قرآن

در مائده آیه 54 آمده است «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» معنا: تنها سرپرست شما خدا و رسول خدا و آنهایی هستند که ایمان آورده اند; آنان که نماز را بر پا داشته و در حالی که رکوع می کنند زکات می دهند.

مگر دراین (.الذین .یقیمون. راکعون ) جمع است اما حضرت علی که یک نفر بوده است؟

پاسخ:
استعمال لفظ جمع براي مفاهیمی که مصداق خارجي اش مفرد و یکی است، در ادبيات عرب بسيار فراوان می باشد؛ مثلاً قرآن مي گويد: «الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم».(1)
بنا بر روايات فراوان، گوينده فقط نعيم بن مسعود اشجعي بود؛ اما تعبیر آیه به صورت جمع آمده است.
در آیه مباهله نیز سخن از "انفس، نساء و ابناء" است که هر سه جمع هستند. جمع بر حداقل سه نفر گفته می شود و حال آن که مراد از "انفس" فقط علی بن ابی طالب (علیه السلام) و مراد از "ابناء" فقط حسن و حسین و مراد از "نساء" فقط فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود.
موارد اين گونه در قرآن و ادبيات عرب فراوان است و علماي عرب، وجوهي براي آن ذکر کرده اند.(2)

پی نوشت ها:
1. آل عمران(3) آیه 173.
2. رهبري امام علي(ع) در قرآن و سنت، ص283-287.

چرا در قرآن در برخی موارد این چنین مسائلی مثل ذنب برای پیامبر (آیه ی اول سوره ی فتح) مطرح می شود؟ البته بنده به ادامه ی آیه نیز توجه داشته ام ولی به دنبال توجیه قوی تری در این زمینه می باشم. با تشکر

 

پاسخ:
برای فهم صحیح عصمت چند نكته كلى را گوشزد مى كنيم:
1. واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات، گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(1)براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى و ارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد. بر اين اساس مبارزه موسي با مرد ستمگر و متجاوز قِبطي و کشتن او ذنب است چون پی آمدی ناگوار دارد:
«و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون؛(2)
نزد آنان مرا گناهي است که مي ترسم به کيفر آن مرا بکشند».
همچنان که مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمارآورد،(3) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن می سازد:
«انّا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ما تأخّر»(4)
استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب و منزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است، مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت.
آنچه با عصمت منافات دارد، ارتکاب یا ترک نهی و امر مولوی است، یعنی کاری که خدا به عنوان خالق و حاکم انجام آن را خواسته و امر کرده، انجام ندهد یا کاری که خدا ترک آن را خواسته و از آن نهی کرده، مرتکب شود. این ترک و ارتکاب، گناه و خلاف عبودیت است و از بنده برگزیده سر نمی زند. کسانی که مرتکب چنین اقدامی گردند، شایستگی وساطت بین خدا و خلق را ندارند. برگزیدن آن ها برای وساطت بین خدا و خلق خلاف حکمت است و از خدا محال می باشد.
از ديدگاه روايات، يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه برخى ازآيات به شيوه "ايّاك اعنى و اسمعى يا جاره = به در می گویم تا دیوار بشنود"(5) نازل شده اند.(6) مثلا هر چند پيامبر اكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، با جملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد:
اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند، پرسش نما.(7)
اين آيه، به هيچ وجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد. از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم را مى دانند، پرسش نمايند.(8) همچنين، در آيه اى ديگر، رسول خدا از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، بازخواست مى شود:
عفَا اللّه عنكَ لِمَ اَذنت لهم حتّى يتبيّن لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين؛(9)
خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال)راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى ،به آنان اجازه دادى؟
با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، در واقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند . بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خودمى سازند.(10) اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، در تصميم خود بازنگرى نمى كردند. قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا را نيز در هم مى شكستند. افزون بر اين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت. چنان كه در آيات بعدى همين سوره آمده است(11)، به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه ـ بر خلاف آن چه برخى پنداشته اند(12)ـ نه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه با ظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد. اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرم براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيز نمى پسندد. با موافقت با خواسته آنان، پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.
از طرف دیگر بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه گفته اند: "حسنات الابرارسيئات المقربين =کارهای نیک ابرار برای مقربان گناه به حساب می آید".(13)
چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست و حتي صدور آن عمل از ديگران ارزشمند و شايسته تمجيد است، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و از آنان انتظار نمي رود. نسبت به مقام و مرتبه آنان در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود؛ يعني از آنان بسيار بيش از آن انتظار مي رود. لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه افراد ظاهربين و غير دقيق را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى بر لغزش هاى آنان چيست؟
اميرمؤمنان در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند. آنان را در جايگاه خدايى ننشانند. بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(14)
با توجه به موارد فوق معنای آیه مورد نظر روشن می شود. منظور از غفران در این جا از بین بردن پی آمد های ناگوار می باشد . منظور از "ذنب" اقدام های پیامبر که پیامد های ناگواری داشته و از نگاه مشرکان مکه "ذنب" و گناه به حساب می آمده است، می باشد.
آیه مورد بحث در ابتدای سوره فتح آمده که ناظر به فتح حدیبیه است. علت فتح را بیان می کند. علت فتح حدیبیه غفران و پوشاندن اقدامات رسول خداست که گناهان او نزد مشرکان به حساب می آمده است. به بیان علامه طباطبایی در این مورد توجه فرمایید:
لام در كلمه" ليغفر" به طورى كه از ظاهر عبارت برمى‏ آيد، لام تعليل است، ظاهرش اين است كه غرض از اين" فتح مبين" عبارت است از" آمرزش تو نسبت به گناهان گذشته و آينده‏ ات". ما مى‏ دانيم كه هيچ رابطه‏ اى بين فتح مذكور با آمرزش گناهان نيست. هيچ معناى معقولى براى تعليل آن فتح به مغفرت به ذهن نمى‏ رسد، پس چه بايد كرد، و چطور آيه را معنا كنيم؟
اين اشكال خود بهترين شاهد است بر اينكه مراد از كلمه" ذنب" در آيه شريفه، گناه به معناى معروف كلمه يعنى مخالفت تكليف مولوى الهى نيست.
نيز مراد از" مغفرت" معناى معروفش كه عبارت است از ترك عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نمی باشد. كلمه" ذنب" در لغت آن طور كه از موارد استعمال آن استفاده مى‏ شود، عبارت است از عملى كه آثار و تبعات بدى دارد، حال هر چه باشد. مغفرت هم در لغت عبارت است از پرده افكندن بر روى هر چيز.
حال كه معناى لغوى و عرفى اين دو كلمه روشن شد، مى‏ گوييم قيام رسول خدا به دعوت مردم، نهضتش عليه كفر و وثنيت، از قبل هجرت و ادامه‏ اش تا بعد از آن، جنگ هايى كه بعد از هجرت با كفار مشرك به راه انداخت، عملى بود داراى آثار شوم، و مصداقى بود براى كلمه" ذنب" . خلاصه عملى بود حادثه آفرين و مساله ساز.
معلوم است كه كفار قريش تا وقتی كه شوكت و نيروى خود را محفوظ داشتند، هرگز او را مشمول مغفرت خود قرار نمى‏ دادند، يعنى از ايجاد دردسر براى آن جناب كوتاهى نمى‏ كردند، و هرگز زوال کیش و انهدام سنت و طريقه خود را و نيز خون‏ هايى كه از بزرگان ايشان ريخته شده، از ياد نمى‏ بردند. تا از راه انتقام و محو اسم و رسم پيامبر كينه‏ هاى درونى خود را تسكين نمى‏ دادند، دست بردار نبودند.
خداى سبحان با فتح مكه و يا فتح حديبيه كه آن نيز منتهى به فتح مكه شد، شوكت و نيروى قريش را از آنان گرفت، در نتيجه گناهانى كه رسول خدا در نظر مشركان داشت پوشانيد، و آن جناب را از شر قريش ايمنى داد.(15)
بنا بر این آیه فوق اصلا در صدد گناهکار معرفی کردن پیامبر و اعلام عفو و بخشش گناهان ایشان نیست تا با عصمت منافات داشته باشد.

