امام شناسي

مگر امامان (علیهم السلام) سرچشمه گذشت و عفو نیستند؟ پس چرا امام حسن (علیه السلام) از قاتل امام علی (علیه السلام) نگذشتند و او را قصاص کردند؟

پاسخ:
امام علي (علیه السلام) درباره ضارب خود ابن ملجم سفارش مي كند و به امام مجتبي (ع) مي فرمايد: شكمش را سير كن ... اگر زنده ماندم يا او را مي بخشم يا قصاص مي كنم، ولي حضرت به امام مجتبي (ع) وصيت مي كند كه اگر مُردَم، او را به من ملحق كن تا نزد پروردگار با او احتجاج كنم(1). افزون بر اين در برخي موارد گذشت صحيح نيست، بلكه بايد طرف مجازات شود. تا عبرتي براي ديگران باشد، معمولا گذشت در مواردي است كه موجب تنبه و بيداري مي شود و براي ديگران نيز موجب پند و اندرز و درس باشد. اما گذشت نسبت به ابن ملجم شقي و سفاك، نه تنها پسنديده نيست بلکه برخلاف عدالت و انسانيت است. اگر زنده مي ماند، باز هم به جنايات و آدم كشي خود ادامه مي داد. سبب جرأت و جسارت سفاكان و جانيان ديگر مي شد. آيا عفو انسان هايي چون هيتلر و اطرافيان او، كار پسنديده و درستي تلقي مي شد؟
ابن ملجم، از هيتلر و مانند او جنايتكارتر بود. گذشته از اين، عفو ابن ملجم مربوط به امام مجتبي (ع) نبود، او يكي از فرزندان امام علي (ع) بود ، در عفو بايد تمام ورثه مقتول رضايت دهند تا عفو صورت پذيرد.

سلام سوال اینجانب در مورد عصمت امامان و پیامبر اسلام از اشتباه و گناه هستش همونطور که آفرینش انسان در قران ذکر شده و مسئله اشتباه آدم در بهشت و خوردن میوه ممنوعه و... دلیل اصلی نزول انسان از بهشت به این دنیا اشتباه وی بود نتیجه اینکه ما انسانها همگی گناهکاریم شایدم بشه گفت اگه هر کدوممون به جای حضرت آدم تو اون لحظه بودیم همون اشتباه رو می کردیم تولد انسانها تو این دنیای خاکی پر از درد و رنج می تونه دلیلی بر این مدعا باشه.. بهشت کجا این دنیا کجا.. با این اوصاف به نظرتون نمی شه نتیجه گرفت هر انسانی که در این دنیا متولد می شه به نوعی گناهکار بوده؟ وگرنه تولد کسانی مثل امامان و پیامبر اسلام که ما میگیم معصومند تو این دنیای درد و رنج در حالی که اونا هیچ اشتباه و گناهی نکردند و نمی کردند اگر به جای حضرت آدم بودند نمی تونه ظالم بودن آفریدگار رو برسونه؟؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اولا در باب عصمت توجه بدين نکته ضروري است که بر خلاف آنچه در پرسش آمده ،گوهراصلي انسان که نفس ناطقه‌اي اوست، به گونه اي آفريده شده که اگر بخواهد با تامين برخي شرايط به آساني مي توان به قله بلند عصمت برسد، زيرا نفس انسان با حرکت جوهري و تکامل معنوي از قوه به فعليت رسيده و مي تواند از آفت‌هاي سهو، نيسان، غفلت، جهالت و هر گونه ناپاکي مصون باشد، چون محدوده اي نفوذ شيطان تنها محصور به مراحل وهم و خيال است که وابسته به نشئه طبيعت انسان است، اما مراتب عقل و قلب کاملا از قلمرو و نفوذ شيطان مصون است . سهو، نسيان، غفلت و جهل و هر ناپاکي ديگر در آن ساحت قدسي راه نمي‌يابد. بنابراين چون شوون هستي انسان محدود به مراتب طبيعي، خيالي وهمي نيست، اگر کسي به مرتبه عقل خالص و قلب سليم راه يافت ،مي تواند همچون فرشتگان از گزند لغزش هاي علمي و عملي مصون بماند. (1)
دوم: گر چه جناب آدم در پي خوردن از درخت ممنوعه از بهشت اخراج شد، ولي بايد توجه داشت اين کار به معناي سلب عصمت او نيست، آنچه با عصمت منافات دارد، مخالفت با تشريع الهي است، يعني جايي که محيط تکليف و تشريع باشد و پيامبران الهي احکام خدا را اعلان کنند، خودشان نيز مکلف به تمام آن احکام و مقررات است، اما محيطي که آدم در آن زندگي مي‌کرد، اساسا محيط تکليف به صورت متداول نبود، زيرا حکم شرعي هنوز تصويب نشده بود و منع از خوردن آن درخت در شرايطي متوجه آدم شده بود که هنوز نتايج اطاعت و مخالفت تکليفي را به خوبي لمس نکرده و کاملا با آن آشنا نشده بودند، زيرا آدم در بهشت زندگي مي‌کرد، بي‌ترديد در چنين شرايطي عمل نکردن به آن دستور هرگز معصيت و گناه به شمار نمي آمده و با عصمت منافات ندارد. (2) تفصيل اين مسئله را در منبع ذيل جويا شويد. (3)
سوم: بر خلاف آنچه در پرسش اشاره شده آدمي گناه کارمتولد نمي‌شوند، بلکه با فطرت پاک توحيدي به دنيا مي‌آيد از اين رو در روايتي آمده: «کل مولود يولد علي فطره» (4) هر زاده شده به فطرت توحيد زاده است. به گفته امام خميني فطرت پاک اختصاص به توحيد ندارد، بلکه همه معارف الهي از اموري است که حق تعالي بندگان خود را فطرتا با آن مي آفريند، ولي شرايط خانوادگي و محيطي چه بسا باعث مي گردد که از آن فطرت خارج شده و به گناه آلوده گردد.(5)
بنابراين انسان ذاتا پاک است ، ولي به دليل نيروهاي بالقوه در وجود او با وسوسه شيطان به گناه آلوده مي‌شود.
چهار: اما در خصوص پيامبر و ائمه بايد گفت: خداوند در قران کريم به صراحت فرموده که آن ها از هر گونه آلودگي بر اساس اراده تکوين خداوند مصون اند. فرمود: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا» (6) خدا فقط مي خواهد پليدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را از هر عيب پاک گرداند .بنابراين اگر ما معتقد به عصمت آنان هستم ،به دليل آيات قرآن کريم است، ولي بايد توجه داشت که آمدن آن ها در عالم پر درد و رنج دنيا نه تنها نشانه ظلم خدا نسبت به آن ها نيست بلکه دليل عدل اوست، زيرا در پي بيرون آمدن آدم ابوالبشر قرار شد که همه انسان ها که از نسل او به دنيا مي‌آيند ،در روي زمين زندگي کنند. حضرات معصومين (پيامبر و اهل بيت) به دليل اين که بالاخره از نسل آدم اند، از اين قاعده استنثا نشدند . تبعيض درباره آن ها نسبت به ساير مردم اعمال نگرديد . در همين دنيا که زمينه رنج و زحمت فراهم است ،به وجود آمدند . با اختيار خود عصمت الهي خويش را حفظ کردند . بدون هيچ گونه آلودگي عالم دنيا ترک نمودند. اين نشانه عدل الهي است و نه دليل ظلم او.
آن ها به عنوان آموزگاران بشرند که تا برپايي رستاخيز عمومي از فيض وجودشان اين همه انسان بهره مند مي شوند . به سعادت ابدي مي رسند،اگر آن ها در عالم دنيا نمي آمدند و در بهشت به وجود آمده و تا آخر همان جا مي ماندند، اين همه فيض به بشر نمي رسيد . بشر از فيض وجود آنان محروم مي شدند، اين دليل عدل و لطف الهي به بشر است، چه اين که حضرات نيز از طريق عبادت خداوند در اين نشئه به مقاماتي بار يافتند که براي انسان عادي قابل وصف نيست.
پي‌نوشت‌ها:
1. جوادي آملي، وحي و نبوت در قرآن ص 201.
2. آيت الله سبحاني، منشور جاويد، ج 5، ص 73؛ الميزان، ج 14، ص 220.
3. پاسخ به پرسش هاي عصمت، ص 120؛ نشر مرکزمطالعات و پژوهش‌هاي فرهنگي حوزه علميه، قم، 1388 .
4.عوالي اللئالي ج 1 ص 35.
5. چهل حديث ،ص 180.
6. احزاب (33) آيه 33.

