قرآن

اگر ممکن است جزئيات کاملي از اعجاز قرآن کريم بگوييد. آيا آيه 109 سوره توبه به حادثه 11 سپتامبر اشاره دارد ؟

پرسش: اگر ممکن است جزئيات کاملي از اعجاز قرآن کريم بگوييد.

پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
پرسش شما داراي دو بخش است که به تفکيک پاسخ داده مي شود :
1 - اعجاز قرآن قرآن از ابعاد و زواياى مختلف معجزه است و اعجاز آن اختصاصى به فصاحت و بلاغت ندارد. برخى از اين ابعاد را قرآن خود به صراحت بيان نموده و در مورد آن ها تحدّى(1) كرده‏است. برخى ديگر از وجوه اعجاز وجود دارند كه در مورد آن ها تحدّىِ خاصى در قرآن صورت نگرفته است. اين موارد مشمول آيات تحدّى به صورت عام قرار مى‏گيرند. در اين فصل ابعاد تحدّى را، صرف ‏نظر از اين كه تحدّى خاصى داشته باشند يا نه، مورد بررسى قرار مى‏دهيم. هيچ‏كس نمى‏تواند مدّعى بررسى همه جانبه ابعاد اعجازِ قرآن باشد؛ چرا كه مسلّماً بسيارى از رموز و شگفتى‏هاى قرآن بر ما هنوز پوشيده مانده است. شايد بتوان گفت: حصر و برشمردن همه وجوه اعجاز قرآن و بازشناسىِ دقيق آن ها، خودْ اعجازى ديگر است.
با اين مقدمه به بررسى ابعاد اعجاز مى‏پردازيم:
1. شخصيت پيامبر
يكى از نكات مهمّى كه قرآن براى اعجازش به آن اشاره نموده ، توجه به شخصيّت پيامبر و آورنده قرآن است. پيامبر در مكتب هيچ دانشمند و معلّمى حاضر نگشته بود . همگان مى‏دانستند كه او اُمّى و درس ناخوانده است. در دوره چهل‏ساله زندگىِ قبل از بعثت كه دو ثلث عمر او را تشكيل مى‏دهد، از او هيچ شعر و نثرى ديده نشده است.(2) ناگهان چنين پيامبرى، كتابى را عرضه مى‏دارد كه بزرگان روزگار در مقابلش درمى‏مانند.
قرآن همين نكته را بخشى از اعجاز خويش دانسته ،به آن تحدّى مى‏كند:
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيكُمْ ولا أَدريكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمراً مِن قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُون؛(3)
بگو: اگر خدا مى‏خواست، آن را بر شما نمى‏خواندم و خدا شما را بدان آگاه نمى‏گردانيد. قطعاً پيش از آن روزگارى در ميان شما به سر برده‏ام. آيا فكر نمى‏كنيد؟
قرآن در ردّ سخنان كسانى كه مى‏گفتند فردى از روميان معلّم پيامبر بوده است‏(4) مى‏فرمايد:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهم يَقُولُونَ إنّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الّذى يُلحِدوُن إليه أَعْجَمىٌّ و هذا لِسانٌ عَربىّ مُبينٌ؛(5)
و نيك مى‏دانيم كه آنان مى‏گويند: جز اين نيست كه بشرى به او مى‏آموزد . چنين نيست‏. زبان كسى كه اين نسبت را به او مى‏دهند، غيرعربى است و اين قرآن به زبان عربى روشن است.
حال پيامبرى كه در جايى درس نخوانده است، كتابى بر بشر و درس آموختگان عرضه مى‏كند كه سرشار از معارف و حكمت‏ها و هدايت‏هاست و خود معلّم كتاب و حكمت مى‏گردد.(6)
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله‏آموز صد مدرّس شد
2. فصاحت و بلاغت (اعجاز بيانى)
در اين مورد نيز تحدّى صورت گرفته است. آيات پنج‏گانه تحدّى - كه در فصل دوم بررسى نموديم - حداقل ناظر بر فصاحت و بلاغت بوده‏اند؛(7) زيرا ويژگى مهم مخاطبان پيامبر، كه به مقابله فرا خوانده شدند، فصاحت و بلاغت آنان بود.
بر هيچ كس پوشيده نيست كه عرب در زمان ظهور اسلام به مرحله‏اى از كمال و بلاغت در كلام رسيده بود كه تاريخ براى هيچ ملتى نه پيش و نه پس از آن، هماوردى سراغ ندارد. در چنين فضايى، آيات نورانى الهى بر پيامبر نازل گرديد. زيبايى و رسايى اين آيات به حدّى اعجاب‏آور است كه عرصه را بر شاعران و اديبان و صاحبان ذوق و قريحه‏هاى سرشار، تنگ كرده آنان را وادار به اعتراف به عجز مى‏نمايد. قرآن با شيوه بديع و منحصر به فردِ خويش در بيان مفاهيم و معانى بلند و پرمحتواى خود كه نه نثر است و نه نظم، چنان جلوه‏گرى مى‏كند كه همه سخنان و آثار ادبى را تحت‏الشعاع خويش قرار مى‏دهد. در تاريخ، حكايات متعدد و مختلفى در اين زمينه به چشم مى‏خورد. آيات قرآن در هنگام تلاوت، به گونه‏اى در جان و دل افراد مى‏نشست كه آنان را از خود بى‏خود مى‏كرد.
وليدبن مغيره مخزومى، شخصى است كه در ميان عرب به حسن تدبير، مشهور است . او را گل سرسبد قريش مى‏ناميدند. پس از نزول آيات اوليه سوره مباركه غافر، پيامبر در مسجد حضور يافت و اين آيات را، در حالى كه وليد در نزديكى آن حضرت بود، قراءت فرمود. پيامبر چون توجه وليد به آيات را مشاهده نمود، بار ديگر نيز آيات را قراءت نمود. وليدبن مغيره از مسجد خارج و در مجلسى از طايفه بنى‏مخزوم حاضر شد و اين گونه شروع به سخن نمود:
به خدا سوگند، از محمد سخنى شنيدم كه نه به گفتار انسان‏ها شباهت دارد و نه به سخن جنّيان. گفتار او حلاوت خاصى دارد و بس زيباست. بالاى آن (نظير درختان) پرثمر و پايين آن (همانند ريشه‏هاى درختان كهن) پرمايه است. گفتارى است كه بر همه چيز پيروز مى‏شود و چيزى بر آن پيروز نخواهدشد.(8)
ابوعبيده گويد: مردى اعرابى آيه «فاصْدَع بما تُؤمَرْ» را از شخصى شنيد و به سجده افتاد و گفت: به خاطر فصاحتش سجده نمودم. زيرا تأثيرگذارى كلمه اِصْدَع در معناى اظهار دعوت، افشاى دعوت و شجاعت در دعوت و زيبايى ما تُؤْمَر در ايجاز و در عين حال جامعيت آن است.(9)
مناسب است براى آن كه تحدّى قرآن در بعد فصاحت و بلاغت بيش تر ملموس گردد، مقايسه يك نمونه از آيات قرآن را با موجزترين عبارت در نزد عرب، در همان معنا ملاحظه گردد. قرآن مجيد در مورد قصاص و فلسفه آن تعبير بسيار زيبا و دلنشين «ولَكُمْ فى القصاص حيوةٌ»(10) را به كار برده است. مثل مشهورى كه عرب در اين مورد داشته، القَتْل أَنْفى‏ لِلْقَتْل بوده‏است.
جلال‏الدين سيوطى در مقام مقايسه ميان اين دو جمله، بيست امتياز براى آيه قرآن نسبت به جمله مشهور در ميان عرب ذكر مى‏نمايد(11) كه به بعضى اشاره مى‏شود:
1. حروف آيه فى القصاص حيوة از جمله القَتْل أَنْفى‏ لِلْقَتْل كم تر است.
2. تعبير قصاص در آيه، حساب شده است؛ زيرا هرگونه قتلى نافىِ قتل ديگر نيست، بلكه بسا قتلى كه خود موجب قتل ديگر مى‏شود؛ مثل اين‏كه كشتارى از روى ظلم صورت گرفته باشد. بنابراين قتلى كه موجب حيات است، يك قتلِ خاص است كه از آن تعبير به قصاص مى‏گردد.
3. آيه مراد خويش را به صورت جامع‏تر و كامل‏تر بيان نموده ؛ زيرا قصاص هم قتل را شامل مى‏شود و هم جرح و قطع عضو را؛ در حالى كه در مَثَل تنها مسأله قتل عنوان گرديده‏است.
4. در مَثَل، كلمه القتل تكرار شده و عدمِ تكرار -حتى اگر وجود آن مُخِلِّ به فصاحت نيز نباشد- از تكرار بهتر است.
5. آيه دربرگيرنده صنعت بديعى است، چرا كه يكى از دو چيز متضاد، يعنى فنا و مرگ را، ظرفِ ضد ديگر قرار داده و با آوردن كلمه «فى» بر سر قصاص آن را منبع و سرچشمه حيات دانسته است.
6. فصاحت كلمات آن‏گاه آشكار مى‏شود كه در كلمه، توالىِ حركات وجود داشته‏باشد. در اين صورت زبان در حال نطق به‏خوبى به حركت درمى‏آيد؛ برخلاف جايى كه در كلمه بعد از هر حركت، سكونى وجود داشته باشد و اين اختلاف در مقايسه آيه با مَثَل به خوبى پيداست.
7. جمله القَتْل أَنْفى‏ لِلْقَتْل در ظاهر كلامى متناقض است؛ زيرا چيزى، نافىِ نفسِ خويش نمى‏تواند باشد.
8. آيه از تعبير به قتل كه لفظى خشن بوده و بوى مرگ مى‏دهد خالى است . در عوض همان معنا را با جاذبه‏اى كه در لفظِ حيوة نهفته است، بيان مى‏كند.
9. بيان آيه مبتنى بر اِثبات و بيانِ مَثَل مبتنى بر نفى است. پرواضح است كه اثبات بر نفى برترى دارد.
10. لفظ قصاص به امر ديگرى نيز كه مساوات باشد، اشاره دارد .درواقع، قصاص خبر از عدالت مى‏دهد؛ در حالى كه اين معنا از مطلقِ قتل، فهميده نمى‏شود.
در پايان اين قسمت دو نمونه از اظهارات دانشمندان را درباره قرآن يادآور مى‏شويم:
جان‏ديون پورت مؤلف كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مى‏نويسد:
همه اين معنا را قبول دارند كه قرآن با بليغ‏ترين و فصيح‏ترين لسان و به لهجه قريش، كه نجيب‏ترين و مؤدب‏ترين عرب‏ها هستند، نازل شده... مملو از درخشنده‏ترين اَشكال و محكم‏ترين تشبيهات است....(12)
بخشى از اعجاز ادبى قرآن كريم در اسلوب خاص و ويژه آن نهفته است. قرآن از نظر سبك كلامى، شيوه‏اى بديع را، كه هرگز سابقه نداشته، به وجود آورده است؛ قرآن نه نظم است و نه نثر.
در قرآن سجع فراوان هست كه احتراماً و براى آن‏كه به سَجْع كاهنان و شعر تشبيه نشود، به آن فاصله مى‏گويند و مراد از آن، كلمات مشابه پايانى هر آيه است. قرآن با شعر عربى هم، كه سابقه درخشانى دارد، شباهت ندارد. قرآن قول كسانى را كه مى‏گويند قرآن شعر و پيامبر(ص) شاعر است به شدّت نفى مى‏كند و مى‏فرمايد كه: به او شعر نياموخته‏ايم و سزاوار او نيست(13). اما در قرآن جوهر شعرى بسيار است؛ يعنى بيان ظريف و مجازى و انواع استعاره‏ها و تمثيلات و تشبيهات هنرى. هم‏چنين آياتِ موزون يا موزون افتاده قرآن نيز از يك‏صد فقره بيش تر است. با وجود اين و با آن‏كه نفوذ قرآن در شعر و ادب عربى و فارسى، بسيار عظيم است؛ ولى قرآن شعر نيست و بايد گفت كه قرآن نوعى منحصر به فرد و تافته‏اى است جدا بافته. ارزش موسيقايى كلمات و جملات قرآن نيز از ديرباز مورد توجه محققان بوده‏است. قابليّت خوشخوانى قرآن و تغنّى و همخوانى آن كم‏نظير يا بى‏نظير است.(14)
اين سبك (ساختار) جديدى كه قرآن ارائه داده و در فرهنگ ادبى عرب، تحوّلى غريب ايجاد نموده كاملاً بى‏سابقه است و آيندگان را به عجز و تاب انداخته، جاذبه دارد، كشش دارد، افسون مى‏كند، به وجد مى‏آورد، لذّت‏بخش است، آرامش مى‏دهد، با فطرت دمساز، با طبيعت همساز، با وجدان سروكار داشته و با هستى سَر و سرّى دارد.(15)
3. آموزه‏ها و معارف عالى (اعجاز معانى)
زيبايى قرآن فقط در الفاظ و عبارات و فصاحت و بلاغت آن نيست. اين كتاب مقدس برخوردار از يك زيبايى برتر و ارزش والاتر، يعنى مفاهيم و معانى عميق و دقيق است. قرآن رسالت خويش را هدايت بشر شناسانده‏است، و كتابى است كه پيامبر، با آن، مردم را از ظُلمت‏ها به نور رهنمون مى‏گردد.(16)
قرآن به عنوان قانون اساسى اسلام دربرگيرنده مجموعه‏اى از اصول و ضوابط هماهنگ با فطرت انسانى است كه همواره بر تارك انديشه‏ها چون خورشيدى مى‏درخشد و عزّت و عظمت را در گرو آشنايى و عمل به قوانين خود مى‏داند.
قرآن در اين بخش بدون شك اعجاز است. در زمانى كه انحطاط در اخلاق و آداب و رسوم اجتماعى به اوج خود رسيده ، غارت و چپاول، امتياز به‏حساب مى‏آمد ، دختران زنده به گور مى‏شدند ، خيانت و فساد و فحشا و بى‏عدالتى فراگير شده‏بود، قرآن، كه پرچمدار مترقى‏ترين قوانين و مطرح‏كننده ارزش‏ها و فضايل انسانى است ظهور مى‏كند . به مردم صداقت، امانت، اخوت، وحدت و انسانيت را يادآور مى‏شود؛ آنان را از جهل به سوى علم، از تاريكى به سوى نور و روشنايى و از رذايل به سوى فضايل سوق مى‏دهد. در سايه همين تعليمات و قوانين حيات‏بخش است كه اسلام شرق تا غرب عالم را فرا مى‏گيرد . پرچم تمدن شكوهمند اسلامى در همه اقطار به اهتزاز درمى‏آيد. نمونه‏هايى از اين اصول و قوانين را در قرآن يادآور مى‏شويم:
ا) اصل عدالت و امانت‏
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالعَدْلِ.(17)
ب) اصل كلى امر به نيكى‏ها و نهى از زشتى‏ها
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ وَإِيتاءِ ذِى القُربى‏ وَيَنْهى‏ عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْكَرِ وَالبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.(18)
ج) اصل مقابله به مثل در برابر متجاوزان‏
فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ما اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ.(19)
د) اصل مساوات و برابرى مردم و تعيين معيار امتياز، در ارزش‏هايى چون تقوا، علم و جهاد در راه‏خدا
إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ.(20)
قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ....(21)
... وَفَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدِينَ عَلى القاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً.(22)
ه) اصل نفى هرگونه استبداد
...وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ.(23)
و) اصل عدم سلطه كافران بر مؤمنان‏
وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى المُؤْمِنِينَ سَبِيلاً.(24)
ز) اصل شدّت در برابر كافران و رحمت در برابر مؤمنان‏
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ.(25)
ح) اصل صلح و اخوت‏
إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ.(26)
ط) اصل توصيه به وحدت‏
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلاتَفَرَّقُوا....(27)
ى) اصل بهره‏بردارى از نعمت‏هاى الهى‏
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ.(28)
ك) اصل وفاى به عقود
يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالعُقُودِ.(29)
ل) اصل لاحَرَج‏
وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.(30)
م) اصل تكليف به قدر طاعت‏
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها.(31)
ن) اصل پذيرش اختيارى دين‏
لا إكْراهَ فِى الدِّينِ.(32)
اصولى را كه اشاره نموديم تنها گوشه‏اى از معارف قرآن است. قرآن سراسر شفا، نور، رحمت، هدايت و حقانيّت است. جاودانگى آن به گونه‏اى است كه گذشت‏زمان تأثيرى در طراوت و حلاوت آن ندارد. همه اين اصولِ مترقى را در بدترين دوره انحطاط اخلاقى و در دوران رواج وحشيگرى مطرح و در بخش‏هاى مختلف زندگى از قبيل امور اقتصادى، مالى، اجتماعى و سياسى، امور نظامى و دفاعى، امور حقوقى، ثروت‏هاى عمومى، معاملات، ازدواج، طلاق، ارث و ... در عالى‏ترين شكل تبيين نموده‏است.
معارف دينى در قرآن در اين مجموعه از اصول و مقرّرات خلاصه نمى‏گردند، بلكه در بخش اعتقادى و اثبات وحدانيت، نبوّت، امامت و قيامت و خلاصه از مبدأ تا معاد، آن‏چه را قرآن مطرح نموده، مطابق با عقل سليم و برهان است. آيات مربوط به خداپرستى و توحيد، آيات معرفى‏كننده پيامبران و رسولان الهى، آيات مربوط به قيامت و معاد، آن‏گاه كه با مطالب دو كتاب تحريف شده تورات و انجيل مقايسه مى‏گردند، نزاهت و قداست قرآن را بيش از پيش جلوه‏گر مى‏كنند.(33)
اكنون برخى از آيات مربوط به خداشناسى در قرآن را مرور مى‏كنيم:
آن‏گونه كه سزاوار اوست، قرآن خداوند را از هر گونه عيب و نقص مبرا دانسته و او را توصيف نموده است.
وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَالْأَرضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ.(34)
وَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.(35)
لاتُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.(36)
هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلّا هُوَ عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ هُوَاللَّهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلّا هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ المَتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الخالِقُ البارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الحُسْنى‏ يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ.(37)
آيا اين‏گونه معرّفى خداوند در زمانى كه مردم گرفتار عقايد موهوم و خرافى در پرستش خدايان خويش بوده‏اند، مى‏تواند از انديشه فردى از ميان همين قوم نشأت گرفته باشد؟
آيا اين مجموعه عظيم از اصول و قواعد و مقرّرات مترقّى در كنار معارف بلند و پرمحتواى اعتقادى و اخلاقى - تربيتى، مى‏توانند به چيزى جز معجزه‏بودن اين كتاب شهادت دهند؟ مقررات و معارفى كه با فطرت و سنن خلقت هماهنگى داشته و به همين جهت بقا و دوام آن ها تضمين گشته است؛ هر دو بخش جسم و روح انسان‏ها را در نظر گرفته و با تكيه بر ارزش‏هاى اخلاقى و معنوى در ضمن بهره‏مند كردن انسان از مواهب مادى و طبيعى، او را در مسيرى متعادل و موزون قرار داده است. هم رهبانيت را نكوهيده و هم شأن انسان را فراتر از وابستگى به ماديات دانسته است و در يك كلام قرآن‏كريم در دو بُعد علمى و عملى، يعنى تعليم معارف و حقايق هستى و تشريع قوانين و مقرّرات زندگى، آن‏چه را بشر نيازمند به آن بوده، در اختيار او گذارده است.
4. هماهنگى و عدم وجود اختلاف
يكى از ابعاد اعجاز قرآن، كه قرآن نيز به آن اشاره و تحدّى نموده است، عدم وجود اختلاف در قرآن است. همه مى‏دانيم كه اين كتاب در طى 23سال تدريجاً در مكه و مدينه، در شب و روز، در جنگ و صلح به هنگام پيروزى و شكست، در مواقع شدت و راحتى، و خلاصه در حالات مختلف نازل شده است. از سوى ديگر در مورد همه امور، دادِ سخن داده است. در قرآن از حِكَم و مواعظ گرفته تا مسائل اقتصادى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى، اعتقادى و هنرى مطرح شده است. احتجاج‏ها و استدلال‏هاى عقلى، به اضافه امثله و قِصَص نيز در آن فراوان به چشم مى‏خورد. مسائل مربوط به دنيا و امور مرتبط با آخرت و قيامت به گونه‏اى بسيار پندآموز و سازنده ذكر گرديده، و در عين حال ميان اين همه مباحث متنوع و مختلف هيچ‏گونه اعوجاج و اختلافى مشاهده نمى‏شود؛ بلكه همسويى و يك‏نواختى شگفتى در مجموعه اين كتاب آسمانى نمايان است. حتى داستان‏هايى از پيامبران و يا امت‏هاى پيشين كه احياناً در قرآن تكرار شده، در هرجا از مزيت و خصوصيتى برخوردارند؛ بدون اين‏كه در جوهر و اصل معنا خللى وارد آيد. حال اگر اين كتاب، ساخته دست بشرى بود، موارد متعددى از اختلاف و عدم هماهنگى و تضاد -آن‏هم در مدت نزولى نزديك به ربع قرن- در آن به چشم مى‏خورد؛ چراكه انسان در دنياى مادى همواره از نقص به سوى كمال در حركت است. حتى نويسنده‏اى كه كتابى مى‏نويسد، در يك فاصله زمانى كوتاه، اصلاحاتى در اثر خويش به وجود مى‏آورد و يا مطالبى متفاوت با مطالب قبلى خويش را در اثر بعدى خود جاى مى‏دهد. به همين جهت است كه قرآن تحدّى خود را به اين صورت بيان مى‏كند:
أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً؛(38)
آيا در معانى قرآن نمى‏انديشند؟ اگر از جانب غيرخدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند.
