كلام
۱۳۹۰/۰۹/۲۰ ۱۸:۵۰ شناسه مطلب: 55733
من کاملا به عصمت ائمه و 14 معصوم معتقد هستم اما مدتی است که این مسئله فکر من را به خود مشغول کرده است. با تشکر
چرا با آنکه اسلام با موروثی بودن حکومت مخالف است، عصمت در خانواده ائمه اطهار(ع) موروثی است؟
پاسخ:
یقینا عصمت مسآله ای مختص به خاندان امامان نیست و همه انبیاء گذشته و بسیاری از بندگان شایسته خداوند در گذشته و حال و آینده ار حقیقت عصمت برخوردارند در حالی که از خاندان معینی نیستند، هرچند درجه خاصی از عصمت به عنوان ابزار کار و زمینه موفقیت امامان معصوم در اختیار آنان قرار می گیرد که در این مرتبه از عصمت این بزرگواران ممتاز هستند؛ اما در واقع این سؤال از اصل امامت ایشان است نه از عصمت آنان، پس اصل سوال را این گونه طرح می کنیم که چرا مقام امامت در خاندان معینی به طور موروثی حفظ شده است؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت تشبيه مساله امامت با سيستم انتخاب حاكم در برخي از نظام ها مانند نظام هاي سلطنتي موروثي چندان صحيح به نظر نمي رسد؛ موروثی بودن در مقام و منصب اجتماعی مانند سلطنت یا حکومت به معنای آن است که به دور از هر گونه معیار اساسی و صحیح، حکومت، از کسی به بازماندگان خاندان وی منتقل شود. در بسیاری از نظام های شاهنشاهی و سلطنتی این شیوه حکم فرما است.
بر اساس آن صلاحیت های لازم جهت اداره جامعه و حکومت، به کلی از نظر دور مانده، فقط بقای قدرت و سلطنت در یک خانواده، اصل حاکم بر همه ارزش ها و معیارها تلقّی می شود.
بررسی معیارهای اساسی امامت و رهبری در اسلام به خوبی نشان می دهد که اسلام با نظام موروثی، کاملاً در تضاد و چالش است. به هیچ وجه چنین شیوه ايی را بر نمی تابد. چنان كه یکی از اهداف امام حسین (ع) از قیام خود، مبارزه با همین شیوه و تفکر بوده است.
اما با دقت و تامل در حقیقت مسئولیت امامت که رسالتی بسیار سنگین و با اهمیت است، می توان دریافت که اصولا این مسئولیت چیزی مانند حکومت و سلطنت و مانند آن نیست. احراز این مقام نه مقامی اجتماعی است و نه حکومتی ظاهری؛ بلکه نوعی توانمندی برای ارتباط با عالم غیب و تلاش در مسیر حفظ حقیقت و هویت دین و هدایت باطنی انسان ها به سوی کمالات و سعادت ابدی و -اگر زمینه مساعد بود- تلاش برای برقراری حکومت دینی و اجرای دستورات دین در جامعه است.
بر این اساس کسی که امام می شود، نیازمند بهره مندی از کمالات و برخورداری از قابلیت هاي عظیمي است. این امر نه قابل درک از طرف افراد عادی است و نه امکان انتخاب و تعیین از جانب توده جامعه در آن ممکن است؛ در نتیجه تنها راه این امر انتخاب الهی و برگزیده شدن از جانب عالم غیب است (1). به همین نحو هر امام از جانب پیامبر یا امام قبلی به مردم معرفی می شد.
اما چرا در سلسله امامان معمولا امامت در یک نسل باقی ماند و امام از بین افراد دیگر برگزیده نشد؟
جزییات این امر دقيقا براي ما روشن نیست. فقط خداوند است که از این امر آگاه است، چنان که خود فرموده است: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ (2) خداوند بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد».
اما با اندکی تامل روشن می شود که مسئولیت خطیر امامت، به شرایط و لوازم متعددی نیاز دارد؛ بخش مهمی از آن ها، قابلیت ها و ظرفیت های والای روحی است که هر چند برخی اکتسابی است، اما برخی دیگر وابسته به طهارت نسلی و شرافت معنوی، نیز تهذیب، خلوص و صفای باطن پدر و مادر و بلکه همه نیاکان است که این امر به معنای کامل کلمه، تنها در خاندان پیامبر -که منتهی به خاندان حضرت ابراهیم علیه السلام می شد- محقق بود. اگر چه اين امر در سلسله انبيا گذشته نيز مشهود است.
بنا براین اگر انتخاب امامان را در نسل واحدی شاهدیم، این امر از یک جهت به خاطر وجود تمام شرایط لازم معنوی به ارث رسیده از حضرت آدم (ع) تا آخرین امام در این خاندان شریف است؛ هر چند از سوی دیگر انتخاب امامان وابسته به کنش های اختیاری آنان است که در تمام لحظات عمرشان از هر گونه آلودگی دوری کرده و همواره جزء بندگان شایسته خدا بوده اند.
اما در هر حال به یقین انتخاب هر فرد به عنوان امام فقط به خاطر شایستگی های ذاتی او بوده و هیچ ضرورتی بر انتخاب فرزند امام قبلی نیست.
همین امر در خصوص امام حسن علیه السلام اتفاق افتاد؛ بعد از شهادت حضرت به جای فرزندانش، برادر بزرگوارش امام حسین علیه السلام به عنوان امام معرفی شد؛ اگر ما فرزندان امام حسین عليه السلام را امام می دانیم، به خاطر این است که امامت آنان توسط خدا تعیین شده، نه بدین لحاظ است که امامت، امری موروثی است و از یک امام باید به فرزند وی منتقل گردد.
اگر خداوند، پس از امام حسین، فرد دیگری را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود که امامت وی را بپذیریم و اصراری بر بقای امامت در این خاندان نداشتیم.
در میان فرزندان امامان نیز پسرانی وجود داشتند که انسانهای نیک بودند؛ مانند: حضرت ابوالفضل، اما عهدهدار مقام امامت نبودند؛ زیرا از تمامی شرایط لازم برای برعهده گرفتن این مقام برخوردار نبودند. آن ها خود بر این حقیقت آگاه بودند و هیچ گاه هم ادعای امامت نداشتند، یا به عنوان این که ارثی از پدر باشد، مانند فرزندان پادشاهان به نزاع برنمیخاستند؛ اگر هم کسی چون جعفر کذاب، ادعای امامت کرد، از طرف شیعیان ، کذب او آشکار شد! زیرا نشانههای امامت را در او نمیدیدند، اگر چه فرزند امام بود، و امام قبلی هم بر امامت او تصریح نکرده بود.
در نتیجه امامت، انتخابی از پیش تعیین شده است؛ امام قبلی هم تنها مسئولیت معرفی امام بعدی را داشت، نه این که بعد از فوت امام قبلی، امامت همچون منصبی اجتماعی به فرزند او اعطا و او دارای این مقام می شد.
در جمع بندي نهایی بايد گفت:
نقطه ضعف موروثي بودن يك مقام آن است كه اين مسئوليت قابل انتقال به افراد گوناگوني باشد و توده جامعه يا نخبگان جامعه بتوانند چنين فردي را انتخاب نمايند؛ اما بي دليل اين حق از ديگران سلب شود و مقام تنها به خاطر نسب و نژاد خانوادگي در اختيار فرد معيني يا خاندان خاصي قرار داشته باشد، نه در مواردي كه اصولا چنين امكان و زمينه انتخابي براي مردم وجود ندارد و انتخاب از جانب خداوند صورت پذيرفته و امامان قبلي تنها واسطه معرفي فرد منتخب خداوند به توده جامعه باشند.
پی نوشت ها:
1. محسن خرازی، بدایه المعارف الالهیه فی شرح عقائد الامامیه، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم ، 1411 ه ق ، ج 2، ص 111ـ 113
2. انعام (6) آیه 124.
۱۳۹۰/۰۹/۱۸ ۱۶:۲۳ شناسه مطلب: 55521
بسم الله الرحمن الرحیم .سؤال من در رابطه عصمت است می خواستم بگویم با توجه به تعریفی که از عصمت در کتب کلامی شده فضیلتی برای معصوم ثابت نمی شود، زیرا وقتی گفته می شود عصمت یک موهبت است که در پرتو آن معصوم حقیقت و زشتی گناه را می یابد. خوب اگر دیگری هم چنین بود او هم معصوم می شد. این سؤال در مورد ملائکه هم مطرح است مثلا چرا جبرئیل بر بسیاری از ملائکه و انسانها بجز پیامبر و ائمه برتری دارد درحالی که ملائکه اصلا قدرت بر گناه ندارند.
پاسخ:
تصویری که از عصمت دارید، ناشی از جبری انگاشتن گناه نکردن توسط معصومان است، در حالی که حقیقت این گونه نیست؛
باید دید که حقیقت عصمت چیست و فرایند ترک گناه در معصومین به چه صورتی انجام می پذیرد .
