امام شناسي

با توجه به اینکه معتقدیم نائب عام امام عصر(عجل الله فرجه)، ولی فقیه است:

1- با توجه به اینکه خبرگان رهبری نیز ممکن است در تصمیم گیری های خود دچار اشتباه شوند (همانگونه که در انتخاب مرحوم منتظری بعنوان جانشین اشتباه کردند) آیا مردم حق دارند اگر به نظر آنها رهبر اشتباه کرد به وی تذکر بدهند یا در روزنامه مقاله نوشته و یا سخنرانی کنند تا رهبر اشتباهش را تصحیح نماید؟

2 - آیا فردی را که خبرگان انتخاب می نمایند امام عصر موظف به هدایت اوست؟ آیا ممکن است از نظر امام عصر(عج) فرد دیگری ولی فقیه مردم باشد که خبرگان از او غافل شده اند و یا در کشور دیگری است؟ همانگونه که امام راحل (ره) در وصیتنامه خود ذکر کردند ایشان از قصور و تقصیرهای خود درخواست عفو نمودند یعنی پس ممکن است ولی فقیه نیز در وظایف محوله خود که مربوط به جامعه می شود کوتاهی یا اشتباه کند. آیا این امر با آنچه که به آن معتقدیم مبنی بر اینکه ولی فقیه را امام عصر (عج) هدایت می نماید منافات ندارد؟

3- به گفته حضرت آیت ا... جوادی آملی هر کس می تواند با طی مراتب تقوی به عصمت برسد و این امر منحصر به چهارده معصوم نیست. آیا باتوجه به اینکه ولی فقیه از نظر تقوا و شجاعت و ... لااقل از دیگر مراجع سر می باشد و از سوئی از هدایت امام عصر(عج) نیز برخوردار است معصوم است؟

پرسش1- با توجه به اینکه خبرگان رهبری نیز ممکن است در تصمیم گیری های خود دچار اشتباه شوند (همانگونه که در انتخاب مرحوم منتظری بعنوان جانشین اشتباه کردند) آیا مردم حق دارند اگر به نظر آنها رهبر اشتباه کرد به وی تذکر بدهند یا در روزنامه مقاله نوشته و یا سخنرانی کنند تا رهبر اشتباهش را تصحیح نماید؟
پاسخ:
وقتی ما سیستم ولایت فقیه بر اساس انتخاب افراد غیر معصوم را پذیرفتیم. طبیعی است که احتمال بروز اشتباه و خطا در این امر وجود دارد هرچند معتقدیم در سیستم های انتخاب بشری و بر مبنای انتخاب نخبگان یک رشته این شیوه بهترین گزینه در انتخاب ولی فقیه است؛ به همین جهت در قانون ساختارهای تصحیح اشتباه یا جلوگیری از خطرات احتمالی یا مضرات بیشتر تعبیه شده چنان که در مورد شخص آیه الله منتظری به همین شکل عمل شد.
به همین نسبت در مورد فرد ولی فقیه هم همین قاعده و امکان اشتباه و خطا امری کاملا ممکن و محتمل است هرچند تحقق خارجی این امر را در اندازه حداقل ممکن می دانیم. حال سخن در این است که در فرض بروز خطا و اشتباه از جانب ولی فقیه چه باید کرد؟
از آن جهت که تصمیمات رهبر در اداره جامعه برخاسته از نظرات کارشناسانه وی در امور گوناگون است، درک درستی یا نادرستی این تصمیمات نیز بر عهده کارشناسان فن خواهد بود؛ در واقع از آنجا که رهبر بر اساس مبانی دینی و فقهی و بر اساس جمع بندی مصالح کلان اجتماعی و سیاسی اقدام به تصمیم گیری و ارائه نظر می نماید، درک درستی یا نادرستی این تصمیم گیری ها نیز نیازمند تأمل کارشناسانه و بررسی نخبگان فن است همان گونه که تنها یک تیم پزشکی مجرب می تواند در مورد درستی عملکرد یک پزشک حاذق در جراحی یک بیمار یا در تجویز داروهای مختلف اظهار نظر نماید.
به همین جهت اظهارنظر توده جامعه در این زمینه قبل از بررسی و کارشناسی کارشناسان فن و نخبگان اگاه به مبانی ذکر شده بی مورد خواهد بود.
اما درعین حال لازم است که کارشناسان مربوطه به دقت نسبت به عملکرد رهبر و ولی فقیه تامل و دقت داشته باشند و احتمالا اشتباهات را تذکر دهند، چنان که این امر در خبرگان رهبری توسط کمیسیون ویژه ای به دقت انجام می پذیرد و صلاحیت رهبر در مورد ادامه رهبری بر اساس تصمیم گیری ها و اظهار نظرهای سال قبل مورد بررسی قرار می گیرد؛ البته روشن است که به دلیل حفظ جایگاه و شأن رهبری این قبیل بررسی ها رسانه ای نشده و نمود خارجی پیدا نمی کند.
بر اساس قانون مجلس خبرگان رهبری دارای 6 کمیسیون تخصصی "اصل 108 قانون اساسی به منظور بررسی و تدوین قوانین مربوط به خبرگان "، "امور مالی و اداری "، "اصول 107 و 109 قانون اساسی، "سیاسی - اجتماعی، "تحقیق موضوع اصل 111 قانون اساسی " و "بررسی راه‌های پاسداری و حراست از ولایت فقیه " است.
یکی از مهم‌ترین آنها کمیسیون تحقیق است که موضوع اصل 111 قانون اساسی را که می گوید "هر گاه رهبر از انجام وظایف قانونی خود ناتوان یا فاقد یکی از شرایط مذکور در اصول 5 و 109 گردد و یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضی از شرایط بوده، از مقام خود برکنار خواهد شد "، بررسی می کند.
بر اساس آئین نامه داخلی مجلس خبرگان رهبری تحقیقات و مذاکرات کمیسیون تحقیق که خبرگان ملت به وسیله آن وظیفه نظارت بر رهبری را اجرا می کنند، محرمانه است و این کمیسیون باید اطلاعات لازم در رابطه با اصل 111 را در محدوده قوانین و موازین شرعی تحصیل و نسبت به صحت و سقم گزارشات مربوطه بررسی کند و سایر اعضای خبرگان نیز باید اطلاعات خود درباره اصل 111 را در اختیار این کمیسیون بگذارند.
کمیسیون پس از بررسی و تحقیق چنانچه مطالب مذکور را برای تشکیل اجلاس خبرگان کافی نداند، موضوع را با اعضای خبرگان که اطلاعات را در اختیار کمیسیون گذارده‌اند، در میان گذاشته و توضیحات خود را ارائه می کند و اگر آنها قانع نشدند و اگر اکثریت نمایندگان درخواست تشکیل جلسه فوق العاده شدند، اجلاسیه مجلس خبرگان برگزار می شود.(1)
به علاوه این گروه از کارشناسان همه نخبگان و کارشناسان جامعه نیز می توانند دیدگاه ها و نظرات خود را در مورد عملکرد رهبری به همین کمیسیون خاص منتقل کرده و یا از طریق رفتر ارتباطات مردمی به رهبر منتقل کرده و احیانا پاسخ دریافت نمایند؛ همچنین امکان دسترسی توده افراد جامعه به نمایندگان ولی فقیه در سراسر کشور و همچنین امکان ارتباط حضوری افراد نخبه و برجسته کشور حتی در موضوع انتقادها یا سوالاتی که در مورد عملکرد رهبری دارند ، فراهم است چنان که در مواردی این امر محقق شده است.
البته تأکید می کنیم که در غالب موارد نه به صلاح کشور و رهبری مقتدر یک جامعه است که این امور جنبه علنی و رسانه ای به خود بگیرد و نه به طور کلی طرح برخی سوالات و ابهامات در رسانه های عمومی و انتشار بیانیه و ... به نتیجه مطلوب و قابل قبول ختم می شود، بلکه مفاسد گوناگونی از جمله دستاویز شدن این امور برای دشمنان حکومت دینی را به دنبال دارد که به هیچ وجه قابل قبول نیست.
در عین حال در مواردی این انتقادات و سؤال ها بروز رسانه ای پیدا می کند. مانند ملاقات جمعی از اساتید حوزه علمیه قم بعد از جریانات پس از انتخابات 88 و پاسخ های مستدل و منطقی رهبری به سوالات آن ها یا انتقادات خاصی که در برخی دیدارها صورت می پذیرد مانند موردی که در دیدار نخبگان دانشگاهی رخ داد (2) و رهبری در همان جلسه خطاب به فردی که تاکید می کرد هیچ انتقادی از رهبری نمی شود فرمودند:
« ما كه نگفتیم از ما كسى انتقاد نكند؛ ما كه حرفى نداریم. من از انتقاد استقبال می‌كنم؛ از انتقاد استقبال می‌كنم. البته انتقاد هم می‌كنند. دیگر حالا جاى توضیحش نیست؛ انتقاد هم هست، فراوان هست، كم هم نیست؛ بنده هم می‌گیرم، دریافت می‌كنم و انتقادها را می‌فهمم. »(3)
در نهایت باید گفت انتقاد و نصیحت سازنده به رهبران جامعه حقیقتی است که در متون دینی مورد توجه قرار گرفته است. چنان که پیامبر در خطبه حجه الوداع فرمود: « سه چیز است که در آن درون قلب مسلمان دغلی وجود ندارد » و یکی از آن ها را النصیحه لأئمة المسلمین، یعنی خیرخواهی و نصیحت نسبت به پیشوایان مسلمانان دانست. (4) اما روشن است که شیوه این خیرخواهی و نصیحت گویی باید به بهترین شکل باشد که از عنوان نصیحت و خیرخواهی خارج نشده و به تضعیف جامعه اسلامی و رهبری آن منتهی نگردد.

