دانش تاريخ

با سلام، می خواستم بدونم چرا شورایی بودن ولایت فقیه از قانون اساسی حذف شد؟

پاسخ:
شورای رهبری نهادی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران پیش از اصلاح در سال ۱۳۶۸ بود که مجلس خبرگان رهبری در صورت نبود برجستگی لازم برای رهبری در هیچ یک از مراجع تقلید نسبت به دیگری آن را تشکیل می‌داد. در بازنگری قانون اساسی شورای رهبری حذف شد.
در تاریخ 1368/2/6 حضرت امام خمینی(ره) طی حکمی خطاب به رئیس جمهور وقت، حضرت آیت الله خامنه ای، بیست و پنج نفر از نخبگان علمی و فقهی را مأمور اصلاح و بازنگری در قانون اساسی نمودند. در بخشی از آن حکم چنین آمده است:
«از آن جا که پس از کسب 10 سال تجربه عینی و عملی از اداره کشور، اکثر مسؤولین و دست اندرکاران و کارشناسان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بر این عقیده اند که قانون اساسی با این که دارای نقاط قوت بسیار خوب و جاودانه است، دارای نقایص و اشکالاتی است که در تدوین و تصویب آن به علت جو ملتهب ابتدای پیروزی انقلاب و عدم شناخت دقیق معضلات اجرایی جامعه، کم تر به آن توجه شده است؛ ولی خوشبختانه مسأله تتمیم قانون اساسی پس از یکی دو سال مورد بحث محافل گوناگون بوده است و رفع نقایص آن یک ضرورت اجتناب ناپذیر جامعه اسلامی و انقلابی ماست.
چه بسا تأخیر در آن، موجب بروز آفات و عواقب تلخی برای کشور و انقلاب گردد، و من نیز بنا بر احساس تکلیف شرعی و ملی خود از مدت ها قبل در فکر حل آن بوده ام که جنگ و مسائل دیگر مانع از انجام آن می گردید.»(1)
در کمیسیون ولایت فقیه شورای بازنگری قانون اساسی، شورایی بودن رهبری رد شده بود. اما این موضوع هنوز رسمیت نیافته و مصوب شورای بازنگری نگشته بود. طرفداران «نظریه‌ فردى بودن رهبرى» معتقد‌اند:
اول؛ رهبرى در عصر غیبت، ادامه‌ رهبرى پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و حضرت على‏(علیه‌السلام) است و ما در آن‌ها، سابقه‌ شورا نداریم. رهبری شورایی در جانشینی ولی فقیه وجهه‌ شرعی ندارد.
دوم؛ با توجه به ناکارآمدی تجربه‌ مدیریت شورایی در کشور که حتی موجب بازنگری در قانون اساسی شده بود، به نظر نمی‌رسید تجربه‌ رهبری شورایی بتواند موفق باشد. به زعم طرف‌داران نظریه‌ رهبری فردی، مقام رهبری باید قاطعیت داشته باشد و با مسایل مختلف با صراحت و قاطعیت برخورد کند. اما در رهبری شورایى ممکن است اختلافات و حتی مشاجراتی رخ دهد. در مقابل طرف‌داران نظریه‌ رهبری شورایى معتقد بودند:
اول؛ رهبری شورایی در قانون اساسی ذکر شده است.
دوم؛ شخصیتی هم طراز امام خمینی(ره) برای رهبری وجود ندارد.
سوم؛ شورای رهبری طبعاً مرکب از 3 یا 5 نفر است. ترکیب ظرفیت‌های فقهی، مدیریتی، سیاسی هر یک از این اشخاص می‌تواند کاستی‌ها و کمبودهای محتمل را جبران نماید.
اما در این بین اتفاقی رخ داد که در نهایت منجر به توافق نهایی بر روی رهبری فردی شد. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در گفت‌وگو با فصل‌نامه‌ حکومت اسلامی این‌گونه این رخداد را تشریح می‌کند:
«در واقع یک اجماع مرکبى درست شده بود. البته تعبیر دقیق این است که بگوییم اجماع نسبى بود و اکثریت مرکبى به‌ وجود آمده بود، یک عده از علما که بیش‌تر از جامعه‌ مدرسین و همفکران آن‌ها بودند، به آیت‌الله گلپایگانى توجه داشتند و رهبرى فردى را مى‌گفتند؛ یعنى آن شورایى را که مد نظر ماها بود نمى‌خواستند. عده‌اى دیگر هم مى‌گفتند به طور مشخص آیت‌الله خامنه‌اى. این عده جمع زیادى بودند که ایشان را براى این مقام صالح مى‌دانستند. این افراد مى‌گفتند ما نباید کار را معطل کنیم و باید آیت‌الله خامنه‌اى را انتخاب کنیم و البته این وقتى بود که حرف‌هاى امام در جلسه نقل شد و اعضا با خبر بودند. بنابراین یک عده به خاطر آقاى گلپایگانى و یک عده به خاطر آقاى خامنه‌اى علیه شورایى بودن رهبرى رأى دادند و چون تا آن زمان هنوز کسى نظرش را روى فرد ابراز نکرده بود، آقایان جامعه‌ مدرسین فکر مى‌کردند به آیت‌الله گلپایگانى مى‌رسند. جمع زیادى هم فکر مى‌کردند با پذیرش رهبریت فرد به آیت‌الله خامنه‌اى مى‌رسند.»(2)
در نهایت در مجلس خبرگان رهبری رأی‌‌گیری شد که 45 نفر به رهبری فردی و بیش از 20 نفر به شورای رهبری رأی دادند. بنابراین قرار شد که یک فرد به عنوان ولی‌‌فقیه انتخاب شود.

پي نوشت ها:
1. صحیفه نور, ج122/21; تاریخ 68/2/4.
2. مجلس خبرگان و انتخاب رهبر معظم انقلاب در گفت ‌و گو با آیت‌الله هاشمى رفسنجانى، فصل‌نامه‌ حکومت اسلامی، شماره‌ 41، ص 121.

