قرآن

عرض سلام و خسته نباشید. پرسش من این است که: 1. نظر به اینکه قران در یونس:64 و انعام:34 میفرماید که تبدیلی برای کلام خدا ممکن نیست، آیا این امر با وجود ناسخ و منسوخ در قران ناسازگار نیست؟ 2.در ضمن اگر ممکن است بفرمایید آیا وجود ناسخ و منسوخ به معنای این نیست که خدا نظرش را تغییر داده است؟

پرسش 1:
ناسخ و منسوخ در قرآن شرح :
1. نظر به اينکه قران در يونس:64 و انعام:34 مي فرمايد که تبديلي براي کلام خدا ممکن نيست، آيا اين امر با وجود ناسخ و منسوخ در قرآن ناسازگار نيست؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در آيه 64 يونس مي فرمايد:
لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ؛
بشارت است ايشان را در دنيا و آخرت. سخن خدا دگرگون نمى‏شود.
در آيه 34 انعام مي فرمايد:
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ؛
پيامبرانى را هم كه پيش از تو بودند تكذيب كردند، ولى آن ها بر آن تكذيب و آزار صبر كردند تا يارى ما فرا رسيدشان. و سخنان خدا را تغييردهنده‏اى نيست‏.
در اين آيات تصريح مي کند که سخن خدا در وعده اي که مي دهد و معارف و حقايقي که بيان مي کند، تغيير پذير نيست . خطا يا خلف وعده در آن نيست، بر خلاف غير خدا که در خبر دادن از حقايق و معارف ممکن است خطا کند و بعد اصلاح نمايد يا وعده اي بدهد و بعد نتواند به آن وفا کند يا از وفاي به آن منصرف شود .
اما در باب احکام و دستور عمل ها خداوند نفي نسخ و تغيير و تبديل را نکرده ، زيراتغيير و تبديل در اين عرصه طبيعي و لازم است. احکام و امر و نهي ها براي تربيت است . در مراحل تربيت، در هر مرحله اي اقتضائاتي هست که بايد لحاظ شود.
مثلا در ابتدا که بشر زندگي ساده روستايي داشته، فقط به يک سري دستور هاي ساده محتاج بوده ، بعد که به زندگي گسترده و پيچيده شهر نشيني رو آورده، به دستور عمل هاي جديد محتاج شده است. دستور عمل ها تبديل شده و يا امتي به دليل کفران ها و طغيان ها مورد کيفر واقع شده ، تکاليف سخت يافته، حلال هايي بر آن ها حرام شده و حالا که آن امت منقرض و امت مطيع و مؤمني جايگزين آن ها شده، ديگر نبايد آن تکاليف سخت و محروميت هاي کيفري ادامه يابد . در ابتداي کار مردم ايمان قوي و محکم دارند . بار تکاليف سنگين را مي توانند حمل کنند، ولي با گذر زمان و زياد شدن مؤمنان، نوعي سستي و به دوش هم انداختن حاصل مي گردد . در اين جا ديگر توان و طاقت حمل بار سنگين مسؤوليت از غالب افراد سلب مي شود . لازم است تخفيفي صورت گيرد يا در باب تحريم چيزي به خاطر علاقه شديد و عادت گسترده بدان حرام است، اگر به سرعت و يکباره و با قاطعيت حرام بودنش اعلام شود، بسياري به سرپيچي سوق داده مي شوند و بايد تحريم با زمينه سازي و به تدريج اعلام گردد و...
موارد فوق عوامل و اقتضائاتي است که نسخ به معناي عام (تغيير حکم اول) را لازم مي کند .اين گونه تغيير، تغيير نفي شده در آيات بالا نيست . موضوع اين ها غير از موضوع آن آيات است.
آنچه در آيات بالا نفي شد، تغيير در سنت هايي بود که خدا قرار داده ،مثل سنت پاداش و کيفر و سنت امتحان و ابتلا و سنت ياري مؤمنان و سنت استدراج و مهلت دادن به کافران و...، اين سنت ها تغيير ناپذيرند ،ولي نسخ در باب احکام و شريعت است که با تغيير و تبديل عجين مي باشد.

