قرآن

با سلام و تشکر از اعتماد به ما و ارتباط تان با اين مرکز و عرض پوزش از ديركرد در ارسال پاسخ.
بني اسرائيل با توجه به يک حقيقت تاريخي، خود را قوم برگزيده مي دانند که از همه اقوام ديگر برترند و اقوام ديگر براي خدمت به آنان آفريده شده اند.
زماني که بني اسرائيل با اين که تحت ستم شديد فرعونيان بودند ، بر ديانت توحيدي حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب پاي فشردند و دست از مرام توحيدي خود برنداشته و با تحمل زجر ها و شکنجه ها و قتل عام ها ، بر صراط مستقيم توحيد پاي فشردند . خدا آنان را به عنوان امت مومن برگزيد . بر امت هاي سابق و امت هاي موجود آن زمان برتري بخشيد و به زبان پيامبر عالي قدرش موسي (ع) برگزيدگي را به اطلاع آنان رساند:
هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (1)
او شما را بر جهانيان برتري داد.(2)
متاسفانه آنان به جاي اين که شکر اين نعمت را به جا آورند و از اين کرامت که پاداش ايمان و استقامت آنان بود، حفاظت کنند، بدان مغرور گشتند . خود را قوم برگزيده شمردند که بايد همه اقوام در خدمت آنان باشند .
امتي که تا زمان نجات از سلطه فرعونيان مستضعف بودند ، با نجات يافتن از سلطه فرعونيان و رسيدن به آزادي و قدرت ، خيره سري پيشه کردند و مستکبر شدند و پيامبر کشي کردند . بالاخره امتي که از جانب خدا بر گزيده شده و بر امت هاي ديگر فضيلت يافته بودند، از چشم خدا افتادند بلکه مورد غضب خدا واقع شوند:
ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُون‏؛
(3)
(مهر) ذلت و نياز، بر پيشانى آن ها زده شد و باز گرفتار خشم خدايى شدند چرا كه آنان نسبت به آيات الهى، كفر مى‏ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى‏كشتند. اين ها به خاطر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند.
آنان به واسطه ايمان و تقوا و استقامت بر حق مستحق پاداش شدند و خدا آنان را برگزيد، ولي از اين پاداش حفاظت نکردند و سرکشي پيشه نمودند . خدا آنان را از اين مرتبت عالي ساقط کرد و مهر ذلت و خواري بر پيشاني آنان کوبيد.
بنابراين برگزيدگي آن ها مشروط به ايمان و تقوا و درستكاري بود‌؛ نه به جهت نژاد كه ادعاي يهوديان است.
اين معيار نه تنها براي يهود، بلكه براي هر ملت يا افرادي ثابت است، همان گونه كه قرآن در سوره حجرات از گرامي بودن در نزد خدا به جهت تقوا ياد مي كند.
اين از عبرت هاي بسيار آموزنده تاريخ است. به ما هشدار مي دهد اگر امتي بر صراط توحيد استقامت ورزد ، با وجود زجرها و شکنجه ها و قتل عام ها دست از توحيد برندارد ، مورد توجه خدا واقع شده و برگزيده مي شود . اگر همان امت برگزيده از انجام وظايف توحيدي دست بکشد و طغيان پيشه کند و استکبار ورزد و پيامبر کشي در پيش گيرد ، از جايگاه بر گزيدگي سقوط کرده و مورد لعن و نفرين خدا واقع خواهد شد.
پي نوشت ها:
1.اعراف(7)آيه 140.
2. بقره(2)آيات 47 و 122؛ جاثيه(45)آيه16.
3.بقره،آيه 64.

سلام.من خيلي دوست دارم كه حافظ قرآن بشم وهر روز به قرآن سري بزنم ولي نمي شود. بعضي اوقات چند روزي پشت سر هم آن را مي خوانم ولي باز دوباره همان آش وهمان كاسه. حالا از شما كمك مي خواهم تا با كمك شما بتوانم اين كار رو شدني كنم.واقعا مرسي

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
براي حفظ قرآن ، افراد مختلف داراي شرايط و ويژگي هاي متفاوت مي باشند. هر كس با شناخت ظرفيت و استعداد خود مي تواند بهترين شيوه ها را برگزيند.
به سه شيوه مي توان آيات را حفظ كرد:
ا ) از طريق تكرار و تمرين ;
ب ) با استفاده از نوارهاي ترتيل ;
ج ) با نوشتن آيات .
از ميان سه شيوه روش اول توصيه شده است .
براي حفظ شرايطي بايد لحاظ شود:
1- با صوت و آهنگ متوسط حفظ را تمرين كند.
2- در مكان و جايي حفظ كند كه آرامش داشته باشد و از پراكندگي ذهن جلوگيري شود.
3- بهترين زمان را انتخاب كند كه معمولاً اول صبح و قبل از طلوع آفتاب را انتخاب مي كنند.
4- حافظ قرآن لازم است از اشتغال هاي فكري غير ضروري پرهيز نمايد.
5- در حفظ قرآن كريم نظم داشته باشد ،چه از لحاظ زمان و مكان و چه از لحاظ مقدار حفظ و كيفيت حفظ.
6- از يك قرآن مشخص استفاده شود و تا آخر حفظ قرآن را عوض نكند. بهتر است از قرآن چاپ عثمان طه يا طاهر خوش نويس استفاده شود.
7- ابتدا اسم سوره ها حفظ شود و بعد از سوره هاي كوچك شروع به حفظ شود.
8- حافظ قرآن محفوظات قرآني خود را براي ديگران بخواند.
9- با گوش دادن به نوارهاي ترتيل تمرين كند.(1)
10- با فرد يا افرادي برنامه ريزي کنيد تا با همديگر حفظ کنيد و براي هم بخوانيد . اين برنامه بايد منظم باشد.
براي راهنمايي عملي و بيش تر مي توانيد به محل هايي كه براي حفظ قرآن مجيد آماده شده است مراجعه كنيد(مي توانيد به سازمان تبليغات اسلامي شهرتان مراجعه نماييد).
پي نوشت :
1. بهاءالدين خرمشاهي , دانشنامه قرآن , ج 1 ،ص 942 ماده حفظ قرآن .

