۱۳۹۴/۰۸/۲۶ ۱۶:۴۸ شناسه مطلب: 170
پرسش:
قرآن در آيات بسياري متذكر شده كه هدايت اين كتاب براي عموم مردم است (شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس..). همچنين ميفرمايد (و لقد يسرنا القرآن). بر اين اساس انتظار اين است كه حداقل عناوين و كليات ضررويات اعتقادي كه لازم است مردم مسلمان به آنها اعتقاد داشته باشند تا رستگار شوند را ذكر كرده باشد. همانگونه كه در مورد لزوم اعتقاد به خدا و معاد در چندين جاي مختلف آياتي بيان شده است. همچنين در برخي آيات ديگر علاوه بر اين دو لزوم اعتقاد به پيامبر (و پيامبران) كتاب هاي پيامبران و ملائكه آياتي آمده است. سوال بنده اينجا است: طبق اعتقاد شيعه اعتقاد به امامت ائمه معصومين از اصول دين و ضروريات اعتقادي است ( در كنار لزوم اعتقاد به خدا، معاد، پيامبر و عدل الهي). حال چرا به اين اصل اعتقادي مهم حتي در قرآن يكبار هم اشاره نشده است اما به آن سه ديگر (خدا، معاد و پيامبر) بارها و در آيات مختلف اشاره شده است؟ لطفا در پاسخ خود دو نكته را مد نظر داشته باشيد : 1- دقت كنيد كه در اينجا منظورم بر سر مصاديق امامت نيست، بلكه لزوم به اعتقاد به اصل امامت است. درحاليكه لزوم اعتقاد به پيامبران و ملائكه (بدون ذكر مصاديق) بيان شده است؟ مگر قرآن كتاب هدايت عموم انسانها (الناس) نيست؟ 2- در برخي آيات الهي فضايلي ذكر شده است كه عموما تفسير به فضايل اهل بيت ميشود (مانند ويطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا) باز هم منظورم اين موارد نيست. منظور بيان صريح لزوم ايمان به امامت است چنانچه در موارد زير وجود دارد : a. يؤمنون بالله و اليوم الاخر (مجادله /22) b. و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلا بعيدا (نساء /136)
پاسخ:
در مورد اصل امامت، آيات فراوان است و همان دلايلي كه نبوت را الزامي مي كند بر لزوم امامت هم تاكيد دارد يعني همان گونه كه دين بر دو پايه استوار است: قرآن و پيامبر، بعد از وفات پيامبر نمي توان به يك پايه اكتفا كرد و ادامه پايه دوم لازم است و گرنه مردم دچار اختلاف مي شوند و ديگر قرآن كتاب هدايت به صراط مستقيم نخواهد بود و بايد همه راهها رساننده به مقصود باشد و همه فهم ها از قرآن، حجت باشد با اين كه با هم منافات دارند و اين عين هرج و مرج است.
قرآن و همه كتاب هاي ديني براي ايجاد وحدت بر محور حق و رفع اختلاف آمده اند:
كانَ النّاسُ اُمَةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمْ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ الْناسِ فيما اخْتَلَفُوا فيهِ.(1)
مردم امتي يگانه بودند پس خداوند پيامبران خود را نويد آور و بيم دهنده بر انگيخت و با آنان، كتاب را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند، داوري كنند( و آنان را به وحدت و توحيد برسانند).
در حالي كه ما مي بينيم مردم در فهم كتاب هاي آسماني اختلاف كردند(به انگيزه هاي حق يا باطل) و اين كتاب ها بعد از نزول، منشاء تفرقه شدند و هر كس يك برداشتي مخالف برداشت ديگري داشت و مذهبي پايه گذارد و بعد از پيامبران، ما با مذاهب مختلف در دين مواجه مي شويم.
اگر بعد از پيامبر، قرآن كافي بود، بايد اختلاف ها را طبيعي و حق يا مجاز و اراده خدا بدانيم، زيرا افراد به طور طبيعي(حتي بدون وجود انگيزه غلط) در برداشت از قرآن اختلاف نظر پيدا مي كنند . نمي توان نظر فردي را بر نظر ديگري مقدم شمرد، همان گونه كه مجتهدان اختلاف نظر پيدا مي كنند و نمي توان آنان را به خاطر تفاوت برداشت و نظر محكوم كرد و يك نظر را صحيح و بقيه را باطل شمرد.