به نام خدا اعوذ بالله علامه زين العابدين گلپايگاني كيست؟؟؟ در كتاب انوار الولاية صفحة 440 آورده كه هر كس بول و غائط و خون ائمة را بنوشد آتش بر وي حرام و بهشت بر او واحب مي شود. با تشكر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
راجع به ايشان اطلاع خاصي نداريم و کتابش هم شناخته شده نيست. البته اين گمنامي دليل کوچک يا کم اهميت بودن او هم نيست.
اما راجع به پاک ويا نجس بودن خون و بول و غائط امامان مي گوييم:
کمال يک فرد و بودن او در بالاترين درجه عصمت با جاري بودن احکام بر او منافاتي ندارد. دليلي بر خارج بودن معصوم از احکام انساني که در قرآن و سنت بيان شده، نداريم و به همين جهت روايت شده که رسول خدا و امامان غسل جنابت مي کردند و از نجاسات خود را پاک مي ساختند و اين که بول يا خون و غائط آنان نجس باشد، با طهارت ذاتي آنان منافات ندارد.
اعتقاد به پاک بودن خون و بول و غائط امام نه جزو اصول اعتقادي است و نه جزو ضروريات مذهب و بهتر است در مورد پاک يا نجس بودن خون و بول و غائط امامان سخن نگوييم و امر آن را به خود امام واگذاريم.(1)
در هر حال اگر خون و بول و غائط امامان هم پاک باشد به نظر نمي رسد آن بزرگواران افراد را به خوردن آنها دعوت کرده و بر آن وعده پاداش داده باشند. عرض ارادت به امامان راه هاي فراواني دارد که همگي آنها در نظر عاقلان مخالف و موافق پسنديده و محترمانه است و لازم نيست نوعي از ارادت را اعلام و ترويج کنند که در نظر مخالفان زشت و مخالف کرامت انساني به نظر برسد و هم دعوت کننده و هم اجابت کننده مورد ايراد مخالفان واقع گردند.
پي نوشت ها:
1. ترجمه با مختصر تغيير. 1.الأنوار الإلهية ، (رسالة في لبس السواد) ص: 201-202.

در یکی از زیارات بی بی دو عالم حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها داریم که: یا ممتحنته امتحنک الله الذی خلقک قبل ان یخلقک سئوال اینجاست که امتحان قبل از خلقت یعنی چه؟ اساسا موضوعیت دارد یا نه ؟ موضوع امتحان چیست؟ محل امتحان کجاست؟ هدف از امتحان چیست؟ آیا این عبارت در زیارت نامه سایر بزرگواران آمده است؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در مورد اين فقره از زيارت حضرت زهرا(س) که شيخ طوسي آن را از امام باقر(ع) در تهذيب نقل کرده(1)، مطلب و توضيحي از عالمان نيافتيم، ولي در روايات، مطلبي مشابه اين در باب خلقت عقل که اولين مخلوق و برترين مخلوق خدا است، مشاهده مي شود.
در مورد خلقت عقل در کافي و ديگر کتب معتبر به طريق هاي متعدد از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمود: هنگامي که خدا عقل را آفريد، او را امر به روآوردن و بعد امر به روگرداندن کرد . عقل هر دو امر را بدون درنگ اجرا کرد و خداوند فرمود: به عزت و جلالم قسم !مخلوقي مجبوب تر از تو نزد خودم، نيافريدم.(2)
با توجه به اين که در روايات ديگر "اولين مخلوق حتي قبل از خلقت ملائکه و عرش و کرسي و..."، نور رسول خدا و اهل بيت ايشان معرفي شده است:
امام علي(ع): خداوند نور رسول الله را قبل از خلق آسمان ها و عرش و کرسي آفريد.(3)
رسول خدا(ص): خدا من و علي و فاطمه و حسن و حسين را هفت هزار سال قبل از خلق دنيا آفريد.(4)
فرمود: اولين مخلوق خدا ارواح ما (چهارده معصوم) بود. پس ما به يگانه شمردن و ستايش خدا رو آورديم .سپس ملائکه را خلق کرد . وقتي آنان ارواح ما را به صورت نور واحد ديدند، شخصيت ما را بزرگ شمردند . ما تسبيح خدا گفتيم تا ملائکه بدانند که ما آفريدگان اوييم . او از صفات ما منزه و پيراسته است . ملائکه به تسبيح ما، تسبيح گفتند.(4)
بنا بر اين،عقل اول که در آن روايت "اولين مخلوق" و نور چهارده معصوم يگانه است .بنا بر اين امتحان خدا قبل از خلقت مادي و دنيايي و بعد از خلقت نوري آن ها در عالم ملکوت بوده است. همان که در روايت اول به عقل که نور معصومين است فرمود: رو آور و باز گرد . عقل اطاعت محض کرد .همان که آنان براي اينکه ملائکه به اشتباه نيفتند، فوري به بندگي خود اقرار و تسبيح و ستايش کردند.
کيفيت امتحان در اخبار نقل نشده، ولي از جمله بعد که مي فرمايد:"فوجدک لما امتحنک صابره ؛تو را براي آنچه بدان خاطر امتحانت کرد، با صبر و تحمل يافت" مي توان برداشت کرد که خدا مي خواسته اماناتي را بر دوش ايشان بگذارد . ايشان را حامل اسراري سازد و ايشان اين تحمل را اثبات کرده اند.
در زيارت غير حضرت زهرا اين عبارت را نيافتيم، ولي رواياتي به اين مضمون از امامان رسيده که:" امر ما صعب و سنگين است، به گونه اي که ملائکه مرسل و انبياي مقرب از تحمل آن عاجزند . فقط بنده اي که خدا قلب او را براي ايمان آزموده باشد، مي تواند حامل اين امانت باشد"(5)
بنده اي که خدا قلبش را براي ايمان آزموده و برتر از انبياي مرسل و ملائکه مقرب يافته، انوار مقدسه چهارده معصوم هستند.(6)
بنا بر اين حضرت زهرا قبل از خلقت مادي، يعني زماني که خدا نور او را قبل از اين جهان آفريد، امتحان شده ، صلاحيت خود را براي تحمل اسراري که خدا اراده داشته ، در او به وديعه گذارد، نشان داده ، ظاهرا محل اين امتحان عالم ملکوت بوده ، هدف هم آشکار شدن تحمل و قابليت براي تحمل اسرار بوده است . امتحان ظاهرا از انوار چهارده معصوم که نور واحد بوده، گرفته شده است اما کيفيت امتحان را فقط خدا مي داند .
پي نوشت ها :
1. تهذيب ،شيخ طوسي ، ج 6، ص 9 - 10.
2.کافي،ج1،ص10 و 26.
3.خصال،ج1،ص82.
4.عيون الخبار،ج1،ص272؛ علل الشرايع،ج1،ص6.
5.بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص47.
6.براي اطلاع بيش تر رجوع کنيد به: الاسرار الفاطميه،شيخ محمد فاضل مسعودي، ص43 به بعد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

