قرآن

پرسش:

چرا حروف مقطعه در قرآن وجود دارند؟

پاسخ:
پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباط تان با این مرکز.
حروف مقطعه در آغاز 29 سوره از قرآن کریم آمده و از مختصّات قرآن است . در سایر کتاب هاى آسمانى مانند تورات و انجیل سابقه ندارد .(1) درباره این حروف تا کنون آراى متفاوتى از سوى مفسران ابراز شده ، در برخى از منابع تا 20 نظر نقل گردیده ،ولى در این پاسخ به دلیل رعایت اختصار و یا ضعف برخى از آرا ، از ذکر تمامى آن ها خوددارى شده و تنها به هشت نظر بسنده می کنیم :
1ـ حروف مقطعه از متشابهاتى است که علم آن مخصوص خداوند است و درک حقیقت آن براى غیر او ممکن نیست .
2ـ حروف مقطعه ، اجزاى اسم اعظم الهى است . اگر به درستى و از روى بصیرت ترکیب شود ، اسم اعظم ظهور مى کند (اسم اعظم ، نامى است که با آن مى توان در جهان هستى ، تصرف کرد و انسان هاى عادى به معرفت آن دسترسى ندارند) .
3ـ این حروف براى تنبیه و اسکات کافران بوده است ; آنان به یکدیگر سفارش مى کردند که به قرائت قرآن پیامبر گوش فرا ندهند: «لاتسمعوا لهـذا القران و الغوافیه ».
از این رو خداوند در آغاز برخى از سوره ها این حروف را نازل کرد تا کافران با شنیدن آن ها که نه نظم بود و نه نثر ، و چون بى سابقه بود ،اعجاب شان را بر مى انگیخت ، ساکت شوند و گوش فرا دهند .
4ـ این حروف نشانه غلبه آن ها در کلمات آن سوره است ; یعنى سوره هاى مشتمل بر حروف مقطعه ، درصد حروف مزبور نسبت به سایر حروف آن سوره ، بیش تر از همین درصد در سایر سوره ها است و این خود یک معجزه است .
5ـ حروف مقطعه ، رمز و سرّى است میان خدا و رسول اکرم. مراد از آن فهماندن به دیگران نیست . باید از باب ایمان به غیب آن را پذیرفت .
6ـ خداوند متعال با این حروف تحدّى (هم آوردطلبى ) کرده است . آوردن این حروف در صدر سوره ها از قبیل شمارش و بیان حروف الفباست . بدین معناست که اگر در معجزه و الهى بودن قرآن تردید دارید ، با همین حروف که قرآن از آن فراهم آمده ، کتابى همانند قرآن و یا دست کم سوره اى مانند سوره هاى این کتاب الهى پدید آورید .
7ـ علاّمه طباطبایى نظر ویژه اى در این باره ارائه نموده که شایان تأمل است ; ایشان مى فرماید:
با تدبّر در سوره هایى که حروف مقطعه همسان دارد ، روشن مى شود که سوره هاى داراى حروف مقطعه مشترک ، در مضامین و سیاق ها نیز با یکدیگر مشابه و متناسب است . تشابه ویژه میان سوره هاى مزبور مشاهده مى شود ; مثلا در سوره هاى داراى «حم » آیه هاى اوّل آن با عبارت «تنزیل الکتاب » و یا عباراتى که این معنا را مى رساند ، شروع شده یا سوره هایى که با «الم » آغاز شده ، در سوره هایى مثل اعراف که با «المص » شروع شده ،مطالبى را که در سوره هاى «الم » و سوره «صاد» مى باشد ، در خود جمع کرده ،نیز در سوره رعد ، که با حروف «المر» شروع شده ، مطالب هر دو قسم سوره هاى «الم ـ الر» وجود دارد ; از این جا استفاده مى شود که این حروف ، رموزى اند بین خدا و پیامبر که معناى آن ها از ما پنهان است . فهم عادى ما راهى به درک آن ها ندارد ، مگر به همین مقدار که حدس بزنیم میان این حروف و مضامینى که در سوره هاى هر یک آمده، ارتباط خاصى وجود دارد .(2)
گفتنى است : روایات تفسیرى معتبر ، معانى گوناگونى براى حروف مقطعه بیان مى کند . چون این ها از قبیل «مثبتات » است ، بدین معنا که هر یک امرى را اثبات مى کند و هیچ یک مفاد دیگرى را نفى نمى کند ، پس مطالب آن ها قابل جمع است .ممکن است همه آن ها درست باشد .(3)
8- زرکشی می گوید : حروف مقطعه در قرآن هم در لفظ و هم در معنا معجزه است از جهت لفظ : یکی از اسرار دقیق این حروف این است که در هر سوره بیش ترین کلماتش با همان حرفی است که در ابتدای آن به عنوان مقطعه آمده است مثلا در سوره قاف بیش ترین کلمات آن سوره مشتمل بر حروف قاف دار است و از جهت معنوی هم اسرار بزرگی در نهفته است. (4)
جهت مطالعه بیش تر به تفسیر تسنیم آیت الله جوادی آملی ، ج2 ،ص80 تا 95 و
دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی ، خرمشاهی، ج1 ،ص925 و
کتاب علوم قرآنی آیت الله محمد هادی معرفت ، ص279 تا 285مراجعه کنید .
پی نوشت ها:
1 . تفسیر تسنیم ، آیة الله جوادى آملى ، ج 2 ، ص 64 ، مرکز نشر اسراء .
2 . ترجمه تفسیر المیزان ، علامه سیدمحمدحسین طباطبایى ، ج 18 ، ص 6ـ8 ،
3 . تفسیر تسنیم ، ج 2 ، ص 69ـ129 ، مرکز نشر اسراء .
4.الرهان ، زرکشی ، ج1 ، ص167-169.