پرسش 2:

آيا وجود ناسخ و منسوخ به معناي اين نيست که خدا نظرش را تغيير داده است؟

پاسخ: معناي واقعي نسخ يعني حکم دائمي به وسيله حکم ديگر برداشته شود.
اگر حکمي موقت باشد و موقت بودن بيان شده باشد،بعد از تمام شدن مدت، خود به خود رفع مي شود و آن را نسخ نمي گويند، زيرا با تمام شدن وقت، ديگر حکمي نيست تا نسخ شود.
بنا بر اين حکم بايد حداقل در ظاهر دائمي بنمايد تا در مورد آن نسخ معنا پيدا کند.
اما نسخ واقعي و برداشتن حکم دائمي در مورد خداوند محال است، زيرا معنايش اين است که خدا در قانون اولي که نسخ شده ،مصلحت را لحاظ نکرده است يا اين که نمي دانسته عمل به اين حکم چه عواقب ناگواري پيش خواهد آورد و بعد که عواقب ناگوار آشگار شده، آن را نسخ کرده است.
بله اگر خدا حکمي را که به بيان دائمي و ثابت و مطلق اعلام کرده، براي اجراي دائمي وضع کرده باشد و بعد آن حکم را نسخ کند، يکي از اين دو اشکال وارد است.
اما گاهي حکمي که به بيان دائمي و مطلق و ثابت بيان شده، براي اجراي دائمي وضع نشده يا اصلا براي اجرا وضع نشده بلکه هدف ديگري از آن حکم ، در نظر است مثلا خداوند به بنده اش دستور ذبح فرزند مي دهد .هدفش اين نيست که بنده فرزندش را ذبح کند و فرزند ذبح شود ،بلکه فقط اقدام بنده به ذبح کردن و روشن شدن اطاعت او مدنظر است. از اين رو به صورت مطلق و بدون قيد و شرط امر به ذبح فرزند مي کند . وقتي بنده اش به ذبح فرزند اقدام کرد و از فرزند دل بريد و کارد بر گلوي فرزند نهاد و براي بريدن کشيد، مي فرمايد: ديگر لازم نيست ادامه دهي . منظور از حکم همين بود که تسليم و اطاعت تو معلوم شود و تو به امر عمل کردي.
گاهي نيز به صورت مطلق و ثابت امر مي کند و مثلا مي فرمايد: براي نجوا و سخن گفتن درگوشي با رسول خدا بايد اول صدقه بدهيد تا معلوم کند چه کساني براي نجوا و سخن گفتن و استفاده بردن از رسول خدا واقعا اشتياق دارند .چه کساني نجوا کردن شان براي خودنمايي و کسب وجهه مي باشد . بعد از مدت کمي که چهره ها آشکار مي گردد، مي فرمايد ديگر لازم نيست براي نجوا کردن صدقه بدهيد . حکم وجوب اولي که دائم و مطلق و بدون قيد و شرط بود، نسخ مي کند.
بنا بر اين اگر حکمي دائمي براي عمل شدن وضع شود و بعد نسخ گردد، معنايش اين است که مصلحت عملي يا از اول وجود نداشته و مفسده داشته و خدا جاهل بوده يا از حالا به بعد مصلحت عملي ديگر وجود ندارد و خدا نمي دانست که از اين زمان به بعد مصلحت عملي ندارد و حالا که مي بيند ديگر مصلحت عملي ندارد، آن را نسخ مي کند اما نبايد در خدا براي جهل راهي بدانيم.
اما حکم را به لسان دائمي گفت تا بندگان را بيازمايد و پذيرش و عمل آنان را روشن گرداند . بعد از روشن شدن پذيرش و عمل آنان حکم را برداشتن ،نسخ است . بر خدا هم محال نيست بلکه خدا در شريعت چنين نسخي دارد و هيچ عيب و محذوري هم ندارد.

