قرآن

چرا قران 30 جزء دارد و چرا اصلا باید جزء بندی باشد یا چرا باید حزب داشته باشد

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
نوشته اند تقسيم قرآن به سى جزء و هر جزء به چهار حزب، پس از دوران «حجاج» و به منظور تسهيل در امر تدريس و فراگيرى قرآن انجام گرفت.(1)
زركشى در اين باره مى گويد: «مشهور است که تقسيم قرآن به سى جزء، مانند تقسيم هر حزب به ربع ها از طريق مدارس علمى و بعضى جاهاى ديگر بوده است.»(2)
البته در برخى از متون آمده که در زمان پيامبر نيز سابقه داشته که افراد قرآن را چند جزء مي کردند و بنا به نقلى مصحف على(عليه السلام)داراى هفت جزء بوده است(3).
از مالك نقل كرده اند: مصحفى از جدش ارائه نمود كه هم زمان با مصحف عثمان نوشته شده بود و در آن نشانه هايى وجود داشت. از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده كه مصحفى داشته اند كه به چهارده جزء تقسيم شده بود; ولى آن نوع تقسيم بندى با آن چه امروز داريم تفاوت دارد.(4) عده اى نيز معتقدند: قرآن به دستور مأمون عباسى به اعشار، اخماس، جزء و حزب تقسيم شد.(5)
اين تقسيم بندي به سي جزء و هر جزء به دو يا چهار حزب توسط خود مسلمانان براي آسان شدن تلاوت و حفظ قرآن و ختم آن به خصوص در ماه رمضان صورت گرفته است . به دستور رسول خدا يا امامان معصوم نبوده است.
پي نوشت ها:
1. صبحى صالح، پژوهشى درباره قرآن كريم و وحى، ترجمه محمدمجتهد شبسترى، ص 149 ـ 154.
2. زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 249.
3. محسن اسماعيلى، كليات علوم قرآن، ص 60.
4. همان.
5. محمدهادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 364.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با عرض سلام ما زن و شوهری هستیم که یکدیگر را دوست داریم و سعی می کنیم نسبت به تمامی مسائل دینی و شرعی در زندگی مان پایبند باشیم. سوال ما این است که آیا با این عشق و علاقه ای که بین ما وجود دارد آیا ما در قیامت با هم می توانیم باشیم یا خیر؟ اگر یکی از ما بهشتی و دیگری خدایی ناکرده جهنمی باشد، آن وقت چطور؟ ممنون

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
قيامت در واقع دو مرحله دارد :يکي مرحله‌اي است که از آن به روز قيامت ياد مي‌شود، مرحله دوم مربوط به اسکان آدميان در بهشت و جهنم است.
در مرحله اول شرايط به گونه‌اي است که قران کريم از آن چنين ياد نموده: «يوم يضر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بينه؛ (1) آن روز که هر کس از برادرش مي‌گريزد و از مادر و پدرش، و از زن و فرزندانش هم مي گريزد‍».
بر اساس اين آيه در روز محشر واقعا محشر است . هر کس به گونه‌اي گرفتار اعمال و نگران سرنوشت خود‌است که از همه بستگانش فرار مي کند .مي‌خواهد آن ها را نبيند و يا نشناسد .در اين مرحله عشق و علاقه ها افراد نسبت به همديگر فراموش خواهد شد و اثري هم ندارد، فقط يک عشق اثر دارد وآن همان است که حافظ شيرين سخن گفته است:
در آن غوغا که کس، کسي را نپرسد من از پير مغان منت پذيرم
مراد امام علي است که عشق و محبت او به داد عاشقانش مي رسد، ساير عشق و پيوندها از هم گسسته خواهد شد. از اين رو قرآن کريم فرمود: «فاذا نفخ في الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون؛ (2) پس آن گاه که در صور دميده شود، ديگر ميان شان نسبت خويشاوندي نماند، و از حال يکديگر نپرسيدند». در تفسير اين آيه گفته شده: مراد اين است که در آن روز انساب خاصيتي ندارد، چون روز قيامت ظرف پاداش عمل است. همه اسباب که يکي از آن ها انساب است، از کار مي افتد و اثري ندارد، از اين رو از حال همديگر نمي‌پرسد. (3)
بنابراين در روز محشر جايي براي اين گونه امور نيست.
اما در مرحله دوم حيات اخروي بعد از پايان حساب و کتاب و استقرار مومنان در بهشت ممکن است جاي اظهار و ظهور اين گونه محبت ها باشد، چون در قرآن کريم تصريح شده که در بهشت مومنان از حال همديگر جويا مي شود: «فاقبل بعضهم علي بعض يتساءلون قال قايل منهم اني کان لي قرين؛ (4) پس بعضي به بعضي ديگر روي آورده و از يکديگر پرسش مي کنند، يکي از آن ميان مي پرسد من رفيقي داشتم».
در تفسير اين آيه گفته شده: اين جمله گفتگويي را که بين اهل بهشت رخ مي دهد، حکايت کرده و مي فرمايد :بعضي از ايشان احوال بعضي ديگر را مي‌پرسند و بعضي آنچه در دنيا بر سرش آمده ، براي ديگران حکايت مي کند. يکي از اهل بهشت به ديگران مي‌گويد: من در دنيا رفيقي داشتم که از بين مردم تنها او را انتخاب کرده بودم و او تنها مرا رفيق خود گرفته بود. (5)
طبق اين بيان معلوم مي شود که آرزوي پرسشگر محترم ممکن است در بهشت برآورده شود، البته اين در صورتي است که زن و شوهر هر دو اهل بهشت و به لحاظ درجه و مقام در بهشت همسان باشد، يا از طريق شفاعت به همديگر برسند. اگر يکي اهل بهشت و ديگر اهل دوزخ باشد ،آن که بهشتي است ،در آسايش و از مواهب بهشتي بهره‌مند است . آن که اهل دوزخ است، گرفتار عذاب دردناک خواهد بود .بهشتي نه تنها عشق و علاقه نسبت به همسر دوزخي خود ندارد ، بلکه متنفر است.
پي نوشت‌ها:
1. عبس (80) آيه 34- 36.
2. مومنون (23) آيه 101.
3. الميزان ج 15 ص 98- 99.
4. صافات (37) آيه 50-51.
5. الميزان، ج 17 ص 207- 208.

نبوئنهم(41- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست تفیئوا(48- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست ظلال(48- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست دخرون(48- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست واصبا(52- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست هون(59- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست اکنانا(81- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست سرابیل(81- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست تقیکم(81- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست باسکم(81- نحل): این کلمه در دستور زبان عربی چیه (اسمه ؟یا فعله؟ ) ریشه اش چیست معنای آن چیست

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
"حاق" فعل از وزن:"حاق - يحيق" به معناي نازل شدن و فرود آمدن و وارد شدن است.
"نبوئنهم" فعل و فاعل و مفعول است . "نبوّء" فعل است که با نون تاکيد ثقيله آمده و لام جواب قسم هم اولش قرار گرفته و فاعل آن ضمير مستتر "نحن" و مفعول آن ضمير"هم" است. "نبوّأ" مضارع متکلم مع الغير از ريشه"باء- يبوء" به معناي فرود آمدن و ساکن شدن است. "لنبوئنهم" يعني به حتم آنان را ساکن مي گردانيم.
"تفيوء" مصدر باب تفعل از ريشه "فاء - يفوء- فيئاً" به معناي بازگشت، انعطاف، خاضع و تسليم شدن است. ."يتفيئوا" فعل از مصدر "تفيوء" مي باشد.
"ضلال" اسم و جمع و مفرد آن"ظل" است که معناي سايه مي دهد.
"داخرون" اسم فاعل و جمع که مفرد آن "داخر" مي باشد، در معناي صفت و از ريشه " دخر- يدخر- دخوراً" است و معنايش خاکساري و انقياد و تواضع و تسليم مي باشد.
"واصبا" اسم و صفت از ريشه "وصب، يوصب، وصباً" به معناي ملازمت و خضوع و تسليم دائمي و پيوسته مي باشد.
"هون" اسم و مصدر "هان - يهون" به معناي خاکساري، تواضع، خود را کوچک شمردن و تواضع را کنار نهادن و خفت و خواري مي باشد.
"اکنان" و "اکنّه" اسم و جمع است که مفرد آن "کنّ" به معناي ساتر و حافظ مي باشد و به غار هم به جهت همين پوشانندگي و حافظ بودن، "کنّ" مي گويند.
"سرابيل" اسم و جمع از مفرد"سربال" لباسي بوده که با آن نيم تنه بالا را مي پوشاندند مثل پيراهن بلند يا شمله اي که بر دوش مي اندازند و با گره زدن از جلو، بالاتنه را با آن مي پوشانند.
"تقيکم" فعل و فاعل و مفعول است. "تقي" فعل از مصدر"وقي(وقا) يقي، وقايه" به معناي حفظ و نگهداري است. فاعل ضمير مستتر و مفعول ضمير"کم" است.
در اينجا چون فاء الفعل "واو" است، در مضارع حذف شده همچنان که ضمه حرف آخر نيز مي افتد.
"بأس" و "بؤس" و "بأساء" اسم و از يک ريشه و به معناي شدت و سختي و امر ناخوشايند است خواه در صحنه اقتصادي و فقر يا در جنگ و کشتار يا در مصيبت و گرفتاري.
موارد فوق و موارد ديگر را در کتاب مفردات راغب اصفهاني يا مجمع البحرين طريحي مي توانيد به تفصيل ببينيد.