چگونه ممکن است امام علی (علیه السلام) که در نماز به فقیر انگشتر می دهد (شاید توجهش در این نماز به اطراف است). در نماز دیگری تیر را از پایش در می آورند و متوجه نمی شوند؟

پاسخ:
انگشتر دادن حضرت علی -علیه السلام- به فقیر، از امور مسلم و متواتر در تاریخ است که قرآن هم بر آن تأکید دارد؛(1) در حالی که داستان بیرون کشیدن تیر از پای حضرت، ظاهراً در منابع معتبر نقل نشده است و بیش تر داستانی مشهور محسوب می شود، نه یک روایت دارای سند محکم. در کتاب های نقل شده هم سندی كامل برای آن ذکر نشده است.(2)
در هر صورت، بر فرض صحت سند این نقل و درستی روایتی که می‌گوید در هنگام نماز تیر را از پای حضرت در آوردند و متوجه نشد، باید گفت: این حادثه و اعطای انگشتر در نماز به فقیر، هیچ منافاتی با هم ندارند. در هر دو، حضور قلب وجود داشته و هر دو عمل، عبادت خالصانه محسوب می گردد؛ زیرا:
اول: شنیدن صدای درخواست کننده و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست. آنچه در نماز مطلوب نیست، سرگرمی به امور غیر خدایی است. از آن جا که قلب پاک امام علی در برابر امور الهی، از جمله اظهار نیاز درخواست کنندگان حساس بود، کم ترین نکته ای در این خصوص برای ایشان جلب توجه می نمود.
در واقع، حضرت با این کار، عبادتی را با عبادت دیگر در آمیخت. در حال نماز زکات داد و به فقیر انفاق نمود. هر دو کار، برای خدا و در راه نزدیکی به او بود. این عمل را قرآن به بهترین وجهی تأیید کرده و ستوده است. اگر این عمل نشانه غفلت و دوری از یاد خدا بود، قرآن آن را به عنوان یک کار با ارزش تلقی نمی کرد.
دوم: حالات پیامبران، امامان و اولیای خداوند در همه حال و در حال نماز، همیشه به یک شکل نیست. گاهی حال متوسطی دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادی هم توجّه دارند و از آن ها غافل نیستند. اگر مسئله ای پیش آید، در صورت لزوم واکنش نشان می دهند. اعطای انگشتر به فقیر و مستمند توسّط امام هنگام نماز، یکی از نمونه های بارز همین حالت است.
نظیر این حالت را از پیامبر گرامی اسلام (ص) و دیگر امامان هم نقل کرده اند:
در کتاب های معتبر روایی نقل شده که:
در یکی از روزها که پیامبر به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وی اقتدا کرده بودند، در هنگام نماز، کودکی شروع به گریستن نمود. حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید. بعد از نماز، علت این کار را از حضرت جویا شدند. فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبی»؛ (3) «آیا فریاد بچه را نشنیدید؟» یعنی نماز را به سرعت به پایان رساندم تا این که مادر کودک هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساکت نماید.
گاهی هم غرق در عالم ملکوت می شوند و به جز ذات پاک کبریایی، چیزی نمی بینند و به آنچه در اطراف شان رخ می دهد، هیچ توجهی ندارند؛ حتی از بدن خود غافل می شوند. گویی که دستگاه حواس اهری آنان در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت خویش باز می ماند. آنچه را مربوط به بدن شان می شود، احساس نمی کنند.
شبیه این، جریان حضرت یعقوب پیامبر است. فرزندش حضرت یوسف (ع) به جفای برادران در چاه کنعان افتاد. حضرت متوجّه این امر نشد. بعد از گذشت سال های متمادی، حضرت یوسف عزیز مصر شد، برادران نزد یوسف رفتند و از مصر پیراهن فرزند گمشده یعقوب، یوسف را با خود آوردند. قرآن می گوید: «فلمّا فصلت العیر قال أبوهم انی لأجدُ ریح یوسف»؛(4) «هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود گفت: من بوی یوسف را استشمام می کنم».
سعدی شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه می‌کند و می‌پرسد که چگونه شد حضرت یعقوب در هنگامی که فرزندش یوسف را در نزدیک محل زندگی اش در کنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد؛ امّا پیراهن یوسف را از مصر استشمام نمود!
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند که ای روشن روان پیر خردمند
ز مصـرش بوی پیـراهن شنیــدی چرا در چاه کنعــانش ندیدی؟
سپس خود پاسخ را چنین می‌دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهـــی بر طارم اعلی نشینم گهـــی بر پشت بام خود نبینم (5)
پس حالات روحی و معنوی انبیا و اولیا هم مختلف و متفاوت بوده است. چه بسا حالات حضرت علی در نماز های واجب و در خلوت های شان، با وقتی که در مسجد و در جمع مردم نماز مستحبی می خواندند، متفاوت باشد.

پی نوشت ها:
1. مائده (5)، آیه 55.
2. مرحوم فيض كاشاني در محجّه البيضاء بعد از ذكر اوصاف خاشعين مي نويسد: «گفته شده این امر به امام علی - علیه السلام - نسبت داده شده که در پای حضرت تیری واقع شد که خاج کردن آن ممکن نبود. پس حضرت زهرا - سلام الله علیها - فرمود آن را در حال نماز خارج کنید که در این حال، امام آنچه بر او وارد می شود را در نمی یابد. پس تیر را در حالی که ایشان در نماز بودند، خارج کردند». (فیض کاشانی، محجه البیضاء، ج 1، ص 397 و 398)
3. ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ج 6، ص 48، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ه ش.
4. یوسف (12)، آیه 98.
5. کلیات سعدی، ص 53.

سلام.چه گونه ممکن است امام علی(ع)که در نماز به فقیر انگشتر میدهد(شاید توجه اش در این نماز به اطراف است) .در نمازدیگری تیر را از پایش در می آورندومتوجه نمی شوند؟