اولا عصمت منحصر در انبیا و امامان نیست، بلکه اصل عصمت در اکثر افراد به نوعی وجود دارد اما حقیقت عصمت و درجات آن در خصوص افراد گوناگون شرایط متفاوتی دارد. عصمت در افراد عادی مانند ما با عصمت اولیا متفاوت است ؛ اصل عصمت هم در برخی مراتب ناشی از تلاش و کوشش خود فرد است و گاهی کاملا موهبتی الهی است .
اما در خصوص مرتبه عالی عصمت که مربوط به پیامبران و امامان است، باید گفت: این نوع عصمت گرچه یک موهبت الهی است امّا بدون دلیل و حکمت الهی تحقق نیافته است .لیاقت فردی این بزرگواران برای احراز مقام رسالت و امامت ، می طلبید که خداوند مقام عصمت از هر نوع خطا و گناه را به ایشان اعطا فرماید .
ما معتقدیم که مصونیت معصومان در برابر گناه از مقام معرفت و علم آنها به حقیقت اعمال و محبتی که نسبت به خداوند متعال دارند، سرچشمه میگیرد، (1) درست همانند پرهیز از پاره ای از گناهان برای ما که به خاطر علم و آگاهی و معرفت مان به قبح و زشتی شان آن ها را ترک میکنیم ، مثلاً هرگز با بدن لخت و عریان، قدم در کوچه و خیابان نمیگذاریم یا به قرآن بی حرمتی نمی کنیم.
اگر دقت کنید گروه زیادی از مردم نسبت به گناهانی مانند سرقت مسلحانه در شب یا قتل انسانهای بیگناه و مانند آن عصمت دارند؛ یعنی دارای حالت درونی خاصی میباشند که عوامل پیدایش این نوع گناهان در محیط ذهن آن ها، چنان محکوم و مورد تنفر میباشد که حتی به فکر آن نمی افتند؛ بنابراین بیش تر انسانها از حد و درجه ضعیفی از عصمت برخوردارند.
عصمت معصومان نیز همین گونه است، یعنی ناشی از علم آنان به حقیقت و آثار و عواقب گناه و محبتی که نسبت به خداوند و نفرتی که نسبت به معصیت خداوند دارند می شود، با این تفاوت که آن ها به تمام گناهان آگاهی دارند و از محبت و عشقی نسبت به خداوند برخوردارند که پشتوانه محکمی برای این علم میباشد ؛ موجب میشود که گناه و خطایی انجام ندهند. پس این بزرگواران بی آن که اختیار آن ها برای انجام یا ترک گناه سلب شده باشد ، به خاطر علم و محبت درونی، در رفتارهای خود گزینه ای را که موجب خشم و ناراحتی پروردگار گردد، انتخاب نمی نمایند .
نکته دقیق در این مساله آن است که ترک گناه به خاطر این علم و معرفت درونی عملی جبری و غیر ارادی نیست؛ مثلا اگر ما به سمت گناه زشتی مانند زنا نمی رویم ،بدان معنا نیست که در عدم ارتکاب این گناه در طول زندگی هیچ سختی و زحمتی متحمل نمی شویم ؛ آیا ممکن نیست فردی میل جنسی داشته باشد و شرایط انجام گناه برای او فراهم شود، ولی به خاطر خدا و علمی که به زشتی این عمل دارد، آن را ترک نماید و از ابتدا هم به خود اطمینان داشته باشد که مرتکب این گناه نمی گردد، اما در عین حال برای این ترک گناه فشاری متحمل گردد؟
مثال روشن تر این امر مثال وزنه برداری است که اطمینان دارد هیچ یک از حریفان وی تا کنون به رکورد وی دست نیافتند؛ در نتیجه مطمئن است که اگر همانند گذشته رکورد خود را تکرار کند، یقینا برنده خواهد بود و مربی وی و همه کارشناسان نیز این امر را پیش بینی می کنند؛ اما همه این آگاهی های پیشین دلیل آن نیست که وی نهایت تلاش خود را در بالا بردن وزنه به کار نبندد و بیتشرین فشار و مشقت را در این مسیر نبیند.
به همین نسبت، فرد معصوم هر چند از عصمت خود آکاه است؛ اما این امر به معنای ناتوانی در انجام گناه و معصیت نبوده وی در برابر آزمون های سخت خود و تکالیف دشواری که پیش رو دارد بیشترین زحمت و مشقت را تحمل می نماید، هرچند می داند در نهایت امر از این آزمون ها سربلند بیرون خواهد آمد؛ البته این آگاهی های پیشین منحصر در معصومان نیست و برخی بندگان صالح نیز از این حسن عاقبت و سرنوشت نیک مطلع می شدند.
مشهور است که افرادی نظیر ميثم تمار و شیعیان خالصی چون او گه گاهي به واسطه معصومين از فرجام نيك خود آگاه مي شدند؛ اما در عین حال در طول مدت حيات ، ذره اي از تلاش و كوشش و مجاهدت كوتاهي نكرده و با همه توان در برابر آزمون هاي الهي سربلند شدند و نويد معصومين تنها اميد بخش عمل آنان و كمكي براي طي كردن آزمون هاي سخت بود و در نهايت هر سرانجامي كه بدان رسيدند ، معلول تلاش و مجاهدت خودشان بوده و بس .
پس علم و محبت والای این بزرگواران، حقیقتی است که توسط خداوند به ایشان اعطا شده ، یعنی منشا عصمت عطیه ای خداوندی است ، اما چرا خداوند حکیم و عادل در بین همه موجودات این افراد خاص را برای اعطای این درجات برگزیده است؟
پاسخ در درک دقیق حقیقتی است که ما را به تفاوت رفتار شخصی این بزرگواران با دیگر انسان ها در شرایط کاملا مساوی رهنمون می سازد ؛ در حقیقت با اثبات عدل و حکمت خداوند در می یابیم که این تمایز و انتخاب خاص نمی توانسته بی دلیل و بدون حکمت باشد . اعطای این مقام به ائمه دلیل بر غیر اختیاری و به اصطلاح پارتی بازی بودن آن نیست، زیرا برای خداوند تحقق زمان برای درک لیاقت بندگان نسبت به نعمات ضرورت ندارد . خداوند از علم ذاتی خود می داند که هر بنده ای در شرایط عادی زندگی ،چه مقام و مرتبتی را در مسیر بندگی احراز می نماید .
خداوند میدانسته که آنان منهای عصمت هم با دیگران در مراتب اخلاص و فداکاری فرق داشته، توانایی بر عهده گرفتن مقام خطیر نبوت و امامت را دارند و از آن جا که مقام عصمت به عنوان یکی از مهم ترین لوازم نبوت و امامت محسوب می گردد، مقدمات آن از جانب خداوند به ایشان اعطا شد .
در عین حال نباید فراموش کرد که هر مقام و منزلت و نعمت خداوندی مسئولیت و تکالیفی مطابق با همان نعمت را به دنبال خواهد داشت . برخورداری از مقام عصمت برای امامان و دیگر مقامات و درجات معرفتی که به ایشان اعطا شده است ، ضرورت قرار گرفتن در برابر سخت ترین آزمایش الهی را در پی داشت و دشوارترین مسئولیت ها و تکالیف را برای ایشان رقم زد.در نتیجه نباید از این نکته مهم غفلت نمود و عصمت را ابزاری برای راحتی و بی دغدغه بودن این بزرگواران تلقی نمود و این حقیقت تجلی عدالت خداوند در برابر بندگان است .
این گونه نیست که این مقام را به کسی بدهند و او دیگر خیالش راحت و آسوده باشد، بلکه هر چه مقام بالاتر رود، مسئولیتها بیش تر، تکالیف سنگین تر، هجمههای شیطانی بیش تر و تلاش و سختی و مصیبت و امتحان افزایش مییابد؛ بلکه رسیدن به مقام نبوت و یا مقامات بعد از آن هم تنها با گذراندن سختیها و تلاشها و امتحاناتی سخت امکان پذیر است، مانند داستان حضرت ابراهیم (ع) و ذبح فرزند و...!!
در هر حال هر انسانی در هر موقعیت و وضعیتی که قرار دارد، اگر به وظایف و تکالیف خود عمل کند و از آزمون های خود نمره عالی کسب نماید، به موفقیت و سعادت کامل رسیده است. وضعیت انسانی عادی که از هوش و درک و معرفت و ایمانی متوسط برخوردار است، اما به همه وظایف خود عمل کرده،همانند وضعیت پیامبری است که با سطع بالای معرفت و عنایات الهی و امدادهای غیبی به وظایف سنگین خود عمل کرده، و در آزمون های خود، نمره عالی گرفته است.
وضعیت این دو فرد همانند سطح دانش آموز ابتدایی و دانشجوی دکترا است که اگر هر دو تلاش کنند، قادرند نمره بیست بگیرند؛ اگر هر دو بیست گرفتند - از یک جهت- وضعیتی مساوی داشته به یک اندازه قابل تقدیرند.شاید بتوان گفت روایاتی که اشاره به همجواری پیامبران با برخی افراد عادی در بهشت دارد(2)، بیانی از این مطلب و صورتی از همین حقیقت باشد.