علت اصلی سکوت امام علی در برابر مدعیان خلافت چه بود

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
بعد از رحلت نبي گرامي اسلام (ص) و غصب خلافت و کنار گذاشتن حضرت علي (ع) از صحنه سياسي و تصميم گيري در امور جامعه اسلامي، آن بزرگوار لحظه­اي درنگ نکرد و براي باز پس گيري حق مسلّم خويش تلاش بسيار نمود.
امام علي- طبق گفته «ابن قتيبه دينوري» - شب‌ها حضرت فاطمه را سوار بر چار پاياني مي­کرد و در مجالس انصار مي­گردانيد. فاطمه(س) از آن‌ها مي­خواست از امام علي پشتيباني کنند. آنان در پاسخ مي‌گفتند:
اي دختر رسول خدا !بيعت ما با ابوبکر انجام شده و کار از کار گذشته است. نمي‌توانيم نقض بيعت کنيم. اگر شوهر تو قبل از ابوبکر به سوي ما مي­آمد، به او مراجعه کرده و رهبري او رامي پذيرفتيم. (1)
حضرت براي اثبات حقانيت خود بارها با استدلال‌ها و احتجاج‌هاي متين خود، از خليفه و هواداران او انتقاد و به آن‌ها اعتراض مي‌کرد، ولي مرور ايام و سير حوادث نشان داد اعتراض‌ها سودي ندارد و خليفه وهوادارانش براي حفظ قدرت پافشاري زيادي دارند.
در اين هنگام امام بر سر دو راهي سرنوشت سازي قرار گرفت:
يا مي‌بايست به کمک خاندان رسالت و علاقه مندان خود قيام و با توسل به زور و قهر و غلبه، حکومت را قبضه کند،
يا وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظايف خويش بپردازد؛
از آن جا که هدف در رهبري الهي، مقام و قدرت و موقعيت نيست، اگر رهبري اسلامي بر سر دو راهي قرار گيرد و ناگزير باشد از ميان مقام و هدف يکي را برگزيند، بايد از مقام دست کشيد و هدف را مقدم داشت. امام علي در چنين وضعيتي، راه دوم را انتخاب کرد.
حضرت در ارزيابي اوضاع و احوال جامعه اسلامي و خطراتي که آن را تهديد مي‌کرد، به اين نتيجه رسيد که اگر در گرفتن حکومت اصرار بورزد و به زور و قدرت متوسل شود، وضعي پيش خواهد آمد که تمام زحمات رسول خدا و خون‌هاي پاکي که در راه بارور­کردن نهال اسلام ريخته شده، هدر برود.
حضرت مي‌فرمايد: « رداي خلافت را از تن بيرون کردم و از آن کناره گيري نمودم، در حالي که در اين فکر فرو رفته بودم که آيا با دست تنها و نداشتن نيرو، به پاخيزم و يا در اين محيط پر خفقاني که به وجود آورده­اند، صبر کنم ؟ عاقبت ديدم صبر به عقل و خِرَد نزديک تر است. صبر کردم، ولي حالم شبيه کسي بود که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. » (2)
خطرهايي که در صورت قيام حضرت جامعه اسلامي را تهديد مي‌کرد، زياد بود که اشاره مي‌کنيم :
1. امام اکثر دوستان فدايي و صميمي خود را از دست مي‌داد. از طرفي بسياري از صحابه که به حکومت امام راضي نبودند، کشته مي­شدند. بديهي است با پيش آمدن چنين وضعي، قدرت مسلمانان به ضعف مي­گراييد و با يک حمله دشمنان، سقوط مي‌کرد.
2. بسياري از قبايل و گروه‌ها در سال‌هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده و هنوز نور ايمان در دل آنان نفوذ نکرده بود؛ وقتي با خبر شدند پيامبر رحلت کرد، گروهي پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً با حکومت اسلامي در مدينه به مخالفت برخاستند.
قيام امام براي خلافت در چنين وضعي به صلاح اسلام و مسلمانان نبود.
3. علاوه بر خطر مرتدان، خطر بزرگ عده اي بود که ادعاي نبوت کردند، مانند مسيلمه کذّاب و سجاح، که هر کدام با جمع نيروهاي زياد قصد حمله به مدينه، مرکز حکومت اسلامي را داشتند.
4. خطر احتمالي حمله روميان مسيحي به سرزمين‌هاي اسلامي، در صورت دو دستگي مسلمانان.
در عين حال امام در اين دوران 25 ساله بيکار نبوده و خانه نشين و عزلت گزيني نفرمود.
فعاليت امام در طول اين مدت:
1. تفسير قرآن و حل مشکلات بسياري از آيات و تربيت شاگرداني مثل ابن عباس ؛
2. پاسخ به پرسش‌هاي دانشمندان ملل جهان، به خصوص دانشمندان يهودي و نصاري ؛
3. تبيين حکم شرعي مسائل جديدي که سابقه نداشت ؛
4. تربيت و پرورش گروهي که ضميري پاک و روحي آماده براي سير و سلوک و حفظ تشيع علوي داشتند؛
5. تلاش و کوشش براي تأمين زندگي بسياري از مستمندان، تا آن جا که با دست خود باغ احداث مي‌کرد و قنات حفر مي‌نمود و آن را در راه خدا انفاق مي‌کرد؛
6. مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سياسي و حل مشکلاتي مهمي که بر سر راه حکومت به وجود مي‌آمد. (3)
پي‌نوشت‌ها:
1. ابومحمد عبداللّه بن مسلم قتيبة دينوري، الامامة و السياسة، ص16.
2. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه3.
3. سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي، ص 64ـ 72.

