اثبات روح

1- در برهان علیت می گوییم که جهان معلول است و هر معلولی نیاز به علت دارد و... سوال این است که:

بر چه اساسی می گوییم جهان معلول است؟ شاید جهان اولیه ای به صورت ازلی وجود داشته و آرام آرام به صورت فعلی در امده است.

2- در اثبات روح می گوییم که ما گاهی چیزهایی را در خواب می بینیم که بعدها عینا"در عالم واقع اتفاق می افتد و باعث تعجب ما می شود، با توجه به این که ماده نمی تواند خارج از محدوده مکان و زمان حرکت کند بخش غیر مادی در وجود ما هست که آن را روح می گوییم. حال در اینجا هم سوال این است که:

بر چه اساسی می گوییم ماده نمی تواند خارج از محدوده مکان و زمان حرکت کند؟ مواد مختلف تحت شرایط خاص مختلف این امکان را می توانند داشته باشند که خارج از محدوده ی مکان و زمان حرکت کنند. در هر دو حالت فوق ما ابتدا یک موضوع را که صحت آن قابل تردید است می پذیریم و بر اساس آن فرض خود را اثبات می کنیم.

پاسخ 1:
چنان كه از سوالتان بر مي‌ آيد، منظور از جهان عالم ماده است كه متشكل از موجودات گوناگوني است. البته در برهان علیت گفته می شود که جهان پدیده یا ممکن الوجود است و هر پدیده ای نیازمند علت است نه این که جهان معلول است و .... ؛ به همین جهت آنچه اکنون لازم است اثبات شود پدیده بودن جهان یا همان حادث و ممکن الوجود بودن آن است.
در مورد موجودات مادی و عالم ماده باید گفت که تحقیقات دانشمندان علوم تجربی بهترین شاهد بر حدوث این مجموعه است، زیرا دانشمندان فیزیک کوانتوم سال هاست که به نتیجه مورد اتفاقی در مورد عمر عالم و کائنات رسیده، بر اساس داده های علمی عمری معین را برای عالم ماده تخمین زده اند.(1)
از طریق قانون آنتروپی(كاهش انرژی و حرارت جهان و اين كه تمام اجسام از گرمى رو به سردى مى گرايند) ازلی بودن را نمی توان برای عالم ماده ثابت دانست؛ (2) پس یقینا عالم حادث است، اما اگر عالم را از نظر زمانی حادث هم ندانیم و بگوییم جهان از ازل بوده است، باز دلیلی بر معلول نبودن آن نخواهد بود؛ زیرا مراد اندیشمندان دینی از معلول بودن عالم و حدوث آن حدوث زمانی نیست. بلکه حدوث رتبی و ذاتی است.
توضیح آنکه :
حدوث دو معنا دارد، حدوث زمانی و حدوث رتبی و ذاتی؛ حدوث زمانی یعنی چیزی در زمانی نبوده و بعد به وجود آمده است، اما حدوث رتبی آن است که یک چیز همواره بوده، اما همواره چون علتش وجود داشته، او هم وجود داشته، یعنی نیاز او به علت ایجاد کننده اش ضروری و دائمی است. همواره تا علتش بوده، او هم وجود داشته، اما در عین حال رتبه وجودی او بعد از علتش است.(3)
فلاسفه بر این باورند که عالم به لحاظ زمان حادث نیست، بلکه حادث ذاتی است، یعنی چون زمان هم جزو عالم است، پس همانند عالم حادث است، ولی به حدوث ذاتی و گرنه این طور نیست که روزی زمان بوده و عالم نبوده، بعد عالم ایجاد شده باشد تا عالم حادث زمانی تلقی شود. پس عالم ازلی نیست، بلکه حادث است، ولی طبق نظریه فلاسفه حدوث عالم ذاتی است و طبق نظریه متکلمین حدوث عالم زمانی، ولی در هر دو صورت عالم ازلی نیست، بلکه حادث است.(4)
بر این اساس حتی اگر عالم را قدیم زمانی هم بدانیم، تردیدی وجود ندارد که عالم حادث رتبی و ذاتی است و چون وجود لازمه ذات او نیست ، حتما علتی آن را ایجاد نموده است و در نتیجه عالم یقینا حادث است و در مرتبه بعد از علت خود قرار دارد.
به علاوه که ممکن الوجود بودن این عالم از طریق برخورداری از صفات محدودیت و ترکیب و تغییر و... که خود نیز بدان اشاره کرده اید کاملا ثابت می شود.

پی نوشت ها :
1. http://ipho.blogfa.com/post-73.aspx
2. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، انتشارت صدرا، تهران 1374 ش، ج 4، ص 176.
3. علامه طباطبایی، نهایة الحکمه، قم، المركز العالمي للدراسات الإسلامية . بي تا، مرحله دهم -فصل اول و ششم.
4. محمد سعیدی مهر ، آموزش کلام اسلامی، نشرطه، قم 1383 ش، ج 1، ص 193.
.....................................................