پی نوشت ها:
1. http://khabarnamehiran.persianblog.ir/post/4811
2. رک : http://www.tebyan.net/Politics_Social/Politics/Domestic_Policy/Internati...
3. همان.
4. شيخ صدوق، الأمالي، يك جلد، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1362 ه. ش، ص 350 .
--------------------------------

پرسش2- آیا فردی را که خبرگان انتخاب می نمایند امام عصر موظف به هدایت اوست؟ آیا ممکن است از نظر امام عصر(عج) فرد دیگری ولی فقیه مردم باشد که خبرگان از او غافل شده اند و یا در کشور دیگری است؟ همانگونه که امام راحل (ره) در وصیتنامه خود ذکر کردند ایشان از قصور و تقصیرهای خود درخواست عفو نمودند یعنی پس ممکن است ولی فقیه نیز در وظایف محوله خود که مربوط به جامعه می شود کوتاهی یا اشتباه کند. آیا این امر با آنچه که به آن معتقدیم مبنی بر اینکه ولی فقیه را امام عصر (عج) هدایت می نماید منافات ندارد؟
پاسخ: هدایت امام زمان (عجل الله فرجه) به عنوان امام معصوم بر مردم، برای همه است ولی علمای دین و حاکم عادل در جامعه ممکن است مشمول توجهات خاصه آن حضرت قرار گیرند. چون فقهای واجد شرایط به طور عام از نائبان امام زمان(عج) هستند. اما این امر به شکل وظیفه و تکلیف برای امام نیست. زیرا فقها هم مکلف به انجام وظیفه درست و صحیح و تلاش برای انجام این مسئولیت هستند و هدایت قهری امام زمان با این تکلیف اختیاری منافات دارد.
در زمان غیبت کبرى همه فقهای واجد شرایط نائبان حضرت می‌باشد، چنان که در روایات متعددی به این مطلب اشاره شده است، حضرت در یکی از توقیعات خود از فقها به عنوان حجت‌های خود یاد کرد.
در این نامه حضرت ولی عصر (عج) به اسحاق بن یعقوب فرمود: " «وامّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانّهم حجتی علیکم و انا حجة اللَّه؛ در مورد رویدادهای زمان ( مسایل سیاسی و اجتماعی، فقهی و فرهنگی و غیر آن) به راویان‏ حدیث‏ ها (حدیث شناسان و آگاهان به احکام خدا و دستورهای الهی) رجوع کنید، زیرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم".(1)
این جمله که آنان "حجت من" بر شما هستند و من "حجت خدا" بر فقها می‏ باشم، دلیل خوبی بر نیابت فقها و مراجع از امام می‌باشد. چه این که در روایت دیگر آمده: « مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً ...(2)
کسی که از شما احادیث ما را روایت می‌کند. در حلال و حرام ما صاحب نظر است. احکام ما را می‌داند، باید او را به عنوان حاکم بپذیرید. ما او را حاکم بر شما قرار دادیم، پس هر گاه به حکم ما حکم کرد و شما حکم او را نپذیرفتید، حکم خدا را سبك شمرده‌اید و ما را رد نموده‌اید. ردّ ما ردّ خداوند و در حد شرک به خدا است».
فقها نیز در طول تاریخ غیبت کبرى، پاسخگوی مسایل دین و معارف اسلام بوده، به مشکلات مردم رسیدگی می‌نمایند. نیابت برای تمام فقهای شیعه ثابت است. چنانچه یکی از آنان رهبری جامعه را به دست گیرد، بر او نیز صدق خواهد کرد؛ بنابراین ممکن است ولی فقیه به عنوان نایب عام حضرت مورد توجه ایشان بوده و از عنایات ویژه حضرت برخوردار باشد. ولی باید توجه داشت که این امر قابل اثبات و اظهار نظر قطعی نیست و بر فرض صحت اصل این امر، ولی فقیه به طوری تحت هدایت و رهنمود امام زمان نیست که اصلا از خطا و یا قصور و تقصیر منزه باشد.
طبق احادیث یاد شده، فقهای جامع الشرایط به نیابت عام از سوی حضرت حق در هر زمان، حاکم شرع و صاحب ولایت‌اند،
اما درباره ولایت و حاکم به معنی حکومت و در دست گرفتن امور جامعه چون به کارگیری این نوع ولایت در جامعه به صورت رسمی نمی‌تواند توسط تمام آنان انجام پذیرد و هرج و مرج و اختلاف گسترده ایجاد می شود، یک نفر جهت اِعمال ولایت توسط فقهای مجلس خبرگان معرفی می‌شود، تا به امور اداره جامعه بپردازد به چنین فردی ولی فقیه گفته می‌شود و امام زمان هم ممکن است همان فرد را مورد تأیید و توجه قرار دهد. چون مصلحت جامعه مسلمین در وحدت آنهات است که مورد نظر امام همین است.

پی‌نوشت‌:
1. صدوق، کمال الدین، نشر جامعه مدرسین قم، ج 2، ص 484.
2. کلینی، کافی، نشر دار الکتب الاسلامیه تهران 1380 ق، ج 1، ص 67.
---------------------------

پرسش3- به گفته حضرت آیت ا... جوادی آملی هر کس می تواند با طی مراتب تقوی به عصمت برسد و این امر منحصر به چهارده معصوم نیست. آیا باتوجه به اینکه ولی فقیه از نظر تقوا و شجاعت و ... لااقل از دیگر مراجع سر می باشد و از سوئی از هدایت امام عصر(عج) نیز برخوردار است معصوم است؟
پاسخ:
در ابتدا باید گفت: موهبت عصمت دارای مراتب است. درجه کامل عصمت یعنی عصمت مطلقه اختصاص به چهارده نفر دارد، ولی ممکن است مراتب پایین تر عصمت نصیب سایر افراد دیگر نیز بشود، زیرا گوهر اصلی انسان که نفس ناطقه‌ اوست، به گونه ای آفریده شده که اگر بخواهد، با تأمین برخی شرایط به آسانی می تواند به قله بلند عصمت برسد.
نفس انسان با حرکت جوهری و تکامل معنوی از قوه به فعلیت رسیده و می تواند از آفت‌های سهو، نیسان، غفلت، جهالت و هرگونه ناپاکی مصون باشد، چون محدوده ای نفوذ شیطان تنها محصور به مراحل وهم و خیال است که وابسته به نشئه طبیعت انسان است، اما مراتب عقل و قلب کاملا از قلمرو و نفوذ شیطان مصون است. سهو، نسیان، غفلت و جهل و هر ناپاکی دیگر در آن ساحت قدسی راه نمی‌یابد.
بنابراین چون شوون هستی انسان محدود به مراتب طبیعی، خیالی وهمی نیست، اگر کسی به مرتبه عقل خالص و قلب سلیم راه یافت، می تواند همچون فرشتگان از گزند لغزش های علمی و عملی مصون بماند.(1) بنابر این ستیغ عصمت که همانا عصمت مطلقه است از آن چهارده معصوم است. ولی مراتب نازله آن ممکن است نصیب برخی از علمای دین نظیر ولی فقیه ومراجع معظم تقلید و حتی افراد عادی نیز بشود. چون عصمت از گناه برای دیگران نیز دست یافتنی است.
در واقع خداوند کسی را از دست یافتن به مقام عصمت محروم نکرد که البته این مقام را اصطلاحا عصمت نمی گویند، بلکه عدالت کامله خوانده می شود. از این رو به مراجع بزرگ معصوم گفته نمی شود ولی عادل اطلاق می گردد.
گفتنی است که برتری ولی فقیه در موارد یاد شده در پرسش ممکن است گاهی وجود داشته باشد. ولی این برتری لزوما کلیت ندارد و لازم نیست که همواره چنین باشد. بلکه در جمع بندی ولی فقیه برتر از دیگران محسوب می شود نه در تک تک خصوصیات. چه این که به طور روشن باید گفت که ولی فقیه گرچه از مقام عدالت کامل برخوردار است و شرط احراز این مقام هم بستگی به عدالت دارد، ولی دارای مقام عصمت به مفهوم خاص که برای معصومین مطرح است نمی باشد؛ درباره هدایت ولی فقیه از سوی امام زمان نیز در سوال قبل توضیح لازم تقدیم شد.

پی‌نوشت‌:
1. جوادی آملی، وحی و نبوت در قرآن، نشر مرکز اسرا ،قم،1381 ش، ص 201.

در آیه ی «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم» منظور از أولی الامر فقط امام معصوم است؟ آیا آیت الله خامنه ای هم اولوالامر است؟

پاسخ:
مصداق "اولو الامر" در آیه شریفه قطعا معصومین هستند و غیر معصوم را شامل نمی شود زیرا در آیه به اطاعت مطلق و بدون قید و شرط از معصوم امر شده، همچنان که به اطاعت مطلق از خدا و رسول امر شده، اطاعت مطلق مختص خدا و معصومین می باشد.
فقیهان شیعه در این مورد اتفاق و اجماع دارند و هیچ فقیهی از شیعه، غیر معصومین را مورد و مصداق این آیه و "اولوالامر" ندانسته و نشمرده است.
بسیاری از فقیهان به این آیه برای اثبات لزوم اطاعت از فقیه استناد کرده اند، با این بیان که فقیه دارای شرایط به عنوان نایب امام معصوم است و به امر امام معصوم حق امر و نهی دارد.
به حکم امام معصوم موظف به پیروی از احکام و دستور فقیهان واجد شرایط می باشیم چون معصوم، ولی امر است و اطاعت از دستور معصوم واجب است. او فقیه را به عنوان نایب خود معرفی کرده، پس اطاعت از فقیه دارای شرایط در حکم اطاعت از امام معصوم است و فقیه، ولی امر، به امر امام معصوم است و در طول معصوم قرار دارد؛ یعنی از معصوم کسب حجیت و لزوم اطاعت می کند، نه اینکه در عرض معصوم و مصداق مستقیم آیه باشد.
بیان آیت الله جوادی آملی به شرح زیر است:
"در اثبات ولایت فقیه نیز روشن شد که عقل حکم می کند که اجرای احکام دین باید استمرار داشته باشد و مختص به زمان پیامبر (ص) و معصومین(ع) نبوده، اگرچه "اولی الامر" در آیه کریمه "اطیعوا الله و..." ظاهر در معصومین (ع) است و آنان اولی الامر بالاصاله هستند، ولی در عصر غیبت معصوم طبق رهنمود عقل و نیز به دستور خود معصومین، نایبان ایشان، اولی الامر هستند اما" اولی الامر بالتبع" نه "اولی الامر بالاصاله" وهمان گونه که در عصر حضور و ظهور معصوم، نایبان خاص بسیاری از کارها را به عهده داشتند و مباشرت خود معصوم شرط نبود، در عصر غیبت نیز نایبان عام اداره امور را به دست دارند.(1)
قطعا آیت الله مصباح جز همین را نمی گوید.