اندازه گیری مقدار دانش علمای بزرگ شیعه! نویسنده: محمد باقر سجـــــودی (اهل تسنن ) از سايت اسلام تكس شیعه در گذشته ادعاهای عجیب تری داشته که حالا بعضی از آنها را کنار گذاشته علت ترک این ادعا ها قدیمی، احمقانه بودن آنهاست، مثلا علامه حلی در کتاب منهاج الکرامه میگوید :یک روایت احمد بن حنبل از ابن عباس است که گفت:هیچ آیه‌ای از قرآن با آغاز (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا) نیست که علی رأس و أمیر و سرور و سید مصادیق آن آیه نباشد. و اگر چه خداوند گاهی اصحاب محمد را در قرآن عتاب و سرزنش فرموده اما از علی جز ذکر خیر نیامده است، و این نشان می‌دهد که او بهتر و شایسته‌تر است و لذا امام اوست. پاسخ اهل سنت: این روایت را ما این روزها از شیعه نمیشنویم زیرا شیعه اکنون دریافته همه آیاتی که با جمله (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا)شروع شده مدح نیست بلکه بعضی ذم و نکوهش و بعضی دستور است! مثلا این آیه: ﴿ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿٢﴾ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿٣﴾ ﴾. (الصف: 2-3). «ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! چرا سخنی می‌گوئید كه عمل نمی‌كنید. نزد خدا بسیار موجب خشم است كه سخنی بگوئید كه عمل نمی‌كنید». طبعا شیعه نمیتواند این آیه را در حق علی بداند چون این با عقیده معصوم بودن علی در تضاد است و اگر این آیه را قبول کند پس یعنی اینکه ارکان مذهب خود را میلرزاند!! اما علامه آنها متوجه این نکته نبوده و مانند خروس بی محل عمل کرده!! یا این ایه را چگونه این علامه نادان در حق علی دانسته است؟ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ (المائدة/54) ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما، مرتد شود پس شیعه امروزی این حرف علامه حلی (بقول ملاها اعلی الله مقامه !!!) را درز میگیرد و زیر سیبیلی رد میکند و اصلا مطرح نمی نمایند! حالا شاید بمن بگویید اگر شیعه از خر شیطان پایین آمده تو دیگر چرا آتش بیار معرکه شدی و شبهه فراموش شده را زنده میکنی؟! حقیقت این است که من به شبهه کاری ندارم من میخواهم چیز دیگری را به شیعه ها بگویم و آن اینکه چرا به حلی میگوند علامه حلی اعلی الله مقامه ؟ و چرا سخنان او را قبول دارند و زندگی خود را بر اساس نوشته های او تنظیم کرده اند و و بخاطر حرفهای او از اسلام منحرف شده اند ؟ وقتیکه دریافتید علامه حلی اینقدر با قرآن بیگانه بوده که نمیدانسته هر آیه ای که با (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا) شروع شده مدح نیست و نباید آنرا درباره علی بداند پس چرا پیرو او هستید؟ و چرا او را علامه میگویید؟!! شاید بگویید چرا امام احمد شما این حدیث را آورده؟ پاسخ این است که این ادعا اصلا دروغ است و امام احمد چنین حدیثی ندارد . اما اگر هم میداشت گناهی متوجه او نبود زیرا امام احمد داشت احادیث را جمع آوری میکرد و هر حدیث را با سندش ذکر میکرد و این یعنی اینکه گناهش به گردن راوی است ! و چه بسا که دو حدیث مخالف هم را هم در کتابش آورده ،چون هدف جمع آوری بوده اما تمام متن کتابش ،مذهب او نیست. امروز حنبلی ها که پیرو امام احمد رحمه الله هستنند کتابش را دربست قبول ندارند حدیث ضعیف را قبول ندارند و حدیث صحیح را قبول دارند، البته از عقاید فقهی و عقیدتی امام احمد پیروی میکنند اما امام احمد هرگز چنین اشتباه عظیمی ندارد و نه این آیات را در حق حضرت علی میداند! اما برعکس او ، علامه حلی کتابی در دفاع از عقاید خودش نوشته و در آن دفاعیه این حدیث جعلی را ذکر کرده و شرح داده ،پس او معتقد به این بوده که منظور از همه آیاتی که با یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا شروع شده درباره حضرت علی است در حالیکه امام احمد حنبل و هیچ شخص سنی چنین چیزی را نمیگویند. پس ای خواننده گرامی متوجه فرق کتاب جمع آوری شده و کتاب دفاع از عقیده باش حالا به نتیجه سخنم توجه کنید: وقتیکه بیسوادی علامه حلی آشکار شد پس بد نیست بدانید این مرد گمراه و کم دانش را علمای امروزی شیعه با این القاب خطاب میکنند: آیت الله علی الاطلاق حسن بن یوسف بن مطهر حلی و کتابهایش در حوزه تدریس میشود و وقتی میگویند (علامه) منظورشان اوست نه غیر او وقتی میگویند (فاضل) منظورشان فقط اوست نه غیر او یعنی مقام این مرد کم دانش در پیش علمای شیعه خیلی بزرگ است ( کند همجنس با همجنس پرواز ) پس مردم شیعه باید فکر و اندیشه کنند که آیا سزاوار است دین خود را از این علامه های تقلبی و بیگانه با قران، بگیرند؟!؟ ---------------------------------- آيا واقعا نظر آنها در خصوص علامه حلي صحت دارد؟ در خيلي از موارد ديده ام كه طرفين همديگر را به چيزي متهم ميكنند و معمولا طرف مقابل خيلي راحت حديث را ضعيف ميداند...نظير مورد مذكور...سوال : ايا با فرض صحت قول سني مبني بر ضعف حديث اين نحوه اشكال كردن بر سني سبب ضعف و سقوط اعتبار شيعه نميشود؟؟؟

