كلام

سلام بر همه دوستان عزیز به خصوص مُحبّان پیامبر مکرم و معصوم اسلام چند وقته توی یکی از شبکه های ماهواره ای کلمه، برنامه ای در خصوص شیعه و سنی درست شده و اهل سنت ترویج عقاید می کنند. حالا از محتوای برنامه که بگذریم شبهاتی است که وارد می کنند یکی از شبهه ها عصمت پیامبر است، میگن که اهل سنت اعتقاد داره که پیامبر عصمت در وحی و رساالت داشته اما در کل زندگی معصوم نبوده و استدلالشون هم این آیات از قرآن کریم است که براتون بیان می کنم:

سوره تحریم/ آیه 1 «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» اى پيامبر چرا براى خشنودى همسرانت آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده حرام مى‏ كنى؟ خدا [ست كه] آمرزنده و مهربان است.

سوره توبه/ آیه 43 «عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ» خدايت ببخشايد چرا پيش از آنكه [حال] راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى به آنان اجازه دادى.

اولا پیامبر(صلی الله علیه وآله) در زندگی دچار اشتباه می شده ( با تعریف عصمت ما فرق داره) اما خدا با نزول آیات از اشتباه در می آورده بخاطر همین یه جورایی با کمک خدا پاک بوده ( مثلا بذاریم اسمشو عصمت ثانویه) ولی امامان شیعه چون با وحی در تماس نبودند اشتباهاتی را که مرتکب می شدند را نمی توانستند اصلاح کنند پس کلا معصوم نبودن. عقل من و دانسته هام جوابگو نبود کمک کنید تا از این شبهه خارج بشوم.

پاسخ:
برای فهم صحیح عصمت چند نكته كلى را گوشزد مى كنيم:
1. واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات، گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(1)براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى وارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد و بر اين اساس مبارزه موسي با مرد ستمگر و متجاوز قبطي و کشتن او ذنب است چون پیآمدی ناگوار دارد:
و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون (2)
و به نزد آنان مرا گناهي است که مي ترسم به کيفر آن مرا بکشند. (يعني آنها مرا گنهكار مي دانند از اين رو عرض كرد « لهم » نه « لله »)
همچنان که مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،(3) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن سازد:
انّا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ما تأخّر(4)
استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب ومنزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى، بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت.
آنچه با عصمت منافات دارد، ارتکاب یا ترک نهی و امر مولوی است یعنی کاری که خدا به عنوان خالق و حاکم انجام آن را خواسته و امر کرده ، انجام ندهد یا کاری که خدا ترک آن را خواسته و از آن نهی کرده، مرتکب شود. این ترک و ارتکاب، گناه و خلاف عبودیت است و از بنده برگزیده سر نمی زند و کسانی که مرتکب چنین اقدامی گردند، شایستگی وساطت بین خدا و خلق را ندارند و برگزیدن آنها برای وساطت بین خدا و خلق خلاف حکمت است و از خدا محال می باشد.
2) از ديدگاه روايات،يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه برخى ازآيات به شيوه "ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة = به در می گویم تا دیوار بشنود"(5)نازل شده اند.(6) مثلا هر چند پيامبراكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، باجملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد:
اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، ازكسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند،پرسش نما.(7)
اين آيه، به هيچ وجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم رامى دانند، پرسش نمايند.(8)همچنين،در آيه اى ديگر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود:
عفَا اللّه عنكَ لِمَ اَذنت لهم حتّى يتبيّن لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين(9)
خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال)راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان رابازشناسى به آنان اجازه دادى؟
با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، درواقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خودمى سازند.(10) اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، درتصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را نيز در هم مى شكستند. افزون براين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت و چنان كه درآيات بعدى همين سوره آمده است(11)، به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه ـ برخلاف آن چه برخى پنداشته اند(12)ـنه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه باظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد.اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيزنمى پسندد و با موافقت با خواسته آنان،پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.
3) از طرف دیگر بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه گفته اند: "حسنات الابرارسيئات المقربين =کارهای نیک ابرار برای مقربان گناه به حساب می آید."(13)
چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست و حتي صدور آن عمل از ديگران ارزشمند و شايسته تمجيد است، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و از آنان انتظار نمي رود و نسبت به مقام و مرتبه آنان در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود ؛ يعني از آنان بسيار بيش از آن انتظار مي رود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه افراد ظاهربين وغير دقيق را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى برلغزش هاى آنان چيست؟
اميرمؤمنان(عليه السلام) در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(14)
با توجه به توضیحات بالا معنای آیاتی که عصمت پیامبران را زیر سؤال می برد، روشن می گردد.

پی نوشت ها:
1. ایجی،المواقف، بیروت ، دار الجیل ف 1417 ق، ص 361؛ طباطبایی ، المیزان، قم ، انتشارات اسلامی،ج 1، ص 138ـ137 و پژوهشی در عصمت معصومان ،ص 188ـ187.
2.شعراء(26)،آیه14.
3. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، بیروت، اعلمی، 1404 ق ، ج1، ص 161ـ160؛ حویزی، تفسیر نورالثقلین، قم، اسماعیلیان ، 1415 ق ، ج 5، ص 57ـ56؛ طبرسی ، مجمع البیان، تهران، ناصر خسرو ، 1372 ش ، ج 10ـ9،4ص 143ـ142 و طباطبایی، همان، ج 18، ص 254ـ253
4. فتح(48)آیه2ـ1 .
5. ر.ک: طریحی ، مجمع البحرین، تهران ، مرتضوی ، 1375 ش ، ج3، ص 252، ماده جور
6.ر.ک: عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 161؛ مجلسی ، بحارالانوار، بیروت ، الوفا ، 1403 ق ، ج 17، ص 71 و قمی ، تفسیر القمی، قم ف دار الکتاب ، 1367 ش ، ج 2، ص 251 .
7. یونس(10)آیه 94 .
8. الهدی الی دین المصطفی، ج 1، ص 168 و مصباح یزدی ، آموزش عقاید،قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، ج 2ـ1، ص 257.
9. توبه(9)آیه 43 (ترجمه فولادوند)
10. مجلسی ، همان، ج 17، ص46 و طباطبایی ، همان، ج 9، ص 258
11. توبه،آیه 47
12. زمخشری ، الکشاف، بیروت ، دار الکتاب ، 1407 ق ، ج 2، ص274؛ بیضاوی، انوار التنزیل ، بیروت ، دار احیاء التراث العربی ، 1417 ق ، ج 2، ص 186ـ185 .
13.اربلی، کشف الغمه، بیروت، دار الاضواء ، 1405 ق، ج 3، ص 45.
14. طبرسی، الاحتجاج، نجف، دار نعمان ، 1386 ق ، ج 2ـ1،ص 249.
15. طباطبایی ، المیزان، ترجمه، قم، انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج18، ص380-382.

با سلام و تشکر،

1- در قرآن مجید حضرت آدم می فرماید رب انی ظلمت نفسی ... حضرت موسی علیه السلام نیز می فرماید فعلتها إذاً و أنا من الضالین (در مورد حضرت یوسف نیز آمده «فأنساه الشیطان ذکر ربه» که البته به نظر می رسد با توضیحات علامه بزرگوار در مورد اینکه فاعل این فعل آن زندانی باشد مشکلش حل می شود) در هر حال تعبیر ضالین که تعریف مشخصی دارد و حکایت از عدم هدایت و اشتباه دارد یا ظلم که حضرت آدم به کار خود منتسب کرده نمی دانم چرا اصرار داریم که همه انبیاء از جمله آنهایی را که تنها برای خانواده خود یا جمع کوچکی مبعوث شده اند را در همه ایام عمر حتی قبل از بعثت معصوم و به دور از هر گونه اشتباه و خطا بدانیم؟ در این بین اصرار داریم که برخی کارهای اشتباه انبیاء علیهم السلام را ترک اولی بدانیم. در صورتی که شاید نیاز به چنین فرضی نیز نباشد. لطفا توضیح دهید. اگر چنین است واقعا تأثیر بعثت روی خود انبیاء از حیث هدایت چیست؟ آنها که از قبل هدایت شده بودند؟

2- در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و روحی له الفداء آمده که تمام اجداد ایشان نیز موحد بودند که این موضوع اصلا قابل اثبات نیست، ضمن اینکه در قرآن برخی عموهای پیامبر اکرم قطعا کافر و مشرک قلمداد شده اند. در مورد عبدالمطلب و در هنگام حمله ابرهه به خانه خدا آمده که «انا رب الابل و للبیت رب» آیا این عمل او درست است که خانه خدا را بی دفاع رها کند و دست به هیچ کاری نزند و در عین حال تمام دغدعه اش شترهایش باشد؟

پاسخ1:
اصرار به عصمت انبیا و ائمه نه تنها عقلي، بلكه قرآن نيز در آيات متعدد انبياء را معصوم مي داند. آن چنانكه خداوند در سوره ي انعام پس ياد کردن نام چند تن از پيامبران(س) آنان را با وصف "هدايتگري" خطاب كرده و مي فرمايد"أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه..."(1)آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده پس به هدايت آنان اقتدا كن..." حال تعبير به هدايت گواه آن است كه آنها ضلال ناپذير بوده و در نتيجه هيچ چيز و هيچ کس ياراي گمراه کردن آنها را ندارد چرا كه در سوره زمر مي فرمايد"وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِل..."(2)و هر كس را خدا هدايت كند، هيچ گمراه‏كننده‏اى نخواهد داشت..."
در نتيجه پيامبران مشمول هدايت الهي هستند. هر کس مشمول هدايت الهي باشد گمراه نمي‏ شود. پس پيامبران گمراه نمي‏ شوند به علاوه آنكه در مورد حضرت موسي (ع) مي فرمايد"وَ اذْكُرْ فىِ الْكِتَابِ مُوسىَ إِنَّهُ كاَنَ مخُْلَصًا..."(3)و در اين كتاب (آسمانى) از موسى ياد كن، كه او مخلص بود..." و يا در مورد حضرت يوسف و. .. به همين تعبير آورده شده است حال مطابق آيه" قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ"إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين"(4) به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو، از ميان آنها" و " مخلصين" جمع" مخلص" (بفتح لام )كسى است كه به مرحله عالى ايمان و عمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشد كه در برابر وسوسه‏ هاى شيطان و هر وسوسه‏ گر نفوذ ناپذير شود.(5) لذا آنها انسانهايي هستنند كه شيطان در آنها قدرت نفوذ نداشته و در نتيجه حداقل از عصمت در گناه معصومند.
به علاوه آنکه برخی از آیات حتی عصمت قبل از رسیدن به این مقام را ثابت می کند آنچنانکه قرآن در باره آنها می فرماید"وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ"(6)آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند" يعني ايمان و عمل صالح آنها قبل از رسیدن به این مقام سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد، و نيكوكارى آنها به حدى رسيده كه عنوان" اخيار" (نيكان) را به طور مطلق پيدا كرده‏ اند، افكارشان نيك، و اخلاقشان نيك و اعمال و برنامه‏ ها و سراسر زندگانيشان نيك است(7) و خيريت محض همان مقام عصمت است كه البته براي عصمت در غير اين موارد دلائل ديگري وجود دارد كه براي رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري مي كنيم.
حال توجه داشته باشيد كه عصمت همه انبياء بدان معنا نيست كه همه در يك درجه از عصمت بوده در اين مقام مساوي باشند بلكه مثلاً انبیای اولوالعزم که در نبوت و رسالت درجه کامل‌تری دارند، در عصمت نیز از سایر انبیا برترند. خاتم انبیا که در همه کمالات وجودی از همه بیامبران برتر است در عصمت نیز از همه کامل‌تر و دارای عصمت مطلقه است. ائمه(ع) بدلیل آن که سرشت و طینتشان برگرفته از طینت خاتم انبیا و پرتوی از نور وجود او هستند مثل ختمی مرتبت دارای عصمت مطلقه‌اند.
به همین دلیل،پیامبر و اهل بیت(ع) نه تنها از گناه معصوم‌اند بلکه از آنچه اصطلاحاً ترک اولى نامیده می شود نیز معصوم‌اند در حالی که انبیا دیگر از گناه معصوم هستند. ولی از ترک اولى معصوم نیستند.
لذا آنچه در مورد حضرت آدم (ع) بيان شد از قبيل ترك اولي است نه گناه(8) آن چنانكه امام خمینی(ره) بدین نکته تصریح نموده که بعضی از انبیا دارای عصمت مطلقه نبوده‌اند و به همین دلیل از تصرف ابلیس مصون نماندند و شیطان توانست حضرت آدم را وادار کند تا از درخت نهی شده مصرف کند.(9)
و اما در مورد حضرت موسي (ع) بايد توجه داشته باشيد « جمله" فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ" جواب از اعتراض فرعون به او است که موسى علیه السلام را مجرم دانست و جرمش را بزرگ جلوه داد. لذا مراد از "ضالين" آن است كه چون قبطى قصد قتل ديگرى را داشت و او از من طلب نصرت كرد و دفع ظلم ظالم از مظلوم بحكم عقل لازم است و تصور مي كردم كه موجب خشنودى تو مي شود كه من مظلوم را نصرت كردم يعنى تو بايد خشنود شوى و عمل من پسنديده تو باشد ولى بعد از اينكه مورث خشم تو شد و در صدد قتل من بر آمدى(10)
لذا ضلالت حضرت حاکی از تصوری بود که فرعون از وی داشت نه آنکه حقیقتاً حضرت خود را گمراه می دانست كه البته براي تفصيل بيشتر مي توانيد به تفاسير مختلف مراجعه كنيد.
بر اين اساس از آنجا كه قرآن در موارد مختلف بر عصمت انبياء تاكيد كرده و عقل نيز آن را تائيد مي نمايد، ما چه اصراي بر اثبات گناه براي آنها داشته وتوجيهات مختلف مفسرين را در اين زمينه نپذيريم.
و اما در مورد تاثير بعثت در انبياء بايد توجه داشته باشيد ملكه عصمت به معناي رسيدن آنها به نهايت درجه كمال نيست. لذا خود عصمت در انبياء به عنوان ابزاري براي تكامل بوده و آنها بواسطه آن با انجام اعمال عبادي مانند نماز ،روزه و .... مانند تمامي انسانهاي ديگر مراحل عالي را طي كرده و با توجه به آنچه از مراتب عصمت بيان شد، قادرند به مراتب بالاتري از عصمت دست پيدا كنند.

پي نوشتها:
1. انعام (6)آيه 90.
2. زمر(39)آيه 38.
3.مريم (19)آيه 51.
4.ص(38)آيه 82-83.
5. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلامیه ، تهران،1374 ه ش، ج 11،ص 73.
6.ص (38)أيه 47.
7. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلامیه ، تهران،1374 ه ش، ج 19 ،ص 309
8.همان ج 6 ،ص 123
9.خمینی،روح الله ،آداب الصلوه، چ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، بي تا ،ص 60.
10. سيد عبد الحسين، طیب، اطيب البيان في تفسير القرآن، چ اسلام ، تهران 1378 ه ش ، ج 10، ص 16.
---------------------------------

پرسش2:
در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و روحی له الفداء آمده که تمام اجداد ایشان نیز موحد بودند که این موضوع اصلا قابل اثبات نیست ضمن اینکه در قرآن برخی عموهای پیامبر اکرم قطعا کافر و مشرک قلمداد شده اند. در مورد عبدالمطلب و در هنگام حمله ابرهه به خانه خدا آمده که انا رب الابل و للبیت رب آیا این عمل او درست است که خانه خدا را بی دفاع رها کند و دست به هیچ کاری نزند و در عین حال تمام دغدعه اش شترهایش باشد؟
پاسخ:
در ابتدا باید اشاره شود این مسله دلیل اش مستندات تاریخی است و امکان شناخت غیر نقلی ندارد. چون عقل در این گونه امور نقشی ایفا نمی تواند. لذا باید گفت: قبل از همه باید گفت قبل مطابق مدارک و اخبارى که از پیشوایان ما به ما رسیده است، پدران و اجداد پیغمبر(ص) همه موحّد و یکتاپرست بوده اند و منظور از پیروى از آیین ابراهیم(ع) هم همین است; زیرا ابراهیم(ع) یکى از قهرمانان بزرگ توحید و مبارزه کنندگان با بت پرستى و شرک بوده است و مجاهدت هاى این پیغمبر بزرگ در راه خداوند یگانه و بر انداختن آیین بت پرستى و شرک معروف است و لذا گاهى قرآن، ما مسلمانان را با این که داراى دین مقدّس اسلام هستیم ملّت ابراهیم و پیرو آیین ابراهیم مى نامد که منظور همان توحید خالص است.
تنها آیینى که در آن زمان در محیط حجاز و در میان عرب ها معروف بود و پیرو داشت، همان آیین ابراهیم (ع) بوده است; و برخى از سنن ابراهیم، حتّى درمیان بت پرستان شایع بود و در زبان عرب به آیین ابراهیم، دین حنیف مى گفتند؛ آیین یهود و مسیح کمتر به خاک حجاز نفوذ کرده بود و فقط در مدینه و خیبر و مرزهاى یمن، گروهى کلیمى و مسیحى زندگى مى کردند، روى این قراین مى توان گفت که نیاکان پیامبر پیرو آیین ابراهیم بوده اند.(1)
ملا محمد باقر مجلسى(ره)در بحار الانوار فرموده:
«اتفقت الامامیة رضوان الله علیهم على ان والدى الرسول و کل‏اجداده الى آدم علیه السلام کانوا مسلمین بل کانوا من الصدیقین،اما انبیاء مرسلین او اوصیاء معصومین،و لعل بعضهم لم یظهر الاسلام‏لتقیة او لمصلحة دینیة‏» (2)
یعنى-شیعه امامیه متفقا گفته‏ اند که پدر و مادر رسول خدا و همه‏ اجداد آن بزرگوار تا به آدم ابو البشر همگى مسلمان (و معتقد به خداى یکتا) بوده و بلکه از«صدیقین‏» بوده‏ اند که یا پیامبرمرسل و یا از اوصیاء معصومین بوده‏ اند، و شاید برخى از ایشان‏ بخاطر تقیه یا مصالح دینى دیگرى اسلام خود را اظهار نکرده‏ اند.
و شیخ طبرسى(ره) در مجمع البیان در مورد «آزر» که درقرآن به عنوان پدر ابراهیم نامش ذکر گردیده گوید:
«ان آزر کان جد ابراهیم علیه السلام لامه،او کان عمه من حیث صح عندهم ان آباء النبی-صلى الله علیه و آله-الى آدم کلهم کانواموحدین،و اجمعت الطائفة على ذلک...» (3)
یعنى-اصحاب ما-علماء شیعه-گفته‏ اند که‏ «آزر» جدّ مادرى ابراهیم علیه السلام و یا عموى آن حضرت بوده چون این‏ مطلب نزد آنها ثابت‏ شده که پدران رسول خدا-صلى الله‏ علیه و آله- تا آدم همه شان موحد بوده‏ اند،و طائفه شیعه بر این مطلب‏ اجماع دارند...
و چنانچه مشاهده مى‏ کنید در گفتار این دو عالم بزرگوار شیعه‏ ادعاى اجماع و اتفاق بر این مطلب شده و بلکه این مطلب نزد دانشمندان اهل سنت نیز معروف بوده که فخر رازى در تفسیر خود گوید:
«...و قالت الشیعه:ان احدا من آباء الرسول-صلى الله علیه و آله‏و اجداده ما کان کافرا...» (4)
یعنى -شیعه گفته‏ اند که احدى از پدران رسول خدا و اجداد آن حضرت کافر نبوده‏ اند...
و از اینکه بطور عموم این مطلب را به شیعه نسبت می دهد چنین ‏استفاده می شود، که این مطلب از مسائل مورد اتفاق و اجماع شیعه‏ بوده همانگونه که از مرحوم مجلسى و شیخ طبرسى نقل کردیم.
و روایتى هم در این باره از رسول خدا-صلى الله علیه و آله- نقل‏ شده که فرمود:
«لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات‏» (5)
یعنى پیوسته من منتقل شدم از صلب هاى مردان پاک به ‏رحم هاى زنان پاک...
و از اصبغ بن نباته روایت کرده که گوید: از امیر المؤمنین(ع) شنیدم که مى‏ فرمود: به خدا سوگند نه پدرم و نه‏ جدم عبد المطلب و نه هاشم و نه عبد مناف هیچکدام هرگز بتى ‏را پرستش نکردند، بد آن حضرت عرض شد: پس آنها چه چیزى را پرستش مى‏ کردند؟ فرمود:
«کانوا یصلون على البیت على دین ابراهیم علیه السلام‏ متمسکین به‏».(6) آنها طبق دین ابراهیم به سوی کعبه نماز می خواندند و به دین او باور داشتند.
اما به طور مشخص درباره «عبدالمطلب»، گفته شده پرستش بتان را ترک گفت، و توحید در عبادت را پیشه خود ساخت، و به نذر خود در راه خدا وفا نمود و سنت هائى را پى‏ ریزى کرد که وحى الهى اکثر آنها را تصویب نمود آنگاه به سنت هایى که نیاى پیامبر پى‏ریزى کرده بود اشاره مى‏ کند.(7)
در حمله «ابرهه» به سرزمین مکه به قصد تخریب خانه خدا، توحید و یکتاپرستى «عبدالمطلب» و روگردانى او از «بتان» قریش، به خوبى دیده مى‏ شود او وقتى از تصمیم ابرهه آگاه شد، و گزارش رسید که شتران او را سپاه پیل به یغما برده است، یک سره به اردوگاه «ابرهه» رفت و مورد تجلیل و احترام او قرار گرفت، تنها چیزى که از او درخواست کرد این بود که دستور دهد اموال به غارت رفته او را، بازگردانند.
«ابرهه» از درخواست کوچک او در برابر تصمیم خطرناکى که او نسبت به تخریب کعبه نموده بود، در شگفت فرو رفت، و گفت من از درخواست ناچیز تو در شگفتم من آمده‏ ام خانه‏ اى را ویران کنم که مایه افتخار قبیله و نیاکان تو است ولى تو سخن از شترهائى که به غارت رفته مى‏ رانى چه بهتر بود که از من درخواست مى‏ کردى تا از این کار صرف نظر کنم.
«عبدالمطلب» با چهره باز و قلبى مطمئن گفت: من صاحب شترم و براى مطالبه آن آمده‏ ام خانه نیز صاحبى دارد، که از آن حفاظت مى‏ کند ابرهه گفت چیزى نمى‏ تواند مانع از تصمیم من گردد این سخن را بگفت فوراً دستور داد که شتران او را بازگردانند او نیز پس از تحویل، همه را نذر کعبه کرد، و در حرم رها نمود که هر نوع دست درازى به آنها، مایه ظهور خشم الهى گردد آنگاه به سوى قریش آمد و همگان را از تصمیم ابرهه آگاه ساخت، سپس یک سره به سوى کعبه رفت و حلقه باب کعبه را با گروهى از قریش به دست گرفت و به مناجات با خداى خود پرداخت و در ضمن گفتگوى خود با خدا، چنین گفت:
پروردگارا! به جز تو به کسى امیدى ندارم، آنان را از حریم خانه خود بازدار، دشمن خانه تو، دشمن تو است، آنان را از تخریب جلوگرى نما!(8)
اگر نیاى پیامبر یک فرد بت پرست بود در این لحظات حساس باید بسان دیگر مشرکان به بتان کعبه پناه ببرد، و دست حاجت به سوى آنها دراز نماید.
در یکى از سالها، که آسمان از ریزش باران بخل مى‏ورزید، در چنین شرائطى قریش حضور «عبدالمطلب» رسیدند و همگان بر فراز کوه «ابى قبیس» قرار گرفتند نیاى پیامبر او را در حالى که آن روز کودکى بیش نبود همراه خود به کوه آورد و با خداى خود چنین راز و نیاز کرد:
خداوندا این افراد بندگان و کنیزان و کودکان آنها هستند، تو از وضع آنان و خشک سالیهاى پى‏درپى آگاه هستى، پروردگارا دامها نبود شده چیزى نمانده که نفوس نیز هلاک شوند، خداى قطحى را به فراخى تبدیل بفرما، او در حالى که با خداى خود سخن مى‏ گفت ناگهان رحمت حق فرود آمد، بیابان ها و گودال ها را پر آب نمود. در این مورد سرایندگان اشعارى عبدالمطلب سرورده‏ اند که یک بیت آن را مى‏ نگاریم:
«مبارک الاسم یستسقى الغمام به ما فى الانام له عدل ولا خطر (9)
«نام مبارک، نامى که به وسیله او از ابر آسمان، باران طلبیده مى‏ شود در میان مردم براى او لنگه و همتائى نیست» .
در سایه اختلافى که میان او و قریش پس از حفر چاه زمزم رخ داد، قریش براى رفع اختلاف تصمیم گرفتند که همراه عبدالمطلب به کاهنى که در جانب شام زندگى مى‏ کرد، مراجعه کنند در نیمه راه، عطش بر آنان غلبه کرد و همگى در آستان مرگ قرار گرفتند، در این موقع تصویب شد که هر فردى از آنان براى خود گودالى به عنوان قبر بکند، که اگر مرگ او فرا رسد کسى که در کنار او است او را در گودال دفن کند و بدین صورت همگى جز آخرین نفر، در زیر خاک قرار گیرند و طعمه درندگان نشوند. هر فردى براى خود قبرى کند و در انتظار فرا رسیدن مرگ خود نشست و همگى در این حالت به سر مى‏ بردند که ناگهان «عبدالمطلب» گفت برخیزید در این بیابان گشت بزنیم شاید برآبى دست یابیم زیرا دراز کشیدن و در انتظار مرگ نشستن جز ناتوانى، چیزى نیست، گشت زنى آغاز گردید، افراد در اطراف بیابان پراکنده شدند، ناگهان آبى از زیر پاى شتر عبدالمطلب فوران کرد «عبدالمطلب» و یاران او تکبیر گفتند و با شادى و خرسندى خاصى از آن نوشیدند و ظرفها را پر کرده و در همان نقطه از مخاصمه با عبدالمطلب دست برداشتند و گفتند: خدائى که در این بیابان ترا با این آب زلال سیراب کرده همان خدا نیز زمزم را در اختیار تو نهاده است لازم است همگى به مکه بازگردیم و سرپرستى «سقایت حجاج» را بر عهده بگیرى. (10)
ام ایمن مى‏ گوید «سرپرستى محمد» - پس از بازگشت از صحرا - بر عهده من بود، روزى از او غفلت کردم ناگهان «عبدالمطلب» را بر بالین خود دیدم و به من گفت من فرزندم را در نقطه‏اى به نام «سدره» یافتم مبادا از او غفلت ورزى، اهل کتاب مى‏ گویند او پیامبر این امت است و من از شر آنان نسبت به او در امام نیستم. ام ایمن افزود: عبدالمطلب غذائى صرف نمى‏کرد، مگر اینکه مى‏گفت: فرزندم را حاضر کنید و او را گاهى در کنار خود و گاهى روى زانوى مى‏ نشاند و در همه چیز او را بر خود مقدم مى‏ داشت. (11)
با توجه به آنچه در باره ما جرای جناب عبدالمطلب بیان شد پاسخ فرازی پایانی نیز روشن است چون از سیره عملی او بخصوص ماجرای واگذاری حفظ کعبه به صاحب نشانه توحید واعتقاد راسخ به حفظ کعبه از سوی خداوند است. پس عمل عبدالمطلب از باب بی دفاع رها نمودن وبی توجهی به خانه خدا نیست. بلکه بر عکس دلیل اعتقاد عمیق او بر حفظ وقدرت الهی بر پایگاه توحید ونشانه توکل او به خدا است.

پى‏ نوشت ها:
1. ناصر مکارم شیرازی و جعفر سبحانی پاسخ به پرسشهای مذهبی، نشر نسل جوان قم، ص 110.
2. محمد باقر مجلسی بحار الانوار نشر دار الاحیا التراث العربی، بیروت 1403 ق ، ج 15، ص 117.
3. طبرسی، مجمع البیان، نشر دار العرفیه، بیروت 1408 ق، ج 4، ص 322.
4. فخر رازی، مفاتیح الغیب، نشر دار العلمیه، بیروت، 1411 ق ، ج 4 ص 103.
5. بحار الانوار نشر پیشین ج 15، ص 118.
6. همان .
7. تاریخ یعقوبى، چاپ نجف اشرف بی تا ج 2، ص 8 .
8. سیره ابن هشام، نشر دار الاحیا التراث العربی 1421 ق ، ج 1، ص 50 .
9. سیره حلبى، نشر دار الفکر بیروت بی تا ج 1، ص 131 - 133.
10. سیره ابن هشام، ج 1، ص 144 - 140.
11. سیره زینى دحلان در حاشیه سیره حلبى، نشر پیشین ج 1، ص 64.

با سلام

می خواهم بپرسم چرا من ولی خدا روی زمین نشدم؟ لطفا" نگویید خدا می داند رسالتش را در کجا قرار دهد؟ پاسخی محکم می خواهم تا این فکر شوم از سرم بیرون رود.

با تشکر

پاسخ:
اینکه چرا من ولی خدا مانند پیامبر یا امام نشدم، سؤالی است که تفاوتی با این سوالات ندارد؛ مثلا چرا من زن نشدم؟ یا چرا من در قرن اول هجری به دنیا نیامدم؟ چرا من در اروپا متولد نشدم؟ و ...
همه این سؤالات از یک سنخ اند و تفاوت ماهوی با هم ندارند؛ جالب آنکه حتی اگر شما ولی خدا هم می شدید، باز همین سئوال مطرح بود که: چرا من فردی عادی و به دور از مسئولیت نبوت یا امامت آفریده نشدم؟ پس این سؤالات در هیچ شرایطی پایان پذیر نیست و در تحت هر شرایطی، قابل طرح می باشد.
بیایید مسئولیت نبوت و رسالت را مورد توجه قرار دهیم؛ پیامبر شدن همانند رسیدن به هر مسئولیت و جایگاه دیگری، نیازمند اقتضائات و پیش شرط های زمانی و مکانی و روحی و جسمی است که هر فردی از آن ها برخوردار نیست؛ همه این مزایا معلول علت های مختلف و خاص خودند، چنان که زن یا مرد، زیبا یا نازیبا، تندرست یا بیمار خلق شدن ما هم معلول علت های خاص خود است و در دائره ساختار عِلّی و معلولی عالَم تعریف می شود؛ در نتيجه پاسخ اصلي اين كه چرا من پيامبر نشدم آن است كه چون تو در موقعيت خاص نياز به پيامبر و در وضعيت روحي و جسمي مناسب با اين مسئوليت به وجود نيامدي.
يقينا بشر در طول تاريخ و در فواصل معين و در مكان هاي خاصي، نيازمند ظهور افرادي بزرگ و لايق براي انتقال معارف و هدايت هاي الهي به توده جامعه بوده و در اين موقعيت ها، هر فردي كه داراي شرايط لازم و لياقت هاي خاص و در موقعيت مناسب خود بر اساس ساختار علي و معلولي خود متولد مي شد، به اين مقام مي رسيد.
در واقع خدا برای رسانیدن پیام خویش، پیامبرانی را از بین مردم برگزیده است و در هر زمان این شخص برگزیده، دارای بالاترین فضائل اخلاقی است و بین مردم زمان خویش شایسته‏ ترین انسان برای رساندن پیام الهی و به دست گرفتن این مسئولیت بزرگ محسوب مي شده؛ هرچند در اقتضائات بشري تفاوتي با ديگر افراد نداشته است؛ چنان كه در قران آمده:
«قل انما أنا بشر مثلکم؛ ای پیامبر ما، به مردم بگو: من انسانی همانند شما هستم».(1)
پس پیامبر در خصوصيات طبيعي بشري، هیچ تفاوتی با انسانهای دیگر ندارد؛ مثلاً پیامبر گرامی اسلام (ص) بسان سایر انسان‏ها، دارای زندگی عادی و طبیعی بود، اما در عین زندگی عادی، با مجاهدت و کوشش فراوان، مقام بندگی و شایستگی خود را برای دریافت وحی به اثبات رساند و چون در اين موقعيت خاص نيازمندي به پيامبر و بر اساس شرايط و ضوابط خاص قرار داشت به اين مقام رسيد.
از آنجا كه درك اين شرايط و كمالات، تنها در توان خداوند و مبتني بر علم بي نهايت اوست، گاهي اين انتخاب ها براي ديگران سخت مي آيد؛ اما حقيقت آن است كه: خداوند بهترين فرد را در هر زمان براي اين مقام بر مي گزيند و اين يعني حقيقت تعبير قرآن: «الله یعلم حیث یجعل رسالته»؛ (2) که خداوند آگاه تر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد!! ؛ در واقع این خود فرد است که لیاقت خود برای احراز این مسئولیت را برای خود رقم می زند و خداوند با علم بی نهایت خود به این حقیقت عالم و واقف است و این انتخابی بی دلیل و اختیار نیست.
البته موقعیت ها و ضرورت ها در احراز این مقام هم غیر قابل انکار است؛ مثلا اگر فردي بخواهد پيامبر باشد، لاجرم لازم بود كه در موقعيت 1400 سال قبل و در سرزمين حجاز و در شرايط خاص خانوادگي مشخصي به وجود مي آمد كه اگر اين گونه بود، آن فرد ديگر همان محمد بن عبدالله بود نه مثلا آقای فلانی از کشور دیگر!.
در هر حال این ها لوازم و اقتضائات مقام رسالت و نبوت است و الا برای دستیابی به قرب الهی و رسیدن به مقام ولایت خداوند محدودیتی وجود ندارد و کم نبودند انسان های عادی که با تلاش و مجاهدت و بندگی به مقام ولایت و قرب خداوند رسیده و از اولیاء الله شدند.
فارغ از این امر مشکل اصلي اين پرسش آن جاست که: ممکن است تصور شود، در پیامبر شدن، مزیتی است که در نشدن آن نیست که در این صورت تبعیضی بر ما روا داشته شده است؛ اما با توضیح دقیق روشن می شود که اصلا این گونه نیست؛ در واقع میزان مسئولیت و شدت آزمایش الهی و سطح توقعات خداوند از یک بنده با مقام و موقعیتی که خداوند به او اعطا می کند، رابطه ایی مستقیم دارد و هر چه مقام بالا رود، مسئولیت سنگین تر می‏ شود و تلاش و مجاهدت بیشتری می‏ طلبد.
این گونه نیست که این مقام را به کسی بدهند و او دیگر خیالش راحت و آسوده باشد، بلکه هرچه مقام بالاتر رود، مسئولیت‏ ها بیشتر، تکالیف سنگین تر، هجمه‏ های شیطانی بیشتر و تلاش و سختی و مصیبت و امتحان افزایش می‏ یابد؛ بلکه رسیدن به مقام نبوت و یا مقامات بعد از آن هم تنها با گذراندن سختی‏ ها و تلاش‏ ها و امتحاناتی سخت امکان پذیر است، مانند داستان حضرت ابراهیم (ع) و ذبح فرزند و...!!
در هر حال هر انسانی در هر موقعیت و وضعیتی که قرار دارد، اگر به وظایف و تکالیف خود عمل کند و از آزمون های خود نمره عالی کسب نماید، به موفقیت و سعادت کامل رسیده است. وضعیت انسانی عادی که از هوش و درک و معرفت و ایمانی متوسط برخوردار است، اما به همه وظایف خود عمل کرده، همانند وضعیت پیامبری است که با سطع بالای معرفت و عنایات الهی و امدادهای غیبی به وظایف سنگین خود عمل کرده، و در آزمون های خود، نمره عالی گرفته است.
وضعیت این دو فرد همانند سطح دانش آموز ابتدایی و دانشجوی دکترا است که اگر هر دو تلاش کنند، قادرند نمره بیست بگیرند؛ اگر هر دو بیست گرفتند - از یک جهت- وضعیتی مساوی داشته به یک اندازه قابل تقدیرند. شاید بتوان گفت روایاتی که اشاره به همجواری پیامبران با برخی افراد عادی در بهشت دارد(3)، بیانی از این مطلب و صورتی از همین حقیقت باشد.

پی‏ نوشت‏ ها:
1. کهف (18) آیه 110.
2. انعام (6) آيه 124.
3. شيخ صدوق‏ ، أمالي ، انتشارات اعلمى‏، بيروت‏ ، 1400 ق ، ص 298‏.

سلام علیکم،

یکی از براهین معروف برای اثبات وجود خدا، که بین عوام نیز بسیار مطرح است، برهان نظم است. برهان نظم از نظم هدفمند جهان، استدلال به وجود ناظم می کند و این ناظم را خدا می خواند. حالا پرسش من:

اثبات ناظم برای نظم جهان، چگونه می تواند دلیل بر وجود خدا باشد و یا در واقع چگونه می توان ثابت کرد که این ناظم، خالق جهان است؟

توضیح اینکه، ما وجود کسی را در برهان نظم ثابت می کنیم که به جهان نظم می دهد، ولی ثابت نمی کنیم که این ناظم کسی است که مواد اوّلیه این جهان را خلق کرده است. در واقع این برهان، وجود خدا را قطعی نمی کند، چون این «احتمال» را می دهد که این ناظم فقط بین مواد اوّلیه جهان نظم ایجاد کرده است. لطفاً در این مورد توضیح بفرمایید.

به امید ظهور

پرسشگرگرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني
رسالت برهان نظم در معنای رایج آن بیش از این نیست که ثابت کند جهان طبیعت، معلول و مخلوق است. بر اساس طرح و تدبیر آگاهانه و حکیمانه پدید آمده است. اما این که صفات آفریدگار و ناظم جهان چیست، از نظر کمالات وجودی متناهی است یا غیر متناهی، بسیط است یا مرکب، ماهیت دارد یا ندارد، صفاتش عین ذاتش می باشد یا زائد بر ذاتش، از برهان نظم به دست نمی آید. باید از استدلال های دیگر بهره گرفت.
ارزش برهان نظم در این حد است که ما را تا مرز ماوراء الطبیعه سوق می دهد. این برهان همین قدر ثابت می کند که طبیعت، ماورایی دارد. اما این که آن ماورا واجب است یا ممکن، حادث است یا قدیم، واحد است یا کثیر، محدود است یا نامحدود، علم و قدرتش متناهی است یا نامتناهی، از حدود این برهان خارج است. این ها مسائلی است که بر عهده فلسفه الهی است که با براهین دیگری اثبات می کند». (1)
راه دیگری برای اثبات نظم جهان آفرینش وجود دارد که آن بعد از اثبات وجود بسیط الحقیقه و این که آن ذات عین علم نامحدود و قدرت نامحدود و حیات سرمدی و مانند آن می باشد چنین ثابت می شود که اثر او جز نظام احسن چیز دیگری نخواهد بود. (2)
البته با یک بیان دقیق می توان از برهان نظم به علت هستی بخش نیز رسید.
توضیح مطلب:
نظم را می توان به لحاظ های گوناگون در نظر گرفت: گاه نظم و هماهنگی در پیوند و ربط بین فعل و فاعل است به این معنا که سلسله حوادث به گونه ای یکنواخت تکرار می شود. مانند آتش که همواره آب را گرم می کند و این نوع از نظم را " نظم علی" گویند. گاه غایت و هدف واحدی است که اعضای مختلف در جهت آن سازمان می یابند که از این به " نظم غایی" یاد می کنند .
حال یکنواختی افعالی که از هر فاعلی سر می زند اگر به مسانخت و همگون بودن فعل با فاعل باز گشت کند از جمله احکام علیت خواهد بود و اگر در تحلیلی عمیق تر ناظر به غایتی مشخص باشد که هر فعل ناگزیر از آن است حکایت از علت غایی برای هر فعل دارد و همانگونه که سلسله علل فاعلی با کمک از امکان ماهوی (موجود ممکن الوجود در وجود نیازمند به علت است و وجود مستقلی از خود ندارد) و یا با کمک استحاله تسلسل در علل ( محال است سلسله علت های موجود امکانی، به علتی که خود نیاز مند به علت است ختم شود؛ بلکه به ناچار باید به علتی که بی نیاز از علت است منتهی شود که همان واجب الوجود است) به علت العلل ختم می شود و علت العلل که همان علت حقیقی و بالذات است به عنوان موجودی که از ضرورت ازلی بهره مند بوده و بی نیازی او عین ذات اوست که همان واجب است سلسله علل غایی نیز در نهایت به غایت بالذات ختم خواهد شد و آن عین واجب است.
برهان نظم اگر به غایتی بازگشت نماید که در هر فعل بالضروره آن غایت یافت شود در سلسله غایات ناگزیر به غایتی ختم خواهد شد که به ذات خود غایت بوده و عین ذات فاعل است و در این حال برهان نظم، واجبی را اثبات خواهد کرد که هم اول و هم آخر است و در واقع همه وابسته به اویند و او علت العلل و خالق دیگر موجودات خواهد بود. (3)
در برهان نظم بر مدار علت غایی اینگونه بحث پی گیری می شود که:
درصورتی که مقدمه اول حسی نباشد به این صورت خواهد بود که هر فعل علاوه بر آن که نیازمند به علت فاعلی است محتاج غایت هم می باشد به عبارت دیگر "هر فعل را غایتی است"مقدمه دوم عبارت است از اینکه "غایت هر فعل، بالفعل موجود است " حال غایتی که بدین ترتیب برای یک فعل اثبات می شود اگر غایت بالذات نباشد و خود فعلی باشد که دارای غایتی دیگر است حتما سلسله غایات به غایت بالذات منتهی خواهد شد. زیرا تا غایت بالذات بالفعل موجود نباشد دیگر غایات که در ربط با او هستند فعلیت نخواهند یافت و حال اینکه طبق فرض، دیگر غایات از جمله غایت فعل مورد نظر، بالفعل موجود است(4)

پی نوشتها:
1. مرتضی مطهری. مجموعه آثار. صدرا. تهران .1370. ص550.
2. عبد الله جوادی آملی. تبیین براهین اثبات خدا. نشراسراء. قم . چاپ اول. ص41 .
3. همان.ص228-229.
4. همان.ص240-242.

باسلام وتشکر فراوان از برنامه خوب شما پدر من اعتقادی به انجام فرائض دینی نداشت وهیچ کدام را انجام نمیداد وبه ما هم سفارش می کرد که بعد از مرگم برای من نماز وروزه نخرید و خودتان هم انجام ندهید زیرا اگر من خودم اعتقاد داشتم انجام می دادم پس شما هم بعد از من برایم انجام ندهید بااین حال اکنون که پدرم مرحوم شده است من بسیار نگرانم ودلم می خواهد کاری انجام دهم که روحش در آرامش با شد وخدایی نکرده در رنج وعذاب نباشد ولی نمی دانم با توجه به اعتقاداتش و هم چنین سفارش ایشان آیا خیرات قرائت قرآن ونمازو...به روحش خواهد رسید؟ لطفا مرا راهنمایی کنید باتشکر فراوان

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
مركز ملي پاسخگویي به سؤالات ديني كه در شهر مقدس قم مستقر است، از نهادهاي حوزوي مي باشد كه با برنامه سمت خدا كه در صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش مي شود و در آن اساتيد بزرگوار حوزه علميه، مانند حجت الاسلام و المسلمين عالي و ديگر اساتيد بزرگوار حضور دارند، ارتباطی ‌ندارد. بنابراين، اگر سؤالي در خصوص آن برنامه و از اساتيد آن داريد، لطفاً با خود آن برنامه مكاتبه نمایيد.
اما چون سؤال شما به اين مركز ارسال شده و وظيفه اين مركز هم پاسخ به سؤالات ديني است، پاسخي اجمالي به آن داده مي شود و تفصيل آن را از طريق اساتيد برنامه سمت خدا پيگيري كنيد.
1. در شريعت مقدس اسلام از طلب غفران و فرستادن خيرات و دعا براي كساني كه ايمان به دين اسلام ندارند، نهي شده است. همان طور كه در قرآن كريم مي فرمايد: «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُون؛ (1) هرگز بر مرده هيچ يك از آنان، نماز نخوان و بر كنار قبرش (براى دعا و طلب آمرزش) نايست! چرا كه آن ها به خدا و رسولش كافر شدند و در حالى كه فاسق بودند، از دنيا رفتند».
اين آيه رسول خدا (ص) را از اين كه بر كسى كه منافق بوده، نماز میت بخواند و نیز از اين كه كنار قبر منافقى بايستد، نهی می کند و می گوید چون كفر ورزيدند و فاسق شدند و بر همين فسق خود مردند، مستحق دعا و رحمت نیستند. اين تعليل، تنها در اين آيه نيامده است؛ بلكه در هر جا كه گفتگو از لغويت استغفار به ميان آمده، همين تعليل ذكر شده است، مانند آيه 80 از همين سوره كه مي فرمايد: «اسْتَغْفِرْ لهَُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لهَُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لهَُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ ذَالِكَ بِأَنهَُّمْ كَفَرُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لَا يهَْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِين؛ چه براى آن ها استغفار كنى و چه نكنى، (حتّى) اگر هفتاد بار براى آن ها استغفار كنى، هرگز خدا آن ها را نمى‏آمرزد؛ چرا كه خدا و پيامبرش را انكار كردند و خداوند جمعيّت فاسقان را هدايت نمى‏كند».
از همه اين موارد كه ذكر شد، برمى‏آيد كسى كه به دلیل احاطه و استيلاى كفر در دلش، فاقد ايمان به خدا گشته، ديگر راهى به سوى نجات ندارد و نيز برمى‏آيد كه استغفار جهت منافقان و همچنين نماز خواندن بر جنازه‏هاى ايشان و ايستادن كنار قبور ايشان و طلب مغفرت كردن، لغو و بى نتيجه است. (2)
2. اگر ما به عدم ايمان يك فرد به اعتقادات لازم ديني و اصول دين اسلام علم و يقين قطعي داشته باشيم، طبق بند اول پاسخ،‌مجاز به طلب استغفار و فرستادن خيرات و صدقات براي او نيستيم؛ چرا كه اين كار،‌ امري است لغو و بي نتيجه است و چیزی به او نخواهد رسيد. همچنين از مصاديق دوستي با كفار است كه مورد نهي خداي متعال مي باشد؛ اما اگر علم و قطعي و يقين صد در صد نسبت به اين امر نداريم و نمي دانيم كه تنها در عمل، ترك كننده واجبات ديني بوده است و يا حتي در اعتقاد هم منكر دين و واجبات و ضروريات دين بوده است، بايد به ظاهر آن ها كه اهل اسلام و از گروه مسلمانان بوده اند، اكتفا كنيم و اعتقاد آن ها را بر صحت حمل نمایيم. در اين صورت، مجاز به طلب مغفرت و رحمت براي آن ها بوده و خيرات و صدقات را مي توانيم نثار آنان كنيم. در اين گونه امور، مجاز به موشكافي و جستجوي از اعتقاد فرد هم نيستيم و نبايد به تحقيق از اعتقاد افراد بپردازيم. شما رحمت و مغفرت براي ايشان از خدا طلب كنيد و از فرستادن صدقات و خيرات در حق ايشان دريغ نكنيد و در صورت توان، سعي كنيد قبل از اين ها حقوق الهي را كه بر گردن ايشان مانده است، مانند نماز و روزه، ادا كنيد. ‌ان شاء الله از اهل ايمان بوده و كارهاي شما باعث آمرزش او از گناهانش خواهد بود.

پي نوشت ها:
1. توبه (9)، ‌آيه 84.
2. محمد حسين طباطبائي، تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374ش، ج 9،‌ صص 486-487.

کتاب «وحی کودک یهود» چه کتابی هستش و از کجا اومده؟

چرا تو قرآن حرفی از اون زده نشده اگه ازطرف خدا بوده پس چرا یهودیان اونو پنهان کردند؟ چه جوری می شه این کتابو دانلود کرد لطفا منبعی که می شه دانلود کرد رو برام بنویسید.

نمی دونم چرا مادرم از این که سراغ کتاب ادیان دیگه غیر از قران می رم باهام مخالفه؟ چرا فکر می کنه من به خاطر خوندن تورات یک یهودیم. البته برادرم بیشتر از مادرم گیر می ده که از نظر من به خاطر تعصبی بودن اون نسبت به قرآن باشه که می دونم اگه یهودی هم بود به خاطر تعصبش می گفت قرآن نخونم. البته اونا هیچ وقت به زور چیزی رو به من تحمیل نمی کنند ولی از طعنه شون خوشم نمی یاد ولی از کتاب ضرب المثل سلیمان خیلی خوشم میاد. واقعا نوشته هاش جالب و پند آموزه البته امیدوارم شما منو یهودی ندونید.

ببخشید اگه این قدر سؤال می کنم ممنون که به سؤالاتم جواب میدین.

پاسخ:
به چند نکته توجه فرمائید:
1. این کتاب كه نام عبري آن «نبوئت هيلد» مي باشد بنا بر اطلاعاتي كه تا كنون از آن به دست ما رسيده است قرنها در کتابخانه های علمای یهود بنام کتاب مرموز و متروک مخفی بوده است.
اصل ماجرا هم مربوط به هفتاد سال پیش از بعثت پیامبر اسلام (ص) مي باشد كه در آن زمان کودکی بنام لحمان حطوفاه فرزند یکی از علمای پرهیزگار بنی اسرائیل بنام ربی پنحاس و زنی پاکدامن بنام راحیل متولد گردید و بلافاصله پس از تولد به سجده افتاد و لحظاتی بعد برخاسته و رو به مادرش کلماتی مبهم و بیمناک به زبان آورد. جملات این نوزاد كه حالتي خارق العاده داشت در آن زمان مكتوب و به نام کتاب نبوئت هیلد ضبط شد، اما محتواي آن به اندازه ای سربسته و نامفهوم بود که حتی علماء و مفسرین یهود و اهل لغت عبری را دچار حیرت کرد. این ابهامات هفتاد سال پس از آن معنا پیدا کرد و نشان داد که جملات لحمان بشارت ظهور پیامبر آخر الزمان و وقایع معاصر و بعدش بوده است، لکن علمای یهود بعضی مبهمات را بهانه قرار داده و علامات و بشارات روشنی که راجع به پیامبر بزرگ اسلام بود را مربوط به شخصی نامعلوم دانسته و این کتاب را متروک و در دسترس طالبین و حتی عوام یهود قرار نمی دهند.
اما در اثر عنایت خدای متعال یکی از علمای بزرگ یهود پس از تأمل در آئین اسلام، مشرف به دین مقدس اسلام گردید و بر اثر یک اتفاق و حسن تصادف نسخه صحیحی از کتاب نبوئت که به نظر علمای یهود آن زمان هم رسیده و بر صحت آن گواهی داده و مقدمه ای بر آن نوشته بودند، مي يابد، این عنایت الهي منجر به این گردید که سخنان الهی آن کودک از پرده های ضخیم مرض ها و غرض ها بیرون آید. ولی باز علمای یهود از نشر آن جلوگیری نموده و فعلا در کتابخانه ها و نزد علمای یهود به نام کتاب متروکه و غیر معتمده نگهداری می گردد.
مي توانيد جهت آشنائی با کتاب «وحی کودک یهود » و همچنین دانلود آن به لینک زیر مراجعه فرمائید:

http://www.alvadossadegh.com/fa/download/view.download/6/165.html
2. کتمان و پنهان نمودن حقایق و دلائل حقانیت اسلام از همان ابتدای ظهور پیامبر اسلام برای یهود بویژه عالمان آنها عادتی زشت بوده است ، قطعا در بین یهودیان به ویژه عالمان و بزرگان آنها از قبل از اسلام دلائل و بشارتهائی نسبت به آمدن پیامبر اسلام و حقانیت او به صراحت بیان شده و خداوند متعال نیز در قرآن کریم در جاهای متعدد به وجود این دلائل و کتب نزد یهودیان و علمای آنها و اطلاع آنها از مفاد این کتب مبنی بر حقانیت پیامبر اسلام سخن گفته و آنها را نسبت به کتمان و بی توجهی به عهد وپیمانشان با خدا و مطالبی که در کتاب های مقدس موجود نزد خود آنها مؤاخذه نموده است ،که به چند نمونه اشاره می شود:
-«الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ ...»؛ (1)
«همانها كه از فرستاده (خدا)، پيامبر «امّى»{حضرت محمد (ص) }پيروى مى‏كنند، پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مى‏يابند»
-«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ الْأَنْعام...». (2)
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! به پيمانها (و قراردادها) وفا كنيد»
-«يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُم...». (3)
«اى كسانى كه كتاب (خدا) به شما داده شده! به آنچه (بر پيامبر خود) نازل كرديم و هماهنگ با نشانه‏هايى است كه با شماست (و از قبل در کتب خود مشاهده کرده اید) ايمان بياوريد».
4. اما دلیل این کتمان و انکار حقیقت و مخفی نمودن کتب و یا تحریف آنها و عدم پذیرش پیامبر اسلام از سوی بزرگان دین یهود به عوامل مختلفی برمی گردد که به صورت مختصر به آن اشاره می شود:
حسادت نسبت به پیامبر و برتری حضرت (4)/نژاد پرستی یهودیان چون پیامبر اسلام از نژاد یهود نبود(5)/مال اندوزی و دنیا طلبی و در خطر دیدن منافع مادی خود در صورت اعتراف به حقانیت پیامبر اسلام(6)/قساوت قلب آنها در مقابل انبیاء الهی از گذشته (7)/وجود روحیه ستمگری و سرکشی در بین آنها(8) البته جهت اطلاع دقیق تر از عوامل کتمان و پنهان کردن حقانیت پیامبر اسلام می توانید به لینک زیر مراجعه فرمائید:
http://www.hawzah.net/fa/MagArt.html?MagazineID=0&MagazineNumberID=6964&...
5. اگر چه مطالعه و تحقیق در مورد کتاب های مقدس سایر ادیان مثل یهود برای کسی که اهل تدبر و مطالعه و تحقیق و سؤال می باشد امری مطلوب بوده بویژه اگر انسان بتواند نگاه مقایسه ای بین آموزه های این ادیان با آموزه های دین اسلام داشته باشد،در تقویت باور او به حقانیت دین اسلام بسیار مؤثر می باشد البته نگرانی مادر و برادر شما نیز بی جهت نمی باشد زیرا به هر حال برای کسی که هنوز با استدلال و منطق و برهان مبانی دینی را درک نکرده باشد و قدرت تحلیل عقلی ومنطقی کافی جهت شناسائی مغالطه ها و حق پوشی های موجود در برخی از گفته های پیروان این ادیان را نداشته باشد و صرفا آموزه های دین خود را نیز از روی تقلید و تحت تاثیز اطرافیان آموخته باشدممکن است با گرفتار شدن در یک مغالطه و یا یک شبهه ساده پیچیده دچار انحراف گردد.
به هر حال در صورت تمایل به داشتن یک نگاه مقایسه ای بین آموزه های دین اسلام می توانید به یک مقاله جالب از استاد شهید مطهری در این زمینه مراحعه فرمائید. (9)

پی نوشت ها:
1. اعراف (7) آیه 157.
2. مائده (5) آیه 1.
3. نساء (4) آیه 47.
4. بقره (2) آيه 89.
5. جمعه (62) آيه 6.
6. آشنایی با قرآن، مرتضی مطهری، ج 6، ص 259. انتشارات صدرا، ش1377،
7. بقره(2) آيه 74.
8. آيت الله مكارم، تفسیر نمونه، ج2، ص 479،دارالكتب الاسلاميه ،1374ش.
9. مرتضى مطهری، مجموعة‌آثار، ج 2، ص 229 تا250، انتشارات صدرا، تهران، 1378ش.

سلام یکی از علتهایی که در مورد عده زن گفته اند مخلوط نشدن آبها می باشد اما حال با پیشرفتی که علوم داشته اند میتوان فهمید که آیا بعد از نزدیکی انعقاد نطفه صورت گرفته هست یا نه ؟ دیگر علت عده چه میتواند باشد ؟؟

امروزه خیلی از جوانها دنبال جوابهای عقلایی هستند لطفا جوابی عقلایی بدهید

فلسفه عده نگه داشتن در مساله طلاق یا با اتمام دوره عقد موقت یا حتی بعد از مرگ شوهر هر چند بی ارتباط با مقوله شناخت وجود فرزند نیست؛ اما ارتباط صد در صد و قطعی هم با این مساله ندارد و نمی توان تنها دلیل و حکمت این دستور دینی را آگاهی از وجود فرزند تلقی نمود.
قبل از ورود در توضیح بیشتر توجه به این اصل کلی لازم است که ما هر چند معتقد به برخورداري همه دستورات ديني از حكمت ها و علل خاص خود هستيم. اما اين دليل نمي شود كه بتوانيم با تحليل عقلي، فلسفه اصلي همه احكام يا انحصار تشريع اين دستورات را در اين حكمت خاص به دست بياوريم. در نتيجه در مورد محدوده مد نظر شارع در اين احكام اظهار نظر كرده، رعايت برخي از دستورات را در موارد خاصي غيرلزومي بخوانيم.
البته در موارد خاصي نتيجه گيري و استنباط حكم آن گونه كه تحليل نموده ايد اتفاق مي افتد. اما اين امر نيازمند تامل و دقت و بررسي كارشناسان فن است،نه تحليل هاي جزء نگر و سطحي.
دستورات ديني بر دو گونه است:
1- مستنبط العلة، که علت حکم در حکم بیان نشده و مجتهد آن را استنباط می کند.
2- منصوص العلة که علت حکم در حکمی که از طرف معصوم بیان می شود، ذکر شده است .
در مورد احكام مستنبط العلة نمي توان بر اساس قياس و تحليل عقلي يا استحسان، حكم را محدود در موارد خاص نمود يا آن را به موارد ديگري تعميم داد. اين از نظر تفكر فقهي شيعه كاملا مردود است. اين نوع قياس ها و تحليل هاي عقلاني و استحساني در روايات هم به شدت انكار شده است. (1)
در مورد احكام منصوص العلة اکثر فقهای شیعه رعايت كردن محدوده علت را در لزومي و يا غير لزومي بودن حكم با حفظ برخي شروط صحيح مي دانند، مثلا قياس در آن را حجت مي شمارند. اگر در روایتی آمد که: "الخمر حرام لانه مسکر" چون علت حرمت خمر (شراب) مسکریت (مست کنندگی) است، می‏توانیم بگوییم هر چیز دیگری هم که مسکر باشد، حرام است.
اما در مورد عده چنين دليل روشن و قطعي در مورد فلسفه لزوم عده بيان نشده است تا بگوييم به مجرد يقين به عدم وجود فرزند، ضرورتي براي عده نگه داشتن زن نيست. البته ممکن است عدم بیان صریح در این خصوص بدان جهت بوده باشد که در گذشته اصولا راهکار قطعی و روشنی برای تشخیص حاملگی یا عدم حاملگی زنان وجود نداشت و در هر حال احتمال می رفت که زن حتی اگر سال ها نازا بوده، اما اکنون حامله باشد؛ اما چه بسا مساله منحصر در این فقدان راهکار علمی نباشد و حکمت های دیگری در این مساله نهفته باشد، در نتیجه نمی توان در این زمینه استحسانات و قیاس های شخصی را مبنا قرار داد و مثلا در مورد زنی که یقین به عدم حمل او وجود دارد حکم به عدم نیاز به نگاه داشتن عده کرد.
اين نوع تحليل عقلاني، نوعی استنباط شخصي علت حكم است كه نمي تواند حجت شرعي محسوب گردد. به علاوه كه شواهد و قرائن ديگر نادرستي این تحليل را ثابت مي سازد كه در ادامه برخی از آن ها را بيان خواهيم نمود.
در مورد فلسفه عده نگه داشتن زن به نظر می رسد که این امر در موارد مختلف لزوم عده مختلف باشد؛ مثلا در مورد فلسفه عده بعد از طلاق به نظر می رسد :
از آن جا که فروپاشی خانواده، ضربه جبران ناپذیرى بر پیکر اجتماع وارد مى‏کند، اسلام مقرراتى وضع کرده که تا آخرین مرحله امکان، از گسستن خانواده جلوگیرى به عمل آید يا به نوعي زمينه بازگشت و ترميم مجدد خانواده در آن وجود داشته باشد.
از یک طرف، در روایات، طلاق را «منفورترین حلال‏ها» شمرده (2) و از طرف دیگر، با ارجاع اختلافات زناشویى به دادگاهى که به وسیله بستگان تشکیل مى‏شود، و فراهم آوردن وسایل آشتى به وسیله نزدیکان طرفین، جلوى این کار گرفته شود:
«فَابْعَثوا حَکَماً مِّنْ أهْلِهِ و حَکَماً مِنْ أهْلِها؛ (3) از خانواده دختر و پسر قاضى انتخاب کنید و بین آن دو حکم کنید».
در اين ميان یکى از این مقررات که عامل تأخیر طلاق يا منصرف شدن افراد از آن مى‏گردد، نگه داشتن عدّه است که مدت آن سه قرء تعیین شده ؛ یعنى سه مرتبه پاک شدن زن از حیض. گاهى در اثر عوامل مختلف، وضعى پیش مى‏آید که پدید آمدن یک اختلاف جزئى و نزاع کوچک، حس انتقام را چنان شعله ور مى‏سازد که فروغ عقل و وجدان را خاموش مى‏کند. غالباً تفرقه‏هاى خانوادگى در همین حالات رخ مى‏دهد. اما مدتى اندک بعد از کشمکش، زن و مرد به خود آمده، پشیمان مى‏گردند. این جاست که آیه مورد بحث مى‏گوید: زن ها باید مدّتى عده نگه دارند. صبر کنند تا این امواج زود گذر بگذرد و ابرهاى تیره نزاع و دشمنى از آسمان زندگى آنان پراکنده شود.
اما در مورد عده فوت همسر یا عده بعد از پایان زمان عقد موقت مي توان احتمال داد كه در عده نگاه داشتن، نوعي احترام زندگي قبلي و ايجاد زمينه اي براي آمادگي روحي فرد براي بازگشت به شرايط ايده آل و گسستن تعلقات قبلي و رسيدن به شرايط مطلوب روحي و جسمي براي ورود به زندگي جديد مطرح است. در نتيجه در ازدواج هايي كه رابطه جنسي در آن اتفاق نيفتاده ،اين امور چندان لازم نيست و شارع مقدس دستور به نگه داشتن عده نداده است.
البته چنان که ذکر کردیم مي توان احتمال داد كه یکى دیگر از فلسفه‏هاى «عدّه»، روشن شدن وضع زن از نظر باردارى است و چون یک بار دیدن عادت ماهیانه، معمولاً دلیل قطعی بر عدم باردارى زن نیست، و گاه دیده شده که زن در عین باردارى، عادت ماهیانه را در آغاز حاملگی مى‏بیند. از این رو، براى رعایت کامل این موضوع دستور داده شده که زن سه بار، عادت ماهیانه ببیند و پاک شود تا به طور یقین، عدم باردارى از شوهر سابق روشن گردد و بتواند مجدداً ازدواج کند.
اما در مقابل نمونه هايي وجود دارد كه نشان مي دهد اين امر يا از فلسفه هاي اصلي عده نيست و يا تنها علت و فلسفه اين حكم محسوب نمي شود، زيرا عده در خصوص وفات هم لحاظ شده، حتي اگر مدت ها امكان رابطه جنسي بين زوجين وجود نداشت يا در مورد زني كه شوهرش سال هاست غايب شده و مواردي از اين قبيل كه طلاق به طور غيابي و از طرف حاكم شرع جاري مي شود، باز زن موظف به نگه داشتن عده است. در اين خصوص روايات بسيار متعددي نقل شده است. (4)
در جمع بندی باید گفت تصمیم گیری قطعی و نهایی در مورد این قبیل احکام آسان نیست و نمی توان به صرف برخی احتمالات لزوم نگه داشتن عده و مانند آن را منتفی دانست و فقها نیز به همین دلیل این کار را لازم می دانند.