پی نوشت ها:
1. المواقف، ص 361؛المیزان، ج 1، ص 138ـ137 ؛ پژوهشی در عصمت معصومان، ص 188ـ187.
2. شعراء(26)،آیه14.
3. عیون اخبار الرضا، ج1، ص 161ـ160؛ تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 57.56؛ مجمع البیان، ج 10ـ9،4ص 143ـ142 و المیزان، ج 18، ص 254ـ253
4. فتح(48)آیه2ـ1 .
5. مجمع البحرین، ج3، ص 252، ماده جور .
6. عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 161؛ بحارالانوار، ج 17، ص 71 و تفسیر القمی، ج 2، ص 251 .
7. یونس(10)آیه 94.
8. الهدی الی دین المصطفی، ج 1، ص 168 و آموزش عقاید، ج 2ـ1، ص 257
9. توبه(9)آیه 43 (ترجمه فولادوند)
10. بحارالانوار، ج 17، ص46 و المیزان، ج 9، ص 258
11. توبه،آیه 47
12. الکشاف، ج 2، ص274؛ تفسیر البیضاوی، ج 2، ص 186ـ185 .
13. کشف الغمه، ج 3، ص 45
14. الاحتجاج، ج 2ـ1،ص 249.
15. ترجمه المیزان،ج18، ص380-382.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

