هندوستان شقالقمر را ديدند و در نوشتههاي خود ثبت کردند . حاکم آن شهر پس از آن که تحقيقاتي در اين زمينه به عمل آورد، براي او ثابت شد که اين موضوع در اثر اعجاز پيامبر تحقق يافته است، و دين اسلام را پذيرفت.(2) در نتيجه معلوم ميشود که به دلايل شواهد روايي و تاريخي آيات اول سوره قمر ناظر به جريان شقالقمر است. پينوشتها: 1. پاسخ به پرسشهاي مذهبي، ص 178. 2. همان، ص 182. پرسش 2: اگر اين آيه هاي 1و2 از سوره قمر به اعجاز حضرت محمد اشاره مي کنند، آيا اين آيه با آياتي که درخواست معجزه از سوي کفار را رد مي کند، همخواني ندارد؟ پاسخ: در ساختار عالم بنا بر اين نيست كه كارها و اتفاقات و حوادث برخلاف روند عادي طبيعت رخ دهد. معمولا همه امور در ظاهر بر اساس روابط شناخته شده علٌي و معلولي رخ مي دهد ؛ در نتيجه معجزه كه امري خارق العاده و فراتر از روابط عادي بين اجزاي عالم است ، در حد نياز و ضرورت رخ مي دهد . در فرهنگ ديني ما اظهار معجزه بهترين راهي بود كه مي توانست ارتباط مدعي نبوت با عالم غيب را به اثبات برساند ؛ تاييد و اثبات ادعاهاي متعدد انبيا در صورتي ممكن بود و از جانب مردم قابل قبول محسوب مي شد كه قدرت بر انجام كارهاي فوق بشري و انجام معجزاتي كه به صورت ناگهاني از ايشان درخواست مي شد ،نشان بدهد كه اين بزرگواران داراي ارتباطي خاص وغير قابل انكار با عالم غيب هستند . هركجا كه چنين ضرورتي اقتضا مي كرد و تا حد ممكن اتمام حجت بر مردم نشده بود و نوع درخواست ها قابل اجابت بود، معجزه رخ مي داد و عملي مي شد ؛ در نتيجه در مي يابيم موارد خاصي كه در آن پيامبران از اظهار معجزه خودداري مي نمودند ،مواردي بوده كه استفاده از اين امر خارق العاده هيچ نتيجه و ثمره اي در مسير اثبات نبوت انبيا، نه براي مطالبه كنندگان و نه براي توده مردم نداشته است ؛ يا گاهي چيزي طلب مي كردند كه امكان آن وجود نداشت ، يا بر خلاف قوانين و سنت هاي الهي در جامعه انساني و در جهان هستي بود. اصولا پيامبر يك فرد خارقالعادهگر نيست كه در جايى بنشيند و هر كسى از در وارد شود ،پيشنهاد اعجازى به ميل خود كند و اگر نپسنديدند، پيشنهاد ديگرى مطرح نمايد، و قوانين و سنن آفرينش را به بازى بگيرد، و بعد از اين همه نيز اگر مايل بود ،بپذيرد و اگر ميلش اقتضا نكرد ، با بهانهاى شانه خالى كند ؛ وظيفه پيامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طريق آوردن معجزه است. هر گاه به قدر كافى معجزه نشان دهد ،ديگر هيچ گونه وظيفهاى در اين رابطه ندارد ؛ او حتى زمان نزول معجزات را ممكن است نتواند پيش بينى كند و در جايى از خداوند تقاضاى معجزه مىكند كه بداند خدا به اين امر راضى است. بر اساس همين تحليل در مي يابيم شق القمر از مواردي بوده كه به واسطه زمان و مكان خاص درخواست اين امر و فضاي به وجود آمده ، آوردن اين معجزه لازم بود . رد اين درخواست مي توانست بيانگر ناتواني رسول خدا در آوردن معجزه يا ترديد در ارتباط ايشان با عالم غيب باشد. اين درخواست به ظاهر بعيد وغير قابل انجام به اعجاز الهي انجام شد . همانند بسياري از معجزات ديگر پيامبر صورت عملي يافت . معجزه كار خدا است و به اذن الهي هر جا كه صلاح بداند ، به دست پيامبر صورت مي گيرد ؛ آن جا كه طلب اعجاز را رد مي كند ، بنابر حكمت و مصلحت الهي است . آن جا كه صورت مي گيرد ، باز به اذن الهي است ، اما در هر حال لازم بود كه پيامبر نيز اعجاز يا اعجازهايي همانند پيامبران گذشته داشته باشد .آيا درست است انسانى دعوى پيامبرى نمايد و حتى خود را خاتم پيامبران بداند و براى انبياى گذشته در كتاب آسمانيش هر گونه معجزات ذكر كند ، خود از آوردن معجزه سر باز زند؟! آيا مردم نخواهند گفت چگونه پيامبرى هستى كه نمىتوانى هيچ يك از معجزاتى را كه خودت براى ديگران قائلى بياورى؟ اگر پيامبر در اين آيات تسليم پيشنهادهاى آنها نشده ،حتما پيشنهادهاى بى پايه و بهانه جوئي هاى بى اساسى بوده و گرنه در برابر پيشنهاد منطقى و معقول تسليم بوده است. (1) پي نوشت: 1. تفسير نمونه، ج12، ص: 289. پرسش 3: در مورد نظر مفسريني که با توجه به کلمه ساعه اين آيه را مربوط به قيامت مي دانند و فعل انشق را تأويل به مستقبل مي کنند، چه پاسخي وجود دارد؟ پاسخ: در خصوص پاسخ به اين عده در تفاسير گوناگون پاسخ هاي مختلفي ارائه شده كه به برخي اشاره مي شود : 1- ذكر اين موضوع به صورت" فعل ماضى" (انشق القمر) نشان مىدهد" شق القمر" واقع شده ، همان گونه كه نزديكى رستاخيز(اقتربت الساعه) با ظهور آخرين پيامبر نيز تحقق يافته است. 2- اگر سخن از معجزه نباشد ، تناسبى با نسبت سحر به پيامبر 0 كه در آيه بعد آمده است ندارد، 3- ذكر " و كذبوا و اتبعوا اهوائهم" كه خبر از تكذيب مشركان نسبت به اين واقعه مىدهد، بيانگر حادثه اي صورت گرفته است . 4- روايات فراوانى در كتب اسلامى در زمينه وقوع اين اعجاز نقل شده كه در حد شهرت يا تواتر است و قابل انكار نمىباشد . 5- نقل تاريخي كه اشاره دارد" حذيفه" صحابى مشهور داستان شق القمر را در حضور جمع كثيرى در مسجد مدائن نقل كرد و هيچ كس بر او ايراد نگرفت، با اينكه بسيارى از حاضران عصر پيامبر را درك كرده بودند (اين حديث را درالمنثور و قرطبى در ذيل آيه مورد بحث آوردهاند).(1) 6- رد دليل مخالفان به اين بيان كه اين افراد اصل امكان تحقق چنين معجزه اي را محال مي دانند ، در حالي كه عقل و تجربه تحقق چنين امري را محال نمي داند ؛ از نظر عقل انجام چنين حادثه اي ناممكن نيست .البته از آن جا كه اين امر حقيقتي خارق العاده واعجاز بوده و به قدرت خداوند انجام شده ، تبعات و آثار منفي احتمالي آنبرداشته شده است . 7- تحقيقاتي كه از برخي منابع فعال در حوزه نجوم نقل شده و حاكي از وجود آثاري در سطح ماه است كه تحقق چنين شكافي را در چند صد سال پيش تاييد مي كند ؛ در برخي از منابع خبري اعلام شد كه سازمان فضانوردي " ناسا " به دو نيم شدن کره ماه و سپس پيوند خوردن اين دو نيمه به يکديگر پي برد. پايگاه اينترنتي روزنامه ي عربي " الوطن " چاپ آمريکا به نقل از يک محقق اردني علوم فلکي در اين زمينه نوشت: سفينه فضايي آمريکايي " کلمنتاين " که سال ها در مدار کره ماه کار تحقيقاتي انجام مي دهد، به اين نتيجه رسيده است که کره ماه صدها سال پيش به دو نيمه متساوي تقسيم شده و دوباره به يکديگر متصل شدند. اين محقق اردني با ارسال گزارشي به ناسا آنان را نسبت به اين موضوع مطلع ساخت که مسلمانان، اين پديده را متعلق به 1400 سال پيش مي دانند و مرتبط به معجزه اي از پيامبر به نام " شق القمر" است. ناسا هيچ تفسيري براي کشف خود نيافته زيرا اين اتفاق نادر تا کنون براي هيچ جرم آسماني به وقوع نپيوسته است.(2) مهم ترين دليل ما بر اينكه مساله مورد توجه در اين آيه معجزه اي از نبي اعظم بوده ،وجود روايات متعدد در اين زمينه است كه هر احتمال ديگري را منتفي مي سازد. پي نوشت ها : 1. تفسير نمونه، ج23، ص: 13 2. روزنامه جمهوري اسلامي ،شماره 7608 ، 23 مهر 1384 ،ص 5 پرسش 4: آيا ماجراي شق القمر در اسناد تاريخي متواتر است؟ پاسخ: در تفاسير متعدد از شهرت كامل و در حد تواتر اين مساله با سندهاي گوناگون نام برده شده ؛ در اين گونه موارد ، هر روايت معتبر يا نقل قابل توجه از صحابه يا تابعين و علما و مفسرين مي تواند كاركردي همانند كاركرد يك منبع تاريخي داشته باشد كه از اين جهت مي توان گفت كه شواهد و قرائن تاريخي اين امر بسيار زياد است ؛ به تحقيق جامع علامه طباطبايي در تفسير الميزان اشاره مي كنيم : « اين آيه به معجزه شق القمر كه خدا به دست رسول خدا (ص) در مكه و قبل از هجرت و به دنبال پيشنهاد مشركين مكه جاري ساخت اشاره مىكند. روايات اين داستان هم بسيار است، به طورى كه گفته شده همه اهل حديث و مفسرين بر قبول آن أحاديث اتفاق دارند،(1) كسى از ايشان مخالفت نكرده جز حسن، عطا و بلخى كه گفتهاند: معناى اينكه فرمود:" انْشَقَّ الْقَمَرُ" اين است كه به زودى در هنگام قيام قيامت قمر دو نيم مىشود، و اگر فرموده: دو نيم شده، از باب اين است كه بفهماند حتما واقع مىشود. اين معنا بسيار بىپايه است، و دلالت آيه بعدى كه مىفرمايد:" وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ" آن را رد مىكند، براى اينكه سياق آن آيه روشنترين شاهد است بر اينكه منظور از" آية" معجزه به قول مطلق است، كه شامل دو نيم