بنابراين، فقدان اختلاف در كتابى با محتوايى اين‏چنين، آن‏هم با تنظيمى تدريجى و در شرايط مختلف نزول، از سوى فردى درس ناخوانده و تعليم‏نديده، خود اعجازى آشكار و غيرقابل انكار است.
5. خبرهاى غيبى
قرآن‏كريم، هم از زندگى اقوام و پيامبران گذشته پرده برداشته و هم نسبت به آينده خبرهايى را از پيش گفته‏است. در هر دو زمينه، خبرهاى داده شده خبرهايى غيبى بوده‏اند. تحدّى به اخبار غيبى در چندين آيه مطرح گرديده است:
تِلْكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَلاقَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا...؛(39) اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مى‏كنيم، پيش از اين نه تو آن را مى‏دانستى و نه قوم تو.
اين يادآورى در داستان حضرت مريم و حضرت يوسف(ع) نيز آمده‏است‏(40). بنابراين بخش عظيمى از قرآن كريم كه سرگذشت پيشينيان و داستان پيامبران الهى را بيان نموده است -در حالى كه خود پيامبر هيچ اطلاعى از آن ها نداشته است- در حوزه اعجاز غيبى قرآن كريم قرار مى‏گيرند.
اعجاز در مورد خبرهاى غيبى مربوط به آينده بيش تر قابل توجه است؛ به‏ويژه هنگامى كه همه آن‏چه خبر داده شده، عيناً به وقوع پيوست. به چند نمونه اشاره مى‏كنيم:
ا) خبر پيروزى روميان بر ايرانيان
غُلِبَتِ الرُّوم فى أَدْنَى الأَرْضِ وَهُم من بَعْدِ غَلَبِهمْ سَيَغْلِبُونَ فى بِضْع سنين؛(41) روميان شكست خوردند. در نزديك‏ترين سرزمين. ولى بعد از شكستشان، در ظرف چند سالى، به زودى پيروز خواهند گرديد.
همان‏گونه كه قرآن خبر داده بود، ارتش روم در فاصله كم تر از ده سال بر ايران غلبه يافت و پيروز شد.
ب) خبر پيروزى مسلمانان در جنگ بدر
أَمْ يَقُولونَ نَحْنُ جميعٌ مُنْتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُر؛(42) آيه خبر از گفتار ابوجهل در جنگ بدر مى‏دهد كه مى‏گفت: نَحْنُ ننْتصرُ الْيومَ منْ مُحمّدٍ وأصحابِهِ. درحالى كه خداوند مسلمانان را طبق همين وعده پيروز نمود.
در آيه هفتم سوره بدر نيز خدا به مسلمانان وعده پيروزى مى‏دهد؛ در حالى كه عدد آنان در حدود يك‏سوم مشركان، و تجهيزات آنان به مراتب كمتر از كفار است و اين وعده محقق مى‏گردد.
ج) وعده بازگشت پيروزمندانه به مكه
إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيْكَ القُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ؛(43) همان كسى كه اين قرآن را بر تو فرض‏كرد، يقيناً تو را به سوى وعده‏گاه باز مى‏گرداند.
اكثر مفسّران بر اين عقيده‏اند كه مراد از معاد مكه است كه پيامبر پيروزمندانه وارد آن‏جا مى‏گردد.
د) وعده حفاظت از قرآن
إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ.(44) در بخش تحريف‏ناپذيرى روشن گرديد كه برخلاف كتب آسمانى گذشته، قرآن بى‏هيچ افزايش و نقصانى از گزند حوادث مصون مانده است.
ه) پيروزى دين اسلام بر ديگر اديان
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْكَرِهَ المُشْرِكُونَ؛(45) او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هرچه دين است پيروز گرداند؛ هرچند مشركان خوش نداشته‏باشند.
اين آيه سه بار در قرآن تكرار گرديده است . اعجاز غيبى آن امروز، از هر زمان ديگر بيش تر قابل درك است. اسلام به اعتراف دوست و دشمن به عنوان برترين مكتب، زنده‏ترين دين و الهام بخش‏ترين آيين به ميدان آمده و به سرعت در حال گسترش و نفوذ به دنياهاى جديد است.
6. طرح مسائل دقيق علمى
قرآن در زمينه طرح مباحث علمى در مواردى به صراحت و در پاره‏اى از موارد -كه براى بشر آن زمان قابل درك و هضم نبوده، بلكه احياناً مخالف با اصول مسلم پذيرفته شده در بين آنان تلقى مى‏شد- تلويحاً سخن گفته است.
به عنوان نمونه: وَأرْسلنا الرّياح لواقح.(46)
امروز علم ثابت نموده است كه باردارشدن درختان و گياهان، نياز به لِقاح دارد . اين مهم در مواردى با بادها صورت مى‏گيرد؛ آن‏گونه كه در درختانى مثل زردآلو، صنوبر، انار و در بوته‏هاى حبوبات و غير آن ها ديده مى‏شود.
خداوند در آيه‏اى ديگر تصريح مى‏نمايد كه وجود جنس مخالف تنها مختص به حيوانات نيست؛ بلكه در همه انواع گياهان نيز وجود دارد: ومِنْ كُلِّ الثمرات جعل فيها زوْجَيْنِ اثْنَيْنِ.(47) سُبْحان الّذى‏ خَلَق الأَزْواجَ كُلّها ممّا تُنْبِتُ الاَرْضُ وَمِنْ أنفُسهم وممّا لايعْلمُون.(48)
مسأله حركت و گردش زمين نيز به صورت خاصى مطرح گرديده است: اَلّذى‏ جعل لَكُمُ الأَرْضَ مَهْداً.(49) زمين، به صورت مهد و گهواره براى موجودات روى آن قرار داده شده‏است . اين خود ناشى از حركت وضعى و انتقالى زمين است. همان‏گونه كه حركت گهواره مايه آرامش و رشد طفل و كودك است، حركت زمين نيز در جهت رشد و شكوفايى انسان است. البته بيان كنايى و سربسته اين حقيقت در قرآن، بدان جهت است كه در زمانِ نزول قرآن، مردم اعتقاد به سكون زمين داشتند. آن را از بديهياتى مى‏دانستند كه قابل تشكيك نبوده و نخواهد بود. مسأله بيضوى و كروى بودن زمين نيز از بعضى از آيات استفاده مى‏گردد:
فَلا اُقسمُ بربّ الْمشارق والْمغارب.(50) رَبُّ الْمَشْرقين وربّ الْمغربين.(51)
اگر زمين، مسطح بود، ناچار، يك مشرق و مغرب بيش نداشت. تنها با فرضِ كروى‏بودن آن است كه در اثر جابه‏جايى حالت نسبت به خورشيد، مى‏توان در يك زمان براى زمين، مشارق و مغارب متعدد را تصور كرد.
7. آفرينش‏هاى هنرى
يكى ديگر از رازهاى جاذبه قرآن كه پرده از اعجازى ديگر برمى‏دارد، جنبه خيال‏انگيزى و صحنه‏پردازى و به تصوير كشيدن معانى گوناگون است. اين هنر قرآنى، چه در بيان صحنه‏هاى طبيعت و چه در تبيين ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها، پاكى‏ها و ناپاكى‏ها و چه در قصه‏ها و داستان‏سرايى‏ها و چه در طرح مثل‏ها و چه در به تصوير كشيدن مراحلى از معاد و قيامت و حساب و كتاب، چنان كارآمد و مؤثر بوده است كه بعضى از آن به سحر و افسون قرآن ياد مى‏كنند. آن‏چه را قرآن از قول برخى از كفار نقل مى‏كند، به اين حقيقت رهنمون است:
وقال الّذين كَفَروُا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرآنِ وَأَلْغَوا فيهِ لَعَلَّكُم تَغْلِبُونَ؛(52)
به اين قرآن گوش ندهيد و سخن لغو در آن اندازيد؛ شايد شما پيروز شويد.
اين گفتار آنان از آن‏جا ناشى مى‏گردد كه تنها يك‏بار گوش فرا دادن به آيات قرآن، براى تسليم منكران، كافى بوده است. البته روشن است كه درك صحيح از اين همه لطافت‏ها و ظرافت‏هاى هنرى قرآن، تنها هنگامى ميسر خواهد بود كه انسان با ادبيات عرب و فنون معانى و بيان، آشنايى داشته، از نمايش و هنر و زيبايى و شعر نيز آگاه باشد. آن‏گاه مى‏تواند با تدبّر در آيات قرآنى و توجه به آن از زاويه هنرى، اوج زيبايى و هنرمندى را در قرآن بيابد.
اين بخش از وجوه اعجاز قرآن تاكنون مورد غفلت دانشمندان و محققان علوم قرآنى واقع شده، جز افرادى معدود در عصر ما، به اين مهم اقدام ننموده‏اند. ما در اين مختصر نمونه‏هايى از صحنه‏پردازى‏ها و داستان‏هاى قرآن كريم را از كتاب التصوير الفنى فى القرآن‏(53) كه با عنوان آفرينش هنرى در قرآن‏(54) ترجمه شده‏است، ذكر مى‏كنيم. به اين اميد كه با توجه بيش تر دوستداران قرآن كريم در اين زمينه و غور در محتواى آيات، اعجاز هنرى قرآن بيش از پيش آشكار گردد.
سيد قطب در بحث تصوير هنرى مى‏گويد:
قرآن در هر كجا كه بخواهد بيان غرضى يا تعبير از معناى مجردى كند، يا حالتى نفسانى يا صفتى معنوى يا نمونه‏اى انسانى يا حادثه يا ماجرا يا منظره‏اى از مناظر قيامت يا حالتى از حالات نعيم يا عذاب اليم را وصف‏كند، يا در مقام احتجاج و جَدَل مثلى زند، يا به طور مطلق، جدلى را عنوان كند، در همه جا تكيه بر واقعِ محسوس يا مُخَيَّل مى‏نمايد. منظور ما نيز از گفتن اين مطلب كه تصوير ابزار مناسب و مخصوصِ اسلوب قرآنى است، همين است؛ يعنى صرف آرايش و تزيين اسلوب نيست و به نحو تصادف نيز نيامده است، بلكه يك قانون كلى و عام و شامل است كه ما مى‏توانيم از آن به قاعده تصوير تعبير كنيم.(55)
وَمَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَل الَّذى‏ يَنْعِقُ بِما لايَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَنِداء؛(56) و مَثَل آن هايى كه كفر آوردند، مانند داستان كسى است كه به حيوانى كه جز صدايى و ندايى نمى‏شنود، بانگ مى‏زند. صُمٌّ، بُكْمٌ، عُمْىٌ فَهُمْ لايَعْقِلُون؛(57) كرند و لالند و كورند و در نمى‏يابند.
اين تصويرِ نغز، جماعتى را در نظر ما مجسم مى‏كند كه دست اِنابت به اميد اِجابت پيش چيزهايى دراز كرده‏اند كه كمال بى‏بصرى و نهايتِ كَرى و گنگى خودِ آن ها را مى‏رساند؛ هم دعوت پوچ است و هم اجابت محال، او خود گم است، كه را رهبرى كند؟(58)
و باز تصويرى ديگر: واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَلاتَفَرَّقوا...؛(59) همگان به ريسمان خدا درآويزيد و پراكنده مشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد؛ آن‏گاه كه دشمنان يكديگر بوديد، پس دل‏هاى شما را به هم پيوند داد تا از بركت لطفش برادران هم شديد و بر كنار حفره‏اى از آتش بوديد و شما را از (خطر افتادن در) آن رهانيد.
در تعبير كُنْتُم عَلى‏ شَفا حُفْرةٍ مِنَ النَّارِ دقت كنيد! چگونه حالت آن ها را رقم مى‏زند كه بر لب پرتگاه در شرف سقوط بودند. اگر نگارگرى قادر بود، با اَلوان سحرآميز و كِلْك چيره خود اين منظره را در قالب خط و رنگ درآورد، شاهكارى از نقاشى به شمار مى‏رفت. ولى قرآن تنها با تعدادى كلمه اين فكر را در ما القا مى‏كند. دقيقه ديگرى كه در اين تعبير نهفته: هنگامى كه آن ها را بر لبه پرتگاه آتش براى شما مجسم مى‏كند، به ناگاه فاصله‏اى ميان آن ها در آن زندگى كفرآميز با حيات سرمد جديد قرار مى‏دهد و فضل خود را بر آنان آشكار مى‏گرداند و نقش اِكسير ايمان را در اين قلبِ ماهيت، عيان مى‏نمايد؛ زيرا از عالَمِ كفر تا يقين، يك نفس است.(60)
اينك به مناظر رستاخيز و تصاوير نَعيم و جَحيم نظرى بيندازيم كه از ديدگاه هنرى بهره‏اى هر چه تمام دارند:
يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَى‏ءٌ عَظيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مرضعة عَمّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَى النَّاسَ سُكارى‏ وَما هُمْ بِسُكارى‏ وَلكنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديدٌ؛(61) اى مردم، از پروردگار خود بترسيد، چرا كه زلزله آن ساعت امرى هولناك است. روزى كه آن را ببينيد هر مادر شيردهى، آن‏كه را شير دهد فروگذارد . هر آبستنى، وضع حمل نمايد . مردم را مست پندارى در حالى كه مست نيستند، ليكن اين عذاب خداست كه شديد است.
هول و هراس فوق، قابل اندازه‏گيرى نيست. عظمت چنين روز هولناكى را فقط قرآن مى‏تواند با افسون كلمات و تركيب و تلفيقِ خاص خود القا نمايد. هر ترجمه كلمه به كلمه‏اى نيز، چون خالى از موسيقى ويژه كتاب خداست، اثر اعجازآميز متن آيات را ندارد. آن‏چه بيش تر جلب نظر مى‏كند، تصاوير سه‏گانه مادران شيرده و زنان آبستنى است كه از بيم، بچه مى‏اندازند . حالت مست‏گونه مردم است كه از ترس عذاب، مست به نظر مى‏آيند.(62)
آياتِ پايانى سوره دُخان جايگاه نهايى دوزخيان و بهشتيان را چنان به تصوير مى‏كشد كه انسان گويى خود را لحظه‏اى در محاصره مأموران الهى و زبانه‏هاى آتش احساس مى‏نمايد. در لحظه‏اى ديگر خود را همدوش با پارسايان در كنار بوستان‏ها و چشمه‏سارها مى‏يابد. ما در انتهاى بحث اعجاز قرآن و به جهت حسن ختامِ آن، سرى به جايگاه متقين و پارسايان مى‏زنيم . با آيات قرآن به آن ديار سفر مى‏كنيم.
إِنَّ المُتَّقِينَ فِى مَقامٍ أَمِينٍ فِى جَنّاتٍ وَعُيُونٍ يَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ كَذلِكَ وَزَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ لايَذُوقُونَ فِيهَا المَوْتَ إِلّا الْمَوْتَةَ الأُولى‏ وَوَقاهُمْ عَذابَ الجَحِيمِ؛(63)
تقوا طلبان در جايگاهى آسوده‏اند. در ميان بوستان‏ها و چشمه‏سارها. لباس‏هايى از حرير نازك و ستبر پوشيده در مقابل يكديگر مى‏نشينند. آرى چنين خواهد بود. آنان را با حوريان درشت‏چشم تزويج مى‏كنيم. هر نوع ميوه‏اى را طلب نمايند در اختيارشان مى‏گذاريم. در آن‏جا جز مرگ نخستين، ديگر مرگى نخواهند چشيد . خداى بزرگ آنان را از عذاب دوزخ نگاه خواهد داشت.
بيان ويژگى‏هاى هنرى داستان‏ها در قرآن مجيد و نيز آهنگ خاص و دلنواز قرآن، به‏ويژه در سوره‏هاى كوتاه كه فواصل در آن به هم نزديكند و توجه به فضاى خاص هر سوره و هر آيه و وجود موسيقىِ خاصِ هماهنگ با متن آيات، خود نياز به نوشتارى مستقل دارد. امروزه در بعضى از كشورها هم‏چون مصر، قاريان قرآن قبل از ورود به قراءت قرآن در دوره‏هايى از يادگيرى فنون موسيقى حاضر مى‏شوند، تا سوره‏ها و آيات قرآن را با آهنگ متناسب با آن قراءت نمايند.
8. اعجاز عددى
برخى از قرآن‏پژوهان معاصر، بعد ديگرى از اعجاز قرآن را مطرح نموده‏اند. اين بُعد اختصاص به نظم اعجازگونه رياضى قرآن دارد. سه تن از كسانى كه در اين زمينه گام نهاده‏اند؛ عبارتند از دكتر رشاد خليفه، عبدالرّزاق نوفل و ابوزهراء النّجدى. كتاب عبدالرّزاق نوفل، اعجاز عددى در قرآن كريم نام دارد. نام كتاب دكتر ابوزهراء النجدى، كه شيعه است، من الاعجاز البلاغى والعددى للقرآن الكريم است.
گزيده مطالب
1. اعجاز قرآن اختصاصى به فصاحت و بلاغت آن نداشته در ابعاد گوناگون مطرح است. در برخى از اين موارد قرآن، تحدّى خاصى نموده است.
2. بعضى از ابعاد اعجاز قرآن در اين زمينه‏ها قابل بررسى است: شخصيت پيامبر، فصاحت و بلاغت (اعجاز بيانى)، تعاليم و معارف عالى (اعجاز معانى)، هماهنگى و عدم وجود اختلاف، خبرهاى غيبى، طرح مسائل دقيق علمى، آفرينش‏هاى هنرى و اعجاز عددى.
3. عرضه قرآن، كه سرشار از معارف و حكمت‏هاست، از سوى پيامبرى كه در عمر چهل‏ساله خود هيچ درسى نياموخته است، معجزه‏اى است كه خداوند به آن تحدّى نموده‏است.
4. مشهورترين بعد اعجاز قرآن، فصاحت و بلاغت آن است. اين ويژگى به همراه ساختار و اسلوب ويژه‏اى كه نه نثر است و نه نظم، مخاطبان قرآن را به حيرت انداخته است. برخى از نويسندگان براى آيه «ولكم فى القصاص حيوة »در مقابل «القتلُ أَنْفى‏ لِلقتل»، كه مثل مشهور عرب بوده‏است، بيست امتياز برشمرده‏اند.
5. معارف اعتقادى و دينى مطرح شده در قرآن در بخش‏هاى خداشناسى، پيامبرشناسى، معادشناسى و ديگر تعليمات تربيتى و اخلاقى و نيز اصول، قوانين و مقرّرات گوناگون در زمينه‏هاى مختلف اقتصادى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى، نظامى و حقوقى در نهايت اتقان و استحكام صورت‏گرفته و ناب‏ترين معارف و انديشه‏ها را در اختيار بشر قرار داده است.
6. با آن‏كه قرآن تدريجى نازل شده است؛ يعنى نزول آن در زمان‏هاى مختلف، مكان‏هاى مختلف، حالات و شرايط متفاوت در طى 23سال انجام پذيرفته و موضوعات متنوع و متعددى را نيز در بر گرفته است، هيچ‏گونه اختلاف و عدم هماهنگى در آياتش مشاهده نمى‏گردد. خداوند به اين بعد از اعجاز، يعنى عدم وجود اختلاف در قرآن تحدّى نموده است.
7. خبرهاى غيبى در قرآن چه نسبت به گذشته و چه نسبت به آينده كه به وقوع پيوسته است، بُعد ديگرى از اعجاز قرآن است.
8. طرح مسائل دقيق علمى از قبيل تلقيح گياهان توسط بادها، گردش زمين، كروى‏بودن زمين و جز اين ها نمونه ديگرى از اعجاز قرآن است.
9. آفرينش‏هاى هنرى در قرآن در داستان‏ها و تصويرگرى صحنه‏هاى قيامت و... يكى ديگر از جنبه‏هاى اعجاز قرآن است.
10. برخى از قرآن‏پژوهان معاصر اخيراً به بعد ديگرى از اعجاز دست يافته‏اند كه اعجاز عددى قرآن نام گرفته است و به نظم شگفت رياضى در قرآن مربوط مى‏گردد.
پي نوشت ها:
1 . منظور از تحدّى در اين فصل، تحدّى به صورت خاص است.
2 . الميزان، ج‏1، ص‏63.
3 . يونس (10) آيه 16.
4 . الميزان، ج‏1، ص‏63.
5 . نحل(16) آيه 103.
6 . ...و يعلّمهم الكتاب والحكمة. جمعه(62) آيه 2.
7 . بعضى‏از اين آيات مثل آيه 88 سوره اِسراء اختصاصى به فصاحت و بلاغت ندارند.
8 . مجمع البيان، ج‏10، ص‏584.
9 . علوم القرآن عندالمفسّرين، ج‏2، ص‏489.
10 . بقره(2) آيه‏179.
11 . معترك الاقران فى اعجاز القرآن، ج‏1، ص‏300 - 303.
12 . تفسير نمونه، ج‏1، ص‏136.
13 . يس(36) آيه 69.
14 . قرآن‏پژوهى، ص‏8.
15 . از استاد محمدهادى معرفت ،نقش آهنگ در تلاوت قرآن، كيهان انديشه، ش‏28، مقاله.
16 . كتابٌ أنزلناه إليك لِتُخْرِجَ النّاسَ من الظّلمات إلى النّور. ابراهيم (14) آيه 1.
17 . نساء(4) آيه 58.
18 . نحل(16) آيه 90.
19 . بقره(2) آيه 194.
20 . حجرات(49) آيه 13.
21 . زمر(39) آيه 9.
22 . نساء(4) آيه 95.
23 . اعراف(7) آيه 157.
24 . نساء(4) آيه 141.
25 . فتح(48) آيه 29.
26 . حجرات(49) آيه 10.
27 . آل‏عمران(3) آيه 103.
28 . اعراف(7) آيه 32.
29 . مائده(5) آيه 1.
30 . حج(22) آيه 78.
31 . بقره(2) آيه 286.
32 . همان، آيه 256.
33 . نسبت‏هاى ناروايى همچون زنا و شرب خمر به پيامبران الهى و امورى ديگر كه انسان از بيان آن شرم دارد، معرّف حالات پيامبران در تورات و انجيل است. ( البيان، بخش مربوط به اعجاز در معارف دينى).
34 . بقره(2) آيه‏116.
35 . همان، آيه 163.
36 . انعام (6) آيه‏103.
37 . حشر (59) آيه‏24-22.
38 . نساء(4) آيه‏82.
39 . هود(11) آيه 49.
40 . آل‏عمران(3) آيه 4؛ يوسف(12) آيه 102.
41 . روم(30) آيه‏2 و 3.
42 . قمر(54) آيه‏44 و 45.
43 . قصص(28) آيه 85.
44 . حجر(15) آيه 9.
45 . توبه(9) آيه‏33؛ فتح(48) آيه‏28؛ صفّ(61) آيه‏9.
46 . حجر(15) آيه‏22.
47 . رعد(13) آيه 3.
48 . يس(36) آيه‏36.
49 . طه(20) آيه 3.
50 . معارج(70) آيه 40.
51 . رحمن(55) آيه 17.
52 . فصّلت(41) آيه 26.
53 . سيد قطب.
54 . ترجمه دكتر محمدمهدى فولادوند.
55 . آفرينش هنرى در قرآن، ص 45.
56 . آفرينش هنرى در قرآن، ص 45.
57 . بقره (2) آيه 171.
58 . بقره (2) آيه 171.
59 . آفرينش هنرى در قرآن، ص‏52.
60 . آل‏عمران (3) آيه 103.
61 . آفرينش هنرى در قرآن، ص‏56.
62 . حج (22) آيه‏1 و 2.
63 . آفرينش هنرى در قرآن، ص‏69.
64 . دخان (44) آيه 51 - 56.
درسنامه علوم قرآني سطح 2 جوان آراسته، حسين