پی نوشت ها:
1. الميزان فى تفسير القرآن ، طباطبايى ، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، قم ، 1417 ق ، ج 5 ،ص 79.
2. شيخ صدوق ، أمالي ، انتشارات اعلمى، بيروت ، 1400 ق ، ص 298.
۱۳۹۰/۰۹/۰۸ ۱۳:۰۵ شناسه مطلب: 54594
آیا تنها افراد مسلمان می توانند وارد بهشت شوند یا افرادی با دین دیگر (مثل یهودی و مسیحی) هم امکان دارد وارد بهشت شوند؟ و دانشمندانی که برای جامعه خدمتی انجام داده اند ولی به خدا اعتقادی ندارند چطور؟
پاسخ:
دربارة وضع غیر مسلمان (مبنی بر این که بهشت میروند یا نه) سه دیدگاه عمده وجود دارد:
1ـ نظر افراط.
برخی از روشنفکران عقیده دارند که بین مسلمان و غیر مسلمان در پاداش و رفتن به بهشت فرقی وجود ندارد. شهید مطهری مینویسد:
معمولاً کسانی که داعیه روشنفکری دارند ،با قاطعیت میگویند هیچ فرقی میان مسلمان و غیر مسلمان، بلکه موحد و غیر موحد نیست. هر کس عمل نیکی انجام دهد! خدمتی از راه تأسیس یک مؤسسة خیریه و یا اکتشاف و اختراع و یا از راه دیگر انجام دهد، استحقاق ثواب و پاداش از جانب خداوند دارد. می گویند خداوند عادل میان بندگان خود تبعیض نمیکند. (1)
طرفداران این نگرش هم به دلیل عقل استدلال کردهاند و هم به دلیل نقل. دلیل عقلی آنان بر دو مقدمه استوار است:
یکم: خداوند با همه موجودات نسبتی مساوی داشته ، بندگان و مخلوقات برای او یکسان هستند . با هیچکس خویشاوندی و رابطة خصوصی ندارد؛ بر این اساس به افعال و عملکرد همگان پاداش و ثواب میدهد؛ چون نسبت خداوند به همة موجودات یکسان است، دلیلی ندارد که عمل نیک از یک نفر مقبول باشد و از یک نفر دیگر مقبول نباشد. (2)
دوم: خوبی و بدی اعمال، قراردادی نیست، بلکه واقعی است، یعنی حسن و قبح افعال ذاتی بوده و هر کدام آثار خود را دارد؛ از این رو پاداش و ثواب آن در راستای حسن ذاتی آن است. هر گاه اعمالی به وجود آمد که حسن ذاتی داشته باشد، ثواب دارد.
شهید مطهری مینویسد: از این دو مقدمه چنین نتیجه میگیریم که چون خداوند اهل تبعیض نیست و چون عمل نیک از هر کس نیک است، پس هر کس کار نیک بکند ،ضرورتاً و الزاماً از طرف خدا پاداش نیک خواهد داشت. (3)
دلیل نقلی نیز دلیل عقل را تأیید و تأکید می کند؛ زیرا در آیات و روایات تصریح شده است که عمل نیک ،پاداش و عمل بد ،عذاب را در پی دارد: " فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره". (4)
"انا لا نضیع اجر من احسن عملاً". (5)
از این آیات استفاده میشود که پاداش و عذاب بر اعمال مترتب بوده و مسلمان بودن در اعطای پاداش شرط نشده، همانطوری که در عذاب شدن غیر مسلمان بودن شرط نشده است.
2ـ نظر تفریط.
برخی دیگر عقیده دارند که به فعالیتهای نیکوی غیر مسلمانان پاداش داده نشده و به بهشت نمیروند. این نگرش معمولاً از سوی مقدس مآب ها ابراز شده است. طرفداران این نگاه نیز به دلیل عقل و نقل استدلال نمودهاند. دلیل عقلی این است که اگر بنا باشد اعمال غیر مسلمان و یا مسلمان غیر شیعه مقبول درگاه خداوند باشد، پس فرق میان مسلمان و غیر مسلمان چیست؟ اصولاً اگر تفاوت مسلمانان با غیر مسلمانان در پاداش ظهور نکند، اسلام و تشیع لغو خواهد بود. در برخی از آیات آمده که عمل کافر غیر مقبول است. در آیه 18سورة ابراهیم اعمال کفار به خاکستری تشبیه شده است که به وسیلة تند بادی پراکنده شود:
مثل الّذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شیء ذلک هو الظلال البعید؛(6)
اعمال کسانی که به پروردگارشان کافر شدند، همچون خاکستری است در برابر تندباد، در یک روز طوفانی، آنها توانایی ندارند کم ترین چیزی از آن چه را انجام دادهاند ، به دست آورند و این گمراهی دور و درازی است.
شهید بعد از بررسی آیات مینویسد: از ضمیمه ساختن این آیه با آیه قبل چنین استنباط میکنند که اعمال نیک کافران با همه ظاهر فریبا، سرابی بی واقعیت است اما اعمال بد ایشان شر اندر شر و ظلمت روی ظلمت است. (7)
3ـ دیدگاه اعتدال
دیدگاه اعتدال از آیات و روایات استفاده میشود. شهید مطهری و برخی از نظریة سازان اسلامی، طرفداران این دیدگاه هستند. بر اساس این نگرش فعالیت و خدمات مخترعان و مکتشفان کافر که با انگیزه انسان دوستی شکل میگیرد، پاداش متناسبی در دنیا داشته و یا در عذاب آنها تخفیف داده میشود .
شهید مطهری بعد از بررسی آیات و روایات دربارة وضع مخترعان و مکتشفان غیر مسلمان مینویسد:" افرادی این چنین که البته در همة زمانها کم یا بیش پیدا میشوند، حداقل این است که در عذاب آنها تخفیف داده میشود و یا عذاب آنها به کلی برداشته میشود ". (8)
در تفسیر نمونه می خوانیم :
از نظر جهان بینی اسلام مطالعة نفس عمل به تنهائی کافی نیست، بلکه عمل به ضمیمة، محرک و انگیزة آن ارزش دارد، بسیار دیده شده کسانی بیمارستان یا مدرسه یا بنای خیر دیگری میسازند و تظاهر به این هم دارند که هدفشان صد در صد خدمت انسانی است به جامعهای که به آن مدیونند، در حالی که زیر این پوشش مطلب دیگری نهفته شده،حفظ مقام یا مال و ثروت یا جلب توجه عوام، و تحکیم منافع مادی خود، و یا حتی دست زدن به خیانت هائی دور از چشم دیگران است! ولی به عکس ممکن است کسی کار کوچکی انجام دهد، با اخلاص تمام و انگیزهای صد درصد انسانی و روحانی.
اکنون باید پروندة این مردان بزرگ را، هم از نظر عمل، هم از نظر انگیزه و محرک(نیت)، مورد بررسی قرار داد. مسلّماً از چند صورت خارج نیست:
ا) گاهی هدف اصلی از اختراع صرفاً یک عمل تخریبی است، سپس در کنار آن منافعی برای نوع انسان نیز به وجود آمده که هدف واقعی مخترع یا مکتشف نبوده و یا در درجة دوم قرار داشته ، تکلیف این دسته از مخترعان کاملاً روشن است.
ب) گاهی مخترع یا مکتشف، هدفش بهرهگیری مادی و یا اسم و آوازه و شهرت است. در حقیقت، حکم تاجری دارد که برای درآمد بیش تر تأسیسات عام المنفعهای به وجود میآورد .برای گروهی ایجاد کار و برای مملکتی محصولاتی به ارمغان می آورد، بی آن که هیچ هدفی جز تحصیل درآمد داشته باشد. اگر کار دیگری در آمد بیش تری داشت، به سراغ آن میرفت.
البته چنین تجارت یا تولیدی اگر طبق موازین مشروع انجام گیرد، کار خلاف و حرامی نیست، ولی عمل فوق العادة مقدسی هم محسوب نمیشود.
از این گونه مخترعان و مکتشفان در طول تاریخ کم نبودند. نشانة این طرز تفکر همان است که اگر ببینند آن درآمد یا بیش تر از آن از راه هایی که مضرّ به حال جامعه است ،تأمین میشود (مثلاً در صنعت داروسازی بیست درصد سود میبرند و در هروئین سازی 50 درصد) این دسته خاص دومی را ترجیح میدهند. تکلیف این گروه نیز روشن است. آنها هیچ گونه طلبی نه از خدا دارند و نه از همنوعان خویش و پاداش آنها سود و شهرتی بوده که میخواستهو به آن رسیدهاند.
ج) گروه سومی هستند که مسلماً انگیزههای انسانی دارند یا اگر معتقد به خدا باشند ، انگیزههای الهی، و گاهی سالیان دراز از عمر خود را در گوشة لابراتوارها با نهایت فلاکت و محرومیت به سر میبرند، به امید این که خدمتی به نوع خود کنند، و ارمغانی به جهان انسانیت تقدیم دارند؛ زنجیری از پای دردمندی بگشایند و گرد و غباری از چهرة رنجدیدهای بیفشانند.