کدام آیه ی قرآن بیانگر منع دوست یانسان با جنس مخالف است ؟

آیه ای که به طور مستقیم بر منع دوستی با جنس مخالف ( نامحرم)صراحت داشته باشد، نداریم ،با این حال آیه ای از قرآن وجود دارد که به تفسیر بعضی از مفسران و به نقل از معصوم ، ارتباط و دوستی آشکار و پنهان با زنان نامحرم را مورد نهی قرار داده است:
"وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ"(1)
مفسران شيعه و سنى در باره معناى كلمه "الْفَواحِشَ" اقوال و اختلاف‏هایى دارند. بعضى نوشته اند: اين كلمه شامل كليه گناهان كبيره مي شود، بر فرض كه اين طور باشد، دو معنا (فقط به معنای اول که مرتبط با سوال است اشاره می شود) كه ذيلا شرح داده مى‏شود، از نمونه و مصداق هاى ..... اين كلمه مى‏باشد،یکی اينكه امام محمّد باقر عليه السّلام چنان كه در تفسير مجمع البيان نقل مي كند مي فرمايد:
منظور از كلمه: "ما ظَهَرَ مِنْها" زنا كردن آشكار و مقصود از كلمه: "وَ ما بَطَنَ" دوستى و رفاقت پنهانى با زنان نامحرم است.(2)
دلیل بر منع ارتباط و دوستی با نامحرم به طور فراوان در احادیث مستند به معصوم وجود دارد. علاوه بر این، وجود آیاتی چند که سفارش مؤکدی به مؤمنان و مؤمنات مبنی بر خود داری از نگاه کردن (غضّ بصر) و نیز پوشاندن مواضع خاص می کند، نشان می دهد که دوستی و ارتباط خاص و معنادار با نامحرم به طریق اولی ممنوع است. زیرا وقتی به مؤمنان و مؤمنات سفارش می شود که از نگاه کردن به جنس مخالف خود داری و در مقابل هم حجاب خود را رعایت کنند ،برای آن است که بهانه ای برای ایجاد راه ارتباطی باز نشود.
بسیاری از ارتباطات نامشروع از راه نگاه و نیز کنار گذاشتن پرده حیا شروع می شود .
قرآن به شکل بسیار زیبا و مبنایی و نیز منطقی با ظرافتی خاص این موضوع مهم را در قالب حجاب بیان می کند.
" قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ."(3)
يعنى: به زنان با ايمان بگو چشم هاى خود را (از نگاه هوس‏آلود) فروگيرند، دامان خويش را حفظ كنند . زينت خود را- جز آن مقدار كه نمايان است- آشكار ننمايند . (اطراف) روسرى‏هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود)، زينت خود را آشكار نسازند. مگر براى شوهران شان، يا پدران شان، يا پدر شوهران شان، يا پسران شان، يا پسران همسران شان، يا برادران شان، يا پسران برادران شان، يا پسران خواهران شان، يا زنان هم‏كيش شان، يا بردگان شان [كنيزان شان‏]، يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند . هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهاني شان دانسته شود ( صداى خلخال كه برپا دارند به گوش رسد). همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤمنان، تا رستگار شويد!

از آيه كريمه مطالبى استفاده مى‏توان كرد :
1. زنان خود را از نظر كردن به مردان نامحرم بايد محفوظ بدارند.
2. زنان خود را از ارتكاب به زنا بايد محفوظ بدارند.
3. زينت و آرايش باطنى خود را بر بيگانه آشكار نسازند.
4. زينت و آرايش ظاهرى (مانند زينت لباس مثل چادر يا ..) از حكم مذكور مستثنى است.
5. بايد زنان بدن و سر خود را با مقنعه به پوشانند.
6. محارمى كه زنان مى‏توانند نزد آن ها زينت باطنى را آشكار كنند اين ها هستند شوهر، پدر، پدر شوهر، پسر، پسر شوهر، برادر، پسر برادر، پسر خواهر، زنان عفيفه (مسلمان) كنيز ملكى زنان، اتباع خانواده از ابله و عنين و پير فرتوت، و اطفال نابالغ كه قدرت به جماع ندارند.
7. زنان نبايد در موقع راه رفتن طورى رفتار كنند كه جلب توجه بيگانه شود مانند صدا كردن خلخال پا و يا جابجا كردن چادر و يا... ..
8. بايد از گناهان توبه كرد و اميدوار به رحمت حق شد.
9. در همه حال از گناه توبه كردن بهتر است. مى‏توان با توبه به رحمت اميدوار شد.
وجود این همه قید در آیه مورد نظر، به این خاطر است که وجوب حجاب برای زن دو معنا دارد :
یک این که زن تکلیف خود را بداند و با این کار ، خود را از بیگانه حفظ کند .
معنای دوم : شخص نامحرم و بیگانه نتواند به او تعدی کند و یا به هر بهانه ای باب دوستی را با او باز کند تا جامعه اسلامی و سالم شکل بگیرد . انسان های مسلمان و مؤمن در چارچوب و مقررات شرعی با یکدیگر مرتبط شوند . از هر گونه ارتباط خارج از حد شرعی پرهیز کنند.
داستان دختران شعیب پیامبر و پرهیز از اختلاط با (جنس مخالف) نامحرمان، گویای این موضوع می باشد که حتی برخورد بدون دوستی و در یک مکان بودن با نامحرم خوشایند خدای متعال و شریعت آن زمان نیز نبوده است.
قرآن این ماجرا را در یکی از سفرهای حضرت موسی به شکل زیبایی چنین نقل کرده است.
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ .(4)
یعنی:
هنگامى كه (حضرت موسي ) به جانب شهر مدين، روى آورد، گفت: اميد است كه پروردگارم مرا به راه راست، هدايت فرمايد . چون به چاه آبى حوالى شهر مدين رسيد، گروهى از مردم را ديد كه چهارپايان خود را سيرآب مى‏كنند . دو زن را ديد كه دور از مردان، مراقب گوسفندان خويشند. موسى به آن ها گفت: كار مهمّ شما چيست؟ آن دو زن گفتند: ما گوسفندان مان را آب نمى‏دهيم تا چوپان ها همگى از كنار چاه باز گردند، زيرا ما نمى‏توانيم با مردان نامحرم مخلوط شويم و پدر ما پير مردى سالخورده و فرتوت است.
میان روایات و احادیث بسیاری نقل شده از معصومین به منع ارتباط و دوستی با جنس مخالف اشاره شده است که به یک نمونه اشاره می شود:
پیامبر بزرگوار اسلام فرمود: "ألا لا يخلونّ رجل بامرأة إلّا كان ثالثهما الشّيطان"(5)
بدانيد كه هيچ مردى با زن نامحرم خلوت نمى‏كند جز آن كه سومى آن ها شيطان است.
پي نوشت ها
1.انعام (6)آیه 151 .
2. تفسير آسان، ج ‏5، ص 124.
3. نور (24)آیه 31.
4. قصص(28) آیه 22 و 23 .
5. نهج الفصاحة مجموعه كلمات قصار حضرت رسول ص 246.

