امامان

خداوند پيامبران را فرستاده تا مقتدا باشند و مردم پيرو آنان شده و اطاعت شان كنند

خداوند پيامبران را فرستاده تا مقتدا باشند و مردم پيرو آنان شده و اطاعت شان كنند:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه؛ ‏(1)

هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آن كه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند.

اين قانون كلي خداوند است. در قرآن مؤمنان بدان جهت كه مطيع پيامبران بودند، تمجيد و كافران بدان جهت كه در مقابل پيامبران ايستادند، توبيخ شده اند.

اطاعت از پيامبران كه براي هدايت مردم و خارج ساختن آن ها از ظلمت هاي جهل و كفر و شرك و نفاق و گناه و بردن آنان به وادي نور و هدايت و ايمان و سعادت آمده اند، اصل كلي است كه خداوند از روز اول خلقت بدان گوشزد كرده است:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏؛(2)

گفتيم: همه از بهشت فرو شويد. پس اگر از جانب من راهنماياني براي تان آمد، بر آن ها كه از راهنمايي من پيروي كنند، بيمي نخواهد بود و خود اندوهناك نمي‏شوند.

بنا بر اين وجوب اطاعت از پيامبران اصل كلي و اولي است كه سعادت و هدايت و نجات و فلاح را در پي دارد.

وجوب اطاعت از پيامبر اسلام نيز بارها در قرآن مورد تاكيد قرار گرفته است كه به مواردي اشاره مي كنيم:

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا(3)

قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ(4)

وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون‏(5)

و موارد فراوان ديگر.

در اين آيات به اطاعت مطلق از رسول دستور داده شده و اطاعت رسول را اطاعت خدا شمرده است.

آيه اولي الامر نيز از آياتي است كه به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دستور داده شده و براي اين اطاعت هيچ قيدي نياورده است:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏(6)

در اين آيه امر اطاعت از رسول و اطاعت از اولي الامر مانند امر به اطاعت از خدا مطلق و بدون قيد است. معلوم مي شود همان گونه كه بايد مطيع بدون قيد و شرط خدا بود، بايد مطيع بدون قيد و شرط پيامبر و اولي الامر هم بود.

اما نام امامان در قرآن نيامده و با اوصاف به عنوان "ذي القربي"(7)، "اهل البيت"(8) "ابناؤنا و نساءنا و انفسنا"(9)و اولي الامر(10) و... معرفي شده اند. محبت و اطاعت و ولايت آن ها واجب گشته و رسول خدا بيان فرموده كه مصداق اين عنوان ها امامان دوازده گانه اند.

پي نوشت ها:

1. نسا(4) آيه64.

2. بقره(2) آيه38.

3. نسا، آيه80.

4. آل عمران(3) آيه32.

5. همان، آيه132.

6. نسا، آيه59.

7. اسراء(17)آيه26.

8. احزاب(33)آيه33.

9. آل عمران(3)آيه61.

10. نسا، آيه59.

علم وعصمت امامان اکتسابی است یا نه؟ از بدو تولدشان لطف خداوند بوده است؟ اگر اکتسابی است (اکتسابی بودن یعنی اینکه درطول زمان بدست آوردن) بااین نظرشبهه موجوده چنین است که امامان درکودکی علم شان ناقص و به مرور زمان به صورت اکمل خود درآمده است. پس با این وجود چون به طور فلسفی و منطقی عصمت تابع علم است، درنتیجه عصمت آنها نیز همانندعلمشان درطول زمان تکمیل گردیده است؟ اگرعلم وعصمت امام از بدو تولدشان دروجود آنها قرارداده شده است، در این حالت نیز از لحاظ فلسفی و منطقی عدالت خداوند زیر سؤال می رود؟