پاسخ 2:
زمان بر اساس حرکت ماده اعم از حرکت ‏های عرضی و جوهری تولید می‏گردد و جسم با حرکت خود مقدار حرکت خود را که همان زمان است‏ می ‏سازد و در حقیقت حرکت، پدید آرنده زمان می باشد(1) بر این اساس ماده در زمان حاضر خود به نوعی سازنده زمان است و زمان آینده بر اساس وجود آن شکل می گیرد. لذا زمان آینده هنوز محقق نشده و با وجود ماده، آن به آن و به ناچار زمان تحقق می کند و معنا ندارد ماده خارج از زمان باشد. مگر آنکه در این میان کسی تعریف جدیدی از زمان ارائه دهد.
بنابراین برای ماده به تنهایی، امکان ارتباط خارج از زمان وجود ندارد. بلکه اساساً بدون آن، زمانی وجود ندارد تا ماده بخواهد در آن از حوادث آینده مطلع شود و اینکه در برخی از موارد از رویاهای صادقه برای اثبات روح استفاده می کنند بدان جهت است که روح در عالم خواب از بدن مادي ما تا حد زيادي فاصله گرفته و وارد عالم مثال و بدن مثالي مي شود و به سير خود ادامه مي دهد و این عالم اگر چه برخی از آثار ماده را دار است. اما در عین حال از زمان و مکان دنیایی، که برای ماده قابل تصور است، خالی است(2) و از آنجا که برخی از حقائق آینده، در آن عالم وجود دارد روح می تواند با ورود به آن، برخی از حقائق را کشف کند.
به علاوه آنکه فارغ از اشکال فوق اساساً اگر وجود روح را نپذیرفته و انسان را منحصر در این ماده بدانیم، امکان ارتباط این ماده که در فلان نقطه از زمین بدون حرکت به زمین افتاده با شخصی که احیاناً از دنیا رفته و در عالم خواب به او خبری از آینده داده، چگونه محقق می شود به عبارت دیگر این دو شخص با فرض انحصار در بدن مادی که هر کدام در نقطه از عالم قرار دارند، چگونه با هم ارتباط بر قرار می کنند؟
بنابراین با فرض پذیرش رویاهای صادقه، چاره ای جزء پذیرفتن روح نیست حال بر فرض این امر صحیح بوده و خوابهای صادق بر اساس خروج ماده از زمان و مکان باشد، دلیل بر عدم وجود روح نمی شود. چرا برای اثبات وجود روح ادله قطعی دیگری وجود دارد مثلاً آدمی در این نکته تردیدی ندارد که وجود دارد. علم به وجود خود دارد. از خود تعبیر به (من) می‌کند. این (من) از آغاز تا پایان عمر یک واحد بیش تر نیست (من امروز) همان (من دیروز)، همان (من بیست سال قبل) می‌باشد.
به همین دلیل همه مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم می‌شناسند اکنون حساب کنیم و ببینیم این موجود واحد که سراسر عمر ما را پوشانده چیست؟آیا ذرات و سلول‌های بدن ما و یا مجموعه سلول‌های مغزی و فعل و انفعالات آن است؟ اینها که در طول عمر ما بارها عوض می‌شوند و تقریباً در هفت سال یکبار تمام سلول‌ها عوض می‌گردند، از این روشن می‌شود که غیر از اجزای مادی،‌یک حقیقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد که همانند اجزای مادی تعویض نمی‌شود این همان چیزی است که از آن به روح یاد می‌شود.

پی نوشت ها:
1. رك: مطهرى مرتضي، مجموعه‏آثار، چ صدراء، تهران 1370 ه.ش ، ج 6 ص 837.
2. آيه اله مكارم، تفسیر نمونه، چ دارالکتب الاسلامیه،تهران،بی تا،ج 14، ص 314.

