كلام

آیا تنها افراد مسلمان می توانند وارد بهشت شوند یا افرادی با دین دیگر (مثل یهودی و مسیحی) هم امکان دارد وارد بهشت شوند؟ و دانشمندانی که برای جامعه خدمتی انجام داده اند ولی به خدا اعتقادی ندارند چطور؟

پاسخ:
دربارة وضع غیر مسلمان (مبنی بر این که بهشت می‌روند یا نه) سه دیدگاه عمده وجود دارد:
1ـ نظر افراط.
برخی از روشنفکران عقیده دارند که بین مسلمان و غیر مسلمان در پاداش و رفتن به بهشت فرقی وجود ندارد. شهید مطهری می‌نویسد:
معمولاً کسانی که داعیه روشنفکری دارند ،با قاطعیت می‌گویند هیچ فرقی میان مسلمان و غیر مسلمان، بلکه موحد و غیر موحد نیست. هر کس عمل نیکی انجام دهد! خدمتی از راه تأسیس یک مؤسسة خیریه و یا اکتشاف و اختراع و یا از راه دیگر انجام دهد، استحقاق ثواب و پاداش از جانب خداوند دارد. می گویند خداوند عادل میان بندگان خود تبعیض نمی‌کند. (1)
طرفداران این نگرش هم به دلیل عقل استدلال کرده‌اند و هم به دلیل نقل. دلیل عقلی آنان بر دو مقدمه استوار است:
یکم: خداوند با همه موجودات نسبتی مساوی داشته ، بندگان و مخلوقات برای او یکسان هستند . با هیچ‌کس خویشاوندی و رابطة خصوصی ندارد؛ بر این اساس به افعال و عملکرد همگان پاداش و ثواب می‌دهد؛ چون نسبت خداوند به همة موجودات یکسان است، دلیلی ندارد که عمل نیک از یک نفر مقبول باشد و از یک نفر دیگر مقبول نباشد. (2)
دوم: خوبی و بدی اعمال، قراردادی نیست، بلکه واقعی است، یعنی حسن و قبح افعال ذاتی بوده و هر کدام آثار خود را دارد؛ از این رو پاداش و ثواب آن در راستای حسن ذاتی آن است. هر گاه اعمالی به ‌وجود آمد که حسن ذاتی داشته باشد، ثواب دارد.
شهید مطهری می‌نویسد: از این دو مقدمه چنین نتیجه می‌گیریم که چون خداوند اهل تبعیض نیست و چون عمل نیک از هر کس نیک است، پس هر کس کار نیک بکند ،ضرورتاً و الزاماً از طرف خدا پاداش نیک خواهد داشت. (3)
دلیل نقلی نیز دلیل عقل را تأیید و تأکید می کند؛ زیرا در آیات و روایات تصریح شده است که عمل نیک ،پاداش و عمل بد ،عذاب را در پی دارد: " فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره". (4)
"انا لا نضیع اجر من احسن عملاً". (5)
از این آیات استفاده می‌شود که پاداش و عذاب بر اعمال مترتب بوده و مسلمان بودن در اعطای پاداش شرط نشده، همان‌طوری که در عذاب شدن غیر مسلمان بودن شرط نشده است.
2ـ نظر تفریط.
برخی دیگر عقیده دارند که به فعالیت‌های نیکوی غیر مسلمانان پاداش داده نشده و به بهشت نمی‌روند. این نگرش معمولاً از سوی مقدس مآب ها ابراز شده است. طرفداران این نگاه نیز به دلیل عقل و نقل استدلال نموده‌اند. دلیل عقلی این است که اگر بنا باشد اعمال غیر مسلمان و یا مسلمان غیر شیعه مقبول درگاه خداوند باشد، پس فرق میان مسلمان و غیر مسلمان چیست؟ اصولاً اگر تفاوت مسلمانان با غیر مسلمانان در پاداش ظهور نکند، اسلام و تشیع لغو خواهد بود. در برخی از آیات آمده که عمل کافر غیر مقبول است. در آیه 18سورة ابراهیم اعمال کفار به خاکستری تشبیه شده است که به وسیلة تند بادی پراکنده شود:
مثل الّذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شیء ذلک هو الظلال البعید؛(6)
اعمال کسانی که به پروردگارشان کافر شدند، همچون خاکستری است در برابر تندباد، در یک روز طوفانی، آن‌ها توانایی ندارند کم ترین چیزی از آن چه را انجام داده‌اند ، به دست آورند و این گمراهی دور و درازی است.
شهید بعد از بررسی آیات می‌نویسد: از ضمیمه ساختن این آیه با آیه قبل چنین استنباط می‌کنند که اعمال نیک کافران با همه ظاهر فریبا، سرابی بی واقعیت است اما اعمال بد ایشان شر اندر شر و ظلمت روی ظلمت است. (7)
3ـ دیدگاه اعتدال
دیدگاه اعتدال از آیات و روایات استفاده می‌شود. شهید مطهری و برخی از نظریة سازان اسلامی، طرفداران این دیدگاه هستند. بر اساس این نگرش فعالیت و خدمات مخترعان و مکتشفان کافر که با انگیزه انسان دوستی شکل می‌گیرد، پاداش متناسبی در دنیا داشته و یا در عذاب آن‌ها تخفیف داده می‌شود .
شهید مطهری بعد از بررسی آیات و روایات دربارة وضع مخترعان و مکتشفان غیر مسلمان می‌نویسد:" افرادی این‌ چنین که البته در همة زمان‌ها کم یا بیش پیدا می‌شوند، حداقل این است که در عذاب آن‌ها تخفیف داده می‌شود و یا عذاب آن‌ها به کلی برداشته می‌شود ". (8)
در تفسیر نمونه می خوانیم :
از نظر جهان بینی اسلام مطالعة نفس عمل به تنهائی کافی نیست، بلکه عمل به ضمیمة، محرک و انگیزة آن ارزش دارد، بسیار دیده شده کسانی بیمارستان یا مدرسه یا بنای خیر دیگری می‌سازند و تظاهر به این هم دارند که هدفشان صد در صد خدمت انسانی است به جامعه‌ای که به آن مدیونند، در حالی که زیر این پوشش مطلب دیگری نهفته شده،حفظ مقام یا مال و ثروت یا جلب توجه عوام، و تحکیم منافع مادی خود، و یا حتی دست زدن به خیانت هائی دور از چشم دیگران است! ولی به عکس ممکن است کسی کار کوچکی انجام دهد، با اخلاص تمام و انگیزه‌ای صد درصد انسانی و روحانی.
اکنون باید پروندة این مردان بزرگ را، هم از نظر عمل، هم از نظر انگیزه و محرک(نیت)، مورد بررسی قرار داد. مسلّماً از چند صورت خارج نیست:
ا) گاهی هدف اصلی از اختراع صرفاً یک عمل تخریبی است، سپس در کنار آن منافعی برای نوع انسان نیز به ‌وجود آمده که هدف واقعی مخترع یا مکتشف نبوده و یا در درجة دوم قرار داشته ، تکلیف این دسته از مخترعان کاملاً روشن است.
ب) گاهی مخترع یا مکتشف، هدفش بهره‌گیری مادی و یا اسم و آوازه و شهرت است. در حقیقت، حکم تاجری دارد که برای درآمد بیش تر تأسیسات عام المنفعه­ای به ‌وجود می‌آورد .برای گروهی ایجاد کار و برای مملکتی محصولاتی به ارمغان می آورد، بی آن که هیچ هدفی جز تحصیل درآمد داشته باشد. اگر کار دیگری در آمد بیش تری داشت، به سراغ آن می‌رفت.
البته چنین تجارت یا تولیدی اگر طبق موازین مشروع انجام گیرد، کار خلاف و حرامی نیست، ولی عمل فوق العادة مقدسی هم محسوب نمی‌شود.
از این‌ گونه مخترعان و مکتشفان در طول تاریخ کم نبودند. نشانة این طرز تفکر همان است که اگر ببینند آن درآمد یا بیش تر از آن از راه هایی که مضرّ به حال جامعه است ،تأمین می‌شود (مثلاً در صنعت داروسازی بیست درصد سود می‌برند و در هروئین سازی 50 درصد) این دسته خاص دومی را ترجیح می‌دهند. تکلیف این گروه نیز روشن است. آن‌ها هیچ گونه طلبی نه از خدا دارند و نه از همنوعان خویش و پاداش آن‌ها سود و شهرتی بوده که می‌خواسته‌و به آن رسیده‌اند.
ج) گروه سومی هستند که مسلماً انگیزه‌های انسانی دارند یا اگر معتقد به خدا باشند ، انگیزه‌های الهی، و گاهی سالیان دراز از عمر خود را در گوشة لابراتوارها با نهایت فلاکت و محرومیت به سر می‌برند، به امید این که خدمتی به نوع خود کنند، و ارمغانی به جهان انسانیت تقدیم دارند؛ زنجیری از پای دردمندی بگشایند و گرد و غباری از چهرة رنجدیده­ای بیفشانند.
این گونه افراد اگر ایمان داشته باشند و محرک الهی، بحثی در آن‌ها نیست. اگر نداشته باشند اما محرک شان انسانی و مردمی باشد، پاداش مناسبی از خداوند دریافت خواهند داشت. پاداش ممکن است در دنیا باشد، و ممکن است در جهان دیگر باشد،
مسلماً خداوند عالم عادل آن ها را محروم نمی کند، اما چگونه و چطور ؟
جزئیاتش بر ما روشن نیست، همین اندازه می توان گفت "خداوند اجر چنین نیکوکارانی را ضایع نمی‌کند" (البته اگر آن‌ها در مورد پذیرش ایمان ، مصداق جاهل قاصر باشند، مسئله بسیار روشن تر است).
دلیل بر این مسئله علاوه بر حکم عقل، اشاراتی است که در آیات و یا روایات آمده است.
هیچ دلیلی نداریم که جملة «ان الله لا یضیع اجر المحسنین» شامل این‌گونه اشخاص نشود، زیرا محسنین در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است. برادران یوسف هنگامی که نزد او آمدند، بی آن که او را بشناسند و در حالی که او را عزیز مصر می‌پنداشتند، به او گفتند:« انا نراک من المحسنین ؛ تو را از نیکوکاران می‌دانیم».
از این گذشته آیة «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره؛ هر کس به اندازة سنگینی ذره ای کار نیک کند، آن را می‌بیند و هر کس به مقدار ذره ای کار بد کند، آن را خواهد دید» به وضوح شامل این‌گونه اشخاص می‌شود.
در حدیثی از علی بن یقطین از امام کاظم(ع) می‌خوانیم : در بنی اسرائیل مرد با ایمانی بود که همسایة کافری داشت. مرد بی ایمان نسبت به همسایة با ایمان خود نیک رفتاری می کرد. وقتی که از دنیا رفت ، خدا برای او خانه‌ای بنا کرد که مانع از گرمای آتش شود . به او گفته شد: به سبب نیک رفتاریت نسبت به همسایة مؤمنت می‌باشد.
نیز از پیامبر اکرم(ص) دربارة عبدالله بن جدعان که از مشرکان معروف جاهلیت و از سران قریش بود، نقل شده : " کم عذاب ترین اهل جهنم ابن جدعان است، سؤال کردند : چرا؟ فرمود : گرسنگان را سیر می‌کرد".
پیامبر به عدی بن حاتم (فرزند حاتم طائی ) فرمود: دفع عن ابیک العذاب الشدید بسخاء نفسه ؛خداوند عذاب شدید را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت".
در حدیث دیگری از امام صادق(ع) می‌خوانیم: گروهی از یمن برای بحث و جدال خدمت پیامبر آمدند. میان آن‌ها مردی بود که از همه بیش تر سخن می‌گفت و خشونت و لجاجت خاصی در برابر پیامبر می‌نمود.
پیامبر چنان عصبانی شد که آثارش در چهرة مبارکش کاملاً آشکار گردید، در این هنگام جبرئیل آمد و پیام الهی را ‌چنین به پیامبر ابلاغ کرد: خداوند می‌فرماید این مردی است سخاوتمند . پیامبر با شنیدن این سخن خشمش فرو نشست، رو به سوی او کرد و فرمود: پروردگار به من چنین پیامی داده است. اگر به خاطر آن نبود، چنان بر تو سخت می‌گرفتم که عبرت دیگران گردی.
مرد پرسید: آیا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلی، عرض کرد: شهادت می‌دهم که معبودی جز "الله" نیست و تو رسول و فرستادة او هستی. به خدائی که تو را مبعوث کرد سوگند که تا کنون هیچ کس را از نزد خود محروم بر نگردانده‌ام". (9)