آیا در قرآن کریم آیه ای در خصوص اثبات نبوت حضرت یوسف (ع) وجود دارد؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در سوره غافر خدا از زبان مؤمن آل فرعون مي گويدـ
وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ في‏ شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ؛(1)
پيش از اين يوسف دلايل روشن براى شما آورد، ولى شما همچنان در آنچه او براى شما آورده بود ترديد داشتيد تا زمانى كه از دنيا رفت، گفتيد: هرگز خداوند بعد از او پيامبرى مبعوث نخواهد كرد! اين گونه خداوند هر اسرافكار ترديدكننده‏اى را گمراه مى‏سازد!
اين آيه صراحت دارد که حضرت يوسف رسول و پيامبر بوده ، فرعونيان را به توحيد و يکتاپرستي دعوت کرده و بر آنان آيات بينات آورده است.
در سوره يوسف هم خدا از قول حضرت يعقوب خطاب به يوسف در تعبير خوابش مي گويد:
وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ ؛(2)
اين گونه پروردگارت تو را برمى‏گزيند و از تعبير خواب ها به تو مى‏آموزد . نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام و كامل مى‏كند، همان‏گونه كه پيش از اين، بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد به يقين، پروردگار تو دانا و حكيم است!
در آيه ديگر مي فرمايد:
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين‏؛(3)
هنگامى كه به بلوغ و قوّت رسيد، ما «حكم» [نبوّت‏] و «علم» به او داديم و چنين نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم‏.
اين آيات هم دلات دارد که ايشان از برگزيدگان خدا بود و به ايشان حکم داده شد . معمولا در قرآن حکم به نبوت اطلاق شده است.
در آيه ديگر مي فرمايد:
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ؛(4)
اسحاق و يعقوب را به او [ابراهيم‏] بخشيديم . هر دو را هدايت كرديم . نوح را (نيز) پيش از آن هدايت نموديم . از فرزندان او، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم) .اين گونه نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم!
در اين آيه هم ايشان در رديف فرزندان و نوادگان حضرت ابراهيم که نبوت داشته اند ،ذکر شده و معلوم مي شود از آن زمره و نبي و رسول بوده است.
پي نوشت ها:
1. غافر(40)آيه34.
2. يوسف(12)آيه6.
3. همان،آيه22.
4. انعام(6)آيه84.

با سلام و احترام با توجه به اینکه درحال حاضر برای سفراز هواپیما وقطارکه هم راحت وهم سریع میباشداستفاده میگردد ایا لازم هست که نماز بصورت شکسته خوانده شود و روزه ماه هبارک رمضان را نگرفت و با توجه به پیشرفت علم در این موردمراجع محترم لزومی برای تغییرات میبینند یا خیر؟ با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
از آياتي كه درباره‌ نماز و روزه نازل شده استفاده مي‌شود كه اين احكام از مسافر، به جهت آسان گرفتن و آسايش وي بوده است. در آيه 185 بقره آمده است: «...فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيامٍ أُخَرَ يرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيسْرَ وَلاَ يرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ... ؛ ...پس هر كس ماه رمضان در شهر و وطن خود باشد، بايد روزه بگيرد و هر كس بيمار يا مسافر باشد، در ايام ديگر روزه بگيرد. خدا آساني را براي شما اراده كرده و مشقت و سختي را از شما نخواسته است...». نيز در مورد نماز در سوره نسا آيه 101 آمده است : وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيسَ عَلَيكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ ....؛ و هنگامي كه سفر كنيد گناهي بر شما نيست كه نماز را كوتاه بخوانيد.
خداوند منّت گذارده و حكم امتناني براي مسافر وضع و هديه كرده است. رد كردن و برگرداندن هدية الهي،‌خلاف ادب است. بنابراين عقل سليم تجويز نمي‌كند كه بر خلاف خواستة خداوند در سفر نماز را تمام بخواند و يا روزه بگيرد امّا اگر كسي بر خلاف اين حكم عمل كند،‌يعني مسافر در سفر نماز را چهار ركعتي بخواند ويا روزه بگيرد،‌ صحيح نيست، به دليل رواياتي كه وارد شده است كه كوتاه خواندن نماز در سفر يك نوع تخفيف الهي است و ادب اقتضا مي‌كند كه انسان اين تخفيف را رد نكند و نسبت به آن بي اعتنايي به خرج ندهد در روايات اهل سنت از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده كه در باره نماز قصر فرمود : صدقة تصدق الله بها عليكم فاقبلوا صدقته . (1) (اين هديه اي از خداوند است آن را بپذيريد .)
نظير اين حديث از طريق شيعه نيز آمده است امام صادق (ع) از پيامبر (ص) نقل مي‌كند كه فرمود : «افطار در سفر و نماز قصر از هداياي الهي است كسي كه از اين كار صرف نظر كند هديه الهي را رد كرده است» .(2)
امام باقر(ع) فرمود: «گروهي با پيامبر در ماه مبارك رمضان در سفر بودند. پيامبر در سفر روزه نگرفت، ولي برخي از همراهان روزه گرفتند. پيامبر(ص) فرمود: « اينان تا روز قيامت از نافرمانان خواهند بود».(3)
امام صادق(ع) فرمود: «خدا تصدّق كرده بر مريض و مسافر كه روزه نگيرند. آيا پسنديده است كه صدقة خدا برگردانده شود؟!‌»(4)
امّا اين كه در زمان ما مسافرتها آسان شده و در مدت كمي يك مسافرت هشت فرسخي انجام مي‌شود و هيچ خستگي در مسافر احساس نمي‌شود، بنابراين روزه گرفتن در مسافرت مشكل نيست،‌جوابش اين است كه: علّت و فلسفة واقعي احكام شرعي بر ما معلوم نيست. در روايات حكم تقصير نماز و روزه نگرفتن را بر سفر هشت فرسخي مبتني كرده، چه مسافر خسته شده و چه خسته نشده باشد. بنابراين ملاك در قصر و اتمام و افطار روزه، خستگي و عدم آن نيست، گرچه نوع سفر حتي با وسايل سريع السير خسته كننده است. ملاك مقدار مسافت است. اگر ما ملاك را خستگي و عدم خستگي بگيريم، چه بسا افرادي با شتر مسافرت بيست فرسخ انجام مي‌دهند، ولي خسته نمي‌شوند؛ برعكس افرادي دو فرسخ مسافرت مي‌كنند و خسته و كوفته مي‌شوند. پس ملاك بر اساس روايات پيمودن مسافت شرعي يعني هشت فرسخ است. هر كس اين مقدار مسافت را چه در يك روز يا در چند دقيقه بپيمايد، ‌نمازش شكسته خواهد بود و روزه را بايد افطار كند.(5) به عبارت ديگر: گرچه يكي از عوامل اين حكم آسان گرفتن بربندگان است، امّا قرائن نشان مي‌دهد كه اين عامل، تنها عامل نمي‌باشد،‌زيرا كسي كه با خستگي زياد به مقصد رسيده، ‌در همان زمان كه به مقصد مي‌رسد، اگر قصد ده روز اقامت كند، ‌نمازش تمام است و روزه هم در شرايط وجوب، واجب خواهد بود. پس ملاك در سقوط روزه و شكسته شدن نماز تنها خستگي نيست.
پي­نوشت­ها:
1. سنن بيهقي، ج 3، ص 134 .
2. تفسير نمونه، ج4، ص 97؛ به نقل از وسايل الشيعه، ج 5، ص 540 .
3. وسائل الشيعه، ج 7، ص 124.
4. همان.
5. تفسير الميزان، ج 2، ذيل آية‌بقره،‌ص 11.

منظور قرآن از ایات 51 و 52 سوره احزاب چیست؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
گفته‏اند آيه 52 پس از جريان تخيير نازل شد. و در واقع پاداش انتخاب و اختيار زنان پيامبر بود، که دوام همسري با ايشان با وجود اوضاع سخت، آن زندگي را پذيرفتند. خداوند براي قدرداني از آن ها ازدواج پيامبر با زنان ديگر را منع کرد.ا
با نزول اين آيه جز همسران، ديگر زنان بر حضرت حرام شدند، که سبب خوشحالي همسران شد. بنابراين، آيه منتي بر همسران آن جناب مي‏باشد، که شايد به خاطر قدرداني از انتخاب درست آنها است.
در آيه 50 همين سوره پس از بيان زناني که بر پيامبر حلال شمرده شده، ايشان حق ازدواج با آن ها را دارد، مي‏فرمايد:
لکيلا يکون عليک حرج؛ حلال شمردن‏ها و اجازه دادن‏ها براي برداشتن سختي و مشکل از تو است، نه براي خوشگذراني و رعايت هواي دل تو!
علاوه بر اين، در آيه اجازه ازدواج‏هاي مکرر به پيامبر با عنوان «نبوت» داده شده است، هم در ابتداي آيه از حضرت با عنوان «نبي» ياد کرده: «يا ايّها النبيّ ...» هم پس از بيان حلال بودن موهوبه مي‏فرمايد: «إنْ اراد النبيّ أنْ يستنکحها». بدين جهت مخاطب را با عنوان «نبي» خطاب کرد تا اعلام کرده باشد اگر به ايشان اجازه ازدواج‏هاي متعدد داده‏ايم، به خاطر رعايت وجهه نبوت ايشان است و در جهت پيشبرد اهداف نبوت مي‏باشد، نه به جهت رعايت هواي دل پيامبر!
چقدر فرق است بين بيان قرآن و بيان آنان که پيامبر را از دايره تنگ چشم خود مي‏بينند! خداوند مي‏فرمايد: اي رسولِ ما، تو براي مصالح اسلام و مسلمانان، نيز انجام بهتر وظايف رسالت و نبوت، لازم مي‏بيني با افرادي ازدواج کني و ما بر مسلمانان در مورد ازدواج، احکام محدودکننده نازل کرده‏ايم اما محدوديت‏ها را از تو برمي‏داريم و اجازه مي‏دهيم براي انجام بهتر رسالت و نبوت و رعايت مصالح اسلام و مسلمانان، آزاد باشي و به مشکل و بن‏بست گرفتار نشوي.
هنگامي هم که مي‏خواهد در مورد ازدواج پيامبرش محدوديت ايجاد کند مي‏فرمايد:
از اين به بعد حق ازدواج جديد و جايگزين کردن همسرانت با همسر جديد را نداري، اگر چه [به فرض محال] از زني هم خوشت بيايد.
در اين جا با آوردن حرف شرط «لو» (که امتناعي و محالي است) اعلام مي‏کند که رسول خدا به هيچ زني دلبسته نمي‏گردد، زيرا دلبسته خداست . پروردگار همه قلبش را فرا گرفته، جز به خدا و اراده و امر او تعلق خاطر ندارد اما اگر از آن پس، به فرض محال به زني متمايل شود، حق ازدواج با او را ندارد.
ازدواج‏هاي رسول خدا هيچ کدام از روي دلدادگي نبوده، خداوند در اجازه هاي وسيع دادن به حضرت، در صدد برآوردن خواهش دل پيامبر نبوده، بلکه به جهت رعايت مصلحت اسلام و مسلمانان، به ايشان آزادي عمل داده است.
آزادي و اختيار پيامبر در معاشرت با همسران
علاوه بر اينکه به پيامبر در مورد ازدواج، اجازه و اختيارات ويژه عطا شد، در ارتباط با معاشرت با همسرانش نيز، به ايشان اختيارات فراواني عطا شد، که ديگران از آن بي‏بهره‏اند. قرآن مي‏فرمايد:
«از زنان خود، هر کدام را که مي‏خواهي، در نوبت مؤخر دار. هر کدام را مي‏خواهي، با خود نگه دار . اگر از آن ها که دور داشته‏اي، يکي را بطلبي، بر تو گناهي نيست. آنان نيز در اين گزينش و اختيار بايد شادمان و چشم‏روشن باشند.به آنچه بدانان ارزاني مي‏داري، خشنود گردند . خداوند مي‏داند که در دل‏هاي شما چيست . خدا دانا و بردبار است.»
چون رسول خدا تربيت‏يافته حق تعالي است و اراده او در اراده خداوند محو شده، خود را مختص پروردگار گردانيده، خداوند نيز او را عبد برگزيده خود قرار داده، رسالت عظيم بر عهده وي نهاده است، پس بايد اختيارات ويژه در خانواده و اجتماع داشته باشد.
خداوند ابتدا همسران را بين پذيرفتن همسري پيامبر (با همه مشکلات و محدوديت‏هايي که دارد) يا طلاق و جدايي مخيّر کرد. حالا که آنان همسري را برگزيده‏اند، اعلام مي‏کند پيامبرش در مورد آنان آزادي عمل کامل دارد . همسران بايد بدانند که اين آزادي عمل، دستور خداوند است، پس بدان راضي و چشم‏روشن باشند.
رسول خدا با وجود اين اجازه ويژه سعي بسيار داشتند در ارتباط با همسران، عدالت را رعايت کنند . با وجود اينکه اختيار تمام داشتند اما بر خود سخت مي‏گرفتند. عدالت را در نهايت درجه ممکن، در حق آنان رعايت مي‏کردند