پاسخ:
پاسخ در سه محور بيان مي شود:
الف- در باره عصمت ائمه (ع) در ابتدا بايد گفت: گرچه اصل عصمت در برخي مراتب ناشي از تلاش و كوشش خود فرد است و در مراتب بالاتر مانند عصمت نبوت يا امامت موهبتي الهي است. امّا در عين حال بايد توجه داشت كه همين درجه از عصمت هم بدون دليل و حكمت الهي تحقق نيافته است و لياقت فردي اين بزرگواران براي احراز مقام رسالت و امامت، مي طلبيد كه خداوند مقام عصمت از هر نوع خطا و گناه را به ايشان اعطا فرمايد.
در واقع خداوند مي‏ دانسته كه آنان منهاي عصمت هم با ديگران در مراتب اخلاص و فداكاري فرق داشته، از اين رو، اين موهبت را به آن ها بخشيده است؛ بنابراين معصومين شايستگي و ويژگي‏هاي ذاتي براي قبول مقام عصمت داشته ‏اند. افاضه و موهبت الهي در حق آنان بي‏حساب و بدون جهت نبوده است.
به علاوه وقتي فردي لياقت و توان و قابليت برخورداري از مقام نبوت و امامت را از خود نشان داد ،براي موفقيت در اين مقام و مسئوليت نيازمند برخي ابزار و لوازم است. بدون آن ها امكان موفقيت ندارد. عصمت در راس ابزارها و نعماتي است كه در درجات كامل از طرف خداوند به فردي كه لياقت داشتن چنين مقامي را از خود نشان داده اعطا مي شود. پس عصمت آنان موهبتي الهي بوده ونه اكتسابي و از اول كودكي داشته وبه تدريج براي آنها حال نشده است. (1)
ب- درباره علم ائمه(علیهم السلام) در ابتدا بايد اشاره شود علم آنها به طور كلي دوگونه اند برخي از همان آغاز كودكي به عنوان موهبت الهي به آنها داده شده و برخي در ادامه آن هم به عنوان موهبت الهي دريافته اند. اما درباره اين كه ائمه(ع) همه احكام الهي را بدون درس و تحصيل از آغاز مي‌دانسته‌اند، بايد گفت:
چنان كه در روايت پيش گفته آمده، اسرار امامت و ولايت از سوي امام پيشين به امام بعدي به طور خاص القا مي‌شده است. او از رهگذر القاي الهي معارف و اسرار ولايت و امامت را دريافت مي‌كرده، با توجه به آموزه‌هاي قرآن كريم هيچ منع و محذوري وجود ندارد كه ائمه(ع) در زمان كودكي از احكام و حقايق الهي و وحياني آگاه شوند، مثلاً در قرآن كريم درباره حضرت عيسى مي‌گويد: او در حالي كه در گهواره بود گفت:
« إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا؛(2) منم بنده خدا .به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است».
نيز درباره جناب يحيى مي‌گويد:
«وآتَيْنَاهُ الحُكْمَ صَبِيّا؛(3) به يحيى در كودكي حكمت آموختيم».
در اين دو آيه به صراحت آمده كه خداوند حضرت عيسى و يحيى را در كودكي از حقايق و حكمت الهي آگاه ساخت، پس اگر در عقايد شيعي آمده كه برخي ائمه(ع) در كودكي به مقام امامت و ولايت رسيده‌اند، كاملاً با مباني قرآن كريم مطابق مورد تأييد آن است.
بنابراين ائمه از راه‌هاي گوناگون نظير علم لدنّي (علم خدادادي) وراثت پيامبر، درك حقايق قرآن از همه احكام الهي اطلاع يافته‌اند.از نظرگاه شيعه، امام بايد مثل پيامبر از علوم ويژه‌اي برخوردار باشد .
در باره نوع دوم از علوم ائمه(ع) بايد گفت:
شيعه و سني نقل كرده اند كه رسول خدا(ص) فرمود: «من شهر علم هستم و علي در آن است».(4)
اين كه از طريق قرآن كريم نيز آنها احكام و معارف الهي را درك مي‌كرده‌اند. در اين باره جاي سخن بسيار است، ولي بدين حديث اشاره مي‌شود كه عده‌اي از علم و دانش علي(ع) شگفت زده بودند، روزي از حضرت پرسيدند: آيا نزد شما از رسول خدا به جز قرآن چيزي از وحي موجود است؟ حضرت فرمود:
«لا والذي فلق الحبّة وبرأ النسمة إلاّ يُعطى عبداً فهماً في كتابه؛(5) سوگند به خدايي كه دل دانه‌ها را شكافت و انسان را آفريد، جز قرآن چيزي از وحي نزد من نيست، مگر اين كه خداوند به بنده‌اي قدرت درك و فهم كتابش را عطا مي‌كند» . و همين اصل در باره ساير ائمه(ع) نيز مطرح است. در نتيجه برخي از علوم آنها به تدريج ممكن است بدست آمده باشد.
ج- در باره اين كه اگر علم وعصمت ائمه موهبتي باشد اين شبهه بي عدالتي را ايجاد خواهد نمود با توضيحي كه در ماهيت انتخاب اين افراد از جانب خداوند مطرح شد تا حدودي پاسخ اين پرسش نيز روشن مي گردد ، به علاوه كه اصولا امتحانات الهي و توقعات خداوند نيز بر اساس داده هاي او و عطاياي الهي رقم مي خورد و سختي امتحانات و بلايا و تكاليف معصومان با ديگر افراد قابل مقايسه نيست .

پي‌نوشت‌ها:
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، نشر مركز اسرا ، قم 1378ش، ج 9، ص 20-22.
2. مريم (19) آيه 30.
3. همان، آيه 12.
4. علي متقي، كنز العمال، دار البعثه بيروت، 1413 ق، ح 32890؛ كليني، اصول كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه تهران 1380 ق، ج 1، ص 223.
5. فيض كاشاني، تفسير صافي نشر المكتبه الاسلاميه، تهران، بي تا، ج1، ص 45.
6. محسن فيض كاشاني، تفسير صافي، ج 2 ،ص 638 (ذيل آيه 7 سوره الرحمن) ،نشر المكتبه الاسلاميه ،تهران، بي تا.
موفق باشید.

در جواب کسی که می گوید «من فقط خدارا قبول دارم، قرآن، پیامبران، امامان و ولایت فقیه را قبول ندارم» چه جوابی باید داد؟