پی نوشت ها:
1. مطهري، عدل الهی، انتشارات صدرا، تهران، 1389ش، ص 335.
2. همان، ص 337 ـ 338.
3. همان، ص 339.
4. زلزال (99) آیة 7 ـ 8.
5. کهف (18) آیه 30.
6. ابراهیم (14) آیة 18 و مكارم شيرازي، تفسیر نمونه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1374ش، ج 10، ص 308.
7. عدل الهی، ص 347.
8. همان، ص 377.
9. تفسیر نمونه، ج 10، ص 312ـ 317.

ما مسلمانان اعتقاد داریم اولین سؤال در آخرت نماز است، هرکس نمازش قبول است به باقی اعمال رسیدگی می کنند. حال فردی که در دیگر کشورهایی که قالبا بی دین یا در نهایت مسیحی هستند زندگی می کند اعمالش چگونه محاسبه خواهد شد. لطفا مفصل وکامل توضیح دهید.

پاسخ:
در ابتدا باید گفت: مراد پرسشگر محترم، روشن نیست. اگر هدف مسلمانانی است که در کشورهای یادشده زندگی می کنند وظیفه آنها نیز همانند سایر مسلمین است که در کشورهای اسلامی زندگی می کنند و تکلیف آنها فرقی با تکالیف سایر مسلمین ندارد. اگر مراد پیروان ادیان پیشین است؟ باید گفت: پیروان ادیان الهی هم به حکم کتاب خودشان که در آن به آمدن پیامبر اسلام اشاره شده، نیز به حکم عقل که باید به آخرین پیام الهی گوش فرا دهند، باید دین اسلام را بپذیرند.
بنابراین کفار و پیروان سایر ادیان الهی وظیفه دارند درباره دین خود و دین اسلام تحقیق کنند. دستورهای ادیان را با هم مقایسه کنند. پس از تحقیق دقیق و علمی، به حقیقت اسلام و حقانیت این دین پی خواهند برد. حال اگر پس از تحقیق به این نتیجه رسیدند که دین خودشان بر حق است و از طرفی به محتوای دین خود عمل کردند و بر کسی ظلم نکردند، چون حجت و دلیل و برهان بر اعتقاد خود دارند، خداوند آنان را عذاب نمی‏ کند، ولی اگر تحقیق نکردند و با لجاجت بر دین خود پای فشاری کردند و با این که احتمال می‌دادند دین اسلام دین حقی باشد، به دنبال آن نرفتند، در وظیفه خود کوتاهی کرده، در نتیجه خداوند آنان را عذاب خواهد کرد.
چون با پایان دوران عمل و توجه به تعالیم یک دین به امر خداوند و آمدن پیامبر و شریعت جدید، دیگر عمل به آن دستورات قبلی عین مخالفت با اراده خداوند و ضد عبودیت و تسلیم در برابر اوست، در نتیجه در هر مقطع زمانی پیروی از یک دستور عمل مصداق تسلیم و تعبد و بندگی مطلق در برابر خداوند - که عامل اصلی کمال و سعادت بشر محسوب می شود - است.
پس می توان نتیجه گرفت همه پیروان راستین ادیان آسمانی گذشته در زمان انبیای خود - و حتی کسانی که با برهان و دلایل قابل قبول نزد عقل و خرد بر دین انبیای گذشته باقی ماندند و از ادیان جدید مطلع نشده یا زمینه تحقیق برای شان فراهم نشده، ولی در دین خود و پیروی از فرامین شریعت خود صادق بودند، مسلمان محسوب می شوند. دین و دینداری آن ها در قیامت مورد قبول قرار خواهد گرفت. در نتيجه اهل بهشت خواهند بود. هر چند یهودی یا مسیحی و... باشند. این مطلب از آیه شریفه 98 سوره نساء استفاده می شود. و به این گونه افراد مستضعف گفته می شود.
با آمدن دین جدید و کامل تر، هر مومن خداپرستی باید به دین جدید گرویده، لااقل در مورد ادیان احتمالی به بررسی و تحقیق بپردازد. اصرار بر باقی ماندن بر دین گذشته، در جا زدن و مخالفت با دستور الهی و سفارش انبیای پیشین و لجاجت و خلاف تسلیم بودن است، زیرا بر اساس آموزه‌های الهی که در آخرین وحی‌نامه آسمان یعنی قرآن کریم آمده، کامل‌ترین دین، آخرین دین آسمانی یعنی اسلام است. حتی اگر کسی غیر از اسلام را که کامل‌ترین دین است پیروی کند از او پذیرفته نیست. قرآن کریم به صراحت فرمود: در هر دو مورد یعنی هم کامل‌ترین دین و هم مورد رضایت خداوند، و هم درباره این که غیر از اسلام دینی دیگر پذیرفته نیست سخن گفته و فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» (1) امروز دین شما را برای‌تان کامل و نعمت خود را به شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما به عنوان آیینی برگزیدم.
درباره انحصار حقانیت به اسلام در عصر خاتم انبیا فرمود: « و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الاخره من الخاسرین» (2) و هر که جز اسلام دینی دیگر جوید هرگز از وی پذیرفته نشود، و وی در آخرت از زیانکاران است.
بنابر این در میان همه ادیان دین اسلام کامل‌ترین دین است. در نتیجه ادیان دیگر آسمانی نسبت به اسلام نه تنها کامل نیستند، بلکه با آمدن اسلام سایر شرایع آسمانی نسخ شده است. اگر کسی برابر با شریعت ادیان پیشین عمل کند، به تکلیف الهی خود عمل نکرده است.
امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما به عنوان آیینی برگزیدم».
پس همه ادیان آسمانی برحق هستند. اما تنها در زمان خودشان یعنی قبل از ظهور پیامبرِ صاحب شریعت بعدی، دین حق و برگزیده خداوند برای انسان های همان عصر و زمان محسوب می شوند؛ اما در زمان کنونی که ادیان مختلفی وجود دارند، نمی توان همه را بر حق دانست. باید به دنبال دین حق در زمان کنونی، آن هم به مدد عقل و برهان گشت.
در نتيجه وجود محتوايي درست و مشترك بين اديان به معني نتيجه بخش بودن تبعيت از اين اديان در رسيدن به سعادت ابدي و بهشت محسوب نمي گردد. به يقين اصرار بر تبعيت از دستورات ادياني كه ديگر شريعت شان منقضي شده، تسليم بودن در برابر دستورات الهي نيست و نمي تواند موجب سعادت و نجات باشد؛ به علاوه كه اصولا اين اديان هم در مباني فكري و اعتقادي حتي در اصلي ترين امور مانند توحيد و هم در دستورات عملي و اخلاقي گرفتار انحرافات و آسيب هاي جدي و تحريفات عميق شده اند كه اعتقاد به اين باورها براي پيروان شان سودمند نخواهد بود .