از منشاء هاي تفرقه و اختلاف اين است كه متدينان فقط قرآن و كتاب را كافي مي دانند و براي فهم دين مستقيما به سراغ كتاب خدا مي روند و فهم خود از كتاب خدا را عين دين مي شمارند در حالي كه خدا قرآن را كافي نمي داند و در كنار قرآن مبين و مفسر و معلم هم براي آن فرستاده و قرار داده است. به آيات زير توجه كنيد:
«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ اَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ»(2)
چگونه كفر ميورزيد و حال آن كه آيات خدا بر شما تلاوت ميشود و رسول خدا در بين شماست».
در اين آيه دو عامل براي هدايت مردم وحفظ آنان از گمراهي معرفي شده است:
يكي آيات كتاب خدا كه بر مردم تلاوت ميشود و دوم رسول خدا كه در بين آنها ست و مضمون وحي را تبيين ميكند. از ظهور كلام فهميده ميشود كه كتاب خدا بدون ضميمه شدن تفسير پيامبر، به تنهايي براي در امان نگه داشتن آنها از كفر، كافي نيست زيرا ممكن است مضمون وحي را درست نفهمند و آن را بد تفسير كنند و گمراه شوند.
«اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ مُا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ»(3)
در اين آيه به صراحت وظيفه رسول خدا تبيين و تفسير قرآن معرفي شده است.
در آيات متعددي رسول خدا، معلم كتاب معرفي شده است:
«اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلوْ عَلَيْكُمْ اياتِنا وَ يُزَكّيكُمُ وُ يُعَلِّمُكُمْ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»(4)
در ميان شما فرستادهاي از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما ميخواند و تعليم مي دهد و شما را پاك ميگرداند».
«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ اياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ»(5)
«پروردگارا در ميان آنان فرستادهاي از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند وكتاب و حكمت بدانان بياموزد و پاكشان گرداند».
معلوم است كه منظور از تعليم كتاب، آموزش خواندن آن نبوده است زيرا آنان عرب بودند وهم معاني ظاهري الفاظ قرآن را ميفهميدند و هم باسوادهاي آنان ميتوانستند نوشتههاي قرآن را تلاوت كنند و تعليم خواندن و نوشتن به بي سوادهاي آنان هم، تعليم قرآن نبود. بلكه تعليم خواندن و نوشتن بود. پس منظور از تعليم كتاب يعني تبيين مضامين و پيامهاي قرآن و تفسير آيات آن.
از آنجا كه رسول خدا درمدت كوتاه دوران رسالت فرصت نيافت همه آيات را تبيين وتفسير كند و اگر بعد از ايشان مفسراني معصوم و عالم معرفي نميشدند، دوباره در تفسير آيات قرآن اختلاف پيش ميآمد و مذاهب مختلف رخ مينمود و حجيت و حقانيت هيچ كدام از آنها قطعي نبود و پيروان پيامبر دوباره به حيرت و گمراهي ميافتادند،بنابراين همان حكمت و لطفي كه ارسال رسول را اقتضا ميكرد، نصب امام و مرجع معصوم ديني را هم اقتضا داشت تا بعد از پيامبر، مسلمانان در موارد اختلافي به او رجوع كنند و با خيال راحت به تفسير او گردن نهند و حجت بر منحرفان تمام باشد و در قيامت هيچ عذري نداشته باشند. حديث متواتر و قطعي ثقلين براي تعيين مفسر رسمي بعد از پيامبر است. رسول خدا فرمود:«من دو چيز گران بها و ارزشمند در بين شما به ارث ميگذارم و اگر بعد از من به آن دو متمسك شويد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از:كتاب خدا و عترت و اهل بيتم».(6)
در آيه ديگر مي فرمايد:
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (7)
اي پيامبر تو پيامبر و ابلاغ كننده وحي هستي و هر قومي هدايتگر و معيار و ميزان حق ، نياز دارد .
