كلام

با توجه به اینکه معتقدیم نائب عام امام عصر(عجل الله فرجه)، ولی فقیه است:

1- با توجه به اینکه خبرگان رهبری نیز ممکن است در تصمیم گیری های خود دچار اشتباه شوند (همانگونه که در انتخاب مرحوم منتظری بعنوان جانشین اشتباه کردند) آیا مردم حق دارند اگر به نظر آنها رهبر اشتباه کرد به وی تذکر بدهند یا در روزنامه مقاله نوشته و یا سخنرانی کنند تا رهبر اشتباهش را تصحیح نماید؟

2 - آیا فردی را که خبرگان انتخاب می نمایند امام عصر موظف به هدایت اوست؟ آیا ممکن است از نظر امام عصر(عج) فرد دیگری ولی فقیه مردم باشد که خبرگان از او غافل شده اند و یا در کشور دیگری است؟ همانگونه که امام راحل (ره) در وصیتنامه خود ذکر کردند ایشان از قصور و تقصیرهای خود درخواست عفو نمودند یعنی پس ممکن است ولی فقیه نیز در وظایف محوله خود که مربوط به جامعه می شود کوتاهی یا اشتباه کند. آیا این امر با آنچه که به آن معتقدیم مبنی بر اینکه ولی فقیه را امام عصر (عج) هدایت می نماید منافات ندارد؟

3- به گفته حضرت آیت ا... جوادی آملی هر کس می تواند با طی مراتب تقوی به عصمت برسد و این امر منحصر به چهارده معصوم نیست. آیا باتوجه به اینکه ولی فقیه از نظر تقوا و شجاعت و ... لااقل از دیگر مراجع سر می باشد و از سوئی از هدایت امام عصر(عج) نیز برخوردار است معصوم است؟

پرسش1- با توجه به اینکه خبرگان رهبری نیز ممکن است در تصمیم گیری های خود دچار اشتباه شوند (همانگونه که در انتخاب مرحوم منتظری بعنوان جانشین اشتباه کردند) آیا مردم حق دارند اگر به نظر آنها رهبر اشتباه کرد به وی تذکر بدهند یا در روزنامه مقاله نوشته و یا سخنرانی کنند تا رهبر اشتباهش را تصحیح نماید؟
پاسخ:
وقتی ما سیستم ولایت فقیه بر اساس انتخاب افراد غیر معصوم را پذیرفتیم. طبیعی است که احتمال بروز اشتباه و خطا در این امر وجود دارد هرچند معتقدیم در سیستم های انتخاب بشری و بر مبنای انتخاب نخبگان یک رشته این شیوه بهترین گزینه در انتخاب ولی فقیه است؛ به همین جهت در قانون ساختارهای تصحیح اشتباه یا جلوگیری از خطرات احتمالی یا مضرات بیشتر تعبیه شده چنان که در مورد شخص آیه الله منتظری به همین شکل عمل شد.
به همین نسبت در مورد فرد ولی فقیه هم همین قاعده و امکان اشتباه و خطا امری کاملا ممکن و محتمل است هرچند تحقق خارجی این امر را در اندازه حداقل ممکن می دانیم. حال سخن در این است که در فرض بروز خطا و اشتباه از جانب ولی فقیه چه باید کرد؟
از آن جهت که تصمیمات رهبر در اداره جامعه برخاسته از نظرات کارشناسانه وی در امور گوناگون است، درک درستی یا نادرستی این تصمیمات نیز بر عهده کارشناسان فن خواهد بود؛ در واقع از آنجا که رهبر بر اساس مبانی دینی و فقهی و بر اساس جمع بندی مصالح کلان اجتماعی و سیاسی اقدام به تصمیم گیری و ارائه نظر می نماید، درک درستی یا نادرستی این تصمیم گیری ها نیز نیازمند تأمل کارشناسانه و بررسی نخبگان فن است همان گونه که تنها یک تیم پزشکی مجرب می تواند در مورد درستی عملکرد یک پزشک حاذق در جراحی یک بیمار یا در تجویز داروهای مختلف اظهار نظر نماید.
به همین جهت اظهارنظر توده جامعه در این زمینه قبل از بررسی و کارشناسی کارشناسان فن و نخبگان اگاه به مبانی ذکر شده بی مورد خواهد بود.
اما درعین حال لازم است که کارشناسان مربوطه به دقت نسبت به عملکرد رهبر و ولی فقیه تامل و دقت داشته باشند و احتمالا اشتباهات را تذکر دهند، چنان که این امر در خبرگان رهبری توسط کمیسیون ویژه ای به دقت انجام می پذیرد و صلاحیت رهبر در مورد ادامه رهبری بر اساس تصمیم گیری ها و اظهار نظرهای سال قبل مورد بررسی قرار می گیرد؛ البته روشن است که به دلیل حفظ جایگاه و شأن رهبری این قبیل بررسی ها رسانه ای نشده و نمود خارجی پیدا نمی کند.
بر اساس قانون مجلس خبرگان رهبری دارای 6 کمیسیون تخصصی "اصل 108 قانون اساسی به منظور بررسی و تدوین قوانین مربوط به خبرگان "، "امور مالی و اداری "، "اصول 107 و 109 قانون اساسی، "سیاسی - اجتماعی، "تحقیق موضوع اصل 111 قانون اساسی " و "بررسی راه‌های پاسداری و حراست از ولایت فقیه " است.
یکی از مهم‌ترین آنها کمیسیون تحقیق است که موضوع اصل 111 قانون اساسی را که می گوید "هر گاه رهبر از انجام وظایف قانونی خود ناتوان یا فاقد یکی از شرایط مذکور در اصول 5 و 109 گردد و یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضی از شرایط بوده، از مقام خود برکنار خواهد شد "، بررسی می کند.
بر اساس آئین نامه داخلی مجلس خبرگان رهبری تحقیقات و مذاکرات کمیسیون تحقیق که خبرگان ملت به وسیله آن وظیفه نظارت بر رهبری را اجرا می کنند، محرمانه است و این کمیسیون باید اطلاعات لازم در رابطه با اصل 111 را در محدوده قوانین و موازین شرعی تحصیل و نسبت به صحت و سقم گزارشات مربوطه بررسی کند و سایر اعضای خبرگان نیز باید اطلاعات خود درباره اصل 111 را در اختیار این کمیسیون بگذارند.
کمیسیون پس از بررسی و تحقیق چنانچه مطالب مذکور را برای تشکیل اجلاس خبرگان کافی نداند، موضوع را با اعضای خبرگان که اطلاعات را در اختیار کمیسیون گذارده‌اند، در میان گذاشته و توضیحات خود را ارائه می کند و اگر آنها قانع نشدند و اگر اکثریت نمایندگان درخواست تشکیل جلسه فوق العاده شدند، اجلاسیه مجلس خبرگان برگزار می شود.(1)
به علاوه این گروه از کارشناسان همه نخبگان و کارشناسان جامعه نیز می توانند دیدگاه ها و نظرات خود را در مورد عملکرد رهبری به همین کمیسیون خاص منتقل کرده و یا از طریق رفتر ارتباطات مردمی به رهبر منتقل کرده و احیانا پاسخ دریافت نمایند؛ همچنین امکان دسترسی توده افراد جامعه به نمایندگان ولی فقیه در سراسر کشور و همچنین امکان ارتباط حضوری افراد نخبه و برجسته کشور حتی در موضوع انتقادها یا سوالاتی که در مورد عملکرد رهبری دارند ، فراهم است چنان که در مواردی این امر محقق شده است.
البته تأکید می کنیم که در غالب موارد نه به صلاح کشور و رهبری مقتدر یک جامعه است که این امور جنبه علنی و رسانه ای به خود بگیرد و نه به طور کلی طرح برخی سوالات و ابهامات در رسانه های عمومی و انتشار بیانیه و ... به نتیجه مطلوب و قابل قبول ختم می شود، بلکه مفاسد گوناگونی از جمله دستاویز شدن این امور برای دشمنان حکومت دینی را به دنبال دارد که به هیچ وجه قابل قبول نیست.
در عین حال در مواردی این انتقادات و سؤال ها بروز رسانه ای پیدا می کند. مانند ملاقات جمعی از اساتید حوزه علمیه قم بعد از جریانات پس از انتخابات 88 و پاسخ های مستدل و منطقی رهبری به سوالات آن ها یا انتقادات خاصی که در برخی دیدارها صورت می پذیرد مانند موردی که در دیدار نخبگان دانشگاهی رخ داد (2) و رهبری در همان جلسه خطاب به فردی که تاکید می کرد هیچ انتقادی از رهبری نمی شود فرمودند:
« ما كه نگفتیم از ما كسى انتقاد نكند؛ ما كه حرفى نداریم. من از انتقاد استقبال می‌كنم؛ از انتقاد استقبال می‌كنم. البته انتقاد هم می‌كنند. دیگر حالا جاى توضیحش نیست؛ انتقاد هم هست، فراوان هست، كم هم نیست؛ بنده هم می‌گیرم، دریافت می‌كنم و انتقادها را می‌فهمم. »(3)
در نهایت باید گفت انتقاد و نصیحت سازنده به رهبران جامعه حقیقتی است که در متون دینی مورد توجه قرار گرفته است. چنان که پیامبر در خطبه حجه الوداع فرمود: « سه چیز است که در آن درون قلب مسلمان دغلی وجود ندارد » و یکی از آن ها را النصیحه لأئمة المسلمین، یعنی خیرخواهی و نصیحت نسبت به پیشوایان مسلمانان دانست. (4) اما روشن است که شیوه این خیرخواهی و نصیحت گویی باید به بهترین شکل باشد که از عنوان نصیحت و خیرخواهی خارج نشده و به تضعیف جامعه اسلامی و رهبری آن منتهی نگردد.