پاسخ:
انگشتر دادن حضرت علی - علیه السلام - به فقیر، از امور مسلم و متواتر در تاریخ است که قرآن هم بر آن تأکید دارد؛ (1) در حالی که داستان بیرون کشیدن تیر از پای حضرت، ظاهراً در منابع معتبر نقل نشده است و بیش تر داستانی مشهور محسوب می شود، نه یک روایت دارای سند محکم. در کتاب های نقل شده هم سندی كامل برای آن ذکر نشده است. (2)
در هر صورت، بر فرض صحت سند این نقل و درستی روایتی که می‌گوید در هنگام نماز تیر را از پای حضرت در آوردند و متوجه نشد، باید گفت: این حادثه و اعطای انگشتر در نماز به فقیر، هیچ منافاتی با هم ندارند. در هر دو، حضور قلب وجود داشته و هر دو عمل، عبادت خالصانه محسوب می گردد؛ زیرا:
اول: شنیدن صدای درخواست کننده و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست. آنچه در نماز مطلوب نیست، سرگرمی به امور غیر خدایی است. از آن جا که قلب پاک امام علی در برابر امور الهی، از جمله اظهار نیاز درخواست کنندگان حساس بود، کم ترین نکته ای در این خصوص برای ایشان جلب توجه می نمود.
در واقع، حضرت با این کار، عبادتی را با عبادت دیگر در آمیخت. در حال نماز زکات داد و به فقیر انفاق نمود. هر دو کار، برای خدا و در راه نزدیکی به او بود. این عمل را قرآن به بهترین وجهی تأیید کرده و ستوده است. اگر این عمل نشانه غفلت و دوری از یاد خدا بود، قرآن آن را به عنوان یک کار با ارزش تلقی نمی کرد.
دوم: حالات پیامبران، امامان و اولیای خداوند در همه حال و در حال نماز، همیشه به یک شکل نیست. گاهی حال متوسطی دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادی هم توجّه دارند و از آن ها غافل نیستند. اگر مسئله ای پیش آید، در صورت لزوم واکنش نشان می دهند. اعطای انگشتر به فقیر و مستمند توسّط امام هنگام نماز، یکی از نمونه های بارز همین حالت است.
نظیر این حالت را از پیامبر گرامی اسلام (ص) و دیگر امامان هم نقل کرده اند:
در کتاب های معتبر روایی نقل شده که:
در یکی از روزها که پیامبر به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وی اقتدا کرده بودند، در هنگام نماز، کودکی شروع به گریستن نمود. حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید. بعد از نماز، علت این کار را از حضرت جویا شدند. فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبی»؛ (3) «آیا فریاد بچه را نشنیدید؟» یعنی نماز را به سرعت به پایان رساندم تا این که مادر کودک هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساکت نماید.
گاهی هم غرق در عالم ملکوت می شوند و به جز ذات پاک کبریایی، چیزی نمی بینند و به آنچه در اطراف شان رخ می دهد، هیچ توجهی ندارند؛ حتی از بدن خود غافل می شوند. گویی که دستگاه حواس اهری آنان در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت خویش باز می ماند. آنچه را مربوط به بدن شان می شود، احساس نمی کنند.
شبیه این، جریان حضرت یعقوب پیامبر است. فرزندش حضرت یوسف (ع) به جفای برادران در چاه کنعان افتاد. حضرت متوجّه این امر نشد. بعد از گذشت سال های متمادی، حضرت یوسف عزیز مصر شد، برادران نزد یوسف رفتند و از مصر پیراهن فرزند گمشده یعقوب، یوسف را با خود آوردند. قرآن می گوید: «فلمّا فصلت العیر قال أبوهم انی لأجدُ ریح یوسف»؛(4) «هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود گفت: من بوی یوسف را استشمام می کنم».
سعدی شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه می‌کند و می‌پرسد که چگونه شد حضرت یعقوب در هنگامی که فرزندش یوسف را در نزدیک محل زندگی اش در کنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد؛ امّا پیراهن یوسف را از مصر استشمام نمود!
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند که ای روشن روان پیر خردمند
ز مصـرش بوی پیـراهن شنیــدی چرا در چاه کنعــانش ندیدی؟
سپس خود پاسخ را چنین می‌دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهـــی بر طارم اعلی نشینم گهـــی بر پشت بام خود نبینم (5)
پس حالات روحی و معنوی انبیا و اولیا هم مختلف و متفاوت بوده است. چه بسا حالات حضرت علی در نماز های واجب و در خلوت های شان، با وقتی که در مسجد و در جمع مردم نماز مستحبی می خواندند، متفاوت باشد.

پی نوشت ها:
1. مائده (5)، آیه 55.
2. مرحوم فيض كاشاني در محجّه البيضاء بعد از ذكر اوصاف خاشعين مي نويسد: «گفته شده این امر به امام علی - علیه السلام - نسبت داده شده که در پای حضرت تیری واقع شد که خاج کردن آن ممکن نبود. پس حضرت زهرا - سلام الله علیها - فرمود آن را در حال نماز خارج کنید که در این حال، امام آنچه بر او وارد می شود را در نمی یابد. پس تیر را در حالی که ایشان در نماز بودند، خارج کردند». (فیض کاشانی، محجه البیضاء، ج 1، ص 397 و 398)
3. ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ج 6، ص 48، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ه ش.
4. یوسف (12)، آیه 98.
5. کلیات سعدی، ص 53.

مقام حضرت عبدالعظیم
عبدالعظیم حسنی یکی از این افراد است که به درجه ای از معرفت و ایمان به خدا و پیامبر و امامان رسیده که می تواند واسطه بین آنان و مردم باشد.

 لطفا دلیل اینکه جناب حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به مقامی میرسند که امام هادی(ع) در حدیثی زیارت ایشان را برابر زیارت کربلا معرفی می فرمایند را بیان کنید ؟؟ با تشکر فراوان