پی نوشت ها :
1. ولایت فقیه ، جوادی املی ، ص370 .

سؤال من در مورد ولایت تکوینی است، پس با اين حساب بايد بگوييم خود امام شفا مي دهد؟ و يا بگوييم به خاطر مقام امام، خدا شفا مي دهد؟ اصلا خدا شفا مي دهد يا امام؟ پس با اين حساب ما پانزده خدا داريم با اين تفاوت که يکي از آنها به بقيه قدرت خدايي داده؟ اين که من ميگم به خاطر اين هست که بعضي از شيعيان مي گويند امام عالم غيب است، آن هم همه غيب ها خيلي خوب است.

ما فکر کنيم بعد اعتقادي را قبول کنيم بعد از هزار سال هر کس هر چه گفته و نوشه آيا بايد مرجع بزرگان ما باشد؟ چرا؟ در ضمن من شيعه هستم و هرگز منصرف نمي شوم مشکل جايي است که قرآن و عقل و حتي بسياري از دعاهاي معصومين کاملا چيز ديگري مي گويد. آيا امام علي (ع) نگفتند هر که مرا به اندازه خدا بزرگ کند هلاک مي شود.

پاسخ:
دوست بزرگوار به نظر می رسد مطالبی که در مورد ولایت تکوینی ائمه (علیهم السلام) و علم غیب داشتن آنها و جایگاه این دو مقام برای آنها شنیده اید اندکی با واقعیت فاصله دارد و با تلقی های عرفی و غیرعلمی ممزوج شده و باعث گشته تصور نادرستی از این دو اعتقاد دینی برداشت نمائید و طبیعتا سؤالات شما هم نتیجه چنین تلقی می باشد، حال آن که ولایت تکوینی و هم علم غیب امامان (ع) با آن چیزی که در ذهن شما تصویرسازی شده است متفاوت بوده، لذا لازم است با تکیه بر آیات قرآن و روایات اهل بیت (ع) حقیقت این دو اعتقاد و باور و تفاوت آن با برداشت های شخصی روشن گردد تا خود به خود پاسخ ها مشخص گردد، لذا در ضمن چند نکته سعی می شود به این تفاوت ها اشاره شود:
1.ولایت تکوینی که خداوند به برخی از افراد با ویژگی های خاص نظیر انبیاء و ائمه (ع) اعطا می نماید، توانمندی خاصی در عرض ولایت تکوینی خداوند نیست، بلکه امتداد همان ولایت تکوینی خداوند می باشد، یعنی این ولایت تنها به افرادی اعطا می شود که به جهت رسیدن به مقام عصمت، تمام هستی آنها (اعم از اندیشه، رفتار، گفتار، تصمیمات، دوست داشتن ها و نفرت ها، اعمال و کردار و ... ) دقیقا مطابق خواست و رضایت و اراده خداوند می باشد(1)، به همین دلیل اراده آنها گویای اراده خداوند بوده، رضایت آنها نشانه رضایت خداوند و غضب آنها تجلی غضب خداوند می باشد، لذا اعطای چنین ولایتی از سوی خداوند به آنها در واقع همان اعمال ولایت تکوینی خداوند می باشد نه مقامی در کنار ولایت تکوینی خداوند، یعنی آنها این ولایت را فقط در جائی به کار می برند که خواست و رضایت و اراده خدا باشد و در واقع آنها مجری اوامر الهی هستند و هرگز بر خلاف اراده خداوند و مطابق میل وشهوت و اراده شخصی خود نه چیزی را اراده می کنند و نه اجازه دارند که چنین کاری کنند(2) (البته این به معنای مجبور بودن آنها نیست زیرا با اختیار و تلاش و انتخاب خودشان شایستگی این مقام الهی را یافتند) لذا با توجه به این نکته دیگر معنا ندارد که ائمه را به خاطر داشتن چنین مقامی ،خدایانی در کنار خدای یگانه تلقی نمائیم و به همین بیان معنا ندارد که شفا گرفتن به دست امام معصوم (ع) را شفا از غیر خدا تلقی نمائیم. زیرا حتی بر فرض شفا گرفتن یک بیمار بواسطه اراده امام معصوم چیزی غیر از تحقق اراده خداوند نیست.
2.در مورد علم غیب امامان معصوم نیز اعتقاد شیعه طبق آیات قرآن و روایات این است که این علم مستقلا مخصوص خداوند متعال می باشد(3) و تا خداوند اراده نکند احدی از چنین علمی بهره نخواهد داشت در عین حال پیامبران الهی و ائمه (ع) به جهت وظیفه الهی خاصی که در زمینه هدایت انسان ها بر عهده داشتند هرگاه انجام این وظیفه به دلائل خاصی نظیر اثبات حقانیت امامت خود به جویندگان حقیقت و یا هدایت باطنی افراد به مسیر الهی اقتضا می نمود از برخی مسائل به صورت غیبی آگاه شوند، هرگاه چنین اراده ی می نمودند خداوند متعال آنها را از آن مسائل خاص آگاه می نمود(4) و در قرآن کریم نیز اجمالا اعطای این علم به برخی از انبیاء الهی تایید شده است.(5) اگرچه در شرایط عادی آنها صرفا با تکیه بر همان آگاهی های عادی خود مثل دیگران زندگی و قضاوت و داوری می نمودند. هیچ یک از بزرگان و عالمان دینی ما نیز غیر از این مطلب ادعائی ندارد.
3. اعتقاد به ولایت تکوینی ائمه و داشتن علم غیب نسبت به برخی از حوادث و اخبار از غیب در برخی از مواقع و اطلاع از رفتار و عملکرد افراد از راه علم الهی منافاتی با بندگی و عبودیت ائمه ندارد. همانطور که داشتن چنین مقاماتی حاکی از اوج بندگی و عصمت ائمه (ع) در پیشگاه خداوند می باشد، لذا همانطور که داشتن چنین مقامی فرد را تا حد خدائی بالا نمی برد، اعتقاد به چنین مقامی برای آنها با توحید و یکتاپرستی منافاتی ندارد، کلام امیر المؤمنین علی (ع) نیز ناظر به افراد غالی می باشد که در زمان حیات حضرت، با مشاهده کرامات خاص و قدرت های ویژه از حضرت، از آنجائی که از روی ضعف اعتقاد نتوانستند بین بندگی امیرالمؤمنین و داشتن چنین مقاماتی جمع نمایند، از روی کج فهمی علی رغم تاکید حضرت بر بندگی خویش در درگاه الهی، قائل به خدابودن حضرت شدند، و در همان زمان نیز مورد طرد و خشم و غضب و در نهایت جنگ و قتل از جانب حضرت قرار گرفتند.

پی نوشت ها:
1.«وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى*إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى»؛«و هرگز(پیامبر خدا) از روى هواى نفس سخن نمى‏ گويد! آنچه مى‏ گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!» (سوره نجم(53) آیه 3و4).
2.«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ*لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ* ثمُ‏َّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ»؛ «اگر او(پیامبر خدا) سخنى دروغ بر ما مى‏ بست، ما او را با قدرت مى‏ گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى‏ كرديم،» (الحاقه (69) آیه 44الی 46).
3.«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو»؛ «كليدهاى غيب، تنها نزد اوست و جز او، كسى آنها را نمى‏ داند» (انعام(6) آیه 59).
4.رک: ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ج 1 باب: ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا ؛ دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش .
5.«ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك»؛« (اى پيامبر!) اين، از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى‏ كنيم» (آل عمران(3) آیه 44).
6.«و ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»؛ « چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برمي گزيند (و قسمتى از اسرار نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است، در اختيار او مى‏ گذارد.)» (آل عمران(3) آیه 179).