پی نوشت ها:
1. http://khabarnamehiran.persianblog.ir/post/4811
2. رک : http://www.tebyan.net/Politics_Social/Politics/Domestic_Policy/Internati...
3. همان.
4. شيخ صدوق، الأمالي، يك جلد، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1362 ه. ش، ص 350 .
--------------------------------

پرسش2- آیا فردی را که خبرگان انتخاب می نمایند امام عصر موظف به هدایت اوست؟ آیا ممکن است از نظر امام عصر(عج) فرد دیگری ولی فقیه مردم باشد که خبرگان از او غافل شده اند و یا در کشور دیگری است؟ همانگونه که امام راحل (ره) در وصیتنامه خود ذکر کردند ایشان از قصور و تقصیرهای خود درخواست عفو نمودند یعنی پس ممکن است ولی فقیه نیز در وظایف محوله خود که مربوط به جامعه می شود کوتاهی یا اشتباه کند. آیا این امر با آنچه که به آن معتقدیم مبنی بر اینکه ولی فقیه را امام عصر (عج) هدایت می نماید منافات ندارد؟
پاسخ: هدایت امام زمان (عجل الله فرجه) به عنوان امام معصوم بر مردم، برای همه است ولی علمای دین و حاکم عادل در جامعه ممکن است مشمول توجهات خاصه آن حضرت قرار گیرند. چون فقهای واجد شرایط به طور عام از نائبان امام زمان(عج) هستند. اما این امر به شکل وظیفه و تکلیف برای امام نیست. زیرا فقها هم مکلف به انجام وظیفه درست و صحیح و تلاش برای انجام این مسئولیت هستند و هدایت قهری امام زمان با این تکلیف اختیاری منافات دارد.
در زمان غیبت کبرى همه فقهای واجد شرایط نائبان حضرت می‌باشد، چنان که در روایات متعددی به این مطلب اشاره شده است، حضرت در یکی از توقیعات خود از فقها به عنوان حجت‌های خود یاد کرد.
در این نامه حضرت ولی عصر (عج) به اسحاق بن یعقوب فرمود: " «وامّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانّهم حجتی علیکم و انا حجة اللَّه؛ در مورد رویدادهای زمان ( مسایل سیاسی و اجتماعی، فقهی و فرهنگی و غیر آن) به راویان‏ حدیث‏ ها (حدیث شناسان و آگاهان به احکام خدا و دستورهای الهی) رجوع کنید، زیرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم".(1)
این جمله که آنان "حجت من" بر شما هستند و من "حجت خدا" بر فقها می‏ باشم، دلیل خوبی بر نیابت فقها و مراجع از امام می‌باشد. چه این که در روایت دیگر آمده: « مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً ...(2)
کسی که از شما احادیث ما را روایت می‌کند. در حلال و حرام ما صاحب نظر است. احکام ما را می‌داند، باید او را به عنوان حاکم بپذیرید. ما او را حاکم بر شما قرار دادیم، پس هر گاه به حکم ما حکم کرد و شما حکم او را نپذیرفتید، حکم خدا را سبك شمرده‌اید و ما را رد نموده‌اید. ردّ ما ردّ خداوند و در حد شرک به خدا است».
فقها نیز در طول تاریخ غیبت کبرى، پاسخگوی مسایل دین و معارف اسلام بوده، به مشکلات مردم رسیدگی می‌نمایند. نیابت برای تمام فقهای شیعه ثابت است. چنانچه یکی از آنان رهبری جامعه را به دست گیرد، بر او نیز صدق خواهد کرد؛ بنابراین ممکن است ولی فقیه به عنوان نایب عام حضرت مورد توجه ایشان بوده و از عنایات ویژه حضرت برخوردار باشد. ولی باید توجه داشت که این امر قابل اثبات و اظهار نظر قطعی نیست و بر فرض صحت اصل این امر، ولی فقیه به طوری تحت هدایت و رهنمود امام زمان نیست که اصلا از خطا و یا قصور و تقصیر منزه باشد.
طبق احادیث یاد شده، فقهای جامع الشرایط به نیابت عام از سوی حضرت حق در هر زمان، حاکم شرع و صاحب ولایت‌اند،
اما درباره ولایت و حاکم به معنی حکومت و در دست گرفتن امور جامعه چون به کارگیری این نوع ولایت در جامعه به صورت رسمی نمی‌تواند توسط تمام آنان انجام پذیرد و هرج و مرج و اختلاف گسترده ایجاد می شود، یک نفر جهت اِعمال ولایت توسط فقهای مجلس خبرگان معرفی می‌شود، تا به امور اداره جامعه بپردازد به چنین فردی ولی فقیه گفته می‌شود و امام زمان هم ممکن است همان فرد را مورد تأیید و توجه قرار دهد. چون مصلحت جامعه مسلمین در وحدت آنهات است که مورد نظر امام همین است.

پی‌نوشت‌:
1. صدوق، کمال الدین، نشر جامعه مدرسین قم، ج 2، ص 484.
2. کلینی، کافی، نشر دار الکتب الاسلامیه تهران 1380 ق، ج 1، ص 67.
---------------------------

پرسش3- به گفته حضرت آیت ا... جوادی آملی هر کس می تواند با طی مراتب تقوی به عصمت برسد و این امر منحصر به چهارده معصوم نیست. آیا باتوجه به اینکه ولی فقیه از نظر تقوا و شجاعت و ... لااقل از دیگر مراجع سر می باشد و از سوئی از هدایت امام عصر(عج) نیز برخوردار است معصوم است؟
پاسخ:
در ابتدا باید گفت: موهبت عصمت دارای مراتب است. درجه کامل عصمت یعنی عصمت مطلقه اختصاص به چهارده نفر دارد، ولی ممکن است مراتب پایین تر عصمت نصیب سایر افراد دیگر نیز بشود، زیرا گوهر اصلی انسان که نفس ناطقه‌ اوست، به گونه ای آفریده شده که اگر بخواهد، با تأمین برخی شرایط به آسانی می تواند به قله بلند عصمت برسد.
نفس انسان با حرکت جوهری و تکامل معنوی از قوه به فعلیت رسیده و می تواند از آفت‌های سهو، نیسان، غفلت، جهالت و هرگونه ناپاکی مصون باشد، چون محدوده ای نفوذ شیطان تنها محصور به مراحل وهم و خیال است که وابسته به نشئه طبیعت انسان است، اما مراتب عقل و قلب کاملا از قلمرو و نفوذ شیطان مصون است. سهو، نسیان، غفلت و جهل و هر ناپاکی دیگر در آن ساحت قدسی راه نمی‌یابد.
بنابراین چون شوون هستی انسان محدود به مراتب طبیعی، خیالی وهمی نیست، اگر کسی به مرتبه عقل خالص و قلب سلیم راه یافت، می تواند همچون فرشتگان از گزند لغزش های علمی و عملی مصون بماند.(1) بنابر این ستیغ عصمت که همانا عصمت مطلقه است از آن چهارده معصوم است. ولی مراتب نازله آن ممکن است نصیب برخی از علمای دین نظیر ولی فقیه ومراجع معظم تقلید و حتی افراد عادی نیز بشود. چون عصمت از گناه برای دیگران نیز دست یافتنی است.
در واقع خداوند کسی را از دست یافتن به مقام عصمت محروم نکرد که البته این مقام را اصطلاحا عصمت نمی گویند، بلکه عدالت کامله خوانده می شود. از این رو به مراجع بزرگ معصوم گفته نمی شود ولی عادل اطلاق می گردد.
گفتنی است که برتری ولی فقیه در موارد یاد شده در پرسش ممکن است گاهی وجود داشته باشد. ولی این برتری لزوما کلیت ندارد و لازم نیست که همواره چنین باشد. بلکه در جمع بندی ولی فقیه برتر از دیگران محسوب می شود نه در تک تک خصوصیات. چه این که به طور روشن باید گفت که ولی فقیه گرچه از مقام عدالت کامل برخوردار است و شرط احراز این مقام هم بستگی به عدالت دارد، ولی دارای مقام عصمت به مفهوم خاص که برای معصومین مطرح است نمی باشد؛ درباره هدایت ولی فقیه از سوی امام زمان نیز در سوال قبل توضیح لازم تقدیم شد.