بعضی افراد در دیانت به درجه ای می رسند که عَلَم و هدایتگر و واسطه بین مردم و امام شده ، مردم را به امام می رسانند، همچنان که امام واسطه بین مردم و خداست و مردم را به خدا می رساند.
چنین افرادی که به این درجه از معرفت و تقوا و دینداری رسیده اند و می توانند واسطه بین امام و مردم شوند و "باب" امام گردند ، نمی توانیم به خودی خود بشناسیم . امامان که با توجه به علم خدادادی بر باطن پاک و نورانی این افراد آگاهی دارند ، آنان را به ما معرفی می نمایند.
عبدالعظیم حسنی یکی از این افراد است که به درجه ای از معرفت و ایمان به خدا و پیامبر و امامان رسیده که می تواند واسطه بین آنان و مردم باشد . امامان معاصر با ایشان سعی داشتند این مقام معنوی را به جامعه گوشزد کنند . جمله امام هادی به فردی که از ری آمده بود ، در همین راستا است ،زیرا عبدالعظیم حسنی در خدا و پیامبر و اهل بیت محو شده ، از لاک خودیت و منیت خارج شده ، بنده خدا و مطیع پیامبر و خلیفه های خدا شده است، از این رو زیارت او مانند زیارت خلیفه های خداست.
هر کس بنده خدا شد و از منیت خارج گردید و محو در اولیای خدا شد ، به آنان ملحق می گردد . زیارت او یا زیارت مرقد او در حکم زیارت اولیا می گردد. این که چه کسی به بندگی محض رسیده و در اطاعت از پیامبر و امامان محو گردیده ، جز پیامبر و امامان به اذن خدا نمی دانند.
عبدالعظیم به درجه ای رسید که به محضر امام هادی می رسد . در محضر ایشان زانو می زند . اجازه می گیرد تا اعتقاداتش را عرضه کند . در صورت صحت ،تایید گرفته و در غیر آن صورت تصحیح کند. چنین اقدامی از جز انسان های خدایی سر نمی زند .
او نقل می کند :به محضر امام هادی رسیدم . ایشان با دیدن من فرمود: ای ابوالقاسم! خوش آمدی که به حق تو یاور و دوستدار ما هستی.
عرض کردم : ای پسر رسول خدا !می خواهم دین و اعتقاداتم را بر شما عرضه کنم تا با تصحیح و تایید شما خدا را بر آن دین ملاقات نمایم.
امام (ع) اجازه داد و عرض کردم : معتقدم که خدا یگانه ای است که با او چیزی نیست. نه شبیه غیر خود است و نه شناخت ناپذیر . نه جسم است و نه صورت و نه جوهر و نه عَرَض ،بلکه جسمیت دهنده به اجسام و صورت دهنده به صورت ها و آفریننده ذات ها و جوهر ها است . او پروردگار هر چیز و مالک و خالق و قرار دهنده و ایجاد کننده هر چیز است. محمد (ص) بنده و رسول او و خاتم پیامبران است که بعد از او تا قیامت ، پیامبری نخواهد بود . شریعتش آخرین شریعت است .باور دارم که خلیفه و ولی امر بعد پیامبرش ، امیر مؤمنان علی و بعد حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و شما (امام هادی) می باشد.
در این جا امام هادی اضافه کرد: بعد از من فرزندم حسن و سپس جانشین او که خودش را
نمی بینند و نمی توانند نامش را ببرند تا این که خدا به او اجازه ظاهر شدن دهد تا به اذن خدا زمین را بعد از پر شدن از ظلم و جور ، از عدل و داد پر کند.
عرض کردم: مولای من به این ها اقرار می کنم و اعلام می نمایم که ولیّ اینان دوست خدا و دشمن اینان دشمن خدا و پیروی از اینان پیروی از خداست . نافرمانی اینان نافرمانی خداست . باور دارم که معراج حق بوده و سوال قبر حق است . بهشت و دوزخ و صراط و میزان حق اند . در قیامت شکی نیست . واجبات بعد از باور به ولایت امامان عبارتند از : نماز ،روزه ، حج ، جهاد ، امر به معروف و نهی از منکر .
امام هادی با شنیدن این اعتقادات فرمود: به خدا این دینی است که خدا برای بندگانش پذیرفته ، بر آن ثابت قدم باش که خدا تو را بر این قول حق در دنیا و آخرت ثابت بدارد . (1)
چنین اعتقاد و عملی است که فرد را به درجه ای می رساند که در امامان محو می شود و زیارت او حکم زیارت معصوم می یابد.
پی نوشت :
1. صدوق ، امالي ،چ پنجم ، بیروت ، اعلمی ، 1400 ق ، ص 419 - 420.

چرا امام علی (علیه السلام) دخترشان را به عقد عمر درآوردند در صورتی که عمر خلافت را غصب کرده و باعث شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نیز شده بود؟