آیا در قرآن کریم آیاتی در خصوص اثبات ولایت فقیه غیر معصوم و رجوع به مرجعیت غیر معصوم وجود دار؟ (باتشکر)

پاسخ:
چند نکته بايد مورد توجه قرار گيرد:
اول. قرآن منبع اصلي معارف و احکام اسلام است.
دوم. پيامبر مفسر، مبيّن و معلّم قرآن است(1). تفصيل جزئيات احکام و معارف را در سخنان و رفتار ايشان (سيره) بايد يافت. اين منصب بيان و تفسير و تعليم به امر خدا بعد از ايشان به خلفاي ايشان واگذار شده است.
سوم. عقل نور خدايي و پيامبر باطني است(2). دريافت هاي عقل در زمينه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تاييد خداست.
بنا بر اين با توجه به توضيحات بالا منبع احکام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است. نبايد انتظار داشت همه احکام و معارف و جزئيات آن ها را در قرآن يافت.
لزوم حکومت از نگاه عقل بديهي است. قرآن شرايط حاکم را بيان کرده از جمله:
شرط اول: اسلام و ايمان.
خداوند مي فرمايد:
لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا"؛(3) خداوند هرگز كافران را بر مومنان سلطه نمي دهد،
لايتخذ المومنون الكافرين اولياء من دون المومنين و من يفعل ذالك فليس من الله في شي؛(4) مومنان نبايد كافران را به جاي مومنان ولي و سرپرست خود بگيرند. هر كس چنين كند، از لطف و ولايت خدا بي بهره است.
شرط دوم: عدالت.
ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار؛(5) به ستم پيشگان گرايش نيابيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد،
ركون در روايات به دوستي و اطاعت تفسير شده است،
قال اني جاعلك للناس اماما"(6) قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين‌؛
خدا فرمود: تو را پيشواي مردم گماردم گفت: و از فرزندان من؟ فرمود: عهد من به ستمكاران نمي رسد.
شرط سوم: فقاهت.
حاكم اسلامي بايد عالم به احكام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا كند و اهداف را محقق سازد. در زمان پيامبر (صلی الله علیه وآله) و امام معصوم (علیه السلام) اين علم از سوي خداوند به آنان داده شده است. در زمان غيبت امام معصوم (ع) داناترين مردم به احكام و معارف و اهداف قرآن بايد متصدي اين مقام باشد.
قرآن درباره شرط علم مي فرمايد:
افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون؛(7)
آيا كسي كه به راه حق هدايت مي كند، سزاوارتر است. از او پيروي شود يا كسي كه راه نمي يابد، مگر آن كه راه برده شود، شما را چه مي شود؟ چگونه داوري مي كنيد؟
فقيه كسي است كه با تخصصي كه سال ها در تحصيل آن كوشش كرده، مي تواند احكام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد. غير فقيه كسي است كه اين تخصص را ندارد. بايد اسلام را از فقيه و اسلام شناس بياموزد.
فقيه و اسلام شناس عادل و توانمند شبيه ترين فرد به معصوم است. در نبود معصوم به حکم شرع و عقل بايد منصب زعامت سياسي جامعه را به کسي سپرد که صلاحيت بيش تري دارد. فقيه عادل و توانمند صلاحيت دارترين فرد است.
قرآن مي فرمايد:
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها؛(8) خدا امر مي کند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحيت بدهيد.
کسي که مي خواهد در رأس حکومت در جامعه اسلامي باشد، بايد هم دين جامعه را به خوبي بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد؛ هم توان اداره جامعه و تدبير امور را داشته باشد. اگر واجدين اين شرايط متعدد هستند، به حکم عقل و شرع بايد صلاحيت دارترين فرد براي تصدي اين مسئوليت شناخته شود.
بنابراين در قرآن واژه "ولايت فقيه" نيامده و تفصيل اين امر به بيان امامان واگذار شده است.

پي نوشت ها:
1. نحل (16) آيه 44.
2. کافي ،ج1 ،ص 25.
3. نساء (4) آيه 141.
4. آل عمران (3) آيه 28.
5. هود (11) آيه 124.
6. بقره (2) آيه 35.
7. يونس (10) آيه 35.
8. نساء (4) آيه 58.

بسم الله الرحمن الرحيم مگر اهانت به مقدسات ديگران هرچه که باشد کار مضمومي نيست پس چرا خداوند متعال در جاهاي مختلف قرآن مثلاً دوبت جبت و طاغوت را لعن و نفرين کرده است يا پيامبر اسلام بتهاي آننها را شکسته است اينها مثل اهانت به قرآن کريم نيست؟که ما را ناراحت کرد؟ يا اينکه ما عمر واباکر لعنت الله عليهم اجمعين واتباعهم وکل من مال ميلهم را لعن مي نماييم. باتشکر