پرسش: آيا آيه 109 سوره توبه به حادثه 11 سپتامبر اشاره دارد ؟
پاسخ: گرچه بعضي خواسته ادعا کنند آيه 109 سوره توبه بر اين حادثه اشاره دارد اما سخن پذيرفته اي نيست .خداي متعال در آيه 109 سوره توبه مي فرمايد: آيا کسي که بناي کار خود را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودي او نهاده ، بهتر است يا کسي که شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستي در کنار دوزخ نهاده که به زودي در آتش جهنم سقوط خواهد کرد ؟!
در آيه "شفا جرف هار" به معناي لبه پرتگاهي سست است . علامه طباطبايي نوشته :
کلمه "شفا "به معناي لبه هر چيز است ،مثلا "شفا البئر "به معناي لبه چاه است ، کلمه "جرف " به معناي آب روفته و محلي است که سيل زير آن را شسته باشد، به طوري که بالاي آن هر لحظه در شرف ريختن باشد . "هار" اصلش "هائر" بوده و با قلب بدين صورت در آمده. ، پس اين که فرمود: "علي شفا جرف هار فانهار به في نار جهنم " استعاره اي است تخيلي که حال منافقان مورد نظر را تشبيه مي کند به حال کسي که بنايي بسازد که اساس و بنيانش برلبه اي باشد که زير آن روفته باشد که هيچ اطميناني برثبات و استواري آن نباشد . در نتيجه خود و بنايش در آن وادي فرو ريزد......(1)
داستان آيه مربوط به مسجد ضرار و حکم الهي آن است که به دستور خدا، پيامبر حکم به تخريب آن دادند . مي توانيد تفصيل ماجرا را از تفاسير مربوطه جويا شويد.(2)
اين آيه حاوي اين پيام است که عمل خوب زمينه ايمان و تقوا و براي جلب رضاي خدا بنا مي شود. در اين صورت شبيه بنايي مستحکم است . در برابر تند باد ها مقاوم و حافظ از سرما و گرما و حوادث ناگوار مي باشد. اين عمل مبني بر ايمان و تقوا ، مستحکم و پايدار و بادوام است . توشه آخرتي شخص مي گردد . در مهلکه ها نجاتبخش او مي شود .
اما عمل و ايماني که بر زمينه نفاق و دو رويي و تظاهر و بي ايماني و بي تقوايي و تقوا نمايي بنا شده ، به منزله بنايي است که بر زميني بنا شده که لبه پرتگاه است .زير آن خالي بوده و جهنم خروشان نهر ويرانگر در زير خالي شده آن، جاري و مانند جهنم خروشان و بلعنده است . هر لحظه پرتگاه در معرض فروريختن در نهر خروشان و ويرانگر مي باشد. عمل منافقانه و غير استوار بر مبناي ايمان و تقوا، بي ثباتي بناي بر زمين پرتگاه را دارد . با تندبادهاي سهمگين ابتلاها و سکرات مرگ و قيامت نابود شده ، در جهنم شعله ور سقوط کرده ، نابود شده ، براي صاحبش دادرس و توشه راه نخواهد بود. صاحبش در سکرات مرگ و قيامت دست خالي از عمل صالح و با انباني مملو از عمل ناصالح است که عذاب هاي دردناک او خواهد بود.
ظاهر اين آيه هيچ ارتباطي به حادثه يازده سپتامبر ندارد و پيشگويي آن حادثه نيست . تا به حال هم هيچ دانشمند معتبري چنين نظريه اي نداده است. البته همچنان که قبلا نظريه اعجاز عددي قرآن سر و صداي زيادي به پا کرد و بعد کم کم ضعف آن آشکار شد، بعضي از محققان نيز با اشاره به ارقام و اعدادي که مربوط به سوره توبه و اين آيات بود و تطبيق آن ها با جريان يازده سپتامبر، خواستند اين آيه را پيش بيني آن واقعه قلمداد کنند.
آنان گفتند آيات 108 و 109 سوره توبه که نهمين سوره قرآن است پيشگويي اين حادثه است ، زيرا برج هاي دو قلو هم پلاک 108 و 109خيابان"جرف هار"نيويورک بوده ، در بعضي قرآن ها آيه 109 و 110 است که 110 اشاره به تعداد طبقه هاي اين ساختمان ها است . سوره توبه نيز نهمين سوره قرآن است . سپتامبر نيز نهمين ماه سال است . تعداد حروف سوره توبه 2001 است . سال وقوع اين حادثه نيز 2001 بوده است.
هيچ کدام اين اطلاعات قطعي نيست . چه بسا در آن ها دخل و تصرف شده تا بتوانند بر ذهنيت خود آن را تطبيق دهند،(3)
نمي توانيم اين آيات را اشاره به اين واقعه دانسته ، "شفا جرف هار" اصلا اسم نيست . به نام اين برج ها و خياباني که در آن واقع شده اند، ربطي ندارد. اسم آن خيابان هم "جرف هار" يا شبيه به آن نيست، بلکه با تکلف هايي آن را با اين کلمه تطبيق داده اند .اين ذهنيت ها است که با دخل و تصرف خود چنين تصويرهايي را مي سازد.
البته چه بسا که حقايقي هم در بين باشد که هنوز به طور يقيني بر ما ثابت نشده است . تا دلايل محکم نباشد، نمي توان به اين احتمالات ضعيف اعتنا کرد.
پي نوشت ها :
1. ترجمه تفسير الميزان ، ج 9 ، ص 532.
2. همان؛ تفسير نمونه ،ج 8 ،ص 143.
3.سايت هاي اينترنتي مربوط به "يازده سپتامبر و قرآن".

