قرآن

سلام مطابق آيه 185 سوره مباركه بقره و نيز سوره مباركه قدر، ظاهراً قرآن كريم در ماه مبارك رمضان نازل شده‌است و حال آنكه به باور ما بعثت حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در ماه رجب و همراه نزول آيات ابتدايي سوره مباركه علق بوده‌است. اين دو مورد با هم ناسازگار نيستند؟

سوال حضرت عالي به تاريخ بعثت پيامبراسلام و زمان نزول قرآن بر مي گردد که در اين موضوع ميان مورخان و محدثان اختلاف است.
بزرگان شيعه تقريباً اتفاق نظر دارند که پيامبر در بيست و هفتم ماه رجب مبعوث به رسالت شد . آيات آغازين وحي در آن زمان بر پيامبر نازل شد، ولي ميان دانشمندان سني، مشهور آن است که حضرت در ماه رمضان مبعوث به رسالت شد، شيعه که ديدگاه او برگرفته از سخنان اهل بيت(ع) است، بعثت حضرت را در ماه رجب مي‌داند. آياتي که دلالت دارد قرآن در ماه رمضان نازل شده، دليل بر رد عقيده تشيع نمي‌باشد، زيرا اين که قرآن مي‌گويد: ما قرآن را در ماه رمضان نازل کرديم، منظور نزول تدريجي که در مدت 23 سال رخ داد نيست ،بلکه حقيقت قرآن و اصل و واقعيت آن، يک جا و به عنوان نزول دفعي در ماه رمضان بر قلب پيامبر نازل گرديد، رسول خدا، با آن نزول بر کل قرآن آگاهي پيدا کرد، در برخي آيات خطاب به پيامبر آمده که:
«در تلاوت قرآن عجله مکن، پيش از آن که حکم وحي آن صادر شود». (1)
به عبارت ديگر قرآن داراي دو گونه نزول است :
يک: نزول جمعي علمي واقعي، که يک دفعه و در ماه رمضان بر قلب پيامبر(ص) نازل شد.
دوم: نزول تدريجي که به مرور زمان به مناسبت‌هاي مختلف، آيات نازل مي‌شد که آغاز آن در ماه رجب همراه با بعثت پيامبر (ص) بود. (2)
بنابراين آياتي که دلالت مي‌کند از جمله آيه 185 سوره بقره که قرآن در ماه رمضان نازل شده، ‌دليلي نيست بر اين که آغاز وحي و نزول قرآن در ماه رمضان باشد. علاوه بر اين روايات هم اين گفته را تاييد مي کند .
از امام باقر(ع) نقل شده که مي فرمايد : «همه قرآن در شب پر برکت (قدر) به آسمان دنيا فرود آمد، سپس در مدت بيست سال (به جز سه سالي که وحي قطع شد) به تدريج نازل شد». (3 ) که ممکن است منظور از آسمان دنيا، قلب مبا رک پيامبر باشد، يا نظريات ديگري كه برخي مفسران در مورد نزول دفعي قرآن ارا ئه داده اند.
براي اطلاع بيش تر به کتاب کليات علوم قرآن نوشته محسن اسماعيلي مراجعه نماييد.
پي‌نوشت‌ها:
1. تفسير الميزان، ج 2، ص 14 ـ 16.
2. طه (20) آيه 114.
3. مجمع البيان، ج 1، ذيل آيه 183 سورة بقره.

سلام مطابق آيه 22 سوره انبياء مرحوم علامه طباطبايي فرموده‌اند شرك در زمان جاهليت شرك در ربوبيت بوده نه شرك در خالقيت. آيا اين مطلب با آيه 16 سوره رعد يا آيات 58-56 سوره واقعه كه در بيان اثبات توحيد خالقيت براي آنان است تنافي ندارد؟ ضمنا آيه 30 سوره يونس حتي شرك ربوبي را نيز از مشركين نفي كرده. چگونه مي‌توان بين اين موارد جمع كردۀ متشكرم

2علامه مي فرمايد به تصريح قرآن مشرکان واجب الوجود و خالق آسمان و زمين را خداي يگانه مي دانستند . به يگانگي او در واجب الوجودي و خالقيت آسمان و زمين باور داشتند. آيات زير حکايت از اين اعتقاد دارد:
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُون؛‏(1)
اگر از آن ها بپرسى چه كسى آنان را آفريده، قطعاً مى‏گويند: خدا پس چگونه از عبادت او منحرف مى‏شوند؟!
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ؛(2)
هر گاه از آنان بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟» مسلّماً مى‏گويند: «خداوند قادر و دانا آن ها را آفريده است»!
بله آنان در "الوهيت و عبادت" و در "ربوبيت و تدبير" براي خدا شريک قائل بودند، يعني شرکا را شريک خدا در اداره و تدبير جهان مي شمردند .بدين جهت آنان را مي پرستيدند تا تدبير را مطابق خواست و حاجت پرستندگان سامان دهند و شفيع پرستندگان نزد خدا باشند.
اما آياتي که نوشته ايد، با اين ادعا منافات ندارد.
در آيه 16 رعد مي فرمايد:
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛
بگو چه کسي رب و مدبر آسمان و زمين است؟ بگو( بر خلاف زعم شما) خدا رب و تدبير کننده آن ها است. بگو آيا جز خدا کساني را به ولايت مي گيريد و سرپر ست و تدبير کننده خود مي دانيد که مالک نفع و ضرري براي خود نيستند.
نفع رساندن و دفع ضرر کردن همان ربوبيت و تدبير است ،نه واجب الوجودي و خالقيت آسمان و زمين .
آنان خلق و امر را دو موضوع جداگانه فرض مي کردند ،در حالي که خلق و امر در هم تنيده است . ربوبيت و تدبير، جدا از خلق نيست . آيات 56-58 واقعه ربوبيت را از غير خدا نفي مي کند، نه خلقت ابتدايي را که آنان از خدا مي دانستند. به آن آيات توجه کنيد:
نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في‏ ما لا تَعْلَمُونَ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ إِنَّا لَمُغْرَمُونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذي تَشْرَبُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتي‏ تُورُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ نََحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوينَ؛
ما شما را آفريديم .پس چرا (آفرينش مجدّد را) تصديق نمى‏كنيد؟! آيا از نطفه‏اى كه در رحم مى‏ريزيد آگاهيد؟! آيا شما آن را (در دوران جنينى) آفرينش (پى در پى) مى‏دهيد يا ما آفريدگاريم؟! ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم . هرگز كسى بر ما پيشى نمى‏گيرد! تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى‏دانيد آفرينش تازه‏اى بخشيم! شما عالم نخستين را دانستيد. چگونه متذكّر نمى‏شويد (كه جهانى بعد از آن است)؟! آيا هيچ درباره آنچه كشت مى‏كنيد انديشيده‏ايد؟! آيا شما آن را مى‏رويانيد يا ما مى‏رويانيم؟! هر گاه بخواهيم آن را مبدّل به كاه در هم كوبيده مى‏كنيم كه تعجّب كنيد! (به گونه‏اى كه بگوييد:) راستى ما زيان كرده‏ايم، بلكه ما به كلّى محروميم! آيا به آبى كه مى‏نوشيد انديشيده‏ايد؟! آيا شما آن را از ابر نازل كرده‏ايد يا ما نازل مى‏كنيم؟! هر گاه بخواهيم، اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى‏دهيم پس چرا شكر نمى‏كنيد؟! آيا درباره آتشى كه مى‏افروزيد فكر كرده‏ايد؟! آيا شما درخت آن را آفريده‏ايد يا ما آفريده‏ايم؟! ما آن را وسيله يادآورى (براى همگان) و وسيله زندگى براى مسافران قرار داده‏ايم!
اين آيات تفصيل ربوبيت است که مشرکان براي خدايان خود قائل بودند . اين خلق همان تدبير است، نه خلقت ابتدايي جهان که مشرکان به خدا نسبت مي دادند.
اما آيه 31 يونس به شرح زير است:
قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ؛
بگو: «چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى‏دهد؟ يا چه كسى مالك (و خالق) گوش و چشم هاست؟ چه كسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون مى‏آورد؟ چه كسى امور (جهان) را تدبير مى‏كند؟» به زودى (در پاسخ) مى‏گويند: «خدا»، بگو: «پس چرا تقوا پيشه نمى‏كنيد (و از خدا نمى‏ترسيد)؟!
اين آيه هم ربوبيت را از غير خدا نفي مي کند زيرا روزي دادن و خارج کردن زنده از مرده و برعکس همه از شئون ربوبيت است.
البته اين جا فرموده" فسيقولون الله" يعني بعد از دقت و تدبر و توجه مي گويند همه اين ها کار خدا است و گر نه ابتدا بدون تامل و بدون برهان و دليل، اين ها را به رب هايي که تراشيده بودند، نسبت مي دادند. بنا بر اين مشرکان براي خدا در ربوبيت شريک قائلند . وقتي مورد سوال واقع شوند و تامل کنند و اجابت نشدن دعاي شان را ببينند و بي هنري خدايان شان را در دفع ضرر و جلب نفع مشاهده کنند، آن گاه اعتراف مي کنند که همه شئون ربوبيت هم با خدا است.
پي نوشت ها:
1. زخرف(43)آيه87.
2. واقعه(56)آيه57-73.

**نساء آيه 25 : « هر کس را توانگري آن نباشد که زنان پارساي آزاد را به نکاح خود درآورد ، پس کنيزان پارسا را که مالک آن شده ايد به زني گيريد . خدا به ايمان شما آگاه تر است . همه از جنس همديگريد . پس بندگان کنيز را با اذن مالکش نکاح کنيد و اجرت و مزدشان را بدانچه مشخص شده بدهيد . کنيزاني که همسردار باشند نه زناکار و نه از آنها که پنهاني دوست مي گيرند . پس چون شوهر کردند ، هرگاه مرتکب فحشاء شوند شکنجه آنان نصف شکنجه آزاد زنان است . اين حکم براي کساني از شما است که بيم دارند به رنج افتند . و اگر صبر کنيد ( تا زن آزاد گيريد ) برايتان بهتر است . و خدا آمرزنده و مهربان است »** ** ** **توضيح : 1- در اين آيه قرآن تجاوز به زنان كنيزي که از راه ارثي و غير ارثي ( خريداري ) مالك آنها شده اند را نيز مشروع دانسته است که مشروعیت خود را در درجه نخست از کسب **مالکیت تمام و عیار بر اراده آزادی بردگان می گیرد . کنيزانی را که از راه ارثي و غير ارثي ( خريداري ) مالك آنها شده اند مي توان تنها با اجازه صاحبش و نه خود شخص کنيز به زني گرفت و با آنها نکاح کرد . البته نه آن نکاحي که براي الله عربستان قابل ارزش باشد بلکه در آخر آيه تذکر داده است اگر صبر کنيد تا زنان آزاد گيريد براي شما اين راه بهتر است . ** **2- نزدیکی با کنیزان برای کسانی که از هیچ زنی برخوردار نیستند تنها از روی ناچاری است که فردی که حتی یک کنیز هم ندارد می رود و از مالک کنیز با کسب اجازه و مزد مشخص کنیز دیگری را به زنی موقت خود در می آورد . امروزه نقش مالک کنیز را خود فرد بصورت خود مختار و به روش صیغه در نزد شیعیان می بینیم . يک آيه پيش از اين ، راه چگونه تمتع جنسي بردن را بدون آنکه قصد نکاح را ذکر کرده باشد يعني تنها به طريق زناشويي با هرکسي که همان روش روسپي خانه ها است آموزش داده شده است ** **3- نکاح در زبان عربي معناي نزدیکی می دهد و ازدواج در ديد عرب همان نزدیکی بدست مرد است و نه اختيار برابر طرفين و برابري و شراکت يک زندگي مشترک .** **4- در اين آيه با وجود آنکه مشخص می شود که فرد توانایی مالی برای گرفتن زنی را ندارد اما اجازه و رخصت همبستری با کنیز بیچاره از سوی الله داده شده است و مشخص نیست فرد **از كجا توانايي مالي براي زن كنيزي جست که خوراک و پوشاک آنرا بدهد . جز اين نیست كه آن كنيز بايد براي مالك خود بيگاري كند وهم به او تجاوز شود . بر پايه اين آيات براي اينكه زن آزاده اي به زناشويي گرفته شود بايد مهريه اش كه مزد معيني است به آنها داده شود تا مرد مالك آنها گردد اما كنيزان ذاتاً مالكي دارند مزد معين به آنها تعلق نمي گيرد بلکه اجرت و مزد به صاحب کنيز که اذن نزدیکی داده است تعلق مي گيرد البته با رضايت خود کنيز اين امر صورت مي گيرد اما اگر به زور کنیز را وادار نمایند باز کنیز حقی برای اعتراض به حاکم شرع پیدا نمی کند . **