آیاتی از قرآن که در مورد واقعه ی غدیر خم باشد؟

پرسشگر گرامی با سلام سپاس از ارتباط تان با این مرکز
در مورد غدیرخم چند آیه وارد شده است:
یکی آیه "الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و..."(1) که روز نهم ذی حجه در سال دهم هجری هنگام حج وداع نازل شد . با نزول حکم ولایت و تعیین سرپرست جامعه اسلامی، اسلام کامل و نعمت تمام و جامعه اسلامی بیمه شد. از ضربه خوردن به وسیله کافران و مشرکان ایمن گشت .
پیامبر به جهت غوغای مخالفان و ترس از شورش و...از ابلاغ حکم جانشینی امام علی تا فرصت مناسب تری خودداری کرد تا این که در روز هجدهم با نزول آیه "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک و ان لم تفعل ..."(2) موظف شد این حکم را بدون فوت وقت ابلاغ کند. حضرت در محل غدیر خم حکم ولایت را ابلاغ کرد . عملا دین را کامل و نعمت را تمام کرد. (3)
دو آیه دیگر هم هست که بنا بر روایات، در مورد غدیر خم نازل شده اند: یکی آیه 32 انفال :
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ
(به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: «پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف توست، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر! يا عذاب دردناكى براى ما بفرست!»
دیگری آیه اول و دوم سوره معارج :
سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِع‏؛
تقاضاكننده‏اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد! اين عذاب مخصوص كافران است، و هيچ كس نمى‏تواند آن را دفع كند.
در کتب تفسیر و حدیث وارد شده که وقتی رسول خدا در غدیر خم امام علی(ع) را به ولایت عهدی منصوب کرد، خبر آن در اطراف پراکنده شد تا به گوش حارث بن نعمان فهرى رسيد.حارث بى درنگ شتر خود را سوار شد و شرفياب حضور رسول اللَّه گرديد. حضرت آن موقع در ابطح بودند، حارث از شتر خود فرود آمده و بند بر پاى آن نهاد و نزديك شد، آن گاه روى به آن جناب نموده و در حالى كه حضرت در بين جمعى از اصحابش بود، عرض كرد:
از ناحيه پروردگارت به ما دستور دادى كه به وحدانيت خداوند و رسالت تو شهادت دهيم، ما نيز پذيرفتيم، آن گاه به ما گفتى چه و چه (و همه احكام را ذكر كرد) و ما قبول كرديم، و اين همه اطاعت از ما تو را كفايت نكرد تا دو بازوى پسر عمت را كشيده و او را بر همه ما سرورى دادى، و گفتى: هر كه من مولاى اويم،على مولاى او است. اينك آمده‏ام از تو بپرسم داستان سرورى پسر عمت از ناحيه خود تو است يا از ناحيه خداست؟
رسول اللَّه فرمود: سوگند به خدايى كه جز او معبودى نيست !آن نيز مانند همه دستوراتم از ناحيه خداست.
حارث به سوى مركب خود برگشت و در حالى كه مى‏گفت: بار الها! اگر اين مطلب حق است و از ناحيه تو است ،سنگى از آسمان بر ما بباران، و يا عذابى دردناك بر ما نازل كن. هنوز به شتر خود نرسيده بود كه خدا او را هدف سنگ ريزه‏اى قرار داد به طورى كه از فرق سرش فرو رفت و از پائين تنش بيرون آمده و هلاكش ساخت. در باره همين واقعه در سوره معارج اين دو آيه" سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ" را فرستاد.(4)

پی نوشت ها:
1. مائده(5)آیه3.
2.همان،آیه67.
3. ترجمه المیزان،ج5،ص272.
4. تفسیر المنار، ج4،ص464 به نقل از تفسیر ثعلبی.

آيا در قرآن كريم آياتي مبني براثبات وجود خداوند و اثبات حقانيت دين اسلام وجود دارد به شرط آنكه پيش شرط قبولي برهان اين آيات قبولي حقانيت قرآن نباشد؟ (براي پرهيز از دور فلسفي)