سلام و تشکر از اعتماد شما نسبت به مرکز.
اولا اين سخن انسان را به ياد کلام نغزي مولوي مي‌اندازد که مي‌گويد
از قياسش خنده آمد خلق را چون که خود پنداشت صاحب دلق را (1)
دوم: لعن خداوند به معناي اهانت نيست بلکه به معناي دور نمودن رحمت الهي از يک پديده شوم است. اهانت در جايي مطرح است که چيزي مقدس و حق که مورد احترام است از سوي کسي به انگيزه نفساني و حرمت شکني و از روي باطل و حق ستيزي، حرمت آن شکسته شود، بت‌ها نه تنها چنين نبوده‌اند بلکه بند و زنجيرهايي بودند که مردم آن زمان از روي جهل و ناداني به آن وابستگي پيدا کرده و آن را تعظيم مي‌نمود، خداوند براي نجات بندگانش از بند جهالت هم خود، بت‌هاي بي خاصيت را نفرين فرمود و هم فرستادگانش را فرستاد تا مردم را از شر آن ها نجات دهند.
سوم: آنچه ممکن است بهانه به دست معاندان جاهل بدهد که به مقدسات الهي توهين نمايد، خداوند به صراحت در قرآن نهي فرمود: «و لا تسبو الذين کفروا يدعون من دون الله فيسبو الله عدوا بغير علم؛ (2) شما مومنان آناني که غير خدا را مي‌خوانند، دشنام ندهيد، مبادا که آن ها نيز از روي دشمني و جهالت خدا را دشنام دهند». بنابراين آنچه اسلام عزيز به عنوان يک اصل آموزنده به پيروان خود مي‌آموزد که چگونه با پيروان ساير اديان و حتي کساني که اصلا خدا پرست نيستند، رفتار نمايند، اين آيه نوراني است.
مسلمانان کي به باورها و کتاب آسماني آنان که قرآن را به آتش کشيدند، اهانتي کرده‌اند، تا آن ها براي تقاص اين جرم به کتاب مقدس مسلمانان آن اهانت ضد اخلاقي و جاهلانه را مرتکب شوند؟!
کساني که قرآن را آتش زده‌اند ، به باورهاي اعتقادي خود آتش زده‌اند، زيرا در قرآن کريم صدها بار اسم شريف خداوند ذکر شده و نيز ده ها بار اسم مبارک حضرت عيسي مسيح و مريم مقدس ذکر شده است .آنچه اين روزها در سرزميني که مدعي اخلاق و دموکراسي است، اتفاق افتاده ،نه تنها توهين به کتاب مقدس مسلمانان ،بلکه توهين به همه خدا پرستان و از جمله جسارت به مسيح و مريم و پيروان حضرت عيسي روح الله است که در نوع خود احمقانه‌ترين کاري بود که بر چهره آنان نقش بست و در تاريخ ثبت شد.

پي نوشت ها :
1. مثنوي معنوي، دفتر اول ،ص16 .
2. انعام (6) آيه 108.

آیا زمین هم مثل آسمان هفت گانه است(7زمین داریم)؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در مورد زمين در قرآن آمده:
اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً؛
در اين آيه فرموده: خدايي که هفت آسمان را آفريد و از زمين مثل آن ها؛
در اين که مراد از "مثل آن ها" چيست، اختلاف است . شايد نتوان معناي قطعي آن را معلوم کرد. نظرهايي که در باره اين عبارت داده شده ،به شرح زير است:
1. منظور مثل در آيه قدرت است ،يعني همان گونه که آسمان هاي هفت گانه دلالت آشکار بر قدرت بي پايان خداوند دارند، خلقت زمين هم مانند آن ها چنين دلالت آشکاري دارد . در اين دلالت کم تر از آسمان هاي هفت گانه نيست. اين که آسمان هميشه در قرآن به لفظ جمع آمده و زمين هميشه به لفظ مفرد آمده ،معلوم مي شود که آن دو با هم اختلاف دارند .زمين هم مانند آسمان هفتگانه نيست.(1)
2. ممکن است تقدير جمله اين باشد:"و خلق مثلهن الارض" بنا بر اين نظر حرف"من" بيانيه است . معنايش اين مي شود :" زمين را هم مثل آسمان ها خلق کرد". بنا بر اين نظر منظور از آسمان ها کرات آسماني است . زمين هم مثل آن ها کروي خلق شده . بنا بر اين نظر اين آيه از معجزات علمي قرآن است.(2)
بنا بر اين نظر "هفت" عدد کثرت است و آسمان ها همان کرات بيشمار هستند .
3. ممکن است همان گونه که خدا هفت آسمان آفريده ، در کهکشان هم هفت کره با شرايطي مثل شرايط زمين آفريده باشد.(3)
4.ممکن است منظور طبقات هفتگانه زمين باشد که مثل پوست پياز همديگر را احاطه کرده اند . اولينش همين پوسته زمين آست که ما بر آن زندگي مي کنيم.(4)
5. ممکن است منظور قاره هاي زمين باشد که به وسيله اقيانوس ها احاطه شده اند . طبق جغرافياي جديد و قديم تقسيم بندي هاي هفتگانه مختلف داشته است.(5)
6.ممکن است مراد از جمله" وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ"، اين است كه خدا از زمين چيزى( موجودي) خلق كرده، مثل آسمان هاى هفتگانه، و آن عبارت است از انسان كه موجودى است مركب از ماده زمينى و روحى آسمانى، كه در آن روح نمونه ‏هايى از ملكوت آسمانى است.(6)
پي نوشت ها:
1. التحرير و التنوير، ج‏28، ص 304.
2. همان.
3. ترجمه الميزان،ج19،ص546.
4. همان.
5. همان،ص547.
6. همان.