گاهي نيز حکمي که بر مبناي مصلحت واقعي تشريع شده، پس از مدتي نسخ مي شود . در اين جا نسخ يعني آشکار شدن اين که حکم از اول موقت بوده ،ولي ما آن را دائم تصور مي کرديم و با نسخ ، خدا اعلام مي کند که اين حکم تا به حال مصلحت داشته ، ولي از حالا ديگر مصلحت ندارد. از اين رو نسخ مي شود.
براي توضيح بيش تر به "بيان در علوم و مسائل کلي قرآن" از آيت الله خويي ترجمه محمد صادق نجمي و هاشم زاده هريسي،ج2،ص470 به بعد مراجعه کنيد.

با سلام نحوه بروز و ظهور رحمت خداوند چگونه است؟ به عبارت واضح تر رحمت عام و رحمت خاص خدا در چه قالبی ظهور پیدا می کند؟ مثلا قالب های مادی دنیوی یا قالب های اخروی. به عبارت دیگر از کجا می توان فهمید گروهی مورد رحمت خدا قرار گرفته اند؟ در صورت امکان منبعی برای تحقیق کاملتر معرفی کنید. با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر معناي رحمت عام و خاص روشن گردد ،جواب کاملا معلوم خواهد شد، از اين رو بايد گفت:
خداوند متعالي دو صفت به نام الرحمن و الرحيم دارد. در اولين آيه قرآن يعني بسم الله الرحمن الرحيم، بيان شده. صفت رحمان اشاره به رحمت عام خدا است که شامل همگان مي‌شود، مومن، کافر، نيکوکار، بدکار همه و همه از آن بهره منداند، حتي حيوانات و ساير موجودات زمين و آسمان از آن برخوردارند. بر اساس همين رحمت همه شوون وجودي شان تامين مي‌شود، همه بندگان از مواهب گوناگون حيات بهره مندند . روزي خود را از سفره گسترده نعمت هاي بي پايان او بر مي‌گيرند. اين همان رحمت عام خداوند است که قلمرو آن همه هستي را در برگرفته و قالب ظهوري آن روشن است، مثلا به همگان وجود داده و همگان را به کمال لايق شان مي‌رساند . روزي مي‌دهد و نعمت هاي گوناگون براي همگان فراهم ساخته و مانند آن .
همه اين ها در واقع قالب ظهور اين رحمت گسترده و عمومي خداوند است، راه فهميدن اين نوع رحمت نيز روشن است . همه مي‌فهمند که وجود يافته، نعمت داده شده، روزق و روزي دريافت مي‌کنند و مانند آن. اما رحمت خاص عبارت از رحمت رحيمي خداوند است که صفت الرحيم بدان اشاره دارد، اين نوع رحمت ويژه بندگان مطيع و صالح و مومن و پرهيزگار است، زيرا به دليل ايمان و عمل صالح، شايستگي اين را يافته‌اند که از رحمت و بخشايش و احسان خاصي که بسياري از مردم از آن بهره‌اي ندارند برخوردارند. قالب ظهور اين نوع رحمت نيز روشن است، يعني در قالب نعمت هاي خاصي نظير ايمان، توفيق عمل صالح، نماز شب، روزه ماه رمضان، علم و معرفت و مانند آن براي خوبان ظهور يافته است . اگر توجه ويژه از رهگذر رحمت خاص الهي نبود، معلوم نبود کسي به آن کارهاي پر ارزش که مايه سعادت ابدي انسان است دست يابد. از اين رو در قرآن کريم در سپاس از اين نوع رحمت آمده:
«الحمدالله الذي هدنا لهذا و ما کنا لنهتدي لولا ان هدانا الله؛(1) سپاس خدايي را که ما را بر اين مقام راهنمايي کرد. اگر هدايت و لطف او نبود ،خود به اين مقام راه نمي‌يافتيم».
راه تشخيص و فهميدن اين نوع رحمت که نصيب انسان مي شود، آسان است، چون هر کسي که به علم و معرفت و ايمان و عمل صالح و مانند بار مي‌يابد، به خوبي مي داند که در پي توفيق الهي آن مواهب نصيب او شده و اين همان نکته اي است که در آيه ياد شده اشاره گرديده. (2) امام صادق درباره تفاوت رحمت عام و خاص فرمود:
«و الله اله کل شي الرحمان بجميع خلقه، الرحيم بالمومنين خاصه» (3)
براي مطالعه بيش تر اين بحث کتاب هاي زير بسيار مفيد است:
1- الميزان، علامه طباطبايي، ج 1 ،تفسير بسم الله
2- تفسير سوره حمد امام خميني
پي نوشت‌ها:
1. اعراف (7) آيه 43.
2. تفسير نمونه، ج 1 ،ص 22.
3. همان .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