سلام در مورد آيات ابتدايي سوره عبس، به نظر مي رسد اگر فاعل «عبس» حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) دانسته شود مخالف خلق عظيم ايشان است و اگر فاعل را فرد ديگري بدانيم مخالف سياق آيه است! اگر ممكن است توضيحي در اين باره بفرماييد (البته بنده مطالبي در اين زمينه مطالعه كرده ام كه چندان قانع كننده نبوده) متشكرم

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
اين آيات صرفا خبر مي دهد و صاحب خبر را معرفي نمي کند.
دو تفسير در مورد اين‌ آيه آمده :
يکي مشهور در ميان مفسران اهل سنت است و اين همان است که به آن اشاره کرده ايد که اين آيات خطاب به پيامبراست .
شأن نزول دومي هم از طريق شيعه نقل شده است که اين آيات در باره مردي از بني اميه نازل شده که نزد پيامبر نشسته بود. درهمان حال مرد فقيري به نام" عبد الله مکتوم "وارد شد .تا اين فرد چشمش به عبدالله افتاد ،قيافه خود را درهم کشيد وصورت خود را برگردانيد (1)
خداوند در اين آيات عمل او را تقبيح و مورد ملامت وسرزنش قرار داده، اين نظريه را برخي مفسران شيعه از جمله محقق بزرگ مرحوم سيد مرتضي وعلامه طباطبايي پذيرفته اند، سپس ايشان با ارائه دادن دلايل قانع کننده اي اثبات مي کنند که پيامبر چنين اخلاق و روشي در تمامي عمر شريف شان نداشتند .
دراين آيات شواهدي هست که دلالت دارد بر اينکه منظور غير رسول خداست ،چون همه مي دانيم که صفت عبوس از صفات حضرت نبوده ، حتي با کفار عبوس نبوده ،چه رسد به مؤمنان رشد يافته .
سيد مر تضي ادامه مي دهد و مي گويد:با عمده روايات سازگاري ندارد . که اصولا از اخلاق رسول خدا نبوده و در طول حيات شريفش سابقه نداشته که دل ثروتمندان را به دست آورد و از فقرا روي گرداند .
خدا اخلاق آن جناب را عظيم شمرده ومي فرمايد: "انک لعلي خلق عظيم "حال چطور ممکن است که در اول بعثتش اخلاقي عظيم داشته باشد و خدا او را به اين صفت به طور مطلق بستايد، بعدا برگردد و او را مذمت کند و چنين اخلاق نکوهيده اي رابه او نسبت دهد که به اغنيا متمايل هستي، هر چند کافر باشند و براي به دست آوردن دل آنان از فقرا روي مي گرداني ،هر چند که مومن باشد ؟
به صراحت خدا درسوره حجر آيه 88 به پيامبر دستور مي دهد :« هرگز چشم خود را به نعمت هايي که به گروهايي از کفار داديم، ميفکن . به خاطر آنچه آن ها دارند، غمگين مباش . بال و پر خود را براي مؤمنان فرود آور» .
در همين سوره آيه 94نيز دستور مي دهد : از مشرکان اعراض کند. حال چگونه ممکن است به جاي تواضع در برابر مؤمنان در برابر مشرکين تواضع کرده باشد؟
افزون برهمه اين دليل ها ، زشتي عمل مذکور است که عقل به زشتي آن حکم مي کند . هرعاقلي از آن متنفر است ،چه رسد به خاتم الانبيا، زيرا هرعاقلي تشخيص مي دهد که دارايي و ثروت به هيچ ملاک فضيلت نيست .ترجيح دادن يک ثروتمند به خاطر ثروتش بر جانب فقير و رو ترش کردن بر او رفتاري زشت و ناستوده است (2) .با دلائلي که اشاره شد ،تفسير اول در باره پيامبر بزرگ اسلام صحيح نيست . با روح و سابقه آن بزرگوار سازگار نمي باشد .تفسير دوم که فاعل شخص ديگري باشد، صحيح تر به نظر مي رسد ؛ زيرا هم با آيات ديگر قرآن که در توصيف پيامبر(ص)آمد است ،موافقت دارد .هم با روايات وعقل سليم و سياق آيات سوره دليل نمي شود که مورد خطاب شخص پيامبر باشد.
براي اطلاع بيش تر به ترجمه تفسيرالميزان ،ذيل آيه مراجعه نماييد.
پي نوشت ها:
1. تفسير الميزان ج 20،ص324 و330.
2.همان،ص 331.

مفهوم وسيله نزد اهل سنت و شيعه يکسان است. "الوسيله" يعني چيزي که براي نزديک شدن به خدا و تقرب يافتن به درگاه الهي بدان متوسل مي شوند و آن را سبب و وسيله تقرب يافتن مي گردانند.
يکي از مفسران سني در تفسير:"و ابتغوا اليه الوسيله" مي نويسد:
يعني طلب کنيد چيزهايي که بدان ها به رضاي خدا دست يابيد از فعل هاي طاعت و ترک گناه(1)
بقيه مفسران اهل سنت نيز مشابه همين بيان را دارند . از لحاظ مصداق انجام هر طاعت و کار صالحي که جلب کننده رضاي خدا باشد، "ابتغاء الوسيله" است . همه اهل سنت توسل به پيامبر و طلب دعا و شفاعت از ايشان براي آمرزش گناه و برآورده شدن حاجت را مصداق طلب وسيله مي دانند.فقط تعدادي از آنان اين شفاعت طلبي و توسل را بعد از وفات جايز نمي دانند .(2)
شيعه و بسياري از اهل سنت توسل و شفاعت طلبي از پيامبر و بندگان صالح را بعد از وفات آنان نيز جايز و مصداق" ابتغاء الوسيله" شمرده اند.
پي نوشت ها:
1. البحر المديد،ج2،ص37.
2. البحر المحيط ، ج‏4، ص 242؛
بيان المعاني، ج‏6، ص324؛
التحرير و التنوير، ج‏5، ص 97؛
تفسير المراغي، ج‏6، ص109.

در آیات مختلف قرآن به ظواهر آفرینش اشاره شده مثلا در سوره حج آیه 65میفرماید:وآسمان رااو نگهداشته که بر سر زمین نیفتد ویا در سورمومنین آیه 18 می فرماید:ما آب را به قدر معیین از آسمان رحمت نازل در زمین ساختیم ودر سوره طور آیه 44_این کافران هم اگر سقوط قطعه از آسمان را ببینند خواهند گفت این پاره ابر متراکم است ویا در سوره الرحمان آیه _ خورشید و ماه با حساب معیین با هم به گردش اند در صورتی که امروزه ثابت شده است که این زمین است که به دور خورشید می گردد و طلوع خورشید از مشرق و حرکت آن به سمت مغرب در اصل حرکت زمین است و خورشید ثابت می باشد و کلا مسایل مطرح شده بالا با پیشرفت علم با عقل جور در نمی آید.خواهشمندیم این مسایل را برای ما روشن کنید.