با توجه به اینکه وقتی خداوند حضرت ادم را خلق کرد در بهشت ساکن بود و در صورتی که میوه ممنوعه را نمی خورد همچنان در بهشت ساکن بود یعنی اینطور استنباط میشود که امدن انسان به زمین بخاطر گناهی بود حضرت ادم مرتکب شد از طرفی وقتی خداوند انسان را خلق کرد به فرشتگان فرمود"انی جاعل فی الارض خلیفه"و فرشتگان نیز گفتند ایا میخواهی کسی را خلق کنی که "در زمین" ظلم و جور کند حال اینکه اگر مقدر شده بود که انسان در زمین باشد ماجرای میوه ممنوعه چیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
به دليل تعدد فرازهاي پرسش جواب در چند محور ارائه مي‌شود:
1- ماجراي اخراج آدم از بهشت به دليل ارتکاب گناه نبود، چون گناه در جايي معنا دارد که تکليف مولوي مخالفت شود . امر مولوي و شرعي در ماجراي ميوه ممنوعه مطرح نبود. امر در آن مسئله ارشادي است . مخالفت امر ارشادي پيامدش گناه نيست. (1)
2- از مجموع آيات قرآن کريم به دست مي‌آيد سکونت آدم و حوا در بهشت مشروط به نخوردن از ميوه ممنوعه بود، وقتي در پي تلاش و وسوسه شيطان آدم و حوا به آن شرط وفا نکردند و از درخت ممنوعه استفاده کردند، اين کار نه باعث گناه بلکه زمينه اي را فراهم ساخت که آن دو از بهشت اخراج گرديدند. بنابراين ماجراي زندگي انسان در زمين نه به خاطر گناه آدم بلکه به دليل عدم وفا به شرط ماندن در بهشت به وجود آمد، گذشته از اين بر اساس برخي روايات اساسا بهشتي که آدم و حوا در آن بوده‌اند، يکي از باغ‌هاي روي زمين بوده و نه بهشت موعود، مثلا امام صادق در جواب کسي که از بهشت آدم پرسيد ،فرمود:
«جنه من جنات الدنيا يطلع فيها الشمس و القمر و لوکان من جنان الاخره ما خرج منها ابدا؛ (2) بهشت آدم باغي از باغ‌هاي دنيا بود که خورشيد و ماه بر آن مي‌تابيد . اگر بهشت جاودان بود، هرگز آدم از آن بيرون رانده نمي‌شد». طبق اين حديث آدم و حوا از اول در روي زمين بودند و هبوط در زمين هبوط مقامي بوده و نه مکاني. (3)
3- درباره ماجراي ميوه ممنوعه اين رويکرد نيز مطرح است که اساسا آدم براي زندگي در روي زمين ( زمين معمولي) آفريده شده بود، ولي در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که يکي از باغ هاي سرسبز پر نعمت اين جهان بود ساخت، محيطي که در آن براي آدم هيچ گونه ناراحتي وجود نداشت. شايد علت اين جريان آن بوده که آدم با زندگي کردن روي زمين هيچ گونه آشنايي نداشت . تحمل زحمت‌هاي آن بدون مقدمه براي او مشکل بود. از چگونگي کردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيش تري پيدا کند، بنابراين مي‌بايست مدتي کوتاه تعليمات لازم را در محيط بهشت ببيند . بداند زندگي روي زمين توام با برنامه‌ها و تکاليف و مسئوليت‌هاست که انجام صحيح آن ها باعث سعادت و تکامل و بقاي نعمت است . سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتي، او در اين محيط مي‌بايست تا حدي پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگي زندگي در زمين را ياد گيرد، آري اين خود يک سلسله تعليمات لازم بود که مي بايست فرا گيرد .با داشتن اين آمادگي به روي زمين قدم بگذارد. بنابراين شايد علت اين که آدم در عين اين که براي خلافت زمين آفريده شده بود ،مدتي در بهشت درنگ مي‌کند و دستورهايي به او داده مي‌شود، جنبه تمرين و آموزش داشته باشد. (4)
4- اما درباره اين که فرشتگان از کجا مي‌دانسته‌اند که آدميان در روي زمين فساد مي‌کنند؟ رويکردهاي مختلف مطرح شده از جمله اين که آنان از کلمه «في الارض» فهميدند که موجود زميني به دليل شرايط خاصي وجود هرگز بي‌تزاحم و تضاد و برخورد نخواهد بود. از اين رو نسل آدم دچار اين مسئله خواهد شد. (5) رويکرد ديگر آن است که فرشتگان موجودات فرامادي و محيط بر زمان‌اند. از آينده نيز علم دارند . آنچه در فرايند زندگي بشر در آينده رخ مي‌داد، آن ها آگاه بودند چون براي موجود مجرد زمان حجاب و مانع علم نمي‌شود.

پي‌نوشت‌ها:
1.الميزان، ج 1، ص 201.
2.نور الثقلين ،ج 1 ،ص 62.
3. تفسير نمونه ،ج 1 ،ص 187.
4.همان،ص 185.
5.همان ،ص 174 .