بعد از پيامبر همه كساني كه مدعي بودند ، خود را هدايتگر و بر حق مي دانستند و معلوم نبود كدام معيار و مورد تاييد خداست و آن قوم به معياري محتاج بودند تا با مراجعه به آن حق را بيابند و آن معيار همان عترت و اماماني بودند كه پيامبر در كنار قرآن به عنوان ميراث خود معرفي كرده بود.
علاوه بر آيات بالا كه امامت و هدايت را به عنوان يك اصل ادامه دار معرفي كرده ، آيات فراوان ديگري هم به اجمال اين اصل را مطرح كرده اند. مثلا آيات تطهير ، ولايت ، ابلاغ و ... و روايات ذيل آنها، امامت را به عنوان تمام كننده دين و ادامه نبوت و حجت بر بندگان معرفي كرده اند كه بدون امام، حجت تمام نيست .
مثلا آيه اولي الامر:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم(8)
از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت كنيد.
در اين جا به صراحت نام نبرده كه اولي الامر كيانند؟
يا آيه ولايت:
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكاه و هم راكعون(9)
ولي و سرپرست شما فقط خدا است و رسول خدا و كساني كه ايمان آورده، نماز اقامه كرده و در حال ركوع زكات مي دهند.
اينجا هم به صراحت نگفته مومناني كه نماز مي گذارند و در حال ركوع زكات مي دهند، يعني چه؟ كيانند؟
در آيه "اولي القربي" باز به همين نحو:
و آت ذي القربي حقه(10)
و حق ذي القربي را بده.
اين "ذي القربي" اشخاص خاصي هستند يا همه كساني كه با رسول خدا خويشاوندي دارند؟
و...
اينها معرفي اجمالي امامت و امامان است و ما بايد شرح و تفصيل و مصداق ها را از پيامبر بپرسيم.
در مورد امري كه باعث كمال دين و اتمام نعمت مي شده و به رسول اعلام شده ابلاغ نمايد، حتي رسول هم از اعلام و ابلاغ آن وحشت دارد و مي ترسد نكند غوغائيان بعد از ابلاغ كاري كنند كه مردم از دين برگردند و آن قدر در ابلاغ تامل مي كند كه خدا ضمن دادن وعده تاييد به او ، وي را از تامل بيشتر به شدت نهي مي كند :
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس(11)
اي پيامبر آنچه بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكني، به مانند اين است كه رسالت را انجام نداده اي و خدا تو را از مردم( غوغائيان) حفظ مي كند؟
معلوم مي شود مساله جانشيني و امامت و مسائل حول و حوش آن از مسائل حساس بوده و افراد و احزابي نسبت به روشن شدن آن، موضع داشته و در پنهان ماندن آن تلاش داشته اند و خدا مصلحت را در آن ديده تا اين مساله را در قالبي از اجمال و ابهام بيان كند و بيان روشن و صريح آن را به پيامبرش سپرده و مردم موظف بوده اند بيان آن را از پيامبر بخواهند و پيامبر هم موظف بوده آن را بيان كند.
حالا يا بايد بگوييد پيامبر به وظيفه اش عمل نكرده و امامت را مطرخ ننموده و امامان را معرفي نكرده است و مسلمانان هم احساس نياز نكرده اند كه بپرسند يل قبول داريد كه اين دو فرض محال است و هم مسلمانان احساس نياز كرده اند و هم پيامبر احساس وظيفه كرده و معرفي نموده است. پس با توجه به بيان و معرفي پيامبر ، هم در قرآن اجمال مطلب آمده و هم در بيان پيامبر تفصيل آن. آيات بالا اجمال آن و روايت متواتر ثقلين و غدير و ... تفصيل آن است.
پي نوشت ها:
1. بقره(2) آيه213.
2. آل عمران(3) آيه101.
3. نحل(16) آيه44.
4. بقره(2) آيه151.
5. همان، آيه129.
6. محمد قمي، حديث ثقلين، مصر، دارالتقريب، 1371 ق، ص 9.
7. رعد (13) آيه 7.
8. نساء (4) آيه 59.
9. مائده (5) آيه 55.
10. اسراء (17) آيه 26.
11. مائده (5) آيه 67.