پاسخ:
اينكه بيان داشته ايد شخصي به خداوند ايمان داشته، اما با اين حال نبي، امام، دين و ... را قبول ندارد، بايد پرسيد اساساً انسان از چه راهي به خداوند ايمان داشته و انديشه بي خدايي را باطل مي داند؟ و در اين ميان چگونه مثلاً از تثليث مسيحيت دست كشيده و خداي واحد يا برعكس، را باور كرده است؟!
از آنجا كه يكتايي خداوند چيزي نيست كه انسان با تجربه به آن رسيده باشد، ناگريز براي پذيرش آن راهي جزء رجوع به عقل وجود ندارد و عقلي كه خدا را واحد دانسته و شخص با حكم آن به خدايي واحد اعتقاد پيدا مي كند، همان عقل حكم مي كند بر اينكه انسان ها در طول زندگي علاوه بر عقل، نيازمند به دين به عنوان وحي و يگانه ارتباط با همان خداي مورد پذيرش، مي باشند، بر اين اساس معتقديم حيطه فعاليت «عقل» در محدوده تجربه و آزمون بشرى و تصور و تصديق انسانى است.
اما گستره وحى فراتر از معلومات بشرى است. به همين جهت مى‏ توان به عنوان ابزار شناخت راهگشا و با قابليت اطمينان حتى فراتر از عقل به آن اعتماد كرد و خود را از اين نعمت بزرگ الهى محروم نساخت. چنان كه در قرآن مجيد مى‏ خوانيم: «كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛ (1) همان طور كه ميان شما فرستاده ‏اى از خودتان فرستاديم و آنچه را - كه هرگز- نمى‏ دانستيد به شما ياد مى‏ دهد».
از اين آيه به خوبى استفاده مى‏ شود كه اگر «وحى» نبود، بسيارى از معارف براى هميشه ناشناخته و در نتيجه بشر از آغاز و فرجام جهان - كه در محدوده مشاهده و تجربه و آزمون بشرى نيست - آدمى بى‏ خبر مى‏ ماند. به علاوه آنكه دين در معنا بخشي به زندگي نقشي مهم و اساسي دارد چرا كه دين با تبيين مبدأ آفرينش و هدف خلقت جهان و انسان و راه رسيدن به هدف خلقت، زندگى و حوادث آن و رفتارهاى انسان را معناى بخشد.
دين به پرسش‏ هاى اساسى بشر كه هميشه مطرح‏ بوده، پاسخ مى‏ دهد، چه در گذشته و عصر جاهليت و چه در زمان حاضر و عصر مدرن؛ سؤالاتى مانند اين كه كيستم؟ از كجا آمده‏ ام و به كجا مى‏ روم؟ براى چه آمده‏ ام و با كيستم؟ و ... كه البته در صدد بيان تمام فوائد نبوده و آنچه بيان شده بخشي از دلائل عقلي وجود دين است.
حال با وجود فوائد بسيار براي اصل دين و دينداري و ادعاء و اثبات پيامبران و ائمه (علیهم السلام) در مورد حاملان دين الهي، چه دليلي وجود دارد كه انسان از پذيرش آن ها سر بازده و ادعا كند آن را قبول ندارد؟ لذا اگر كسي با وجود اين فوائد و دلائل عقلي محض، دين ، امام و ... را قبول نكند، آيا جاي سؤال ندارد كه چرا با وجود اين همه دليل عقلي، آن را قبول نكرده است؟ البته هيچ گاه در پي آن نيستيم كه دين معيني را به عنوان دين حق عنوان كرده تا كسي معترض شود آن را به عنوان دين حق نمي پذيرد.
بلكه با وجود خدا در صدد اثبات اصل دين به صورت عام هستيم بر اين اساس هيچ گاه منطقي نيست شخص در برخي موارد مانند اعتقاد به وجود خدا، حكم عقل را پذيرفته و آن را ملاك اعتقادات خود در طول زندگي قرار دهد، ولي در برخي موارد از احكام آن سر باز زند!! به علاوه آنكه بدون اعتقاد به نبي، امام، دين و در نتيجه عدم اعتقاد به آخرت و ...، اساساً صرف اعتقاد به خدا چه فائده اي دارد و چه مشكلي را از بشر حل مي كند؟ به عبارت ديگر، اگر چنين شخصي به همين مورد نيز اعتقاد نداشته باشد، در كجاي زندگي دچار نقصان و خلل مي شود؟
به نظر مي رسد اين نوع اعتقاد به خدا در اكثر موارد براي فرار از عنوان كفر و بي خدايي است و نوعي فرار به جلو و گريختن از هر نوع تكليف و مسئوليت ديني و اجتماعي بدون متهم شدن به كفر و بي ديني است .
به هر حال قبول نداشتن امور ذكر شده توسط فرد مزبور اگر به معناي انكار آنهاست كه بايد در اعتقاد ايشان به خداي حكيم ترديد كرد، زيرا به خدايي معتقد است كه مخلوقات خود را به حال خودشان رها كرده ؛ اما اگر اين امر به معناي اثبات نشدن اين آموزه ها براي ايشان باشد بايد دلايل عقلي لزوم نبوت و امامت را به ايشان عرضه كرد و پرسيد عقل شما در برابر اين ادله چه پاسخي دارد؟

پي نوشت:
1.بقره (2) آيه151.
موفق و موید باشید

چرا حضرت علی (علیه السلام) در طول 25 سال و سایر امامان به ویژه امام رضا (علیهم السلام) (از لحاظ شرایط جامعه در زمان ایشان) علیه حکومت وقت انقلاب نکردند؟ آیا لازم نبود برای تشکیل حکومت اسلامی و اجرای نقش ولایت فقیه بر مردم (با توجه به مهم و ضروری بودن این مساله) بپاخیزند؟