كردن قمر هم مىشود، يعنى حتى اگر دو نيم شدن قمر را هم ببينند ،مىگويند سحر است . معلوم است كه روز قيامت روز پردهپوشى نيست، روزى است كه همه حقايق ظهور مىكند، و در آن روز همه دنبال معرفت مىگردند، تا به آن پناهنده شوند. معنا ندارد در چنين روزى هم بعد از ديدن شق القمر باز بگويند سحر است ، پس هيچ چارهاى نيست جز اينكه بگوييم شق القمر آيت و معجزهاى بوده كه واقع شده تا مردم را به سوى حق و صدق دلالت كند... . در تفسير قمى در معناى" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ" آمده: يعنى قيامت نزديك شد، چون بعد از پيامبر ديگر پيامبرى تا قيامت نخواهد آمد، و طومار نبوت و رسالت برچيده شد ؛ در معناى" انْشَقَّ الْقَمَرُ" آمده كه قريش از رسول خدا (ص) خواست تا معجزهاى برايشان بياورد، رسول خدا دعا كرد، و از خدا خواست قرص قمر را برايش دو نيم كند، خدا اين كار را كرد، طورى كه مشركين آن را ديدند، و دوباره آن دو قسمت به هم چسبيدند، با اين حال گفتند: سحرى است مستمر يعنى صحيح (2). در امالى شيخ به سند خود از عبيد اللَّه بن على از حضرت رضا از آباي گرامىاش از على (ع) روايت آورده : در مكه قرص قمر دو نيم شد، رسول خدا (ص) فرمود:" شاهد باشيد، شاهد باشيد" (3). پي نوشت ها : 1. مجمع البيان، ج 9، ص 186. 2. تفسير قمى، ج 2، ص 340. 3. امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 351. الدر المنثور، ج 6، ص 132. روح المعانى، ج 27، ص 74. ترجمه الميزان، ج19، ص95-97
۱۳۸۹/۰۴/۱۶ ۱۹:۳۳ شناسه مطلب: 14109
امام علي عليه السلام: بسيارىِ بخل ، جوانمردى را زشت و برادرى را تباه مىكند . غرر الحكم و درر الكلم 5508
پرسش 1:
ازدواج شرح دختري هستم که مي خواهم با پسري ازدواج کنم که 4 سال است همديگر را خوب مي شناسيم و در يک سطح فرهنگي و عقيدتي و مالي هستيم. مادرش قبل از خواستگاري از من و بدون اينکه مرا بشناسد ، استخاره کرده و بد آمده است.
پاسخ:
پرسشگر گرامي؛ با عرض سلام و تشکر از ارتباط و اعتمادتان.
شرعا عمل طبق استخاره لازم نسيت، يعني اگر كسي استخاره نمود و استخاره بد آمد ، باز مي تواند با توكل بر خدا و انجام عمل خير مانند پرداخت صدقات ، برخلاف استخاره اقدام كند.
استخاره به معناى طلب خير است؛ يعنى انسان از خداوند بخواهد كه او را به نيكى و خير برساند و اين به معناي دعا كردن و طلب خير كردن است، اما استخاره بعدها به تفأل بر قرآن و انجام با تسبيح يا به نحو ديگر (استخاره ذات الرقاع ) مصطلح شده است. مردم از استخاره، تفأل را مىفهمند و متأسفانه بسيارى از مردم نمىدانند كه استخاره چيست و در چه مواقعى مى بايست استخاره كرد! آيا اگر استخاره، خوب يا بد آمد، الزامآور است يا خير؟ يعنى اگر كسى برخلاف استخاره عمل كرد ،بايد منتظر عواقب آن باشد يا آن كه عواقبى در پى نخواهد داشت؟
خداوند انسان را عاقل آفريد كه با كمك عقل بتواند از گمراهى و ظلمت نجات پيدا كند.
عقل در تمام ابعاد زندگى چون چراغ هدايتى است كه نورافشانى كرده و جهالت را از بين مىبرد.
عاقل مى بايست در هنگام تصميم بر هر كارى ابتدا عقل خود را حاكم كرده و از آن نظر بخواهد، مثلاً براى ازدواج، عقل مى گويد: فردى را براى همسرى برگزين كه داراى اصالت خانوادگى بوده و از اخلاق و ايمان برخوردار باشد.
فهم اين موضوع همگانى است. كيست كه نداند؟
پس انسان ابتدا به عقل مراجعه مي كند. عقل آن اندازه اهميت دارد كه در شرع يكى از منابع استنباط احكام به شمار آمده است و رابطه نزديكى با شرع و دين دارد.
عامل ديگرى كه همسو با عقل است، مشورت است كه مى تواند تأثير بسيارى در رفع اضطراب و شك بگذارد. قرآن مى فرمايد: «و شاورهم فى الامر؛ اى پيامبر! در كارها با آنان مشورت كن».(1)
حال اگر عقل و مشاوره راه به جايى نبرد و هنوز زاويههايى وجود دارد كه ناشناخته مانده است، در اين صورت براى اطمينان خاطر و نجات از سردرگمى، به شخص عالمى مراجعه كرده و از او مى خواهند كه استخاره كند تا با راهنمايى كتاب آسمانى، از حيرت و اضطراب بيرون آيد. بنابراين استخاره تنها براى آن است كه انسان را از ترديد و دو دلى بيرون بياورد و اشاره به خير و شر بودن ندارد.