پاسخ:
اهل سنت، نوعاً این مطلب را در کتاب های خود آورده اند؛ ولی علما و مورخان شیعه در این باره اختلاف نظر دارند.
شيخ مفيد، از بزرگان شيعه و از مورخان و فقها و متکلمان برجسته، اين ازدواج را نمي‌پذيرد. وی معتقد است که اين گزارش توسط زبير بن بکار (1) نقل شده که مورد وثوق نيست. افزون بر اين، او از دشمنان علي(ع) به شمار مي‌آيد. در مطالبي که به بني هاشم نسبت مي‌دهد، قابل اعتماد نيست. متن روايت به صورت‌هاي مختلف و گاهي متضاد نقل شده که به آن اشاره مي‌شود:
1. علي (ع) متولي عقد ازدواج بود.
2. عباس، عموي علي، متولي ازدواج شد.
3. بعد از اين که بني هاشم مورد تهديد قرار گرفتند، اين ازدواج انجام شد.
4. اين ازدواج از روي اختيار و بدون تهديد انجام شد.
5. فرزندي به نام زيد، از اين وصلت به وجود آمد.
6. زيد، زنده ماند و صاحب نسل شد.
7. زيد و مادرش (ام‌کلثوم) در زمان عمر کشته شدند؛ به گونه‌اي که معلوم نشد کدام يک زودتر درگذشتند.
8. ام کلثوم بعد از عمر، زنده بود.
9. عمر، مهريه او را چهل هزار درهم قرار داد.
10. عمر، مهريه را چهار هزار درهم قرار داد.
11. عمر، مهريه را پانصد درهم معيّن کرد.
مرحوم شيخ مفيد چنين نتيجه‌گيري مي‌کند که وجود اين همه اختلاف، موجب بطلان گزارش مي‌گردد.
وي مي‌فرمايد: اگر اين روايت صحيح باشد (و چنين ازدواجي محقق گرديده باشد)، باز با مذهب شيعه منافاتي ندارد. (2)
سيد مرتضى، شاگرد برجسته شيخ مفيد معتقد است اين ازدواج از روي اختيار نبود. سپس وي رواياتي را که دلالت بر اضطرار دارد، يادآور مي‌شود و در پايان مي‌فرمايد: حليت و حرمت هر کاري بستگي دارد به اين که دليلي از دين و شريعت بر آن وجود داشته باشد. کار امير مؤمنان، از نظر ما حجت و دليل شرعي است. (3)
از مطالب مرحوم سيد مرتضى استفاده مي‌شود که وي وقوع اين ازدواج را پذيرفته، ولي دليل آن را اضطرار و تهديدهايي مي‌داند که متوجه بني‌هاشم شده بود.
علامه مجلسي بر اين عقيده است که انکار اين واقعه از سوي شيخ مفيد، شگفت‌انگيز است. مجلسي بر اين باور است که شايد منظور شيخ مفيد اين بوده که اين موضوع از طريق اهل سنت قابل اثبات نيست؛ (4) چون رواياتي که از طريق آنان وارد شده، بسيار متفاوت و متضاد است! آن گاه مرحوم مجلسي مي‌گويد: بهترين و اساسي‌ترين پاسخ به اين پرسش آن است که گفته شود اين کار به جهت تقيه و اضطرار انجام شد!
سپس مي‌فرمايد: دور از ذهن نيست که چنين بوده، چون خيلي از کارهاي حرام، در حال ضرورت و ناچاري، حکم آن تغيير مي‌کند و گاهي مبدّل به وجوب مي‌شود. (5)
دکتر سيد جعفر شهيدي، نويسنده و پژوهشگر معاصر، مي‌نويسد: ام‌کلثوم دومين دختر علي (ع) که مادرش حضرت زهرا(س) بود، در سال هشتم هجري متولد شد. در سال هفدهم با عمر ازدواج کرد. چون عمر کشته شد، با عون فرزند جعفر و پس از مرگ او با برادرش محمد بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد.
ام‌کلثوم از عمر پسري به نام زيد آورد.(6)
نويسنده اعيان الشيعه، سيد محسن امين، بر اين باور است که حضرت علي (ع) دو دختر به نام ام کلثوم داشته است. مادر يکي از آنان، حضرت فاطمه(س) و مادر دومي، زن ديگري بود. آن که با عمر ازدواج کرد، مادرش فاطمه (س) نبود و پيش از واقعه کربلا، در مدينه درگذشت.
آن ام‌کلثوم که در کربلا حضور داشت و در کوفه خطبه خواند، مادرش حضرت زهرا (س) مي‌باشد. (7)
آقاي سامي الغريري که الفصول المهمه ابن صباغ مالکي را تحقيق کرده، بر اين عقيده است که ام کلثوم همسر عمر، دختر خليفه اوّل (ابو بکر) بود که قلم به دستان مزدور چنين وانمود کردند که دختر علي (ع) است. (8)
در فروع کافي، بحث طلاق، در مورد عِدّه زني که شوهرش از دنيا رفته، دو روايت - يکي توسط معاويه ابن عمار(9) و ديگري توسط سليمان بن خالد (10) - از امام صادق (ع) نقل شده که محتواي هر دو اين است: چون عمر درگذشت، حضرت علي(ع) نزد ام‌کلثوم رفت و او را به خانه خود برد.
از اين دو روايت استفاده مي‌شود که ام‌کلثوم، دختر علي (ع) بود؛ اما اين که مادرش چه کسي بود، در روايت به آن اشاره نشده است.
مرحوم مجلسي روايت اوّل را موثق و روايت دوم را صحيح مي‌شمارد.
با اين ديدگاه‌هاي بسيار متفاوت و اين که برخي در گذشت ام کلثوم را پيش از شهادت امام مجتبي (ع) ذکر کرده اند، اظهار نظر قطعي در اين باره بسيار مشکل است؛ ولي مسلّم است اگر اين ازدواج انجام شده باشد، با ميل و رغبت انجام نگرفته است. اما در خصوص این که چه ضرورت‌هايي مي‌توانست آن را توجيه نمايد، با قاطعيت نمي‌توانيم اظهار نظر کنيم. ولي اگر اين کار انجام شده باشد، مصلحت مهمي در آن بوده که امام اين وصلت پذيرفته است؛ هرچند ما از آن آگاه نباشيم.
محدث قمی در این خصوص می نویسد: اصحاب معتقدند که امام(ع) بعد از دفاع بسیار و امتناع شدید و عذر خواستن به صورت های گوناگون، چون با تهدید عمر مواجه شد که بر ضد حضرت به تهمت دزدی شاهد اقامه کند و دستش را قطع خواهد کرد، به ناچار در ازدواج دخترش کار را به ابن عباس واگذار کرد و او وی را به عقد عمر در آورد. (11)

پي‌نوشت‌ها:
1. ابو عبدالله، زبير بن ابي بکر بن عبدالله بن مصعب، در زمان معتصم عباسي از سوي وي عهده‌دار قضاوت در مکه بود. در سال 256 درگذشت. (تاريخ بغداد، ج 8، ص 467).
2. مصنفات المفيد، ج 7 (المسائل السرويه)، ص 86 ـ 90؛ محمدباقر مجلسي، مرآة العقول، ج 20، ص 43، تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1366 چاپ اول.
3. مرآة العقول، ج 20، ص 44.
4. همان.
5. همان، ص 45.
6. دکتر سید جعفر شهیدی، زندگاني حضرت فاطمه(س)، ص 263 ـ 264.
7. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، تحقيق سيد حسن امين، ج 2، ص 12، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1418، چاپ پنجم.
8. علي بن محمد، ابن صباغ مالکي، الفصول المهمه في معرفة الأئمة، ج 1، پاورقي، ص 647، تحقيق سامي الغريري، انتشارات دار الحديث.
9. محمد بن یعقوب کلینی، فروع کافي، تحقيق: علي اکبر غفاري، ج 6، ص 115، ح 1، تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1388، چاپ دوم.
10. همان، ح 2.
11. سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج 6، ص 385.

باسلام، چرا حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شبانه دفن شدند؟