سلام باران هستم این هم متن یکی دیگر از فایل های دوستم .زحمت پاسخ باشما ودعای من پشت سر شما. الله شهاب سنگ را بسوی جن‌ها پرتاب می‌کند. برخی از جنها که تازه مسلمان شده بودند به پیامبر اسلام تعریف می‌کردند که: پیش از آمدن اسلام ما(جن‌ها) می‌توانستیم که با سوار شدن بر پشت همدیگر، تا طبقه‌ی هفتم آسمان پیش رویم، پس از لمس آسمان، اقدام به استراق سمع می‌کردیم، به مردانی از اهل زمین که به ما پناه می‌بردند این اطلاعات را می‌دادیم و آنها با استفاده از این اطلاعات غیبی، به گمراه کردن دیگران مشغول بودند؛ الله هم در آنها سرکشی را زیاد کرده بود،. تا اینکه یک شب مانند همیشه برای استراق سمع، اقدام نمودیم، اما همینکه بالا رفتیم، با شهاب سنگهائی مواجه شدیم، دیگر توانائی رسیدن به آسمان را نداشتیم، ما نمی‌دانستیم که الله برای زمین خیری می‌خواهد یا شری در راه آنهاست؟ اما با شنیدن صدای قرآن دانستیم که الله برای ساکنان زمین (جن و انس) خیری در نظر گرفته که آنها را هدایت نماید؛ لذا به شما(محمد) ایمان آوردیم، البته قاسطون ما ایمان نیاوردند که الله برای آنها جهنم مهیا نموده: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا /بگو به من وحي شده است كه جمعي از «جن» به سخنانم گوش فرا داده‏اند، سپس گفته‏اند: ما قرآن عجيبي شنيده‏ايم! يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَلَن نُّشْرِكَ بِرَبِّنَا أَحَدًا/ که به راه راست هدايت مي‏كند، لذا ما به آن ايمان آورده‏ايم، و هرگز احدي را شريك پروردگارمان قرار نمي‏دهيم। وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدًا/ و اينكه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما، و او هرگز براي خود همسر و فرزندي انتخاب نكرده است. وَأَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا /و اينكه سفيهان ما درباره الله سخنان ناروا مي‏گفتند. وَأَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن تَقُولَ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا /و اينكه ما گمان مي‏كرديم كه انس و جن هرگز دروغ بر خدا نمي‏بندند. وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا /و مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى‏بردند و بر سركشى آنها مى‏افزودند. وَأَنَّهُمْ ظَنُّوا كَمَا ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَدًا /و اينكه آنها گمان كردند همانگونه كه شما گمان مي‏كرديد كه خداوند هرگز كسي را (به نبوت) مبعوث نمی کند. وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاء فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَشُهُبًا /و ما آسمان را لمس نمودیم و آن را پر از نگهبانان توانا و تيرهائی از شهاب سنگ يافتيم. وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا /و همانا ما می نشستیم که در مکانی که جایگاه نشستن بود و گوش (به حرفهای داخل آسمان) میدادیم اما اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند شهاب سنگي را در كمين خود مي‏يابد. وَأَنَّا لَا نَدْرِي أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا /و ما نمى‏دانيم كه آيا براى كسانى كه در زمينند بدى خواسته شده يا پروردگارشان برايشان هدايت‏خواسته است. وَأَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَمِنَّا دُونَ ذَلِكَ كُنَّا طَرَائِقَ قِدَدًا /و از ميان ما برخى درستكارند و برخى غير آن و ما فرقه‏هايى گوناگونيم. وَأَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن نُّعجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَلَن نُّعْجِزَهُ هَرَبًا/ و ما مى‏دانيم كه هرگز نمى‏توانيم در زمين خداى را به ستوه آوريم و هرگز او را با گريز [خود] درمانده نتوانيم كرد. وَأَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَى آمَنَّا بِهِ فَمَن يُؤْمِن بِرَبِّهِ فَلَا يَخَافُ بَخْسًا وَلَا رَهَقًا/ و ما چون هدايت را شنيديم بدان گرويديم پس كسى كه به پروردگار خود ايمان آورد از كمى [پاداش] و سختى بيم ندارد. وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُوْلَئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا/ و از ميان ما برخى فرمانبردار و برخى از ما منحرفند پس كسانى كه به فرمانند آنان در جستجوى راه درستند. وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا /ولى منحرفان هيزم جهنم خواهند بود. نوشته های بالا دقیقا متن و ترجمه ی 14آیه ی نخستین سوره ی جن می‌باشد. اما نکاتی چند درباره‌ی آیات بالا: 1- الله شهاب سنگها را برای زدن به جن‌ها می‌فرستد؛ جن‌هائی که با سوار شدن روی پشت همدیگر، برای استراق سمع به طرف آسمان می‌رفتند! 2- آسمان جسمی است حقیقی و قابل لمس کردن! به این آیات توجه فرمائید: أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لَّا يُوقِنُونَ (طور/36) آیا آسمان‌ها و زمین را آنها(کافران) افریده‌اند، بلکه(به سخن من) یقین ندارند. أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ (طور/37) آيا ذخاير پروردگار تو پيش آنهاست‏يا آنها (بر آن)تسلط دارند؟ أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُم بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ (طور/38) آيا نردبانى دارند كه بر آن (بالا روند) گوش می‌دند؟ پس بايد شنونده‌ی آنان، برهانى آشكار بياورد. هنگامیکه به این سه آیه‌ی اخیر با دقت نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که اگر کسی نرده‌بانی بسیار بلند داشته باشد، ممکن است بتواند به آنچه که درون آسمان می‌گذرد گوش دهد؛ زیرا در آنجا ذخایر الله وجود دارد و تقسیم این ذخایر نیز بر عهده‌ی الله است. قرآن بر این سخن خویش که هیچکس نم‌یتواند به آسمان طبقه‌ی هفتم گوش دهد، شک دارد؛ زیرا بیان میکند که؛ ) آيا نردبانى دارند كه بر آن (بالا روند) گوش می‌دند؟ پس بايد شنونده‌ی آنان، برهانى آشكار بياورد. همچنین در سوره‌ی صافات به این مسئله اشاره می‌کند: إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ (صافات/7) ما آسمان دنيا را با ستارگان زینت دادیم .‏ وَحِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ ( (صافات/8 از هر شيطان سركشى محفوظ داشته‏ايم‏. لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَيُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ ( (صافات/9 به [اسرار] ملأاعلى گوش نتوانند داد و از هر طرف به سویشان (با شهاب سنگ) پرتاب میشود. دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ (صافات/10) به راندنى سخت، و عذابى پاينده [در پيش‏] دارند. إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ ( ( صافات/11 مگر كسى كه ربايشى بربايد (اطلاعاتی بدست آورد و فرار کند) که در این صورت شهاب سنگی درخشان به سویش پرتاب می‌گردد. ارسال شده توسط iran000