پرسش: شبهات سوره نساء آيه 25شرح : **نساء آيه 25 : « هر کس را توانگري آن نباشد که زنان پارساي آزاد را به نکاح خود درآورد ، پس کنيزان پارسا را که مالک آن شده ايد به زني گيريد . خدا به ايمان شما آگاه تر است . همه از جنس همديگريد . پس بندگان کنيز را با اذن مالکش نکاح کنيد و اجرت و مزدشان را بدانچه مشخص شده بدهيد . کنيزاني که همسردار باشند، نه زناکار و نه از آن ها که پنهاني دوست مي گيرند . پس چون شوهر کردند ، هرگاه مرتکب فحشا شوند ،شکنجه آنان نصف شکنجه آزاد زنان است . اين حکم براي کساني از شما است که بيم دارند به رنج افتند . اگر صبر کنيد ( تا زن آزاد گيريد ) براي تان بهتر است . وخدا آمرزنده و مهربان است »** ** ** **توضيح : 1- در اين آيه قرآن تجاوز به زنان كنيزي که از راه ارثي و غير ارثي ( خريداري ) مالك آن ها شده اند ، مشروع دانسته است که مشروعيت خود را در درجه نخست از کسب **مالکيت تمام و عيار بر اراده آزادي بردگان مي گيرد . کنيزاني را که از راه ارثي و غير ارثي ( خريداري ) مالك آن ها شده اند، مي توان تنها با اجازه صاحبش و نه خود شخص کنيز به زني گرفت و با آن ها نکاح کرد . البته نه آن نکاحي که
پاسخ:
2@@ باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
اشکال کننده خداي اسلام و نبوت پيامبر اسلام و وحيانيت قرآن را قبول ندارد . بحث با او در اين جزئيات به جايي نمي رسد.
در آن زمان برده داري جايز و رايج بود . اسلام با محدوديت هايي اين جواز را ادامه داد و راهكار هاي فراوان وجوبي و استحبابي براي آزاد شدن بردگان پيش بيني کرد، ولي بالاخره برده تا زماني که برده بود ، ملک صاحبش به حساب مي آمد . صاحبش با توجه به پولي که به عنوان قيمت او پرداخته بود، مالک منافع او بود، از جمله اگر برده زن بود، صاحبش حق داشت از او بهره جنسي بگيرد يا بهره جنسي گرفتن از او را به ديگري ببخشد يا به نکاح ديگري بدهد .
اين احکام برده بود و در آن جهان و زمان پذيرفته بود . اسلام گر چه با اصل برده داري مخالف بود، ولي چاره اي جز مبارزه آرام و تدريجي نمي ديد و اگر مبارزه تند و تيز را برمي گزيد، قطعا به شکست منجر مي گشت.
برده و کنيز هم ملک صاحبش بود . براي بهره گرفتن جنسي خودش يا بخشيدنش به ديگري، کسب رضايت برده لازم نبود.
اما اين که خداوند در قرآن فرموده اگر نمي توانيد با زنان آزاد ازدواج کنيد، با کنيزان مؤمن به اذن صاحبان شان ازدواج کنيد و همين که اظهار ايمان کنند، کافي است (و پي جويي و کنکاش و تجسس در ايمان آن ها نکنيد زيرا) خدا به ايمان واقعي آنان آگاه است و از ازدواج با آنان هم عار نداشته باشيد، زيرا شما (چه آزاد و چه بنده) انسان و از يک جنس هستيد( و ملاک برتري تقوا و ايمان است) .
اين که گفتيم با کنيزان مؤمن به اجازه صاحبان شان ازدواج کنيد، براي کساني است که توانايي مالي براي ازدواج با زنان آزاد ندارند ،ولي با کنيزان مي توانند ازدواج کنند ،چون مهريه آن ها بسيار کم تر بود و اگر ازدواج نکنند ، به زنا و فحشا گرفتار مي شوند . اگر از ازدواج با کنيزان خود داري کنيد بهتر است ( زيرا کنيز بعد از ازدواج هم، ملک صاحبش است . جز در بهره گيري جنسي، از او حق بهره گيري دارد و مي تواند به او امر و نهي کند حتي او را به ديگري بفروشد و فرزند کنيز، اگر مولايش شرط کرده باشد، ملک مولا خواهد بود )(1)
اشکال کننده چون با قرآن و روايات و سيره رسول خدا و امامان آشنا نيست ،گمان کرده که اکر قرآن فرموده " اگر از ازدواج با کنيزان خودداري کنيد، بهتر است" از آن روست که اصل اين ازدواج را نمي پسندد و آن را کسر شان مي داند و ...در حالي که قرائن فراوان در قرآن و روايات و سيره پيامبر و امامان بر خلاف آن است.
در جاهليت عرب متاسفانه مردم کنيزان را به روسپيگري وامي داشتند .بسياري از کنيزان به اين کار عادت کرده بودند . روسپيگري کنيزان عادي شده و قبيح نمي نمود، در حالي که روسپيگري براي زنان آزاد کار ناپسندي به شمار مي آمد:
وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا؛(2)
کنيزان خود را که به عفت مايلند، براي رسيدن به دنيا بر زنا مجبور نکنيد .
در ضمن کنيز و برده از نظر آنان در زمره انسان ها به حساب نمي آمدند. فرزند کنيز هم مانند خود کنيز ، برده مي شد و...
با توجه به اين موارد در جاهليت عرب ازدواج با کنيزان ناپسند و عار براي خود فرد و نسل او به حساب مي آمد و کنيز زاده بودن عيب بود.
قرآن با اين فرهنگ به شدت در افتاد . بردگان را هم مانند ديگران، انسان شمرد گر چه تا زمان برده بودن، احکام خاصي براي آنان قائل شد . در جامعه اي که ازدواج با کنيزان عار بود، اين ازدواج را جايز شمرد و بدان دعوت کرد. البته اعلام کرد که با کنيزان مؤمن و پاکدامن ازدواج کنيد . براي اين که عار نداشته باشند، اعلام کرد:"بعضکم من بعض" شما همه از يک اصل هستيد و تفاوت نداريد و برتري به ايمان است.
رسول خدا هم بر خلاف فرهنگ جاهلي، به زن دادن به بردگان تشويق کرد . دختر عمه اش زينب را که از اشراف زاده هاي قريش بود ،به عقد برده اي( زيد بن حارثه) درآورد و به ازدواج با کنيزان تشويق نمود . چند تن از همسران خود پيامبر کنيز بودند، از جمله جويريه و صفيه و ماريه. امامان نيز همين سيره را ادامه دادند . امام سجاد با کنيز ازدواج کرد .با اين که اطرافيان و مخالفان او را از اين کار منع کردند و بر اين کار سرزنش نمودند، ولي امام فرمود: ملاک عزت و کرامت ايمان است، نه آزاد يا برده بودن و ازدواج با کنيز عار نيست . تعدادي از امامان کنيز زاده بوده اند.
البته امامان کنيزان را مي خريدند و با آنان به عنوان کنيز همبستر مي شدند يا آنان را آزاد کرده و با آنان ازدواج مي نمودند ، ولي سابقه ندارد امام با کنيز کسي به اذن صاحبش ازدواج کرده باشد . ازدواج با کنيز ديگري را قرآن به جهاتي که ذکر شد، گر چه جايز شمرده ،ولي پسنديده نمي داند.
پي نوشت ها:
1. ترجمه الميزان،ج4،ص446.
2. نور(24)آيه 33.

پرسش: 2- نزديکي با کنيزان براي کساني که از هيچ زني برخوردار نيستند، تنها از روي ناچاري است که فردي که حتي يک کنيز هم ندارد مي رود و از مالک کنيز با کسب اجازه و مزد مشخص کنيز ديگري را به زني موقت خود در مي آورد . امروزه نقش مالک کنيز را خود فرد به صورت خود مختار و به روش صيغه در نزد شيعيان مي بينيم . يک آيه پيش از اين ، راه چگونه تمتع جنسي بردن را بدون آن که قصد نکاح را ذکر کرده باشد، يعني تنها به طريق زناشويي با هرکسي که همان روش روسپي خانه ها است آموزش داده شده است ** **

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
در سوال فوق عبارات نامربوط ديده مي شود. معلوم مي شود که اين عبارت براي خودتان نيست .متاسفانه هرحرفي را که ديگران از روي عناد وکينه توزي بدون اينکه بفهمند مي گويند و ناآگانه برخي ازما بدون تامل ودقت آن را پخش مي کنند ،مثلا اگر درهمين عبارات ملاحظه شود ،چند موضوع نا مربوط به هم وصل شده، مسئله کنيز به مسئله ازدواج موقت نزد شيعيان ارتباط داده شده ، باز بدون توجه گفته : اين ازدواج موقت تمتع جنسي است، بدون قصد نکاح ، درآخر آن را زناشويي به روسپي گري تشبيه کرده که همه اين ها از تراوشات انسان سردرگم وکوتاه فکر ومنفي نگراست وگرنه انسان عاقل ابتدا در باره هر موضوعي بايد بفهمد و درك كند كه مقصود پرسشگر چيست . اگر از مقصود اطلاع نيافت، سوال در مورد معناي آن كند . اگر فهميد و اشكالي در آن ديد، با طرح اشكال آن هم به صورت مودبانه اقدام نمايد. اين ها چيزهايي است كه به طور روشن در اين سوال منتفي است.
1. داستان كنيز و متعه به طور كامل با هم متفاوت اند . اگر كسي آگاهي كمي از مسئله كنيز در صدر اسلام را داشته باشد، به چنين قياس باطلي دست نمي زند، يكي از همان تفاوت ها چيزي است كه در نوشته آمده، ولي نا آگاهانه از آن رد شده و آن هم موضوع اختيار و انتخاب است.
اگر هم بخواهيم هر چيزي را به هر چيزي ربط دهيم. به ازدواج در آوردن كنيز به صورت دائمي با شخص ديگر نيز مي تواند از طرف مولي اجرا شود، پس مي توان آن را همانند ازدواج دائم دانست ، پس مثال زدن از صيغه موقت و قياس كردن با‌ آن بيهوده است.
2. اشتباه فاحش ديگر در عدم فهم صيغه موقت است. در اين جا لازم است تنها اشاره شود كه در صيغه بدون قصد ازدواج(نكاح) به هيچ وجه مشروعيت ندارد. تفاوت هاي بسياري با روسپي گري دارد كه از جمله عدم وجود عده در روسپي گري است، در حالي كه در صيغه دو طرف تعهد اخلاقي نسبت به هم داشته ،زن بايد بعد از جدا شدن عده نگه دارد .نمي تواند طي مدت عقد موقت با شخص ديگري ارتباط داشته باشد، همان گونه كه در عقد دائم و رسمي نيز موظف به اجراي آن است.
اگر بخواهيم براي موضوع صيغه مورد مشابه مثال بزنيم، بايد از نوع ازدواج هايي كه امروزه در كشورهايي غربي به صورت فراوان وجود دارد، مثال آوريم. مرد و زني با هم توافق مي كنند كه سالياني با هم زندگي كنند، بدون آن كه قرار عقد دائم يا مانند آن باشد. حتي آنان مدت هاي زيادي با هم زندگي مي كنند و داراي فرزند مي شوند تا كاملاً همديگر را بشناسند و مثلاً عقد رسمي جاري كنند. اين نوع رابطه كاملاً متفاوت با روسپي گري در كشورهاي غربي است و همه اين معنا را درك مي كنند.

پرسش: 3- نکاح در زبان عربي معناي نزديکي مي دهد و ازدواج در ديد عرب همان نزديکي به دست مرد است و نه اختيار برابر طرفين و برابري و شراکت يک زندگي مشترک .** **

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
بخش اول عبارت فوق درست است که واژه ( نکاح ) به معناي آميزش است اما بخش دوم گفته شما صحيح نيست، با اين توضيح که دراسلام
عقد داريم و ايقاع.
عقد بر دوپايه استوار است: يکي ايجاب وديگري قبول .
دو پايه از طرف هر کدام گفته نشود ،عقد انجام نشده ، مثلا در عقد ازدواج، ايجاب از طرف زن گفته مي شود .قبول از طرف مرد .
برخلاف گفته فوق زن کاملا آزادي عمل دارد ،يعني زن است که با اختيار خود مي تواند عقد راجاري کند يا نکند. اگر از روي اختيار و آزادي ايجاب را گفت ،پس از آن مرد مي تواند قبول را بگويد. در اين صورت عقد صحيح واقع شده، بنابراين اساس عقد طرفيني است ،آن هم با شرائطي که در فقه اسلام به طور مفصل بيان شده، از جمله اينکه اگر زن ايجاب عقد را از روي اکراه واجبار بگويد ،يعني ديگري او را وادار به گفتن ايجاب کند و مرد طرف قبول را بگويد، عقد باطل است .براي اطلاع بيش تر به رساله هاي عمليه بحث نکاح مراجعه شود .

پرسش: 4- در اين آيه با وجود آن که مشخص مي شود که فرد توانايي مالي براي گرفتن زني را ندارد اما اجازه و رخصت همبستري با کنيز بيچاره از سوي الله داده شده است و مشخص نيست فرد **از كجا توانايي مالي براي زن كنيزي جست که خوراک و پوشاک آن را بدهد . جز اين نيست كه آن كنيز بايد براي مالك خود بيگاري كند وهم به او تجاوز شود . بر پايه اين آيات براي اينكه زن آزاده اي به زناشويي گرفته شود، بايد مهريه اش كه مزد معيني است، به آن ها داده شود تا مرد مالك آن ها گردد اما كنيزان ذاتاً مالكي دارند، مزد معين به آن ها تعلق نمي گيرد، بلکه اجرت و مزد به صاحب کنيز که اذن نزديکي داده است، تعلق مي گيرد. البته با رضايت خود کنيز اين امر صورت مي گيرد اما اگر به زور کنيز را وادار نمايند باز کنيز حقي براي اعتراض به حاکم شرع پيدا نمي کند . **
پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
نويسنده به گونه اي صحبت کرده که گويي از خداي خالق بندگان و پيامبري که رحمت براي جهانيان است، بيش تر براي بندگان دل مي سوزاند.
در جاي خود گفته شده که کنيز و برده از دو راه وارد جامعه اسلامي مي شود. کنيز و برده - در آن زمان که وجود داشت - جزو ملک صاحبش به حساب مي آمد . از خود اختيار و مالکيت و آزادي و حق انتخاب نداشت. اسلام با اين که براي آزاد کردن بندگان آمده بود، ولي به جهت آن که جهاني نشده و مورد قبول عموم جهانيان واقع نشده بود، بايد در قانون گذاري اش به نحوي عمل مي کرد که هم قوانينش سمت و سوي عادلانه داشته و هم مصالح ايمان آورندگان در آن لحاظ شده باشد.
قانون برده گيري و برده داري قبل از ظهور اسلام در سطح گسترده در جهان آن روز وجود داشت . مبارزه با اين قانون ظالمانه بايد با لطايف الحيل صورت مي گرفت تا هم به ثمر برسد و هم اسباب فرار از اسلام نباشد.
در جامعه حجاز آن روز مثل جامعه هاي ديگر برده هاي فراواني وجود داشت. اسلام اولين کاري که کرد اين بود که راه هاي برده گيري را محدود کرد . به مسلمانان اجازه برده ساختن افراد آزاد را نداد . فقط اجازه داد در جنگ ها، اسيران ميدان نبرد، به صلاحديد حاکم اسلام يا به منت يا در قبال فديه آزاد شوند يا اگر مصلحت ديد ،آنان را به عنوان برده بين رزمندگان تقسيم کند.
حالا بگوييد در جهاني که اسيران ميدان جنگ از جمله مسلمانان را به بردگي مي گيرند، مسلمانان اگر به صلاحديد حاکم عادل مصلحت ديدند اسيراني را که بر نابودي اسلام هجوم آورده اند، به بردگي بگيرند و مالک جان و مال آنان شوند، آيا اين ظالمانه است؟
اگر آنان را به بردگي نگيرند، بايد آزادشان کنند يا بکشندشان. آيا اگر اسلام آزاد کردن اسيران جنگي را واجب مي ساخت، مورد سوء استفاده واقع نمي شد و دشمنان را عليه مسلمانان شجاعت و جرات نمي بخشيد؟ آيا عاقلانه است که به دشمن جرات و جسارت دست اندازي داده شود؟اگر دستور کشتن اسيران را مي داد، غير انساني نبود؟
البته کنيزان و بردگان از دو راه به جامعه اسلامي وارد مي شدند:
يکي اسير شدن در جنگ بود که تعداد چنين اسيران و بردگاني بسيار محدود بود . معمولا زنان به صورت محدود در ميدان جنگ و به عنوان رزمنده شرکت مي کنند .
راه دوم ورود کنيزان به جامعه اسلامي خريد و فروش آنان است. در آن زمان برده داري و برده فروشي رسم پذيرفته شده جهان بود . گفتيم که اسلام گرچه با اين موافق نبود، ولي نمي توانست به يکباره و قاطعانه خريد و فروش بندگان را منع کند ،زيرا با رواج گسترده برده داري، چنين دستوري هم مانع از گرايش مردم به دين مي شد، زيرا آن را با منافع خود در تضاد مي ديدند . اسلام تازه ظهور کرده و معتقدان چنداني نداشت تا دستورش را اجرا کنند تا اثري بر اين دستور مترتب باشد .پس بايد راهي براي مبارزه ملايم پيش مي گرفت تا هم مردم از دين فراري نشوند و هم برده داري به تدريج ريشه کن شود.
بنا بر اين اجازه خريد و فروش بندگان را داد. البته فروش بندگان را به عنوان شغل خيلي مذمت کرد، ولي خريد و نگه داري انساني و آزاد کردن آنان را به شدت مدح و تحسين کرد و بدان دعوت نمود.
اجازه خريد بندگان در جهت خدمت به بندگان هم بود، زيرا با اين اجازه بندگان مي توانستند وارد جامعه اسلامي شوند . با اسلام آشنا شده و به آن بگروند . به سعادت جاويد برسند. در ضمن مسلمانان به حکم دين موظف بودند با بنده ها انساني عمل کنند . در جامعه اسلامي وضع خيلي بهتري از جامعه غير اسلامي در انتظار بردگان و کنيزان بود . با توجه به قانون هاي فراوان آزاد کردن وجوبي و استحبابي بندگان، آنان در معرض آزاد شدن قرار مي گرفتند.
اگر منصفانه دقت کنيد ،به يقين اعتراف خواهيد کرد که حکم به برده گيري اسيران و خريد بردگان در آن زمان به سود مسلمانان و اسيران بوده ،انساني ترين حکمي بود که در آن شرايط مي شد صادر نمود.
اما برده و کنيز در همه جهان ملک صاحبش به حساب مي آيد . اگر چنين نباشد که ديگر برده نيست.
کنيزان که کمي از آن ها در جنگ اسير شده و بيش تر به عنوان برده وارد جامعه شده و توسط مسلمانان خريده شده بودند، تا زماني که کنيز بودند، مالک شان حق داشت از آنان بهره جنسي ببرد ،همچنان که حق داشت به ديگري ببخشد و مانند بقيه اموالش حق داشت بفروشد، ببخشد ، اجاره دهد و در قبال اجاره پول بگيرد.