پرسش: سطحي نگري قرآن به نظام هستي؟ شرح : در آيات مختلف قرآن به ظواهر آفرينش اشاره شده مثلا در سوره حج آيه 65ميفرمايد:وآسمان رااو نگهداشته که بر سر زمين نيفتد ويا در سورمومنين آيه 18 مي فرمايد:ما آب را به قدر معيين از آسمان رحمت نازل در زمين ساختيم ودر سوره طور آيه 44_اين کافران هم اگر سقوط قطعه از آسمان را ببينند خواهند گفت اين پاره ابر متراکم است ويا در سوره الرحمان آيه _ خورشيد و ماه با حساب معيين با هم به گردش اند در صورتي که امروزه ثابت شده است که اين زمين است که به دور خورشيد مي گردد و طلوع خورشيد از مشرق و حرکت آن به سمت مغرب در اصل حرکت زمين است و خورشيد ثابت مي باشد و کلا مسايل مطرح شده بالا با پيشرفت علم با عقل جور در نمي آيد.خواهشمنديم اين مسايل را براي ما روشن کنيد.

پاسخ: با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
اول اينكه، آن چه در کتاب خدا به عنوان مسايل عالم هستي بيان شده هر چند کلي و به صورت اشاره بيان است ، اما در تطبيق با نظريه هاي علمي تضادي در آن ديده نمي شود.
دوم، ما نبايد به کتاب خدا به عنوان کتاب علمي که بنا داشته به تمام مسايل و جزييات نظام هستي بپردازد نگاه کنيم، زيرا قرآن کتاب هدايت است ، هدايت انسان ها به سوي خدا که در لابلاي آياتش داستان ها و عبرت هايي پند آموز بيان و در بعضي از موارد به کليات مرتبط به احوال عالم خلقت اشاره کرده است که صرفا در جهت تعليم و تربيت مي باشد ،
سوم، اگر قرآن در موارد بسياري از مسايل از جمله نظام آفرينش به صورت کلي اطلاعاتي داده است در همين صورت کلي، رمز و رازهاي شگفتي نهفته است .
چهارم، مفسرين توانا توانسته اند از همين مقدار اندک که به نظر و ديد شما سطحي نگري قرآن در مورد مسايل مربوط به جهان خلقت است؛ تفاسير مبسوط و قابل اعتنايي ارائه گنند، و چون ذکر تمام موارد آن منجر به پاسخي طولاني مي شود، از اين رو شما را به مطالعه تفاسير مربوطه خصوصا آياتي که از آن نام برديد توصيه مي کنيم و در اين ميان؛" تفسير نمونه" تحقيقات مبسوطي انجام داده است.
در اين زمينه مطالعه کتابهاي نقد شبهات پيرامون قرآن کريم از آيه الله معرفت و کتاب اعجازعلمي قرآن از دکترمحمد رضائي مفيد خواهد بود

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
کلمه خمس در قرآن تنها يک بار به صورت صريح و در سوره انفال آيه 41 آمده است :
"واعلموا أنما غنمتم من شئ فأن لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتمي و المسکين و ابن السبيل إن کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان و الله علي کل شئ قدير"
بدانيد هر گونه غنيمتى به شما رسد، خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و وا ماندگان در راه است ، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدائى حق از باطل ، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان يعنى روز جنگ بدر) نازل كرديم ، ايمان آورده ايد، خداوند بر هر چيزى قادر است.

سلام مطابق آيه 185 سوره مباركه بقره و نيز سوره مباركه قدر، ظاهراً قرآن كريم در ماه مبارك رمضان نازل شده‌است و حال آنكه به باور ما بعثت حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در ماه رجب و همراه نزول آيات ابتدايي سوره مباركه علق بوده‌است. اين دو مورد با هم ناسازگار نيستند؟

سوال حضرت عالي به تاريخ بعثت پيامبراسلام و زمان نزول قرآن بر مي گردد که در اين موضوع ميان مورخان و محدثان اختلاف است.
بزرگان شيعه تقريباً اتفاق نظر دارند که پيامبر در بيست و هفتم ماه رجب مبعوث به رسالت شد . آيات آغازين وحي در آن زمان بر پيامبر نازل شد، ولي ميان دانشمندان سني، مشهور آن است که حضرت در ماه رمضان مبعوث به رسالت شد، شيعه که ديدگاه او برگرفته از سخنان اهل بيت(ع) است، بعثت حضرت را در ماه رجب مي‌داند. آياتي که دلالت دارد قرآن در ماه رمضان نازل شده، دليل بر رد عقيده تشيع نمي‌باشد، زيرا اين که قرآن مي‌گويد: ما قرآن را در ماه رمضان نازل کرديم، منظور نزول تدريجي که در مدت 23 سال رخ داد نيست ،بلکه حقيقت قرآن و اصل و واقعيت آن، يک جا و به عنوان نزول دفعي در ماه رمضان بر قلب پيامبر نازل گرديد، رسول خدا، با آن نزول بر کل قرآن آگاهي پيدا کرد، در برخي آيات خطاب به پيامبر آمده که:
«در تلاوت قرآن عجله مکن، پيش از آن که حکم وحي آن صادر شود». (1)
به عبارت ديگر قرآن داراي دو گونه نزول است :
يک: نزول جمعي علمي واقعي، که يک دفعه و در ماه رمضان بر قلب پيامبر(ص) نازل شد.
دوم: نزول تدريجي که به مرور زمان به مناسبت‌هاي مختلف، آيات نازل مي‌شد که آغاز آن در ماه رجب همراه با بعثت پيامبر (ص) بود. (2)
بنابراين آياتي که دلالت مي‌کند از جمله آيه 185 سوره بقره که قرآن در ماه رمضان نازل شده، ‌دليلي نيست بر اين که آغاز وحي و نزول قرآن در ماه رمضان باشد. علاوه بر اين روايات هم اين گفته را تاييد مي کند .
از امام باقر(ع) نقل شده که مي فرمايد : «همه قرآن در شب پر برکت (قدر) به آسمان دنيا فرود آمد، سپس در مدت بيست سال (به جز سه سالي که وحي قطع شد) به تدريج نازل شد». (3 ) که ممکن است منظور از آسمان دنيا، قلب مبا رک پيامبر باشد، يا نظريات ديگري كه برخي مفسران در مورد نزول دفعي قرآن ارا ئه داده اند.
براي اطلاع بيش تر به کتاب کليات علوم قرآن نوشته محسن اسماعيلي مراجعه نماييد.
پي‌نوشت‌ها:
1. تفسير الميزان، ج 2، ص 14 ـ 16.
2. طه (20) آيه 114.
3. مجمع البيان، ج 1، ذيل آيه 183 سورة بقره.