پرسش: اندازه گيري مقدار دانش علماي بزرگ شيعه! شرح : اندازه گيري مقدار دانش علماي بزرگ شيعه! نويسنده: محمد باقر سجـــــودي (اهل تسنن ) از سايت اسلام تكس شيعه در گذشته ادعاهاي عجيب تري داشته که حالا بعضي از آن ها را کنار گذاشته ،علت ترک اين ادعا هاي قديمي، احمقانه بودن آن هاست، مثلا علامه حلي در کتاب منهاج الکرامه مي گويد :يک روايت احمد بن حنبل از ابن عباس است که گفت:هيچ آيه‌اي از قرآن با آغاز (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا) نيست که علي رأس و أمير و سرور و سيد مصاديق آن آيه نباشد. اگر چه خداوند گاهي اصحاب محمد را در قرآن عتاب و سرزنش فرموده اما از علي جز ذکر خير نيامده است، و اين نشان مي‌دهد که او بهتر و شايسته‌تر است و لذا امام اوست. پاسخ اهل سنت: اين روايت را ما اين روزها از شيعه نمي شنويم زيرا شيعه اکنون دريافته همه آياتي که با جمله (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا)شروع شده مدح نيست بلکه بعضي ذم و نکوهش و بعضي دستور است! مثلا اين آيه: ? يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ?2? كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ?3? ?. (الصف: 2-3). «اي كساني
پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
پرسشگر محترم
متني که فرستاده ايد، از يک برادر سني عصباني است و گر نه بر فرض که علامه حلي اصلا بيسواد باشد، بيسوادي چه ضربه اي به مذهب شيعه وارد مي کند ؟ ايشان يکي از عالمان شيعه بوده که در قرن هفتم و هشتم هجري (648-726 ه.ق)مي زيسته و از اعتقادات شيعه دفاع کرده است. فرض مي کنيم دفاع ايشان محکم و منطقي نبوده و به احاديث ضعيف استناد مي کرده ، اين حديث هم که نويسنده آورده، اصلا صحيح نيست( البته راجع به حديث کمي صحبت خواهيم کرد) با اين وجود چه لطمه اي به مذهب شيعه وارد مي شود؟
مذهب شيعه هفت قرن پيش يعني بعد از وفات رسول خدا بلکه زمان رسول خدا و به وسيله رسول الله ايجاد شده است . رسول خدا زماني که
زنده بود ،اهل بيت و امام علي بن ابي طالب را به عنوان مفسر و مبين قرآن معلوم کرد . مسلمانان را در فهم درست دين و حل اختلاف فهم از قرآن به اهل بيت و ايشان ارجاع داد .علاوه بر آيات قرآن و صدها حديث معتبر و متفق عليه از رسول خدا، حديث متواتر ثقلين سند ايجاد اين مذهب توسط رسول خدا است که فرمود : بين شما دو ميراث به جا مي گذارم که اگر به آن دو تمسک بجوييد و دستگيره شما باشند، هرگز گمراه نمي شويد: قرآن و عترتم ،يعني اهل بيتم.(1)
اين مذهب اعتقادي و فقهي بر پايه اصول و فروع اعتقادي و فقهي استوار است . اين اصول و فروع اعتقادي يا دليل و سند محکم عقلي و قرآني و روايي از رسول خدا دارد يا ندارد. اگر داشته باشد که چه اهميت دارد علامه حلي توانسته باشد از آن ها دفاع کند يا نتوانسته باشد.
نويسنده عالم و علامه که علامه حلي را بيسواد مي داند و فکر مي کند شيعه اصول و فروع خود را از او مي گيرد، خوب بود بعضي اصول و فروعي که پايه هاي اعتقادي و فقهي مذهب شيعه هستند ، مطرح مي کرد و سستي آن ها را اثبات مي نمود، آن گاه شيعه را توبيخ مي کرد که چرا به چنين مذهب بدون پشتوانه اي چسبيده ايد.
راجع به علامه حلي و سواد دار بودن يا نبودن ايشان خوب است کتاب هاي ايشان را نام ببرد و بگويد اين کتاب ها الآن وجود دارند يا نه؟
اگر اين کتاب ها آن قدر بي مايه و سست هستند، چطور مدت نزديک به هشت قرن در ديد جهانيان بوده ، باعث نفرت و گريز مسلمانان از شيعه نشده اند؟ اگر اين قدر بي پايه بوده اند ،چگونه در اين مدت طولاني شيعه آن ها را معدوم نکرده تا از عيب و عار آن ها نجات يابد؟ عالمان زمان و عالمان بعد از ايشان اعم از مسلمان و غير مسلمان و شيعه و سني به خصوص غير شيعيان راجع به ايشان چه گفته اند؟ ايشان لطف کند و نام و سخن چند نفر از عالمان سني که بر بي سوادي علامه مهر تاييد زده اند ، بياورد و آدرس سخن آن ها را بدهد . بله ممکن است عالمي او را رافضي و غالي و منحرف از سنت و جماعت بداند ،ولي عالماني را نام ببريد که او را بي سواد خوانده اند.
اما روايتي که از ايشان نوشته و روي آن مانور داده،به شرح زير است:
عن عكرمة ، عن ابن عباس قال : ما في القران اية : يا أيها الذين امنوا الا كان علي سيدها و شريفها و أميرها ، وما من أصحاب محمد الا قد عوتب في القران الا علي بن أبي طالب فإنه لم يعاتب في شيء منه(2)
در قرآن آيه اي با لفظ "يا ايها الذين آمنوا" نيامده مگر اين که علي سيد و شريف و امير مؤمنان است . از همه به آيه سزاوارتر مي باشد. هيچ کدام از اصحاب محمد نيست مگر اين که در قرآن عتاب شده ،جز علي بن ابي طالب که هيچ جا مورد عتاب قرار نگرفته و جز مدح او، سخني در قرآن نيست.
اولا نويسنده هيچ دقت نکرده که اين سخن ابن عباس است، نه سخن رسول خدا؛
ثانيا سخن او توسط رجال عامه نقل شده ، عکرمه که راوي اين سخن از ابن عباس است، از رجال عامه مي باشد . متاسفانه از دشمنان اهل بيت و علي بن ابي طالب است . بر خلاف گمان و ادعاي نويسنده عالمان اهل سنت اين روايت را در کتب خود آورده اند . شيعه از کتب آن ها گرفته است، از جمله ابن ابي حاتم رازي در تفسيرش ،ج3،ص901 ، ابن عسکر در تاريخ مدينه دمشق،ج42،ص363 ، حسکاني در شواهد التنزيل،ج1،ص66 و... روايت را نقل کرده اند.(3)
شيعه مطابق مضمون اين سخن معتقد است که هر جا در قرآن مؤمنان را با لفظ "يا ايها الذين آمنوا" خطاب به تکليف يا مدح کرده، علي منظور اصلي است ،زيرا ايشان سيد و سالار مؤمنان است.
آيا ايشان سيد و سالار مؤمنان بودن علي را منکر است؟
آيا ايشان مي تواند ثابت کند در جهان اسلام بعد از رسول خدا در بين صحابه و غير صحابه کسي از علي افضل يا با علي هم پايه است؟
البته در بين اهل سنت اعتقاد رايج اين است که در بين صحابه فضيلت، اول از ابي بکر و بعد از عمر و بعد از عثمان و بعد از علي بن ابي طالب است، ولي اگر عالمي از آنان توانست در يک جمع منصف و بي طرف اين افضيليت را نه تعبدا ،بلکه با دليل و برهان قانع کننده ثابت کند، صحيح است.
ما مي گوييم در قرآن هر جا با لفظ " يا ايها الذين آمنوا" از مؤمنان مدح شده يا تکليفي متوجه آنان شده ، سيد و سالار مؤمنان بعد از پيامبر،امام علي است . مدح به او از همه سزاوار تر است اما اگر مؤمنان به خاطر سستي در ايمان و عمل توبيخ شده اند، معلوم است که منظور فقط سستي کنندگان است، نه همه مؤمنان . هر کس در سستي يا عمل خلاف مورد نظر آيه، نقش بيش تري داشته ،آيه به او سزاوار تر است.
اشکال کننده بگويد آيه 12 سوره مجادله در باره چه کساني است؟ آيه مي فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.
مگر غير اين است که مؤمنان در اين آيه موظف شده اند هنگام نجوا با رسول خدا اول صدقه داده، بعد به نجوا بپردازند؟ مگر علي بن ابي طالب چون سيد مؤمنان بود، از همه به عمل به اين آيه سزاوارتر و خطاب اين آيه به او اولي تر از همه نبود؟
در آيه بعد آمده:
أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛
آيا ترسيديد پيش از نجوا كردن صدقه‏ها بدهيد؟ حال كه صدقه نداده‏ايد و خدا هم توبه شما را پذيرفته است، پس نماز بگزاريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد، كه خدا به كارهايى كه مى‏كنيد آگاه است.
آيا توبيخ جز متوجه کساني است که از دادن صدقه طفره رفته اند؟ آيا علي هم از اين گروه بود؟
وقتي علي بن ابي طالب به آيه اول عمل کرده، ديگر چه دليلي بر عتاب او؟
نويسنده به آيه 2 و 3 حديد اشاره کرده است. از ايشان مي پرسيم که مگر اين آيه عتاب کساني نيست که حرف بدون عمل مي زنند؟آيا علي بن ابي طالب حرف بدون عمل مي زد؟ آيا اگر ايشان حرف بدون عمل نمي زد که نزده، دليلي دارد که خدا ايشان را عتاب کند؟
مگر در همين سخن ابن عباس تصريح نکرده که در قرآن همه اصحاب کم و بيش مورد عتاب واقع شده اند جز علي که هيچ گاه عتاب نشده است؟ چگونه ايشان اين جمله را نديده و انتظار دارد که علي بن ابيطالب را در زمره اين عتاب بدانيم؟
از خداي بزرگ مي خواهيم به ما انصاف بدهد تا بتوانيم حقايق را ببينيم و بفهميم .
پي نوشت ها:
1. حديث الثقلين، محمد تقي قمي، جامع الازهر مصر.
2.تفسير ابن أبي حاتم ، ج 3، ص 901.
3. شرح احقاق الحق، مرعشي نجفي،ج14،ص696.