پاسخ:
ائمه (علیهم السلام) حكومت را حق خود دانسته و در صدد برگرداندن آن به مركز اصلي آن ـيعني خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله)ـ بودند. آنان سعي مي كردند حكومت از دست غاصبان حكومت خارج شود. حكومت ها نيز جهت حفظ حكومت، ائمه را زندان و به شهادت مي رساندند. اگر امامان در پي تشكيل حكومت نبودند، حكومت ها با آنان كاري نداشتند.
البته امامان -با توجه به شرايط زمان و مكان- رويكرد متفاوت درباره حكومت داشتند، مثلاً برخي امامان قيام و برخي فعاليت هاي فرهنگي مي نمودند، ولي همه براين اصل مشترك بودند كه حكومت به خاندان پيامبر(ص) برگردد. مثلا امام سجاد (ع) -بعد از شهادت امام حسين(ع)-، در قالب عزاداري، خطبه، و دعا خواندن، مشروعيت حكومت هاي عصر خود را زير سؤال برد(1)، اما به دليل فراهم نبودن شرايط مبارزه مسلحانه -مانند عدم حمايت مردم- حضرت به اين امر اقدام نكرد. امام سجاد (ع) فرمود: «در تمام مكه و مدينه، بيست نفر نيستند كه ما را دوست بدارند».(2) اين جملات امام وضع جامعه عصر ايشان و عدم حمايت مردم از خاندان پيامبر را نشان مي دهد. به عبارت ديگر براي تشكيل حكومت دو مؤلفه: «امام و مردم» از اهميت برخوردار است. اگر يكي از اين دو عنصر نباشد، تشكيل حكومت امكان پذير نيست. امامان لايقترين افراد براي رهبري بودند، اما براي تشكيل حكومت فقط رهبري لايق كافي نيست، بلكه پذيرش مردم نيز ضروري است. متأسفانه مسلمانان بعد از رحلت پيامبر، وصاياي حضرت را ناديده گرفته، و شايسته ترين فرد، يعني علي(ع) را از سياست كنار گذاشتند، همچنين مردم درجنگ امام حسن(ع) با معاويه، حضرت را "مذل المؤمنين" خوار كنندة مؤمنان خوانده (3) و به حمايت از معاويه پرداختند. در زمان امام حسين(ع) نيز مردم بودند كه از وي دعوت، اما از فاسدترين انسانها، يعني يزيد حمايت كردند. در زمان امامان ديگر نيز مردم از ائمه حمايت نكردند، لذا آنان موفق به تشكيل حكومت نشدند. همچنان كه امام صادق (ع) به اين امر اشاره نمود: مأمون رقي مي گويد: خدمت آقايم، امام صادق(ع) بودم كه سهل بن حسن خراساني وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت داريد. شما اهل بيت(ع) امامت هستيد. چگونه از حق خويش باز ايستاده ايد، با اين كه صد هزار شمشيرزن آماده به ركاب در خدمت شما هستند. آن حضرت فرمود: خراساني! بنشين! سپس به كنيز خود فرمود:«حنيفه!» تنور را آتش كن. كنيز تنور را گرم كرد. آن گاه امام فرمود: خراساني! برخيز و در تنور بنشين! خراساني گفت: آقاي من! مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در اين حال «هارون مكي» كه كفش هاي خويش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام كرد. امام فرمود: كفش هاي خود را زمين بگذار و داخل تنور بنشين! هارون بدون معطلي وارد تنور شد. امام صادق(ع) با سهل بن حسن خراساني مشغول صحبت شد. مدتي بعد، امام به اوفرمود: برخيز و به داخل تنور نگاه كن! خراساني مي گويد: برخاستم و به داخل تنور نظر افكندم. هارون در داخل تنور چهار زانو نشسته بود. مدتي بعد او از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امام فرمود: در خراسان چند نفر مثل اين مرد داريد؟ خراساني گفت: به خدا قسم! يك نفر هم نيست. امام فرمود: ماهنگامي كه پنج نفر ياور و پشتيبان نداشته باشيم قيام نمي كنيم. ما نسبت به زمان قيام داناتريم. (4) همچنين سدير مي گويد: به امام صادق(ع) گفتم: چه چيز شما را از قيام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدير گفت: دوستداران، شيعيان و ياوران شما زياد است. به خدا سوگند! اگر اميرالمؤمنين اين مقدار ياور داشت كسي طمع در خلافت نمي كرد. امام فرمود: ياوران من چند نفرند؟ سدير گفت: صدهزار نفر. امام فرمود: صدهزار! او گفت: بله. بلكه دويست هزار. امام فرمود: دويست هزار! سدير گفت: آري. بلكه نصف دنيا. امام سكوت كرد. سديرگويد: راهي سرزمين «ينبع» شديم. امام در ميان راه چشمش به جواني افتاد كه چند رأس بزغاله را مي چراند. فرمود: اگر تعداد شيعيان من به عدد اين بزغاله ها بود از قيام و نهضت باز نمي ايستادم. سدير مي گويد: بزغاله ها را شمارش كردم. بزغاله ها هفده راس بودند. (5) بدين سان عدم تشكيل حكومت از سوي امامان، ريشه در عدم حمايت مردم دارد.
در اين باره به منابع زير اشاره مراجعه شود:
-مطهري، سيري در سيره ائمه اطهر (ع)
رسول جعفريان، حيات فكري وسياسي امامان شيعه

پي نوشت ها:
1. مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان، قم، موسسه امام صادق (ع)، 1379، چاپ يازدهم، ص 274.
2. همان، 239.
3. علامه مجلسي، بحارلانوار، ناشر اسلاميه، ج 44، ص 24.
4. محمدباقر مجلسي، همان، ج47، ص 123.
5. شيخ كلينى، الكافي، ناشر اسلاميه، ج2، ص 242.
موفق باشید.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

چرا در روز عاشورا پس از آن حادثه عظیم و بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) اسب هایی را که زین کردند و آماده نمودند تا بر بدن مطهر امام بتازند، چرا این اسب ها با این وجود که بدن امام است بر روی آن تاختند..... مگر این درست نیست که همه حیوانات حتی حیوانات وحشی هم در پیش حضور امامان معصوم (علیهم السلام) نرم می شوند و کرنش می کنند؟

پاسخ:
در ابتدا بايد گفت: امامان (علیهم السلام) ولايت تكويني دارند و با اذن خداوند مي توانند از آن استفاده نمايند، چنانكه امام علي (ع) در جريان قلعه خيبر از اين ولايت استفاده نمود: « والله ما قلعتُ باب خیبر و قذفت بها أربعین ذراعاً لم یحس به أعضائی بقوّة جسدیة ولا حرکة غذائیة ولکن اُیّدتُ بقوّة ملکوتیّة ونفس بنور ربّها مضئة»(1) سوگند به خدا که در خیبر را از جا کندم و چهل ذراع دور انداختم، ولی نه با نیروی بدنی و حرکت غذایی، بلکه با نیروی ملکوتی و نفسی که با نور پروردگارش روشن است، انجام دادم، اما امامان ما در مسايل عادي مانند ديگر انسان ها هستند، روش و رفتار آنان در زندگی، در معاملات، معاشرت، صلح و جنگ، حکومت و سیاست، مثل سایرین مي باشند ودر اين گونه امور از ولايت تكويني استفاده نمي كردند.
درست است كه حيوانات -با توجه به ولايت امامان- در برابر آنان نرم مي شوند، ولي اين درصورت است كه ائمه (ع) از ولايت تكويني خود بهره گيرند، و حال اين كه امامان ما وظيفه نداشتند در اين گونه مسايل از اين ولايت استفاده نمايند، چنانكه ابن ملجم با شمشير فرق علي (ع) را شكافت، ولي امام براي جلو گيري از اين امر از ولايت خود استفاده نكرد. دركربلا نيز امام حسين (ع) وظيفه نداشت كه از ولايت تكويني خود استفاده نمايد تا مانع اسب دواني بر بدن خود گردد.

پي نوشت:
1.شيخ صدوق،امالي صدوق، ناشر: اعلمي، ص514.

فرستادگان خدا می بایست تمام رفتارهایشان برای سایر بندگان الگو باشد. لذا ما که اعتقاد داریم هیچ الگو و درسی اشتباه در رفتار و گفتار پیامبران و امامان وجود ندارد. اما این بدان معنا نیست که ایشان هرگز مرتکب اشتباه و گناه نشده اند، بلکه اگر اشتباهی انجام داده اند آن را فورا اصلاح و اگر گناهی کرده اند آشکارا از آن توبه نموده اند.