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
پيش از هر چيز از تاخيري كه در پاسخ گويي ايجاد شد، عذر خواهي مي نماييم ؛ از آدرس فعلي، نامه ديگري از شما در آرشيومان نيافتيم تا جريان دوست شما و فايل هاي او را به خوبي دريابيم ؛ اما به طور كلي پاسخ اين اشكالات در چند محور بيان مي شود:
1- مفسران قرآن ‌پژوه درباره آيات مورد اشاره، سخن بسيار گفته و هر گروهي نظري داده‌اند :
برخي از انديشمندان بر اين نظرند که کلمة «سماء» در آيه اشاره به آسمان دنيا است . کلمة شهاب اشاره به سنگ هاي سرگرداني است، که از سيارات يا ستاره هاي در حال انفجار جدا شده ، در پهنه فضاي آسمان وسيع در حركتند . گاه که در حوزه جاذبه سياراتي چون زمين قرار مي‌گيرند و به سوي آن کشيده مي‌شوند، بر اثر سرعت برخورد و با امواج هواي داغ و سوزان، شعله‌ور و خاکستر مي‌شوند.(1)
اما برخي از انديشمندان ديگر مانند علامه طباطبايي اين نظريه را صحيح نمي‌داند . در تفسير آيه مي‌گويند: منظور از آيه که مي‌فرمايد: «ما آسمان‌ها را از استراق سمع شيطان‌ها به وسيله «شهاب» ها حفظ مي‌کنيم» از قبيل تشبيه، کنايه و ذکر مثال است . در اصطلاح جنبه سمبليک دارد. اين تشبيه و کنايه و مثال براي روشن شدن حقايق غير حسي در لباس حسي ذکر شده، همان طور که خدا در سوره عنکبوت، آية 43 مي‌فرمايد: «اين ها مَثَل‌هايي است که براي مردم مي‌زنيم و جز دانشمندان و عالمان آن را درک نمي‌کنند» .
علامه طباطبايي در ادامه مي‌گويد:
منظور از آسمان در آية فوق (که جايگاه فرشتگان است) يک عالم ملکوتي و ماوراي طبيعت است که از جهان محسوس برتر و بالاتر است .منظور از نزديک شدن شيطان‌ها به آسمان براي استراق سمع و پرتاب کردن شهاب و سنگريزه به آن ها آن است که شيطان‌ها مي‌خواهند به جهان فرشتگان نزديک شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده آگاهي يابند، ولي فرشتگان شيطان‌ها را با انواري معنوي که دارند مي‌رانند.
گروه سوم از مفسران جنبه تمثيلي را جدي تردانسته، بر اين عقيده‌اند که منظور از آسمان در آيه، آسمان حق و حقيقت است . شيطان‌ها مي‌کوشند که به اين آسمان راه يابند و استراق سمع کنند و مردم را فريب دهند. اما ستارگان و شهاب‌ها (که رهبران الهي و علما و دانشمندان هستند) با امواج قلم و گفتارشان شيطان‌ها را عقب مي‌رانند و طرد مي‌کنند.(2)
در هر حال اگر نظريه گروه دوم و سوم را بپذيريم، تفسير فوق با شهاب سنگ‌هاي دنيايي قابل جمع نيست.
2- آنچه در قرآن بيان شده، تنها اسلام آوردن برخي از جنيان بعد از شنيدن كلام خداوند است.آگاهي دادن ايشان از برخي حوادث و جريانات داخلي در بين جنيان است كه از جمله آن موارد ، مساله ممنوعيت آنان از بهره مندي از برخي اخبار و حوادث و اطلاعات عالم غيب است كه در گذشته امكان دسترسي به آن را داشتند اما بعد از مدتي اين امكان با تهديد شهاب هاي الهي از آن ها سلب شد .
به غير از اين امر ،داستان سوار شدن جنيان بر دوش يكديگر و جزييات بي معناي ديگري كه نقل شد، خارج از بحث و چه بسا ساخته و پرداخته ذهن برخي خيال پردازان است كه مورد تاييد نيست تا بخواهيم پاسخ آن ها را بدهيم .
3- آسمان در اين آيات يقينا چيزي است حقيقي اما نه مادي و محسوس ؛ در حقيقت مراد از لمس ايجاد ارتباط نزديك و تماس كامل است . در نتيجه لمس آسمان با توجه به معناي دقيق آسمان به عالم ماوراي دنياي مادي بيانگر ورود و دخول اين جنيان در آسمان هايي بالاتر از آسمان اول كه آسمان دنيا خوانده مي شود است ، نه اين كه آسمان چيزي مادي و ملموس باشد .
4- داستان نصب نردبان و شنيدن اخبار غيب در اين آيه هم به وضوح بيانگر تحقير و تمسخر مشركان است كه بي دليل و برهان از غيب خبر مي دادند . خداوند اين ادعاي گزاف آنان را به تمسخر گرفته ،مي پرسد: آيا اينان -كه خود معتقدند اخبار غيب در آسمان هاست- نردباني با اندازه ارتفاع اوج آسمان دارند تا به كمك آن به آسمان رفته، از اين اخبار اطلاع يافته اند !!؟ در نتيجه روشن است كه قرآن اين امر را تاييد نمي كند كه براي شنيدن اخبار غيب بايد نردباني داشت و... .
داستان شهاب مبين و راندن شياطين از عالم ملكوت و مانع شدن در برابر امكان دست يابي ايشان بر اخبار غيب حقيقتي واقعي و قرآني است ، اما تطبيق آن بر شهاب سنگ ها و رخدادهاي شناخته شده فلكي امري است كه به هيچ وجه با شواهد و قرائن قرآني و عقلي قابل جمع نيست .
نشانه بارز اين امر آن است كه در برخي روايات اين ممنوعيت از زمان تولد پيامبر اسلام نقل شده است .در نتيجه بايد گفت پديده شهاب هاي آسماني تنها حادثه اي با قدمت كمتر از 1500 سال است ، در حالي كه اين امر با بديهيات نجومي و تاريخ نگاري هاي منجمان و همچنين بررسي هاي دانشمندان كنوني بر روي شهاب سنگ هاي يافت شده در زمين قابل جمع نيست .