پرسش: چرا حضرت علی علیه السلام با انکه می دانست اگر به مسجد برود به شهادت می رسد به مسجد رفت؟

دانش و آگاهى پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:
1ـ علم هايي كه از راه هاى عادى فراهم مى آيد، كه در اين دانش ها با مردم ديگرتفاوت زيادى ندارند.
2ـ علومى كه از راه هاي غير عادي و غير معمولي ‌نظير (علم لدنى = وحى و الهام) حاصل مى گردد.
پيشوايان و امامان وظيفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومى كه از راه هاى غير عادي حاصل مى شد ،عمل كنند، بلكه تكاليف دينى آنان طبق علومى بود كه از راه هاي عادى پيدا مي‌شد.
روش و رفتار آنان در زندگي، در معاملات، معاشرت، زناشويي، پوشيدن، نوشيدن، خوردن، خوابيدن، تندرستى و بيماري، صلح و جنگ، فقر و توانگري، حكومت و سياست، مثل ساير مردم است، مثلاً پيامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مى شناختند . مى دانستند كه آن‌ها ايمان واقعى ندارند، ولى هرگز با آن‌ها مانند كفار برخورد نمى كردند، بلكه از نظر معاشرت و ازدواج و ديگر احكام با آن‌ها مانند ساير مسلمانان رفتار مي كردند.
هم چنين هنگامي كه در مسند قضاوت و حل و فصل مشكلات مردم مى نشستند، مطابق قوانين قضايى اسلام حكم مى كردند . از علم خداداى خود استفاده نمى كردند. در موردى كه دليل شرعى مثلاً بر قاتل بودن متهمى وجود نداشت، امام يا پيامبر با تكيه بر علم غيب، حكم قصاص صادر نمى كرد.
قضاى كلى الهى بر اين است كه در زندگي مانند ساير مردم عمل نمايند. از اين رو وقتى مريض مى شدند، به طبيب مراجعه مي كردند .از دارو استفاده مى نمودند . درد را تحمل مى كردند و در بستر بيمارى مي افتادند.
امام صادق(ع) فرمود: "خداوند از جريان و تحقق اشيا جز از راه اسباب و علل ابا دارد".(1)
رهبران الهي اگر زندگى شان بر مبناى علم لدنى (دانش خدادادي) و اعجاز باشد، عمل و زندگى شان سر مشق و قابل پيروى نمى گرديد. بدين خاطر امير مؤمنان(ع) با اين كه مي‌تواند در شناسايى افراد و قبايل، از علم غير عادى خود استفاده كند، ولى اين كار را نمي كند. در ماجراى ازدواج با ام البنين (مادر حضرت ابوالفضل) به برادرش عقيل كه در نسب شناسى وارد بود مي‌فرمايد: از قبيله اى شجاع براى من دخترى خواستگارى كن تا فرزندي دلاور از وى متولد شود. (2)
نتيجه:حضرت علي(ع) در جريان شهادت خود طبق عادي عمل نمود؛ زيرا موظف بود كه طبق علم عادي عمل نمايد، نه علم غيب. در چنين مواردي اراده علم غيب نمي كرد. بر اساس علم عادي نيز ابن ملجم تصميمش مبنى بر شهادت علي(ع) را مخفى نگه داشته بود . از اين امر كسى غير از همدستانش با خبر نبود. موقعى كه علي(ع) به مسجد تشريف برد، در ظاهر مطلبى كه دلالت كند فردى در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت.
از اين رو حضرت مثل ساير روزها براى اقامة نماز جماعت به مسجد تشريف برد.بر اساس علم عادى خود رفتار نمود،‌ چنان كه در قضاوت و حكومت و تدبير امور و انجام ساير تكاليف، طبق راه ها و علم هاى معمولى عمل مى فرمود، نه طبق علم غيب. اگر در ظاهر آب نبود، ولى از راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تكليفش مثل ديگران تيمم بود.(3)
امام حسين طبق تكليف الهى عمل كرد. از بيعت سر باز زد و دعوت كوفيان را اجابت نمود. همان گونه كه روش طبيعي و مرسوم اقتضا مي كرد ، پيش از حركت سفيراني را به كوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهيد شد.
بنابراين آن ها وظيفه داشتند كه در زندگي خود از دانش ظاهري استفاده كنند و طبق آن عمل نمايند . علم غيب و دانش برتر را در راه بيان احكام الهي و هدايت مردم به كار مي بردند، نه براي نفع و سود شخصي.
در کتاب شريف اصول کافي، بابي با عنوان« الائمة إذا شاووا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع آوري شده که بيانگرآن است امامان هر گاه اراده علم و دانش چيزي مي نمايند، برآن آگاه مي شوند .
از بيان اين گونه روايات به دست مي آيد که علم ائمه(ع) به امور ماوراي حس و عالم غيب به صورت فعلي نبوده است بلکه حقيقت وجودي آنان در مرتبه اي قرار داشت که چون اراده دانش خاصي (مانند غيب) مي نمودند، به اذن الهي آگاه مي شدند .
در امور عادي زندگي، تکليف آنان بر اساس علم عادي بود . مکلف بودند که بر اساس علم و نشانه‌هاي عادي عمل نمايند. بنابراين آن ها برخلاف تکليف الهي عمل نمي کردند . در اين سلسله امور از علم غيب استفاده نمي کردند. اگر در مواردي خداوند نخواهد که آن ها از علم غيب آگاه شوند، تابع خواست خداوند هستند . در آن موارد اراده علم غيب نمي کردند تا آزمون الهي که در مورد همه انسان ها جاري است ، در مورد آنان نيز جاري باشد تا به اجر و پاداشي که خداوند براي پذيرفته شدگان در آزمايش هاي بزرگ و سخت مقرر داشته ،نائل شوند؛ هم چنين الگو و نمونه اي براي تمام انسان ها قرار گيرند.
علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مى‏رسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مى‏كند ، در اوج مقام فناى در ذات الهى است. او در اين مقام خود نمى‏بيند و خود نمى‏پسندد. فقط خدا را مى‏بيند و تنها مشيت الهى را مى‏پسندد. خواسته‏اى غير از خواست و مشيت الهى ندارد. در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاى هستى به دنبال علت کامل شان مى‏يابد، خواسته‏اى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين كه تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله سازگار نيست.
علم ائمه(ع) به آينده مانند علوم عادى ما نيست، بنابراين اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مى‏شود ،خود را در هلاكت انداختن و خودكشي نيست. اضافه بر اين كه درجات و كمالاتى براى ائمه(ع) مقدر شده بود كه راه رسيدن به آن از طريق تحمل بلاها و مصائب مى‏باشد. آنچه در آيه منع شده، انداختن خود در ورطه هلاكت است . كسى كه در راه خدا و براى او قدم بر مى‏دارد و در مرحله‏اى شهادت را وظيفه خود مى‏داند، اصلاً به سوى هلاكت نمى‏رود .
پا نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 2، ص 90، حديث 13.
2. مصطفى حسينى دشتي، معارف و معاريف، ج 4، ص 414.
3. لطف الله صافي، معارف دين، ص 118 ـ 123؛
در راه حق، بيست پاسخ، ص 113؛
ابراهيم اميني، مسايل كلى امامت، ص 324؛
بحارالأنوار، ج 42، ص 258 و 259.

امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره‏مند است. امام (ع) به حسب علو رتبه وجودي‏اش با لطف و اذن الهي ...

پرسش: آیا امامان مي دانستند كه چه سرنوشتي دارند كه مانند يك روبات از قبل برنامه ريزي شده عمل كرده اند؟...مي شود در اين مورد براي من توضيح مفصل تري ارايه كنيد... 