در انجام كار خير نيازي به استخاره نيست ، زيرا انسان نبايد در انجام كار خير ترديد و شك نمايد. اين گفته معروف كاملا صحيح است كه : كار خير نياز به استخاره ندارد . اما گاهي اصل كار، خير است ، ولي مورد ازدواج ، پس از مشاوره و بررسي عقلي اگر ترديد بود ، مي تواند براي رفع ترديد و تحير با قرآن يا با تسبيح استخاره كند .
امام خميني (ره)در پاسخ اين سؤال كه وقتى در عمل چيزى استخاره كرديم ، بد آمد، آيا استخاره ملاك عمل است ؟ فرمود: استخاره از اصول اعتقادي نيست كه اعتقاد به آن لازم باشد و در مورد تحيّر مانع ندارد.(2)
همان طور كه از فتواى فوق استفاده مى شود، عمل طبق استخاره لازم نيست و نياز به استخاره مجدد ندارد . بنابراين اگر با هم سازگاري و تفاهم اخلاقي و... داريد ، مي توانيد زندگي موفقي را پايه ريزي كنيد و از خداوند كمك بخواهيد. رضايت خانواده مهم است . پسر سعي كند كه رضايت مادر خود را نيز كسب كند. استخاره مادر هر چه بود ، مربوط به قبل از خواستگاري بود و صرفاً براي بيرون آمدن از ترديد .حال كه خواستگاري آمدند ، ديگر جايي براي ترديد كردن و دنبال استخاره رفتن نيست.
موفق باشيد.
پينوشتها:
1. آل عمران (3 ) آيه 159.
2. استفتاآت ، ج 2 ،ص 28 ،مسئله 74.
۱۳۸۹/۰۴/۱۶ ۰۱:۴۳ شناسه مطلب: 14038
بنام خدا با سلام وخسته نباشيددوستان عزيز متن سوال: مخرج حرف غ وق را ميدانم فقط يك مسئله را نمي دانم ايا مخرج حرف ق(قاف) كمي پايين ترازمخرج حرف غ است واداء ميشه؟؟ يا به عبارت ديگريعني حرف ق توي گلو كمي پايين تراز حرف غ اداء وگفته ميشه؟ (تلفط ميشه)؟ يا برعكس مخرج حرف غ كمي پايين ترازمخرج حرف ق اداء وگفته ميشه؟ (تو ي دو تا سي دي اموزشي تو يكيش گفته مخرج حرف ق كمي پايين تراز مخرج حرف غ اداء ميشه وبرعكس تو يكي ديگه ميگه مخرج حرف غ كمي پايين تر از مخرج حرف ق اداء ميشه؟ حال كدام درسته است؟؟؟ البته ميدونم سوالم ساده است و جواب كوتاه كه مشخص كنه كدام درسته كفايت ميكنه ؟خدانگهدار
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
ما در اين مركز تنها به سوالات ديني پاسخ مي دهيم .از پاسخ به سوالات تجويدي و مانند آن معذوريم. لطفاً در ارتباط هاي بعدي به اين نكته توجه نماييد.
مخرج حرف ( غ ) آخر حلق است که ازابتداي حنجره شروع مي شود و به سمت دهان پايان مي يابد .مخرج حر ف ( ق ) انتهاي زبان با آنچه مقابل آن است که کام بالا و انتهاي زبان کوچک که آزاد است وسمت حلق قرار گرفته و با حبس تمام هوا و رها کردن ناگهاني آن پديد مي آيد. (1) طبق اين تعريف حرف ( ق) نسبت به جلو دهان نزديک تراست وحرف ( غ ) عقب تر قرار گر فته است .
بنا بر اين به نظر مي رسد گفته هر دو سي دي صحيح است و با هم تنافي ندارند، زيرا اوني که گفته مخرج حرف( ق) کمي پايين تر از مخرج حرف (غ )است، از آخر دهان به طرف جلو دهان حساب کرده، يعني حرف (غ ) را اول وحرف( ق) را دوم به شمارآورده،گفته مخرج حرف ( ق) پايين تر از حرف ( غ) است .
سي دي دوم بر عکس از جلو دهان حساب کرده،مخرج حرف ( ق ) را اول و مخرج حرف (غ) را دوم و پايين تر و نزديک به گلو دانسته ، گفته حرف
( غ )ازحرف ( ق ) پايين تراست. بنا براين به نظر مي رسد گفته هر دو سي دي صحيح است و منافاتي با هم ندارند .
پي نوشت :
1. حسن بيگلري ، سرالبيان في علم القرآن يا تجويد کاملي استدلالي ،ص 158 و160.