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مرکز
اعتقادات اعم از توحید و نبوت و معاد تعبدی نیستند و باید بر اساس برهان پذیرفته شوند. قرآن در باب اعتقادات با افراد بدون پیش شرط صحبت کرده و فقط با تکیه بر فطرت حق شناس و برهان و عقل و استدلال با افراد مواجه شده است. به آیات زیر توجه کنید:
فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون؛‏(1)
براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه مى‏ دانيد (هيچ يك از آن ها، نه شما را آفريده‏اند، و نه شما را روزى مى‏دهند).
قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ؛(2)
بگو: «آيا جز خدا چيزى را مى‏پرستيد كه مالك سود و زيان شما نيست؟! و خداوند، شنوا و داناست.»
قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَم‏؛(3)
بگو: «آيا غير خدا را ولىّ خود انتخاب كنم؟! (خدايى) كه آفريننده آسمان ها و زمين است . اوست كه روزى مى‏دهد، و از كسى روزى نمى‏گيرد.»
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ؛(4)
آنان براى خدا همتايانى از جنّ قرار دادند، در حالى كه خداوند همه آن ها را آفريده است و براى خدا، به دروغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند.
این بعض آیات در باره توحید و خداشناسی و نفی شرک است که اساس پذیرش در آن ها برهان و منطق و عقل و یقین است . در هیچ کدام نفرموده اگر مسلمانید ،توحید را باور داشته باشد یا چون خدا گفته یا چون پیامبر فرموده است، بپذیرید.
در نبوت و معاد و امامت و دیگر شاخه های اعتقادی هم فقط بر اساس منطق و برهان صحبت می کند . مردم را به تبعیت از برهان و منطق و یقین و علم دعوت می کند . توبیخ ها هم با توجه به گردن ننهادن به برهان و علم و حکم کردن غیر منطقی است. به نمونه هایی توجه کنید:
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون‏؛(5)
بگو: آيا هيچ يك از معبودهاى شما، به سوى حق هدايت مى ‏كند؟! بگو: «تنها خدا به حق هدايت مى ‏كند! آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى ‏كند ،براى پيروى شايسته ‏تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى ‏شود، مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مى‏ شود، چگونه داورى مى‏ كنيد؟!
أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنينَ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ أَ فَلا تَذَكَّرُون؛‏(6)
آيا دختران را بر پسران ترجيح داده ؟! شما را چه شده است؟! چگونه حكم مى‏ كنيد؟! (هيچ مى‏ فهميد چه مى‏ گوييد؟!) آيا متذكّر نمى‏ شويد؟!
أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛(7)
آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار مى‏ دهيم؟! شما را چه مى‏ شود؟! چگونه داورى مى‏ كنيد؟!
وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين‏؛(8)
گفتند: «هيچ كس، جز يهود يا نصارى، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.» اين آرزوى آن هاست! بگو: «اگر راست مى‏ گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد!»
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ؛(9)
آيا آن ها معبودانى جز خدا برگزيدند؟! بگو: «دليل تان را بياوريد»
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين؛‏(10)
آيا معبودى با خداست؟! بگو: «دليل تان را بياوريد اگر راست مى ‏گوييد!»
همچنان که ملاحظه می کنید در این آیات که نمونه ای از آیات بی شمار است ،سخن از گردن نهادن به برهان و منطق و استدلال است و توبیخ حکم کردن غیر برهانی؛ نه پذیرفتن به این عنوان که وحی است و سخن پیامبر است و...
بله در عبادات و امر و نهی ها مبنای پذیرش، ایمان و اسلام است. به آیات زیر توجه کنید:
وَ قالَ مُوسى‏ يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمين؛‏(11)
موسى گفت: «اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده‏ايد، بر او توكّل كنيد ،اگر تسليم فرمان او هستيد!»
وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ؛(12)
بدانيد هر گونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر، و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آن ها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، نازل كرديم، ايمان آورده‏ايد.
وقتی ما با برهان و منطق، خدا و توحید ونبوت و معاد را پذیرفتیم، آن گاه باید در مقابل اوامر و نواهی وحیانی و نبوی تسلیم باشیم . تسلیم بودن اقتضای ایمان است و فقط باید برای مان ثابت شود وحی و یا سخن پیامبر و امام است . اگر ثابت شد دستور از ناحیه آسمان آمده یا دستور پیامبر و امام است، دیگر باید اطاعت کنیم و حق چون و چرا نداریم.

پی نوشت ها:
1. بقره(2)آیه22.
2. مائده(5) آیه76.
3. انعام(6)آیه14.
4 همان،آیه100.
5. یونس(10)آیه35.
6. صافات(37)آیه152-154.
7. قلم(68)آیه35- 36.
8. بقره(2)آیه111.
9. انبیاء(21)آیه24.
10. نمل(26)آیه64.
11. یونس(10) آیه 84.
12. انفال(8)آیه41.

پرسش:

چرا حروف مقطعه در قرآن وجود دارند؟

پاسخ:
پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباط تان با این مرکز.
حروف مقطعه در آغاز 29 سوره از قرآن کریم آمده و از مختصّات قرآن است . در سایر کتاب هاى آسمانى مانند تورات و انجیل سابقه ندارد .(1) درباره این حروف تا کنون آراى متفاوتى از سوى مفسران ابراز شده ، در برخى از منابع تا 20 نظر نقل گردیده ،ولى در این پاسخ به دلیل رعایت اختصار و یا ضعف برخى از آرا ، از ذکر تمامى آن ها خوددارى شده و تنها به هشت نظر بسنده می کنیم :
1ـ حروف مقطعه از متشابهاتى است که علم آن مخصوص خداوند است و درک حقیقت آن براى غیر او ممکن نیست .
2ـ حروف مقطعه ، اجزاى اسم اعظم الهى است . اگر به درستى و از روى بصیرت ترکیب شود ، اسم اعظم ظهور مى کند (اسم اعظم ، نامى است که با آن مى توان در جهان هستى ، تصرف کرد و انسان هاى عادى به معرفت آن دسترسى ندارند) .
3ـ این حروف براى تنبیه و اسکات کافران بوده است ; آنان به یکدیگر سفارش مى کردند که به قرائت قرآن پیامبر گوش فرا ندهند: «لاتسمعوا لهـذا القران و الغوافیه ».
از این رو خداوند در آغاز برخى از سوره ها این حروف را نازل کرد تا کافران با شنیدن آن ها که نه نظم بود و نه نثر ، و چون بى سابقه بود ،اعجاب شان را بر مى انگیخت ، ساکت شوند و گوش فرا دهند .
4ـ این حروف نشانه غلبه آن ها در کلمات آن سوره است ; یعنى سوره هاى مشتمل بر حروف مقطعه ، درصد حروف مزبور نسبت به سایر حروف آن سوره ، بیش تر از همین درصد در سایر سوره ها است و این خود یک معجزه است .
5ـ حروف مقطعه ، رمز و سرّى است میان خدا و رسول اکرم. مراد از آن فهماندن به دیگران نیست . باید از باب ایمان به غیب آن را پذیرفت .
6ـ خداوند متعال با این حروف تحدّى (هم آوردطلبى ) کرده است . آوردن این حروف در صدر سوره ها از قبیل شمارش و بیان حروف الفباست . بدین معناست که اگر در معجزه و الهى بودن قرآن تردید دارید ، با همین حروف که قرآن از آن فراهم آمده ، کتابى همانند قرآن و یا دست کم سوره اى مانند سوره هاى این کتاب الهى پدید آورید .
7ـ علاّمه طباطبایى نظر ویژه اى در این باره ارائه نموده که شایان تأمل است ; ایشان مى فرماید:
با تدبّر در سوره هایى که حروف مقطعه همسان دارد ، روشن مى شود که سوره هاى داراى حروف مقطعه مشترک ، در مضامین و سیاق ها نیز با یکدیگر مشابه و متناسب است . تشابه ویژه میان سوره هاى مزبور مشاهده مى شود ; مثلا در سوره هاى داراى «حم » آیه هاى اوّل آن با عبارت «تنزیل الکتاب » و یا عباراتى که این معنا را مى رساند ، شروع شده یا سوره هایى که با «الم » آغاز شده ، در سوره هایى مثل اعراف که با «المص » شروع شده ،مطالبى را که در سوره هاى «الم » و سوره «صاد» مى باشد ، در خود جمع کرده ،نیز در سوره رعد ، که با حروف «المر» شروع شده ، مطالب هر دو قسم سوره هاى «الم ـ الر» وجود دارد ; از این جا استفاده مى شود که این حروف ، رموزى اند بین خدا و پیامبر که معناى آن ها از ما پنهان است . فهم عادى ما راهى به درک آن ها ندارد ، مگر به همین مقدار که حدس بزنیم میان این حروف و مضامینى که در سوره هاى هر یک آمده، ارتباط خاصى وجود دارد .(2)
گفتنى است : روایات تفسیرى معتبر ، معانى گوناگونى براى حروف مقطعه بیان مى کند . چون این ها از قبیل «مثبتات » است ، بدین معنا که هر یک امرى را اثبات مى کند و هیچ یک مفاد دیگرى را نفى نمى کند ، پس مطالب آن ها قابل جمع است .ممکن است همه آن ها درست باشد .(3)
8- زرکشی می گوید : حروف مقطعه در قرآن هم در لفظ و هم در معنا معجزه است از جهت لفظ : یکی از اسرار دقیق این حروف این است که در هر سوره بیش ترین کلماتش با همان حرفی است که در ابتدای آن به عنوان مقطعه آمده است مثلا در سوره قاف بیش ترین کلمات آن سوره مشتمل بر حروف قاف دار است و از جهت معنوی هم اسرار بزرگی در نهفته است. (4)
جهت مطالعه بیش تر به تفسیر تسنیم آیت الله جوادی آملی ، ج2 ،ص80 تا 95 و
دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی ، خرمشاهی، ج1 ،ص925 و
کتاب علوم قرآنی آیت الله محمد هادی معرفت ، ص279 تا 285مراجعه کنید .
پی نوشت ها:
1 . تفسیر تسنیم ، آیة الله جوادى آملى ، ج 2 ، ص 64 ، مرکز نشر اسراء .
2 . ترجمه تفسیر المیزان ، علامه سیدمحمدحسین طباطبایى ، ج 18 ، ص 6ـ8 ،
3 . تفسیر تسنیم ، ج 2 ، ص 69ـ129 ، مرکز نشر اسراء .
4.الرهان ، زرکشی ، ج1 ، ص167-169.

کدام آیه ی قرآن بیانگر منع دوست یانسان با جنس مخالف است ؟

آیه ای که به طور مستقیم بر منع دوستی با جنس مخالف ( نامحرم)صراحت داشته باشد، نداریم ،با این حال آیه ای از قرآن وجود دارد که به تفسیر بعضی از مفسران و به نقل از معصوم ، ارتباط و دوستی آشکار و پنهان با زنان نامحرم را مورد نهی قرار داده است:
"وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ"(1)
مفسران شيعه و سنى در باره معناى كلمه "الْفَواحِشَ" اقوال و اختلاف‏هایى دارند. بعضى نوشته اند: اين كلمه شامل كليه گناهان كبيره مي شود، بر فرض كه اين طور باشد، دو معنا (فقط به معنای اول که مرتبط با سوال است اشاره می شود) كه ذيلا شرح داده مى‏شود، از نمونه و مصداق هاى ..... اين كلمه مى‏باشد،یکی اينكه امام محمّد باقر عليه السّلام چنان كه در تفسير مجمع البيان نقل مي كند مي فرمايد:
منظور از كلمه: "ما ظَهَرَ مِنْها" زنا كردن آشكار و مقصود از كلمه: "وَ ما بَطَنَ" دوستى و رفاقت پنهانى با زنان نامحرم است.(2)
دلیل بر منع ارتباط و دوستی با نامحرم به طور فراوان در احادیث مستند به معصوم وجود دارد. علاوه بر این، وجود آیاتی چند که سفارش مؤکدی به مؤمنان و مؤمنات مبنی بر خود داری از نگاه کردن (غضّ بصر) و نیز پوشاندن مواضع خاص می کند، نشان می دهد که دوستی و ارتباط خاص و معنادار با نامحرم به طریق اولی ممنوع است. زیرا وقتی به مؤمنان و مؤمنات سفارش می شود که از نگاه کردن به جنس مخالف خود داری و در مقابل هم حجاب خود را رعایت کنند ،برای آن است که بهانه ای برای ایجاد راه ارتباطی باز نشود.
بسیاری از ارتباطات نامشروع از راه نگاه و نیز کنار گذاشتن پرده حیا شروع می شود .
قرآن به شکل بسیار زیبا و مبنایی و نیز منطقی با ظرافتی خاص این موضوع مهم را در قالب حجاب بیان می کند.
" قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ."(3)
يعنى: به زنان با ايمان بگو چشم هاى خود را (از نگاه هوس‏آلود) فروگيرند، دامان خويش را حفظ كنند . زينت خود را- جز آن مقدار كه نمايان است- آشكار ننمايند . (اطراف) روسرى‏هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود)، زينت خود را آشكار نسازند. مگر براى شوهران شان، يا پدران شان، يا پدر شوهران شان، يا پسران شان، يا پسران همسران شان، يا برادران شان، يا پسران برادران شان، يا پسران خواهران شان، يا زنان هم‏كيش شان، يا بردگان شان [كنيزان شان‏]، يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند . هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهاني شان دانسته شود ( صداى خلخال كه برپا دارند به گوش رسد). همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤمنان، تا رستگار شويد!