این گونه افراد اگر ایمان داشته باشند و محرک الهی، بحثی در آنها نیست. اگر نداشته باشند اما محرک شان انسانی و مردمی باشد، پاداش مناسبی از خداوند دریافت خواهند داشت. پاداش ممکن است در دنیا باشد، و ممکن است در جهان دیگر باشد،
مسلماً خداوند عالم عادل آن ها را محروم نمی کند، اما چگونه و چطور ؟
جزئیاتش بر ما روشن نیست، همین اندازه می توان گفت "خداوند اجر چنین نیکوکارانی را ضایع نمیکند" (البته اگر آنها در مورد پذیرش ایمان ، مصداق جاهل قاصر باشند، مسئله بسیار روشن تر است).
دلیل بر این مسئله علاوه بر حکم عقل، اشاراتی است که در آیات و یا روایات آمده است.
هیچ دلیلی نداریم که جملة «ان الله لا یضیع اجر المحسنین» شامل اینگونه اشخاص نشود، زیرا محسنین در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است. برادران یوسف هنگامی که نزد او آمدند، بی آن که او را بشناسند و در حالی که او را عزیز مصر میپنداشتند، به او گفتند:« انا نراک من المحسنین ؛ تو را از نیکوکاران میدانیم».
از این گذشته آیة «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره؛ هر کس به اندازة سنگینی ذره ای کار نیک کند، آن را میبیند و هر کس به مقدار ذره ای کار بد کند، آن را خواهد دید» به وضوح شامل اینگونه اشخاص میشود.
در حدیثی از علی بن یقطین از امام کاظم(ع) میخوانیم : در بنی اسرائیل مرد با ایمانی بود که همسایة کافری داشت. مرد بی ایمان نسبت به همسایة با ایمان خود نیک رفتاری می کرد. وقتی که از دنیا رفت ، خدا برای او خانهای بنا کرد که مانع از گرمای آتش شود . به او گفته شد: به سبب نیک رفتاریت نسبت به همسایة مؤمنت میباشد.
نیز از پیامبر اکرم(ص) دربارة عبدالله بن جدعان که از مشرکان معروف جاهلیت و از سران قریش بود، نقل شده : " کم عذاب ترین اهل جهنم ابن جدعان است، سؤال کردند : چرا؟ فرمود : گرسنگان را سیر میکرد".
پیامبر به عدی بن حاتم (فرزند حاتم طائی ) فرمود: دفع عن ابیک العذاب الشدید بسخاء نفسه ؛خداوند عذاب شدید را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت".
در حدیث دیگری از امام صادق(ع) میخوانیم: گروهی از یمن برای بحث و جدال خدمت پیامبر آمدند. میان آنها مردی بود که از همه بیش تر سخن میگفت و خشونت و لجاجت خاصی در برابر پیامبر مینمود.
پیامبر چنان عصبانی شد که آثارش در چهرة مبارکش کاملاً آشکار گردید، در این هنگام جبرئیل آمد و پیام الهی را چنین به پیامبر ابلاغ کرد: خداوند میفرماید این مردی است سخاوتمند . پیامبر با شنیدن این سخن خشمش فرو نشست، رو به سوی او کرد و فرمود: پروردگار به من چنین پیامی داده است. اگر به خاطر آن نبود، چنان بر تو سخت میگرفتم که عبرت دیگران گردی.
مرد پرسید: آیا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلی، عرض کرد: شهادت میدهم که معبودی جز "الله" نیست و تو رسول و فرستادة او هستی. به خدائی که تو را مبعوث کرد سوگند که تا کنون هیچ کس را از نزد خود محروم بر نگرداندهام". (9)
پی نوشت ها:
1. مطهري، عدل الهی، انتشارات صدرا، تهران، 1389ش، ص 335.
2. همان، ص 337 ـ 338.
3. همان، ص 339.
4. زلزال (99) آیة 7 ـ 8.
5. کهف (18) آیه 30.
6. ابراهیم (14) آیة 18 و مكارم شيرازي، تفسیر نمونه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1374ش، ج 10، ص 308.
7. عدل الهی، ص 347.
8. همان، ص 377.
9. تفسیر نمونه، ج 10، ص 312ـ 317.
۱۳۹۰/۰۹/۰۳ ۱۳:۳۶ شناسه مطلب: 54157
ما مسلمانان اعتقاد داریم اولین سؤال در آخرت نماز است، هرکس نمازش قبول است به باقی اعمال رسیدگی می کنند. حال فردی که در دیگر کشورهایی که قالبا بی دین یا در نهایت مسیحی هستند زندگی می کند اعمالش چگونه محاسبه خواهد شد. لطفا مفصل وکامل توضیح دهید.
پاسخ:
در ابتدا باید گفت: مراد پرسشگر محترم، روشن نیست. اگر هدف مسلمانانی است که در کشورهای یادشده زندگی می کنند وظیفه آنها نیز همانند سایر مسلمین است که در کشورهای اسلامی زندگی می کنند و تکلیف آنها فرقی با تکالیف سایر مسلمین ندارد. اگر مراد پیروان ادیان پیشین است؟ باید گفت: پیروان ادیان الهی هم به حکم کتاب خودشان که در آن به آمدن پیامبر اسلام اشاره شده، نیز به حکم عقل که باید به آخرین پیام الهی گوش فرا دهند، باید دین اسلام را بپذیرند.
بنابراین کفار و پیروان سایر ادیان الهی وظیفه دارند درباره دین خود و دین اسلام تحقیق کنند. دستورهای ادیان را با هم مقایسه کنند. پس از تحقیق دقیق و علمی، به حقیقت اسلام و حقانیت این دین پی خواهند برد. حال اگر پس از تحقیق به این نتیجه رسیدند که دین خودشان بر حق است و از طرفی به محتوای دین خود عمل کردند و بر کسی ظلم نکردند، چون حجت و دلیل و برهان بر اعتقاد خود دارند، خداوند آنان را عذاب نمی کند، ولی اگر تحقیق نکردند و با لجاجت بر دین خود پای فشاری کردند و با این که احتمال میدادند دین اسلام دین حقی باشد، به دنبال آن نرفتند، در وظیفه خود کوتاهی کرده، در نتیجه خداوند آنان را عذاب خواهد کرد.
چون با پایان دوران عمل و توجه به تعالیم یک دین به امر خداوند و آمدن پیامبر و شریعت جدید، دیگر عمل به آن دستورات قبلی عین مخالفت با اراده خداوند و ضد عبودیت و تسلیم در برابر اوست، در نتیجه در هر مقطع زمانی پیروی از یک دستور عمل مصداق تسلیم و تعبد و بندگی مطلق در برابر خداوند - که عامل اصلی کمال و سعادت بشر محسوب می شود - است.
پس می توان نتیجه گرفت همه پیروان راستین ادیان آسمانی گذشته در زمان انبیای خود - و حتی کسانی که با برهان و دلایل قابل قبول نزد عقل و خرد بر دین انبیای گذشته باقی ماندند و از ادیان جدید مطلع نشده یا زمینه تحقیق برای شان فراهم نشده، ولی در دین خود و پیروی از فرامین شریعت خود صادق بودند، مسلمان محسوب می شوند. دین و دینداری آن ها در قیامت مورد قبول قرار خواهد گرفت. در نتيجه اهل بهشت خواهند بود. هر چند یهودی یا مسیحی و... باشند. این مطلب از آیه شریفه 98 سوره نساء استفاده می شود. و به این گونه افراد مستضعف گفته می شود.
با آمدن دین جدید و کامل تر، هر مومن خداپرستی باید به دین جدید گرویده، لااقل در مورد ادیان احتمالی به بررسی و تحقیق بپردازد. اصرار بر باقی ماندن بر دین گذشته، در جا زدن و مخالفت با دستور الهی و سفارش انبیای پیشین و لجاجت و خلاف تسلیم بودن است، زیرا بر اساس آموزههای الهی که در آخرین وحینامه آسمان یعنی قرآن کریم آمده، کاملترین دین، آخرین دین آسمانی یعنی اسلام است. حتی اگر کسی غیر از اسلام را که کاملترین دین است پیروی کند از او پذیرفته نیست. قرآن کریم به صراحت فرمود: در هر دو مورد یعنی هم کاملترین دین و هم مورد رضایت خداوند، و هم درباره این که غیر از اسلام دینی دیگر پذیرفته نیست سخن گفته و فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» (1) امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را به شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما به عنوان آیینی برگزیدم.
درباره انحصار حقانیت به اسلام در عصر خاتم انبیا فرمود: « و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الاخره من الخاسرین» (2) و هر که جز اسلام دینی دیگر جوید هرگز از وی پذیرفته نشود، و وی در آخرت از زیانکاران است.