پرسش: چطور ممکن است دو آيه "ملاک برتري به تقواست"و اينکه "الرجال قوامون علي النسا"با هم تناقض نداشته باشند؟

پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز
اين دو آيه در دو ميدان مختلف وارد شده اند.
آيه اول ملاک برتر بودن نزد خدا را بيان مي کند. اين که چه کسي در قيامت جايگاه بالاتري دارد ، بستگي به درجه تقواي افراد دارد.
آيه دوم مربوط به تعيين مدير در خانواده است(قوام به معناي قيام کننده به امر و مدير و سرپرست مي باشد) .خانواده جامعه اي است کوچک که از زن و مرد تشکيل شده ، در هر اجتماع، براي نظم و سامان يافتن امور بايد مدير وجود داشته باشد. حالا در اجتماع خانواده چه کسي مدير باشد؟
براي مديريت خانواده بايد ملاکي متناسب با مديريت در نظر گرفت. طبيعي است که درخانواده نمي توان گفت: مدير خانواده فرد با تقوا ترباشد ،زيرا تقوا امري دروني است .غير خدا کسي از ميزان آن آگاهي ندارد . براي ما محسوس و قابل اندازه گيري نمي باشد .چه بسا که با تقواتر اصلا صلاحيت اداره خانواده را نداشته باشد.
در اين جا بايد ملاکي قابل ارائه و مفيد و اجرايي تعيين کرد . کسي را که قوه عقل و حسابگري و تدبير مادي بيش تري دارد ،به عنوان مدير تعيين نمود .در بين زن و مرد که ارکان تشکيل دهنده خانواده هستند، معمولا مردها در عقل معاش و تدبير و مديريت، قوي ترند. از اين رو در آيه، مرد را به عنوان مدير خانواده معين کرده است.
منظور از مردان در اين آيه شوهران و منظور از زنان همسران است، نه اين که به طور کلي مردان را بر زنان سرپرستي داده باشد.
آيا اگر براي تعيين رياست بيمارستان شرط گذاشتند که بايد پزشک متخصص باشد، با آيه ملاک برتري بودن تقوا در نزد خدا مخالفت کرده اند؟
خير، زيرا اين دو حوزه متفاوت است. آنچه انسان را به خدا مي رساند، تقوا و بندگي است، ولي صرف باتقوا بودن، انسان را شايسته تصدي پست ها نمي سازد . بايد ملاک تصدي آن پست ها را داشته باشد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام و عرض خسته نباشید خدمت دست اندر کاران سایت کارامدتون آیا بعد از روز قیامت کره ی زمین به حیات خود ادامه میدهد؟ این پرسش با خواندن آیه 107 سوره هود در ذهنم ایجاد شده است