پي نوشت ها:
1. مجمع البيان، ج 9، ص 387.
2. هود (11) آيه 44.
3. مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 8، ص 190 - 180.
4. نساء (4) آيه 82.

چرا با وجود اينكه پيامبر اسلام براي خود اجر و مزدي نخواسته است، (طبق نص قرآن)، به ايشان خمس و انفال و ... تعلق مي گيرد؟ آيا اين بازي با كلمات نيست؟ اين مثل اين است كه شما يك خدمتي را رايگان اعلام كنيد و بعد به بهانه هاي مختلف هزينه ي آن را از استفاده كننده بگيريد.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
طبق مفاد صريح همان آيات پيامبر گرامي اسلام تقاضاي مزد کرده ، ولي اختيار در مسئله خمس و انفال و امثال آن به عنوان مزد رسالت به پيامبر داده نشده است تا نقض غرض و ايجاد شبهه پيش آيد .
اولا در فقه عنواني وجود دارد كه اجرت بر واجبات حرام است ،مثل تعليم احكام و هدايت و ارشاد جاهل و...... انبيا در دعوت خود، اولا گوشزد امت مى‏كنند، كه ما مطالبه اجرت از شما نمى‏كنيم . نكته اين است كه دعات باطله و علماي يهود و كشيش هاى نصارى اجرت مى‏گيرند، آن هم چه اندازه، انبيا و اوليا و علما حقه به امت مى‏گويند كه اجرت حرام و ما اجرت نمى‏خواهيم. (1)
ثانيا مسئله خمس و انفال كه براى پيغمبر معين شده، اجرت نيست (و ارتباطي با اجرت ندارد) مثل زكات و صله رحم و صدقات و نذر و غير اين ها از عبادات مالي.
در عين حال مسئله خمس و انفال و قطايع ملوك حقّى است كه خداوند براى حاكم قرار داده ،يا مثل زكات كه حق فقرا است .نيز مثل يك سهم خمس كه حق خود قرار داده، هيچ كدام اين ها به عنوان اجر نيست ويا حق واجب النّفقه و حق ميراث و باب كفّارات و امثال اين ها كه به عنوان اجر نيست.(2)
بارها در قرآن اين سخن به ميان آمده كه انبيا از مردم مزد و پاداشى نمى‏خواستند، در سوره‏ شعرا از آيه 100 تا 180 اين مطلب از قول پيامبران مختلف تكرار شده است، امّا پيامبر اسلام در دو مورد تقاضاى اجر و مزد كرده است: يك بار فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏؛ مزدى جز مودّتِ اهل بيتم از شما نمى‏خواهم». بار ديگر در آيه 57 سوره‏ فرقان فرمود: «قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا؛ براى رسالتم از شما مزدى نمى‏خواهم، جز آن كه مى‏خواهد راهى به سوى خدا انتخاب كند».
جمع بين آيات فوق است كه پيامبر مى‏خواهد اعلام كند: اگر‏ از شما مزدى درخواست مى‏كنم و مى‏گويم اهل بيتم را دوست بداريد، به خاطر آن است كه فايده‏ مزد به خود شما بر مى‏گردد. «فَهُوَ لَكُمْ» زيرا كسى كه به اهل بيت علاقمند باشد، از آنان پيروى مى‏كند . هر كس از رهبران معصوم پيروى كند ،از راه خدا پيروى كرده است. «إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا»، پس فايده اين مزد به خود ما برمى‏گردد مثل معلّمى كه به شاگردش بگويد : مزدى از شما نمى‏خواهم جز آن كه درس مرا خوب بخوانيد كه فايده اين امر به خود شاگرد بر مى‏گردد.(3)
آيات الهي بازي با کلمات نيست، بلکه اين آيات در مسير هدايت و تعالي بشر آمده است.
پي نوشت ها:
1.أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص: 62.
2.همان، ج‏11، ص 60 .
3. تفسير نور، ج‏9، ص 462.

با سلام. مگر از نظر اسلام زن و مرد همسان نیستند پس چرا در آیه 34 نساء مرد بر زن تسلط دارد؟ و می توان او را تنبیه بدنی کند؟ با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
آيه مورد نظر شما به شرح زير است:
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً ؛
مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برتري هايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است، و به خاطر انفاق هايى كه از اموال شان (در مورد زنان) مى‏كنند. زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند، در غياب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مى‏كنند. (امّا) آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفت شان بيم داريد، پند و اندرز دهيد! ( اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آن ها دورى نماييد! (اگر هيچ راهى جز شدت عمل، براى وادار كردن آن ها به انجام وظايف شان نبود،) آن ها را تنبيه كنيد! اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدّى بر آن ها نجوييد! (بدانيد) خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترين قدرت هاست.)
اين آيه مربوط به خانواده و زن و شوهر است و دو حکم را بيان مي کند:
1. تعيين سرپرست و مدير خانواده؛
زن و مرد با ازدواج، يک اجتماع دو نفره تشکيل مي دهند . در هر اجتماعي بايد نظام و قانون حاکم باشد تا هرج و مرج ايجاد نشود . نيروها هرز و هدر نرود . با اين که زن و مرد بايد مبناي شان بر تعاون و همکاري و گذشت و ايثار باشد، با اين وجود بودن قانون و نظام لازم است .آيه فوق مرد را به عنوان مدير و ادراه کننده و سرپرست خانواده معين مي کند . براي اين تعيين دو دليل مي شمارد:
اول. مرد در تصميم گيري ها و رفتارها، عقلاني تر است . براي به عهده گرفتن مديريت خانواده که به عقل و تدبير بيش تر احتياج دارد، مناسب تر است .
دوم مسؤوليت تامين هزينه زندگي و معاش زن بر عهده مرد است . چون هر جا تکليفي هست، در قبالش بايد حقي هم باشد، پس مديريت را هم مناسب است به مرد واگذار کنند تا تعادل حاصل بين حق و تکليف حاصل شود.
مطلب دومي که در آيه مطرح شده، نشوز زن است.
نشوز آن است كه زن از اداي تکليف اختصاصى‏اش نسبت به شوهر بدون هيچ عذر موجهى سرپيچى نمايد.
اگر زنى از انجام كارهاى خانه، بچه‏دارى و... سرباز زند، شارع مقدس هيچ حقى براى مرد در اين موارد قرار نداده و مرد نمى‏تواند در اين موارد واكنش نشان دهد و همسرش را مورد اذيت و آزار قرار دهد و او را بر انجام کارهاي منزل وادارد. البته اسلام زن را به همکاري در خانواده و کمک به شوهر براي برداشتن بار زندگي دعوت کرده ، براي اين کار وعده پاداش عظيم داده، ولي اين را به عنوان تکليفي واجب بر زن و حقى براى مرد قرار نداده است.
تنها موردي كه زن با پيمان ازدواج، تعهد به آن را ملتزم شده ، تسليم در برابر تقاضاي جنسي همسر است .زن در اين مورد موظف به اجابت است مگر اين که عذر شرعي داشته باشد. حالا اگر زني از انجام اين وظيفه و مقدمات آن( مثل سکونت در منزلي که مرد تهيه مي کند و امکان آمد و شد شوهر به آن منزل هست و خارج نشدن بدون اجازه و هماهنگي از منزل ) سرپيچي کند و به شوهر بگويد که نه تنها در بستر با تو حاضر نمي شوم ،بلکه غير تو را هم به اين بستر مي آورم، در اين جا شوهر بايد او را نصيحت کند.
حال اگر زنى در برابر اندرزها و نصايح شوهر سر تسليم فرود نياورد و همچنان بر سرپيچي از حقوق زوج پايدارى ورزيد، چه بايد كرد؟
در اين جا خداوند راه دومى را قرار داده است كه از حد برخورد منفى عاطفى بالاتر نمى‏رود و آن خوددارى از همبستر شدن با وى مى‏باشد. حال اگر مشكل حل شد ،ديگر كسى حق پيمودن راه سوم را ندارد، امّا اگر زن در چنين وضعيتى نيز سرسختى نشان داده و حاضر به تأمين حقوق طرف مقابل نگرديد ،چه بايد كرد؟
در اين جا چند راه قابل تصور است:
أ) در مقابل نشوز زن به کلي ساکت بود ؛يعني مرد حقوق خود را ناديده انگارد، هر چند ساليان دراز اين برنامه ادامه يابد.
چنين چيزى براساس هيچ منطقى قابل الزام نيست و اختصاص به مرد هم ندارد، يعنى در هيچ يك از نظام‌هاى حقوقى جهان نمى‏توان صاحب حقى را مجبور كرد در برابر حقوق خود ساكت شود و دم نزند. از نظر اخلاقى، آن هم در موارد خاصى مى‏توان چنين توصيه‏اى نمود ،ولى نبايد بين مسأله حقوقى و اخلاقى خلط كرد.
ب) راه ديگر آن است كه مرد از هر طريق ممكن حقوق خود را به دست آورد. چنين چيزى را هرگز شارع اجازه نمى‏دهد و براى گرفتن حق، روش‌هاى معيّنى وضع نموده، زيرا در غير اين صورت ممكن است به زن ستم شود و انواع مفاسد و مظالم ديگر به بار آيد.
ج) راه ديگر آن است كه مرد با مراجعه به ديگران اعم از مراجع قضايى يا افراد ذى‏ نفوذ ديگر، حقوق خود را بگيرد.
د) راه ديگر آن است كه مرد اندكى قاطعانه‏تر از برخورد منفى عاطفى برخورد نمايد. از اين رو قرآن مجيد به عنوان آخرين راه حل ممكن در داخل خانه، مسأله «ضرب» را مطرح نموده است.
البته اين مسأله نيز حدودى دارد كه هرگز با آنچه در اذهان عمومى يا تبليغات مسموم مطرح مى‏شود، سازگارى ندارد.
درباره حدّ و چگونگى زدن، علامه مجلسى (ره) در بحار الانوار، ج 104، ص 58 روايتى از فقه‏الرضا (ع) نقل نموده است كه «والضرب بالسواك و شبهه ضرباً رقيقاً؛ زدن بايد با وسايلى مانند چوب مسواك و امثال آن باشد» آن‌هم با مدارا و ملايمت. ظاهر روايت فوق به خوبى نشان مى‏دهد كه «ضرب» بايد در پايين‏ترين حد ممكن باشد. هرگز نبايد اندك آسيبى بر بدن وارد كند. وسيله‏اى كه در اين روايت اشاره شده ،چوبى بسيار نازك، سبك و كم ضربه است.
نكته ديگرى كه از آيه به دست مي‌آيد ،اين است كه دستور فوق جنبه موقت و گذرا دارد و نبايد به آن مداومت بخشيد، زيرا به دنبال اين عمل دو واكنش احتمال مى‏رود:
يكى آن كه زن به حقوق مرد وفادار شود، در اين صورت قرآن مى‏فرمايد:
فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلا؛ اگر به اطاعت درآمدند، بر آن ها ستم روا مداريد.
اگر زن در برابر حقوقى كه بر آن پيمان بسته است ،تسليم شد ،ديگر مقابله با وى ظلم و تجاوز است.
واكنش ديگر آن است كه همچنان سرسختى نشان دهد و كانون خانواده را گرفتار تزلزل و بى‏ثباتى نمايد، در اين‌باره در آيه بعد فرموده است:
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اَللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اَللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً؛
اگر خوف گسست در بين آن دو يافتيد، پس از ناحيه مرد ،داوري و داوري از بستگان زن برگزينيد. اگر از پى آن خواستار صلاح باشند ،خداوند بين آنان وفاق ايجاد خواهد كرد، همانا خداوند دانا و آگاه است.
خلاصه در اين حكم شرايط زير ديده مى‏شود:
1 - حکم زدن زن اختصاص به مورد سرپيچى زن از تكليف خود و حقوق مسلّم مرد دارد؛ حقوقى كه با پيمان ازدواج، زن وفادارى خود نسبت به آن را متعهد شده است.
2 - در راستاى حل مشكل در داخل خانه و خوددارى از بردن آن به خارج از منزل وضع شده؛
3 - سومين مرحله، حل اختلاف در خانه است و بدون گذر از مراحل پيشين روا نيست.
4- حد آن نازل‌ترين مرتبه ضرب است و نبايد موجب كم ترين آسيبى بر بدن زن شود؛
5- موقتى است و چه داراى نتيجه مثبت يامنفى باشد، بايد زود از آن دست كشيد.
البته اجازه زدن خفيف در خصوص مساله نشوز و عدم تمکين زن از شوهر در امر جنسي ، آن هم بعد از مفيد واقع نشدن موعظه و قهر از بستر، قول مشهور است که "ضرب" را به معناي زدن گرفته است ،ولي در مقابل قول مشهور، قول ديگري ضرب را به قطع يعني قطع ارتباط و نفقه و قهر از خانه تفسير کرده که شديدتر از قهر از بستر است . اگر اين مرحله هم مفيد نيفتاد، بايد به دادگاه مراجعه کرده و اقامه دعوا کند.
قانون مدني جمهوري اسلامي نيز ظاهرا بر مبناي اين تفسير است زيرا نفقه زن ناشزه را بر مرد واجب ندانسته، ولي در جايي به مرد اجازه زدن نداده است.
بنا بر اين يکسان بودن زن و مرد در انسانيت ، به اين معنا نيست که در همه حقوق و تکاليف شبيه باشند. بالاخره زن و مرد دو صنف هستند با ويژگي هاي متفاوت .هر کدام نقاط قوت و ضعفي دارند.با ازدواج و کنار هم قرار گرفتن کامل مي شوند .با توجه به ضعف و قوت ها و ويژگي هاي روحي و جسمي و جنسي مختلف ، احکام و حقوق متفاوت دارند ،ولي دو نکته مهم در اين قانونگذاري رعايت شده است:
1. هر کدام حقي دارد، در قبالش تکليفي هم دارد و بالعکس.
2. حقوق و تکالف متناسب با روحيات و ويژگي هاي شان است. در مجموع هر دو به يک نگاه همسان مورد تکليف و حق واقع شده اند. اين گونه نيست که يکي حقوق بيش تر و تکاليف کم تر و ديگري عکس باشد. هر کدام مجموعه اي از حقوق و مجموعه اي از تکاليف دارند و برآيند هر دو يکسان است.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