از آيه كريمه مطالبى استفاده مى‏توان كرد :
1. زنان خود را از نظر كردن به مردان نامحرم بايد محفوظ بدارند.
2. زنان خود را از ارتكاب به زنا بايد محفوظ بدارند.
3. زينت و آرايش باطنى خود را بر بيگانه آشكار نسازند.
4. زينت و آرايش ظاهرى (مانند زينت لباس مثل چادر يا ..) از حكم مذكور مستثنى است.
5. بايد زنان بدن و سر خود را با مقنعه به پوشانند.
6. محارمى كه زنان مى‏توانند نزد آن ها زينت باطنى را آشكار كنند اين ها هستند شوهر، پدر، پدر شوهر، پسر، پسر شوهر، برادر، پسر برادر، پسر خواهر، زنان عفيفه (مسلمان) كنيز ملكى زنان، اتباع خانواده از ابله و عنين و پير فرتوت، و اطفال نابالغ كه قدرت به جماع ندارند.
7. زنان نبايد در موقع راه رفتن طورى رفتار كنند كه جلب توجه بيگانه شود مانند صدا كردن خلخال پا و يا جابجا كردن چادر و يا... ..
8. بايد از گناهان توبه كرد و اميدوار به رحمت حق شد.
9. در همه حال از گناه توبه كردن بهتر است. مى‏توان با توبه به رحمت اميدوار شد.
وجود این همه قید در آیه مورد نظر، به این خاطر است که وجوب حجاب برای زن دو معنا دارد :
یک این که زن تکلیف خود را بداند و با این کار ، خود را از بیگانه حفظ کند .
معنای دوم : شخص نامحرم و بیگانه نتواند به او تعدی کند و یا به هر بهانه ای باب دوستی را با او باز کند تا جامعه اسلامی و سالم شکل بگیرد . انسان های مسلمان و مؤمن در چارچوب و مقررات شرعی با یکدیگر مرتبط شوند . از هر گونه ارتباط خارج از حد شرعی پرهیز کنند.
داستان دختران شعیب پیامبر و پرهیز از اختلاط با (جنس مخالف) نامحرمان، گویای این موضوع می باشد که حتی برخورد بدون دوستی و در یک مکان بودن با نامحرم خوشایند خدای متعال و شریعت آن زمان نیز نبوده است.
قرآن این ماجرا را در یکی از سفرهای حضرت موسی به شکل زیبایی چنین نقل کرده است.
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ .(4)
یعنی:
هنگامى كه (حضرت موسي ) به جانب شهر مدين، روى آورد، گفت: اميد است كه پروردگارم مرا به راه راست، هدايت فرمايد . چون به چاه آبى حوالى شهر مدين رسيد، گروهى از مردم را ديد كه چهارپايان خود را سيرآب مى‏كنند . دو زن را ديد كه دور از مردان، مراقب گوسفندان خويشند. موسى به آن ها گفت: كار مهمّ شما چيست؟ آن دو زن گفتند: ما گوسفندان مان را آب نمى‏دهيم تا چوپان ها همگى از كنار چاه باز گردند، زيرا ما نمى‏توانيم با مردان نامحرم مخلوط شويم و پدر ما پير مردى سالخورده و فرتوت است.
میان روایات و احادیث بسیاری نقل شده از معصومین به منع ارتباط و دوستی با جنس مخالف اشاره شده است که به یک نمونه اشاره می شود:
پیامبر بزرگوار اسلام فرمود: "ألا لا يخلونّ رجل بامرأة إلّا كان ثالثهما الشّيطان"(5)
بدانيد كه هيچ مردى با زن نامحرم خلوت نمى‏كند جز آن كه سومى آن ها شيطان است.
پي نوشت ها
1.انعام (6)آیه 151 .
2. تفسير آسان، ج ‏5، ص 124.
3. نور (24)آیه 31.
4. قصص(28) آیه 22 و 23 .
5. نهج الفصاحة مجموعه كلمات قصار حضرت رسول ص 246.