با عرض سلام و خسته نباشید و تشکر فراوان. اگر انسان روحی دارد که در انتخاب راه درست یا غلط به او کمک میکند آیا میتوان اساسا وجود روح را با یافته های علمی که میگوید مرکز احساس شادی ، غم،لذت حتی از رابطه با خدا،استدلال و حتی انتخاب راه درست و غلط مغز انسان است و این موضوع را با استدلال علمی قوی اثبات میکند،تطبیق داد؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
به چند نکته بايد توجه داشت:
اول: در اين که انسان موجود دو ساحتي است ،جاي ترديد نيست، يک ساحت آن بدن و قواي بدني و ساحت ديگر او روح و نفس و قواي آن است.
دوم: آنچه انسان را در تشخيص کارهاي صحيح از ناصحيح کمک مي کند ،عقل است که يکي شوون و قواي نفس و روح آدمي است وگرنه روح خودش يک حقيقت فراگيري است که از عقل که کارش تشخيص درستي کارهاست، قوا و شوون ديگر نيز دارد، گر چه در واقع قواي نفس با خود آن يک حقيقت اند ،ولي به حسب تحليل هر قوه از قواي نفس کاري خاص انجام مي‌دهد . آنچه در پرسش آمده، مربوط به قوه عقل است ،چون بر اساس آموزه‌هاي ديني خدا با عقل عبادت مي‌شود و خوبي و بدي نيز با عقل فهميده مي شود. (1)
سوم: اگر مراد پرسشگر محترم از استدلال علمي و يافت ها علمي در اثبات روح، اين باشد كه روح از طريق علوم تجربي و آزمايشگاهي اثبات گردد، بايد گفت چون روح پديده مجرد و فرامادي است و از هر گونه خواص مادي منزه است ، از طريق يافت علمي به مفهوم تجربه علمي و دانش هاي تجربي قابل اثبات نيست ،چون قلمرو آن گونه علوم پديده‌هاي مادي است و روح منزه از آن است.
اگر مراد استدلال عقلي و وحياني است بايد گفت: «آموزه ها وحياني در باره روح و عقل به عنوان مهم ترين قوه روح در تشخيص حقايق فراوان سخن گفته شده که در اين جا تنها به عنوان نمونه به سخني از امام موسي کاظم (ع) اشاره مي شود :
خداوند بر مردم دو حجت دارد، يکي ظاهري که انبيا، و ائمه هستند، ديگر باطني که عقل آدميان است.(2) از اين حديث معلوم مي شود که در نهانخانه وجود آدمي حقيقتي قدسي که از آن به حجت الهي ياد شده، به نام عقل نهفته است.
اما درباره استدلال علمي بر اثبات آن بايد گفت:
گاهي انسان از تمام اعضاي ظاهري و اجزاي باطني خود غافل است .در همان حال نسبت به ذات خود يا همان «من» آگاهي دارد. اين واقعيت حاکي از آن است که ذات انسان غير از بدن اوست. چه اين که آگاهي ما به بدن خود ما و اعضاي آن از رهگذر حس حاصل مي گردد، اما علم ما به ذات خويش ادراکي حسي نيست و حتي از راه تفکر نيز به دست نمي آيد، بلکه علمي حضوري است، از اين بيان معلوم مي‌شود که در وجود انسان غير از بدن، ساحتي وجود دارد که از آن به روح ياد مي شود و گاهي از آن به نفس ياد مي کنند و آن همان چيزي است که د رفارسي از آن به «من» ياد مي کنم و همه چيز را به او نسبت مي دهيم مثلا مي گويم: بدن من، دست من، چشم من، قلب من و مانند آن (3) بنابراين جاي ترديد نيست که انسان در همين شکل و شمايل جسماني خلاصه نمي‌شود، بلکه در باطن اين بدن حقيقتي وجود دارد که انسانيت انسان به او و ذات انسان در واقع اوست و آن همان روح آدمي است.
چهارم: آنچه درباره يافت علمي روز در باب انتساب برخي ادراکات به مغز در پرسش اشاره شده، بايد گفت: گر چه دانش تجربي مادي گرايانه مي کوشد امور ياد شده در پرسش را به يک بخش جسماني از حقيقت انسان به نام مغز و مانند آن نسبت داده ، تلاش مي‌کند که آدمي را در همين وجود مادي و جسماني تعريف نمايد، ولي نگاه عقلاني و رويکرد انسان شناسي بر مبناي عقلانيت الهي و فرامادي، ضمن اذعان به نقش مغز در ادراک هاي ياد شده ،آن را ابزار کار براي روح آدمي مي‌داند.دانش پژوهان الهي محور که حقيقت انسان را در فراسوي اعضاي بدن او مي‌دانند، معتقدند که روح ذاتا مجرد و فعلا مادي است، يعني گرچه ذات روح فرامادي است ،ولي کارهايش را به وسيله قواي بدني نظير مغز و مانند آن انجام مي‌دهد. (4)
طبق اين رويکرد کارفرماي بدن آدمي روح مجرد اوست . هر آنچه حسب ظاهر از اعضا و قواي بدني انسان سر مي‌زند ،درحقيقت کار روح است که به وسيله اين ابزار انجام مي‌شود. از همين رو است که دانش تجربي تصور مي‌کند مغز همه کاره اموري ياد شده در پرسش است، در حالي که مغز در درک آن امور نقش ابزاري دارد .کار اصلي از‌ آن ساحت ديگر انسان است که در آموزه‌هاي وحياني از آن به روح و در اصطلاح فلسفي به نفس ناطقه ياد مي‌شود.
پي‌نوشت:
1- دانشنامه قرآن، ج 1، ص 1465.
2- اصول کافي ، ج 1 ،ص 16.
3- آموزش کلام اسلامي، ج 2، ص 213.
4- نتايج کلامي حکمت صدرايي فصل معرفت نفس (انسان شناسي) ص 231.