۱۳۸۹/۰۴/۱۵ ۰۳:۲۰ شناسه مطلب: 13966
در قرآن آمده است که ما امانت را به آسمانها و... دادیم و کسی جز انسان قبول نکردو... در این آیه منظور از انسان شخص خاصی بوده یا همه ی نوع انسانها؟ این امانت چه بود؟وچرا انسان قبول کرد؟آیا اگرآفرینش دوباره اتفاق بیافتد باز انسان ای امانت را قبول میکند؟
با سلام و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز
در مورد امانت كه در آيه شريفه 72 سوره احزاب آمده، تفسيرهاي مختلف شده است از جمله:
1- منظور از امانت ولايت الهي و كمال صفت عبوديت است كه از راه معرفت و عمل صالح حاصل ميشود.
2- منظور صفت اختيار و آزادي اراده است كه انسان را از ساير موجودات ممتاز ميكند.
3- مقصود عقل است كه ملاك تكليف و مناط ثواب و عذاب است.
4- منظور اعضاي پيكر انسان است مانند چشم كه امانت الهي است كه بايد آن را حفظ كرد و در طريق گناه مصرف ننمود. گوش و دست و پا و زبان هر كدام امانتهايي ديگر هستند كه حفظ آن ها واجب است.
5- منظور واجبات و تكاليف الهي، همچون نماز و روزه و حج است.
اما با كمي دقت روشن ميشود كه اين تفسيرهاي مختلف با هم متضاد نيستند. براي به دست آوردن پاسخ جامع بايد نظري به انسان بيفكنيم و ببينيم او چه دارد كه آسمانها و زمينها و كوهها فاقد آن هستند.
چرا به زمين آسمان و كوهها پيشنهاد شد و آن ها نپذيرفتند؟ آيا آن ها فاقد شعور نيستند؟ از آيات قرآن مانند:آيه «.... ولكن لا تفقهون تسبيحهم» (1) «قالتا اتينا طائعين» (2) برميآيد كه تمامي موجودات جهان داراي شعور و درك مي باشند ،به گونهاي كه گاهي مورد خطاب قرار گرفته و پاسخ نيز ميدهند، ولي از ديدگاه قرآن كاملا روشن است که آن شعور و عقل و تدبير و لياقتي که انسان دارد و مورد خطاب قرآن است ندارند.
اما اينكه چرا انسان بار امانت را پذيرفت، طبيعي است پذيرش به معناي لياقت وشايستگي او براي اين درجه است. انسان است كه ميتواند به وسيله عقل و اراده خويش در خود و جهان تغيير ايجاد نمايد، كمال بيافريند و به پيش برود.
چنين نيست كه فقط حضرت آدم از جانب خود بار امانت الهي را بر عهده گرفته باشد، بلكه اساسا قرآن طبيعت و ماهيت انسان را مطرح مي کند و ميفرمايد: وَحَمَلَهَا الاِْنْسانُ»(3) يعني «انسان» اين بار را به دوش گرفت. به دوش گرفتن انسان نيز به معناي اين است كه تنها در ميان خلايق انسان است كه شرايط لازم و تواناييِ به عهده گرفتن بار رسالت و تكليف الهي را داراست،زيرا برخوردار از قدرت عقل و اراده و اختيار است.
تنها موجودي كه عرصههاي قوس صعودي و نزولياش بينهايت است و به طور نامحدود قادر به پرواز به سوي قله تكامل است و تمام اين كارها را با اراده و اختيار انجام ميدهد ،انسان است و اين است امانت الهي كه همه موجودات ازحمل آن سرباز زدند . انسان به ميدان آمد و يك تنه آن را بر دوش كشيد.
امانت الهى همان قابليّت تكامل به صورت نامحدود، آميخته با اراده و اختيار، رسيدن به مقام انسان كامل و بنده خاصّ خدا و پذيرش ولايت الهى است(4) . کساني كه امانت را صفت اختيار و آزادي انسان دانستند ،به گوشهاي از اين امانت بزرگ اشاره كردهاند. نيز آن هايي كه آن را به عقل تفسير كردهاند و يا فرائض و واجبات و يا تكاليف به طور كلي تفسير نمودهاند، دست به سوي شاخهاي از اين درخت بزرگ پر بار دراز نموده و ميوهاي چيدهاند .
براي اطلاع بيش تر به تفسير هاي قرآن از جمله تفسير نمونه ،ج 17مراجعه نماييد .
پي نوشت ها :
1- اسراء(17) آيه 48.
2- فصلت(41) آيه 11.
3- احزاب(33) آيه 72.
4- تفسير نمونه، ج 17 ،ص 478 .
۱۳۸۹/۰۴/۱۱ ۱۱:۰۲ شناسه مطلب: 13790
در سور های تقریبا وسط قرآن مجید، مانند سوره مریم (س) و سور پیش و پس آن از خداوند متعال با نام " الرحمان" نام برده شده در حالیکه در سور دیگر چنین نیست. اگر دلیل مشخصی برای این امر هست، لطفا تشریح فرمائید. قبلا سپاسگزارم.