سلام. میخواستم در مورد سوره کهف و داستان ذوالقرنین سوال کنم . اینکه خورشید به داخل چشمه ای غروب کرد؟ این اصلا از لحاظ علمی قابل قبول نیست.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
آيه مذکور به شرح زير است:
حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ في‏ عَيْنٍ حَمِئَةٍ ؛(1)
تا به غروبگاه آفتاب رسيد .(در آن جا) احساس كرد (و در نظرش مجسّم شد) كه خورشيد در چشمه تيره و گل‏آلودى فرو مى‏رود.
چرا چيزي در ذهن خود به نام قرآن يا اسلام و...درست مي کنيد، بعد آن را مخالف علم خوانده و بدان مي تازيد؟
در آيه بالا کجا گفته شده: "خورشيد در چشمه اي گلي غروب کرد" تا بعد اشکال کنيد که اين مخالف علم است؟
ذوالقرنين بنا بر اين آيه در سفرش به مغرب زمين، به جايي مي رسد که خورشيد به هنگام غروب گويا در دريايي که لجن سياه دارد، فرو مي رود.
در عربي به دريا هم "عين" گفته مي شود. علامه طباطبايي در تفسير اين آيه نوشته :
" مقصود از اينكه فرمود" آفتاب را يافت كه در دريايى لجن‏دار غروب مى‏كرد" اين است كه به ساحل دريايى رسيد كه ديگر ما وراى آن خشكى اميد نمى‏رفت، چنين به نظر مى‏رسيد كه آفتاب در دريا غروب مى‏كند چون انتهاى افق بر دريا منطبق است. بعضى هم گفته‏اند: چنين چشمه لجن‏دارى با درياى محيط، يعنى اقيانوس غربى، كه جزائر خالدات در آن است، منطبق است . جزائر مذكور همان جزائرى است كه در هيات و جغرافياى قديم مبدأ طول به شمار مى‏رفت، بعدها غرق شده و فعلا اثرى از آن ها نمانده است.
جمله" فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ" به صورت" عين حامية" يعنى حاره (گرم) نيز قرائت شده ؛ اگر اين قرائت صحيح باشد ،درياى حار با قسمت استوايى اقيانوس كبير كه مجاور آفريقا است ،منطبق مى‏گردد، بعيد نيست كه ذو القرنين در رحلت غربيش به سواحل آفريقا رسيده باشد."(2)
اين که خداوند فرموده:" وجدها تغرب" يعني او به در کنار ساحل درياي پهناوري رسيده که انتهاي آن معلوم نبوده و براي نگاه کننده اين طور به نظر مي رسيده و اين طور مي يافته که خورشيد در آن درياي گل آلود يا در آن درياي گرم غروب مي کند.
حالا کجاي اين مخالف علم است؟
بنا بر اين که منظور از ذوالقرنين کوروش هخامنشي باشد، در باره سفر غربي او گفته اند:
اما سيرش به طرف مغرب همان سفرى بود كه براى سركوبى و دفع" ليديا" كرد كه با لشگرش به طرف كورش مى‏آمد، آمدنش به ظلم و طغيان و بدون هيچ عذر و مجوزى بود. كورش به طرف او لشگر كشيد و او را فرارى داد، تا پايتخت كشورش تعقيبش كرد، پايتختش را فتح نموده او را اسير نمود، در آخر او و ساير ياورانش را عفو نموده ،اكرام و احسان شان كرد با اينكه حق داشت كه سياست شان كند و به كلى نابودشان سازد.
انطباق اين داستان با آيه شريفه" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ- كه شايد ساحل غربى آسياى صغير باشد- روشن است.(3)
در هر حال ذوالقرنين(هر کس که بوده) سفري به غرب داشته و به ساحل دريا رسيده ، در آن جا چون آن دريا پهناور بوده و انتهايش معلوم نبوده ،به نظر مي رسيد خورشيد در دريا غروب مي کند.

پي نوشت ها:
1. کهف(18)آيه86.
2. ترجمه الميزان،ج13،ص499.
3. همان، ص539.

اگر ممکن است جزئيات کاملي از اعجاز قرآن کريم بگوييد. آيا آيه 109 سوره توبه به حادثه 11 سپتامبر اشاره دارد ؟

پرسش: اگر ممکن است جزئيات کاملي از اعجاز قرآن کريم بگوييد.

پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
پرسش شما داراي دو بخش است که به تفکيک پاسخ داده مي شود :
1 - اعجاز قرآن قرآن از ابعاد و زواياى مختلف معجزه است و اعجاز آن اختصاصى به فصاحت و بلاغت ندارد. برخى از اين ابعاد را قرآن خود به صراحت بيان نموده و در مورد آن ها تحدّى(1) كرده‏است. برخى ديگر از وجوه اعجاز وجود دارند كه در مورد آن ها تحدّىِ خاصى در قرآن صورت نگرفته است. اين موارد مشمول آيات تحدّى به صورت عام قرار مى‏گيرند. در اين فصل ابعاد تحدّى را، صرف ‏نظر از اين كه تحدّى خاصى داشته باشند يا نه، مورد بررسى قرار مى‏دهيم. هيچ‏كس نمى‏تواند مدّعى بررسى همه جانبه ابعاد اعجازِ قرآن باشد؛ چرا كه مسلّماً بسيارى از رموز و شگفتى‏هاى قرآن بر ما هنوز پوشيده مانده است. شايد بتوان گفت: حصر و برشمردن همه وجوه اعجاز قرآن و بازشناسىِ دقيق آن ها، خودْ اعجازى ديگر است.
با اين مقدمه به بررسى ابعاد اعجاز مى‏پردازيم:
1. شخصيت پيامبر
يكى از نكات مهمّى كه قرآن براى اعجازش به آن اشاره نموده ، توجه به شخصيّت پيامبر و آورنده قرآن است. پيامبر در مكتب هيچ دانشمند و معلّمى حاضر نگشته بود . همگان مى‏دانستند كه او اُمّى و درس ناخوانده است. در دوره چهل‏ساله زندگىِ قبل از بعثت كه دو ثلث عمر او را تشكيل مى‏دهد، از او هيچ شعر و نثرى ديده نشده است.(2) ناگهان چنين پيامبرى، كتابى را عرضه مى‏دارد كه بزرگان روزگار در مقابلش درمى‏مانند.
قرآن همين نكته را بخشى از اعجاز خويش دانسته ،به آن تحدّى مى‏كند:
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيكُمْ ولا أَدريكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمراً مِن قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُون؛(3)
بگو: اگر خدا مى‏خواست، آن را بر شما نمى‏خواندم و خدا شما را بدان آگاه نمى‏گردانيد. قطعاً پيش از آن روزگارى در ميان شما به سر برده‏ام. آيا فكر نمى‏كنيد؟
قرآن در ردّ سخنان كسانى كه مى‏گفتند فردى از روميان معلّم پيامبر بوده است‏(4) مى‏فرمايد:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهم يَقُولُونَ إنّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الّذى يُلحِدوُن إليه أَعْجَمىٌّ و هذا لِسانٌ عَربىّ مُبينٌ؛(5)
و نيك مى‏دانيم كه آنان مى‏گويند: جز اين نيست كه بشرى به او مى‏آموزد . چنين نيست‏. زبان كسى كه اين نسبت را به او مى‏دهند، غيرعربى است و اين قرآن به زبان عربى روشن است.
حال پيامبرى كه در جايى درس نخوانده است، كتابى بر بشر و درس آموختگان عرضه مى‏كند كه سرشار از معارف و حكمت‏ها و هدايت‏هاست و خود معلّم كتاب و حكمت مى‏گردد.(6)
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله‏آموز صد مدرّس شد
2. فصاحت و بلاغت (اعجاز بيانى)
در اين مورد نيز تحدّى صورت گرفته است. آيات پنج‏گانه تحدّى - كه در فصل دوم بررسى نموديم - حداقل ناظر بر فصاحت و بلاغت بوده‏اند؛(7) زيرا ويژگى مهم مخاطبان پيامبر، كه به مقابله فرا خوانده شدند، فصاحت و بلاغت آنان بود.
بر هيچ كس پوشيده نيست كه عرب در زمان ظهور اسلام به مرحله‏اى از كمال و بلاغت در كلام رسيده بود كه تاريخ براى هيچ ملتى نه پيش و نه پس از آن، هماوردى سراغ ندارد. در چنين فضايى، آيات نورانى الهى بر پيامبر نازل گرديد. زيبايى و رسايى اين آيات به حدّى اعجاب‏آور است كه عرصه را بر شاعران و اديبان و صاحبان ذوق و قريحه‏هاى سرشار، تنگ كرده آنان را وادار به اعتراف به عجز مى‏نمايد. قرآن با شيوه بديع و منحصر به فردِ خويش در بيان مفاهيم و معانى بلند و پرمحتواى خود كه نه نثر است و نه نظم، چنان جلوه‏گرى مى‏كند كه همه سخنان و آثار ادبى را تحت‏الشعاع خويش قرار مى‏دهد. در تاريخ، حكايات متعدد و مختلفى در اين زمينه به چشم مى‏خورد. آيات قرآن در هنگام تلاوت، به گونه‏اى در جان و دل افراد مى‏نشست كه آنان را از خود بى‏خود مى‏كرد.
وليدبن مغيره مخزومى، شخصى است كه در ميان عرب به حسن تدبير، مشهور است . او را گل سرسبد قريش مى‏ناميدند. پس از نزول آيات اوليه سوره مباركه غافر، پيامبر در مسجد حضور يافت و اين آيات را، در حالى كه وليد در نزديكى آن حضرت بود، قراءت فرمود. پيامبر چون توجه وليد به آيات را مشاهده نمود، بار ديگر نيز آيات را قراءت نمود. وليدبن مغيره از مسجد خارج و در مجلسى از طايفه بنى‏مخزوم حاضر شد و اين گونه شروع به سخن نمود:
به خدا سوگند، از محمد سخنى شنيدم كه نه به گفتار انسان‏ها شباهت دارد و نه به سخن جنّيان. گفتار او حلاوت خاصى دارد و بس زيباست. بالاى آن (نظير درختان) پرثمر و پايين آن (همانند ريشه‏هاى درختان كهن) پرمايه است. گفتارى است كه بر همه چيز پيروز مى‏شود و چيزى بر آن پيروز نخواهدشد.(8)
ابوعبيده گويد: مردى اعرابى آيه «فاصْدَع بما تُؤمَرْ» را از شخصى شنيد و به سجده افتاد و گفت: به خاطر فصاحتش سجده نمودم. زيرا تأثيرگذارى كلمه اِصْدَع در معناى اظهار دعوت، افشاى دعوت و شجاعت در دعوت و زيبايى ما تُؤْمَر در ايجاز و در عين حال جامعيت آن است.(9)
مناسب است براى آن كه تحدّى قرآن در بعد فصاحت و بلاغت بيش تر ملموس گردد، مقايسه يك نمونه از آيات قرآن را با موجزترين عبارت در نزد عرب، در همان معنا ملاحظه گردد. قرآن مجيد در مورد قصاص و فلسفه آن تعبير بسيار زيبا و دلنشين «ولَكُمْ فى القصاص حيوةٌ»(10) را به كار برده است. مثل مشهورى كه عرب در اين مورد داشته، القَتْل أَنْفى‏ لِلْقَتْل بوده‏است.
جلال‏الدين سيوطى در مقام مقايسه ميان اين دو جمله، بيست امتياز براى آيه قرآن نسبت به جمله مشهور در ميان عرب ذكر مى‏نمايد(11) كه به بعضى اشاره مى‏شود:
1. حروف آيه فى القصاص حيوة از جمله القَتْل أَنْفى‏ لِلْقَتْل كم تر است.
2. تعبير قصاص در آيه، حساب شده است؛ زيرا هرگونه قتلى نافىِ قتل ديگر نيست، بلكه بسا قتلى كه خود موجب قتل ديگر مى‏شود؛ مثل اين‏كه كشتارى از روى ظلم صورت گرفته باشد. بنابراين قتلى كه موجب حيات است، يك قتلِ خاص است كه از آن تعبير به قصاص مى‏گردد.
3. آيه مراد خويش را به صورت جامع‏تر و كامل‏تر بيان نموده ؛ زيرا قصاص هم قتل را شامل مى‏شود و هم جرح و قطع عضو را؛ در حالى كه در مَثَل تنها مسأله قتل عنوان گرديده‏است.
4. در مَثَل، كلمه القتل تكرار شده و عدمِ تكرار -حتى اگر وجود آن مُخِلِّ به فصاحت نيز نباشد- از تكرار بهتر است.
5. آيه دربرگيرنده صنعت بديعى است، چرا كه يكى از دو چيز متضاد، يعنى فنا و مرگ را، ظرفِ ضد ديگر قرار داده و با آوردن كلمه «فى» بر سر قصاص آن را منبع و سرچشمه حيات دانسته است.
6. فصاحت كلمات آن‏گاه آشكار مى‏شود كه در كلمه، توالىِ حركات وجود داشته‏باشد. در اين صورت زبان در حال نطق به‏خوبى به حركت درمى‏آيد؛ برخلاف جايى كه در كلمه بعد از هر حركت، سكونى وجود داشته باشد و اين اختلاف در مقايسه آيه با مَثَل به خوبى پيداست.
7. جمله القَتْل أَنْفى‏ لِلْقَتْل در ظاهر كلامى متناقض است؛ زيرا چيزى، نافىِ نفسِ خويش نمى‏تواند باشد.
8. آيه از تعبير به قتل كه لفظى خشن بوده و بوى مرگ مى‏دهد خالى است . در عوض همان معنا را با جاذبه‏اى كه در لفظِ حيوة نهفته است، بيان مى‏كند.
9. بيان آيه مبتنى بر اِثبات و بيانِ مَثَل مبتنى بر نفى است. پرواضح است كه اثبات بر نفى برترى دارد.
10. لفظ قصاص به امر ديگرى نيز كه مساوات باشد، اشاره دارد .درواقع، قصاص خبر از عدالت مى‏دهد؛ در حالى كه اين معنا از مطلقِ قتل، فهميده نمى‏شود.
در پايان اين قسمت دو نمونه از اظهارات دانشمندان را درباره قرآن يادآور مى‏شويم:
جان‏ديون پورت مؤلف كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مى‏نويسد:
همه اين معنا را قبول دارند كه قرآن با بليغ‏ترين و فصيح‏ترين لسان و به لهجه قريش، كه نجيب‏ترين و مؤدب‏ترين عرب‏ها هستند، نازل شده... مملو از درخشنده‏ترين اَشكال و محكم‏ترين تشبيهات است....(12)
بخشى از اعجاز ادبى قرآن كريم در اسلوب خاص و ويژه آن نهفته است. قرآن از نظر سبك كلامى، شيوه‏اى بديع را، كه هرگز سابقه نداشته، به وجود آورده است؛ قرآن نه نظم است و نه نثر.
در قرآن سجع فراوان هست كه احتراماً و براى آن‏كه به سَجْع كاهنان و شعر تشبيه نشود، به آن فاصله مى‏گويند و مراد از آن، كلمات مشابه پايانى هر آيه است. قرآن با شعر عربى هم، كه سابقه درخشانى دارد، شباهت ندارد. قرآن قول كسانى را كه مى‏گويند قرآن شعر و پيامبر(ص) شاعر است به شدّت نفى مى‏كند و مى‏فرمايد كه: به او شعر نياموخته‏ايم و سزاوار او نيست(13). اما در قرآن جوهر شعرى بسيار است؛ يعنى بيان ظريف و مجازى و انواع استعاره‏ها و تمثيلات و تشبيهات هنرى. هم‏چنين آياتِ موزون يا موزون افتاده قرآن نيز از يك‏صد فقره بيش تر است. با وجود اين و با آن‏كه نفوذ قرآن در شعر و ادب عربى و فارسى، بسيار عظيم است؛ ولى قرآن شعر نيست و بايد گفت كه قرآن نوعى منحصر به فرد و تافته‏اى است جدا بافته. ارزش موسيقايى كلمات و جملات قرآن نيز از ديرباز مورد توجه محققان بوده‏است. قابليّت خوشخوانى قرآن و تغنّى و همخوانى آن كم‏نظير يا بى‏نظير است.(14)
اين سبك (ساختار) جديدى كه قرآن ارائه داده و در فرهنگ ادبى عرب، تحوّلى غريب ايجاد نموده كاملاً بى‏سابقه است و آيندگان را به عجز و تاب انداخته، جاذبه دارد، كشش دارد، افسون مى‏كند، به وجد مى‏آورد، لذّت‏بخش است، آرامش مى‏دهد، با فطرت دمساز، با طبيعت همساز، با وجدان سروكار داشته و با هستى سَر و سرّى دارد.(15)
3. آموزه‏ها و معارف عالى (اعجاز معانى)
زيبايى قرآن فقط در الفاظ و عبارات و فصاحت و بلاغت آن نيست. اين كتاب مقدس برخوردار از يك زيبايى برتر و ارزش والاتر، يعنى مفاهيم و معانى عميق و دقيق است. قرآن رسالت خويش را هدايت بشر شناسانده‏است، و كتابى است كه پيامبر، با آن، مردم را از ظُلمت‏ها به نور رهنمون مى‏گردد.(16)
قرآن به عنوان قانون اساسى اسلام دربرگيرنده مجموعه‏اى از اصول و ضوابط هماهنگ با فطرت انسانى است كه همواره بر تارك انديشه‏ها چون خورشيدى مى‏درخشد و عزّت و عظمت را در گرو آشنايى و عمل به قوانين خود مى‏داند.
قرآن در اين بخش بدون شك اعجاز است. در زمانى كه انحطاط در اخلاق و آداب و رسوم اجتماعى به اوج خود رسيده ، غارت و چپاول، امتياز به‏حساب مى‏آمد ، دختران زنده به گور مى‏شدند ، خيانت و فساد و فحشا و بى‏عدالتى فراگير شده‏بود، قرآن، كه پرچمدار مترقى‏ترين قوانين و مطرح‏كننده ارزش‏ها و فضايل انسانى است ظهور مى‏كند . به مردم صداقت، امانت، اخوت، وحدت و انسانيت را يادآور مى‏شود؛ آنان را از جهل به سوى علم، از تاريكى به سوى نور و روشنايى و از رذايل به سوى فضايل سوق مى‏دهد. در سايه همين تعليمات و قوانين حيات‏بخش است كه اسلام شرق تا غرب عالم را فرا مى‏گيرد . پرچم تمدن شكوهمند اسلامى در همه اقطار به اهتزاز درمى‏آيد. نمونه‏هايى از اين اصول و قوانين را در قرآن يادآور مى‏شويم:
ا) اصل عدالت و امانت‏
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالعَدْلِ.(17)
ب) اصل كلى امر به نيكى‏ها و نهى از زشتى‏ها
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ وَإِيتاءِ ذِى القُربى‏ وَيَنْهى‏ عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْكَرِ وَالبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.(18)
ج) اصل مقابله به مثل در برابر متجاوزان‏
فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ما اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ.(19)
د) اصل مساوات و برابرى مردم و تعيين معيار امتياز، در ارزش‏هايى چون تقوا، علم و جهاد در راه‏خدا
إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ.(20)
قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ....(21)
... وَفَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدِينَ عَلى القاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً.(22)
ه) اصل نفى هرگونه استبداد
...وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ.(23)