سلام چگونه می توان به دلیل عقلی زیر مبتنی بر نفی ولایت تکوینی معصومین پاسخ داد؟

معصومین دارای جسم هستند پس محدود به زمان و مکان هستند در نتیجه در آن واحد در چندین مکان نمی توانند قرار بگیرند پس چگونه ولی همه موجوداتند و این که در زمان مرگ هرکس بالای سر او حاضر می شوند ممکن است چندین نفر در یک زمان بمیرند و با طرح این اشکال چنین چیزی چگونه امکان دارد؟

پاسخ:
درباره فراز اول پرسش باید گفت:
اولا: ولایت تکوینی مربوط به ساحت روحی انسان کامل است و نه جنبه جسمانی او و جنبه جسمانی او هرگز مانع تجلی کمالات روحی او نمی گردد.
ثانیا: حکیم نامدار جناب فارابی در کتاب فصوص الحکم در این باره سخنی شنیدنی دارد: نبی از نیروی قدسی برخوردار است. از این رو همان گونه که بدن آدمی در برابر روح او فروتن است و روح هر گونه تصرفی که بخواهد می‌تواند در بدن داشته باشد، عالم خلقت نیز در پیشگاه انسان کامل به همین میزان فروتن است. او هرگونه که بخواهد و صلاح بداند به اذن الهی می‌تواند در عالم تصرف کند.(1)
حکیم و عارف بزرگ امام خمینی (ره) نیز در این باره مي فرمايند: انسان کامل دارای اراده کامله‌ای است که به نفس اراده، انقلاب در عناصر پدیده‌های خلقت به وجود می‌آورد و عالم طبیعت در پیشگاه اراده او خاضع است، و به طور کلی هیولای عالم امکان تحت تسخیر ولی الله است. هر گونه که بخواهد، به اذن در آن تصرف می‌کند، چون او از اسم اعظم برخوردار است.(2)
قرآن کریم نیز وقتی معجزات حضرت عیسى و برخی انبیا دیگر را نقل کرده، روی این تعبیر تکیه دارد که آن کارهای خارق العاده به اذن الله انجام می‌شود.(3)
در کلام نورانی امیرمؤمنان آمده:
«والله ما قلعتُ باب خیبر وقذفت بها أربعین ذراعاً لم یحس به أعضائی بقوّة جسدیة ولا حرکة غذائیة ولکن اُیّدتُ بقوّة ملکوتیّة ونفس بنور ربّها مضئة؛(4) سوگند به خدا که در خیبر را از جا کندم و چهل ذراع دور انداختم، ولی نه با نیروی بدنی و حرکت غذایی، بلکه با نیروی ملکوتی و نفسی که با نور پروردگارش روشن است، انجام دادم».
با توجه به این گونه آموزه‌های دینی معلوم می‌شود که قدرت غیبی و ولایت تکوینی اولیای الهی، جلوه‌ای از ظهور قدرت و ولایت الهی است. آنها به عنوان خلیفه خداوند و به اذن الهی کارهای خارق‌العاده را انجام می‌دهند. تردیدی در اعجاز و کرامات آنها نیست. و از همین روست که ولی و اختیار دار همه موجودات در هر دو ساحه تکوین و تشریع است .
درباره فراز دوم پرسش باید گفت: در جای خود به تفصیل بیان شده که بر اساس آموزه های دینی هر گاه مؤمن را ساعت احتضار برسد، رسول خدا (ص) و امیرمؤمنان فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین و سایر ائمه از فرزندان او (ع) به همراه میکائیل و اسرافیل و جبرئیل و عزرائیل (ع) بر بالین محتضر مومن حاضر می شوند. (5) اما این که چگونه در یک آن بر بالین چندین محتضر در چندین مکان حاضر می شوند؟ باید توجه داشت که حضور آنها حضور فيزیکی و جسمانی نیست. بلکه حضور و تجلی معنوی و روحی است. چه این که ممکن است مراد از حضور آن حضرات تمثل وجودی آنان برای محتضر باشد که هیچگونه محذوری در این باب وجود ندارد که در یک آن در چندین مکان متمثل شوند و برای مومن در چندین مکان تمثل یابند. تفصیل این مسأله را در منبع ذیل جویا شوید.(6) ولی به اختصار باید گفت در صحیفه امام سجاد (ع) درباره نحوه حضور عزرائیل آمده:
فرشته مرگ برای گرفتن روح محتضر از ورای حجاب‌های غیب بر او تجلی می‌کند».(7)
بر اساس این گونه روایات معلوم می‌شود همان طور که جناب عزرائیل به صورت تمثل حاضر می‌شود وجود نوری انسان کامل نیز بدلیل این وجود نوری شان فرا زمانی و فرا مکانی است. لذا به لحاظ این ساحه از وجود محدود به زمان و مکان نیست از این رو همزمان در چندین محل می تواند حضور یابد.

پی‌نوشت‌ها:
1. صادقی، انسان کامل از نگاه امام خمینی، نشر پژوهشگاه علم و معارف اسلامی، قم 1387ش،ص 119،
2. همان، ص 119.
3. آل عمران (3) آیه 49 و مائده (5) آیه 110.
4. محمد طبرسی بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، نشر اسلامی قم22 14 ص 294.
5. کلینی، کافی ،نشر دار الکتب الاسلامیه تهران 1380 ق، ج 3 ، ص127 .
6. ر،ک : صادقی، سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی نشر موسسه امام خمینی 1387 ش، ص186 .
7. صحیفة سجادیه. نشر موسسه فیض الاسلام تهران دعای 43.

سلام

1- آیاتی که ولایت تکوینی را اثبات می کند چه آیاتی است؟ لطفا توضیح دهید.

2- آیاتی چون "وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِیا" چگونه منافات با ولایت تکوینی ندارد؟

3- با تسلط بر جهان هستی و ولایت تکوینی، چرا باز ائمه نیاز به دعا دارند و با توجه به "انا بشر مثلکم" و محدود بودن به مکان و زمان چگونه این ولایت برای نبی و ائمه ثابت می شود؟

ممنون

پاسخ 1: آیات راجع به ولایت تکوینی:
به برخی از آياتى كه اشاره به ولايت تكوينى دارد، و اين كه خداى متعال هر گونه تصرف در هر موجود و هر رقم تدبير و به هر طورى كه خود بخواهد برايش ميسور و صحيح و روا است، اشاره می کنیم:
1-" أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ"؛ (1) بلكه به غير خداوند اوليايى براى خود اتخاذ كرده‏ اند و حال آنكه اگر ولى به حقى را مى‏ خواستند او خداوند متعال است.
2-و" ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ"؛ (2) از خداى تعالى گذشته براى شما ولى و شفيعى نيست آيا باز هم متذكر نمى‏ شويد؟!
3- و" أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ"؛ (3) تويى ولى من در دنيا و آخرت.
4- وَ رَسُولاً إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ (4) و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائيل (قرار داده، كه به آنها مى‏ گويد:) من نشانه‏ اى از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ ام، من از گل، چيزى به شكل پرنده مى‏ سازم، سپس در آن مى‏ دمم و به فرمان خدا، پرنده‏ اى مى‏ گردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسى‏] را بهبودى مى‏ بخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏ كنم، و از آنچه مى‏ خوريد، و در خانه‏ هاى خود ذخيره مى‏ كنيد، به شما خبر مى‏ دهم، مسلما در اينها، نشانه‏ اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد!
------------------------------

پاسخ 2:
مخالفت و تضادی در این جا به چشم نمی خورد. زیرا آن چه وسيله هدايت خود و ديگران بود بر اثر سوء نياتشان تبديل به وسيله گمراه شدن و گمراه كردن گشت، چرا كه آنها هيچ گاه دنبال حقيقت نبودند، بلكه به همه چيز با عينك سياه نفاق و حسد و مادي گرى مى‏ نگريستند.
اينها اگرچه در لباس دوست، خود را جلوه مى‏ دهند، دشمنان واقعى شما هستند و خداوند از آنها آگاه هست.
چه دشمنى از آن بالاتر كه با سعادت و هدايت شما مخالفند، گاهى به زبان خيرخواهى و گاهى از طريق بدگويى و هر زمان به شكلى به دنبال تحقق بخشيدن به اهداف شوم خود هستند.
ولى شما هرگز از عداوت آنها وحشت نكنيد، شما تنها نيستيد، همين قدر كافى است كه خداوند رهبر و ولى شما و يار و ياور شما باشد. زيرا از آنها كارى ساخته نيست و اگر گفته‏ هاى آنها را زير پا بگذاريد جاى ترس و نگرانى نخواهد بود.(5)
----------------------------

پاسخ3:
از مفاد آيات فوق و آيات مشابه آن استفاده مى‏ شود كه فرستادگان و اولياى خدا به فرمان و اذن او مى‏ توانند به هنگام لزوم در جهان تكوين و آفرينش تصرف كنند و بر خلاف عادت و جريان طبيعى، حوادثى به وجود آورند، زيرا جمله‏ هاى" ابرى" (بهبودى مى‏ بخشم) و" أُحْيِ الْمَوْتى‏" (مردگان را زنده مى‏ كنم) و مانند آن كه به صورت فعل متكلم ذكر شده دليل بر صدور اين گونه كارها از خود پيامبران است و تفسير اين عبارات به دعا كردن پيامبران و اين كه كار آنها تنها دعا براى تحقق اين امور بوده نه غير آن تفسير بى دليلى است، بلكه ظاهر اين عبارات اين است كه آنان در جهان تكوين تصرف مى‏ كردند و اين حوادث را به وجود مى‏ آوردند.
منتهى براى اين كه كسى تصور نكند كه پيامبران و اولياى خدا استقلالى از خود دارند و در مقابل دستگاه آفرينش دستگاهى بر پا ساخته و نيز براى اين كه احتمال هرگونه شرك و دوگانه پرستى در خلقت و آفرينش بر طرف گردد در چندين مورد از اين آيات روى كلمه" بِإِذْنِ اللَّهِ" و مانند آن تكيه شده است و منظور از ولايت تكوينى نيز چيزى جز اين نيست كه پيامبران يا امامان به هنگام لزوم و ضرورت تصرفاتى در جهان خلقت به اذن پروردگار انجام دهند و اين چيزى بالاتر از ولايت تشريعى يعنى سرپرستى مردم از نظر حكومت و نشر قوانين و دعوت و هدايت به راه راست است.
از آن چه گفته شد پاسخ كسانى كه ولايت تكوينى مردان خدا (پیامبران و امامان) را منكر مى‏ شوند و آن را يك نوع شرك مى‏ دانند به خوبى روشن مى‏ گردد. زيرا هيچ كس براى پيامبران و يا امامان دستگاه مستقلى در مقابل خداوند قايل نيست، آنها همه اين كارها را به فرمان و اجازه او انجام مى‏ دهند. ولى منكران ولايت تكوينى مى‏ گويند كار پيامبران منحصرا تبليغ احكام و دعوت به سوى خدا است و احيانا براى انجام گرفتن پاره‏اى از امور تكوينى از دعا استفاده مى‏ كنند و بيش از اين كارى از آنها ساخته نيست، در حالى كه آيه فوق و آيات مشابه آن غير از اين را مى‏ گويد.
ضمنا از آيه اخیر استفاده مى‏ شود كه لااقل بسيارى از معجزات پيغمبران و اولیای خدا اعمالى است كه به وسيله خود آنها انجام مى‏ شود گرچه به فرمان خدا و استمداد از نيروى الهى است در واقع مى‏ توان گفت معجزه هم كار پيامبران است. (زيرا به وسيله آنها انجام مى‏ شود) و هم كار خدا است. زيرا با استمداد از نيروى پروردگار و اذن او انجام مى‏ گردد.(6)