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
طبق بيان قرآن کريم در چندين جا قيامت با فروپاشي نظام کيهاني آغاز مي‌گردد. زمين و آسمان و منظومه شمسي و نظام موجود جهان به هم مي‌خورد. (1)
قرآن فرموده: «يوم تبدل الارض و السموات و بر... الله الواحد القهار؛ (2) روزي که زمين عوض شود به زمين ديگري و آسمان‌ها نيز و همه براي خداي واحد قهار آشکار گردند».
طبق اين آيه مفهوم آيه که در پرسش اشاره شده روشن مي‌گردد، زيرا اگر در آيه 107 سوره هود سخن از بقاي بهشت و دورخ و اهل آن دو به مدت بقاي آسمان و زمين به ميان آمده، از اين جهت است که معناي اين دو اسم از حيث آسمان و زمين بودن هيچ وقت از بين نمي‌رود. آن که از بين مي‌رود ،يک نوع آسمان و زمين است . آن آسمان و زمين دنيايي است که اين نظام مشهود را دارد، اما آسمان‌ها و زميني که مثلا بهشت در آن هاست، و به نور پروردگار روشن مي‌شود ،به هيچ وجه از بين نمي‌رود. جهان همواره آسمان‌ها و زمين دارد.
در آخرت نظام دنيائيش را از دست مي‌دهد و با اين وضع ديگر هيچ اشکالي باقي نمي‌ماند. (3)
طبق اين بيان معلوم مي‌شود مراد از آيه سوره هود آسمان و زمين اخروي است، چون بالاخره در آن عالم نيز يک نظام و شرايطي وجوددارد که آدميان در آن شرايط به زندگي ابدي خود ادامه دهند. قرآن از آن شرايط با آسمان و زمين که مانوس آدمي است و معناي آن را مي‌فهمد تعبير نموده است يا به گفته برخي تعبير سوره هود، از اين باب است که در زبان عرب از خلود و ابديت با اين تعبير ياد مي‌کنند که تا‌ اسمان و زمين باقي است، فلان کار ادامه دارد.مراد کنايه از جاودانگي است. (4) در هرصورت قطعي است که نظام موجود جهان در پي بر پايي قيامت برچيده مي‌شود. آسمان و زمين موجود متلاشي شده و فرو مي‌پاشد. در قرآن کريم بدين حقيقت تاکيد و تصريح شده است. (5)
پي‌نوشت‌ها:
1- انبيا (21) آيه 104، واقعه (56) آيه 6
2- ابراهيم (14) آيه 48
3- الميزان، ج 11، ص 30
4- تفسير نمونه، ج 9، ص 239
5- انبيا (21) آيه 104

1. با توجه به آیه 101 سوره نساء، در صورت مسافرت اگر از کافران بیم داشته باشیم، میتوان نماز را شکسته خواند. پس چرا ما باید در سفر بدون هیچ بیمی نماز را شکسته بخوانیم و این امر هم واجب است و حق انتخاب هم وجود ندارد؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباط تان با اين مركز؛
معناى صحيح آيه 101 سوره نساء با استفاده از احاديث اهل بيت به دست مى‏آيد. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: «هنگامى كه سفر كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد، اگر از فتنه (و خطر) كافران بترسيد؛ زيرا كافران براى شما دشمن آشكارى هستند».
در تفسيراين آيه وجوه مختلفى بيان شده است:
1- مقيّد به خوف شدن به خاطر وضع مسلمانان در صدر اسلام است، چرا كه به سبب خطرهاى فراوانى كه آن‏ها را تهديد مى‏كرد، يكسره در ترس و وحشت قرار داشتند. به اصطلاح فنى «قيد غالبى» است. در علم اصول بررسى شده كه «قيد غالبى» مفهوم ندارد، بدين معنا كه هرگز مفهوم آيه اين نيست كه «پس اگر نترسيديد، نماز را كامل بخوانيد» بلكه فقط گزارشى از وضعيت مسلمانان است. موارد ديگرى از اين قبيل در قرآن وجود دارد.(1)
2- بعضى از مفسّران معتقدند كه نماز قصر نخستين بار هنگامى كه مسلمانان در ترس و وحشت از دشمن قرار داشتند، وضع شده ؛ سپس اين حكم توسعه پيدا كرده و در همه موارد سفر (چه همراه با ترس باشد يا نباشد) وارد شده است.(2)
3- ممكن است اين قيد، جنبه تأكيد داشته باشد؛ يعنى نماز شكسته در هر حال بر مسافر لازم است، امّا به هنگام خوف از دشمن تأكيد بيشترى بر آن هست.(3)
شكى نيست كه نماز مسافر شكسته است، حتى اگر ترس و وحشتى در كار نباشد. روايات فراوانى نقل شده كه رسول خدا(ص) هنگام سفر در حجة الوداع و سفر از مكّه به مدينه و سفرهاى ديگر نماز را شكسته مى‏خواندند.(4) در جنگ حنين نيز حضرت نماز را شكسته خواندند.(5)
ابن عباس از پيامبر نقل مى‏كند كه از مدينه به مكّه در حالت امنيت مسافرت كرد كه هيچ ترسى نبود (جز ترس از خدا) پس دو ركعت خواند.(6) بارها از رسول خدا پرسيده شد: آن روزها كه در سفرها از دشمن مى‏ترسيديم، گذشته است و الان در امنيت سفر مى‏كنيم. آيا باز نماز شكسته است؟! رسول خدا(ص) مي فرمود: «صدقة اللَّه عليكم فاقبلوها؛ (نماز شكسته در سفر) هديه‏اى است از جانب خدا براى شما، پس قبول كنيد».(7)
امام صادق(ع) فرمود: «افطار در سفر و نماز قصر از هداياى الهى است. كسى كه از اين كار صرف نظر كند (و نماز خود را در سفر تمام بخواند) هديه الهى را ردّ كرده است».(8)
روايات وارده نيز نشان مى‏دهد كه خدا خواسته مسافر، در سختى زياد قرار نگيرد و كارها را بر او سهل گرفته و حكم واجب بودن روزه را نيز برداشته است.
به تعبير پيامبر و اهل بيت(ع) هديه‏اى است الهى كه انسان نبايد ردّ كند.
بنابراين با توجه به روايات شکسته شدن نماز اختصاص به حالت خوف ندارد و اين حکم واجب خداوند است وما هم مأمور به پيروي از دستورات او هستيم.
پى نوشت‏ها:
1. آيت اللَّه مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 4، ص 96، ذيل آيه .
2. علامه طباطبائى(ره)، تفسير الميزان، ج 5، ص 61.
3. تفسير نمونه، ج 4، ص 96.
4. بيهقى، السنن الكبرى، ج 3، ص 134، كتاب الصلاة.
5. همان، ص 136.
6. همان، ص 135.
7. همان، ص 134.
8. وسائل الشيعه، ج 5، ص 540.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