و) اصل عدم سلطه كافران بر مؤمنان‏
وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى المُؤْمِنِينَ سَبِيلاً.(24)
ز) اصل شدّت در برابر كافران و رحمت در برابر مؤمنان‏
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ.(25)
ح) اصل صلح و اخوت‏
إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ.(26)
ط) اصل توصيه به وحدت‏
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلاتَفَرَّقُوا....(27)
ى) اصل بهره‏بردارى از نعمت‏هاى الهى‏
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ.(28)
ك) اصل وفاى به عقود
يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالعُقُودِ.(29)
ل) اصل لاحَرَج‏
وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.(30)
م) اصل تكليف به قدر طاعت‏
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها.(31)
ن) اصل پذيرش اختيارى دين‏
لا إكْراهَ فِى الدِّينِ.(32)
اصولى را كه اشاره نموديم تنها گوشه‏اى از معارف قرآن است. قرآن سراسر شفا، نور، رحمت، هدايت و حقانيّت است. جاودانگى آن به گونه‏اى است كه گذشت‏زمان تأثيرى در طراوت و حلاوت آن ندارد. همه اين اصولِ مترقى را در بدترين دوره انحطاط اخلاقى و در دوران رواج وحشيگرى مطرح و در بخش‏هاى مختلف زندگى از قبيل امور اقتصادى، مالى، اجتماعى و سياسى، امور نظامى و دفاعى، امور حقوقى، ثروت‏هاى عمومى، معاملات، ازدواج، طلاق، ارث و ... در عالى‏ترين شكل تبيين نموده‏است.
معارف دينى در قرآن در اين مجموعه از اصول و مقرّرات خلاصه نمى‏گردند، بلكه در بخش اعتقادى و اثبات وحدانيت، نبوّت، امامت و قيامت و خلاصه از مبدأ تا معاد، آن‏چه را قرآن مطرح نموده، مطابق با عقل سليم و برهان است. آيات مربوط به خداپرستى و توحيد، آيات معرفى‏كننده پيامبران و رسولان الهى، آيات مربوط به قيامت و معاد، آن‏گاه كه با مطالب دو كتاب تحريف شده تورات و انجيل مقايسه مى‏گردند، نزاهت و قداست قرآن را بيش از پيش جلوه‏گر مى‏كنند.(33)
اكنون برخى از آيات مربوط به خداشناسى در قرآن را مرور مى‏كنيم:
آن‏گونه كه سزاوار اوست، قرآن خداوند را از هر گونه عيب و نقص مبرا دانسته و او را توصيف نموده است.
وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَالْأَرضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ.(34)
وَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.(35)
لاتُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.(36)
هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلّا هُوَ عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ هُوَاللَّهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلّا هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ المَتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الخالِقُ البارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الحُسْنى‏ يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ.(37)
آيا اين‏گونه معرّفى خداوند در زمانى كه مردم گرفتار عقايد موهوم و خرافى در پرستش خدايان خويش بوده‏اند، مى‏تواند از انديشه فردى از ميان همين قوم نشأت گرفته باشد؟
آيا اين مجموعه عظيم از اصول و قواعد و مقرّرات مترقّى در كنار معارف بلند و پرمحتواى اعتقادى و اخلاقى - تربيتى، مى‏توانند به چيزى جز معجزه‏بودن اين كتاب شهادت دهند؟ مقررات و معارفى كه با فطرت و سنن خلقت هماهنگى داشته و به همين جهت بقا و دوام آن ها تضمين گشته است؛ هر دو بخش جسم و روح انسان‏ها را در نظر گرفته و با تكيه بر ارزش‏هاى اخلاقى و معنوى در ضمن بهره‏مند كردن انسان از مواهب مادى و طبيعى، او را در مسيرى متعادل و موزون قرار داده است. هم رهبانيت را نكوهيده و هم شأن انسان را فراتر از وابستگى به ماديات دانسته است و در يك كلام قرآن‏كريم در دو بُعد علمى و عملى، يعنى تعليم معارف و حقايق هستى و تشريع قوانين و مقرّرات زندگى، آن‏چه را بشر نيازمند به آن بوده، در اختيار او گذارده است.
4. هماهنگى و عدم وجود اختلاف
يكى از ابعاد اعجاز قرآن، كه قرآن نيز به آن اشاره و تحدّى نموده است، عدم وجود اختلاف در قرآن است. همه مى‏دانيم كه اين كتاب در طى 23سال تدريجاً در مكه و مدينه، در شب و روز، در جنگ و صلح به هنگام پيروزى و شكست، در مواقع شدت و راحتى، و خلاصه در حالات مختلف نازل شده است. از سوى ديگر در مورد همه امور، دادِ سخن داده است. در قرآن از حِكَم و مواعظ گرفته تا مسائل اقتصادى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى، اعتقادى و هنرى مطرح شده است. احتجاج‏ها و استدلال‏هاى عقلى، به اضافه امثله و قِصَص نيز در آن فراوان به چشم مى‏خورد. مسائل مربوط به دنيا و امور مرتبط با آخرت و قيامت به گونه‏اى بسيار پندآموز و سازنده ذكر گرديده، و در عين حال ميان اين همه مباحث متنوع و مختلف هيچ‏گونه اعوجاج و اختلافى مشاهده نمى‏شود؛ بلكه همسويى و يك‏نواختى شگفتى در مجموعه اين كتاب آسمانى نمايان است. حتى داستان‏هايى از پيامبران و يا امت‏هاى پيشين كه احياناً در قرآن تكرار شده، در هرجا از مزيت و خصوصيتى برخوردارند؛ بدون اين‏كه در جوهر و اصل معنا خللى وارد آيد. حال اگر اين كتاب، ساخته دست بشرى بود، موارد متعددى از اختلاف و عدم هماهنگى و تضاد -آن‏هم در مدت نزولى نزديك به ربع قرن- در آن به چشم مى‏خورد؛ چراكه انسان در دنياى مادى همواره از نقص به سوى كمال در حركت است. حتى نويسنده‏اى كه كتابى مى‏نويسد، در يك فاصله زمانى كوتاه، اصلاحاتى در اثر خويش به وجود مى‏آورد و يا مطالبى متفاوت با مطالب قبلى خويش را در اثر بعدى خود جاى مى‏دهد. به همين جهت است كه قرآن تحدّى خود را به اين صورت بيان مى‏كند:
أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً؛(38)
آيا در معانى قرآن نمى‏انديشند؟ اگر از جانب غيرخدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند.
بنابراين، فقدان اختلاف در كتابى با محتوايى اين‏چنين، آن‏هم با تنظيمى تدريجى و در شرايط مختلف نزول، از سوى فردى درس ناخوانده و تعليم‏نديده، خود اعجازى آشكار و غيرقابل انكار است.
5. خبرهاى غيبى
قرآن‏كريم، هم از زندگى اقوام و پيامبران گذشته پرده برداشته و هم نسبت به آينده خبرهايى را از پيش گفته‏است. در هر دو زمينه، خبرهاى داده شده خبرهايى غيبى بوده‏اند. تحدّى به اخبار غيبى در چندين آيه مطرح گرديده است:
تِلْكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَلاقَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا...؛(39) اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مى‏كنيم، پيش از اين نه تو آن را مى‏دانستى و نه قوم تو.
اين يادآورى در داستان حضرت مريم و حضرت يوسف(ع) نيز آمده‏است‏(40). بنابراين بخش عظيمى از قرآن كريم كه سرگذشت پيشينيان و داستان پيامبران الهى را بيان نموده است -در حالى كه خود پيامبر هيچ اطلاعى از آن ها نداشته است- در حوزه اعجاز غيبى قرآن كريم قرار مى‏گيرند.
اعجاز در مورد خبرهاى غيبى مربوط به آينده بيش تر قابل توجه است؛ به‏ويژه هنگامى كه همه آن‏چه خبر داده شده، عيناً به وقوع پيوست. به چند نمونه اشاره مى‏كنيم:
ا) خبر پيروزى روميان بر ايرانيان
غُلِبَتِ الرُّوم فى أَدْنَى الأَرْضِ وَهُم من بَعْدِ غَلَبِهمْ سَيَغْلِبُونَ فى بِضْع سنين؛(41) روميان شكست خوردند. در نزديك‏ترين سرزمين. ولى بعد از شكستشان، در ظرف چند سالى، به زودى پيروز خواهند گرديد.
همان‏گونه كه قرآن خبر داده بود، ارتش روم در فاصله كم تر از ده سال بر ايران غلبه يافت و پيروز شد.
ب) خبر پيروزى مسلمانان در جنگ بدر
أَمْ يَقُولونَ نَحْنُ جميعٌ مُنْتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُر؛(42) آيه خبر از گفتار ابوجهل در جنگ بدر مى‏دهد كه مى‏گفت: نَحْنُ ننْتصرُ الْيومَ منْ مُحمّدٍ وأصحابِهِ. درحالى كه خداوند مسلمانان را طبق همين وعده پيروز نمود.
در آيه هفتم سوره بدر نيز خدا به مسلمانان وعده پيروزى مى‏دهد؛ در حالى كه عدد آنان در حدود يك‏سوم مشركان، و تجهيزات آنان به مراتب كمتر از كفار است و اين وعده محقق مى‏گردد.
ج) وعده بازگشت پيروزمندانه به مكه
إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيْكَ القُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ؛(43) همان كسى كه اين قرآن را بر تو فرض‏كرد، يقيناً تو را به سوى وعده‏گاه باز مى‏گرداند.
اكثر مفسّران بر اين عقيده‏اند كه مراد از معاد مكه است كه پيامبر پيروزمندانه وارد آن‏جا مى‏گردد.
د) وعده حفاظت از قرآن
إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ.(44) در بخش تحريف‏ناپذيرى روشن گرديد كه برخلاف كتب آسمانى گذشته، قرآن بى‏هيچ افزايش و نقصانى از گزند حوادث مصون مانده است.
ه) پيروزى دين اسلام بر ديگر اديان
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْكَرِهَ المُشْرِكُونَ؛(45) او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هرچه دين است پيروز گرداند؛ هرچند مشركان خوش نداشته‏باشند.
اين آيه سه بار در قرآن تكرار گرديده است . اعجاز غيبى آن امروز، از هر زمان ديگر بيش تر قابل درك است. اسلام به اعتراف دوست و دشمن به عنوان برترين مكتب، زنده‏ترين دين و الهام بخش‏ترين آيين به ميدان آمده و به سرعت در حال گسترش و نفوذ به دنياهاى جديد است.
6. طرح مسائل دقيق علمى
قرآن در زمينه طرح مباحث علمى در مواردى به صراحت و در پاره‏اى از موارد -كه براى بشر آن زمان قابل درك و هضم نبوده، بلكه احياناً مخالف با اصول مسلم پذيرفته شده در بين آنان تلقى مى‏شد- تلويحاً سخن گفته است.
به عنوان نمونه: وَأرْسلنا الرّياح لواقح.(46)
امروز علم ثابت نموده است كه باردارشدن درختان و گياهان، نياز به لِقاح دارد . اين مهم در مواردى با بادها صورت مى‏گيرد؛ آن‏گونه كه در درختانى مثل زردآلو، صنوبر، انار و در بوته‏هاى حبوبات و غير آن ها ديده مى‏شود.
خداوند در آيه‏اى ديگر تصريح مى‏نمايد كه وجود جنس مخالف تنها مختص به حيوانات نيست؛ بلكه در همه انواع گياهان نيز وجود دارد: ومِنْ كُلِّ الثمرات جعل فيها زوْجَيْنِ اثْنَيْنِ.(47) سُبْحان الّذى‏ خَلَق الأَزْواجَ كُلّها ممّا تُنْبِتُ الاَرْضُ وَمِنْ أنفُسهم وممّا لايعْلمُون.(48)
مسأله حركت و گردش زمين نيز به صورت خاصى مطرح گرديده است: اَلّذى‏ جعل لَكُمُ الأَرْضَ مَهْداً.(49) زمين، به صورت مهد و گهواره براى موجودات روى آن قرار داده شده‏است . اين خود ناشى از حركت وضعى و انتقالى زمين است. همان‏گونه كه حركت گهواره مايه آرامش و رشد طفل و كودك است، حركت زمين نيز در جهت رشد و شكوفايى انسان است. البته بيان كنايى و سربسته اين حقيقت در قرآن، بدان جهت است كه در زمانِ نزول قرآن، مردم اعتقاد به سكون زمين داشتند. آن را از بديهياتى مى‏دانستند كه قابل تشكيك نبوده و نخواهد بود. مسأله بيضوى و كروى بودن زمين نيز از بعضى از آيات استفاده مى‏گردد:
فَلا اُقسمُ بربّ الْمشارق والْمغارب.(50) رَبُّ الْمَشْرقين وربّ الْمغربين.(51)
اگر زمين، مسطح بود، ناچار، يك مشرق و مغرب بيش نداشت. تنها با فرضِ كروى‏بودن آن است كه در اثر جابه‏جايى حالت نسبت به خورشيد، مى‏توان در يك زمان براى زمين، مشارق و مغارب متعدد را تصور كرد.
7. آفرينش‏هاى هنرى
يكى ديگر از رازهاى جاذبه قرآن كه پرده از اعجازى ديگر برمى‏دارد، جنبه خيال‏انگيزى و صحنه‏پردازى و به تصوير كشيدن معانى گوناگون است. اين هنر قرآنى، چه در بيان صحنه‏هاى طبيعت و چه در تبيين ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها، پاكى‏ها و ناپاكى‏ها و چه در قصه‏ها و داستان‏سرايى‏ها و چه در طرح مثل‏ها و چه در به تصوير كشيدن مراحلى از معاد و قيامت و حساب و كتاب، چنان كارآمد و مؤثر بوده است كه بعضى از آن به سحر و افسون قرآن ياد مى‏كنند. آن‏چه را قرآن از قول برخى از كفار نقل مى‏كند، به اين حقيقت رهنمون است:
وقال الّذين كَفَروُا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرآنِ وَأَلْغَوا فيهِ لَعَلَّكُم تَغْلِبُونَ؛(52)