پی نوشت:
1.شورى( 42) آيه 9.
2.سجده(32 ) آيه 4.
3. يوسف(12 ) آيه 101.
4.آل عمران(3) آیه 49.
5.مکام شیرازی ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، نوبت اول ، ج‏3، ص 403.
6.علامه طباطبایی،المیزان،ترجمه موسوى همدانى سيد محمد باقر،ناشر دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ ى مدرسين حوزه علميه قم ،1374 ش،نوبت پنجم ،ج‏6، ص 15 .
؛ مکام شیرازی ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، نوبت اول ، ج‏2، ص 558 .

سلام

اگه الآن نیازی به ولایت الهی است، چرا مثل زمان غیبت صغری خود امام زمان بصورت رسمی جانشین خودش را انتخاب نمی کند؟

پاسخ:
امام زمان (عجل الله فرجه) به عنوان خليفه الهي در هر زمان عهده دار رسالت هاي متعددي است.(1) كه برخي از اين وظايف مشروط به حضور امام نيست لذا هم در زمان حضور امام و هم در زمان غيبت امام اين وظايف از ناحيه خود امام اعمال مي گردند، لذا در اين موارد حضرت اصلا نياز به جانشين ندارند، و اما در مورد وظائف و شئوني نظير تشكيل حكومت و اجراي حدود و احكام الهي و اداره امور كه مشروط به حضور امام مي باشد و در زمان غيبت، جز با تعيين جانشين عملي نمي گردد. نيز حضرت در طول تاريخ جانشين خود را به صورت رسمي تعيين نموده اند؛ اگر چه اين جانشينان رسمي در دوران غيبت صغري افراد مشخص و معين و خاص بودند كه توسط امام تعيين و معرفي مي شدند. اما در دوران غيبت كبري كه هنوز ادامه دارد به دلائلي كه در ادامه اشاره مي شود. امكان معرفي افراد مشخص به عنوان جانشين وجود ندارد.
لذا ائمه (علیهم السلام) با بيان صفات و شرايط جانشين خود و معرفي جانشينان خود به صورت عام، تشخيص مصداق آن را به عهده خود افراد گذاشتند كه در طول تاريخ چنين افرادي به عنوان مراجع تقليد شناخته مي شدند كه همواره فرد واجد شرايط به عنوان حاكم شرع و ولي فقيه شناخته مي شده است، كه بر اساس روايات چنين فردي پس از شناسائي و معرفي توسط خبرگان و اهل تشخيص به عنوان جانشين رسمي امام زمان معرفي مي گردد.(2)
اما در مورد دليل عدم معرفي افراد خاص و معين به عنوان جانشين در دوران غيبت كبري مي توان به اين نكته اشاره نمود كه اصل غيبت كبري حكمت هاي مختلفي دارد كه تحقق آنها منوط به قطع ارتباط مستقيم مردم با امام معصوم مي باشد مثل اينكه، بر اساس روايات اين غيبت يك آزمايش الهي است كه به اراده خداوند محقق شده است(3) كه مؤلفه اصلي اين آزمايش قطع كامل ارتباط فيزيكي امت از امام و واگذار شدن تكليف آماده سازي بستر ظهور حضرت به مردم مي باشد، لازمه اين جدائي و قطع ارتباط به مدت طولاني و نامعلوم اين است كه عملا امكان معرفي نائبان و جانشينان خاص در غيبت كبري منتفي مي شود.

جهت مطالعه بیشتر می توانید به سایت های زیر مراجعه فرمائید:
http://www.porsojoo.com/fa/node/70215/print
http://www.majlesekhobregan.ir/fa/publications/mags/is_gv/magazines/001/...
http://www.andisheqom.com/Files/velayat.php
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=183361

پي نوشت ها:
1.کلینی،الكافي ،ج1 ص 203،دارالکتب الاسلامیه ،1365ش.
2.علامه مجلسی،بحارالانوار ، ج53 ص 180،الوفاء بیروت،1404ق.
3.بحارالانوار،همان، ج 52، ص 95.

چندی پیش سوالی به صورت زیر پرسیدم: فرض کنید در یک مورد خاص اکثریت مردم نظری مخالف نظر ولی فقیه - که ازقضا آن را به درستی از قرآن و حدیث استنباط نموده است و مطمئنا حکم خداست - داشته باشند. مثلا نخواهند حجاب اجباری باشد یا بخواهند ارث زن و مرد مساوی باشد یا نخواهند بعد از مرگ پدر حضانت فرزندان به جای مادر با پدر بزرگ باشد یا نخواهند احکامی مثل سنگسار در جامعه اجرا شود. (در مثال مناقشه نیست و شما هم لطفا به هیچ وجه به این موارد نپردازید. سوال من چیز دیگری است.) دقت کنید که با پذیرفتن چنین فرضی این مدعا که مردم با پذیرش ولایت فقیه قبول کرده اند که تمامی احکام اسلام بر آنها جاری شود خود بخود باطل می شود. چرا که اگر پذیرفته بودند دیگر به این موارد جزئی هم گردن می نهادند. دقت کنید!

حال آیا ولی فقیه حق دارد از قدرتی که خود مردم به او تفویض نموده اند استفاده نموده از مردم سلب اختیار نماید و حکم خدا را - که از قضا سعادت دنیوی و اخروی مردم در آن است - را با جبر و زور به آنها تحمیل نماید؟ یا اینکه خدا همانطور که تک تک انسان ها را در پیمودن راه سعادت یا شقاوت آزاد گذاشته این حق را به جامعه متشکل از انسان ها هم داده که انتخاب کنند سعادت را می خواهند یا شقاوت را؟ لطفا سر اصل مطلب رفته و از حاشیه بپرهیزید.

پاسخ کوتاهی دادید که البته برایم جالب توجه و تامل برانگیز بود. فرمودید: "در ابتدا باید گفت: اکثریت مردم مجتهد نیستند تا احکام که مخالف نظر اسلام و ولی فقیه را استنباط کنند، البته اگر کسی مجتهد باشد و توان استنباط احکام را داشته باشد، می تواند درمسایل فردی طبق نظر خود عمل کند،" اولا من چنین حرفی نزدم و عبارت "استنباط نموده است" در صورت سوال من فعل مفرد است و فکر کنم واضح باشد که مرجع آن به ولی فقیه بر می گردد. مگر اینکه ولی فقیه هم نتواند احکام اسلام را استنباط کند. گمان کنم صورت سوال را به دقت مطالعه نکرده اید.

ثانیا هر کسی می تواند در مسائل فردی طبق نظر خود عمل کند و البته مسئولیت آن را بپذیرد. نه کسی حق دارد در امور فردی دیگران دخالت کند و نه چنین کاری عملی است. "طبق نظر بیشتر فقها مشروعیت ولایت فقیه الهی است" اولا اگر نظر خدا را فقها بخواهند اعلام کنند خود بخود ولایت فقیه اثبات شده است و دیگر لازم نیست در مورد موضوع ولایت فقیه نظر موافق یا مخالف داشته باشند. ثانیا چرا می گویید نظر بیشتر فقها؟ مگر شما قائل به دموکراسی هستید؟ نظر اعلم ترین فقیه را باید جست که او هم لابد خود ولی فقیه است. "بر این اساس مردم به ولی فقیه مشروعیت نداده اند تا پس بگیرند، البته مردم در مقبولیت ولی فقیه و اعمال ولایت توسط آن نقش دارند، یعنی فقیه با حمایت و پشتوانه ی مردم اعمال حکومت را اداره می کند " من از سخن شما اینگونه فهمیدم که 1-هیچ کس جز فقیه نمی تواند حاکم جامعه باشد. 2- ولی فقیه را خدا منصوب نموده و فقط باید در برابر او پسخگو باشد نه مردم. 3- مردم فقط می توانند ولی فقیه را تایید کنند و حق کنار گذاشتن او را ندارند. چون او را منصوب نکرده اند که بخواهند قدرت را از او پس بگیرند.