لذا عصمت به معنای نبود اشتباه و گناه در زندگی پیامبران و امامان نیست بلکه به این معناست که اشتباهی که ایشان بدان اعتراف ننموده و اصلاحش نکرده باشند وجود ندارد.

اما عصمت بر دو گونه است. یکی عصمتی است جبری و دیگر عصمت ارادی. در واقع پیامبران و امامان تمام رفتار و گفتارشان تحت نظر و فرماندهی پروردگار متعال است. اصل بر این است که پیامبران و امامان به خودی خود به سبب مقام ایمان و قربی که دارند و به سبب علم و دانشی که از آن بهره مند هستند دچار گناه و اشتباه نمی گردند. لیکن اگر جایی ایشان در معرض اشتباه قرار گرفته باشند پروردگار متعال بنا به موقعیت دو گونه رفتار متفاوت نشان داده است. یکی اینکه قبل از آنکه شخص معصوم دچار آن اشتباه شود جبرا او را از ارتکاب آن اشتباه باز داشته است و دیگر اینکه اجازه ارتکاب اشتباه را داده لکن یا خود شخص فورا متوجه اشتباه شده و توبه نموده است یا آنگه پروردگار متعال او را از اشتباهش آگاه نموده و دستور به اصلاح اشتباهش داده است.

پاسخ:
برخلاف تصور شما بر این باوریم که عصمت انبیا و امامان (ع) به هیچ وجه جبرى نبوده و برخاسته از ایمان قوى و آگاهى هاى برتر آنان است؛ زیرا آنان نیز مانند دیگر افراد بشر داراى غرایز و علائق مادى و گرایش فطرى و الهى (هر دو) هستند و مى توانند به اختیار خود راه سعادت یا شقاوت را برگزینند.
هم چنین مقام عصمت و پاکی برای ایشان به راحتی و آسانی به دست نیامده، بلکه بر اثر تلاش و سختی و مبارزه با هوای نفس و آزمون های الهی و علم و آگاهی از حقیقت گناه و معصیت و دروی از آن ها برای آنان حاصل شده است؛ پیامبران و امامان (ع) به مقتضاى مسئولیتى که براى هدایت مردم دارند، از علم و عصمت موهبتى خداوند به عنوان پایه بهره‏مندند، اما افزون بر آن را با عبادت و ایثار و زهد و تقوا و.... به دست مى‏آورند. در هر صورت اختیار از آنان سلب نشده‏است. هرگاه کوتاهى کنند و ترک اولى از آنان سرزند، گرفتار مشکلات و سختى‏ها مى‏ شوند.
همانطور كه گفتيم عصمت معصومين ناشی از علم آنان به حقیقت و ‌آثار و عواقب گناه و محبتی که نسبت به خداوند و نفرتی که نسبت به معصیت خداوند دارند می شود، با این تفاوت که آن ها به تمام گناهان آگاهی دارند و از محبت و عشقی نسبت به خداوند برخوردارند که پشتوانه محکمی برای این علم می‌باشد؛ موجب می‌شود که‌ گناه و خطایی انجام ندهند. پس این بزرگواران بی آن که اختیار آن ها برای انجام یا ترک گناه سلب شده باشد، به خاطر علم و محبت درونی، در رفتارهای خود گزینه ای را که موجب خشم و ناراحتی پروردگار گردد، انتخاب نمی نمایند.
بنابراین گناه نکردن معصومین و معصوم بودن آن ها هم اختیارى است و هم موهبتی خدادادى ، یعنى خداوند شناختى به آن ها داد که با وجودى که قدرت بر ارتکاب گناه داشتند، ولى از روى اختیار خود گناه نکردند، البته این موهبت خداوند نیز بدون احراز لیاقت در یافت این کمالات از ناحیه خود این بزرگواران و در اثر کنش های اختیاری ایشان نبوده است.
فارغ از این مساله لزوم عصمت انبیاء و ائمه امری عقلی است چون عقل می‌داند که اگر پیامبر مصون از خطا و اشتباه نباشد و گفتار و کردار پیامبران معصومانه نباشد، و احتمال لغزش و خطا در آنان وجود داشته باشد، نه تنها اعتبار و اعتمادی به سخن آن ها نخواهد بود، بلکه این امر دعوت به ضد آن چه می‌گویند و عمل می‌کند، تلقی خواهد شد. در نتیجه هدف و غرض دعوت آن ها به دست نمی‌آید و این بر خلاف حکمت و عقل است.(1)
بر این اساس فرض شما هم همين گونه و محکوم به همین حکم عقل است. فرض كنيم كه از پيامبري خطا و گناه فاحشي سر بزند، ولو اينكه خداوند آن را جبران نمايد. اما این امر باعث وهن جايگاه ايشان شده و در هر عمل و سخني كه از او سر بزند مردم احتمال خطا را مي دهند و لذا اعتماد كه لازمه انتقال معارف الهي است سلب شده و اين با فلسفه بعثت منافات دارد.
از اهداف اصلي ارسال پیامبران تربیت و تزکیه مردم و انتقال معارف الهي به آنها است. این اهداف به صورت کامل محقق نمی‌شود مگر آن که پیامبر سرمشق علمی و عملی و عینی باشد و مردم به طور كامل به آنها اعتماد داشته باشند. حال اگر پیامبری اهل فسق و فجور و ارتکاب معاصی و دروغ باشد، نه تنها نقش یک مربی الهی را از دست می‌دهد، بلکه عملاً سبب تشویق مردم به اشتباه و گناهکاری می‌شود.
جواز و امکان دروغ و گناه از سوی آن ها نه تنها با غرض بعثت ناسازگار است، بلکه با حکمت متعالی الهی هم سازگاری ندارد. عقل در درک و اثبات این مسئله کاملاً توانا است و به آسانی ثابت می‌کند که پیامبر و ائمه از هر گونه عیب و نقص معصوم‌اند. (2) بنا بر این عقل سلیم در این مسئله به قاطعیت حکم می‌کند که پیامبر و ائمه از هرگونه عیب منزه اند.
در انتها تذكر اين نكته ضروري است كه ملکه عصمت دارای درجاتي است. انسان‌های معصوم با این که همگی از مرتبه لازم عصمت بهره مندند، مراتب و درجات عصمت‌شان متفاوت است.(3) بنابر این تمام انبیا(ع) دارای عصمت‌اند. اما همه آن ها به لحاظ عصمت در یک مرتبه نیستند. انبیای اوالوالعزم که در نبوت و رسالت درجه کامل‌تری دارند، در عصمت هم از سایر انبیا برترند.
خاتم انبیا که در همه کمالات وجودی از همه پیامبران برتر است، در عصمت نیز از همه کامل‌تر و دارای عصمت مطلقه است. ائمه به دلیل آن که طینت‌شان برگرفته از طینت خاتم انبیا و پرتوی از نور وجود او است ،مثل پیامبر دارای عصمت مطلقه هستند. به همین جهت پیامبر اسلام نه تنها از گناه معصوم است، بلکه از آنچه اصطلاحاً ترک اولى نام دارد، نیز معصوم است، در حالی که بعض معصومین از انبیا، صاحب عصمت مطلقه نیستند و ترك اولي ممكن است از آنها سر بزند. اما این موارد خاص در حیطه اموری که موجب وهن جایگاه نبوت و یا سلب اعتماد مردم شود نیست.