پی‌نوشت‌:
1. جوادی آملی، وحی و نبوت در قرآن، نشر مرکز اسرا ،قم،1381 ش، ص 201.

چرا وقتی یک مسلمان مسیحی میشه، حکمش اعدامه ولی یه کافر مسلمون باشه کاری نمی کنند؟

پاسخ:
اسلام هم دین رحمت و رأفت و مهربانی است و هم دین عقل و تأمل و بینش؛ از نظر جهان بینی اسلامی همه انسان ها از آزادی، اختیار و قدرت بر تصمیم گیری برخوردارند. خودشان سرنوشت خویش را رقم می زنند.
اسلام از راه های گوناگون می کوشد اندیشه بشر را از اسارت باطل برهاند. آدمی با دید باز و وسعت نظر بیندیشد و داوری کند و دین و آیین حق را برگزیند. این سخن قرآن است که می گوید:
«به آن بندگانی مژده باد که همه سخنان را می شنوند و بهترین را برمی گزینند».(1)
« چون به ایشان گفته شود که از آن چه از سوی خدا فرود آمده است، پیروی کنید، گویند: نه، به همان راهی می رویم که پدران ما می رفتند. حتی اگر پدران شان بی خرد و گمراه بوده اند!»(2)
آیه اخیر، انسان ها را توبیخ می کند که چگونه به راه پدران و تقلید از آنان رفتند، شاید پدران آن ها درک نمی کردند. پس تقلید در دین از نظر قرآن محکوم است. در روایات تصریح شده که تقلید در دین، نه فقط از پدر و مادر مردود است، حتی تقلید در عقاید از شخصیت های بزرگ هم جایز نیست.(3)
البته بدان معنا نیست که باید دینی غیر از دین پدران انتخاب نمود، بلکه چه بسا راه و دین پدران حق باشد، اما در هر صورت انتخاب دین باید با استدلال و آگاهی و تحقیق باشد، پس اسلام خود سفارش به تحقیق و تأمل و بررسی می نماید و از این امر هیچ پرهیز و إبایی ندارد.
بالاتر از همه این ها اسلام به صراحت هر نوع اجبار و اکراه در تحمیل دین را رد کرده می فرماید :« لَا اِکرَاهَ فِی الدِّینِ (4) در دین اکره و اجباری نیست»، زیرا اصولاً دین و اعتقاد به عنوان یک امر درونی، قابلیت اجبار و تحمیل کردن یا اجباری شدن ندارد؛ دین و اعتقاد مربوط به قلب و درون انسان است و حوزه درون و قلب و دل انسان اصلاً اجبار بردار نیست.
به همین خاطر دین حقیقی هر انسانی همان چیزی است که در اعماق قلب خود بدان پایبند است و آن را حق می داند و با عقل و جان خود به حقانیت آن رسیده است. اسلام همه افراد را به ضرورت رسیدن به چنین دینی تشویق نموده است. از هر نوع تقلید کورکورانه در اصول و مبانی معرفتی و دینی مذمت نموده است.
آنچه در مورد برخورد حكومت اسلامي با مسلماناني كه دين خود را تغيير مي دهند مطرح است مربوط به مسأله ارتداد است، اما ارتداد اصلاً ارتباطی با حوزه اعتقاد فردی ندارد، بلکه حقیقتی اجتماعی است؛ به همین خاطر اولین شرط ارتداد، اظهار کردن ارتداد است. معنای دقیق تر آن موضع گیری در مقابل اسلام در جامعه است؛ بنابراین مساله ارتداد مربوط به جامعه می شود و یک جرم اجتماعی و سیاسی در جامعه اسلامی است.
در نتيجه هر فردی پس از رسیدن به بلوغ فکری و جسمی، به حکم عقل و البته به تصریح اسلام، موظف است که دین حق را یافته و مبانی فکری و اعتقادی خود را بر اساس استدلالات عقلی و برهانی پایه ریزی نماید؛ البته این بدان معنا نیست که لازم باشد انسان تفکرات قبلی خود و باورهای مبتنی بر فطرت درونی خود را به کناری نهاده، آن ها را انکار نماید، بلکه به مقتضای رشد فکری و عقلی لازم است برای دفع شبهات و اشکالات عقلی، پایه های فکری خود را بر اساس تفکر و برهان و استدلال استوار نماید.
شرط لازم در این مسیر بهره مندی از ابزار لازم برای شناخت حقیقت و برخورداری از راهکارهای درک حقیقت و دور کردن ذهن و فکر از هر نوع پیش داوری و معیار قرار دادن انصاف و حقیقت جویی است؛ بر این اساس اگر فردى در خانواده مسلمان تشخیص داد که دین اسلام بر حق نیست، مى‏ تواند -بلکه باید- به حکم عقل و طبق دیدگاه اسلام، دین دیگری را انتخاب کند و در این زمینه هیچ مشکلی برای او پیش نخواهد آمد.
اما در جامعه‏ اى که بر اساس اعتقادات و باورهاى دینى، قوانین، رفتارهاى اجتماعى و فردى، امیال و آرزوهاى انسان‏ ها و ارزش‏ هاى اخلاقى شان شکل گرفته که هر یک از این موارد کارکردهاى بسیارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد، حق ندارد در برابر دین و اعتقادات عمومی جامعه موضع‏ گیرى نموده و درصدد تخریب آن ها باشد، زیرا آثار نامطلوب در زندگى فردى و اجتماعى ایجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعى خواهد شد.
آری، پذیرش دین به عنوان یک مسئله فردی امری انتخابی است. انسان در انتخاب آن آزاد است و با دليل يا بي دليل مي تواند براي خود ديني انتخاب نمايد، این نکته ای است که در قرآن نیز مورد تأیید و تأکید قرار گرفته، اما انسان حق ندارد از آزادی سوء استفاده کند. به بهانه آزادی، اعتقادات جامعه را تهدید نماید. امنیت فکری و فرهنگی اجتماع را متزلزل و مختل کند. حکم ارتداد برای چنین موردی است و این سخن مورد پذیرش عقل و عرف است.
ضرورت این مطلب آن گاه روشن تر می شود که بدانیم اعتقادات دینی در افراد گوناگون جامعه وضعیتی متفاوت دارد. بسیاری از افراد در همه جوامع اعتقادات خود را بر اساس باورهای عمومی و فضای اجتماعی و انطباق آن ها با دریافت های فطری خود بنا نموده اند. چندان قابلیت و امکان بررسی و تحلیل عمیق عقلی و منطقی برای آنان فراهم نیست، در نتیجه این گونه تخریب فکری و عقیدتی بیش ترین اثرمنفی را در آنان گذاشته، بدون آن که زمینه رسیدن آنان به حقیقت را فراهم سازد.
بنابراین ارتداد از این جهت که افکار عمومى و ایمان مردم را متزلزل مى‏ کند، اظهار آن روا و شایسته نیست، به همین خاطر با وجود یک سرى شرایط اسلام با مرتد برخورد مى‏ کند. اما اگر فرد باور خود را رواج نداده و به امنیت فکرى و فرهنگى جامعه آسیبى وارد نکرد، حکومت اسلامی به او کارى نداشته و حکم ارتداد هم بر او جاری نمی شود و عقیده‏اش نزد خودش محترم است.
توجه به این نکته هم سودمند است که حکم ارتداد در ادیان آسمانى دیگر (مسیحیت و یهود) نیز وجود داشته، به صراحت در کتب مقدس آنان بیان شده (5) زیرا طبیعى است که هر دینى براى محافظت از کیان خود، راهکارهایى را براى وحدت پیروانش و جلوگیری از زمینه سازی برای تردید و ابهام و تشکیک در آن اندیشیده باشد؛ این حکم و سخت گیری در این خصوص کاملا عقلانی و عرفی و متناسب با توجه به مجموعه افراد جامعه و در مسیر نگاه رحیمانه به همه انسان ها است .
حكم مرتد حقيقي تنها در برخي مواردِ خاص بسيار سخت بوده و اعدام است (6) اما نه هر انکار و تشکیکی در دین اسلام ارتداد محسوب می شود و نه هر فردی به صرف تغییر دین ،خونش مباح شده ،اعدام می شود؛ بلکه حكم زنان مرتد و همچنين كساني كه ابتدا مسلمان نبوده و بعد مسلمان شده اند كه مرتد ملي ناميده مي شوند اعدام نيست .
در نتيجه از چهار قسم مرتد ملی و فطری (كساني كه مسلمان زاده اند) از زنان و مردان، تنها مرتد فطری مرد به اتفاق بسیاری از فقها، آن هم در شرایط خاص و با حصول شرايط متعدد مستحق مرگ است. در خصوص دیگر گروه ها رفتار و برخوردهای متفاوت دیگری اعمال می شود (7).