سوال 1: ولایت فقیه چه جایگاهی است؟ مگر ولی فقیه نمی خواهد بر مردم حکومت کند؟ چگونه می خواهد به زور حکمی را برمردم جاری کند که آن را نمی خواهند؟

سوال 2: با این حساب اراده خدا بر این است که به زور هم که شده اراده خود را به دست ولی فقیه بر مردم تحمیل نماید.خوب! اگر خدا اینگونه می خواست چرا خود این کار را نکرد؟ چرا مردم را در انتخاب سعادت و شقاوت آزاد گذاشت؟

سوال 3: مردم مخیرند بین اینکه ولی فقیه را تایید کنند یا ولی فقیه - آنگونه که صلاح بداند - با آنان برخورد کند. بهتر نیست به قول آقای مصباح بگوییم مردم حتی حقی بر خون خود ندارند؟ "بیشتر فقهای شیعه، مانند امام راحل(1)، مرحوم نراقی(2) همین نظر را دارند." شما از این دو فرد نام برده اید. آیا مقدمه معراج السعاده را نخوانده اید که آقای نراقی یک صفحه تمام - بله دقیقا یک صفحه تمام - را با عباراتی چون سلطان ابن سلطان و خاقان ابن خاقان و ... به مدح فتحعلیشاهی می پردازد که نصف ایران را به باد داده. آیا انسان به مدح منصوب خود می پردازد؟ آیا فتحعلیشاه آنقدر خطا نکرده بود که آقای نراقی اعمال ولایت نموده و او را بر کنار نماید؟! آقای خمینی هم تا قبل از اینکه مبارزاتش را شروع کند با شاه بسیار خاضعانه صحبت می کرد و او را پاسبان دین مبین معرفی می کرد رجوع کنید به نامه های امام به شاه در ارتباط با برکناری علم و اعتراض به اصول ششگانه انقلاب سفید. "اما اگرفقیه تشخیص داد که اعمال نظر واعلام ولایت به صلاح جامعه نیست، می تواند اعمال ولایت کند، چون این امر نیاز به مقبولیت مردم دارد" اگر ولی فقیه تشخیص داد به صلاح جامعه نیست می تواند اعمال ولایت کند؟!! به نظر می رسد شما نه تنها سوال مرا نخوانده اید پاسخ خود را هم مطالعه نفرموده اید. در پایان اگر چه بعید می دانم پاسخی داشته باشید ولی اگر پاسخی داشتید برایم جالب خواهد بود. امیدوارم که باب گفتگو همچنان باز بماند و مخاطب خود را جاهلی فرض نکنید که به عالم مراجعه کرده و چون گزینه دیگری ندارد هرچه او بگوید با چشم بسته خواهد پذیرفت.

پاسخ:
به نظر مي رسد در برخي موارد پيش فرضها و ذهنيت هايتان در پاسخ ارائه شده موجب سوء برداشت شده باشد.
به هر روي مسايل مورد پرسش شما پيرامون سه محور مي باشد مقبوليت، مشروعيت و فعليت ولايت مطلقه فقيه مي باشد كه پاسخي ديگر خدمتتان ارايه مي شود.
درباره مشروعیت ولایت فقیه دو دیدگاه عمده وجود دارد:
الف) مشروعیت مردمی؛
برخی بر این باورند که مشروعیت ولایت فقیه مردمی است، بدین معنا که هرکس را مردم به عنوان رهبر انتخاب نمودند حق حکومت دارد. طرفداران این دیدگاه بر آنند که شارع در زمان غیبت نسبت به رهبری جامعه بی تفاوت نبوده است. بلکه انتخاب رهبری را به عهده مردم گذاشته است. هر گاه مردم کسی را انتخاب نمودند حکومت وی مشروع است. البته شرع شرایط وخصوصیات را رهبر را بیان کرده است. مردم نیز با توجه با آن شرایط رهبر را انتخاب می کنند. بر اساس این مبنا عزل و نصب رهبری مبتنی برخواست مردم می باشد.
ب) مشروعیت الهی؛
دیدگاه دیگرمشروعیت ولایت فقیه: مشروعیت الهی است که از این دیدگاه به عنوان دیدگاه انتصابی نیز یاد می شود. طرفداران این دیدگاه باور دارند شارع در زمان غیبت نسبت به رهبری جامعه سکوت نکرده و به بیان ویژگی های رهبر هم اکتفا ننموده است، بلکه همانند زمان حضور معصوم (ع) به انتصاب رهبری اقدام کرده است، با این تفاوت که در زمان حضور، افراد مشخصی را به رهبری منصوب نموده، اما در عصر غیبت، فقهای واجد شرایط را به طور عام به سرپرستی مردم منصوب کرده است.
بر اساس این مبنا، مردم در اصل و منشأ مشروعیت حاکمیت حاکم نقش ندارند. اکثر قریب به اتفاق فقهای شیعه همین عقیده را دارند. برای آگاهی بیشتر به کتاب ولایت فقیه از ایت الله جوادی آملی مراجعه نمائید.
طبق ديد گاه مشهور بر اساس آیات و روایات، مشروعیّت حاکم اسلامی ـ اعم از ائمه اطهار(ع) در زمان حضور، ولی فقیه در عصر غیبت ـ وابسته به رأی و رضایت مردم نمی‏ باشد؛ بلکه رأی و رضایت، باعث تحقّق و فعلیت حکومت اسلامی می‏ شود. حضرت علی (ع) می‏ فرماید: لولاحضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر... لا لقیتُ حبلها علی غاربها؛ اگر حضور بیعت‏ کنندگان نبود و با وجود یاوران حجّت بر من تمام نمی‏ شد... رشته کار [حکومت] را از دست می ‏گذاشتم(1).
هم چنین می ‏فرماید: لا رأی لمن لا یطاع؛ کسی که فرمانش پیروی نمی‏ شود، رأیی ندارد(2).
ج) مقبوليت و فعليت:
روايات گذشته، بیانگر نقش مردم در پیدایش، تثبیت و کارآمدی حکومت اسلامی ـ خواه حکومت رسول الله (ص) و امامان معصوم (ع) و خواه حکومت فقیه در زمان غیبت است. حکومت اسلامی بر اراده تشریعی الهی استوار است. رأی خدا در همه جا مُطاع است. اعتبار رأی مردم تا وقتی است که با دین منافاتی نداشته باشد. بر اساس این مبانی مشروعیت حکومت، دین محور است. البته اگر چه مقبولیت مردمی با مشروعیت الهی، تلازمی ندارد. اما حاکم دینی حق استفاده از زور برای تحمیل حاکمیت خویش را ندارد. اگر نفوذ کلمه حاکمیت ولی فقیه و مقبولیت مردمی او از دست برود، مشروعیتش از دست نمی رود، بلکه ادامه حاکمیت با مشکل مواجه می‏ گردد.
پس از تشکیل حکومت اسلامی اگر اکثر مردم دیگر تمایلی به ادامه حکومت نداشته باشند؛ باز حفظ آن بر همه حتی اقلیت واجب است. زیرا حکومت اسلامی همچنان دارای مشروعیت می‏ باشد. باید تمامی امکانات و ابزارها و زمینه‏ های فراهم‏ سازی مقبولیت مردمی را برای کارآمدی حکومت و تثبیت دوام و استمرار حکومت اسلامی به کار گیرند، ریشه‏ های نارضایتی مردم را شناسایی و در صدد حل آن برآیند. ولی اگر این امر محقق نشد و حکومت اسلامی نتوانست حد و نصاب از مقبولیت را که برای ادامه حفظ و بقای حکومت لازم باشد، به دست آورد و یا منجر به کشتار خونریزی و خلاصه مفسده عظیمی در این مرتبت باشد که موجب رضایت شارع نباشد، تکلیف ساقط می‏ شود.

برای آگاهی بیش تر ر.ک:
1. جوادی آملی، ولایت فقیه، ص 490.
2. نبی الله ابراهیم‏زاده آملی، حاکمیت دینی، ص 74.
3. کتاب نقد شماره 7، آیت‏الله مصباح یزدی، حکومت و مشروعیت، ص 54.
4. محمدهادی معرفت، جامعه مدنی، ص 71.

پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، خطبه سوّم .
2. همان، خطبه 27 .

شیعه این ایراد را به اهل سنت می گیره که اهل زمین که از یاران پیغمبر هستند (و از علمای زمان خود) کسی رو که انتخاب می کنند حتی به عنوان رهبر سیاسی جامعه نمیشه قبولش کرد، چه برسه به اینکه بخواهیم او را به عنوان رهبر اعتقادی قبول کنیم؟ پس چطور خود علمای شیعه یک نفر را انتخاب می کنند و امثال آقای مصباح هم می گویند ایشون نایب امام زمان هستند؟ این وهن شیعه نیست؟ به نظرم نمیشه از یک طرف به اهل سنت ایراد گرفت که چرا کسی رو که بشر به عنوان رهبر انتخاب کرده، از نظر اعتقادی قبول دارند و از طرفی خود شیعه بیاد عین همون کار رو انجام بده؟

پاسخ:
شما از مهمترين تفاوت درعصر غيبت و عصر حضور امام كه همان حاضر بودن امام است را غافل شده ايد.
تعيين رهبر در زمان حضور امام معصوم (علیه السلام)، بر مبناي «نصّ الهي» صورت مي پذيرد که به صورت دقيق فرد واجد شرايط را به مردم معرفي مي کند. در اين موقعيت جايگاهي براي شورا و انتخاب خليفه باقي نمی ماند چرا كه موضوعا منتفي است. اما در زمان غيبت - چون نصب فقها براي ولايت، به صورت «عام» بوده و ناظر به فرد خاصي نمي باشد - با «انتخاب مردم» است. لذا با استفاده از شيوه انتخاب مردمي، بايد فردي را که داراي صفات لازم براي رهبري است، تعيين نمود.(1)
علامه طباطبايي در اين باره مي نويسد: « پس از رسول خدا، جمهور از مسلمين، تعيين خليفه را به «انتخاب مسلمانان » مي دانستند و شيعه معتقد بود که خليفه از جانب خدا و پيامبر « منصوص» بوده و امامان دوازده گانه معين شده اند، ولي به هر حال در عصر غيبتِ امام و در زمان حاضر، ترديدي وجود ندارد که حکومت اسلامي بر عهده «مسلمانان» بوده و آنان، خود بايد بر مبناي کتاب خدا، فرمانرواي جامعه را بر اساس سيره رسول اکرم، تعيين کنند.»(2) بر اين اساس اصل يكصد وهفتم قانون اساسي مقرّر مي دارد: «... تعيين رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبرى درباره همه فقهاى واجد شرايط مذكور در اصل پنجم و يكصدونهم بررسى و مشورت مى‏ كنند. هرگاه يكى از آنان را اعلم به احكام و موضوعات فقهى يا مسائل سياسى و اجتماعى يا داراى مقبوليت عامه يا واجد برجستگى خاص در يكى از صفات مذكور در اصل يكصدونهم تشخيص دهند، او را به‏ رهبرى انتخاب مى‏ كنند و در غير اين صورت، يكى از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفى‏ مى‏ كنند...».
نتيجه آن كه نظريه ولايت فقيه نه تنها وهن شيعه نيست. بلكه قوام حكومت اسلامي و مكتب تشيع در عصر غيبت به ولايت فقيه است.