پي نوشت ها:
1. علامه طباطبايي، سيدمحمدحسين، شیعه در اسلام، نشر دارالکتب الاسلامیة، 1348 ش، ص 85 .
2. سعيدي مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، نشر طه، قم، 1383 ش، ج 2، ص 75.
3. صادقي ارزگاني، محمدامين، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر مؤسسه آثار امام خمینی، 1386ش، ص 48.

سؤال من در مورد ولایت تکوینی است، پس با اين حساب بايد بگوييم خود امام شفا مي دهد؟ و يا بگوييم به خاطر مقام امام، خدا شفا مي دهد؟ اصلا خدا شفا مي دهد يا امام؟ پس با اين حساب ما پانزده خدا داريم با اين تفاوت که يکي از آنها به بقيه قدرت خدايي داده؟ اين که من ميگم به خاطر اين هست که بعضي از شيعيان مي گويند امام عالم غيب است، آن هم همه غيب ها خيلي خوب است.

ما فکر کنيم بعد اعتقادي را قبول کنيم بعد از هزار سال هر کس هر چه گفته و نوشه آيا بايد مرجع بزرگان ما باشد؟ چرا؟ در ضمن من شيعه هستم و هرگز منصرف نمي شوم مشکل جايي است که قرآن و عقل و حتي بسياري از دعاهاي معصومين کاملا چيز ديگري مي گويد. آيا امام علي (ع) نگفتند هر که مرا به اندازه خدا بزرگ کند هلاک مي شود.

پاسخ:
دوست بزرگوار به نظر می رسد مطالبی که در مورد ولایت تکوینی ائمه (علیهم السلام) و علم غیب داشتن آنها و جایگاه این دو مقام برای آنها شنیده اید اندکی با واقعیت فاصله دارد و با تلقی های عرفی و غیرعلمی ممزوج شده و باعث گشته تصور نادرستی از این دو اعتقاد دینی برداشت نمائید و طبیعتا سؤالات شما هم نتیجه چنین تلقی می باشد، حال آن که ولایت تکوینی و هم علم غیب امامان (ع) با آن چیزی که در ذهن شما تصویرسازی شده است متفاوت بوده، لذا لازم است با تکیه بر آیات قرآن و روایات اهل بیت (ع) حقیقت این دو اعتقاد و باور و تفاوت آن با برداشت های شخصی روشن گردد تا خود به خود پاسخ ها مشخص گردد، لذا در ضمن چند نکته سعی می شود به این تفاوت ها اشاره شود:
1.ولایت تکوینی که خداوند به برخی از افراد با ویژگی های خاص نظیر انبیاء و ائمه (ع) اعطا می نماید، توانمندی خاصی در عرض ولایت تکوینی خداوند نیست، بلکه امتداد همان ولایت تکوینی خداوند می باشد، یعنی این ولایت تنها به افرادی اعطا می شود که به جهت رسیدن به مقام عصمت، تمام هستی آنها (اعم از اندیشه، رفتار، گفتار، تصمیمات، دوست داشتن ها و نفرت ها، اعمال و کردار و ... ) دقیقا مطابق خواست و رضایت و اراده خداوند می باشد(1)، به همین دلیل اراده آنها گویای اراده خداوند بوده، رضایت آنها نشانه رضایت خداوند و غضب آنها تجلی غضب خداوند می باشد، لذا اعطای چنین ولایتی از سوی خداوند به آنها در واقع همان اعمال ولایت تکوینی خداوند می باشد نه مقامی در کنار ولایت تکوینی خداوند، یعنی آنها این ولایت را فقط در جائی به کار می برند که خواست و رضایت و اراده خدا باشد و در واقع آنها مجری اوامر الهی هستند و هرگز بر خلاف اراده خداوند و مطابق میل وشهوت و اراده شخصی خود نه چیزی را اراده می کنند و نه اجازه دارند که چنین کاری کنند(2) (البته این به معنای مجبور بودن آنها نیست زیرا با اختیار و تلاش و انتخاب خودشان شایستگی این مقام الهی را یافتند) لذا با توجه به این نکته دیگر معنا ندارد که ائمه را به خاطر داشتن چنین مقامی ،خدایانی در کنار خدای یگانه تلقی نمائیم و به همین بیان معنا ندارد که شفا گرفتن به دست امام معصوم (ع) را شفا از غیر خدا تلقی نمائیم. زیرا حتی بر فرض شفا گرفتن یک بیمار بواسطه اراده امام معصوم چیزی غیر از تحقق اراده خداوند نیست.
2.در مورد علم غیب امامان معصوم نیز اعتقاد شیعه طبق آیات قرآن و روایات این است که این علم مستقلا مخصوص خداوند متعال می باشد(3) و تا خداوند اراده نکند احدی از چنین علمی بهره نخواهد داشت در عین حال پیامبران الهی و ائمه (ع) به جهت وظیفه الهی خاصی که در زمینه هدایت انسان ها بر عهده داشتند هرگاه انجام این وظیفه به دلائل خاصی نظیر اثبات حقانیت امامت خود به جویندگان حقیقت و یا هدایت باطنی افراد به مسیر الهی اقتضا می نمود از برخی مسائل به صورت غیبی آگاه شوند، هرگاه چنین اراده ی می نمودند خداوند متعال آنها را از آن مسائل خاص آگاه می نمود(4) و در قرآن کریم نیز اجمالا اعطای این علم به برخی از انبیاء الهی تایید شده است.(5) اگرچه در شرایط عادی آنها صرفا با تکیه بر همان آگاهی های عادی خود مثل دیگران زندگی و قضاوت و داوری می نمودند. هیچ یک از بزرگان و عالمان دینی ما نیز غیر از این مطلب ادعائی ندارد.
3. اعتقاد به ولایت تکوینی ائمه و داشتن علم غیب نسبت به برخی از حوادث و اخبار از غیب در برخی از مواقع و اطلاع از رفتار و عملکرد افراد از راه علم الهی منافاتی با بندگی و عبودیت ائمه ندارد. همانطور که داشتن چنین مقاماتی حاکی از اوج بندگی و عصمت ائمه (ع) در پیشگاه خداوند می باشد، لذا همانطور که داشتن چنین مقامی فرد را تا حد خدائی بالا نمی برد، اعتقاد به چنین مقامی برای آنها با توحید و یکتاپرستی منافاتی ندارد، کلام امیر المؤمنین علی (ع) نیز ناظر به افراد غالی می باشد که در زمان حیات حضرت، با مشاهده کرامات خاص و قدرت های ویژه از حضرت، از آنجائی که از روی ضعف اعتقاد نتوانستند بین بندگی امیرالمؤمنین و داشتن چنین مقاماتی جمع نمایند، از روی کج فهمی علی رغم تاکید حضرت بر بندگی خویش در درگاه الهی، قائل به خدابودن حضرت شدند، و در همان زمان نیز مورد طرد و خشم و غضب و در نهایت جنگ و قتل از جانب حضرت قرار گرفتند.