پاسخ:
با توجه به برخي رواياتي كه در اين زمينه وجود دارد. احتمال دارد حضرت زهرا (سلام الله علیها) وصيت کرده که شبانه او را دفن کنند آن حضرت مي خواست با اين وصيت نارضايتي و ناخشنودي خود از برخي مسلمانان (به ويژه ابابكر و عمر) را اعلام نمايد، چنان كه حضرت در بستر بيماري از مسلمانان شكايت نموده و فرمود:
"به خدا دنياي شما را دوست نمي دارم و از مردان شما بيزارم! درون و بيرون شان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم!‌... نفرين بر اين مكاران... واي بر آنان! چرا نگذاشتند حق (ولایت امام علي) در مركز خود قرار يابد و خلافت بر پايه هاي نبوت استوار ماند؟".(1)
در برخي از روايات و متون تاريخي تصريح شده است كه حضرت زهرا(س) وصيت نمود كه ابابكر و عمر در تشييع جنازه او شركت نكنند.(2)
از امام صادق(ع) سؤال شد كه چرا حضرت زهرا(س) شبانه دفن شد؟ حضرت فرمود:
" لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لَا يُصَلِّيَ عَلَيْهَا الرَّجُلَانِ الْأَعْرَابِيَّانِ‏؛(3)
تا آن دو مرد (ابوبكر و عمر) بر او نماز نخوانند".
امام علي(ع) نيز طبق وصيت فاطمه زهرا(س) عمل نمود و او را شب دفن نمود.(4) در صحيح بخاري آمده است:
فَلَمّا تُوُفِّیَتْ دَفَنَها زَوْجُها عَلِیٌّ لَیْلاً وَ لَمْ یُؤَذِّنْ بِها اَبابَکْرٍ؛شوي او شبانه فاطمه را به خاك سپرد و رخصت نداد تا ابوبكر بر جنازه‌ او حاضر شود".(5)
ابن شهر آشوب نيز نوشته است ابوبكر و عمر بر علي(ع) خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پيغمبر نماز بخوانند. وي سوگند خورد كه فاطمه چنين وصيت كرده بود و آنان پذيرفتند.(6)
بخاری نيز چنين بيان مي كند
فَغَضِبَتْ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ، فَهَجَرَتْ اَبابَکْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهاجِرَتُهُ حَتّی تُوُفِّیَتْ؛ (7)
فاطمه بر ابوبکر غضبناک شد و با او قطع رابطه کرد . قطع رابطه و قهر وی تا وفاتش ادامه یافت.
طبق نقل بخاری حضرت زهرا سلام الله علیها ، در حالی دنیا را ترک کرد که شدیداً از دست خلیفه اول ناراضی و غضبناک بود. با او قطع رابطه کرد. این یعنی تا آخر عمر هرگز او را نبخشید.
با اين وصيت، حضرت زهرا(س) خواست نارضايتي خود از مردم، (به ويژه ابابكر و عمر) اعلام نموده و افكار عمومي را در طول تاريخ به اين نكته جلب كند كه دختر پيامبر از برخي مسلمانان راضي نبوده ؛ دستگاه حكومت نسبت به خاندان پيامبر(ص) ستم روا داشته است. هم چنين از اين طريق، مظلوميت حضرت علي، غصب خلافت او و غصب فدك فهميده شود.
اكنون بسياري از اهل سنت معتقدند كه حضرت زهرا(س) در نهايت از آن دو نفر راضي شده بود يا غصب خلافت و نارضاتي حضرت فاطمه(س) و حضرت علي(ع) را قبول ندارند.
مخفي نگه داشتن قبر حضرت اين پرسش در اذهان عمومي به وجود مي آورد كه چرا قبر دختر و تنها باقيمانده و يادگار پيامبر اسلام(ص) با آن عظمت مخفي باشد؟ مگر چه ستمي بر او روا داشته شده است؟ دانشمند ارجمند جعفر شهيدي مي نويسد: "... به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كساني چند نشان مي دهد و پيداست كه او (فاطمه زهرا(س)) مي خواسته است با اين كار آن ناخشنودي را آشكار سازد".(8)

پي نوشت ها:
1. سید محسن امین، اعيان الشيعه ،بیروت ، دار التعارف للمطبوعات ،1418 ه ق ،چاپ پنجم ، ج 2، ص 469؛
علامة المجلسي ، بحار الأنوار، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1403 - 1983 م ج 43، ص 206 - 207؛
جعفر شهيدي،‌ زندگاني حضرت فاطمه(س)، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 150 - 151.
2. بحارالانوار، ج 43، ص 206- 207.
3. همان؛ ابن شهر آشوب، مناقب، قم ، موسسه انتشارات علامه، چاپ علمیه قم؛ ج 1، ص 504.
4. محمد بن سعد، الطبقات الكبرى،بيروت ، دار صادر ، ج 8، ص 18 - 19.
5. بخاري، صحيح،بيروت، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1401 - 1981 م ، ج 5، ص 72.
6. مناقب، همان.
7. صحيح بخاري ،ج4، ص142.
8. جعفر شهيدي، زندگاني حضرت فاطمه، ص 165.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
بعد از قتل عثمان، گروه زیادی از مهاجر و انصار - که طلحه و زبیر هم جزو آنان بودند - ‌خدمت علی (ع) رسیدند و گفتند: مردم نیاز مبرم به امام و رهبر دارند و اکنون بر شماست که رهبری را عهده‌دار شوی. حضرت فرمود: «مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید!». جماعت همگی گفتند: به غیر شما راضی نمی‌شویم، هیچ کس شایسته‌تر از شما نیست، چون مردم اصرار کردند، حضرت فرمود: «در مسجد بیعت انجام شود، چون من بیعت پنهانی را قبول ندارم». مردم در مسجد اجتماع کردند و اولین فردی که بیعت کرد، طلحه بود، زبیر نیز بیعت کرد، علی (ع) به آن دو فرمود: «اگر دوست دارید، با شما بیعت می‌کنم و اگر دوست دارید با من بیعت کنید، اشکالی ندارد». آن دو گفتند: با شما بیعت می‌کنیم. (1)
بعد از مدتی طلحه و زبیر خدمت علی (ع) رسیدند و انتظار داشتند که علی (ع) حکومت عراق و یمن را به آن دو واگذار کند، ولی به مقصود خود نرسیدند. در زمان دیگر که با حضرت ملاقات کردند، با صراحت گفتند: اکنون که خدا خلافت را نصیب تو کرده، ما را به عنوان حاکمان کوفه و بصره انتخاب کن، امام پاسخی داد که آن دو متوجه شدند به هدف خود نمی‌رسند، ‌آن دو از مدینه رهسپار مکه شدند.
عایشه که در زمان قتل عثمان در مکه بود، و سخت با عثمان مخالفت می‌کرد و مردم را به کشتن عثمان تحریک می‌نمود، بعد از قتل عثمان رهسپار مدینه شد. در بین راه که متوجه شد مردم علی (ع) را به عنوان خلیفه معین کرده‌اند، بسیار ناراحت شد و گفت: ای کاش آسمان بر سرم فرو می‌ریخت ( و چنین چیزی نمی‌شنیدم ). مرا به مکه بازگردانید. او را به مکه بازگرداندند و مکه به صورت پایگاه مخالفان حکومت علی(ع) درآمده بود.
طلحه و زبیر، عایشه را راضی کردند تا با همدیگر علیه علی (ع) شورش و قیام نمایند و کشته شدن عثمان را بهانه قرار دادند. عایشه موافقت کرد . (2) سخنگوی شورشیان به مردم مکه اعلام کرد: آگاه باشید که ام المؤمنین و طلحه و زبیر عازم بصره هستند. هر کس می‌خواهد اسلام را عزیز گرداند و با کسانی که خون مسلمانان را حلال شمرده‌اند، نبرد کند و آن کس که می‌خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند، با این گروه حرکت کند و هر کس مرکب و هزینه رفتن ندارد، وسائل سفر برای او آماده است. (3)
شورشیان با گروه زیادی از بی امیه و افراد فریب خورده، رهسپار بصره شدند. آنان به بصره حمله کردند و گروهی از مردم بی‌گناه را کشتند و عثمان بن حنیف استاندار علی (ع) را دستگیر کردند. او را مورد ضرب و هتک قرار دادند و موهای سر و محاسنش را کندند. درباره قتل او مشورت کردند، ‌ولی چون از نفوذ برادرش سهل بن حنیف واهمه داشتند، او را رها کردند. (4)
سرانجام جنگ جمل به سرکردگی عایشه و طلحه و زبیر و دسیسه معاویه و بنی امیه میان دو گروه از مسلمانان رخ داد که چهارده هزار تن از مسلمانان از طرفین کشته شدند و کینه و اختلاف شدید میان مسلمانان ایجاد شد. (5)
برای آگاهی بیشتر به کتاب فروغ ولایت از آیت الله سبحانی مراجعه نمایید.
پی‌نوشت‌ها:
1 ابن الأثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر للطباعة و النشر - دار بيروت للطباعة والنشر، سال چاپ : 1386 - 1966م، ج 3، ص 190 ـ 191.
2. فروغ ولایت، ص 367 ـ 372.
3. ابي جعفر محمد بن جرير طبري، تاريخ الطبري، تحقيق : مراجعة و تصحيح و ضبط : نخبة من العلماء الأجلاء، بيروت - لبنان ،ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ، ج 3، ص 490.
4. فروغ ولایت، ص 387؛ کامل، ابن اثیر، ج 3، ص 217.
5. فروغ ولایت، ص 417؛ الجمل، شیخ مفید، ص 223.