پي‌نوشت‌ها:
1. تفسير نمونه، ج 11، ص 46، به نقل از فخر رازي، در تفسير کبير؛ آلوسي در روح المعاني.
2. تفسير الميزان، ج 17، ص 187، به بعد، با تلخيص.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

«وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی‏ عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ» آیا حضرت یوسف که در همین سوره از مخلصین خوانده شده اند (بر اساس فیلم حضرت یوسف) آیا واقعاً خدا را فراموش کرد و چند سالی را به همین دلیل در زندان ماندند!!؟

پاسخ:
گر چه بعضي مفسران ضمير در جمله "فانساه الشيطان ذکر ربه" را به حضرت يوسف برگردانده و مانند شما فکر کرده اند که ايشان براي لحظه اي خدا را فراموش کرد، ولي دقت در آيات اين معنا را نفي مي کند.
علاوه بر اين که خدا قبل از جريان زليخا بر برگزيدگي يوسف تاکيد مي کند و مي فرمايد:
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين؛‏(1)
و چون باليدن يافت، حكمت و دانشش ارزانى داشتيم و نيكوكاران را بدين سان پاداش مى‏دهيم. و پدرش نيز در ابتداي نو نهالي به او گفته بود: تعبير خوابت اين است که خدا تو را بر خواهد گزيد:
وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّك‏(2)
يوسف وقتي زنداني مي شود، به دو دوست زنداني اش که از وي تعبير خواب شان را مي خواستند، در باره وجه اين که خدا به او عنايت کرده، علم و از جمله تعبير خواب آموخته، اين گونه شرح مي دهد:
ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛ (3)
اين تعبير خواب گوشه اي از تعليم خدا به من است، زيرا من كيش مردمى را كه به خداى يكتا ايمان ندارند و به روز قيامت كافرند، ترك كرده‏ ام. من پيرو كيش پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم. ما را نسزد كه هيچ چيز را شريك خدا قرار دهيم. اين فضيلتى است كه خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانى داشته است ولى بيش تر مردم ناسپاسند. اى دو زندانى، آيا خدايان متعدد بهتر است يا اللَّه، آن خداوند يكتاى غالب بر همگان؟ نمى‏ پرستيد سواى خداى يكتا، مگر بتانى را كه خود و پدران تان آن ها را به نام هايى خوانده‏ ايد و خدا حجتى بر اثبات آن ها نازل نكرده است. حكم جز حكم خدا نيست. فرمان داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار، ولى بيش تر مردم نمى‏ دانند.
در اين جا "شيء" نکره و در سياق نفي است و عموم کامل را بيان مي کند، يعني ما هيچ شرکي نداريم و اين نهايت درجه ايمان و ذکر و ياد خدا است.
بعد از اين بيان، به دوست زنداني اش توصيه مي کند که نزد پادشاه مصر جريان او را يادآوري کند. معلوم مي شود که اين تقاضا از سر فراموشي خدا نيست، زيرا کسي که مخلص است و به هيچ وجه شرک در دل او راه نيافته است و سراسر وجودش از خدا پر شده، ديگر غفلت و خدافراموشي در او راهي ندارد.
اما تقاضا از دوست زنداني هم براي کمک گرفتن از پادشاه و نجات يافتن از زندان نبود، بلکه براي اين بود لکه اي که به ناحق به دامنش چسبانده بودند، بزدايد. پاکدامني خود را ثابت کند. اين غرض، عين خداخواهي است. خودخواهي و دنياطلبي نيست که نتيجه غفلت باشد. توسل به اسباب و وسايل هم با توجه به سبب و وسيله بودن آن ها و خدا را مسبب الاسباب دانستن، با توحيد و ياد خدا منافات ندارد. آنچه غفلت و خدا فراموشي است، اين که فرد به وسيله اي توجه کرده، وسيله بودن او را فراموش کرده، براي لحظه اي او را وسيله مستقل بداند؛ اما کسي که به وسيله به عنوان سبب و وسيله توجه مي کند، در همان حين به ياد خداست. خدا را مؤثر حقيقي مي داند و آن را فقط وسيله اي مي داند که اگر مؤثر شود، به اذن خداست.
اما اگر در آيات دقت کنيم متوجه مي شويم که منظور از "رب" پادشاه مصر است، نه خدا. کسي هم که يادآوري رب را فراموش کرد، يوسف نبود، بلکه دوست زنداني اش بود که فراموش کرد جريان يوسف را به گوش پادشاه و رب خودش برساند.
در اين آيه ابتدا دارد که يوسف به دوست زنداني اش که آزاد شدني بود گفت:
اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ
بعد مي گويد:
فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّه‏ (4)
اهل مصر فرعون را "رب" مي دانستند. يوسف به دوست زنداني اش مي گويد: نزد ربت مرا ياد کن. شيطان هم براي رنج رساندن به يوسف، تذکر يوسف را نزد رب فراموشاند. در نتيجه يوسف در زندان ماند.
در ادامه هم مي گويد:
وقتي پادشاه خواب ديد و آن را تعريف کرد و تعبيرش را جويا شد، به يک باره دوست زنداني بعد از مدت ها يوسف را به ياد آورد و گفت: اگر مرا اجازه رفتن بدهيد، تعبير خواب را براي شما خبر خواهم آورد:
وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُون؛‏(5)
يكى از آن دو كه رها شده بود و پس از مدتى به يادش آمده بود، گفت: من شما را از تعبير آن آگاه مى‏كنم. مرا نزد او بفرستيد.
بنا بر اين آيه ظهور دارد که يوسف براي دفاع از پاکدامني خود به اسباب متوسل شد، همان گونه که وقتي هم تعبير خواب را گفت و پادشاه به ديدن وي راغب گشت و او را به حضور طلبيد، فرستاده شاه را گفت: اول از شاه بخواهد جريان زنان درباري را پي جويي کند تا پاکدامني يوسف ثابت گردد. بعد از ثابت شدن پاکدامني اش، از زندان بيرون آمد. دفاع از پاکدامني براي يوسف مهم بود، نه نجات از زندان. چون پاکدامني محبوب خدا بود. براي تحقق اين هدف صحيح، به اسباب با توجه به سبب بودن متوسل شد. اين با توحيد و ياد خدا منافات ندارد. مصداق غفلت و فراموشي خدا نيست. اصلا آيه اين جا به فراموش کردن ياد خدا نظر ندارد بلکه فراموش کردن يادآوري پادشاه مصر را که در نزد مصريان "رب" بود، مد نظر دارد. فراموش کننده هم، نه يوسف بلکه دوست زنداني اش هست که بعد از مدت ها به يادش آمد.

پي نوشت ها:
1. يوسف(12)آيه22.
2. همان،آيه5.
3.همان،آيه37-40.
4. همان،آيه42.
5. همان،آيه45.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها