امام شناسي

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

علت اصلی سکوت امام علی در برابر مدعیان خلافت چه بود

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
بعد از رحلت نبي گرامي اسلام (ص) و غصب خلافت و کنار گذاشتن حضرت علي (ع) از صحنه سياسي و تصميم گيري در امور جامعه اسلامي، آن بزرگوار لحظه­اي درنگ نکرد و براي باز پس گيري حق مسلّم خويش تلاش بسيار نمود.
امام علي- طبق گفته «ابن قتيبه دينوري» - شب‌ها حضرت فاطمه را سوار بر چار پاياني مي­کرد و در مجالس انصار مي­گردانيد. فاطمه(س) از آن‌ها مي­خواست از امام علي پشتيباني کنند. آنان در پاسخ مي‌گفتند:
اي دختر رسول خدا !بيعت ما با ابوبکر انجام شده و کار از کار گذشته است. نمي‌توانيم نقض بيعت کنيم. اگر شوهر تو قبل از ابوبکر به سوي ما مي­آمد، به او مراجعه کرده و رهبري او رامي پذيرفتيم. (1)
حضرت براي اثبات حقانيت خود بارها با استدلال‌ها و احتجاج‌هاي متين خود، از خليفه و هواداران او انتقاد و به آن‌ها اعتراض مي‌کرد، ولي مرور ايام و سير حوادث نشان داد اعتراض‌ها سودي ندارد و خليفه وهوادارانش براي حفظ قدرت پافشاري زيادي دارند.
در اين هنگام امام بر سر دو راهي سرنوشت سازي قرار گرفت:
يا مي‌بايست به کمک خاندان رسالت و علاقه مندان خود قيام و با توسل به زور و قهر و غلبه، حکومت را قبضه کند،
يا وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظايف خويش بپردازد؛
از آن جا که هدف در رهبري الهي، مقام و قدرت و موقعيت نيست، اگر رهبري اسلامي بر سر دو راهي قرار گيرد و ناگزير باشد از ميان مقام و هدف يکي را برگزيند، بايد از مقام دست کشيد و هدف را مقدم داشت. امام علي در چنين وضعيتي، راه دوم را انتخاب کرد.
حضرت در ارزيابي اوضاع و احوال جامعه اسلامي و خطراتي که آن را تهديد مي‌کرد، به اين نتيجه رسيد که اگر در گرفتن حکومت اصرار بورزد و به زور و قدرت متوسل شود، وضعي پيش خواهد آمد که تمام زحمات رسول خدا و خون‌هاي پاکي که در راه بارور­کردن نهال اسلام ريخته شده، هدر برود.
حضرت مي‌فرمايد: « رداي خلافت را از تن بيرون کردم و از آن کناره گيري نمودم، در حالي که در اين فکر فرو رفته بودم که آيا با دست تنها و نداشتن نيرو، به پاخيزم و يا در اين محيط پر خفقاني که به وجود آورده­اند، صبر کنم ؟ عاقبت ديدم صبر به عقل و خِرَد نزديک تر است. صبر کردم، ولي حالم شبيه کسي بود که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. » (2)
خطرهايي که در صورت قيام حضرت جامعه اسلامي را تهديد مي‌کرد، زياد بود که اشاره مي‌کنيم :
1. امام اکثر دوستان فدايي و صميمي خود را از دست مي‌داد. از طرفي بسياري از صحابه که به حکومت امام راضي نبودند، کشته مي­شدند. بديهي است با پيش آمدن چنين وضعي، قدرت مسلمانان به ضعف مي­گراييد و با يک حمله دشمنان، سقوط مي‌کرد.
2. بسياري از قبايل و گروه‌ها در سال‌هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده و هنوز نور ايمان در دل آنان نفوذ نکرده بود؛ وقتي با خبر شدند پيامبر رحلت کرد، گروهي پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً با حکومت اسلامي در مدينه به مخالفت برخاستند.
قيام امام براي خلافت در چنين وضعي به صلاح اسلام و مسلمانان نبود.
3. علاوه بر خطر مرتدان، خطر بزرگ عده اي بود که ادعاي نبوت کردند، مانند مسيلمه کذّاب و سجاح، که هر کدام با جمع نيروهاي زياد قصد حمله به مدينه، مرکز حکومت اسلامي را داشتند.
4. خطر احتمالي حمله روميان مسيحي به سرزمين‌هاي اسلامي، در صورت دو دستگي مسلمانان.
در عين حال امام در اين دوران 25 ساله بيکار نبوده و خانه نشين و عزلت گزيني نفرمود.
فعاليت امام در طول اين مدت:
1. تفسير قرآن و حل مشکلات بسياري از آيات و تربيت شاگرداني مثل ابن عباس ؛
2. پاسخ به پرسش‌هاي دانشمندان ملل جهان، به خصوص دانشمندان يهودي و نصاري ؛
3. تبيين حکم شرعي مسائل جديدي که سابقه نداشت ؛
4. تربيت و پرورش گروهي که ضميري پاک و روحي آماده براي سير و سلوک و حفظ تشيع علوي داشتند؛
5. تلاش و کوشش براي تأمين زندگي بسياري از مستمندان، تا آن جا که با دست خود باغ احداث مي‌کرد و قنات حفر مي‌نمود و آن را در راه خدا انفاق مي‌کرد؛
6. مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سياسي و حل مشکلاتي مهمي که بر سر راه حکومت به وجود مي‌آمد. (3)
پي‌نوشت‌ها:
1. ابومحمد عبداللّه بن مسلم قتيبة دينوري، الامامة و السياسة، ص16.
2. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه3.
3. سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي، ص 64ـ 72.

اندازه گیری مقدار دانش علمای بزرگ شیعه! نویسنده: محمد باقر سجـــــودی (اهل تسنن ) از سايت اسلام تكس شیعه در گذشته ادعاهای عجیب تری داشته که حالا بعضی از آنها را کنار گذاشته علت ترک این ادعا ها قدیمی، احمقانه بودن آنهاست، مثلا علامه حلی در کتاب منهاج الکرامه میگوید :یک روایت احمد بن حنبل از ابن عباس است که گفت:هیچ آیه‌ای از قرآن با آغاز (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا) نیست که علی رأس و أمیر و سرور و سید مصادیق آن آیه نباشد. و اگر چه خداوند گاهی اصحاب محمد را در قرآن عتاب و سرزنش فرموده اما از علی جز ذکر خیر نیامده است، و این نشان می‌دهد که او بهتر و شایسته‌تر است و لذا امام اوست. پاسخ اهل سنت: این روایت را ما این روزها از شیعه نمیشنویم زیرا شیعه اکنون دریافته همه آیاتی که با جمله (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا)شروع شده مدح نیست بلکه بعضی ذم و نکوهش و بعضی دستور است! مثلا این آیه: ﴿ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿٢﴾ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿٣﴾ ﴾. (الصف: 2-3). «ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! چرا سخنی می‌گوئید كه عمل نمی‌كنید. نزد خدا بسیار موجب خشم است كه سخنی بگوئید كه عمل نمی‌كنید». طبعا شیعه نمیتواند این آیه را در حق علی بداند چون این با عقیده معصوم بودن علی در تضاد است و اگر این آیه را قبول کند پس یعنی اینکه ارکان مذهب خود را میلرزاند!! اما علامه آنها متوجه این نکته نبوده و مانند خروس بی محل عمل کرده!! یا این ایه را چگونه این علامه نادان در حق علی دانسته است؟ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ (المائدة/54) ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما، مرتد شود پس شیعه امروزی این حرف علامه حلی (بقول ملاها اعلی الله مقامه !!!) را درز میگیرد و زیر سیبیلی رد میکند و اصلا مطرح نمی نمایند! حالا شاید بمن بگویید اگر شیعه از خر شیطان پایین آمده تو دیگر چرا آتش بیار معرکه شدی و شبهه فراموش شده را زنده میکنی؟! حقیقت این است که من به شبهه کاری ندارم من میخواهم چیز دیگری را به شیعه ها بگویم و آن اینکه چرا به حلی میگوند علامه حلی اعلی الله مقامه ؟ و چرا سخنان او را قبول دارند و زندگی خود را بر اساس نوشته های او تنظیم کرده اند و و بخاطر حرفهای او از اسلام منحرف شده اند ؟ وقتیکه دریافتید علامه حلی اینقدر با قرآن بیگانه بوده که نمیدانسته هر آیه ای که با (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا) شروع شده مدح نیست و نباید آنرا درباره علی بداند پس چرا پیرو او هستید؟ و چرا او را علامه میگویید؟!! شاید بگویید چرا امام احمد شما این حدیث را آورده؟ پاسخ این است که این ادعا اصلا دروغ است و امام احمد چنین حدیثی ندارد . اما اگر هم میداشت گناهی متوجه او نبود زیرا امام احمد داشت احادیث را جمع آوری میکرد و هر حدیث را با سندش ذکر میکرد و این یعنی اینکه گناهش به گردن راوی است ! و چه بسا که دو حدیث مخالف هم را هم در کتابش آورده ،چون هدف جمع آوری بوده اما تمام متن کتابش ،مذهب او نیست. امروز حنبلی ها که پیرو امام احمد رحمه الله هستنند کتابش را دربست قبول ندارند حدیث ضعیف را قبول ندارند و حدیث صحیح را قبول دارند، البته از عقاید فقهی و عقیدتی امام احمد پیروی میکنند اما امام احمد هرگز چنین اشتباه عظیمی ندارد و نه این آیات را در حق حضرت علی میداند! اما برعکس او ، علامه حلی کتابی در دفاع از عقاید خودش نوشته و در آن دفاعیه این حدیث جعلی را ذکر کرده و شرح داده ،پس او معتقد به این بوده که منظور از همه آیاتی که با یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا شروع شده درباره حضرت علی است در حالیکه امام احمد حنبل و هیچ شخص سنی چنین چیزی را نمیگویند. پس ای خواننده گرامی متوجه فرق کتاب جمع آوری شده و کتاب دفاع از عقیده باش حالا به نتیجه سخنم توجه کنید: وقتیکه بیسوادی علامه حلی آشکار شد پس بد نیست بدانید این مرد گمراه و کم دانش را علمای امروزی شیعه با این القاب خطاب میکنند: آیت الله علی الاطلاق حسن بن یوسف بن مطهر حلی و کتابهایش در حوزه تدریس میشود و وقتی میگویند (علامه) منظورشان اوست نه غیر او وقتی میگویند (فاضل) منظورشان فقط اوست نه غیر او یعنی مقام این مرد کم دانش در پیش علمای شیعه خیلی بزرگ است ( کند همجنس با همجنس پرواز ) پس مردم شیعه باید فکر و اندیشه کنند که آیا سزاوار است دین خود را از این علامه های تقلبی و بیگانه با قران، بگیرند؟!؟ ---------------------------------- آيا واقعا نظر آنها در خصوص علامه حلي صحت دارد؟ در خيلي از موارد ديده ام كه طرفين همديگر را به چيزي متهم ميكنند و معمولا طرف مقابل خيلي راحت حديث را ضعيف ميداند...نظير مورد مذكور...سوال : ايا با فرض صحت قول سني مبني بر ضعف حديث اين نحوه اشكال كردن بر سني سبب ضعف و سقوط اعتبار شيعه نميشود؟؟؟

پرسش: اندازه گيري مقدار دانش علماي بزرگ شيعه! شرح : اندازه گيري مقدار دانش علماي بزرگ شيعه! نويسنده: محمد باقر سجـــــودي (اهل تسنن ) از سايت اسلام تكس شيعه در گذشته ادعاهاي عجيب تري داشته که حالا بعضي از آن ها را کنار گذاشته ،علت ترک اين ادعا هاي قديمي، احمقانه بودن آن هاست، مثلا علامه حلي در کتاب منهاج الکرامه مي گويد :يک روايت احمد بن حنبل از ابن عباس است که گفت:هيچ آيه‌اي از قرآن با آغاز (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا) نيست که علي رأس و أمير و سرور و سيد مصاديق آن آيه نباشد. اگر چه خداوند گاهي اصحاب محمد را در قرآن عتاب و سرزنش فرموده اما از علي جز ذکر خير نيامده است، و اين نشان مي‌دهد که او بهتر و شايسته‌تر است و لذا امام اوست. پاسخ اهل سنت: اين روايت را ما اين روزها از شيعه نمي شنويم زيرا شيعه اکنون دريافته همه آياتي که با جمله (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا)شروع شده مدح نيست بلکه بعضي ذم و نکوهش و بعضي دستور است! مثلا اين آيه: ? يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ?2? كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ?3? ?. (الصف: 2-3). «اي كساني
پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز؛
پرسشگر محترم
متني که فرستاده ايد، از يک برادر سني عصباني است و گر نه بر فرض که علامه حلي اصلا بيسواد باشد، بيسوادي چه ضربه اي به مذهب شيعه وارد مي کند ؟ ايشان يکي از عالمان شيعه بوده که در قرن هفتم و هشتم هجري (648-726 ه.ق)مي زيسته و از اعتقادات شيعه دفاع کرده است. فرض مي کنيم دفاع ايشان محکم و منطقي نبوده و به احاديث ضعيف استناد مي کرده ، اين حديث هم که نويسنده آورده، اصلا صحيح نيست( البته راجع به حديث کمي صحبت خواهيم کرد) با اين وجود چه لطمه اي به مذهب شيعه وارد مي شود؟
مذهب شيعه هفت قرن پيش يعني بعد از وفات رسول خدا بلکه زمان رسول خدا و به وسيله رسول الله ايجاد شده است . رسول خدا زماني که
زنده بود ،اهل بيت و امام علي بن ابي طالب را به عنوان مفسر و مبين قرآن معلوم کرد . مسلمانان را در فهم درست دين و حل اختلاف فهم از قرآن به اهل بيت و ايشان ارجاع داد .علاوه بر آيات قرآن و صدها حديث معتبر و متفق عليه از رسول خدا، حديث متواتر ثقلين سند ايجاد اين مذهب توسط رسول خدا است که فرمود : بين شما دو ميراث به جا مي گذارم که اگر به آن دو تمسک بجوييد و دستگيره شما باشند، هرگز گمراه نمي شويد: قرآن و عترتم ،يعني اهل بيتم.(1)
اين مذهب اعتقادي و فقهي بر پايه اصول و فروع اعتقادي و فقهي استوار است . اين اصول و فروع اعتقادي يا دليل و سند محکم عقلي و قرآني و روايي از رسول خدا دارد يا ندارد. اگر داشته باشد که چه اهميت دارد علامه حلي توانسته باشد از آن ها دفاع کند يا نتوانسته باشد.
نويسنده عالم و علامه که علامه حلي را بيسواد مي داند و فکر مي کند شيعه اصول و فروع خود را از او مي گيرد، خوب بود بعضي اصول و فروعي که پايه هاي اعتقادي و فقهي مذهب شيعه هستند ، مطرح مي کرد و سستي آن ها را اثبات مي نمود، آن گاه شيعه را توبيخ مي کرد که چرا به چنين مذهب بدون پشتوانه اي چسبيده ايد.
راجع به علامه حلي و سواد دار بودن يا نبودن ايشان خوب است کتاب هاي ايشان را نام ببرد و بگويد اين کتاب ها الآن وجود دارند يا نه؟
اگر اين کتاب ها آن قدر بي مايه و سست هستند، چطور مدت نزديک به هشت قرن در ديد جهانيان بوده ، باعث نفرت و گريز مسلمانان از شيعه نشده اند؟ اگر اين قدر بي پايه بوده اند ،چگونه در اين مدت طولاني شيعه آن ها را معدوم نکرده تا از عيب و عار آن ها نجات يابد؟ عالمان زمان و عالمان بعد از ايشان اعم از مسلمان و غير مسلمان و شيعه و سني به خصوص غير شيعيان راجع به ايشان چه گفته اند؟ ايشان لطف کند و نام و سخن چند نفر از عالمان سني که بر بي سوادي علامه مهر تاييد زده اند ، بياورد و آدرس سخن آن ها را بدهد . بله ممکن است عالمي او را رافضي و غالي و منحرف از سنت و جماعت بداند ،ولي عالماني را نام ببريد که او را بي سواد خوانده اند.
اما روايتي که از ايشان نوشته و روي آن مانور داده،به شرح زير است:
عن عكرمة ، عن ابن عباس قال : ما في القران اية : يا أيها الذين امنوا الا كان علي سيدها و شريفها و أميرها ، وما من أصحاب محمد الا قد عوتب في القران الا علي بن أبي طالب فإنه لم يعاتب في شيء منه(2)
در قرآن آيه اي با لفظ "يا ايها الذين آمنوا" نيامده مگر اين که علي سيد و شريف و امير مؤمنان است . از همه به آيه سزاوارتر مي باشد. هيچ کدام از اصحاب محمد نيست مگر اين که در قرآن عتاب شده ،جز علي بن ابي طالب که هيچ جا مورد عتاب قرار نگرفته و جز مدح او، سخني در قرآن نيست.
اولا نويسنده هيچ دقت نکرده که اين سخن ابن عباس است، نه سخن رسول خدا؛
ثانيا سخن او توسط رجال عامه نقل شده ، عکرمه که راوي اين سخن از ابن عباس است، از رجال عامه مي باشد . متاسفانه از دشمنان اهل بيت و علي بن ابي طالب است . بر خلاف گمان و ادعاي نويسنده عالمان اهل سنت اين روايت را در کتب خود آورده اند . شيعه از کتب آن ها گرفته است، از جمله ابن ابي حاتم رازي در تفسيرش ،ج3،ص901 ، ابن عسکر در تاريخ مدينه دمشق،ج42،ص363 ، حسکاني در شواهد التنزيل،ج1،ص66 و... روايت را نقل کرده اند.(3)
شيعه مطابق مضمون اين سخن معتقد است که هر جا در قرآن مؤمنان را با لفظ "يا ايها الذين آمنوا" خطاب به تکليف يا مدح کرده، علي منظور اصلي است ،زيرا ايشان سيد و سالار مؤمنان است.
آيا ايشان سيد و سالار مؤمنان بودن علي را منکر است؟
آيا ايشان مي تواند ثابت کند در جهان اسلام بعد از رسول خدا در بين صحابه و غير صحابه کسي از علي افضل يا با علي هم پايه است؟
البته در بين اهل سنت اعتقاد رايج اين است که در بين صحابه فضيلت، اول از ابي بکر و بعد از عمر و بعد از عثمان و بعد از علي بن ابي طالب است، ولي اگر عالمي از آنان توانست در يک جمع منصف و بي طرف اين افضيليت را نه تعبدا ،بلکه با دليل و برهان قانع کننده ثابت کند، صحيح است.
ما مي گوييم در قرآن هر جا با لفظ " يا ايها الذين آمنوا" از مؤمنان مدح شده يا تکليفي متوجه آنان شده ، سيد و سالار مؤمنان بعد از پيامبر،امام علي است . مدح به او از همه سزاوار تر است اما اگر مؤمنان به خاطر سستي در ايمان و عمل توبيخ شده اند، معلوم است که منظور فقط سستي کنندگان است، نه همه مؤمنان . هر کس در سستي يا عمل خلاف مورد نظر آيه، نقش بيش تري داشته ،آيه به او سزاوار تر است.
اشکال کننده بگويد آيه 12 سوره مجادله در باره چه کساني است؟ آيه مي فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.
مگر غير اين است که مؤمنان در اين آيه موظف شده اند هنگام نجوا با رسول خدا اول صدقه داده، بعد به نجوا بپردازند؟ مگر علي بن ابي طالب چون سيد مؤمنان بود، از همه به عمل به اين آيه سزاوارتر و خطاب اين آيه به او اولي تر از همه نبود؟
در آيه بعد آمده:
أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛
آيا ترسيديد پيش از نجوا كردن صدقه‏ها بدهيد؟ حال كه صدقه نداده‏ايد و خدا هم توبه شما را پذيرفته است، پس نماز بگزاريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد، كه خدا به كارهايى كه مى‏كنيد آگاه است.
آيا توبيخ جز متوجه کساني است که از دادن صدقه طفره رفته اند؟ آيا علي هم از اين گروه بود؟
وقتي علي بن ابي طالب به آيه اول عمل کرده، ديگر چه دليلي بر عتاب او؟
نويسنده به آيه 2 و 3 حديد اشاره کرده است. از ايشان مي پرسيم که مگر اين آيه عتاب کساني نيست که حرف بدون عمل مي زنند؟آيا علي بن ابي طالب حرف بدون عمل مي زد؟ آيا اگر ايشان حرف بدون عمل نمي زد که نزده، دليلي دارد که خدا ايشان را عتاب کند؟
مگر در همين سخن ابن عباس تصريح نکرده که در قرآن همه اصحاب کم و بيش مورد عتاب واقع شده اند جز علي که هيچ گاه عتاب نشده است؟ چگونه ايشان اين جمله را نديده و انتظار دارد که علي بن ابيطالب را در زمره اين عتاب بدانيم؟
از خداي بزرگ مي خواهيم به ما انصاف بدهد تا بتوانيم حقايق را ببينيم و بفهميم .
پي نوشت ها:
1. حديث الثقلين، محمد تقي قمي، جامع الازهر مصر.
2.تفسير ابن أبي حاتم ، ج 3، ص 901.
3. شرح احقاق الحق، مرعشي نجفي،ج14،ص696.

پرسش: چرا حضرت علی علیه السلام با انکه می دانست اگر به مسجد برود به شهادت می رسد به مسجد رفت؟

دانش و آگاهى پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:
1ـ علم هايي كه از راه هاى عادى فراهم مى آيد، كه در اين دانش ها با مردم ديگرتفاوت زيادى ندارند.
2ـ علومى كه از راه هاي غير عادي و غير معمولي ‌نظير (علم لدنى = وحى و الهام) حاصل مى گردد.
پيشوايان و امامان وظيفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومى كه از راه هاى غير عادي حاصل مى شد ،عمل كنند، بلكه تكاليف دينى آنان طبق علومى بود كه از راه هاي عادى پيدا مي‌شد.
روش و رفتار آنان در زندگي، در معاملات، معاشرت، زناشويي، پوشيدن، نوشيدن، خوردن، خوابيدن، تندرستى و بيماري، صلح و جنگ، فقر و توانگري، حكومت و سياست، مثل ساير مردم است، مثلاً پيامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مى شناختند . مى دانستند كه آن‌ها ايمان واقعى ندارند، ولى هرگز با آن‌ها مانند كفار برخورد نمى كردند، بلكه از نظر معاشرت و ازدواج و ديگر احكام با آن‌ها مانند ساير مسلمانان رفتار مي كردند.
هم چنين هنگامي كه در مسند قضاوت و حل و فصل مشكلات مردم مى نشستند، مطابق قوانين قضايى اسلام حكم مى كردند . از علم خداداى خود استفاده نمى كردند. در موردى كه دليل شرعى مثلاً بر قاتل بودن متهمى وجود نداشت، امام يا پيامبر با تكيه بر علم غيب، حكم قصاص صادر نمى كرد.
قضاى كلى الهى بر اين است كه در زندگي مانند ساير مردم عمل نمايند. از اين رو وقتى مريض مى شدند، به طبيب مراجعه مي كردند .از دارو استفاده مى نمودند . درد را تحمل مى كردند و در بستر بيمارى مي افتادند.
امام صادق(ع) فرمود: "خداوند از جريان و تحقق اشيا جز از راه اسباب و علل ابا دارد".(1)
رهبران الهي اگر زندگى شان بر مبناى علم لدنى (دانش خدادادي) و اعجاز باشد، عمل و زندگى شان سر مشق و قابل پيروى نمى گرديد. بدين خاطر امير مؤمنان(ع) با اين كه مي‌تواند در شناسايى افراد و قبايل، از علم غير عادى خود استفاده كند، ولى اين كار را نمي كند. در ماجراى ازدواج با ام البنين (مادر حضرت ابوالفضل) به برادرش عقيل كه در نسب شناسى وارد بود مي‌فرمايد: از قبيله اى شجاع براى من دخترى خواستگارى كن تا فرزندي دلاور از وى متولد شود. (2)
نتيجه:حضرت علي(ع) در جريان شهادت خود طبق عادي عمل نمود؛ زيرا موظف بود كه طبق علم عادي عمل نمايد، نه علم غيب. در چنين مواردي اراده علم غيب نمي كرد. بر اساس علم عادي نيز ابن ملجم تصميمش مبنى بر شهادت علي(ع) را مخفى نگه داشته بود . از اين امر كسى غير از همدستانش با خبر نبود. موقعى كه علي(ع) به مسجد تشريف برد، در ظاهر مطلبى كه دلالت كند فردى در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت.
از اين رو حضرت مثل ساير روزها براى اقامة نماز جماعت به مسجد تشريف برد.بر اساس علم عادى خود رفتار نمود،‌ چنان كه در قضاوت و حكومت و تدبير امور و انجام ساير تكاليف، طبق راه ها و علم هاى معمولى عمل مى فرمود، نه طبق علم غيب. اگر در ظاهر آب نبود، ولى از راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تكليفش مثل ديگران تيمم بود.(3)
امام حسين طبق تكليف الهى عمل كرد. از بيعت سر باز زد و دعوت كوفيان را اجابت نمود. همان گونه كه روش طبيعي و مرسوم اقتضا مي كرد ، پيش از حركت سفيراني را به كوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهيد شد.
بنابراين آن ها وظيفه داشتند كه در زندگي خود از دانش ظاهري استفاده كنند و طبق آن عمل نمايند . علم غيب و دانش برتر را در راه بيان احكام الهي و هدايت مردم به كار مي بردند، نه براي نفع و سود شخصي.
در کتاب شريف اصول کافي، بابي با عنوان« الائمة إذا شاووا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع آوري شده که بيانگرآن است امامان هر گاه اراده علم و دانش چيزي مي نمايند، برآن آگاه مي شوند .
از بيان اين گونه روايات به دست مي آيد که علم ائمه(ع) به امور ماوراي حس و عالم غيب به صورت فعلي نبوده است بلکه حقيقت وجودي آنان در مرتبه اي قرار داشت که چون اراده دانش خاصي (مانند غيب) مي نمودند، به اذن الهي آگاه مي شدند .
در امور عادي زندگي، تکليف آنان بر اساس علم عادي بود . مکلف بودند که بر اساس علم و نشانه‌هاي عادي عمل نمايند. بنابراين آن ها برخلاف تکليف الهي عمل نمي کردند . در اين سلسله امور از علم غيب استفاده نمي کردند. اگر در مواردي خداوند نخواهد که آن ها از علم غيب آگاه شوند، تابع خواست خداوند هستند . در آن موارد اراده علم غيب نمي کردند تا آزمون الهي که در مورد همه انسان ها جاري است ، در مورد آنان نيز جاري باشد تا به اجر و پاداشي که خداوند براي پذيرفته شدگان در آزمايش هاي بزرگ و سخت مقرر داشته ،نائل شوند؛ هم چنين الگو و نمونه اي براي تمام انسان ها قرار گيرند.
علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مى‏رسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مى‏كند ، در اوج مقام فناى در ذات الهى است. او در اين مقام خود نمى‏بيند و خود نمى‏پسندد. فقط خدا را مى‏بيند و تنها مشيت الهى را مى‏پسندد. خواسته‏اى غير از خواست و مشيت الهى ندارد. در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاى هستى به دنبال علت کامل شان مى‏يابد، خواسته‏اى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين كه تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله سازگار نيست.
علم ائمه(ع) به آينده مانند علوم عادى ما نيست، بنابراين اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مى‏شود ،خود را در هلاكت انداختن و خودكشي نيست. اضافه بر اين كه درجات و كمالاتى براى ائمه(ع) مقدر شده بود كه راه رسيدن به آن از طريق تحمل بلاها و مصائب مى‏باشد. آنچه در آيه منع شده، انداختن خود در ورطه هلاكت است . كسى كه در راه خدا و براى او قدم بر مى‏دارد و در مرحله‏اى شهادت را وظيفه خود مى‏داند، اصلاً به سوى هلاكت نمى‏رود .
پا نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 2، ص 90، حديث 13.
2. مصطفى حسينى دشتي، معارف و معاريف، ج 4، ص 414.
3. لطف الله صافي، معارف دين، ص 118 ـ 123؛
در راه حق، بيست پاسخ، ص 113؛
ابراهيم اميني، مسايل كلى امامت، ص 324؛
بحارالأنوار، ج 42، ص 258 و 259.

امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره‏مند است. امام (ع) به حسب علو رتبه وجودي‏اش با لطف و اذن الهي ...

پرسش: آیا امامان مي دانستند كه چه سرنوشتي دارند كه مانند يك روبات از قبل برنامه ريزي شده عمل كرده اند؟...مي شود در اين مورد براي من توضيح مفصل تري ارايه كنيد... 

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز) اين اشكال از چند جهت وارد نيست.
اولاً‌از جهت عدم آگاهي از نوع معرفت و علم امام .
دوم از جهت عدم اطلاع درست از منشأ علم امام .
سوم از جهت عدم دخالت عنصر اختيار و اراده در اين تعريف(آمده در سوال) از علم انساني.
اما در پاسخ به سوال مي گوييم:
امامان از دو علم برخورد بودند.
علمي و دانشي كه خود تحصيل كرده اند.
علم و دانشي كه به جهت شايستگي مقام شان به‌آن ها تفويض مي شد.
در مورد عادي مربوط به خود از علم عادي بهره مند مي شدند و طبق آن عمل مي كردند. در رفتار با مردم، در معاملات، در قضاوت ها و... طبق علم عادي عمل مي كردند. اما علم الهي آن ها و علم غيب، علم شأني بود، يعني هر گاه اراده كنند و بخواهند كه چيزي را بدانند ؛خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد:
«اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله ذالك ؛هر گاه امام اراده كند كه چيزي را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد»(1)
در اين موضوع روايات بسياري در کافي وارد شده ، باب مستقلي نيز براي آن وجود دارد که بيش تر روايات بيانگر همين مسئله اند.
علم غيب امام (ع) شأني است ،نه فعلي. بر اساس همين نكته ممكن است نسبت به نحوه شهادت، يا سرنوشت آينده خود علم فعلي نداشته‏اند ،چون اراده نكرده‏اند كه بدانند.(2) در واقع آنان مطيع خواست الهي هستند . خواست الهي آن است که اينان در چنين اموري علم غيب را اراده نکنند.
آنان در مورد سرنوشت خود طبق علم عادي عمل مي كردند.
توضيح مفصل پاسخ از نظر علامه و با عبارات فني و تخصصي چنين است:
نكته اصلي در اين پاسخ شناخت چگونگي علم غيب امام (ع) است كه متوقف بر ذكر چند مقدمه است:
ا) قضا و قدر الهي:
قدر به معناي حد و اندازه است . مقصود از قدر الهي اين است كه خداوند براي هر پديده و مخلوقي خصوصيات وجودي خاصي قرار داده است . تحت تأثير علت خاصي آن را موجود مي‏گرداند. يعني پديد آمدن يك شي‏ء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگي‏هاي وجودي خاص، قدر آن شي‏ء است. حد و اندازه وجودي آن شي‏ء است كه خداوند براي آن قرار داده است. تقدير الهي همان نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي است كه هر پديده‏اي معلول علت خاصي است . قهرا اوصاف و خصوصيات وجودي‏اش نيز متناسب و بر آمده از همان علت است.
قضا به معناي قطعي كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كار است . مقصود از قضاي الهي اين است كه خداوند به هر پديده‏اي پس از تحقق علت تامه‏اش ضرورت وجود را اعطا كرده. تحقق حتمي معلول، به دنبال تحقق علت تامه، قضاي الهي است. قضا و قدر الهي در حقيقت از شئون خلق و ايجاد خداوند است و مي‏توان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب) علم الهي:
علم الهي به قضا و قدر پديده‏هاي عالم هستي تعلق مي‏گيرد. خداوند از ازل عالم است به اين كه چه پديده‏اي با چه اوصاف و ويژگي‏هايي تحت تأثير علت تامه‏ اش موجود است . علم خداوند به پديده‏هاي هستي علم با واسطه يعني علم به صورت آن‏ها نيست بلكه خود پديده‏ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند.
بنابراين علم خداوند تعلق مي‏گيرد به حقايق عالم هستي ،همان گونه كه در متن واقع موجودند. علم خداوند علم حضوري به واقع عيني است. از سوي ديگر چون در مرتبه وجودي خداوند زمان و مكان معني ندارد ،علم او به پديده‏هاي عالم هستي در بستر زمان نيست ،بلكه گذشته و حال و آينده به صورت يك پارچه نزد او حاضر است اما براي ما كه موجودات زماني و محصور به زمان هستيم و تحقق عيني حوادث و پديده‏ها را از دريچه زمان مي‏نگريم، در گذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد .بنابراين علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست كه:
حقايق و حوادث هستي، همراه با بستر زماني شان (گذشته و حال و آينده) به صورت يك جا نزد خداوند حاضرند. به همين جهت اين علم خداوند تأثيري در حوادث عالم ندارد و موجب تغيير آن ها نمي‏تواند باشد ،چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عين واقع نزد خداست؛ يعني علم خداوند تعلق مي‏گيرد به مخلوقات و پديده‏هاي هستي، به همان صورت كه در متن واقع موجودند.
علم خداوند به افعال اختياري انسان نيز بر همين منوال است. افعال اختياري انسان نيز يكي از پديده‏هاي عالم هستي است كه بر اساس نظام علت و معلولي كه حاكم بر جهان هستي، تحت تأثير علت تامه‏اش محقق مي‏شود. يكي از اجزاي علت تامه افعال انسان، اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختياري انسان تعلق مي‏گيرد . به همين جهت موجب جبر نيست ؛يعني خداوند از ازل به افعالي كه بر اساس اراده و اختيار انسان از او صادر مي‏شود ،علم دارد. ،علم الهي تعلق مي‏گيرد به اين واقعيات عيني ،همان گونه كه در خارج موجودند . به همين جهت اين علم موجب تغيير واقع عيني (تحقق فعل اختياري به دنبال تحقق علت تامه‏اش) نمي‏شود.
ج) علم امام:
امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره‏مند است. امام (ع) به حسب علو رتبه وجودي‏اش با لطف و اذن الهي به سرچشمه علم الهي متصل مي‏شود و از حقايق حوادث عالم همان گونه كه در متن واقع هستند، آگاه مي‏شود ؛يعني علم غيب امام از سنخ علم الهي و اتصال به منبع علم الهي است .
همان گونه كه در علم الهي بيان شد، اين علم علم به واقع عيني است و معني ندارد كه منشأ تغيير در حوادث عالم باشد. بر اساس علم غيب حقايق حوادث عالم از جمله افعال اختياري خود امام همراه با علت تامه‏اش كه علم عادي واراده از اجزاء اين علت است، نزد امام حاضر است. اين حضور، حضور بي‏واسطه‏ي عين معلوم و واقع عيني نزد امام است.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختياري خود را، مانند خوردن ميوه مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حركت به مسجد كوفه، از منظري بالاتر كه همان منظر علم الهي است، مي‏نگرد. به همين جهت از آن‏جا كه علم غيب امام از سنخ علم الهي است، تأثيري در حوادث عالم ندارد .به همين علت، اين علم براي امام تكليف آور نيست چون علمي موجب تكليف است كه مكلف بتواند بر اساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد.
علاوه بر اين، وقتي امام با لطف و اذن الهي به مرتبه اعلاي كمال و علو وجودي مي‏رسد و با منبع علم الهي تماس پيدا مي‏كند، در اوج مقام فناي در ذات الهي است. او در اين مقام خود نمي‏بيند و خود نمي‏پسندد، فقط خدا را مي‏بيند و تنها مشيت الهي را مي‏پسندد. خواسته‏اي غير از خواست و مشيت الهي ندارد. در اين مقام وقتي اراده و مشيت الهي را (بر اساس نظام علت و معلولي و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاي هستي به دنبال علت تامه شان مي‏يابد ،خواسته‏اي بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براي تغيير اين حوادث، از جمله شهادت خود، با قطع نظر از اين كه تأثيري ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نيز سازگار نيست.
در زمينه اين پاسخ مي‏توانيد به آثار زير مراجعه كنيد:
1- الميزان، ج 18، ص 192، ج 13، ص 74 و 72، ج 19، ص 92، ج 12، ص 144، ج 4، ص 28.
2- معنويت تشيع، علامه طباطبايي، مقاله علم امام، ص 215.
3- در محضر علامه طباطبايي، محمد حسين رشاد، ص 121.
پي ‏نوشت‏‌ها:
1. همان، باب ان الائمه اذا شاؤوا ان يعلموا، علموا؛ بحارالانوار، ج 26، ص 56، حديث 117 و 611.
2. محمدرضا مظفر، علم امام، ترجمه و مقدمه علي شيرواني، ص 73،
علامه مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مي‏كند ،ولي آن را نمي‏پذيرد.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: «با فضيلت ترين اعمال امتم انتظار فرج است».

1- برترین اعمال در عصر غیبت؟

2- اولین کسی که با حضرت مهدی بیعت می کند کیست؟

3- معنای "حجت"؟

4- خواندن کدام دعا در شب نیمه شعبان  توصیه شده؟

5- اماکن منسوب و مرتبط با  وجود مقدس امام زمان ؟

6- حضرت مهدی چه موقع و در کجا ظهور می کند؟

پرسش1: برترين اعمال در عصر غيبت چيست؟
پاسخ:
در زمان غيبت وظايف متعدد براي منتظران بيان شده و هرکدام آن ها اهميت وفضيلت دارند،اما در برخي روايات با فضيلت ترين و برترين عمل، انتظار فرج ذکر شده است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: «با فضيلت ترين اعمال امتم انتظار فرج است».(1)

پي نوشت :
1. لطف الله صافي، منتخب الاثر، ص 629، حديث 5 .
-------------------------------

پرسش 2: اولين کسي که با حضرت مهدي بيعت مي کند کيست؟
پاسخ:
بر اساس برخي روايات اولين فردي که با حضرت بيعت مي کند جبرئيل است. ابان بن تغلب از امام صادق (علیه السلام) نقل مي کند اولين کسي که با قائم (عج) بيعت مي کند جبرئيل است (1 ) براي آگاهي بيشتر به کتاب موعود شناسي مراجعه نمائيد.

پي نوشت:
1. موعود شناسي وپاسخ به شبهات ،ص561 ؛ احتجاج طبرسي ،ص 431 .
-----------------------------

پرسش 3: معناي "حجت"چيست؟
پاسخ:
حجّت به معناي نمودار، دليل، بيّنه، برهان است. راغب گويد: حجت دليلى است كه مقصود را روشن سازد. (و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه) (1)
چنان كه احتجاج به معنى دليل آوردن و محاجّه دليل آوردن دو خصم در برابر يكديگر بر اثبات مطلبى باشد.
رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل؛
پيامبرانى مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم تا مردمان را پس از آمدن پيامبران بر خدا دليل و عذر و بهانه اى نباشد. (2)
قل فلله الحجة البالغة؛ بگو: اى محمد كه دليل و برهان رسا از آن خداوند است. (3)
پيامبران و اوصياى آن ها را از اين جهت حجت گويند كه خداوند به وجود آن ها بر خلق خود احتجاج كند و اين كه آن ها دليلند بر وجود خدا و گفتار و كردارشان دليل است بر نياز مردم به قانون آسمانى.

پي نوشت ها
1.انعام(6)آيه 83.
2. نساء(4)آيه 165.
3. انعام،آيه149.
------------------------------------

پرسش 4: خواندن کدام دعا در شب نيمه شعبان توصيه شده؟
پاسخ:
شب نيمه شعبان بعد از شب قدر از بزرگ ترين ومهم ترين شب ها در اسلام شمرده شده است. شبي است که توبه و استغفار، تلاوت قرآن، خواندن نماز، دعا و مناجات با خدا و احيا و شب زنده داري آن سفارش شده است. (1) علاوه براين اعمال، برخي از مهم ترين اعمال شب نيمه شعبان عبارت است از:
1- زيارت امام حسين (عليه السلام).
2- چهار رکعت نماز، بعد از هر دو رکعت تشهد و سلام گفته مي شود. در هر رکعت بعد از خواندن حمد، ده مرتبه سوره قل هو الله احد خوانده شود و بعد از نمازاين دعا خوانده شود:
« اللَّهُمَّ إِنِّي إِلَيْكَ فَقِيرٌ وَ إِنِّي عَائِذٌ بِكَ وَ مِنْكَ خَائِفٌ وَ بِكَ مُسْتَجِيرٌ، رَبِّ لَا تُبَدِّلِ اسْمِي، رَبِّ لَا تُغَيِّرْ جِسْمِي، رَبِّ لَا تُجْهِدْ بَلَائِي، أَعُوذُ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقَابِكَ وَ أَعُوذُ بِرِضَاكَ مِنْ سَخَطِكَ وَ أَعُوذُ بِرَحْمَتِكَ مِنْ عَذَابِكَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْكَ، جَلَّ ثَنَاؤُكَ، أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ وَ فَوْقَ مَا يَقُولُ الْقَائِلُون‏» (2)
3- نماز جعفر طيار به همان کيفيتي که در مفاتيح الجنان آمده است. (3)
4- دو رکعت نماز به اين کيفيت که، پيش از خواندن نماز عشا غسل کند، لباس نظيف و پاکيزه بپوشد، به نماز بايستد، در رکعت اول بعد از حمد سه آيه اول سوره بقره، بعد از آن آيت الکرسي، سپس سه آيه آخر سوره بقره را بخواند. در رکعت دوم بعد از حمد، هر يک از سوره هاي ناس و فلق و توحيد را هفت مرتبه بخواند. (4)
5- خواندن چهار رکعت نماز به شرح زير مستحب است:
بعد از هر دو رکعت تشهد و سلام گفته مي شود، در رکعت اول بعد حمد، سوره يس، در رکعت دوم بعد از حمد سوره حم دخان، در سوم بعد از حمد الم سجده، در رکعت چهارم بعد از حمد سوره ملک خوانده شود. (5)
6- يکصد رکعت نماز، بعد از هر دو رکعت تشهد و سلام گفته مي شود. در هر رکعت بعد از حمد ده مرتبه سوره توحيد خوانده شود.(6) مرحوم حاج شيخ عباس قمي با استفاده از روايات پانزده عمل مستحبي را براي اين شب در مفاتيح ذکر کرده است.

پي نوشت ها:
1. وسايل الشيعه ، ج8 ، ص105.
2. الکافي ، ج3 ، ص 469.
3. وسايل الشيعه ، ج 8 ، ص 59.
4. همان ، ص 108.
5. همان .
6. همان.
---------------------------------

پرسش 5: حضرت مهدي (عج) چه موقع و در کجا ظهور مي کند؟
پاسخ:
روايات، ظهور امام زمان را از مسجد الحرام، در مکه بيان مي دارد.(1) آمده است که مردم بين رکن و مقام با حضرت بيعت مي‌کنند. (2 )
برخي گفته‌اند که حضرت در روز جمعه ظهور مي‌کند (3). در برخي روايات آمده که حضرت در روز شنبه مصادف با روز عاشورا، ظهور مي‌کند.(4)
زمان ظهور حضرت و اينکه در چه سالي است، مشخص نيست. در روايات آمده که کساني که زمان ظهور را معين کنند، از دروغگويان هستند.(5)
براي آگهي بيشتر به کتاب موعودشناسي از علي‌اصغر رضواني مراجعه نماييد.

پي‌نوشت‌ها:
1. موعودشناسي و پاسخ به شبهات، ص 559.
2. الغيبه نعماني، ص 139.
3. بحار الانوار، ج 52، ص 275.
4. موعودشناسي و پاسخ به شبهات، ص 560.
5. بحار الانوار، ج 52، ص 103.

چرا موقع زیارت دور حرم ها می چرخیم ،مثل امام زاده ها و کعبه؟ ممنون میشم اگه پاسخ کامل و قانع کننده بدین،این سوال رو باید تو جمع پاسخ دهم،هر چه بیشتر باشه بهتره،عابروم دست شماست،ممنون

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
طواف ضريح حرم هاي ائمه يا خانه خدا از يک سو يك نوع تكريم ، احترام و ارزش گذاشتن به آن ها است، به جهت انتسابي كه به خداوند دارند . از سويي ديگر اجابت دعوت خدا و لبيك گفتن به او و اعلام تسليم و وفاداري است .
وقتي گفته مي شود « دورت بگردم » يعني علاقه و محبت و عشقم به شما به مرحله اي فزوني يافته که مطيع بي چون و چرا و تسليم محض تو هستم . اگر چه برخي بدون توجه به صاحبخانه (خدا) ، در جستجوي خانه (كعبه)هستند . تمام همت خود را بر خانه قرار داده اند،اما هدف اساسي و فلسفه واقعي رسيدن به صاحب خانه است.
بر اساس برخي روايات ، کعبه در راستاي بيت معمور و در زير آن قرار دارد .چنان که بيت معمور در محاذات عرش خدا و در زير آن قرار گرفته است .بيت معمور عبادتگاهي است در آسمان چهارم که گروهي از فرشتگان پيوسته در حال عبادت در آن هستند . عده اي در حال قيام ، بعضي در حال رکوع و يا سجودند . عده اي نيز با طواف کردن دور آن معبد الهي، به عبادت خدا مشغول هستند . آيت الله جوادي آملي در کتاب صهباي حج مي نويسد :
« خداي سبحان براي اين که انسان فرشته خو شود ، و آثار فرشتگان در او ظاهر شود ، همان طور که با دستور به روزه گرفتن و پرهيز از لذايذ طبيعي از انسان ها مي خواهد تا همانند فرشتگان ، از خوردن و نوشيدن و ديگر کارهاي حيواني بر حذر باشند ، هم چنين با قرار دادن کعبه در زمين که محاذي بيت معمور و تمثل عرش خداوند است ، به انسان ها امر کرد تا بر گرد آن طواف کرده، نام حق را زمزمه کنند و براي خود و ديگران از خدا آمرزش بخواهند و اين گونه به ملائکه عرش الهي اقتدا کرده ، شباهت پيدا کنند .» (1) منظور اصلي و فلسفه حقيقي از تشبه به فرشتگان و مقرّبان که يکسره در بيت معمور و در حول عرش اعظم الهي طواف مي کنند ، طواف دل است، نه گِل، يعني حاجي واقعي کسي است که با دل و حقيقت وجودش و با ژرفاي قلب و روحش، نه تنها دور کعبه حقيقي ، که بيت معمور و بالاتر از آن ، عرش اعظم الهي را با چشم باطن نگرش مشاهده مي کند . دور آن طواف مي کند.
در عروج روحاني و معنوي خويش به جايي مي رسد ، آن چه مي بيند و شهود مي کند ، خانه و معبد نيست بلکه صاحب خانه است . از اين رو عارف کامل مرحوم ملا احمد نراقي مي نويسد :
مقصود کلي از طواف « طواف دل است به ياد پروردگار خانه ».. .روح طواف و حقيقت آن طواف دل است. (2) طواف کعبه يک نماد ظاهري است در عالم جسماني. چون بيش تر انسان ها از فهم و درک حقيقت «حضور و ادب » در پيشگاه الهي و طواف صاحبخانه از راه دل عاجزند ، امر شد صورت ظاهري آن را به اميد رسيدن به معرفت و معنويت بيش تر محقق سازند .
زيارت ،چرخيدن دور حرم و بوسيدن حرم مطهر اهل بيت (ع) و كارهايي از اين دست، بدان جهت نيست كه شيعه براي پيامبر و امامان (ع) در مقابل خدا مقام و ارزش مستقلي را بپذيرد و بدين جهت به آنان احترام بگذارد . اگر چنين بود، چيزي جز شرك نبود . بلكه ديدگاه شيعه نسبت به ائمه (ع) اين است كه اين بزرگان در مقابل خداوند متعال، از خود هيچ‏گونه استقلالي ندارند . همه عظمت خود را از اين گرفته‏اند كه بندگان شايسته‏اي براي خدا هستند . در رضاي الهي محو شده‏اند. پس چنين انسان‏هاي بزرگي به خاطر رابطه‏اي كه با خدا دارند ،سزاوار احترام‏اند . احترام به ايشان ، ارزش نهادن به آثار و نشانه هاي الهي و از برترين عبادت‏هاي الهي است.
احترام شيعه به ائمه (ع) هرگز از نوع پرستش نيست ، بلكه از انواع عبادت خداست كه دستور به احترام بزرگان دين داده است. بوسيدن حرم به جهت نسبت و رابطه‏اي است كه حرم با اين بزرگان و آنان با خدا دارند. همان گونه كه بوسيدن سنگ حجرالاسود و دست كشيدن روي آن ، عبادت سنگ يا عبادت خانه خدا نيست ، بلكه عبادت صاحبخانه و حجرالاسود يعني خدا است که به جهت انتساب آن به خداوند و اطاعت از دستور الهي مورد احترام است.
پي نوشت ها:
1. صهباي حج ، ص386
2. معراج السعاده ، ص699.

سلام به‌تازگي شنيدم كه برخي مدعي‌اند حضرت زهراء سلام الله عليها به شهادت نرسيده‌اندو به مزگ طبيعي از دنيا رفته‌اند و بيان مي‌كنند كه حتي تا چند سال پيش (ظاهرا سال 72) هم در تقويم‌ها به جاي شهادت آمده وفات!! يا اينكه علماي سابق در بيان شهادت ايشان مطلبي ندارند! اگر لطف كرده، مطالب زير را پاسخ بگوييد متشكر خواهم شد: 1. منابع اهل سنت و شيعه كه به موضوع شهادت حضرت اشاره كرده‌اند كدام‌اند؟ و اگر ممكن از متن مختصري از آن را ذكر كنيد. 2. علت آنكه در تقويم‌هاي سال‌هاي گذشته چنين اتفاقي رخ داده چيست؟ 3. آيا علماي سابق قائل به شهادت حضرت نبوده‌اند؟

پرسش: تاريخي (شهادت حضرت زهراء) شرح :

برخي مدعياند حضرت زهراء سلام الله عليها به شهادت نرسيده و به مرگ طبيعي از دنيا رفتهاند و بيان ميكنند كه حتي تا چند سال پيش (ظاهرا سال 72) هم در تقويمها به جاي شهادت آمده وفات!! يا اينكه علماي سابق در بيان شهادت ايشان مطلبي ندارند!

1. منابع اهل سنت و شيعه كه به موضوع شهادت حضرت اشاره كردهاند كداماند؟

پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در آغاز از منظر اهل سنت :
عبدالفتاح عبدالمقصود (يكي از نويسندگان اهل سنت ) داستان غم انگيز هجوم به خانه وحي و هتك حرمت بضعه الرسول (ص)را چنين بيان مي كند: عمر بن خطاب در حالي كه گروهي او را همراهي مي كردند, جهت اخذ بيعت از علي بن ابيطالب (ع)براي ابوبكر به در خانه فاطمه (س)آمد و فرياد زد: سوگند به آن كسي كه جان عمر در دست اوست! بايد از خانه بيرون بياييد. در غير اين صورت خانه را به سر ساكنانش آتش مي زنم . عده اي از صحابه كه از خدا مي ترسيدند و حرمت پيامبر(ص)را در مورد فرزندانش رعايت مي كردند گفتند: اباحفص (كنيه عمر) چگونه مي خواهي خانه را به آتش بكشي، درحالي كه فاطمه (س)در اين خانه است ؟ عمر با بي پروايي و بي حيايي تمام با صداي بلند گفت : اگر چه فاطمه باشد به آتش مي كشم . سپس عمر به خانه فاطمه (س)هجوم برد و با مشت و لگد به در مي كوبيد تا به زور وارد خانه شود. علي (ع)از خانه بيرون آمد. در همان هنگام طنين صداي گريه و ناله جان سوز فاطمه (س)دخت گرامي پيامبر كه در نزديكي در خانه بود, بلندشد. استغاثه كنان از صميم قلب و عمق جان فرياد مي زد و مي فرمود: يا ابتاه يا رسول اللّه , ببين بعد از رحلت تو عمر و ابوبكرچه به روزگار دخترت آورده اند(1)!
صداي جان سوز زهرا(س) چنان جدّي و دردناك بود كه گويا مي خواهد پدرش رسول خدا را كه به ظاهر در نزديكي خانه اش خفته و در رضوان پروردگارش جاي گرفته , به دنيا برگرداند تا يكي از اصحاب سركش گردن فراز بي پروا را كه به خانه اش هجوم آورده , به جاي خود بنشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سخت گيريش را نابود سازد.(2)
عبدالله الصفدري شافعي از قول نظام بصري نقل كرده : در روزي كه عمر بن خطاب جهت بيعت گرفتن از علي (ع)براي ابوبكر,به خانه فاطمه (س)هجوم برد ، چنان ضربه اي به پهلوي فاطمه وارد كرد كه فرزند داخل رحمش يعني محسن را ساقط كرد.(3)
ذهبي در ميزان الاعتدال مي نويسد: محسن با ضربه لگدي كه عمر به پهلوي فاطمه زد، كشته شد.
مسعودي مي نويسد: درِ خانه فاطمه (س)را آتش زدند. زهرا سيده زنان را چنان با در فشار دادند تا اين كه محسن او كشته شد.(4) عبداله بن عباس نقل مي كند: روزي پيامبر اكرم (ص)را ديديم كه به شدت گريه مي كرد. از علت آن پرسيديم ،فرمود: مي بينم روزي راكه فاطمه من مورد بي احترامي قرار مي گيرد. ارث و حق او را غصب مي كنند. پهلوي او رامي شكنند, محمول رحم او را مي كشند. دخترم پيوسته گريه و ندبه مي كند و مي گويد: يا محمداه ! ولي كسي به او جواب نمي دهد.(5)
ضربه هايي كه از عمر بن خطاب به پهلو و صورت و از قنفذ و مغيره به بازوي حضرت صديقه طاهره وارد شد و غم و اندوه وخون دلي كه از هتّاكي و بي حرمتي عده اي و سكوت و بي تفاوتي ديگران نسبت به ظلم و ستم هايي كه به فاطمه (س)و اهل بيتش وارد شد، موجب گشت كه فاطمه (س)در بستر بيماري بخوابد. بعد از رحلت پدر بزرگوارش نتواند بيش تر از دو ماه و نيم يا حداكثر سه ماه و پنج روز ـ به اختلاف روايات ـ زندگي نمايد.
اما منابع شيعه:
احاديث در اين باره فراوان است. مورخان مطلب فوق رابه طور مفصل گزارش کرده¬اند که اشاره مي¬کنيم.
در کتاب اختصاص شيخ مفيد از عبدالله سنان از امام صادق (ع) روايت مي¬کند:
ابوبکر در رد فدک براي زهرا نامه نوشت. زهرا درحالي که نوشته را در دست داشت، عمر در راه به او رسيد، گفت: دختر محمد! اين نوشته چيست؟ حضرت فرمود: اين نوشته اي است که ابوبکر در رد فدک برايم نوشته است. عمر گفت: بده به من. زهرا(س) حاضرنشد نوشته را به او بدهد. در اين هنگام عمر لگدي به زهرا که فرزند پسري به نام محسن درشکم داشت، کوبيد. در اثر اين ضربه زهرا (س) محسن را سقط کرد. سپس عمر او را سيلي زد. گويي هم اکنون به گوشواره هاي گوشش مي نگرم که در اثرآن سيلي شکست. سپس نوشته را برداشت و پاره کرد. زهرا به خانه رفت و هفتاد و پنج روز بر اثر آن ضربت مريض بود تا شهيد شد. (6)
در حديث ديگري در همين کتاب ذکر شده که امام صادق مي¬فرمايد: عمر با جدمان علي (ع) و فاطمه و امام حسن و امام حسين (ع) مبارزه کرد که در نتيجه کارهايش منجر به شهادت آن¬ها شد. (7)
مفضل در حديثي از امام صادق نقل مي کند :براي بيعت با ابوبکر، عمر با حالتي خشم و غضب با خالد و قنفذ آمدند در خانه علي (ع)قنفذ دستش را وارد خانه کرد تا در را باز کند. عمر با تازيانه چنان به بازوي زهرا زد که همچون بازوبند روي بازويش حلقه زد. لگدي به درکوبيد که به شکم فاطمه (ع)خورد، در حالي که محسن شش ماهه را در شکم داشت.(8)

براي اطلاع بيش تر به کتاب رنج هاي حضرت زهرا، سيد جعفر مرتضي و
يورش به خانه وحي، نوشته آيه الله جعفر سبحاني و
الدليل الغراء علي شهاده الزهراء، نوشته آيه الله سبحاني مراجعه نماييد.
پاسخ به سوال مورد نظرتان طي يک مقاله تحقيقي و بر اساس منابع اهل سنت در سايت هاي متعدد بيان شده که مي توانيد مراجعه نماييد.
http://www.hawzah.net/Hawzah/Questions/QuestionView.aspx?LanguageID=1&Qu...
www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=monazerat...
پي نوشت ها:
1.ابن قتيبه دينوري ، الامامه و السياسه , ج 1 ص 16 مطلب را اين گونه بيان مي كند: فلمّا سمعت اصواتهم نادت بأعلي صوتها, يا ابتاه يا رسول اللّه ماذالقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه .
2.عبدالفتاح عبدالمقصود, الامام علي (ع) ج 4 ،ص 274ـ 277 .
3.الوافي بالوفيات , ج 6 ،ص 17 ،حديث شماره 2444
4.اثبات الوصيه , ص 110.
5.فرايد السمطين , ج 2 ص 34(چاپ بيروت ).5. رنج هاي حضرت زهرا، سيد جعفرمرتضي، ص155.
6. همان.
7. همان، ص 605.

پرسش: علت آنكه در تقويمهاي سالهاي گذشته چنين اتفاقي رخ داده چيست؟
پاسخ: اگر در باره فردي نوشته شده كه فلان تاريخ وفات كرده ،اين كلمه اشاره دارد كه فلان شخص در فلان تاريخ از دنيا رفته و عمر او به پايان رسيده ، حال چگونه از دنيا رفته، به صورت طبيعي بوده يا شهيد شده و اگر شهيد شده ،چگونه شهيد شده ، مسموم شده يا به صورت ديگري شهيد شده و در صورت شهيد شدن آيا بلافاصله از دنيا رفته يا بعد از صدمه ديدن مدتي گذشته ،بعد از دنيا رفته ، هيچ كدام از اين مطالب از كلمه (وفات) استفاده نمي شود .
شيخ مفيد ، در باره درگذشت علي (ع) مي فرمايد:
و لما قبض اميرالمومنين..... ؛ چون اميرالمومنين از دنيا رفت. امام حسن (ع)خطبه خواند .(1)با وجود آن كه ،در شهادت علي (ع) هيچ شكي نيست. پس ذكر اينكه فلان تاريخ ، وفات فلان كس است ،دليل نمي شود كه او شهيد نشده است.
بنابراين زماني كه گفته شد فلان شخص در فلان تاريخ وفات كرده ،شامل اين هم مي شود كه وي از راه شهادت وفات كرده باشد، ولي در تقويم هاي گذشته به علت وفات اشاره نشده است . در تقويم هاي فعلي به علت وفات كه شهادت باشد، اشاره شده است تا مظلوميت آن حضرت ، براي همگان آشكارتر گردد.
پي نوشت :
1. ارشاد مفيد ،ج2، ص3 ترجمه رسولي محلاتي.

پرسش: آيا علماي سابق قائل به شهادت حضرت فاطمه نبودهاند؟

پاسخ: همانطور كه در جواب اول ذكر شده علماي بزرگي از شيعه چون مرحوم شيخ مفيد ، متوفاي 413 روايت شهادت حضرت را نقل كرده است. همچنين شيخ طوسي متوفاي 460، نيز مي گويد : در ميان شيعه اختلافي وجود ندارد كه عمر به شكم حضرت زد كه بچه اش سقط شد . (1)
براي آگاهي بيش تر درباره شهادت حضرت زهرا(س) به كتاب (رنج هاي حضرت زهرا از سيد جعفر مرتضوي عاملي ، ترجمه محمد سيدي مراجعه نمائيد .
پي نوشت :
1.تلخيص الشافي ، ج2 ، ص156.

اینجانب شیعه هستم. البته نه آن شیعه‌ای که شما تبلیغش را می کنید. که که مذهبی که شما تبلیغش را می کنید پر از تناقض و بعضا خرافات است. از یک طرف تبلیغ وحدت اسلامی می کنید از طرف دیگر به مقدسات مذاهب دیگر دشنام می دهید.ائمه به کدام شخص متوسل می شدند که شما با این حدت و شدت معتقدید که باید به ائمه متوسل شد.این ائمه بالاتر هستند یا پیامبر.مگر ما در نمازنمی خوانیم أشهد انّ محمدا عبده و رسوله ویاآیا در قرآن نیامده است که محمد با هیچک از بندگان تفاوتی ندارد وفقط به او وحی می شود. چراکه اینقدر افراطی گری و خرافات را تبلیغ می کنید. آیا انسان به راحتی نمی تواند که با خدا ارتباط برقرار کند و از او کمک بخواهد که باید به ائمه متوسل شود ائمه‌ای که خود را بنده‌ی کوچک خدا می‌دانند. حضرت علی می فرماید هلک فی رجلان رجل محب مفرط و باهت مفتر. فکر می کنید این افراطیها که علی از آنها نام برده چه کسانی هستند. از کرات دیگر هستند یا همین بعضی از علمای شیعه هستند.نمونه آن اینکه ما در اذان و اقامه می گوییم اشهد ان علیا ولی الله. همه می دانند که این عبارت جدیدا به اذان و اقامه اضافه شده است و شیعه هم اعتراف به این موضوع دارد و چاره‌ای جز قبول این موضوع ندارد چون همچون روز روشن است که در زمان پیامبر و بعد از او چنین چیزی وجود نداشته است. در رساله آقای مکارم آمده است که هرکس این عبارت را به عنوان اینکه جزیی از اذان و اقامه است بخواند اذان و اقامه اش باطل است. ولی فکری می کنی چند از شیعه این موضوع را می دانند. من خودم که از قشر تحصیل کرده هستم تازه فهمیده‌ام. اکنون از کجا مطمئن باشم که دربقیه موارد اختلافی بین شیعه و سنی حق با شیعه باشد. درخواندن زیارت عاشورا(فرازهای آخر) در متوسل شدن به این امام و آن امام و این امامزاده و آن امامزاده. آیا واقعا انسان با این عظمت نمی تواند بدون واسطه با خدا ارتباط برقرار کند(ادعونی استجب لکم)آیا امامان فقط برای درمان و شفا هستند یا الگویی برای ما بوده اند.به نظر می رسد بعضی ها با این تشیع برای خود دکان باز کرده اند. مطمئنا مرز بین خرافات و حقیقت در شیعه مشخص نیست و کسی جرات هم نمی کند حرفش را بزند از ترس اینکه شاید فلان موضوع درست باشد بنده شیعه هستم البته نه آن شیعه‌ای که شما تبلیغش را می کنید. یک جایی خواندم که یکی از امامان گفته که نگویید شیعه ی ما هستید بلکه بگویید دوستدار ما هستید. ولی بعضی از علمای شیعه اینگونه تفسیر کرده اند که منظور امام این است که شیعه بودن بسیار مقام بالایی است و رسیدن به آن سخت است. از کجا معلوم منظور امام همین تشیع نباشد. صحبت خیلی زیاد است و من اهل مجادله نیستم چنانچه خواستید به من جواب دهید لطفا از خودتان مایه بگذارید و به فلان کتاب ارجاع ندهید ثانیا بدون تعصب قضاوت کنید که به گفته‌ی معصوم هرکس ذره ای تعصب دارد بهشت نمی رود. در آخر ارزو می کنم که مصداق آیه ای از قرآن که می فرماید و جعلوا دینهم شیعا نباشیم.

با سلام و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز
به دليل طولاني بودن پرسش و اين که چند سوال و شبهه در ضمن يک پرسش مطرح شده ،لازم است با تفصيل و در چند محور پاسخ ارائه شود:
1- از اين که پرسشگر محترم وفاداري‌اش را به تشيع راستين اظهار نموده، جا دارد به ايشان تبريک بگويم، ولي اشاره به اين نکته لازم است که گويا پرسشگر محترم پيرايه‌هايي را که برخي از افراد عوام شيعه به عنوان باور مذهبي دارند، خرافات خوانده و به حساب مبلغان مذهب گذاشته است . البته اين قضاوت مقداري از انصاف به دور است، زيرا آنچه علماي شيعه که مبلغان راستين تشيع‌اند تبليغ مي‌کنند، از هر گونه تناقض و خرافات منزه است . باورهاي مردم عوام را نبايد به حساب مراکز تبليغي تشيع نظير حوزه‌هاي علميه و مانند آن گذاشت.
2- در باب توسل بايد به اختصار گفت: اولا توسل خاستگاه وحياني دارد مثلا قرآن کريم فرمود:
«و ابتغوا اليه الوسيله» (1) وسيله‌اي براي تقرب به خدا جست و جو نماييد.
وسيله که در آيه اشاره شده ممکن است مصاديق گوناگون داشته باشد، ولي توسل به پيامبر و ائمه يکي از مصاديق بارز آن است.
دوم: در قرآن آمده که جناب آدم ابوالبشر به کلماتي توسل جست . خداوند به برکت آن کلمات او را بخشيد. (2) سوم: درباره توسل ائمه به پيامبر روايات بسياري آمده که از آن ميان حضور و توسل فاطمه زهرا (س) به قبر پيامبر و امام حسين (ع) به قبر پيامبر و مادرش و برادرش امام حسن (ع) معروف است . در اين باره رواياتي بسيار نقل شده. (3) در مجموع در اين که خود ائمه به پيامبر و امام قبل از خود متوسل مي‌شده‌اند ،جاي ترديد نيست . در اين ميان پرسشگر محترم در زيارت نوراني رجبيه که از بهترين اعمال ماه رجب است و آن دعا از ناحيه مقدسه رسيده است ،دقت مضاعف فرمايد. بسياري از اين حقايق براي او روشن خواهد شد به خصوص تعبيراتي در خور دقت درآن دعاي نوراني مطرح شده است.
بسياري از دعاها و مناجات ها كه در آن ها توسل به پيامبر و ائمه(ع) آمده، صادر شده از ناحيه خود ائمه است.
3- جاي ترديد نيست که پيامبر برتر از امامان است . هر مقام معنوي که براي ائمه مطرح است ،در واقع جلوه‌اي از معنويت نبوي است، به دليل همان نکته که در تشهد آمده و پرسشگر محترم بدان اشاره کرده معلوم مي‌شود که عظمت ائمه تا کجاست .در اين باب نه از کلمات و منابع شيعي بلکه به سخني از يکي از پيشوايان اهل سنت اشاره مي‌شود که تصريح نموده محبت اهل بيت در قرآن واجب شده ، در افتخار اهل بيت (ع) همين کافي است که اگر کسي در تشهد نمازش به آنان درود نفرستد، نماز او باطل است. (4)
4- آنچه درباره پيامر از قرآن کريم در پرسش اشاره شده که او بشري مثل ساير افراد بود، يک ساحت از وجود آن حضرت است، پرسشگر محترم که بحمدالله قرآن محور مي‌انديشد، خوب است بدين آيه نيز توجه کند كه در وصف سير وجودي پيامبر فرمود:
«و هو بالافق الاعلي، ثم انا فتدلي، فکان قاب قوسين او ادنا (5) ؛در افق اعلاي کمال بود، آن گاه نزديک و نزديک‌تر آمد، بدان اندازه که به قدر دو کمان يا نزديک‌تر رسيد.
در اين آيه بايد دقت نمود که خداوند از قرب معنوي به خدا با تعبير «او ادني» ياد کرده و معنايش اين است که حضرت تقربش به خدا در شب وصال (معراج) به اندازه‌اي بود که نمي‌توان از آن ياد کرد ،چون تقرب گفتني و قابل بيان نيست، زيرا فوق درک بشري است.تعبير «او ادني» آمده ،حال آن تقرب چه اندازه و چگونه بود، فقط خدا و حبيب او مي‌داند .
بنابراين آنچه را پرسشگر محترم افراط خوانده، در واقع خاستگاه وحياني دارد. نه تنها افراط نيست بلکه با اين گفته باز هم حق حضرت ادا نخواهد شد. در اين باره نکته‌هاي شنيدني وجود دارد که در منبع ذيل مطالعه دقيق بفرماييد. (6) ولي دريغ است اين سخن سعدي را براي پرسشگر محترم که به گفته خودش اهل دانش و فرهيخته است ،يادآوري نشود که درباره پيامبر گفته است:
ندانم کدامين سخن گويمت که بالاتر ز آنچه مي‌ گويمت
تو را عز لولاک تمکين بس است ثناي تو طه و يس بس است
خدايت ثنا گفت و تبجيل کرد زمين بوس قدر تو جبرئيل کرد (7)
5- جاي ترديد نيست که در حوزه تشريعي انسان‌هاي عادي نياز به پيامبر و امام دارند تا از طريق آن ها با خدا ارتباط برقرار کنند و احکام الهي را به وسيله آن ها دريافت کند،
پرسشگر محترم بدين نکته اذعان دارد .همين نياز را مقداري توسعه بدهيد . در ساحت ساير فيض‌هاي الهي و استجابت دعا و برآورده شدن حاجت نيز به همين منوال است. اين مطلب درکش بسيار آسان است، زيرا همان طور که انسان با استفاده از آب رفع تشنگي مي کند و با آفتاب نور دريافت مي‌کند و اين ها همه واسطه فيض هستند، امور معنوي نيز چنين است .آيا مي‌توان تصور کرد که در امور حسي واسطه لازم است و در امور معنوي نظير استجابت خدا و برآورده شدن حاجت‌ها واسطه لازم نيست؟ !
6- کلامي که از امير المومنين نقل شده، مخاطبش به طور يقين علماي دين نيستند، بلکه محبان غالي‌اند، يعني کساني‌اند که از شدت محبت جاهلانه خود علي را خدا مي‌پنداشته‌اند.
7- آنچه در باب شهادت ثالثه در اذان گفته شده ، همه فقهاي شيعه شهادت ثالثه را جزء اذان نمي‌دانند، ولي به قصد رجاء ثواب و به عنوان اظهار ولايت مي‌گويند که هيچ منع و محذوري ندارد. ساير امور را نبايد با اين مسئله قياس کرد که قياس در دين جايز نيست . هر مسئله دليل و ضرورت خاص خود را دارد.
8- جاي ترديد نيست که امامان تنها براي توسل و طلب شفا و حاجت از خدا نيستند، بلکه سرمشق آدميان در همه ساحات زندگي‌اند همان طور که بر اساس قرآن پيامبر الگويي براي همگان است. (8) ولي بايد توجه داشت که به گفته صاحب نظران: «اثبات شي، نفي ما عدا نمي‌کند» مثلا اگر گفته شد: آفتاب روشن کننده است ،معنايش اين نيست که آثار و برکات ديگري ندارد، بلکه در همه امور نظير گرما، روشني، و مانند آن آفتاب موثر و مفيد است. بنابراين همه علوم و معارفي که در حوزه‌هاي علميه و مانند آن در طول تاريخ از کلمات ائمه استفاده شده و به وجود آمده ،همه دليل بر آن است که ائمه آثار و برکات گوناگون دارند . برخي از آن ها شفا و حاجت برآورده کردن است. همان طور که قرآن کريم هزاران اثر و برکت علمي و معرفتي، اخلاقي و مانند آن دارد . يکي از آثار اين است که فرمود:
«و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمت للمومنين؛ (9) ما از قرآن آنچه براي مومنان شفا و رحمت است فرو فرستاديم».
9- آنچه درباره مقام و ارزش شيعه بودن در پايان پرسش اشاره شده ،بايد به اختصار بگويم که پرسشگر محترم براي درک عظمت شيعه‌گري نبايد به آن آيه اشاره کند که ربطي به اصطلاح شيعه به مفهوم کلامي و اعتقادي ندارد، بلکه ناظر به معناي لغوي کلمه است. بايد به اين تعبير معنا دار توجه فرماييد كه در قرآن کريم از حضرت ابراهيم به عنوان شيعه و پيروي واقعي حضرت نوح ياد نموده و گفته است:
«و ان من شيعته لابراهيم، اذ جاء ربه بقلب سليم؛ (10) ابراهيم از پيروان نوح بود، هنگامي که با قلبي پاک روي به پروردگارش آورد».
با الهام از اين آموزه متعالي مي‌توان گفت شيعه مقام منيع است . شيعه خالص و راستين کسي است که ابراهيم گونه عمل کند .با قلب سليم به ديدار پروردگارش شرفياب گردد. آنچه در حديث ياد شده در پرسش آمده ،ناظر بدين مقام است که شيعيان واقعي اهل بيت چنين‌اند. گر چه محبان آن ها ممکن است بسيار باشند حتي برادران اهل سنت نيز به دليل آيه موده محب اهل بيت‌اند.
پي نوشت‌ها:
1- مائده (5) آيه 35
2- بقره(2) آيه 30
3- بحار الانوار، ج 44، ص 328
4- فضايل الخمسه من الصحاح السته، ج 2، ص 81
5- نجم (53) آيه 7-9
6- پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، نشر موسسه آثار امام 1382 ش
7- کليات سعدي، ص 188
8- احزاب (33)آيه 21
9-اسرا(17) آيه 28
10- صافات (37) آيه 83- 84

 

امام صادق عليه السلام: امروز در دنيا كارى كن كه به وسيله آن ، اميد رستگارى در آخرت دارى . تحف العقول

 

پرسش 1:
امامت شرح با سلام. پاسخ شماره 13733 را دريافت كردم و خوشحال شدم.
امامت مسئله بسيار مهمي است و خوب است علماي دين اسلام را از اين دوگانگي رهايي دهند. از اين موضوع مهم گرفته تا موضوعات كوچك ديگر اتفاق نظر حاصل كرده و شيعه و سني بودن را با مباحث علمي و فني و قراني و
پاسخ:
با عرض سلام و سپاس از ارتباط مجدد با اين مركز.
خوب بود كه بخش هايي از نوشته ما را كه بر اصل پايه نبودن اعتقاد به امامت برداشت كرده ايد ، ضميمه نوشته خود مي كرديد.
در هر حال از نظر شيعه امامت از اصول اعتقادي است و از نظر تاريخي و اجتماعي . نيز اگر نگاهي به احكام و مسايل ديگر ديني مي كرديد ، باز به اصل و پايه بودن‌آن واقف مي شديد. چون بسياري از احكام و مسايل ديني طبق عقيده به امامت و اينكه چه كسي بايد امام گردد ، بر مي گردد. امام به عنوان مرجع احكام ديني مي شود‌، پس او اصل است و احكام ديني فرع بر پذير ش آن. اما در عين حال اصل بودن‌ بدين معنا نيست كه كسي بدون اعتقاد به‌ ان از دين اسلام خارج شود ، چون قرار گرفتن در دايره دين اسلام با پذيرش شهادتين محقق مي شود.
به همين خاطر تمام عالمان شيعه در عين حال كه امامت را اصل دانسته اند ، هيچ كدام به غير مسلمان بودن اهل سنت (خروج از دين) حكم نكرده اند.
توصيه به وحدت و همدلي بسيار خوب و ارزشمند است ، اما اينكه عالمان ديني با هم بنشينند و گفتگو كنند و براي هميشه اختلاف پايان يابد ، توصيه اي بدون نگاه به تاريخ و غير واقع بينانه است. نيز همه اختلافات به اتفاق نظر تبديل شود‌ ، آرزويي ساده دلانه است.
همين كه آرزو كنيم كه نشست ها موجب نزديك تر شدن به هم و عدم دشمني بين يكديگر و عدم تكفير و... شود‌ ، بسيار ارزشمند است . همين مي تواند بهترين توجيه كننده نشست ها باشد.
ساليان دراز عالمان ديني از هر دو مذهب يا مذاهب ديگر با هم نشستند و سخن گفتند حتي درس يكديگر حاضر شدند و از هم بهره علمي گرفتند و كتاب ها و نوشته هايي براي هم گذاشتند ، اما همه اينها موجب از بين رفتن اختلاف نظرات نشده است.
اگر توصيه شما عملي بود‌، بايد همين توصيه را بين تمام اديان‌اسماني داشت ؛ زيرا در هر صورت مشتركاتي دارند. همه به خدا ايمان دارند و...
البته در تاريخ آمده كه نشستن عالمان و گفتگو و مكاتبه هايي كه براي رسيدن به حقيقت و شناخت يكديگر و فرصت دادن به هم بوده است‌، بسيار موثر بوده و مذاهب را به هم نزديكتر كرده و اختلاف ها را كاهش داده ‌ ، اما همه اختلافات از بين نرفته مثلآً اختلاف در موضوع امامت و برخي مسايل اصولي ديگر همچنان باقي مانده است.
اينكه خدا در قيامت چه معامله اي با بندگان دارد ، بايد به خدا بسپاريم‌، همان گونه كه ممكن است يك اهل سنت به حقيقت راه نيافته ، به دلايل متعدد از رحمت الهي بهره مند شود و به بهشت راه يابد ، اين امكان براي يك مسيحي مومن نيز مي تواند صدق كند‌، اما دليل حقانيت عقيده‌ آنان ، يا درستي اعمال ديني آنها نمي شود.
در مورد ولايت فقيه طبق روايات وارد شده ، جانشيني از طرف امامان صورت گرفته است . روايت عمر بن حنظله و توقيع امام زمان كه پس از خود، مردم را به عالمان ديني ارجاع مي دهند ، وارد شده است . دايره ولايت فقيه در امور متعدد است و فتوا دادن ، مصرف خمس و قضاوت بين مردم داشتن و... از دايره ولايت فقيه است كه در طول ساليان دراز زمان غيبت جريان داشته است .‌آنچه امروز از آن به عنوان ولايت فقيه ياد مي شود‌، تنها بخشي از عرضه ولايت فقيه است. اين بخش ، ولايت بر زعامت است كه البته نظرات متعددي در اين مورد وجود دارد ، از ولايت مطلقه تا ولايت مقيده كه هر كدام دلايل خود را دارد.
براي آگاهي بيشتر در اين زمينه لازم است كتاب ها يا مقالاتي را مطالعه فرماييد.
http://www.porsojoo.com/fa/node/5810

صفحه‌ها