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز) اين اشكال از چند جهت وارد نيست.
اولاً‌از جهت عدم آگاهي از نوع معرفت و علم امام .
دوم از جهت عدم اطلاع درست از منشأ علم امام .
سوم از جهت عدم دخالت عنصر اختيار و اراده در اين تعريف(آمده در سوال) از علم انساني.
اما در پاسخ به سوال مي گوييم:
امامان از دو علم برخورد بودند.
علمي و دانشي كه خود تحصيل كرده اند.
علم و دانشي كه به جهت شايستگي مقام شان به‌آن ها تفويض مي شد.
در مورد عادي مربوط به خود از علم عادي بهره مند مي شدند و طبق آن عمل مي كردند. در رفتار با مردم، در معاملات، در قضاوت ها و... طبق علم عادي عمل مي كردند. اما علم الهي آن ها و علم غيب، علم شأني بود، يعني هر گاه اراده كنند و بخواهند كه چيزي را بدانند ؛خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد:
«اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله ذالك ؛هر گاه امام اراده كند كه چيزي را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد»(1)
در اين موضوع روايات بسياري در کافي وارد شده ، باب مستقلي نيز براي آن وجود دارد که بيش تر روايات بيانگر همين مسئله اند.
علم غيب امام (ع) شأني است ،نه فعلي. بر اساس همين نكته ممكن است نسبت به نحوه شهادت، يا سرنوشت آينده خود علم فعلي نداشته‏اند ،چون اراده نكرده‏اند كه بدانند.(2) در واقع آنان مطيع خواست الهي هستند . خواست الهي آن است که اينان در چنين اموري علم غيب را اراده نکنند.
آنان در مورد سرنوشت خود طبق علم عادي عمل مي كردند.
توضيح مفصل پاسخ از نظر علامه و با عبارات فني و تخصصي چنين است:
نكته اصلي در اين پاسخ شناخت چگونگي علم غيب امام (ع) است كه متوقف بر ذكر چند مقدمه است:
ا) قضا و قدر الهي:
قدر به معناي حد و اندازه است . مقصود از قدر الهي اين است كه خداوند براي هر پديده و مخلوقي خصوصيات وجودي خاصي قرار داده است . تحت تأثير علت خاصي آن را موجود مي‏گرداند. يعني پديد آمدن يك شي‏ء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگي‏هاي وجودي خاص، قدر آن شي‏ء است. حد و اندازه وجودي آن شي‏ء است كه خداوند براي آن قرار داده است. تقدير الهي همان نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي است كه هر پديده‏اي معلول علت خاصي است . قهرا اوصاف و خصوصيات وجودي‏اش نيز متناسب و بر آمده از همان علت است.
قضا به معناي قطعي كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كار است . مقصود از قضاي الهي اين است كه خداوند به هر پديده‏اي پس از تحقق علت تامه‏اش ضرورت وجود را اعطا كرده. تحقق حتمي معلول، به دنبال تحقق علت تامه، قضاي الهي است. قضا و قدر الهي در حقيقت از شئون خلق و ايجاد خداوند است و مي‏توان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب) علم الهي:
علم الهي به قضا و قدر پديده‏هاي عالم هستي تعلق مي‏گيرد. خداوند از ازل عالم است به اين كه چه پديده‏اي با چه اوصاف و ويژگي‏هايي تحت تأثير علت تامه‏ اش موجود است . علم خداوند به پديده‏هاي هستي علم با واسطه يعني علم به صورت آن‏ها نيست بلكه خود پديده‏ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند.
بنابراين علم خداوند تعلق مي‏گيرد به حقايق عالم هستي ،همان گونه كه در متن واقع موجودند. علم خداوند علم حضوري به واقع عيني است. از سوي ديگر چون در مرتبه وجودي خداوند زمان و مكان معني ندارد ،علم او به پديده‏هاي عالم هستي در بستر زمان نيست ،بلكه گذشته و حال و آينده به صورت يك پارچه نزد او حاضر است اما براي ما كه موجودات زماني و محصور به زمان هستيم و تحقق عيني حوادث و پديده‏ها را از دريچه زمان مي‏نگريم، در گذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد .بنابراين علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست كه:
حقايق و حوادث هستي، همراه با بستر زماني شان (گذشته و حال و آينده) به صورت يك جا نزد خداوند حاضرند. به همين جهت اين علم خداوند تأثيري در حوادث عالم ندارد و موجب تغيير آن ها نمي‏تواند باشد ،چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عين واقع نزد خداست؛ يعني علم خداوند تعلق مي‏گيرد به مخلوقات و پديده‏هاي هستي، به همان صورت كه در متن واقع موجودند.
علم خداوند به افعال اختياري انسان نيز بر همين منوال است. افعال اختياري انسان نيز يكي از پديده‏هاي عالم هستي است كه بر اساس نظام علت و معلولي كه حاكم بر جهان هستي، تحت تأثير علت تامه‏اش محقق مي‏شود. يكي از اجزاي علت تامه افعال انسان، اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختياري انسان تعلق مي‏گيرد . به همين جهت موجب جبر نيست ؛يعني خداوند از ازل به افعالي كه بر اساس اراده و اختيار انسان از او صادر مي‏شود ،علم دارد. ،علم الهي تعلق مي‏گيرد به اين واقعيات عيني ،همان گونه كه در خارج موجودند . به همين جهت اين علم موجب تغيير واقع عيني (تحقق فعل اختياري به دنبال تحقق علت تامه‏اش) نمي‏شود.
ج) علم امام:
امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره‏مند است. امام (ع) به حسب علو رتبه وجودي‏اش با لطف و اذن الهي به سرچشمه علم الهي متصل مي‏شود و از حقايق حوادث عالم همان گونه كه در متن واقع هستند، آگاه مي‏شود ؛يعني علم غيب امام از سنخ علم الهي و اتصال به منبع علم الهي است .
همان گونه كه در علم الهي بيان شد، اين علم علم به واقع عيني است و معني ندارد كه منشأ تغيير در حوادث عالم باشد. بر اساس علم غيب حقايق حوادث عالم از جمله افعال اختياري خود امام همراه با علت تامه‏اش كه علم عادي واراده از اجزاء اين علت است، نزد امام حاضر است. اين حضور، حضور بي‏واسطه‏ي عين معلوم و واقع عيني نزد امام است.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختياري خود را، مانند خوردن ميوه مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حركت به مسجد كوفه، از منظري بالاتر كه همان منظر علم الهي است، مي‏نگرد. به همين جهت از آن‏جا كه علم غيب امام از سنخ علم الهي است، تأثيري در حوادث عالم ندارد .به همين علت، اين علم براي امام تكليف آور نيست چون علمي موجب تكليف است كه مكلف بتواند بر اساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد.
علاوه بر اين، وقتي امام با لطف و اذن الهي به مرتبه اعلاي كمال و علو وجودي مي‏رسد و با منبع علم الهي تماس پيدا مي‏كند، در اوج مقام فناي در ذات الهي است. او در اين مقام خود نمي‏بيند و خود نمي‏پسندد، فقط خدا را مي‏بيند و تنها مشيت الهي را مي‏پسندد. خواسته‏اي غير از خواست و مشيت الهي ندارد. در اين مقام وقتي اراده و مشيت الهي را (بر اساس نظام علت و معلولي و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاي هستي به دنبال علت تامه شان مي‏يابد ،خواسته‏اي بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براي تغيير اين حوادث، از جمله شهادت خود، با قطع نظر از اين كه تأثيري ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نيز سازگار نيست.
در زمينه اين پاسخ مي‏توانيد به آثار زير مراجعه كنيد:
1- الميزان، ج 18، ص 192، ج 13، ص 74 و 72، ج 19، ص 92، ج 12، ص 144، ج 4، ص 28.
2- معنويت تشيع، علامه طباطبايي، مقاله علم امام، ص 215.
3- در محضر علامه طباطبايي، محمد حسين رشاد، ص 121.
پي ‏نوشت‏‌ها:
1. همان، باب ان الائمه اذا شاؤوا ان يعلموا، علموا؛ بحارالانوار، ج 26، ص 56، حديث 117 و 611.
2. محمدرضا مظفر، علم امام، ترجمه و مقدمه علي شيرواني، ص 73،
علامه مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مي‏كند ،ولي آن را نمي‏پذيرد.

در باره ملاقات با امام زمان(عج) در زمان غيبت کبري اختلاف نظر وجود دارد برخي ديدار و ملاقات با آن حضرت را ممکن می دانند و برخي نیز آن را انکار مي کنند.

پرسش:

آیا داستان هایی که در رابطه با ملاقات امام زمان (عج) توسط اشخاص در کتب نوشته شده صحت دارد؟ راههای ملاقات با ایشان چیست؟
 