سلام.چه گونه ممکن است امام علی(ع)که در نماز به فقیر انگشتر میدهد(شاید توجه اش در این نماز به اطراف است) .در نمازدیگری تیر را از پایش در می آورندومتوجه نمی شوند؟

پرسش 1:
حکم احتياط واجب يعني چه ؟
پاسخ:
@@@@پرسشگر گرامي با عرض سلام و سپاس به خاطر ارتباطتان با اين مركز
پرسشگر گرامي ، در احتياط واجب انسان بايد طبق نظر مرجع خود به احتياط عمل کند يا اينکه به فتواي مرجع ديگري که نسبت به مرجع خود از نظر علمي در رتبه بعدي قرار دارد، رجوع کند و طبق نظر او عمل نمايد.(1)
پي نوشت :
1. آيت الله خامنه اي ، رساله اجوبه استفتائات ، س 8.
پرسش 2:
حتما بايد مجتهد ديگر اعلم باشد يا هم سطح کافي است؟
پاسخ:
@@@@
اگر منظور از سوال رجوع به مجتهد ديگر در احتياط واجب است، لازم نيست فقط به اعلم بعد از مرجع تقليد فعلي باشد، بلکه به مساوي هم مي شود رجوع کرد .(1)

پي نوشت:
1. آيت الله خامنه اي ، رساله اجوبه الاستفتائات ، س 8 .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

آیا حضرت سکینه وجود داشته است؟ اگر وجود داشته، دختر امام علی (علیه السلام) بوده یا امام حسین (علیه السلام)؟