بنابر این در میان همه ادیان دین اسلام کاملترین دین است. در نتیجه ادیان دیگر آسمانی نسبت به اسلام نه تنها کامل نیستند، بلکه با آمدن اسلام سایر شرایع آسمانی نسخ شده است. اگر کسی برابر با شریعت ادیان پیشین عمل کند، به تکلیف الهی خود عمل نکرده است.
امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما به عنوان آیینی برگزیدم».
پس همه ادیان آسمانی برحق هستند. اما تنها در زمان خودشان یعنی قبل از ظهور پیامبرِ صاحب شریعت بعدی، دین حق و برگزیده خداوند برای انسان های همان عصر و زمان محسوب می شوند؛ اما در زمان کنونی که ادیان مختلفی وجود دارند، نمی توان همه را بر حق دانست. باید به دنبال دین حق در زمان کنونی، آن هم به مدد عقل و برهان گشت.
در نتيجه وجود محتوايي درست و مشترك بين اديان به معني نتيجه بخش بودن تبعيت از اين اديان در رسيدن به سعادت ابدي و بهشت محسوب نمي گردد. به يقين اصرار بر تبعيت از دستورات ادياني كه ديگر شريعت شان منقضي شده، تسليم بودن در برابر دستورات الهي نيست و نمي تواند موجب سعادت و نجات باشد؛ به علاوه كه اصولا اين اديان هم در مباني فكري و اعتقادي حتي در اصلي ترين امور مانند توحيد و هم در دستورات عملي و اخلاقي گرفتار انحرافات و آسيب هاي جدي و تحريفات عميق شده اند كه اعتقاد به اين باورها براي پيروان شان سودمند نخواهد بود .
پی نوشت ها:
1. مائده (5) آیه 3.
2. آل عمران(3)، آیه 85.
۱۳۹۰/۰۸/۲۸ ۱۸:۵۱ شناسه مطلب: 53858
بحث بنده مربوط به ولایت فقیه نمی شود بحث کلی است خود ولایت است با سلطه
چند نوع ولایت داریم؟ کدام یک بیشتر به معنی سلطه است؟ سلطه جیست؟ فرق ولایت با سلطه چیست؟
پاسخ:
ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب برخی از افراد میشود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدتهای فراوان، جلوهای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل میگردد.
ولایت (به کسر واو) به معنای امارت و سرپرستی است. ولایت (به فتح واو) به معنای محبت، نصرت، ربوبیت و مانند آن است.(1)
برخی درباره ولایت گفته اند:
ولایت از ولی گرفته شده و به معنای قرب است. در اصطلاح به کسی که از موهبت قرب حق تعالی بهرهمند است، ولی گفته میشود. ولایت به مفهوم خاص آن عبارت از مرتبه فنا در حق تعالی است، زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی و صفاتی و افعالی رسیده باشد و فانی فی الله و آراسته به اسما و صفات حق تعالی باشد، ولی الله خوانده میشود. ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب کسی میشود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدتهای فراوان، جلوهای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل میگردد.(2)
برای واژه ولایت معانی فراوان ذکر شده، در همه آن معانی این نکته نهفته است که ولایت در جایی صدق میکند که واسطه بین دو چیز به گونهای برداشته شود که هیچ غیری میان آن دو وجود نداشته باشد. همین معنا در قرب های گوناگون نسبی، مکانی، منزلتی، محبتی و مانند آن وجود دارد، به همین دلیل واژه ولی به هر دو طرف ولایت اطلاق میگردد، مثلا گفته میشود خداوند متولی تدبیر امور بنده خود است و هدایت او را به عهده دارد. پس ولی او است، همچنین گفته میشود که مومن حقیقی ولی پروردگارش است، زیرا همواره در پی انجام فرمانهای او است.(3)
گرچه واژه سلطه بار منفی دارد و بر تصرفات غاصبانه حکام جور اطلاق می شود، از این نظر هیچ ربطی بین ولایت که بار مثبت و کلمه وحیانی است، وجود ندارد. گاهی ممکن است در محاورات عرفی از حق تصرف شرعی و الهی با واژه سلطه تعبیر شود که در این صورت باید گفت: ولایت و حق تصرف در دو معنى به کار مى رود که نسبت میان این دو (در اصطلاح) عموم من وجه است.
معنى اول: سلطه تصرف در خصوص نفوس و اموال دیگران، همان گونه که شخص بر نفس و مال خود ولایت دارد. مى تواند به هر شکل و نحوى که بخواهد، تصرف کند، اعم از تصرفات خارجى، مانند آن که ولى، مولى علیه مانند فرزند کوچک خود را طبق مصلحت تحت عمل جراحى پزشک قرار دهد و یا او را با خود به سفر ببرد.
یا تصرفات اعتبارى در نفس او مانند آن که براى او زنى تزویج کند یا زن او را طلاق بدهد و یا در اموال مولى علیه تصرفاتى اعم از تصرفات خارجى و یا اعتبارى انجام دهد. اموال او را ـ طبق مصلحت ـ از جایى به جایى و یا از شهرى به شهر دیگر انتقال دهد یا آن که به فروش برساند یا اجاره دهد یا تعویض نماید.
معنى دوم: سلطه تصرف در امور اجتماعى و سیاسى کشور که از آن تعبیر به ولایت زعامت مى شود.
شاید اکثر فقها این نوع از ولایت که عبارت است از ولایت زعامت و ریاست حکومت اسلامى برای ولی فقیه قبول دارند. زیرا فقیه جامع الشرایط ـ اعم از شرایط شرعى و سیاسى، اجتماعى و عرفى ـ نسبت به حاکمیت اسلامى از دیگران اولى است؛ چه آن که حفظ نظم اسلامى باید به دست کسى انجام شود که آگاهى کامل از احکام اسلام و قوانین آن داشته باشد. با اندک توجهى به ضرورت حفظ نظم اسلامى ـ در صورت امکان ـ و قدرت و اختیار فقیه، به این نتیجه مى رسیم که حق حاکمیت اسلامى و ولایت تصرف در امور اجتماعى و سیاسى با فقیه است.
ولایت به معناى اول که یک نوع ویژگی فوق العاده است، بسیارى از علما آن را مخصوص معصومان(ع) دانسته اند.(4)
پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع)، هم به دلیل برخوردارى از مقام عصمت و هم به دلیل دارا بودن منصب حکومت و سرپرستى جامعه داراى ولایت بر مردم هستند. ولى محدوده این دو ولایت با هم فرق دارد؛ به این صورت که حضرات(ع) بر اساس مقام عصمت خود مجاز به تصرف در امور خصوصى مردم هستند؛ یعنى مى توانند در امور شخصى مردم به آنان امر و نهى کنند، مثلا به کسى دستور دهند که همسرش را طلاق دهد یا اموالش را بفروشد یا شغل معینى را عهده دار شود.
اما بر اساس ولایت و حکومت خود بر جامعه، فقط مجاز به تصرف در امور عمومى مردم هستند، چرا که حکومت اصولا عهده دار تنظیم امور عمومى مردم است؛ یعنى امورى که ناشى از زندگى اجتماعى است.
ولایت به معنای اول که ولایت بر نفوس و اموال مردم است، برای نبی و امام به ادله گوناگون قابل اثبات است که به دو دلیل علاوه بر دلیل عصمتی که به عنوان دلیل عقلی اشاره کردیم، می پردازیم:
1- اولین دلیل عبارت از این آیه است: « النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم(5)؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است».
2- دومین دلیل حدیث نبوی است: « انا اولى بکل مؤمن من نفسه (6)؛ نسبت به هر مومنی از خودش سزاوارترم».
آنچه در این باب ( ولایت بر نفوس و اموال مردم ) بر پیامبر و امام ثابت است، بیش تر از ولایت شخص بر نفس خود نیست. همان گونه که شخص در حدود شرعی مجاز به تصرف در مال و جان خود است، پیامبر و امام هم در همین محدوده مجاز به تصرف در جان و مال دیگران می باشند. همان طور که شخص نمی تواند بی دلیل شرعی و عقلی جان خود را به خطر بیاندازد، پیامبر و امام نیز مجاز نیستند جان یک فرد را بدون دلیل شرعی و عقلی به خطر بیاندازند.
همان گونه که شخص نمی تواند در مال خود تصرف غیر شرعی کند، امام و پیامبر نیز نمی توانند بدون دلیل شرعی در مال دیگری در جهت منافع جامعه دخل و تصرف نمایند. منشا این نوع از ولایت، عصمت معصومین (امام و پیامبر) علیهم السلام می باشد.(7)
نسبت میان این دو معنى ـ از ولایت تصرف ـ عموم من وجه است؛ یعنى ممکن است کسى هر دو نوع ولایت تصرف را دارا باشد، مانند پیامبر و امامان معصوم که هم داراى سلطه بر کشور بوده و هم سلطه بر نفوس و اموال شخصى افراد داشتند. ممکن است کسى تنها داراى یکى از این دو ولایت باشد، مانند ولی فقیه که تنها ولایت به معنای دوم را دارد. بسیاری از فقها ولایت به معنای اول را در مورد ولی فقیه قبول نکرده اند.