پی نوشت ها:
1. مائده (5) آیه 3.
2. آل عمران(3)، آیه 85.

بحث بنده مربوط به ولایت فقیه نمی شود بحث کلی است خود ولایت است با سلطه

چند نوع ولایت داریم؟ کدام یک بیشتر به معنی سلطه است؟ سلطه جیست؟ فرق ولایت با سلطه چیست؟

پاسخ:
ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب برخی از افراد می‌شود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدت‌های فراوان، جلوه‌ای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل می‌گردد.
ولایت (به کسر واو) به معنای امارت و سرپرستی است. ولایت (به فتح واو) به معنای محبت، نصرت، ربوبیت و مانند آن است.(1)
برخی درباره ولایت گفته اند:
ولایت از ولی گرفته شده و به معنای قرب است. در اصطلاح به کسی که از موهبت قرب حق تعالی بهره‌مند است، ولی گفته می‌شود. ولایت به مفهوم خاص آن عبارت از مرتبه فنا در حق تعالی است، زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی و صفاتی و افعالی رسیده باشد و فانی فی الله و آراسته به اسما و صفات حق تعالی باشد، ولی الله خوانده می‌شود. ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب کسی می‌شود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدت‌های فراوان، جلوه‌ای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل می‌گردد.(2)
برای واژه ولایت معانی فراوان ذکر شده، در همه آن معانی این نکته نهفته است که ولایت در جایی صدق می‌کند که واسطه بین دو چیز به گونه‌ای برداشته شود که هیچ غیری میان آن دو وجود نداشته باشد. همین معنا در قرب های گوناگون نسبی، مکانی، منزلتی، محبتی و مانند آن وجود دارد، به همین دلیل واژه ولی به هر دو طرف ولایت اطلاق می‌گردد، مثلا گفته می‌شود خداوند متولی تدبیر امور بنده خود است و هدایت او را به عهده دارد. پس ولی او است، همچنین گفته می‌شود که مومن حقیقی ولی پروردگارش است، زیرا همواره در پی انجام فرمان‌های او است.(3)
گرچه واژه سلطه بار منفی دارد و بر تصرفات غاصبانه حکام جور اطلاق می شود، از این نظر هیچ ربطی بین ولایت که بار مثبت و کلمه وحیانی است، وجود ندارد. گاهی ممکن است در محاورات عرفی از حق تصرف شرعی و الهی با واژه سلطه تعبیر شود که در این صورت باید گفت: ولایت و حق تصرف در دو معنى به کار مى رود که نسبت میان این دو (در اصطلاح) عموم من وجه است.
معنى اول: سلطه تصرف در خصوص نفوس و اموال دیگران، همان گونه که شخص بر نفس و مال خود ولایت دارد. مى تواند به هر شکل و نحوى که بخواهد، تصرف کند، اعم از تصرفات خارجى، مانند آن که ولى، مولى علیه مانند فرزند کوچک خود را طبق مصلحت تحت عمل جراحى پزشک قرار دهد و یا او را با خود به سفر ببرد.
یا تصرفات اعتبارى در نفس او مانند آن که براى او زنى تزویج کند یا زن او را طلاق بدهد و یا در اموال مولى علیه تصرفاتى اعم از تصرفات خارجى و یا اعتبارى انجام دهد. اموال او را ـ طبق مصلحت ـ از جایى به جایى و یا از شهرى به شهر دیگر انتقال دهد یا آن که به فروش برساند یا اجاره دهد یا تعویض نماید.
معنى دوم: سلطه تصرف در امور اجتماعى و سیاسى کشور که از آن تعبیر به ولایت زعامت مى شود.
شاید اکثر فقها این نوع از ولایت که عبارت است از ولایت زعامت و ریاست حکومت اسلامى برای ولی فقیه قبول دارند. زیرا فقیه جامع الشرایط ـ اعم از شرایط شرعى و سیاسى، اجتماعى و عرفى ـ نسبت به حاکمیت اسلامى از دیگران اولى است؛ چه آن که حفظ نظم اسلامى باید به دست کسى انجام شود که آگاهى کامل از احکام اسلام و قوانین آن داشته باشد. با اندک توجهى به ضرورت حفظ نظم اسلامى ـ در صورت امکان ـ و قدرت و اختیار فقیه، به این نتیجه مى رسیم که حق حاکمیت اسلامى و ولایت تصرف در امور اجتماعى و سیاسى با فقیه است.
ولایت به معناى اول که یک نوع ویژگی فوق العاده است، بسیارى از علما آن را مخصوص معصومان(ع) دانسته اند.(4)
پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع)، هم به دلیل برخوردارى از مقام عصمت و هم به دلیل دارا بودن منصب حکومت و سرپرستى جامعه داراى ولایت بر مردم هستند. ولى محدوده این دو ولایت با هم فرق دارد؛ به این صورت که حضرات(ع) بر اساس مقام عصمت خود مجاز به تصرف در امور خصوصى مردم هستند؛ یعنى مى توانند در امور شخصى مردم به آنان امر و نهى کنند، مثلا به کسى دستور دهند که همسرش را طلاق دهد یا اموالش را بفروشد یا شغل معینى را عهده دار شود.
اما بر اساس ولایت و حکومت خود بر جامعه، فقط مجاز به تصرف در امور عمومى مردم هستند، چرا که حکومت اصولا عهده دار تنظیم امور عمومى مردم است؛ یعنى امورى که ناشى از زندگى اجتماعى است.
ولایت به معنای اول که ولایت بر نفوس و اموال مردم است، برای نبی و امام به ادله گوناگون قابل اثبات است که به دو دلیل علاوه بر دلیل عصمتی که به عنوان دلیل عقلی اشاره کردیم، می پردازیم:
1- اولین دلیل عبارت از این آیه است: « النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم(5)؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است‏».
2- دومین دلیل حدیث نبوی است: « انا اولى بکل مؤمن من نفسه (6)؛ نسبت به هر مومنی از خودش سزاوارترم».
آنچه در این باب ( ولایت بر نفوس و اموال مردم ) بر پیامبر و امام ثابت است، بیش تر از ولایت شخص بر نفس خود نیست. همان گونه که شخص در حدود شرعی مجاز به تصرف در مال و جان خود است، پیامبر و امام هم در همین محدوده مجاز به تصرف در جان و مال دیگران می باشند. همان طور که شخص نمی تواند بی دلیل شرعی و عقلی جان خود را به خطر بیاندازد، پیامبر و امام نیز مجاز نیستند جان یک فرد را بدون دلیل شرعی و عقلی به خطر بیاندازند.
همان گونه که شخص نمی تواند در مال خود تصرف غیر شرعی کند، امام و پیامبر نیز نمی توانند بدون دلیل شرعی در مال دیگری در جهت منافع جامعه دخل و تصرف نمایند. منشا این نوع از ولایت، عصمت معصومین (امام و پیامبر) علیهم السلام می باشد.(7)
نسبت میان این دو معنى ـ از ولایت تصرف ـ عموم من وجه است؛ یعنى ممکن است کسى هر دو نوع ولایت تصرف را دارا باشد، مانند پیامبر و امامان معصوم که هم داراى سلطه بر کشور بوده و هم سلطه بر نفوس و اموال شخصى افراد داشتند. ممکن است کسى تنها داراى یکى از این دو ولایت باشد، مانند ولی فقیه که تنها ولایت به معنای دوم را دارد. بسیاری از فقها ولایت به معنای اول را در مورد ولی فقیه قبول نکرده اند.
ولایت بالذات و بالاصاله از آن خداوند است، ولی انبیا و اولیا و در زمان غیبت حضرت مهدی(ع) فقهای دارای شرایط به نحوی مظهریت ولایت الهی را دارند.
«ولایت و حکومت همگی اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد. اگر انبیا و مرسلان و ائمه(ع) ولایت تکوینی و یا ولایت تشریعی و حکومت بر جامعه بشری دارند، ولایت‌ها، ظهوری از ولایت خدا و به اذن و فرمان اوست. اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامع‌الشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمانان وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند می باشد و گرنه، انسان‌ها آزاد آفریده شده‌اند و هیچ انسانی سرپرست انسان دیگر نیست».(8)
واژه وِلایت (به کسر واو) به معنای امارت و سرپرستی است. وَلایت (به فتح واو) به معنای محبت، نصرت، ربوبیت است. ولایت عبارت است از قیام بنده به حق در مقام فنا از نفس خود. قیام در پی تدبیر و سرپرستی حق نسبت به بندة حاصل می‌شود که تدبیر انسان را به نهایت مقام قرب الهی می‌رساند. از این رو، وَلِیّ به کسی گفته می‌شود که خداوند به طور خاص متولی و سرپرست امور زندگی و شئون وجودی او باشد. او را از گزند کارهای ناشایست حفظ نماید تا از این رهگذر به مقام کمال نهایی خویش نایل آید. همان حقیقتی است که در قرآن کریم اشاره شده: «وهو یتولّى الصالحین».(9)(10)
ولایت مفهومی است که اطلاقاتی بسیاری دارد، نظیر ولایت پدر بر فرزند و یا ولایت پدر در اجازه عقد دختر و یا ولایت به معنای سرپرستی مرد نسبت به زنش و یا ولایت فرشتگان مدبر عالم بر جهان هستی. ولایت به مفهوم خاص آن عبارت از مرتبة فنا در حق تعالى است، زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی و صفاتی و افعالی رسیده و فانی فی الله و آراسته به اسمای و صفات حق تعالى باشد، ولی الله خوانده می‌شود.
ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب برخی از افراد می‌شود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدت‌های فراوان، جلوه‌ای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل می‌گردد.
ولایت از نظر عرفانی دارای مراتب است. مرتبه عالی ولایت که از آن به ولایت مطلقه یاد می‌شود، اختصاص به انسان کامل (پیامبر و اهل بیت‌) دارد. جلوه‌هایی از آن حقیقت معنوی و پدیدة متعالی نصیب برخی سالکان راستین نیز خواهد شد. بر اساس آنچه از آموزه‌های عرفانی به دست می‌آید، ولایت مطلقه از آن مقام ختمی مرتبت است. او در واقع ولی مطلق است، اما انبیای دیگر و اولیای معصوم(ع) به تبع از آن مقام دارای ولایتند.
بنابراین ولایت مطلقه بالاصاله از آن مقام ختمی مرتبت است و به تبع از آن انبیا و اولیای معصوم است. عارفان و سالکان و صالحان نیز به نوبة خود بعد از اولیا می‌توانند جلوه‌های از آن نور متعالی را داشته باشند. از ولایت انسان کامل (پیامبر و اهل بیت‌) به ولایت شمسیّه و از ولایت سایرین به ولایت قمریه یاد شده است.
چون همان طور که قمر(ماه) در پرتوی نور آفتاب روشن می‌شود، سالکان راستین نیز در پرتوی ولایت انسان کامل دارای ولایت معنوی تبعی می‌شوند و جلو‌‌ه‌ای از آن ولایت و معنویت نصیب‌شان می‌گردد.(11)

پی‌نوشت‌ها:
1. طریحی، مجمع البحرین، مکتبه المرتضویه، تهران، 1365 ش، ج 1-2، ص 455.
2. صدر المتالهین، مفاتیح الغیب، موسسه النشر تاریخی العربی، بیروت، 1419ق. ج 2، ص 573.
3. طبا طبایی، المیزان، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1370 ش. ج 10، ص 89،
4. آیت الله سیدمحمد مهدى موسوى خلخالى، حاکمیت در اسلام، دفتر تبلیغات، قم، 1378 ش، ص 334 ـ 333.
5. احزاب (33) آیه 6.
6. کلینی، اصول الکافی، درا الکتب الاسلامیه، تهران، 1380 ق، ج 1، ص 406، حدیث 6.
7. سید محمد صادق روحانی، فقه الصادق، موسسه نشر فقیه الصادق، قم، ص161-164.
8. جوادی آملی، ولایت فقیه، نشر اسراء، قم، 1378ش. ص 133.
9. اعراف (7) آیه 196.
10. صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، مؤسسه آثار امام خمینی، 1387ش، ص 230.
11. صادقی، سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی، مؤسسه آثار امام، 1387ش، ص 155.

طبق گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) اگر کسی بمیرد و امام زمان خود را نشانسد به مرگ جاهلیت مرده. پس قطعاً حضرت زهرا (سلام الله علیها)  امام زمان خود را شناخته و از او پیروی می کرده است، پس چرا اهل سنت ابوبکر و ... را امام قرار می دهند؟

با توجه به اینکه حضرت فاطمه (س) معصوم اند و در زمان خود امامی داشته اند که آن هم امام علی (علیه السلام) بوده، چرا اهل سنت این را قبول نمی کنند؟

پاسخ:
به چند نكته توجه فرمائيد:
1. اهل سنت به دنبال اتفاقي كه در صدر اسلام مبني بر افتادن زمام خلافت به دست ابوبكر و تبديل شدن مقام الهي ولايت و جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله) به منصب مردمي و ظاهري و حكومتي بود، عملا اعتقادي به امامت به معنائي كه پيروان اهل بيت (علیهم السلام) به پيروي از دستور قرآن(1) و پيامبر (ص) معتقدند(2)، ندارند. اگرچه اميرالمؤمنين را به عنوان خليفه چهارم مي پذيرند، لكن با مشاهده خطاها و اعترافات خليفه اول و به ويژه خليفه دوم نسبت به ضعف و نداشتن علم كافي در مسائل ديني و همچنين عملكرد تبعيض آميز و بد خليفه سوم براي هيچ كس از خلفا حتي ابوبكر مقام امامت را نمي پذيرند(3). آن ها را به عنوان خليفه و حاكم ظاهري مي شناسند.
2. به رغم ادله قطعي مبني بر عصمت و طهارت اهل بيت و به ويژه حضرت زهرا (س) (4) به جهت مخالفت عملي خليفه اول و دوم با اهل بيت و حضرت زهرا (س) و به ويژه جسارت نمودن آن ها و به آتش كشيدن خانه حضرت و... غضب و خشم حضرت زهرا (س) را تا آخرين لحظه عمر با خود داشتند(5). به ناچار براي توجيه عمل آن ها عصمت حضرت زهرا را نمي پذيرند.
3. روايت مذكور در مورد شناخت امام زمان كه طبق مفاد آن فردي كه بدون شناخت و پذيرش ولايت امام زمان خود از دنيا رود، به مرگ جاهليت مرده و مسلمان محسوب نمي شود، مورد پذيرش اهل سنت مي باشد(6). بنا بر فرض عدم قبول عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نيز نمي توانند اين پرسش را پاسخ دهند، زيرا بنا بر ادله خود مي دانند كه طبق فرموده پيامبر (ص) غضب حضرت زهرا به معناي غضب خداوند مي باشد (7)، در حالي كه حضرت زهرا تا آخرين لحظه حيات از ابوبكر و عمر غضبناك بود(8) حتي به آن ها نگاه نكرد تا چه رسد بيعت نمايد. بايد در مورد مسلمان بودن حضرت زهرا ترديد كنند كه مقام حضرت زهرا چنان فروزان است كه جرات چنين تصوري را ندارند. پس راهي جز انكار امامت حقيقي ابوبكر باقي نمي ماند. برخي از عالمان اهل سنت با توجه به همين مطلب و با استناد به همين اتفاق شيعه شدند.(9)

پي نوشت ها:
1.نساء(4) آيه 59.
2.در كتاب شريف المراجعات بسياري از اين روايات از منابع مهم اهل سنت به همراه اعترافات بزرگان آن ها بر صحت اين روايات نقل شده است ( علامه سید شرف‌الدین،المراجعات ،ص28 - 31،بي جا ،بي تا )
3.تفتازاني ،شرح مقاصد، ج 5، ص 249.بي جا بي تا .
4.احزاب (33) آیه 33.
5.مسلم نيشابوري ،صحيح مسلم،ج5 ،ص 154،بي جا ،بي تا.
6.احمد حنبل،مسند احمد،ج4 ،ص 96،دار صادر،بي تا.
7.متقی هندی،کنز العمال ، ج 12 ، ص 111،بي جا ،بي تا.
8.بخاري، صحيح بخاري،ج5 ،ص 82،بي جا ،بي تا.
9. دکتر تیجانی سماوی،آن گاه هدایت شدم .

عيد نوروز، روزي خجسته و فرخنده است، اما براي چه كساني؟ و چگونه؟ اگر جلوه بندگي يابد و يا روز پيمان خداوند با بندگان در دوري از نافرماني شود و يا به گفته ...

ديدگاه صحيح درباره عيد نوروز چیست؟

پاسخ:
«عيد» به معناي عود و بازگشت است و ديدگاه‏هاي متفاوتي درباره آن وجود دارد.
نگاه نخست به عيد از سوي كساني است كه عيد نوروز را عيد خرافه‏ پرستان مي‏ دانند كه به ما ارث رسيده است و براي كم‏رنگ كردن عيدهاي الهي همانند غدير، قربان، فطر و جمعه است. از اين رو، آتش‏ پرستان و زرتشيان در ايران باستان بدان اهميت فراواني داده‏ اند و با مراسمي چون چهارشنبه سوري، نحسي سيزده و مراسم سيزده به در، شيوه‏ اي ناشايست به جاي گذاشته‏ اند.
دليل سخن اينان رفتار امام هفتم عليه‏ السلام است كه از نشستن در عيد نوروز و حضور در مراسم اين روز خودداري ورزيد.
ديدگاه دوم، مخصوص كساني است كه عيد نوروز را عيدي ارزشمند از نياكان ما در ايران زمين مي‏ دانند كه عظمتي روزافزون دارد. با آن طبيعتِ سبز، اميد و رويش به دنبال خود آورده و ديد و بازديدها غبار كدورت را زدوده، صميميت و مهرباني به ارمغان مي‏ آورد و با ضيافت‏ ها، لباس‏ هاي نو، مسافرت‏ ها و جوش و خروش در زندگي، افزون بر مراسم ملي، نوعي احياگري ارزش‏ هاي مذهبي نيز فراهم مي‏ شود.
پيروان سومين ديدگاه بر اين باورند كه ما اصول خدشه‏ ناپذيري در فرهنگ خود داريم كه برتري و ارزش آنها در قالب الفاظ، سنت‏ ها و يا آداب و رسوم ملي ميهني نمي‏ گنجد، از آموزه‏ هاي وحياني سرچشمه گرفته و با توجه به ويژگي‏هاي انسان‏ شناسي، روان‏شناسي و جامعه‏ شناسي، گستره‏ اي از معرفت و بينش نصيب انسان مي‏ سازد؛ همانند مباني چشمگيري چون:
1. دست‏يابي به كمال و تكامل و رسيدن به مقام والاي خليفة اللهي به عنوان هدف نخست آفرينش.
2. احترام به آداب و رسوم و سنت‏ هاي ملي و عادات قبيله‏ اي به هنگام عدم اصطكاك هر يك با اصول بنيادين ديني.
اينان بر اين باورند كه زمان و مكان در ذات خود - بدون حادثه و يا حماسه‏ اي - هيچ ارزشي ندارند، بلكه قداست يا نحوست ايام به خاطر حضور ارزشي از ارزش‏ هاي الهي و يا نبود صفتي از صفات آسماني است.
حضور هاله‏ اي از عظمت زرين و جاودان اطراف برخي مناسبت‏ ها، بدان خاطر است كه هر يك چونان بيرقي هميشه برافراشته و نشاني نمايان، مسير سعادت، نيكبختي و هدايت را به انسان‏ ها مي‏ آموزد، از اين رو آداب خاصي نيز براي هر يك وجود دارد، همانند روز ولايت و رهبري (عيد غدير)؛ روز ذبح حيوان هواي نفس (عيد قربان)؛ روز شادي و موفقيت در اردوگاه رمضان (عيد فطر) و...
حال اگر چنين ويژگي براي عيد نوروز نيز وجود داشته باشد، بي‏ شك عظمتي فرا ملي يافته، شعاع عرشي آن افزون‏ تر از ابعاد محدود خاكي زمين مي‏ گردد. چنان كه امام علي عليه‏ السلام به خاطر كار پسنديده يكي از اصحاب در روز عيد نوروز، بدو فرمود:
«هر روز را نوروز سازيد».(2)
و در سخني ديگر درباره نوروز فرمود:
«نيروزنا كل يوم»؛(3) «هر روز براي ما، نوروز است».
پس عيد نوروز، روزي خجسته و فرخنده است، اما براي چه كساني؟ و چگونه؟ اگر جلوه بندگي يابد و يا روز پيمان خداوند با بندگان در دوري از نافرماني شود و يا به گفته پيشواي ششم شيعيان عليه‏ السلام گشايش سختي‏ ها و اندوه شيعيان و اهل بيت عليهم‏ السلام در آن رخ دهد، در اين صورت نه تنها «عيد باستاني» بلكه «عيد آسماني» خواهد بود كه روزي نو، باشكوه و سرنوشت‏ ساز خواهد بود. آنچه معيار اصيل در اين ميان است بينش، گرايش و كنش و واكنش است.
عيد در نگاه معصومان عليه‏ السلام از ارزشي خاص برخوردار است، از اين رو شب عيد، صبح عيد، ظهر و روز عيد داراي اعمال ويژه‏اي است. گو اينكه لحظات روز عيد با غير آن هيچ تفاوت ظاهري ندارد اما در سخنان پيشوايان معصوم عليهم‏ السلام، پاره‏اي اعمال داراي ارزشي برابر با «بيست حج» دانسته شده، در حالي كه همين عمل در «روز عيد همسان با يكصد حج» معرفي شده است!
رسول اكرم صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله مي‏ فرمود:
«خداوند از هر چه كه آفريد تعدادي را براي خود برگزيد، از ميان شب‏ ها، شب‏هاي جمعه، شب نيمه شعبان، شب قدر و شب‏هاي عيد فطر و قربان و از ميان روزها، روزهاي جمعه و عيد را انتخاب كرد.»(4)
برخي روايات عظمتي افزون براي عيد نوروز دانسته‏ اند، زيرا عيد غديرخم را برابر با اول فروردين سال دهم هجري شمسي قلمداد كرده‏ اند، از اين رو رنگ و عطري الهي و ولايي به نوروز بخشيده‏ اند.
يكي از ياران امام صادق عليه‏ السلام روز عيد نوروز خدمت آن حضرت رسيد. امام بدو فرمود: «امروز را مي‏ شناسي»؟
او گفت: روزي است كه عجم‏ ها آن را بزرگ مي‏ شمارند و در آن روز به يكديگر هديه مي‏ دهند.
حضرت فرمود: «... امروز روزي است كه خداوند از بندگان خود پيمان گرفت تا او را عبادت كنند و به او شرك نورزند و به پيامبران و حجج الهي و ائمه معصومين عليهم‏ السلام ايمان آورند و... در اين روز قائم ما ظاهر مي‏ شود و نوروزي نمي‏ رسد مگر اينكه ما اهل بيت ظهور اسلام و گشايش آن را توقع داريم، چون نوروز از روزهاي ما و شيعيان است.»(5)
از آن سو، برخي روايات - به خاطر سنت هاي زشت و ناپسندي كه در گفتار و رفتار افراد در عيد نوروز مشاهده مي‏ شده - برخورد پيامبر اكرم صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله يا امام معصوم عليه‏ السلام را نسبت به اين عيد با تلخي ترسيم كرده‏ اند - كه با توجه به چهار نكته قسمت پيشين - به خوبي درمي‏ آبيم هر گاه ارزش‏ها و معيارهاي سلامت و سعادت اشخاص زير سوال رود، مخالفت ديني و رهبران مذهبي ديده مي‏ شود. از اين رو، امام علي عليه‏ السلام فرمود:
«امروز براي ما عيد است و فردا نيز عيد ماست و هر روزي كه در آن خدا را نافرماني نكرده باشيم براي ما عيد است».(6)

پی نوشت ها:
(1) جوانان، پرسش‏ها و پاسخ‏ها (جلد اول)، احمد لقماني، انتشارات بهشت بينش، قم.
(2) وسايل الشيعه، ج 12، ص 214.
(3) كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 300.
(4) بحار الانوار، ج 91، ص 126.
(5) چهل حديث عيد، ص 40.
(6) بحارالانوار، ج 59، ص 100؛ ج 6، ص 73 و 79؛ ج 14، ص 370؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 26؛ تفسير المعين، ص 127.

آیا دین زرتشت جزء ادیان رسمی الهی به شمار می آید؟

آیا دین زرتشت جزء ادیان رسمی الهی به شمار می آید؟

پاسخ:
اگرچه درباره این که دین زرتشت از ادیان الهی بوده یا نه، اختلاف نظر وجود دارد، اما از تاریخ ادیان الهی و برخی روایات اسلامی به دست می‌آید که زرتشت از ادیان الهی و این دین منسوب به زرتشت می باشد. زرتشت، پیامبری از پیامبران الهی است؛ هر چند محل و تاریخ تولد وی روشن نمی باشد. این ابهام تا حدی است که عده‌ای ظهور او را در قرن یازدهم قبل از میلاد و برخی در قرن ششم یا هفتم ذکر کرده‌اند. در مورد محل تولد او نیز، برخی محققان او را آذربایجانی و عده‌ای او را اهل خوارزم و بلخ می‌دانند.
"مولون" زادگاه او را سیستان، و "تاین بى" ظهور زرتشت را در حوزه بین النهرین و بالأخره بعضی او را اهل شهر ری می‌دانند. (1)
اما با همه اختلاف عجیبی که در تاریخ و محل ظهور و تولد او وجود دارد، چند نکته را از لحاظ تاریخی، می‌توان قطعی تلقی نمود:
1. زرتشت، پیامبری از انبیای الهی و از سرزمین ایران باستان بوده است.
2. او دارای کتاب آسمانی بوده و کتابش از بین رفت؛ اما با تکیه بر خاطرات و اذهان و به اصطلاح آنچه در سینه اشخاص بود، مطالبی جمع آوری شد و به نام کتاب مقدس تکثیر گشت.
3. زرتشت، به دست قوم خویش کشته شد.
جهت شفاف تر شدن مطلب، به چند روایت زیر دقت نمایید:
- در برخی روایات می‌خوانیم: مشرکان مکه از پیامبر (صلی الله علیه وآله) تقاضا کردند از آن‌ها جزیه بگیرد و اجازه بت پرستی به آن‌ها بدهد. پیامبر فرمود: من جز از اهل کتاب جزیه نمی گیرم. آن‌ها در پاسخ گفتند: چگونه چنین می‌گویی، در حالی که از مجوس منطقه هجر، جزیه گرفته‌ای؟ پیامبر فرمود: مجوس، پیامبر و کتاب آسمانی داشتند، پیامبرشان را به قتل رساندند و کتاب او را آتش زدند.
- اصبغ بن نباته می‌گوید: وقتی علی(علیه السلام) بر فراز منبر فرمود: از من سؤال کنید، پیش از آن که مرا نیابید. اشعث بن قیس (منافق معروف) برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! چگونه از مجوس جزیه گرفته می‌شود، در حالی که کتاب آسمانی بر آن‌ها نازل نشده و پیامبری نداشته‌اند؟ فرمود: خداوند کتابی بر آن‌ها نازل کرد و پیامبری مبعوث نمود.
- بر اساس روایتی از امام زین العابدین (ع) پیامبر فرمود: با مجوسی‌ها طبق سنت اهل کتاب رفتار نمایید. (2)
مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: «مراد از مجوس، قوم معروفى هستند که به زرتشت گرویده‌اند. این لفظ درقرآن یک بار به کار رفته است. در قرآن (3) مجوس در صف و در ردیف اهل کتاب، یعنى یهود و نصارا و در برابر مشرکان قرار گرفته‌اند. بنابراین، از این آیه استفاده می‌شود که زرتشتی ها، پیروان پیامبر الهی بودند؛ امّا همانند سایر ادیان، دین آن‌ها منسوخ و کتاب آسمانی آن‌ها تحریف شد. (4)
آنچه امروز به نام «اوستا» و از زرتشت در دست پیروان او وجود دارد، تنها بخشی از آن کتاب است که مورد تحریف قرار گرفته، از جاهای پراکنده به دست آمده است و اعتبار آن قطعی نیست.

پی ‌نوشت ‌ها:
1. عبدالله مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 1، ص 334ـ 336، منطق، قم، 1373ش.
2. ناصر مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 14 ص 45ـ 46، دار الکتب الإسلامیة، تهران، ‏1374 ش‏.
3. حج (22)، آیه 17.
4. المیزان، ترجمه فارسی، ج 14، ص 532ـ 537، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسین، قم ، 1374 ش ‏(با تلخیص).

دلایل ولایت وخلافت بلافصل امیرالمومنین (روحی فداه) چیست؟

پاسخ:
ادله این امر بسیار است و در هر کدام تألیفات و کتاب ها و مقاله هایی تالیف شده که مجال پرداخت آن گونه به این ادله نیست؛ اما در این مجال تنها به ذکر برخی موارد آن ها به طور مختصر بسنده می شود:
1ـ دلایل قرآنی مسئله، یکی عبارت است از آیه ولایت:
«إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون؛(1) ولی شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند، همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند».
بسیاری از مفسران و محدثان چه از شیعه و اهل سنت نقل کرده‌اند که این آیه در شأن علیّ(ع) نازل شده است، گرچه واژه ولی معنای گوناگون دارد، ولی یکی از معروف‌ترین معانی آن سرپرستی و صاحب اختیار، یار و ناصر و دوست است. از سیاق آیه و شواهدی دیگر به روشن به دست می‌آید که مراد از ولایت در آیه همان سرپرستی است. بنابر این هدف آیه این است که تنها خدا و پیامبر و کسی که در حال رکوع صدقه می‌دهد (یعنی علی) بر مؤمنان ولایت دارند، بدین معنا که صاحب اختیار و سرپرست امور آنان‌اند و حق تصرّف در شئون ایشان را دارند.
دلیل دیگر قرآنی آیة تبلیغ است:
«یا أیّها الرسول بلّغ ما أُنزل إلیک من ربّک وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس إنّ الله لا یهدی القوم الکافرین؛(2) ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن. اگر نکنی، پیامش را نرسانده‌ای و خدا تو را از گزند مردم نگاه می‌دارد. آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند».
با توجه به شواهد روایی و سایر مسایل معلوم می‌شود که آیة تبلیغ در صدد بیان آن است که حکمی بر پیامبر نازل شده بود که در صورت ابلاغ آن، رسول خدا در معرض این اتهام قرار می‌گرفت که به دنبال منافع شخصی خود است و تبلیغ اسلام را بر پایه منافع خود انجام می‌دهد. پیامبر از ترس ایراد این اتهام و افکندن آتش تردید در الهی بودن رسالتش، ابلاغ آن را به تأخیر می‌انداخت، با توجه به شأن نزول آیه، این حکم چیزی جز امامت و خلافت علی نبوده است. ترس پیامبر نیز از آن بود که با اعلام این امر، به رعایت روابط نسبی و فامیلی و ترجیح آن بر مصالح امت متهم شود.
هم‌چنین بیش از ده‌ها آیه در قرآن وجود دارند که از فضایل علی(ع) و برتری او بر دیگر اصحاب پیامبر حکایت می‌کنند، این آیات در مجموع برتری معنوی علی(ع) را بر دیگر مدعیان خلافت پیامبر ثابت می‌کند. با توجه به لزوم برتر بودن امام بر دیگران، آیات مزبور دلیل قاطع دیگری بر امامت علی(ع) و خلافت بلافصل او به شمار می‌آیند.(3)
2ـ اما دلایل روایی مسئله فراوان است. در مجموع باید گفت: همان‌گونه که آن آیات، متضمن نص خداوند بر ولایت علی(ع)‌اند، روایات نیز بیانگر نص پیامبرند و به روشنی این حقیقت را آشکار می‌سازند که پیامبر در زمان حیات خود بارها و به تعابیر گوناگون بر وصایت و جانشینی علی(ع) تأکید ورزید، به گونه‌ای که هیچ شک و تردیدی برای کسی که از سر انصاف جویای حقیقت باشد، باقی نمانده است.
معرفی علی(ع) از سوی پیامبر رأی شخصی حضرت نبود، بلکه ابلاغ رسالتی است که خداوند بر عهده ایشان نهاد. در این جا به چند روایت می‌پردازیم:
در حدیث آمده که در روز آغاز دعوت، پیامبر از قومش پرسید: کدام‌یک از شما مرا در این امر یاری می‌دهد تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟
علی(ع) عرض کرد: من تو را یاری می‌کنم. پیامبر فرمود: این شخص برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است، پس سخنان او را گوش دارید و از او پیروی کنید.(4)
در حدیث منزلت که شیعه و سنی نقل کرده ،آمده است که رسول خدا خطاب به علی(ع) فرمود:
«أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؛(5) تو برای من به منزلة هارون برای موسى هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».
در حدیث غدیر که در منابع شیعی و سنی آمده، گزارش شده که پیامبر دست علی(ع) را گرفت و پس از آن همگان او را شناختند فرمود:
«ای مردم! چه کسی بر مؤمنان از خود آنان اولى و سزاوارتر است؟» جواب دادند: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند. پیامبر فرمود:« خداوند مولای من و من مولای مؤمنان‌ام و بر آنان از خودشان اولى‌تر هستم». بعد سه بار فرمود: «فمن کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، پس هر کس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست».
در این هنگام مردم گروه گروه به علی(ع) تبریک گفتند، ازجمله عمر خطاب به علی گفت:« بخٍ بخٍ لک یا ابن ابی طالب أصبحت مولای و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة؛ گوارا باد بر تو ای پسر ابی طالب، مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی گشتی».(6)
با اندک تأملی در واقعة غدیر و سخنان پیامبر(ص) آشکار می‌شود که هرچند پیش از آن رسول خدا در مناسبت‌های گوناگون خلافت و امامت علی(ع) را برای مردم اعلام کرده بود، اما اعلام رسمی و عمومی این امر در روز غدیر انجام پذیرفت، به گونه‌ای که حجت بر همگان تمام شود و عذر و بهانه‌ای برای انکار این امر باقی نماند.(7)

پی‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. همان، آیه 67.
3. محمد سعیدی مهر ، آموزش کلام اسلامی، نشر مؤسسه فرهنگی طه، قم 1378ش، ج 2، ص 160.
4.علامه امینی ، الغدیر، نشر دار الکتاب الاسلامی، 1366ش، ج 2، ص 278 ـ 289.
5. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 163.
6. الغدیر، همان ج 2، ص 34، ص 42.
7. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 167.

با سلام، اطلاعاتی درباره آموزه های خرد ستیز مسیحیت و یهودیت می خواستم لطفا کمکم کنید.

پاسخ:
بحث درباره خردستیزی آموزه های مسیح و یهود نیاز به فرصت دیگر دارد. در یک نامه نمی توان بدان پرداخت، لذا به منابع که معرفی می گردد مراجعه فرماید. در این جا نظر شما را به یک نمونه از تضاد آموزه های مسیحیت با عقل ( اعتقادبه تثلیث)جلب می نمایم:
يكي از آموزه هايي مسيحيت، مسأله اعتقاد به تثليث است. طبق تلقي مسيحيت تثليث عبارت از «اب»، «ابن» و «روح القدس» است. مراد از أب بر اساس ادبيات كتاب مقدس، خداوند است. بر اساس گزارش اناجيل موجود، حضرت عيسي به شاگردان خود سفارش كرده كه خدا را در دعاهاي شان، پدر آسماني بخوانند.(1) مراد از پسر، حضرت مسيح است. بر اساس قطعنامه «نيقاوي» در سال 325 ميلادي فرزندي حضرت مسيح براي خدا،‌ نه به صورت مجازي و تشريفي بلكه بصورت حقيقي تلقي گرديد: «عيسي مسيح پسر خدا،‌ مولود از پدر، يگانه مولود كه از ذات پدر است. »(2) بنابراين در عقيدة رسمي مسيحيت، مسيح فرزند حقيقي خدا تلقي گرديده است.»(3) براساس نگرش مسيحيان، ميان «أب» ، «إبن» و «روح القدس» فرع و اصلي وجود ندارد. همه اينها از ارزش و اصالت يكسان برخوردارند. در عين اينكه از هم متمايزند، واحدند. مانند قوه حافظه و دراكه و اراده...(4) يعني هر يك از «اب» ، «ابن» و «روح القدس» خداوند تمام عيار و كامل است. در عين اينكه هر كدام خداي كامل هستند، هر سه تاي شان نيز واحد حقيقي اند. «اقنوم أب»، «أقنوم ابن» و «اقنوم روح القدس» در عين كامل بودن در الوهيت و متمايز بودن از هم، ‌واحد حقيقي اند.(5)
با توجه به تبيين تثليث، بايد گفت كه اين گزاره، با هيچ توجيهي از نظر عقل پذيرفتني نيست. زيرا:
1) تثليث حقيقي با توحيد حقيقي متباين است بگونه اي كه با فطرت و بديهيات اوليه عقلي در تضاد مي باشد. مثل اينكه بگوئيم عدد يك همان عدد سه است. و برعكس.
2) اگر هر يك از اقانيم سه گانه خداوند كامل و تمام عيار باشد، مستلزم تعدد خداوند است. و شرك صريح و بي نقاب مي باشد. عقل هرگونه مانند و بديل و شريك را از خداوند كامل غني بالذّات و واجب الوجود نفي مي كند. بر این اساس قرآن كريم نسبت فرزندي به خداوند،(6) و نيز غلو درباره بندگان خداوند را (7) (كه الوهيت مسيح و تثليث از مصاديق بارز غلو مي باشد) پيروي از توهمات و تمايلات اقوام مشرك پيشين مي شمارد. بنابراين ريشه تثليث در عقايد مشركان و بت پرستان نهفته است كه در مرور زمان وارد انديشه مسيحيت گرديده است. بخصوص ثالوث هندي كه مركب از «كريشنا»، «برهما»، و «سيفا» مي باشد كه قديمي ترين تثليث در انديشه مشركان است.(8) البته در عهد جديد درباره تثليث سخن گفته نشده است و تا سال 180 ميلادي از تثليث خبري نبود بعد از آن تاريخ است كه مسيحيت با تثليث مواجه مي شود.(9) تثليث علاوه بر اينكه ضد عقل و انديشه سالم است. ريشه در اناجيل موجود هم ندارد. بلكه تاريخ ورود آن در مسيحيت قريب دو قرن بعد از ظهور مسيحيت بوده است.
درباره مسیحیت و یهود به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ
- عبدلله مبلغی، تاریخ ادیان و مذاب جهان، ج2 0بخش دین یهود و مسیح)
- جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت
2 . شيرازي، آيت الله مكارم، تفسير نمونه، ج 4، ص220، تهران، دارالكتب الاسلامية، بي تا.
3 . تفسير المنار، رشيد رضا، ج 6، ص 88 ، طبع دوم، بيروت، دارالمعرفة، بي تا.

پی نوشت ها:
1. حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، سمت، چاپ دوم، 1381، ص 149.
2 . همان، صٌ 147.
3 . همان ، ص 149.
4 . جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ چهارم ، 1370، ص 643.
5. رشيد رضا، المنار، بيروت، دارالمعرفة، طبع دوم، بي تا، ج 6 ، ص 86 .
6 . توبه آیه 30.
7 . مائده آی 77.
8 . ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 5 ، ص 49.
9 . حسین توفقی، همان، ص 148.

سوال نخست من این بود که چرا ما شیعیان اصرار داریم که همه انبیاء قبل از بعثت هم دارای عصمت بودند و همه کارهایشان حجت الهی است. تمام پاسخ های ارائه شده در مورد این بود که انبیاء (بعد از اینکه نبی شدند) عصمت دارند. آیات اشاره شده نیز همگی در مورد انبیاء علیهم السلام هستند نه فردی که هنوز مبعوث نشده است. ضمن اینکه هر کدام از این آیات را با این پیش نظر که انبیاء قبل از رسیدن به نبوت می توانند عصمت نداشته باشند هم می توان تفسیر کرد. به نظر اینجانب هر چند که گفتار مفسرین قابل احترام و حتی مقدس است ولی می تواند حجت شرعی نباشد همانگونه که در بسیاری از موارد آنها پس از بیان نظرشان فرموده اند الله اعلم که نشانه باز یودن راه برای تکمیل موضوع است. ممنون می شوم اگر پاسخ این دو سوال را در این زمینه بدهید: 1- دلیل اصلی عصمت انبیاء قبل از رسیدن به مقام نبوتشان چیست؟ (لطفا دلایل عقلی یا نقلی و ترجیحا از قرآن ارائه فرمایید) 2- این سؤال درمورد بزرگانی است که به مقام نبوت رسیده اند. تا آنجا که من می دانم عصمت انبیاء در ابلاغ پیام الهی کاملا واضح است ولی غیر از انبیای اولوالعزم بخصوص نبی اکرم صلی الله علیه واله که لاینظق عن الهوی در مورد سایر انبیاء چگونه می توان اثبات کرد که همه امور آنان مانند وحی می باشد و به دور از هرگونه اشتباه است. حتی درمورد فردی که تنها نبی خانواده خود است.

پاسخ1:
در سوال قبلي به چند نكته از جمله عصمت قبل از بعثت اشاره كرده كه به نظر مي آيد به صورت مختصر به هر يك پاسخ داده شد و در خصوص عصمت قبل از بعثت بيان شد" برخی از آیات حتی عصمت ، قبل از رسیدن به این مقام را ثابت می کند آنچنانکه قرآن در باره آنها می فرماید"وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ"(1)آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند" يعني ايمان و عمل صالح آنها قبل از رسیدن به این مقام سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد، و نيكوكارى آنها به حدى رسيده كه عنوان" اخيار(نيكان)را به طور مطلق پيدا كرده‏اند، افكارشان نيك، و اخلاقشان نيك و اعمال و برنامه‏ها و سراسر زندگانيشان نيك است(2) و خيريت محض همان مقام عصمت است "
بر اين اساس اگر كلام مفسرين بدون هيچ پشتوانه اي ،به عنوان يگانه دليل و حجت شرعي مطرح مي شد سخن شما كاملاً منطقي و به حق بود و حال آنكه در اين ميان نقل كلام مفسرين در تفسير آيه به عنوان مؤيدي براي صحت حكم عقلي و ادبي برداشت شده از آيه است .
البته توجه به اين نكته لازم است كه براي عصمت نمی توان از دلیل شرعی محض استفاده كرد ، چراکه قبل از اثبات عصمت در انبیاء نمی توان از دلیل شرعی که خود انبیاء آن را آورده اند استفاده کرد ، زيرا با عدم اثبات عصمت آنها از طريق عقل، احتمال خطا و سهو و نسیان در خود همين دلیل شرعی وجود دارد بر اين اساس لازم است ابتدا با دلیل عقلی محض و یا ،عصمت انبیا در مقام تبلیغ و رساندن وحی را اثبات و سپس دلیل شرعی دال بر عصمت انبیا در سایر مقامات را استفاده کرد كه البته با توجه به نوع سوال قبلي شما ، چنين فرايندي يعني عصمت پيامبر(ص) در درياقت و ابلاغ وحي و در نتيجه صحت و حجيت قرآن مسلم گرفته شد. لذا آنچه عصمت انبياء قبل از بعثت را اثبات مي كند همان دلائل عقلي و يا دليلي مركب از عقل و نقل است
بر اين اساس بايد گفت اگر قبل از بعثت امکان معصیت ، کذب ، نسیان و خطا در آنها راه داشته باشد، چگونه می توان بعد بعثت به او اطمینان کرد ، چرا که ممکن است در ابتدا، ادعای بعثت او دروغ و با از روي خطا باشد و یا در ابلاغ دچار نسیان و خطا شده باشد و همین که احتمال ایجاد شود یقین از بین مي رود و به هيچ عنوان پيامبري و بعثت آنها قابل اثبات نيست و در نتيجه غرض خداوند در ارسال رسل كه پذيرش مردم مقدمه اي براي آن است، حاصل نخواهد شد. لذا در ذهن غالب افراد، خطا در اين گونه مسائل حتی در کودکی با خطا در احكام دينى ملازمه داشته و در نتيجه، ارتكاب خطا در اين مسائل، اطمينان مردم را نسبت به شخص پيامبر خدشه دار ساخته و نهايتاً مايه خدشه دار شدن غرض بعثت مى گردد.
البته مانند سوال قبل تاكيد مي كنيم عصمت همه انبياء بدان معنا نيست كه همه در يك درجه از عصمت بوده در اين مقام مساوي باشند به همین دلیل،پیامبر و اهل بیت(ع) نه تنها از گناه معصوم‌اند. بلکه از آنچه اصطلاحاً ترک اولى نامیده می شود نیز معصوم‌اند در حالی که انبیا دیگر از گناه معصوم هستند. ولی از ترک اولى معصوم نیستند.
پي نوشت ها:
1. ص (38)أيه 47.
2. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلامیه ، تهران،1374 ه ش، ج 19 ،ص 309.
---------------------------------------

پاسخ2:
در ابتداء بايد توجه داشته باشيد كه اگرچه گروهي از انبياء براي برخي مناطق خاص مبعوث شده و مانند پيغمبر اسلام (ص) ماموريتي جهاني نداشته اند؛ اما به هر حال همان دلائلي كه لزوم بعثت انبياء اوللعزم و جهانی را ثابت مي كند، لزوم بعثت اين انبياء را نيز ثابت مي كند
حال در رابطه با لزوم عصمت بعد مقام نبوت بايد گفت اساساً عصمت در سه حوزۀ مختلف قابل بررسی است:الف) عصمت از ارتكاب گناه و مخالفت با دستورات الهی ب) عصمت از خطا و فراموشی در ابلاغ دستورات ديني ج)عصمت از خطا و فراموشی در انجام امور فردی و اجتماعی،كه البته براي هريك دلائل عقلي و نقلي متعددي بيان شده است كه در سوال قبلي در مجموع به آن پرداخته شد و اما آنچه در اين ميان توجه به آن لازم و ضروري است آن است كه هدف اصلی از بعثت پیامبران، راهنمایی بشر به سوی حقایق و سعادت اخروی است. حال اگر چنین سفیرانی خود برخلاف محتوای رسالت‌شان عمل كرده و يا در ابلاغ دستورات دچار خطا و فراموشي شوند، انسان­ها به گفتارشان اعتماد پیدا نمی‌كنند و در نتیجه هدف از بعثت ایشان، تحقق نخواهد یافت به علاوه آنكه احتمال خطا در امور شخصي و غير عمومي ، اطمينان و اعتماد را در غير آن نيز از بين مي برد و با این احتمال دیگر نمی‌توان بر سخنان و تعالیم او اعتماد ورزید. در نتیجه حجّت بر مردم تمام نمی‌شود و غرض از بعثت حاصل نمی‌گردد.
دومين دليل عقلى بر عصمت انبياء (عليهم السلام) اين است كه ايشان علاوه بر اينكه موظفند محتواى وحى و رسالت خود به مردم، ابلاغ كنند و راه راست را به ايشان نشان دهند همچنين وظيفه دارند كه به تزكيه و تربيت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرين مرحله كمال انسانى برسانند. به ديگر سخن ايشان علاوه بر وظيفه تعليم و راهنمايى، وظيفه تربيت و راهبرى را نيز به عهده دارند آن هم تربيتى همگانى كه شامل مستعدترين و برجسته ترين افراد جامعه نيز مى‌شود و چنين مقامى در خور كسانى است كه خودشان به عاليترين مدارج كمال انسانى رسيده باشند و داراى كاملترين ملكات نفسانى (ملكه عصمت) باشند.به علاوه آنكه اساساً نقش رفتار مربى در تربيت ديگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست و كسى كه از نظر رفتار، نقصها و كمبودهايى داشته باشد گفتارش هم تأثير مطلوب را نمى‌بخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پيامبران بعنوان مربيان جامعه، بطور كامل تحقق مى‌يابد كه ايشان از هرگونه لغزشى در گفتار و كردارشان مصون باشند و نكته اساسي در همه اين براهين آن است كه احتمال گناه، لغزش و خطا در امور عادي و شخصي اعتماد عمومي را در غير آن موارد نيز از بين برده و عمل ائمه و گفتار به عنوان الگوي جامعه و رابط خدا و خلق از اعتبار لازم برخوردار نخواهد بود (1)
و اما دلائل نقلي در سوال قبلي بيان و در نتيجه از ذكر آنها خودداري مي كنيم
پي نوشت:
1. ر. ك مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقائد،چ بين الملل، تهران 1381 ، ص 202.

چرا خدا در آیه ی 19سوره ی محمد به پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) خطاب می کند که از گناهت اسغفار کن؟ مگر پیامبر هم نعوذبالله گناهی مرتکب شده؟

پاسخ:
در این آیه خداوند متعال فرموده: «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ»(1) « و براى پيامد (كارهاى) خود و براى مردان مؤمن و زنان مؤمن آمرزش بخواه»
در اینجا ممکن است این سوال به ذهن ما خطور کند که با توجه به اين كه پيامبر (صلی الله علیه وآله) معصوم بودند و گناه نمى‏ كردند، استغفار پيامبر (ص) براى چيست؟
پاسخ این است: گرچه استغفار و توبه ما انسان هاي عادي، توبه از معصیت و گناه است. اما استغفار و توبه، منحصر در توبه از گناه نيست. چه بسا افرادي كه از اولياء الله هستند و به سبب انجام يك فعل مكروه هم استغفار و توبه مي كنند.
توبه انبيا هم توبه از ترك اولي است، نه توبه از گناه. انبيا به سبب شناخت عميقي كه نسبت به عظمت خداوند متعال دارند، خود را موظف به اطاعت محض از دستورات خداوند (اعم از دستورات الزامي و ارشادي و غيره) مي دانند. در مواردي كه از دستورات غير الزامي هم نافرماني مي كنند، توبه و استغفار مي كنند، چون اولي و سزاوار اين بود كه آن را ترك كنند. بنابراین به سبب ترك اولي، توبه مي كنند، نه به سبب ارتکاب گناه و انجام عمل حرام. اگر ديگران از گناهان و معاصى خود استغفار مى‏ كنند پيغمبر اكرم (ص) از آن لحظه‏ اى كه از ياد خدا غافل مانده و يا كار خوبترى را رها كرده و به سراغ خوب رفته است.(2)
علاوه بر این «ذنب» به معناى دنباله و پيامد كار است؛ و ممكن است هر كاری و لو مثبت هم که باشد پيامدهاى ناخواسته‏ اى هم داشته باشد كه نياز به طلب مغفرت و پوشاندن آثار سوء آن داشته باشد.
ثانياً، ممكن است اين آيه براى آموزش مردم باشد و به پيامبر (ص) خطاب شد تا مردم بدانند كه در هنگام استغفار براى گناهان خود، ديگر مومنان را هم فراموش نكنند.(3)

پی نوشت ها:
1. محمد/ 19.
2. آيت الله مكارم شيرازى ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏21، ص: 452.
3. رضايى اصفهانى، محمد على و جمعى از پژوهشگران‏، تفسير قرآن مهر، قم، انتشارات تفسير و علوم قرآن، 1387ش، جلد 19، ص: 160.

صفحه‌ها