سلام مطابق آيه 22 سوره انبياء مرحوم علامه طباطبايي فرموده‌اند شرك در زمان جاهليت شرك در ربوبيت بوده نه شرك در خالقيت. آيا اين مطلب با آيه 16 سوره رعد يا آيات 58-56 سوره واقعه كه در بيان اثبات توحيد خالقيت براي آنان است تنافي ندارد؟ ضمنا آيه 30 سوره يونس حتي شرك ربوبي را نيز از مشركين نفي كرده. چگونه مي‌توان بين اين موارد جمع كردۀ متشكرم

2علامه مي فرمايد به تصريح قرآن مشرکان واجب الوجود و خالق آسمان و زمين را خداي يگانه مي دانستند . به يگانگي او در واجب الوجودي و خالقيت آسمان و زمين باور داشتند. آيات زير حکايت از اين اعتقاد دارد:
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُون؛‏(1)
اگر از آن ها بپرسى چه كسى آنان را آفريده، قطعاً مى‏گويند: خدا پس چگونه از عبادت او منحرف مى‏شوند؟!
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ؛(2)
هر گاه از آنان بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟» مسلّماً مى‏گويند: «خداوند قادر و دانا آن ها را آفريده است»!
بله آنان در "الوهيت و عبادت" و در "ربوبيت و تدبير" براي خدا شريک قائل بودند، يعني شرکا را شريک خدا در اداره و تدبير جهان مي شمردند .بدين جهت آنان را مي پرستيدند تا تدبير را مطابق خواست و حاجت پرستندگان سامان دهند و شفيع پرستندگان نزد خدا باشند.
اما آياتي که نوشته ايد، با اين ادعا منافات ندارد.
در آيه 16 رعد مي فرمايد:
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛
بگو چه کسي رب و مدبر آسمان و زمين است؟ بگو( بر خلاف زعم شما) خدا رب و تدبير کننده آن ها است. بگو آيا جز خدا کساني را به ولايت مي گيريد و سرپر ست و تدبير کننده خود مي دانيد که مالک نفع و ضرري براي خود نيستند.
نفع رساندن و دفع ضرر کردن همان ربوبيت و تدبير است ،نه واجب الوجودي و خالقيت آسمان و زمين .
آنان خلق و امر را دو موضوع جداگانه فرض مي کردند ،در حالي که خلق و امر در هم تنيده است . ربوبيت و تدبير، جدا از خلق نيست . آيات 56-58 واقعه ربوبيت را از غير خدا نفي مي کند، نه خلقت ابتدايي را که آنان از خدا مي دانستند. به آن آيات توجه کنيد:
نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في‏ ما لا تَعْلَمُونَ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ إِنَّا لَمُغْرَمُونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذي تَشْرَبُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتي‏ تُورُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ نََحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوينَ؛
ما شما را آفريديم .پس چرا (آفرينش مجدّد را) تصديق نمى‏كنيد؟! آيا از نطفه‏اى كه در رحم مى‏ريزيد آگاهيد؟! آيا شما آن را (در دوران جنينى) آفرينش (پى در پى) مى‏دهيد يا ما آفريدگاريم؟! ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم . هرگز كسى بر ما پيشى نمى‏گيرد! تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى‏دانيد آفرينش تازه‏اى بخشيم! شما عالم نخستين را دانستيد. چگونه متذكّر نمى‏شويد (كه جهانى بعد از آن است)؟! آيا هيچ درباره آنچه كشت مى‏كنيد انديشيده‏ايد؟! آيا شما آن را مى‏رويانيد يا ما مى‏رويانيم؟! هر گاه بخواهيم آن را مبدّل به كاه در هم كوبيده مى‏كنيم كه تعجّب كنيد! (به گونه‏اى كه بگوييد:) راستى ما زيان كرده‏ايم، بلكه ما به كلّى محروميم! آيا به آبى كه مى‏نوشيد انديشيده‏ايد؟! آيا شما آن را از ابر نازل كرده‏ايد يا ما نازل مى‏كنيم؟! هر گاه بخواهيم، اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى‏دهيم پس چرا شكر نمى‏كنيد؟! آيا درباره آتشى كه مى‏افروزيد فكر كرده‏ايد؟! آيا شما درخت آن را آفريده‏ايد يا ما آفريده‏ايم؟! ما آن را وسيله يادآورى (براى همگان) و وسيله زندگى براى مسافران قرار داده‏ايم!
اين آيات تفصيل ربوبيت است که مشرکان براي خدايان خود قائل بودند . اين خلق همان تدبير است، نه خلقت ابتدايي جهان که مشرکان به خدا نسبت مي دادند.
اما آيه 31 يونس به شرح زير است:
قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ؛
بگو: «چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى‏دهد؟ يا چه كسى مالك (و خالق) گوش و چشم هاست؟ چه كسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون مى‏آورد؟ چه كسى امور (جهان) را تدبير مى‏كند؟» به زودى (در پاسخ) مى‏گويند: «خدا»، بگو: «پس چرا تقوا پيشه نمى‏كنيد (و از خدا نمى‏ترسيد)؟!
اين آيه هم ربوبيت را از غير خدا نفي مي کند زيرا روزي دادن و خارج کردن زنده از مرده و برعکس همه از شئون ربوبيت است.
البته اين جا فرموده" فسيقولون الله" يعني بعد از دقت و تدبر و توجه مي گويند همه اين ها کار خدا است و گر نه ابتدا بدون تامل و بدون برهان و دليل، اين ها را به رب هايي که تراشيده بودند، نسبت مي دادند. بنا بر اين مشرکان براي خدا در ربوبيت شريک قائلند . وقتي مورد سوال واقع شوند و تامل کنند و اجابت نشدن دعاي شان را ببينند و بي هنري خدايان شان را در دفع ضرر و جلب نفع مشاهده کنند، آن گاه اعتراف مي کنند که همه شئون ربوبيت هم با خدا است.
پي نوشت ها:
1. زخرف(43)آيه87.
2. واقعه(56)آيه57-73.

**نساء آيه 25 : « هر کس را توانگري آن نباشد که زنان پارساي آزاد را به نکاح خود درآورد ، پس کنيزان پارسا را که مالک آن شده ايد به زني گيريد . خدا به ايمان شما آگاه تر است . همه از جنس همديگريد . پس بندگان کنيز را با اذن مالکش نکاح کنيد و اجرت و مزدشان را بدانچه مشخص شده بدهيد . کنيزاني که همسردار باشند نه زناکار و نه از آنها که پنهاني دوست مي گيرند . پس چون شوهر کردند ، هرگاه مرتکب فحشاء شوند شکنجه آنان نصف شکنجه آزاد زنان است . اين حکم براي کساني از شما است که بيم دارند به رنج افتند . و اگر صبر کنيد ( تا زن آزاد گيريد ) برايتان بهتر است . و خدا آمرزنده و مهربان است »** ** ** **توضيح : 1- در اين آيه قرآن تجاوز به زنان كنيزي که از راه ارثي و غير ارثي ( خريداري ) مالك آنها شده اند را نيز مشروع دانسته است که مشروعیت خود را در درجه نخست از کسب **مالکیت تمام و عیار بر اراده آزادی بردگان می گیرد . کنيزانی را که از راه ارثي و غير ارثي ( خريداري ) مالك آنها شده اند مي توان تنها با اجازه صاحبش و نه خود شخص کنيز به زني گرفت و با آنها نکاح کرد . البته نه آن نکاحي که براي الله عربستان قابل ارزش باشد بلکه در آخر آيه تذکر داده است اگر صبر کنيد تا زنان آزاد گيريد براي شما اين راه بهتر است . ** **2- نزدیکی با کنیزان برای کسانی که از هیچ زنی برخوردار نیستند تنها از روی ناچاری است که فردی که حتی یک کنیز هم ندارد می رود و از مالک کنیز با کسب اجازه و مزد مشخص کنیز دیگری را به زنی موقت خود در می آورد . امروزه نقش مالک کنیز را خود فرد بصورت خود مختار و به روش صیغه در نزد شیعیان می بینیم . يک آيه پيش از اين ، راه چگونه تمتع جنسي بردن را بدون آنکه قصد نکاح را ذکر کرده باشد يعني تنها به طريق زناشويي با هرکسي که همان روش روسپي خانه ها است آموزش داده شده است ** **3- نکاح در زبان عربي معناي نزدیکی می دهد و ازدواج در ديد عرب همان نزدیکی بدست مرد است و نه اختيار برابر طرفين و برابري و شراکت يک زندگي مشترک .** **4- در اين آيه با وجود آنکه مشخص می شود که فرد توانایی مالی برای گرفتن زنی را ندارد اما اجازه و رخصت همبستری با کنیز بیچاره از سوی الله داده شده است و مشخص نیست فرد **از كجا توانايي مالي براي زن كنيزي جست که خوراک و پوشاک آنرا بدهد . جز اين نیست كه آن كنيز بايد براي مالك خود بيگاري كند وهم به او تجاوز شود . بر پايه اين آيات براي اينكه زن آزاده اي به زناشويي گرفته شود بايد مهريه اش كه مزد معيني است به آنها داده شود تا مرد مالك آنها گردد اما كنيزان ذاتاً مالكي دارند مزد معين به آنها تعلق نمي گيرد بلکه اجرت و مزد به صاحب کنيز که اذن نزدیکی داده است تعلق مي گيرد البته با رضايت خود کنيز اين امر صورت مي گيرد اما اگر به زور کنیز را وادار نمایند باز کنیز حقی برای اعتراض به حاکم شرع پیدا نمی کند . **

پرسش: شبهات سوره نساء آيه 25شرح : **نساء آيه 25 : « هر کس را توانگري آن نباشد که زنان پارساي آزاد را به نکاح خود درآورد ، پس کنيزان پارسا را که مالک آن شده ايد به زني گيريد . خدا به ايمان شما آگاه تر است . همه از جنس همديگريد . پس بندگان کنيز را با اذن مالکش نکاح کنيد و اجرت و مزدشان را بدانچه مشخص شده بدهيد . کنيزاني که همسردار باشند، نه زناکار و نه از آن ها که پنهاني دوست مي گيرند . پس چون شوهر کردند ، هرگاه مرتکب فحشا شوند ،شکنجه آنان نصف شکنجه آزاد زنان است . اين حکم براي کساني از شما است که بيم دارند به رنج افتند . اگر صبر کنيد ( تا زن آزاد گيريد ) براي تان بهتر است . وخدا آمرزنده و مهربان است »** ** ** **توضيح : 1- در اين آيه قرآن تجاوز به زنان كنيزي که از راه ارثي و غير ارثي ( خريداري ) مالك آن ها شده اند ، مشروع دانسته است که مشروعيت خود را در درجه نخست از کسب **مالکيت تمام و عيار بر اراده آزادي بردگان مي گيرد . کنيزاني را که از راه ارثي و غير ارثي ( خريداري ) مالك آن ها شده اند، مي توان تنها با اجازه صاحبش و نه خود شخص کنيز به زني گرفت و با آن ها نکاح کرد . البته نه آن نکاحي که
پاسخ:
2@@ باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
اشکال کننده خداي اسلام و نبوت پيامبر اسلام و وحيانيت قرآن را قبول ندارد . بحث با او در اين جزئيات به جايي نمي رسد.
در آن زمان برده داري جايز و رايج بود . اسلام با محدوديت هايي اين جواز را ادامه داد و راهكار هاي فراوان وجوبي و استحبابي براي آزاد شدن بردگان پيش بيني کرد، ولي بالاخره برده تا زماني که برده بود ، ملک صاحبش به حساب مي آمد . صاحبش با توجه به پولي که به عنوان قيمت او پرداخته بود، مالک منافع او بود، از جمله اگر برده زن بود، صاحبش حق داشت از او بهره جنسي بگيرد يا بهره جنسي گرفتن از او را به ديگري ببخشد يا به نکاح ديگري بدهد .
اين احکام برده بود و در آن جهان و زمان پذيرفته بود . اسلام گر چه با اصل برده داري مخالف بود، ولي چاره اي جز مبارزه آرام و تدريجي نمي ديد و اگر مبارزه تند و تيز را برمي گزيد، قطعا به شکست منجر مي گشت.
برده و کنيز هم ملک صاحبش بود . براي بهره گرفتن جنسي خودش يا بخشيدنش به ديگري، کسب رضايت برده لازم نبود.
اما اين که خداوند در قرآن فرموده اگر نمي توانيد با زنان آزاد ازدواج کنيد، با کنيزان مؤمن به اذن صاحبان شان ازدواج کنيد و همين که اظهار ايمان کنند، کافي است (و پي جويي و کنکاش و تجسس در ايمان آن ها نکنيد زيرا) خدا به ايمان واقعي آنان آگاه است و از ازدواج با آنان هم عار نداشته باشيد، زيرا شما (چه آزاد و چه بنده) انسان و از يک جنس هستيد( و ملاک برتري تقوا و ايمان است) .
اين که گفتيم با کنيزان مؤمن به اجازه صاحبان شان ازدواج کنيد، براي کساني است که توانايي مالي براي ازدواج با زنان آزاد ندارند ،ولي با کنيزان مي توانند ازدواج کنند ،چون مهريه آن ها بسيار کم تر بود و اگر ازدواج نکنند ، به زنا و فحشا گرفتار مي شوند . اگر از ازدواج با کنيزان خود داري کنيد بهتر است ( زيرا کنيز بعد از ازدواج هم، ملک صاحبش است . جز در بهره گيري جنسي، از او حق بهره گيري دارد و مي تواند به او امر و نهي کند حتي او را به ديگري بفروشد و فرزند کنيز، اگر مولايش شرط کرده باشد، ملک مولا خواهد بود )(1)
اشکال کننده چون با قرآن و روايات و سيره رسول خدا و امامان آشنا نيست ،گمان کرده که اکر قرآن فرموده " اگر از ازدواج با کنيزان خودداري کنيد، بهتر است" از آن روست که اصل اين ازدواج را نمي پسندد و آن را کسر شان مي داند و ...در حالي که قرائن فراوان در قرآن و روايات و سيره پيامبر و امامان بر خلاف آن است.
در جاهليت عرب متاسفانه مردم کنيزان را به روسپيگري وامي داشتند .بسياري از کنيزان به اين کار عادت کرده بودند . روسپيگري کنيزان عادي شده و قبيح نمي نمود، در حالي که روسپيگري براي زنان آزاد کار ناپسندي به شمار مي آمد:
وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا؛(2)
کنيزان خود را که به عفت مايلند، براي رسيدن به دنيا بر زنا مجبور نکنيد .
در ضمن کنيز و برده از نظر آنان در زمره انسان ها به حساب نمي آمدند. فرزند کنيز هم مانند خود کنيز ، برده مي شد و...
با توجه به اين موارد در جاهليت عرب ازدواج با کنيزان ناپسند و عار براي خود فرد و نسل او به حساب مي آمد و کنيز زاده بودن عيب بود.
قرآن با اين فرهنگ به شدت در افتاد . بردگان را هم مانند ديگران، انسان شمرد گر چه تا زمان برده بودن، احکام خاصي براي آنان قائل شد . در جامعه اي که ازدواج با کنيزان عار بود، اين ازدواج را جايز شمرد و بدان دعوت کرد. البته اعلام کرد که با کنيزان مؤمن و پاکدامن ازدواج کنيد . براي اين که عار نداشته باشند، اعلام کرد:"بعضکم من بعض" شما همه از يک اصل هستيد و تفاوت نداريد و برتري به ايمان است.
رسول خدا هم بر خلاف فرهنگ جاهلي، به زن دادن به بردگان تشويق کرد . دختر عمه اش زينب را که از اشراف زاده هاي قريش بود ،به عقد برده اي( زيد بن حارثه) درآورد و به ازدواج با کنيزان تشويق نمود . چند تن از همسران خود پيامبر کنيز بودند، از جمله جويريه و صفيه و ماريه. امامان نيز همين سيره را ادامه دادند . امام سجاد با کنيز ازدواج کرد .با اين که اطرافيان و مخالفان او را از اين کار منع کردند و بر اين کار سرزنش نمودند، ولي امام فرمود: ملاک عزت و کرامت ايمان است، نه آزاد يا برده بودن و ازدواج با کنيز عار نيست . تعدادي از امامان کنيز زاده بوده اند.
البته امامان کنيزان را مي خريدند و با آنان به عنوان کنيز همبستر مي شدند يا آنان را آزاد کرده و با آنان ازدواج مي نمودند ، ولي سابقه ندارد امام با کنيز کسي به اذن صاحبش ازدواج کرده باشد . ازدواج با کنيز ديگري را قرآن به جهاتي که ذکر شد، گر چه جايز شمرده ،ولي پسنديده نمي داند.
پي نوشت ها:
1. ترجمه الميزان،ج4،ص446.
2. نور(24)آيه 33.

پرسش: 2- نزديکي با کنيزان براي کساني که از هيچ زني برخوردار نيستند، تنها از روي ناچاري است که فردي که حتي يک کنيز هم ندارد مي رود و از مالک کنيز با کسب اجازه و مزد مشخص کنيز ديگري را به زني موقت خود در مي آورد . امروزه نقش مالک کنيز را خود فرد به صورت خود مختار و به روش صيغه در نزد شيعيان مي بينيم . يک آيه پيش از اين ، راه چگونه تمتع جنسي بردن را بدون آن که قصد نکاح را ذکر کرده باشد، يعني تنها به طريق زناشويي با هرکسي که همان روش روسپي خانه ها است آموزش داده شده است ** **

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
در سوال فوق عبارات نامربوط ديده مي شود. معلوم مي شود که اين عبارت براي خودتان نيست .متاسفانه هرحرفي را که ديگران از روي عناد وکينه توزي بدون اينکه بفهمند مي گويند و ناآگانه برخي ازما بدون تامل ودقت آن را پخش مي کنند ،مثلا اگر درهمين عبارات ملاحظه شود ،چند موضوع نا مربوط به هم وصل شده، مسئله کنيز به مسئله ازدواج موقت نزد شيعيان ارتباط داده شده ، باز بدون توجه گفته : اين ازدواج موقت تمتع جنسي است، بدون قصد نکاح ، درآخر آن را زناشويي به روسپي گري تشبيه کرده که همه اين ها از تراوشات انسان سردرگم وکوتاه فکر ومنفي نگراست وگرنه انسان عاقل ابتدا در باره هر موضوعي بايد بفهمد و درك كند كه مقصود پرسشگر چيست . اگر از مقصود اطلاع نيافت، سوال در مورد معناي آن كند . اگر فهميد و اشكالي در آن ديد، با طرح اشكال آن هم به صورت مودبانه اقدام نمايد. اين ها چيزهايي است كه به طور روشن در اين سوال منتفي است.
1. داستان كنيز و متعه به طور كامل با هم متفاوت اند . اگر كسي آگاهي كمي از مسئله كنيز در صدر اسلام را داشته باشد، به چنين قياس باطلي دست نمي زند، يكي از همان تفاوت ها چيزي است كه در نوشته آمده، ولي نا آگاهانه از آن رد شده و آن هم موضوع اختيار و انتخاب است.
اگر هم بخواهيم هر چيزي را به هر چيزي ربط دهيم. به ازدواج در آوردن كنيز به صورت دائمي با شخص ديگر نيز مي تواند از طرف مولي اجرا شود، پس مي توان آن را همانند ازدواج دائم دانست ، پس مثال زدن از صيغه موقت و قياس كردن با‌ آن بيهوده است.
2. اشتباه فاحش ديگر در عدم فهم صيغه موقت است. در اين جا لازم است تنها اشاره شود كه در صيغه بدون قصد ازدواج(نكاح) به هيچ وجه مشروعيت ندارد. تفاوت هاي بسياري با روسپي گري دارد كه از جمله عدم وجود عده در روسپي گري است، در حالي كه در صيغه دو طرف تعهد اخلاقي نسبت به هم داشته ،زن بايد بعد از جدا شدن عده نگه دارد .نمي تواند طي مدت عقد موقت با شخص ديگري ارتباط داشته باشد، همان گونه كه در عقد دائم و رسمي نيز موظف به اجراي آن است.
اگر بخواهيم براي موضوع صيغه مورد مشابه مثال بزنيم، بايد از نوع ازدواج هايي كه امروزه در كشورهايي غربي به صورت فراوان وجود دارد، مثال آوريم. مرد و زني با هم توافق مي كنند كه سالياني با هم زندگي كنند، بدون آن كه قرار عقد دائم يا مانند آن باشد. حتي آنان مدت هاي زيادي با هم زندگي مي كنند و داراي فرزند مي شوند تا كاملاً همديگر را بشناسند و مثلاً عقد رسمي جاري كنند. اين نوع رابطه كاملاً متفاوت با روسپي گري در كشورهاي غربي است و همه اين معنا را درك مي كنند.

پرسش: 3- نکاح در زبان عربي معناي نزديکي مي دهد و ازدواج در ديد عرب همان نزديکي به دست مرد است و نه اختيار برابر طرفين و برابري و شراکت يک زندگي مشترک .** **

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
بخش اول عبارت فوق درست است که واژه ( نکاح ) به معناي آميزش است اما بخش دوم گفته شما صحيح نيست، با اين توضيح که دراسلام
عقد داريم و ايقاع.
عقد بر دوپايه استوار است: يکي ايجاب وديگري قبول .
دو پايه از طرف هر کدام گفته نشود ،عقد انجام نشده ، مثلا در عقد ازدواج، ايجاب از طرف زن گفته مي شود .قبول از طرف مرد .
برخلاف گفته فوق زن کاملا آزادي عمل دارد ،يعني زن است که با اختيار خود مي تواند عقد راجاري کند يا نکند. اگر از روي اختيار و آزادي ايجاب را گفت ،پس از آن مرد مي تواند قبول را بگويد. در اين صورت عقد صحيح واقع شده، بنابراين اساس عقد طرفيني است ،آن هم با شرائطي که در فقه اسلام به طور مفصل بيان شده، از جمله اينکه اگر زن ايجاب عقد را از روي اکراه واجبار بگويد ،يعني ديگري او را وادار به گفتن ايجاب کند و مرد طرف قبول را بگويد، عقد باطل است .براي اطلاع بيش تر به رساله هاي عمليه بحث نکاح مراجعه شود .

پرسش: 4- در اين آيه با وجود آن که مشخص مي شود که فرد توانايي مالي براي گرفتن زني را ندارد اما اجازه و رخصت همبستري با کنيز بيچاره از سوي الله داده شده است و مشخص نيست فرد **از كجا توانايي مالي براي زن كنيزي جست که خوراک و پوشاک آن را بدهد . جز اين نيست كه آن كنيز بايد براي مالك خود بيگاري كند وهم به او تجاوز شود . بر پايه اين آيات براي اينكه زن آزاده اي به زناشويي گرفته شود، بايد مهريه اش كه مزد معيني است، به آن ها داده شود تا مرد مالك آن ها گردد اما كنيزان ذاتاً مالكي دارند، مزد معين به آن ها تعلق نمي گيرد، بلکه اجرت و مزد به صاحب کنيز که اذن نزديکي داده است، تعلق مي گيرد. البته با رضايت خود کنيز اين امر صورت مي گيرد اما اگر به زور کنيز را وادار نمايند باز کنيز حقي براي اعتراض به حاکم شرع پيدا نمي کند . **
پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
نويسنده به گونه اي صحبت کرده که گويي از خداي خالق بندگان و پيامبري که رحمت براي جهانيان است، بيش تر براي بندگان دل مي سوزاند.
در جاي خود گفته شده که کنيز و برده از دو راه وارد جامعه اسلامي مي شود. کنيز و برده - در آن زمان که وجود داشت - جزو ملک صاحبش به حساب مي آمد . از خود اختيار و مالکيت و آزادي و حق انتخاب نداشت. اسلام با اين که براي آزاد کردن بندگان آمده بود، ولي به جهت آن که جهاني نشده و مورد قبول عموم جهانيان واقع نشده بود، بايد در قانون گذاري اش به نحوي عمل مي کرد که هم قوانينش سمت و سوي عادلانه داشته و هم مصالح ايمان آورندگان در آن لحاظ شده باشد.
قانون برده گيري و برده داري قبل از ظهور اسلام در سطح گسترده در جهان آن روز وجود داشت . مبارزه با اين قانون ظالمانه بايد با لطايف الحيل صورت مي گرفت تا هم به ثمر برسد و هم اسباب فرار از اسلام نباشد.
در جامعه حجاز آن روز مثل جامعه هاي ديگر برده هاي فراواني وجود داشت. اسلام اولين کاري که کرد اين بود که راه هاي برده گيري را محدود کرد . به مسلمانان اجازه برده ساختن افراد آزاد را نداد . فقط اجازه داد در جنگ ها، اسيران ميدان نبرد، به صلاحديد حاکم اسلام يا به منت يا در قبال فديه آزاد شوند يا اگر مصلحت ديد ،آنان را به عنوان برده بين رزمندگان تقسيم کند.
حالا بگوييد در جهاني که اسيران ميدان جنگ از جمله مسلمانان را به بردگي مي گيرند، مسلمانان اگر به صلاحديد حاکم عادل مصلحت ديدند اسيراني را که بر نابودي اسلام هجوم آورده اند، به بردگي بگيرند و مالک جان و مال آنان شوند، آيا اين ظالمانه است؟
اگر آنان را به بردگي نگيرند، بايد آزادشان کنند يا بکشندشان. آيا اگر اسلام آزاد کردن اسيران جنگي را واجب مي ساخت، مورد سوء استفاده واقع نمي شد و دشمنان را عليه مسلمانان شجاعت و جرات نمي بخشيد؟ آيا عاقلانه است که به دشمن جرات و جسارت دست اندازي داده شود؟اگر دستور کشتن اسيران را مي داد، غير انساني نبود؟
البته کنيزان و بردگان از دو راه به جامعه اسلامي وارد مي شدند:
يکي اسير شدن در جنگ بود که تعداد چنين اسيران و بردگاني بسيار محدود بود . معمولا زنان به صورت محدود در ميدان جنگ و به عنوان رزمنده شرکت مي کنند .
راه دوم ورود کنيزان به جامعه اسلامي خريد و فروش آنان است. در آن زمان برده داري و برده فروشي رسم پذيرفته شده جهان بود . گفتيم که اسلام گرچه با اين موافق نبود، ولي نمي توانست به يکباره و قاطعانه خريد و فروش بندگان را منع کند ،زيرا با رواج گسترده برده داري، چنين دستوري هم مانع از گرايش مردم به دين مي شد، زيرا آن را با منافع خود در تضاد مي ديدند . اسلام تازه ظهور کرده و معتقدان چنداني نداشت تا دستورش را اجرا کنند تا اثري بر اين دستور مترتب باشد .پس بايد راهي براي مبارزه ملايم پيش مي گرفت تا هم مردم از دين فراري نشوند و هم برده داري به تدريج ريشه کن شود.
بنا بر اين اجازه خريد و فروش بندگان را داد. البته فروش بندگان را به عنوان شغل خيلي مذمت کرد، ولي خريد و نگه داري انساني و آزاد کردن آنان را به شدت مدح و تحسين کرد و بدان دعوت نمود.
اجازه خريد بندگان در جهت خدمت به بندگان هم بود، زيرا با اين اجازه بندگان مي توانستند وارد جامعه اسلامي شوند . با اسلام آشنا شده و به آن بگروند . به سعادت جاويد برسند. در ضمن مسلمانان به حکم دين موظف بودند با بنده ها انساني عمل کنند . در جامعه اسلامي وضع خيلي بهتري از جامعه غير اسلامي در انتظار بردگان و کنيزان بود . با توجه به قانون هاي فراوان آزاد کردن وجوبي و استحبابي بندگان، آنان در معرض آزاد شدن قرار مي گرفتند.
اگر منصفانه دقت کنيد ،به يقين اعتراف خواهيد کرد که حکم به برده گيري اسيران و خريد بردگان در آن زمان به سود مسلمانان و اسيران بوده ،انساني ترين حکمي بود که در آن شرايط مي شد صادر نمود.
اما برده و کنيز در همه جهان ملک صاحبش به حساب مي آيد . اگر چنين نباشد که ديگر برده نيست.
کنيزان که کمي از آن ها در جنگ اسير شده و بيش تر به عنوان برده وارد جامعه شده و توسط مسلمانان خريده شده بودند، تا زماني که کنيز بودند، مالک شان حق داشت از آنان بهره جنسي ببرد ،همچنان که حق داشت به ديگري ببخشد و مانند بقيه اموالش حق داشت بفروشد، ببخشد ، اجاره دهد و در قبال اجاره پول بگيرد.

احکام برده داري قبل از اسلام وجود داشت و اسلام ايجاد نکرد که بر اسلام ايراد باشد، بلکه با محدوديت هاي فراوان و با اصلاحات بسيار و با دستور هاي جنبي فراوان آن ها را اجازه داد تا بتواند به تدريج برده داري را ريشه کن کند.
اشکال کننده اگر به واقع دنبال يافتن حقيقت است و مي خواهد عدالت گرايي اسلام را بيابد،به کتاب "آزاد کردن بندگان" در فقه اسلام مراجعه کند تا ببيند که اولا پيامبر نسبت به خوش رفتاري با بردگان چقدر سفارش کرده،برخورد خود و اهل بيتش با بردگان چگونه بوده است . به قانون هايي که قرار داده تا بندگان موجود در جامعه به الزام يا به عنوان عمل صالح آزاد شوند، دقت کند. بعد قضاوت کند که آيا اسلام مروج برده داري است يا عليه برده داري.

ضمن عرض سلام و خسته نباشید در آیه20 ال عمران به پیامبر دستور به ترک ستیز و مجادله داده میشود در صورتی که در جای دیگر قرآن داریم که با مخالفانت به روش نیکو مجادله کن. علت این تفاوت دستور چیست و تفاوت این دو شرایط در چیست؟ با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در آيات 19 تا 20 سوره آل عمران درباره اهل کتابي صحبت به ميان آمده که حق براي آن ها روشن شده اما نمي خواهند آن را بپذيرند . تنها براي فرافکني محاجه مي کنند اما درسوره نحل آيه 125 که به مجادله با روش نيکو توصيه کرده ، در جايي است که طرف مقابل به علت نشناختن حق و پر شدن ذهنش از مسائل نادرست از پذيرش حق سر باز مي زند. در اين گونه موارد اگر احتجاج سبب پذيرش حق نگردد، لا اقل خصم را مردد ساخته و متوقف مي کند . ذهنش را خالي مي سازد تا بيش تر بينديشد و شناخت به حق پيدا کند .

صفحه‌ها