پی نوشت ها:
1.«وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى*إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى»؛«و هرگز(پیامبر خدا) از روى هواى نفس سخن نمى‏ گويد! آنچه مى‏ گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!» (سوره نجم(53) آیه 3و4).
2.«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ*لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ* ثمُ‏َّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ»؛ «اگر او(پیامبر خدا) سخنى دروغ بر ما مى‏ بست، ما او را با قدرت مى‏ گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى‏ كرديم،» (الحاقه (69) آیه 44الی 46).
3.«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو»؛ «كليدهاى غيب، تنها نزد اوست و جز او، كسى آنها را نمى‏ داند» (انعام(6) آیه 59).
4.رک: ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ج 1 باب: ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا ؛ دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش .
5.«ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك»؛« (اى پيامبر!) اين، از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى‏ كنيم» (آل عمران(3) آیه 44).
6.«و ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»؛ « چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برمي گزيند (و قسمتى از اسرار نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است، در اختيار او مى‏ گذارد.)» (آل عمران(3) آیه 179).

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام، چرا امامان، زنان زیادی داشتند؟ چرا بعضی از امامان با زنانی ازدواج می کردند که لیاقت نداشتند و بر علیه آنها بودند و شوهرانشان را به شهادت می رساندند؟