پى‏ نوشت‏ها:
1. زمر (39) آیه 18.
2. بقره (2) آیه 170؛ مائده(5) آیه 104.
3. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه ق، ج 23، ص 103.
4. بقره (2) آیه 256.
5. کتاب مقدس، تورات، سفر تثنیه، فصل 13؛ عهد جدید (انجیل)، نامه‏ای به مسیحیان عبرانی، بند 10.
6. خمينى، تحرير الوسيلة، مؤسسه دار العلم‏ ، قم بيتا، ج 1، ص 118.
7. عبد الکریم موسوی اردبیلی، فقه الحدود و التعزیرات، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1413 ق، ص 840.

سلام ما همگی باور داریم که انسان مختار است و در بین آنها کسانی هستند که معصوم هستند و خداوند با علم به آن آنها را به پیامبری برگزیده است اما در روایات هست که فرشتگان نیز با اینکه مختار هستند معصوم هم می باشند حال این سوال پیش می اید که چطور ممکن است که یک مجموعه مختار باشند و در عین حال معصوم هم باشند یعنی باید تو ذات افراد این مجموعه چیزی باشد که به تور ذاتی آنها را از خلاف باز دارد که در این صورت متناقض با مختار بودن است.

تعارضی بین مختار بودن و معصوم نبودن نیست. چه این امر منحصر در تعداد معینی از افراد یک نوع از موجودات باشد و چه شامل همه افراد آن مجموعه بشود. در واقع در مقام تعارض و تضاد مبنایی دو مساله با هم حتی یک مورد نمی تواند جامع این دو وجه تعارض باشد و اگر پذیرفتیم که انسان های معصومی وجود دارند، پس عصمت با اختیار قابل جمع است و در نتیجه همه فرشتگان نیز می توانند معصوم باشند چنان که در قرآن به این امر تصریح شده است. (1)
توضیح بیشتر آن که ما معتقدیم که مصونیت معصومان در برابر گناه از مقام معرفت و علم آن‌ها به حقیقت اعمال و محبتی که نسبت به خداوند متعال دارند، سرچشمه می‌گیرد، (2) درست همانند پرهیز از پاره ای از گناهان برای ما که به خاطر علم و آگاهی و معرفت مان به قبح و زشتی شان آن ها را ترک می‌کنیم، مثلاً هرگز با بدن لخت و عریان، قدم در کوچه و خیابان نمی‌گذاریم یا به قرآن بی حرمتی نمی کنیم.
اگر دقت کنید گروه زیادی از مردم نسبت به گناهانی مانند سرقت مسلحانه در شب یا قتل انسان‌های بیگناه و مانند آن عصمت دارند؛ یعنی دارای حالت درونی خاصی می‌باشند که عوامل پیدایش این نوع گناهان در محیط ذهن آن ها، چنان محکوم و مورد تنفر می‌باشد که حتی به فکر آن نمی افتند؛ بنابراین بیش تر انسان‌ها از حد و درجه ضعیفی از عصمت برخوردارند.
عصمت معصومان نیز همین گونه است، یعنی ناشی از علم آنان به حقیقت و ‌آثار و عواقب گناه و محبتی که نسبت به خداوند و نفرتی که نسبت به معصیت خداوند دارند می شود، با این تفاوت که آن ها به تمام گناهان آگاهی دارند و از محبت و عشقی نسبت به خداوند برخوردارند که پشتوانه محکمی برای این علم می‌باشد؛ موجب می‌شود که‌ گناه و خطایی انجام ندهند. پس این بزرگواران بی آن که اختیار آن ها برای انجام یا ترک گناه سلب شده باشد، به خاطر علم و محبت درونی، در رفتارهای خود گزینه ای را که موجب خشم و ناراحتی پروردگار گردد، انتخاب نمی نمایند.
نکته دقیق در این مساله آن است که ترک گناه به خاطر این علم و معرفت درونی عملی جبری و غیر ارادی نیست؛ مثلا اگر ما به سمت گناه زشتی مانند زنا نمی رویم، بدان معنا نیست که در عدم ارتکاب این گناه در طول زندگی هیچ سختی و زحمتی متحمل نمی شویم؛ آیا ممکن نیست فردی میل جنسی داشته باشد و شرایط انجام گناه برای او فراهم شود و بداند که انجام این عمل به طور طبیعی لذت بخش نیز خواهد بود، ولی به خاطر خدا و علمی که به زشتی این عمل دارد، آن را ترک نماید ؟ پس در این موقعیت به طور روشن بین اختیار و عصمت جمع شده است .
به یقین در مورد ملائکه نیز همین معرفت و محبت به گونه ای وجود دارد که در عین اختیار هیچ گاه برخلاف فرامین الهی رفتار نمی نمایند با این تفاوت که در ملائکه شهوت و انگیزه درونی و تمایل نفسانی برای گناه هم وجود ندارد و در نتیجه هیچ گاه از آن ها گناه و خطا سر نمی زند.

پی‌نوشت‌ها:
1. تحریم (66) آیه 6.
2. الميزان فى تفسير القرآن‏، طباطبايى، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏، 1417 ق، ج 5، ص 79‏.

آیه و روایتی درباره ضرورت ولایت فقیه وجود دارد؟

پاسخ:
ولایت فقیه به معنای این است که در زمان غیبت امام مهدی(عج الله فرجه) فقیهان و اسلام شناسان با داشتن یک سری شرایط و ویژگی ها و لیاقت ها امور سیاسی و رهبری امت مسلمان را برعهده بگیرند. ولایت به معنای حکومت و تصدّی امر و سرپرستی و صاحب اختیاری کاری است.(1) حکومت اسلام، حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حکم خدا است. قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامی، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون هستند.(2)
امام خمینی می فرماید: حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنای متعارف فعلی آن که تصویب قوانین، تابع آرای اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم معیّن گشته است. مجموعه شرط، همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. لذا آن چه که برای اثبات این نظریه گرفته­اند، بیانگر ضرورت آن می باشد. در این راستا به بیان نظریه و دلیل ولایت فقیه از منظر قرآن وروایت می پردازیم.
اول: اثبات ولایت فقیه از آیات قرآن:
قرآن منبع اصلی معارف و احکام اسلام است و پیامبر مفسر، مبین و معلم قرآن است.(3) تفصیل جزئیات احکام و معارف را در سخنان و رفتار ایشان (سیره) باید یافت. این منصب بیان و تفسیر و تعلیم به امر خدا بعد از ایشان به خلفای ایشان واگذار شده است.
عقل نور خدایی و پیامبر باطنی است.(4) دریافت های عقل در زمینه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تأیید خداست.
بنابراین با توجه به این توضیحات، منبع احکام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است. نباید انتظار داشت همه احکام و معارف و جزئیات آن ها را در قرآن یافت.
لزوم حکومت از نگاه عقل بدیهی است. قرآن شرایط حاکم را بیان کرده از جمله:
شرط اول: اسلام و ایمان.
لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی؛(5) مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان ولی و سرپرست خود بگیرند. هر کس چنین کند، از لطف و ولایت خدا بی بهره است .
شرط دوم: عدالت.
ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار؛(6) به ستم پیشگان گرایش نیابید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید.
رکون در روایات به دوستی و اطاعت تفسیر شده است.
قال انی جاعلک للناس اماما"قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین‌؛(7) خدا فرمود: تو را پیشوای مردم گماردم گفت: و از فرزندان من؟ فرمود: عهد من به ستمکاران نمی رسد.
شرط سوم: فقاهت.
حاکم اسلامی باید عالم به احکام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا کند و اهداف را محقق سازد. در زمان پیامبر (ص) و امام معصوم (ع) این علم از سوی خداوند به آنان داده شده است. در زمان غیبت امام معصوم (ع) داناترین مردم به احکام و معارف و اهداف قرآن باید متصدی این مقام باشد.
قرآن درباره شرط علم می فرماید:
أفمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لایهدی الا ان یهدی فمالکم کیف تحکمون؛(8) آیا کسی که به راه حق هدایت می کند، سزاوارتر است. از او پیروی شود یا کسی که راه نمی یابد، مگر آن که راه برده شود، شما را چه می شود؟ چگونه داوری می کنید؟
فقیه کسی است که با تخصصی که سال ها در تحصیل آن کوشش کرده، می تواند احکام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد. غیر فقیه کسی است که این تخصص را ندارد. باید اسلام را از فقیه و اسلام شناس بیاموزد.
فقیه و اسلام شناس عادل و توانمند شبیه ترین فرد به معصوم است. در نبود معصوم به حکم شرع و عقل باید منصب زعامت سیاسی جامعه را به کسی سپرد که صلاحیت بیش تری دارد. فقیه عادل و توانمند صلاحیت دارترین فرد است.
قرآن می فرماید:
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها؛(9) خدا امر می کند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحیت بدهید.
کسی که می خواهد در راس حکومت در جامعه اسلامی باشد، باید هم دین جامعه را به خوبی بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد؛ هم توان اداره جامعه و تدبیر امور را داشته باشد. اگر واجدین این شرایط متعدد هستند، به حکم عقل و شرع باید صلاحیت دارترین فرد برای تصدی این مسئولیت شناخته شود.
اما دوم: روایات در قرآن:
تعداد روایاتى که براى اثبات ولایت فقیه، مورد استدلال قرار گرفته اند و مباحث مربوط به آن ها، به اندازه اى است که نیازمند تدوین کتاب و یا مقاله اى گسترده است(10). در این مجال، امکان پرداختن به این مبحث وسیع وجود ندارد. تنها براى آشنایى کلّى با برخى، نخست تعدادى را به صورت مختصر نقل می کنیم:
1. در روایت معتبرى، سکونى از امام صادق(ع) و ایشان از پیامبر اکرم (ص) روایت مى کنند:
الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم یَدْخُلُوا فى الدُّنْیا;(11) فقیهان تا زمانى که دنیا زده نشده اند، امین و مورد اعتماد پیامبران هستند.
2. شیخ کلینى، از امام هفتم (علیه السلام) نقل کرده است که در قسمتى از سخنان خود در باره منزلت دانشمندان دینى فرمود:
الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ کَحِصْنِ سُورِ المَدینَهِ لَها،(12) فقیهان دژهاى مستحکم اسلام هستند، همچون دژهاى شهر که حفاظت از آن را بر عهده دارند.
3. شیخ صدوق، توقیع شریفى(13) را از امام زمان نقل مى کند؛ در آن توقیع، حضرت نگاشته اند:
و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فیها اِلى رُواهِ اَحادیثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَیْکُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَیْهِم؛(14) امّا حوادث جدیدى که اتفاق مى افتد، درباره آن ها به راویان حدیث (علماء) ما رجوع کنید؛ زیرا آن ها حجّت من بر شمایند و من حجت خدا بر آن ها هستیم.
4 در مقبوله عمر بن حنظله، نقل است:
از امام ششم پرسیدم: در صورتى که دو تن از دوستان و یاران شما در مسئله اى مثل ارث یا دِیْن، اختلاف داشتند، آیا مى توانند براى داورى به حاکم و قاضى دستگاه خلافت رجوع کنند؟ فرمود:
نزاع را نزد طاغوت مطرح کرده اند. هر آنچه که به نفع آنان حکم کند، هرچند حق مسلّم شان باشد، حرام است؛ زیرا حقّ خود را با حکم طاغوت ستانده اند، درحالى که، خداوند در قرآن کریم، فرمان داده است که به طاغوت کفر ورزند. پرسیدم: پس چه کنند؟ فرمود:
یُنْظُرانِ اِلى مَنْ کانَ مِنْکُمْ، قَد رَوى حَدیثِنا وَ نَظَرَ فى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْکامَنا فَلْیَرضُوا بِهِ حَکَماً فَاِنّى قَد جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِماً، فَاِذا حَکَمَ بِحُکْمِنا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ، فَاِنَّما بِحُکْمِ اللّهِ اسْتَخَّفَ وَ عَلَیْنا رَدَّ وَ الرّادُّ عَلَیْنا اَلرّادُّ عَلَى اللّهِ فَهُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْکِ بِاللّهِ;(15)
از میان خود کسى را پیدا کنند که راوى حدیث ماست. در حلال و حرام، صاحب نظر است، حکم خود را به او واگذار کنند، تا میان ایشان داورى نماید؛ چرا که من، چنین شخصى را بر شما حاکم قرار داده ام. هرگاه او به حکم ما داورى نمود و حکم او پذیرفته نشد، یقیناً حکم خداوند را کوچک شمرده و ما را انکار کرده اند. کسى که ما را انکار کند و نپذیرد، خدا را انکار کرده، و این در حدّ شرکِ به خداست.