سلام علیکم در جایی شنیدم که گنهکاران به سبب شدت عذاب در آخرت میگویند:"ای کاش بدن ما را با قیچی تکه تکه میکردند ولی به این عذاب دچار نمی شدیم" آیا در قرآن کریم آیه ای و یا در روایات حدیثی در این خصوص وجود دارد؟ ( با تشکر )

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
آيه اي به اين مضمون نيافتيم. در مورد آروزهاي کافران و گناهکاران آيات زير هست:
يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ؛(1)
اى كاش ما را باز گردانند تا آيات پروردگارمان را تكذيب نكنيم و از مؤمنان باشيم.
يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ ؛(2)
اى كاش خدا را اطاعت كرده بوديم و رسول را اطاعت كرده بوديم.
يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلا يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً؛ (3)
اى كاش راهى را كه رسول در پيش گرفته بود، در پيش گرفته بودم . واى بر من، كاش فلان را دوست نمى‏گرفتم‏.
يا لَيْتَني‏ لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ؛ (4)
اى كاش نامه مرا به دست من نداده بودند و ندانسته بودم كه حساب من چيست، اى كاش همان مرگ مى‏بود و بس.
يا لَيْتَني‏ كُنْتُ تُراباً؛(5)
اى كاش من خاك ‏بودم.
يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتي؛‏(6)
«اى كاش براى (اين) زندگيم چيزى از پيش فرستاده بودم‏.
در روايات داريم مؤمني که در دنيا با مصيبت روبرو مي شود ، اگر بداند براي تحمل مصيبت چه پاداشي در انتظار اوست، آرزو مي کند کاش با قيچي او را تکه تکه مي کردند( تا به پاداش تحمل مصيبت فوق العاده سنگين برسد.)
عبد الله بن ابي يعفور گويد: از مريضي ها و دردهايم به امام صادق شکايت بردم ، فرمود:
اگر بنده مؤمن بداند چه پاداشي در برابر تحمل مصيبت ها براي اوست، آرزو مي کند کاش با قيچي تکه تکه مي شد.(7)
پي نوشت ها:
1. انعام(6)آيه27.
2. احزاب( 33)آيه66.
3. فرقان(25)آيه27-28.
4. الحاقه(69)آيه25-27.
5. نباء(78)آيه40.
6. فجر(89)آيه24.
7.شرح اصول کافي، مولي صالح مازندراني،ج9،ص212.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

سلام ممنون از لطفتون نماز روزتون ان شا الله مورد قبول درگاه حق قرار بگیره سوالم این بود: دلیل تکرار بعضی آیات قرآن در سوره های مختلف چیست؟ آیا دلالت بر توجه بیشتر نسبت به آن آیه است یا بدلیل خیلی مهم بودن آن آیات لطفا توضیح کاملی دهید 

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
قرآن کتاب تربيت است و تربيت بر ذکر و يادآوري و تکرار است.
اما در قرآن تکرار به معنايي که در ذهن ما است، وجود ندارد زيرا در هر موردي که مثلا داستان موسي بيان شده، گوشه اي از آن براي بيان پيامي خاص بيان شده و در جاهاي ديگر از زاويه هاي ديگر براي رساندن پيام هاي ديگر؛ و چون تکرار معهود و متعارف، در قرآن نيست و هر موردي پيام و نکته خاص خود را دارد و در هر بار با تامل خواندن هم ، تلاوت کننده به نکته هاي جديدي دست مي يابد، به همين جهت تلاوت کننده از تلاوت هاي پي در پي خسته نمي شود بلکه قرآن هميشه براي او جديد و داراي پيام هاي جديد است.
اگر در داستان حضرت موسي در مواضع مختلف دقت کنيد، مي بينيد در هر موردي يک زاويه روشن و بيان شده و از آن درس هايي ارائه شده که در موارد ديگر، آن زاويه مدنظر نبوده و زاويه ديگري مورد نظر واقع شده است.
اگر با تامل به اين نکته به قرآن مراجعه کنيد ، تکرار نمي يابيد و اگر تکرار يافتيد، با ما هم در ميان بگذاريد.
البته جمله هاي تکراري در قرآن هست ، ولي همين جمله ها، مفهوم ها و مفاد مختلف دارند . در مواردي هم تاکيد است که تکرار را لازم مي سازد.
بعضى از مفسران بر اين اعتقادند كه يك آيه در هر بار تكرار ، معناى ويژه اى را القا مى كند .(1)
در پايان به برخي از حكمت هاي تكرار توجه شما را جلب مي كنيم
1.آياتى كه تكرار شده اند ، هر كدام اهداف خاصى را تعقيب مى كنند . اين گونه نيست كه آيات تكرارى ، همه يك مسأله را مورد بررسى قرار دهند ; بلكه آيات قرآن كريم به مناسبت هاى مختلف مكرر شده است .
2 . تكرار در ارائه انديشه ها و آراى مشخص به مردم ، به استقرار و تثبيت آن ها در ذهن ها مى انجامد .
3 . «تكرار» ، يادگيرى را ـ اعم از اين كه آموخته انسان يك عادت نيك باشد يا زشت ـ آسان تر مى كند . گاهى متكلم ناچار مى شود كه عين لفظ يا جمله را به خاطر اهميت يادگيرى تكرار كند .
4 . در تكرار يك جمله در طول سخن ، نوعى تأثير خطابى وجود دارد كه عرب ها بيش تر با آن آشنا هستند و اين كار ، در جريان ايراد خطبه و سرودن شعر در ميان عرب ها مرسوم بوده است و اين مسأله در آيات قرآن ، به فصاحت و بلاغت قرآن كريم ـ كه در محل خود ثابت شده ـ بازگشت مى كند .
5 . ارائه برخى حوادث يا انديشه ها به شكل هاى گوناگون و عبارت هاى مختلف ، باعث جلب توجه و تنوع مى شود و از خسته شدن شنونده و يكنواختى كلام جلوگيرى مى كند .
6 . قرآن كريم ، مسايل مورد ابتلاى مردم و جريان هاى عبرت انگيز را زياد تكرار كرده ; به طور مثال : داستان حضرت موسى(عليه السلام) و قومش را در آيات زيادى يادآور شده است . خداوند مى فرمايد: «و لقد صرّفنا فى هذا القرءَان ليذّكّروا و ما يزيدُهُم إلاّ نُفُورا ; به راستى ، ما در اين قرآن حقايق را گوناگون بيان كرديم تا پند گيرند ; ولى ، آنان جز نفرت نمى افزايد .»
7 . با توجه به اين كه در بعضى موارد ، بين آيات و سوره ها فاصله وجود دارد ، تكرار ، نقش مهمى در ايجاد ارتباط با طرح مسايل به وسيله قرآن داشته و براى ناقص نماندن مفهوم بحث ، تكرار لازم و ضرورى مى شود .(2)
پي نوشت ها:
1 . تفسير نمونه،آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ، ج 25 ، ص 431
2 . قرآن و تبليغ ، محسن قرائتى ، ص 192 و 194 ، مركز فرهنگى درس هايى از قرآن.

با سلام خدمت شما من می خواستم از شما بخوام که به چهار شبهه که بسیار از طرف دانشجویان مطرح می شه جواب کاملا منطقی و در صورت امکان همراه با منبع بدید: 1-آیا حکم سنگسار عقلانی است؟شرایط آن را بیان کنید. 2-آیا حکم قطع دست دزد عقلانی است؟شرایط آن را بیان کنید. 3-آیا صیغه توهین به زن نیست..یک مرد می تواند همزمان چند زن را صیغه کند؟ 4-آیا زدن زن که گفته می شود در قرآن به آن اشاره شده توهین به زن نیست؟آیا عقلانی است؟شرایط آن را بیان کنید. 5-آیا صیغه ای وجود دارد که زن و مرد را در حد صحبت کردن به یکدیگر محرم کند؟آیا چنین صیغه ای اجازه پدر می خواهد؟آیا اگر مطمئن باشیم که پدر راضی نمی شود می توان خودسرانه چنین صیغه ای خواند؟ منتظر پاسخ های منطقی و محکم شما هستم.. یا علی

پرسش 1:
پرسش قرآني شرح :
1-آيا حکم سنگسار عقلاني است؟شرايط آن را بيان کنيد.

پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اثبات حد سنگسار سخت است و خيلي کم اتفاق مي‌افتد که مرد يا زني به زناي محصنه محکوم گردند. براي اين که زن يا مرد محکوم به سنگسار گردند، دو مطلب بايد اثبات شود:
1ـ وقوع زنا که فقط با دو راه قابل اثبات است و هر دو راه بسيار سخت مي‌باشد:
اول ـ زنا کننده چهار بار با علم و آگاهي و آزادي به چنين گناه و جرمي اعتراف کند.
دوم: چهار مرد عادل و بالغ با اختيار و آزادي و با همديگر به صراحت به ديدن عمل زنا با چشم شهادت دهند ،نه اين که بگويند آن دو را در يک اطاق خلوت يا برهنه در زير پتو يا در آغوش هم ديده‌ايم، زيرا هيچ کدام اين شهادت‌ها زنا را ثابت نمي‌کند، بلکه بايد شهادت بدهند دقيقاً جزئيات را ديده‌اند. چنين شهادت و ديدني، بسيار نادر مي‌باشد. با اين اقرار و شهادت، اصل زنا ثابت مي‌گردد که حکم آن صد تازيانه است.
2ـ براي اثبات زناي محصنه که حکم آن سنگسار است، علاوه بر اقرار يا شهادت بالا، بايد «احصان» هم ثابت شود. براي ثابت شدن «احصان» مرد بايد ثابت شود که وي همسر دائمي دارد که با او آميزش کرده و هر وقت بخواهد نيز مي‌تواند با او جماع و آميزش کند و هيچ مانع شرعي، طيبعي يا قانوني براي او نيست.(1)
براي اثبات زناي محصنه زن ، او نيز بايد ازدواج دائم کرده و آميزش نموده و شوهرش حاضر باشد و بتواند هر وقت خواست با شوهرش همبستري و آميزش کند. در غير اين صورت زناي او محصنه نخواهد بود.
بنابر اين با توجه به آنچه گذشت ،اثبات زناي محصنه براي مرد يا زن بسيار مشکل‌تر از اثبات اصل زنا است، در حالي که اثبات خود زنا هم بسيار مشکل است .با توجه به قاعدة معروف فقهي «حدود با شبهه دفع مي‌شوند» يعني اگر در تحقق يک شرط از شرايط زنا يا شرايط احصان شک داشتيم، نمي‌توانيم حد را اجرا کنيم . زماني حد اجرا مي‌شود که جرم صد در صد ثابت شده و جاي هيچ شک و شبهه‌اي در آن نباشد، بنابر اين موارد ثبوت رجم بسيارمحدود است . به آساني نمي‌توان افراد را محکوم به زناي محصنه کرد . رجم و سنگسار نمود. به همين خاطر در دوران پيامبر و حضرت علي(ع) شاهد چنين حکمي نبوديم، يا بسيار نادر اتفاق افتاده است.
چه بسا اجراي بعضي از شکل‌هاي حد در بعضي زمان و مکان‌ها سبب وهن اسلام و نظام اسلامي گردد . البته تشخيص اين فساد به عهده حاکم نظام اسلامي يا گروهي است که ايشان تعيين مي‌کند، ولي چنانچه چنين فسادي در اجراي بعضي از شکل‌هاي حد مثل سنگسار باشد ،به عقيده برخي از فقها حاکم اسلامي مي‌تواند براي رعايت مصلحت اسلام و نظام اسلامي اجراي آن شکل خاص را منع کرده و شکل ديگري را جايگزين کند.
با توجه به موارد ذکر شده سنگسار حکم انساني است ، نه غير انساني . هنگامي اين حکم الهي انسانيت خودش را نشان مي دهد که حريم امن شخص مورد تجاوز قرار گيرد . برخى از جرم ها كه نشان از بى‏باكى مجرم و عذر ناپذيرى او دارد .نيز خطر بنيان كنى براي خانواده ها و جامعه دارد. زناى محصنه از آن نمونه است زيرا ارضاى غريزه براى او امكان داشته و اقدام او خيانت به نظام خانواده مى‏باشد.
با توجه به رفت و آمدهاى خانوادگى اگر مجازات چنين جرمى سنگين نباشد ،عوارض غير قابل پيش‏بينى در انتظار خانواده‏ها خواهد بود.
پي‌نوشت‌:
1. تحرير الوسيله، ج 2، ص 458 (شرايط اثبات زناي محصنه).
پرسش 2:
آيا حکم قطع دست دزد عقلاني است؟شرايط آن را بيان کنيد.
پاسخ:
لازم است شرايط مجازات قطع دست سارق را بيان كنيم‏
از مجموع روايات اسلامى استفاده مى‏شود اجراى اين حدّ اسلامى (بريدن دست) شرائط زيادى دارد كه بدون آن اقدام به اين كار جائز نيست از جمله اينكه:
1- متاعى كه سرقت شده، بايد حداقل يك ربع دينار باشد.
2- از جاى محفوظى مانند خانه و مغازه و جيب‏هاى داخلى سرقت شود.
3- در قحط سالى كه مردم گرسنه‏اند و راه به جائى ندارند نباشد.
4- سارق عاقل و بالغ باشد، و در حال اختيار دست به اين كار بزند.
5- سرقت پدر از مال فرزند، يا سرقت شريك از مال مورد شركت اين حكم را ندارد.
6- سرقت ميوه از درختان باغ را نيز از اين حكم استثنا كرده‏اند:
7- كليه مواردى كه احتمال اشتباهى براى سارق در ميان باشد كه مال خود را با مال ديگرى احتمالا اشتباه كرده، از اين حكم مستثنى است.
و پاره‏اى از شرائط ديگر كه شرح آن در كتب فقهى آمده است.
منظور از ذكر شرائط بالا اين نيست كه سرقت ها تنها در صورت بودن اين شرائط حرام است، بلكه منظور اين است كه اجراى حد مزبور، مخصوص اين جا است و گرنه سرقت به هر شكل و به هر صورت، و به هر اندازه و هر كيفيت در اسلام حرام است، ولي مجازات کم تر ازقطع دست دارد .
اندازه قطع دست سارق.
معروف در ميان فقهاى ما با استفاده از روايات اهل بيت عليهم السلام اين است كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مى‏شود، نه بيش تر.
بعد از بيان مطالب در پاسخ سؤال شما بايد عرض نماييم:
اولا- همان طور كه در شرائط اين حكم گفتيم هر سارقى مشمول آن نخواهد شود، بلكه تنها يك دسته از سارقان خطرناك هستند كه رسماً مشمول آن مى‏شوند.
ثانياً- با توجه به اينكه راه اثبات جرم در اسلام شرائط خاصى دارد، اين موضوع باز هم تقليل پيدا مى‏كند.
ثالثا- بسيارى از ايرادهائى كه افراد كم اطلاع بر قوانين اسلام مى‏كنند، به خاطر آن است كه يك حكم را به طور مستقل و منهاى تمام احكام ديگر مورد بررسى قرار مى‏دهند، يعنى به عبارت ديگر آن حكم را در يك جامعه صددرصد غير اسلامى فرض مى‏كنند، ولى اگر توجه داشته باشيم كه اسلام تنها اين يك حكم نيست، بلكه مجموعه احكامى است كه پياده شدن آن در يك اجتماع سبب اجراى عدالت اجتماعى، و مبارزه با فقر، و تعليم و تربيت صحيح، و آموزش و پرورش كافى، آگاهى و بيدارى و تقوا مى‏گردد، روشن مى‏شود كه مشمولان اين حكم چه اندازه كم خواهند بود. اشتباه نشود، منظور اين نيست كه در جوامع امروز اين حكم نبايد اجرا شود ،بلكه منظور اين است كه هنگام داورى و قضاوت بايد تمام اين جوانب را در نظر گرفت.
در مورد سرقت و قطع دزد نيز اين مسئله همراه با شرايط اجراي حکم و نيز با امنيت عمومي جامعه در نظر گرفته شود
درمرحله اول حكومت اسلامى موظف است كه براى تمام افراد ملت خود نيازمندي هاى اولى زندگى را فراهم سازد، به آن ها آموزش لازم دهد، از نظر اخلاقى نيز تربيت كند، بديهى است در چنان محيطى افراد متخلف بسيار كم خواهند شد. چنانچه با همه اين جهات بازهم کسي دست به دزدي بزند، تنها راه براي جلو گيري از به يغما رفتن اموال مردم اجراي حکم الهي است که سبب امنيت عمومي مردم مي گردد. در جامعه اي که اين حکم اجرا مي شود، کسي جرئت نمي کند به مال ديگران دستبرد بزند .
در نتيجه: با آن که دست انسان از نظر اسلام ارزش بسياري دارد اما هرگاه اين دست ارزشمند، به امانت ديگران خيانت کند و امنيت عمومي اموال مردم را درخطر بيندازد، ارزش آن از بين مي رود . براي مصلحت مهم اجتماعي و امنيت و آرامش عمومي فکري و روحي و مالي، و به عنوان عبرت ديگران، قطع مي شود.
از عالم بزرگ اسلام، علم الهُدى‏ مرحوم «سيّد مرتضى»، در حدود يك هزار سال قبل سوال كننده اي موضوع سؤال خود را طى شعرى به شرح ذيل مطرح كرد:
يَدٌ بِخَمْسِ مِئِيْنٍ عَسْجُدٍ وُدِيَتْ ما بالُها قُطِعَتْ فِى رُبْعِ دِيْنارٍ؛
دستى كه ديه آن پانصد دينار است* چرا به خاطر يك ربع دينار بريده مى‏شود؟!
«سيّد مرتضى» در جواب او اين شعر را سرود:
عِزُّ الأَمانَةِ أَغْلاها وَ أَرْخَصَها ذُلُّ الْخِيانَةِ فَافْهَمْ حِكْمَةَ الْبارِى؛
عزّتِ امانت، آن دست را گران‏قيمت كرد . ذلّتِ خيانت، بهاى آن را پائين آورد، فلسفه حكم خدا را بدان!(1)
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم شيرازي،يكصدوهشتاد پرسش و پاسخ، ص: 603-605.

پرسش 3:
آيا صيغه توهين به زن نيست..يک مرد مي تواند همزمان چند زن را صيغه کند؟
پاسخ:
غريزه جنسي يكي از نيرومندترين غرائز انساني است، تا آن جا كه پاره‏اي از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان مي‏دانند و تمام غرائز ديگر را به آن باز مي‏گردانند.
از سوي ديگر اين يك قانون كلي است كه اگر به غرايز طبيعي انسان به صورت صحيحي پاسخ داده نشود، براي اشباع آن متوجه طريق انحرافي خواهد شد، زيرا غرايز طبيعي را نمي توان از بين برد. فرضا بتوانيم آن را سركوب كنيم، چنين اقدامي عاقلانه نيست، زيرا مبارزه با قانون آفرينش است، بنابر اين راه صحيح آن است كه غرائز را از
طريق معقولي اشباع كرد و از آن‏ها در مسير زندگي بهره برداري نمود.
از طرف ديگر در بسياري از محيط ها افرادي در سنين خاصي قادر به ازدواج دائم نيستند، يا افراد متأهل در مسافرت‏هاي طولاني و يا در مأموريت‏ها و يا به علل ديگري با مشكل عدم ارضاي غريزه جنسي رو به رو مي‏شوند.
اسلام كه قوانينش را خداي عالم بر تمام مصالح و مفاسد و نيازهاي دروني و بيروني بشر فرستاده ، براي پاسخ گويي صحيح و همه جانبه به اين غريزه طبيعي، دو راه تعيين فرموده :
يكي ازدواج دايم و ديگري موقت اما خارج از اين دو راه را مردود اعلام نموده است.
چنانچه اين دو برنامه الهي با شرايط و مقررات تعيين شده از سوي شرع عملي گردد، هم به يكي از غرايز انساني پاسخ طبيعي داده مي‏شود، هم حقي از كسي پايمال نمي‏گردد و كسي بد بخت نمي‏شود، نيز از فساد اخلاقي و رابطه بي حد و حصر وبدون ضابطه مردان و زنان جلوگيري مي شود.
البته ممكن است افراد متخلفي پيدا شوند كه از اين قانون سوء استفاده نمايند، ولي بايد توجه داشت در تمام يا اكثر قوانين، افراد منحرف، تخلف و سوء استفاده مي‏كنند، ليكن اين نقض قانون نيست، بلكه عيب سوء استفاده كنندگان است كه بايد اصلاح گردند.
ازدواج موقت، نه تنها براي تجويز هوسراني نيست، بلكه براي محدود و قانونمند كردن و جلوگيري از بي حد و حصر بودن آن است چون همان گونه كه گفتيم نمي توان از غريزه جنسي جلوگيري كرد، زيرا به شكل هاي ديگر بروز مي كند. از طرف ديگر ازدواج موقت شرايطي دارد كه بايد فراهم شود و در چارجوب خاص صورت پذيرد.
بهره وري جنسي آزاد بدون در نظر گرفتن حقوق زنان، ناديده گرفتن شخصيت زن و اهانت به او است، اما ازدواج موقت با توجه به اين كه زن با در نظر گرفتن شرايط زندگي، اقدام به چنين ازدواجي مي كند، اهانت به او تلقي نمي شود، آيا اين كه زن و مردي با هم ارتباط نامشروع داشته باشند و زن صرفا به صورت كالاي جنسي نگاه شود، بي آنكه از حقوق قانوني به عنوان يك همسر برخوردار باشد يا از مزاياي همسر قانوني استفاده كند، توهين نيست، اما اگر شرايط مذكور رعايت شود، توهين خواهد بود؟ يا اگر دختر و پسري بخواهند قبل ازدواج دائمي با هم بيش تر آشنا شوند و يا مدتي را در حالت عقد سپري كنند و سپس با فراهم آمدن ازدواج دائمي با هم ازدواج كنند و به همين خاطر با هماهنگي پدر دختر، صيغه محرميت (ازدواج موقت) مي خوانند، اشكال دارد يا توهين به زن تلقي مي شود ؟
طبيعي است كه با وجود ازدواج دائم، زن حاضر به ازدواج موقت نيست، مگر آن را بهتر بپسندد. هم چنين هنگامي كه دختر باشد، فتواي بيش تر فقها آن است كه بايد اذن و اجازه پدر وجود داشته باشد. اين مسئله افزون بر جلوگيري از مفاسد، به ازدواج رسميت بخشيده و شخصيت زن، محفوظ مي ماند، در عين حال كه به نياز و خواسته او نيز توجه شده است.
ازدواج موقت شرايطى دارد كه با توجه به شرايط، مطمئنا همانند رابطه آزاد وبي قيد وشرط نيست و صرفا يک کلاه شرعي نخواهد بود، بلکه داري ضابطه و قانون مند است.(1)
شرايط ازدواج موقت:
1- خواندن صيغه عقد، كه به عربى صحيح خوانده مى‏شود، اگر مرد و زن نتوانند صيغه را به عربى صحيح بخوانند، به هر لفظى كه صيغه را بخوانند ، صحيح است و لازم نيست وكيل بگيرند، اما بايد لفظى بگويند كه معنى «متعت» و «قبلت» را بفهماند، مثلا متعه كردم، قبول كردم.
2- كسى كه صيغه را مى‏خواند، بالغ و عاقل باشد.
3- زن و مرد به ازدواج راضى باشند.
4- زن اگر دختر باكره باشد، بايد از پدر يا جد پدر خود اجازه بگيرد.
5- مدت زناشويى معين شود.
6- تعيين مهريه، زن و مرد به پول يا مال ديگرى توافق كنند و در عقد ذكر نمايند. (2)
ذكر سه نكته لازم است:
1- چنانچه در عقد موقت فرزندى متولد شود، داراى حقوق فرزند متولد شده از زن دائمى است.(3)
2- زن مى‏تواند در عقد موقت شرط كند شوهر با او نزديكى نكند و فقط لذت‏هاى ديگر را ببرد.(4)
3- اگر در عقد موقت زن بالغ و غير يائسه باشد و نزديكى انجام گيرد، بايد 45 روز (دو حيض) عده نگه دارد.(5)
با توجه به شرايط و ويژگي هاي بالا، نمي دانيم چگونه ازدواج موقت جفا و ظلم و توهين در حق زنان مي شود. در حالي كه اين نوع ازدواج، همان گونه كه براي مردان مزايايي دارد، براي زناني كه شرايط ازدواج دائم براي آنان فراهم نيست، مزايايي دارد. از طريق قوانيني كه در اين نوع ازدواج وجود دارد، هر دو به حقوق و مزاياي خاص خود دست مي يابند.
پى‌نوشت‏ها:
1. براى اطلاع بيش تر به تفسير نمونه، ج 3، ص 340 - 345 مراجعه شود.
2. امام خمينى، توضيح المسائل، مسئله 2363، و 2370 و 2376؛ تحرير الوسيله، ج 2، ص 289، مسئله 5 و ص 290، مسئله 9.
3. تحرير الوسيله، ج 2، ص 291، مسئله 13.
4. توضيح المسائل، مسئله 2423.
5. تحرير الوسيله، ج 2، ص 291، مسئله 16.

پرسش 4:
آيا زدن زن که گفته مي شود در قرآن به آن اشاره شده توهين به زن نيست؟آيا عقلاني است؟شرايط آن را بيان کنيد.
پاسخ:
اسلام در جامعه اي ظهور مي كند كه ارزش چنداني براي جنس زن قائل نبوده اند حتي در برخي قبائل داشتن دختر را ننگ و عار مي دانستند و آن را جنس پست تر از مردان به حساب مي آورند.
در چنين جامعه اي كه پسر نداشتن را نشان ابتر(بي دنباله و بي نسل) مي دانستند‌ ، قرآن نازل مي شود و دختر پيامبر را كوثر (خير كثير) اعلام مي كند . آيات و روايات بسياري در مورد ارزش زنان و احترام به ‌آنان وارد مي شود حتي نگاه يهودي -مسيحي را كه جنس زن را عامل فريب مردان به حساب آورده و رسيدن به ملكوت را در دوري جستن از زن اعلام مي كند‌، خط بطلان كشيده و مردود مي داند و مرد را در كنار زن يا در دامان زن كمال يافته و سعادتمند اعلام مي دارد.
اما آنچه در سوال ذكر كرديد ، طبق يكي از آيات قرآن است كه در آن كلمه «ضرب» آمده ، در مورد ‌آن تفسيرهاي متفاوتي بيان شده است که هر كدام به صورت مستقل بيان مي شود.
در يک تفسير کلمه «ضرب» به معناي زدن آمده و در تفسير ديگر به معناي دوري جستن بيان شده است.
بنابر برخي تفسيرها از آيه ، تنبيه زن توسط شوهر در شرايط ويژه اي روا است اما برخي از قرآن پژوهان و مفسران، اين برداشت را نپذيرفته اند. در پاسخ ، هر دو نظريه و برداشت به همراه دليل هاي آنان آمده ، معناي مورد قبولشان گزارش شده است.
تفسير اول : ضرب به معناي زدن و تنبيه.
محل نزول
اين آيه در مدينه نازل شد.(1) پيش تر و در مكه، زنان كتك مي خوردند و شكايتي نداشتند و آن را توهين به خود و خارج از عرف و فرهنگ مردمان نمي دانستند. چگونه توهين شمرده مي شد، در صورتي كه دختران را زنده به گور مي كردند؟! نيز نذر مي كردند پسران را قرباني خدايان كنند!(2)
اما در مدينه جنبشي به پا خاست كه زن گرايانه بود و بر ضد فرهنگ مكه به شمار مي آمد.