بسم الله الرحمن الرحيم ضمن سلام و عرض خداقوت و آرزوي قبولي طاعات و عباداتتون ، دانشجويي از حقير اين سوالات را پرسيده كه ذيلا خدمت تون تقديم ميكنم . لطفا پاسخ مستدلي را ارائه فرماييد تا به ايشون پاسخگو باشم و به وي منتقل كنم . خداوند نگهدارتون - التماس دعااااااااااااااا سوال1- ((سپس خداوند از خاک زمین مقداری ماده ی سخت و نرم و شیرین و شور را جمع نمود آبی در آن پاشید و تصفیه اش کرد آن گاه خاک تصفیه شده را با رطوبت آب به گل چسبان درآورد و صورتی با اعضا و جوانب گونه گون از آن گل چسبان بیافرید که با یکدیگر پیوستگی داشتند و گسیختگی های این گل چسبنده را خشکانید تا اجزای آن به هم پیوست و تا وقت معین و برهه ای از زمان سخت و جامدش نگه داشت با گذشت زمان مدت مقرر سپری شد و آنگاه از روح خود در آن ماده دمید و به آن قطعه ی جامد تجسم و حیات انسانی بخشید)) / نهج البلاغه،ترجمه ی استاد محمد تقی جعفری،خطبه ی یک،توصیفی از خلقت آدم سوال من مربوط به یکی دو خط آخر این خطبه هست مگه نمیگن که خدا جسم نیست؟نور است...اینجا گفته شده که خدا از روح خودش... چطور؟ یعنی خدا که جسم نیست و نوره پس چطور روح داره؟حالا اگه قبول کنیم که خدا روح داره یا روح است و از این روح در بدن آدم دمیده یعنی یه چیز خیلی مقدس و پاک را در ما به جا گذاشته مگه نه؟ حالا که این روح پاک و مقدس در وجود آدم هست پس چی میشه که خیلی از آدما رو به گناه میارند یا به درجات خیلی پایین و پست حیوانیت میرسند؟(البته خب داستان اراده و اختیار جداست اونو میدونم) میخوام بدونم این روح خدا که در ماست هیچ کاری نمیکنه؟هیچ حصار و محافظی برای ما محسوب نمیشه؟کارایی این روح چیست؟فقط حیات بخشی؟اصلا خدا چرا از روح خودش در ما دمید؟چرا یه جور دیگه به ما حیات نبخشید؟و یه چیز دیگه اینکه آیا این روح فقط در حضرت آدم علیه السلام دمیده شده یا در تمامی انسانها دمیده میشه و خواهد شد؟....