پاسخ:
سکینه دختر بزرگوار امام حسین (علیه السلام)، مادرش رباب دختر امرىء القیس از زنان نامى اسلام است. نام وى آمنه یا امیمه، امینه، امامه ثبت شده است. سکینه لقب او است که از سوى مادرش رباب به او داده شده و یادآور آرامش و وقار او است. در وجه نامگذارى وى به آمنه، گفته شده که او را آمنه نامیدند تا یادآور جده اش حضرت آمنه مادر رسول خدا باشد.
وامام علی (ع) دختری به نام سکینه نداشته است.
هرچند از سال تولّد حضرت سکینه گزارشى در تاریخ ذکر نشده است، ولى از قراین و شواهدى مى توان به سال تولد وى پى برد و آن اینکه:
اولاً: امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا وى را سیّدة النسوان خواند، این مى رساند که سکینه در سال (61 هـ.ق) یک بانو و در سن بلوغ بوده است.
ثانیاً: گفته اند که در هنگام واقعه کربلا، در عقد پسر عموى خود، عبدالله بن حسن بود.
ثالثاً: او در سال (117هـ.ق) در 70 سالگى از دنیا رفته، از این رو، وى متولد سال (47هـ.ق) مى باشد.
سکینه در دورانى پا به عرصه وجود نهاد که خاندان وحى در غربت و انزوا به سر مى بردند. شهادت امام على (علیه السلام) و سپس در سال (50 هـ.ق)شهادت امام مجتبى (علیه السلام) غم عظیمى را بر آل على به وجود آورده بود. از این رو، وجود سکینه خردسال مایه شادى و گرمى خانه بود. امام حسین (علیه السلام) سخت به او علاقمند بوده است.
سکینه دوران کودکى و نیز نوجوانى را در کنار پدرش سپرى کرد. در این دوران درس عفت و پاکدامنى، احکام دینى و سایر آموزه هاى اسلامى را آموخت. راه عبادت و معنویت را در پیش گرفت.
ویژگى ها:
مورخان و نسب شناسان اسلامى نوشته اند، سکینه (علیها السلام) از پرده نشینان خاندان رسالت و از زنان نامى اسلامى است که داراى اخلاق فاضله، صفات حمیده، علم و دانش، جود و کرم و بخشش، و بانویى جلیل القدر و والا مقام و پاک بوده است. از نظر ویژگى هاى جسمانى و ظاهرى از زیباترین زنان عصر خود به شمار مى آمد. به زینت عفت و پاکدامنى و سلامت نفس، متصف، و صفات جمال و جلال انسانى را در خود جمع داشت.(1) در زیر به چند نمونه از ویژگى هاى این بانوى بزرگ اشاره مى نماییم:
1. حاضرجوابى:
حضرت سکینه شوخ طبع و ملیح و حاضر جواب بود. از وى پرسیدند: تو بسیار شوخى و مزاح مى نمایى ولى خواهرت فاطمه شوخى نمى کند. وى بى درنگ جواب گفت:
«چون او را همنام جده مان فاطمه زهرا (علیها السلام) و مرا به اسم جده دیگرمان آمنه بنت وهب مادر رسول خدا نام گذارى نموده اند.»
دکتر بنت الشاطىء مى نویسد: این جواب وى اشاره به این نکته ظریف است که چون فاطمه زهرا (علیها السلام) پس از رحلت پدرش رسول الله، زیاد گریست ـ و به وى ستم فراوان روا گشت ـ وى هیچ گاه خندان نبوده و شوخى نمى کرده است. مهم تر از آن، اینکه فاطمه زهرا (علیها السلام) بانوى معصوم و پاکى است که ساحت مقدس وى از رفتارى که انسان هاى معمولى انجام مى دهند، منزّه است.
علاّمه سید محسن امین نقل مى کند که حضرت سکینه در مجلس ختمى حضور یافت. در آن مجلس دخترى از عثمان بن عفان نیز حضور داشت. دختر عثمان جهت فخر فروشى گفت: «من دختر شهیدم!» سکینه چیزى نگفت. در همان میان، صداى مؤذن به گوش رسید که گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»، سکینه لب به سخن گشود و فرمود:
«این نام که برده مى شود، پدر من است یا پدر تو؟»
دختر عثمان که جواب دندان شکن سکینه را دریافته بود گفت: «هیچ گاه دیگر بر شما فخر نخواهم فروخت.»(2)
2 . راوى حدیث:
از جمله روایات به یادگار مانده از حضرت سکینه، حدیثى است در فضایل شیعه که محمد بن جعفر قمى در کتاب «مسلسلات» آن را چنین آورده است:
«فاطمه دختر امام على بن موسى الرضا (علیهما السلام) از فاطمه و زینب و امّ کلثوم دختران موسى بن جعفر (علیهما السلام) از فاطمه دختر امام صادق (علیه السلام) از فاطمه دختر امام محمد باقر (علیه السلام) از فاطمه دختر امام سجاد (علیه السلام) از فاطمه و سکینه دختران امام حسین (علیه السلام) از امّ کلثوم دختر امیرمؤمنان (علیه السلام) روایت کرده است که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند:
چون به آسمان رفتم و وارد بهشت شدم، در مقابل خود قصرى دیدم که بر آن نوشته شده بود: لا إلهَ إلاَّ الله و مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله وَ عَلِىّ وَلِىّ الله. نیز این جمله به چشم مى خورد: خوشا به حال شیعیان على...»
در ادامه این حدیث، بخشى از ماجراى معراج بیان شده است.
3. مدافع ولایت:
حضرت سیکنه پس از حادثه کربلا و در عصر امامت برادرش، امام على بن الحسین (علیهما السلام) نیز از مدافعان امامت و ولایت بود. بارها براى تقویت بنیه مالى امامت، اموالى را تقدیم امام سجاد (علیه السلام) مى کرد. نیز هنگامى که شنید ابن مطیر، خالدبن عبدالملک، حاکم مدینه در روزهاى جمعه به هنگام خطبه هاى جمعه بر فراز منبر، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را سبّ مى کند، به همراه کنیزان خود به مسجد مى آمد. مقابل ابن مطیر موضع مى گرفت. هرگاه آن خطیب، حضرت را سب و دشنام مى داد، حضرت سکینه به همراه کنیزان و همراهان خود، ابن مطیر را سب و لعن مى کردند و جواب وى را مى دادند. حاکم مدینه در مقابل شجاعت فرزند على (علیه السلام) ناتوان گشته بود. به جهت موقعیت و پایگاه اجتماعى او، قدرت رویارویى با وى را نداشت، دستور مى داد تا کنیزان حضرت را بزنند!
4. فنا در بحر عظمت الهى:
از دیگر مشخصه هاى روحى حضرت سکینه، عبادت و معنویت بود که از وى چهره اى ممتاز ساخت. او جز به خدا نمى اندیشید؛ چنان که روایت شده است که حسن مثنى فرزند امام مجتبی (علیه السلام) براى خواستگارى دختر عمویش، خدمت حضرت حسین بن على (علیهما السلام) رسید. امام فرمود: هر یک از دخترانم فاطمه و سکینه را خواستى انتخاب کن، حسن از شرم سرش را به زیر انداخت و چیزى نگفت. امام حسین (علیه السلام) فرمود:
«أَخْتارُ لَکَ فاطِمَةَ فَهِیَ أَکْثرها شَبَهاً بِأُمّیّ فاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ الله صلى الله علیه وآله ..... وَ أَمّا سُکَیْنَةُ فَغالَبَتْ عَلَیْها الاسْتِغْراق مَعَ اللهِ تَعالى، فَلا تَصْلَحُ لِرَجُل؛
فاطمه را برایت بر مى گزینم که بیش از خواهرش به مادرم فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) شبیه است. در دیندارى چنان است که شب را سراسر به عبادت مى پردازد. روز را به روزه و در جمال انسانى حورالعین را مانند است. اما سکینه غالب بر او چنان است که با تمام وجود به آستان کبریایى حق تعالى پر کشیده و سزاوار ازدواج با کسى نمى باشد.»(3)
ازدواج سکینه با عبدالله بن حسن:
امام حسین (علیه السلام) وقتى رشد، بلوغ و نبوغ دخترش سکینه را دید، وى را به عقد برادر زاده اش عبدالله اکبر فرزند امام حسن مجتبى (علیه السلام) درآورد. از محدثان و محقّقان شیعى، جمعى به این پیوند تصریح نموده اند. از قدماى علماى شیعه محدث شهیر قاضى نعمان بن محمد بن منصور، صاحب کتاب «الدعائم» به این ازدواج اشاره کرده و نوشته است: حسین بن على (علیهما السلام) دخترش سکینه را به عقد عبدالله بن حسن درآورد. عبدالله در روز عاشورا به شهادت رسید.
از محقّقان معاصر نیز استاد محمد على دخیل، به ازدواج سکینه با عبدالله بن حسن تصریح کرده، مى نویسد:
«او پس از شهادت عبدالله با هیچ کس پیمان زناشویى نبست و این عقیده شیعه در این زمینه است.»
رک :ره توشه عتبات عالیات، رفیعی پور سیدعباس، ناشر مشعر

پی نوشت:
1. أعیان الشیعة ، السید محسن الأمین ، جلد : 3 ، صفحه 492 ، ناشر : دار التعارف للمطبوعات - بیروت - لبنان.
2. وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان ، ابن خلکان ، جلد : 2 ،صفحه 394،ناشر : دار الثقافة؛ اعیان الشیعه، عاملى، ج3، ص492.
3. الإرشاد ،الشیخ المفید ، جلد : 2، صفحه 25، سال چاپ : 1414 - 1993 م ، ناشر : دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان.

صفحه‌ها