پاسخ:
در باره ملاقات با امام زمان عليه السلام در زمان غيبت کبري اختلاف نظر وجود دارد. برخي معتقدند که ديدار و ملاقات با آن حضرت :در زمان غيبت کبري ممكن است ، و برخي آن را انکار مي کنند .
توضيح : ملاقات به چند صورت متصور است .
1- ملاقات حضوري:
در خصوص امكان و عدم امكان ملاقات حضورى با امام زمان(ع) اختلاف است. برخى عقيده دارند كه ملاقات حضورى امكان دارد و انسان با رعايت تقوا و ايجاد شايستگي، مى تواند به حضور امام زمان(ع) برسد. چنان كه شخصيت هايى مانند مقدس اردبيلي،(1) علامة‌حلي(2) و علامة بحرالعلوم(3) به حضور حضرت رسيد ند. عالماني چند همانند سيد مرتضي، شيخ طوسى و ... از طرفداران اين نگرش هستند. شيخ طوسى مى نويسد: «يقين نداريم كه حضرت از تمام اولياى خود، پنهان باشد، بلكه جايز است كه براى بيش تر آنان ظاهر گردد».(4)
برخى ديگر عقيده دارند كه ملاقات حضورى با امام امكان ندارد. محمد بن ابراهيم،‌معروف به نعماني،(5) فيض كاشاني،(6) و كاشف الغطا،(7) از طرفداران اين نگرش هستند. اينان به برخى از روايات تمسك نموده اند كه هر گونه ارتباط حضورى با امام را در اين دوره منع مي کند.(8) مهم ترين دليل و تمسک اين ها اين است که امام در آخرين توقيع شريف خطاب به آخرين نايب خاص خود، يعنى على بن محمد سمرى فرمود:
«به زودى از شيعيان من كسانى خواهند آمد كه ادعاى ديدن مرا مى كنند. آگاه باشيد، هر كس قبل از خروج سفياني، و صيحة آسماني، ادعا كند كه مرا ديده دروغگوى افترا زننده است».(9)
ولي به نظر مي رسد که سخن درست اين است که بگوييم: با تقوا و معنويت و کسب شايستگي و قابليت لازم مى توان به حضور امام
رسيد، چنان كه برخى از بزرگان به حضورش رسيده اند. اما آن دسته از رواياتى كه بر منع ملاقات دلالت دارند، ناظر بر اين است كه امام مي خواهد جلوى هر گونه سوء استفاده از ادعاى ديدن امام گرفته شود و هر كس نتواند با ادعاى رؤيت امام دکاني و بازاري براي خودش درست کند .
روايت يا توقيع هنگام فوت آخرين نايب امام صادر شده و قرينه اي كه در توقيع است ، نشان مي دهد که مراد از دروغ‏گو بودن مدعى مشاهده امام بعد از صدور توقيع، ادعاى ارتباط و نيابت از جانب حضرت است .
امام در اين توقيع مى‏فرمايد: با از دنيا رفتن تو اى على بن محمد سمرى، نيابت خاصه تمام شد. غيبت كبرى آغاز شد . ديگر بعد از اين اگر كسى بگويد من حضرت را مى‏بينم و با او مرتبط هستم و نيابت خاصه از جانب حضرت را دارم، دروغ‏گو است.
حضرت در توقيع مبترک خود مي نويسد : «بسم الله الرحمن الرحيم، اى على بن محمد سمرى! خداوند به برادران دينى تو در مصيبت تو اجر دهد. تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت .به كارهايت رسيدگى كن و به كسى بعد از خودت [جهت نيابت] وصيت نكن چرا كه غيبت طولانى آغاز شد . ظهور نخواهد بود مگر بعد از اذن خداوند... به زودى خواهد آمد كسى كه مدعى مشاهده من باشد ،ولى آگاه باش كسى كه مدعى مشاهده باشد (قبل از خروج سفيانى و صيحه )دروغ‏گو خواهد بود»، (10).
حضرت با دادن اين توقيع در واقع خواسته اند راه را بر مدعيان دروغين ادعاى نيابت ببندند. اين جمله كه مدعى مشاهده ،دروغ‏گو است، به اين معنى نيست كه در غيبت كبرى ديگر كسى حضرت را نخواهد ديد. بسيارى از صالحين و بزرگان شيعه در طول تاريخ غيبت حضرت را ديده‏اند. وثاقت و صداقت بسياري از آن ها مورد تأييد همه اهل فن، حتي منکران ملاقات با حضرت قرار گرفته است ، قطعا اکثر آن ها اهل دروغ نبوده‏اند . يك مورد آن هم كه راست باشد ، بايد حديث به گونه‏اى ديگر معنا و توجيه شود.
مفهوم حديث :
امام در اين حديث به دو نكته اشاره مى‏كنند:
يكى :اخبار از آينده كه پس از من عده‏اى پيدا مى‏شوند و مشاهده و ارتباط با من را ادعا مى‏كنند .
دوم : دروغ‏گو بودن مدعى .
امام در حديث دو تعبير دارد: يکي "ادعا" و ديگري "مشاهده". كسى را كه ادعاى مشاهده نمايد، كاذب معرفى كرده است.
مشاهده به معناى ديدن امام و ارتباط با او است . ادعا به معناى اعلان و انتشار آن و با خبر كردن مردم از مسأله است، ممكن است كسى با امام ملاقات داشته باشد ،همان‏گونه كه براى برخى علما و غير آنان نقل مى‏كنند ،ولى آن را ميان مردم بازگو نكرده و در سينه خود پنهان كرده باشد.
چگونه خبر ملاقات شان منتشر شد و در کتاب ها نوشته شد ؟
خبر ملاقات ها يا از برخي قراين و شواهد قطعي توسط ديگران به دست آمد يا توسط افرادي که محرم اسرار بزرگان بوده اند ، بعد از مرگ آن ها منتشر شد . به اين صورت که بزرگان فرد يا افرادي را که محرم اسرارشان بود ،از باز گوکردن ملاقات تا زماني که زنده هستند ، منع مي کردند. آن ها خبرهاي ملاقات را بعد از فوت آنان مطرح کردند .
بنابراين بين مضمون حديث با داستان ملاقات برخى صالحان با امام هيچ ناسازگارى وجود ندارد.
توجه به دو نکته:
ا ـ ديدن حضرت بدون شناخت:
حضرت در مجامع مختلف حضور پيدا مي كند . بين مردم رفت و آمد دارد . در مشاهد مشرفه مخصوصاً در ايام حج در مكّه و عرفات حضور دارد. او مردم را مشاهده مي كند . مردم نيز ايشان را مي بينند امّا او را نمي شناسند. در كتاب هاي روايي و در شرح حال برخي از اولياي خدا نقل شده كه بسيار اتفاق افتاده كه حضرت را ديده ، ولي نشناخته اند، اما بعداً حدس زده اند كه حضرت مهدي بود.
ب ـ ديدن حضرت با شناخت:
ديدار حضرت همراه با توجه و با شناخت از اين كه ايشان حضرت مهدي هستند، نيز امكان دارد . براي برخي از اولياي خدا اتفاق افتاده ، اگرچه اين نوع ديدار كم اتفاق افتاده است.
ـ ديدار حضرت بدون ادعاي ديدار:
در دو فرض پيش - مخصوصاً در فرض دوم - كسي كه موفق به ديدار حضرت شده، هيچ گونه ادعايي ندارد . خود را به عنوان اين كه من كسي هستم كه با حضرت ملاقات كرده ام، مطرح نمي كند. اگر مدعي باشد و خود را ملاقات كننده معرفي كند، بايد تكذيب شود.
چون در روايت ياد شده از ادعاي رؤيت و مشاهده و ارتباط با حضرت به شدت جلوگيري شده و مدعي ديدار و ارتباط را كذّاب و دروغگو انگاشته است.
2- ارتباط معنوي:
بى ترديد مى توان با امام ارتباط معنوى بر قرار كرد. البته اين ارتباط با بهره گيرى از تقوا، دعا و توسل به ائمه(ع)، به ويژه به ساحت مقدس امام زمان امكان پذير است. شايد بر همين اساس باشد كه يكى از وظايف شيعيان در زمان غيبت، دعا براى امام زمان و توسل بيان شده است.(11) ارتباط معنوى بدان معنا نيست كه انسان امام زمان را ملاقات حضورى كند، بلكه بايد با امام ارتباط برقرار كند و هميشه به ياد او باشد و او را در تمام اعمال ناظر بداند.
هرگاه چنين لياقت و شايستگى اى حاصل شد ،حضرت به انسان عنايت نموده و به رفع مشكلاتش مى پردازد؛ از اين رو امام زمان در توقيعى كه براى شيخ مفيد صادر نمود، فرمود:« ما بر اخبار و احوال شما آگاهيم . هيچ چيز از اوضاع شما بر ما پوشيده نمى ماند».(12)
باز حضرت درهمان توقيع فرمود: «در رسيدگى و سرپرستى شما كوتاهى نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده ايم. اگر جز اين بود، دشوارى ها و مصيبت ها بر شما فرود مى آمد .دشمنان، شما را ريشه كن مى كردند».(13)
ارتباط معنوى انسان با امام زمان سبب مى شود كه حضرت ميان مردم حضور پيدا كند، اگر چه مردم او را نشناسند. امام علي(ع) فرمود: «سوگند به خدا ، حجت خدا ميان آنان هست . در كوچه و بازار گام بر مى دارد . بر خانه هاى آنان وارد مى شود . در شرق و غرب جهان به سياحت مى پردازد . گفتار مردمان را مى شنود. بر اجتماعات آنان وارد شده سلام مى دهد. او مردمان را مى بيند».(14)
در دعاى ندبه مى خوانيم: «جانم فدايت! تو آن غايبى هستى كه از ميان ما بيرون نيستي. جانم فدايت! تو آن دور شده از وطن هستى كه از ما دور نيستي».(15)

پي نوشت ها:
1. منتهى الآمال، ج2، ص 470؛ مهدى موعود، ص 934.
2. تنكابني، قصص العلما، ص 259.
3. بحارالانوار، ج 52، ص 174.
4. تنزيه الانبياء، ص 182، به نقل از مجلة حوزه، ويژه نامة امام زمان، ص 99.
5. كتاب الغيبه، ص 99.
6. وافي، ج 2، ص 414.
7. حق المبين، ص 87.
8. شيخ طوسي، كتاب الغيبه، ص 395.
9. شيخ صدوق، كمال الدين، ص 516.
10. بحارالانوار، ج 51، ص360.
11. منتهى الآمال، ص 559و 562.
12. احتجاج طبرسي، ج 2، ص 596.
13. همان.
14. جباري، عاشورى و حكيم، تاريخ عصر غيبت، ص 426، به نقل از الغيبه نعماني، ص 72.
15. مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.

صفحه‌ها