پاسخ:
در رابطه با تعدد همسران امامان (علیهم السلام) به گفتار زیر توجه نمائید:
ائمه ما همانند پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)، انسانی چون انسان های دیگر بودند با تمام غرایز و امیال طبیعی که در وجود آدمی است و از این جهت هیچ تفاوتی با انسان های دیگر نداشتند، پس اگر در وجود آنها میل و کشش غریزی و جنسی نیز وجود داشت، هیچ جای تردید نیست. اصولاً از این جهات هیچ تفاوتی میان آنها و انسان های دیگر نیست. اما اگر این میل غریزی در تقابل با کمالات انسانی و کسب فضایل باشد و مانعی در راه رسیدن به قرب الهی قرار گیرد، آنها قرب به خداوند و کسب فضایل را بر آن غریزه مقدم می دارند. این مسئله را می توان در تاریخ به خوبی مشاهده کرد.
تعدد همسر گزینی چیزی نبود که ناهمگون با کمالات انسانی باشد. این مسئله اگرچه ارتباط با میل جنسی دارد، اما به معنای شهوترانی نیست که تنها انگیزه برای ازدواج را در مسئله غریزه جنسی جستجو کنیم.
مطلبی که شما آوردید (ازدیاد نسل و فرزندان و ذریه آنان) تنها می تواند یکی از آن اهداف باشد تا کسانی که متولد می شوند، مستقیماً تحت تعالیم ائمه معصوم قرار دارند و از تربیت ویژه آنان برخوردار می شوند. تأثیر نژاد و ژن را نیز باید به آن اضافه کنیم که اگرچه تنها عامل تربیتی نیست، اما بی تردید در ساختار روحیات انسانی نقش به سزایی دارد.
اهداف و موارد دیگری نیز در این ازدواج ها وجود داشته که در ذیل به انها اشاره می کنیم:
1- ازدواج های متعدد در آن عصر امر رایجی بود و به عنوان یک فرهنگ پذیرفته شد که عیب و نقص تلقی نمی شد. امامان نیز با توجه به برخی ضرورت ها و مصلحت ها به این کار اقدام می کردند، ازجمله ازدیاد نسل امامان و سادات و گسترش اسلام اصیل و ناب توسط کسانی که در خانه آنان پرورش یافته بودند و تحت تعالیم مستقیم آنان بودند (زن و فرزندان).
2- امامان در صورت داشتن همسری که هم کفوشان باشد، معمولاً به ازدواج دیگر اقدام نمی کردند، مانند امام علی(ع) که در زمان حضرت زهرا(س)، همسر دیگری اختیار نکرد،
3- برخی از ازدواج های امامان(ع) اختیاری نبود، بلکه به جهت ترس از حکومت بود، مانند ازدواج امام هشتم(ع) با "ام حبیبه" دختر مأمون عباسی، نیز ازدواج امام جواد (ع) با "ام فضل" دختر مأمون عباسی.
4- گاهی علت ازدواج های امامان (ع) روش تربیتی و بها دادن به زیردستان و طرد امتیازات جاهلی است، مانند ازدواج امام سجاد(ع) با کنیزی که اوّل او را آزاد کرد، تا این اندیشه را میان مردم ایجاد کند که یک برده و کنیز مانند یک انسان آزاد است و می تواند تمام امتیازات اجتماعی آنان را نیز داشته باشد؛ بنابراین امام در عین حال که می توانست با کنیز خود همبستر شود، اما با آزاد کردن و ازدواج با او، پیام خاصی را به مردم ابلاغ کرد. به همین خاطر بود که "عبدالملک مروان" به حضرت خرده گرفت که چرا فردی از بزرگ خاندان قریش با یک کنیز آزاده شده ازدواج نموده است. حضرت فرمود: "اسلام تفاخرات جاهلی را لغو نموده است". (1)
5- بعضی از ازدواج‏ های آنها مثل بعضی از ازدواج‏ های پیامبر(ص) جنبه سیاسی و یا برای تألیف قلوب و ارتباط با یک جمعیت و قبیله بوده است.
6- ازدواج‏ های متعدد در زمان‏ های گذشته -مخصوصا در زمان معصومین- بیشتر به خاطر اوضاع بد اقتصادی و عدم امنیت برای بانوان بود. چیزی که ما از زمان حدود پنجاه سال قبل در جامعه خود سراغ داریم؛ مثلاً وقتی زنی شوهرش می مرد، شدیدا در تنگنا قرار می گرفت؛ چون آن روز تنها راه معیشتی خانواده‏ ها شوهر بود. کار برای خانم‏ ها نبود و اگر هم بود خیلی از افراد کار کردن را برای زن‏ ها بد می دانستند. مسأله دیگر عدم امنیت بود. کسانی که شوهر و همسر نداشتند، در تهدید امنیتی قرار داشتند.
زنان در آن دوران که مثل اکنون حکومت مقتدر و فراگیر در تمام شئون وجود نداشت؛ بسیار نیازمند به حامی بودند. حامی که از هر جهت آنان را تحت حمایت خود قرار دهد و برای آنان محل امنی ایجاد کند تا دارای آرامش باشند؛ بنابراین همسر گزیدن یکی از راه های مؤثر و بلکه در برخی موارد تنها راه بود؛ به همین خاطر حتی زنانی که به سن بالا هم می رسیدند و شوهر از دست می دانند، مجدداً ازدواج می کردند. این مسئله شاید اصلاً امروز و در جامعه معاصر مورد نداشته باشد. بنابراین قضاوت کردن با معیارهایی امروزی در مورد حوادثی که مربوط به گذشته و با معیارها و شرایط دیگر بود، بسیار دشوار و بلکه نادرست است.
در رابطه با ازدواج امامان (ع) با زنان ناصالح به گفتار زیر توجه نمائید:
اوّلاً امامان (ع) همانند دیگر مردم می باشند و در ارتباط با مردم و داد و ستد با آن ها به علم عادی رفتار می کردند و از علم غیب بهره نمی گرفتند. کارهای عادی و روزمره آن ها مانند دیگر مردم بود. خوردن و خوابیدن، ازدواج و ... آن ها تافته جدا بافته از مردم نبود.
ثانیاً :مثلا ازدواج امام حسن (ع) با جعده دختر اشعث بن قیس کندی یک مسئله عادی و طبیعی بود. قاتل بودن او نیز در آن زمان مشخص نبود. امام با دختری ازدواج کرد که مسلمان بود. پدر او از مردان مشهور در تاریخ نیمه نخست قرن اول است. وی بزرگ قبیله پر نفوذ کنده بود. از آغاز مسلمانی تا هنگام مرگ در بسیاری از حوادث نقش عمده داشت. می توان گفت که حضور او در پاره ای از حوادث بسیار تأثیر گذار بود.
ملک داری و فرمانروایی در خانه او سابقه ای طولانی داشت. (2) امام علی (ع) نیز وی را به عنوان استاندار آذربایجان منصوب نمود.(3) بر این اساس ازدواج امام حسن (ع) با دختر اشعث که از نظر ظاهر مسلمان بود و مدتی، فرماندار منصوب حضرت علی بود، مشکل و مانع شرعی نداشت. جعده در ابتدا دچار لغزش و مشکل نشده یا دشمن و قاتل نبود.
آنچه که در آموزه های دینی مد نظر است، وضعیت فعلی و ظواهر انسان ها است. او در ابتدا نیز به امام حسن علاقه مند بود؛ اما در نهایت دچار فریب و نیرنگ معاویه شد.
در خصوص این که امام از اهداف زشت جعده آگاهی داشت یا نه، و این که در آینده امام را مسموم می کرد یا نه؟ باید گفت: علم غیب مطلق در انحصار خدا است. (4) خداوند برخی از علوم غیب را اگر بخواهد در اختیار بندگان خالصش (پیامبر و امام) قرار می دهد، اینان در مسایل فردی و زندگی اجتماعی خود از علم غیب بهره نمی گرفتند، زیرا مأمور بودند مانند سایر مردم زندگی کنند. افزون بر آن، آنان الگوی مردم بودند. الگو بودن آن گاه ارزش پیدا می کند که در امور عادی زندگی از علم غیب استفاده نشود.(5)
در رابطه با امام جواد هم دقیقا معلوم نیست که چه کسی آن حضرت را شهید کرده است. عده ای از بزر گان شیعه قاتل حضرت را غیر ازهمسرش دانسته اند.(6)

پی نوشت ها:
1، محمد باقر مجلسی ، بحارالانوار، نشر دار الا حیا التراث العربی، بیروت 1403 ق ، ج5، ص 345؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران 1380ق، ج46، ص 105.
2. دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، ص 47.
3. همان، ص 48.
4. انعام (6)، آیه 59.
5. ر،ک، بررسی مسائل کلی امامت ، آیت الله ابراهیم امینی ،قم ،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، ص 323 -324.
6. ارشاد،شيخ مفيد، ترجمه رسولي محلاتي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج 2، ص 284.

صفحه‌ها