پی نوشت‏ها:
1. علامه مجلسي، بحارالانوار، اسلاميه، تهران ،بي تا، ج 10، ص 220.
2. ابوالقاسم پاينده‏، نهج الفصاحة -مجموعه كلمات قصار حضرت رسول ، نشر دنياى دانش‏، تهران، 1382 ش‏، ص 158.
3. نساء (4) آيه 35.
4. ثقة الاسلام كلينى، الكافي، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش، ج 6، ص 112.

با سلام، فرق عمل عشای ربانی در فرقه های اصلی مسیحیت با هم در چیست؟ علت این اختلاف در چیست؟ اگر در برداشت از آیات کتاب مقدس است خواهشا برداشت هر یک را برایم بنویسید؟ با تشکر از سایت خوبتان .

پاسخ:
عشاى ربانى در ديد فرد مسيحى، يكى از مسائل اساسى ايمان و شعائر عبادى مسيحيت است و در عين حال يادبود و بازسازى شام آخر عيسى با شاگردان در شب قبل از مرگ اوست. عيسى در آن عمل، نان و شراب را به عنوان گوشت و خون خود به شاگردان داد تا آنها را بخورند و بنوشند.
مسيحيان هنگامى كه در اين مراسم شركت مى كنند، باور دارند كه مسيح با جسم خود نزد آنان حاضر مى شود. همچنين باور دارند همان طور كه عهد خدا با قوم يهود توسط خون قرباني ها بر كوه سينا استوار گرديد، به همان ترتيب، عهد جديدى بين خدا و بشريت به وسيله خون عيسى مسيح محكم و استوار شد.
هر يك از كليساهاى مسيحى در شعائر و آيين هاى برگزارى عشاى ربانى ابتكاراتى پديد آورده است؛ ولى دو عنصر اساسى در همه مراسم ثابت است:
1. خواندن دو يا سه مقطع از كتاب مقدس؛
2. خوردن قربانى مقدس.
هنگام تبرك نان و شراب، پيشواى مراسم سخنان عيسى در شام آخر را تلاوت مى كند. در كليساهاى كاتوليك و ارتدوكس جز اسقف يا جانشين او يعنى كشيش، كسى نمى تواند پيشواى مراسم باشد و علاوه بر خواندن كتاب مقدس و خوردن قربانى،
همخوانى و دعاى توسل و شكر، همراه با موعظه (كه معمولا بر محور مقاطع تلاوت شده و تطبيق دادن آن با زندگى روزمره مسيحيان دور مى زند) و مصافحه نيز انجام مى شود. بسيارى از پروتستان ها عشاى ربانى را بسيار مهم مى شمارند، به طورى كه مى گويند براى اجراى درست و كامل آن مراسم، بايد كاملا آماده شد و به همين دليل، آن را تنها در برخى از مناسبت ها برگزار مى كنند و بسيارى از ايشان سالى چهار بار يا ماهى يك بار مراسم عشاى ربانى را برپا مى كنند. ارتدوكس مراسم عشاى ربانى را در روزهاى يكشنبه و اعياد برگزار مى كنند، ولى كاتوليك ها مى گويند عشاى ربانى قلب عبادات روزانه است و به همين دليل، آن مراسم را هر روز برپا مى دارند.(1)
در رابطه با صورت ظاهري (خارجي )عمل جوامع مختلف مسيحي با نان و شراب مقدس تفاوت هاي چشم گيري به چشم مي خورد. بعضي از اين جوامع از زبان و لباس فاخر و موسيقي براي نشان دادن حضور ((پادشاه آسمان)) در مجلس استفاده مي كنند و آداب و مراسم خاصي را هم براي مشخص كردن هيجان ما فوق تصور حضور وي در جمع افراد به اجرا در مي آورند.
ديگران ساده بودن محلي غذاي اصلي را به خاطر مي آورند كه اين آيين آن را تكرار مي كند و نيز شرايط انساني متواضعانه را كه عيساي تاريخي در آن اوضاع و احوال خداوند را متجلي مي ساخت. هيئت هايي به ويژه در كليساي شرقي وجود دارند كه در آنجا مردم در طول مراسم اجرايي اين آيين چنان مي ايستند كه گويي در بارگاه ملكوتي هستند وعيساي قيام كرده نيز در بين آنها است. همچنين پاره اي رسوم وعقايد غربي به طور برجسته رومي وانگليكن وجود دارند كه در آنها افراد هنگام دريافت نان و شراب مقدس زانو مي زنند چنانكه در حمد وثناي با شكوه ((عيساي )) حاضر در مراسم مهماني يا جشن و سرور اين كار را مي كنند و نيز آداب و رسوم وعقايد بين بعضي از پروتستان ها كه در بين آنها مردم مي نشينند چنان كه گويي مهمان حضرت عيسي هستند. همان طور كه مريدان و شاگردان وي در اولين برنامه شام نشستند وهمه مؤمنان در مهماني آسماني اش خواهند نشست. (2)
در پايان بايد گفت اين اختلاف هاي ظاهري در برگزاري مراسم عشاي رباني را نمي توان مستند به كتب مقدس دانست.

پي نوشت ها:
1. حسين توفيقي، آشنايي با اديان زنده جهان، ناشر (سمت) ،تهران،چاپ هفتم، 1384،ص187.
2. راهنمای ادیان زنده ، جان .هینلز ، ترجمه دکتر عبد الرحیم گواهی ، قم ، بوستان کتاب ، 1385 ش . ج 1 ، ص 262.

با سلام و احترام، خبرهایی از گسترش مسیحیت تبشیری در رسانه ها وجود دارد که گریبان آشنایان دور ما را هم گرفته و این مجموعه در صدد گسترش افکار خویش و ترقیب به ازدواج های درون سازمانی برای ریشه گرفتن این موضوع است. خوب سئوال بنده این است با این دوستان چه باید کرد؟ روابط با ایشان چگونه است؟ در حاکمیت اسلامی وظیفه ایمانی من نسبت به فامیل چیست؟ موضع سیاسی حکومت در قبال این مجموعه ها چیست؟

پاسخ:
پس از آغاز دوران مدرن و قدرت یابی دولت استعمارگر گروه های تبشیری و میسیونرهای مذهبی به عنوان یکی از ارکان نفوذ فرهنگی غرب مجددا مشرق زمین را مورد هدف قرار دادند و کوشیدند با تغییر آیین و باورهای مذهبی مناطق تحت سلطه، زمینه بیشتر وابستگی و نفوذ خود را فراهم آورند. واژه‌ی «میسیون» از كلمه‌ی لاتین Mission-em مشتق شده است. این كلمه در دستور زبان لاتین ازمشتقات فعل Mitt ere است، به معنی فرستادن، روانه كردن، گسیل داشتن یا اعزام كردن. است لذا میسیونرها در واقع فرستادگانی برای تبلیغ مسیحیت از طرف کلیسا بودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با غلیان احساسات و موج اسلام گرایی در ایران تمام زمینه های نفوذ فرهنگی و مذهبی میسیونرهای مذهبی در ایران کمرنگ شد. اما پس از پایان جنگ، ایجاد برخی مشکلات اجتماعی و اقتصادی زمینه برای حضور مجدد این تشکیلات فراهم شد و علاوه بر اشکال سنتی گروه های میسیونری روش های برگرفته از انقلاب اطلاعات و ارتباطات نیز مورد استفاده استعمارگران قرار گرفت.
این روزها با توجه به بی توجهی برخی مسئولین و سرمایه گذاری هنگفت فرقه های مسیحی وابسته به استعمار حضور جریان های تبلیغاتی مسیحی در جامعه بیش از پیش احساس می شود. این گروه ها از روش هایی چون: تبلیغات شهری، هدف قرار دادن اقشار مذهبی به صورت خاص، حضور در دانشگاه ها، تبلیغات تلویزیونی، کلیساهای خانگی، برای جلب مخاطب استفاده می کنند.
رشد این گونه جریانات هشداری برای مسئولان و متولیان دینی و فرهنگی کشور است. همت مضاعفی دیگری با گسترش ابزارهای تبلیغی و ارتباطی لازم است تا مبلغان و روحانیون متولی امور دینی و فرهنگی کشور با روش های جدید در پی تعمیق ریشه های دینی و مذهبی جوانان کشور باشند. روش هایی برپایه بر وحی و عقلانیت و فطرت انسانها که آنها را در برابر شبهات بی پایه ایمن سازد و هر کدام از افراد جامعه اسلامی ایران به جای انفعال در برابر شبهات دینی، خود آمر و عامل دین و مذهب خویش باشند.
علما، روحانیون و متولیان امور دینی و فرهنگی کشور باید به این مسئله توجه داشته باشند که با گسترش ابزارهای ارتباط جمعی به ویژه اینترنت تنها سخنرانی صِرف، و طولانی برای رفع شبهات دینی جوانان کافی نیست، بلکه در کنار سخنرانی های مذهبی و اخلاقی باید به روش های غیرمستقیم مثل تولید محصولات فرهنگی و هنری، نگارش کتابهای داستان، رمان، فیلم، ساخت برنامه های ترکیبی، تئاتر، موسیقی، شعر نیز به عنوان ابزاری کارآمد توجه داشت.
برای این که به اين گونه افراد کمک کنید، باید توانمندی لازم را داشته باشید و یا از افراد توانمند کمک بگیرید.
به دوست خود با محبت و علاقه و دلسوزانه یادآوری کنید که انسان باید در همه چیز به خصوص اعتقادات پیرو دلیل قطعی و محکم عقلی و برهانی باشد. با احساسات و تصورات و توهمات نمی‌توان در باب اعتقادات (که پایه‌های سعادت و شقاوت دنیا و آخرت است) بازی کرد.
اعتقاد و باور دینی مثل یک لباس یا وسیله تفریحی و... نیست که بتوانیم روزی استفاده کنیم و روز دیگر کنار بگذاریم. سعادت ابدی ما با اعتقادات گره خورده است، پس نمی‌توان آن را به باد احساسات سپرد.
اگر کسی حجت و دلیل قطعی بر اعتقادی نداشته باشد، زیر ساخت زندگی‌اش غلط است و همه بنیان‌هایی که بر این زیر ساخت معیوب می‌سازد، کج و معیوب بالا خواهد رفت و فرویختن است.
اگر بپذیرد که فقط باید تابع دو دلیل بود:
1ـ دلیل عقلی قطعی؛
2ـ دلیل نقلی یقینی، یعنی یقین داشته باشیم که آن وحی است و جز اسلام، هیچ دین دیگری در جهان امروز بر پایه این دو دلیل نیست. هر کس مدعی است شاهد بیاورد تا ما هم پیرو او گردیم.
کسی که مسیحی می‌شود، اوّلاً در باب اعتقادات باید جوابگو باشد که «تثلیث» یعنی چه؟ اینکه اینها را باید با دل پذیرفت و باید فرد تقدیس شود تا اینها را درک کند و... همه برای فرار از جوابگویی است.
اگر خدا یگانه است، پس تثلیث یعنی چه؟ «أب، ابن و روح القدس» مگر سه تا نیست، پس چگونه یکی است؟
اینها باید با استدلال عقلی روشن ثابت شود. «فدای و تغذیه» یعنی چه؟ حضرت عیسى از آسمان به زمین آمد و بر دار رفت تا کیفر گناهان امتش باشد، یعنی چه؟
مگر می‌تواند کسی بار گناه دیگری را بر دوش کشد؟ پس چگونه آدم گناه کرد و همه فرزندان او گناهکار متولد می‌شوند؟ جالب اینکه در وجود همه پیامبران الهی آن گناه نوشته شده و بعد از آمدن مسیح (به عقیده مسیحیان) و کشته شدن او، آن گناه پاک می‌شود!
آیا حضرت عسیى(ع) شریعت و احکام و دستورهای عملی داشت یا نداشت؟ مگر می‌شود یک دین بدون دستور عمل باشد؟ کتاب آسمانی داشت یا نه؟ انجیل‌هایی که امروز وجود دارند و به نام عیسى(ع) است، نوشته خود او و وحی بر اوست یا نوشته دیگران؟ اگر وحی بر اوست ـ که نیست ـ به چه دلیل آن را بپذیریم؟ اگر نیست، چرا باید نوشته‌های دیگران برای ما مقدس باشد؟
مگر دیگران پیامبر بودند؟ به چه دلیل حرف آنان حجت باشد؟
اگر تورات را حضرت عیسى تصدیق کرده، باید وحیانیت تورات و انتساب آن به حضرت موسى(ع) قطعی باشد؛ آیا هست؟ به چه دلیل؟
آیا حضرت عیسى به آمدن پیامبری پس از خودش بشارت داده است؟ اگر بعد از ایشان پیامبری بیاید، آیا باید اطاعت شود؟ به چه دلیل نبوت پیامبر اسلام را ردّ می‌کنید؟
کسی که مسیحی می‌گردد، باید برای این سؤال‌ها جواب قانع کننده داشته باشد و گر نه هیچ‌حجتی در پیشگاه الهی نخواهد داشت.
به یاد داشته باشید که ما نیز مسیح را قبول داریم و بدو عشق و محبت داریم، چون پیامبر الهی است، اما تفاوت ما با مسیحیان آن است که آنها پیامبر اسلام را رد می‌کنند و آن حضرت و حضرت علی(ع) و امامان شیعه را باور ندارند و انکار می‌کنند! اما آیا برای این کار دلیلی دارند؟
با محبت و دلسوزی دوستتان را به این نکته‌ها توجه دهید و برای او دعا کنید.
ضمناً برای آگاهی بیشتر به تالارها و وبلاگ‌های اسلامی که در مورد مسیحیت نوشته شده مانند بیایید به مسیح ایمان بیاوریم، مراجعه کنید.
. www.aryus.blogfa.com <http://www.aryus.blogfa.com>
اگر در ادامه دوستی تان با او احتمال تاثیر نمی دهید ، احتمال این هست که او در اعتقادات شما اثر گذاشته و خدای ناکرده شما را نیز منحرف کند .هیچ دلیلی برای ادامه چنین دوستی هایی باقی نمی ماند.

چرا زنانی که در جنگ به اسارت گرفته شده حتی اگه شوهر دار باشند محرمند به مردهایی که اسیرشون شدند حتی اگه خود زن راضی به این محرمیت نباشند؟چون این حكم اسلمه.ازواج با زن شوهردار كه تو جنگ اسیرش میكنن حلاله.نیازی هم به عقد كردن و مهریه دادن و....نیست وَالْمُحْصَنَتُ مِنَ النِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَیْمَنُكُمْ كِتَبَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ سوره نساء آیه۲۴ ترجمه: و(ازدواج با) زنان شوهردار (نیز بر شما حرام شده است،) مگر آنان كه (به حكم خداوند، در جنگ با كفّار) مالك شده‏اید. (این احكام،) نوشته و قانون خدا بر شماست.این شبهه از طرف مسیحیان و اهل کتاب است لطفا طوری جواب دهید که جواب مسیحیان را داده باشید

پرسشگر گرامی، با سلام و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی.
اين حکم مربوط با کافران حربي است. وقتي قبيله و عشيره اي همگي اعم از زن و مرد و بزرگ و کوچک به جنگ با اسلام قيام کردند، مسلمانان بايد از کيان خود دفاع کنند و با آنان بجنگند و تا زماني که شکست آنان قطعي نشده ، دشمن را بکشند و اگر قبل از شکست قطعي ، دشمن پيشنهاد مصالحه داد، امام بر اساس توافق با آنان رفتار مي کند و وقتي شکست آنان قطعي شد، دشمن را به اسارت بگيرند و دشمناني که در جنگ شکست مي خورند و تسليم مي شوند، امام مسلمانان با رعايت مصلحت جامعه اسلامي در مورد آنان اعم از مرد و زن و کوچک و بزرگ تصميم مي گيرد .
بنا بر اين کافراني که براي نابودي کشور اسلامي اقدام کرده بودند بعد از شکست قطعي به اسارت درآمده و به صلاحديد امام به منت یا در قبال فدیه آزاد می گشتنند یا به بردگي گرفته مي شدندو زنان که همراه آنان بودند نیز ، به عنوان کنيز به ملکيت مجاهدان در مي آمدند و همچنان که رزمنده مسلمان مالک برده مرد مي شد و مي توانست او را بفروشد يا به کار بگيرد، مالک زن هم مي شد و اگر مي خواست، می توانست ازاو بهره جنسي ببرد، چون ملک خودش بود، ديگر احتياج به عقد نداشت.
این حکم فقط مربوط به جنگ با کافرانی است که علیه اسلام و جامعه اسلامی شمشیر کشیده و برای به نابودی کشاندن اسلام هجوم آورده باشند.
مسلمانان حق ندارند ابتدا و بدون تبلیغ و دعوت و بدون این که مورد هجوم واقع شوند و برای تحمیل اسلام یا کشورگشایی به سرزمینی حمله کرده و مردان جنگی آنان را بکشند و بقیه را اعم از زن یا مرد به بردگی بگیرند.
اجازه به بردگی گرفتن فقط در مورد مردان و زنانی است که به کشور اسلامی هجوم آورده و در صدد نابودی اسلام و مسلمین هستند و این اجازه هم فقط مربوط به کسانی است که در میدان نبرد حضور دارند و آن هم در صورتی است که امام مسلمانان به بردگی گرفتن اسیران را جایز بداند و اجازه دهد.
البته برده گرفتن شرکت کنندگان در جنگ را اسلام باب نکرد بلکه قانون عمومي آن زمان بود و اسلام هم مخالفت فوري و دفعي با آن را مناسب نديد بلکه به مبارزه تدريجي با آن پرداخت و ضمن پذيرفتن اصل آن، زمينه هاي ورود بندگان به جامعه اسلامي و آزاد شدن و ايمان آوردن آنان را ايجاد کرد.
خلاصه کسي که براي هدم و نابودي گروهي اقدام کرد، با اين اقدام خود به آن گروه اجازه داده اگر بتوانند او را هدم و نابود کنند و اگر آنان بر وي غلبه کردند و به جاي کشتن او ، وي را به بردگي گرفتند و مالک همه منافع او شدند، اين نه تنها ظلم نيست بلکه مقابله به مثل با او و عکس العمل رفتار ظالمانه خودش است واين رفتار با ستمگر متجاوز، نزد هيچ کس ناپسند نبوده ونکشتن و به بردگي گرفتنش، خدمتي به اوست زيرا برده بودن بخصوص اگر مالک، مسلمان معتقد و پاي بند باشد ، در معرض نجات دنيا و آخرت قرار دادن فرد است .
البته اين حکم اسلام به تبع شرايط حاکم در آن زمان و به صلاحديد حاکم اسلامي در آن عصرها بود اما حالا که برده داري و به بردگي گرفتن انسان ها در جهان ممنوع شده، معلوم است که اسلام به اين قانون متمايل تر است و رهبر جامعه اسلامي هم مصلحتي براي به بردگي گرفتن اسيران نمي بيند بخصوص که چهره اسلام را زشت جلوه مي دهد و اسلام و رهبر جامعه اسلامي براي پيمان ها و مواثيق معقول و ارزشمند جهاني ارزش قائل است و داعيه دار چنين پيمان ها و ميثاق هايي است.

صفحه‌ها