به اين قرآن گوش ندهيد و سخن لغو در آن اندازيد؛ شايد شما پيروز شويد.
اين گفتار آنان از آن‏جا ناشى مى‏گردد كه تنها يك‏بار گوش فرا دادن به آيات قرآن، براى تسليم منكران، كافى بوده است. البته روشن است كه درك صحيح از اين همه لطافت‏ها و ظرافت‏هاى هنرى قرآن، تنها هنگامى ميسر خواهد بود كه انسان با ادبيات عرب و فنون معانى و بيان، آشنايى داشته، از نمايش و هنر و زيبايى و شعر نيز آگاه باشد. آن‏گاه مى‏تواند با تدبّر در آيات قرآنى و توجه به آن از زاويه هنرى، اوج زيبايى و هنرمندى را در قرآن بيابد.
اين بخش از وجوه اعجاز قرآن تاكنون مورد غفلت دانشمندان و محققان علوم قرآنى واقع شده، جز افرادى معدود در عصر ما، به اين مهم اقدام ننموده‏اند. ما در اين مختصر نمونه‏هايى از صحنه‏پردازى‏ها و داستان‏هاى قرآن كريم را از كتاب التصوير الفنى فى القرآن‏(53) كه با عنوان آفرينش هنرى در قرآن‏(54) ترجمه شده‏است، ذكر مى‏كنيم. به اين اميد كه با توجه بيش تر دوستداران قرآن كريم در اين زمينه و غور در محتواى آيات، اعجاز هنرى قرآن بيش از پيش آشكار گردد.
سيد قطب در بحث تصوير هنرى مى‏گويد:
قرآن در هر كجا كه بخواهد بيان غرضى يا تعبير از معناى مجردى كند، يا حالتى نفسانى يا صفتى معنوى يا نمونه‏اى انسانى يا حادثه يا ماجرا يا منظره‏اى از مناظر قيامت يا حالتى از حالات نعيم يا عذاب اليم را وصف‏كند، يا در مقام احتجاج و جَدَل مثلى زند، يا به طور مطلق، جدلى را عنوان كند، در همه جا تكيه بر واقعِ محسوس يا مُخَيَّل مى‏نمايد. منظور ما نيز از گفتن اين مطلب كه تصوير ابزار مناسب و مخصوصِ اسلوب قرآنى است، همين است؛ يعنى صرف آرايش و تزيين اسلوب نيست و به نحو تصادف نيز نيامده است، بلكه يك قانون كلى و عام و شامل است كه ما مى‏توانيم از آن به قاعده تصوير تعبير كنيم.(55)
وَمَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَل الَّذى‏ يَنْعِقُ بِما لايَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَنِداء؛(56) و مَثَل آن هايى كه كفر آوردند، مانند داستان كسى است كه به حيوانى كه جز صدايى و ندايى نمى‏شنود، بانگ مى‏زند. صُمٌّ، بُكْمٌ، عُمْىٌ فَهُمْ لايَعْقِلُون؛(57) كرند و لالند و كورند و در نمى‏يابند.
اين تصويرِ نغز، جماعتى را در نظر ما مجسم مى‏كند كه دست اِنابت به اميد اِجابت پيش چيزهايى دراز كرده‏اند كه كمال بى‏بصرى و نهايتِ كَرى و گنگى خودِ آن ها را مى‏رساند؛ هم دعوت پوچ است و هم اجابت محال، او خود گم است، كه را رهبرى كند؟(58)
و باز تصويرى ديگر: واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَلاتَفَرَّقوا...؛(59) همگان به ريسمان خدا درآويزيد و پراكنده مشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد؛ آن‏گاه كه دشمنان يكديگر بوديد، پس دل‏هاى شما را به هم پيوند داد تا از بركت لطفش برادران هم شديد و بر كنار حفره‏اى از آتش بوديد و شما را از (خطر افتادن در) آن رهانيد.
در تعبير كُنْتُم عَلى‏ شَفا حُفْرةٍ مِنَ النَّارِ دقت كنيد! چگونه حالت آن ها را رقم مى‏زند كه بر لب پرتگاه در شرف سقوط بودند. اگر نگارگرى قادر بود، با اَلوان سحرآميز و كِلْك چيره خود اين منظره را در قالب خط و رنگ درآورد، شاهكارى از نقاشى به شمار مى‏رفت. ولى قرآن تنها با تعدادى كلمه اين فكر را در ما القا مى‏كند. دقيقه ديگرى كه در اين تعبير نهفته: هنگامى كه آن ها را بر لبه پرتگاه آتش براى شما مجسم مى‏كند، به ناگاه فاصله‏اى ميان آن ها در آن زندگى كفرآميز با حيات سرمد جديد قرار مى‏دهد و فضل خود را بر آنان آشكار مى‏گرداند و نقش اِكسير ايمان را در اين قلبِ ماهيت، عيان مى‏نمايد؛ زيرا از عالَمِ كفر تا يقين، يك نفس است.(60)
اينك به مناظر رستاخيز و تصاوير نَعيم و جَحيم نظرى بيندازيم كه از ديدگاه هنرى بهره‏اى هر چه تمام دارند:
يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَى‏ءٌ عَظيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مرضعة عَمّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَى النَّاسَ سُكارى‏ وَما هُمْ بِسُكارى‏ وَلكنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديدٌ؛(61) اى مردم، از پروردگار خود بترسيد، چرا كه زلزله آن ساعت امرى هولناك است. روزى كه آن را ببينيد هر مادر شيردهى، آن‏كه را شير دهد فروگذارد . هر آبستنى، وضع حمل نمايد . مردم را مست پندارى در حالى كه مست نيستند، ليكن اين عذاب خداست كه شديد است.
هول و هراس فوق، قابل اندازه‏گيرى نيست. عظمت چنين روز هولناكى را فقط قرآن مى‏تواند با افسون كلمات و تركيب و تلفيقِ خاص خود القا نمايد. هر ترجمه كلمه به كلمه‏اى نيز، چون خالى از موسيقى ويژه كتاب خداست، اثر اعجازآميز متن آيات را ندارد. آن‏چه بيش تر جلب نظر مى‏كند، تصاوير سه‏گانه مادران شيرده و زنان آبستنى است كه از بيم، بچه مى‏اندازند . حالت مست‏گونه مردم است كه از ترس عذاب، مست به نظر مى‏آيند.(62)
آياتِ پايانى سوره دُخان جايگاه نهايى دوزخيان و بهشتيان را چنان به تصوير مى‏كشد كه انسان گويى خود را لحظه‏اى در محاصره مأموران الهى و زبانه‏هاى آتش احساس مى‏نمايد. در لحظه‏اى ديگر خود را همدوش با پارسايان در كنار بوستان‏ها و چشمه‏سارها مى‏يابد. ما در انتهاى بحث اعجاز قرآن و به جهت حسن ختامِ آن، سرى به جايگاه متقين و پارسايان مى‏زنيم . با آيات قرآن به آن ديار سفر مى‏كنيم.
إِنَّ المُتَّقِينَ فِى مَقامٍ أَمِينٍ فِى جَنّاتٍ وَعُيُونٍ يَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ كَذلِكَ وَزَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ لايَذُوقُونَ فِيهَا المَوْتَ إِلّا الْمَوْتَةَ الأُولى‏ وَوَقاهُمْ عَذابَ الجَحِيمِ؛(63)
تقوا طلبان در جايگاهى آسوده‏اند. در ميان بوستان‏ها و چشمه‏سارها. لباس‏هايى از حرير نازك و ستبر پوشيده در مقابل يكديگر مى‏نشينند. آرى چنين خواهد بود. آنان را با حوريان درشت‏چشم تزويج مى‏كنيم. هر نوع ميوه‏اى را طلب نمايند در اختيارشان مى‏گذاريم. در آن‏جا جز مرگ نخستين، ديگر مرگى نخواهند چشيد . خداى بزرگ آنان را از عذاب دوزخ نگاه خواهد داشت.
بيان ويژگى‏هاى هنرى داستان‏ها در قرآن مجيد و نيز آهنگ خاص و دلنواز قرآن، به‏ويژه در سوره‏هاى كوتاه كه فواصل در آن به هم نزديكند و توجه به فضاى خاص هر سوره و هر آيه و وجود موسيقىِ خاصِ هماهنگ با متن آيات، خود نياز به نوشتارى مستقل دارد. امروزه در بعضى از كشورها هم‏چون مصر، قاريان قرآن قبل از ورود به قراءت قرآن در دوره‏هايى از يادگيرى فنون موسيقى حاضر مى‏شوند، تا سوره‏ها و آيات قرآن را با آهنگ متناسب با آن قراءت نمايند.
8. اعجاز عددى
برخى از قرآن‏پژوهان معاصر، بعد ديگرى از اعجاز قرآن را مطرح نموده‏اند. اين بُعد اختصاص به نظم اعجازگونه رياضى قرآن دارد. سه تن از كسانى كه در اين زمينه گام نهاده‏اند؛ عبارتند از دكتر رشاد خليفه، عبدالرّزاق نوفل و ابوزهراء النّجدى. كتاب عبدالرّزاق نوفل، اعجاز عددى در قرآن كريم نام دارد. نام كتاب دكتر ابوزهراء النجدى، كه شيعه است، من الاعجاز البلاغى والعددى للقرآن الكريم است.
گزيده مطالب
1. اعجاز قرآن اختصاصى به فصاحت و بلاغت آن نداشته در ابعاد گوناگون مطرح است. در برخى از اين موارد قرآن، تحدّى خاصى نموده است.
2. بعضى از ابعاد اعجاز قرآن در اين زمينه‏ها قابل بررسى است: شخصيت پيامبر، فصاحت و بلاغت (اعجاز بيانى)، تعاليم و معارف عالى (اعجاز معانى)، هماهنگى و عدم وجود اختلاف، خبرهاى غيبى، طرح مسائل دقيق علمى، آفرينش‏هاى هنرى و اعجاز عددى.
3. عرضه قرآن، كه سرشار از معارف و حكمت‏هاست، از سوى پيامبرى كه در عمر چهل‏ساله خود هيچ درسى نياموخته است، معجزه‏اى است كه خداوند به آن تحدّى نموده‏است.
4. مشهورترين بعد اعجاز قرآن، فصاحت و بلاغت آن است. اين ويژگى به همراه ساختار و اسلوب ويژه‏اى كه نه نثر است و نه نظم، مخاطبان قرآن را به حيرت انداخته است. برخى از نويسندگان براى آيه «ولكم فى القصاص حيوة »در مقابل «القتلُ أَنْفى‏ لِلقتل»، كه مثل مشهور عرب بوده‏است، بيست امتياز برشمرده‏اند.
5. معارف اعتقادى و دينى مطرح شده در قرآن در بخش‏هاى خداشناسى، پيامبرشناسى، معادشناسى و ديگر تعليمات تربيتى و اخلاقى و نيز اصول، قوانين و مقرّرات گوناگون در زمينه‏هاى مختلف اقتصادى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى، نظامى و حقوقى در نهايت اتقان و استحكام صورت‏گرفته و ناب‏ترين معارف و انديشه‏ها را در اختيار بشر قرار داده است.
6. با آن‏كه قرآن تدريجى نازل شده است؛ يعنى نزول آن در زمان‏هاى مختلف، مكان‏هاى مختلف، حالات و شرايط متفاوت در طى 23سال انجام پذيرفته و موضوعات متنوع و متعددى را نيز در بر گرفته است، هيچ‏گونه اختلاف و عدم هماهنگى در آياتش مشاهده نمى‏گردد. خداوند به اين بعد از اعجاز، يعنى عدم وجود اختلاف در قرآن تحدّى نموده است.
7. خبرهاى غيبى در قرآن چه نسبت به گذشته و چه نسبت به آينده كه به وقوع پيوسته است، بُعد ديگرى از اعجاز قرآن است.
8. طرح مسائل دقيق علمى از قبيل تلقيح گياهان توسط بادها، گردش زمين، كروى‏بودن زمين و جز اين ها نمونه ديگرى از اعجاز قرآن است.
9. آفرينش‏هاى هنرى در قرآن در داستان‏ها و تصويرگرى صحنه‏هاى قيامت و... يكى ديگر از جنبه‏هاى اعجاز قرآن است.
10. برخى از قرآن‏پژوهان معاصر اخيراً به بعد ديگرى از اعجاز دست يافته‏اند كه اعجاز عددى قرآن نام گرفته است و به نظم شگفت رياضى در قرآن مربوط مى‏گردد.
پي نوشت ها:
1 . منظور از تحدّى در اين فصل، تحدّى به صورت خاص است.
2 . الميزان، ج‏1، ص‏63.
3 . يونس (10) آيه 16.
4 . الميزان، ج‏1، ص‏63.
5 . نحل(16) آيه 103.
6 . ...و يعلّمهم الكتاب والحكمة. جمعه(62) آيه 2.
7 . بعضى‏از اين آيات مثل آيه 88 سوره اِسراء اختصاصى به فصاحت و بلاغت ندارند.
8 . مجمع البيان، ج‏10، ص‏584.
9 . علوم القرآن عندالمفسّرين، ج‏2، ص‏489.
10 . بقره(2) آيه‏179.
11 . معترك الاقران فى اعجاز القرآن، ج‏1، ص‏300 - 303.
12 . تفسير نمونه، ج‏1، ص‏136.
13 . يس(36) آيه 69.
14 . قرآن‏پژوهى، ص‏8.
15 . از استاد محمدهادى معرفت ،نقش آهنگ در تلاوت قرآن، كيهان انديشه، ش‏28، مقاله.
16 . كتابٌ أنزلناه إليك لِتُخْرِجَ النّاسَ من الظّلمات إلى النّور. ابراهيم (14) آيه 1.
17 . نساء(4) آيه 58.
18 . نحل(16) آيه 90.
19 . بقره(2) آيه 194.
20 . حجرات(49) آيه 13.
21 . زمر(39) آيه 9.
22 . نساء(4) آيه 95.
23 . اعراف(7) آيه 157.
24 . نساء(4) آيه 141.
25 . فتح(48) آيه 29.
26 . حجرات(49) آيه 10.
27 . آل‏عمران(3) آيه 103.
28 . اعراف(7) آيه 32.
29 . مائده(5) آيه 1.
30 . حج(22) آيه 78.
31 . بقره(2) آيه 286.
32 . همان، آيه 256.
33 . نسبت‏هاى ناروايى همچون زنا و شرب خمر به پيامبران الهى و امورى ديگر كه انسان از بيان آن شرم دارد، معرّف حالات پيامبران در تورات و انجيل است. ( البيان، بخش مربوط به اعجاز در معارف دينى).
34 . بقره(2) آيه‏116.
35 . همان، آيه 163.
36 . انعام (6) آيه‏103.
37 . حشر (59) آيه‏24-22.
38 . نساء(4) آيه‏82.
39 . هود(11) آيه 49.
40 . آل‏عمران(3) آيه 4؛ يوسف(12) آيه 102.
41 . روم(30) آيه‏2 و 3.
42 . قمر(54) آيه‏44 و 45.
43 . قصص(28) آيه 85.
44 . حجر(15) آيه 9.
45 . توبه(9) آيه‏33؛ فتح(48) آيه‏28؛ صفّ(61) آيه‏9.
46 . حجر(15) آيه‏22.
47 . رعد(13) آيه 3.
48 . يس(36) آيه‏36.
49 . طه(20) آيه 3.
50 . معارج(70) آيه 40.
51 . رحمن(55) آيه 17.
52 . فصّلت(41) آيه 26.
53 . سيد قطب.
54 . ترجمه دكتر محمدمهدى فولادوند.
55 . آفرينش هنرى در قرآن، ص 45.
56 . آفرينش هنرى در قرآن، ص 45.
57 . بقره (2) آيه 171.
58 . بقره (2) آيه 171.
59 . آفرينش هنرى در قرآن، ص‏52.
60 . آل‏عمران (3) آيه 103.
61 . آفرينش هنرى در قرآن، ص‏56.
62 . حج (22) آيه‏1 و 2.
63 . آفرينش هنرى در قرآن، ص‏69.
64 . دخان (44) آيه 51 - 56.
درسنامه علوم قرآني سطح 2 جوان آراسته، حسين