آیا در قرآن کریم آیاتی در خصوص اثبات ولایت فقیه غیر معصوم و رجوع به مرجعیت غیر معصوم وجود دار؟ (باتشکر)

پاسخ:
چند نکته بايد مورد توجه قرار گيرد:
اول. قرآن منبع اصلي معارف و احکام اسلام است.
دوم. پيامبر مفسر، مبيّن و معلّم قرآن است(1). تفصيل جزئيات احکام و معارف را در سخنان و رفتار ايشان (سيره) بايد يافت. اين منصب بيان و تفسير و تعليم به امر خدا بعد از ايشان به خلفاي ايشان واگذار شده است.
سوم. عقل نور خدايي و پيامبر باطني است(2). دريافت هاي عقل در زمينه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تاييد خداست.
بنا بر اين با توجه به توضيحات بالا منبع احکام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است. نبايد انتظار داشت همه احکام و معارف و جزئيات آن ها را در قرآن يافت.
لزوم حکومت از نگاه عقل بديهي است. قرآن شرايط حاکم را بيان کرده از جمله:
شرط اول: اسلام و ايمان.
خداوند مي فرمايد:
لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا"؛(3) خداوند هرگز كافران را بر مومنان سلطه نمي دهد،
لايتخذ المومنون الكافرين اولياء من دون المومنين و من يفعل ذالك فليس من الله في شي؛(4) مومنان نبايد كافران را به جاي مومنان ولي و سرپرست خود بگيرند. هر كس چنين كند، از لطف و ولايت خدا بي بهره است.
شرط دوم: عدالت.
ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار؛(5) به ستم پيشگان گرايش نيابيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد،
ركون در روايات به دوستي و اطاعت تفسير شده است،
قال اني جاعلك للناس اماما"(6) قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين‌؛
خدا فرمود: تو را پيشواي مردم گماردم گفت: و از فرزندان من؟ فرمود: عهد من به ستمكاران نمي رسد.
شرط سوم: فقاهت.
حاكم اسلامي بايد عالم به احكام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا كند و اهداف را محقق سازد. در زمان پيامبر (صلی الله علیه وآله) و امام معصوم (علیه السلام) اين علم از سوي خداوند به آنان داده شده است. در زمان غيبت امام معصوم (ع) داناترين مردم به احكام و معارف و اهداف قرآن بايد متصدي اين مقام باشد.
قرآن درباره شرط علم مي فرمايد:
افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون؛(7)
آيا كسي كه به راه حق هدايت مي كند، سزاوارتر است. از او پيروي شود يا كسي كه راه نمي يابد، مگر آن كه راه برده شود، شما را چه مي شود؟ چگونه داوري مي كنيد؟
فقيه كسي است كه با تخصصي كه سال ها در تحصيل آن كوشش كرده، مي تواند احكام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد. غير فقيه كسي است كه اين تخصص را ندارد. بايد اسلام را از فقيه و اسلام شناس بياموزد.
فقيه و اسلام شناس عادل و توانمند شبيه ترين فرد به معصوم است. در نبود معصوم به حکم شرع و عقل بايد منصب زعامت سياسي جامعه را به کسي سپرد که صلاحيت بيش تري دارد. فقيه عادل و توانمند صلاحيت دارترين فرد است.
قرآن مي فرمايد:
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها؛(8) خدا امر مي کند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحيت بدهيد.
کسي که مي خواهد در رأس حکومت در جامعه اسلامي باشد، بايد هم دين جامعه را به خوبي بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد؛ هم توان اداره جامعه و تدبير امور را داشته باشد. اگر واجدين اين شرايط متعدد هستند، به حکم عقل و شرع بايد صلاحيت دارترين فرد براي تصدي اين مسئوليت شناخته شود.
بنابراين در قرآن واژه "ولايت فقيه" نيامده و تفصيل اين امر به بيان امامان واگذار شده است.

پي نوشت ها:
1. نحل (16) آيه 44.
2. کافي ،ج1 ،ص 25.
3. نساء (4) آيه 141.
4. آل عمران (3) آيه 28.
5. هود (11) آيه 124.
6. بقره (2) آيه 35.
7. يونس (10) آيه 35.
8. نساء (4) آيه 58.

بسم الله الرحمن الرحيم مگر اهانت به مقدسات ديگران هرچه که باشد کار مضمومي نيست پس چرا خداوند متعال در جاهاي مختلف قرآن مثلاً دوبت جبت و طاغوت را لعن و نفرين کرده است يا پيامبر اسلام بتهاي آننها را شکسته است اينها مثل اهانت به قرآن کريم نيست؟که ما را ناراحت کرد؟ يا اينکه ما عمر واباکر لعنت الله عليهم اجمعين واتباعهم وکل من مال ميلهم را لعن مي نماييم. باتشکر