پی نوشت:
1. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 40.
2. همان، ص 34.
3. نحل (16) آیه 44.
4. کافی، ج1، ص 25.
5. آل عمران (3) آیه 28.
6. هود (11) آیه 124.
7. بقره (2) آیه 35.
8. یونس (10) آیه 35.
9. نساء (4) آیه 58.
10. محقّق نراقى، عوائد الایّام، چاپ اول، 1417 - 1375 م، مرکز نشر وابسته به مکتب الإعلام الإسلامی، ص 532.
11. شیخ کلینی،کافی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ چهارم، 1365 ش، دار الکتب الإسلامیة - تهران، ج 1، ص 147.
12. شیخ کلینی، کافی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ چهارم، 1365 ش، دار الکتب الإسلامیة - تهران ، ج 1، ص38 .
13. اصطلاح توقیع، مخصوص نامه ها و پاسخ هایى است که امام زمان (عج) در اوایل غیبت براى نوّاب و یاران نزدیک خود مى فرستاد.
14. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة ،محرم الحرام 1405 - 1363 ش، مؤسسة نشر إسلامی وابسته به جماعة مدرسین قم ، ص 485.
15. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة موسسه آل البیت قم،سال 1409ق ج 1، ص 34.

با سلام، آیا اهل بیت دارای ناپاکی و آلودگی بودند که خداوند در آیه 33 احزاب می فرماید «اراده کردم تا آلودگی را از اهل بیت ببرم»، لاجرم پاک کردن چیزی نشاندهنده ناپاکی آن چیز است؟ متشکرم

پاسخ:
آیه شریفه تطهیر که به تصریح همگان، فضیلت والایى را براى اهل بیت(ع) به اثبات مى رساند، در کتاب هاى تفسیرى و کلامى از زوایاى گوناگون بررسى گردیده و تک تک واژه هاى آن، مورد موشکافى هاى دقیق قرار گرفته است. با این همه، چه بسا کسانى که این آیه را دلیل بر عصمت اهل بیت نمى دانند، بر دو تعبیر «اذهاب» و «تطهیر» انگشت نهاده، بر این نکته پاى می فشارند که پاک ساختن از پلیدى ها(تطهیر) و از بین بردن آلودگى ها (اذهاب رجس) نه تنها گواه بر عصمت اهل بیت نیست، بلکه نشانگر آن است که آنان نیز همچون دیگران، از آلوده شدن به گناه ایمنى ندارند; زیرا اذهاب و تطهیر در مورد «رفعِ» پلیدیهاى موجود به کار مى روند، نه «دفعِ» آنچه که هنوز تحقق نیافته است.
آنچه این شبهه را قوت مى بخشد، کاربرد رایج این دو واژه و معادل هایشان در زبان هاى دیگر است که غالباً براى رفع ناپاکى هاى موجود به کار مى روند، چنانکه شاعر مى گوید:
بس که آلوده عصیان شده دل تا محشر دامنش را نتوان داد به زمزم تطهیر
اما بررسى بیشتر، بر این پندار خط بطلان مى کشد و این واقعیت را پیش چشم مى نهد که دامنه کاربرد این دو واژه، فراتر از رفع آلودگى موجود بوده، دفع پلیدى هاى تحقق نیافته را نیز در بر مى گیرد.
ابتدا سخن را با واژه اذهاب آغاز مى کنیم. شیخ مفید(رحمه الله) براى توضیح معناى این کلمه از یکى از مترادفات آن کمک مى گیرد که در قالب دعا چنین به کار مى رود:«خداوند هر گونه ناگوارى را از شما دور گرداند!» روشن است که مقصود گوینده تنها برطرف شدن گرفتارى هاى موجود نیست، بلکه مى خواهد که از آغاز، گَرد بلا بر گِرد او ننشیند.(1) نحوه کاربرد این واژه در روایات نیز، شاهدى گویا بر مدعا است. چنانکه پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: (مَن اطعَمَ اخاهُ حَلاوَة اذهبَ اللّه عَنهُ مَرارة المَوت)(2) «هر کس کام برادر مؤمن خود را شیرین سازد، خداوند تلخى مرگ را از وى دور گرداند». پُر واضح است که منظور از این سخن، آن نیست که ابتدا تلخى مرگ را به وى مى چشاند و سپس آن را برطرف مى سازد، بلکه مقصود این است که از ابتدا، مرگ براى چنین شخصى گوارا خواهد بود.
وضعیّت واژه «تطهیر» از این نیز روشن تر است. زیرا مشتقات این کلمه در قرآن کریم کاربرد فراوانى دارد و نگاهى گذرا به آنها، بر آنچه گفته شد مهر تأیید مى زند. در این میان، ما به بیان دو آیه بسنده مى کنیم و در تفسیر آنها تنها از کتب اهل سنّت بهره مى گیریم تا گمان نرود که مفسران شیعه، خواسته یا ناخواسته، این واژه را همه جا به گونه اى معنا نموده اند که در آیه تطهیر به کارشان آید:
1- در سوره واقعه، در وصف «کتاب مکنون» الهى چنین مى خوانیم: (لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)(3). یکى از احتمالاتى که غالب مفسران اهل سنت به آن اشاره کرده اند این است که منظور از «مطهرون»، فرشتگان الهى است که از آغاز آفرینش از وسوسه هاى شیطانى و یا آلودگى به طبیعت جسمانى، پاک و منزّه بوده اند.(4)
2- در سوره مدّثّر، پیامبر گرامى اسلام(ص) چنین مورد خطاب قرار مى گیرد: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ؛ و لباست را پاك كن»(5) مفسران براى این آیه نیز معانى گوناگونى بر شمرده اند که از جمله آنها این است که مقصود از لباس، همین لباس ظاهرى است و منظور از تطهیر یا این است که پیامبر و دیگر مسلمانان باید لباس آلوده به نجاست را شستشو دهند (رفع) و یا آنکه برخلاف شیوه رایج در دوران جاهلیّت، لباس هاى خود را کوتاه نموده، بر زمین نکشانند تا آلوده به نجاست نگردد.(6)(دفع)
این مفسرین عرب زبان در تفسیرهاى خود بر احادیثى اعتماد نموده اند که زبان مادرىِ غالب راویان آنها نیز عربى بوده است و هیچکدام از آنها استفاده از واژه تطهیر در مورد دفع آلودگى هاى تحقق نیافته را ناسازگار با شهود زبانى خود نمى دیده اند، اما متأسفانه برخى از آنها وقتى که به آیه معروف تطهیر رسیده اند، همه سخنان خود و مفسران دیگر را از یاد برده و بر این نکته پافشارى کرده اند که نمى توان واژه تطهیر را درباره کسى که پیوسته پالوده از گناه و خطا بوده است، به کار گرفت!(7)
نكته آخر هم اينكه بايد توجه داشت شرط تطهير آلودگى نيست، زيرا قرآن درباره‏ى حوريان بهشتى كلمه «مُطَهَّرَةٌ» را به كار برده در حالى كه هيچ گونه آلودگى ندارند. به عبارت ديگر «يُطَهِّرَكُمْ» به معناى پاك نگه‏داشتن است نه پاك كردن از آلودگى قبلى.(8)
پي نوشت ها:
1. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع)،قم، بيتا، ج5، ص293.
2. مجلسي، محمدباقر، بحارالنوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ق، ج72 ص456.
3. واقعه (56) آيه79.
4. سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، نشر كتابخانه آيت الله نجفي، قم، 1404ق، ج6، ص161.
5. مدثر (74) آيه4.
6. فخر رازي، التفسير الكبير، دارالكتب العلميه، بيروت، 1411ق، ج30 ص169.
7. آلوسي، سيدمحمود، روح المعاني، دارالكتب العلميه، بيروت، 1415ق، ج22، ص17.
8. قرائتي، محسن، تفسير نور، مركز فرهنگي درسهايي از قرآن، تهران، 1383ش، ج9، ص362.

آيا عصمت امام معصوم مانع از فراموشي (به طور مطلق) مي شود؟

پاسخ:
در ابتدا باید اشاره شود که گرچه انسان به طور کلی موجودی است که از نسیان و فراموشی منزّه نیست، ولی این وصف لازمه وجود انسان نمی باشد و نمی‌توان آن را جزو جدا نشدنی وجود همه انسان ها تلقی کرد، چون برخی انسان‌ها نظیر پیامبران و اولیا(ع) به دلیل موهبت عصمت از این گونه امور مصون و منزه‌اند، بنابراین، هر انسانی گرفتار نسیان و فراموشی نمی شود، گرچه اکثریت مردم به استثنای انبیا و اولیا از این وصف بی‌نصیب نیستند.
اگر بر فرض این گونه وصف ها را جدا ناشدنی از انسان بدانیم، نمی توانیم قدرت خدا را برای رفع آن نادیده بگیریم. بسیاری از عالمان شیعی معتقدند که برخی از درجات عصمت ( مانند عصمت از خطا و نسیان) موهبتی است. یعنی اگر شخصی با قدرت انتخاب و اختیار و قدرت نفس به مقام عصمت مطلق نائل شد، به جهت مقام نبوت و امامتی که دارار می شود، خداوند او را از سهو و نسیان باز می دارد.(1)
و در مجموع اعتقاد درست و موافق با مشهور شيعه و محققان از علماي اعلام، آن است که امامان معصوم و شخص پیامبر (ص) از كليه اموری چون سهو و نسيان معصوم بودند و بر اين مطلب دلايل بسیاری وجود دارد از جمله به چند مورد آن اشاره می شود:
وجه اول: اگر عروض اين نحوه عوارض بر آن ها ممكن باشد قطع به سخنان آن ها پيدا نمي شود و حجت بر خلق تمام نمي گردد و اين موجب نقض غرض مي شود و بر خدا محال است.
وجه دوم: مسلّما اگر پیامبر از اين گونه عوارض محفوظ باشند به صلاح امت و خالى از مفسده است و فعلى كه عين صلاح باشد و هيچ گونه مفسده‏اى در او نباشد بر خداوند لازم است و تركش قبيح و به مقتضاى عدل، فعل قبيح از خدا صادر نخواهد شد. چون کسی که الگوی مردم قرار داده شده، و تمام دستوراتش باید توسط مردم پذیرفته شود، نباید دچار فراموشی شود. و الا مردم نمی توانند به او اعتماد نموده و تمام دستوراتش را انجام دهند. و این نقض غرض در ارسال پیامبران معصوم و رهبر قرار دادن آن هاست.
و بعضی نیز از طریق قاعده اصلح بر این مرحله از عصمت نیز استدلال کرده اند. که عصمت اصلح است و خدا در جایی که مانعی نباشد کار اصلح را ترک نمی کند. زیرا در آن صورت ترجیح دادن یک امر بدون اولویت( عدم معصوم بودن ) بر کار با اولویت(معصوم بودن) است و این امر از خداوند نقص است.(2)
وجه سوم: اين گونه عوارض از تصرفات شيطان است و منشأ آن، اخلاق رذيله و ملكات سيّئه و صفات قبيحه است كه راه هاى شيطاني است و كسانى كه متخلق به جميع اخلاق حميده و منزّه از جميع صفات رذيله هستند، شيطان راهى به دل های پاک آن ها ندارد و درهای آن بسته است و از اين عوارض مصون و محفوظ هستند.
وجه چهارم: نصّ آيات متعدد این بر این است که شیطان توان وسوسه افراد صاح و خالص را ندارد (3) و می دانیم که فرد اعلای بندگان خدا و مؤمنان و متوكّلان، پیامبران هستند.
خدای متعال در این آیات به شیطان خطاب می کند که هیچ سلطه ای روی بندگان (خاص) من نداری و او را از این کار منع کرده و می دانیم هر گونه خطای بزرگ و کوچک و حتی هر گونه سهو و فراموشی که از انسان سر می زند،کار شیطان است. (4)
مرحله دیگر عصمت رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ اين است كه آن حضرت هر چه را كه فهميده و از خداوند دريافت داشت، به درستي حفظ و نگهداري مي‌كند و سهو و نسيان در قلمرو حفظ او راه ندارد، بنا بر این عصمت ائمه(ع) به طور یقین آنها را از هر گونه نسیان و فراموشی حفظ می کند. چنانكه خداي سبحان درباره‌ي اين شأن ايشان مي‌فرمايد « سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي»(5) ما قرآن را بر تو قرائت مي‌كنيم و تو اهل نسيان و فراموشي نيستي.
پیام آیه این است که آن حضرت هر چه را كه فهميده و از خداوند دريافت داشت، به درستي حفظ و نگهداري مي‌كند و سهو و نسيان در قلمرو حفظ او راه ندارد، و در مجموع باید گفت که بر اساس دیدگاه محقیقن از علمای شیعه، عصمت موجب مصونیت کامل از هر گونه نسیان و فراموشی می شود.
ولی در این میان برخی با اشاره به برخی آیات مانند سخن جناب یوشع که گفت: «به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم، من (در آن جا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم- و فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد- (6)
و یا جناب موسى گفت: «مرا بخاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير!» (7)
معتقدند که صدور چنین نسیانى از پیامبران بعید نیست چرا که نه مربوط به اساس دعوت نبوت است، و نه فروع آن، و نه تبلیغ دعوت، بلکه در یک مساله صرفا عادى و مربوط به زندگانى روزمره است، آنچه مسلم است هیچ پیامبرى در دعوت نبوت و شاخ و برگ آن مطلقا گرفتار خطا و اشتباه نمى شود و مقام عصمت او را از چنین چیزى مصون مى دارد.
اما چه مانعى دارد که عظمت حوادثى همچون شکستن کشتى، و کشتن یک نوجوان، و تعمیر بى دلیل یک دیوار در شهر بخیلان، حضرت موسی را چنان هیجان زده کند که تعهد شخصى خود را با دوست عالمش بدست فراموشى سپرده باشد؟ این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.(8)
طبق این رویکرد ممکن است تصور شود که برخی نسیان ها برای برخی معصومین امکان دارد پیش آید ، ولی مقام پیامبر ختمی مرتبت واهلبیت ع بدلیل بر خور داری از عصمت مطلقه حتی از این گونه نسیان ها نیز مصون اند . تفصیل بحث را در منبع ذیل جویا شوید (9)

پی‌نوشت‌ها:
1. صادقی، عصمت، نشر مرکز مطالعات حوزه قم 1388 ش، ص9 .
2. حسن زاده املی، هزار و یك كلمه، نشر بوستان کتاب، قم 1382 ش، ج‏4، ص 485.
3. حجر آيه 43، نحل(16) آيه 102، اسراء(17) آيه 67
4. طیب عبد الحسین، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام، ج‏5، ص 107.
5. سوره‌ي اعلي، آيه‌ي 6.
6. کهف (18) آیه 63.
7. کهف (18) 73.
8. ابوالفتوح رازی، تفسیر روح الجنان، نشر درا الکتب الاسلامیه تهران، بی تا، ج5، ص235. ونیز: علامه طباطبایی، المیزان، نشر جامعه مدرسین قم بی تا ج‏13، ص 478.
9. صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر موسسه آثارامام خمینی 1384 ش، ص48.