اوضاع مدينه، سه سال پيش از نزول آيه
بنابر اسناد تاريخي، زنان مدينه شهرنشين بودند و از آزادي افزون تري نسبت به زنان مكه برخوردار بودند.
اينان بر مردان چيره بودند و اگر توسط شوهران تنبيه بدني مي شدند، به دستور و اجازه پيامبر (ص) اجازه قصاص داشتند ، يعني مي توانستند در عوض، شوهران خود را تنبيه كنند.(3) پيامبر مايل بود فرهنگ زنان مكه را همچون فرهنگ بانوان مدينه كند و تنبيه بدني توسط شوهران را از ميان بردارد، از اين رو مردان را از كتك زدن زنان منع مي كرد (4) و مي فرمود: «اينان را كتك نزنيد».(5)
نيز درباره مرداني كه همسران خود را مي زدند، مي فرمود: «اين مردان، نيكان نيستند».(6)
حتي پيامبر فرمان قصاص براي مرداني صادر مي كرد كه زنان خود را كتك مي زدند.
اما به رغم دستور پيامبر ، همچنان فرهنگ تنبيه بدني بانوان ادامه داشت. بنابر روايتي آخرين موردي كه پيامبر به نفع زنان دستور به قصاص و كتك زدن شوهران داد، حبيبه دختر زيد يا خوله دختر محمد بن مسلمه (همسر سعد بن ربيع) بود اما اين بار دستور پيامبر اجرا نشد، زيرا آيه 34 سوره نسا فرود آمد و حكم قصاص مردان لغو شد.
تأثير احكام فقهي قرن دوم و سوم در روند حركت بر ضد زن
بر اساس اين تفسير از آيه که تنبيه بدني استنباط شده است ، بايد گفت که : فقه اسلامي در سده هاي دوم و سوم شكل گرفت و بر همان منوال و شيوة قرن نخست ادامه يافت. روايات به زنان حكم مي كرد در برابر مرد فروتن بوده ، در صورت سرپيچي از درخواست مرد در مورد همبستر شدن و اعمال زناشويي تنبيه گردند. اين احكام طبق فهم و بينش اجتماعي و مردم شناسانه شكل مي گرفت، و اين فرايند ، همان است كه در آغازبحث اشاره كرديم كه در صدور هر حكمي، اوضاع جامعه شناسانه و روان شناسانه تأثير دارد.
به رغم آن كه فقيهان ( با توجه به فهم و فرهنگ مردم و جامعه) حكم به تنبيه بدني همسر كردند اما آن را مقيد ساختند كه «خون آلود» نباشد و عضوي را نشكند و اثري به جا نگذارد.(7) تنبيه نمي بايست خشن و دردآور باشد و نمي بايد لطمه بزند.
در تمامي كردار و اعمال شرعي مي بايست به هدف و مقصد شارع (كه حكم مي نهد) توجه كرد، از جمله در مورد تنبيه بدني با شرايطي كه برشمرديم و پس از نتيجه نگرفتن از مراحل پيشين (پند و نصيحت كردن، قهر كردن و همبستر نشدن با زن) نوبت به تنبيه بدني مي رسد اما چنان كه در آيه بعد مي خوانيم ،به دنبال هيچ راهي براي سرزنش و توبيخ آنان نمي بايد بود و بهانة بي خود نمي شود گرفت! نشوز به معناي سركشي در برابر مسئول خانواده است . از نظر برخي اسلام شناسان كتك زدن مي بايد با پارچه به هم تنيده و يا با دست باشد، نه با تازيانه و عصا تا زخمي وارد نشود.(8)
در آيه 44 سوره ص آمده است: «و خذ بيدك ضغثاً و لا تَحنَث؛ به ايوب گفتيم: بسته اي از ساقه هاي گندم ( يا مانند آن مثل شاخة نازك خرما) را برگير و با آن ( همسرت را ) بزن و سوگند خود را مشكن».
زدن همسر توسط حضرت ايوب ، خطا و جرمي بر ضد زن شمرده نمي شد چون اذيت و آزاري نديد و تحقير نشد، گرچه همسرش كارناپسندي انجام داده بود. از اين رو اگر در جامعه اي ، زدن اهانت و آزار به شمار آيد و فرهنگ مردمان آن را نپذيرد، نبايد صورت گيرد.
حكم تنبيه بدني با صرف نظر از شأن نزول آيات و تفسيرهاي مختلفي كه در مورد آيه 34 سوره نساء آمده است، بايد صرفاً به عنوان يك حكم حقوقي مورد لحاظ قرار گيرد. از اين جهت كه هر كس حق دارد از راه قانوني براي دستيابي حق خود اقدام نمايد . اگر بخواهيم از نگاه ارزش هاي اخلاقي به آن نگاه كنيم، با توجه به آيات قرآن مي توان استنباط نمود كه گذشت و چشم پوشي بهتر و شايسته تر است، اما گذشت از حقوق نمي تواند يك قاعده و قانون كلي قرار گيرد.
بنابراين تنها مورد تنبيه، نشوز زن است.
نشوز آن است كه زن در مقابل تکليف اختصاصى‏اش نسبت به شوهر بدون هيچ عذر موجهى سرپيچى نمايد.
جالب اين است كه اگر زنى از انجام كارهاى خانه، بچ ه‏دارى و... سرباز زند، شارع مقدس هيچ حقى براى مرد در برابر آن قرار نداده و مرد نمى‏تواند در اين موارد واكنش نشان دهد.
بنابراين آيه فوق در مورد با بسيارى از مسائل اختلافى زوجين ساكت است و هيچ حقى براى مرد در برابر آن قرار نداده جز در موردي كه زن با پيمان ازدواج، تعهد به آن را ملتزم شده است.
نشوز امرى برخلاف حقوق مرد است و براى رويارويي با آن بهترين راه اين است كه پيش از مراجعه به ديگران، مشكل را در داخل خانه حل نمود، ولى اگر چنين چيزى ميسر نبود، نوبت به خارج از منزل و دخالت دادن ديگران مى‏رسد كه در آيه بعد سالم ترين راه آن عنوان شده است.
حل مسأله نشوز در داخل خانه نيز به اشكال مختلفى انجام پذير است . جالب اين است كه خداوند از ملايم ترين راه‏ها شروع نموده و در صورت تأثير گذارى آن مراتب بالاتر را اجازه نداده است. از اين رو در مرتبه اول سفارش به پند و اندرز نموده است.
چنين روشى مي تواند شيوه اي حكيمانه اي در حل مشكلات زوجين باشد .

اگر زنى در برابر اندرزها و نصايح شوهر سر تسليم فرود نياورد و همچنان بر سرپيچي از حقوق زوج پايدارى ورزيد، چه بايد كرد؟
در اين جا نيز آيه راه دومى را پيشنهاد نموده است كه از حد برخورد منفى عاطفى بالاتر نمى‏رود و آن خوددارى از همبستر شدن با وى مى‏باشد.
در اين جا نيز اگر مشكل حل شد، ديگر كسى حق پيمودن راه سوم را ندارد، امّا اگر زن در چنين وضعيتى نيز سرسختى نشان داده و حاضر به تأمين حقوق طرف مقابل نگرديد ،چه بايد كرد؟
در اين جا چند راه قابل تصور است:
أ) در مقابل نشوز زن به کلي ساکت بود، يعني مرد حقوق خود را ناديده انگارد ،هر چند مدتي دراز اين برنامه ادامه يابد.
چنين چيزى براساس هيچ منطقى قابل الزام نيست و اختصاص به مرد هم ندارد، يعنى در هيچ يك از نظام‌هاى حقوقى جهان نمى‏توان صاحب حقى را مجبور كرد در برابر حقوق خود ساكت شود و دم نزند، يعنى از نظر اخلاقى، آن هم در موارد خاصى مى‏توان چنين توصيه‏اى نمود ولى نبايد بين مسأله حقوقى و اخلاقى خلط كرد.
از طرف ديگر نشوز زن اقسامى دارد كه برخى از آن ها مسلّماً به زيان خود او هم تمام مى‏شود . بر مرد لازم است كه به عنوان مدير كانون خانواده، كنترل هدايتگرانه و سازنده بر رفتار زن داشته باشد..
ب) راه ديگر آن است كه مرد از هر طريق ممكن حقوق خود را به دست آورد. چنين چيزى را هرگز شارع اجازه نمى‏دهد و براى گرفتن حق، روش‌هاى معيّنى وضع نموده ، زيرا در غير اين صورت ممكن است به زن ستم شود و انواع مفاسد و مظالم ديگر به بار آيد.
ج) راه ديگر آن است كه مرد با مراجعه به ديگران اعم از مراجع قضايى يا افراد ذى‏نفوذ ديگر حقوق خود را بگيرد.
چنين چيزى اگر چه ممكن است حق مرد را تأمين كند، ولى هنوز با امكان حل مشكل در داخل خانه بهتر است چالش به بيرون كشيده نشود، زيرا فاش کردن مسائل داخل خانه آسيب‏هاى فراوانى براى خانواده به بار مى‏آورد كه در اين جا جاى ذكر آن نيست، از اين رو خداوند حكيم راه ممكن را پيشنهاد مى‏نمايد.
د) راه ديگر آن است كه مرد اندكى قاطعان ه‏تر از برخورد منفى عاطفى برخورد نمايد. از اين رو قرآن مجيد به عنوان آخرين راه حل ممكن در داخل خانه مسأله «ضرب» را مطرح نموده است. اما روشن است كه زدن از روي عصبانيت و به يكباره صورت نمي گيرد. وقتي دو مرحله گذشت‌ ، به طور طبيعي مرد از حالت عصبانيت بيرون مي آيد و حالت زدن از روي عصبانيت نخواهد بود.
البته اين مسأله نيز حدودى دارد كه هرگز با آنچه در اذهان عمومى يا تبليغات مسموم مطرح مى‏شود، سازگارى ندارد.
در بارة حدّ و چگونگى زدن، علامه مجلسى (ره) در بحار الانوار، ج 104، ص 58 روايتى از فقه‏الرضا (ع) نقل نموده است كه «والضرب بالسواك و شهبه ضرباً رفيقاً؛ زدن بايد با وسايلى مانند چوب مسواك باشد» آن‌هم با مدارا و ملايمت. ظاهر روايت فوق به خوبى نشان مى‏دهد كه «ضرب» بايد در پايين‏ترين حد ممكن باشد و هرگز نبايد اندك آسيبى بر بدن وارد كند. وسيله‏اى كه در اين روايت اشاره شده، چوبى بسيار نازك مانند چوب سيگار، سبك و كم ضربه است.
برخي معتقدند كه اين زدن در واقع به معناي زدن كه در ذهن ما است ، نمي باشد ، چون زدن با چوبي مانند مسواك ، واقعاً دردي ايجاد نمي كند ، بلكه در واقع به منزله آن است كه مرد مي خواهد نهايت ناراحتي خود را اظهار كند و زن را از اين راه متوجه ناراحتي شديد همسرش كند تا اگر واقعاً علاقه اي به شوهر دارد و خواهان قلب و دل شوهر است و علاقه شوهر براي او مهم باشد ، از ناديده گفتن حق شوهر و ناراحتي او پرهيز كند.
دستور فوق جنبه موقت و گذرا دارد و نبايد به آن مداومت بخشيد، زيرا به دنبال اين عمل دو واكنش احتمال مى‏رود:
يكى آن كه زن به حقوق مرد وفادار شود، در اين صورت قرآن مى‏فرمايد: «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلا؛اگر به اطاعت درآمدند، بر آنها ستم روا مداريد.» يعنى، اگر زن در برابر حقوقى كه بر آن پيمان بسته است ،تسليم شد ،ديگر مقابله با وى ظلم و تجاوز است.
واكنش ديگر آن است كه همچنان سرسختى نشان دهد و كانون خانواده را گرفتار تزلزل و بى‏ثباتى نمايد، در اين‌باره در آيه بعد فرموده است: «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اَللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اَللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً؛ اگر ترس و نگراني گسست در بين آن دو يافتيد، پس از ناحيه مرد و داوري از بستگان زن برگزينيد، اگر از پى آن خواستار صلاح باشند، خداوند بين آنان وفاق ايجاد خواهد كرد، همانا خداوند دانا و آگاه است.»
قرآن مجيد در آخرين مرحله، گشودن گره را به دست نزديكان و بستگان قرار مى‏دهد تا مسئله با سلامت هر چه بيشتر روال خود را طى كند و براى اينكه حقى از هيچ‌يك از طرفين زايل نشود و تبعيضى رخ ننمايد ،فرموده است كه از هر جانب داوري برگزيده شود و با رعايت حقوق و مصالح طرفين، مشكل را برطرف نمايند.
خلاصه در اين حكم شرايط زير ديده مى‏شود:
1 - اختصاص به مورد سرپيچى زن از تكليف خود و حقوق مسلّم مرد دارد؛ حقوقى كه با پيمان ازدواج، زن وفادارى خود نسبت به آن را متعهد شده است؛
2 - در راستاى حل مشكل در داخل خانه و خوددارى از بروز آن در خارج از منزل وضع شده ؛
3 - سومين مرحله حل اختلاف در خانه است و بدون گذر از مراحل پيشين روا نيست.
4- حد آن نازل‌ترين مرتبه زدن است و نبايد موجب كمترين آسيبى بر بدن زن شود؛
5-موقتى است و چه داراى نتيجه مثبت و چه منفى باشد ،بايد به زودى از آن دست كشيد.
سخن پاياني :
آيا جواز تنبيه براي همة زمان ها و مكان ها است؟
بر فرض استفاده تنبيه بدني از آيه، سؤال اين است آيا انسان ها كه در فهم مقصود و منظور خداوند در قرآن دچار خطا مي شوند ،مي توانند اين حكم را جاري كنند، تا روز قيامت ، در تمامي اقشار اجتماع، شرق و غرب، بر هر زني با هر سطح فرهنگي؟ آيا نمي بايد شرايط اجتماعي ، سياسي و مردم شناسانه را كه بر آيه چيره بود و سبب صدور چنين حكمي شد، در نظر گرفت؟ آيا اين حكم به سبب آن نبود كه جلوي فتنه ها و بحران ها ( با توجه به فرهنگ و ظرفيت فكري مردمان) گرفته شود؟!
اگر بپذيريم روا دانستن تنبيه بدني آن هم پس از مراحل و با شرايطي - كه در آيه بيان شده - براي برهه و اوضاع خاصي بود، مثلاً در شرايط زماني و فرهنگي كه توهين به زن محسوب نمي شود ،پس مي توان نتيجه گرفت: هر گاه اين وضع از بين رود، حكم نيز از ميان خواهد رفت! چنين برداشتي نه از ارزش آيه مي كاهد و نه تفسيري فراتر از اهداف سازنده و مثبت و بشر دوستانة قرآن است. اين فهم از آيه اگر چه مطابق با ظاهر آيه قرآن نيست، اما با آياتي كه فرمان به برخورد نيك با همسر مي دهد و پيوند بين زن و مرد را مودّت و دوستي و رحمت مي داند، سازگارتر مي نمايد.
تفسير دوم : نپذيرفتن تنبيه بدني .
به صورت يک قاعده کلي ديدگاه شارع نسبت به زدن همسر، نگرشى منفى است و نصوص زيادى در نهى از اين عمل وارد شده است. اين روايات همه در زمانى بيان شده كه خشونت عليه زنان از توهين و فحاشى تا ضرب و جرح و حتى قتل را شامل مى‏شد، و اسلام آنها را تحريم کرد و مستوجب مجازات فقهى و قضايى در دنيا و عذاب آخرت دانست.
حال واقعاً جاي سؤال است كه چگونه در قرآن حكم به تنبيه بدني زن داده شده، در حالي که خداوند آيات آن را «شفا و رحمت» قرار داده است.(9) و رابطه دو زوج را از آيات الهي و نشان رحمت و مودت مي داند.(10) و عفو و گذشت را سرمايه بزرگ انسان دانسته و فرمان مي دهد که بدي را به آنچه که بهتر است (نيکي) پاسخ دهيد:
« ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ...» (11) نيز به مردان فرمان مي دهد که با زنان خود به نيکي رفتار نمائيد: «و عاشروهن بالمعروف».(12) روايات بسيار از پيامبر اسلام در مورد مهرباني و عطوفت به زنان وارد شده و مردان را از زدن زنان باز داشته ، مانند اين روايت که پيامبر فرمود : «ايضرب‌ احدکم‌المرأة‌ثم‌يظل‌ معانقها(13) آيا زن‌را کتک‌ مي‌زنيد و سپس( در حالي که ) او را در آغوش مي گيريد».
دين اسلام زندگي خشونت بار و وضع نكبت بار زنان را در زمان جاهليت دگرگون كرد و اينان را از زنده به گور شدن يا محروميت از حقوق اجتماعي و مالي رهايي بخشيد ، نيز ميان زن و مرد تبعيض (نه تفاوت) ننهاد، يعني براساس عرف و فرهنگ زمانه، امتيازات را عادلانه ميان زن و مرد تقسيم كرد. مثلاً اگر در ارث، مردان بر زنان ، به ظاهر برتري دارند، از آن روست كه سرپرست زنان بوده، افزون بر پرداخت نفقه ، مي بايد مهريه بانوان را بدهند، چنان كه زحمات زنان در سال هاي زناشويي، بي اجر و مزد نمي ماند، بنابراين زيادت و برتري يك طرف (مردان) در برابر حقوق طرف ديگر (زنان) قرار مي گيرد و گويا برتري در ميان نيست.
برخي اسلام پژوهان بر اين اساس ، از آيه مورد نظر تنبيه بدني و زدن را استنباط نمي کنند و آن را روا نمي دانند.(14) قاضي ابوبكر درباره آيه مي گويد:
«زن را كتك نزند و اگر به وي امر و نهي كرد، ولي او اطاعت نكرد، فقط بر او خشم گيرد».(15) يعني معتقد است از نظر خداوند، ضرب (زدن) مباحي ناخوشايند است، نه اينكه بايد به كار گرفته شود. زدن امري خطرناك است و تعيين حدودش دشوار مي باشد، افزون بر آن كه قانون شرع اجازه نمي دهد كسي به نفع خود حكم و داوري كند. نيز زدن نمي بايد اهانت و ضرر تلقي شود. از اين رو دولت اسلامي اگر پي برد شوهران كيفر شرعي را درست و به جا اجرا نمي كنند و بر حدود آن آگاه نيستند، مي بايد آنان را از به كارگيري اين كيفرمنع كند و متخلفان را مجازات كند، تا آزار رساندن به همسران خطر ساز نشود، به ويژه آن جا كه انگيزه و بهانة تنبيه بدني، سست و بي پايه باشد.(16)
اين گروه از اسلام پژوهان ضرب مورد اشاره در آيه را به معناي زدن نمي دانند، بلكه مي گويند: به معناي جدايي شوهر و ترك خانه و دوري از زن و خانواده است. « ضرب » در قرآن تنها به معناي « زدن » نيامده است بلکه معاني متعددي دارد ، چنان که در ادبيات عرب نيز « ضرب » مفاهيم متعددي دارد ،مثل منع کردن ، خودداري نمودن ، روي برگرداندن ، دور شدن و ... بنابر اين « کتک زدن » فقط يکي از معاني « ضرب » است و ما براي اينکه مشخص کنيم در هر گزاره اي کدام معنا آمده، بايد به قرائن و شواهدي که در خود جمله وجود دارد ،مراجعه نمائيم . شواهد و قرائن موجود در اين آيه ترديدي با قي نمي گذارد که « ضرب » در اين جا ، به معناي کتک زدن نيست ، بلکه به معناي « دوري گزيدن » است که در عربي به معناي « إعراض » و « إجتناب »است.
در موارد ديگر نيز هر گاه قرآن خواست «زدن» را تجويز كند، تعبير به «ضرب » نكرده ، بلكه «جَلد» آورده ، مانند : «الزانية و الزاني فاجلدوا كلَّ واحد...» (17)
علاوه بر اين از برخي روايات نيز همين مطلب استفاده مي شود مثلاً در بحارالانوار از امام صادق (ع) روايت شده که : « در تعجبم از مرداني که زنان را کتک مي زنند حال آنکه ( اگر قرار بود کسي کتک بخورد ) مردان مناسب تر براي کتک خوردن مي باشند. زنانتان را با خشونت نزنيد بلکه اگر آنان حقوق همسري را رعايت نمي کنند، براي آنکه به آنان هشدار دهيد و متوجهء اشتباهشان بکنيد ، آنان را با قطع نفقه شان ( يعني پولي که بابت هزينه هايشان مي پردازيد ) بزنيد . » از اين حديث به وضوح روشن مي شود که « ضرب » در اين جا به معناي ديگري غير از « زدن » آمده است . ولي ظاهراً پاره اي سنت هاي فرهنگي مليت هاي مسلمان و برخي سلايق باعث شده که با ناديده گرفتن اين همه قرينه و دليل ، « ضرب » به معناي « زدن » ترجمه شود .
ايشان در ادامه مي نويسد:
« ضرب » در قرآن در معاني مختلفي به کار رفته است و از آن مهم تر اين که روح کلي و سياق و زبان اين آيه هرگز به ما اجازه نمي دهد که ضرب را به زدن ترجمه کنيم . چرا که مي فرمايد اگر زنان بي دليل حقوق همسر خود را ناديده گرفتند و از وظايف همسري عدول کردند ( نشوز ) اول آنها را موعظه کنيد ( موعظه به معناي « بيان با لطف و محبت » است ) سپس از آنها روي برگردانيد ،آن هم نه حتي جدا بخوابيد و ترکشان کنيد، چون فرموده ( في المضاجع ) يعني در همان بستر مشترک روي برگردانيد تا ناراحتي و اعتراض شما را متوجه شوند . بعد مرحلهء بعدي چيست ؟
طبيعي است که مرتبه بعديِ اعتراض ، جدا شدن و دورشدن از بستر مشترک است . کدام عقل سليم اين درجه بندي را مي پذيرد که يکباره بعد از اين دو مرحله که ظريف ترين نوع برخورد و تعامل عاطفي را پيشنهاد کرده ، ناگهان خداوند بگويد بزنيدشان ؟! ما چه حقي داريم که اين معني را به قرآن تحميل کنيم ؟ اين در حالي است که در آيه بعدي يادآور مي شود که اگر نگران جدايي ميان آنان ( يعني زن و مرد ) بوديد، براي جلوگيري از جدايي و طلاق ، يک داور و قاضي از هر دو خانواده بياوريد ، ريش سفيدي کنند و حکميّت کنند و ميان آنها اصلاح کنند ( فابعثوا حکماً من أهله و حکماً من أهلها ) .
بنابراين سياق آيه و درجه و مراتب ذکر شده نيز هرگز اجازه نمي دهد که ضرب را به معناي زدن ترجمه کنيم بلکه خداوند در اين آيه به منظور رفع اختلاف موجود مراتب هشدار به زن و اعلام اعتراض را بيان مي کند . بعد از روي گرداني در بستر مشترک مي فرمايد از آنان دوري جوييد که روال و ريتم منطقي عبارات اين آيه است . همچنان که همين واژه ضرب در آيات ديگر هم در همين معناي دوري گزيدن و اجتناب کردن آمده است .
اينکه در آيه بعد نيز پيشنهاد مي کند که ريش سفيداني را براي داوري و رفع اختلاف انتخاب کنيد ،با ترتيب منطقي اي که ذکر شد، تناسب دارد ولي معنا ندارد که اول بگويد کتک بزنيد و بعد بگويد براي رفع اختلاف و جلوگيري از جدا شدن و طلاق ، ريش سفيدي کنيد ؟ آيا پس از کتک زدن ديگر جايي براي مصالحه باقي مي ماند ؟ بنابر اين آيه شريفه مراتب منطقي اعلام اعتراض مرد به رفتار نادرست همسرش را اين گونه بيان مي کند :
« نخست به آن ها اندرز و پند دهيد، يعني با محبت و شفقت آن ها را متوجه اشتباه شان کنيد . سپس اگر تأثير نکرد ، در همان بستر مشترک به آن ها بي اعتنايي کنيد و روي خود را برگردانيد. اگر اين روش نيز اثر نبخشيد،از آنان دوري کنيد . » يعني با دوري کردن ، اعتراض خود را اعلام کنيد . آن گاه در آيه بعد اشاره مي کند اگر دوري کردن نيز اثر نبخشيد که در اين صورت معلوم مي شود اختلاف ريشه دار است و احتمال جدايي و طلاق مي رود ، باز اقدام به طلاق نکنيد بلکه با کمک ريش سفيدان فاميل و با توکل به خداوند براي اصلاح و رفع اختلاف اقدام نماييد .
استفاده از سيره و روش پيامبر نيز مويد همين تفسير از آيه است. وقتي ميان پيامبر و همسرانش اختلاف پيش آمد و اينان به نصيحت رسول خدا عمل نكردند، پيامبر براي يك ماه از آنان جدا شد و به مكاني به نام «مشربه» رفت و از زن و خانه دوري گزيد. پيامبر هيچ گونه آزار جسماني به آنان نرسانده، كتك شان نزد و تحقير و سرزنش شان نكرد. اگر زدن و آزار جسمي و روحي خواستة خدا و راه حلي ثمربخش بود، پيامبر نخستين كسي بود كه به دستور خدا عمل مي كرد اما كسي را نزد و بدان اجازه يا دستور نداد.
پي نوشت ها :
1 . تاريخ يعقوبي ، ج1، ص 250.
2 . ابوالأعلي مودودي، روح المعاني، ج5، ص 25.
3 . التحرير و التنوير ، ج5، ص 42؛ التفسير الكبير، ج10، ص 90، البته برخي اين گزارش را نمي پذيرند.
4 . المنار، ج5، ص 76؛ روح المعاني، ج5، ص 25.
5 . تفسير ابن كثير، ج1، ص 504.
6. همان؛ المنار، ج5، ص 76.
7 . فخررازي، التفسير الكبير، ج10، ص 82.
8 . تفسير ابن كثير، ج1، ص 504.
9.اسراء (17) ، آيه 82
10.روم (30) ، آيه 21
11.مومنون (23) ،آيه 96
12.نساء (4) ، آيه 19
13. وسائل الشيعه ، ج14 ، ص119
14 . التحرير و التنوير، ج5، ص 43. اينان مي گويند ضرب به معناي دوري و ترك زن براي مدتي محدود است.
15 . احكام القرآن، ابن عربي ، ج1، ص 420.
16 . التحريرو التنوير، ج5، ص 43.
17 . نور (24) آيه 2.

پرسش 5:
5-آيا صيغه اي وجود دارد که زن و مرد را در حد صحبت کردن به يکديگر محرم کند؟آيا چنين صيغه اي اجازه پدر مي خواهد؟آيا اگر مطمئن باشيم که پدر راضي نمي شود، مي توان خودسرانه چنين صيغه اي خواند؟

پاسخ:
بله چنين صيغه اي وجود دارد و آن عبارت است از صيغه ازدواج دائم و صيغه ازدواج موقت. که با خوانده شدن عقد ازدواج با رعايت شرايطي که در رساله مرجع تقليد آمده،زن و مردي که مي خواهند به همديگر محرم شوند، محرم مي شوند ، يعني با هم زن وشوهر مي شوند. دختري که مي خواهد محرم شود، اگر باکره باشد، بنا به احتياط واجب بايد از پدر يا پدر بزرگ پدري خود اجازه بگيرد و بدون اجازه عقدش باطل است.(1)
پي نوشت:
1. آيت الله خامنه اي، پاسخ سوال هاي مورد ابتلا ،م50.

نام های اسحق ، اسماعیل و ابراهیم چند بار در قرآن آمده است ؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اسحاق 17 بار و اسماعيل 12 بار و ابراهيم 69 بار

با سلام وخسته نباشید خدمت شما می خواستم درباره حل شدن مشکل مالیه قبل ازدواج در بعد ازدواج آیا حدیث وآیه هایی وجود دارد اگر وجود دارد لطفا آنها بیان کتید. با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر منظور شما اين است که آيا مشکل مالي فقير با ازدواج حل مي شود؟ بايد عرض کنيم که در قرآن و روايات پيامبر و معصومين چنين توصيه اي مي بينيم و اين توصيه با عقل و منطق هم جور در مي آيد زيرا خداوند مال و روزي را در تلاش و کوشش معقول و صحيح قرار داده و انسان با ازدواج احساس تعهد بيشتر مي کند و براي کسب روزي حلال بيشتر تلاش مي نمايد و مال خود را با دقت بيشتري مصرف مي کند و از ريخت و پاش هاي بي حساب خودداري مي ورزد و احتمال توانمند شدن او از نظر مادي بيشتر مي شود علاوه بر اين که عوامل ناپيداي خلقت هم به امر خدا در جهت به سامان رسيدن انسانهاي صالح اند و ازدواج از اعمال صالح مي باشد.
در قرآن مي فرمايد:
وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى‏ مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم‏(1)
عَزبهايتان را و غلامان و كنيزان خود را كه شايسته باشند همسر دهيد. اگر بينوا باشند خدا به كرم خود توانگرشان خواهد ساخت، كه خدا گشايش‏دهنده و داناست‏.
رسول خدا فرمود: هر کس از ترس فقر ازدواج نکند، به خدا بدگماني کرده بعد آيه فوق را تلاوت کرد.(2)
در روايت ديگري راوي گويد امام صادق فرمود: . فردي نزد رسول خدا رسيد و از فقر و نداري شکايت کرد و پيامبراو را به ازدواج امر کرد . او هم ازدواج نمود و گشايش روزي يافت. .(3)
اسحاق بن عمار گويد:به امام صادق عرض کردم: مردم از رسول خدا روايت کنند که مردي نزد ايشان شکايت ناداري آورد و ايشان وي را امر به ازدواج کرد و او ازدواج کرد و سال بعد هم شکايت ناداري آورد و باز هم رسول خدا او را به ازدواج امر کرد و او هم ازدواج نمود و سال سوم هم که از همين ناداري شکايت آورد، باز هم رسول الله ايشان را به ازدواج امر کرد. آيا اين حديث درست است؟ امام صادق فرمود: آري اين حق است و رزق و روزي با زن و عيال است.(4)
پي نوشت ها:
1. نور(24)آيه32.
2. البرهان ،ج4،ص63.
3. کنز الدقائق،ج9،ص290.
4.همان.

صفحه‌ها