پرسش: در سور هاي تقريبا وسط قرآن مجيد، مانند سوره مريم (س) و سور پيش و پس آن از خداوند متعال با نام " الرحمان" نام برده شده در حالي که در سور ديگر چنين نيست. اگر دليل مشخصي براي اين امر هست، لطفا تشريح فرمائيد. پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز "الرحمان" وصف مخصوص خدا مي باشد . در آيات قرآن علاوه بر "بسم الله الرحمن الرحيم" که در تمام سوره ها جز توبه تکرار شده، در 52 موضع ديگر خدا به اين وصف مخصوص نامبرده شده است . اختصاص به سوره هايي که شما گفته ايد، ندارد، گر چه در اين سوره ها بيش تر تکرار شده است . ما علت تکرار بيش تر اين نام در اين سوره ها را نمي دانيم . شايد از آن جهت باشد که مشرکان براي خدا شريک تراشيده ، شريکان را مظاهر رحمت واسعه خدا مي پنداشتند . خدا هم "رحمانيت" و رحمت واسعه را فقط از خود شمرده و به همين جهت به صراحت مي فرمايد: الملک يومئذ للرحمن(1) در قيامت آشکار خواهد شد که مالکيت مطلقه از خداي رحمان است (و خداياني که تراشيده ايد و از آنان رحمت انتظار داريد، پوچ و باطل اند.) بعد از اين که خلق و امر را به خود نسبت داد و خدايان باطل مشرکان را بي نصيب از خلق و امر شمرد، آنان را به سجده و خضوع و تسليم مطلق در برابر خداي رحمن فراخوانده ، اعراض جاهلانه آنان را اين گونه حکايت مي کند: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُورا؛(2) چون به آن ها گويند خداى رحمان را سجده كنيد، گويند: خداى رحمان چيست؟ چگونه به چيزى كه دستورمان مىدهى، سجده كنيم؟ (اين سخن را مىگويند) در نتيجه دوري شان بيش تر مىشود پي نوشت ها: 1. فرقان(25)آيه26. 2. همان،آيه60.
۱۳۸۹/۰۴/۱۰ ۱۹:۵۴ شناسه مطلب: 13660
منظور از این موضوع که طنابی بسقف آسمان در آویز سپس طناب را ببرد آنگاه بنگرد که آیا حیله و کید او خشمش را از بین میبرد ؟ اثری در عالم دارد؟ چیست تفاسیر مختلف را نگاه کردم اما بوضوع متوجه این موضوع نشدم چرا به سقف آسمان ان حیله وکید چگونه است که خشمش را ازبین نمیبرد و.... نظر معصوم در تفسیر این آیه چیست
پرسش 1:
يه 15 سوره حج شرح : منظور از اين موضوع که طنابي به سقف آسمان در آويز ،سپس طناب را ببرد ،آن گاه بنگرد که آيا حيله و کيد او خشمش را از بين مي برد ،چيست ؟
پاسخ:
2@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
توجه به توضيح زير از ترجمه الميزان، به خوبي معناي آيه را روشن مي سازد:
"مراد خدا از" سبب" در اين آيه طناب است (که وسيله براي بالارفتن و ... است). كلمه" قطع" به معناى بريدن و از جمله معانى آن اختناق(و حلق آويز کردن و خفه نمودن خود ) است .گويا از اين باب اختناق را قطع مىگويند كه مستلزم قطع نفس است. مفسران گفتهاند:
ضمير در" لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ" به رسول خدا بر مىگردد ،چون مشركان مكه مىپنداشتند[کان يظن دلالت بر استمرار گمان قبل از نزول آيه دارد] دينى كه وى آورده ،دروغى و نو ظهور است كه اساس محكمى ندارد . به همين جهت دعوتش منتشر نمىشود و نزد خدا هم منزلتى ندارد تا او پشتيبانش باشد. وقتى كه آن جناب به مدينه مهاجرت فرمود و خدا نصرتش داد و دينش فراگير شد و آوازهاش بسيار جاها پيچيد، اين حادثه غير منتظره سخت آنان را به خشم آورد . خدا در اين آيه ايشان را نكوهش كرده و اشاره مىكند كه ياور او خدا است و چون ياور او خداست، خشم ايشان پايان نمىپذيرد حتي اگر خود را خفه كنند. پس نقشههاى ايشان هم اثرى نخواهد داشت [ اگر به پايان ناپذيري خشم خود باور ندارند، خود را از بلندي حلق آويز کنند تا ببينند که آيا خشم تمام مي شود؟].
معناى آيه اين است : هر كه از مشركان خيال مي كند كه خدا پيامبر را يارى نمىكند و در دنيا نام پيغمبر خود را بلند نمىگرداند و دين او را گسترش نمىدهد و در آخرت او را مشمول مغفرت و رحمت خود نمى سازد و گروندگان به وى را نيز وا مىگذارد، آن گاه به خاطر همين خيال غلط، وقتى مىبيند كه خدا او را يارى كرده ،دچار خشم مىشود، چنين كسى طنابى بگيرد و با آن به بلندى برود- مثل كسى كه با طناب به درخت بلندى بالا مىرود- آن گاه با همان طناب خود را خفه كند، بعد ببيند آيا كيد و حيلهاش خشمش را مىنشاند ؟(1)
بنا بر اين منظور از آسمان در اين جا "بلندي" است، حالا يا به بالاي درخت يا به سوي سقف خانه يا پشت بام يا بلندي کوه رفتن و خود را حلق آويز کردن منظور است.
"کيد" هم يعني کاري که با آن خشم و غضب خود را علاج کند .كه مطابق دستور خدا نبوده بلکه حاصل دلالت نفس حيله گر و چاره جويش باشد.
پي نوشت :
1. ترجمه الميزان، ج14، ص496.
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۸:۵۵ شناسه مطلب: 13414
امام على عليهالسلام : هر گاه دانشمندى را ديدى ، چاكرى او كن . غرر الحكم : 4044 منتخب ميزان الحكمة : 402
پرسش 1:
بيماري دل دليل کفر و نفاق شرح سلام خداوند در قرآن كريم فرموده:افرادي كه ايمان نمي آورند و کافر يا منافق هستند،داراي بيماري دل هستند و دل هايشان مريض است. آيا منظور از بيماري دل همان مشكلات روحي رواني مثل افسردگي وسواس و.. است؟
پاسخ:
مقصود از بيماري دل مشکلات روحي و افسردگي نيست، بلکه بيماري دل، نفاق و دو رويي و نيز انحراف از مسير حق است .
براي روشن شدن بهتر موضوع، نيازمند بيان مطالبي هستيم.
با توجّه به آيات قرآن، انسانها در برابر دين خدا سه گروهاند:
الف: برخي در باطن و ظاهر آن را ميپذيرند؛ اينان مؤمنان و پرهيزگارانند. هر چند گاهي بر اثر تقيه به ناچار ايمان باطني خود را كتمان ميكنند و زمينهاي براي ابراز آن نمييابند و يا به ناچار برخلاف ايمان باطني خود، اظهار كفر ميكنند. نحل (16)، آيه 106؛ غافر (40)، آيه 28.
ب: برخي، هم در باطن و هم در ظاهر، منكر دين خدايند؛ اينان كافرند.
ج: گروهي، در باطن كافرند؛ ولي اظهار ايمان ميكنند.
انسان يا با ظاهر و باطن خود دين را ميپذيرد، (مؤمن)، است يا با ظاهر و باطن آن را نميپذيرد، (كافر) است و يا باطناً دين را انكار و ظاهر آن را ميپذيرد، (منافق) است . عكس قسم سوم را نيز در حال تقيه مي توان فرض کرد؛ زيرا انسان در اين حال دين را در باطن پذيرفته است؛ گرچه در ظاهر آن را نفي ميكند. اين قسم در حقيقت جزء مؤمناناند.(1)
البته در اين پرسش چون نقطه عطف سؤال مربوط به بيماري دل و نفاق است، بحث را از اين زاويه پي مي گيريم و چون موضوع نفاق يا بيماري دل در قرآن مطرح شده ، بهتر است آن را از نگاه قرآن آغاز کنيم .
نفاق در قرآن
در اين خصوص، نكات فراواني در قرآن آمده است كه طرح تفصيلي آن ممكن نيست . در اينجا تنها به ذكر چند نکته در اين باره بسنده ميشود:
1. از ديدگاه قرآن، «نفاق» اظهار ايمان و پوشاندن كفر است؛ يعني، منافقان شهادت ظاهري ميدهند، ولي در باطن منكرند(2)
2- خاستگاه شك و ريب منافقان نيز قلب و دل بيمار آنان، دانسته شده (3)
3- بر اساس ديدگاه برخي از مفسران، نفاق مصداقي از شرك است؛ زيرا تا اصل شرك در نهان كسي پديد نيايد، فتنه نفاق از او سر نميزند؛ چنانكه عمل منافقانه، زمينه شدت شرك را نيز فراهم ميآورد. از همين رو، گفته ميشود: ريا - كه اصل آن نفاق است - درختي است كه جز شرك ميوه ديگري ندارد(4)
4- قرآن كريم، درباره منافقان سخن از غوطهور شدن در گرداب طغيان و كوردلي دارد (5) زيرا در جنگ «عقل و وهم»، اگر عقل به اسارت وهم درآمد، وهم ميدان دار صحنه ادراكي نفس ميشود و مجاري ادراك صحيح را ميبندد، چنين انساني هرگز به انديشه صحيح راه نيافته، انديشههاي باطل، صحنه نفس او را پر ميكند و او در طغيان اين انديشههاي واهي، با كوردلي حركت مينمايد. (6)
در برخي از آيات قرآن، منافقان از كافران بدتر تلقي شدهاند.(7)
پي نوشت ها:
1- جوادي آملي، تسنيم، ج 2، ص 249 - 250.
2- منافقون (63)، آيات 1 - 3؛ آل عمران (3)، آيه 167
3- توبه (9)، آيه 45
4-تفسير تسنيم، ج 2، ص 262.
5- بقره (2)، آيه 15.
6-تفسير تسنيم، ج 2، ص 291.
7- نساء (4)، آيه 145
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۸:۵۵ شناسه مطلب: 13413
امام على عليهالسلام : هر كه دانشمندى را احترام نهد خدا را احترام كرده است . غرر الحكم : 8704 منتخب ميزان الحكمة : 402
پرسش 1:
نماز و ديگر شرح
خواندن کدام آيات قرآن انسان را جزء اوليا الله قرار مي دهد ؟
پاسخ:
در باره فضيلت و ثواب قرائت سوره هاي « قصص » ، « نمل » و « شعراء » ، که به آنها « طواسين ثلاث » گفته مي شود ، روايتي از امام صادق عليه السلام وارد شده است :
کسي که سورههاى « طواسين ثلاث » را در شب جمعه بخواند، از اولياي خدا، و در جوار، و كنف خدا خواهد بود. در دنيا گرفتار رنج و سختى نمىگردد. در عالم آخرت به قدرى از بهشت به وى عطا خواهد شد كه خشنود و راضى شود، حتى فوق رضايت او باشد. خداى مهربان يكصد حوريه را به ازدواج وى در مىآورد (1) او را در بهشت عدن ، وسط بهشت ، با پيامبران و رسولان و اوصياي راهنما جاي خواهد داد(2) .
خواندن همراه با تدبر در آيات و فهميدن مضامين و به کاربستن تعاليم اين سوره ها چنين اثري دارد .
پي نوشت ها :
1 - نجفى خمينى محمد جواد، تفسير آسان، ج14، ص 286 و ج 15 ، ص 127، انتشارات اسلاميه - تهران، چاپ اول، 1398 ق.
2 - كاشانى محمد بن مرتضى، تفسير المعين، ج2 ، ص 968 ، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى - قم، چاپ اول، 1410 ق.
پرسش 2:
انسان چه کار کند تا نمازش برايش مثل يک نياز باشد ؟
پاسخ:
دوست داشتن هر چيز بستگي به شناخت و معرفت آن دارد. هر چقدر شناخت بيشتر باشد، دوستي نسبت به آن بيشتراست. از جمله چيزهايي كه انسان را به پرستش و بندگي خدا وادارمي كند ،عظمت خداست. انسان وقتي خود را در برابر عظمت و جلال خدايي ميبيند ،ناخودآگاه در برابر او احساس خضوع و فروتني ميكند، همان طور كه در برابر يك دانشمند و شخصيت مهم، انسان خويشتن را كوچك شمرده و او را تعظيم ميكند. اگر انسان مفاهيم عبارات نماز را بفهمد كه گوياي عظمت خدا، توجه به نعمتها و فقر و وابستگي انسان است وبداند كه عبادت روح نماز است و نماز عالي ترين نوع كرنش در برابر خداوند است، او را دوست مي دارد .
موارديكهدر علاقهمنديانسانبهنماز موثر است، عبارتاستاز:
1. شناختنسبتبهنماز و اهميتآن؛
2. شناختو توجهكافينسبتبهمعبود و اينكهدر نماز با چهكسيسخنميگوييم؛
3. پرهيز دادنذهن، فكر، انديشهو قلباز اشتغال بهدنيا و مسائلمادي؛
4. داشتندقتلازمنسبتبهمقدماتنماز؛ مثلاً وضويبا معنويت، انجاممستحباتچوناذانو اقامه، انتخابمكانمناسبكهدور از جاهايشلوغو پر و صدا باشد، انجامدادننماز در وقتفضيلتو...؛
5. حتيالامكاننماز را بهجماعتيا در مساجد خواندن؛
6. حتيالامكانذهنو قلبرا از تعلقاتدنيا ونفسبيرونآوردن؛
7. هموارهعاشقمعبود خويشبودن؛
8. با قاطعيتتمامتوجّهخود را بهسويپروردگار معطوفكردن؛
9. هنگامنماز توجهبههيبتو عظمتخداوند و ضعفو بيچارگيخود داشتنو توجهبهاينكهدر مقابلچهشخصيتبا عظمتيايستادهاست؛
10. مطالعهدر نحوهوكيفيتعباداتائمه(ع)؛
11 ـ رعايتنظافتظاهريو باطني،
12 ـ حضور قلبداشتن.
اگر چندينبار در روزها و شبهايمتوالياينكار را انجامدهد تا ذهنشعادتكند، كمكمبهنماز واقعيانسگرفتهو بعدها بهكمتراز آنرضايتنخواهد داد.
پرسش 3:
نام مادر حضرت موسي چه بوده ؟
پاسخ:
مشهور آن است كه نام مادر حضرت موسى(عليه السلام) يوكابد است.(1)اما مرحوم مجلسي حديثي نقل نموده که نام وي را برخانه آورده(2)
پي نوشت ها:
1-صدرالدين بلاغى, قصص قرآن, ج1, ص124.
2-بحار الانوار ،ج43 ،ص 34
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۴:۲۸ شناسه مطلب: 13379
منظور از دوستي مرد و زنها در آيه 25 سوره نسا و آيه 5 سوره مائده چه نوع دوستي است آيا دوستي تلفني كه هيچ حرف عاشقانه اي رد و بدل نشود نيز شامل اين نوع دوستي مي شود
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
دو آيه مورد نظر به طور مطلق از دوستي سخن گفته و طبعاً چون آيه مطلق است، شامل دوستي به هر طريق مي شود، اما اينكه ابزارها و راه هايي دوستي متنوع است، ربطي به حكم مطلق آيه ندارد.
هم چنين آيه مربوط به نوع سخن گفتن نيست، بلكه مربوط به هر نوع ارتباطي ميان دختران و پسران است كه دوستي بر آن صدق كند.
بنابراين مقصود از آيات شريفه مورد سوال جداي از تفسير خاص و شان نزول آن، نهي از لذت جويي خارج از چارچوب ازدواج و قواعد شرعي آن است، يعني دو نفر زن و مرد اگر بخواهند به قصد لذت جويي با هم مربوط شوند، مي بايست آن را در قواعد شرعي اش اجرا کنند.
البته همکاري زن و مرد و ارتباط شغلي، بدون آن که بحث کام جويي و لذت طلبي در آن مطرح شود و نيز مقاصد شهواني در آن لحاظ نشود، اشکالي ندارد.