عصمت را به طور كامل توضيح دهيد و بگوييد عصمت پيامبران و افراد بسيار وارسته (چون شايد افرادي پيدا شوند كه در طول عمر خود گناه نكرده باشند) با عصمت اهل بيت و ائمه ي بزگوار ما چه فرقي دارد؟

پاسخ:
پاسخ دقیق به این پرسش نیازمند تبیین دقیق اصل عصمت است:
عصمت نیرویى است که انسان را از وقوع در خطا و از ارتکاب گناه باز مى‏دارد، این نیرو درونى است، نه بیرونى و باعث مى‏شود که انسان خطا و اشتباه و گناه نکند. عصمت ملکه‏اى است نفسانى که انسان را از اینکه در خطا واقع شود و مرتکب گناه گردد، باز مى‏دارد.(1)
اصل عصمت نوعی درک و معرفت درونی به همراه محبت نسبت به خداوند است که فرد را از انجام امور نادرست و مخالف خواست خداوند باز می دارد (2) و از این جهت همه افراد بر حسب فطرت، به نوعي از درجات نازله عصمت برخوردارند. هيچ گاه دست به انجام برخي اشتباهات و گناهان نمي زنند. بخش دیگري از اين علم و محبت در طول زندگي مي تواند كسب شود و فرد را به درجات بالاتري از عصمت برساند.
روح انسان به لحاظ سیر تکاملی خود می‌تواند از مرتبه آغازین تجرد به عالی‌ترین درجه تجرد راه یابد. درجه تجرد و خلوص هر روحی، به اندازه سیر و حرکتش در جهت تحصیل مراتب کمال بستگی دارد. هر مقدار روح کامل‌تر شود، درجه متعالی‌‌تری پیدا می‌کند و کمالات و ملکات نورانی کامل‌تری نصیب او می‌شود. یکی از کمالات، ملکه عصمت است، هر گاه ملکه نورانی عصمت به حد نصاب لازم برسد از هر گونه گرایش ناپسند دوری می‌کند و پیوسته جهت تحصیل ارزشی‌های انسانی و الهی می‌کوشد. (3)
در نتیجه هر انسان صاحب اراده‏ای، می‏تواند با ریاضت شرعی و تهذیب نفس، به مقام عصمت دست یابد. بنابراین خداوند هیچ کس را از رسیدن به مقام عصمت محروم نکرده است و عصمت منحصر به پیغمبران و امامان معصوم(ع) نیست (4) و برخی مراحل و مقامات عصمت نیز مانند مراتب دیگر کمال انسانی دست یافتنی است.
بنا بر آنچه بیان شد روشن می شود که :
اولا حقیقت عصمت نوعی معرفت و شناخت و محبت است که شکل مختصر آن تا حدودی در اکثر افراد وجود دارد و بعلاوه می توان در طول زندگی بر این عامل بازدارنده افزود و آن را به درجه ای کامل رساند .
ثانیا راهکار رسیدن به ملکه عصمت که نوعی معرفت و محبت کامل و تمام عیار است که انسان را از هر نوع گناه و معصیت و لغزش بازدارد برای هر فرد قابل دستیابی است که می تواند با افزایش معرفت دینی خود و تلاش در مسیر بندگی و عبودیت خداوند و تقرب بیش از پیش به خداوند به حدی از معرفت و محبت الهی برسد که دیگر مجالی برای گناه و معصیت در او باقی نماند.
اما در خصوص عصمت انبیاء و امامان و تفاوت آن با عصمت ساير افراد عادي باید دانست که در عصمت این بزرگواران مساله تا حدودی متفاوت است و علاوه بر آن مراتب فطری و اکتسابی معرفت و محبت نسبت به خداوند متعال ، بعد از احراز مسئوليت های الهی که بر عهده دارند این ملکه تقویت شده و بالاترین نصاب های عصمت برای آن ها رقم می خورد که این درجه از معرفت و محبت و ملکه عصمت عطیه ای الهی است که علاوه بر عصمت از گناه و معصیت حتی مانع از خطا و سهو و فراموشی لااقل در موارد خاص مانند امور مرتبط با تبلیغ دین می شود.
به عبارت روشن تر هرچند در افراد عادی امکان رسیدن به مرحله عصمت از گناه و معصیت وجود دارد ، اما در همین مرحله ممکن است به اقتضای ویژگی های بشری مواردی از سهو و فراموشی و خطا در تشخیص تکلیف رخ دهد که هیچ قبح و زشتی در آن نیست ؛ اما در خصوص انبیاء و امامان این گونه امور هم قابل قبول نبوده و منافی با مسئولیت خطیر نبوت و رسالت ایشان است در نتیجه با احراز مقام نبوت و رسالت عصمتی که پوشش دهنده این گونه اشتباهات هم باشد به آن ها اعطا می گردد.
اتفاقا همین درجه از عصمت که به منزله ابزار انجام وظایف آنان محسوب می شود لازمه الگو بودن آنان در امور مختلف برای ما است زیرا بدون فرض چنین عصمتی در رفتار و گفتار و عمل در همه اعمال آنان جای سوال و تردید بود و نمی توانستیم به عنوان یک الگوی عملی شناخت ابعاد گوناگون دینی به ایشان نظر بیفکنیم .
امّا در عین حال باید توجه داشت که همین درجه از عصمت هم بدون دلیل و حکمت الهی تحقق نیافته است و لیاقت فردی این بزرگواران برای احراز مقام رسالت و امامت، می طلبید که خداوند مقام عصمت از هر نوع خطا و گناه را به ایشان اعطا فرماید. وقتی فردی لیاقت و توان و قابلیت برخورداری از مقام نبوت و امامت را از خود نشان داد ،برای موفقیت در این مقام و مسئولیت نیازمند برخی ابزار و لوازم است که بدون آن ها امکان موفقیت ندارد . عصمت در راس ابزارها و نعماتی است که در درجات کامل از طرف خداوند به فردی که لیاقت داشتن چنین مقامی را از خود نشان داده اعطا می شود.
در واقع خداوند می‏دانسته که آنان منهای عصمت هم با دیگران در مراتب اخلاص و فداکاری فرق داشته یا خواهند داشت، از این رو، این موهبت را به آن ها - حتی در مواردی در کودکی - بخشیده است؛ بنابراین معصومین شایستگی و ویژگی‏های ذاتی برای قبول مقام عصمت داشته‏اند لذا افاضه و موهبت الهی در حق آنان بی‏حساب و بدون جهت نبوده است.

- پي نوشت ها:
1. الميزان فى تفسير القرآن‏، طباطبايى، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏ ، 1417 ق‏، ج 2، ص 138.
2. همان ، ج 5 ،ص 79 .
3. صادقی،پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، مؤسسه آثار امام خمینی، 1386ش. ص 48،
4. جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، نشر مرکز اسرا ، قم 1378ش، ج 9، ص 20-22.

چرا جماع باعث جنابت می شود اگر چه منی بیرون نریزد؟

در این رابط می توان به چند نکته اشاره نمود: اولا باید توجه داشت که غسل جنابت برای انجام عبادات واجب شده است. اصل اولی در تمام احکام الهی تعبد است؛ یعنی هر چند تمام احکام الهی بدون حکمت نیست و هر چند که به بسیاری از حکمت های احکام آگاه نیستیم، اما چون اعتقاد داریم که خداوند نظام احسن را خلق نموده و بهترین قوانین واحکام را بیان داشته است، هرچند حکمت اصلی احکام را هم ندانیم ،از باب تعبد آن را باید بپذیریم.
ثانیا: جنابت از دید شرع تعریف خاص خود را دارد. مثلا از طریق دخول و یا انزال منی بدون دخول، جنابت تحقق می یابد ودر پی آن بر اساس حکم شرع عملی به نام غسل بر او واجب می گردد.(1) پس در تحقق جنابت شرط انزال منی قید نشده تا پرسش یاد شده مطرح شود.
ثالثا: در جنابت گرچه منی هم خارج نشود. ولی نوعی لذت برای طرفین بوجود می آید که جسم وجان طرفین از آن بهره مند می شود. لذا ظابطه شرعی ایجاب می کند که جنابت با آن تحقق یابد و از آن لذت با ید با انجام غسل روح وجسم خود را پاک نموده وآن گاه در پیشگاه حضرت دوست حضور بهم رساند، و بر اساس همین مبنا ست که در نگاه عارفان جنابت معنای به مراتب وسیع تر از اصطلاح فقهی دارد وآنان معتقدند کسانی که از دایره عبودیت خارج شده و در امور طبیعت غرق شوند در واقع به نوعی جنابت و دوری از حضرت حق گرفتار شده و باید از آن طهارت حاصل نماید . تفصیل این بحث را در منبع ذیل جویا شوید. (2)
پی نوشت ها:
1. رساله توضیح المسایل مراجع، نشر جامعه مدرسین قم 1387 ش ،ج 1، ص352 .
2. امام خمینی، آداب الصلاه، نشر موسسه آثار امام خمینی 1387 ش، ص 74 .

در کتابهای اوستا.انجیل و تورات آمده است که هر فردی که بخواهد میتواند دین خود را آزادانه انتخاب کند میخواستم بدونم این موضوع در آیه های قرآن نیز بررسی شده است یا دین اسلام چون آخرین دین الهی است حق انتخاب آزادانه را به مردم نداده است طبق آیه های قرآن هر فردی میتواند هر دین الهی را که دوست دارد انتخاب کنند یا همه افراد باید دین اسلام را برگزینند؟

اسلام چون آخرین دین الهی است، نسخ کننده دستور العمل های ادیان دیگر و ارائه دهنده آخرین دستور العمل است. اما حق آزادی انتخاب دین نسخ نشده و یک حقیقت و حکم همیشگی است. این حق انتخاب دین در آیات به این صورت بیان شده:
"لا اکراه فی الدین قد تبين الرشد من الغي ...(1)
اين آيه هم بیان حقیقتی است و هم حکمی که بر آن حقیقت استوار است.
حقیقتی که این جمله بیان می کند،"اجباری نبودن دین و عقیده" است زیرا دین و عقیده باور قلبی نسبت به حقایق مربوط به مبدا و معاد است که منشا و انگیزاننده به سوی عمل است و باور قلبی هم اجبار پذیر نیست. کسی را نمی توان به باورداشتن توحید یا نبوت یا معاد و به دوست داشتن خدا و بندگان صالح خدا و نفرت داشتن از شیطان و دشمنان خدا وادار کرد. قلب از حوزه تسلط انسان ها خارج است. نمی توان کسی را به باور داشتن یا دوست داشتن وادار نمود.
اگر با فردی با برهان مواجه شدی و ذهن و روحش را قانع کردی، به یقین می رسد. اگر جمال و زیبایی حق را به او نمایاندی، معتقد و عاشق می شود.
همچنان که وقتی با بی پایگی و بی برهانی باطل مواجه شد و زشتی و نفرت انگیزی باطل را دید، خواه ناخواه از آن متنفر می شود. نمی توان او را به دوست داشتن و باور قلبی وادار کرد. از این رو در ادامه می فرماید" قد تبین الرشد من الغی" رشد و هدایت از غی و گمراهی و ضلالت آشکار شده است. زیرا حق برهان دارد و زیبا است. باطل برهان ندارد و زشت و نفرت انگیز است.
اما حکم تکلیفی این است که ای پیامبر و ای مؤمنان !حق ندارید افراد را به زور به دین وارد کنید و به پذیرش اعتقادی وا دارید. زیرا دین داری اجباری فقط ظاهرسازی است و مقبول خدا نیست. خدا دینداری واقعی و ریشه دار را می خواهد ،نه دینداری اجباری و بی ریشه را.
2. إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (2)
ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!
3. وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (3)
بگو: «اين حقّ است از سوى پروردگارتان! هر كس مى‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود)، و هر كس مي خواهد كافر گردد!» ما براى ستمگران آتشى آماده كرديم كه سراپرده‏اش آنان را از هر سو احاطه كرده است! و اگر تقاضاى آب كنند، آبى براى آنان مي آورند كه همچون فلز گداخته صورتها را بريان مى‏كند! چه بد نوشيدنى، و چه بد محل اجتماعى است!
این آیات ضمن آزاد شمردن انسان در انتخاب دین ، او را در صورت انتخاب حق، مؤمن شمرده و مستحق پاداش می شمارند و در صورت انتخاب غیر حق، کافر شمرده و مستحق آتش دوزخ می شمارند و در تورات و انجیل هم همین حکم آمده است.
این گونه نیست که تورات و انجیل گفته باشد هر کس در انتخاب دین آزاد است و هر دینی را برگزیند، حق است و بهشتی می شود.
اگر شما ادعا دارید که تورات و انجیل انسان را در انتخاب دین آزاد دانسته و هر انتخابی را حق و سبب پاداش می داند، مدرک و مستند خود را ارائه دهید.
پی نوشت ها:
1.بقره آيه 255.
2. انسان (76) آیه 3.
3. کهف (18) آیه 29.

خیلی دوست دارم بدونم از دیدگاه شما آیا دین زردتشت الهی است یا خیر؟

اگرچه در باره این که دین زرتشت از ادیان الهی بوده یا نه، اختلاف نظر وجود دارد، اما از تاریخ ادیان الهی و برخی روایات اسلامی به دست می‌آید: زرتشت از ادیان الهی و این دین منسوب به زرتشت می باشد. زرتشت، پیامبری از پیامبران الهی است؛ هر چند محل و تاریخ تولد وی روشن نمی باشد. این ابهام تا حدی است که عده‌ای ظهور تاریخ تولد 329 تا 600 قبل از میلاد می‌دانند. (1)
اما با همه اختلاف عجیبی که در تاریخ و محل ظهور و تولد او وجود دارد، چند نکته را از لحاظ تاریخی، می‌توان قطعی تلقی نمود:
1. زرتشت، پیامبری از انبیای الهی و از سرزمین ایران باستان بوده است.
2. او دارای کتاب آسمانی بوده و کتابش از بین رفت؛ اما با تکیه بر خاطرات و اذهان و به اصطلاح آنچه در سینه اشخاص بود، مطالبی جمع آوری شد و به نام کتاب مقدس تکثیر گشت.
3. زرتشت، به دست قوم خویش کشته شد.
جهت شفاف تر شدن مطلب، به چند روایت زیر دقت نمایید:
- در برخی روایات می‌خوانیم: مشرکان مکه از پیامبر (ص) تقاضا کردند از آن‌ها جزیه بگیرد و اجازه بت پرستی به آن‌ها بدهد. پیامبر فرمود: من جز از اهل کتاب جزیه نمی گیرم. آن‌ها در پاسخ گفتند: چگونه چنین می‌گویی، در حالی که از مجوس منطقه هجر، جزیه گرفته‌ای؟ پیامبر فرمود: مجوس، پیامبر و کتاب آسمانی داشتند، پیامبرشان را به قتل رساندند و کتاب او را آتش زدند.
- اصبغ بن نباته می‌گوید: وقتی علی(ع) بر فراز منبر فرمود: از من سؤال کنید، پیش از آن که مرا نیابید. اشعث بن قیس (منافق معروف) برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! چگونه از مجوس جزیه گرفته می‌شود، در حالی که کتاب آسمانی بر آن‌ها نازل نشده و پیامبری نداشته‌اند؟ فرمود: خداوند کتابی بر آن‌ها نازل کرد و پیامبری مبعوث نمود.
- بر اساس روایتی از امام زین العابدین (ع)پیامبر فرمود: با مجوسی‌ها طبق سنت اهل کتاب رفتار نمایید. (2)
مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: «مراد از مجوس، قوم معروفى هستند که به زرتشت گرویده‌اند. این لفظ درقرآن یک بار به کار رفته است. در قرآن (3) مجوس در صف و در ردیف اهل کتاب، یعنى یهود و نصارا و در برابر مشرکان قرار گرفته‌اند. بنابراین، از این آیه استفاده می‌شود که زرتشتی ها، پیروان پیامبر الهی بودند؛ امّا همانند سایر ادیان، دین آن‌ها منسوخ و کتاب آسمانی آن‌ها تحریف شد.(4)
آنچه امروز به نام «اوستا» و از زرتشت در دست پیروان او وجود دارد، تنها بخشی از آن کتاب است که مورد تحریف قرار گرفته، از جاهای پراکنده به دست آمده است و اعتبار آن قطعی نیست.
پی ‌نوشت ‌ها:
1. عبدالله مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، قم، منطق، 1373ش.ج 1، ص 334ـ 336.
2. ناصر مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه ، تهران ،دار الکتب الإسلامیة، ‏1374 ش، ج 14 ص 45ـ 46.
3. حج (22)، آیه 17.
4. علامه طباطبایی ،المیزان، (ترجمه فارسی)، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسین،1374 ش، ‏ج 14، ص 532ـ 537، (با تلخیص).

صفحه‌ها