ولایت بالذات و بالاصاله از آن خداوند است، ولی انبیا و اولیا و در زمان غیبت حضرت مهدی(ع) فقهای دارای شرایط به نحوی مظهریت ولایت الهی را دارند.
«ولایت و حکومت همگی اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد. اگر انبیا و مرسلان و ائمه(ع) ولایت تکوینی و یا ولایت تشریعی و حکومت بر جامعه بشری دارند، ولایتها، ظهوری از ولایت خدا و به اذن و فرمان اوست. اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامعالشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمانان وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند می باشد و گرنه، انسانها آزاد آفریده شدهاند و هیچ انسانی سرپرست انسان دیگر نیست».(8)
واژه وِلایت (به کسر واو) به معنای امارت و سرپرستی است. وَلایت (به فتح واو) به معنای محبت، نصرت، ربوبیت است. ولایت عبارت است از قیام بنده به حق در مقام فنا از نفس خود. قیام در پی تدبیر و سرپرستی حق نسبت به بندة حاصل میشود که تدبیر انسان را به نهایت مقام قرب الهی میرساند. از این رو، وَلِیّ به کسی گفته میشود که خداوند به طور خاص متولی و سرپرست امور زندگی و شئون وجودی او باشد. او را از گزند کارهای ناشایست حفظ نماید تا از این رهگذر به مقام کمال نهایی خویش نایل آید. همان حقیقتی است که در قرآن کریم اشاره شده: «وهو یتولّى الصالحین».(9)(10)
ولایت مفهومی است که اطلاقاتی بسیاری دارد، نظیر ولایت پدر بر فرزند و یا ولایت پدر در اجازه عقد دختر و یا ولایت به معنای سرپرستی مرد نسبت به زنش و یا ولایت فرشتگان مدبر عالم بر جهان هستی. ولایت به مفهوم خاص آن عبارت از مرتبة فنا در حق تعالى است، زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی و صفاتی و افعالی رسیده و فانی فی الله و آراسته به اسمای و صفات حق تعالى باشد، ولی الله خوانده میشود.
ولایت گاهی به عنوان موهبت الهی نصیب برخی از افراد میشود. گاهی در پی ریاضت و مجاهدتهای فراوان، جلوهای از آن برای برخی از سالکان راستین حاصل میگردد.
ولایت از نظر عرفانی دارای مراتب است. مرتبه عالی ولایت که از آن به ولایت مطلقه یاد میشود، اختصاص به انسان کامل (پیامبر و اهل بیت) دارد. جلوههایی از آن حقیقت معنوی و پدیدة متعالی نصیب برخی سالکان راستین نیز خواهد شد. بر اساس آنچه از آموزههای عرفانی به دست میآید، ولایت مطلقه از آن مقام ختمی مرتبت است. او در واقع ولی مطلق است، اما انبیای دیگر و اولیای معصوم(ع) به تبع از آن مقام دارای ولایتند.
بنابراین ولایت مطلقه بالاصاله از آن مقام ختمی مرتبت است و به تبع از آن انبیا و اولیای معصوم است. عارفان و سالکان و صالحان نیز به نوبة خود بعد از اولیا میتوانند جلوههای از آن نور متعالی را داشته باشند. از ولایت انسان کامل (پیامبر و اهل بیت) به ولایت شمسیّه و از ولایت سایرین به ولایت قمریه یاد شده است.
چون همان طور که قمر(ماه) در پرتوی نور آفتاب روشن میشود، سالکان راستین نیز در پرتوی ولایت انسان کامل دارای ولایت معنوی تبعی میشوند و جلوهای از آن ولایت و معنویت نصیبشان میگردد.(11)
پینوشتها:
1. طریحی، مجمع البحرین، مکتبه المرتضویه، تهران، 1365 ش، ج 1-2، ص 455.
2. صدر المتالهین، مفاتیح الغیب، موسسه النشر تاریخی العربی، بیروت، 1419ق. ج 2، ص 573.
3. طبا طبایی، المیزان، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1370 ش. ج 10، ص 89،
4. آیت الله سیدمحمد مهدى موسوى خلخالى، حاکمیت در اسلام، دفتر تبلیغات، قم، 1378 ش، ص 334 ـ 333.
5. احزاب (33) آیه 6.
6. کلینی، اصول الکافی، درا الکتب الاسلامیه، تهران، 1380 ق، ج 1، ص 406، حدیث 6.
7. سید محمد صادق روحانی، فقه الصادق، موسسه نشر فقیه الصادق، قم، ص161-164.
8. جوادی آملی، ولایت فقیه، نشر اسراء، قم، 1378ش. ص 133.
9. اعراف (7) آیه 196.
10. صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، مؤسسه آثار امام خمینی، 1387ش، ص 230.
11. صادقی، سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی، مؤسسه آثار امام، 1387ش، ص 155.
۱۳۹۰/۰۸/۲۷ ۰۰:۱۱ شناسه مطلب: 53726
طبق گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) اگر کسی بمیرد و امام زمان خود را نشانسد به مرگ جاهلیت مرده. پس قطعاً حضرت زهرا (سلام الله علیها) امام زمان خود را شناخته و از او پیروی می کرده است، پس چرا اهل سنت ابوبکر و ... را امام قرار می دهند؟
با توجه به اینکه حضرت فاطمه (س) معصوم اند و در زمان خود امامی داشته اند که آن هم امام علی (علیه السلام) بوده، چرا اهل سنت این را قبول نمی کنند؟
پاسخ:
به چند نكته توجه فرمائيد:
1. اهل سنت به دنبال اتفاقي كه در صدر اسلام مبني بر افتادن زمام خلافت به دست ابوبكر و تبديل شدن مقام الهي ولايت و جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله) به منصب مردمي و ظاهري و حكومتي بود، عملا اعتقادي به امامت به معنائي كه پيروان اهل بيت (علیهم السلام) به پيروي از دستور قرآن(1) و پيامبر (ص) معتقدند(2)، ندارند. اگرچه اميرالمؤمنين را به عنوان خليفه چهارم مي پذيرند، لكن با مشاهده خطاها و اعترافات خليفه اول و به ويژه خليفه دوم نسبت به ضعف و نداشتن علم كافي در مسائل ديني و همچنين عملكرد تبعيض آميز و بد خليفه سوم براي هيچ كس از خلفا حتي ابوبكر مقام امامت را نمي پذيرند(3). آن ها را به عنوان خليفه و حاكم ظاهري مي شناسند.
2. به رغم ادله قطعي مبني بر عصمت و طهارت اهل بيت و به ويژه حضرت زهرا (س) (4) به جهت مخالفت عملي خليفه اول و دوم با اهل بيت و حضرت زهرا (س) و به ويژه جسارت نمودن آن ها و به آتش كشيدن خانه حضرت و... غضب و خشم حضرت زهرا (س) را تا آخرين لحظه عمر با خود داشتند(5). به ناچار براي توجيه عمل آن ها عصمت حضرت زهرا را نمي پذيرند.
3. روايت مذكور در مورد شناخت امام زمان كه طبق مفاد آن فردي كه بدون شناخت و پذيرش ولايت امام زمان خود از دنيا رود، به مرگ جاهليت مرده و مسلمان محسوب نمي شود، مورد پذيرش اهل سنت مي باشد(6). بنا بر فرض عدم قبول عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نيز نمي توانند اين پرسش را پاسخ دهند، زيرا بنا بر ادله خود مي دانند كه طبق فرموده پيامبر (ص) غضب حضرت زهرا به معناي غضب خداوند مي باشد (7)، در حالي كه حضرت زهرا تا آخرين لحظه حيات از ابوبكر و عمر غضبناك بود(8) حتي به آن ها نگاه نكرد تا چه رسد بيعت نمايد. بايد در مورد مسلمان بودن حضرت زهرا ترديد كنند كه مقام حضرت زهرا چنان فروزان است كه جرات چنين تصوري را ندارند. پس راهي جز انكار امامت حقيقي ابوبكر باقي نمي ماند. برخي از عالمان اهل سنت با توجه به همين مطلب و با استناد به همين اتفاق شيعه شدند.(9)
پي نوشت ها:
1.نساء(4) آيه 59.
2.در كتاب شريف المراجعات بسياري از اين روايات از منابع مهم اهل سنت به همراه اعترافات بزرگان آن ها بر صحت اين روايات نقل شده است ( علامه سید شرفالدین،المراجعات ،ص28 - 31،بي جا ،بي تا )
3.تفتازاني ،شرح مقاصد، ج 5، ص 249.بي جا بي تا .
4.احزاب (33) آیه 33.
5.مسلم نيشابوري ،صحيح مسلم،ج5 ،ص 154،بي جا ،بي تا.
6.احمد حنبل،مسند احمد،ج4 ،ص 96،دار صادر،بي تا.
7.متقی هندی،کنز العمال ، ج 12 ، ص 111،بي جا ،بي تا.
8.بخاري، صحيح بخاري،ج5 ،ص 82،بي جا ،بي تا.
9. دکتر تیجانی سماوی،آن گاه هدایت شدم .
۱۳۹۰/۰۸/۲۶ ۱۴:۵۹ شناسه مطلب: 53670
ديدگاه صحيح درباره عيد نوروز چیست؟
پاسخ:
«عيد» به معناي عود و بازگشت است و ديدگاههاي متفاوتي درباره آن وجود دارد.
نگاه نخست به عيد از سوي كساني است كه عيد نوروز را عيد خرافه پرستان مي دانند كه به ما ارث رسيده است و براي كمرنگ كردن عيدهاي الهي همانند غدير، قربان، فطر و جمعه است. از اين رو، آتش پرستان و زرتشيان در ايران باستان بدان اهميت فراواني داده اند و با مراسمي چون چهارشنبه سوري، نحسي سيزده و مراسم سيزده به در، شيوه اي ناشايست به جاي گذاشته اند.
دليل سخن اينان رفتار امام هفتم عليه السلام است كه از نشستن در عيد نوروز و حضور در مراسم اين روز خودداري ورزيد.
ديدگاه دوم، مخصوص كساني است كه عيد نوروز را عيدي ارزشمند از نياكان ما در ايران زمين مي دانند كه عظمتي روزافزون دارد. با آن طبيعتِ سبز، اميد و رويش به دنبال خود آورده و ديد و بازديدها غبار كدورت را زدوده، صميميت و مهرباني به ارمغان مي آورد و با ضيافت ها، لباس هاي نو، مسافرت ها و جوش و خروش در زندگي، افزون بر مراسم ملي، نوعي احياگري ارزش هاي مذهبي نيز فراهم مي شود.
پيروان سومين ديدگاه بر اين باورند كه ما اصول خدشه ناپذيري در فرهنگ خود داريم كه برتري و ارزش آنها در قالب الفاظ، سنت ها و يا آداب و رسوم ملي ميهني نمي گنجد، از آموزه هاي وحياني سرچشمه گرفته و با توجه به ويژگيهاي انسان شناسي، روانشناسي و جامعه شناسي، گستره اي از معرفت و بينش نصيب انسان مي سازد؛ همانند مباني چشمگيري چون:
1. دستيابي به كمال و تكامل و رسيدن به مقام والاي خليفة اللهي به عنوان هدف نخست آفرينش.
2. احترام به آداب و رسوم و سنت هاي ملي و عادات قبيله اي به هنگام عدم اصطكاك هر يك با اصول بنيادين ديني.
اينان بر اين باورند كه زمان و مكان در ذات خود - بدون حادثه و يا حماسه اي - هيچ ارزشي ندارند، بلكه قداست يا نحوست ايام به خاطر حضور ارزشي از ارزش هاي الهي و يا نبود صفتي از صفات آسماني است.
حضور هاله اي از عظمت زرين و جاودان اطراف برخي مناسبت ها، بدان خاطر است كه هر يك چونان بيرقي هميشه برافراشته و نشاني نمايان، مسير سعادت، نيكبختي و هدايت را به انسان ها مي آموزد، از اين رو آداب خاصي نيز براي هر يك وجود دارد، همانند روز ولايت و رهبري (عيد غدير)؛ روز ذبح حيوان هواي نفس (عيد قربان)؛ روز شادي و موفقيت در اردوگاه رمضان (عيد فطر) و...
حال اگر چنين ويژگي براي عيد نوروز نيز وجود داشته باشد، بي شك عظمتي فرا ملي يافته، شعاع عرشي آن افزون تر از ابعاد محدود خاكي زمين مي گردد. چنان كه امام علي عليه السلام به خاطر كار پسنديده يكي از اصحاب در روز عيد نوروز، بدو فرمود:
«هر روز را نوروز سازيد».(2)
و در سخني ديگر درباره نوروز فرمود:
«نيروزنا كل يوم»؛(3) «هر روز براي ما، نوروز است».
پس عيد نوروز، روزي خجسته و فرخنده است، اما براي چه كساني؟ و چگونه؟ اگر جلوه بندگي يابد و يا روز پيمان خداوند با بندگان در دوري از نافرماني شود و يا به گفته پيشواي ششم شيعيان عليه السلام گشايش سختي ها و اندوه شيعيان و اهل بيت عليهم السلام در آن رخ دهد، در اين صورت نه تنها «عيد باستاني» بلكه «عيد آسماني» خواهد بود كه روزي نو، باشكوه و سرنوشت ساز خواهد بود. آنچه معيار اصيل در اين ميان است بينش، گرايش و كنش و واكنش است.
عيد در نگاه معصومان عليه السلام از ارزشي خاص برخوردار است، از اين رو شب عيد، صبح عيد، ظهر و روز عيد داراي اعمال ويژهاي است. گو اينكه لحظات روز عيد با غير آن هيچ تفاوت ظاهري ندارد اما در سخنان پيشوايان معصوم عليهم السلام، پارهاي اعمال داراي ارزشي برابر با «بيست حج» دانسته شده، در حالي كه همين عمل در «روز عيد همسان با يكصد حج» معرفي شده است!
رسول اكرم صلي الله عليه وآله مي فرمود:
«خداوند از هر چه كه آفريد تعدادي را براي خود برگزيد، از ميان شب ها، شبهاي جمعه، شب نيمه شعبان، شب قدر و شبهاي عيد فطر و قربان و از ميان روزها، روزهاي جمعه و عيد را انتخاب كرد.»(4)
برخي روايات عظمتي افزون براي عيد نوروز دانسته اند، زيرا عيد غديرخم را برابر با اول فروردين سال دهم هجري شمسي قلمداد كرده اند، از اين رو رنگ و عطري الهي و ولايي به نوروز بخشيده اند.
يكي از ياران امام صادق عليه السلام روز عيد نوروز خدمت آن حضرت رسيد. امام بدو فرمود: «امروز را مي شناسي»؟
او گفت: روزي است كه عجم ها آن را بزرگ مي شمارند و در آن روز به يكديگر هديه مي دهند.
حضرت فرمود: «... امروز روزي است كه خداوند از بندگان خود پيمان گرفت تا او را عبادت كنند و به او شرك نورزند و به پيامبران و حجج الهي و ائمه معصومين عليهم السلام ايمان آورند و... در اين روز قائم ما ظاهر مي شود و نوروزي نمي رسد مگر اينكه ما اهل بيت ظهور اسلام و گشايش آن را توقع داريم، چون نوروز از روزهاي ما و شيعيان است.»(5)
از آن سو، برخي روايات - به خاطر سنت هاي زشت و ناپسندي كه در گفتار و رفتار افراد در عيد نوروز مشاهده مي شده - برخورد پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله يا امام معصوم عليه السلام را نسبت به اين عيد با تلخي ترسيم كرده اند - كه با توجه به چهار نكته قسمت پيشين - به خوبي درمي آبيم هر گاه ارزشها و معيارهاي سلامت و سعادت اشخاص زير سوال رود، مخالفت ديني و رهبران مذهبي ديده مي شود. از اين رو، امام علي عليه السلام فرمود:
«امروز براي ما عيد است و فردا نيز عيد ماست و هر روزي كه در آن خدا را نافرماني نكرده باشيم براي ما عيد است».(6)
پی نوشت ها:
(1) جوانان، پرسشها و پاسخها (جلد اول)، احمد لقماني، انتشارات بهشت بينش، قم.
(2) وسايل الشيعه، ج 12، ص 214.
(3) كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 300.
(4) بحار الانوار، ج 91، ص 126.
(5) چهل حديث عيد، ص 40.
(6) بحارالانوار، ج 59، ص 100؛ ج 6، ص 73 و 79؛ ج 14، ص 370؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 26؛ تفسير المعين، ص 127.
۱۳۹۰/۰۸/۲۶ ۱۲:۰۵ شناسه مطلب: 53658
آیا دین زرتشت جزء ادیان رسمی الهی به شمار می آید؟
پاسخ:
اگرچه درباره این که دین زرتشت از ادیان الهی بوده یا نه، اختلاف نظر وجود دارد، اما از تاریخ ادیان الهی و برخی روایات اسلامی به دست میآید که زرتشت از ادیان الهی و این دین منسوب به زرتشت می باشد. زرتشت، پیامبری از پیامبران الهی است؛ هر چند محل و تاریخ تولد وی روشن نمی باشد. این ابهام تا حدی است که عدهای ظهور او را در قرن یازدهم قبل از میلاد و برخی در قرن ششم یا هفتم ذکر کردهاند. در مورد محل تولد او نیز، برخی محققان او را آذربایجانی و عدهای او را اهل خوارزم و بلخ میدانند.
"مولون" زادگاه او را سیستان، و "تاین بى" ظهور زرتشت را در حوزه بین النهرین و بالأخره بعضی او را اهل شهر ری میدانند. (1)
اما با همه اختلاف عجیبی که در تاریخ و محل ظهور و تولد او وجود دارد، چند نکته را از لحاظ تاریخی، میتوان قطعی تلقی نمود:
1. زرتشت، پیامبری از انبیای الهی و از سرزمین ایران باستان بوده است.