پي نوشت ها :
1. ر. ک : امام خميني (ره) ، صحيفه امام ، ج 10 ، ص 308 و 526 ؛ امام خميني (ره) ، کتاب البيع ، ج 2 ،ص 624 و 692.
2. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان،جامعه مدرسين، ج 4 ، ص 125

بحث بنده مربوط به ولایت فقیه نمی شود بحث کلی است خود ولایت است با سلطه

چند نوع ولایت داریم؟ کدام یک بیشتر به معنی سلطه است؟ سلطه جیست؟ فرق ولایت با سلطه چیست؟

پاسخ:
ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب برخی از افراد می‌شود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدت‌های فراوان، جلوه‌ای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل می‌گردد.
ولایت (به کسر واو) به معنای امارت و سرپرستی است. ولایت (به فتح واو) به معنای محبت، نصرت، ربوبیت و مانند آن است.(1)
برخی درباره ولایت گفته اند:
ولایت از ولی گرفته شده و به معنای قرب است. در اصطلاح به کسی که از موهبت قرب حق تعالی بهره‌مند است، ولی گفته می‌شود. ولایت به مفهوم خاص آن عبارت از مرتبه فنا در حق تعالی است، زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی و صفاتی و افعالی رسیده باشد و فانی فی الله و آراسته به اسما و صفات حق تعالی باشد، ولی الله خوانده می‌شود. ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب کسی می‌شود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدت‌های فراوان، جلوه‌ای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل می‌گردد.(2)
برای واژه ولایت معانی فراوان ذکر شده، در همه آن معانی این نکته نهفته است که ولایت در جایی صدق می‌کند که واسطه بین دو چیز به گونه‌ای برداشته شود که هیچ غیری میان آن دو وجود نداشته باشد. همین معنا در قرب های گوناگون نسبی، مکانی، منزلتی، محبتی و مانند آن وجود دارد، به همین دلیل واژه ولی به هر دو طرف ولایت اطلاق می‌گردد، مثلا گفته می‌شود خداوند متولی تدبیر امور بنده خود است و هدایت او را به عهده دارد. پس ولی او است، همچنین گفته می‌شود که مومن حقیقی ولی پروردگارش است، زیرا همواره در پی انجام فرمان‌های او است.(3)
گرچه واژه سلطه بار منفی دارد و بر تصرفات غاصبانه حکام جور اطلاق می شود، از این نظر هیچ ربطی بین ولایت که بار مثبت و کلمه وحیانی است، وجود ندارد. گاهی ممکن است در محاورات عرفی از حق تصرف شرعی و الهی با واژه سلطه تعبیر شود که در این صورت باید گفت: ولایت و حق تصرف در دو معنى به کار مى رود که نسبت میان این دو (در اصطلاح) عموم من وجه است.
معنى اول: سلطه تصرف در خصوص نفوس و اموال دیگران، همان گونه که شخص بر نفس و مال خود ولایت دارد. مى تواند به هر شکل و نحوى که بخواهد، تصرف کند، اعم از تصرفات خارجى، مانند آن که ولى، مولى علیه مانند فرزند کوچک خود را طبق مصلحت تحت عمل جراحى پزشک قرار دهد و یا او را با خود به سفر ببرد.
یا تصرفات اعتبارى در نفس او مانند آن که براى او زنى تزویج کند یا زن او را طلاق بدهد و یا در اموال مولى علیه تصرفاتى اعم از تصرفات خارجى و یا اعتبارى انجام دهد. اموال او را ـ طبق مصلحت ـ از جایى به جایى و یا از شهرى به شهر دیگر انتقال دهد یا آن که به فروش برساند یا اجاره دهد یا تعویض نماید.
معنى دوم: سلطه تصرف در امور اجتماعى و سیاسى کشور که از آن تعبیر به ولایت زعامت مى شود.
شاید اکثر فقها این نوع از ولایت که عبارت است از ولایت زعامت و ریاست حکومت اسلامى برای ولی فقیه قبول دارند. زیرا فقیه جامع الشرایط ـ اعم از شرایط شرعى و سیاسى، اجتماعى و عرفى ـ نسبت به حاکمیت اسلامى از دیگران اولى است؛ چه آن که حفظ نظم اسلامى باید به دست کسى انجام شود که آگاهى کامل از احکام اسلام و قوانین آن داشته باشد. با اندک توجهى به ضرورت حفظ نظم اسلامى ـ در صورت امکان ـ و قدرت و اختیار فقیه، به این نتیجه مى رسیم که حق حاکمیت اسلامى و ولایت تصرف در امور اجتماعى و سیاسى با فقیه است.
ولایت به معناى اول که یک نوع ویژگی فوق العاده است، بسیارى از علما آن را مخصوص معصومان(ع) دانسته اند.(4)
پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع)، هم به دلیل برخوردارى از مقام عصمت و هم به دلیل دارا بودن منصب حکومت و سرپرستى جامعه داراى ولایت بر مردم هستند. ولى محدوده این دو ولایت با هم فرق دارد؛ به این صورت که حضرات(ع) بر اساس مقام عصمت خود مجاز به تصرف در امور خصوصى مردم هستند؛ یعنى مى توانند در امور شخصى مردم به آنان امر و نهى کنند، مثلا به کسى دستور دهند که همسرش را طلاق دهد یا اموالش را بفروشد یا شغل معینى را عهده دار شود.
اما بر اساس ولایت و حکومت خود بر جامعه، فقط مجاز به تصرف در امور عمومى مردم هستند، چرا که حکومت اصولا عهده دار تنظیم امور عمومى مردم است؛ یعنى امورى که ناشى از زندگى اجتماعى است.
ولایت به معنای اول که ولایت بر نفوس و اموال مردم است، برای نبی و امام به ادله گوناگون قابل اثبات است که به دو دلیل علاوه بر دلیل عصمتی که به عنوان دلیل عقلی اشاره کردیم، می پردازیم:
1- اولین دلیل عبارت از این آیه است: « النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم(5)؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است‏».
2- دومین دلیل حدیث نبوی است: « انا اولى بکل مؤمن من نفسه (6)؛ نسبت به هر مومنی از خودش سزاوارترم».
آنچه در این باب ( ولایت بر نفوس و اموال مردم ) بر پیامبر و امام ثابت است، بیش تر از ولایت شخص بر نفس خود نیست. همان گونه که شخص در حدود شرعی مجاز به تصرف در مال و جان خود است، پیامبر و امام هم در همین محدوده مجاز به تصرف در جان و مال دیگران می باشند. همان طور که شخص نمی تواند بی دلیل شرعی و عقلی جان خود را به خطر بیاندازد، پیامبر و امام نیز مجاز نیستند جان یک فرد را بدون دلیل شرعی و عقلی به خطر بیاندازند.
همان گونه که شخص نمی تواند در مال خود تصرف غیر شرعی کند، امام و پیامبر نیز نمی توانند بدون دلیل شرعی در مال دیگری در جهت منافع جامعه دخل و تصرف نمایند. منشا این نوع از ولایت، عصمت معصومین (امام و پیامبر) علیهم السلام می باشد.(7)
نسبت میان این دو معنى ـ از ولایت تصرف ـ عموم من وجه است؛ یعنى ممکن است کسى هر دو نوع ولایت تصرف را دارا باشد، مانند پیامبر و امامان معصوم که هم داراى سلطه بر کشور بوده و هم سلطه بر نفوس و اموال شخصى افراد داشتند. ممکن است کسى تنها داراى یکى از این دو ولایت باشد، مانند ولی فقیه که تنها ولایت به معنای دوم را دارد. بسیاری از فقها ولایت به معنای اول را در مورد ولی فقیه قبول نکرده اند.
ولایت بالذات و بالاصاله از آن خداوند است، ولی انبیا و اولیا و در زمان غیبت حضرت مهدی(ع) فقهای دارای شرایط به نحوی مظهریت ولایت الهی را دارند.
«ولایت و حکومت همگی اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد. اگر انبیا و مرسلان و ائمه(ع) ولایت تکوینی و یا ولایت تشریعی و حکومت بر جامعه بشری دارند، ولایت‌ها، ظهوری از ولایت خدا و به اذن و فرمان اوست. اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامع‌الشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمانان وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند می باشد و گرنه، انسان‌ها آزاد آفریده شده‌اند و هیچ انسانی سرپرست انسان دیگر نیست».(8)
واژه وِلایت (به کسر واو) به معنای امارت و سرپرستی است. وَلایت (به فتح واو) به معنای محبت، نصرت، ربوبیت است. ولایت عبارت است از قیام بنده به حق در مقام فنا از نفس خود. قیام در پی تدبیر و سرپرستی حق نسبت به بندة حاصل می‌شود که تدبیر انسان را به نهایت مقام قرب الهی می‌رساند. از این رو، وَلِیّ به کسی گفته می‌شود که خداوند به طور خاص متولی و سرپرست امور زندگی و شئون وجودی او باشد. او را از گزند کارهای ناشایست حفظ نماید تا از این رهگذر به مقام کمال نهایی خویش نایل آید. همان حقیقتی است که در قرآن کریم اشاره شده: «وهو یتولّى الصالحین».(9)(10)
ولایت مفهومی است که اطلاقاتی بسیاری دارد، نظیر ولایت پدر بر فرزند و یا ولایت پدر در اجازه عقد دختر و یا ولایت به معنای سرپرستی مرد نسبت به زنش و یا ولایت فرشتگان مدبر عالم بر جهان هستی. ولایت به مفهوم خاص آن عبارت از مرتبة فنا در حق تعالى است، زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی و صفاتی و افعالی رسیده و فانی فی الله و آراسته به اسمای و صفات حق تعالى باشد، ولی الله خوانده می‌شود.
ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب برخی از افراد می‌شود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدت‌های فراوان، جلوه‌ای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل می‌گردد.
ولایت از نظر عرفانی دارای مراتب است. مرتبه عالی ولایت که از آن به ولایت مطلقه یاد می‌شود، اختصاص به انسان کامل (پیامبر و اهل بیت‌) دارد. جلوه‌هایی از آن حقیقت معنوی و پدیدة متعالی نصیب برخی سالکان راستین نیز خواهد شد. بر اساس آنچه از آموزه‌های عرفانی به دست می‌آید، ولایت مطلقه از آن مقام ختمی مرتبت است. او در واقع ولی مطلق است، اما انبیای دیگر و اولیای معصوم(ع) به تبع از آن مقام دارای ولایتند.
بنابراین ولایت مطلقه بالاصاله از آن مقام ختمی مرتبت است و به تبع از آن انبیا و اولیای معصوم است. عارفان و سالکان و صالحان نیز به نوبة خود بعد از اولیا می‌توانند جلوه‌های از آن نور متعالی را داشته باشند. از ولایت انسان کامل (پیامبر و اهل بیت‌) به ولایت شمسیّه و از ولایت سایرین به ولایت قمریه یاد شده است.
چون همان طور که قمر(ماه) در پرتوی نور آفتاب روشن می‌شود، سالکان راستین نیز در پرتوی ولایت انسان کامل دارای ولایت معنوی تبعی می‌شوند و جلو‌‌ه‌ای از آن ولایت و معنویت نصیب‌شان می‌گردد.(11)