پرسش: آيا آيه 109 سوره توبه به حادثه 11 سپتامبر اشاره دارد ؟
پاسخ: گرچه بعضي خواسته ادعا کنند آيه 109 سوره توبه بر اين حادثه اشاره دارد اما سخن پذيرفته اي نيست .خداي متعال در آيه 109 سوره توبه مي فرمايد: آيا کسي که بناي کار خود را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودي او نهاده ، بهتر است يا کسي که شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستي در کنار دوزخ نهاده که به زودي در آتش جهنم سقوط خواهد کرد ؟!
در آيه "شفا جرف هار" به معناي لبه پرتگاهي سست است . علامه طباطبايي نوشته :
کلمه "شفا "به معناي لبه هر چيز است ،مثلا "شفا البئر "به معناي لبه چاه است ، کلمه "جرف " به معناي آب روفته و محلي است که سيل زير آن را شسته باشد، به طوري که بالاي آن هر لحظه در شرف ريختن باشد . "هار" اصلش "هائر" بوده و با قلب بدين صورت در آمده. ، پس اين که فرمود: "علي شفا جرف هار فانهار به في نار جهنم " استعاره اي است تخيلي که حال منافقان مورد نظر را تشبيه مي کند به حال کسي که بنايي بسازد که اساس و بنيانش برلبه اي باشد که زير آن روفته باشد که هيچ اطميناني برثبات و استواري آن نباشد . در نتيجه خود و بنايش در آن وادي فرو ريزد......(1)
داستان آيه مربوط به مسجد ضرار و حکم الهي آن است که به دستور خدا، پيامبر حکم به تخريب آن دادند . مي توانيد تفصيل ماجرا را از تفاسير مربوطه جويا شويد.(2)
اين آيه حاوي اين پيام است که عمل خوب زمينه ايمان و تقوا و براي جلب رضاي خدا بنا مي شود. در اين صورت شبيه بنايي مستحکم است . در برابر تند باد ها مقاوم و حافظ از سرما و گرما و حوادث ناگوار مي باشد. اين عمل مبني بر ايمان و تقوا ، مستحکم و پايدار و بادوام است . توشه آخرتي شخص مي گردد . در مهلکه ها نجاتبخش او مي شود .
اما عمل و ايماني که بر زمينه نفاق و دو رويي و تظاهر و بي ايماني و بي تقوايي و تقوا نمايي بنا شده ، به منزله بنايي است که بر زميني بنا شده که لبه پرتگاه است .زير آن خالي بوده و جهنم خروشان نهر ويرانگر در زير خالي شده آن، جاري و مانند جهنم خروشان و بلعنده است . هر لحظه پرتگاه در معرض فروريختن در نهر خروشان و ويرانگر مي باشد. عمل منافقانه و غير استوار بر مبناي ايمان و تقوا، بي ثباتي بناي بر زمين پرتگاه را دارد . با تندبادهاي سهمگين ابتلاها و سکرات مرگ و قيامت نابود شده ، در جهنم شعله ور سقوط کرده ، نابود شده ، براي صاحبش دادرس و توشه راه نخواهد بود. صاحبش در سکرات مرگ و قيامت دست خالي از عمل صالح و با انباني مملو از عمل ناصالح است که عذاب هاي دردناک او خواهد بود.
ظاهر اين آيه هيچ ارتباطي به حادثه يازده سپتامبر ندارد و پيشگويي آن حادثه نيست . تا به حال هم هيچ دانشمند معتبري چنين نظريه اي نداده است. البته همچنان که قبلا نظريه اعجاز عددي قرآن سر و صداي زيادي به پا کرد و بعد کم کم ضعف آن آشکار شد، بعضي از محققان نيز با اشاره به ارقام و اعدادي که مربوط به سوره توبه و اين آيات بود و تطبيق آن ها با جريان يازده سپتامبر، خواستند اين آيه را پيش بيني آن واقعه قلمداد کنند.
آنان گفتند آيات 108 و 109 سوره توبه که نهمين سوره قرآن است پيشگويي اين حادثه است ، زيرا برج هاي دو قلو هم پلاک 108 و 109خيابان"جرف هار"نيويورک بوده ، در بعضي قرآن ها آيه 109 و 110 است که 110 اشاره به تعداد طبقه هاي اين ساختمان ها است . سوره توبه نيز نهمين سوره قرآن است . سپتامبر نيز نهمين ماه سال است . تعداد حروف سوره توبه 2001 است . سال وقوع اين حادثه نيز 2001 بوده است.
هيچ کدام اين اطلاعات قطعي نيست . چه بسا در آن ها دخل و تصرف شده تا بتوانند بر ذهنيت خود آن را تطبيق دهند،(3)
نمي توانيم اين آيات را اشاره به اين واقعه دانسته ، "شفا جرف هار" اصلا اسم نيست . به نام اين برج ها و خياباني که در آن واقع شده اند، ربطي ندارد. اسم آن خيابان هم "جرف هار" يا شبيه به آن نيست، بلکه با تکلف هايي آن را با اين کلمه تطبيق داده اند .اين ذهنيت ها است که با دخل و تصرف خود چنين تصويرهايي را مي سازد.
البته چه بسا که حقايقي هم در بين باشد که هنوز به طور يقيني بر ما ثابت نشده است . تا دلايل محکم نباشد، نمي توان به اين احتمالات ضعيف اعتنا کرد.
پي نوشت ها :
1. ترجمه تفسير الميزان ، ج 9 ، ص 532.
2. همان؛ تفسير نمونه ،ج 8 ،ص 143.
3.سايت هاي اينترنتي مربوط به "يازده سپتامبر و قرآن".