2. او دارای کتاب آسمانی بوده و کتابش از بین رفت؛ اما با تکیه بر خاطرات و اذهان و به اصطلاح آنچه در سینه اشخاص بود، مطالبی جمع آوری شد و به نام کتاب مقدس تکثیر گشت.
3. زرتشت، به دست قوم خویش کشته شد.
جهت شفاف تر شدن مطلب، به چند روایت زیر دقت نمایید:
- در برخی روایات میخوانیم: مشرکان مکه از پیامبر (صلی الله علیه وآله) تقاضا کردند از آنها جزیه بگیرد و اجازه بت پرستی به آنها بدهد. پیامبر فرمود: من جز از اهل کتاب جزیه نمی گیرم. آنها در پاسخ گفتند: چگونه چنین میگویی، در حالی که از مجوس منطقه هجر، جزیه گرفتهای؟ پیامبر فرمود: مجوس، پیامبر و کتاب آسمانی داشتند، پیامبرشان را به قتل رساندند و کتاب او را آتش زدند.
- اصبغ بن نباته میگوید: وقتی علی(علیه السلام) بر فراز منبر فرمود: از من سؤال کنید، پیش از آن که مرا نیابید. اشعث بن قیس (منافق معروف) برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! چگونه از مجوس جزیه گرفته میشود، در حالی که کتاب آسمانی بر آنها نازل نشده و پیامبری نداشتهاند؟ فرمود: خداوند کتابی بر آنها نازل کرد و پیامبری مبعوث نمود.
- بر اساس روایتی از امام زین العابدین (ع) پیامبر فرمود: با مجوسیها طبق سنت اهل کتاب رفتار نمایید. (2)
مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: «مراد از مجوس، قوم معروفى هستند که به زرتشت گرویدهاند. این لفظ درقرآن یک بار به کار رفته است. در قرآن (3) مجوس در صف و در ردیف اهل کتاب، یعنى یهود و نصارا و در برابر مشرکان قرار گرفتهاند. بنابراین، از این آیه استفاده میشود که زرتشتی ها، پیروان پیامبر الهی بودند؛ امّا همانند سایر ادیان، دین آنها منسوخ و کتاب آسمانی آنها تحریف شد. (4)
آنچه امروز به نام «اوستا» و از زرتشت در دست پیروان او وجود دارد، تنها بخشی از آن کتاب است که مورد تحریف قرار گرفته، از جاهای پراکنده به دست آمده است و اعتبار آن قطعی نیست.
پی نوشت ها:
1. عبدالله مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 1، ص 334ـ 336، منطق، قم، 1373ش.
2. ناصر مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 14 ص 45ـ 46، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374 ش.
3. حج (22)، آیه 17.
4. المیزان، ترجمه فارسی، ج 14، ص 532ـ 537، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین، قم ، 1374 ش (با تلخیص).
۱۳۹۰/۰۸/۲۲ ۲۱:۰۵ شناسه مطلب: 53357
دلایل ولایت وخلافت بلافصل امیرالمومنین (روحی فداه) چیست؟
پاسخ:
ادله این امر بسیار است و در هر کدام تألیفات و کتاب ها و مقاله هایی تالیف شده که مجال پرداخت آن گونه به این ادله نیست؛ اما در این مجال تنها به ذکر برخی موارد آن ها به طور مختصر بسنده می شود:
1ـ دلایل قرآنی مسئله، یکی عبارت است از آیه ولایت:
«إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون؛(1) ولی شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آوردهاند، همان کسانی که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند».
بسیاری از مفسران و محدثان چه از شیعه و اهل سنت نقل کردهاند که این آیه در شأن علیّ(ع) نازل شده است، گرچه واژه ولی معنای گوناگون دارد، ولی یکی از معروفترین معانی آن سرپرستی و صاحب اختیار، یار و ناصر و دوست است. از سیاق آیه و شواهدی دیگر به روشن به دست میآید که مراد از ولایت در آیه همان سرپرستی است. بنابر این هدف آیه این است که تنها خدا و پیامبر و کسی که در حال رکوع صدقه میدهد (یعنی علی) بر مؤمنان ولایت دارند، بدین معنا که صاحب اختیار و سرپرست امور آناناند و حق تصرّف در شئون ایشان را دارند.
دلیل دیگر قرآنی آیة تبلیغ است:
«یا أیّها الرسول بلّغ ما أُنزل إلیک من ربّک وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس إنّ الله لا یهدی القوم الکافرین؛(2) ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن. اگر نکنی، پیامش را نرساندهای و خدا تو را از گزند مردم نگاه میدارد. آری، خدا گروه کافران را هدایت نمیکند».
با توجه به شواهد روایی و سایر مسایل معلوم میشود که آیة تبلیغ در صدد بیان آن است که حکمی بر پیامبر نازل شده بود که در صورت ابلاغ آن، رسول خدا در معرض این اتهام قرار میگرفت که به دنبال منافع شخصی خود است و تبلیغ اسلام را بر پایه منافع خود انجام میدهد. پیامبر از ترس ایراد این اتهام و افکندن آتش تردید در الهی بودن رسالتش، ابلاغ آن را به تأخیر میانداخت، با توجه به شأن نزول آیه، این حکم چیزی جز امامت و خلافت علی نبوده است. ترس پیامبر نیز از آن بود که با اعلام این امر، به رعایت روابط نسبی و فامیلی و ترجیح آن بر مصالح امت متهم شود.
همچنین بیش از دهها آیه در قرآن وجود دارند که از فضایل علی(ع) و برتری او بر دیگر اصحاب پیامبر حکایت میکنند، این آیات در مجموع برتری معنوی علی(ع) را بر دیگر مدعیان خلافت پیامبر ثابت میکند. با توجه به لزوم برتر بودن امام بر دیگران، آیات مزبور دلیل قاطع دیگری بر امامت علی(ع) و خلافت بلافصل او به شمار میآیند.(3)
2ـ اما دلایل روایی مسئله فراوان است. در مجموع باید گفت: همانگونه که آن آیات، متضمن نص خداوند بر ولایت علی(ع)اند، روایات نیز بیانگر نص پیامبرند و به روشنی این حقیقت را آشکار میسازند که پیامبر در زمان حیات خود بارها و به تعابیر گوناگون بر وصایت و جانشینی علی(ع) تأکید ورزید، به گونهای که هیچ شک و تردیدی برای کسی که از سر انصاف جویای حقیقت باشد، باقی نمانده است.
معرفی علی(ع) از سوی پیامبر رأی شخصی حضرت نبود، بلکه ابلاغ رسالتی است که خداوند بر عهده ایشان نهاد. در این جا به چند روایت میپردازیم:
در حدیث آمده که در روز آغاز دعوت، پیامبر از قومش پرسید: کدامیک از شما مرا در این امر یاری میدهد تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟
علی(ع) عرض کرد: من تو را یاری میکنم. پیامبر فرمود: این شخص برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است، پس سخنان او را گوش دارید و از او پیروی کنید.(4)
در حدیث منزلت که شیعه و سنی نقل کرده ،آمده است که رسول خدا خطاب به علی(ع) فرمود:
«أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؛(5) تو برای من به منزلة هارون برای موسى هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».
در حدیث غدیر که در منابع شیعی و سنی آمده، گزارش شده که پیامبر دست علی(ع) را گرفت و پس از آن همگان او را شناختند فرمود:
«ای مردم! چه کسی بر مؤمنان از خود آنان اولى و سزاوارتر است؟» جواب دادند: خدا و پیامبرش بهتر میدانند. پیامبر فرمود:« خداوند مولای من و من مولای مؤمنانام و بر آنان از خودشان اولىتر هستم». بعد سه بار فرمود: «فمن کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، پس هر کس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست».
در این هنگام مردم گروه گروه به علی(ع) تبریک گفتند، ازجمله عمر خطاب به علی گفت:« بخٍ بخٍ لک یا ابن ابی طالب أصبحت مولای و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة؛ گوارا باد بر تو ای پسر ابی طالب، مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی گشتی».(6)
با اندک تأملی در واقعة غدیر و سخنان پیامبر(ص) آشکار میشود که هرچند پیش از آن رسول خدا در مناسبتهای گوناگون خلافت و امامت علی(ع) را برای مردم اعلام کرده بود، اما اعلام رسمی و عمومی این امر در روز غدیر انجام پذیرفت، به گونهای که حجت بر همگان تمام شود و عذر و بهانهای برای انکار این امر باقی نماند.(7)
پینوشتها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. همان، آیه 67.
3. محمد سعیدی مهر ، آموزش کلام اسلامی، نشر مؤسسه فرهنگی طه، قم 1378ش، ج 2، ص 160.
4.علامه امینی ، الغدیر، نشر دار الکتاب الاسلامی، 1366ش، ج 2، ص 278 ـ 289.
5. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 163.
6. الغدیر، همان ج 2، ص 34، ص 42.
7. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 167.