پی‌نوشت‌ها:
1. طریحی، مجمع البحرین، مکتبه المرتضویه، تهران، 1365 ش، ج 1-2، ص 455.
2. صدر المتالهین، مفاتیح الغیب، موسسه النشر تاریخی العربی، بیروت، 1419ق. ج 2، ص 573.
3. طبا طبایی، المیزان، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1370 ش. ج 10، ص 89،
4. آیت الله سیدمحمد مهدى موسوى خلخالى، حاکمیت در اسلام، دفتر تبلیغات، قم، 1378 ش، ص 334 ـ 333.
5. احزاب (33) آیه 6.
6. کلینی، اصول الکافی، درا الکتب الاسلامیه، تهران، 1380 ق، ج 1، ص 406، حدیث 6.
7. سید محمد صادق روحانی، فقه الصادق، موسسه نشر فقیه الصادق، قم، ص161-164.
8. جوادی آملی، ولایت فقیه، نشر اسراء، قم، 1378ش. ص 133.
9. اعراف (7) آیه 196.
10. صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، مؤسسه آثار امام خمینی، 1387ش، ص 230.
11. صادقی، سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی، مؤسسه آثار امام، 1387ش، ص 155.

دلایل ولایت وخلافت بلافصل امیرالمومنین (روحی فداه) چیست؟

پاسخ:
ادله این امر بسیار است و در هر کدام تألیفات و کتاب ها و مقاله هایی تالیف شده که مجال پرداخت آن گونه به این ادله نیست؛ اما در این مجال تنها به ذکر برخی موارد آن ها به طور مختصر بسنده می شود:
1ـ دلایل قرآنی مسئله، یکی عبارت است از آیه ولایت:
«إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون؛(1) ولی شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند، همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند».
بسیاری از مفسران و محدثان چه از شیعه و اهل سنت نقل کرده‌اند که این آیه در شأن علیّ(ع) نازل شده است، گرچه واژه ولی معنای گوناگون دارد، ولی یکی از معروف‌ترین معانی آن سرپرستی و صاحب اختیار، یار و ناصر و دوست است. از سیاق آیه و شواهدی دیگر به روشن به دست می‌آید که مراد از ولایت در آیه همان سرپرستی است. بنابر این هدف آیه این است که تنها خدا و پیامبر و کسی که در حال رکوع صدقه می‌دهد (یعنی علی) بر مؤمنان ولایت دارند، بدین معنا که صاحب اختیار و سرپرست امور آنان‌اند و حق تصرّف در شئون ایشان را دارند.
دلیل دیگر قرآنی آیة تبلیغ است:
«یا أیّها الرسول بلّغ ما أُنزل إلیک من ربّک وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس إنّ الله لا یهدی القوم الکافرین؛(2) ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن. اگر نکنی، پیامش را نرسانده‌ای و خدا تو را از گزند مردم نگاه می‌دارد. آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند».
با توجه به شواهد روایی و سایر مسایل معلوم می‌شود که آیة تبلیغ در صدد بیان آن است که حکمی بر پیامبر نازل شده بود که در صورت ابلاغ آن، رسول خدا در معرض این اتهام قرار می‌گرفت که به دنبال منافع شخصی خود است و تبلیغ اسلام را بر پایه منافع خود انجام می‌دهد. پیامبر از ترس ایراد این اتهام و افکندن آتش تردید در الهی بودن رسالتش، ابلاغ آن را به تأخیر می‌انداخت، با توجه به شأن نزول آیه، این حکم چیزی جز امامت و خلافت علی نبوده است. ترس پیامبر نیز از آن بود که با اعلام این امر، به رعایت روابط نسبی و فامیلی و ترجیح آن بر مصالح امت متهم شود.
هم‌چنین بیش از ده‌ها آیه در قرآن وجود دارند که از فضایل علی(ع) و برتری او بر دیگر اصحاب پیامبر حکایت می‌کنند، این آیات در مجموع برتری معنوی علی(ع) را بر دیگر مدعیان خلافت پیامبر ثابت می‌کند. با توجه به لزوم برتر بودن امام بر دیگران، آیات مزبور دلیل قاطع دیگری بر امامت علی(ع) و خلافت بلافصل او به شمار می‌آیند.(3)
2ـ اما دلایل روایی مسئله فراوان است. در مجموع باید گفت: همان‌گونه که آن آیات، متضمن نص خداوند بر ولایت علی(ع)‌اند، روایات نیز بیانگر نص پیامبرند و به روشنی این حقیقت را آشکار می‌سازند که پیامبر در زمان حیات خود بارها و به تعابیر گوناگون بر وصایت و جانشینی علی(ع) تأکید ورزید، به گونه‌ای که هیچ شک و تردیدی برای کسی که از سر انصاف جویای حقیقت باشد، باقی نمانده است.
معرفی علی(ع) از سوی پیامبر رأی شخصی حضرت نبود، بلکه ابلاغ رسالتی است که خداوند بر عهده ایشان نهاد. در این جا به چند روایت می‌پردازیم:
در حدیث آمده که در روز آغاز دعوت، پیامبر از قومش پرسید: کدام‌یک از شما مرا در این امر یاری می‌دهد تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟
علی(ع) عرض کرد: من تو را یاری می‌کنم. پیامبر فرمود: این شخص برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است، پس سخنان او را گوش دارید و از او پیروی کنید.(4)
در حدیث منزلت که شیعه و سنی نقل کرده ،آمده است که رسول خدا خطاب به علی(ع) فرمود:
«أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؛(5) تو برای من به منزلة هارون برای موسى هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».
در حدیث غدیر که در منابع شیعی و سنی آمده، گزارش شده که پیامبر دست علی(ع) را گرفت و پس از آن همگان او را شناختند فرمود:
«ای مردم! چه کسی بر مؤمنان از خود آنان اولى و سزاوارتر است؟» جواب دادند: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند. پیامبر فرمود:« خداوند مولای من و من مولای مؤمنان‌ام و بر آنان از خودشان اولى‌تر هستم». بعد سه بار فرمود: «فمن کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، پس هر کس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست».
در این هنگام مردم گروه گروه به علی(ع) تبریک گفتند، ازجمله عمر خطاب به علی گفت:« بخٍ بخٍ لک یا ابن ابی طالب أصبحت مولای و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة؛ گوارا باد بر تو ای پسر ابی طالب، مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی گشتی».(6)
با اندک تأملی در واقعة غدیر و سخنان پیامبر(ص) آشکار می‌شود که هرچند پیش از آن رسول خدا در مناسبت‌های گوناگون خلافت و امامت علی(ع) را برای مردم اعلام کرده بود، اما اعلام رسمی و عمومی این امر در روز غدیر انجام پذیرفت، به گونه‌ای که حجت بر همگان تمام شود و عذر و بهانه‌ای برای انکار این امر باقی نماند.(7)

پی‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. همان، آیه 67.
3. محمد سعیدی مهر ، آموزش کلام اسلامی، نشر مؤسسه فرهنگی طه، قم 1378ش، ج 2، ص 160.
4.علامه امینی ، الغدیر، نشر دار الکتاب الاسلامی، 1366ش، ج 2، ص 278 ـ 289.
5. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 163.
6. الغدیر، همان ج 2، ص 34، ص 42.
7. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 167.

صفحه‌ها