پي نوشت ها:
1. مجمع البيان، ج 9، ص 387.
2. هود (11) آيه 44.
3. مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 8، ص 190 - 180.
4. نساء (4) آيه 82.

چرا با وجود اينكه پيامبر اسلام براي خود اجر و مزدي نخواسته است، (طبق نص قرآن)، به ايشان خمس و انفال و ... تعلق مي گيرد؟ آيا اين بازي با كلمات نيست؟ اين مثل اين است كه شما يك خدمتي را رايگان اعلام كنيد و بعد به بهانه هاي مختلف هزينه ي آن را از استفاده كننده بگيريد.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
طبق مفاد صريح همان آيات پيامبر گرامي اسلام تقاضاي مزد کرده ، ولي اختيار در مسئله خمس و انفال و امثال آن به عنوان مزد رسالت به پيامبر داده نشده است تا نقض غرض و ايجاد شبهه پيش آيد .
اولا در فقه عنواني وجود دارد كه اجرت بر واجبات حرام است ،مثل تعليم احكام و هدايت و ارشاد جاهل و...... انبيا در دعوت خود، اولا گوشزد امت مى‏كنند، كه ما مطالبه اجرت از شما نمى‏كنيم . نكته اين است كه دعات باطله و علماي يهود و كشيش هاى نصارى اجرت مى‏گيرند، آن هم چه اندازه، انبيا و اوليا و علما حقه به امت مى‏گويند كه اجرت حرام و ما اجرت نمى‏خواهيم. (1)
ثانيا مسئله خمس و انفال كه براى پيغمبر معين شده، اجرت نيست (و ارتباطي با اجرت ندارد) مثل زكات و صله رحم و صدقات و نذر و غير اين ها از عبادات مالي.
در عين حال مسئله خمس و انفال و قطايع ملوك حقّى است كه خداوند براى حاكم قرار داده ،يا مثل زكات كه حق فقرا است .نيز مثل يك سهم خمس كه حق خود قرار داده، هيچ كدام اين ها به عنوان اجر نيست ويا حق واجب النّفقه و حق ميراث و باب كفّارات و امثال اين ها كه به عنوان اجر نيست.(2)
بارها در قرآن اين سخن به ميان آمده كه انبيا از مردم مزد و پاداشى نمى‏خواستند، در سوره‏ شعرا از آيه 100 تا 180 اين مطلب از قول پيامبران مختلف تكرار شده است، امّا پيامبر اسلام در دو مورد تقاضاى اجر و مزد كرده است: يك بار فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏؛ مزدى جز مودّتِ اهل بيتم از شما نمى‏خواهم». بار ديگر در آيه 57 سوره‏ فرقان فرمود: «قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا؛ براى رسالتم از شما مزدى نمى‏خواهم، جز آن كه مى‏خواهد راهى به سوى خدا انتخاب كند».
جمع بين آيات فوق است كه پيامبر مى‏خواهد اعلام كند: اگر‏ از شما مزدى درخواست مى‏كنم و مى‏گويم اهل بيتم را دوست بداريد، به خاطر آن است كه فايده‏ مزد به خود شما بر مى‏گردد. «فَهُوَ لَكُمْ» زيرا كسى كه به اهل بيت علاقمند باشد، از آنان پيروى مى‏كند . هر كس از رهبران معصوم پيروى كند ،از راه خدا پيروى كرده است. «إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا»، پس فايده اين مزد به خود ما برمى‏گردد مثل معلّمى كه به شاگردش بگويد : مزدى از شما نمى‏خواهم جز آن كه درس مرا خوب بخوانيد كه فايده اين امر به خود شاگرد بر مى‏گردد.(3)
آيات الهي بازي با کلمات نيست، بلکه اين آيات در مسير هدايت و تعالي بشر آمده است.
پي نوشت ها:
1.أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص: 62.
2.همان، ج‏11، ص 60 .
3. تفسير نور، ج‏9، ص 462.

صفحه‌ها