احکام برده داري قبل از اسلام وجود داشت و اسلام ايجاد نکرد که بر اسلام ايراد باشد، بلکه با محدوديت هاي فراوان و با اصلاحات بسيار و با دستور هاي جنبي فراوان آن ها را اجازه داد تا بتواند به تدريج برده داري را ريشه کن کند.
اشکال کننده اگر به واقع دنبال يافتن حقيقت است و مي خواهد عدالت گرايي اسلام را بيابد،به کتاب "آزاد کردن بندگان" در فقه اسلام مراجعه کند تا ببيند که اولا پيامبر نسبت به خوش رفتاري با بردگان چقدر سفارش کرده،برخورد خود و اهل بيتش با بردگان چگونه بوده است . به قانون هايي که قرار داده تا بندگان موجود در جامعه به الزام يا به عنوان عمل صالح آزاد شوند، دقت کند. بعد قضاوت کند که آيا اسلام مروج برده داري است يا عليه برده داري.

ضمن عرض سلام و خسته نباشید در آیه20 ال عمران به پیامبر دستور به ترک ستیز و مجادله داده میشود در صورتی که در جای دیگر قرآن داریم که با مخالفانت به روش نیکو مجادله کن. علت این تفاوت دستور چیست و تفاوت این دو شرایط در چیست؟ با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در آيات 19 تا 20 سوره آل عمران درباره اهل کتابي صحبت به ميان آمده که حق براي آن ها روشن شده اما نمي خواهند آن را بپذيرند . تنها براي فرافکني محاجه مي کنند اما درسوره نحل آيه 125 که به مجادله با روش نيکو توصيه کرده ، در جايي است که طرف مقابل به علت نشناختن حق و پر شدن ذهنش از مسائل نادرست از پذيرش حق سر باز مي زند. در اين گونه موارد اگر احتجاج سبب پذيرش حق نگردد، لا اقل خصم را مردد ساخته و متوقف مي کند . ذهنش را خالي مي سازد تا بيش تر بينديشد و شناخت به حق پيدا کند .

با سلام امروز یکی از دوستان اینترنتی من موضوعی را مطرح کرد که من نتوانستم به دلیل اطلاعات اندکم به ان پاسخ بدهم از انجا که من نمیتوانم(به علت کمبود وقت) در این مورد مطالعه کنم از شما خواهش میکنم به ادرس زیر رفه لطف کنید پاسخ دهید http://aqeedeh.wordpress.com/2010/04/18/%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%81-%... با سپاس

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در اين مركز نمي توانيم به همه ادعاهاي واهي در سايت ها و وبلاگ ها كه پاسخ هاي آن نيز در سايت هاي مختلف به شكل هاي متعدد پاسخ داده شده، مجدداً پاسخ دهيم.
بر همين اساس مبحث تحريف ناپذيري قرآن را از کتاب درسنامه علوم قرآن در اختيار شما مي گذاريم كه در آن پاسخ به تمام ادعاهاي نويسنده‌آمده است:
تحريف نا پذيري قرآن
اهداف مورد نظر در اين بخش:
1. آگاهى از جايگاه بحث تحريف در مباحث مربوط به تاريخ قرآن.
2. آشنايى با گونه‏هاى مختلف تحريف.
3. بررسى آراى دانشمندان شيعى و سنّى در زمينه تحريف.
4. اثبات تحريف‏ناپذيرى قرآن از زواياى مختلف و با دلايل متعدد.
5. نقل و نقد شبهات ارائه‏شده درباره تحريف.
برخى از منابع مهمّ در اين بخش:
البيان فى تفسيرالقرآن، آيه اللَّه خوئى؛ الميزان فى تفسيرالقرآن، ج‏12، علامه طباطبائى؛ حقائق هامّه حول القرآن‏كريم، سيدجعفر مرتضى؛ صيانه القرآن من التحريف، محمدهادى معرفت؛ قرآن‏پژوهى، بهاءالدين خرمشاهى؛ مدخل التفسير، آيه اللَّه فاضل؛ اُكذوبه تحريف القرآن، رسول جعفريان.
فصل اول كليّات
مقدمه
از مباحث مربوط به تاريخ قرآن، موضوع تحريف‏ناپذيرى آن است. كتب آسمانى قبل از اسلام دستخوش تغيير و تحريف گرديده‏اند. اين امر اعتماد و اعتقاد به معارف موجود در آن ها را متزلزل نموده است. اسلام به عنوان آخرين و كامل‏ترين و برترين دين الهى در برگيرنده قوانينى است كه تعالى و تكامل مادى و معنوى انسان را تضمين كرده‏ و اصيل‏ترين منبع جاودانه آن قرآن‏كريم است.
تغيير و تحريف در كتاب‏هاى آسمانىِ پيشين، گرچه راه را بر خدشه در اصول و اركان اديان الهى گشوده، اما به لحاظ سير تدريجى قوانين الهى و جايگزينى شرايع آسمانى يكى پس از ديگرى، خسارت ناشى از تحريف به نوعى تدارك و جبران شده‏است. اما آيا قرآن‏كريم در تاريخ پر فراز و نشيب خود با چنين امرى مواجه گشته ، دست تغيير و تحريف بدان راه يافته يا آن كه بى‏هيچ نقصان يا افزايشى بستر زمان را به سلامت زير پا نهاده و در اين جهت نيز افتخارى بر افتخارات خويش افزوده است؟ فراموش نكنيم كه قرآن خود را مُهيمن‏(1) بر كتاب‏هاى آسمانى مى‏داند. اين ويژگى به‏طور مشخص در دو زمينه تجلّى پيدا كرده است: يكى در زمينه اعجاز قرآن و ديگر تحريف‏ناپذيرى آن.
مهيمن بودن قرآن وقتى عينيّت و قطعيّت مى‏يابد كه در مورد آن، اين دو باور و اعتقادِ متّكى بر واقعيّت مسلم خارجى، يعنى اعتقاد به معجزه‏بودن آن و اعتقاد به سلامت آن از تحريف، وجود داشته باشد.
اعتقاد جزمى به اين‏كه قرآن كلام خدا و وحى نامه الهى و معجزه جاودانه پيامبر گرامى اسلام است، قرآن را فراتر از ديگر كتب آسمانى و جايگاه آن را در زندگى مسلمانان، جايگاهى بس رفيع و والا قرار داده ارزش و قداست آن را صد چندان مى‏نمايد.
اما آيا معجزه‏بودن قرآن به تنهايى كافى است يا آن‏كه براى اثبات قداست و اعتبار قرآن كريم به اثبات امر ديگرى، كه همان تحريف‏ناپذيرى آن است، نيازمنديم؟ اگراعتقاد به مصونيّت قرآن از تحريف وجود نداشته باشد، اثبات معجزه‏بودن آن چه‏ثمره‏اى در پى دارد؟ آيا ديگر مى‏توان براى چنين قرآنى اعتبار و ارزش و قداست قايل‏شد؟ آيا باز هم مى‏توان آن را كتاب مهيمن ناميد؟
از اين روى امروز ما به دو باور و اعتقاد در مورد قرآن نياز داريم:
اول: اعتقاد به اعجاز قرآن، كه در بخش هفتم به آن خواهيم پرداخت.
دوم: اعتقاد به تحريف‏ناپذيرى قرآن، كه موضوع بحث ما در اين بخش است.
دليل تقديم بحث تحريف‏ناپذيرى بر اعجاز، ارتباط آن با مباحث تاريخ قرآن است؛(2) هرچند نظم منطقى ايجاب مى‏نمود كه ابتدا اعجاز و سپس تحريف ناپذيرى مورد بحث قرار گيرد.
تاريخى‏بودن تحريف از آن جهت است كه وقوع يا عدم وقوع تحريف فقط در برهه‏اى خاص از تاريخ اسلام ممكن بوده‏است: دوره پس از رحلت پيامبر تا زمان جمع‏آورى مصاحف در زمان عثمان و تدوين مصاحف پنج‏گانه يا هفت‏گانه (درحدود سال سى‏ام‏هجرى) و از آن زمان تا اوايل قرن چهارم، يعنى مرحله حصر قراءت‏ها در قراءت‏هاى هفت‏گانه به‏دست ابن مجاهد. از قرن چهارم به بعد هيچ‏كس مدّعى تحريف نشده است و در عصر حاضر نيز موضوع تحريف به كلى منتفى است.
اهميّت ويژه با توجه به نظرگاه شيعه
علاوه بر اهميّتى كه اعتقاد به تحريف‏ناپذيرى قرآن در زمينه قداست و اعتبار خود قرآن دارد، پرداختن به اين بحث از سوى شيعيان از اهميّت ويژه‏اى برخوردار است. شيعيان كه راسخ‏ترين اعتقاد را به عدم تحريف دارند و اكنون پرچمدار احكام نورانى قرآن و مدافع سرسخت حريم قرآن و اسلام در جهان هستند،(3) به شيوه‏اى ناجوانمردانه متّهم به اعتقاد به تحريف قرآن شده‏اند و اين افترائات از گذشته دور تا به امروز چنان وسيع و گسترده بوده است كه بسيارى از برادران اهل سنّت آن را از مسلّمات مورد قبول شيعه اماميه تلقى كرده‏اند. دامن‏زدن به اين اتهام بى اساس به‏دست عده‏اى اندك از مغرضان، به اين هدف صورت مى‏گيرد كه چهره تابناك شيعه در نگاه ساير مسلمانان منفور جلوه داده شود و وحدت امت اسلام با دشوارى رو به رو گردد.
تعريف تحريف
ازهرى گويد:
«حَرفَ عن الشي‏ء حَرْفاً وانْحَرفَ وتحرَّفَ و اِحْرورَفَ؛ همگى به معناى عدول از چيزى به كار مى‏روند».(4)
حرفِ هر چيز، طرف و جانب آن را گويند.(5) به گفته راغب اصفهانى در مفردات، تحريف شى‏ء مايل‏نمودن آن است .........قلم محرَّف، يعنى قلمى كه اين گونه تراشيده شده و مقطع كج داشته‏باشد.(6)
تحريف كلام، يعنى آن‏را در يك طرف احتمال قراردادن، به گونه‏اى كه بتوان آن را به دو وجه حمل‏نمود؛ به تعبير ديگر، تحريف كلام نقل معناى كلام از جايگاه اصلى آن به قسمتى (معنايى) است كه مورد نظر نبوده‏است. به عنوان مثال وقتى قرآن مى‏فرمايد:« من الّذينَ هادوا يُحرّفونَ الكَلِمَ عن مواضِعِه»(7) همين معنا مورد نظر است.
تحريف در چنين مواردى تغيير و تبديل معناى كلام و تفسير و تأويل سخن به غير معناى واقعى آن است. با اين بيان هر كس قرآن را به صورتى غيرحقيقى تفسير نمايد، آن را تحريف نموده است؛ همان گونه كه برخى از يهوديان در مورد تورات چنين مى‏كرده‏اند.
در قرآن نظير تعبير فوق چهار بار به كار رفته و همگى مربوط به تحريف معنوى كتاب آسمانى يهوديان به‏دست گروهى از آنان است. در يك مورد تعبير« يُحرّفون الكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ‏»(8) آمده‏است . درنهايت تصوير برخورد آنان با تورات چنين است كه: «وقدكانَ فريقٌ منهم يسمَعوُنَ كلامَ‏اللَّه ثُمَّ يُحرّفونه من بعد ما عَقَلُوهُ و هم يَعْلمون؛(9) گروهى از ايشان (يهوديان) پس از شنيدن كلام خداوند آگاهانه آن را دگرگون و تحريف مى‏نمايند».
تحريف در اصطلاح
در تحريف اصطلاحى بر خلاف تحريف لغوى كه به معناى تصرف و تغيير در معناى كلمه است، تصرّف در الفاظ قرآن منظور است؛ به عبارت ديگر تحريف اصطلاحى اختصاص به تحريف لفظى دارد و تحريف لغوى اختصاص به تحريف معنوى. بنابراين مى‏توان گفت كه قرآن در استعمالات خود تحريف را جز در معناى لغوى آن به كار نبرده است؛ امّا محور در مباحث تحريف‏ناپذيرى قرآن اختصاص به تحريف لفظى و اصطلاحى دارد.
1. تحريف معنوى قرآن
گر چه قرآن تعبير تحريف را در اين زمينه به كار نبرده است، اما در آيه هفت سوره آل عمران در مورد آيات متشابه مى‏فرمايد:« فأمّا الذينَ فى قلوبهم زيغٌ فيتّبعونَ ما تشابَهَ منهُ ابْتِغاءَ الفتنة .... »اين آيه به صراحت اعلام مى‏دارد كه برخى فتنه جويانه آيات متشابه را براى تأويل باطل خويش دستاويز قرار مى‏دهند.
در مورد وقوع تحريف معنوى قرآن، هيچ ترديدى وجود ندارد؛ زيرا تفسير به‏رأى همان تحريف معنوى است كه بسيار اتفاق افتاده است. در تاريخ تفسير قرآن مكاتب كلامى و فرقه‏هايى پديد آمده‏اند كه منشأ اصلى پيدايش آن ها برداشت ناصحيح از آيات قرآن كريم بوده‏است، نظير مفوّضه و مجسّمه .
روايات نيز ضمن بيان وقوع چنين تحريفى، عاملان آن را به شدت نكوهش كرده‏اند. در روايتى به نقل از امام باقر(ع) آمده است كه:
«و كانَ مِن نَبْذِهِم الكتابَ أَنْ أَقامُوا حُرُوفَه وحَرَّفُوا حُدُودَه، فَهُمْ يَرْوَونه وَلايَرْعَونه والْجُهّال يُعْجِبُهم حِفْظُهم لِلرّواية والعلماء يَحْزُنُهم تَرْكُهُم للرّعاية...؛(10)
نشانه پشت سر انداختن كتاب توسط آنان، اين بود كه حروف آن را نگاه داشتند، ولى حدودش را تحريف نمودند. آنان كتاب را در حالى كه روايت مى‏كنند، رعايت نمى‏كنند! جاهلان از اين كه آنان حافظان روايت قرآنند، شگفت‏زده و عالمان از اين كه آنان تارك رعايت و حريم قرآنند ،محزون و غم‏زده‏اند!»
2. تحريف لفظى
ا) هيچ‏يك از مسلمانان به تحريف لفظى قرآن به افزايش، يعنى اضافه‏كردن به كلمات يا آيات قرآن‏كريم، قايل نبوده و مورد انكار شيعه و سنّى است.
دليل عقلى بر عدم آن نيز وجود دارد؛ چراكه اهتمام فوق‏العاده مسلمانان در حفظ و يادگيرى قرآن و قراءت آن در بين خود، وضعيتى را به وجود آورده‏ بود كه آيات نازل‏شده قرآن بر همگان مأنوس و معلوم بوده‏است. بنابراين، اگر جمله يا جملاتى به‏عنوان آيات قرآن قرار مى‏گرفت، به خوبى بر همه آشكار شده موجب طرد آن بود. افزون بر اين‏كه اساساً آيات نورانى قرآن از چنان فصاحت و زيبايى بى‏نظيرى برخوردار بوده‏اند كه آيه‏اى از قرآن اگر در ميان خطبه‏اى از خطبه‏هاى بليغ‏ترين افراد، قرار مى‏گرفته، هم‏چون چراغى روشن در فضايى تاريك رخ مى‏نموده‏است. حال آيا مى‏توان تصورنمود كه چنين تغيير و تحريفى در قرآن صورت گرفته‏است و جملاتى به آن اضافه شده كه از ديده ديگران پوشيده مانده باشد؟
البته احتمال افزودن حروف و يا تبديل و تغيير بعضى از حركات در قرآن‏مجيد را كسى نفى نمى‏كند، بلكه امكان اثبات آن نيز وجود دارد؛ ولى در اين حد، لطمه‏اى به مصونيت قرآن وارد نمى‏شود. اما افزودن كلمه يا كلماتى غير از قرآن، گرچه پيش از توحيد مصاحف در ميان مصاحف صحابه وجود داشته - به طورى كه حتى بعضى از علما مثل ابى‏داود سجستانى موارد اختلاف آنان را در كتاب خويش المصاحف گردآورى كرده‏اند - ولى بعد از توحيد مصاحف و جمع‏آورى قرآن به همان صورتى كه معروف ميان مسلمانان بود، بدون هيچ تغيير و تبديلى، اين مسأله نيز ديگر مطرح نبوده است.(11)
ب) تحريف لفظى قرآن به اين صورت كه از آن، كلمه و يا جمله و يا آيه و يا سوره‏اى حذف گرديده باشد، اصلى‏ترين قسمت بحث از تحريف است كه گرچه بعضى از اهل تسنن و نيز اخباريان شيعه قايل به اين‏گونه از تحريف شده‏اند؛ اما شيعه، تحريف به كاهش (تحريف بالنقيصه) را نيز با قاطعيت رد مى‏نمايد كه به‏زودى در اين زمينه سخن خواهيم‏گفت.
ج) در صورتى كه تبديل و جابه‏جايى سوره‏ها و آيات، نيز از انواع تحريف شمرده شوند، بايد گفت اين‏گونه از تحريف قطعاً در قرآن‏مجيد صورت گرفته‏است؛ چراكه تنظيم فعلى سور قرآن‏مجيد، مطابق با ترتيب نزول سوره‏ها نيست و در اين امر كسى ترديدى ندارد؛ حتى در مورد تنظيم بعضى از آيات در ميان سوره‏ها، گروهى بر اين عقيده‏اند كه در موارد نادرى، تنظيم‏ها را افراد صورت داده‏اند.(12)
البته روشن است كه وقوع اين‏گونه از تغييرات و جابه‏جايى سور، خدشه‏اى به مصونيت قرآن و اعتبار آن وارد نمى‏سازد.
نتيجه آن‏كه در تحريف لفظى تنها تحريف به كاهش و نقصان محل نزاع ميان قايلان به تحريف يا عدم تحريف است و محور بحث قرار مى‏گيرد.
گزيده مطالب
1. براى اثباتِ قداست و اعتبار قرآن‏كريم نياز به دو اعتقاد توأماً وجود دارد: اعتقاد به اعجاز قرآن و اعتقاد به تحريف‏ناپذيرى آن.
2. مصون‏ماندن قرآن از تحريف يكى از نشانه‏هاى مهيمن‏بودن قرآن بر ساير كتاب‏هاى آسمانى است.
3. تحريف‏ناپذيرى از مباحث مربوط به تاريخ قرآن است .اختصاص به دوره پس از رحلت تا جمع‏آورى مصاحف در زمان عثمان و از آن زمان تا اوايل قرن چهارم، يعنى دوره حصر قراءات در قراءت‏هاى هفت‏گانه دارد.
4. تحريف كلام به معناى تغيير و تبديل مفهوم آن و تفسير نمودن آن به گونه‏اى غيرصحيح است.
5. تعبير يُحرِّفُونَ الكَلِم كه چهاربار در قرآن به كار رفته‏است، همگى با همان معناى لغوى آن (تحريف معنوى) ارتباط دارد.
6. تحريف اصطلاحى، اختصاص به تحريف لفظى، يعنى افزايش يا كاهش كلمات يا آيات قرآن دارد . محل نزاع در بحث تحريف‏ناپذيرى همين تحريف اصطلاحى است.
7. اقسام تحريف لفظى عبارت است از: تحريف بالنّقيصه، تحريف بالزياده و تحريف بالترتيب.
8. وقوع تحريف معنوى و تحريف بالترتيب قطعى است؛ همان‏گونه كه عدم وقوع تحريف بالزياده اجماعى است و تنها قسمى كه محل بحث و نزاع است تحريف به كاهش است.
فصل دوم آراى دانشمندان اسلامى
مسلمانان با وجودِ داشتن اختلاف در بخش‏هايى از اصول و فروع دين در مورد عدم تحريف قرآن اتفاق نظر دارند؛ گرچه در مورد تحريف بالنقيصه، گروهى اندك از اخباريان شيعه و جمعى از علماى اهل‏سنت به خاطر عدم تفطّن و تحقيق، فريب ظاهر بعضى از اخبار و روايات را خورده و قائل به تحريف شده‏اند، ولى آن‏چه مشهور و معروف، بلكه امرى ترديدناپذير در ميان علماى اسلام -اعم از شيعه و سنى- است، آن است كه تحريف بالنقيصه نيز در قرآن واقع نشده ، آن‏ چه در دست ماست تمام قرآنى است كه بر پيامبر نازل گشته‏است. مراجعه به آراى بزرگان شيعه از متقدمان و متأخّران به اين حقيقت، شهادت مى‏دهد.
ابوالقاسم على‏بن حسين موسوى، معروف به‏سيدمرتضى و علم‏الهدى (م‏436ق.) فقيه، مفسر، متكلم، اديب و شاعر و رئيس اماميه پس از شيخ مفيد مى‏گويد:
علم به صحت نقل قرآن همانند علم به شهرها، حوادث و وقايع بزرگ، كتب مشهور و آشكار مدون عرب است؛ زيرا اهتمام و انگيزه براى نقل و حفظ قرآن‏كريم به حدى زياد بود كه در مورد ساير چيزهاى ذكرشده چنين اهتمامى وجود نداشته‏است، چرا كه قرآن معجزه‏اى براى نبوت و مأخذى براى علوم شرعى و احكام دينى بوده ‏است . دانشمندان اسلام در حفظ و حمايت از آن سعى بليغ نموده‏اند؛ تا جايى كه همه آن‏ چه را مربوط به اختلاف در قرآن از جهت اعراب و قراءت و حروف و آيات بوده فراگرفته‏اند. حال چگونه ممكن است تغيير يا نقصى در آن صورت گرفته باشد؟....(13)
استاد محمدهادى معرفت نظريات بيش از بيست تن از اعلام اماميه را در زمينه عدم تحريف بيان نموده‏است، كه برخى از آنان عبارتند از:
1. شيخ المحدثين ابوجعفر محمدبن على‏بن الحسين الصدوق (م‏381ق.)؛
2. عميد الطائفه، محمدبن محمدبن نعمان المفيد (م‏413ق.)؛
3. الشريف المرتضى، على‏بن الحسين علم‏الهدى (م‏436ق.)؛
4. شيخ الطائفه، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى (م‏460ق.)؛
5. امين‏الاسلام، فضل‏بن الحسن الطبرسى (م‏548ق.)؛
6. علاّمه حلى (م‏726ق.)؛
7. محقق اردبيلى (م‏993ق.)؛
8. شيخ جعفر كاشف‏الغطاء (م‏1228ق.)؛
9. الامام السيد شرف‏الدين العاملى (م‏1381ق.)؛
10. علاّمه امينى.
از معاصران نيز به نظريات قاطعانه بزرگانى چون علامه طباطبائى، آيةاللَّه خوئى و امام خمينى اشاره شده است.(14)
محدثان بزرگ شيعه از اولين آن ها، يعنى صدوق گرفته تا آخرين شان، يعنى شيخ حرّ عاملى و ملاّمحسن فيض كاشانى، همگى احتمال وقوع تحريف در قرآن را نفى نموده‏اند. البته انديشه تحريف به جهت نفى حجّيت ظواهر قرآن، از ناحيه گروهى اندك از اخباريان ساده‏انديش و زودباور مطرح شده‏است. سيدنعمت‏اللَّه جزايرى (1050 - 1112 ق.) پرچمدار اين گروه و مبتكر انديشه تحريف بر اساس برخى از اخبار عجيب و شاذ بوده است. كتاب وى با عنوان الانوار النّعمانيه انباشته از اخبار و داستان‏هاى خرافى و عجيبى است كه نظير آن اخبار در كتاب‏هاى اماميه يافت نمى‏شود. اين كتاب منبع اصلى قول به تحريف بوده و ميرزاى نورى نيز در فصل‏الخطاب به آن اعتماد نموده‏است.(15)
ميرزاى نورى و فصل الخطاب
مرحوم شيخ ميرزا حسين نورى (1254 - 1320ق.) از امامان حديث و بزرگان شيعه و داراى تأليفات متعددى است كه از جمله آن ها كتاب فصل الخطاب فى تحريف كتاب رَبِّ الارباب است. اين كتاب در سال 1292ق، در نجف اشرف تأليف و در سال 1298ق. چاپ شد.(16) پس از انتشار، بسيارى از علما و بزرگان شيعه با او به مخالفت برخاسته ، رساله‏هايى در ردّ آن نوشتند. حاجى نورى در دفاع از كتاب خويش و در پاسخ به كتاب كشف الارتياب عن تحريف الكتاب تأليف شيخ محمود تهرانى، مشهور به معرب، رساله فارسى جداگانه‏اى را نوشته مى‏گويد: راضى نيستم كسى فصل‏الخطاب را بدون مطالعه اين رساله بخواند.(17) علامه شيخ آقابزرگ تهرانى كه خود شاگرد حاجى نورى بوده است مى‏گويد:
استاد ما حاجى نورى در اواخر عمر خويش مى‏گفت: من در نامگذارى كتابم، اشتباه نمودم و سزاوار بود نام آن را فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب بگذارم؛ چراكه در آن ثابت مى‏كنم قرآن شريف موجود بين دو جلد كه در همه عالم منتشر شده‏است، با تمامى سوره ها و آيات و جملاتش وحى الهى است كه هيچ‏گونه تغيير يا تبديل و زياده و نقصانى از هنگام جمع آن تا به امروز در آن واقع نشده است... من در مواضع متعددى از كتاب به جهت جلوگيرى از تيرهاى سرزنش و ملامت ديگران در تصريح به عقيده خودم، اهمال نمودم، بلكه از روى غفلت برخلاف عقيده خود سخن گفتم.(18)
حقيقت آن است كه كتاب فصل‏الخطاب به هيچ‏وجه قابل دفاع و توجيه نيست. حاجى نورى از آن جهت كه محدثى پژوهشگر بوده و نه محققى تحليل‏گر، فريب انبوه روايات و احاديثى را خورده است كه در ظاهر بر تحريف كتاب دلالت دارند . از تجزيه و تحليل و بررسى آن ها، چه در زمينه صحت صدور و چه در زمينه تحقيق در دلالت و مفاد آن ها، غفلت نموده است. دلايل دوازده‏گانه‏اى كه به تصور وى تحريف قرآن را ثابت مى‏كنند، هيچ يك براى اثبات تحريف كافى نيستند.
جاى اين پرسش هست كه آيا مى‏توان عقيده شخصى فرد يا افرادى معدود را به يك مكتب و مذهب نسبت داد؛ در حالى كه مجموعه‏اى عظيم از دانشمندان و مفسران و محققان آن مذهب از آغاز تا به امروز با صراحت به مخالفت با آن برخاسته‏اند؟
كسانى كه با دستاويز قراردادن چنين آراى ضعيف و بى‏پايه‏اى، چشم و گوش خود را در برابر قداست و جايگاه سترگ قرآن در نزد شيعه بسته‏اند، از تبليغات زهراگين خويش چه هدفى را دنبال مى‏كنند؟(19)
امروز قرآن به عنوان محور وحدت اسلامى و قانون اساسى اسلام، هنگامى مى‏تواند نقش هدايت‏گرانه خود را ايفا كند كه در اعتبار سندى آن ترديدى وجود نداشته‏باشد . آنان‏ كه به هدف تضعيف مذهب اهل‏بيت(ع) به اشاعه چنين اكاذيبى در مورد ساحت مقدس قرآن، دست مى‏زنند، آگاهانه يا ناآگاهانه، در مقام تضعيف قرآن برآمده‏اند.
گزيده مطالب
1. محدثان بزرگ شيعه از صدوق تا فيض كاشانى، همگى هرگونه احتمال وقوع تحريف در قرآن را نفى كرده‏اند.
2. نظريه گروهى اندك از اخباريان شيعه و جمعى از اهل سنت مبنى بر تحريف قرآن در برابر رأى قاطع دانشمندان و قرآن شناسان شيعى و سنّى بر مصونيت قرآن از تحريف، قابل ذكر و اعتنا نيست.
3. با وجود اظهار نظر صريح بزرگان شيعه از قرن چهارم تا كنون، تأليف دو كتاب الانوار النّعمانيه از سيد نعمت‏اللَّه جزايرى و فصل الخطاب فى تحريف كتاب ربّ الارباب از ميرزاى نورى، نقطه عطفى در تاريخ بحث تحريف به حساب مى‏آيد؛ به طورى كه با استناد به اين دو كتاب نارواترين تهمت‏ها به شيعيان زده شده است.
فصل سوم دلايل عدم تحريف
1- دلايل فراوانى بر عدم تحريف قرآن وجود دارد كه برخى از آن ها را مورد بررسى قرار مى‏دهيم:
اوّل: دليل قرآنى؛ مانند آيه حفظ و آيه عدم اتيان باطل:
«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُون».(20)
«وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لا يَأتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِم».(21)
قرآن در دو آيه فوق از مصونيت خويش سخن گفته ،با جملاتى اطمينان بخش و سرشار از تأكيد و تصريح، آن را اعلام مى‏دارد.
در آيه اول كه به صورت جمله اسميه و با اِنّ همراه با ضمير منفصل "نحن" و لام تأكيد بيان شده، همه عوامل تأكيد كننده در كلام، در كنار هم قرار گرفته‏اند؛ تا اين حقيقت مهم و جاودانه را بيان نمايند.
آيه سوره فصلت نيز با قاطعيت و صلابت، مسأله مصونيت و تحريف‏ناپذيرى قرآن را مطرح مى‏نمايد.
عزيز از ماده عزت است كه به معناى سختى است. البته موارد استعمال آن متفاوت است. در زبان عرب چيزى را كه تحت تأثير عامل خارجى قرار نگيرد عزيز مى‏گويند. قرآن عزيز است؛ يعنى كتابى است سخت و نفوذ ناپذير كه تحت تأثير و مغلوب عامل ديگرى واقع نمى‏شود. جملات بعدى آيه در واقع توضيحى در همين رابطه است:
لايأتيه الباطل من بين يديه.
اين بيان كنايه از آن است كه به هيچ صورتى، باطل در قرآن راه ندارد . قرآن يك حالت دفاعى در برابر باطل دارد؛ چنان آيات و جملاتش مستحكم و استوار است كه هر گونه نفوذ باطل را در خود عقيم مى‏نمايد.
وقوع تغيير و تبديل، چه در جهت افزايش و يا كاهش آيات، چيزى غير قرآن و باطل است. بنابراين، نفى باطل، نفى هر گونه تغيير و تحريف است. پس اين آيه، هم‏ امكان تحريف بالزياده و هم تحريف بالنقيصه را رد مى‏نمايد.
ممكن است اشكالى به اين صورت مطرح شود: استدلال به اين دو آيه براى اثبات عدم تحريف قرآن، تنها در صورتى صحيح است كه خود آن ها از قرآن باشند و از كجا معلوم است كه خود اين دو آيه از آيات تحريف‏شده نباشند؟
در پاسخ مى‏گوييم: اولاً،مخاطبان بحث ما در تحريف (مدعيان تحريف) هيچ يك قائل به تحريف بالزياده نيستند. بنابراين، عدم افزايش در قرآن اتفاقى است.
ثانياً، از آيات تحدّى در قرآن، به خوبى بر مى‏آيد كه آن‏چه فعلاً در اختيار ماست ،همان قرآن «مُنْزَل مِنْ عِنْدِاللَّه»(فرود آمده از نزد خدا) است؛ زيرا آوردن مثل آن امكان‏ناپذير نيست. گرچه با آيات تحدّى، عدم نقص در قرآن را نمى‏توان اثبات نمود، ولى مى‏توان ثابت نمود كه چيزى به قرآن اضافه نشده است. بنابراين دو آيه مورد بحث نيز از احتمال تحريف درامان مى‏مانند .با اثبات اين دو آيه، عدم وجود نقص در قرآن نيز مطابق مفاد صريح آ نها اثبات مى‏شود.
مصطفى را وعده‏ كرد الطاف حق
گر بميرى تو، نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را حافظم
بيش و كم كن را، ز قرآن رافضم
من تو را اندر دو عالم رافعم
طاغيان را از حديثت، دافعم
كس نتاند بيش و كم‏ كردن در او
تو به از من حافظى ديگر مجو
هست قرآن، مر تو را، هم‏چون عصا
كفرها را دركشد چون اژدها
(مولوى)
دوم: دليل روايى
ا) حديث متواتر ثقلين كه از طريق عامه و خاصه نقل شده است.(22) اين حديث با اختلاف اندكى در الفاظ و تعابير، سه نكته را به صراحت بيان مى‏كند:
اول آن كه پيامبر فرموده است:« إِنّي تاركٌ فيكم الثَّقلين كتابَ اللَّهِ و عترتي»؛
دوم : «ما إِنْ تمسَّكْتُم بهما لَنْ تَضِلُّوا»؛
سوم : «و إنّهما لن يفترقا حتّى يَرِدا عَلَيَّ الحوض».
اين حديث شاهد و گواهى قطعى بر عدم تحريف قرآن است . با صراحت اعلام مى‏كند كه قرآن براى هميشه و تا روز قيامت محفوظ است؛ زيرا اگر قرآن تحريف شده‏باشد، نه به قرآن مى‏توان تمسّك نمود و نه به عترت؛ چون عترت جداى از قرآن به عنوان يك حجّت مستقل شناخته نمى‏شود. اگر عترت باشد، ولى قرآن نباشد مفهوم آن افتراقِ عترت از قرآن است؛ در حالى كه حديث ثقلين مى‏گويد اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى‏شوند. با اين بيان از حديث ثقلين روشن مى‏شود كه اعتقاد به استقلال در حجّيت هر يك از قرآن و عترت - گر چه از سوى بعضى از بزرگان مطرح گرديده است -(23) اعتقادى ناصواب و نپذيرفتنى است؛ زيرا دقت در حديث ثقلين نشان مى‏دهد هر يك از كتاب و سنّت از جهتى به ديگرى وابسته و نيازمند است؛ به طورى كه اگر يكى از اين دو تحريف شود و از بين برود، ديگرى نيز از ميان مى‏رود.
قرآن به عنوان ثقل اكبر در تبيين و تشريح حدود و ثغور و معانىِ خويش نياز به حديث دارد - گرچه اصل حجّيت آن ذاتى است - و احاديث و روايات به عنوان ثقل اصغر در اصل اعتبار و سنديّت خويش نيازمند به قرآنند(24) . در حقيقت قرآن و عترت به عنوان يك حجّت به هم آميخته‏اند؛ به طورى كه مكمّل يكديگرند . تمسّك به يكى بدون ديگرى معقول نيست. اگر هر يك از قرآن و حديث به عنوان دو حجت و دليل مستقل مطرح بودند، با نبودِ يكى امكان تمسك به ديگرى وجود داشت؛ در حالى كه پيامبر فرموده است: در صورتى كه به اين دو تمسك نماييد ،هرگز گمراه نمى‏شويد. نيز فرموده‏اند: اين دو از هم جدا نمى‏شوند، تا آن كه در حوض بر من وارد شوند.
ب) رواياتى از ائمه به ما رسيده است كه در حوادث و فتنه‏هاى روزگار، ما را به قرآن ارجاع داده‏(25) قرآن را به عنوان پناهگاهى مطمئن معرفى مى‏نمايند. حال اگر كتابى، خود از آسيب فتنه‏هاى روزگار در امان نمانده باشد، آيا مى‏تواند ديگران را از گزند فتنه‏ها مصون نگه‏دارد؟
ج) دليل ديگرى كه بر عدم تحريف قرآن وجود دارد، روايات عَرْض بر قرآن است. احاديثى از ائمه وجود دارد كه فرموده‏اند: آن‏چه را از ما به شما رسيده، بر قرآن عرضه كنيد؛ اگر موافق با كتاب اللَّه بود ،اخذ نماييد، و گرنه ،آن ها را طرد كنيد:« ما وافَقَ كِتابَ‏اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ ما خالَفَ كِتابَ اللَّه فَرُدُّوه».(26)
نيز فرموده‏اند: هر سخنى و حديثى كه موافق با كتاب خدا نباشد، باطل است: «وَ كُلُّ حَديثٍ لا يُوافِقُ كِتابَ اللَّه فَهُو زُخْرُفٌ.(27) يا ما لَمْ يُوافِقْ مِنَ الْحديث القرآنَ فَهُوَ زُخْرفٌ».(28)
تعابير ديگرى نيز مشابه با تعابير فوق در روايات وارد شده است؛ به گونه‏اى كه مجموعه اين روايات در حد استفاضه است. در اين جا به يك نمونه ديگر از اين روايات اشاره مى‏كنيم:
قال رسول اللَّه(ص):« إِنَّ عَلى‏ كُلِّ حَقٍّ حقيقَةً وَ عَلى‏ كُلِّ صَوابٍ نُوراً، فَما وافَقَ كِتابَ‏اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ ما خالَفَ كِتابَ اللَّهِ فَدَعوُه».(29)
مطابق اين نقل رسول خدا فرموده است: حقيقت هر حقى و نورانيت هر صوابى، قرآن كريم است. پس آن‏چه را موافق با كتاب خداست ،بگيريد و آن‏چه را مخالف بااوست، رها كنيد.
نظير همين روايت، روايت ديگرى است از على بن ابى‏طالب در بحار الانوار.(30) ازمجموع اين روايات بر مى‏آيد كه آن‏چه اصالت دارد و حق است، قرآن‏كريم است. همانند قرآن را ديگران نمى‏توانند جعل كنند؛ در حالى كه شبيه سخنان معصومان را مى‏توانند، جعل نمايند. بنابراين ميزان و ترازوى سنجش حق از باطل، قرآن است. به‏همين جهت همه رواياتى كه در آن ها به گونه‏اى از تحريف قرآن، سخن به ميان آمده‏است، اگر قابل تأويل و توجيه نباشد، به استناد اين دسته از روايات باطل و زخرف و مجعولند و هيچ گونه ارزش و اعتبارى ندارند.
سوم: دليل عقلى
قرآن، كتابى است كه براى هدايت و راهنمايى بشر نازل شده‏، به تصريح آيات آن خداوند انسان را از مراجعه به قرآن ناگزير مى‏داند. به ضرورت عقل نيز، بايد معارف دينى و اصول كلى و قانون اساسى اسلام در قالب يك كتاب مدون همواره دراختيار بشر باشد؛ همان گونه كه در اديان گذشته نيز وجود داشته است؛ حال اين معقول نيست كه خداوند كتابى را در اختيار بشر قرار دهد، سپس آن را رهاكند تا هر كس به ميل خود از آن كم نمايد و يا بر آن بيفزايد؛ به عبارت ديگر : نقض‏ غرض الهى مى‏شود؛ زيرا كه در صورت وقوع تحريف در كتابى كه «هُدًى لِلنّاس و نذيراً للعالمين »و براى همه عصرها و نسل‏هاست، هدف از انزالش تأمين نگشته و اعتبار آن از بين رفته‏است.
ممكن است گفته شود مسأله هدايت و راهنمايى انسان‏ها از رهگذر كتاب دين، در تورات و انجيل نيز وجود داشته و در عين حال امروز همه، حتى دانشمندان مسيحيت و يهوديت قبول دارند كه اين دو كتاب تحريف شده‏اند. بنابراين با همه آن‏چه در مورد ارزش قرآن گفته مى‏شود، احتمال تحريف در اين كتاب هم وجود دارد.
پاسخ:
مى‏پذيريم كه همه كتب آسمانى پيشين در اصل هدايت و نورانيت و بيان اصول و معارف حقه با قرآن مشترك بوده‏اند . تفاوت اين كتب در فروعات و جزئيات و نيز در درجه كمال و مراتب معارف بوده است. اما ويژگى خاص قرآن در خاتميت و مهيمن‏بودن آن است. قرآن به عنوان آخرين كتاب آسمانى و حجت الهى، هم تصديق‏كننده تورات و انجيل و هم حافظ و نگهبان اصول و معارفى است كه همه كتاب‏هاى آسمانى در آن مشترك بوده‏اند. حال اگر قرآن نيز همانند ساير كتب آسمانى دستخوش تغيير و تحريف قرار گيرد، لازمه آن از دست رفتن اصول معارف دينى است . ديگر هيچ اعتبارى براى وحى باقى نمى‏ماند.
از سوى ديگر با از بين رفتن حجيت و اعتبار قرآن، اعتبار سنت و روايات نيز از بين خواهدرفت؛ زيرا حجيت كلام معصومان به حجيت قرآن باز مى‏گردد.
اين بدان خاطر است كه ما معتقديم دليل اعتبار و حجيت گفتار معصومان(ع) احاديثى همانند حديث متواتر ثقلين است. ائمه معصومين، ثقل اصغرند و تمسك به آنان موجب هدايت و رهايى از ضلالت شمرده شده‏است.
به چه دليل كلام پيامبر(ص) براى ما حجّت است و سنديت دارد؟
چون قرآن كه كتاب خداست، كلام پيامبر را حجت قرار داده و افتخار تعليم و تبيين كتاب را به او داده‏(31) اطاعت از دستورهاى او را واجب شمرده است.(32) از اين جا روشن مى‏شود كه حجّيت گفتار معصومان از حجيت گفتار پيامبر ناشى شده و حجيت گفتار پيامبر نيز از قرآن كه حجت بالذات است.
چهارم: تحليل تاريخى
دليل ديگر بر عدم تحريف، تحليلى تاريخى از جايگاه قرآن در ميان مسلمانان است. به شهادت تاريخ، حفظ و قراءت قرآن از آغاز تا كنون در ميان مسلمانان از جايگاه ويژه‏اى برخوردار بوده است، به گونه‏اى كه در اندك زمانى پس از نزول آيات كه به صورت تدريجى صورت مى‏گرفته است، مسلمانان صدر اسلام با اشتياقى وصف‏ناپذير به حفظ و تعليم و تعلم آن برخاسته‏اند.
كاتبان مخصوصى براى كتابت قرآن وجود داشته و قُرّاى قرآن داراى بهترين مقام و منزلت اجتماعى بوده‏اند. با گسترش فتوحات اسلامى در زمان خليفه اول و دوم و گرايش ملل ديگر به اسلام و قرآن تا قلب اروپا و از سوى ديگر تا شبه قاره هند، در همه شهرها و خانه‏ها قرآن تلاوت مى‏گردد. در واقع گسترش اسلام به قدرى سريع و پرشتاب است كه در اندك زمانى در ميان هر يك از شهرهاى اسلامى آن روز ده‏ها قارى و حافظ قرآن يافت و قرآن‏ها يكى پس از ديگرى استنساخ مى‏شود.
استنساخ قرآن‏ها گرچه به جهت رسم‏الخط و كتابت ابتدايى آن زمان موجب اختلاف قراءات مى‏گردد؛ اما اين‏امر هيچ‏گاه، در اصل قرآن و صيانت آن خدشه‏اى وارد نمى‏سازد. حال آيا امكان‏پذير است كتابى اين چنين، كه در حافظه‏ها سپرده شده و نسخه‏هايى بى‏شمار از آن استنساخ گرديده است، از سوى فرد يا افرادى در معرض ازدياد يا نقصان قرار گيرد و ديگران شاهد اين خيانت باشند و دم بر نياورند؟!
اگر از عموم مردم چنين انتظار و توقعى نباشد، آيا منطقى است كه دستگاه خلافت اسلامى و در رأس آنان على بن ابى‏طالب(ع) در هنگام قدرت خويش شاهد تحريف كتاب الهى باشد و در مقابل آن برنخيزد؟ در حالى كه آن حضرت در باره مسايلى از فروع دين نيز از خود حساسيت نشان مى‏دهد . به عنوان مثال در مورد بيت المال مسلمين و حيف و ميل و حاتم بخشى آن مى‏فرمايد:
وَاللَّهِ لَوْ وَجَدْتُه قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّساء ومُلك بِهِ الإِماء لَرَدَدْتُه؛ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سِعَة وَمَنْ ضاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ اَضْيَق؛(33)
به خدا قسم اگر از هدايا و بخشش‏هاى عثمان اموالى را بيابم كه با آن ها زن‏ها تزويج گشته و كنيزانى خريده شده، آن ها را به صاحبانش برمى‏گردانم؛ زيرا در عدل و داد براى مردم وسعت است . هر كه از عدالت دلتنگ شود ،ظلم و ستم او را دلتنگ‏تر سازد.
اين برخورد على با اموال مسلمانان است، چه رسد به قرآن و تعرّض به آن، كه امام خود را حامى و پاسدار آن مى‏داند .در كلمات متعددى به توصيف و تبيين و ارزش قرآن پرداخته است. ساير امامان و پيشوايان دينى نيز همين سيره و روش را در برخورد با قرآن داشته ، با عمل و تأييد خويش، عدم تحريف در قرآن را ثابت نموده‏اند.
پنجم: اعجاز قرآن
هر مسلمانى اعتقاد دارد كه قرآن معجزه جاودانه الهى است. اعجاز قرآن داراى ابعاد گوناگونى است كه يكى از آن ها و شايد مهم‏ترين آن فصاحت و بلاغت آن باشد، كه بستگى تمام به لفظ و معناى قرآن دارد. قرآن خود براى اعجازش تحدّى نموده و مخالفان را به مقابله خوانده است. آيات متعددى كه بيانگر تحدّى مى‏باشند، با قاطعيّت، بر وحيانى‏بودن قرآن و فراتربودن ظاهر و باطن و لفظ و معناى آن از درك و فهم بشرى صحّه مى‏گذارند. اين اعجاز با هرگونه تحريف منافات دارد؛ چراكه تحريف موجب بروز خلل و نقصان در لفظ و معناى قرآنى كه خداوند براى آن تحدّى نموده است، مى‏شود. آيا مى‏توان تصوّر نمود كه اعجاز قرآن فقط براى برهه‏اى خاص، يعنى همان نيم‏قرن اول از تاريخ اسلام بوده‏ و پس از آن با وقوع تحريف، اعجاز قرآن نيز از ميان رفته‏است؟
به نظر مى‏رسد اگر رابطه اعجاز قرآن با عدم تحريف از اين منظر مورد عنايت قرارگيرد و به پيامدهاى التزام به تحريف - كه درواقع التزام به لغويت و بطلان اعجاز قرآن است - توجه شود، هرگز براى هيچ مسلمانى ترديدى در عدم تحريف باقى نخواهدماند.
ششم: شيوه‏هاى اختصاصى و انحصارى قرآن در ايجاد مصونيّت براى خويش
قرآن از ساختار و بافتى خاص و ويژه برخوردار است؛ هم از جهت تفاوت‏هايى كه سوره‏هاى مكى با سوره‏هاى مدنى دارند و هم از حيث تدريجى‏بودن نزول آيات و هم به لحاظ محتواى دعوت‏ها و پيام‏ها و دستورالعمل‏هايش.
تأمّل در اين ساختار ويژه از سويى هنرمندى و اعجاز قرآن را در ابعادى ديگر آشكار مى‏سازد، از طرفى باور انسان را در عدم وقوع هرگونه تحريف و دستبردى در اين كتاب مقدس، افزون‏تر مى‏كند. اينك به موارد فوق به اختصار اشاره مى‏كنيم:
ا) سور مكى كه در ترتيب نزول مقدم بر سور مدنى بوده‏اند، غالباً سوره‏هايى كوچك با آياتى كوتاه و موزون مى‏باشند.(34) اين امر حفظ و فراگيرى آن ها را به غايت آسان ‏نموده‏است؛ به‏ويژه آن‏كه تعداد مسلمانان در مكه كم و محدود و افراد باسواد انگشت‏شمار بوده‏اند. نزول سوره‏هاى قرآن با چنين كيفيتى، جبران‏كننده كمبودها و نواقص شده و اين سوره‏ها هرگز از حافظه‏ها محو نمى‏گرديده‏اند.
ب) تدريجى‏بودن نزول قرآن مجيد، اين فرصت را به مسلمان مى‏داد كه آيات را به‏آسانى فرا گرفته، در حفظ و قراءت آن بكوشند. بدون شك اگر آيات قرآن يك مرتبه و با نزولى دفعى بر مردم نازل مى‏شد، تحمل و هضم و درك و حفظ و حراست از آيات در آن شرايط براى مسلمانان كارى طاقت‏فرسا و شايد غير ممكن بود.
ج) محتواى پيام‏ها و دستورها و دعوت‏هاى كتب آسمانى، همواره با منافع زورمندان و سلطه‏جويان در تعارض و تضاد بوده است. از اين‏رو گروهى از آنان به كتمان حقايق كتب آسمانى و تحريف آن كمر مى‏بستند. قرآن كه آخرين حلقه از سلسله كتاب‏هاى آسمانى است، شيوه‏اى در طرح پيام‏ها و دستورهاى خود برگزيده است كه راه را بر هر گونه كتمان و تحريف بسته و اين كتاب جاودانه را از دستبرد مغرضان و معاندان و منافقان محفوظ نگه داشته‏است. قرآن در بيان مطالب خويش به بيان كليات و اصول اكتفا نموده ، شرح و تفسير آن ها را به سنت واگذاشته است. به‏عنوان مثال در قرآن ‏مجيد هر جا نام برگزيدگان الهى و انسان‏هاى شايسته زمان نزول‏وحى به ميان آمده و از كسى تعريف و يا تمجيد شده، به نام او تصريح نشده‏است؛ چنان كه هر جا فرد يا جريانى مورد مذمت و لعنت قرارگرفته، نام آن فرد يا جريان در متن قرآن ذكر نگرديده‏است. اين شيوه عمومى قرآن بوده و فقط در مورد مذمت ابولهب و همسرش استثناءاً اين شيوه به كار گرفته نشده كه البته
حكمتى دارد؛ زيرا عداوت خاص ابولهب و همسرش به اسلام بر همگان روشن بوده ، وابستگى او به قريش و نسبتش با پيامبر باعث مى‏شده خطرى از اين جهت متوجه قرآن نگردد.(35)
در يك مورد ديگر نيز قرآن نام زيد (زيد بن حارثه) پسر خوانده رسول خدا را ذكر مى‏كند(36) كه جريان آن مربوط به مدح و يا ذم فرد نيست.
در اين‏جا نمونه‏هايى از آياتى را كه ناظر به مدح و يا مذمت افراد در قرآن است و از ذكر نام آنان خوددارى شده‏است ذكر مى‏كنيم:
1. آيه تطهير(37) كه مصداق آن در سنت مشخص شده است.
2. آيه مباهله‏(38) كه نام امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و حضرت على(ع) و زهرا(س) در آيه ذكر نگرديد.
3. آيه ليلة الفراش‏(39) كه طبق روايات متعدد از شيعه و سنى در شأن على بن ابى‏طالب در شامگاه هجرت پيامبر نازل شده‏است.
4. سوره مباركه كوثر به گزارش بعضى از روايات، مراد وجود با بركت حضرت زهرا(س) است. در همين سوره نام توهين كنندگان به پيامبر، يعنى عاص بن وائل و يا امية بن خلف نيز ذكر نگرديده‏است.
5. آيه «إِنْ جاءَكُمْ فاسِق بِنَبَأٍ...»(40) درباره وليد برادر رضاعى عثمان نازل شده است.
6. سوره منافقون درباره عبداللَّه بن اُبَىّ سركرده منافقان نازل شده‏است؛ در عين حال نامى از او به ميان نيامده‏است.
آن‏چه ذكر شد، تنها اندكى از انبوه مواردى است كه در قرآن به چشم مى‏خورد. راستى اگر قرآن در همه موارد با صراحت از گروهى تعريف و تمجيد و علناً در مورد عده‏اى زبان به مذمت و نكوهش مى‏گشود، مخالفان گروه اول و مخاطبان گروه دوم چه بلايى بر سر قرآن مى‏آوردند؟ به ويژه آن كه دودمان بنى‏اميه كه قرآن از آن ها باعنوان شجره ملعونه‏(41) ياد مى‏كند بعدها خود به خلافت دست يافتند.
شگفتا كه اين همه دقت و ظرافت در بيان پيام‏هاى الهى و يك چنين روان‏شناسى در آن برهه از زمان در مورد اين كتاب آسمانى اتفاق مى‏افتد تا زمينه و بهانه هر گونه دستبرد و تحريف را از ساحت مقدس قرآن‏مجيد از بيخ و بُن بركند و آن را تا هميشه تاريخ جاودانه سازد و آن بشارت الهى محقق گردد كه« إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُون».
عدم تصريح آيات به نام و القاب افراد، مسلمانان را به خطا نينداخت؛ زيرا قرآن، براى حلّ اين اشكال راهى روشن ارائه كرده‏است. در خبرى صحيح از ابوبصير(42) نقل شده كه از حضرت صادق(ع) در مورد آيه« أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أُولى الأمر منكم »سؤال نمودم كه مراد از اولوالامر كيست؟
حضرت فرمود: اين آيه در مورد على بن ابى‏طالب، امام حسن و امام حسين نازل شده‏ است.
عرض كردم: مردم مى‏گويند چرا نام على(ع) و اهل بيت او در كتاب خدا نيامده‏است؟
حضرت فرمود: به آنان بگو، نماز بر پيامبر نازل شد؛ در حالى كه خداوند براى مردم عدد ركعات آن را مشخص ننموده بود؛ چرا كه پيامبر بايد براى آنان تفسير نمايد، همين طور زكات بر پيامبر نازل شد، اما خداوند بيان نفرمود از هر چهل مثقال نقره، يك نقره زكات دارد. حج بر پيامبر نازل شد؛ در حالى كه خداوند به مردم نفرمود هفت مرتبه طواف نماييد؛ چون پيامبر كسى است كه تبيين و تفسير اين آيات و كليات را به عهده دارد.
آن‏گاه امام صادق فرمود:
آيه« أَطيعوا اللَّه وأَطيعوا الرسول وأُولى الأَمر منكم »در شأن على بن ابى‏طالب و امام حسن و امام حسين(ع) نازل شد. رسول خدا در روز عيد غديرخم فرمود :
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فهذا عَليٌّ مولاه»، از اين روايت و رواياتى نظير آن به‏خوبى استفاده مى‏شود كه بيان كليات معارف دينى را قرآن بر عهده دارد. تفسير و تبيين و توضيح آن بر عهده پيامبر و امامان است. خود قرآن كريم در مواردى اين امر را از جمله امتيازات پيامبر(ص) شمرده است.آن‏جا كه پيامبر را مُعلِّم كتاب الهى معرفى مى‏نمايد:
«هُوَ الّذى بَعَثَ فى‏ الأُمّيينَ رَسُولاً مِنْهم يَتْلُوا عَلَيْهِم آياتِهِ وَ يُزَكّيهم و يُعَلِّمُهُم الْكِتابَ والْحِكْمَة....»(43)
آن جا كه پيامبر را مُبَيّن و مُفَسّر قرآن معرفى مى‏كند:
« و َأَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم».(44)
و آن‏جا كه به طور كلى و با فرمانى عام همگان را به اطاعت از اوامر و نواهى رسول خويش فرا مى‏خواند: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوه وَ ما نَهاكُمْ عَنْه فانْتَهُوا».(45)
بنابراين هيچ گونه دغدغه‏اى درمورد عدم ذكر شأن نزول آيات در قرآن باقى نمى‏ماند؛ زيرا مصلحتى ايجاب كرده تا قرآن به صراحت از شايستگان و اهل بيت عصمت و طهارت نام نبرد . در همان حال با معرفى پيامبر به عنوان معلّم و مبيّن ومفسّر كتاب، راه را براى وصول به حقايق قرآنى براى انسان‏ها هموار كرده است .قرآن در عين آن‏كه از خطر تعرض و تحريف مصون مانده، حقايق آن نيز كتمان نشده است.
هفتم: وجوب قراءت يك سوره كامل پس از حمد در نمازهاى واجب روزانه
به دستور امامان معصوم(ع) قراءت يك سوره كامل بعد از حمد در ركعت اول و دوم نمازهاى پنج‏گانه روزانه، واجب است .اين حاكى از اعتقاد اماميه به نيفتادن چيزى از قرآن است. قائلان به تحريف نمى‏توانند قراءت سوره‏اى را كه محتمل تحريف است، جايز و مُجزى بدانند؛ زيرا اشتغال يقينى، براءت يقينى مى‏خواهد. بنابراين، اين ترخيص از سوى ائمه فى‏نفسه دليل عدم وقوع تحريف در قرآن خواهدبود.(46)
هشتم: ذِكْر بودن قرآن
علّامه طباطبائى با استناد به دو آيه حفظ(47) و عدم اتيان باطل(48) كه واژه ذكر در هر دو آيه به كار رفته است، اين واژه را جامع و دربردارنده همه اوصاف و حقايق معارف قرآنى دانسته است . از آن‏جا كه قرآن موجود به كامل‏ترين نحو ممكن، واجد همه آثار و خصوصيات بيان‏شده از سوى خداوند است، صفت ذكر بودن و زنده و جاويد بودن آن هم‏چنان باقى است. همين امر دليل عدم تحريف قرآن است؛ چون درصورت تغيير، ديگر قرآن برخوردار از اوصاف ذكر شده نمى‏بود.(49)
نهم: استناد امامان معصوم(ع) به آيات قرآن
اخبارى وجود دارد كه امامان معصوم(ع) در ابواب مختلف به آيات متعددى از قرآن‏كريم به همان نحوى كه در قرآن فعلى وجود دارد، استناد و تمسّك نموده‏اند؛ حتى در مورد آياتى كه روايات تحريف در زمينه آن ها وجود دارد. اين امر بهترين شاهد است بر اين كه مراد معصومان(ع) از اين سخن كه قرآن اين‏گونه نازل شده، تفسير آن بوده‏است.
دهم: ضرورت تواتر قرآن
در مباحث مربوط به قراءات بيان گرديد كه گرچه قراءات گوناگون متواتر نيستند اما نصّ قرآن بالضروره متواتر است؛ يعنى از هر نسلى به نسل ديگر به تواتر نقل شده‏است. اين امر نيز با قول به تحريف ناسازگار است.(50)
گزيده مطالب
دلايل عدم تحريف عبارتند از:
1. دو آيه حفظ (حجر، 9) و عدم اتيان باطل در قرآن (فصلت، 41).
2. حديث متواتر ثقلين كه تفكيك‏ناپذيرى قرآن و سنّت را از يكديگر بيان مى‏كند. از آن‏جا كه اين دو توأم با هم حجّيت دارند، تحريف در قرآن مستلزم بى‏اعتبارشدن سنّت و تمسّك به آن منهاى قرآن ممنوع خواهد بود.
3. روايات ارجاع به قرآن در حوادث و فتنه‏هاى روزگار.
4. احاديث لزوم عرضه حديث بر قرآن، جهت سنجش صحّت و سقم آن.
5. دليل عقلىِ لزوم محفوظ ماندن اصلى‏ترين منبع دين و قانون اساسى اسلام كه هُدىً للنّاس بودن ويژگى آن است. قرآن تحريف شده ديگر نمى‏تواند هُدىً للناس باشد و اين نقض غرض است.
6. يك تحليل ساده تاريخى از جايگاه قرآن در ميان مسلمانان و اشتياق وصف‏ناپذير آنان در حفظ و تعليم و تعلّم آن و وجود قاريان و حافظان ممتاز در طول تاريخ اسلام و نيز امامان معصوم، كه خود را حافظ قرآن و كيان اسلام دانسته ،درباره قداست آن از خود حساسيت نشان مى‏داده‏اند، عدم تحريف را ثابت مى‏نمايد.
7. قرآن براى اعجاز خويش تحدّى نموده‏است. اعجاز با هرگونه تحريفى منافات دارد؛ زيرا تحريف موجب بروز خلل و نقص در قرآن مى‏شود و چنين قرآنى ديگر نمى‏تواند معجزه‏اى جاودانه باشد.
8. ويژگى سوره‏هاى مكى كه مقدم بر سوره‏هاى مدنى بوده‏اند، تدريجى‏بودن نزول آيات و شيوه خاص بيان معارف و تعريف و تمجيد و يا مذمّت و نكوهش افراد و گروه‏ها در قرآن، ساختار و بافتى از قرآن ارائه داده است كه اساساً اين كتاب مقدّس را تحريف‏ناپذير كرده‏است.
9. وجوب قراءت يك سوره كامل پس از حمد در نمازهاى واجب روزانه.
10. ذكربودن قرآن و بقاى اين وصف كه جامع همه اوصاف و معارف قرآنى است در همين قرآنى كه نزد ماست.
11. استناد امامان معصوم به آيات قرآن در موارد مختلف.
12. متواتر بودن قرآن و منافات آن با تحريف.

پي نوشت ها:
1 . وأنزلنا إليكَ الكتابَ بالحقّ، مُصدِّقاً لما بين يديه من الكتاب و مهُيمناً عليه. (مائده(5) آيه‏48)
2 . مباحث پنج بخش گذشته همگى مربوط به تاريخ قرآن بوده است.
3 . به عنوان نمونه: فتواى تاريخى امام خمينى(ره) درباره سلمان رشدى و كتاب آيات شيطانى.
4 . ابن منظور، لسان العرب.
5 . همان؛ قاموس قرآن؛ مفردات.
6 . قرآن‏پژوهى، ص‏86.
7 . نساء(4) آيه‏46؛ مائده(5) آيه‏13.
8 . مائده، آيه‏41.
9 . بقره (2) آيه‏75.
10 . البيان فى تفسير القرآن، ص‏227.
11 . همان، ص‏199.
12 . بخش جمع‏آورى و تدوين قرآن، در كتاب حاضر.
13 . مدخل التفسير، ص‏187.
14 . صيانة القرآن من التحريف، ص‏59 - 78.
15 . همان، ص‏111 - 113.
16 . مستدرك الوسائل، ج‏1، ص‏50.
17 . آقابزرگ تهرانى، الذريعه، ج‏16، ص‏231.
18 . مستدرك الوسائل، ج‏1، ص‏50؛ الذريعه، ج‏16، ص‏232.
19 . يكى از اين نويسندگان احسان‏الهى‏ظهير است كه كتاب‏خويش الشيعة والقرآن را بر مبناى‏فصل‏الخطاب حاجى نورى نوشته ، در آن از هيچ تهمت و ناسزايى فروگذار نكرده است. عنوان باب چهارم اين كتاب چنين است: ألف حديث شيعيّ في إثبات التّحريف فى القرآن! من كتاب فصلِ الخطاب لمحدّثٍ شيعيّ النوري الطّبرسي.
20 . حجر (15) آيه 9.
21 . فصّلت (41) آيه 41 و 42.
22 . الغدير و علوم القرآن عند المفسّرين، ج‏1، ص‏206-187.
23 . البيان، ص‏212.
24 . توضيح بيش تر در اين زمينه در دليل سوم آمده است.
25 . اصول كافى، كتاب فضل القرآن، ج‏4، ص‏398.
26 . وسائل الشيعه، ج‏18، باب‏9 از ابواب صفات قاضى، ح 19، 29 و 35.
27 . همان، ح‏14.
28 . همان، ح‏12.
29 . همان، ح‏10.
30 . بحارالانوار، ج‏2، ص‏227.
31 . بقره(2) آيه 129 و151؛ آل‏عمران(3) آيه 164.
32 . حشر(59) آيه‏7؛ آل‏عمران، آيه 32 و 132؛ محمد(47) آيه‏33.
33 . نهج‏البلاغه، خ‏15.
34 . دقت شود در جزء 29 و 30 قرآن‏مجيد.
35 . كيهان انديشه، شماره 28، مقاله استاد سيد مرتضى عسكرى.
36 . احزاب(33) آيه‏37.
37 . اِنّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ....
38 . آل‏عمران (3) آيه‏61: قُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبناءَنا....
39 . بقره ، آيه 207: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري....
40 . حجرات(49) آيه 6.
41 . اسراء(17) آيه 60.
42 . الوافى، ج‏2، باب‏30، ص‏63، به نقل از البيان، ص‏251.
43 . جمعه(62) آيه‏2؛ بقره، آيه 129 و 151.
44 . نحل(16) آيه‏44.
45 . حشر(59) آيه 7.
46 . قرآن‏پژوهى، ص‏116، به نقل از البيان، و التحقيق.
47 . حجر(15) آيه 9.
48 . فصّلت(41) آيه 41.
49 . الميزان، ج‏12، ص‏110-103.
50 . صيانة القرآن من التحريف، ص‏37.
از کتاب درسنامه علوم قرآني سطح2/حسين جوان آراسته‏.

شواهد قرآنی بر ضرورت پرداخت خمس کدامند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
کلمه خمس در قرآن تنها يک بار به صورت صريح و در سوره انفال آيه 41 آمده است :
"واعلموا أنما غنمتم من شئ فأن لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتمي و المسکين و ابن السبيل إن کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان و الله علي کل شئ قدير"
بدانيد هر گونه غنيمتى به شما رسد، خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و وا ماندگان در راه است ، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدائى حق از باطل ، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان يعنى روز جنگ بدر) نازل كرديم ، ايمان آورده ايد، خداوند بر هر چيزى قادر است.

با سلام به چه دلیل می گویند حضرت آدم (علی نبینا و آله و عمیه السلام)پدر و مادر نداشت ؟ آیا بجز آیه ی 59 سوره ی آل عمران که دلالت آن قابل مناقشه است دلیل دیگری هست ؟

آياتي که بر اين معنا دلالت دارد متعددند از جمله:
إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون(1)‏
يا بَني‏ آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّة(2)
يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساء(3)
إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طين فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدين(4)
هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها(5)
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى(6)
آيه اول صراحت دارد که بدون پدر متولد شدن حضرت عيسي مثل بدون پدر بودن حضرت آدم است. حضرت آدم نيز بدون اين که از پدر و مادري متولد گردد، مستقيماً از خاک آفريده شد. به امر خدا وجود يافت. اين که اين خلقت از خاک چگونه بوده ، تدريجي بوده يا آني، و... ؛ مسائلي است که بايد در جاي ديگر بررسي شود ،ولي آيه صراحت دارد که خلقت حضرت آدم از پدر و مادر و حاصل ازدواج و تناسل نبوده است.
آيه دوم حضرت آدم و همسرش را پدر و مادر نهايي همه انسان ها مي شمارد . اگر اين دو از پدر و مادر ديگري بودند، ديگر پدر و مادر نهايي نبودند و معناي آيه صحيح نبود.
آيه سوم هم دلالت دارد خلقت حضرت آدم و همسرش حوا از نفس و ذات واحدي بود. از اين دو نسل بشر پديد آمد. اگر آدم و حوا متولد از پدر و مادري ديگر بودند، باز معناي آيه دروغ و ناصحيح بود .
آيه چهارم هم حکايت از خلقت جديدي مي کند که سابقه نداشته و مواد اوليه اش خاک است .به ملائکه امر مي کند وقتي اين مخلوق بديع و بي سابقه را آفريدم و خلقتش را استوار و کامل کردم، به او سجده کنيد. اگر اين مخلوق از پدر و مادر متولد شده بود، ديگر بديع و جديد نبود و ملائکه او را مي شناختند و انتظار تکميل خلقت معنا نداشت . بايد سجده بر اولين فرد از اين نوع باشد، نه بر فردي که افراد ديگري قبل و بعد از او بوده اند و او ويژگي خاصي در اين بين ندارد.
آيه پنجم و ششم نيز حکايت از خلقت جديد و بي سابقه مي کند که منشاء نسل جديد بوده اند.
اين آيات بر متولد نشدن حضرت آدم و حوا از پدر و مادر صراحت دارد . گواهي آن است که اين نوع از اين دو فرد وجود يافته اند.

پي نوشت ها:
1.آل عمران(3)آيه59.
2.اعراف(7)آيه27.
3.نساء(4)آيه1.
4.ص(38)آيه71-72.
5.اعراف،آيه189.
6.حجرات(49)آيه13.‏

اینکه در قرآن عمر شیطان را وقت معلوم عنوان کرده ، وقت معلوم قیامت است یا ظهور آقا امام زمان(عج) می باشد؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در اينكه منظور از يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ، چه روزى است، مفسران احتمالات متعددى داده‏اند:
بعضى گفته‏اند منظور پايان اين جهان و بر چيده شدن دوران تكليف است، چرا كه بعد از آن، طبق ظاهر آيات قرآن، همه جهانيان از بين مى‏روند و تنها ذات پاك خداوند باقى مي ماند، بنا بر اين تنها به مقدارى از درخواست ابليس موافقت شد.
بعضى ديگر احتمال داده‏اند كه منظور از" وقت معلوم" زمان معينى است كه تنها خدا مى‏داند، و جز او هيچ كس از آن آگاه نيست، چرا كه اگر آن وقت را آشكار مى‏ساخت، ابليس تشويق به گناه و سركشى بيش تر شده بود.
بعضى نيز احتمال داده‏اند منظور روز قيامت است چرا كه او مى‏خواست تا آن روز زنده بماند تا از حيات جاويدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گرديد، به خصوص اينكه تعبير به يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آيه 50 سوره واقعه درباره روز قيامت نيز آمده است. (1)
اين احتمال بسيار بعيد است، چرا كه اگر چنين بود، بايد خداوند به طور كامل با درخواست او موافقت كرده باشد، در حالى كه ظاهر آيات فوق اين است كه به طور كامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا" يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ" موافقت شده است.
تفسير اول با روح و ظاهر آيه از همه موافق تر است، در بعضى از روايات كه از امام صادق نقل شده، به اين معنى تصريح گرديده است. (2)

پي نوشت ها:
1. تفسير نمونه، ج‏11، ص: 72.
2. نور الثقلين ،ج 3 ،ص 13 ،حديث 45.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

پرسش 1: شق القمر شرح .نظر به اينکه نام حضرت محمد(ص) در آيه هاي 1 و 2 سوره قمر، نيامده است، از کجا مي شود اين آيه در مورد معجزه حضرت محمد است؟ پاسخ: اولاً: نيامد

 

امام علي عليه السلام: توكّل ، سامان‏دهنده عبادت است . غرر الحكم و درر الكلم 5802

 

پرسش 1: شق القمر شرح .نظر به اينکه نام حضرت محمد(ص) در آيه هاي 1 و 2 سوره قمر، نيامده است، از کجا مي شود اين آيه در مورد معجزه حضرت محمد است؟ پاسخ: اولاً: نيامدن نام مبارک پيامبر در آن سوره دليل بر نفي مسئله نمي‌شود، زيرا در موارد ديگر نيز اسم پيامبر در آيه نيست ولي با قراين، شواهد، دلايل عقلي و شواهد روايي مطلب روشن مي‌شود. مثلاً در سورة اسراء نامي از پيامبر نيامده و تعبير «عبد» آمده ،ولي ترديدي نيست که آيه اول سوره اسراء مربوط به جريان معراج پيامبر است . شواهد روايي، اين مطلب را به آساني ثابت مي‌کند. آيه دوم سوره قمر تا حد زيادي روشن مي كند كه آيه اول بايد مربوط به اعجاز باشد. چون از آيه و نشانه بودن آن سخن گفته ، و روي برگرداني برخي از آن . اينها نشانه معجزه بودن شق القمر مي شود ، نه قيامت كه جاي انكار ندارد و هيچ انساني با ديدن آن نمي گويد سحر و جادوي هميشگي است. دوم: بايد در فهم آيات به شأن نزول و رواياتي كه در مورد آن آمده مراجعه كنيم . سخن متخصصان و كارشناسان را كه مفسران قرآن هستند ، جستجو نماييم. مفسرين شيعه و سني با کمال قاطعيت و صراحت مي‌گويند: آيات اول سورة قمر مربوط به شق‌القمر و شکافته شدن ماه به عنوان معجزه در زمان رسول اکرم(ص) مي‌باشد . در کتاب‌هاي تفسير معتبري نظير: تفسير البيان، تفسير مجمع البيان، تفسير ابوالفتوح رازي، تفسير منهج الصادقين، تفسير صافي،‌تفسير نور الثقلين، الميزان. از تفاسير اهل سنت: تفسير طبري، در المنثور، کشاف، تفسير کبير فخر رازي، في ظلال القرآن، متفق‌اند بر اين که آيات سوره قمر مربوط به جريان شق‌القمر است. فخر رازي از اهل سنت و طبرسي از شيعه تأکيد نموده‌اند که آيات ياد شده در صدد بيان شق‌القمر است که در زمان پيامبر(ص) رخ داده است. از اين گذشته در منابع روايي شيعي و سني بيش از 40 حديث درباره شق‌القمر آمده و تصريح گرديده که آيات ياد شده مربوط به شق‌القمر است.(1) بر اساس تحقيق برخي دانشمندان در کتاب تاريخي «تاريخ فرشته» آمده: در عهد رسول الله اهل ميلبار هندوستان شق‌القمر را ديدند و در نوشته‌هاي خود ثبت کردند . حاکم آن شهر پس از آن که تحقيقاتي در اين زمينه به عمل آورد، براي او ثابت شد که اين موضوع در اثر اعجاز پيامبر تحقق يافته است، و دين اسلام را پذيرفت.(2) در نتيجه معلوم مي‌شود که به دلايل شواهد روايي و تاريخي آيات اول سوره قمر ناظر به جريان شق‌القمر است. پي‌نوشت‌ها: 1. پاسخ به پرسش‌هاي مذهبي، ص 178. 2. همان، ص 182. پرسش 2: اگر اين آيه هاي 1و2 از سوره قمر به اعجاز حضرت محمد اشاره مي کنند، آيا اين آيه با آياتي که درخواست معجزه از سوي کفار را رد مي کند، همخواني ندارد؟ پاسخ: در ساختار عالم بنا بر اين نيست كه كارها و اتفاقات و حوادث برخلاف روند عادي طبيعت رخ دهد. معمولا همه امور در ظاهر بر اساس روابط شناخته شده علٌي و معلولي رخ مي دهد ؛ در نتيجه معجزه كه امري خارق العاده و فراتر از روابط عادي بين اجزاي عالم است ، در حد نياز و ضرورت رخ مي دهد . در فرهنگ ديني ما اظهار معجزه بهترين راهي بود كه مي توانست ارتباط مدعي نبوت با عالم غيب را به اثبات برساند ؛ تاييد و اثبات ادعاهاي متعدد انبيا در صورتي ممكن بود و از جانب مردم قابل قبول محسوب مي شد كه قدرت بر انجام كارهاي فوق بشري و انجام معجزاتي كه به صورت ناگهاني از ايشان درخواست مي شد ،نشان بدهد كه اين بزرگواران داراي ارتباطي خاص وغير قابل انكار با عالم غيب هستند . هركجا كه چنين ضرورتي اقتضا مي كرد و تا حد ممكن اتمام حجت بر مردم نشده بود و نوع درخواست ها قابل اجابت بود، معجزه رخ مي داد و عملي مي شد ؛ در نتيجه در مي يابيم موارد خاصي كه در آن پيامبران از اظهار معجزه خودداري مي نمودند ،مواردي بوده كه استفاده از اين امر خارق العاده هيچ نتيجه و ثمره اي در مسير اثبات نبوت انبيا، نه براي مطالبه كنندگان و نه براي توده مردم نداشته است ؛ يا گاهي چيزي طلب مي كردند كه امكان آن وجود نداشت ، يا بر خلاف قوانين و سنت هاي الهي در جامعه انساني و در جهان هستي بود. اصولا پيامبر يك فرد خارق‏العاده‏گر نيست كه در جايى بنشيند و هر كسى از در وارد شود ،پيشنهاد اعجازى به ميل خود كند و اگر نپسنديدند، پيشنهاد ديگرى مطرح نمايد، و قوانين و سنن آفرينش را به بازى بگيرد، و بعد از اين همه نيز اگر مايل بود ،بپذيرد و اگر ميلش اقتضا نكرد ، با بهانه‏اى شانه خالى كند ؛ وظيفه پيامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طريق آوردن معجزه است. هر گاه به قدر كافى معجزه نشان دهد ،ديگر هيچ گونه وظيفه‏اى در اين رابطه ندارد ؛ او حتى زمان نزول معجزات را ممكن است نتواند پيش بينى كند و در جايى از خداوند تقاضاى معجزه مى‏كند كه بداند خدا به اين امر راضى است. بر اساس همين تحليل در مي يابيم شق القمر از مواردي بوده كه به واسطه زمان و مكان خاص درخواست اين امر و فضاي به وجود آمده ، آوردن اين معجزه لازم بود . رد اين درخواست مي توانست بيانگر ناتواني رسول خدا در آوردن معجزه يا ترديد در ارتباط ايشان با عالم غيب باشد. اين درخواست به ظاهر بعيد وغير قابل انجام به اعجاز الهي انجام شد . همانند بسياري از معجزات ديگر پيامبر صورت عملي يافت . معجزه كار خدا است و به اذن الهي هر جا كه صلاح بداند ، به دست پيامبر صورت مي گيرد ؛ آن جا كه طلب اعجاز را رد مي كند ، بنابر حكمت و مصلحت الهي است . آن جا كه صورت مي گيرد ، باز به اذن الهي است ، اما در هر حال لازم بود كه پيامبر نيز اعجاز يا اعجازهايي همانند پيامبران گذشته داشته باشد .‌آيا درست است انسانى دعوى پيامبرى نمايد و حتى خود را خاتم پيامبران بداند و براى انبياى گذشته در كتاب آسمانيش هر گونه معجزات ذكر كند ، خود از آوردن معجزه سر باز زند؟! آيا مردم نخواهند گفت چگونه پيامبرى هستى كه نمى‏توانى هيچ يك از معجزاتى را كه خودت براى ديگران قائلى بياورى؟ اگر پيامبر در اين آيات تسليم پيشنهادهاى آنها نشده ،حتما پيشنهادهاى بى پايه و بهانه‏ جوئي هاى بى اساسى بوده و گرنه در برابر پيشنهاد منطقى و معقول تسليم بوده است. (1) پي نوشت: 1. تفسير نمونه، ج‏12، ص: 289. پرسش 3: در مورد نظر مفسريني که با توجه به کلمه ساعه اين آيه را مربوط به قيامت مي دانند و فعل انشق را تأويل به مستقبل مي کنند، چه پاسخي وجود دارد؟ پاسخ: در خصوص پاسخ به اين عده در تفاسير گوناگون پاسخ هاي مختلفي ارائه شده كه به برخي اشاره مي شود : 1- ذكر اين موضوع به صورت" فعل ماضى" (انشق القمر) نشان مى‏دهد" شق القمر" واقع شده ، همان گونه كه نزديكى رستاخيز(اقتربت الساعه) با ظهور آخرين پيامبر نيز تحقق يافته است. 2- اگر سخن از معجزه نباشد ، تناسبى با نسبت سحر به پيامبر 0 كه در آيه بعد آمده است ندارد، 3- ذكر " و كذبوا و اتبعوا اهوائهم" كه خبر از تكذيب مشركان نسبت به اين واقعه مى‏دهد، بيانگر حادثه اي صورت گرفته است . 4- روايات فراوانى در كتب اسلامى در زمينه وقوع اين اعجاز نقل شده كه در حد شهرت يا تواتر است و قابل انكار نمى‏باشد . 5- نقل تاريخي كه اشاره دارد" حذيفه" صحابى مشهور داستان شق القمر را در حضور جمع كثيرى در مسجد مدائن نقل كرد و هيچ كس بر او ايراد نگرفت، با اينكه بسيارى از حاضران عصر پيامبر را درك كرده بودند (اين حديث را درالمنثور و قرطبى در ذيل آيه مورد بحث آورده‏اند).(1) 6- رد دليل مخالفان به اين بيان كه اين افراد اصل امكان تحقق چنين معجزه اي را محال مي دانند ، در حالي كه عقل و تجربه تحقق چنين امري را محال نمي داند ؛ از نظر عقل انجام چنين حادثه اي ناممكن نيست .البته از آن جا كه اين امر حقيقتي خارق العاده واعجاز بوده و به قدرت خداوند انجام شده ، تبعات و آثار منفي احتمالي آنبرداشته شده است . 7- تحقيقاتي كه از برخي منابع فعال در حوزه نجوم نقل شده و حاكي از وجود آثاري در سطح ماه است كه تحقق چنين شكافي را در چند صد سال پيش تاييد مي كند ؛ در برخي از منابع خبري اعلام شد كه سازمان فضانوردي " ناسا " به دو نيم شدن کره ماه و سپس پيوند خوردن اين دو نيمه به يکديگر پي برد. پايگاه اينترنتي روزنامه ي عربي " الوطن " چاپ آمريکا به نقل از يک محقق اردني علوم فلکي در اين زمينه نوشت: سفينه فضايي آمريکايي " کلمنتاين " که سال ها در مدار کره ماه کار تحقيقاتي انجام مي دهد، به اين نتيجه رسيده است که کره ماه صدها سال پيش به دو نيمه متساوي تقسيم شده و دوباره به يکديگر متصل شدند. اين محقق اردني با ارسال گزارشي به ناسا آنان را نسبت به اين موضوع مطلع ساخت که مسلمانان، اين پديده را متعلق به 1400 سال پيش مي دانند و مرتبط به معجزه اي از پيامبر به نام " شق القمر" است. ناسا هيچ تفسيري براي کشف خود نيافته زيرا اين اتفاق نادر تا کنون براي هيچ جرم آسماني به وقوع نپيوسته است.(2) مهم ترين دليل ما بر اينكه مساله مورد توجه در اين آيه معجزه اي از نبي اعظم بوده ،وجود روايات متعدد در اين زمينه است كه هر احتمال ديگري را منتفي مي سازد. پي نوشت ها : 1. تفسير نمونه، ج‏23، ص: 13 2. روزنامه جمهوري اسلامي ،شماره 7608 ، 23 مهر 1384 ،ص 5 پرسش 4: آيا ماجراي شق القمر در اسناد تاريخي متواتر است؟ پاسخ: در تفاسير متعدد از شهرت كامل و در حد تواتر اين مساله با سندهاي گوناگون نام برده شده ؛ در اين گونه موارد ، هر روايت معتبر يا نقل قابل توجه از صحابه يا تابعين و علما و مفسرين مي تواند كاركردي همانند كاركرد يك منبع تاريخي داشته باشد كه از اين جهت مي توان گفت كه شواهد و قرائن تاريخي اين امر بسيار زياد است ؛ به تحقيق جامع علامه طباطبايي در تفسير الميزان اشاره مي كنيم : « اين آيه به معجزه شق القمر كه خدا به دست رسول خدا (ص) در مكه و قبل از هجرت و به دنبال پيشنهاد مشركين مكه جاري ساخت اشاره مى‏كند. روايات اين داستان هم بسيار است، به طورى كه گفته شده همه اهل حديث و مفسرين بر قبول آن أحاديث اتفاق دارند،(1) كسى از ايشان مخالفت نكرده جز حسن، عطا و بلخى كه گفته‏اند: معناى اينكه فرمود:" انْشَقَّ الْقَمَرُ" اين است كه به زودى در هنگام قيام قيامت قمر دو نيم مى‏شود، و اگر فرموده: دو نيم شده، از باب اين است كه بفهماند حتما واقع مى‏شود. اين معنا بسيار بى‏پايه است، و دلالت آيه بعدى كه مى‏فرمايد:" وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ" آن را رد مى‏كند، براى اينكه سياق آن آيه روشن‏ترين شاهد است بر اينكه منظور از" آية" معجزه به قول مطلق است، كه شامل دو نيم كردن قمر هم مى‏شود، يعنى حتى اگر دو نيم شدن قمر را هم ببينند ،مى‏گويند سحر است . معلوم است كه روز قيامت روز پرده‏پوشى نيست، روزى است كه همه حقايق ظهور مى‏كند، و در آن روز همه دنبال معرفت مى‏گردند، تا به آن پناهنده شوند. معنا ندارد در چنين روزى هم بعد از ديدن شق القمر باز بگويند سحر است ، پس هيچ چاره‏اى نيست جز اينكه بگوييم شق القمر آيت و معجزه‏اى بوده كه واقع شده تا مردم را به سوى حق و صدق دلالت كند... . در تفسير قمى در معناى" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ" آمده: يعنى قيامت نزديك شد، چون بعد از پيامبر ديگر پيامبرى تا قيامت نخواهد آمد، و طومار نبوت و رسالت برچيده شد ؛ در معناى" انْشَقَّ الْقَمَرُ" آمده كه قريش از رسول خدا (ص) خواست تا معجزه‏اى برايشان بياورد، رسول خدا دعا كرد، و از خدا خواست قرص قمر را برايش دو نيم كند، خدا اين كار را كرد، طورى كه مشركين آن را ديدند، و دوباره آن دو قسمت به هم چسبيدند، با اين حال گفتند: سحرى است مستمر يعنى صحيح (2). در امالى شيخ به سند خود از عبيد اللَّه بن على از حضرت رضا از آباي گرامى‏اش از على (ع) روايت آورده : در مكه قرص قمر دو نيم شد، رسول خدا (ص) فرمود:" شاهد باشيد، شاهد باشيد" (3). پي نوشت ها : 1. مجمع البيان، ج 9، ص 186. 2. تفسير قمى، ج 2، ص 340. 3. امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 351. الدر المنثور، ج 6، ص 132. روح المعانى، ج 27، ص 74. ترجمه الميزان، ج‏19، ص95-97

صفحه‌ها