سلام و تشکر از اعتماد شما نسبت به مرکز.
اولا اين سخن انسان را به ياد کلام نغزي مولوي مي‌اندازد که مي‌گويد
از قياسش خنده آمد خلق را چون که خود پنداشت صاحب دلق را (1)
دوم: لعن خداوند به معناي اهانت نيست بلکه به معناي دور نمودن رحمت الهي از يک پديده شوم است. اهانت در جايي مطرح است که چيزي مقدس و حق که مورد احترام است از سوي کسي به انگيزه نفساني و حرمت شکني و از روي باطل و حق ستيزي، حرمت آن شکسته شود، بت‌ها نه تنها چنين نبوده‌اند بلکه بند و زنجيرهايي بودند که مردم آن زمان از روي جهل و ناداني به آن وابستگي پيدا کرده و آن را تعظيم مي‌نمود، خداوند براي نجات بندگانش از بند جهالت هم خود، بت‌هاي بي خاصيت را نفرين فرمود و هم فرستادگانش را فرستاد تا مردم را از شر آن ها نجات دهند.
سوم: آنچه ممکن است بهانه به دست معاندان جاهل بدهد که به مقدسات الهي توهين نمايد، خداوند به صراحت در قرآن نهي فرمود: «و لا تسبو الذين کفروا يدعون من دون الله فيسبو الله عدوا بغير علم؛ (2) شما مومنان آناني که غير خدا را مي‌خوانند، دشنام ندهيد، مبادا که آن ها نيز از روي دشمني و جهالت خدا را دشنام دهند». بنابراين آنچه اسلام عزيز به عنوان يک اصل آموزنده به پيروان خود مي‌آموزد که چگونه با پيروان ساير اديان و حتي کساني که اصلا خدا پرست نيستند، رفتار نمايند، اين آيه نوراني است.
مسلمانان کي به باورها و کتاب آسماني آنان که قرآن را به آتش کشيدند، اهانتي کرده‌اند، تا آن ها براي تقاص اين جرم به کتاب مقدس مسلمانان آن اهانت ضد اخلاقي و جاهلانه را مرتکب شوند؟!
کساني که قرآن را آتش زده‌اند ، به باورهاي اعتقادي خود آتش زده‌اند، زيرا در قرآن کريم صدها بار اسم شريف خداوند ذکر شده و نيز ده ها بار اسم مبارک حضرت عيسي مسيح و مريم مقدس ذکر شده است .آنچه اين روزها در سرزميني که مدعي اخلاق و دموکراسي است، اتفاق افتاده ،نه تنها توهين به کتاب مقدس مسلمانان ،بلکه توهين به همه خدا پرستان و از جمله جسارت به مسيح و مريم و پيروان حضرت عيسي روح الله است که در نوع خود احمقانه‌ترين کاري بود که بر چهره آنان نقش بست و در تاريخ ثبت شد.

پي نوشت ها :
1. مثنوي معنوي، دفتر اول ،ص16 .
2. انعام (6) آيه 108.

آیا زمین هم مثل آسمان هفت گانه است(7زمین داریم)؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در مورد زمين در قرآن آمده:
اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً؛
در اين آيه فرموده: خدايي که هفت آسمان را آفريد و از زمين مثل آن ها؛
در اين که مراد از "مثل آن ها" چيست، اختلاف است . شايد نتوان معناي قطعي آن را معلوم کرد. نظرهايي که در باره اين عبارت داده شده ،به شرح زير است:
1. منظور مثل در آيه قدرت است ،يعني همان گونه که آسمان هاي هفت گانه دلالت آشکار بر قدرت بي پايان خداوند دارند، خلقت زمين هم مانند آن ها چنين دلالت آشکاري دارد . در اين دلالت کم تر از آسمان هاي هفت گانه نيست. اين که آسمان هميشه در قرآن به لفظ جمع آمده و زمين هميشه به لفظ مفرد آمده ،معلوم مي شود که آن دو با هم اختلاف دارند .زمين هم مانند آسمان هفتگانه نيست.(1)
2. ممکن است تقدير جمله اين باشد:"و خلق مثلهن الارض" بنا بر اين نظر حرف"من" بيانيه است . معنايش اين مي شود :" زمين را هم مثل آسمان ها خلق کرد". بنا بر اين نظر منظور از آسمان ها کرات آسماني است . زمين هم مثل آن ها کروي خلق شده . بنا بر اين نظر اين آيه از معجزات علمي قرآن است.(2)
بنا بر اين نظر "هفت" عدد کثرت است و آسمان ها همان کرات بيشمار هستند .
3. ممکن است همان گونه که خدا هفت آسمان آفريده ، در کهکشان هم هفت کره با شرايطي مثل شرايط زمين آفريده باشد.(3)
4.ممکن است منظور طبقات هفتگانه زمين باشد که مثل پوست پياز همديگر را احاطه کرده اند . اولينش همين پوسته زمين آست که ما بر آن زندگي مي کنيم.(4)
5. ممکن است منظور قاره هاي زمين باشد که به وسيله اقيانوس ها احاطه شده اند . طبق جغرافياي جديد و قديم تقسيم بندي هاي هفتگانه مختلف داشته است.(5)
6.ممکن است مراد از جمله" وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ"، اين است كه خدا از زمين چيزى( موجودي) خلق كرده، مثل آسمان هاى هفتگانه، و آن عبارت است از انسان كه موجودى است مركب از ماده زمينى و روحى آسمانى، كه در آن روح نمونه ‏هايى از ملكوت آسمانى است.(6)
پي نوشت ها:
1. التحرير و التنوير، ج‏28، ص 304.
2. همان.
3. ترجمه الميزان،ج19،ص546.
4. همان.
5. همان،ص547.
6. همان.

صفحه‌ها