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛

آنچه در کلام امير بيان شده ، خاستگاه قرآني دارد . در قرآن آمده :
«اني خالق بشرا من طين، فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين؛ (1) من بشري از گل مي آفرينم، پس آن گاه که او را به خلقت کامل بياراستم و از روح خود در او دميدم، بر او سجده کنيد».
اگر مفهوم آن تعبيرات وحياني روشن گردد ،بسياري از آنچه در پرسش اشاره گرديده، جوابش را دريافت مي کنيد.منظور از اين که خداوند فرمود: از روح خود در او دميدم ،آن نيست که در پرسش آمده، بلکه مراد اضافه‌اي است که در ادبيات آن را اضافه تشريفي مي نامند. در اضافه کم ترين مناسبت کافي است، همان طوري که خداوند کعبه را به خود نسبت داده : «طهر بيتي لطائفين والعاکفين؛ (2) خانه من را براي طواف کنندگان و معتکفين پا ک نما». کعبه به بيت الله معروف است، با اين که خداوند از داشتن خانه منزه است، ولي از باب تشريف و تکريم آن خانه را به خود نسبت داده است.
نسبت روح به خود نيز از همين مقوله است و گرنه روح مخلوقي از مخلوقات خداوند است .خداوند از داشتن روح منزه است. هرگز قابل تجزيه نيست که چيزي از او به انسان دميده شود . (3)
خداوند حقيقتي است که هويت او از نظر ذات براي کسي قابل درک نيست. انسان تنها در مقام اسما و صفات مي‌تواند او را بشناسد و گرنه هويت وجودي او قابل شناخت براي هيچ کسي نيست.امير المومنان فرمود: «لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله عوض الفطن؛ (4) افکار ژرف انديش ذات او را درک نمي کنند . دست غواصان درياي علوم به او نخواهد رسيد». گرچه بر اساس آيه «الله نور السموات و الارض» (5) خداوند نور آسمان و زمين است، ولي نبايد تصور کرد که از جنس نور به مفهوم حسي آن است، بلکه خداوند نوري است که حقيقت آن قابل درک نيست.
با توجه به معناي اين که خداوند از روح خود در آدمي دميده، پاسخ فراز پاياني پرسش نيز به دست مي‌آيد، ولي به اختصار بايد اشاره شود که روح حقيقت انسان را تشکيل مي‌دهد . بدن و اعضا ابزار کار آن است .پس کارهاي خوب انسان و کارهاي بدي او هر دو در حقيقت از خود روح سر مي‌زند . انسانيت انسان به روح اوست . اين روح قواي گوناگوني دارد که برخي از آن ها در پي وسوسه شيطان گرايش به گناه پيدا مي کند . انسان مرتکب معصيت مي‌شود. پس گناه در واقع از خود روح سر مي زند ،نه اين که روح عامل بازدارنده باشد.
روح در همه انسان دميده مي شود و اختصاص به آدم ندارد.
پي نوشت‌ها:
1- ص (38) آيه 72
2-بقره (2) آيه 125
3- معارف قرآن ،ص 357
4- نهج البلاغه ،خطبه 1
5- نور (24)آيه 35

در سوره بقره آيه 219 می فرمايد: در باره شراب و قمار از تو سؤال مى‏كنند، بگو: «در آنها گناه و زيان بزرگى است و منافعى براى مردم در بردارد (ولى) گناه آنها از نفعشان بيشتر است. نفع شراب چيست؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در شراب هم منافع حلال هست ،مثلا از خريد و فروش و تجارت آن به منفعت مالي مي رسند و يا با خوردن آن از ترس و اضطراب و اندوه نجات يافته و شادابي به دست مي آورند . (1)
پي نوشت :
1. ترجمه الميزان،ج2،ص294؛ الاصفي،ج1،ص104؛ارشاد الاذهان،ص39.

صفحه‌ها